علاقه ای به همسرم ندارم!

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علاقه ای به همسرم ندارم!

باسمه تعالی
با سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
من 9 ساله ازدواج کردم یک فرزند پسر 2 سال و نیمه هم دارم از 3 سال پیش دچار مشکلی شدم که الان برایم خیلی دردسرساز شده است و اون هم اینه که احساس میکنم دیگر هیچ کس رو حتی فرزندم رو دوست ندارم به خصوص این مساله در مورد شوهرم بسیار شدیده. البته ما از اول ازدواج کمابیش با هم مشکل داشتیم و این مشکل هم به خاطر بداخلاقی شوهرم بود. در 6 سال اول ازدواج شوهرم خیلی خیلی بداخلاق بود. تا اینکه گذشت و من باردار شدم، دو ماهه باردار بودم که پدرم رو توی همین ماه رمضان به صورت واقعا ناگهانی از دست دادم مرگ پدرم واقعا سختترین ضربه روحی و جسمی رو به من زد، پدرم فرد بی حد و اندازه خوش اخلاقی بود نه اینکه چون من دخترشون بودم این حرف رو میزنم نه حتی خود شوهرم و غریبه ها شیفته خوش اخلاقی ایشون بودند. بعد از فوت پدرم شوهرم (هم به گفته خودش و شهادت بقیه) یه تکون واقعی خورد و سعی کرد رفتارش رو درست کنه البته خوب خوب نشده ولی خیلی بهتر شده. الآن به کرات شده که میگه من تو رو خیلی خیلی اذیت کردم میخوام برات جبران کنم اما من دیگه اون آدم سابق نیستم اصلا نمیتونم دوستش داشته باشم بلکه ازش بدم هم میاد، توی مدت زندگیمون اونقدر اتفاقهای بد (از همه جورش اخلاقی و ...) افتاده که اصلا احساس میکنم نمیتونم ببخشمش. شوهرم یه اخلاقهای خاصی داره مثلا فوق العاده اهل پنهان کاریه. بارها با خودش صحبت کردم پیش مشاور رفتم اما اصلا فایده ای نداره. توی هر دوره زندگی مشترکمون یه مساله ای برامون پیش آورده، ازدیدن فیلمهای با صحنه های ... تا اس ام اس مشکوک (در حدی که همه اطافیان بهش اعتراض میکنند میگن چرا همش سرت توی گوشیته) و فیس بوک و ... اصلا نسبت به پسرم هم احساس خیلی خوبی ندارم، غیر از فوت پدرم سر بارداریم انواع و اقسام مشکلات جسمی رو هم توی این سه سال تجربه کردم که وقتی به مادرهای باردار دیگه نگاه میکنم یه کدوم اون مشکلات رو ندارن خیلی خسته شدم نمیدونم چی کار کنم، اصلا نمیدونم کارم اشتباه بوده که همون سالهای اول ازش جدا نشدم یا نه و گذاشتم که بچه دار بشم اگر پدرم زنده بود شاید حتما ازش جدا میشدم پدر من فرد متمولی بود ولی شوهرم و خانوادشون در حد متوسط رو به پایین بودند. اما من واقعا برام مساله مالی مهم نبود و الان هم نیست و و کمبود مالی رو اصلا مشکل نمیدونم، چون پدرم با درایتی که داشتند ما رو جوری بار آوردند که بتونیم در شرایط بد هم زندگی کنیم. البته الحمدلله شوهرم الان وضعش متوسطه میخوام از شما کمک بگیرم که چی کار کنم همش با پسرم دعوا میکنم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ممنون میشم بهم کمک کنید.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیدوار

sar;369427 نوشت:
باسمه تعالی
با سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
من 9 ساله ازدواج کردم یک فرزند پسر 2 سال و نیمه هم دارم از 3 سال پیش دچار مشکلی شدم که الان برایم خیلی دردسرساز شده است و اون هم اینه که احساس میکنم دیگر هیچ کس رو حتی فرزندم رو دوست ندارم به خصوص این مساله در مورد شوهرم بسیار شدیده. البته ما از اول ازدواج کمابیش با هم مشکل داشتیم و این مشکل هم به خاطر بداخلاقی شوهرم بود. در 6 سال اول ازدواج شوهرم خیلی خیلی بداخلاق بود. تا اینکه گذشت و من باردار شدم، دو ماهه باردار بودم که پدرم رو توی همین ماه رمضان به صورت واقعا ناگهانی از دست دادم مرگ پدرم واقعا سختترین ضربه روحی و جسمی رو به من زد، پدرم فرد بی حد و اندازه خوش اخلاقی بود نه اینکه چون من دخترشون بودم این حرف رو میزنم نه حتی خود شوهرم و غریبه ها شیفته خوش اخلاقی ایشون بودند. بعد از فوت پدرم شوهرم (هم به گفته خودش و شهادت بقیه) یه تکون واقعی خورد و سعی کرد رفتارش رو درست کنه البته خوب خوب نشده ولی خیلی بهتر شده. الآن به کرات شده که میگه من تو رو خیلی خیلی اذیت کردم میخوام برات جبران کنم اما من دیگه اون آدم سابق نیستم اصلا نمیتونم دوستش داشته باشم بلکه ازش بدم هم میاد، توی مدت زندگیمون اونقدر اتفاقهای بد (از همه جورش اخلاقی و ...) افتاده که اصلا احساس میکنم نمیتونم ببخشمش. شوهرم یه اخلاقهای خاصی داره مثلا فوق العاده اهل پنهان کاریه. بارها با خودش صحبت کردم پیش مشاور رفتم اما اصلا فایده ای نداره. توی هر دوره زندگی مشترکمون یه مساله ای برامون پیش آورده، ازدیدن فیلمهای با صحنه های ... تا اس ام اس مشکوک (در حدی که همه اطافیان بهش اعتراض میکنند میگن چرا همش سرت توی گوشیته) و فیس بوک و ... اصلا نسبت به پسرم هم احساس خیلی خوبی ندارم، غیر از فوت پدرم سر بارداریم انواع و اقسام مشکلات جسمی رو هم توی این سه سال تجربه کردم که وقتی به مادرهای باردار دیگه نگاه میکنم یه کدوم اون مشکلات رو ندارن خیلی خسته شدم نمیدونم چی کار کنم، اصلا نمیدونم کارم اشتباه بوده که همون سالهای اول ازش جدا نشدم یا نه و گذاشتم که بچه دار بشم اگر پدرم زنده بود شاید حتما ازش جدا میشدم پدر من فرد متمولی بود ولی شوهرم و خانوادشون در حد متوسط رو به پایین بودند. اما من واقعا برام مساله مالی مهم نبود و الان هم نیست و و کمبود مالی رو اصلا مشکل نمیدونم، چون پدرم با درایتی که داشتند ما رو جوری بار آوردند که بتونیم در شرایط بد هم زندگی کنیم. البته الحمدلله شوهرم الان وضعش متوسطه میخوام از شما کمک بگیرم که چی کار کنم همش با پسرم دعوا میکنم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ممنون میشم بهم کمک کنید.

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت، آرزوي قبولي طاعات و همچنين تسليت فقدان پدر، توجه شما را به نكات زير جلب مي‌كنم:
1- لازم است از گذشته فاصله بگيريد و بنا را بر وضعيت موجود بگذاريد. بر اين اساس لازم است از فاصله گرفتن از تلقين منفي و پرورش افكار تلخ، بيش از گذشته با همسرتان رفتار دوستانه و صميمي داشته باشيد. تمرين رفتار دوستانه خود گام بزرگي براي رسيدن به نقطه مطلوب است. اگر تمايل به اين كار نداريد حتما خود را وادار به اين كار كنيد. ايرادي ندارد شما به ايشان محبت كنيد در حاليكه در دل به ايشان محبت نداشته باشيد. از اميرمومنان علي عليه‌السلام نقل شده است كه فرمودند:
« ان لم تكن حليما فتحلم...: اگر داراي حلم و بردباري نيستي، اداي افراد داراي حلم را در بياور!
حضرت در ادامه به اين قاعده و قانون اشاره مي‌كنند كه اگر كسي خود را در زمره گروهي قرار دهد درحاليكه واقعا جزء انان نيت رفته رفته در زمره آنان قرار خواهد گرفت.
با استناد به اين روايت اين اميد است كه در صورت تمرين محبت به همسر و همچنين فرزند دلبندتان به صورت واقعي نيز به ايشان محبت پيدا كنيد.
2- سابقه و نوع ارتباط شما با همسر، فقدان پدر و بارداري در اين وضعيت بدون تاثير نيست.
3- اين احتمال وجود دارد كه شما دچار افسردگي پس از زايمان شده باشيد خصوصا اينكه چند ماه قبل از آن فقدان پدر را تجربه كرده‌ايد. هر چند اين احتمال وجود دارد كه افسردگي احتمالي شما در حين مصيبت آغاز و با بارداري و زايمان شدت گرفته باشد.
4- در صورت ابتلاء شما به افسردگي، ماداميكه اين وضعيت برطرف نشود ساير موضوعات مانند تغيير رفتار همسر و ديگر رفتارها و تغييرات مثبت، چندان براي شما اهميت نخواهد داشت. براين اساس بايد گفت هر چند اين تغييرات مثبت در وضع عمومي شما تاثير مطلوب دارد و بايد از آن استقبال شود لكن اولويت اول شما بايد درمان افسردگي باشد.
5- بر مبناي تشخيص احتمالي بنده ( افسردگي)، لازم است:
الف) خواب و تغذيه شما تنظيم شود و اصول آن رعايت گردد ( در اين خصوص به توصيه هاي طب سنتي بيشتر توجه داشته باشيد)
ب) از تفريح و مسافرت و همچنين ورزش غافل نشويد. پس حضور در طبيعت را از دست ندهيد
ج) از تنهايي و انزوا و همچنين مكانهاي تاريك، اجتناب كنيد
د) بر اساس ذوق و علاقمنديهاي خود، تغييرات متنوعي را در سطح فعاليتهاي روزمره خود ايجاد كنيد. مثلا مهارت جديدي (پرورش گل و گياه، آرايشگري، نقاشي و...) را دنبال نماييد.
ذ) در جمع و بويژه محافل دوستانه و همراه با نشاط، حضور خود را تقويت نماييد.
ر) با افراد فرودست( از لحاظ اقتصادي، فرهنگي، خانوادگي، جسمي و سلامت و...) خود را مقايسه كنيد و از مقايسه با افراد برتر خودداري كنيد.
ز) نعمتهاي الهي كه ارزاني شما شده است را با نوشتن بر روي كاغذ مرور كنيد و براي اداي شكر هريك از آنها به صورت جداگانه ذكر شريف «الحمدالله رب العالمين» را بر زبان جاري كنيد.
ط) حتما به يك متخصص مراجعه كنيد. ابتدا به صورت حضوري به يك روانشناس باليني مراجعه كنيد. و در ادامه و در صورت صلاحديد و تشخيص وي به يك متخصص اعصاب و روان (روانپزشك) مراجعه نماييد تا داروي لازم براي شما تجويز گردد.

در پايان ضمن يادآوري توكل و استعانت از خداي بزرگ و متعال، براي شما خواهر ارجمند سلامتي و توفيق روزافزون را مسئلت دارم.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

"هوالشافی

sar;369427 نوشت:
چی کار کنم

sar;369427 نوشت:
هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ممنون میشم بهم کمک کنید

سلام.طاعات قبول حضرت حق ان شاءالله
ابتدا از محضر استاد عالیقدر جناب امیدوار پوزش می طلبم و میلاد مولای کریمان خدمت برادر ارجمندم و کاربران عزیز تبریک عرض می کنم!
خواهر گرامی بنده در صورت تمایل،با کمال میل از طریق پیام خصوصی در خدمتتون هستم.
به نظر مواردی دیگری مثل مشکلات زناشویی و ...هم هست که مطرح نشده!
خوشحال می شم به حول و قوة الهی به شما و همسر محترم و دردانه زندگیتون کمکی کنم.:Gol:

sar;369427 نوشت:
نمیدونم چی کار کنم، اصلا نمیدونم کارم اشتباه بوده که همون سالهای اول ازش جدا نشدم یا نه و گذاشتم که بچه دار بشم اگر پدرم زنده بود شاید حتما ازش جدا میشدم پدر من فرد متمولی بود ولی شوهرم و خانوادشون در حد متوسط رو به پایین بودند. اما من واقعا برام مساله مالی مهم نبود و الان هم نیست و و کمبود مالی رو اصلا مشکل نمیدونم، چون پدرم با درایتی که داشتند ما رو جوری بار آوردند که بتونیم در شرایط بد هم زندگی کنیم. البته الحمدلله شوهرم الان وضعش متوسطه میخوام از شما کمک بگیرم که چی کار کنم همش با پسرم دعوا میکنم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ممنون میشم بهم کمک کنید.

سلام
به نظر بنده عمده مشکل شما یک ضربه عاطفی است که از رفتارهای مشکوک همسرتون متوجه شما شده . یعنی اون بداخلاقیها و مشکلات یک طرف این که احساس میکنید او به شما علاقه نداره یا با دیگران رابطه داره طرف دیگه .
ولی چه بسا این تمایل همسر شما به کارهای مشکوک ناشی از خلا عاطفی در فضایی زندگی مشترک باشه
لذا نظر بنده اینه که باید دو موضوع دیگر رو هم به تدیج مورد توجه قرار بدین :
1- اصلاح روابط عاطفی و جنسی و کیفیت بخشی به اون تا حد رضایت مطلوب
2- ممانعت از رفتارهای مشکوک همسر با نصیحت و گفتگو بخصوص گفتگوی اطرافیان تاثیر گذار بر ایشان و در نهایت هشدار نسبت به عواقب ادامه این روند
که البته تصورم این است که اگر مورد اول بخوبی پیگیری و حل شود تا حد زیادی رفتارهای همسرتان تغییر خواهد کرد
از دعا و توسل هم غافل مباشید
لازم به تذکر این مساله هست که :
این تصور که می توانید با رویه ای منفعلانه مشکلتان را حل کنید از ذهنتان خارج سازید اصلا ضمانتی وجود ندارد بعد از جدایی وضعیت مناسبتری داشته باشید بخصوص ، اگر با یک نگاه منصفانه برای خودتان هم نقش منفی در این میان می یابید .
لذا اصل را بر اصلاح وضعیت زندگی فعلی بگذارید و فکر کردن به یک زندگی دیگر را تنها پس از نا امیدی کامل از هر اقدام اصلاحی مد نظر قرار دهید
و هوالله الموفق

حامد;371520 نوشت:

2- ممانعت از رفتارهای مشکوک همسر با نصیحت و گفتگو بخصوص گفتگوی اطرافیان تاثیر گذار بر ایشان و در نهایت هشدار نسبت به عواقب ادامه این روند

و هوالله الموفق

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت
ضمن سپاس از شما برادر گرامي بخاطر مطالب ارزشمندتان، جسارتا بنده با اين بخش از فرمايشات شما موافق نيستم.
تجارب مشاوره‌اي نشان مي‌دهد افشاء چنين موضوعاتي و ورود اطرافيان به آن، از مسئله گره گشايي نمي‌كند و بلكه بر پيچيدگي و عمق آن مي افزايد. به اين منظور تا حد امكان نبايد اين موضوع با اطلاع و وورود اطرافيان پيگيري شود.
بله فرمايش شما در صورتيكه اين ورود از ناحيه فرد ثالث و در عين حال ناآشنا مانند روحاني محل، مشاور و...باشد، با لحاظ شرايط منطقي و صحيح است.
با تشكر

بسم الله

سلام دوست عزیز
ظاهرا طبق فرمایش بزرگان سایت، شما فعلا باید روی خودتون و روحیاتتون و احساستون به همسرتون کار کنین و برای این کار به یک موتور محرک احتیاج دارین.

من براتون دو تا پیشنهاد دارم:
1- سخنرانی " خانواده متعالی" از استاد پناهیان رو گوش بدین، به شدت در تغییر نگرشتون کمک میکنه
2- یه سری به این وبلاگ بزنین که نویسنده اش مشکلی شبیه مشکل شما داره(بد اخلاقی همسر) و داره برای بهتر شدن زندگیش تلاش میکنه. پیشنهاد میکنم آرشیو مطالبش رو بخونین: womanart.blogfa.com

sar;369427 نوشت:
باسمه تعالی
با سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
من 9 ساله ازدواج کردم یک فرزند پسر 2 سال و نیمه هم دارم از 3 سال پیش دچار مشکلی شدم که الان برایم خیلی دردسرساز شده است و اون هم اینه که احساس میکنم دیگر هیچ کس رو حتی فرزندم رو دوست ندارم به خصوص این مساله در مورد شوهرم بسیار شدیده. البته ما از اول ازدواج کمابیش با هم مشکل داشتیم و این مشکل هم به خاطر بداخلاقی شوهرم بود. در 6 سال اول ازدواج شوهرم خیلی خیلی بداخلاق بود. تا اینکه گذشت و من باردار شدم، دو ماهه باردار بودم که پدرم رو توی همین ماه رمضان به صورت واقعا ناگهانی از دست دادم مرگ پدرم واقعا سختترین ضربه روحی و جسمی رو به من زد، پدرم فرد بی حد و اندازه خوش اخلاقی بود نه اینکه چون من دخترشون بودم این حرف رو میزنم نه حتی خود شوهرم و غریبه ها شیفته خوش اخلاقی ایشون بودند. بعد از فوت پدرم شوهرم (هم به گفته خودش و شهادت بقیه) یه تکون واقعی خورد و سعی کرد رفتارش رو درست کنه البته خوب خوب نشده ولی خیلی بهتر شده. الآن به کرات شده که میگه من تو رو خیلی خیلی اذیت کردم میخوام برات جبران کنم اما من دیگه اون آدم سابق نیستم اصلا نمیتونم دوستش داشته باشم بلکه ازش بدم هم میاد، توی مدت زندگیمون اونقدر اتفاقهای بد (از همه جورش اخلاقی و ...) افتاده که اصلا احساس میکنم نمیتونم ببخشمش. شوهرم یه اخلاقهای خاصی داره مثلا فوق العاده اهل پنهان کاریه. بارها با خودش صحبت کردم پیش مشاور رفتم اما اصلا فایده ای نداره. توی هر دوره زندگی مشترکمون یه مساله ای برامون پیش آورده، ازدیدن فیلمهای با صحنه های ... تا اس ام اس مشکوک (در حدی که همه اطافیان بهش اعتراض میکنند میگن چرا همش سرت توی گوشیته) و فیس بوک و ... اصلا نسبت به پسرم هم احساس خیلی خوبی ندارم، غیر از فوت پدرم سر بارداریم انواع و اقسام مشکلات جسمی رو هم توی این سه سال تجربه کردم که وقتی به مادرهای باردار دیگه نگاه میکنم یه کدوم اون مشکلات رو ندارن خیلی خسته شدم نمیدونم چی کار کنم، اصلا نمیدونم کارم اشتباه بوده که همون سالهای اول ازش جدا نشدم یا نه و گذاشتم که بچه دار بشم اگر پدرم زنده بود شاید حتما ازش جدا میشدم پدر من فرد متمولی بود ولی شوهرم و خانوادشون در حد متوسط رو به پایین بودند. اما من واقعا برام مساله مالی مهم نبود و الان هم نیست و و کمبود مالی رو اصلا مشکل نمیدونم، چون پدرم با درایتی که داشتند ما رو جوری بار آوردند که بتونیم در شرایط بد هم زندگی کنیم. البته الحمدلله شوهرم الان وضعش متوسطه میخوام از شما کمک بگیرم که چی کار کنم همش با پسرم دعوا میکنم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ممنون میشم بهم کمک کنید.

سلام ...
امیدوارم که خوب و سلامت باشین ...
من روانشناس نیستم ولی فکر میکنم مشگل اصلی ... خود شما باشین نه همسر و بچتون ... اجازه بدین کمی براتون توضیح بدم ... خیلی وقتا یه دختر خانوم یا آقا پسری شکست عشقی رو تجربه میکنن ... این عمل باعث میشه گاها سن ازدواج این دختر خانوم یا آقا پسر 5 تا 10 سال عقب بیوفته ... علتش هم اینه که این دختر خانوم یا آقا پسر ... دوست داشتن و دوست داشته شدن رو فراموش میکنه ... ظرف عشقش میشکنه ... این شخص دیگه نمیتونه تا مدت ها کسی رو دوست داشته باشه ... نمیتونه ابراز عشق کنه ...

من فکر میکنم مشگلی که برای شما هم پیش اومده نیز از همین مدل هست ... وقتی پدر شما از دنیا رفتند ... شوک عصبی زیادی به شما وارد شده ... {نشو نه اش اینه که مدت ها به جایی زل میزنید و تو افکار خودتون قوطه ور میشین ... } و شما دچار نوعی افسردگی شدید ... این افسردگی مانع از این میشه که مثله قبل از زندگیتون راضی باشین و نمیتونین به هیچ کس و هیچ چیز عشق بورزین ... آنچنانکه خودتون نیز در کلامتون عنوانو کردین {

هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم } ... اگر مشگلتون اینجوری باشه ... کارتون خیلی سخت هست ... شاید اصلا نتونین به روزهای پیشین برگردین ... موقعی که من پدرم رو از دست دادم 14 تا 15 سالم بود ... همیشه هم شاگرد اول بودم ... ولی وقتی پدرم فوت شد ... معدلم به شدت افت پیدا کرد و هیچ وقت هم مثله سابق نشد ...

بهتون پیشنهاد میکنم ...
1- داستان ها و رمان های عشقی بخونین ... در مورد عشق شعر بگین ...
2- در مورد طبیعت داستان بگین ... صبح ها برین تو پارک ... از بودن تو پارک لذت ببرین ...
3-وقتی دارین شعر میگین سعی کنین از هر دو نیم کره مغزتون استفاده کنین ... سعی کنین احساساتتنون رو دوباره راه اندازی کنین ...
4- با کودک درونتون مهربان باشین ...
5- رنگ سبز و آبی برای شما یک معجزه هست ... به آسمان نگاه کنید ... لباس آبی بخرید ...

امیدوارم زودتر مشگلتون حل بشه .... و خوشحال و سرزنده بشین ...

اميدوار;371572 نوشت:
تجارب مشاوره‌اي نشان مي‌دهد افشاء چنين موضوعاتي و ورود اطرافيان به آن، از مسئله گره گشايي نمي‌كند و بلكه بر پيچيدگي و عمق آن مي افزايد. به اين منظور تا حد امكان نبايد اين موضوع با اطلاع و وورود اطرافيان پيگيري شود.

سلام برادر بزرگوار
نقد شما صحیح است اما فرض مساله این نیست چرا که ایشان اشاره کردند رفتارهای همسرشان حتی مورد سرزنش و انتقاد اطرافیان قرار گرفته است و این نشان می دهد که سایرین هم با شواهد و قرائن متعدد از رفتار ایشان مطلعند و او در این خصوص چندان هم پنهانکاری ندارد که ورود یک فرد آشنای تاثیرگذار موجب آثار سوء شود چرا که ورود یک فرد آشنا می تواند مستند به مشاهدات خود یا مشاهدات افراد متعدد دیگر باشد
و هوالله الموفق

sar;369427 نوشت:
باسمه تعالی
با سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
من 9 ساله ازدواج کردم یک فرزند پسر 2 سال و نیمه هم دارم از 3 سال پیش دچار مشکلی شدم که الان برایم خیلی دردسرساز شده است و اون هم اینه که احساس میکنم دیگر هیچ کس رو حتی فرزندم رو دوست ندارم به خصوص این مساله در مورد شوهرم بسیار شدیده. البته ما از اول ازدواج کمابیش با هم مشکل داشتیم و این مشکل هم به خاطر بداخلاقی شوهرم بود. در 6 سال اول ازدواج شوهرم خیلی خیلی بداخلاق بود. تا اینکه گذشت و من باردار شدم، دو ماهه باردار بودم که پدرم رو توی همین ماه رمضان به صورت واقعا ناگهانی از دست دادم مرگ پدرم واقعا سختترین ضربه روحی و جسمی رو به من زد، پدرم فرد بی حد و اندازه خوش اخلاقی بود نه اینکه چون من دخترشون بودم این حرف رو میزنم نه حتی خود شوهرم و غریبه ها شیفته خوش اخلاقی ایشون بودند. بعد از فوت پدرم شوهرم (هم به گفته خودش و شهادت بقیه) یه تکون واقعی خورد و سعی کرد رفتارش رو درست کنه البته خوب خوب نشده ولی خیلی بهتر شده. الآن به کرات شده که میگه من تو رو خیلی خیلی اذیت کردم میخوام برات جبران کنم اما من دیگه اون آدم سابق نیستم اصلا نمیتونم دوستش داشته باشم بلکه ازش بدم هم میاد، توی مدت زندگیمون اونقدر اتفاقهای بد (از همه جورش اخلاقی و ...) افتاده که اصلا احساس میکنم نمیتونم ببخشمش. شوهرم یه اخلاقهای خاصی داره مثلا فوق العاده اهل پنهان کاریه. بارها با خودش صحبت کردم پیش مشاور رفتم اما اصلا فایده ای نداره. توی هر دوره زندگی مشترکمون یه مساله ای برامون پیش آورده، ازدیدن فیلمهای با صحنه های ... تا اس ام اس مشکوک (در حدی که همه اطافیان بهش اعتراض میکنند میگن چرا همش سرت توی گوشیته) و فیس بوک و ... اصلا نسبت به پسرم هم احساس خیلی خوبی ندارم، غیر از فوت پدرم سر بارداریم انواع و اقسام مشکلات جسمی رو هم توی این سه سال تجربه کردم که وقتی به مادرهای باردار دیگه نگاه میکنم یه کدوم اون مشکلات رو ندارن خیلی خسته شدم نمیدونم چی کار کنم، اصلا نمیدونم کارم اشتباه بوده که همون سالهای اول ازش جدا نشدم یا نه و گذاشتم که بچه دار بشم اگر پدرم زنده بود شاید حتما ازش جدا میشدم پدر من فرد متمولی بود ولی شوهرم و خانوادشون در حد متوسط رو به پایین بودند. اما من واقعا برام مساله مالی مهم نبود و الان هم نیست و و کمبود مالی رو اصلا مشکل نمیدونم، چون پدرم با درایتی که داشتند ما رو جوری بار آوردند که بتونیم در شرایط بد هم زندگی کنیم. البته الحمدلله شوهرم الان وضعش متوسطه میخوام از شما کمک بگیرم که چی کار کنم همش با پسرم دعوا میکنم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم ممنون میشم بهم کمک کنید.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

شما حرفهایی برا گفتن دارین که اینا شکل ظاهرش هستن ینی به شکل توجیه خواستۀ درونی مطرح می شوند. راحت در یک محیط خصوصی با یه فرد مجرب و مطمئن حرفاتون رو بزنید و هر چیزی که دارید رو مطرح کنید. مثلا با فاطمه خانم که فرمودن حاضرن خصوصی در ارتباط با موضوعتون باهاتون حرف بزنن که فکر کنم ایشون پزشک هم هستند و مخصوصا که خانم هستن و درکتون میکنن و شرط اول در کمک کردن درک طرف مقابل هست؛

انشاالله مشکلات همۀ خونواده ها حل بشه. حفظ بنیان خانواده مهمتر از آرمانهای فردی است.شما مسئول تربیت فرزندتون هم هستین.

موفق و موید باشین

سلام دوست گرامی

هیچ وقت در زندگی به بالا دست خود نگاه نکن .خیلی از افراد هستند که با مشکلات بیشتر و در دآورتر دست و پنجه نرم میکنن و شرایطشون خیلی بدتر از شما هستش مثل کسایی که شوهرشان دچار اعتیاد هست و غیره

درسته خیلی سختی کشیدی ولی مهم اینه که شوهرت قصد جبران داره و باید این فرصت رو بدی و به خاطر بچه تون هم که شده آینده نگر باش
فرزند شما نیاز به محبت داره و او به مادرش اعتماد کرده پس نباید با بی مهری او را از خودت دور کنی با رفتارهای خودت به روحیه لطیفش ضربه میزنی که در آینده اش اثر میزاره در ضمن هیچ کس در دنیا خوشبخت نیست و خداوند متعال می فرماید دنیا را برای راحتی تو نیافریده ام پس یه کم صبور باش و با همسرت دوستانه و در مواقعی که هردوی شما آرام هستید در مورد مشکلاتتون باهم صحبت کنید انشا ا... که موفق باشی

حامد;371669 نوشت:
سلام برادر بزرگوار
نقد شما صحیح است اما فرض مساله این نیست چرا که ایشان اشاره کردند رفتارهای همسرشان حتی مورد سرزنش و انتقاد اطرافیان قرار گرفته است و این نشان می دهد که سایرین هم با شواهد و قرائن متعدد از رفتار ایشان مطلعند و او در این خصوص چندان هم پنهانکاری ندارد که ورود یک فرد آشنای تاثیرگذار موجب آثار سوء شود چرا که ورود یک فرد آشنا می تواند مستند به مشاهدات خود یا مشاهدات افراد متعدد دیگر باشد
و هوالله الموفق

بله اما کلا تو مشکلات و مسائل ذوجین در اغاز (الان که خانم نسبت به همسرش سرد شده و کسی این رو نمیدونه) بهتره فامیل وارد نشه، معمولا مراجعین احساس امنیت خاطر بیشتری میکنن که بدونن حرفشون جایی درز نمیکنه و اشناها خبردار نمیشن.

یه تغییر نگرش میخاد بهتره کارشناسش باید وارد عمل بشه.

با توجه به اینکه:

1- شوهرشون میخاد عوض بشه.

2- خانم بعد از نه سال احساس بدی به همسر و فرزندش پیدا کرده.

همره;371690 نوشت:
بله اما کلا تو مشکلات و مسائل ذوجین در اغاز (الان که خانم نسبت به همسرش سرد شده و کسی این رو نمیدونه) بهتره فامیل وارد نشه، معمولا مراجعین احساس امنیت خاطر بیشتری میکنن که بدونن حرفشون جایی درز نمیکنه و اشناها خبردار نمیشن.

یه تغییر نگرش میخاد بهتره کارشناسش باید وارد عمل بشه.

با توجه به اینکه:

1- شوهرشون میخاد عوض بشه.

2- خانم بعد از نه سال احساس بدی به همسر و فرزندش پیدا کرده.


سلام
همانطور که عرض شد اطرافیان ایشان از موضوع با خبر و بدان معترضند
و البته ورود شخص ثالث تاثیرگذار در بسیاری مواقع خوب نیست
والله الموفق


موضوع قفل شده است