جمع بندی اثبات حجیت عقل از منظر قرآن و روایات

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات حجیت عقل از منظر قرآن و روایات

سلام
لطفا احادیث و آیاتی که در مورد حجیت عقل وجود دارد را در این تاپیک قرار دهید.
با تشکر

نقل قول:

نقل قول:
40- ك، إكمال الدين ابْنُ عِصَامٍ‏[1] عَنِ الْكُلَيْنِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ حُمَيْدٍ[2] عَنِ ابْنِ قَيْسٍ‏[3] عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع‏ إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اهْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ دَانَ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ.


[/HR][1] ( 1) بكسر العين المهملة بعدها صاد مهملة.

[2] ( 2) هو عاصم بن حميد.

[3] ( 3) هو محمّد بن قيس أبو عبد اللّه البجليّ.

و باز ثابت ثمالىّ از امام سجّاد عليه السّلام روايت كند كه فرمود: با عقول ناقصه و آراء باطله و قياسهاى فاسده به دين خداى تعالى نمى‏رسند و آن جز با تسليم به دست نمى‏آيد، و هر كه تسليم ما شد سالم مى‏ماند، و هر كه به ما اقتدا كرد هدايت مى‏يابد، و هر كه به قياس و رأى عمل كند هلاك مى‏شود، و هر كه در آنچه مى‏گوئيم شكّى داشته باشد يا در آنچه حكم مى‏كنيم حرجى داشته باشد، به خدايى كه سبع المثانى و قرآن عظيم را فرو فرستاده است، كافر شده است در حالى كه خودش هم نمى‏داند.


آیا جمله كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ العَقلُ، حَكَمَ بِهِ الشّرعُ حدیث است یا خیر؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد پیام

نسبت عقل و دين‏
عباس نيكزاد‏

[/HR] چكيده:
حجيت و اعتبار عقل چه از منظر برون دينى و چه از منظر درون دينى محل بحث و نزاع بوده است، نگارنده در اين نوشتار، اعتبار عقل را از منظر آيات و روايات مورد بحث قرار داده و جايگاه آن را در اجتهاد فقهى بررسى نموده است و در پايان پرورش و شكوفايى عقل از ديدگاه اسلام را مطرح كرده و آموزه‏هايى از آيات كريمه و روايت را در رشد و بكارگيرى عقل و مبارزه با هرگونه جمود و ركود انديشه و فرد مورد بحث قرار داده است.


طرح بحث
يكى از مباحث مهم در كلام جديد، بحث نسبت ميان عقل و دين است. اصل اين بحث از دير زمان در ميان متكلّمان اسلامى و مسيحى مطرح بوده است.منظور از «عقل» در اين جا همان نيرويى است كه باعث تشخيص حق و باطل و خير و شرّ است. خداوند در نهاد انسان قوّه‏اى قرار داده است كه در مسايل نظرى، حق را از باطل و در مسايل عملى، خير را از شرّ و منافع را از مضارّ بازشناسى مى‏كند.
عقل انسان، نيرويى است كه به كمك آن مى‏تواند حقايق را بشناسد و از طريق معلومات، به مجهولات برسد. كار عقل، ادراك است. متعلّق ادراك، گاهى «هست و نيست» است كه در اصطلاح به آن «حكمت نظرى» مى‏گويند و گاهى «بايد و نبايد و خوب و بد» است كه به آن «حكمت عملى» گفته مى‏شود.
حجيت و اعتبار عقل، بالذّات است؛ نه از طريق عقل اثبات مى‏شود و نه از طريق نقل؛ زيرا اثبات آن از طريق عقل، نامعقول است چون فرض بر اين است كه حجيّت آن، هنوز ثابت نشده است و اثبات آن از طريق نقل نيز دور است، زيرا اعتبار نقل از راه عقل ثابت مى‏شود.
دانشمندان زيادى در غرب درباره نسبت عقل و دين و يا عقل و ايمان بحث كرده‏اند كه از آن جمله مى‏توان به آكويناس، كركگارد، پاسكال، ويليام جيمز، كالون، كارت بارت، هيوم، مايكل پترسون اشاره نمود.
سه نظريه اساسى در ميان نظريه‏پردازان غربى در باب نسبت عقل و ايمان (دين) مطرح شده است: عقل‏گرايى حداكثرى، عقل‏گرايى انتقادى، ايمان‏گرايى محض.
در ميان دانشمندان اسلامى نيز در اين باره اختلاف نظر وجود دارد. اهل حديث و حنابله كه به سلفيّه معروف‏اند به كلّى منكر عقلانى بودن دين و آموزه‏هاى دينى بوده، و هرگونه بحث عقلى و چون و چرا در امور دينى را حرام و بدعت مى‏دانند. اما فرقه‏هاى اسلامى ديگر ـ اعم از معتزله و اشاعره و اماميّه ـ با اختلاف ديدگاه، به كارگيرى عقل و منطق را در اعتقادات و آموزه‏هاى دينى روا و بلكه لازم مى‏دانند.
طرح مباحث عميق الهى از طرف أئمه اطهار و در رأس آن‏ها حضرت على عليه‏السلام ، باعث شد كه عقل شيعى از قديم الايّام به صورت عقل فلسفى و استدلالى در آيد. ذخيره‏هاى علمى ارزش‏مندى كه از پيشوايان دينى شيعه به جاى مانده، باعث شده است كه علماى شيعه در معارف دينى به مباحث عقلى روى آورند.
حجيت و اعتبار عقل از منظر دين
در باب حجيت و اعتبار عقل از منظر دين مى‏توان به آيات و روايات فراوانى استناد و استشهاد كرد. در قرآن كريم 49 بار مشتقات عقل، 18 بار مشتقات فكر، 20 بار مشتقات فقه و صدها بار علم و مشتقّات آن به كار رفته است.

در برخى روايات، از عقل به عنوان حجّت باطنى خداوند، در كنار حجت ظاهرى او، يعنى انبيا، نام برده شده است. و در پاره‏اى از آن‏ها دين‏دارى لازمه خردورزى و خردمندى معرفى گرديده است. و در برخى ديگر، عقل و خرد وسيله عبوديت پروردگار و تحصيل بهشت و معيار ثواب و عقاب دانسته شده است.
در برخى از آيات قرآن كريم، ناديده گرفتن عقل باعث سقوط انسان تا مرحله شرّالدواب،(2) و در برخى ديگر، عدم تعقّل و خردورزى، عامل آلودگى انسان به پليدى دانسته شده است. برخى آيات قرآن كريم كه به دلالت التزامى بر حجيت و اعتبار عقل دلالت دارند به قرار زير است:
الف) آيات فراوانى كه بشر را به تعقل و تفكر و تذكّر دعوت مى‏كند، كه به گفته علامه طباطبايى در الميزان، به حدود سيصد مورد مى‏رسد؛
ب) آياتى كه از مخالفان اسلام مى‏خواهد براى اثبات ادعاهاى خويش اقامه برهان كنند، مانند آيه: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»(3)؛
ج) آياتى كه براى اثبات معتقدات دينى مانند توحيد و معاد و نبوّت، به برهان عقلى و فلسفى متوسّل مى‏شود؛(4)
د) آياتى كه به فلسفه برخى از احكام مانند وجوب نماز و روزه و حج و حرمت شراب و قمار... اشاره مى‏كند؛
ه) آياتى كه مسلمانان را به اصل اجتماعى شور و مشورت ترغيب مى‏كند و در حقيقت از آن‏ها مى‏خواهد از عقول و علوم ديگران در تصميم‏گيرى‏ها و برنامه‏ريزى‏ها استفاده كنند؛
و) آياتى كه به عوامل لغزش عقل و انديشه اشاره مى‏كند و مردم را به مبارزه با آن‏ها دعوت مى‏نمايد. در حقيقت اين دسته از آيات به مزاحم‏هاى عقل اشاره مى‏كند و افراد را از افتادن در دام آن‏ها بر حذر مى‏دارد. برخى از مزاحم‏هاى عقل (يا عوامل لغزش انديشه) در نگاه قرآن عبارت‏اند از: پيروى از ظن و گمان به جاى علم و يقين(5)، پيروى از تمايلات نفسانى و هوا و هوس‏ها(6)، پيروى از اكثريت و وحشت از قرار گرفتن در اقليت(7)، شخصيت‏گرايى و مرعوب شخصيت‏ها شدن(8)، سنت‏گرايى و گذشته‏نگرى كوركورانه(9) و شتاب‏زدگى در اظهارنظر و داورى‏ها(10).
بيان لغزش‏گاه‏هاى عقل و انديشه، خود نشان مى‏دهد كه عقل از نگاه قرآن كريم برخوردار از اعتبار و حجيت است، و گرنه لزومى نداشت كه قرآن ما را به لغزش‏گاه‏هاى آن توجه دهد و از قرار گرفتن در آن‏ها بر حذر دارد. در حقيقت، قرآن خواسته است با معرفى اين لغزش‏گاه‏ها، عقل ما را نسبت به ارتكاب خطاها مصون سازد.
اعتبار و اصالت دين و معارف دينى و ادلّه شرعى بر پايه عقل استوار است؛ به همين خاطر، هرگز معقول نيست كه دين به بى‏اعتبارى عقل و احكام قطعى آن، حكم بدهد.
صدرالمتألهين شيرازى كه نقش بزرگى در عقلانى نشان دادن معارف و آموزه‏هاى دينى دارد درباره نسبت عقل و دين مى‏گويد:
«شرع و عقل با هم تطابق و توافق دارند. منزه است شريعت پاك حقّه الهيّه از اين كه احكام و آموزه‏هاى آن ناسازگار با معارف عقلى يقينى ضرورى باشد و نابود باد فلسفه‏اى كه قوانين آن با كتاب و سنّت سازگار و همراه نباشد».(11)
مرحوم علامه طباطبايى در دفاع از عقل و فلسفه و در رد طعن علاّمه مجلسى به فلاسفه در اعتماد به ادلّه عقلى فلسفى و عدم توجه به ظواهر اخبار، مى‏نويسد:
«اوّلاً، ظواهر امر دينى در حجيت خويش، بر برهان عقلى توقف دارند و عقل در اعتماد و گرايش به مقدمات برهانى، فرقى ميان مقدّمه‏اى با مقدّمه ديگر قايل نيست. وقتى بر چيزى برهانى آورده شد به ناچار عقل آن را مى‏پذيرد. ثانيا، ظواهر دينى توقّف بر ظهور لفظ است و از آن‏جا كه ظواهر لفظى دليل ظنّى‏اند، نمى‏توانند با براهين عقلى كه قطعى‏اند معارضه نمايند. اما تمسّك به براهين عقلى در اصول دين و سپس معزول ساختن عقل در حوزه معارف كه در آن‏ها اخبار آحاد وارد شده، مستلزم تناقض آشكار است، زيرا ظواهر شرعيه كه به كمك همين براهين عقلى اعتبار پيدا كرده‏اند چگونه مى‏توانند مقدّمه‏اى را كه به بركت آن سنديت پيدا كرده‏اند ابطال كنند».(12)
وى در جايى ديگر مى‏گويد:
«خداى متعال در هيچ جا از كتاب مجيدش ـ حتى در يك آيه از آن ـ بندگان خود را مأمور نكرده است به اين كه او را كوركورانه بندگى كنند و يا به يكى از معارف الهى او ايمان كوركورانه بياورند و يا طريقه‏اى را كوركورانه سلوك نمايند. حتى شرايع و احكامى را هم كه تشريع كرده و بندگانش را مأمور به انجام آن نموده، با اين كه عقل بندگان قادر به تشخيص ملاك‏هاى آن نيست با اين همه، آن شرايع را به داشتن آثارى تعليل كرده است.»(13)
جايگاه عقل در اجتهادات فقهى
در فقه اسلام، عقل در كنار كتاب و سنت و اجماع به عنوان يكى از منابع و مدارك فقهى به رسميت شناخته شده است. همين امر نشان دهنده نقش برجسته عقل در اين عرصه است.

نقش عقل در اجتهادات فقهى را مى‏توان در موارد زير مشاهده كرد:
الف) كشف حكم شرعى از طريق احاطه و آگاهى به ملاك احكام: يكى از مسلّمات فقه شيعه اين است كه احكام شرعى تابع و نشأت گرفته از يك سلسله مصالح و مفاسد واقعى است. يعنى خداوند متعال براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند امورى را واجب يا مستحب كرده است، و براى اين كه بشر را از يك سلسله مفاسد دور بدارد، برخى امور را حرام و يا مكروه نموده است. به همين دليل فقها معتقدند احكام شرعى تابع و داير مدار حكمت‏ها (مصالح و مفاسد واقعيه) است.
بر همين اساس مى‏گويند اگر به فرض در موارد خاصّى از جانب شارع، حكمى به ما ابلاغ نشده باشد، عقل ما مى‏تواند در صورت دست‏رسى قطعى به مصالح و مفاسد برخى از افعال، حكم شرعى آن‏ها را كشف نمايد. مثلاً عقل با پى بردن به مصلحت لازم الاستيفا در فعلى حكم مى‏كند كه آن فعل از جانب شارع داراى وجوب شرعى است. و يا با پى بردن به مفسده لازم الاحتزار حكم مى‏كند كه آن فعل داراى حرمت شرعى است. براى نمونه مى‏توان به اين مسئله اشاره نموده كه چون در زمان گذشته استعمال مواد مخدّر مطرح نبوده است، از جانب شارع حكمى در اين مورد صادر نشده است، اما با توجه به اين كه از جهت علمى و عقلى، مفاسد و مضارّ آن به صورت قطعى كشف شده است، عقل مى‏تواند از اين راه، حكم شرعى حرمت استعمال مواد مخدّر را كشف نمايد.
اصوليون و فقها تلازم عقل و شرع را «قاعده ملازمه» ناميده و مى‏گويند: «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» و «كلّما حكم به الشرع حكم به العقل».
البته بايد توجه داشت كه قانون ملازمه، مربوط به جايى است كه عقل به صورت قطعى و ضرورى به ملاك و مناط حكم، (مصلحت يا مفسده) دست‏رسى پيدا كند، و گرنه به صرف ظنّ و تخمين نمى‏توان به اين قانون استناد كرد. دليل بطلان «قياس» هم اين است كه مناط و ملاك به دست آمده ظنّى و توهّمى است نه قطعى و ضرورى؛ به همين دليل نبايد قياس را با «تنقيح مناط» كه در فقه مورد قبول فقها است اشتباه گرفت؛ زيرا تنقيح مناط در جايى است كه مناط حكم احراز گرديده باشد.
ب) كشف حكم شرعى از طريق لوازم احكام: هر حكمى از طرف هر حاكمى، لوازمى دارد كه معمولاً از طريق عقل شناسايى مى‏شود. به عنوان مثال، در مسايلى هم چون مقدمه واجب، ترتّب، اجتماع امر و نهى و امر به شيئى مستلزم نهى از ضد است عقل با محاسبات دقيق خود، تكليف را روشن مى‏كند. به همين دليل، اصوليون، بحث‏هاى دقيقى را در اين چهار مسئله مطرح كرده‏اند.
ج) كشف حكم شرعى از راه تشخيص مصاديق و موضوعات: اسلام در بسيارى از موارد حكم موضوعات را به صورت كلّى بيان نموده است، اما تشخيص مصاديق و موارد جزئى آن را به عقل واگذار كرده است. تشخيص مصاديق موضوع كلى در موارد زيادى به راحتى انجام نمى‏گيرد بلكه نياز به محاسبات دقيق و تأملات زياد عقلى دارد.
به عنوان نمونه، در نگاه اسلام، سلطه‏پذيرى كفّار حرام است، اما تشخيص اين كه فلان معامله و يا فلان نوع ارتباط، از مصاديق سلطه‏پذيرى است، در برخى از موارد، احتياج به بررسى‏هاى كارشناسانه علمى و عقلى دارد، و مادامى كه اين بررسى‏ها صورت نگيرد نمى‏توان به حرمت آن‏ها حكم نمود. و يا بر اساس آيه شريفه «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ»(14)، به جريان انداختن ثروت در معاملات، به صورت بيهوده، ممنوع گرديده است. بر همين اساس، در فقه اسلام، معاملات سفيهانه و غيرعقلايى باطل اعلام گرديده است، اما در مواردى، تشخيص سفهى و غيرعقلايى بودن معامله، نياز به بررسى‏هاى كارشناسانه و علمى دارد؛ يعنى بايد منافع و مضارّ آن به طور دقيق مورد محاسبه قرار گرفته و برآيند آن‏ها روشن گردد. و يا مثلاً به حكم آيه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...»(15) بر مسلمان‏ها واجب است در مقابل دشمن از آمادگى رزمى و دفاعى كامل برخوردار باشند به گونه‏اى كه دشمن از آن‏ها حساب برده و نسبت به آن‏ها توطئه ننمايد. اما اين كه در هر زمانى چه آمادگى‏هاى دفاعى لازم است و فراهم كردن چه نوع تجهيزات و ساز و برگ‏هايى ضرورى است، نياز به بررسى‏هاى دقيق و كارشناسانه علمى و عقلى دارد. نمونه‏هايى از اين دست كه در اسلام بسيار است، نشان‏گر نقش و سهم برجسته عقل، در تطبيق اصول و احكام اسلام بر موارد و مصاديق مختلف است.
د) تشخيص موارد احكام حكومتى: اسلام به حاكم اسلامى ـ اعم از امام معصوم يا فقيه جامع الشرايط ـ اختيار و ولايت داده است كه بر طبق مصالح اسلام و مسلمين، با رعايت مقتضيات زمان و مكان، قانون‏گذارى نموده و دستوراتى را صادر نمايد. رعايت اين مقررات و احكام، به حكم شرع بر همگان واجب است. بديهى است تشخيص موارد مصالح اسلام و مسلمين و تمييز مقتضيات زمان و مكان، نياز به محاسبات عقلى و كارشناسى علمى دارد. حاكم اسلامى موظف است از عقول و علوم كارشناسان و اطلاعات مشاوران مطلع و متخصّص در اين موارد استفاده كند. در حقيقت مى‏توان گفت همين كه اسلام چنين اختيارات وسيعى را به حاكم اسلامى داده است، به صورت ضمنى و تلويحى، نقش و اعتبار عقل را در اين موارد به رسميت شناخته است.
اسلام و پرورش عقل
در نگاه شهيد مطهرى آموزه‏هاى فراوانى در اسلام وجود دارد كه مستقيم و يا غيرمستقيم به پرورش عقل و شكوفاسازى ذهن و فكر بشر مربوط مى‏شود. اسلام از نظر تربيتى بر پرورش عقل و استقلال آن اهتمام دارد نه كوبيدن و خاموش كردن آن. اين آموزه‏ها در اسلام، نشان‏گر نگاه مثبت اسلام به عقل و عقلانى بودن اين دين است؛ زيرا دينى كه نسبت به عقل نگاه منفى داشته باشد و يا آموزه‏هاى خود را غيرعقلانى بداند هرگز در صدد ارائه راه‏كارهايى براى پرورش عقل نيست. برخى از اين آموزه‏ها به قرار زير است:

الف: تأكيد و ترغيب اسلام نسبت به تعليم و تعلّم: در آيات و روايات فراوان بر اهميّت و فضيلت تعليم و تعلّم تأكيد شده است. اسلام از پيروان خود خواسته است در تمام عمر و در هر كجاى عالم و از هر كس به يادگيرى و طلب علم بپردازند و از دانشمندان نيز خواسته است دانش خويش را در اختيار ديگران قرار دهند و اين كار را به منزله پرداخت زكات و انفاق در راه خدا به حساب آورده است. به طور قطع يكى از بهترين راه‏هاى شكوفا ساختن و پرورش عقل، كسب دانش و فراگيرى علوم است. در روايت آمده است: «ان العقل مع العلم»(16)؛ يعنى عقل بايد با علم توأم باشد. به دنبال آن، به آيه «وَ تِلْكَ الأَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»(17) استشهاد شده است.
تفكر و تعقل، تجزيه و تحليل معلوماتى است كه انسان در ذهن خود اندوخته است. مايه تفكر، علم است، چون تفكر بدون معلومات ميسّر نيست. بنابراين دعوت به طلب علم، در حقيقت دعوت به پربار كردن فكر و ساختن عرصه وسيع‏تر براى جولان دادن آن است.
ب) تأكيد و ترغيب اسلام نسبت به تفكر و تعقل: قرآن مجيد در آيات فراوان بشريت را به تفكر و تعقل در پديده‏هاى طبيعت و نفس انسان و تاريخ و قرآن و... دعوت كرده است. قداست و فضيلت تفكّر تا آن‏جا است كه در روايت آمده است: «برترين عبادت‏ها تفكّر است» و يا «هيچ عبادتى مانند تفكر نيست» و يا «يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است».
از مؤثرترين و مفيدترين راه‏ها براى شكوفايى و پرورش عقل، تفكر و به كارگيرى انديشه است.
ج) دعوت اسلام به تدبير در كارها و عاقبت‏انديشى در امور: در اين مورد نيز روايات فراوانى وجود دارد. به عنوان نمونه، در بحارالانوار آمده است كه شخصى خدمت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد و عرض كرد يا رسول الله! مرا موعظه فرما. حضرت به او فرمود: اگر من بگويم، تو به كار مى‏بندى؟ گفت: بلى. حضرت باز تكرار كرد، به راستى اگر بگويم به كار مى‏بندى؟ گفت: بلى. حضرت براى بار سوم سؤال را تكرار فرمود و او همان جواب را داد. پس از اين كه حضرت سه بار از او اقرار گرفت، فرمود: «اذا هممت بامر فتدبّر عاقبته؛(18) تصميم به هر كارى كه مى‏گيرى، به عاقبت آن بينديش و فرجام آن را بررسى كن».
و يا در روايت آمده است كه «قلب احمق در زبان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».
معناى اين روايت اين است كه عاقل قبل از سخن گفتن ـ و به طور كلى قبل از هر كارى ـ به بررسى اصل سخن و لوازم و آثار آن و كيفيت اداى آن مى‏پردازد.
د) دعوت اسلام به سكوت و پرهيز از زياده گويى: در روايات متعدد، سكوت به عنوان علامت عقل و زياده‏گويى علامت سفاهت و جهالت معرفى گرديده است. به طور قطع زياده‏گويى مجال فكر كردن را از شخص مى‏گيرد و در مقابل، سكوت نمودن مجال و فرصت‏خوبى براى فكر كردن و پرورش عقل در اختيار شخص قرار مى‏دهد.
ه) دعوت و تأكيد اسلام به تجزيه و تحليل و نقادى سخنان ديگران: قرآن كريم مى‏فرمايد: «بشارت بده بندگانم را، آنان كه سخن را مى‏شنوند و از بهترين آن پيروى مى‏كنند. آنان كسانى هستند كه خدا آن‏ها را هدايت كرده و به راستى آنان صاحبان خرد مى‏باشند.»(19)
روايات زيادى نيز وجود دارد كه بر اين مسئله تأكيد مى‏كند كه انسان عاقل نبايد چشم و گوش بسته و بدون بررسى و تحليل، گفته‏هاى ديگران را بپذيرد و هر سخنى را بايد با ترازوى عقل سنجيد.
در يك روايت آمده است: «براى جهالت انسان همين بس كه هر چه مى‏شنود براى ديگران نقل كند».
در روايت ديگرى آمده است: «كونوا نقّاد الكلام؛ صرّاف سخن باشيد».
معناى نقد كلام، تجزيه و تحليل آن و تفكيك بين قسمت‏هاى درست از قسمت‏هاى نادرست آن است. برخى روايات انسان‏ها را از دهن‏بينى و ملاك قرار دادن قضاوت‏هاى مردم بر حذر داشته است: «اگر در دست تو گردويى باشد و مردم بگويند آن‏چه در دست تو است مرواريد است نبايد در تو تأثيرى داشته باشد و اگر در دست تو مرواريدى باشد و مردم بگويند آن گردو است باز نبايد تأثير منفى در تو بگذارد».(20)
ابن سينا مى‏گويد:
«هر كسى عادت كند كه حرف ديگران را بدون دليل قبول كند او از لباس انسانيت بيرون رفته است».(21)
و در جايى ديگر مى‏گويد:
«هر چيز عجيب و غريبى به گوش تو بر مى‏خورد مادامى كه دليل قاطع و روشن تو را از پذيرش آن باز نداشت، آن را در بوته امكان و احتمال بگذار».(22)
معناى اين دو سخن ابن سينا اين است كه هم پذيرفتن و هم نپذيرفتن سخن ديگران، بايد از روى دليل باشد.
به هر حال، دعوت اسلام به عادت دادن ذهن و فكر به تجزيه و تحليل سخنان ديگران، يكى از بهترين روش‏ها براى پرورش عقل و فكر است.
و: مبارزه اسلام در برابر همه عوامل ركود و ايستايى انديشه: اسلام در آموزه‏هاى خود به مبارزه بى امان با همه عوامل تضعيف عقل و ايستائى ذهن و انديشه بشر برخاسته است. اين امر نشان‏گر اين است كه اسلام خواهان پويايى و شكوفايى انديشه و خرد انسان‏ها است.
به عنوان نمونه، اسلام شخصيت‏گرايى و ملاك و معيار قرار دادن شخصيت‏ها در تشخيص حق و باطل و انتخاب راه، و يا گذشته‏نگرى و سنت‏گرايى، و يا اكثريت‏گرايى، و يا پيروى از ظن و گمان به جاى علم و يقين، را منع كرده است. هر يك از اين امور مانعى در برابر آدمى براى ديدن حقيقت است.
نمونه ديگر اين كه: اسلام طغيان شهوت و غضب را سبب ايجاد پرده بر روى عقل آدمى مى‏داند و به همين دليل، انسان را از تصميم‏گيرى و اظهارنظر در اين مواقع بر حذر داشته است؛ چنان كه از افراط در حب و بغض بر حذر داشته است؛ زيرا افراط در حب و بغض، چراغ عقل انسان را خاموش و يا كم نور مى‏سازد. و يا اين كه شراب و هر چيز مست كننده را حرام نموده است؛ زيرا باعث تخدير عقل و بى‏خاصيت شدن آن مى‏شود. هم‏چنين در اسلام لهو و لعب و غناى مطرب به دليل تأثيرگذارى منفى آن بر روى عقل حرام دانسته شده است.
يكى از شيوه‏هاى مهم پرورش عقل و فكر، بيدار كردن حسّ پرسشگرى است.(23) جالب اين كه خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم سؤالاتى را با عبارت «يسئلونك» مطرح و به آن پاسخ داده است. اين‏ها همه دلالت بر اين دارد كه در نگاه اسلام، پرسش و تحقيق و تفحّص براى حل مجهولات، امرى مقدس و مطلوب مى‏باشد.
ز: نهى و نكوهش اسلام نسبت به ظاهربينى و عدم تعمق در شخصيت واقعى افراد: در روايات آمده است كه در ارزيابى شخصيت افراد به ظواهر آن‏ها بسنده نكنيد بلكه با به كارگيرى عقل، به ملاك‏هايى كه از باطن افراد حكايت مى‏كند دست‏رسى پيدا كنيد.
در روايتى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده است: «به زيادى نماز و روزه و حج و بيدارى در شب و كارهاى نيك افراد نگاه نكنيد (يعنى اين امور را تنها ملاك ارزيابى اشخاص قرار ندهيد) بلكه به راستى در گفتار و امانت‏دارى او نگاه كنيد».(24)
و يا در روايتى از امام صادق عليه‏السلام آمده است: «به ركوع و سجود طولانى شخص نگاه نكنيد؛ زيرا ممكن است اين كار از روى عادت باشد كه نمى‏تواند آن را ترك كند، بلكه به راست‏گويى و امانت‏دارى او نگاه كنيد».(25)
اين دستور اسلام نيز راه‏كارى براى واداشتن مسلمانان به واقع‏بينى و به كارگيرى عقل و پرهيز از ارزيابى‏هاى ظاهربينانه و شتاب‏زده مى‏باشد.
ح: توصيه و ترغيب اسلام به سؤال كردن در مورد مجهولات: در اسلام نه تنها از سؤال كردن نكوهش نشده است بلكه در آيات و روايات زيادى، بر پرسش از دانشمندان در مورد مجهولات تأكيد و ترغيب شده است. به عنوان نمونه، در قرآن كريم آمده است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(26)؛ يعنى اگر نمى‏دانيد از دانايان بپرسيد. و يا در روايتى از امام باقر آمده است: «الا ان مفتاح العلم السؤال»(27)؛ يعنى پرسش، كليد دانش است. جالب اين كه امام عليه‏السلام پس از اين جمله، شعرى را با اين مضمون انشاء مى‏كند: «شفاى كورى باطنى اين است كه آدمى همواره چيزى را كه نمى‏داند، خجالت نكشد و بپرسد و منتهاى كورى باطنى اين است كه آدمى، حقيقتى را نداند و به ملاحظاتى سكوت كند و نپرسد و بر جهالت باقى بماند».
در روايتى ديگر از امام باقر عليه‏السلام آمده است: «هر وقت من حديثى به شما بگويم، از من بپرسيد تا از قرآن شاهدى براى آن نقل كنم».(28)
حضرت على عليه‏السلام نيز در مقاطع مختلف بر روى منبر با جمله «سلونى قبل ان تفقدونى» از مردم درخواست مى‏كرد كه از او سؤال كنند. و در جايى مى‏فرمايد: «من راه‏هاى آسمان را از راه‏هاى زمين بيش‏تر مى‏شناسم» و از اين راه مردم را به سؤال كردن تشويق و ترغيب می ‏نمود.

[/HR] پی ‏نوشت‏ها
1ـ مدرس حوزه و عضو هيأت علمى دانشگاه علوم پزشكى بابل، محقق و نويسنده.
2ـ انفال / 22.
3ـ بقره / 111.
4ـ انبياء / 22؛ مؤمنون / 91ـ90؛ جاثيه / 21و22؛ ص / 28ـ27 و انعام / 91.
5ـ انعام / 116 و اسراء / 36.
6ـ نجم / 23.
7ـ انعام / 111.
8ـ احزاب / 67.
9ـ بقره / 170.
10ـ اعراف / 169 و يونس / 39.
11ـ صدرالمتألهين، اسفار، دار احياءالتراث العربى، چاپ سوم، 1981، ج 8، ص 303.
12ـ بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، چاپ سوم، 1403، ج 1، ص 104.
13ـ محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 443.
14ـ بقره / 188.
15ـ انفال / 60.
16ـ كلينى، اصول كافى، دار الكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، تهران، 1365، ج1، ص 13.
17 عنكبوت / 43.
18ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 130.
19ـ زمر / 18ـ17.
20ـ .ك.: شهيد مطهرى، تعليم و تربيت، انتشارات الزهرا، 1362، ص 29.
21ـ ابن سينا، اشارات، به نقل از مرتضى مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، چاپ 29، 1376، ص 281.
22ـ همان.
23ـ ر.ك.: مرتضى مطهرى، تعليم و تربيت، و نيز بيست گفتار، ص 276ـ268 و 290ـ287 و315ـ313، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، 1376.
24ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 9.
25ـ محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 105.
26ـ نحل / 43.
27ـ علامه مجلسى، پيشين، ج 36، ص 359.
28ـ همان، ص 360.


[/HR] منبع: ماهنامه رواق انديشه، شماره47

ديگاه قرآن و امام رضا(ع) در مورد عقل چيست؟


وَ قَالَ – ع- : صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ؛ دوست هر انسانی عقل او و دشمن او جهل او است .
(بحارالأنوار،ج75 ، ص335)
در این حدیث نورانی امام رضا –ع- جایگاه عقل را از منظر خاصی بیان کرده و آن را دوست هر انسانی
بیان کرده و جهل را دشمن او دانسته است . نکته جالبی که در این حدیث و برخی احادیث دیگر به چشم می خورد این است که امام –ع- نقطه مقابل عقل را جهل دانسته در حالی که به حسب ظاهر جهل در مقابل علم است نه در مقابل عقل . در اصول کافی و نیز در بحار الانوار کتابی با عنوان کتاب عقل و جهل وجود دارد که بر گرفته از احادیثی است که در آن بیان شده و در آن امام - ع- عقل را در برابر جهل قرار داده است . معنای این تقابل این است که آن کس که عاقل نیست جاهل است هر چند به حسب ظاهر عالم باشد . به عبارت دیگر ممکن است بسیاری از عالمان جاهل باشند به این معنا که عاقل نباشند . دلیل این مطلب این است عقل در روایات اهل بیت عقل متعارف و متداول در بین مردم نیست بلکه عقلی است که در راه بندگی خدا و قرب به او و هدایت یافتن به سعادت اخروی به کار گرفته می شود و با آن به بهشت الهی و رضوان خدا نائل می شویم .
برای آگاهی بیشتر شما توجه شما رابه توضیحی در باره عقل و ماهیت و شناخت آن جلب میکنیم :
در آيات و روايات - كه دو منبع اصلى و اصيل شناخت اسلام است - به طور صريح از «عقل» تعريفى ارائه نشده و به صورت مرسوم در باب تعريفات، ماهيت آن در قالبى مشخص مطرح نگشته است؛ امّا با تعابير و لحن‏هاى گوناگون به صفات و لوازم عقل و عاقل اشاره شده كه بدين وسيله مى‏توان تا اندازه‏اى به برخى از شعاع‏هاى «عقل» دست يافت. از اين رو، با استفاده از قرآن و احاديث كوشش مى‏كنيم در اين مجال اندك برخى از اين شعاعها را در ذيل چند امر بيان كنيم:
1- معناى اصلى عقل، بستن و نگه‏داشتن است و به همين جهت ادراكى كه انسان دل به آن مى‏بندد و چيزى را با آن درك مى‏كند، عقل ناميده مى‏شود. همچنين نيرويى كه به واسطه آن خير و شر و حق و باطل را از يكديگر تشخيص مى‏دهد، عقل نام دارد و مقابل آن جنون، سَفَه و جهل است. در ديدگاه قرآن، عقل موهبتى الهى است، كه آدمى را به سوى حق هدايت مى‏كند و از گمراهى نجات مى‏دهد.
به فرموده علامه طباطبايى: «قرآن شريف عقل را نيرويى مى‏داند كه انسان در امور دينى از آن بهره‏مند مى‏شود و او را به معارف حقيقى و اعمال شايسته رهبرى مى‏كند و در صورتى كه از اين مجرا منحرف گردد، ديگر عقل ناميده نمى‏شود. منظور از عقل در قرآن شريف، ادراكى است كه در صورت سلامت فطرت، به طور تامّ براى انسان حاصل مى‏شود». الميزان، ج 2، ص 250.
2-در قرآن كريم 49 بار از مشتقات ماده «عقل» استفاده شده است و در عين حال، واژه‏هاى ديگرى مترادف با عقل تلقى گشته است همچون حلم (طور/32 )، نُهى‏ (طه/54 و 128) ، حجر(فجر/5) ، قلب (ق/37، حج/46، توبه/87 و 127 و لُبّ (آل عمران/7، رعد/19، زمر/18، غافر/54)
3- در روايات نيز عقل، ابزارى براى شناخت حقايق تلقى شده است. امام صادق(ع) در عبارتى از يك روايت بسيار جالب و طولانى مى‏فرمايد: « ... عقل است كه خدا انسان‏ها را به آن آراسته و روشنى بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل، آفريدگار خود را شناخته و خوب را از بد تميز داده‏اند؛ و شناخته‏اند كه تاريكى در نادانى و روشنايى در آگاهى است. اين چيزى است كه عقل، آنان را به آن رهنمون شده است...». اصول كافى، ج اوّل، كتاب العقل و الجهل، روايت 35.
4- از مجموع روايات در باب خلقت «عقل»، چنين استفاده مى‏شود كه عقل داراى دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روى آوردن) و اِدبار (بازگشتن) تعبير شده است
نگا: اصول كافى، ج اوّل، صص 10-21
با توجه به مضامين احاديث و تفاسير انديشمندان بزرگ اسلامى؛ اقبال عقل، اقبال به عالم طبيعت، اجسام، مواد و عالم كثرت است ودر همين عالم است كه عقل در نازل‏ترين مرتبه خود قرار مى‏گيرد و مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به كار مى‏گيرند. عقلِ نزول كرده همان عقلى است كه گاه براى فراگيرى علوم مختلف و بدست آوردن و حفظ تجربه‏ها از آن استفاده مى‏شود: «العقل حفظ التجارب عبدالواحد آمدى، شرح غرر الحكم و دررالكلم، شارح و مترجم جمال الدين محمد خوانسارى، ج اوّل، ص 177. اما ادبار عقل، يعنى پشت كردن به اين عالم و رجوع به سوى جايگاه اصلى آن كه همان عقل توحيدى و الهى است.
دراين باب نگا: محمد بن ابراهيم، صدرالدين شيرازى، شرح اصول الكافى، تصحيح محمد خواجوى، ج اوّل، ص 403. از عقلِ به اين سو افتاده به عقل «اكتسابى»، عقل «جزئى»، عقل «بشرى»، عقل «دنيايى» و از عقل به آن سو نظر كرده به عقل «آخرتى»، عقل «الهى»، عقل «كلى» و عقل «خدادادى» نيز تعبير مى‏كنند. عقلِ كل را گفت ما زاغَ الْبَصَر عقلِ جزوى مى‏كند هر سو نظر عقلِ «ما زاغ» است نور خاصگان عقل زاغ، استاد كور مردگان مثنوى/4/1310 - 1309
5 - لسان آيات و روايات، بيانگر اين حقيقت است كه از منظر اسلام، عقل جزئى بايد به منشأ خود؛ يعنى، عقل كلى متصل شود و عقل بشرى رنگ عقل الهى به خود گرفته، عقل دنيايى عقل آخرتى گردد. عقل اكتسابى بايد در راستا و خدمت عقل خداداى باشد. «عقل كلى» همان عقلى است كه موجب هدايت و وصول به مقصد مى‏شود و عقل الهى همان عقلى است كه خود را تحت فرمان الهى قرار داده، تخطّى در برابر او را روا نمى‏دارد. از همين رو براى آن كه عقل جزئى و نزول يافته با مبدأ خود ارتباط يافته، سير صعودى خود را به موطن اصلى‏اش آغاز كند؛ و در پرتو اين سير و اتصال و توجه، بتواند راهنماى انسان باشد؛ در اسلام تعقل و پرهيزگارى مقارن با يكديگر مطرح شده است.
برای نمونه نگا: غافر/3 . در اين باب، سخن علامه طباطبايى(ره) خواندنى است: «شكى نيست كه قرآن مجيد و روايات، تقوا را در جانب علم معتبر مى‏دانند؛ اما اين براى آن نيست كه در برابر تفكر منطقى - كه فطرى است و انسان آن را به ناچار به كار مى‏برد - تقوا و يا تقوايى كه با تفكر باشد، به عنوان راه مستقل و جدايى قرار داده شود؛ و ترديدى نيست كه انسان تنها با پديدآوردن مقتضيات قواى شعورى مى‏تواند بر افكار خود تسلّط يابد و به معارف خود وسعت بخشد.
افراط و تفريط انسان در پيروى قوه‏اى از قواى خود موجب مى‏شود كه در افكار و معارفش انحراف پديد آيد؛ زيرا در اثر افراط، تمام خواسته‏هاى آن قوه را عملى مى‏سازد و آن را بر ساير تصديقات و افكار قواى ديگر مقدم مى‏دارد؛ و از مقتضيات ديگر قوا غفلت پيدا مى‏كند. بنابراين، معارف حقّه و علم‏هاى سودمند، تنها در صورتى فرا چنگ مى‏آيد كه بشر اخلاق خود را اصلاح كند و فضايل انسانى و ارزنده خود را كامل نمايد كه اين همان تقوا است. قرآن كريم، به خاطر استقامت فكر و صواب بودن علم و خالى بودنش از خيالات حيوانى و القائات شيطانى، تقوا را در تفكر و تعّقل شرط دانسته است؛ نه اين كه در مقابل تفكر منطقى، تقوا را هم -مانند تذكر راه مستقل و جدايى قرار دهد». الميزان، ج 5، صص 270-267. باز عقلى كاو رمد از عقل عقل كرد از عقلى به حيوانات نقل‏ عقل كامل را قرين كن با خرد تا كه باز آيد خرد زان خوى بد مثنوی/1/3220 و 5/ 738
6- اسلام عقل را حجت دانسته است. بسيارى از آيات و روايات به صورت‏هاى گوناگون بر سنديت و حجيّت عقل در معارف صحه گذاشته و بر تعقّل و تفكر در نظام آفرينش تشويق و تأكيد كرده است.
به بيان ديگر، دعوت فراوان قرآن مجيد به تدبّر و تفكر؛ بدون اين كه عقل و نتيجه استدلال عقلى داراى حجيّت باشد، بى‏معنا و لغو خواهد بود.
از سوى ديگر، اين كه خداوند متعال در موارد متعددى از كفار و مشركان خواستار اقامه برهان شده است، نشانه آن است كه استدلال منطقى كه توسط قوه عقل صورت مى‏گيرد، حجّت است و هر دو طرف خصم مى‏توانند براى اثبات مدعاى خويش، بدان استناد كنند. در اين باب نگا سوره‏هاى : انفال/22 و يونس/100، بقره/111، انبياء/22.
7- قرآن و روايات، روش چگونگى استفاده از عقل را به صراحت مطرح ننموده و معين نكرده است؛ بلكه با تعابير گوناگون به آنچه مردم بر حسب عقل‏هاى فطرى و ادراكات مستقر در جان خود مى‏فهمند، حواله داده است. اكنون اين سؤال رخ مى‏نمايد كه اين راهى كه به حسب فطرت بشرى مى‏شناسيم، چيست؟ علامه طباطبايى به اين پرسش چنين پاسخ مى‏دهند: «ما در هر چه شك مى‏كنيم، در اين ترديدى نداريم كه يك سلسله حقايق خارجى و واقعى و مستقل و جداى از رفتار ما وجود دارد؛ مانند: مسائل مبدأ و معاد و يا مسايل رياضى و طبيعى؛ ما وقتى بخواهيم به طور يقينى به آنها دست يابيم، يك مجموعه قضاياى اوّلى و بديهى كه قابل شك هم نيست، بر مى‏گزينيم و سلسله قضاياى ديگرى را كه لازمه دسته اول است، بدان اضافه مى‏كنيم؛ و با يك ترتيب فكرى خاصى مرتّب مى‏كنيم و در نهايت مطلوب خود را به دست مى‏آوريم.
اين اَشكال و مواد اوّليه، امور بديهى بوده، به گونه‏اى كه فطرت سليم و بى‏شائبه در آنها دچار شك نمى‏شود؛ مگر آن كه از عقل و فهم سليمى برخوردار نباشد و در نتيجه اين چيزهاى ضرورى را درست تصور نكرده و لذا مفاهيم تصورى و تصديقى ديگرى را به جاى تصور و تصديق بديهى مى‏گيرد. قرآن كريم، عقول را به استعمال چيزى كه در فطرت آن جا دارد و به رفتن راهى كه به حسب طبع خود مى‏شناسد والفت دارد، دعوت مى‏كند؛ و آن همانا، ترتيب مطالب معلوم براى كشف مجهولات است و آنچه كه فطرى عقول است اين است كه براى به دست آوردن معلومات واقعى، مقدماتى حقيقى و يقينى ترتيب دهد كه برهان منطقى چيزى جز همين نيست و براى آنچه كه مربوط به عمل است، مانند سعادت و شقاوت و خير و شر و نفع و ضرر و چيزهايى كه بايد اختيار و عمل شود و آنها كه بايد ترك شود كه همان امور اعتبارى است، مقدمات مشهوره يا مسلمات را ترتيب مى‏دهد كه جدل منطقى نام دارد و در موارد خير و شر احتمالى كه تنها گمان به خوبى و بدى آنها داشته و يقينى نيست، براى ارشاد و راهنمايى به يك خير و شر گمانى، مقدمات ظنى و گمانى به كار مى‏برد و اين همان موعظه و پند است كه در منطق بدان خطابه گفته مى‏شود.» الميزان، ج 5، صص 267 و 256 – 255. متفكران اسلامى، بر اساس همين مطالب، منطق اسلامى را پى ريخته‏اند كه متد و روش تعقل و چگونگى استفاده از عقل را مطرح و روشن مى‏سازد. جهت آشنايى با منطق اسلامى نگا: شرح منطق، محمد مظفر، ترجمه و توضيح على شيروانى. اما پاسخ به بخش دوم پرسش يعنى، «حد اعتبار عقل در شناخت حقايق»: قرآن مجيد و روايات معصومان(ع) عقل را در شناخت پاره‏اى از معارف و حقايق برتر، ناتوان دانسته، آن را نه تنها براى سعادت ابدى بشر كافى نمى‏داند، بلكه حتى فاقد فهم و درك همه علومى مى‏داند كه آدمى براى تدبير زندگى اين دنيايى خود، به آنها نيازمند است. برخى از آيات قرآن حكايتگر اين حقيقت است كه رسولان الهى چيزى را براى مردم مى‏آورند كه عقول بشر هرگز توان درك و فهم آن را ندارند. سوره ‏هاى: بقره/ 15 و انعام / 91. تعداد ديگرى از آيات، بيانگر اين نكته است كه علت فرستادن رسول براى اتمام حجّت است و اين، خود نشانه عدم كفايت عقل در فهم برخى از حقايق هستى است. چه، اگر عقل را كفايت مى‏بود، لاجرم حجت به وسيله آن تمام مى‏شد و ارسال رسل لغو مى‏بود؛ يا لااقل كاركردى بيش از تأكيد بر حكم عقل نمى‏داشت.
سوره‏هاى: نساء/165 و طه/134. همچنين پاره‏اى از آيات، اين مسأله را خاطر نشان مى‏سازند كه طبيعت آدمى به اختلاف مايل است و رفع اين اختلاف از عهده عقل خارج است؛ بلكه تنها با ارسال رسل اين كار شدنى است بقره / 213. در اين باب نگا: مرتضى رحيمى‏نژاد، حكمت شيعى، صص 70-63. زيركى بفروش و حيرانى بخر زيركى ظن است و حيرانى نظر عقل قربان كن به پيش مصطفى‏ « حسبىَ اللّه» گو كه الله‏ام كنى مثنوى/ 4 /1408-1407. ناگفته نماند، از ديگر محدوديت‏هاى عقل كه در اخبار به آنها اشاره شده است، عدم توانايى عقل در شناخت كنه ذات الهى است. به بيان ديگر، در روايات دستور داده شده كه بايد از فكر در ذات حق اجتناب گردد؛ كه فكر و عقل را به ذات غيبى او راه نيست و جز تحير و سرگردانى و يا انحراف و ضلال، عايد ديگرى نخواهد داشت. نگا: نهج البلاغه، خطبه 1، 91 و 49. در «آلا» فكر كردن شرط راه است ولى در ذات حق، محض گناه است‏ بُوَد در ذات حق انديشه باطل‏ مُحال محض دان تحصيل حاصل‏ گلشن راز .
با توجه به اين مطلب، قاطبه انديشمندان مسلمان شيعى، عقل را در شناخت برخى معارف «معيار»، در شناخت پاره‏اى از حقايق «مصباح و چراغ»؛ و در برخى از موارد «مفتاح و كليد» مى‏دانند. الف) معيار و ميزان بودن عقل، در باب برخى از مبادى عقلى و احكام نظرى و مسائل مترتب بر آن است. مثلاً اثبات خداوند متعال، نبوت و مسائل فرعى آن. البته عقل در همين محدوده بنابر قول حق در قبال وحى نمى‏باشد؛ بلكه مكمّل آن بوده و به منزله يكى از دلايل رهنمونى انسان به حقايق مطرح است. امام هفتم(ع) به هشام مى‏فرمايد: «خداوند را بر آدميان دو حجت است، يكى حجت درونى كه همان عقل است و ديگرى حجت بيرونى كه وحى مى‏باشد . اصول كافى، باب العقل و الجهل، ج اول، ص 16. ب ) مصباح و چراغ بودن عقل، نسبت به حقايق و ره‏آوردهاى درونى شريعت است. در واقع، با تمسك به اين چراغ است كه احكام شريعت، مشخص و ممتاز مى‏گردد. اما نقش عقل در اين حد در دريافت احكام شريعت به دو گونه است: اوّل، تلاش براى كشف قرآن و اخبار نبوى و علوى است.
اين كوشش، همان استدلال‏هاى عقلى است كه براى فهم احكام شرعى ترتيب داده مى‏شود. به بيان ديگر، ما از قدرت عقل و انديشه خود در فهم مطالبى كه در آيات و روايات وجود دارد، استفاده مى‏كنيم. دوم، ارائه منابع و ابزارهاى عقلى براى دريافت احكام شرعى است. يعنى، عقل گاه در استدلال‏هايى كه جهت كشف مطلبى ترتيب مى‏دهد، از مبادى تعبدى كه از كتاب و سنت گرفته، استفاده مى‏كند؛ و گاه برخى از مبادى و يا تمام آنها را خود تأمين مى‏نمايد.
مثلاً مسأله «حسن و قبح عقلى»، يا «كشف وجوب مقدمه از وجوب ذى‏المقدمه»، همه از جمله موارد حضور مبادى عقلى در استنباط مطالب دينى مى‏باشند (پر واضح است كه در اين مجال اندك نمى‏توان با ذكر نمونه به تشريح تفصيلى اين موارد پرداخت). ج ) مفتاح بودن عقل، به اين معنا است كه پس از آن كه عقل به صورت «مصباح» وظيفه خود را در شناخت قوانين و مقررات انجام داد و احكام شريعت را در افق هستى خود به صورت مفاهيم كلى، مجرد و ثابت اظهار كرد؛ از آن پس حق دخالت و ورود در محدوده شرع را ندارد.
مثلاً پس از كشف و شناخت احكام الهى، عقل قادر بر تحقيق پيرامون اسرار آن احكام نمى‏باشد؛ زيرا اسرار آن احكام مربوط به جهان غيب بوده، از دسترس استنباط عقل كه جز كلياتى از عالم غيب نمى‏داند، خارج است.
در اين باب نگا: علامه عبدالله جوادى آملى، شريعت در آيينه معرفت، صص‏208 - 199.حسن ختام پاسخ به اين پرسش را بخشى از گفتار علامه طباطبايى در ذيل آيه 91 سوره انعام قرار داده، به تفكر عميق در آن توصيه مى‏كنيم. «مراد از اين عملى كه مى‏فرمايد شما و پدران شما توان آموختن آن را نداشتيد، علم عادى كه خداوند وسايل رسيدن به آن مانند حسّ و خيال و عقل را به انسان داده، نيست؛ زيرا مدعا اين بود كه از لوازم الوهيت پروردگار، اين است كه انسان را به سوى سعادتش رهبرى كند و بر برخى از افراد، وحى و كتاب نازل كند؛ و اين مدعا هيچ ربطى به علم عادى به خير و شر زندگى كه آدمى مجهز به وسايل تحصيل آن است، ندارد.
مراد از تعليم، چيزى است كه انسان به خودى خود با وسايلى كه مجهز به آن است، نمى‏تواند به آن علم پيدا كند؛ و اين همان حقايقى است كه خداوند سبحان به انبياى خود و حاملان وحى، افاضه مى‏كند؛ چه از طريق كتاب باشد و يا غير آن. معارف الهى و اخلاق و شرايع و قوانينى كه حافظ نظم اجتماع هستند، علومى نيستند كه بتوان آنها را كسب كرد.
آنچه از طريق اكتساب عقلى حاصل مى‏شود، مانند: معارف كلى، توحيد و نبوت و معاد و پاره‏اى از قوانين اخلاقى، جامعه بشرى را به سعادت انسانى‏اش نمى‏رساند.
علاقه به بهره‏برى از لذت‏هاى مادى و به كارگيرى هر وسيله‏اى براى رسيدن به عالى‏ترين مشتهيات نفس، مجالى براى بشر باقى نمى‏گذارد كه در گنجينه‏هاى معارفى كه در فطرت او نهفته است، كنجكاوى كرده و زندگى خود را بر اساس آن معارف بنا كند. عقل اجتماعى و شعور مادّى كه بر جوامع بشرى حاكم است، هرگز انسان را به اين معارف الهى و فضايل معنوى نمى‏رساند.
بنابراين جمله «علّمتُمْ مالم‏تعلموا» خصوص معارف و شرايع تورات نيست؛ بلكه مطلق معارف و شرايعى است كه به وسيله وحى و كتاب در ميان بشر انتشار يافته است». الميزان، ج 7، ص 275. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100111315)

پایان نامه دراین زمینه برای مطالعه:
حجیت عقل و حدود گسترده آن از دیدگاه قرآن و روایات معصومین (ع)
عبدى، سیدمهدى
کارشناسى ارشد علوم قرآن و حدیث
دانشگاه آزاد اسلامى اراک
استاد راهنما: امامى، محمدجعفر
۱۳۷۵

میزان اعتبار فهم عقلى آدمى و قلمرو آن موضوع ‏این پایان‏نامه است. مباحث آن عبارتند از: معناى لغوى ‏و اصطلاحى عقل و حجیت، حجیت عقل از دیدگاه ‏قرآن، حدود شناخت عقل در زمینۀنیازهاى بشرى و مسائل اعتقادى از منظر قرآن و گستره حجیت عقل در استنباط احکام شرعى.

وقتی خداوند ، هستی را بنا نهاد ، عقل را پایه های آن قرار داد .آنجا که پیامبر(ص) می فرماید :
" اول ما خلق الله العقل ." ۱
و وقتی ، انسان را خلق کرد ، با نفخ روح خود در وجود او ۲ و تعلیم اسمای خود ۳ که اساس سیر تکاملی هستی را نمایندگی می کردند ، با ابزاری به نام گوهر عقل ، به دنیای زمینی فرستاد ۴ و از او خواست که پیوند خود را با هستی ، از مسیر عقل برقرار و مستحکم کرده و راه تا اوج خدایی شدن را بپیماید .
ولی اینکه جایگاه عقل در اسلام کجاست و در مقام تشخیص حق از باطل و یا درست از نادرست ، چه تناسبی و یا نسبتی با نقل ۵ دارد ، و اینکه صحت و کاربردی بودن آموزه ها و یافته های عقل را باید به نقل ارجاع داد یا نه ، از منازعات تاریخی اندیشمندان چه متشرع و چه غیرمتشرع بوده است !
در این اندک ، به توضیح مختصر موضوع و اثبات جایگاه اولی و بالذات عقل در مقام مقایسه با نقل می پردازیم :
۱) عقل ، تنها حجت آدمی ۶
انسان موجودی است که سرشت او مبتنی بر بهره گیری از عقل و خرد است . تنها قوه ای که در وجود او نهفته شده تا بتواند موارد مختلف را از یکدیگر جدا ساخته و تشخیص دهد ، عقل و ادراک او است.
پذیرش یا عدم پذیرش اختیاری هرچیزی در گرو بهره جویی از عقل و ادراک آدمی است. محاسبات او ناشی از این قوه است . نورافکنی که بدون وابستگی به غیر، تاریکی های زندگی را برایش روشن می کند، چیزی جز بهره مندی از خرد نیست.
برای اثبات « حجیت عقل » احتیاجی به استدلال نیست . بنا بر این ، حجیت عقل، حجیتی « ذاتی » است و هیچگاه این حجیت را نمی توان سلب کرد. نمی توان گفت: «به آنچه عقل می گوید، اعتماد نکن». مقتضای خردمندی، اعتماد به عقل و عمل بر اساس نتایجی است که حاصل بکارگیری عقل است. تنها دلیلی که می تواند حجیت عقل را اثبات کند، طبیعت و سرشت عقلانی آدمی است ( آفتاب آمد دلیل آفتاب).
به همین دلیل ، تنها می توان در «تحقق عقلانیت» تشکیک کرد و با استدلال صحیح، به اثبات این امر پرداخت که؛ « مثلا برخی رویکردها و نتیجه گیری ها، منطبق با قواعد عقلی نیست » ولی نمی توان ضمن اعتراف به عقلی بودن، ادعا کرد که نباید به نتایج آن ملتزم شویم.
تأیید این سخن را در متون دینی تمامی شرایع خداوندی می توان یافت . در این متون هیچ استدلالی برای حجیت عقل گزارش نشده است و آن را « مفروغ عنه » گرفته اند . تنها چیزی که در این متون دیده می شود، اقرار و اعتراف صمیمانه نسبت به حجیت ذاتی عقل است . فراوانی این اقرار به گونه ای است که هیچ تردیدی در «رویکرد عقلانی شرایع» برای کسی باقی نمی ماند . ستاندن رویکرد عقلانی از شرایع خداوندی و خصوصا شریعت محمدی(ص) به معجزه ای بزرگتر از معجزات پیامبران الهی نیاز داشته و دارد (که متأسفانه این معجزه هم اتفاق افتاده است!!؟).
شریعتی ۷ را که با صراحت در کتاب آسمانی اش مکررا می گوید: « افلا تعقلون؟ » (آیا عقلتان را بکار نمی گیرید؟)
و روایتش می گوید : عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ : « حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی الْعِبَادِ النَّبِیُّ ، وَ الْحُجَّةُ فِیمَا بَیْنَ الْعِبَادِ وَ بَیْنَ اللَّهِ الْعَقْل » ۸
«حجت خداوند بر بندگانش پیامبر است و حجت بین بندگان و بین خداوند عقل است. » چگونه می توان از عقل و عقلانیت دور دانست؟!!
۲) نسبت عقل و دین
یکم ؛ تأکید بر « دوگانه بودن حجج الهی » و تبعیت حجت ظاهری از حجت باطنی که در حدیث زیر آمده است :
" یا هشام ؛ ان لله علی الناس حجتین ، حجة ظاهرة و حجة باطنة . فاما الظاهرة ، فالرسل و الأنبیاء و الأئمة “ع “و اما الباطنة ، فالعقول ) ۹ "
" ای هشام ؛ خدای را بر مردم دو حجّت و راهنماست. حجتی آشکار و حجتی پنهان؛ حجّت آشکار الهی رسولان، انبیا و ائمه هستند، و حجّت پنهان عقل­هاست . "
خود شاهدی بر استقلال حجت باطنی است و اتفاقا داوری درمورد حجیّت حجت ظاهری ( پیامبران ) و پذیرش ادعای آنان ، برعهده حجت باطنی (عقل) است ، ولی عکس آن صادق نیست . این خود دلیل کافی برای اثبات استقلال عقل است .
دوم؛ در بیان روایی از علی بن ابیطالب(ع) آمده است :
« لو ( اذا ) خلّی عنان العقل و لم یحبس علی هوی نفس او عادة دین او عصبیّة لسلف، ورد بصاحبه علی النّجاة " ۱۰
" اگر زمام عقل ، رها شود و دربند هوای نفس ، عادات دینی و تعصبات قومی نسبت به پیشینیان قرار نگیرد، صاحب خویش را نجات خواهد داد »
که مقصود او « عقل مستقل از نقل » است نه « عقل وابسته به نقل دین و عادات دینی »!!
مبتنی بر این روایت ، آیا نمی توان گفت که : «متن شریعت، به استقلال عقل اعتراف می کند ». اگر این اعتراف شرع به استقلال نسبی عقل است (که هست)، آیا نمی توان گفت که؛ « شرع ، به حجیت عقل مستقل ازخود فرا می خواند ».
در روایتی از امام صادق(ع) آمده است :
« انّ اوّل الامور و مبدأها و قوّتها و عمارتها التی لا ینتفع شیئ إلاّ به، العقل الّذی جعله الله زینة لخلقه و نورا لهم. فبالعقل عرّف العباد خالقهم و انّهم مخلوقون … و انّ الظّلمة فی الجهل و انّ النّور فی العلم . فهذا ما دلّهم علیه العقل . قیل له : فهل یکتفی العباد بالعقل دون غیره؟ قال : انّ العاقل لدلالة عقله الّذی جعله الله قوامه و زینته و هدایته، علم انّ الله هو الحق و انّه هو ربّه و علم انّ لخالقه محبّة و انّ له کراهیّة و انّ له طاعة و انّ له معصیة …» ۱۱
« به درستی که اول ، منشأ، توان و ترمیم هر چیزی « عقل » است که جز از طریق آن بهره ای حاصل نمی شود . عقلی که خداوند به عنوان زینت مخلوقات، و نوری برای آنان قرار داده است. پس به واسطه ی عقل است که خالقشان را می شناسند وخود را آفریده ی او می دانند … و می فهمند که تاریکی درجهالت است و نور در علم. پس این چیزی است که عقل به آن راهنمایی شان می کند . به ایشان گفته شد : آیا بندگان خدا می توانند به عقل اکتفا کنند واز غیر آن بهره نبرند؟ امام صادق(ع) فرمود : عاقل با راهنمایی همان عقلی که خدایش سبب برپایی، زینت و هدایت وی قرار داده است، درک می کند که خداوند، همان حق است و هم او پروردگار او است و می داند که آفریدگارش نسبت به برخی موارد، محبت و نسبت به برخی امور، کراهت دارد و برخی کارها فرمان برداری از او است و برخی نافرمانی …»
این روایت، تفسیر روشنی از روایت « العقل ما عبد به الرحمن… ۱۲ » را ارائه می کند و برداشت های شتابزده و ضد عقلی را کنار می گذارد.
برخی تصور می کنند: از نظر شریعت، هر فرد غیر مسلمانی، «فاقد عقل» ارزیابی می شود و این به منزله ی آن است که « عقل مورد نظر شرع، متفاوت از عقل عرفی باشد». حتی اصطلاح «عقل شرعی» (در برابر عقل عرفی) را مکررا بکار می برند.
در پاسخ باید گفت که؛ اگر کافران و مشرکان از منظر قرآن «بهره ای از عقل ندارند» چرا در آیات مختلف مورد پرسش و توبیخ قرآن قرار گرفته اند که « أفلا یعقلون= آیا عقل شان را به کار نمی گیرند» یا « فما لکم کیف تحکمون= شمارا چه شده است و چگونه بر خلاف عقل حکم می کنید» یا « افلا یتفکرون= آیا تفکر نمی کنند ».
مگر خدای حکیم در قرآن بیان نکرده است که « علّم الأنسان ما لم یعلم ۱۳ ، خداوند به نوع انسان چیزهایی را که نمی دانست، آموزش داد ». اگر ادعای مدعیان صحیح است، آیا خدای حکیم به افراد بی بهره از عقل خطاب می کند؟ و اگر خطاب کند، آیا تأثیری بر آنان خواهد گذاشت؟ آیا خداوند خطابش بیهوده و بدون توجه به نتیجه است؟.
صدها آیه ی دیگر نیز وجود دارند که « با فرض برخورداری از عقل و خرد » مشرکان و کفار را مورد خطاب قرار داده و از آنان می خواهد که به پیام خدا ایمان آورند. اگر آنان را فاقد عقل و شعور می دانست، اساسا ارسال پیامبران و انزال کتاب های آسمانی و اســتدلال و برهان آوردن بر غیرعقلانی بودن بت پرستی و شرک، لازم نبود ( لوکان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا ۱۴ ).« اگر در آسمان و زمین، جز «اللّه» خدایان دیگری بود، فاسد می شدند ( و نظام جهان به هم می خورد) !»
در قرآن مکررا بر اصل اساسی « لا یکلّف الله نفسا إلاّ وسعها ۱۵ خداوند هیچ کس را مسئولیت نمی بخشد جز به اندازه ی توان او» (که توان عقلی او را نیز شامل می شود) تأکید شده است.
در مورد آیه ی « لا یکلف الله نفسا إلا ما آتاها ۱۶ » فقیهان و مفسران در مورد مقصود آیه صریحا گفته اند که مفهوم و مراد آیه، عبارت است از « لایکلف الله نفسا إلا ما آتاها من العقول=جز به اندازه ی توان عقلی مکلف، مسئولیتی متوجه فرد نیست». این موارد، آشکارا نشان می دهد که تمامی بشر از نظر قرآن ، بهره مند از عقل وشعور اند.
برداشت وارونه ی برخی افراد از روایت « العقل ما عبد به الرحمن…=عقل تنها وسیله ای است که خدا با آن پرستیده می شود و بهشت با آن کسب می شود » مبتنی بر برداشت اخباریانی است که عقل را مطلقا حجت نمی دانند و به همین جهت روایت را معکوس معنا می کنند . وقتی معنای اصلی این روایت را می توان دریافت که سایر روایات مربوطه را نیز درکنار آن قرار دهیم.
مثلا در روایتی دیگر می گوید : « لا دین لمن لا عقل له ۱۷ کسی که عقل ندارد دین ندارد » و نگفت : « لاعقل لمن لا دین له » که نشانگر محوریت عقل برای دین است و نه بالعکس .
یا « المتعبد بغیر فقه کحمار الطاحونة، یدور و لایبرح من مکانه ۱۸ کسی که بدون فهم عمیق، چیزی را پذیرفته و به آن عمل می کند، مثل الاغی است که برای آنکه نداند در مسیر دورانی آسیاب حرکت می کند، جلوی چشمش چیزی قرار می دهند تا متوجه حقیقت نشود ». اگر برداشت وارونه ی برخی افراد از رویکرد شریعت نسبت به عقل، درست باشد « باید تعبد بدون تعقل، همان عقل شرعی باشد و ارزشمند شمرده شود، در حالی که چنین فردی مستحق اهانت دانسته شده است ».
اگر کسی به واژ گان بکار رفته در قاعده ی ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع، توجه کند ( کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع، حکم به العقل ۱۹ )، باید به این پرسش پاسخ دهد که؛ اگر واژه ی «عقل» که دو بار در این قاعده تکرار شده است، به مفهوم «شرع» یا «عقل پس از شرع» است، چرا آن را (گزینه ای غیر از شرع و ) در برابر مفهوم شرع قرار داده اند؟ آیا نفس رویارو قرار دادن «عقل و شرع» در این ملازمه، بیان گر «دو گانه بودن» آن ها نیست؟ آیا «عقل غیر مستقل» (یا عقل مستفاد از شرع که هیچ استقلالی از خود ندارد) گزینه ای متفاوت از شرع است؟
پاسخ صحیح به این پرسش ها، مؤید «دو گانه بودن حقیقی آن ها» است و نفس التزام به این قاعده، گواه پذیرش موجودیت عقل مستقل است، اما پذیرش عقل مستقل، به معنی بهره نبردن آن از مفاهیم و حکمت های ارائه شده در شرایع مختلفه نیست.
علاوه بر این، دربحث «قطع و ظنّ» از مباحث اصول فقه، بحثی وجود دارد که ؛ «حجیّت علم و قطع ، ذاتی است». حتی در تفسیر آن، تصریح کرده اند که؛ «منشأ آن هر چه می خواهد باشد، حتی اگر از پریدن کلاغ، این علم یا یقین حاصل شده باشد!!حجیت آن زدوده نمی شود».
فکر می کنم قابلیت این بحث، چنان که باید و شاید مورد بررسی قرار نگرفته است. «ذاتی بودن حجیّت علم» یعنی «هیچ نیرویی توان سلب این حجیّت و محوریّت از علم را ندارد، همان گونه که این حجیّت را کسی به آن نداده است و نمی تواند بدهد». حال با توجه به اینکه «علم، محور اصلی عقل است» می توان دریافت که؛ «منطبق بر مباحث نظری اصول فقه، عقل مستقل از شرع، رسمیّت و حجیّت دارد».
اگر به رویکرد شریعت توجه کنیم ، می یابیم که خود را «عقل منفصل آدمی» دانسته و «پاره ای گم گشته و مدفون از عقل متصل» می خواند ( ارسل الیهم رسله … لیثیروا لهم دفائن العقول ۲۰ پیامبران را به سوی بشر فرستاد… تا عقل مدفون بشر را برای آنان آشکار کند و در دسترس قرار دهد/ )
۳) سخنی در مفهوم عقل
مفهوم واژه ی «عقل» در متون مختلف و حتی در موارد محتلف بکار رفته در یک متن ، یکسان نیست. در واقع می توان گفت: « عقل، اسم معنی است و نه اسم ذات » یعنی ذات مشخصی در خارج از ذهن آدمی وجود ندارد که نام آن «عقل» باشد و به همین جهت «حقیقتی مشککه» است (همچون مفهوم وجود در مباحث فلسفی). آنچه در خارج وجود دارد «فرآیند»ی است که آن را «عقل» می نامند و نه «فرآورده» ای که نامش عقل باشد. مثل واژه های «علم» یا «فهم» یا «درک» یا «شعور» که در بسیاری از کاربردها، مرادف عقل قرار گرفته و می گیرند. اگر چه در برخی کاربردها، با تسامح در تعبیر، به جای «مغز سر» نیز بکار گرفته شده است که این استعمال، گویی در پی ذاتی می گردد تا عقل را «اسم ذات» آن قرار دهد.
عقل به معنی فرآیند درک حقایق و واقعیت ها، هم به علوم تجربی اطلاق می شود هم به علوم ذهنی و نظری. تردیدی نیست که سهم «عواطف و احساسات» در بین واقعیت های موجود زندگی بشری، کمتر از سایر معلومات تجربی وی نیست. ما «محبت، شادی، نشاط، کینه، اندوه، درد، کسالت و سستی» را به همان اندازه در وجود خویش یا دیگران درک و تجربه می کنیم که گرسنگی و تشنگی و سیری را تجربه می کنیم . ۲۱
۴) عقلانی بودن دین
آیات و روایات متعدد دیگری نیز وجود دارد که بر عقلانی بودن دین و محوریت ذاتی عقل دلالت داشته و برداشتها و یافته های ادراکی اخلاقی و معنوی بشر را مستقلا مورد تایید قرار می دهد و آنها را ناشی از عقل خدادادی انسان می داند که در وجود او به ودیعت گذاشته شده و خداوند از آن طریق با بشر به سخن و هدایت برخاسته است .
آنجا که امام علی(ع) هدایت بشر را در زمان هایی که پیامبری نبوده ، تعطیل ندانسته و هدایت معنوی انسان را توسط عقل او از زبان خداوند دانسته است :
" و ما برح لله عزت آلائه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات رجال ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم " ۲۲
" همواره چنین بوده و هست که خداوند متعال در هر برهه ای از زمان و در زمانهائی که پیامبری در میان مردم نبوده است بندگانی داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز می گوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم می کند . "
و یا آنگاه که از امام هادی(ع) درمورد حجت خداوند بر بشر در زمان ایشان ( که امام نیز بودند ) سوال می شود ، می فرمایند :
ابن سکیت ادیب از امام پرسید : ما الحجه علی الخلق الیوم ؟
امام فرمود : العقل ، یعرف به الصادق علی الله فلیصدقه و الکاذب علی الله فلیکذبه . ۲۳
ابن سکیت از امام دهم در مورد علت تفاوت معجزات انبیا پرسید و امام گفت هر زمان چیزی مطابق شرایط و فهم زمانه برای مردم حجت بود . پرسید امروز حجت چیست ؟ نگفت من که امام بر حقم ، بلکه فرمود عقل است که می توان بوسیله آن امام صادق را از کاذب شناخت .
" عقل است که بوسیله آن امام راستگو را می شناسد و تصدیقش می کند و دورغگو را می شناسد و تکذیبش می نماید. "
و وقتی سخن از کلام گویی خداوند با بشر می شود ، خداوند نیز کلام خود در قرآن را برهانی می داند که عقل بشر را برای فهم آن فراخوانی می کند :
" یاایها الناس قدجاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکمنورا مبینا " – ۲۴
" ای مردم! دلیل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم. "
و به صراحت به پیامبران خود می گوید که به مردم بگویند : که ما بر اساس بصیرت و دانایی به راه هدایت دعوت می کنیم :
" قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی و سبحان الله و ما انا من المشرکین " ۲۵
" بگو : این راه من است که من و هر کس که پیرو من است با بصیرت و بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم و خدا منزه است و من از مشرکان نیستم "
و آنجا که نوبت به بحث از تبعیت می رسد خداوند تنها چیزی که برای بشر پسندیده و اساس حرکت کمالی او خوانده است ، جستجو برای پاسخ به نیازهای روحی و سوالهای اعتقادی و هستی شناسی خود بر اساس اصول مبتنی بر عقل می باشد :
آنجا که خداوند می فرماید :
" فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ، اولئک الّذین هدئهم اللّه و اولئک هم اولوا الالباب . " ۲۶
" پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند. "
که اگر نگاهی اجمالی به تعابیر " القول " و " تبعیت احسن " بیفکنیم ، به ظرایف زیر که شاید به غفلت ، دیده نشده اند برمی خوریم :
خداوند در برخورد انسان با موضوعات و سوالهای اعتقادی و هستی شناسی خود ، قائل به یک فهم واحد و قرائت رسمی نیست ، بلکه قرائتها ، معرفتها و گفتمانهای مختلف و متفاوت را برمی تابد .
گفتمانهای مختلف ، زمانی محقق خواهد شد ، که نظریه ها و دیدگاههای مختلف وجود داشته باشد و این نیز زمانی میسر خواهد شد که همگان در یک فضای شفاف ، به تحقیق و تفکر و فهم دور از تعصب و تقلید بپردازند .
هر کدام از قرائتهای فوق ، در جای خود و بدلیل جهد و تلاش علمی و عقلی صاحب آن ، قابل تقدیر است .
تبعیت احسن ، زمانی میسر خواهد شد ، که انسان از قوه و استعداد بررسی اقوال و آرا و قرائتهای مختلف برخوردار باشد و این نیز ، زمانی ممکن است که همه چیز را از مسیر تعقل عبور داده و فهم عقلانی را هدف خود قرار دهد .
عبارت احسن ، که معنای قرائت بهتر را اراده می کند ، به این معناست که فهم عقلانی که بر اصول علمی استوار می باشد ، بدلیل آنکه علم در طی زمان ، همواره در حال رشد و شکوفایی و تغییر می باشد ، لاجرم ، فهم عقلانی را نیز دچار تغییر و رشد و شکوفایی کرده و در یک پروسه وابسته به زمان ، همواره ، فهمی متفاوت از قبل ( که باید بهتر و قابل استدلال تر باشد ) را سبب خواهد شد و تبعا هیچ فهم و یا قرائتی ، مقدس و غیر قابل مناقشه نیست .
شنیدن قول ، نه به زمان و یا افرادی خاص محدود شده و نه به حد مشخصی از سطح علم و دانایی کسی تخصیص زده شده است ، بلکه تمام افراد انسانی که خواهان دریافت نشان و مقام " عباد " از طرف خداوند هستند ، باید در یک فرایند دائمی پرسش و جستجو و استنباط و فهم عقلانی بوده ،هر چند به بالاترین مقامات علمی موجود رسیده باشند .
[h=3]نتیجه :[/h]از نظر خداوند عقل ، حجت اصل و ذاتی خداوند بر بشر بوده و شرایع و پیامبران نیز از طرف خداوند این پیغام را آورده اند که : وجه تمایز تو با دیگر موجودات ، عقلی است که در وجودت به ودیعت گذاشته شده و اگر آن را بیدار کرده و اساس افکار ، راهبردها و تصمیمات خود قرار دهی به حقیقت مکتوم الهی در هستی دست خواهی یافت و این همان چیزی است که من از تو می خواهم .
ارسل الیهم رسله … لیثیروا لهم دفائن العقول ۲۷
محمد صالحی
زیرنویسها :
۱- محمد باقر مجلسی،بحارالانوار ،ج۱،ص۹۷
۲- " فاِذا سویته و نفخت فیه من روحی "-" پس چون کار او را به پایان رسانیدم و از روح خود در او دمیدم "- سوره حجر آیه ۲۹
۳- " علم ادم الاسما کلها " - " سپس علم اسماء را همگی به آدم آموخت . " - سوره بقره – آیه ۳۱
۴- " قلنا اهبطوا منها جمیعا " – " گفتیم : همگی از آن ، فرود آیید ! " - سوره بقره – آیه ۳۸
۵- قرآن و احادیث
۶- برگرفته از کتاب شریعت عقلانی مرحوم آیه الله احمد قابل
۷- مقاله " خدا ، انسان ، و نردبانی به نام عقل – محمد صالحی http://mahsan.parsiblog.com/Posts/۷۲۰/
۸- الکافی، کتاب العقل و الجهل، حدیث ۲۲، ج ۱ ص ۲۵
۹- اصول کافی، ج ۱، ح ۱۲ – امام موسی بن جعفر(ع) -
۱۰- شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ج ۲۰ ص ۳۴۳ ، روایت ۹۵۰
۱۱- کافی ۱/۲۹ – امام صادق (ع)
۱۲- اصول کافی ، ج ۱ ، ص ۱۱ – امام صادق (ع)
۱۳- سوره بقره – آیه ۳۱
۱۴- الانبیاء ۲۱
۱۵- بقره ، ۲۸۶
۱۶- طلاق ، ۷
۱۷- تحف العقول، ص ۵۴ – حضرت رسول (ص)
۱۸- الحیاه ج ۱ ص ۲۰۴
۱۹- " هر آنچه را که عقل به آن حکم کند ، شرع نیز به همان حکم خواهد کرد و بر عکس . " - سبزواری، سید عبدالاعلی، ‌تهذیب الاصول، ج ۱، ص ۱۴۵؛ مظفر،‌ محمد رضا، ‌اصول الفقه، ج ۱، ص ۲۱۷٫
۲۰- خطبه‌ی اول نهج البلاغة – امام علی(ع)
۲۱- پایان سخن مرحوم آیه الله قابل
۲۲- نهج البلاغه خطبه ۲۲۲
۲۳- اصول کافی جلد ۱ صفحه: ۲۸ روایة: ۲۰
۲۴- سوره نسا – ۱۷۴
۲۵- سوره یوسف ، آیه ۱۰۸
۲۶- سوره زمر – آیات ۱۷ و ۱۸
۲۷- زیرنویس

اسلام از نظر تربيتى بر پرورش عقل و استقلال آن اهتمام دارد نه كوبيدن و خاموش كردن آن

خداى متعال حتى در يك آيه از قرآن بندگان خود را مأمور نكرده است به اين كه او را كوركورانه بندگى كنند

یاایها الناس قدجاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکمنورا مبینا
ای مردم! دلیل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم.
سوره نسا – ۱۷۴

جمع بندی:

سوال:
آیا جمله كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ العَقلُ، حَكَمَ بِهِ الشّرعُ حدیث است یا خیر؟

پاسخ:سلام علیکم:
در خصوص اين جمله حكم به شرع، حكم به عقل و بر عكس توضيح دهيد. با عقل، شرع را محك مي زنيم و يا با شرع، عقل را محك مي زنيم ؟ در صورت تضاد بين اين دو چه بايد كرد؟


جمله هاي «كل ما حكم به الشرع حكم به العقل» و نيز «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» حديث نيستند؛ بلكه قاعده اي است كه در بين متكلمين و فقهاي اسلام مطرح گرديده و مورد پذيرش معتزله و شيعه قرار گرفته است . مضمون اين قاعده آن است كه احكامي كه از ناحيه شرع مقدس صادر مي گردد, همگي بر طبق جلب مصالح و دفع مفاسد است . بنابراين آنچه مورد تأييد شرع است مورد تأييد عقل نيز مي باشد؛ علاوه بر آن كه احكام عقل نيز مورد قبول شرع مي باشد. البته بايد توجه داشت كه بررسي و تعيين محدوده اين قاعده , نيازمند بحث هاي طولاني است .
بيشتر مباحث علم اصول در حوزه هاي علميه، از لوازم همين قاعده محسوب مي شود؛ يعني, در علم اصول محدوده دخالت عقل در اثبات موضوع حكم شرعي و ديگر موارد آن , به دقت مورد بحث قرار گرفته است .
به طور خلاصه مي توان گفت؛ اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حكم كرد به طور يقين با حكم وحي و شرع سازگار است البته به شرط آن كه وحي و شرع نيز به دور از هرگونه تحريف لفظي و معنوي به ما رسيده باشد.
ناگفته نماند ميان حكم عقل و تشخيص عاقلان گاهي تفاوت وجود دارد. حكم عاقلان گاهي آميخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهاي خويشتن است و هميشگي و همگاني نيست اما حكم عقل براساس بديهيات مورد پذيرش همگان و هميشگي است. بنابراين آنچه گاهي متضاد با اشياء است تشخيص عاقلان است كه چه بسا عاقلان ديگري نظر مطابق با وحي و شرع داشته باشند.
آيت الله جوادي آملي در اين باره فرموده اند: البته عقل قطعي و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضي بين او و وحي نيست اما آيا انسان ها هميشه به چنين حقيقتي دست مي يابند؟ اگر چنين بود انسان ها هيچ گاه در دست يابي به عقل قطعي مرتكب اشتباه نمي شدند و تنوع و تعددي در آراي آنان وجود نداشت در حالي كه تنوع مذكور آن قدر وسيع و زياد است كه حتي بعضي از آنها نسبت به بعضي ديگر كاملا متضاد و متعارض بلكه مناقض است.
براي آگاهي بيشتر ر.ك:
1. عبدالله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، ص 47، نشر اسراء.
2. وحي و رهبري، ص 281، الزهرا، چاپ دوم.

موضوع قفل شده است