آیا گرایش به جاودانگی ویژه ی انسان است؟
تبهای اولیه
درود
1. آیا احادیثی در زمینه ی گرایش انسان به جاودانگی وجود دارد؟ احادیثی که مستقیماً به این گرایش اشاره کنند.
2. پرسش اصلی: آیا سایر موجودات زنده نیز به جاودانگی گرایش دارند، یا این که گرایشی تنها ویژه ی انسان است؟
از دید من، همه ی موجودات زنده خواستار تداوم زندگی خود هستند. شما نمی توانید هیچ جانور یا گیاهی را بیابید که نخواهد باشد. البته برای نمونه وال ها خودکشی می کنند، اما این کار از انسان هم بر می آید. هنگام ذبح یک گوسفند به حیوان نگاه کنید، سرسختانه می کوشد بقای خود را حفظ کند. او هم از نابودی و نبودن دوری می جوید. جانوران دیگر هم چنین رفتاری از خود نشان می دهد. حتی گیاهان هم می کوشند هر گونه گزندی را از خود دور سازند، تا هستیشان پایدار بماند. و ممکن است مضحک به نظر برسد، اما حتی یک باکتری، هر چند حیات بسیار ساده ای دارد، با آن چه برایش مخاطره آمیز است و باکتری بودنش را از او می گیرد، در حد توان (!) مقابله می کند. درست است که موجودات زنده جز انسان نمی توانند مفاهیم را در قالب واژگان بیان کنند، ولی اگر می توانستند، حتماً هر یک از آن ها هم می گفت: من می خواهم زندگی کنم! برای همیشه!
با این اوصاف آیا نادرست است اگر بگوییم همه ی موجودات زنده به جاودانگی، به همیشه بودن، گرایش دارند؟ آیا دین اسلام با این موضوع مخالف است؟ اصلاً منشأ این گرایش در انسان چیست؟ من چیزی در این باره نمی دانم، لطفاً راهنمایی کنید.
با سلام خدمت شما کاربر گرامی و بزرگوار
طبيعيترين اثري كه بر حبّ ذات مترتّب ميشود، ميل به زندگي جاودانه است و هر انساني در نهاد خود اين غريزه را دارد. رابطة تنگاتنگ و ملازمة اين دو ميل تا حدّي است كه هيچ كس نميتواند وجود خوددوستي را در انسان بپذيرد، ولي ميل به جاودانگي را از او نفي كند.
علم و معرفت در تعيين مصداق و جهتدهي ميل به بقا نيز نقشي اساسي دارد. يعني اگر انسان خودش را درست شناخت و حقيقت هستي و زندگي خود را به خوبي دريافت، اين گرايش نيز جهت صحيح خود را مييابد و در غير اين صورت گرفتار اشتباه در مصداق ميشود و به سبب ناداني ميل به بقا را در جهتي نادرست هدايت كرده، منشأ انحرافات اخلاقي فراواني ميگردد.[1]
طبق نظر اسلام، انسان يك حقيقتى است كه نفخه الهى در او دميده شده و از دنياى ديگرى آمده است و با اشيائى كه در طبيعت وجود دارد تجانس كامل ندارد.انسان در اين دنيا يك نوع احساس غربت و احساس بيگانگى و عدم تجانس با همه موجودهاى عالم مىكند، چون همه فانى و متغير و غيرقابل دلبستگى هستند ولى در انسان دغدغه جاودانگى وجود دارد. اين درد همان است كه انسان را به عبادت و پرستش خدا و راز و نياز و به خدا و به اصل خود نزديك شدن مى كشاند[2]
جاودانگي حقيقي اين است كه انسان رنگ الهي به خود بگيرد زيرا جاودانگي بدون متصل شدن به خدا امكان ندارد زيرا تمام جهان طبيعت روزي فاني خواهد شد و قرآن ميفرمايد: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ[3]
طبيعت اين جهان مادّي فنا و نابودي است محكمترين بناها و بادوامترين حكومتها، قويترين انسانها، و هر چيز كه مستحكمتر از آن يافت نميشود سرانجام كهنه و فرسوده و نابود ميشود و همه بدون استثنا فناپذيرند امّا اگر بتوان اين موجودات را به نحوي با ذات پاك خداوند پيوند داد و براي او و در راه او به كار انداخت رنگ جاودانگي به خود ميگيرند چرا كه ذات پاكش ابدي است و هر چيز كه نسبتي به او دارد رنگ جاودانگي و ابديت مييابد اعمال صالح ابدي هستند. شهيدان حيات جاودان دارند پيامبران و امامان و دانشمندان راستين مجاهدان راه حق تاريخشان توأم با ابديت است چرا كه همه رنگ الهي دارند.[4]
ترس از مرگ و نگرانى از آن، مخصوص انسان است. حيوانات درباره مرگ، فكر نمىكنند. آنچه در حيوانات وجود دارد غريزه فرار از خطر و ميل به حفظ حيات حاضر است. البته ميل به بقاء به معناى حفظ حيات موجود، لازمه مطلق حيات است، ولى در انسان، علاوه بر اين، توجه به آينده و بقاء در آينده نيز وجود دارد. به عبارت ديگر در انسان آرزوى خلود و جاويدان ماندن وجود دارد و اين آرزو مخصوص انسان است. آرزو فرع بر تصور آينده، و آرزوى جاويدان ماندن، فرع بر انديشه و تصور ابديّت است و چنين انديشه و تصورى از مختصات انسان است. عليهذا ترس و خوف انسان از مرگ كه همواره انديشه او را به خود مشغول مىدارد چيزى جدا از غريزه فرار از خطر است كه عكس العملى است آنى و مبهم در هر حيوانى در مقابل خطرها. كودك انسان نيز پيش از آنكه آرزوى بقاء به صورت يك انديشه در او رشد كند به حكم غريزه فرار از خطر، از خطرات پرهيز مىكند.
«نگرانى از مرگ» زاييده ميل به خلود است، و از آنجا كه در نظامات طبيعت هيچ ميلى گزاف و بيهوده نيست، مىتوان اين ميل را دليلى بر بقاء بشر پس از مرگ دانست. اين كه ما از فكر نيست شدن رنج مىبريم خود دليل است بر اينكه ما نيست نمىشويم. اگر ما مانند گلها و گياهان، زندگى موقّت و محدود مىداشتيم، آرزوى خلود به صورت يك ميل اصيل در ما بوجود نمىآمد. وجود عطش دليل وجود آب است. وجود هر ميل و استعداد اصيل ديگر هم دليل وجود كمالى است كه استعداد و ميل به سوى آن متوجه است. گويى هر استعداد، سابقهاى ذهنى و خاطرهاى است از كمالى كه بايد به سوى آن شتافت. آرزو و نگرانى درباره خلود و جاودانگى كه همواره انسان را به خود مشغول مىدارد، تجلّيات و تظاهرات نهاد و واقعيت نيستى ناپذير انسان است. نمود اين آرزوها و نگرانيها عيناً مانند نمود رؤياهاست كه تجلّى ملكات و مشهودات انسان در عالم بيدارى است. آنچه در عالم رؤيا ظهور مىكند تجلّى حالتى است كه قبلًا در عالم بيدارى در روح ما وارد شده و احياناً رسوخ كرده است؛ و آنچه در عالم بيدارى به صورت آرزوى خلود و جاودانگى در روح ما تجلّى مىكند كه به هيچ وجه با زندگى موقّت اين جهان متجانس نيست، تجلّى و تظاهر واقعيّت جاودانى ماست كه خواه ناخواه از «وحشت زندان سكندر» رهايى خواهد يافت و «رخت بر خواهد بست و تا ملك سليمان خواهد رفت».[5]
[1] انسان سازي در قرآن، مصباح یزدی،محمدتقی،ص233
[2] مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ، ج23،ص136
[3] الرحمن: 26ـ27
[4] تفسير نمونه، ج 11، ص 390 مكارم شيرازي، ناصر، تهران، انتشارات اسلاميه
[5] مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج1، ص: 201