چندین حدیث از ائمه (ع) در مناظرات برای اثبات وجود خداوند

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چندین حدیث از ائمه (ع) در مناظرات برای اثبات وجود خداوند

چندین حدیث از ائمه س در مناظرات اثبات وجود خداوند و میشه ضمن این احادیث حدیثی که ندیدن خداوند رو با مثل زدن به درد اثبات میکنه و حدیث مناظره امام صادق ع با کافری در کنار بیت الله رو هم بیاورید با تشکر؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مجید

CELLAR;380161 نوشت:
چندین حدیث از ائمه س در مناظرات اثبات وجود خداوند و میشه ضمن این احادیث حدیثی که ندیدن خداوند رو با مثل زدن به درد اثبات میکنه و حدیث مناظره امام صادق ع با کافری در کنار بیت الله رو هم بیاورید با تشکر؟

با صلوات بر محمد وآل محمد
وسلام وعرض ادب واحترام
در کتاب شریف کافی، آمده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ.
كِتَابُ التَّوْحِيدِ
بَابُ حُدُوثِ الْعَالَمِ‏ وَ إِثْبَاتِ الْمُحْدِثِ‏
1- أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ: قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ كَانَ بِمِصْرَ زِنْدِيقٌ تَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَشْيَاءُ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا وَ قِيلَ لَهُ إِنَّهُ خَارِجٌ بِمَكَّةَ فَخَرَجَ إِلَى مَكَّةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَصَادَفَنَا وَ نَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الطَّوَافِ وَ كَانَ اسْمُهُ عَبْدَ الْمَلِكِ وَ كُنْيَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‏ فَضَرَبَ‏ كَتِفَهُ‏ كَتِفَ‏ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا اسْمُكَ فَقَالَ اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ قَالَ فَمَا كُنْيَتُكَ قَالَ كُنْيَتِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَنْ هَذَا الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ عَبْدُهُ أَ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ أَمْ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ وَ أَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ‏ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فَقُلْت‏ لِلزِّنْدِيقِ أَ مَا تَرُدُّ عَلَيْهِ قَالَ فَقَبَّحَ قَوْلِي‏ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْ‏ءٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ‏ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ أَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ قَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ مِنْ ذَلِكَ فِي شَكٍّ فَلَعَلَّهُ هُوَ وَ لَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ تَفَهَّمْ عَنِّي فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللَّهِ أَبَداً أَ مَا تَرَى الشَّمْسَ‏ وَ الْقَمَرَ وَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَلِجَانِ فَلَا يَشْتَبِهَانِ وَ يَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَّا مَكَانُهُمَا فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ يَذْهَبَا فَلِمَ يَرْجِعَانِ وَ إِنْ كَانَا غَيْرَ مُضْطَرَّيْنِ فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَ النَّهَارُ لَيْلًا اضْطُرَّا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا وَ الَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَ أَكْبَرُ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِنَّ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ وَ تَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ إِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ وَ إِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمُ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ لِمَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَ الْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ-لِمَ لَا يَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِبَاقِهَا وَ لَا يَتَمَاسَكَانِ وَ لَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهَا قَالَ الزِّنْدِيقُ أَمْسَكَهُمَا اللَّهُ رَبُّهُمَا وَ سَيِّدُهُمَا قَالَ فَآمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى يَدِكَ فَقَدْ آمَنَ الْكُفَّارُ عَلَى يَدَيْ أَبِيكَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ خُذْهُ إِلَيْكَ وَ عَلِّمْهُ فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَهْلِ مِصْرَ الْإِيمَانَ وَ حَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ.( الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، صص:72-74)
هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقى بود كه سخنانى از حضرت صادق عليه السلام باو رسيده بود بمدينه آمد تا با آن حضرت مباحثه كند در آنجا بحضرت برنخورد، باو گفتند بمكه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق عليه السلام مشغول طواف بوديم كه بما رسيد: نامش عبد الملك و كينه‏اش ابو عبد اللَّه بود، در حال طواف شانه‏اش را بشانه امام صادق عليه السلام زد، حضرت فرمود: نامت چيست؟ گفت نامم: عبد الملك، (بنده سلطان): فرمود: كنيه‏ات چيست؟ گفت: كنيه‏ام ابو عبد اللَّه (پدر بنده خدا) حضرت فرمود: اين ملكى كه تو بنده او هستى؟ از ملوك زمين است يا ملوك آسمان و نيز بمن بگو پسر تو بنده خداى آسمانست يا بنده خداى زمين، هر جوابى بدهى محكوم مى‏شوى (او خاموش ماند)، هشام گويد: بزنديق گفتم چرا جوابش را نميگوئى؟ از سخن من بدش آمد، امام صادق عليه السلام فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا زنديق پس از پايان طواف امام عليه السلام آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما هم گردش بوديم، امام بزنديق فرمود: قبول دارى كه زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى فرمود: زير زمين رفته‏اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه ميدانى كه زير زمين چيست؟ گفت: نميدانم ولى گمان ميكنم زير زمين چيزى نيست! امام فرمود: گمان درماندگى است نسبت بچيزى كه بآن يقين نتوانى كرد. سپس فرمود: بآسمان بالا رفته‏اى؟ گفت: نه: فرمود: ميدانى در آن چيست؟ گفت: نه فرمود: شگفتا از تو كه نه بمشرق رسيدى و نه بمغرب، نه بزمين فرو شدى و نه بآسمان بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را در آنها است (نظم و تدبيرى كه دلالت بر صانع حكيمى دارد) منكر گشتى، مگر عاقل چيزى را كه نفهميده انكار مى‏كند؟!! زنديق گفت: تا حال كسى غير شما با من اين گونه سخن نگفته است امام فرمود: بنا بر اين تو در اين موضوع شك دارى كه شايد باشد و شايد نباشد! گفت شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد كسى كه نمى‏داند بر آنكه مى‏داند برهانى ندارد، نادان را حجتى نيست اى برادر اهل مصر از من بشنو و درياب ما هرگز در باره خدا شك نداريم، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمى‏بينى كه بافق در آيند، مشتبه نشوند، بازگشت كنند ناچار و مجبورند مسيرى جز مسير خود ندارند، اگر قوه رفتن دارند؟ پس چرا برميگردند، و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نميشود و روز شب نميگردد؟ اى برادر اهل مصر بخدا آنها براى هميشه [بادامه وضع خود] ناچارند و آنكه ناچارشان كرده از آنها فرمانرواتر [محكمتر] و بزرگتر است، زنديق گفت: راست گفتى، سپس امام عليه السلام فرمود: اى برادر اهل مصر براستى آنچه را باو گرويده‏ايد و گمان مى‏كنيد كه دهر است، اگر دهر مردم را ميبرد چرا آنها را بر نمى‏گرداند و اگر برميگرداند چرا نمى‏برد؟ اى برادر اهل مصر همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده چرا آسمان بر زمين نيفتد، چرا زمين بالاى طبقاتش سرازير نميگردد و بآسمان نمى‏چسبد و كسانى كه روى آن هستند بهم نمى‏چسبند و زنديق بدست امام عليه السلام ايمان آورد و گفت: خدا كه پروردگار و مولاى زمين و آسمانست آنها را نگه داشته، حمران (كه در مجلس حاضر بود) گفت: فدايت اگر زنادقه بدست تو مؤمن شوند، كفار هم بدست پدرت ايمان آوردند پس آن تازه مسلمان عرضكرد: مرا بشاگردى بپذير، امام عليه السلام بهشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعليمش ده هشام كه معلم ايمان اهل شام و مصر بود او را تعليم داد تا پاك عقيده شد و امام صادق (ع) را پسند آمد و محتمل است كه ضمير كان راجع به مؤمن باشد.

CELLAR;380161 نوشت:
چندین حدیث از ائمه س در مناظرات اثبات وجود خداوند

با صلوات بر محمد وآل ممد
وعرض سلام وادب
مناظره امام صادق(ع) با ابن ابی العوجا
هشام گفت كه از جمله سؤال آن زنديق اين بود كه عرض كرد پس دليل بر خدا چيست (1) حضرت صادق (ع) فرمود كه وجود كارهاى غريبه كه در غايت استحكام و متانت است دلالت ميكند بر اينكه صانعى اينها را ساخته آيا نمى‏بينى كه تو هر گاه نظر كنى بسوى عمارت بلند افراشته يا گچ‏كارى كرده كه آن را ساخته‏اند ميدانى كه آن را بناكننده ايست كه آن را ساخته و هر چند كه تو آن بانى را نديده باشى و او را مشاهده نكرده باشى كه آن را ميسازد زنديق عرض كرد كه پس او چيست فرمود كه آن جناب چيزيست بخلاف چيزها كه بهيچ يك از آنها نميماند و من بگفتار خويش كه ميگويم چيزيست بسوى ثابت كردن معنى و مقصود از لفظ برمى‏گردم و برگشت قول من باين است و آنكه خدا چيزيست كه موصوف است بحقيقت چيز بودن و باين اعتبار چيز بر او اطلاق مى‏شود و او را چيز ميگويند غير از آنكه نه جسم است و نه صورت و محسوس نميشود و سوده نميگردد و جستجوى از او نميتوان كرد و بحواس پنچگانه كه سمع و بفروشم و ذوق و لمس است او را در نتوان يافت و همه او خيالها او را در نيابند و روزگارها او را ناقص نكند و زمان او را تغيير ندهد كه پير و شل و كر و كور و بيمار نشود و همچنين ساير ناخوشيها كه بر معمرين وارد مى‏شود در او راه نيابد سائل عرض كرد كه پس ميگوئى كه خدا شنوا و بينا است فرمود كه آن جناب شنوا و بينا است و ليكن شنوا است بى‏جارحه و گوشى كه داشته باشد و بينا است بى‏آنكه آلت و چشمى داشته باشد بلكه بنفس خود مى‏شوند و بنفس خود مى‏بيند و اينكه ميگويم كه بنفس خود ميشوند و بنفس خود مى‏بيند مقصودم اين نيست كه خدا چيزيست و نفس چيزى ديگر و ليكن خواستم كه از خود تعبير كنم و سخن بگويم زيرا كه مسئول بودم و از من سؤال شده بود و بايست كه از آن جواب گويم و خواستم كه تو را بفهمانهم زيرا كه سائلى و جواب ميخواهى و ميگويم كه همه خدا مى‏شنود نه باين معنى كه همه از او بعضى دارد و ليكن فهمانيدن تو را اراده كردم و خواستم كه از خود تعبير كنم و بازگشت من در اين تعبير و جواب نيست مگر بسوى آنكه خداى شنواى بيناى داناى آگاهست بى‏آنكه ذات مقدس اختلافى بهم رساند و نه آنكه معنى مختلف شود حاصل معنى آنكه غير خدا شنواى بگوش است و بيناى بچشم و آلت ديدن و شنيدنش غير يك ديگر است و بآنچه مى‏شنود نمى‏بيند و به آنچه ميبيند نمي شنود و بدون اينها نمى‏شنود و نمى‏بيند و خدا را آلت ديدن و شنيدن نيست بلكه ذات مقدس هم شنوا باشد و هم بينا سائل عرض كرد كه پس خدا چيست (1) حضرت صادق (ع) فرمود كه آن جناب رب و پروردگاريست كه مى‏پرورد و او است معبودى كه خلائق او را مى‏پرستند و او اللَّه است كه جامع جميع صفات كمال است و اينكه ميگويم كه اللَّه مرادم ثابت كردن اين حروف كه الف و لام و لام و هاء باشد نيست و ليكن باز ميگردم بسوى معنيى كه آن جناب چيزى كه خالق چيزها و صانع آنها است كه اين حروف بر او واقع شده و او همان معنى است كه بلفظ الله و رحمان و رحيم و عزيز و امثال اينها از نامهاى آن جناب ناميده مى‏شود و آن معنى همان معبوديست جل و عز كه بندگان او را پرستش ميكنند....(اسرار توحيد-ترجمه التوحيد، ص: 278)
موضوع قفل شده است