کشتي پهلو كرفته.... فاطمه به مسجد می آید!
تبهای اولیه
[/]
[/][/][="]این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی کند؟
[/][="]این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
[/][="]روزگار غریبی است دخترم. دنیا از آن غریب تر[/][="].
[/][="]آنجا جای تو نیست دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، از بهشت آمده بودی[/][="]...
[/][="]گریه نکنید عزیزان من! شما از این پس جای گریستن بسیار دارید. بر هر کدام از شما مصیبت ها می رود که جگر کوه را کباب می کند[/][="].
[/][="]حسن جان! این هنوز ابتدای مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور می کند[/][="].
[/][="]مظلومیت جامه ای است که پس از پدر قاعده ی تن تو می شود. تو مظلوم مضاعف می شوی که مظلومیتت نیز در پرده ی استتار می ماند[/][="].
[/][="]حسین جان! زود است برای گریستن تو! تو دیگر گریه نکن! تو خود دردانه ی اشک آفرینی[/][="]!
[/][="]بیا از روی پای من برخیز و سر بر سینه ام بگذار اما گریه نکن[/][="].
[/][="]گریه ی تو دل فرشتگان خدا را می سوزاندو جگر رسول خدا را آتش می زند[/][="].
[/][="]این پای را بگو از ارتعاش بایستد. این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام، این قلب را بگو که نلرزد، این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد[/][="].
[/][="]این دل بی تاب را بگو که فاطمه هنوز نمرده است[/][="].
[/][="]ای جلوه ی خدا! ای یادگار رسول! زیستن بی تو چه سخت است[/][="].
[/][="]ماندن بی تو چه دشوار[/][="].
[/][="]این مرگ مرگ تو نیست، مرگ تمام عالم است، حیات بی تو ، حیات نیست[/][="].
[/][="]این مرگ نقطه ی ختمی است بر کتاب جهان[/][="].
[/][="]زمين تو را با چه دلی در خویش می گیرد و متلاشی نمی شود؟
[/][="]آسمان با چه چشمی به رفتن تو می نگرد که از هم نمی پاشد و فرو نمی ریزد؟
[/][="]خدا اگر نبود، من چه می کردم با مصیبت عظمی؟
[/][="]انا لله و انا الیه راجعون
برگرفته از كتاب كشتي پهلو گرفته --سيد مهدي شجاعي
[/]
[/][/]
[=arial][="]هيچکس آياتوانسته است غم فاطمه- سلام الله عليها- درسوگ پدربه تصويربکشد،جزنالههاي بيت الاحزان فاطمه؟ [/][/]
[=arial] [="]در اندوه جگر سوز علي(س)در مواجهه با فاطمهي ميان در و ديوار و گاه شستن صورت نيلي و بازوي کبود فاطمه، هيچ هنرمند عارفي توانسته است مرثيه بسرايد آنچنانکه از عمق رنج آدمي در چروکهاي پيشاني علي خبر دهد[/][/]
[=arial][="] و وسعت غمهاي خلقت را در پهناي اشک علي بشناسد و بشناساند جز باز اشک پنهاني علي؟
[/][/]
[=arial][="]هيچکس را ياراي آن بوده است که آلام محض زينب را به هنگام ديدار سر بردار بر بام نيزهها بيان کند، جز خون جاري از سر مبارک زينب؟
[/][/]
[=arial][="]اگر زينب- سلام الله عليها- با مشاهده سر برادر، حسين، روحي فداه، سلامت سر خويش را تاب آورده بود و سر برستون کجاوه نکوبيده بود،[/][/]
[=arial][="] چه کسي عشق را، درد را و هجران را در آفرينش تفسير ميکرد؟ اينها دردهايي است که نويسنده را- اگر احساس داشته باشد- خاکستر ميکند و قلم را- اگر به تعداد درختان عالم باشد-ميسوزاند و دفتري به پهناي گيتي را آتش ميزند.[/][/]
[=arial][="] سوز اشکهاي فاطمه، هنوز پاي عارفان را در بيت الاحزان او سست ميکند و کمر ابرار را ميشکند و آتش به جان اولياء الله مياندازد[/]...
[/]
[=arial]...[="]و اين قلم تنها کاري که ميتواند بکند، اقرار و اعتراف به عجز است در مسير شناخت الفباي اين کتاب مظلوميت، چه رسد به شناساندن و تقرير و تصوير کردن آن[/].[/]
[=arial]
[="]والحمدلله رب العالمين[/] [/]
و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.
[=arial][="]
دست های پدر هنوز در آب غسل پیامبر بود که دست های فتنه در سقیفه بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند[/][="].
[/]
[/]دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه بنی ساعده متجلی شد[/][="].
[/]
[/]خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاخِرة، ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین[/][="].
[/]
[/][/]
[/][/]
[/][/][/]
[/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/][/]
[/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/]سپس عمر با زبان تازیانه از مردم خواست که وحدت مسلمین را نشکنند و با خلیفه پیامبر! بیعت کنند[/][="].
[/]
[/][/]
[/]ادامه دارد....
[/]
[/][=arial][="]
[/][/]
آن چه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود.
در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود
. غیبت و حضور نسبی است. وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است.
هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می شود. کسی که با چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی کند[/][="].[/]
ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه بیرون در شدت گرفت و در آن چنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید[/][="].[/][/]
ادامه دارد....
[/]
من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است، هیچ کس به پیامبر نزدیکتر از من نبوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید[/][="].[/]
[/]ادامه دارد...
[/]
[=arial][="]
تو از علی، خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر[/][="]. [/]
[="] هر دو به خانه آمدید اما چه آمدنی. [/]
[="] تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. [/]
[="] و پدر درست مثل چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت. [/]
[="] قبول کن که غم عاشورا هر چه باشد، به این سنگینی نیست. [/]
[="] پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را. [/]
[="] و پدر را از این پس هزار عاشورا است. [/]
[="] * * * [/]
[="] دفعتا خبر آمد که فدک از دست رفت و این برای شما بانوی من که تازه داغ غصب خلافت دیده بودید، کم غمی نبود [/]
[="] کارگزاران شما هراسان آمدند و گفتند: [/]
[="] خلیفه ما را از فدک بیرون کرد و افراد خود را در آن جا گماشت. [/]
[="] شما در بستر بیماری بودید. رنگ رویتان زرد بود و دست هایتان هنوز می لرزید، فروغ نگاهتان رفته بود و دور چشمانتان به کبودی نشسته بود. [/]
[="] از هماندم که عمر در را بر پلهوی شما شکست و جان کودک همراهتان را گرفت و شما فریاد زدید: [/]
[="] فضه مرا دریاب! [/]
[="] من فهمیدم که کار تمام است و شده است آن چه نباید بشود. [/]
[="] شما مضطر و مضطرب از بستر بیماری جهیدید و گفتید: [/]
[="] چرا؟!! [/]
[="] و شنیدید: [/]
[="] فدک را هم غصب کردند، به نفع حکومت غصبی. [/]
[="] چرا؟! [/]
[="] این چرا دیگر جوابی نداشت، نه فقط کارگزاران شما که خود خلیفه هم برای این چرا پاسخی نداشت. [/]
[="] من که کنیزی ام به افتخار در خانه شما، می دانم که: [/]
[="] «فدک قریه ای است در اطراف مدینه، از مدنیه تا آن جا دو سه روز راه است. این باغ از ابتدا دست یهود بوده است تا سال هفتم هجرت. در این سال که اسلام، نضج و قدرتی فوق العاده می گیرد، یهود، بیم زده، از در مصالحه در می آیند. و این باغ را به شخص پیامبر هدیه می کند تا در امان بمانند. [/]
[="] پیامبر آن را می پذیرد و باغ در دست پیامبر می ماند تا آیه «واتِ ذَالْقُرْبی حَقَّهُ»... نازل می شود و پیامبر به دستور صریح خداوند، فدک را به شما می بخشد.» [/]
[="] این واقعیتی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند. اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همه مسلمانان را جمع می کرد و سؤال می فرمود: فدک از آن کیست؟ همه بی تأمل می گفتند: [/]
[="] فاطمه. [/]
[="] این که حالا چرا همه خفقان گرفته اند و دم برنمی آورند، من نمی دانم. حداقل باید همان فقرا و مساکینی که از این باغ به دست شما روزی می خوردند و حالا نمی خورند صدایشان در بیاید، اما انگار ایمان مردم هم با پیامبر، رخت بربست و جای آن را رعب و وحشت و حب دنیا گرفت. [/]
[="] شما برخاستید، با همان حال نزار و تن بیمار. [/]
[="] پس از وفات پدر بزرگوارتان، هر روز چروک تازه ای بر پیشانی مبارکتان می نشست، اما از این حادثه، آن چنان برآشفتید که من مبهوت شدم. [/]
[="] مرا ببخشید بانوی عالمیان! با خودم فکر کردم که این فدک مگر چیست که غصب آن زهرای مرضیه را این گونه بر می آشوبد؟ [/]
[="] فدک ملک باارزش و پردرآمدی است. درست، اما برای فاطمه بریده از دنیا و پیوسته به عقبی که مال دنیا، ارزش نیست، تازه از فدک هم که خود هیچ گاه بهره نمی بردید. [/]
[="] فدک در تملک شما بود و فقر از سر و روی این خانه می بارید. فدک از آن شما بود و نان جویی هم سفره شما را زینت نمی داد. فدک ملک شخص شما بود و روزها و روزها دودی از مطبخ این خانه بلند نمی شد. شوی شما علی، جان عالمی بفداش هزاران هزار درهم را در ساعتی بین فقرا تقسیم می کرد، دستهایش را می تکاند و گرسنگی اش را به خانه می آورد. [/]
[="] پس چه رازی بود در این ماجرا که شما را چون اسپندی از بستر بیماری خیزاند و به سوی ابوبکر کشاند؟ من این راز را دریافتم. اما چه فرقی می کند که فضه خادمه ای این راز را دریافته باشد یا نیافته باشد. کاش مردم این راز را می فهمیدند، ایمانشان را طوفان حادثه برده بود، عقلشان چه شده بود؟ [/]
[="] فدک برای شما باغ و ملک نبود، روی دیگر سکه خلافت بود. [/]
[="] و شما به همان محکمی که در مقابل غصب خلافت ایستادید، در مقابل غصب فدک مقاومت کردید، شما در ماجرای غصب فدک درست مثل غصب خلافت، انحراف از اصل اسلام و پیام پیامبر را می دیدید. [/]
[="] فدک یعنی خلافت و خلافت یعنی فدک، فدک بُعد اقتصادی خلافت است و خلافت بعد سیاسی فدک و خلافت و فدک یعنی اسلام، یعنی پیامبر، یعنی سنت نبوی. [/]
[="] وقتی جنازه پیامبر بر زمین است، می توان حکم او را در خاک کرد، وقتی هنوز رطوبت قبر پیامبر خشک نشده، می توان کلام او را لگدمال کرد، هر اتفاق و انحراف دیگری بعید نیست. [/]
[="] و اسلام بعد از چهار روز پوستین وارونه می شود بر تن خلق اللّه که جز تمسخر برنمی انگیزد. [/]
[="] و این بود آن چه جگر شما را می سوزاند و بر جان شما سرور زنان عالم آتش می افکند.
ادامه دارد....
[/]
کاش من درون سینه تان بودم و به جای آن جگر نازنینتان می سوختم. کاش شما دختر پیامبر نمی بودید، کاش فاطمه نمی بودید، کاش این قدر خوب نمی بودید، کاش این قدر عزیز نمی بودید که دل ما این قدر آتش نمی گرفت[/][="].[/]
[/]ادامه دارد....
[/]
[=arial][="]
بانوی من! وقتی به خانه بازگشتید، گریه امانتان را ربود، آن چنان که صدای ضجه تان فضای خانه را پر کرد. پدرتان را صدا می زدید و از حاکمیت جور، شکوه می کردید[/][="].[/][/]
انگار جمعیت می خواست دیوارهای مسجد را در هم بشکند یا لااقل عقب براند[/][="].[/]
[/]خود و اعوان و انصارش در مسجد پخش شدند تا رشته کار از دستشان در نرود و طوفان دردهای شما، تخت بی بنیان خلافت را از جا نکند[/][="].[/]
[/]سکوتی که یک دنیا حرف در آن بود. و آن ها که گوش شنیدن این سکوت را داشتند، ضجه زدند[/][="].[/]
[/][/]
[/][=arial][="]و بعد سکوت کردید، سکوتی که عطش را دامن می زند و تشنگی را صد چندان می کند. و... لب به سخن گشودید
[/]
[/]