خدا چیست؟ کیست؟ و رفتارش چگونه است ؟

تب‌های اولیه

208 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا چیست؟ کیست؟ و رفتارش چگونه است ؟

سلام

خوب سوال اول که مشخصه خداکیست یا چیست ؟

ایا فقط درتعریف وجود داره یا در جهان واقعی هم وجود داره ؟
اما در باره چگونگی رفتار خداوند

در بحث های خداشناسی و تعریف از ذات خدا یکی از مسایلی که مطرح می شود
عدم تغییر در ذات خداوند است
اما در قران که دقت می کنیم با عباراتی مثل محبت خدا یا خشم خدا یا انتقام خدا
یا گرفتن تصمیمات مقطعی از طرف خداوند مواجه می شویم
که شبهه رفتار انسانی را در ذهن تداعی می کند .با احساساتی کاملا انسانی
خدایی که با پیامبر حرف می زند و خبر به او می دهد حتی در زندگی خصوصی
ان حضرت هم خبر رسانی می کند

خوب این خدا با این احساسات چطور با تعریف خدایی که تغییر در ذاتش چیست
یکسان است ؟
ایا خدای قران با خدای لایتغیر یکی است ؟ چگونه ؟

با نام الله





کارشناس بحث: استاد صدیق

بی نظیر;373792 نوشت:
خوب سوال اول که مشخصه خداکیست یا چیست ؟

ایا فقط درتعریف وجود داره یا در جهان واقعی هم وجود داره ؟

باسلام
تعریف خدا مشخص است در ادبیات دینی، کلامی یا فلسفی. در ادبیات فلسفی خداوند واجب الوجودی است که هیچ جنبه نقص در او راه ندارد، نامتناهی است و دارای کامل ترین مرتبه صفات کمالی است. هیچ محدودیتی ندارد و خالق تمام موجودات است با واسطه یا بی واسطه. در ادبیات دینی، او، الله جل جلاله است که خالق کل شیء است و رب العالمین. تمام صفات کمال را دارد و تمام هستی از او.
اما این تعاریف، در صدد معرفی موجودی واقعی هستند. خداوند موجودی است واقعی نه خیالی که زائیده خیال و وهم ما باشد. ادله و براهینی که برای اثبات وجود او اورده اند برای همین است.

بی نظیر;373792 نوشت:
خوب این خدا با این احساسات چطور با تعریف خدایی که تغییر در ذاتش چیست
یکسان است ؟
ایا خدای قران با خدای لایتغیر یکی است ؟ چگونه ؟

اوصافی که به خداوند نسبت داده میشود در یک دسته بندی کلی بر دو نوع است. اوصافی که انسان ها نیز به نوعی از انها برخوردارند مانند علم و حیات و قدرت و ... و اوصافی که مختص به ذات اوست و هیچ موجود دیگری از انها بهره مند نیست مانند وجوب وجود.
در مورد دسته اول، به جهت شباهت در نام گمان میشود که این اوصاف به همان صورتی که در انسانها هست در خداوند نیز وجود دارد در حالیکه این اتحاد تنها در مفهوم است نه در مصداق. مثلا وقتی وصف علم به خداوند نسبت داده میشود و گفته میشود که خداوند عالم است، در وهله اول گمان میشود که عالم بودن و فرایند علم یافتن خداوند به چیزی همانند انسانهاست که با تأمل و تروی به مطلبی می رسند. همینطور سایر صفات دیگر. اما با توجه به مباحث خداشناسی فلسفی و دینی، از انجا که خداوند موجودی است که کمال مطلق را دارد و هیچ حالت انتظاری برایش معنا ندارد و همه چیز برایش بالفعل است، واجب الوجود از جمیع جهات است و هیچ نحوه محدودیتی ندارد، بنابراین باید این اوصاف را به صورتی تفسیر کنیم که با این اصول اولیه عقلی منافاتی نداشته باشد. همان راهی که میان تشبیه و تعطیل است. یعنی نه به ورطه تشبیه ذات الهی با موجودات دیگر بیفتیم«لیس کمثله شیء» و نه اینکه مانند معطلین در بحث خداشناسی بگوییم هیچ نمیدانیم و قائل به تعطیلی فکر و اندیشه باشیم. بلکه راهی میانه را در پیش بگیریم.(اموزش فلسفه، ج 2، درس 65تا 67) راهی که اهل بیت در پیش گرفتند. به همین جهت، اهل بیت در مقام تعلیم صفات خداوند متعال، این مفاهیم را با قید تنزیه و نفی مشابهت با صفات مخلوقین به کار می برده اند و مثلا می فرمودند: «عالم لا کعلمنا، قادر لا کقدرتنا»(منهاج البراعه، ج 13 ص 238)

بی نظیر;373792 نوشت:
خوب سوال اول که مشخصه خداکیست یا چیست ؟

ایا فقط درتعریف وجود داره یا در جهان واقعی هم وجود داره ؟
اما در باره چگونگی رفتار خداوند


سلام
خدای تعالی حقیقت وجود و اساس موجودات است بلکه
هرآنچه وجود دارد ظهور و تجلی اوست لذا در عینیت وجود ما بالاصاله با خدای متعال طرفیم و بالتبع با چیزی بنام مخلوقات

بی نظیر;373792 نوشت:
در بحث های خداشناسی و تعریف از ذات خدا یکی از مسایلی که مطرح می شود
عدم تغییر در ذات خداوند است
اما در قران که دقت می کنیم با عباراتی مثل محبت خدا یا خشم خدا یا انتقام خدا
یا گرفتن تصمیمات مقطعی از طرف خداوند مواجه می شویم
که شبهه رفتار انسانی را در ذهن تداعی می کند .با احساساتی کاملا انسانی
خدایی که با پیامبر حرف می زند و خبر به او می دهد حتی در زندگی خصوصی
ان حضرت هم خبر رسانی می کند

خوب این خدا با این احساسات چطور با تعریف خدایی که تغییر در ذاتش چیست
یکسان است ؟
ایا خدای قران با خدای لایتغیر یکی است ؟ چگونه ؟


خدای متعال ذاتی لایتغیر دارد اما شوونات وجودی او که در شرع مقدس مخلوقاتشان می نامند دارای تغییر و تحول اند
و از آنجا خدای متعال از طریق وسائط با خلق در ارتباط است تغییرات رفتاری وسائط به او نسبت داده می شود چه اینکه وسائط در اصل و فرع وجودشان وابسته محض به اویند و این موجب فنای اشیاء و افعالشان در اوست لذا هرچند زمین و ابر باران فرود می آورند اما چون وجود زمین و ابر و اثرشان فانی در حق تعالی است او می فرماید :
هوالذی من السماء ماءا
و اگر انسان چنان پاک گردد که وجودش محل تجلی نور الهی شود او و فعلش نیز به حق تعالی قابل نسبت است همچنانکه به نبی اکرم ص فرمود :
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
تو پرتاب نکردی خدا پرتاب کرد
و هوالله الموفق

سلام

وقتی عنوان این تاپیک رو دیدم، یاد یه شعری افتادم... ببخشید شاید نباید اینجا میذاشتمش ولی خوندنش خالی از لطف نیست ...

[SPOILER][=arial]پیش از اینها فکر می کردم خدا
[=arial]خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در بارهی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر[/SPOILER]

صدیق;376441 نوشت:
اوصافی که به خداوند نسبت داده میشود در یک دسته بندی کلی بر دو نوع است. اوصافی که انسان ها نیز به نوعی از انها برخوردارند مانند علم و حیات و قدرت و ... و اوصافی که مختص به ذات اوست و هیچ موجود دیگری از انها بهره مند نیست مانند وجوب وجود.
در مورد دسته اول، به جهت شباهت در نام گمان میشود که این اوصاف به همان صورتی که در انسانها هست در خداوند نیز وجود دارد در حالیکه این اتحاد تنها در مفهوم است نه در مصداق. مثلا وقتی وصف علم به خداوند نسبت داده میشود و گفته میشود که خداوند عالم است، در وهله اول گمان میشود که عالم بودن و فرایند علم یافتن خداوند به چیزی همانند انسانهاست که با تأمل و تروی به مطلبی می رسند. همینطور سایر صفات دیگر. اما با توجه به مباحث خداشناسی فلسفی و دینی، از انجا که خداوند موجودی است که کمال مطلق را دارد و هیچ حالت انتظاری برایش معنا ندارد و همه چیز برایش بالفعل است، واجب الوجود از جمیع جهات است و هیچ نحوه محدودیتی ندارد، بنابراین باید این اوصاف را به صورتی تفسیر کنیم که با این اصول اولیه عقلی منافاتی نداشته باشد. همان راهی که میان تشبیه و تعطیل است. یعنی نه به ورطه تشبیه ذات الهی با موجودات دیگر بیفتیم«لیس کمثله شیء» و نه اینکه مانند معطلین در بحث خداشناسی بگوییم هیچ نمیدانیم و قائل به تعطیلی فکر و اندیشه باشیم. بلکه راهی میانه را در پیش بگیریم.(اموزش فلسفه، ج 2، درس 65تا 67) راهی که اهل بیت در پیش گرفتند. به همین جهت، اهل بیت در مقام تعلیم صفات خداوند متعال، این مفاهیم را با قید تنزیه و نفی مشابهت با صفات مخلوقین به کار می برده اند و مثلا می فرمودند: «عالم لا کعلمنا، قادر لا کقدرتنا»(منهاج البراعه، ج 13 ص 238)

سلام

اگر صفات خدا رو مانند مهربان یا جبار یا صفات دیگری را در نظر بگیریم حال سوال این است این مهربانی خدا عام است ؟
بر همه یکسان است ؟ بصورت یک قانون کلی حاکم بر جهان است ؟ یا شدت و ضعف دارد ؟
همچنین برای دیگر صفات خدا هم این سوال مطرح است ؟
به عبارتی دیگر رفتار خدا با جهان چگونه است ؟ ایا بصورت قوانین و سنتها است ؟ که برهمه جا و همه کس بدون استثنا
اعمال می شود ؟ یا اینکه در این بین گاهی خدا شدت و ضعف عمل دارد ؟
مثلا خدا تصمیم می گیرد ابر این قوم مهلت دهد از ان قوم انتقام بگیرد ؟

حامد;376454 نوشت:
و از آنجا خدای متعال از طریق وسائط با خلق در ارتباط است

سلام

این موردی که فرمودین مدتهاست ذهنمو درگیر کرده
و شبیه حرف مشرکان است
به قول دکتر شریعتی اسلام امد تا این واسطه ها را حذف کند و ارتباط مستقیم
بین خدا و خلق او بر قرار کند

و در ایات قران هم به ارتباط مستقیم اشاره دارد
انجا که می فرماید بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را
حال شما از وجود واسطه سخن می گویید
دلیلتون بر وجود واسطه بین خدا و خلق او چیست ؟

بی نظیر;376566 نوشت:
سلام

این موردی که فرمودین مدتهاست ذهنمو درگیر کرده
و شبیه حرف مشرکان است
به قول دکتر شریعتی اسلام امد تا این واسطه ها را حذف کند و ارتباط مستقیم
بین خدا و خلق او بر قرار کند

و در ایات قران هم به ارتباط مستقیم اشاره دارد
انجا که می فرماید بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را
حال شما از وجود واسطه سخن می گویید
دلیلتون بر وجود واسطه بین خدا و خلق او چیست ؟


سلام
منظورم از وسائط واسطه های بین خدا و خلقه و نه بالعکس یعنی جهت عکس مد نظرم نبوده و نیست هرچند آنجا هم حرف داریم
خوب دلیل هم نمیخواد بببینید خدا چطور به شما رزق میده ؟
با یک دست کذایی تو دهنتون غذا میذاره ؟ یا اسباب خلقی فراهم میکنه و رزق رو به شما میرسونه؟
یا مهرشو چطور با مهربانی دوستان و اشنایان به شما میچشونه
و باقی ارتباطات حق تعالی با خلق که همه از طریق اسبابه
و اما مطمئنا منظور جناب شریعتی نفی این وسائط یا وسائط دیگر در ارتباط دوطرفه خدا و خلق نبوده
که اینها هست در ساختارهستی هست و قابل انکار نیست
بلکه مقصود دین برداشتن استقلال وجودی از وسائط هست
به نحوی که بتوانی
در عین حضور آنها خدا را فاعل در همه افعال ببینی
و هوالله الموفق

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

در یک تقسیم بندی موجود:
یا چگونگی دارد، یا چگونگی ندارد.

موجودی که چگونگی دارد، مثلاً مثل کره زمین گرد است، رفت و آمد دارد، چرخش دارد و ....
همه این چگونگی ها در تقابل با دیگر چگونگی ها معنا دارند،
پس موجود دارای چگونگی در میان و در تقابل با دیگر موجودات است(لذا محدود است).
علاوه بر این موجو دارای چگونگی مجبور است که به شیوه ای خاص(همان چگونگی) رفتار داشته باشد.
با رد تسلسل در عامل اجبار میرسیم به موجودی که چگونگی ندارد.
پس:
خدا چگونگی ندارد(چیستی ندارد تا بگوییم چیست و چه نیست) اما قطعاً یک شی و یک موجود است ولی نه در تقابل با دیگر موجودات.


[/HR]این که خدا کیست؟

خالق است، یک موجود است اما یک نه به معنای اینکه شما میگی، یک لیوان اینجاست، یک کامپیوتر اینجاست.


[/HR]رفتار خدا چگونه است؟

ما از بررسی سوالاتمان در مورد هستی، می یابیم که موجودی باید باشد، که عالم را خلق کرده باشد، اما نمی دانیم چگونه خلق کرده(چون ما مخلوق او هستیم)

درمیابیم که مهربان بوده و گرنه ما را خلق نمی کرد و ... میدانیم که مهربانی او مانند مهربانی ما نیست که تحت تاثیر عواطف باشد.

خدا خشم میکند، اما نه خشمی مانند خشم انسان که تحت تاثیر چیز دیگری قرار گیرد.

در مورد رفتار خدا، ما ضرورتها را به زبان خودمان میفهمیم، از طرفی هر آنچه که ناشی از نقص و نیاز است را هم باید از وصف و توصیفات او باید دور کنیم.

حامد;376633 نوشت:
سلام
منظورم از وسائط واسطه های بین خدا و خلقه و نه بالعکس یعنی جهت عکس مد نظرم نبوده و نیست هرچند آنجا هم حرف داریم
خوب دلیل هم نمیخواد بببینید خدا چطور به شما رزق میده ؟
با یک دست کذایی تو دهنتون غذا میذاره ؟ یا اسباب خلقی فراهم میکنه و رزق رو به شما میرسونه؟
یا مهرشو چطور با مهربانی دوستان و اشنایان به شما میچشونه
و باقی ارتباطات حق تعالی با خلق که همه از طریق اسبابه
و اما مطمئنا منظور جناب شریعتی نفی این وسائط یا وسائط دیگر در ارتباط دوطرفه خدا و خلق نبوده
که اینها هست در ساختارهستی هست و قابل انکار نیست
بلکه مقصود دین برداشتن استقلال وجودی از وسائط هست
به نحوی که بتوانی در عین حضور آنها خدا را فاعل در همه افعال ببینی
و هوالله الموفق

سلام

البته منم منظورم واسطه از این طرف به ان طرف است یعنی بین انسان و خدا
وگرنه واسطه از طرف خدا به انسان که مشخص است خدا امرش را در این جهان با واسطه
انجام می دهد یعنی توسط افراد یا گروها و یا طبیعت

اما مهم جهت عکس است که ایا ما هم برای ارتباط با خدا احتیاج به واسطه داریم یا مستقیم
البته طبق ایات قران که می فرماید بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را یا میگوید من از رگ گردن به شما نزدیکترم
معلوم است که نیاز به واسطه نیست و سوالم منم فعلا در این رابطه نیست
بلکه چگونگی عملکرد و رفتار خداوند در جهان هستی است
البته منظور دکتر شریعتی همان حذف واسطه های اینسویی است
و ایشون معتقد است واسطه باعث ایجاد یک طبقه و گروه انحصار طلب می شود و ...

سلمان14;376686 نوشت:
رفتار خدا چگونه است؟

ما از بررسی سوالاتمان در مورد هستی، می یابیم که موجودی باید باشد، که عالم را خلق کرده باشد، اما نمی دانیم چگونه خلق کرده(چون ما مخلوق او هستیم)

درمیابیم که مهربان بوده و گرنه ما را خلق نمی کرد و ... میدانیم که مهربانی او مانند مهربانی ما نیست که تحت تاثیر عواطف باشد.

خدا خشم میکند، اما نه خشمی مانند خشم انسان که تحت تاثیر چیز دیگری قرار گیرد.

در مورد رفتار خدا، ما ضرورتها را به زبان خودمان میفهمیم، از طرفی هر آنچه که ناشی از نقص و نیاز است را هم باید از وصف و توصیفات او باید دور کنیم.

سلام

منظور من رفتار خداوند انچه که ما بعنوان خدایی که ذاتش لاتغیر است می شناسیم
و تغییری در ان ایجاد نمی شود و خشم نمی گیرد و و...

ناراحت نمی شود و ...

خوب به نظر شما این خدا اگر خواسته باشد جهان را بیافریند و اداره کند چگونه رفتار می کند ؟
ایا قوانینی ثابت و لایتغیر خلق نمی کند که بواسطه انها جهان اداره شود ؟ و در اعمال این قوانین هیچ گونه
رحم یا پارتی بازی یا اجحاف یا مسایل احساسی دیگر هم اعمال نمی گردد ؟

حال وقتی به قران نگاه می کنیم خدایی می بینیم که بطور مقطعی تصمیم به مجازات می گیرد
و خدایی که اخبار زندگی خصوصی پیامبر را به او می دهد و ...
خدایی دقیقا با رفتناری انسان گونه
خوب اینگونه رفتار خدا چگونه توجیه می شود ؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

بی نظیر;376707 نوشت:
خوب به نظر شما این خدا اگر خواسته باشد جهان را بیافریند و اداره کند چگونه رفتار می کند ؟
ایا قوانینی ثابت و لایتغیر خلق نمی کند که بواسطه انها جهان اداره شود ؟ و در اعمال این قوانین هیچ گونه
رحم یا پارتی بازی یا اجحاف یا مسایل احساسی دیگر هم اعمال نمی گردد؟

فعلاً همین رو میتونم بگم که:

به نظر حقیر، بله قوانینی برای اداره جهان هست، ثابت، اما نه آنطور که ما قوانین ثابتی در یک ماشین یا ابزار تعبیه میکنیم، و خودمان به کنار می ایستیم.

خاصیت به کناری ایستادن مال موجودی است مثل ما که در کنار دیگر موجودات است، خودم اینجام، برنامه کامپیوتری که مینویسم اونجا، کامپیوتر اینجا.

اگه منظور از پارتی بازی اینه که حق یکی رو بگیره بده به اون، خب نه!

مسایل احساسی هم که در او راه ندارد. خشم میگیرد، یه جای یادمه که حدیثی میگفت: «خشم خدا همان عاقبت بد اعمال ماست»«یادم باشه اصلش رو میارم»

ولی اصل صحبتم این است که
ما هر خصوصیتی که میبینیم برای خدایی لازم است، باید حواسمون باشه، ویژگیهایی که اون خصوصیت رو تبدیل به یک ویژگی از مخلوق میکند ازش حذف کنیم. چون ناچاریم و باید اینکار رو بکنیم.

ما از داخل سوالاتمان(معادلاتمان)(یا از موضوعات مذهبی مان) یک موجود استنتاج میکنیم، که باید عدالت داشته باشه، عذاب کنه، رحم داشته باشه، پاداش بده، دوستانش رو دوست داشته باشه و .....
اما همین سوالات ما رو وادار میکنه که بگیم، اون موجود خشمش مثل ما نیست(به سود خودش باشد)، حرف زدنش مثل ما نیست(با تولید صدا باشد)، خلق کردنش مثل ما نیست(از روی چیز دیگری باشه)، تغییری در اون نیست، حالا چطوریش رو نمیتوانیم تشخیص دهیم!
مگه اینکه خودش راهی بهمون نشون بده.

بی نظیر;376707 نوشت:
حال وقتی به قران نگاه می کنیم خدایی می بینیم که بطور مقطعی تصمیم به مجازات می گیرد
و خدایی که اخبار زندگی خصوصی پیامبر را به او می دهد و ...
خدایی دقیقا با رفتناری انسان گونه
خوب اینگونه رفتار خدا چگونه توجیه می شود ؟

ما نمیتونیم بگیم با انسان ارتباط ندارد، چون محدودش کردیم
و نمیتونیم بگیم ارتباطش با انسان مثل یک انسان است با انسان دیگر چون تشبیهش کردیم.

نمیتونیم بگیم حرف نمیزند چون محدودش کردیم
و نمیتونیم بگیم با تولید صدا حرف میزند چون محدودش کردیم.

اینا توجیه نیست، باید است، یعنی چاره ای نیست جز اینکه این دو موضوع را درنظر بگیریم، عدم محدودیت برای خدا و عدم تشبیه اون به مخلوقات.
یه خطبه حضرت امیر(ع) دارند که این چیزها را خیلی خوب بیان کرده اند.

[=&quot]ستایش[=&quot] خداوندى را که آفریدگانش بر وجود او راهنماینده اند و چون جامه حدوث بر تن دارند، که پدید مى آیند و از میان مى روند، بر ازلى بودنش دلالت دارند[=&quot]. [=&quot]
و شباهتشان به یکدیگر نشان بى همتایى اوست [=&quot]
. [=&quot]حواس ما، حقیقت ذات او را نتواند شناخت[=&quot] و، هیچ پرده اى مستورش ‍ نتواند داشت ، زیرا فرق است میان آنکه صانع است و آنچه مصنوع است و میان آنچه محدود کننده است و آنچه محدود شونده و میان آنچه پرورنده است و آنچه پرورش مى یابد[=&quot]. [=&quot]
خداوند
[=&quot]، یکى است ، ولى نه به تعبیر عددى ، آفریننده است ولى نه با حرکت یا تحمل رنج [=&quot]. [=&quot]شنواست ،[=&quot] بى آنکه ابزار شنواییش باشد[=&quot]. [=&quot]بیناست[=&quot] ، نه بدان گونه که دیده از هم بگشاید[=&quot]. [=&quot]حاضر است[=&quot] نه اینکه با چیزى مماس باشد و جدا از هر چیزى است نه اینکه میانشان مسافتى باشد[=&quot].
[=&quot]آشکار است[=&quot] نه به دیدن و نهان است نه سبب لطافت [=&quot]. [=&quot]
از چیزها جداست زیرا هر چیزى مقهور او و به قدرت اوست[=&quot] . [=&quot]هر چیزى غیر اوست ، [=&quot]که همه در برابر او خاضع اند و به سوى او باز مى گردند.
هر کس وصفش ‍ کند محدودش کرده و آنکه محدودش کند او را بر شمرده است و هر که بر شماردش ازلیّتش را باطل کرده است[=&quot] .

[=&quot]هر که بگوید که خدا چگونه است ، خواسته که وصفش کند و هر که بگوید خدا در کجاست براى او مکانى قائل شده . عالم بود، آنگاه که معلومى نبود، آفریننده بود، آنگاه که آفریده اى نبود[=&quot]. [=&quot]توانا بود، آنگاه که چیزى نبود که تواناییش را با او سنجد[=&quot]. [=&quot]


منبع: نهج البلاغه خطبه 152

[SPOILER] 2. محمد بن يحيى (از نوادگان امام على عليه السلام) مى‏گويد: از امام رضا (عليه السلام) شنيدم كه نزد مأمون عباسى درباره يگانگى خداوند، اين سخن را ايرد فرمود، زمانى كه مأمون خواست مسئله ولايتعهدى را عملى سازد، گروهى از بنى‏هاشم را جمع كرد و گفت: مى‏خواهم على بن موسى الرضا را بعد از خود خليفه قرار دهم. آن گروه از بنى‏هاشم از روى حسادت گفتند: آيا مرد نادانى را خليفه خود مى‏كنى كه براى خلافت، تدبيرى ندارد؟ كسى را به دنبال او بفرست تا نادانى او را كه بر اساس استدلالى كه به ضرر او شد، ببينى. مأمون شخى را به دنبال امام فرستاد.
بنى‏هاشم به امام عرض كردند: اى ابوالحسن! بر منبر بالا برو و نشانه‏اى براى ما بياور كه خدا را بر اساس آن پرستش كنيم.
حضرت، بالاى منبر رفت و در حالت متفكرانه نشست و مدتى سخن نگفت. سپس ايستادند و خداوند را سپاس گفته و بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندانش، درود فرستادند. و فرمودند:
اولين عبادت خداوند، شناخت او و ريشه شناخت او، يگانه دانستن او و پايه يگانگى خداوند، صفات را از او نفى كردن است، زيرا عقل شهادت مى‏دهد كه هر صفت و موصوفى آفريده شده است. در حالى كه هر آفريده شده‏اى شهادت مى‏دهد كه آفريدگارى دارد و او صفت و موصوف ندارد و شهادت مى‏دهد كه هر صفت و موصوفى، نزديك به همديگر هستند و نزديكى هم به ايجاد شدن است و عقل شهادت مى‏دهد كه ايجاد شدن، يعنى از اول و ازل نبوده است. كسى كه بخواهد خدا را از راه شباهت دادن او به چيزى بشناسد، او را نشناخته است و كسى كه مى‏خواهد به عمق شناخت او برسد، او را يگانه ندانسته است و كسى كه او را به چيزى شبيه نمايد به حقيقت او نرسيده است و كسى كه براى او پايانى در نظر بگيرد، او را تصديق نكرده است و كسى كه به سوى او اشاره كند، او را بى‏نياز ندانسته است و كسى كه او را شبيه چيزى بداند، او را قصد نكرده است و كسى كه او را جزء جزء بداند، براى او خاضع نشده است و كسى كه او را در خيال خود بياورد، او را قصد نكرده است. هر كار نيكى، به دست او ساخته شده و هر چيزى كه غير از او استوار است، علت دار مى‏باشد. با آفريدگارى خداوند، به سوى او راهنمايى و هدايت مى‏شوند و به وسيله عقل به شناخت او معتقد مى‏گردند و نشانه خداوند، با فطرت ثابت مى‏شود. ميان خداوند و مخلوقات حجابى وجود دارد و جدايى خداوند از بندگان، بر اساس رابطه علت و معلولى و ذاتى است. و همين كه خداوند، آفرينش آنها را آغاز كرده است، نشان دهنده اين است كه خودش آغازى ندارد، زيرا هر موجودى كه آغاز شده است نمى‏تواند آغازگر موجود ديگرى باشد و همين اندازه كه خداوند، مخلوقات را داراى ابزار ساخت، نشانه اين است كه خودش اعضاء ندارد، زيرا چيزهاى كه داراى ابزار هستند، به نياز خود به آن اعضا و ابزار شهادت مى‏دهند. اسامى خداوند، تعبير، كارهاى او فهماندن و ذات او، حقيقت و عمق الهى جدايى ميان او و بندگانش مى‏باشد و باقى ماندن او، باعث شناخت غير خداست پس كسى كه خداوند را توصيف نمايد، نسبت به او، ناتوان است و كسى كه او را شامل چيز ديگرى بداند، از او تجاوز كرده است. و كسى كه بخواهد به عمق او برسد، درباره او به اشتباه مى‏افتد. و كسى كه بگويد، خداوند، چگونه است؟ او را به چيزى تشبيه نموده، و كسى كه بگويد، چرا (چنين است)؟ براى او علت و كسى كه بگويد، از چه زمانى است؟ او را در وقت و زمان قرار داده است و كسى كه بگويد، او كجاست؟ او را در چيزى قرار داده و كسى كه بگويد، تا چه زمانى هست؟ براى او پايانى در نظر گرفته و كسى كه بگويد، تا كجا مى‏باشد؟ او را مدت دار نموده و كسى كه او را مدت دار كند، براى او پايانى فرض كرده و كسى كه براى او پايانى فرض كند، او را جزء جزء نموده و كسى كه او را جزء جزء بداند، او را توصيف كرده و كسى كه او را توصيف نمايد، درباره او كفر ورزيده است. خداوند، با تغيير مخلوقات، تغيير نمى‏كند، و با محدود شدن آنها، محدود نمى‏شود.

[/SPOILER] او، يگانه است ولى نه آن يگانه‏اى كه عدد باشد؛ آشكار است، نه به معناى اين كه بى‏واسطه مى‏شود. نمايان است، نه اينكه با چشم ديده شود. در باطن است، نه اين كه داخل چيزى برود. جداست، نه اينكه جدايى در مسافت باشد و نزديك است، نه به اينكه كنار و همراه است. لطيف است، نه معناى اينكه جسم است. موجود است، نه اينكه قبلا نبوده است. كار انجام مى‏دهد، نه اينكه از روى ناچارى باشد. مقدر مى‏كند، نه اينكه درباره آنها فكر كند. مديريت مى‏كند، نه اينكه با حركت باشد. اراده مى‏كند، نه اينكه به سختى بيفتد. مى‏خواهد، نه اينكه در مورد آن تلاش كند. درك مى‏كند نه اينكه جسم داشته باشد. مى‏شنود و مى‏بيند، نه اينكه عضوى داشته باشد. زمان‏ها او را همراهى نمى‏كنند و مكان‏ها او را در بر نمى‏گيرند و كسالت بر او غلبه نمى‏كند و صفت‏ها او را محدود نمى‏سازد و ابزارها او را محاصره نمى‏كنند. وجودش بر زمان و عدم و هميشگى او، بر آغاز مقدم شده است. به اينكه احساسات را شعله ور مى‏سازد، معلوم مى‏شود كه خودش احساس ندارد و به مهيا ساختن جواهر معلوم مى‏شود كه جوهر ندارد و با اختلاف انداختن معلوم مى‏شود كه خود اختلاف ندارد و به همراه ساختن ميان كارها معلوم مى‏شود كه خود همراهى ندارد. نور را با تاريكى، آشكارى را با ابهام، خشكى را با تَرى، خنكى را با گرمى متضاد قرار داد. ميان مخالفان آنها ايجاد الفت و ميان موافقانشان ايجاد جدايى نمود. تا با جدايى بگويد جدا كننده‏اى و با ايجاد الفت بگويد الفت دهنده‏اى وجود دارد و اين همان سخن خداوند است كه مى‏فرمايد: از هر چيزى زوج آفريديم، شايد شما به خود آييد.پس بين قبل و بعد فرق قرار داد تا دانسته شود كه براى او قبل و بعدى نيست. تمايلات درونى آنها را شاهد گرفت كه خود، داراى تمايل باطنى نيست و با تفاوت در ميان آنها نشان داد كه در خود، تفاوتى وجود ندارد و به زمان دار بودن آنها خبر داد كه خودش داراى زمان نيست ميان بعضى از اشياء فاصله قرار داد تا دانسته شود كه ميان او و اشياء و فاصله‏اى نيست.
[SPOILER]زمانى كه پرورش داده شده‏اى نبود، پروردگار بود و زمانى كه مخلوقى نبود، او خداوندى بود، او دانا بود، زمانى كه معلوم نبود و زمانى كه آفريده شده‏اى نبود، آفريدگار بود و زمانى كه شنونده‏اى نبود، شنوا بود. نه اينكه وقتى مخلوقاتى را آفريد، مستحق معناى آفريدگار شد و نه اينكه با ايجاد انسان‏ها، معناى ايجاد كننده مخلوقات در مورد او به كار رفت. چگونه اينطور نباشد، در حالى كه زمان او را پنهان نمى‏سازد، اكنون او را نزديك نمى‏كند. شايد، او را نمى‏پوشاند. چه موقع او را زمان دار نمى‏كند. از چه زمانى او را شامل نمى‏شود. با همراه او را همنشين نمى‏سازد، زيرا ابزار خود را محدود مى‏سازند و به مانند خود اشاره دارند و فعاليتشان در اشياء پيدا مى‏شود. اگر براى اشياء هميشه بودن را در نظر بگيريم، زمان مانع مى‏شود و اكنون ازلى بودن اشياء را در بر مى‏گيرد، در غير اين صورت كامل بودن آنها را كنار گذاشته‏ايم. پس جدا شدن آنها نشان از جدا كننده‏اى دارد كه با هم متفاوتند، زيرا آفريدگار اشياء، بر انديشه‏ها تجلى پيدا مى‏كند. خداوند به وسيله اشياء از ديده شدن بازمانده و ذهن به سوى اشياء داورى مى‏كند و در آنها، به اثبات مى‏رسد و به عنوان دليل مى‏شوند و اقرار به وسيله آنها بوده و تصديق خداوند به وسيله انديشه به اعتقاد در مى‏آيد و ايمان كامل مى‏گردد. پذيرش دين بعد از شناخت است و شناخت بدون اخلاص وجود ندارد و اخلاص با شبيه دانستن خداوند محقق نمى‏شود و با اثبات صفات تشبيه براى خداوند، ديگر نفى تشبيه ممكن نيست. پس هر چيزى كه در آفريده شده وجود دارد، در آفريدگار پيدا نمى‏شود و هر چيزى كه در مخلوق ممكن است، در سازنده غير ممكن است. حركت و ساكن بودن در خداوند راه ندارد، چگونه آنها در خداوند وجود دارند در حالى كه خودش آنها را به راه انداخته است، يا چگونه به سوى او بر مى‏گردند در حالى كه خود او آغازگر آنها بوده است، زيرا در غير اين صورت ذات پروردگار متفاوت مى‏شود. و عمق (شناخت) پروردگار، جزء جزء مى‏گردد و معناى يگانگى از ازل محال مى‏گردد و در حقيقت براى آفريدگار معنايى غير از آفريده شده نمى‏باشد و اگر براى او معناى قبلى تصور شود، در اين صورت معناى بعدى هم خواهد داشت و اگر براى او كمال آورده شود، كمبود هم لازم مى‏آيد. چگونه كسى كه حادث شدن (به وجود آوردن) براى او محال نيست مستحق ازلى بودن است و چگونه كسى كه به وجود آمدنش محال نيست، خودش اشياء را به وجود مى‏آورد. (زيرا) در اين صورت (ديگر آفريدگار نيست بلكه) نشانه‏هاى آفريده شده در او محقق مى‏شود و كسى كه به سوى او راهنمايى مى‏شد، حالا بايد دليل باشد. (در نتيجه) در سخن محال و ممنوع، حجتى نيست و در سوال از او پاسخى وجود ندارد و در معناى او (ديگر) بزرگى نخواهد بود و در تفاوت و جداى از مخلوقات، ستمى نيست مگر اينكه بگوييم محال است كه موجودى ازلى، دو تا باشد و ديگر اينكه چيزى كه آغازى ندارد محال است كه ابتداء قرار بگيرد. هيچ خدايى جز خداى بلند مرتبه و بزرگ نيست، كسانى كه از خدا روى گردان شده‏اند، دروغ گو هستند و به گمراهى فراوانى رسيده‏اند و زيان آشكارى ديدند و درود خداوند بر محمد، پيامبر خدا و خاندان پاك و مطهرش باد. [/SPOILER]

منبع: http://www.ghadeer.org/hadis/tohid/869_cntx2.htm#layernumber6

بی نظیر;376704 نوشت:
اما مهم جهت عکس است که ایا ما هم برای ارتباط با خدا احتیاج به واسطه داریم یا مستقیم
البته طبق ایات قران که می فرماید بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را یا میگوید من از رگ گردن به شما نزدیکترم
معلوم است که نیاز به واسطه نیست و سوالم منم فعلا در این رابطه نیست
بلکه چگونگی عملکرد و رفتار خداوند در جهان هستی است
البته منظور دکتر شریعتی همان حذف واسطه های اینسویی است
و ایشون معتقد است واسطه باعث ایجاد یک طبقه و گروه انحصار طلب می شود و ...

سلام
خدای متعال می توانست با انبیاء مسقیم سخن بگوید همانطور که مستقیم با ابلیس سخن گفت اما اغلب بین خود و انبیاء واسطه قرار داد که ملائک مقربند
بین انسان و خدا هم می تواند رابطه مستقیم باشد اما اگر خدای متعال واسطه قرار داد نمی توان آنرا رد کرد چون جعل الهی است
مثلا خدای متعال در ارتباط انسان با خودش می توانست به ذکری قلبی اکتفا کند اما هیئت نماز را برای ارتباط با خودش جعل فرمود که ظاهرش مجموعه ای از حرکات است
حال
اگر در موضوعات دیگری واسطه ای قرار دهد یا معرفی کند نمی توان به بهانه ها آنرا رد کرد
والله الموفق

سلمان14;376813 نوشت:
به نظر حقیر، بله قوانینی برای اداره جهان هست، ثابت، اما نه آنطور که ما قوانین ثابتی در یک ماشین یا ابزار تعبیه میکنیم، و خودمان به کنار می ایستیم.

خاصیت به کناری ایستادن مال موجودی است مثل ما که در کنار دیگر موجودات است، خودم اینجام، برنامه کامپیوتری که مینویسم اونجا، کامپیوتر اینجا.

سلام

اگر مداخله می کنه چطوری ؟ چطور می توان خدایی را تصور کرد که مدام در حال مداخله در امور است و بازم گفت
خدا احساس ندارد ؟تحت تاثیر قرار نمی گیرد ؟ اصلا اصل مداخله پای احساس و به میان می کشه ؟
مثلا شما احساس می کنی وقتشه که کاری انجام بدی و مداخله ای بکنی اگه این احساس به سراغت نیاد
که انگیزه ای برای مداخله نداری ؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

بی نظیر;376902 نوشت:

اگر مداخله می کنه چطوری ؟ چطور می توان خدایی را تصور کرد که مدام در حال مداخله در امور است و بازم گفت
خدا احساس ندارد ؟تحت تاثیر قرار نمی گیرد ؟ اصلا اصل مداخله پای احساس و به میان می کشه ؟
مثلا شما احساس می کنی وقتشه که کاری انجام بدی و مداخله ای بکنی اگه این احساس به سراغت نیاد
که انگیزه ای برای مداخله نداری ؟

جواب دادن به اینها خیلی سخت است

اما ببینید، اگه بگیم یه گوشه وایساده و نظاره میکنه، اون رو در قالب یک موجود در کنار موجودات دیگر تصور کردیم.

اگر بگیم دخالت میکنه مثل یک معلم که در نظم کلاس دخالت میکنه، باز دچار تشبیه نادرست شدیم.
شواهد قرآنی هم هست، در کار حضرت ابراهیم(ع) خود خدا مداخله کرد، اما مداخله اون که مثل مداخله ما نبوده!

حقیر فکر میکنم اینکه ما گاهی چنین تصوراتی از خدا داریم، چون اون رو در قالب تصویرهایی که تا الان از این موضوعات داشتیم تصور میکینم، نیازی به تصور نیست، ما میتونیم یک معادله رو در فضایی که دارای n بعد و هر بعد دارای n مولفه است حل کنیم، اما به هیچ وجه نمیتونیم فضای بیشتر از 3 بعد رو تصور کنیم، چون تجربه نکردیم!

فکر میکنم قضیه اینها هم اینطوری است،
معادلات ما میگه خدا نمیتواند تحت تاثیر باشد، چون دیگه اصل اساسی هستی نخواهد بود.
معادلات ما میگه خدا نمیتواند به کناری باشد، چون دیگه اصل اساسی هستی نخواهد بود.

اما چگونه؟ به نظر حقیر سوالی است که نباید بپرسیم، چون هر وقت بگیم چگونه، اون رو در قالب یه چیز دیگه ای وصف کردیم.

حامد;376885 نوشت:
بین انسان و خدا هم می تواند رابطه مستقیم باشد اما اگر خدای متعال واسطه قرار داد نمی توان آنرا رد کرد چون جعل الهی است
مثلا خدای متعال در ارتباط انسان با خودش می توانست به ذکری قلبی اکتفا کند اما هیئت نماز را برای ارتباط با خودش جعل فرمود که ظاهرش مجموعه ای از حرکات است
حال اگر در موضوعات دیگری واسطه ای قرار دهد یا معرفی کند نمی توان به بهانه ها آنرا رد کرد
والله الموفق

سلام

نماز و روزه و همه عباداتی مثل این ارتباط مستقیم با خداست و نفر سومی وسط نیست پس نمی توان انها را واسطه
به معنای مورد نظر مشهور بکار برد
اما چون خداوند حکیم است به طور قطع واسطه ای قرار نمی دهد که موجب انحراف از خط توحید شود
یا واسطه ا ی قرار نخواهد داد تا موجب ایجاد طبقه ای انحصار طلب شود

چه اینکه اسلام امد تا طبقات را حذف کند و مساوات و برابری بین انسانها بر قرار کند
نه اینکه خودش مولد طبقات و نابرابری اجتماعی شود

سلمان14;376904 نوشت:
فکر میکنم قضیه اینها هم اینطوری است،
معادلات ما میگه خدا نمیتواند تحت تاثیر باشد، چون دیگه اصل اساسی هستی نخواهد بود.
معادلات ما میگه خدا نمیتواند به کناری باشد، چون دیگه اصل اساسی هستی نخواهد بود.

سلام

چرا نتونیم خدایی را تصور کنیم که فقط مشاهده گر باشه ؟
مگه نمی گیم اختیار هست و ما اختیار داریم هرکاری بکنیم ؟
تازه خدای مشاهده گر با اصل اختیار بیشتر سازگار هست تا خدای مداخله گر

سلام علیکم

بی نظیر;376909 نوشت:
چرا نتونیم خدایی را تصور کنیم که فقط مشاهده گر باشه ؟
مگه نمی گیم اختیار هست و ما اختیار داریم هرکاری بکنیم ؟
تازه خدای مشاهده گر با اصل اختیار بیشتر سازگار هست تا خدای مداخله گر

تا منظورتون از مشاهده گر چه باشد؟ و همینطور از اختیار؟

خدایی که فقط به کناری باشد، محدود شده، خدایی که مداخله کند به شیوه مداخله یک معلم در کار کلاس، محدود شده است.

ببینید این مشاهده گر و مداخله کننده به این معانی، همشون ناشی از این تصور است که خدا جدا از پدیده هاست به معنی پدیده ای در بغل دست آنها. در صورتیکه اینطوری نیست.

شما یک موقع در حالت عادی دارید ریاضی حل میکنید میگید خب 0 مساوی نیست با 1.
یک موقع دیگه سروکله بینهایت در معادلاتتان پیدا میشه و 0=1 میشود،
یا باید تسلیم بشید یا باید وجود بینهایت را انکار کنید،
در ریاضی غالباً وقتی ریاضیدانها با بینهایت مواجه میشوند آنرا انکار میکنند،
بدبختانه دانشمندان هم در مسایل بنیادی جهان، ظاهراً همیشه باهاش روبرو میشن!!!

حالا ما هم مواجه با موجودی هستیم، که از طرفی وجودش ضروری است(باید باشد) و از طرفی نمیتواند در قالب توصیفات مخلوقش جابگیرد.
یا باید تسلیم شویم به رفتاری که تا الان برای ما شناخته نیست(مثل 0=1)
یا باید تسلیم شویم که نیست، که این هم نمیشود.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بی نظیر;373792 نوشت:
خوب سوال اول که مشخصه خداکیست یا چیست ؟

اگر سوال این باشد که خدا کیست؟ جواب مشخصی ندارد.وقتی از شما بپرسند حسن کیست،شما در جواب برای مثال می گویید پسر احمد است.یا پسر مریم است.اما در جواب سوال شما فقط می توانیم بگوییم مثلاً خالق همه مخلوقات.علت همه معلول ها و ممکن الوجود ها و از این قبیل پاسخ ها.
سوال دوم که خدا چیست؟ معنا ندارد.چون چیستی یعنی ماهیت.حال آن که خداوند ماهیت به معنی چیستی ندارد.اما اگر منظور از ماهیت،هویت او باشد،خداوند وجود مطلق است.یعنی هویتش وجود اوست.ولی چیستی ندارد.وچود محض است.

بی نظیر;373792 نوشت:
ایا فقط درتعریف وجود داره یا در جهان واقعی هم وجود داره ؟

بنده متوجه منظورم شما نمی شوم.این که در تعریف وجود دارد،آیا منظورتان این است که فقط ذهناً وجود دارد یا این که در خارج از ذهن هم وجود دارد؟
اگر منظورتان این باشد،واضح است خداوند خارج از ذهن هم هست.چیزی که فقط در ذهن موجود است،در خارج وجود ندارد.بنابراین اگر بگوییم خداوند فقط در ذهن است،گفته ایم که خداوند در خارج از ذهن نیست و این یعنی انکار وجود خدا که کفر است.

بی نظیر;373792 نوشت:
در بحث های خداشناسی و تعریف از ذات خدا یکی از مسایلی که مطرح می شود

تفکر در ذات خداوند صحیح نیست و محال است.به بیان فلسفی،حقیقت وجود قابل تصور نیست.این مسئله قابل اثبات است.همانطور که به پیامبر (ص) نسبت می دهند که:تفکّروا فی کلّ شی ء و لا تفکّروا فی ذات اللَّه.

بی نظیر;373792 نوشت:
عدم تغییر در ذات خداوند است
اما در قران که دقت می کنیم با عباراتی مثل محبت خدا یا خشم خدا یا انتقام خدا

اگر بنده کار صحیح را انجام دهد،این کار صحیح مورد رضایت خداست.چون خداوند حق و حکیم است.اگر هم کار غلط انجام دهد،این مورد قبول خدا نیست،چون درست نیست.در واقع محبت و رضایت خدا،همان انجام کار درست است و خشم او انجام کار نادرست.پس این ها تعبیر هستند.در اصل مسئله درست یا نادرست است که از آن به محبت یا خشم یاد می کنیم.
انتقام خدا هم باز مربوط می شود به اعمال بندگان.اگر بنده ای کار نادرست انجام دهد،خداوند او را مجازات خواهد کرد.چون خداوند عادل است.بنابراین باید هر کسی نتیجه عملش را ببیند.پس بحث انتقام هم تعبیری است از عدالت خداوند.

بی نظیر;373792 نوشت:
یا گرفتن تصمیمات مقطعی از طرف خداوند مواجه می شویم

این هم باز بر می گردد به حکمت و حق بودن خداوند.شاید در شرایطی مصلحت و کار درست یک چیز باشد،در شرایط دیگر یک چیز دیگر.اما خداوند برای صدور حکم محدودیتی ندارد.این بندگان و مخلوقات خدا هستند که محدودیت دارند.در واقع این که در فلان زمان این کار درست است،در بهمان زمان آن کار درست است،به خاطر محدودیت بندگان است.

بی نظیر;373792 نوشت:
که شبهه رفتار انسانی را در ذهن تداعی می کند .با احساساتی کاملا انسانی
خدایی که با پیامبر حرف می زند و خبر به او می دهد حتی در زندگی خصوصی
ان حضرت هم خبر رسانی می کند

همانطور که گفته شد مسئله درستی یا نادرستی است.حرف زدن خداوند با پیامبر هم از طریق جبرئیل است.والا خداوند وصف نمی شود به تغییر در ذات.

بی نظیر;373792 نوشت:
خوب این خدا با این احساسات چطور با تعریف خدایی که تغییر در ذاتش چیست
یکسان است ؟
ایا خدای قران با خدای لایتغیر یکی است ؟ چگونه ؟

تغییری نیست در ذات خداوند.سبحان الله.بحث احساسات نیست.خداوند صفاتی دارد.مثل همان حق و حکیم بودن.احکامی که در قرآن آمده و آیاتی که به نظر می رسد بیانگر احساسات هستند،در واقع بیانگر نادرستی یا درستی هستند و از صفات خدا بر می خیزند.نه از تغییر در ذات.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

سلمان14;376914 نوشت:
یک موقع دیگه سروکله بینهایت در معادلاتتان پیدا میشه و 0=1 میشود،

سلام

فعلا همین مورد برام جالب شد

کجا ما در ریاضی می گیم

1=0

سلام علیکم

بی نظیر;376921 نوشت:

فعلا همین مورد برام جالب شد
کجا ما در ریاضی می گیم
1=0

دقیقاً منظورم همین بود، شما تا الان رفتار غیرعادی در ریاضی ندیدید،
بنابراین براتون سخت است، پذیرش چنین چیزی
ولی دانشمندانی که با بی نهایت کار میکنند چه؟

حدود یک قرن طول کشیده است تا ریاضیدانان روشهایی را برای سر و کله زدن با بی‌نهایت بیابند که در میانه راه آنها را به دیوانگی نکشاند. در اوایل دهه 1970، ریاضیدانان انگلیسی جان کانوی که هم اکنون در دانشگاه پرینستون حضور دارد، گونه جدیدی از اعداد را موسوم به "اعداد فراواقعی" کشف کرد که علاوه بر تمامی اعداد معمول، اعداد موسوم به ترانهایت و بسیاری از اعداد یر عادی دیگر را نیز شامل می‌شود. در نتیجه این کشف، ریاضیدانان هم اکنون می‌توانند به عنوان مثال، ریشه دوم بی‌نهایت را محاسبه کنند و یا لگاریتم آن را به دست آورند. بدون اینکه به پاسخهایی کاملا بی‌معنا دست یابند.

حتی با این وجود نیز اغلب ریاضیدانان مایلند کاری به کار بی‌نهایت نداشته باشند. بی‌نهایت یک مشکل آفرین واقعی است، که می‌تواند پرسشهای معقول را به پاسخهایی کاملا بی ربط و غیر عادی 0 همچون 1=0 تبدیل کند. اما دانشمندانی که در ماهیت بنیادی عالم کند و کاو می‌کنند، در محاسبات خود مرتب به بی‌نهایت برخورد می‌کنند. معمولا در چنین مواقعی آنها باید تسلیم بی‌نهایت شوند، و یا اینکه برای بیرون راندن بی‌نهایت مزاحم از نتیجه محاسبات خود عذری بتراشند که در نهایت کار جالبی نیست. اما ریاضیدانان برجسته‌ای همچون کانوی و مارتین کروسکال از دانشگاه را تجرز در نیوجرسی، امیدوارند که روزی اعداد فراواقعی برجستنه‌ای همچون کانوی و مارتین کروسکال از دانشگاه را تجرز در نیوجرسی، امیدوارند که روزی اعداد فراواقعی دانشمندان را در برخورد با این مسائل مربوط به بی‌نهایت یاری دهند، و به آنها امکان دهند تا پاسخهایی واقعی را برای معماهای عالم بیابند، البته به شرط آنکه کلانجار رفتن با این مسائل آنها را دیوانه نکرده باشد.

منبع: کلیک کنید.

حقیر از این خیلی خوشم آمد:
«این بی‌نهایت چنان وسیع و بی کران است که اصلا نمی‌توان آن را توصیف کرد. در واقع، تعریف آن بر این اندیشه استوار است که هر تلاشی برای توصیف آن، همواره به توصیف چیزی کوچکتر می‌انجامد

منبع: همان لینک

الان دیگه راحت است بگوییم چیزی(خدایی) هست که قابل وصف نیست، اما بایدهایی دارد
زیرا مثالهایی از چنین چیزهایی(بینهایت) دیده ایم.

سلمان14;376923 نوشت:
دقیقاً منظورم همین بود، شما تا الان رفتار غیرعادی در ریاضی ندیدید،
بنابراین براتون سخت است، پذیرش چنین چیزی
ولی دانشمندانی که با بی نهایت کار میکنند چه؟

من رفتار غیر عادی تو ریاضیت دیدم فقط در رابطه با بی نهایت

مثلا بی نهایت اعداد گویا بزرگتر است از بی نهایت اعداد طبیعی

و در ریاضی یک سری غیر عادی ها هم با سفسطه بدست میاد

ولی هیچ کجا ندیدم یک مساوی صفر

البته گفتم چیزهایی مثل برابر کردن دو عدد نامساوی با سفسطه ریاضی
زیاده ولی در حد فقط سفسطه است

برای همین گفتم اگه مثالی دارین که 1=0 بیارین

بی نظیر;376929 نوشت:
برای همین گفتم اگه مثالی دارین که 1=0 بیارین

لینک رو دیدید؟
حقیر خودم مثالی ندارم
ولی، اون سفسطه با اینها فرق میکنه، اونجا ما بینهایت ساختگی داریم.
در این طور مسایلی که اینها سروکله میزنن، بینهایت وجود دارد.

سلمان14;376931 نوشت:
لینک رو دیدید؟
حقیر خودم مثالی ندارم
ولی، اون سفسطه با اینها فرق میکنه، اونجا ما بینهایت ساختگی داریم.
در این طور مسایلی که اینها سروکله میزنن، بینهایت وجود دارد.

ببینید شما از اول دچار اشتباه شدین
ما تو ریاضی رفتار عجیب با بی نهایت داریم
مثلا بی نهایت با هرعددی جمع بشه خودش می شه

ولی اشتباه شما نمی دونم تایپی بود یا از روی حواس پرتی

چون ما 1=0 هرگز در ریاضی نداریم

سلمان14;376923 نوشت:

حتی با این وجود نیز اغلب ریاضیدانان مایلند کاری به کار بی‌نهایت نداشته باشند. بی‌نهایت یک مشکل آفرین واقعی است، که می‌تواند پرسشهای معقول را به پاسخهایی کاملا بی ربط و غیر عادی همچون 1=0 تبدیل کند.

این صحبت و نوشته حقیر نیست،
لینک گذاشتم

ببینید، ما تو ریاضی وقتی به یک قضیه مبهم میرسیم رفع ابهام میکنیم و بینهایت رو دور میزنیم،
اما خودم فکر میکنم، قضیه از این قرار است که مثلاً در برخی مثالهای فیزیکی دانشمندان نمی تونن بینهایت رو دور بزنن و رفع ابهام کنند، پس مواجه با اون رفتار عجیب میشوند(البته این یک حدث است، اما قوی است):
مثل نوشته زیر که جهان فیزیکی را تخت میداند و نه دارای انحنا، لذا ابعاد آن بینهایت است، پس در معادلاتشان بینهایت حضور دارد:

If, on the other hand, the universe were not curved like a sphere but had a flat topology, it could be both unbounded and infinite. The curvature of the universe can be measured through multipole moments in the spectrum of the cosmic background radiation. As to date, analysis of the radiation patterns recorded by the WMAP spacecraft hints that the universe has a flat topology. This would be consistent with an infinite physical universe.[citation needed] The Planck spacecraft launched in 2009 is expected to record the cosmic background radiation with 10 times higher precision, and will give more insight into the question of whether the universe is infinite or not.
منبع: http://en.wikipedia.org/wiki/Infinity

سلمان14;376939 نوشت:
این صحبت و نوشته حقیر نیست،
لینک گذاشتم

بزرگوار لینک و دقت کنین

می گه
که بی نهایت یک مشکل افرین واقعی است که می تواند پرسشهای معقول را به

پاسخهایی کاملا غیر معقول و بی ربط مثل 1=0 ربط دهد

بی نظیر;376946 نوشت:

که بی نهایت یک مشکل افرین واقعی است که می تواند پرسشهای معقول را به

پاسخهایی کاملا غیر معقول و بی ربط مثل 1=0 ربط دهد

خب گرامی، مگه حقیر چی گفتم؟
گفتم این پاسخ در فضای معمولی وجود ندارد(همان غیرمعقول است)
در حضور بینهایت رخ میدهد، (براساس دانش فعلی از ینهایت معقول است).

این یعنی چی؟

سلمان14;376943 نوشت:
ببینید، ما تو ریاضی وقتی به یک قضیه مبهم میرسیم رفع ابهام میکنیم و بینهایت رو دور میزنیم،
اما خودم فکر میکنم، قضیه از این قرار است که مثلاً در برخی مثالهای فیزیکی دانشمندان نمی تونن بینهایت رو دور بزنن و رفع ابهام کنند، پس مواجه با اون رفتار عجیب میشوند(البته این یک حدث است، اما قوی است):
مثل نوشته زیر که جهان فیزیکی را تخت میداند و نه دارای انحنا، لذا ابعاد آن بینهایت است، پس در معادلاتشان بینهایت حضور دارد:

If, on the other hand, the universe were not curved like a sphere but had a flat topology, it could be both unbounded and infinite. The curvature of the universe can be measured through multipole moments in the spectrum of the cosmic background radiation. As to date, analysis of the radiation patterns recorded by the WMAP spacecraft hints that the universe has a flat topology. This would be consistent with an infinite physical universe.[citation needed] The Planck spacecraft launched in 2009 is expected to record the cosmic background radiation with 10 times higher precision, and will give more insight into the question of whether the universe is infinite or not

سلام

بزرگوار تو ریاضی هم همیشه بی نهایت و دور نمی زنند و بحث بی نهایت بزرگها و بی نهایت کوچکها
بی نهایت در مجموعه ها وجود داره

سلمان14;376952 نوشت:
خب گرامی، مگه حقیر چی گفتم؟
گفتم این پاسخ در فضای معمولی وجود ندارد(همان غیرمعقول است)
در حضور بینهایت رخ میدهد، (براساس دانش فعلی از ینهایت معقول است).

این یعنی چی؟

نمی دونم چرا دیدگاه شما اینقدر متفاوته
ببینید ما ریاضی رو علمی بسیار دقیق می دونیم که معتقدیم نظام حاکم بر جهان از قواعد دقیق ریاضی پیروری می کنه
و مثال معروف دو دو تا همیشه می شه چهارتا در ریاضی معروفه البته خودتون واردین و بیشتر توضیح نمی دم

حال اگر مسایلی مثل اینکه شما گفتین در حضور بی نهایت1=0 رخ می دهد
این دیگه می شه بخاطر رفتار غیر عادی بی نهایت
و چون خود بی نهایت تعریف نشده و ناشناخته است این دیگه
اصل و منطق ریاضی نیست و در حالت عادی برقرار نیست
بلکه در ذهن و انتزاع برقرار است
دقت کنین فرض کنین *علامت بی نهایت است
حال *+1=*
*+0=*

خوب نتیجه 1=0
دقت کردین به همین سادگی
ولی چون از مفهوم بی هایت استفاده کردیم اعتبار ندارد

بن موسی;376917 نوشت:
اگر بنده کار صحیح را انجام دهد،این کار صحیح مورد رضایت خداست.چون خداوند حق و حکیم است.اگر هم کار غلط انجام دهد،این مورد قبول خدا نیست،چون درست نیست.در واقع محبت و رضایت خدا،همان انجام کار درست است و خشم او انجام کار نادرست.پس این ها تعبیر هستند.در اصل مسئله درست یا نادرست است که از آن به محبت یا خشم یاد می کنیم.
انتقام خدا هم باز مربوط می شود به اعمال بندگان.اگر بنده ای کار نادرست انجام دهد،خداوند او را مجازات خواهد کرد.چون خداوند عادل است.بنابراین باید هر کسی نتیجه عملش را ببیند.پس بحث انتقام هم تعبیری است از عدالت خداوند.

سلام

بزرگوار من منظورم تعریف مهربانی یا خشم یا انتقام خدا نیست
بلکه مد نظرم چگونگی اعمال این صفات بر بندگان است
یعنی ایا این صفات با قاعده و قانون و نظم خاصی بر جهان اعمال می شود یا خداوند
هر لحظه در ان دخالت می کند ؟

مثالشم همان انتقام خداوند از قوم یهود

سلام علیکم

بی نظیر;377006 نوشت:
حال اگر مسایلی مثل اینکه شما گفتین در حضور بی نهایت1=0 رخ می دهد
این دیگه می شه بخاطر رفتار غیر عادی بی نهایت

گرامی، عرض کردم خدمتتان
به خاطر حضور بینهایت است(تازه این رو هم به نقل از دیگران نوشتم)
نگفتم که در شرایط عادی میتونیم بنویسیم 0=1.

در هر حال منظورم از این مثال، مشاهده رفتاری عجیب بود در حضور چیزی که از جنس چیزهای دیگر نیست.
حالا شما همون + و - یک عدد خاص با بینهایت رو در نظر بگیر که دوباره میشه بینهایت.

بی نظیر;377006 نوشت:
بزرگوار تو ریاضی هم همیشه بی نهایت و دور نمی زنند و بحث بی نهایت بزرگها و بی نهایت کوچکها
بی نهایت در مجموعه ها وجود داره

بله درست است، نگفتم همیشه، البته اطلاع دقیقی هم ندارم.

با سلام و قبولی طاعات
برای اراده خداوند 2 حالت وجود دارد که هر دو حالت در تناقض با آموزه های دینی است :
1. اراده الهی در عالم هستی بر اساس قوانین ثابت و لا یتغیر اعمال می شود. مثلا حدیثی را آقای سلمان 14 عنوان کردند با این مضمون که خشم خدا همان عاقبت بد اعمال ماست همین تعریف از اراده الهی را بیان می کند. یعنی در واقع وقتی ما عملی را انجام می دهیم در آن واحد و بر اساس قوانین حاکم بر عالم هستی بازخوردش و نتیجه اش بوجود می آید. مثل این می ماند که فردی ضربه ای به توپ می زند. بر اساس قوانین حاکم بر عالم هستی بازخورد این ضربه به توپ کاملا قابل محاسبه است ونتیجه مشخص. تمام اتفاقات عالم هستی هم بر اساس یک قانون پابت الهی انجام می گیرد. در واقع خداوند اراده ای می کند بر خلقت عالم هستی با یک مکانیزمی که ما نمیدانیم. همین اراده منجر به بوجود آمدن قوانینی می شود که همین قوانین عالم هستی را به سر منزل مقصود می رساند.
این تعریف از اراده الهی یک مشکل اساسی با آموزه های دینی دارد و آن این است که نقش اختیار و اراده انسان را به صفر می رساند. هر عملی و فعلی که در عالم هستی انجام می شود بر اساس اصل سببیت و از طریق همان قوانین ثابت الهی به همان اراده الهی منجر می شود. فلذا جایی برای اختیار انسان باقی نمی گذارد. جایی که سخن از لا یتغیر بودن قوانین است دیگر دخالت و اراده دفعی چه از خدا و چه از انسان دیگر جایگاهی ندارد.
2. عالم هستی بر اساس اراده الهی بوجود آمد. ولی اینگونه نیست که خداوند دیگر توان دخالت در عالم هستی ای را که خود بوجود آورده ندارد. بلکه او دخالت می کند. بندگان خوبش را مدد می دهد. جواب کارهای بد بندگانش را در همین دنیا می دهد. دین نازل می کند. بر اساس همین اختیار و اراده ای که خداوند دارد می توان انسان را هم دارای اختیار دانست. چرا که فعلش نهایتا به خداوند انتساب پیدا می کند. لذا مشکل اختیار اینجا حل می شود. ولی مشکل دوم بوجود می آید و آن این است که اگر خداوند می تواند هر‌آنی اراده ای بکند و در امور عالم هستی دخالت بکند پس این همه شروریت در عالم هستی چگونه معنا پیدا می کند؟ چگونه توجیه می شود که انسانی که بنا به آموزه های دینی برای عبادت پروردگارش به این دنیا آمده از همان ابتدای تولدش و چه بسا قبل ار آن القائاتی از بیرون و تمایلاتی از درون بدون اراده و اختیار او بر وی اعمال می شود که هیچ گونه جایگاهی را برای خدا پرستی برای وی باقی نمی گذارد. فردی در قبیله ای آدم خوار در قلب جنگل های آمازون چگونه باید ابه این هدف آفرینش که همانا عبادت خداست برسد؟ شاید بگویید خداوند از هر کس به اندازه معرفتی که به او داده انتظار دارد. ولی آیا آدم خواری و کفر و شرک می تواند انتظار درستی از انسان باشد؟ چگونه خداوندی که می تواند هر آنی دخالت در امور عالم دخالت کند این همه شر و بدی را آزاد گذارده و در مقابلش هیچ گونه هدایتی را قرا نداده است؟ شاید بگوببد انسان دارای فطرت الهی و خداجوست و انسان ها هم بر اساس همین فطرت خداجو آزمایش و امتحان می شوند. می گوییم باید وجود همین فطرت ثابت و خداجو در انسان را اثبات کنید. واقعیات عالم هستی که چیز دیگری را نشان می دهد. در ضمن وقتی این فطرت خداجو در مقابل تمایلات درونی و القائات بیرونی آنچنان ضعیف است که جای هیچ رقابتی بین خیر و شر را باقی نمی گذارد به چه درد می خورد؟
لذا تعریف اول از اراده الهی جای اختیار را باقی نمی گذارد و تعریف دوم هم هدایت الهی به سمت خیر را زیر سوال می برد.
و من الله توفیق

با سلام

شریعت عقلانی;377186 نوشت:
لذا تعریف اول از اراده الهی جای اختیار را باقی نمی گذارد و تعریف دوم هم هدایت الهی به سمت خیر را زیر سوال می برد.

لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین

حقیر گفتم هم دخالت دارد و هم قوانین ثابت دارد، اما نه آن دخالتی که ما در امور میکنیم و نه قوانین ثابتی که ما در مصنوعاتمان ایجاد میکنیم.

اینها تصوری نیست، نتیجه معادلاتی است که با در نظرگرفتن بی شرط بودن ذات حق تعالی بدست آوردیم.

در پناه خدا.

سلمان14;377192 نوشت:
قیر گفتم هم دخالت دارد و هم قوانین ثابت دارد، اما نه آن دخالتی که ما در امور میکنیم و نه قوانین ثابتی که ما در مصنوعاتمان ایجاد میکنیم.

با سلام و تشکر.
البته صحبت شما متین است و با فرض صحت شبهات بالا رفع می شود. منتها اول باید دقیقا بفمایید دقیقا چه دخالتی و سپس بر اساس استدلال عقلی و همچنین شواهد تجربی و واقعی بیرون اثبات بفرمایید. اینکه گزاره های خبری ارایه دهید فکر نمی کنم قابل قبول و قانع کتتده باشد.
البته وقتی می گوییم قوانین ثابت و لا یتغیر منظور همان قوانینی که ما در مصنوعاتمان داریم نیست. بلکه شامل تمام قوانین حتی قوانین حاکم بر مجردات و نفوس و .... نیز می شود و هیچ ربطی به این نداردکه ما به این قوانین واقف باشیم یا خیر. البته این لایتغیر بودن را از شواهد تجربی حاکم بر عالم مادی بدست آورده این و به تمام عالم هستی تعمیم دادیم. می تواند درست نباشد. به هر حال می توان نقدش کرد. به هر حال بنده از دو احتمال بالا احتمال اول را نزدیکتر به واقع می دانم و عدم اختیار را برای تمام موجودات عالم هستی نزدیکتر محتمل تر.
و من الله توفیق

سلام علیکم

شریعت عقلانی;377217 نوشت:
البته صحبت شما متین است و با فرض صحت شبهات بالا رفع می شود. منتها اول باید دقیقا بفمایید دقیقا چه دخالتی و سپس بر اساس استدلال عقلی و همچنین شواهد تجربی و واقعی بیرون اثبات بفرمایید. اینکه گزاره های خبری ارایه دهید فکر نمی کنم قابل قبول و قانع کتتده باشد.

دخالت دارد چون هر موجودی وابسته به او است. چون اگر نداشته باشد یعنی موجودات مستقل از او هستند.
قانون دارد چون لازمه این دنیاست. که اگر مخلوق قانون نداشته باشد، مخلوق نیست.
اینکه میفرمایید، چه دخالتی و ... ، ناشی از این تصور است که شما میخواهید نوع خاصی از دخالت را بیرون بکشید. این هم یعنی انواع دیگر یا حالات دیگر دخالت را ندارد !!!! ما همین را رد کردیم که نوع خاص و خالت خاص را نمیتوانیم برای او تشخیص دهیم.

خب حقیر دلایل رو نوشتم خیلی کوتاه و خلاصه:

خدا چگونگی ندارد، نمیتوانیم بگوییم کیست، وقتی شما او را در قالب یک رفتار خاص بیان کنید، اون رو محدود کردید، در صورتیکه خدا هیچ شرطی و هیچ محدودیتی ندارد.

خاصی که ما تشخیص میدهیم در تقابل با موجودات دیگر است،
وقتی بگیم رفتار خاصی دارد، یعنی موجود خاصی است، یعنی نعودبالله یه بابایی است. یعنی خودش تحت قانونی است.
در صورتیکه او موجود خاصی در میان موجودات دیگر نیست، تحت قانونی نیست.

منطق شی است از موجودات هستی، اوج منطق ما این است که نقاط ضعف خودش را درک میکند، همین.

شما هر جور راحتید، میتوانید راهتان را انتخاب کنید.

شریعت عقلانی;377186 نوشت:
این تعریف از اراده الهی یک مشکل اساسی با آموزه های دینی دارد و آن این است که نقش اختیار و اراده انسان را به صفر می رساند. هر عملی و فعلی که در عالم هستی انجام می شود بر اساس اصل سببیت و از طریق همان قوانین ثابت الهی به همان اراده الهی منجر می شود. فلذا جایی برای اختیار انسان باقی نمی گذارد. جایی که سخن از لا یتغیر بودن قوانین است دیگر دخالت و اراده دفعی چه از خدا و چه از انسان دیگر جایگاهی ندارد.

سلام

قوانین ثابت الهی را قوانینی فرض گرفتیم که از طرف خدا برای اداره جهان وضع شده است

حال من نفهیمدم این قوانین چه مغایرتی با اختیار انسان می تواند داشته باشد ؟

می توانیم فرض کنیم اراده خدا همان اراده انسان است
ولی ارده انسان اراده خدا نیست

و مشکل اختیار انسان حل می شود

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

بی نظیر;377010 نوشت:
بزرگوار من منظورم تعریف مهربانی یا خشم یا انتقام خدا نیست
بلکه مد نظرم چگونگی اعمال این صفات بر بندگان است

اعمال این ها بر بندگان،بر مبنای صفاتی مثل عدالت،حق و حکمت است.حق و حکمت،چون خداوند عمل صحیح را بر بندگانش انجام می دهد.آن چه را که بندگان استحقاقش را دارند،بر سرشان می آورد.

بی نظیر;377010 نوشت:
یعنی ایا این صفات با قاعده و قانون و نظم خاصی بر جهان اعمال می شود یا خداوند
هر لحظه در ان دخالت می کند ؟

قاعده و قانون نظم جهان،همه و همه معلول خداوند هستند.یعنی خداوند این ها را تعیین کرده و خلق نموده.بنابراین نمی توانیم بگوییم قوانینی و قواعد و نظم خاص جهان،یک گوشه است،خداوند گوشه دیگر.چون خود خداوند این ها را تعیین کرده و این قوانین معلول او هستند.معلول هم در بقا به علت نیاز دارد.پس نظم و قانون و قواعد جهان،در بقا هم نیازمند خداوند است.بنابراین به هیچ وجه نمی توانیم خدا را از آن جدا کنیم.آن قوانین مخصوص،در واقع همان تدبیر امور به دست خداست.در حقیقت این قوانین،حاصل اراده خداوند هستند.پس وجود قوانین خاص،در واقع همان دخالت خداوند و تدبیر امور به دست اوست.البته این با اختیار منافاتی ندارد.
پس این سوال مثل این است که بگوییم 6 ضربدر 6 می شود 36 یا این که 4 ضربدر 9 می شود 36؟واضح است که هر دو.
اینجا هم همانطور است.قاعده و قانون و نظم خاص،چون توسط خدا تعیین می شود،پس در واقع این قواعد،همان دخالت خدا هستند.پس این که بگوییم این صفات با قانون و قاعده و نظم خاصی بر جهان اعمال می شود یا خداوند هر لحظه در آن دخالت می کند،مانند آن است که بگوییم آیا خداوند با این قوانین در جهان دخالت می کند یا دخالت می کند؟

البته باز هم می گویم.این شبهه پیش نیاید برایتان که تکلیف اختیار چه می شود.اولاً جبر و اختیار مطلق نیستند.بل امر بین الامرین.ثانیاً یکی از قوانین خاص جهان این است که انسان در افعالش تا حدودی اختیار داشته باشد.پس خداوند دخالت کرده و برای انسان اختیار قرار داده.در واقع اختیار هست،اما ما در پذیرش این اختیار،مجبوریم.این تناقض نیست.ممکن است بگویید حاصل سخن بنده این است که اختیار،اجبار است که به نظر می رسد تناقض است.اما اختیاری که از آن حرف می زنیم،اختیار در انجام افعال است و جبری که از آن حرف می زنیم،جبر در پذیرش اختیار است.جبر در انجام افعال نیست.پس موضوع این دو قضیه فرق می کند و لذا تناقضی نیست.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بی نظیر;377317 نوشت:
قوانین ثابت الهی را قوانینی فرض گرفتیم که از طرف خدا برای اداره جهان وضع شده است

حال من نفهیمدم این قوانین چه مغایرتی با اختیار انسان می تواند داشته باشد ؟

می توانیم فرض کنیم اراده خدا همان اراده انسان است
ولی ارده انسان اراده خدا نیست

و مشکل اختیار انسان حل می شود

با سلام.

قوانینی که توسط خداوند وضع میشوند همان جبر است. و اینکه انسان میتواند تصمیم بگیرد و انتخاب کند که در کانال و مسیر کدام قانون قرار بگیرد اختیار است.

همینکه انسان وارد آن کانال شد، اجبارا تحت امر آن قانون پیش خواهد رفت.

مثلا رها کردن و یا نکردن یک توپ از بالای یک ساختمان اختیاری است. اما همینکه رها شد، در کانال قوانین وضع شده قرار میگیرد و جبرا به سمت پائین سقوط میکند.

همانطور که دوست خوبمان در پست قبلی فرمودند، قوانین وضع شده توسط خداوند مخلوق اویند. استمرار این قوانین و نیز تدبیر آنها همان دخالت پروردگار در این جهان است.

و این بدین معنا نیست که هر لحظه خداوند تصمیم خاصی میگیرد و یا حالاتش تغییر میکند.

ضمنا این را نیز فراموش نکنید که خدا موکلانی مانند روح (منظورم روح انسانی نیست) و ملائک دارد که امر خدا را نازل کرده و نیز بالا میبرند. به نوعی واسطه میان عالم امر و خلق هستند. و به نوعی گذر میان حقیقت صفات خداوند و مفهومی که ما از این صفات در ذهن داریم. به نوعی گذر میان ماده و معنا.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

حاج سید مهندس دکتر;377796 نوشت:
و این بدین معنا نیست که هر لحظه خداوند تصمیم خاصی میگیرد و یا حالاتش تغییر میکند.
ضمنا این را نیز فراموش نکنید که خدا موکلانی مانند روح (منظورم روح انسانی نیست) و ملائک دارد که امر خدا را نازل کرده و نیز بالا میبرند. به نوعی واسطه میان عالم امر و خلق هستند. و به نوعی گذر میان مفهوم صفات خداوند و مفهومی که ما از این صفات در ذهن داریم. به نوعی گذر میان ماده و معنا.

دکتر عزیز منظورتون این نیست که خداوند نمیتوند آناً در قوانین دخالت کند؟

حاج سید مهندس دکتر;377796 نوشت:
همانطور که دوست خوبمان در پست قبلی فرمودند، قوانین وضع شده توسط خداوند مخلوق اویند. استمرار این قوانین و نیز تدبیر آنها همان دخالت پروردگار در این جهان است.

حقیر دخالت پروردگار را اینطو نمی بینم،
به نظرم کمی عمیقتر است
داستان گلستان شدن آتش برای حضرت ابراهیم (ع) را به یاد دارید

و یا به قول آیت الله مصباح اینکه حضرت ابراهیم(ع) میفرماید:
«الذی یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین و ....»
این یعنی چه؟
چرا نگفته بواسطه دستی که او به من داده آب و غذا میخورم؟
بلکه گفته او است که به من آب و غذا مینوشاند و میخوراند.

سلمان14;377798 نوشت:
دکتر عزیز منظورتون این نیست که خداوند نمیتوند آناً در قوانین دخالت کند؟

با سلام.
خیر. چنین منظوری ندارم. غالبا خداوند اینکار را نمیکند. ولی قادر مطلق است.

حتی کسی که روی آتش راه میرود بدون اینکه احساس سوزش و درد داشته باشد و حتی بافت کف پایش آسیب فیزیکی ببیند، قانونی را نقض نکرده. بلکه مثلا با باور و ایمانی فوق العاده و یا انجام مدیتیشن و تمرکز ذهن در مسیر و کانال قوانینی قرار گرفته که جبرا باعث سلامت بافت کف پایش میشود.

جهان بر اساس قانون کلی مسبب و اسباب پیش میرود، ولی بدین معنا نیست که خداوند قادر نباشد آنا در این قوانین دخالت کند. شاید اراده‌اش قرار گیرد و بکند.

حاج سید مهندس دکتر;377803 نوشت:
جهان بر اساس قانون کلی مسبب و اسباب پیش میرود، ولی بدین معنا نیست که خداوند قادر نباشد آنا در این قوانین دخالت کند. شاید اراده‌اش قرار گیرد و بکند.

خب این دخالت در قوانین، میشه نقض قانون قبلی و بکار افتادن یک سلسله قوانین جدید، تا اینجا همش مربوط به قوانین است.

خود ما چی؟ حود موجودات شامل دخالت خدا هستند؟
خود اراده ما هم شامل این دخالت هست؟

به نظر شما منظور از لاجبر و لاتفویض ربطی به این موضوع ندارد، همش در قالب مکانیکی انتخاب یک قانون و افتادن در مسیر اجرای آن است(قبلاً منم اینطور فکر میکردم، الان هم اما احتمالاً قضیه کمی متفاوت است)

حاج سید مهندس دکتر;377796 نوشت:
همانطور که دوست خوبمان در پست قبلی فرمودند، قوانین وضع شده توسط خداوند مخلوق اویند. استمرار این قوانین و نیز تدبیر آنها همان دخالت پروردگار در این جهان است.

سلام

این دخالت بصورت استمرار قوانین و تدبیر انها چگونه است ؟

سلام

بی نظیرر;377807 نوشت:
این دخالت بصورت استمرار قوانین و تدبیر انها چگونه است ؟

میشه کمی توضیح بدید،
منظورتون از چگونه چی است؟

آیا در این نوع سوال کردن، اختلافی از نوع جدایی معمول میان مخلوق و خالق نیست؟

سلمان14;377806 نوشت:
خب این دخالت در قوانین، میشه نقض قانون قبلی و بکار افتادن یک سلسله قوانین جدید، تا اینجا همش مربوط به قوانین است.

با سلام.
نقض قانون قبلی نیست. قرار گرفتن در کانالی دیگر است. قانون قبلی هنوز جاریست.

سلمان14;377806 نوشت:
خود ما چی؟ حود موجودات شامل دخالت خدا هستند؟
خود اراده ما هم شامل این دخالت هست؟

به نظر شما منظور از لاجبر و لاتفویض ربطی به این موضوع ندارد، همش در قالب مکانیکی انتخاب یک قانون و افتادن در مسیر اجرای آن است(قبلاً منم اینطور فکر میکردم، الان هم اما احتمالاً قضیه کمی متفاوت است)

اگر اراده ما با دخالت پروردگار دگرگون شود، در تضاد با وجود اختیار است.

قوانینی که خداوند وضع مینماید، همه جانبه بوده و نه فقط در قالب مکانیکی.

وضع قوانین جبر است. و اراده و تصمیم گیری و انتخاب، آدمی را در کانال قوانین مربوطه قرار میدهد.

وقتی انسان در آنپاس شدید قرار بگیرد و حق انتخاب نداشته باشد این دخالت خدا و مجبور کردن انسان به آن تصمیم نیست بلکه میتواند ناشی از عقبه تصمیمات قبلی و تبعات امور گذشته باشد.

سلام

حاج سید مهندس دکتر;377829 نوشت:
نقض قانون قبلی نیست. قرار گرفتن در کانالی دیگر است. قانون قبلی هنوز جاریست.

میفرماید: «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ»
«گفتيم اى آتش براى ابراهيم سرد و بى‏آسيب باش»
نمیشود که برای ابراهیم هم سرد باشد و هم سرد نباشد(قانون قبلی).

حاج سید مهندس دکتر;377829 نوشت:
اگر اراده ما با دخالت پروردگار دگرگون شود، در تضاد با وجود اختیار است.

تا حدی درست است

اما لاجبر و لاتفویض بیشتر این معنی را میدهد که انسان در انتخاب آزاد آزاد نیست و مجبور مجبور هم نیست. در خود انتخاب کردن، مسلم است که اگر راهی را انتخاب کرد تبعاتی دارد.

با تشکر

بی نظیر;377807 نوشت:
این دخالت بصورت استمرار قوانین و تدبیر انها چگونه است ؟

با سلام
همانگونه که قوانین مخلوق خداوند هستند، آگاهی و شعور (که تمامی ذرات عالم را فرا گرفته) نیز مخلوق اویند. قوانین بدون شعور و شعور بدون قوانین بیمعناست و کارائی ندارد. لازم و ملزومند.

شعور باعث جاری شدن قوانین وضع شده و قرار گرفتن امور در کانال خاصی میگردد. این جاری شدن قوانین وضع شده که با وجود شعور تبلور پیدا میکند همان استمرار قوانین است و همچنین قانون وضع شده توسط شعور فراگیر موجود در هستی تدبیر میشود.

حاج سید مهندس دکتر;377851 نوشت:
شعور باعث جاری شدن قوانین وضع شده و قرار گرفتن امور در کانال خاصی میگردد. این جاری شدن قوانین وضع شده که با وجود شعور تبلور پیدا میکند همان استمرار قوانین است و همچنین قانون وضع شده توسط شعور فراگیر موجود در هستی تدبیر میشود.

ببخشید یعنی شما کیفیت خاصی برای موجودات از یک طرف، قوانین از طرف دیگر، و شعور از طرف دیگر قائلید؟

اینطور بگم یعنی اینها سه موجود هستند؟

عرفان کیهانی درست است؟

موضوع قفل شده است