ღღ زن..... ღღ نقدی محترمانه بر اشعار گردآوری شده

تب‌های اولیه

181 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ღღ زن..... ღღ نقدی محترمانه بر اشعار گردآوری شده

لطفا توي اين تايپيك فقط اشعار و متن هايي در مورد: «زن، دختر، بانو، حوا، و کلا خانم ها» قرار بديد.
برای تشکر فقط از دکمه ی تشکر استفاده کنید.



اخطار!!

از بیماران قلبی!!..تنفسی!!..اطفال زیر 18 سال و آدمهای كم ظرفیت!و كسانی كه

گوشهایشان نابیناست!! خواهش میشود كه وارد این تایپیك نشوند...

مـــن در ایــنجــــــــــا درد هـــــــــــــایــم را فـــریـــاد خــواهم زد...گوشهایت را محكم بگیر

تقدیم به همه ...

چه آنهائی که می دانند ، چه آنهائی که نمی دانند ...

آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار ....

من به وجودم افتخار می کنم
من زنم.... یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم

تصمیم می گیرم و بالا می روم.

من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.

من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !

ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!

ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم

می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد

آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،

مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...

.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،

اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...

من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،

فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...

حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب

در ذهن داری مغایر باشد.

من زنم موجود ی مقدس ؛

نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی

تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.

نه بدن و نه روحم را نمی فروشم،حتی اگر گران بخرند.

من زنم یک موجود آزاد

اما به هرزه نمی روم.

نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛

به احترام ارزش و شأن خودم.

من زنم یک موجود مستقل

نه به دنبال تکیه گاه می گردم که آویزش شوم،

نه صندلی که رویش خستگی در کنم

و نه نردبان که از آن بالا بروم.

من زنم به دنبال یک همسفر ،

یک همراه، شانه به شانه.

گاه من تکیه گاه باشم گاه او.

گاه من نردبان باشم ،

گاه او.
‏من زنم یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیستم؛

ظرافتم، محبتم، هنرم،فداکاریم ، شهوتم و احساسم را آنگونه

که بخواهم خرج می کنم؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

من زنم تا جایی که بخواهم تحصیل می کنم، کارمی کنم،

در اجتماع فعالم و برای ارتقاء خویش تلاش می کنم.

نه مانع دیگران می شوم و نه اجازه می دهم دیگران مرا از حرکت بازدارند.

دستانم پر حرارتند و روحم پر شور؛

من یک زنم ...

نه جنس دوم...

نه یک موجود تابع...

نه یک ضعیفه ...

نه یک تابلوی نقاشی شده،

نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،

نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،

نه یک دستگاه جوجه کشی.

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،

بی آنکه دیگری را بیازارم...

فرای تمام تصورات کور،

هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،

بی تفاوت و بی احساس باشم،

بی ادب باشم،

بی مبالات و کثیف باشم.

اگر نبوده ام و نیستم ،

نخواسته ام و نمی خواهم.ـ

آری؛ من زنم عشق می خواهم و عشق می ورزم،

احترام می خواهم و احترام می کنم.

من به وجودم افتخار می کنم،

هر روز و هر لحظه ...

من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم

و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند

و تحسین می کنند

آری؛من زنم عشق می خواهم و عشق می ورزم،

احترام می خواهم و احترام می کنم.

کاش گاهی مرد بودم...
می شد شادی ام را به کوچه ها بریزم
با صدای بلند از ته دلم بخندم و
هیچ ماشینی برای سوار کردنم ترمز نکند
من از زن بودنم در این سرزمین
گاهی سخت گله دارم...

من زنم!
من زنم…
بی هیچ آلایشی…
حتی بی هیچ آرایشی!
او خواست که من زن باشم …
که بدوش بکشم،بار تو را که مردی!
و برویت نیاورم که از تو قویترم ...
آری من زنم...
او خواست که من زن باشم ...
همچنان به تو اعتماد خواهم کرد ...
عشق خواهم ورزید ...
به مردانگی ات خواهم بالید...
با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد ...
پشتیبانت خواهم بود... و تو ...
مرد بمان!
این راز را که من مرد ترم...
به هیچ کس نخواهم گفت.

زنان قـــــــــوی دردهای خود را
مانند کفشهای پاشنه بلند می پوشند!
مهــم نیست چقـــــدر اذیت می شوند
شما فقــــــط زیبایی آنهـا را می توانید بینیــد.

زن ....
جنس عجیبی ست!
چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر...
دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
انگار درست شده تا...
روی عشق را کم کند!

من یک انسانم!!!

اگر به خانه ی من آمدی...برایم مداد بیاور.....مداد سیاه...

می خواهم روی چهره ام خط بکشم تا
به جرم زیبایی در قفس نیفتم،
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم !
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها...
نمی خواهم کسی به هوای سرخی شان .. سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم....
شخم بزنم وجودم را ...
بدون اینها راحت تر به بهشت می روم گویا!
یک تیغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم....
سرم هوایی بخورد... و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم !
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم می خواهم ...
بدوزمش به سقف....اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود......
می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم !
پودر رختشویی هم لازم دارم.....
برای شستشوی مغزی....مغزم را که شستم ،
پهن کنم روی بند...
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد
به آنجایی که عرب نمی انداخت...
می دانی که؟ باید واقع بین بود !
صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر......
می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب ،
برچسب ف ا ح ش ه می زنندم....
بغضم را در گلو خفه کنم!

ی
تو را به خدا....
اگر جایی دیدی "حقی" می فروختند .....
برایم بخر....تا در غذا بریزم....
ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
و سر آخر اگر پولی برایت ماند ...

برایم یک پلاکارد بخر......به شکل گردنبند.....
بیاویزم به گردنم....و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم ...

من هنوز یک انسانم .... من هر روز یک انسانم .....
من هنوز یک زنم...


چـقدر سخـته کـه زن بـاشی و بـخـوای، بـه یه مـرد مـردونگـی یـاد بـدی...!!

من زنم...وقتی خسته ام
وقتی کلافه ام
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است

جسارت ميخواهد . . .
نزديك شدن به افكار دختري
كه روزها . . .
مردانه با زندگي ميجنگد . . .
اما شبها . . .
بالشتش از هق هق هاي دخترانه خيس است !

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پسشکر کن و هیچ مگو....گفتم: به چشم. در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم. هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟ قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست... به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم، میدانست. با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟ من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم... من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟! خدا گفت: من؟!! فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!! خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...
من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...

باید باکره باشی، باید پاک باشی
چرایش را نمیدانی فقط میدانی قانون است، سنت است، دین است
قانون و سنت را میدانی مردان ساخته اند
اما در خلوت می اندیشی به مرد بودن خدا و گاهی فکر میکنی شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!
من زنم ..
با دستهایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم ....و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی؟ دردآور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشمهایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر میشوی
دردم می آید در رختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح از دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرفهایت عوض میشود
دردم می آید نمیفهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که برای تو "ف ا ح ش ه " مغزی بودن بی اهمیت تر از "ف ا ح ش ه " تنی است
من محتاج درک شدن نیستم
دردم می آید خر فرض شوم

چگونه دست دلم را بگيرم و در كنار
دل تنگي هايم قدم بزنم
در اين خيابان
كه پر از چراغ و چشمك ماشين هاست
....نه آقايان.....
مسير من با شما يكي نيست
از سرعت خود نكاهيد
من آداب دلبري را نميدانم.......

[=impact]زنی آهسته می میرد زنی هم انتقامش را

[=impact] ز مردی هرزه می گیرد ... زنی را می شناسم من....

[=impact] زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟ زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان! زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش چه بد بختی چه بد بختی!
زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه! زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است! زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش زند فریاد که: بسه
زنی را می شناسم من که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران تمسخر وار خندیده!
زنی آواز می خواند زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرد است به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است سراغش را که می گیرد؟
نمی دانم، نمی دانم شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد ...زنی را می شناسم من

به کدامین قانون همیشه باید یک زن ببارد و باران بهاری شود

به کدامین گناه همیشه یک زن باید عاشقتر باشد

به کدامین ثواب یک زن از قلبش برای بیان محبتش مایه میگذارد

و کجاست ان مردی که بتواند غرورش را کنار بگذارد بر دستهای یک زن به پاس خدماتش بوسه زند

همیشه گفته اند مرد باش و مردانه چرا نگویند زن باش و زنانه زندگی کن شاید یک زن بهتر از مردانه بودن بتواند بگذراند

اينجا زن كه باشي ،مهريه ات آب هم باشد
قاضي جيره بندي اش ميكند .......
آنچه نفد هست جان توست كه قسط بندي نمي شود !

اینجا ایران است،
همون جاييه كه دختر بودن تو دنياي واقعيش نقطه ضعف حساب ميشه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و تو دنياي مجازيش نقطه قوت ... !

زن بودن در جامعه ? فرهنگ

مسافر کناري مدام خودش را رويم مي اندازد ، دستش را در جيبش مي کند و در مي آورد ، من به شيشه چسبيده ام اما هر قدر جمع تر مي شوم او گشادتر مي شود .. موقع پياده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد مي کنند ….

*(تقصير خودم بود بايد جلو مي نشستم ..!!!)

مسافر صندلي پشت زانوهايش را در ستون فقراتم فرو مي کند ، يادم هست موقع سوار شدن قد چنداني هم نداشت ، بايد با يک چيزي محکم بکوبم توي سرش ، چيزي دم دستم نيست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلي به سمت من مي آورد….

*(تقصير خودم بود بايد با اتوبوس مي آمدم ..!!! )

اتوبوس پر است ايستاده ام و دستم روي ميله هاست ، اتوبوس زياد هم شلوغ نيست و چشمان او هم نابينا به نظر نمي رسد ولي دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت ميله اي که من دستم را گذاشته ام مي گذارد .. با خودم مي گويم ” چه تصادفي ” و دستم را جابه جا مي کنم … اما تصادف مدام در طول ميله اتفاق مي افتد …..

*(تقصير خودم است بايد اين دو قدم راه را پياده مي آمدم …!! )

پياده رو آنقدر ها هم باريک نيست اما دوست دارد از منتها عليه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولي با هم برخورد خواهيم کرد … کسي که بايد جايش عوض کند ، بايستد ، جا خالي بدهد ، راه بدهد و … من هستم …

*(تقصير خودم است بايد با آژانس مي آمدم …!!! )

راننده آژانس مدام از آينه نگام مي کند و لبخند مي زند … سرم را بايد تا انتهاي مسير به زاويه 180 درجه به سمت شيشه بگيرم .. مدام حرف ميزند و از توي آينه منتظر جواب است ..خودم را به نشنيدن مي زنم … موقع پياده شدن بس که گردنم را چرخانده ام ديگر صاف نمي شود … چشمانش به نظر سالم مي آيد اما بقيه پول را که مي خواهد بدهد به جاي اينکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع مي کند … البته من بايد حواسم مي بود و دستم را با دستش تنظيم مي کردم ….

*(تقصير خودم است بايد با ماشين شخصي مي آمدم …!!! )

راننده پشتي تا مي بيند خانم هستم دستش را روي بوق مي گذارد… راه مي دهم … نزديک شيشه ماشين مي ايستد نيشش باز است و دندانهاي زردش از لبان سياهش بيرون زده است … “خانم ماشين لباسشوئي نيست ها “…. مسافرهاي توي ماشين همه نيششان باز مي شود … تا برسم هزار بار هزار تا حرف جديد مي شنوم …و مدام بايد مواظب ماشين هايي که فرمانهايشان را به سمت من مي چرخانند باشم …موقع رسيدن خسته هستم .. اعصابم به کلي به هم ريخته است

*(تقصير خودم است زن جماعت را چه به بيرون رفتن !!!)

"
از من متنفر مي شوي
.
.
.
.
. .
.
...چقدر بدبختم كه بايد از نخواستن چيزي نفرين شوم

نگو زن بودن آسان است

زن که باشی عادت می کنی به نارو خوردن....!
به اینکه
"آدم"ت برود با "حوا"ی دیگری،
و تنها شریک تنهائیت ، تنهایت بگذارد....
و بی آدم، شوی ،بی هوا .....
... هم نفست،برای دیگری نفس بکشد....
تو دیگر نفس نداری برای ادامه...
و چقدر سخت است اینگونه مردن

چون من زنم مرا متهم می کنند به اینکه خاله زنکی ام! که حرف از ماتیک و هایلایت و اپیل لیدی می زنم.
که حرف از روش پخت فلان کیک می زنم.
که حرف از آشپزی می زنم. حرف از بچه داری، زایمان، روسری ... .
آنکه مرا
محکوم می کند،
حرف از فوتبال می زند.
حرف از ماشین، کامپیوتر، موشک، جنگ، خبر. از ماشین و فوتبال او چیزی به من نمی رسد،
اما تمام حرفهای خاله زنکی من، نهایتاً برای اوست!

پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟

مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم.

او گفت: من نمی فهمم!

مادرش اورا بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمم

بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آـید که مادر بی دلیل گریه می کند.

همه زنها بی دلیل گریه می کنند!این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید.

پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟

سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید:

خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟

خدا پاسخ داد:وقتی من زن را آفریدم،گفتم او باید خاص باشد

من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند

و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد.

من به او یک قدرت درونی دادم
تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند.

من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد

و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند.

من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم.

من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند.

من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند.

اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند.

سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم.

این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند.

پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد

ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست.

زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود.

چون درچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد.


زن که باشی دربارهات قضاوت میکنند؛

دربارهی لبخندی که بیریا نثار هر احمقی کردی!

دربارهی زیباییات ... که دست خودت نبوده و نیست!

دربارهی تارهای مویت که بیخیال از نگاه شکآلودهی احمقها از روسری بیرون ریختهاند!

دربارهی روحت، جسمت، دربارهی تو و زن بودنت قضاوت میکنند!

تو نترس و زن بمان

احمقها همیشه زیادن!!!!

نترس از تهمت دیوانههای شهر

که اگر بترسی رفته رفته زنِ مردنما میشوی!

در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست ... و هیچ خیابانی… بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد انگار... در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند... اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست تخت های زایشگاهها اما پر از مریم های درد کشیده ای است که هیچ یک، مسیح را آبستن نیستند

یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف زن را یک به یک
زن مگو دریای راز مردهاست
مرجع راز و نیاز دردهاست
زن چه باشد آشنایی ناشناس
هر زمان پیدا شود در یک لباس
یک زمان گردد نکوتر از ملک
پا گذارد از بلندی بر فلک
می شون کان فرما، کانون مهر
قلب او رخشان تر از قلب سپهر
همچو گل شاداب و خوشرو می شود
چشم خاموشش سخن گو می شود
گر بخواهد زن، به تو جان می دهد
هر چه می خواهد دلت، آن می دهد....

من منم من يك زنم آزادگي پيراهنم
عشوه از پا تا سرم ليكن ز سنگم اهنم
من منم من مادرم دوستم رفيقم،همسرم
شيره ي جانت ز من چادر مينداز بر سرم
تاب گيسوسم سرابي بيش نيست
نقش بيهوده بر ابي بيش نيست
وين لب لعل و حديث چشم مست
بر لب مست خرابي بيش نيست
وصف ابروي كمان و تير مژگان سياه
حربه و ابزار جنگ شعر نابي بيش نيست
من منم من يك زنم عطر هوس دارد تنم
نطفه ي هستي درم از جان و از دل مي تنم
روبهك من شير زنم خاموش تو من روشنم
با سلاح دين دگر اتش مزن بر خرمنم
تا بداني چيست جان و جوهرم
دستي اندازو تو درياب گوهرم
نيمه ي تنها مرا از خود بدان
من برابر با تو جنس ديگرم
بال و پر بگشا كه اندر راه عشق
بال پرواز گر تويي من شهپرم

هی فلانی
بانوی سکوتت اینجاست
تو دنیای ما به من میگن مرده
به تو میگن مرد
عجب روزگاریست !!!

ای زن، ای الطاف دستِ حضرتِ پروردگار
ای تو بهتر از همه هستی، به صد ره آشکار
خنده ات چون روشنایِ صبحِ هستی، پر ضیا
خنده ات چون دامنِ عرش خدا، مهدِ صفا

زنان قبل از مادر شدن ، “پری”
و بعد از مادر شدن تبدیل به “فرشته” می شوند

حوا نافرماني کرد

آدم پشتش بود

اما امروز

آدم که ديگر نيست

هر چه که هست نامردمانيست که به گناه ناکرده

از پشت خنجر ميزنند

و حوا را به صلابه ميکشند

امروز

حوا از نبود آدم ميترسد

به جرم وسوسه...

چه طعنه ها که نشنیدی حوا...!

پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...!!!

چه صادقانه حوا بودی...

و چه ریاکارانه آدمیم


من بايد پوشيده باشم تا تو دينت را حفظ کني؟!

مرا ارشاد مي کنند تا تو ارشاد شوي؟!

تو ازدواج نکردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است

و من ازدواج نکردم و به من گفتي ترشيده ام!!

نتوانستم به استاديوم بيايم، چون تو شعارهاي آب نکشيده ميدادي !!

وقتي گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتي بچه مال مادر است

و وقتي خواستي طلاقم بدهي، گفتي بچه مال پدر است ؟!

چه عادلانه !.!.!


وفـاداری یک زن زمانی معـلوم میشود که مــردش هــیچ نداشته باشد
وفـاداری یک مـرد زمانی معـلوم میشود کــه همــه چــیز داشـته باشـد . . .

زن بود...!!
حوا بود و شریک آدم ...!!
قبول ، از بهشت رانده بودنش اما...!!
ذاتش بهشتی بود...!!
بهشت در آغوشش بود...!!
اصلا با او به زمین آمده بود...!!
شرم داشت...!!
حیا داشت...!!
مستور بود....!!
حتی...!!
وقتی عریان آغوش برای آدمش میگشود...!!
نجیب بود...!!
پاک بود و زلال...!!
زن بود...!!
زن...!!

مادر کودکش را شیر میدهد

و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد

وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی میکند

تا بسته سیگاری بخرد

بر استخوانهای لاغر و کم خون مادر راه میرود

……تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود

وقتی برای خودش مردی شد

پا روی پا می اندازد

و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران

کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد و میگوید:

عقل زن کامل نیست

و به افتخار این سخن

مگس ها و گارسونها کف طولانی میزنند


من یک زنم...
نگاه به صـــــــدا و بدن ظریفــــم نکن
اگــــــــــر بخواهم
تمـــــــام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشــــــــــــید ...

زن یعنی نـاز ... مرد یعنی نیــاز ...
مرد یعنی باید ، زن یعنی شاید...
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی دلدار ،زن یعنی دلداده...
مرد یعنی آری،زن یعنی گاهی…
... مرد یعنی دم، زن یعنی باز دم…
مرد یعنی سخاوت ،زن یعنی صداقت….
مرد یعنی ساختن ،زن یعنی سوختن...
مرد یعنی بیارام ،زن یعنی بیاسای…
مرد یعنی یک جرعه هوس،زن یعنی جام لبریز نفس…
و مرد یعنی تنها یک واژه و آنهم "مرد" ......

و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم "عشـق''

[=lucida grande]مرا دختر خانوم مینامند

[=lucida grande]مضمونی که جذابیتش نفس گیر است

[=lucida grande]
دنیای دخترانه من نه با شمع نه با عروسک

معنا پیدا نمیکند ونه با اشک و افسون

اما تمام اینها را در بر میگیرد

من نه ضعیفم نه ناتوان

چرا که خداوند مرا بدون خشونت

و زور و بازو میپسندد

اشک ریختن ضعف من نیست قدرت روح من است

اشک نمیریزم تا توجهی را جلب کنم

با اشکم روحم را میشویم

خانه بی من سرد و ساکت است

چراکه شور و حال زندگی با صدای بلند حرف زدن

و موسیقی گوش دادن نیست

زندگی ترنم لالایی ارمش بخشی را میطلبد

که خدا در جادوی صدای من نهفته است

من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم

من به تنهایی معنا دارم

معنای عمیقی در واژه ی دختر بودن است

اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری مرا ضعیفه میخواند

باز هم قوی تر از قبل از پشت همین واژه سربلند میکنم

و لبخند میزنم چرا که خداوند مرا دختر افریده

و همین برای من کافیست...



من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!!
روی حرفم، دردم با شماست
اگر زنی را نمی خواهید دیگر
یا برایش قصد تهیه زاپاس را دارید
به او مردانه بگو داستان از چه قرار است
آستانه ی درد او بلند است .
...یا می ماند
یا می رود!
هر دو درد دارد!
اینجا زمین است
حوا بودن تاوان سنگینی دارد...

قویترین فرد جهان اون نیست که دویست و پنجاه کیلو رو یه ضرب میزنه, قویترین فرد جهان زن ایرانیه که با وجود تجاوز فردی و گروهی و أسید پاشی و گشت ارشاد و مزاحمهاى خیابونی و،زور گیری و، قتل و هزار خطر دیگه هنوزم تو این مملکت درس میخونه، ورزش میکنه، رانندگى میکنه، کار میکنه، عاشق میشه، أعتماد میکنه، مادر میشه و به بچش یاد میده آدم باشه

زن بودن مثل ققنوس بودن است! هی آتش میگیری و باز نا امید نمی شوی و از خاکسترت زن متولد می شود

نام : زن
نام خانوادگی: خواهر مادر مردم
محل تولد: سرزمین مردسالار

تاریخ تولد: در بیشتر تاریخ
... تصویر: نباید دیده شود
شماره شناسنامه: 2
مذهب: عاطفه و احساس
حقوق: ندارد
شغل: مسیول چادر
توانمندی ها: در همه چیز
مشخصات ظاهری: زیباترین طاووس جهان است
علایم ویژه: نجیب و مهربان است
سوابق: از فرشته آسمان ها تا برده خانگی
آثار و نتایج: گسترش بشریت
میزان تحصیلات: دکترای تحمل و درک
روابط اجتماعی: عالی
سوء پیشینه: برابری طلب
جرم: زن بودن

پياده از كنارت گذشتم، گفتي:” قيمتت چنده خوشگله؟”
· سواره از كنارت گذشتم، گفتي:” برو پشت ماشين لباسشويي بنشين!“
· در صف نان، نوبتم را گرفتي چون صدايت بلندتر بود
· در صف فروشگاه نوبتم را گرفتي چون قدت بلندتر بود
· زيرباران منتظر تاكسي بودم، مرا هل دادي و خودت سوار شدي
· در تاكسي خودت را به خواب زدي تا سر هر پيچ وزنت را بيندازي روي من
· در اتوبوس خودت را به خواب زدي تا مجبور نشوي جايت را به من تعارفكني
· در سينما نيكي كريمي موقع زايمان فرياد كشيد و تو پشت سر من
بلندگفتي:”زهرمار!“
· در خيابان دعوايت شد و تمام ناسزاهايت فحش خواهر و مادر بود
· در پارك، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهايم را دراز كنم
· نتوانستم به استاديوم بيايم، چون تو شعارهاي آب نكشيده ميدادي
· من بايد پوشيده باشم تا تو دينت را حفظ كني
· مرا ارشاد مي كنند تا تو ارشاد شوي!
· تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
· من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده ام
· عاشق كه شدي مرا به زنجير انحصارطلبي كشيدي
· عاشق كه شدم گفتي مادرت بايد مرا بپسندد
· من بايد لباس هايت را بشويم و اطو بزنم تا به تو بگويند خوش تيپ
· من بايد غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگويند آقاي دكتر
· وقتي گفتم پوشك بچه را عوض كن، گفتي بچه مال مادر است
· وقتي خواستي طلاقم بدهي، گفتي بچه مال پدر است
· نه ديگر من به حقوق خود واقفم ، و براي گرفتن برابري در مقابل تو تا به انتها
استوار و مستحكم ايستاده ام زيرا به هويت خود رسيده ام ، به هيچ وجهي از حق خود
نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
·احتياجي ندارم كه تو در اتوبوس بايستي تا من بنشينم
·احتياجي ندارم كه تو نان آور باشي
· احتياجي ندارم كه توحامي باشي
· خودم آنقدر هستم كه حامي خود و نان آورخود باشم
· با تو شادم آري، اما بدون تو هم شادم. ايول
· من اندك اندك مي آموزم كه براي خوشبخت بودن نيازمند مردي كه مرا دوست بدارد
نيستم
· من اندك اندك عزت نفس پايمال شده خود را باز پس مي گيرم
· به من بگو ترشيده، هرچه مي خواهي بگو. اما افتخار همبستري و همگامي بامرا
نخواهي يافت تا زماني كه به اندازه كافي فهميده و باشعور نباشي
· گذشت آن زمان كه عمه ها و خاله هايم منتظر مردي بودند كه آنها را بپسندد و
درغير اينصورت ترشيده مي شدند و درخانه پدر مايه سرافكندگي بودند.
· امروز تو براي هم گامي بامن(و نه تصاحب من - كه من تصاحب شدني نيستم)بايد
لياقت و شرافت و فروتني خود را به اثبات برساني.
· حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه
به قيمت هزار سكه و يك جلد كلام الله كه به هيچ قيمتي به تو نخواهم فروخت.
· روزگاري مي رسد كه مي فهمي براي همگامي با من بايد لايق باشي - و نيز خواهي
فهميد همگام شدن با من به معناي تصاحب من يا تضمين ماندن من نخواهد بود. هرگاه
مثل پدرانت با من رفتار كردي بي درنگ مرا از دست خواهي داد.
ممكن است دوست و همراه تو شوم اما ملك تو نخواهم شد

[=microsoft sans serif]نر بودن یک جنسیت است و مَرد بودن یک هـــویت... !!

زیادند دخترانی که نر نیستن ولی خیــلی مَردن.

[=courier new]آی مردان به ظاهر مرد!
آیا شما را توان مقابله با مردانگی زنانه ام هست؟
آیا فریاد خاموش مردانه ام را در سینه زنانه ام شنیده ای؟
من یک زنم
نماد تمام ظلمها و صبرها فریادها و سکوتها
آیا استقامت زنانه ام زانوان مردانه ات را به زمین نکوبیده است؟
آه از این داغ سینه سوز که تمام مردانگیت در ظاهر ظریف زنانه ام می شکند
آه که اگر سکوتم را بشکنم فریادم صور اسرافیلی است که جهان را کن فیکون خواهد کرد
آری من یک زنم
پس در آغوش امنم آرام بگیر و همه مردانگیت را در قوای زنانه ام به امانت بگذار...

می گویند: «نترس !»

اما من میگویم بترس!

...........
...

بترس از مردهایی که همه جای خانه شان دستمال کاغذی پیدا می شود.
بترس از مردهایی که آدامس کبالت توی داشبرد ماشینشان، توی کشوی میزشان،یا طبقه سوم کتابخانه شان پیدا می شود.

بترس از مردهایی که فرق Always و Alldays را می دانند.

بترس از مرد هایی که برای هر مناسبتی یک حولهی نو از توی کمدشان بیرون میآورند.

بترس از مردهایی که طعم سرکه بالزامیک را زود تر از تو در سالاد مخصوص رستوران مجتمع تشخیص می دهند.

بترس از مردهایی که روبری تو نشسسته اند، پشت میزشان، یکهو بلند میشوند، میآیند و از بالای سرت، دارت ها را از روی صفحه بر میدارند، برمیگردند پشت میزشان و یکی یکی دارت ها پرت میکنند. با آرامش. به طرف صفحه ای که بالای سر تو آویزان است. و البته همیشه به هدف میزنند.

بترس از مردهایی که میدانند کِی بگویند: « جان... جانم...»

بترس از مردهایی که میدانند گاهی باید برایت «علی کوچولو»ی فروغ را بخوانند و گاهی «یه شب مهتاب» شاملو را.

بترس از مردهایی که حواسشان جمع است،خیلی جمع است، آنقدر که وقتی در یک روزِ خاص، با یک پلاستیک پسته میآیند دیدن ات، سرخ میشوی. از شرم و از لذت.

بترس از مردهایی که کنارشان فکر میکنی زیباترینی، بهترینی. که وقتی هستند، فکر میکنی زندگی شاید چیز دلنشینی باشد.

اما نیست.....

[=arial]من زنم همزادِ بارون هم نژادِ کوه و تیشه

[=arial]طعمِ شیرینِ یه آغوش [=arial]معنیِ درخت و ریشه

[=arial]عطرِ من اگه بپیچه [=arial]ذهنِ شعرا تازه میشه

[=arial]اگه دستامو بکارن سبز میشم تا همیشه




[=arial][=arial]من زنم که روحِ عشقو[=arial]میسپره به سینه مرد
[=times new roman][=arial] من زنم مرهمِ دردِ [=arial]دلِ عاشقای شبگرد

[=arial]تنم از جنسِ بهاره [=arial]تو شبای کهنه و سرد
[=times new roman][=arial]تک درختِ ایستاده [=arial]تو هجومِ وحشی درد
[=times new roman][=arial]اما تو عمقِ نگاهم [=arial]یک قبیله بی کسی هست
[=times new roman][=arial]روی هر گوشه قلبم [=arial]زخمِ بی هم نفسی هست
[=times new roman][=arial]من زنم زنِ زمستون [=arial]زنِ شعرهای پریشون

[=times new roman][=arial]رو تنم ، زخمه ی غربت تو چشام ،هوای بارون



[=arial]جایگاه زن در ایران باستان

[=arial]زن در اوستا و همچنین در زبان سانسکریت به آشه بانو خوانده می شده که به معنی دارنده فروغ راستی و پارسایی است. که امروزه فقط بانو به معنی فروغ و روشنایی را بکار می بریم .
[=arial]زن در ایران باستان مقامی بسیار والا و ارجمند داشته است. در دوران هخامنشیان زنان در کلیه امور همچون مردان به کار و پیشه مشغول بوده اند.
[=arial]این را سنگ نوشته های گلی به اثبات می رساند . زنان در هنگام زایمان مرخصی با حقوق داشته اند وهمچنین پس از زایمان به آنان پاداش های گرانبها نیز داده می شد .
[=arial]برخی از زنان در این سنگ نوشته ها معرفی شده اند که املاک وسیع و کارگاه های بزرگی داشته اند , همچنین در دوره هخامنشیان زنان می توانستند بدون هیچگونه دخالت شوهر در املاک و دارایی های خود هر گونه تصرفی که مایل بودند , بنمایند.
[=arial]در ایران باستان , مقام زن در جامعه بسیار بالا بود و در بسیاری از شئون زندگی با مرد همکاری می کرد.
[=arial]آنان می توانستند در سرودن یسنا و برگزاری مراسم دینی حتی با مردان شرکت کننده یا خود به انجام اینگونه کارها بپرداند .می توانستند در اوقات معینی به پاسداری آتش مقدس پرداخته و حتی به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند .
[=arial]در شاهنامه و دیگر حماسه های باستانی این سرزمین , اسامی بسیاری از این زنان نامدار و پهلوان و میهن پرست و دیندار- که به واسطه کارهای مفید و نیکشان در گروه زنده و افراد جاوید در آمده اند - نام برده شده و بر روان فرهمند آنان درود فرستاده می شود .
[=arial]در ایران باستان زنان همچون مردان می توانستند فنون نظامی را یاد بگیرند و حتی فرماندهی سپاهیان را بر عهده بگیرند.بانو آرتمیس که فرمانده سپاهیان ایران در برابر یونانیان بود ,گردآفرید که مرزدار ایران بود و در برابر سهراب صف آرایی کرد .

[=arial]زیبایی تمدن ایران و فرهنگ انسانی اش در اینجا بیشتر آشکار می شود که زنی ایرانی دارای شخصیت حقوقی و برابر با مردان بوده و می توانسته به شغل وکالت دادگستری بپردازد و حتی بر مسند قضاوت بنیشیند

سرزمینم خاک افسونگر دل خاورمیانه

نام تو تاریخ تو مردان کویت جاودانه

من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو

هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو

من زن ایرانی ام همسایه و هم نسل شیرین

خواهر تهمینه و هم قصه ی پوران و پروین

من زن ایرانی ام اهل تمدن زاده پارس

مثل دریا میخروشم من خلیجام تا ابد فارس

من زن ایرانی ام یک چشمه شرم ناب دارم

قد صدها سد سیوند پشت چشمم آب دارم

من زن ایرانیم می سازمت با خشت جانم

میزنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم

من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو

هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو

[INDENT] زن بودن کار مشکلی هست مجبوری مانند یک بانو رفتار کنی
همانند یک مرد کار کنی

شبیه یک دختر جوان به نظر برسی
و مثل یک خانم مسن فکر کنی

[/INDENT]

[=microsoft sans serif]
من زنم…

من ناقص العقلم…

با همین عقل ناقصم

از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام

و تو عقلت کاملتر از من بود!!!

من زنم...

یاد گرفته ام عاشقت بمانم

حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی

تظاهر کردی با من خواهی ماند!

من زنم...

کوه را حرکت میدهم

بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم

و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا میکنی

چرا که تو نیرومند تری!!!

من زنم...

وقت تولد نوزاد ...

تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...

سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،

لذتهای شبانه...

خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!

عادلانه است نه؟؟؟

من زنم...

آری من زنم...

او خواست که من زن باشم ...

همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...

عشق خواهم ورزید...

به مردانگی ات خواهم بالید ...

با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...

پشتیبانت خواهم بود...

و تو مرد بمان!

این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!

دختر ها شیطنت های خاص خودشان را دارند!


برچسب هرزگی بر خنده های آنان نزن!


به سلامتی دخترکان شهرم که خنده نیز بر آنان حرام است ...!

موضوع قفل شده است