الماس زیر خاک
تبهای اولیه
گویند مردی بود ثروتمند و دارا که در شهر های زیادی دارایی و ملک داشت، وقتی پیرشد تصمیم گرفت تمام دارائیش را در یک جا جمع آورد تا نگهداریش راحتتر باشد برای همین تمام املاکش را فروخت و با پول آنها الماسی گرانبها خرید و تصمیم گرفت برای اینکه الماسش از شر دزد در امان بماند آن را در زیر درختی پشت منزلش دفن کند بعد از آن او هر شب می رفت و به الماسش نگاه می کرد که ببیند سر جایش هست یا نه اتفاقا شبی دزدی منزل وی آمد و او را در حال نظاره به الماس دید، و وقتی مرد به منزل رفت الماسش را دزدید صاحب الماس فردا وقتی مثل همیشه سراغ الماسش رفت آن را سر جایش نیافت و گریه و شکوه به راه انداخت وی دوستی حکیم داشت که وقتی ماجرا را فهمید به او گفت تکه سنگی بزرگ در همانجا دفن کن و هر شب به آن نگاه کن و خوشحال باش و فکر کن که همان الماس خودت است چون الماسی که زیر خاک باشد با تکه سنگی معمولی فرقی نمی کند.