آيا روايت معتبري در باره کندن در قلعه خيبر توسط اميرمؤمنان عليه السلام وجود دارد؟
تبهای اولیه
با سلام
[=&]آيا [/][=&]روايت معتبري در باره کندن در قلعه خيبر توسط اميرمؤمنان عليه السلام وجود دارد؟[/]
[=&]دانلود فايل pdf اين مقاله :
[/] [=&]http://www.valiasr-aj.com/image_user/vasaeq/qalaakhaibar.rar[/]
[=&]مقدمه[/] [=&]طرح شبهه[/] [=&]نقد و بررسي[/] [=&]روايات اهل سنت[/]
[=&]روايت اول[/]
[=&]روايت دوم[/]
[=&]روايت سوم[/]
[=&]روايت چهارم[/]
[=&]روايت پنجم[/] [=&]
روايت ششم[/]
[=&]بررسي سند
روايت اول[/] [=&]اعتراف علماء سني و وهابي بر قلع در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام[/]
[=&]روايات شيعه[/]
[=&]روايت اول[/]
[=&]روايت دوم[/]
[=&]روايت سوم[/]
[=&]روايت چهارم[/] [=&]
روايت پنجم[/] [=&]
روايت هفتم
[/] [=&]روايت هشتم
[/] [=&]روايت نهم[/]
[=&]روايت دهم
[/] [=&]روايت يازدهم[/]
[=&]روايت دوازدهم[/]
[=&]حديث سيزدهم
[/] [=&]حديث چهاردهم[/]
[=&]وزن و اندازه در خيبر چقدر بوده است[/]؟
[=&]كندن در خيبر با قدرت بشري چگونه امكان داشت؟[/] [=&]نكات پاياني[/] [=&]
[/]ادامه دارد ...............!
يکي از فضائل بينظير اميرمؤمنان عليه السلام که هيچ شخص ديگري در آن شريک نيست، قضيه کندن قلعه خيبر توسط آن حضرت است.
برجستگي و اهميت اين فضيلت از آن جا آشکار ميشود که بدانيم لشکر اسلام چندين روز پشت دروازه اين قلعه متوقف ماندند و فرماندهان مسلمان يکي از پس ديگري براي فتح اين قلعه هجوم ميآوردند؛ اما شکست خورده، درمانده و دست از پا درازتر به لشکرگاه برميگشتند.
از جمله اين فرماندهان ابوبکر و عمر بود که رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست آنها داد تا قلعه را فتح و شادي را به اردوگاه اسلام بياوردند؛ اما هر دوي آنان نرسيده به دروازه قلعه شکست خورده و با فرار خود نا اميدي و سرشکستگي را در ميان مسلمانان افزايش دادند.
حاکم نيشابوري در المستدرک در باره فرار ابوبکر مينويسد:
از أبو ليلي نقل شده است که اميرمؤمنان عليه السلام به او گفت: اي ابو ليلي ! آيا در خيبر با ما نبودي؟ گفت: بلي به خدا سوگند همراه شما بودم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله ابوبکر را به سوي خيبر فرستاد، او همراه مردم رفت و شکست خورده برگشت.
سند اين روايت صحيح است؛ اما بخاري و مسلم نقل نکردهاند.
4338 أَخْبَرَنَا أَبُو قُتَيْبَةَ سَالِمُ بْنُ الْفَصْلِ الآدَمِيُّ بِمَكَّةَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي لَيْلَى، عَنِ الْحَكَمِ، وَعِيسَى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي لَيْلَى، عَنْ عَلِيٍّ، أَنَّهُ قَالَ: يَا أَبَا لَيْلَى أَمَا كُنْتَ مَعَنَا بِخَيْبَرَ؟ قَالَ: بَلَى وَاللَّهِ كُنْتُ مَعَكُمْ، قَالَ: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ أَبَا بَكْرٍ إِلَى خَيْبَرَ، فَسَارَ بِالنَّاسِ وَانْهَزَمَ حَتَّى رَجَعَ ".
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ
المستدرك على الصحيحين ج3، ص39
شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرک گفته است که سند اين روايت صحيح است.
و در باره فرار عمر مينويسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَى الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: " سَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ، فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ " الْحَدِيثُ.
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ
حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ سَلْمَانَ الْفَقِيهُ بِبَغْدَادَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، ثنا الْقَاسِمُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا يَحْيَى بْنُ يَعْلَى، ثنا مَعْقِلُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جَابِرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، " أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ دَفَعَ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَانْطَلَقَ، فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَيُجَبِّنُونُهُ ".
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله به خبير رفت، هنگامي که به آن جا رسيد، عمر را به همراه مردم به سوي شهر و يا قصر اهل خبير فرستاد، عمر جنگيد؛ اما طولي نکشيد که عمر و همراهانش شکست خوردند. وقتي برگشتند، مردم عمر را به ترسيدن متهم ميکردند و عمر آنها را متهم ميکرد.
سند اين روايت صحيح است؛ اما بخاري و مسلم نقل نکردهاند.
از جابر بن عبد الله نقل شده است که در روز خبير، رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست عمر داد، پس عمر رفت و برگشت؛ در حالي که يارانش او را متهم به ترس ميکردند و او يارانش را.
اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد؛ اما او نقل نکرده است.
المستدرك على الصحيحين ج3، ص40
شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرک، صحت اين دو روايت را تأييد کرده است.
پيامآور خدا که درود خدا بر او خاندان پاکش باد، وقتي چنين ديد، در ميان لشکريان آمد و فرمود:
«فردا پرچم را به دست کسي خواهد داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، او کسي است که هيچگاه پشت به دشمن نکرده و فرار نخواهد کرد و خداوند به وسيله او فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان مينمايد».
فرادي آن روز وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله به ميان مسلمانان آمد، فرماندهان مسلمانان با گردنهاي کشيده چشم به دهان مبارک پيامبر خدا دوخته بودند که اين فرمانده لايق چه کسي است که خداوند او را شايسته فتح و پيروزي دانسته است.
تاريخ نويسان شيعه و سني نوشتهاند که اميرمؤمنان عليه السلام در اين چند روز گرفتار چشمدرد بود و نميتوانست جايي را ببيند. پيامبر خدا هنگامي که در ميان انبوه جمعيت اميرمؤمنان عليه السلام را نيافت و از بيماري ايشان با خبر شد، او را خواست و از آب دهان پاک و مبارک خود به چشمان اميرمؤمنان عليه السلام کشيد تا اثري از بيماري در چشم آن حضرت ديده نشود.
در روايتي که محمد بن اسماعيل بخاري نقل کرده است، رسول خدا صلي الله عليه وآله در شبي که قرار بود پرچم را به دست مبارک اميرمؤمنان عليه السلام بسپارد، فرمود:
فردا پرچم را به دست کسي خواهم داد که خداوند فتح و پيروزي را به دست او نصيب ما ميکند، کسي که خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.
حدثنا قُتَيْبَةُ بن سَعِيدٍ حدثنا يَعْقُوبُ بن عبد الرحمن عن أبي حَازِمٍ قال أخبرني سَهْلُ بن سَعْدٍ رضي الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) قال يوم خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هذه الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ الله على يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ الله وَرَسُولُهُ قال فَبَاتَ الناس يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا فلما أَصْبَحَ الناس غَدَوْا على رسول اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) كلهم يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا فقال أَيْنَ عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ فَقِيلَ هو يا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ قال فَأَرْسَلُوا إليه فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رسول اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) في عَيْنَيْهِ وَدَعَا له فَبَرَأَ حتى كَأَنْ لم يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ فقال عَلِيٌّ يا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حتى يَكُونُوا مِثْلَنَا.
مردم شب را تا صبح بيدار و منتظر بودند که اين پرچم را به چه کسي خواهد داد. هنگامي که صبح شد، همگي وارد شدند بر پيامبر و همگي اميد داشتند که پرچم به او داده شود. آن حضرت فرمود: علي بن أبي طالب کجا است؟ گفته شد: اي رسول خدا ! او چشم درد دارد، شخصي را به دنبالش فرستادند، هنگامي آمد، رسول خدا صلي الله عليه وآله آب دهانش را به چشمان آن حضرت ماليد و برايش دعا کرد. چشمان ايشان فورا خوب شد، انگار که اصلا دردي نداشت. پس پرچم را به او داد. علي عليه السلام فرمود: اي پيامبر خدا ! با آنها خواهم جنگيد تا اين که مثل ما شوند.
صحيح البخاري ج4، ص1542، ح3973
اميرمؤمنان عليه السلام به فرمان خدا و پيامبرش براي فتح خيبر حرکت و پيش از رسيدن به قلعه دو پهلوان نامدار يهودي يعني مرحب و برادرش را که هيچ پهلواني تا آن روز جرأت مقابله با آنها را نداشت، از سر راه برداشت و سپس در قلعه خيبر را که چهل نفر براي باز و بسته کردن آن نياز بود، از جا کند و آن را پلي قرار داد بر روي خندقي که پشت در کنده بودند تا سربازان مسلمان از روي آن رده و وارد قلعه شوند.
ارزش اين فتح زماني روشن ميشود که بدانيم جبرئيل و ميکائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند در اين جنگ در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بودهاند و با ايشان همکاري ميکردهاند.
احمد بن حنبل در مسند خود با سند صحيح اين چنين نقل کرده است:
1719 حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا وَكِيعٌ عن شَرِيكٍ عن أبي إِسْحَاقَ عن هُبَيْرَةَ خَطَبَنَا الْحَسَنُ بن عَلِىٍّ رضي الله عنه فقال لقد فارقكم رَجُلٌ بِالأَمْسِ لم يَسْبِقْهُ الأَوَّلُونَ بِعَلْمٍ وَلاَ يُدْرِكُهُ الآخِرُونَ كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَبْعَثُهُ بِالرَّايَةِ جِبْرِيلُ عن يَمِينِهِ وَمِيكَائِيلُ عن شِمَالِهِ لاَ يَنْصَرِفُ حتى يُفْتَحَ له.
از هبيره نقل شده است که حسن بن علي عليهم السلام خطبه خواند و فرمود: شما ديشب مردي را از دست داديد که گذشتگان از او پيشي نگرفتند و آيندگان نيز به او نخواهند رسيد. رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست او داد؛ در حالي که جبرئيل از طرف راست و ميکائل از طرف چپ آن حضرت را همراهي مي کردند، او باز نميگشت؛ مگر اين که فتح و پيروزي نصيبش ميشد.
مسند أحمد بن حنبل ج2، ص344
احمد محمد شاکر، محقق کتاب مسند احمد سند اين روايت را صحيح دانسته است
محمد ناصر الدين الباني نيز اين روايت را در کتاب سلسلۀ الأحاديث الصحيحه آورده است:
سلسلۀ الأحاديث الصحيحۀ، ج5، ص660، ح2496
طبق اين روايات اميرمؤمنان عليه السلام خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. جبرئيل و ميکائيل خادم اميرمؤمنان عليه السلام است و او را در فتح خبير ياري کردهاند.
اما ابوبکر و عمر نه خدا و پيامبرش را دوست داشتند و نه خدا و پيامبر براي اين دو نفر ارزشي قائل بودند؛ چون اگر چنين بود، آنها جان خود را فداي راه اسلام ميکردند و فرار را بر قرار ترجيح نميدادند.
جبرئيل و ميکائيل نيز تنها خدمت به اميرمؤمنان عليه السلام را براي خود افتخار دانستهاند و آن حضرت را ياري کردهاند؛ اما به ابوبکر و عمر هيچ کمکي نکردهاند.
ادامه دارد ...............!