جمع بندی قیام غیر معصوم

تب‌های اولیه

166 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قیام غیر معصوم

[="Black"]سلام!
یک نفر روایاتی را از کتاب احتجاج شیخ طبرسی برایم آورد و گفت طبق این روایات هیچ کس جز ائمه حق قیام و تشکیل حکومت ندارد و ان روایات اینها هستند:
(اگر دقت کرده باشید اکثر تاپیک هایی که من میزنم برای سوالاتی میزنم که در حین بحث با افراد مختلف برایم پیش آمده است بنابراین ببخشید که مخاطب اصلی این گفتار اینجا نیست)

نقل قول:
 ٢۴٨ -زرارة بن أعين گويد: روزى نزد امام صادق عليه السّلام بودم كه زيد على بن علىّ بمن گفت: اى جوانمرد، در بارۀ مردى از آل محمّد كه از تو طلب يارى كند نظرت چيست؟ گفتم: اگر واجب الاطاعه باشد ياريش نمايم، و گر نه در انجام وعده انجام مختارم.

وقتى زيد خارج شد امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: بخدا سوگند آنچنان راه را از همه طرف بر او بستى كه هيچ راه گريزى برايش باقى نگذاشتى! !

 ٢۴٩ -به امام صادق عليه السّلام عرض شد: اين چه كارى است كه دائماً يكى از شما أهل بيت قيام كرده و كشته مى‌شود و جماعت زيادى را با خود به كشتن مى‌دهد؟ ! .

امام عليه السّلام براى زمانى طولانى سر بزير انداخته سپس فرمود: بى‌شكّ در ميان ايشان متّهم به دروغ گفتن است و در ميان غير اينان أهل تهمت و دروغ بستن است

 ٢۵٣ -و از أبو بصير نقل است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در بارۀ آيۀ مباركۀ:

«سپس [اين كتاب]را به كسانى از بندگانمان كه برگزيديم ميراث داديم [پس، از آنان برخى بر خود ستمكار بودند، و برخى ميانه رو، و از ايشان برخى به خواست و فرمان خدا به نيكيها پيشى‌گيرنده‌اند. اين است فزونى و بخشش بزرگ]-فاطر: ٣٢ » ، پرسيدم، فرمود: نظر تو چيست؟ گفتم: بندگان برگزيده فقط اولاد حضرت فاطمه عليها السّلام مى‌باشند.

فرمود: امّا آن گروه از اولاد حضرت فاطمه عليها السّلام كه دست به شمشير برده و به گمراهى مردم را به سوى خود مى‌خوانند يا ديگر مردمان مشمول اين آيه نمى‌شوند.

عرض كردم: تكليف كسانى كه داخل اين جماعت ميشوند چيست؟ فرمود: مراد از ستمكار به خود كسى است كه مردم را نه به گمراهى مى‌خواند و نه به هدايت دعوت مى‌كند، و «مقتصد» از ما أهل بيت كسى است كه حقّ امام را نيك مى‌شناسد، و «سبقت‌گيرندۀ به نيكيها» خود شخص امام است

 ٢۵۶ -باسناد مذكور در متن از أبو جعفر احول نقل است كه گفت: زيد بن علىّ بن- حسين عليهما السّلام زمانى كه متوارى و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، بمن گفت: اى أبا جعفر اگر از ما خانواده كسى نزد تو آيد (و يارى بخواهد) چه پاسخ ميدهى؛ آيا با او به كارزار جنگ مى‌روى؟ به او گفتم: اگر پدرت يا برادرت مرا بخواهند با او خارج مى‌شوم.
زيد گفت: من مى‌خواهم به جنگ اين قوم (بنو اميّه) بروم با من بيا! .

گفتم: نمى‌آيم؛ قربانت گردم.

زيد گفت: آيا جان خود را بر من ترجيح مى‌دهى؟ گفتم: من يك نفرم اگر در روى زمين امامى جز تو باشد، هر كس از تو كناره گيرد نجات يافته و هر كس با تو آيد هلاك گشته و اگر براى خدا امامى روى زمين نباشد، كسى كه از تو كناره كند با آنكه همراهيت كند برابرست، بمن گفت: اى أبا جعفر من با پدرم سر يك سفره مى‌نشستم، او پارۀ گوشت چرب را برايم لقمه مى‌كرد و لقمۀ داغ را از سر محبّت به من سرد مى‌كرد، تا چه رسد به حرارت آتش دوزخ كه برايم دلسوزى نكرده باشد! از روش ديندارى به تو خبر داده و بمن خبر نداده؟ ! گفتم: قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزى كرده خبرت نداد، زيرا مى‌ترسيد كه تو نپذيرى و از آن جهت به دوزخ روى، ولى بمن خبر داده كه اگر بپذيرم نجات يابم و اگر نپذيرم از دوزخ رفتن من باكى بر او نباشد، سپس به او گفتم: قربانت گردم، شما بهتريد يا پيغمبران؟ فرمود: البتّه پيغمبران.

گفتم: يعقوب به يوسف مى‌گويد: «اى پسرك من، خواب خود را به برادرانت بازمگو، كه [از روى حسد]در بارۀ تو بدانديشى مى‌كنند»  ١ ، او خوابش را نگفت و پنهان داشت كه برايش نيرنگى نريزند، همچنين پدر تو مطلب را از تو پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت.

زيد گفت: اكنون كه چنين گوئى بدان كه مولايت در مدينه به من خبر داد كه: من كشته مى‌شوم و در كناسۀ كوفه بدار روم، و خبر داد كه كتابى نزد اوست كه كشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است.

احول گويد: من به حجّ رفتم و گفتگوى خودم را با زيد به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم، حضرت فرمود: تو كه راه پيش و پس و راست و چپ و پايين و بالا را بر او بستى و نگذاشتى به راهى قدم نهد! ! .

او برای اثبات حرفش بنابه روایات دیگری هم مدعی شد ائمه از شیعیانی که خودسر قیام میکردند حمایت نمیکردند!
و خلاصه بوسیله ی این دو دسته روایات قیام امام خمینی و ولایت فقیه را زیر سوال برد![/]

با نام و یاد دوست

کارشناس بحث: استاد کریم

asad;361518 نوشت:
سلام! یک نفر روایاتی را از کتاب احتجاج شیخ طبرسی برایم آورد و گفت طبق این روایات هیچ کس جز ائمه حق قیام و تشکیل حکومت ندارد و ان روایات اینها هستند:
(اگر دقت کرده باشید اکثر تاپیک هایی که من میزنم برای سوالاتی میزنم که در حین بحث با افراد مختلف برایم پیش آمده است بنابراین ببخشید که مخاطب اصلی این گفتار اینجا نیست)

asad;361518 نوشت:
او برای اثبات حرفش بنابه روایات دیگری هم مدعی شد ائمه از شیعیانی که خودسر قیام میکردند حمایت نمیکردند!
و خلاصه بوسیله ی این دو دسته روایات قیام امام خمینی و ولایت فقیه را زیر سوال برد!

وعلیکم السلام
ما بعد از رسول خدا(ص)موظف به اطاعت وپیروی از ائمه اطهار هستیم .اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی المر منکم (نساء/59) از دیدگاه شیعه که تمام مفسران به آن تصریح کرده اند اولی الامر ائمه علیهم السلام می باشند وطبق آیه اطاعت از آنها مطلق است وشامل تمام امور اعم از دنیوی واخروی می شود وقیام نیز یکی از این موارد است. ودر عصر ائمه اگر کسی بدون اذن آنها قیام کند مسلما درست نیست. بنابراین قیامهای عصر ائمه دو نوع است: بعضی مورد تایید آنها بوده است مانند قیام زید بن علی (ع) وخیلی از آنها نیز مورد تاییدشان نبوده است مانند قیام زید النار برادر امام رضا علیه السلام وخیلی ها قیامهایی که نوادگان امام حسن علیه السلام انجام دادند.
اما این مساله در عصر غیبت فرق می کند وهمانطور که امام زمان علیه السلام می فرماید در عصر غیبت حجت بر مردم رواة احادیث هستند وتشخیص آنها بر مردم حجت می باشد.
واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانهم حجتی علیکم وانا حجة الله علیهم (صدوق،کمال الدین،ج2،ص484) در اتفاات پیش آمده به روات احادیث ما رجوع کنید چون آنها حجت من بر شما هستند ومن حجت خدا بر آنها می باشم.
بنابراین در عصر غیبت وقتی این علماء تشخیص می دهند که دین در خاطر است وباید کاری کرد عمل آنها حجت است وطبق دین بوده ودر مقابل ائمه علیهم السلام نیست.
نکته دیگر اینکه امر به معروف ونهی از منکر از واجبات است واگر دقت داشته باشید امام خمینی در سال 42 در مقابل کارهای خلاف دین شاه هشدارهایی داد ووقتی با بی توجهی مواجه شد اتو را زندانی کردند مردم نیز در حمایت از مرجع خود قیام کردند که رژیم پهلوی آنها را به خاک وخون بست.
آیة الله خویی نیز در کتاب منهاج الصالحین ،ج1،ص665اشاره می کند که وقتی قدرت وتوانایی مسلمانان در حدی بود که بتوانند بر دشمنان قیام کنند وفقیه جامع الشرایط با مشورت صاحب نظران به این نتیجه رسید می تواند قیام کند وبا کفار بجنگد.
پس نکته مهم این است که در عصر غیبت تشخیص فقهاء جامع الشرایط حجت است.

[="#4169e1"]

کریم;363307 نوشت:
وعلیکم السلام
ما بعد از رسول خدا(ص)موظف به اطاعت وپیروی از ائمه اطهار هستیم .اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی المر منکم (نساء/59) از دیدگاه شیعه که تمام مفسران به آن تصریح کرده اند اولی الامر ائمه علیهم السلام می باشند وطبق آیه اطاعت از آنها مطلق است وشامل تمام امور اعم از دنیوی واخروی می شود وقیام نیز یکی از این موارد است. ودر عصر ائمه اگر کسی بدون اذن آنها قیام کند مسلما درست نیست. بنابراین قیامهای عصر ائمه دو نوع است: بعضی مورد تایید آنها بوده است مانند قیام زید بن علی (ع) وخیلی از آنها نیز مورد تاییدشان نبوده است مانند قیام زید النار برادر امام رضا علیه السلام وخیلی ها قیامهایی که نوادگان امام حسن علیه السلام انجام دادند.
اما این مساله در عصر غیبت فرق می کند وهمانطور که امام زمان علیه السلام می فرماید در عصر غیبت حجت بر مردم رواة احادیث هستند وتشخیص آنها بر مردم حجت می باشد.
واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانهم حجتی علیکم وانا حجة الله علیهم (صدوق،کمال الدین،ج2،ص484) در اتفاات پیش آمده به روات احادیث ما رجوع کنید چون آنها حجت من بر شما هستند ومن حجت خدا بر آنها می باشم.
بنابراین در عصر غیبت وقتی این علماء تشخیص می دهند که دین در خاطر است وباید کاری کرد عمل آنها حجت است وطبق دین بوده ودر مقابل ائمه علیهم السلام نیست.
نکته دیگر اینکه امر به معروف ونهی از منکر از واجبات است واگر دقت داشته باشید امام خمینی در سال 42 در مقابل کارهای خلاف دین شاه هشدارهایی داد ووقتی با بی توجهی مواجه شد اتو را زندانی کردند مردم نیز در حمایت از مرجع خود قیام کردند که رژیم پهلوی آنها را به خاک وخون بست.
آیة الله خویی نیز در کتاب منهاج الصالحین ،ج1،ص665اشاره می کند که وقتی قدرت وتوانایی مسلمانان در حدی بود که بتوانند بر دشمنان قیام کنند وفقیه جامع الشرایط با مشورت صاحب نظران به این نتیجه رسید می تواند قیام کند وبا کفار بجنگد.
پس نکته مهم این است که در عصر غیبت تشخیص فقهاء جامع الشرایط حجت است.

سلام و ممنون از پاسخ!
خدمت شما عرض کنم که بله این حرفهارو من به اون شخص زدم و اون گفت:
در زمان ائمه هرکس قیام کرد ائمه همراه او نشدند زیرا شرایط پیروزی وجود نداشت! زیرا یاور کافی نداشتند!
در این زمان هم ما بدون معصوم نیستیم و هرموقع معصوم شرایط قیام را مناسب ببیند و هرموقع یاور واقعی پیدا کند ظهور میکند و خودش قیام میکند! لذا این قیام (قیام امام خمینی) هم مثل قیام های اون زمان واجب الاطاعه نیستند! و طبق روایات نهایتش اینکه انسان مختار است به آنها بپیوندد یا نپیوندد![/]

کریم
کارشناس پاسخگوی کلام و اعتقادات

با تشکر از جواب زیباتون، اما شما استناد کردید به فرموده آیت الله خویی ره که ایشان کلا از اساس ولایت فقیه امام خمینی ره را مود اشکال میداند(چرا؟)

سلام

حال که سخن از آیت الله خویی مطرح شد نظر عزیزان را به این جمله از ایشان جلب می کنم :

أن الولاية لم تثبت للفقيه في عصر الغيبة بدليل وإنما هي مختصة بالنبي والأئمة (عليهم السّلام)

ولایت در عصر غیبت با هیچ دلیلی برای هیچ فقیهی ثابت نمی شود و همانا ولایت مختص پیامبر و معصومین است . ( التنقیح ج 1 ص 361 )

متاسفانه در مورد ولایت فقیه ما هیچ دلیل و مدرک معتبری نداریم و تمامی روایات مربوط یه یحث ولایت فقیه همگی یا توسط افراد مجهول نقل شده اند و ضعیف اند و یا مرسل و مقطوع هستند .

حال این ولایت فقیه از کجا آمده است ، والله اعلم !

در مورد نظر ایت الله خویی این لینک توضیحات بسیار خوبی داره که فکر میکنم دوستان کامل بخونن حتما جواب خیلی از سوالاتشون رو پیدا میکنن(با توجه به اینکه درست نیست ما بگردیم فردی رو پیدا کنیم که با ما هم عقیده باشه تا تاییدی بر عقایدمون باشه به جای اینکه بیطرفانه نظر همه ی بزرگان رو مطالعه کنیم و به جای توجه به اشخاص دلایل انها رو ببینیم و از این طریق حق رو بشناسیم.)

hoorshid;363513 نوشت:
در مورد نظر ایت الله خویی این لینک توضیحات بسیار خوبی داره که فکر میکنم دوستان کامل بخونن حتما جواب خیلی از سوالاتشون رو پیدا میکنن(با توجه به اینکه درست نیست ما بگردیم فردی رو پیدا کنیم که با ما هم عقیده باشه تا تاییدی بر عقایدمون باشه به جای اینکه بیطرفانه نظر همه ی بزرگان رو مطالعه کنیم و به جای توجه به اشخاص دلایل انها رو ببینیم و از این طریق حق رو بشناسیم.)

سلام علیکم

در لینکی که اراده کرده اید گفته شده که آیت الله خویی اصل ولایت فقیه را قبول دارد ، اما من از کتاب خود ایشان برایتان آوردم که آقای خویی اصل ولایت را برای فقیه ثابت شده نمی داند !!!!!! حال چگونه چیز ثابت نشده از دیدگاه خودش را قبول کرده است !!!!!! از عجایب این روزگار است .

عبدالرسول;363638 نوشت:
در لینکی که اراده کرده اید گفته شده که آیت الله خویی اصل ولایت فقیه را قبول دارد ، اما من از کتاب خود ایشان برایتان آوردم که آقای خویی اصل ولایت را برای فقیه ثابت شده نمی داند !!!!!! حال چگونه چیز ثابت نشده از دیدگاه خودش را قبول کرده است !!!!!! از عجایب این روزگار است
سلام.
اول:
پس نقل قولی رو که عین متن کتاب ایشون هست رو ببینید:(نه انچه شما به عنوان ترجمه اوردید!!!)
ان الاخبار المستدل بها علی الولایه المطلقه قاصره السند او الدلاله و تفصیل ذلک موکول الی محله. نعم یستفاد من الاخبار المعتبره ان للفقیه ولایه فی موردین و هما الفتوی و القضاء و اما ولایته فی سایر الموارد فلم یدلنا علیها روایه تامه الدلاله و السند»
سید ابوالقاسم خویی، التنقیح فی شرح العروه الوثقی (تقریرات درس مرحوم خویی به قلم میرزا علی غروی تبریزی)، ج1، ق، مؤسسه ی آل البیت، بی تا، چاپ دوم، صص 419-420.

پس ان طور که شما گفتید نیست!!!اصل ولایت مورد قبول ایشون هست...و همون طور که در لینک توضیح داده شده اختلافات بر سر اختیارات ست... نه اصل.
از طرفی خود ایت الله خویی مجتهد بودند،فتاوا صادر میکرند رساله عملیه دارند اگر(طبق ادعای شما) ولایت فقیه رو در هیچ حد و سطحی قبول نداشتند پس بر چه اساسی این کار رو میکردند؟!؟!اگر قبول نداشتند که در دوران غیبت فقیه میتواند به نمایندگی از امام معصوم احکام دین رو تعیین کنه بر چه اساسی خودشون این کار رو میکردند؟!!?!!؟...دقت کنید چه چیزی رو نسبت میدهید!!...
دوم:
عرض کردم لینک کامل مطالعه بشه.اینکه ما عقیده ای رو از قبل داشته باشیم و بگردیم بین افراد کسی رو پیدا کنیم که عقیدش به ما شبیه است و اینطوری حجت بیاریم برای درستی حرفمون کار صحیحی نیست.(یک جور دور هم هست!!)انسان عاقل دلایل رو میبینه ، میخونه تصمیم میگیره.
بیشتر دلایل اورده شده در مورد ولایت فقیه که مبانی روایی دارند برمیگردند به احادیث کاملا موثق مثل: أما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فإ نهم حجتی علیکم و أنا حجة الله علیهم. (اکمال الدین، ج1،ص483) است که سند ان مورد تایید است و انچه اختلاف هست (که ایت الله خویی هم بر ان ایراد وارد کردن) بر سر تفسیر این گونه روایات است که ایا ولایت مطلقه میتوان از ان برداشت کرد یا نه.
درواقع مشکلات وارد شده از طرف ایت الله خویی در مورد بعضی روایات است که ولایت مطلقه رو از انها برداشت میکنند.نه خود ولایت فقیه رو.
سوم:
دلایل مبنی بر اثبات ولایت فقیه (یا حتی ولایت مطلقه فقیه که مورد اختلاف هست) فقط روایی نیستند بلکه هم دلایل عقلی هست هم تا حدی قرانی.بر اساس برخی استدلال های عقلانی این مسئله(ولایت فقیه یا حتی ولایت مطلقه فقیه) جز بدیهیات در مذهب شیعه شمرده میشود!!..

.

asad;363313 نوشت:
در زمان ائمه هرکس قیام کرد ائمه همراه او نشدند زیرا شرایط پیروزی وجود نداشت! زیرا یاور کافی نداشتند!
در این زمان هم ما بدون معصوم نیستیم و هرموقع معصوم شرایط قیام را مناسب ببیند و هرموقع یاور واقعی پیدا کند ظهور میکند و خودش قیام میکند! لذا این قیام (قیام امام خمینی) هم مثل قیام های اون زمان واجب الاطاعه نیستند! و طبق روایات نهایتش اینکه انسان مختار است به آنها بپیوندد یا نپیوندد!

پس مساله فرق کرد وهمیشه اینطور نیست که عدم همراهی فیزکی ائمه علیهم السلام با قیامی مانند قیام مختار و زید شهید بمنزله ناح بودن آن است چون ایشان در شرایطی بودند که قیام اولا به نتیجه دلخواه نمی رسید وثانیا با رفتن ائمه به این شکل امور دینی سر وسامان نمی گرفت . ولی در عین حال ائمه بعضی قیامها را که در مسیر آنها بود تایید می کردند. ودر عصر غیبت نیز بنده با توجه به احادیثی که نقل کردم استباط فقهاء حجیت دارد در حوادثی که پیش می آید وفقیهی مانند امام خمینی با تحقیق در امور جاری کشور به این نتیجه می رسد که اگر واکنش نشان ندهد دین وتشیع به خطر خواهد افتاد ولذا اعتراض می کند ومردم از ایشان حمایت می کنند وحوادث بعدی که پیش می آید. ما نیز در اینجا در مقام اینکه بر تک تک افراد لازم است در این قیامها شرکت کنند نیستیم چون این امری فقهی است و وابسته به نظر مرجع شخص دارد اما با توجه به سخنانی که گفتید خود آنشخص نیز مشروعیت قیام امام خمینی (ره)را قبول دارند.

CELLAR;363334 نوشت:
با تشکر از جواب زیباتون، اما شما استناد کردید به فرموده آیت الله خویی ره که ایشان کلا از اساس ولایت فقیه امام خمینی ره را مود اشکال میداند(چرا؟)

دوست عزیز مساله را به این شکل مطرح کردن فکر نکنم زبا باشد وامثال آیة الله خویی به عنوان مراجعی دنیا گریز و با ورع اگر اختلافی هم داشتند مبنایی بوده است نه اینکه ایشان ولایت فقیه امام خمینی را قبول نداشته باشند . ایشان ولایت فقیه را قبول داشتند ولی آنرا مطلقه نمی دانستند بر خلاف نظر امام همانطور که یکی از دوستان نیز متن نظر ایشان را بیان داشتند. اما علی الظاهر ایشان در آخرین نوشته خود از این نظر رجوع کرده اند وولایت مطلقه را پذیرفته اند وحتما می دانید که مستند در نظر فقهاء آخرین نظر ایان است.

عبدالرسول;363485 نوشت:
سلام

متاسفانه در مورد ولایت فقیه ما هیچ دلیل و مدرک معتبری نداریم و تمامی روایات مربوط یه یحث ولایت فقیه همگی یا توسط افراد مجهول نقل شده اند و ضعیف اند و یا مرسل و مقطوع هستند .

حال این ولایت فقیه از کجا آمده است ، والله اعلم !

جناب عبد الرسول خواهشا بدون مدرک و از روی هوای نفس مطلبی را نفرمائید
حضرتعالی روی چه اساس و اعتباری و با کدام مطالعه و دقتی میفرمائید روایات باب ولایت فقیه مجهول و ضعیفند ؟؟؟ کلا و حاشا اگر کمی اهل مطالعه و دقت بودید هرگز این فرمایش را نمی کردید

در ادامه برای عدم انحراف اذهان دوستانی که مطالب شما را مطالعه می فرمایند احادیثی که در باب ولایت فقیه هست را با اسناد می آورم تا صدق و کذب مطلب بر همگان معلوم گردد

بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل...

على عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونى، عن ابى عبد اللَّه، عَلَيْهِ السّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فى الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فى الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى ديِنِكُمْ

سند این روایت :
1- اصول كافى، ج 1، ص 58، كتاب فضل العلم، باب المستأكل بعلمه و المباهى به، حديث 5. از جمله رواياتى است كه مرحوم نراقى ذكر كرده؛ و مرحوم نورى در كتاب مستدرك الواسائل ابواب ما يكتسب به، (باب 38، حديث 8)، از كتاب نوادر راوندى به سند صحيح از امام هفتم (عليه السلام) آورده و نيز در ابواب صفات قاضى (باب 11، حديث 5)، از كتاب دعائم الاسلام از امام ششم (عليه السلام) نقل كرده است. در كتاب كافى (ج 1، ص 39) چنين روايت شده: عن ابى عبدالله عليه السلام، قال: العماء امناء و الاتقياء حصون، و الانبياء ساده دانشمندان اعتماد كرده شدگان‏اند، و پارسايان مرزبان‏اند و پيامبران مهتران‏ند.

2- عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ

حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مى‏فرمايد: تو بر مقام و منصبى قرار گرفته‏اى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمى‏گيرد.

سند این روایت :
وسائل الشيعه، ج 18، ص 6 و 7 كتاب القضاء باب 3، حديث 2.

3-اكنون مى‏پردازيم به بررسى روايت مقبوله عمر بن حنظله تا ببينيم چه مى‏گويد و منظور چه مى‏باشد.

محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ. قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...


عمر بن حنظله‏ مى‏گويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به طاغوت (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مى‏گيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مى‏كند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى طاغوت و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مى‏فرمايد: يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا به. پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ... بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده ‏ام.


سند این روایت :
اصول كافى، ج 1، ص 86، كتاب فضل العلم، باب اختلاف الحديث حديث 10. وسائل الشيعه، ج 18، كتاب ابواب صفات القاضى، باب 11، حديث 1.

4- روايت أبو خديجه‏ را نيز مى‏آورم:

محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (ع) إلى أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيْ‏ءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر.

ابو خديجه (يكى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع) مى‏گويد كه حضرت صادق (ع) به من مأموريت دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: مبادا وقتى بين شما خصومت و نزاعى اتفاق مى‏افتد، يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافى پيش مى‏آيد، براى محاكمه و رسيدگى به يكى از اين جماعت زشتكار مراجعه كنيد. مردى را كه حلال و حرام ما را مى‏شناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد؛ زيرا من او را بر شما قاضى قرار داده‏ ام. و مبادا كه بعضى از شما عليه بعضى ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد.

سند این روایت :

سالم بن مكرم بن عبدالله كناسى، مكنى به ابو خديجه و ابوسلمه، از اصحاب امام صادق و امام كاظم (عليه السلام) بوده و از هر دو امام روايت كرده است. ابن قوليه و على بن فضال او را توثيق كرده‏ اند و نجاشى رجالى بزرگ از او به ثقه ياد كرده است.

و سند اصل حدیث :

وسائل الشيعه، ج 18، ص 100، كتاب القضا ابواب صفات القاضى، باب 11، حديث 6.

جناب عبدالرسول همچنانکه ملاحظه فرمودید تمام احادیث فوق الذکر که عمده احادیث در باب ولایت فقیه است صحیح السند و حداقل مقبوله هستند نه مجهول و ضعیف حال جای تعجب است حضرتعالی بدون ذکر یک حدیث ضعیف السند در باب ولایت فقیه بدون آگاهی و مطالعه اظهار نظر می فرمائید :Narahat az:





عبدالرسول;363485 نوشت:
حال که سخن از آیت الله خویی مطرح شد نظر عزیزان را به این جمله از ایشان جلب می کنم :
أن الولاية لم تثبت للفقيه في عصر الغيبة بدليل وإنما هي مختصة بالنبي والأئمة (عليهم السّلام)
ولایت در عصر غیبت با هیچ دلیلی برای هیچ فقیهی ثابت نمی شود و همانا ولایت مختص پیامبر و معصومین است . ( التنقیح ج 1 ص 361 )
متاسفانه در مورد ولایت فقیه ما هیچ دلیل و مدرک معتبری نداریم و تمامی روایات مربوط یه یحث ولایت فقیه همگی یا توسط افراد مجهول نقل شده اند و ضعیف اند و یا مرسل و مقطوع هستند .
حال این ولایت فقیه از کجا آمده است ، والله اعلم !

جناب عبدالرسول از شما واعا تعجب است که سخنان چنین بزرگواری را در حدی که مد نظر خودتان است نقل کنید ونتیجه بگیرید که ایشان به هیچ وجه ولایت فقیه را قبول ندارند در حالی که در ادامه توضیح می دهند که ولایت فقیه را در چه محدوده ای پذیرفته اند. از جناب خورسید نیز ممنون هستیم که متن کامل فرمایش ایشان را بیان کردند.
اما نکته مهمتر این است که آیة الله خویی در آخرین اثر خود ولایت مطلقه فقیه را پذیرفته اند ومعیار نیز نظر نهایی است که بنده متن فرمایش ایشان را در اینجا ذکر می کنم.
المقام الثاني: أنا لو قلنا بمشروعية أصل الجهاد في عصر الغيبة فهل يعتبر فيها إذن الفقيه الجامع للشرائط أولا؟ يظهر من صاحب الجواهر (قدس سره) اعتباره بدعوى عموم ولايته بمثل ذلك في زمن الغيبة. وهذا الكلام غير بعيد بالتقريب الآتي، وهو أن على الفقيه أن يشاور في هذا الامر المهم أهل الخبرة والبصيرة من المسلمين حتى يطمئن بأن لدى المسلمين من العدة والعدد ما يكفي للغلبة على الكفار الحربيين، وبما أن علمية هذا الامر المهم في الخارج بحاجة إلى قائد وآمر يرى المسلمين نفوذ أمره عليهم، فلا محالة يتعين ذلك في الفقيه الجامع للشرائط، فإنه يتصدى لتنفيذ هذا الامر المهم من باب الحسبة على أساس أن تصدى غيره لذلك يوجب الهرج المرج ويؤدي إلى عدم تنفيذه بشكل مطلوب وكامل.(خویی،منهاج الصالحین، ج1،ص367) اگر ما معتد به جایز بودن جهاد در عصر غیبت باشیم آیا اذن فقیه در آن معتبر است یا نه؟ از صاحب جواهر معتبر بودن اذن فقیه به خاطر عموم ولایت او در زمان غیبت استفاده می شود واین مطلب با این تقریب صحیح به نظر می رسد. وآن اینکه فقیه در این امر خطیر با اهل خبره وبصیرت از مسلمانان مشورت کند تا اطمینان پیدا کند که عده وامکانات مسلمین برای غلبه بر کفار حربی کافی است. وچون عینیت یافتن این مساله مهم در خارج نیازمند رهبر و آمری است که رای او در میان مسلمانان نفوذ داشته باشد پس لاجرم این رهبر کسی جز فقیه جامع الشرایط نخواهد بودواو متصدی این امر مهم است از باب حسبه زیرا تصدی غیر او موجب هرج ومرج شده ودر نتیجه عدم تنفیذ حکم او به شکل مطلوب خواهد بود.
پس مشخص می شود که آیة الله خویی به صراحت بیان می کنند که ولایت مطلقه فقیه را قبول دارند. وما باید با دلیل حرف بزنیم وتمام آثار یک شخص را در نظر بگیریم تا رای او را به دست آوریم.

عبدالرسول;363638 نوشت:
سلام علیکم

در لینکی که اراده کرده اید گفته شده که آیت الله خویی اصل ولایت فقیه را قبول دارد ، اما من از کتاب خود ایشان برایتان آوردم که آقای خویی اصل ولایت را برای فقیه ثابت شده نمی داند !!!!!! حال چگونه چیز ثابت نشده از دیدگاه خودش را قبول کرده است !!!!!! از عجایب این روزگار است .

جناب عبد الرسول :Narahat az: امان از حضرتعالی که اصلا در متون علما دقت نمی کنید

جناب عبد الرسول ولایت بر دو نوع است ولایت تکوینی ولایت تشریعی
آنچه را حضرت آقای خویی اعلی الله مقامه الشریف در کلامش آورده است مربوط به ولایت تکوینی است که مختص به نبی و جانشین نبی هست و ثبوت ولایت تکوینی را برای فقیه نه ایشان بلکه هیچ یک از فقها قبول ندارند چه اینکه ولایت تکوینی لازمه علم غیب است که انسانهای معمولی از آن بی بهره اند
به کلام آقای خویی توجه فرمائید
"أن الولاية لم تثبت للفقيه في عصر الغيبة بدليل و انما هي مختصة بالنبي و الأئمة عليهم السلام‏ "

همچنانکه در ترجمه اشاره فرمودید حضرت آقای خویی ولایت ( ولایت تکوینی) برای فقیه در عصر غیبت را با هیچ دلیلی ثابت نمی داند چون ولایت تکوینی از شئون معصوم است چون مقام عصمت مقام علمی ای است که فقیه از اکتساب و درک آن عاجز است
اما بلافاصله در همان متن ، حضرت آقای خویی ادامه می دهند که :

" بل الثابت حسب ما تستفاد من الروايات أمران: نفوذ قضائه و حجية فتواه‏ : "

بلکه ثبوت ولایت برای فقیه بنا بر آنچه از اخبار بدست می آید دو مسئله است انفاذ قضاوتش و حجیت فتوای فقیه "

و اما ولایت تشریعی که عمده بحث در مسئله ولایت فقیه است مسئله ایی است کلامی که بر اثر ادله ایی که قبلا در تایپیکهای متعدد بحث آن گذشت مورد اتفاق و قبول تمام علمای اعلام می باشد و حتی خود حضرت آقای خویی نیز در بحث تشریع قائل به لزوم وجود ولایت فقیه می باشند

پس جناب عبد الرسول تا اینجا ثابت شد حضرت آقای خویی ولایت تشریعی را برای فقیه قبول دارند و جای تعجب است حضرتعالی چطور به خودتان اجازه میدهید کلام علما رضوان الله تعالی علیهم را به رای و نظر خودتان تفسیر کنید :Narahat az:

با سلام و عرض ادب.
هر چند که این بحث ها کاملا تکراری است و بارها و بارها تاپیک های مرتبط بدون پاسخ قانع کننده و برای فرار از پاسخ گویی سریعا قفل گشته اند و برای این حقیر مثل روز روشن است که این تاپیک هم بزودی بدلیل عدم پاسخ قانع کننده قفل خواهد شد ولی برای آخرین بار به بحث می پردازیم.

رحیق مختوم;363783 نوشت:
بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل... على عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونى، عن ابى عبد اللَّه، عَلَيْهِ السّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فى الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فى الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى ديِنِكُمْ

خوب. بفرمایید چه کسی باید تشخیص دهد که فقها در دنیا داخل گشته اند یا خیر؟ مگر نه این است که تشخیص ولی فقیه بالاترین تشخیص است و مصلحت را ایشان بهتر از هر کس دیگر می داند!!
برای نبی و امام این بیم نیست. چرا که به اعتقاد شیعه ایشان منصوب مستقیم الهی هستند و داخل شدن در دنیا برای آنها ممتنع است. ولی چون علم فقیه از جنس علم امام یعنی غیبی نیست و حصولی است و همچنین علم هر چقدر هم صحیح باشد در عملکرد آنها راه ندارد و هر فردی می تواند به راهی مخالف چیزی که به آن علم دارد برود لذا عدم دخول در دنیا را برای فقیه اثبات کنید.
نکته دیگر اینکه به اعتقاد شیعه فرق امام با فقیه این است که شخص امام مصداقا از سوی خدا نصب شده است ولی فقیه نه مستقیم از طرف خدا که از سوی امام و نه مصداقا که مفهوما در روایات اشاره شده است.
در حقیقت آن شخصی را می توان حقیقتا فقیه مورد اشاره در روایات دانست که در عمل به علم خود (فقه) کوتاهی نکرده باشد و این مسئله هم موردی نیست که از سوی مردم قابل تعیین باشد و فقط خداوند به آن علم دارد.

روایات دوم و سوم و چهارم جناب مختوم هم نهایتا به قضاوت اشاره دارد که اخص از مدعاست و ولایت تام را مشخص نمی کند. لذا همانطور که دوست عزیز عبدالرسول فرمودند مسئله ولایت فقیه از هیچ روایتی استخراج نمی شود.

کریم;363779 نوشت:
در آخرین نوشته خود از این نظر رجوع کرده اند وولایت مطلقه را پذیرفته اند وحتما می دانید که مستند در نظر فقهاء آخرین نظر ایان است.
میشه آدرس و منبع بدید لطفا؟

شریعت عقلانی;363976 نوشت:
با سلام و عرض ادب.
هر چند که این بحث ها کاملا تکراری است و بارها و بارها تاپیک های مرتبط بدون پاسخ قانع کننده و برای فرار از پاسخ گویی سریعا قفل گشته اند و برای این حقیر مثل روز روشن است که این تاپیک هم بزودی بدلیل عدم پاسخ قانع کننده قفل خواهد شد ولی برای آخرین بار به بحث می پردازیم.

خوب. بفرمایید چه کسی باید تشخیص دهد که فقها در دنیا داخل گشته اند یا خیر؟ مگر نه این است که تشخیص ولی فقیه بالاترین تشخیص است و مصلحت را ایشان بهتر از هر کس دیگر می داند!!
برای نبی و امام این بیم نیست. چرا که به اعتقاد شیعه ایشان منصوب مستقیم الهی هستند و داخل شدن در دنیا برای آنها ممتنع است. ولی چون علم فقیه از جنس علم امام یعنی غیبی نیست و حصولی است و همچنین علم هر چقدر هم صحیح باشد در عملکرد آنها راه ندارد و هر فردی می تواند به راهی مخالف چیزی که به آن علم دارد برود لذا عدم دخول در دنیا را برای فقیه اثبات کنید.
نکته دیگر اینکه به اعتقاد شیعه فرق امام با فقیه این است که شخص امام مصداقا از سوی خدا نصب شده است ولی فقیه نه مستقیم از طرف خدا که از سوی امام و نه مصداقا که مفهوما در روایات اشاره شده است.
در حقیقت آن شخصی را می توان حقیقتا فقیه مورد اشاره در روایات دانست که در عمل به علم خود (فقه) کوتاهی نکرده باشد و این مسئله هم موردی نیست که از سوی مردم قابل تعیین باشد و فقط خداوند به آن علم دارد.


شریعت بزرگوار از شما بعید است آقا

خود روایت بالصراحه به بیان موارد دخول فقیه به دنیا اشاره کرده است و عقول سلیم هم چندان مشکلی با تشخیص و عدم تشخیص دخول فقیه در دنیا ندارند
همچنانکه فرموده شد دخول فقها در دنیا زمانی مصداق تعیّنی پیدا میکند که در مواجه با برپایی عدالت اجتماعی با سلطان جائر همراه شوند
و این مطلب را ما در بین علمای اعلام سراغ نداریم و بالعکس هر جا سخن از فقهای بنام و تاثیر گذار بر جامعه وجود دارد همگان بر عدالت اجتماعی مبتنی بر تعالیم شرع مقدس گام برداشته اند و در حقیقت همان ها بودند که اعلام دین را تا به امروز برافراشته نگه داشته اند
نبی یا امام هم مطلق فقها را امین رسالت معرفی نکردند بلکه فقهایی دارای چنین منصب منیعی هستند که به مطامع دنیوی آلوده نشده باشند
ما نمی گوئیم فقیه معصوم است بلکه مدعی نصب از طرف امام معصوم با اماراتی که در احادیث معتبر است هستیم ، بنا بر این نمی گوئیم فقیه صد در صد اشتباه نمی کند بلکه قائلیم سنگ بنای فقیه بعنوان امین رسالت تداوم چرخه رسالت نبی هست
البته این فرمایش حضرتعالی که امام معصوم بخاطر مقام عصمتش مصون از خطاست کاملا درست است اما اینکه میفرمائید چون فقیه مصون از خطا نیست پس اشتباه می کند خود اشتباه است چون فقیه با در دست داشتن چراغ فقاهت ، همان چراغی که در روایات به نور علم تعبیر شده است ( العلم نور یقذفه الله علی قلب من یشاء ) سعی در انتخاب صحیح ترین راه برای تحقق نهادینه کردن آرمان های شرع مقدس اسلام دارد
به عبارتی روشن تر عرض کنم که کار فقیه بی شباهت به کار قضات نیست قاضی بر اساس قانون مدون حکم می کند و لا غیر در حالیکه شاید یقین قاضی چیز دیگری باشد فقیه هم همینطور است فقها بر اساس احادیث و روایاتی که در دستشان است سعی بلیغ در اجرای عدالت اجتماعی دارند در حالیکه شاید موفق هم نباشند پس ما نمیتوانیم عدم پذیرش حق واقعی از طرف اجتماع را دلیل بر ناتوانی فقیه در اداره اجتماع بدانیم و این مسئله مانند به امامت رسیدن حضرت علی علیه السلام بود که حضرتشان سعی در تحقق عدالت اجتماعی به اکملها داشتند اما متاسفانه بدلیل عدم پذیرش اجتماع و وجود حاکم جوری در مقابل حکومت الهی خودشان در مورد تحقق چنین عدالتی حضرتش چندان توفیق نداشتند هر چند که بسیار تلاش کردند و در اینجا به یاد فرمایش گهربار حضرت امام خمینی نوّر الله مضجعه الشریفه افتادم که کرارا می فرمودند " ما مأمور به ظاهریم "

شریعت عقلانی;363978 نوشت:
روایات دوم و سوم و چهارم جناب مختوم هم نهایتا به قضاوت اشاره دارد که اخص از مدعاست و ولایت تام را مشخص نمی کند. لذا همانطور که دوست عزیز عبدالرسول فرمودند مسئله ولایت فقیه از هیچ روایتی استخراج نمی شود.

جناب شریعت بزرگوار

مسئله ثبوت ولایت و عدمش مسئله ای کلامی است نه روائی و فقهی هر چند که بالطبع از نظر روائی هم بحث می شود
و بر اساس همین نگرش اهل سنت چون مسئله ولایت را مسئله ایی فقهی و تقلیدی میدانند فلذا قائل به الزام و گردن نهادن به مسئله ولایت نیستند و همچنانکه می بینیم بخاطر عدم پذیرش چنین مسئله ای چه مسائلی که گریبانگیر آنان است
بنده تعجبم این است که چرا دوستان همیشه فکر میکنند ما باید مسئله ولایت را از منظر روایات اثبات کنیم در حالیکه این مسئله یک قضیه بدیهی ، عقلی و کلامی هست و تعجب بیشتر این است که ما باید مسئله ایی بدیهی را برای شما ثابت کنیم در حالیکه بدیهیات ابدا احتیاج به اثبات ندارند اما حضرات بزرگواری مانند شما هیچ دلیل نقضی ارائه نمی دهید و فقط بر عقیده بدون دلیل خودتان پافشاری می کنید :Moteajeb!:

جناب شریعت اگر حضرتعالی و دوست بزرگوارمان جناب عبد الرسول دلیلی بر عدم ثبوت ولایت فقیه از روایات سراغ دارید بفرمائید

شریعت عقلانی;363976 نوشت:
خوب. بفرمایید چه کسی باید تشخیص دهد که فقها در دنیا داخل گشته اند یا خیر؟ مگر نه این است که تشخیص ولی فقیه بالاترین تشخیص است و مصلحت را ایشان بهتر از هر کس دیگر می داند!!

ولی فقیه تا زمانی ولایت دارد که شرایط آنرا از دست ندهد، واز جمله شرایط فقیه قابل پیروی موارد زیر است.
[=Akhbar MT]ْ فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ [=Akhbar MT]صَائِناً[=Akhbar MT] لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِمَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه (احتجاج طبرسی،ج2،ص458) امام حسن عسگری در این روایت می فرمایند: فقیهی که نگهدارنده نفس خود وحافظ دیینش وکخالف با هوای نفس خود ومطیع امر مولایش باشد بر عوام واجب است که از تقلید کنند. بنابراین کسی اگز از لحاظ فقهی در اوج هم باشد ولی دنیا طلب باشد قابل پیروی نیست. اما اینکه از کجا تشخیص دهیم خبرگان رهبری بر ای همین است که همیشه رصد کنند تا ولی فقیه شرایط فقاهت وولایت را از دست ندهد والا خود به خود منعزل می شود واینطور نیست که این امور قابل تشخیص نباشد به هر حال اگر کسی از طریق نامشروع پول کسب کند ویا شهرت طلب باشد با توجه به عملکرد او قابل تشخیص است. واگر ولی فقیه ولایت دارد به خاطر فقاهت وشرایطی است که در او وجود دارد واگر یکی از آنها را از دست دهد جای خود به کسی خواهد داد که این شرایط را داشته باشد.

شریعت عقلانی;363976 نوشت:
برای نبی و امام این بیم نیست. چرا که به اعتقاد شیعه ایشان منصوب مستقیم الهی هستند و داخل شدن در دنیا برای آنها ممتنع است. ولی چون علم فقیه از جنس علم امام یعنی غیبی نیست و حصولی است و همچنین علم هر چقدر هم صحیح باشد در عملکرد آنها راه ندارد و هر فردی می تواند به راهی مخالف چیزی که به آن علم دارد برود لذا عدم دخول در دنیا را برای فقیه اثبات کنید.
هیچکس ولایت فقیه را با ولایت ائمه مقایسه نمی کند بلکه همانطور که شیخ طوسی مختصر ومفید می فرمایند وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا، وجود امام معصوم لطفی است وتصرف او در امور لطف دیگری است وعدم این تصرف وحضور وغیبت امام بخاطر ما ست. به هر حال اعمال و کردار ناشایست انسانها باعث شده است که خداوند برای حفاظت از آخرین حجت خود او را غایب کند. حال بنده از شما سوال می کنم در این دوره غیبت باید انسانها چکار کنند وشیعیان به چه کسی رجوع کنند؟ زیر سلطه افرادی مستبد وفاسد زندگی کنند ونظاره گر اهانت وتوهین به دین بوده وعملی انجام ندهند ومنتظر صرفا ظهور باشند؟
به هر حال ولایت فردی که درس فقاهت ودین خوانده ودنیا گریز است به مراتب بهتر از مفسدان وسکولارها است با توجه به اینکه این فقیه باید کاردان ومدیر باشد وبتواند کشور را اداره کند.
شما که می فرمایید دلیلی برای ولایت فقیه نیست بفرمایید پس مقبوله عمر بن حنظله که فقهاء ورجالیون این حدیث را قبول دارند. مگر امام صادق علیه السلام از رجوع به حکام جور منع نمی کند ودستور نمی دهد که به کسانی که روات احادیث ما هستند رجوع کنید. بنده از شما سوال می کنم. در عصر ائمه شرایط برای قیام مناسب نبود وزمینه لازم برای پیروزی و قابلیت لازم از جانب مردم برای تصدی امور به دست ائمه اطهار علیهم السلام وجود نداشت. حالا در عصر ما این زمینه به وجود آمده است ومردم این رشد فکری را پیدا کرده اند که به جای نوکری برای بیگانگان و قبول حکومت افرادی دست نشانده وحلقه به گوش بیگانگان فقهایی که از متن مردم وآشنا به معارف دینی وامور حکومت داری هستند حکومت کنند چون معصوم در غیبت است ودسترسی به او وجود ندارد؟ یا شما می فرمایید حکومت را باید فعلا به دست نوادگان رضا خان قلدر سپرد چون به زعم عده ای دلیلی بر حکومت فقیه نیست. آیا دلیلی بر مشروعیت حکومت ظالم ودیکتاتور هست که هیچ آشنایی هم به دین ومعارف دینی ندارد؟ پس اینهمه احادیث در مور امر به معروف ونهی از منکر ومبارزه با ظالمین چه می شود؟

شریعت عقلانی;363976 نوشت:
در حقیقت آن شخصی را می توان حقیقتا فقیه مورد اشاره در روایات دانست که در عمل به علم خود (فقه) کوتاهی نکرده باشد و این مسئله هم موردی نیست که از سوی مردم قابل تعیین باشد و فقط خداوند به آن علم دارد.

دوست عزیز فقه یک علم است واصول وواعدی دارد واینطور نیست که تنها ولی فقیه آشنا به فقه است وهیچگونه راه ارزیابی ودقت در عملکرد ولی فقیه وجود نداشته باشد. پس این همه فقیه ومرجع تقلید که در حوزه های علمیه پرورش یافته اند چه خوانده اند؟ پس وقتی مبنا فقه است کسی که متخصص در فقه است می تواند تشخیص دهد که عملکرد ولی فقیه مطابق با موازین فقهی است یا نه؟

CELLAR;363983 نوشت:
میشه آدرس و منبع بدید لطفا؟

اگر به پست 12نگاه کنید هم آدرس را داده ایم وهم متن عربی فرمایش ایشان را همراه با ترجمه آورده ایم.

من بی طرفم و صرفا جهت گرفتن پاسخ آمده ام.

کریم;363786 نوشت:
اگر ما معتد به جایز بودن جهاد در عصر غیبت باشیم آیا اذن فقیه در آن معتبر است یا نه؟ از صاحب جواهر معتبر بودن اذن فقیه به خاطر عموم ولایت او در زمان غیبت استفاده می شود واین مطلب با این تقریب صحیح به نظر می رسد. وآن اینکه فقیه در این امر خطیر با اهل خبره وبصیرت از مسلمانان مشورت کند تا اطمینان پیدا کند که عده وامکانات مسلمین برای غلبه بر کفار حربی کافی است. وچون عینیت یافتن این مساله مهم در خارج نیازمند رهبر و آمری است که رای او در میان مسلمانان نفوذ داشته باشد پس لاجرم این رهبر کسی جز فقیه جامع الشرایط نخواهد بودواو متصدی این امر مهم است از باب حسبه زیرا تصدی غیر او موجب هرج ومرج شده ودر نتیجه عدم تنفیذ حکم او به شکل مطلوب خواهد بود.

و این تعریف ولایت مطلقه ی فقیه:

به گفته حضرت آیت الله سید علی خامنه‌ای، ولی فقیه تمام اختیارات پیامبر اسلام (حتی اختیار بر نفس و جان مسلمانان) را داراست و رأی او بر نظر همهٔ مردم و حتی سایر فقها برتری و رجحان دارد:

مراد از ولایت مطلقه فقیه جامع‌الشرایط این است که دین حنیف اسلام که آخرین دین آسمانی است و تا روز قیامت استمرار دارد دین حکومت و اداره امور جامعه‌است، لذا همهٔ طبقات جامعه اسلامی ناگزیر از داشتن ولی امر و حاکم و رهبر هستند تا امت اسلامی را از شرّ دشمنان اسلام و مسلمین حفظ نماید، و از نظام جامعهٔ اسلامی پاسداری نموده و عدالت را در آن برقرار و از ظلم و تعدّی قوی بر ضعیف جلوگیری نماید، و وسائل پیشرفت و شکوفایی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را تأمین کند. این کار در مرحلهٔ اجرا ممکن است با مطامع و منافع و آزادی بعضی از اشخاص منافات داشته باشد، حاکم مسلمانان پس از این که وظیفه خطیر رهبری را طبق موازین شرعی به عهده گرفت، باید در هر مورد که لازم بداند تصمیمات مقتضی بر اساس فقه اسلامی اتخاذ کند و دستورات لازم را صادر نماید. تصمیمات و اختیارات ولی فقیه در مواردی که مربوط به مصالح عمومی اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است، و این توضیح مختصری دربارهٔ ولایت مطلقه‌است.


http://farsi.khamenei.ir/treatise-content?uid=1&tid=8

و استفتائی از حضرت آیت الله العظمی صافی02537479:
اگر فتاوای عمومی شما(مثل قمه زنی، سربازی، استفاده از فیلتر شکن) با فتوای آیت الله العظمی خامنه ای(رهبر حکومت جمهوری اسلامی ایران) متناقض بود، به کدامیک باید عمل گردد؟

باید به فتوای مرجع خود عمل کنید نه فتوای آیت الله العظمی خامنه ای.

حالا این تناقض بین این فتوا و تعریف ولایت مطلقه فقیه رو توجیه بفرمائید؟

[="DarkSlateBlue"]

کریم;363307 نوشت:
ودر عصر ائمه اگر کسی بدون اذن آنها قیام کند مسلما درست نیست

کریم;363307 نوشت:
اما این مساله در عصر غیبت فرق می کند

asad;361518 نوشت:
٢۵٣ -و از أبو بصير نقل است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام در بارۀ آيۀ مباركۀ:

«سپس [اين كتاب]را به كسانى از بندگانمان كه برگزيديم ميراث داديم [پس، از آنان برخى بر خود ستمكار بودند، و برخى ميانه رو، و از ايشان برخى به خواست و فرمان خدا به نيكيها پيشى‌گيرنده‌اند. اين است فزونى و بخشش بزرگ]-فاطر: ٣٢ » ، پرسيدم، فرمود: نظر تو چيست؟ گفتم: بندگان برگزيده فقط اولاد حضرت فاطمه عليها السّلام مى‌باشند.

فرمود: امّا آن گروه از اولاد حضرت فاطمه عليها السّلام كه دست به شمشير برده و به گمراهى مردم را به سوى خود مى‌خوانند يا ديگر مردمان مشمول اين آيه نمى‌شوند.

عرض كردم: تكليف كسانى كه داخل اين جماعت ميشوند چيست؟ فرمود: مراد از ستمكار به خود كسى است كه مردم را نه به گمراهى مى‌خواند و نه به هدايت دعوت مى‌كند، و «مقتصد» از ما أهل بيت كسى است كه حقّ امام را نيك مى‌شناسد، و «سبقت‌گيرندۀ به نيكيها» خود شخص امام است


این تفسیر آیه قران است و آیه مربوط به زمان غیبت و غیر غیبت نیست! آیه عام است و مربوط به همه ی مردم و همه ی زمانها! به طور کلی همه چیز را مشخص میکند!

کریم;363307 نوشت:
قیامهای عصر ائمه دو نوع است: بعضی مورد تایید آنها بوده است مانند قیام زید بن علی (ع)

asad;361518 نوشت:
وقتى زيد خارج شد امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: بخدا سوگند آنچنان راه را از همه طرف بر او بستى كه هيچ راه گريزى برايش باقى نگذاشتى! !

مگر میشود زمانی که امام این چنین کار آن شخص (شخصی که زید را همراهی نکرد) را تایید کردند باز در جای دیگری از قیام زید حمایت کنند؟[/]

( بازم میگم من فقط حرفهای آن شخص را منتقل میکنم)

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: کُلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الکافي، ج 8، ص 295



هر پرچمي پيش از قيام قائم بر افراشته شود، صاحب آن طاغوتي است که در برابر خدا پرستش مي شود.




امام سجادعليه السلام مي فرمايد: وَاللَّهِ لايَخْرُجُ واحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ القائِمِ عليه السلام اِلاّ کانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طارَ مِنْ وَکْرِهِ قَبْلَ اَنْ يَسْتَوِيَ جَناحاهُ فَاَخَذَهُ الصِّبْيانُ فَعَبَثُوا بِهِ(الکافی ج 8، ص 264؛ الغيبة، ص 199)
به خدا سوگند هيچ يک از ما پيش از قيام قائم خروج نمي کند؛ مگر اينکه مَثَل او، مانند جوجه اي است که پيش از محکم شدن بال هايش از آشيانه پرواز کرده باشد. در نتيجه کودکان او را گرفته و با او به بازي مي پردازند!


امام صادق (ع) فرمود: ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الی قیام قائمنا احداً لیدفع ظلما أوینعش حقاً اصطلمته البلیه و کان قیامه زیاده فی مکروهنا و شیعتناشرح‌ صحيفۀ سجّاديّه‌ فيض‌ الإسلام‌، مقدّمه‌، ص‌22 ، ریاض السالکین، ج 1 ص 188

هیچ کسی از ما اهل بیت، برای دور کردن ظلمی یا گرفتن حقی، پیش از قیام قائم ما به پا نمی خیزد مگر آن که دچار مصیبت و بلا می شود، و به پا خاستن او سبب زیاد شدن رنج ما و شیعیان ما می شود

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: يا سَديرُ اِلْزَمْ بَيْتَکَ وکُنْ حِلْساً مِن اَحْلاسِهِ وَاسْکُنْ ما سَکَنَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ فَاِذا بَلَغَکَ اَنَّ السُّفْيانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ اِلَيْنا وَلَوْ عَلي رِجْلِکَ (الکافي، ج 8، ص 264)

اي سدير! در خانه بنشين و به زندگي بچسب. آرامش داشته باش تا آن هنگام که شب و روز آرام هستند، اما هنگامي که خبر رسيد که سفياني خروج کرده به سوي ما بيا، اگرچه با پاي پياده باشد.



امام صادق عليه السلام مي فرمايد: ان الله لا يعجل لعجلة العباد، ولا زالة جبل عن موضعه أهون من إزالة ملك لم ينقض أجله - إلى أن قال: - قلت فما العلامة فيما بيننا وبينك جعلت فداك ؟ قال: لا تبرح الارض يا فضيل حتى يخرج السفياني فإذا خرج السفياني فأجيبوا إلينا( وسائل الشيعة ج 11 ص37)
خداوند عزّوجلّ براي عجله بندگان، كارها را جلو نخواهد انداخت. همانا از جا كندن كوه، آسان تر از كنار زدن پادشاهي است كه هنوز مدّت آن به پايان نرسيده است...». عرض كردم: «فدايت شوم! پس نشانه ي بين ما و شما (براي قيام) چيست؟» فرمودند: «پيوسته، همين گونه خواهد بود ای فضیل تا سفياني خروج كند. بنابراين، هنگامي كه سفياني خروج كرد، به سوي ما حركت كنيد.

امام باقر(ع) میفرماید :... إياك وشذاذ من آل محمد عليهم السلام فان لآل محمد وعلي راية ولغير هم رايات فالزم الارض ولا تتبع منهم رجلا أبدا حتى ترى رجلا من ولد الحسين ، معه عهد نبي الله ورايته وسلاحه... تفسير العياشي ج1 ص64، بحار الأنوار ج52 ص222، الزام الناصب ج۲ص96
بر حذر باشيد از كساني كه خود را به دروغ به آل محمد نسبت مي‌دهند
. كه همانا براي آل محمد و علي ع يك پرچم است و براي ديگران پرچم‌ها. پس در جاي خودت ثابت باش و ابداً از هيچ‌كس تبعيت نكن تا مردي را از فرزندان حسين (ع) ببيني كه با او
وصيترسول الله(ص)و پرچم او و سلاح او باشد

الحمد لله رب العالمین

خادم الیمانی(ع);364164 نوشت:

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: کُلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الکافي، ج 8، ص 295



هر پرچمي پيش از قيام قائم بر افراشته شود، صاحب آن طاغوتي است که در برابر خدا پرستش مي شود.
...........



الحمد لله رب العالمین

جناب خادم الیمانی سلام و درود بر حضرتعالی

اولا صرف آوردن روایات نمیتواند ناقض مسئله مهمی مانند ولایت فقیه باشد

ثانیا تک تک روایات از حیث سند باید بررسی و مدلول و مصادیق روایات نیز باید دقیقا مشخص شوند که مثلا منظور امام علیه السلام از طاغوت و ... شامل چه کسانی است

ثالثا روایاتی که آوردید باید با روایات دیگری که معارض آنهاست تطبیق داده شود که آیا این روایات قویتر است یا آنها

ثالثا کرارا خدمت دوستان عرض کردیم مسئله ولایت فقیه مسئله ایی عقلی ، کلامی هست نه روائی صرف هر چند که در روایت هم از آن بحث می شود ( کلما حکم به الشرع حکم به العقل ) و اصل اولیه اثبات ولایت برای فقیه مسئله ایی کلامی است و شما بهتر بود در عوض زحمتی که برای پیدا کردن روایات کشیدید ( هر چند که این روایات با یک سرچ در نرم افزارها قابل دسترسی است ) مسئله را از نظر کلامی نیز مورد بحث قرار میدادید

موفق باشید

با سلام و عرض ادب.

رحیق مختوم;363783 نوشت:
بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل... على عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونى، عن ابى عبد اللَّه، عَلَيْهِ السّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فى الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فى الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى ديِنِكُمْ

رحیق مختوم;364008 نوشت:
خود روایت بالصراحه به بیان موارد دخول فقیه به دنیا اشاره کرده است و عقول سلیم هم چندان مشکلی با تشخیص و عدم تشخیص دخول فقیه در دنیا ندارند
همچنانکه فرموده شد دخول فقها در دنیا زمانی مصداق تعیّنی پیدا میکند که در مواجه با برپایی عدالت اجتماعی با سلطان جائر همراه شوند

بله. کاملا درست می فرمایید. در حدیث مصداق دخول در دنیا آمده است. یعنی تبعیت از سلطان. در ادامه تحلیلی از معنای سلطان ارایه می شود. به این حدیث توجه بفرمایید :
« خداوند هیچ پیامبری را سلطنت نبخشید مگر چهار نفر از ایشان را ؛ داود و سلیمان و یوسف و ذوالقرنین »
« الخصال ۱/۲۴۸ » باب الأربعة ، حدیث شماره ی ۱۱۰ و بحار الأنوار ۱۱/۵۷ ، از ” اختصاص شیخ مفید به نقل از امام باقر (ع) و امام صادق (ع)
می بینید که معنای سلطنت که حاکم آن را سلطان می نامند توسط معصوم در 3 یا 4 پیامبر الهی استثنا شده است. تامل در سلطنت این پیامبران این را می رساند که سلطنت، آن حکومتی است که بدون انتخاب مردمی تشکیل شده است. پس با این توضیحات نتیجه می گیریم که سلطنت اخص از حکومت است و هر نوع حکومتی را نمی توان سلطنت و حاکم آن را سلطان نامید بلکه حکومتی که از انتخاب مردمی ناشی می شود دیگر سلطنت نیست و حاکم آن سلطان نامیده نمی شود.
اشتباه دیگری که شما مرتکب می شوید این است که گمان می کنید عدم تبعیت از سلطان این را نتیجه می دهد که حاکم باید حتما خود فقیه باشد بلکه با توضیحات بالا نشان دادیم که اگر حکومتی سلطنت نباشد می تواند حاکم آن انتخابی و غیر فقیه باشد و تبعیت فقیه از حاکم انتخابی عادل غیر فقیه در حدیث امناء الرسول منع نشده است. بلکه بدلیل اینکه در حدیث مورد اشاره بنده غیر از 4 سلطنت هیچ سلطنتی مود تایید خداوند نیست لذا در حدیث امنا الرسول تبعیت از هر نوع سلطنت منع شده است.
نتیجه دیگری که از حدیث بالا می توان گرفت این است که حکومت پیامبر گرامی اسلام هم حکومتی سلطنتی نبوده که نیاز به انتخاب مردمی نداشته باشد بلکه حکومتی انتخابی و مردمی بوده است.
با توضیحات بالا دیگر نیازی به تقسیم بندی سلطان به جائر و غیر جائر نیست بلکه هر نوع سلطنتی امروزه مردود است. ادامه در پست بعد

رحیق مختوم;364008 نوشت:
چون فقیه با در دست داشتن چراغ فقاهت ، همان چراغی که در روایات به نور علم تعبیر شده است ( العلم نور یقذفه الله علی قلب من یشاء ) سعی در انتخاب صحیح ترین راه برای تحقق نهادینه کردن آرمان های شرع مقدس اسلام دارد
دو گزاره بالا یعنی : 1. در دست داشتن چراغ فقاهت و 2. سعی در انتخاب صحیح ترین راه ملازمتی با هم ندارند منطقا گزاره اول گزاره دوم را نتیجه نمی دهد. البته ما هم نمی گوییم فقیهان باید معصوم باشند بلکه می گوییم فقه علمی است که مانند سایر علوم اکتسابی است و هر کس که مجهز به علم فقیه شد الزاما در راه درست گام بر نمی دارد بلکه می تواند در راه انحراف و مخالف شرع اسلام گام بردارد و به ظلم و ستم بپردازد. منظور این است که هیچ ارتباطی بین داشتن علم فقه و در راه درست گام بر داشتن وجود ندارد. خلاصه آنکه علم عمل نمی آورد. فقه عدالت نمی آورد. و .... .

رحیق مختوم;364174 نوشت:
جناب خادم الیمانی سلام و درود بر حضرتعالی

اولا صرف آوردن روایات نمیتواند ناقض مسئله مهمی مانند ولایت فقیه باشد


علیکم السلام برادر محترم، جناب رحیق مختوم
عرض شود که روایات بحدی واضح و روشن هستند که نیاز به توضیح اضافی و استدلال عقلی نداشته باشد و البته در مباحث دینی و اعتقادی ، هرگونه استدلال عقلی باید مستند به ثقلین باشد و گرنه فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و غیر قابل اعتنا میشود چرا که فقط و فقط قرآن و کلام معصومین(ع) حجت است.
امام سجاد (ع) فرمودند: همانا دين خدای عزوجل با عقلهای ناقص و آرا و نظرات باطل و قياس های فاسد بدست نمی‌آيد . بدست نمی‌آيد مگر با تسليم . پس هر کس تسليم ما شد به سلامت رسيد و هر کس به ما اقتدا کرد هدايت يافت و هر کس به قياس و يا رأی و نظر خود پرداخت هلاک شد . و هر کس که اگر ما چيزی بگوييم يا حکمی کنيم در درون خود نسبت به آن حرج و انکار ورزد به کسی که سبع المثانی و قرآن را نازل کرده کافِر شده است در حالی خودش هم نمی‌داند .
کمال‌الدين ص‌324 . مستدرک‌الوسائل ج‌ 17 ص‌262 . بحار الانوار ج‌2 ص‌303

نقل قول:

انیا تک تک روایات از حیث سند باید بررسی و مدلول و مصادیق روایات نیز باید دقیقا مشخص شوند که مثلا منظور امام علیه السلام از طاغوت و ... شامل چه کسانی است

ثالثا روایاتی که آوردید باید با روایات دیگری که معارض آنهاست تطبیق داده شود که آیا این روایات قویتر است یا آنها

اولا بنده به علم وضعی رجال که میراث اهل سنت برای ما شیعیان است اعتقادی ندارم چرا که معتقدم معصوم(ع) قران ناطق است و کلام معصومین(ع) در امتداد و تفسیر قران است و همانطور که قران مورد حفاظت الهی است پس کلام معصوم هم در طول تاریخ مورد حفاظت الهی بوده و تمامی احادیث موجود در کتب اربعه شیعه ، از فیلتر حفاظت الهی گذشته و معتبر و قابل استناد هستند.

و درمورد مصداق طاغوت ، در حدیث کُلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ
از انجایی که خبر بصورت سور عمومی (مسوره) مطرح شده(کُلُّ رايَةٍ ) و استثنایی هم لحاظ نشده است، پس هر پرچمی قبل از قائم را شامل میشود.

و ثانیا تمامی احادیث فوق ، مفهوم واحدی را میرسانند و از نظر معنایی همدیگر را تایید می کنند و به همدیگر تواتر معنایی میدهند.

و ثالثا کلام معصومین(ع) ، حق است و در سخن حق ذره ای تناقض و تعارض وجود ندارد همانطوریکه در قران تناقض و تعارضی وجود ندارد! و خداوند در قران میفرماید:
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا(نسا 82)

نقل قول:

کرارا خدمت دوستان عرض کردیم مسئله ولایت فقیه مسئله ایی عقلی ، کلامی هست نه روائی صرف هر چند که در روایت هم از آن بحث می شود و اصل اولیه اثبات ولایت برای فقیه مسئله ایی کلامی است

عجب!
شما با این حکم و فتوایی که صادر کردید، رسما عقل و منطق ناقص غیر معصوم را اصل قرار دادید و ثقلین یعنی عقل حقیقی را به فرع و حاشیه بردید!

نقل قول:

( کلما حکم به الشرع حکم به العقل )

اگر منظورتان از شرع ، ثقلین است که کلا مطلب فوق صحیح است اما اگر فتوی های شخصی و ظنی غیر معصوم را نیز جزو شرع حساب میکنید پس توجه شما را به این احادیث جلب میکنم:

امیر المومنین در خطبه 18 نهج البلاغه میفرماید:
در حكمى از احكام ، به نزد يكى از ايشان مسئله اى مى آيد، به راى خود حكمى مى دهد. سپس ، آن مسئله را عينا نزد ديگرى مى برند، به خلاف راءى پيشين راءيى مى دهد. سپس قاضيان آن مسئله را به نزد امامى كه آنها را به شغل قضا برگماشته مى برند و او آراء همه ايشان را صواب مى شمارد. خدايشان يكى است و پيامبرشان يكى است و كتابشان يكى . آيا خداى سبحان آنان را به اختلاف فرمان داده و اكنون از او فرمان مى برند يا آنان را از اختلاف نهى كرده و اكنون عصيان مى ورزند؟آيا خداوند دينى ناقص فرستاده و از آنها براى كامل كردنش يارى خواسته يا در آوردن دين ، با خدا شريك بوده اند و اكنون بر آنهاست كه راءى دهند و بر خداست كه به راءيشان راضى شود؟ يا خداى سبحان ، دينى كامل فرستاده ولى رسول الله(ص ) در ابلاغ آن قصور ورزيده ؟ و حال آنكه مى گويد:( ما در اين كتاب چيزى را فرو نگذاشته ايم ،يا در آن بيان هر چيزى است )

امیر المومنین (ع) فرمود : زمانی که قائم قیام کند از اهل فتوا (فتوا دهندگان) انتقام می‌ گیرد . کسانی که ندانسته از خود فتوا می‌ دادند . وای بر آنها و پیروان و تابعانشان . آیا دین ناقص بود که آنها کاملش کنند . یا در آن کجی و ناراستی بود که آنها راستش کنند . بیان الائمة ع ج3 ص298 . الزام الناصب ج 2 ص 200 . یوم الخلاص ص 410

عن الإمام الصادق (ع) قال : من أفتى الناس برأيه فقد دان الله بما لا يعلم ومن دان الله بما لا يعلم فقد ضاد الله حيث احل وحرم فيما لا يعلم . وسائل الشيعة ج18 ص25
امام صادق (ع) فرمود: هر كه به رأى خود به مردم فتوى دهد ندانسته خدا را ديندارى كرده و هر كه ندانسته خدا را ديندارى كند با خدا ضديت كرده براى آنكه آنچه را نمى‏داند حلال و حرام كرده است‏

عن أبي بصير قال : سمعت أبا عبد الله يقول : من حكم في درهمين بغير ما انزل الله عز وجل فهو كافر بالله العظيم . وسائل الشيعة : ج 18 باب : 5 : 17
ابو بصير مى ‏گويد : از امام صادق (ع) شنيدم كه مى‏ فرمود : هر كس در مورد دو درهم ، به غير از آنچه خدا نازل كرده است داورى كند، به خداوند بزرگ كافر شده است .

عن محمد بن حكيم قال : قلت لأبي الحسن موسى (ع) : … فربما ورد علينا الشيء لم يأتينا فيه عنك ولا عن آبائك شيء فننظر إلى احسن ما يحظرنا وأوفق الأشياء لما جاءنا عنكم فنأخذ به ؟ فقال هيهات هيهات ، في ذلك والله هلك من هلك يا ابن حكيم ، قال : ثم قال : لعن الله أبا حنيفة كان يقول : قال علي و قلت . الكافي ج1 ص77

محمد ابن حكيم گفت به ابو الحسن موسى (ع) گفتم : ... ولى گهگاه سؤالى مطرح مى‏شود كه در پاسخ آن سندى از شما و پدرانتان در دست نداريم ، و بناچار ، بهترين پاسخى كه در خاطرمان بگذرد و با احاديث شما توافق بيشترى داشته باشد، مورد توجه قرار مى‏دهيم و به آن عمل مى‏كنيم . ابو الحسن موسى گفت : هيهات . هيهات ، با پيروى اين شيوه و پيمودن اين راه است كه ديگران تباه شده‏اند اى ابن حكيم . خداوند ابو حنيفه را لعنت كند كه مى ‏گفت : على چنين گفته است و من چنين گفته ‏ام . ‏

عن أبي بصير عن أبي عبد الله قال قلت له : ( اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ) فقال آما والله ما دعوهم إلى عبادة أنفسهم ولو دعوهم ما أجابوهم ولكن احلوا لهم حراما وحرموا عليهم حلالا فعبدوهم من حيث لا يشعرون . أصول الكافي ج1 ص74

ابوبصير گويد از امام صادق(ع) در باره آيه : علما و راهبان خويش راپروردگار خود گرفتند نه خدا را ، پرسيدم فرمود: بخدا سوگند كه علما و راهبان مردمرا به عبادت خويش نخواندند و اگر هم مى‏خواندند آنها نمى‏پذيرفتند ولى حرام خدا رابراى آنها حلال و حلالش را حرام كردند بنابراين آنها ندانسته و نفهميده عبادت ايشانكردند.

عن أبي بصير قال : قلت لأبي عبد الله (ع) : ترد علينا أشياء ليس نعرفها في كتاب الله ولا سنة فننظر فيها ؟ قال لا أما انك ان أصبت لم تؤجر ، وان أخطأت كذبت على الله عز وجل . الكافي ج1 ص77 ، وسائل الشيعة : ج 18 : 24

به ابو عبد اللَّه صادق (ع) گفتم : مسائلى مطرح مى‏شود كه پاسخ آن را در كتاب خدا نمى ‏يابيم و سنتى در آن زمينه وجود ندارد كه در آن بنگريم . آيا مى ‏توانيم فكر خود را بكار اندازيم و پاسخ بدهيم ؟ ابو عبد اللَّه گفت : نه . باخبر باش كه اگر فتواى تو با حقيقت موافق درآيد ، اجر و پاداشى نخواهى برد ، و اگر بر خطا باشد بر خداوند تبارك و تعالى دروغ بسته‏اى‏ .

عن زرارة قال سالت أبا عبد الله (ع) عن الحلال والحرام ، فقال : حلال محمد حلال أبداً إلى يوم القيامة وحرامه حرام أبداً إلى يوم القيامة ، لا يكون غيره ولا يجيء غيره … الكافي ج1ص79
زرارة گويد از امام صادق (ع) راجع بحلال و حرام پرسيدم فرمود : حلال محمد(ص) هميشه تا روز قيامت حلالست و حرامش هميشه تا روز قيامت حرام ، غير حكم او حكمى نيست و جز او پيغمبرى نيايد

عن عمر بن قيس عن أبي جعفر (ع) قال : سمعته يقول :ان الله تبارك وتعالى لم يدع شيئاً يحتاج إليه الأمة إلا أنزله في كتابه وبينه لرسوله (ص) وجعل لكل شيء حداً وجعل عليه دليلاً يدل عليه ، وجعل على من تعدى ذلك الحد حداً . الكافي ج1 ص80
امام باقر (ع) ميفرمود : خداى تبارك و تعالى چيزى از احتياجات امت را وانگذاشت جز آنكه آن را در قرآنش فروفرستاد و براى رسولش بيان فرمود و براى هر چيز اندازه و مرزى قرار داد و براى رهنمائى آن رهبرى گماشت و براى كسى كه از آن مرز تجاوز كند كيفرى قرار داد .

پس ملاحظه میفرمایید که این احادیث فقه خارج از ثقلین(فتوهای شخصی و ظنی غیر مستند به ثقلین) و تقلید از غیر معصوم را کاملا باطل میکند

و اطاعت مطلق از غیر معصوم(ع) جایز نمیباشد:

امام باقر(ع) میفرمایند:«اگر هر چيزي براي شما ايجاد اشكال يا شبهه كند، وصيت و پرچم و سلاح رسول الله (ص) جاي هيچ گونه شبهه و اشكال برايتان باقي نمي‌گذارد. بر حذر باشيد از كساني كه خود را به دروغ به آل محمد نسبت مي‌دهند. كه همانا براي آل محمد و علي (ع) يك پرچم است و براي ديگران پرچم‌ها. پس در جاي خودت ثابت باش و ابداً از هيچ‌كس تبعيت نكن تا مردي را از فرزندان حسين (ع) ببيني كه با او وصيت رسول الله(ص) و پرچم او و سلاح او باشد.» تفسير العياشي ج1 ص64، بحار الأنوار ج52 ص222، الزام الناصب ج۲ ص96

امام صادق‏ علیه‌ السلام ابو حمزه ثمالی را هشدار داد: (بپرهیز از اینکه جز حجت خدا، کسی را در همه سخنانش تصدیق کنی)کافی 2 / 298 ؛ معانی الاخبار/ 169

خواهشا اگر جوابی مطرح میفرمایید ، استدلال و منطقتان مستند به ثقلین باشد.

الحمد لله رب العالمین

رحیق مختوم;364011 نوشت:
مسئله ثبوت ولایت و عدمش مسئله ای کلامی است نه روائی و فقهی هر چند که بالطبع از نظر روائی هم بحث می شود
و بر اساس همین نگرش اهل سنت چون مسئله ولایت را مسئله ایی فقهی و تقلیدی میدانند فلذا قائل به الزام و گردن نهادن به مسئله ولایت نیستند و همچنانکه می بینیم بخاطر عدم پذیرش چنین مسئله ای چه مسائلی که گریبانگیر آنان است
بنده تعجبم این است که چرا دوستان همیشه فکر میکنند ما باید مسئله ولایت را از منظر روایات اثبات کنیم در حالیکه این مسئله یک قضیه بدیهی ، عقلی و کلامی هست

الحمد الله این مسئله را قبول کردید که بحث ولایت فقیه با روایات اثبات نمی شود و مسئله ای کلامی و عقلی است.
بسیار هم عالی. اتفاقا بنده اصلا تمایلی به بحث های روایی و فقهی ندارم و بیشتر دوست دارم بحث های عقلی شود.
ابتدا شما باید مشخص کنید که آخر این مسئله نیاز به استدلال عقلی دارد یا خیر. چراکه بدیهیات قضایایی هستند که به محض تصورشان تصدیق می شوند و نیاز به اقامه برهان ندارند. ولی می بینیم فلاسفه حتی برای وجود خداوند هم اقامه برهان می کنند. بحث ولایت و حکومت فقها بالاتر از آن نیست. لذا به اعتقاد بنده شما باید برای لزوم حکومت فقها اقامه برهان کنید. پیش فرض این مسئله را هم لزوم وجود حکومت دینی بگیرید.

کریم;364019 نوشت:
فقیهی که نگهدارنده نفس خود وحافظ دیینش وکخالف با هوای نفس خود ومطیع امر مولایش باشد بر عوام واجب است که از تقلید کنند. بنابراین کسی اگز از لحاظ فقهی در اوج هم باشد ولی دنیا طلب باشد قابل پیروی نیست

تقلید از فقیه می تواند تقلید مردم از مراجع تقلید باشد و لزوما برای تقلید مردم از فقیه احراز حکومت نیاز نیست.
کریم;364019 نوشت:
اما اینکه از کجا تشخیص دهیم خبرگان رهبری بر ای همین است که همیشه رصد کنند تا ولی فقیه شرایط فقاهت وولایت را از دست ندهد والا خود به خود منعزل می شود

دقت کنید.
اولا بحث صرفا نظارت فقهی نیست. بلکه نظارت باید همه جانبه باشد. در حالیکه خبرگان را صرفا فقها تشکیل می دهند.
ثانیا همین نظارت فقهی را هم که در نظر بگیریم چند اشکال وجود دارد :

  1. تشخیص فقهای خبرگان آیا بالاتر از ولی فقیه است؟ چرا که کسی می تواند بر شخص دیگری نظارت داشته باشد که به لحاظ علمی در جایگاه بالاتری باشد. اگر این طور است چرا خودشان زمام حکومت را در دست نمی گیرند؟!
  2. چه کسی بر خود خبرگان نظارت دارد؟ اگر آنها با ولی فقیه شریک شده و خلاف شرع اسلام عمل کنند چه کسی می خواهد کنترل کند؟ شاید بگویید مردم! مگر مردم فقیه اند که اسلام را بشناسند و بفهمند که آنها از شرع اسلام عدول کرده اند یا خیر؟
  3. مسئله دیگر اینکه نظارت بر ولی فقیه در سیستم حکومتی حال حاضر ایران مستلزم وجود دور است. چرا که صلاحیت خود خبرگان را هم کسانی تعیین می کنند که منصوب مستقیم خود ولی فقیه هستند.
  4. شرایط خبرگان رهبری هم دارای اشکالات فراوانی است. اول اینکه نظارت همه جانبه وجود ندارد که در بالا اشاره شد. دوم اینکه استقلال لازم در خبرگان رهبری لحاظ نشده است. بدین صورت که اکثریت قاطع آنان نمایندگان همین ولی فقیه در استان ها هستند. و این مسئله که ناظر از جهاتی در زیر دست نظارت شونده در حوزه ای دیگر فعالیت کند مورد تایید هیچ عاقلی در سرتاسر دنیا نیست.

شریعت عقلانی;364210 نوشت:
با سلام و عرض ادب.

بله. کاملا درست می فرمایید. در حدیث مصداق دخول در دنیا آمده است. یعنی تبعیت از سلطان. در ادامه تحلیلی از معنای سلطان ارایه می شود. به این حدیث توجه بفرمایید :
« خداوند هیچ پیامبری را سلطنت نبخشید مگر چهار نفر از ایشان را ؛ داود و سلیمان و یوسف و ذوالقرنین »
« الخصال ۱/۲۴۸ » باب الأربعة ، حدیث شماره ی ۱۱۰ و بحار الأنوار ۱۱/۵۷ ، از ” اختصاص شیخ مفید به نقل از امام باقر (ع) و امام صادق (ع)
می بینید که معنای سلطنت که حاکم آن را سلطان می نامند توسط معصوم در 3 یا 4 پیامبر الهی استثنا شده است. تامل در سلطنت این پیامبران این را می رساند که سلطنت، آن حکومتی است که بدون انتخاب مردمی تشکیل شده است. پس با این توضیحات نتیجه می گیریم که سلطنت اخص از حکومت است و هر نوع حکومتی را نمی توان سلطنت و حاکم آن را سلطان نامید بلکه حکومتی که از انتخاب مردمی ناشی می شود دیگر سلطنت نیست و حاکم آن سلطان نامیده نمی شود.
اشتباه دیگری که شما مرتکب می شوید این است که گمان می کنید عدم تبعیت از سلطان این را نتیجه می دهد که حاکم باید حتما خود فقیه باشد بلکه با توضیحات بالا نشان دادیم که اگر حکومتی سلطنت نباشد می تواند حاکم آن انتخابی و غیر فقیه باشد و تبعیت فقیه از حاکم انتخابی عادل غیر فقیه در حدیث امناء الرسول منع نشده است. بلکه بدلیل اینکه در حدیث مورد اشاره بنده غیر از 4 سلطنت هیچ سلطنتی مود تایید خداوند نیست لذا در حدیث امنا الرسول تبعیت از هر نوع سلطنت منع شده است.
نتیجه دیگری که از حدیث بالا می توان گرفت این است که حکومت پیامبر گرامی اسلام هم حکومتی سلطنتی نبوده که نیاز به انتخاب مردمی نداشته باشد بلکه حکومتی انتخابی و مردمی بوده است.
با توضیحات بالا دیگر نیازی به تقسیم بندی سلطان به جائر و غیر جائر نیست بلکه هر نوع سلطنتی امروزه مردود است. ادامه در پست بعد

شریعت جان سلام

نقل قول:
اشتباه دیگری که شما مرتکب می شوید این است که گمان می کنید عدم تبعیت از سلطان این را نتیجه می دهد که حاکم باید حتما خود فقیه باشد

آقا جان اصل حکومت مخصوص خداست و هر حکومتی که مبتنی بر آموزه های الهی نباشد باطل است چون از مسیر الهی خارج هست
سوال : آیا ولایت غیر فقیه به آموزه های الهی نزدیکتر است یا ولایت فقها ؟؟؟ در اینجا ناچارید که بفرمائید ولایت فقها ، چون آنها بخاطر تحصیل علومی که مبتنی بر حصول معرفت الهی است ، بهتر می توانند در راه اجرای حکومت الهی قدم بردارند

نقل قول:
بلکه بدلیل اینکه در حدیث مورد اشاره بنده غیر از 4 سلطنت هیچ سلطنتی مود تایید خداوند نیست لذا در حدیث امنا الرسول تبعیت از هر نوع سلطنت منع شده است.

احسنت جناب شریعت بزرگوار ما هم همین را می گوئیم اما سلطنت مورد اشاره روایت مذکور شما مربوط به حکومتهای الهی ولائی است نه حکومت جائر اما آیا غیر از این حکومتهای مورد اشاره حضرتعالی حکومت های جائر وجود نداشتند ؟؟!! البته داشتند
نقل قول:
هر نوع حکومتی را نمی توان سلطنت و حاکم آن را سلطان نامید بلکه حکومتی که از انتخاب مردمی ناشی می شود دیگر سلطنت نیست و حاکم آن سلطان نامیده نمی شود.

جناب شریعت خواهشا بحث های لفظی را به میان نیاورید چون می ترسم تایپیک بخاطر انحراف بسته بشود و بحث ناتمام و ابتر بماند همچنانکه کرارا تایپیکهایی این چنینی بدون نتیجه قفل شدند

در کتب لغت معانی سلطان و حاکم چنین آمده است

سلط

سلطان در قرآن فقط بدو معناى دليل و تسلّط آمده و در معناى شاه، خليفه، والى، فرمانده بكار نرفته است. جوهرى تصريح ميكند كه آن در اين معنى مجمع بسته نميشود زيرا كه جارى مجراى مصدر است.
اطلاق آن بر حكومت و خليفه و فرمانده باعتبار تسلّطى است كه آنها دارند چنانكه در نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه و غيره آمده است. ‏قاموس اللغه

حكم:
منع براى اصلاح (مفردات) و قضاوت. در اقرب قيد اصلاح ذكر نشده است. در قاموس و صحاح آنرا داورى گفته است در مجمع ذيل آيه 32 بقره گويد: احكام بمعنى اتقان و استوار كردن است و حكيم كسى است كه مانع از فساد باشد. در صحاح هست: «الحكيم: المتقن للامور» حكيم كسى است كه كارها را استوار و محكم كند.
معناى اوّلى اين كلمه همان منع از فساد و منع براى اصلاح است و آن در تمام موارد صادق است. قضاوت و داورى كه يكى از معناى آنست در حقيقت منع از فساد و براى اصلاح است همچنين است استوار كردن و غيره

قاموس قرآن، ج‏2، ص: 161

‏حكم: الحكمة: مرجعها إلى العدل و العلم و الحلم‏
كتاب العين، ج‏3، ص: 67

سلط
السَّلَاطَةُ: التّمكّن من القهر
المفردات في غريب القرآن، ص: 421

در این جا به معنای استیلای از روی قهر و غضب هست

حضرتعالی سلطنت را از حکومت تخصیص زدید در حالیکه مبنایی علمی برای آن ارائه نکردید در حالیکه معانی این دو واژه با همدیگر افتراق دارند و اگر تشابهی هم هست بخاطر اختیارات مشابهی است که وجود دارد

با توجه به معانی ذکر شده به نظر میرسد حاکم منصوب از طرف معصوم علیه السلام به کسی گفته می شود که برای ایجاد اصلاح در جامعه قدم بر میدارد همچنانکه در حدیث مقبوله عمر بن حنظله اشاره شده است و حقیر اصل روایت را برای مطالعه و دقت بیشتر برایتان می آورم


محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ. قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...


در پایان به مبحث روائی حکومت اسلامی فقها از کتاب پر ارج ولایت فقیه حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه اشاره می کنم


لزوم حكومت از نظر اخبار
طبق ضرورت عقل و ضرورت احكام اسلام و رويه رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و مفاد آيات و روايات، تشكيل حكومت لازم است. اكنون به عنوان نمونه روايتى را كه از حضرت الرضا (ع) نقل شده مى‏آورم:
عبد الْواحد بنُ محمد بنِ عَبدوسِ النيسابوري العطّار، قالَ حدَّثني أبو الحسن على بنُ محمدِ بنِ قُتَيْبَةَ النيسابوري، قالَ قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النيسابوري: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْني هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكلِّفَ الْحَكيمُ ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِى الأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قيلَ لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا يَتَعدُّوا تِلْكَ الْحُدوُدَ- لِما فِيهِ مِنْ فَسادِهِمْ- لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذلك و لا يَقُومُ إِلّا بِأنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِم فِيها أميناً يَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبيحَ لَهُم وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدي عَلى ما حَظَرَ عَلَيْهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ يَكُنْ ذلِك لَكانَ أَحَدٌ لا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيرِه. فَجُعِلَ عَلَيْهم قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و يُقيمُ فيهِم الحُدودَ و الأحكامَ. وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَيِّمٍ وَ رئيسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فى أَمْرِ الدّينِ وَ الدُّنْيا. فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكمةِ الْحَكيم أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَيُقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ يَقْسِمونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقيمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ يُمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ. و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَيِّماً أَميناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ، وَ لَزادَ فيهِ الْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِكَ عَلى الْمُسْلِمينَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصينَ مُحْتاجينَ غَيْرَ كامِلينَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ قَيِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلى نَحْوِ ما بَيَّنَّاه و غُيّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ و الأيمانُ. وَ كانَ فى ذلِكَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ‏(48).
قسمت اول حديث را كه مربوط به نبوت است و الآن مورد بحث ما نيست نياورديم.
مورد بحث ما قسمت اخير است كه امام مى‏فرمايد:
اگر كسى بپرسد چرا خداى حكيم اولى الامر قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است. جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينى نگهداشته شده، و دستور يافته‏اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى اين امر به تحقق نمى‏پيوندد و مردم بر طريقه معين نمى‏روند و نمى‏مانند و قوانين الهى را برپا نمى‏دارند، مگر در صورتى كه فرد (يا قدرت) امين و پاسدارى بر ايشان گماشته شود كه عهده‏دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدى كنند- زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده‏اى گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمى‏گذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگران مى‏پردازد- و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقه‏ها يا هيچ يك از ملتها و پيروان مذاهب مختلف را نمى‏بينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقى بماند، زيرا براى گذران امر دين و دنياى خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنا بر اين، در حكمت خداى حكيم روا نيست كه مردم، يعنى آفريدگان خويش، را بى‏رهبر و بى‏سرپرست رها كند؛ زيرا خدا مى‏داند كه به وجود چنين شخصى نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وى قوام و استحكام نمى‏يابد؛ و به رهبرى اوست كه با دشمنانشان مى‏جنگند؛ و درآمد عمومى را ميانشان تقسيم مى‏كنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مى‏كنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه مى‏دارند.
و باز از جمله آن علل و دلايل، يكى اين است كه اگر براى آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعيين نكند، دين به كهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بى‏دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براى مسلمانان به گونه‏اى ديگر جلوه خواهند داد. زيرا مى‏بينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنا بر اين، هرگاه كسى را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى كه شرح داديم، فاسد مى‏شدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه مى‏شد و عهدها و سوگندها دگرگون مى‏گشت. و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است.
چنانكه از فرمايش امام، عليه السلام، استنباط مى‏شود، علل و دلايل متعددى تشكيل حكومت و برقرارى ولىّ امر را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگى است. مثلًا تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه براى تأمين لذت و نفع شخصى به حريم حقوق ديگران دست‏اندازى كنند هميشه هست. نمى‏توان گفت اين فقط در زمان حضرت امير المؤمنين (ع) بوده، و مردم بعداً همه ملائكه مى‏شوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگى كنند، و در حدود احكام الهى قدم بردارند. اين حكمتْ هميشگى و از سنتهاى خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنا بر اين، امروز و هميشه وجود ولىّ امر، يعنى حاكمى كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد- وجود حاكمى كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدى به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايى كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مى‏گذارند جلوگيرى كند.

شریعت عقلانی;364229 نوشت:
الحمد الله این مسئله را قبول کردید که بحث ولایت فقیه با روایات اثبات نمی شود و مسئله ای کلامی و عقلی است.
بسیار هم عالی. اتفاقا بنده اصلا تمایلی به بحث های روایی و فقهی ندارم و بیشتر دوست دارم بحث های عقلی شود.
ابتدا شما باید مشخص کنید که آخر این مسئله نیاز به استدلال عقلی دارد یا خیر. چراکه بدیهیات قضایایی هستند که به محض تصورشان تصدیق می شوند و نیاز به اقامه برهان ندارند. ولی می بینیم فلاسفه حتی برای وجود خداوند هم اقامه برهان می کنند. بحث ولایت و حکومت فقها بالاتر از آن نیست. لذا به اعتقاد بنده شما باید برای لزوم حکومت فقها اقامه برهان کنید. پیش فرض این مسئله را هم لزوم وجود حکومت دینی بگیرید.

دیدگاه مرحوم آیه الله بروجردي در باب ولایت فقیه از نظر عقلی

مقدمه اول:در اجتماع کارهايي است که انجام آن از وظايف شخصي افراد خارج و از امور عامه اجتماعي به حساب آمده و حفظ نظام اجتماع بر آن متوقف است و رسيدگي به آنها از وظايف رهبر جامعه مي‌باشد، مانند اموري که مربوط به سياست و تدبير ادار? جامعه است چون قضاوت و حفظ نظم داخلي و حراست از مرزها.

مقدمه دوم:کسي که در قوانين اسلام و احکام آن تتبّع کند بدون ترديد درمي‌يابد دين اسلام، دين سياسي اجتماعي است و احکام آن تنها در محدوده عبادات تشريع نشده، بلکه اکثر احکام آن مربوط به تدبير و تنظيم اجتماع و تأمين سعادت زندگي دنيايي است و يا شامل سعادت دنيا و آخرت است، مانند احکام معاملات و قضاء و ساير قوانين مالياتي.لذا علماي شيعه و سني در نيازمندي به رهبر اتفاق نظر دارند و اين مطلب از ضروريات اسلام مي‌باشد، هر چند در شرايط و خصوصيات و نحوه انتخاب آن اختلاف است.

مقدمه سوّم:بسي روشن است اداره جامعه و تأمين جهات اجتماعي دين از مسايل روحاني و معنوي و از شئون مربوط به تبليغ احکام و ارشاد مسلمين جدا نبوده و از ابتداي اسلام سياست با ديانت آميخته و از شئون آن به حساب مي‌آمد. و شخص رسول اکرم(ص) و خلفاي راشدين و حضرت علي(ع) متصدي امور مسلمانان شدند و حاکم و قاضي براي ولايات نصب مي‌نمودند و از آنان ماليات درخواست مي‌کردند.با هم بودن جهات معنوي و فوائد سياسي در عباداتي چون نماز جمعه و اعياد و حجّ، از ويژگي‌هاي دين اسلام و از امتيازات آن به شمار مي‌آيد.علماي شيعه و سني در نيازمندي به رهبر اتفاق نظر دارند و اين مطلب از ضروريات اسلام مي‌باشداحکام الهي تا روز قيامت باقي است و نسخ نشده و نفس بقاء احکام اقتضا دارد براي پاسداري و اجراي قانون الهي، حکومتي تشکيل شود

مقدمه چهارم:بعد از پيامبر مرجع اصلي کارهاي اجتماع و آنچه مورد ابتلاء مسلمانان است، امامان دوازده‌گانه عليهم‌السلام مي‌باشند و ادار? اجتماع از وظايف اختصاصي آنهاست، البته در صورتي که مانعي نبود و امکان آن فراهم باشد. و اين از اعتقادات همه شيعيان است.و به طور طبيعي در اذهان اصحاب ائمه عليهم‌السلام نيز همين نکته بوده و اشخاصي چون زراره و محمد بن مسلم که از فقهاي اصحاب ائمه و ملازمان آنان بودند، امام معصوم عليه‌السلام و منصوبان از جانب او را تنها مرجع حقيقي مسايل اجتماع مي‌دانستند و در موارد نياز تا حد امکان به آنان مراجعه مي‌کردند که با مطالعه زندگي و مرام آنها اين نکته به خوبي روشن مي‌شود.

در پایان حضرت آقای بروجردی فرمودند :

خلاصه:بعد از آنچه بيان نموديم اجمالاً انتخاب فقيه عادل از جانب ائمه(ع) براي کارهاي عمومي و مهمّ، بدون اشکال است و براي اثبات آن نيازي به مقبوله عمر بن حنظله نداريم، در نهايت امر به عنوان شاهد مورد استفاده واقع مي‌شود.

ديدگاه امام خميني در ولايت مطلقه فقيه

مقدمه اول:اگر کسي به مجموعه قوانين اسلام نظري بيفکند، درمي‌يابد اسلام براي همه شئون دنيوي و اخروي احکام جعل نمود و اعمال عبادي جهات اجتماعي، سياسي را در خود نهفته دارد، مانند حج که مي‌توان از آن بهره‌برداري بسياري در راستاي مصالح عامه مسلمين نمود.و همچنين احکام بسياري مثل قوانين مالياتي و حدود و ديات و احکام مربوط به جهاد و دفاع و معاهدات بين دولت اسلامي با ساير حکومتها، وضع کرده است. (1)

مقدمه دوم:مجموعه احکام الهي تا روز قيامت باقي است و نسخ نشده و نفس بقاء احکام اقتضا دارد براي پاسداري و اجراي قانون الهي حکومتي تشکيل شود.علاوه بر آن که حفظ نظام از واجبات مؤکد و حراست از مرزهاي مسلمين از تهاجم واجب عقلي و شرعي است، اختلال امور مسلمين نيز مبغوض خداوند مي‌باشد و همه اين موارد جز با حضور رهبري و حکومت ميسّر نيست.پس حکومت و بسط عدل و تعليم و تربيت و حفظ نظم و رفع ظلم و پاسداري از مرزها و جلوگيري از تجاوز اجانب از احکام واضح عقلي است و فرقي ميان زمان غيبت و غير آن نمي‌باشد. پس آنچه دليل امامت است، خود آن دليل لزوم حکومت بعد از غيبت ولّي امر مي‌باشد.(2)

مقدمه سوم:بدون ترديد بر طبق اعتقادات شيعه، بعد از وجود مبارک پيامبر(ص) خلافت و ولايت به حضرت علي(ع) و اولاد او رسيده تا زمان غيبت امام دوازدهم. ائمه(ع) مانند پيامبر(ص) وليّ امر و داراي ولايت عامّه و خلافت کلّيِ الهي بودند. اما در زمان غيبت گرچه براي ولايت و حکومت شخص خاصي معيّن نشده لکن به حسب عقل و نقل بايد به نحوه‌اي باقي باشد زيرا اثبات شد: اهمال در اموري که جامعه اسلامي به آن نيازمند است جائز نمي‌باشد و مطلوبيت نظام و حفظ اسلام نيز در زمان غيبت امري پسنديده و لازم است. (3)

مقدمه چهارم:حکومت اسلامي حکومت قانون الهي است پس والي آن بايد داراي سه صفت ذيل باشد:

1ـ علم به قانون الهي.
2ـ عدالت.
3ـ شايستگي رهبري (کفايت). (4)

پس حکومت اسلامي، حکومت قانون الهي است و کسي حق استبداد به رأي ندارد و رهبري حاکم اسلامي بايد داراي سه صفت باشد: علم به قانون الهي، عدالت، شايستگي رهبري حکومت که شعبه‌اي از ولايت مطلقه رسول(ص) است يکي از احکام اوّليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه حتي نماز و روزه و حج مي‌باشدهم بر طبق مصالح مسلمين عمل مي‌نمايد(5) و رهبر مسلمين بايد عالم به فقه و عادل باشد و فقيه عادل صلاحيت ولايت بر مسلمانان را دارد.

از مطالب مذکور نتيجه مي‌گيريم: قيام براي تشکيل حکومت اسلامي بر فقهاي عادل واجب کفايي است و در صورت موفقيت يکي از فقهاء، سايرين بايد از او پيروي کنند. و اگر تشکيل حکومت بدون اجتماع و همکاري ديگران ممکن نباشد، بايد متحد شده و با هم اقدام نمايند. و در صورت عدم موفقّيت از منصب خود ساقط نشده و معذور هستند و هر کدامشان حقولايت بر امور مسلمين را دارند. (6)


_____________
1- امام خميني، البيع، ج 2، ص 459 و 460
2- البيع، ج 2، 461 و462
3- البيع 2/464 و حکومت اسلامي (ولايت فقيه امام)، ص 39 و 40
4- البيع، 2/464 و 465
5- همان، 2/460.
6- همان، 2/466.

ديدگاه مرحوم بروجردي و نقاط مشترک آن با نظرات امام خميني

الف: نکاتي که از کلام آيت‌الله بروجردي استفاده مي‌شود:

1- يکي از نکات مهمي که در بحث ولايت فقيه و سابقه تاريخي آن و در گستره قائلين به اين نظريه نقش به ‌سزايي دارد تصريح به اين است که، تنها مدرک فتواي شيخ و شهيد اوّل به مأذون بودن فقهاء در اقامه نماز جمعه، قول به ولايت فقيه و حکومت اوست.

2- دين اسلام و احکام آن حتي عبادات، ممزوج به جهات معنوي و اجتماعي و دربردارنده فوايد سياسي است و سياست با ديانت آميخته بوده و از شئون آن به حساب مي ‌آيد، پس سياست يک امر درون ديني است.

3- اسلام از ابتدا با حکومت آغاز شده و ديني حکومتي است و پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) داراي ولايت و حکومت بوده و عهده‌دار امور سياسي جامعه نيز بودند.

4- ائمه(ع) در صورت عدم بسط يد، فقهاء را براي رسيدگي به کارهاي عمومي و اجتماعي نصب نمودند حتي در زمان حضورشان.

5- ولايت‌فقيه امري ضروري و از مسلّمات عقلي است.

6- ظاهر کلامشان اين است که ولايت ‌فقيه از راه نصب مقام بالاتر چون امام معصوم(ع) صورت مي‌پذيرد و راه ديگري براي انتخاب ولي‌فقيه موجود نيست.

7- حکومت حق الهي است و مشروعيت آن از باب قرارداد اجتماعي و يا رضايت مردمي و امثال آن نيست.

8- نصب ولي‌فقيه در حضور معصومين و يا زمان غيبت بالفعل بوده و فقهاء مي‌توانند در محدوده اختيارات خود، تصرّف نمايند.

9- نظر ايشان در حدود اختيارات ولي ‌فقيه که در مباحث آينده به بررسي آن مي‌پردازيم.

ب: نقاط مشترک ديدگاه مرحوم بروجردي و امام خميني

1- تصريح به کفايت دلايل عقلي براي اثبات ولايت فقيه و حدود آن.

2- در مفاد مقدمات چهارگانه و جامع بودن اسلام و عدم رضايت شارع مقدس به اهمال در احکام.

3- در اصل ولايت فقيه و انتصاب الهي فقيه عادل براي رسيدگي به کارهاي مهمّ عمومي و اجتماعي.

4- مشروعيت و حقّانيت ولي فقيه از جانب نصب شارع مقدّس است.مرحوم امام همچون آيت‌الله بروجردي(ره)، در کتاب البيع و حکومت اسلامي بر نصب فقهاء تصريح فرمودند، هرچند در ميان مطالبي که بعد از انقلاب ايراد فرمودند جملاتي پيرامون «مشروعيت مردمي»(28) وجود دارد، لکن مي‌توان اين جملات را بر مقبوليت و به فعليّت رسيدن ولايت حمل نمود.و با ورود اين احتمال، استدلال و پي‌ريزي نظريه مشروعيت مردمي بر مبناي اين سخنان(29) مورد اشکال واقع مي‌شود. بديهي است با نظري? انتصاب، تکريم آراء عمومي زير سؤال نمي‌رود بلکه تأثير حضور مردم در صحنه عمل و اظهار‌رأي آنان در قلمرو فکر نه تنها ضامن اجراي ولايت فقيه است بلکه مايه موفقيت اصل دين و حاکميت آن مي‌باشد. رأي و حضور مردم مبناي مقبوليت حکومت و کار آمدي آن است.پس تعارضي ميان مشروعيت الهي و احترام به آراي مردم وجود ندارد، و آنچه را بعضي از نويسندگان تحت عنوان «معمّاي لاينحل جمهوري اسلامي و ولايت فقيه» بيان کردند،(30) چيزي جز خلط مباني مشروعيت و کارآمدي نيست.

5- تفويض ولايت به فقيه عادل و تصدّي او به عنوان حاکم دولت اسلامي.

موفق باشید

دلايل عقلي بر ضرورت وجود ولي فقيه
عمده دلايلي كه در اثبات ولايت فقيه مورد استفاده قرار ميگيرد به سه دسته تقسيم مي شود
1- دليل عقلي محض
2- دليل مركب از عقل و نقل
3- دليل نقلي محض
دليل عقلي محض همان برهان ضرورت نظم در جامعه اسلامي است و دانستن اين نكته درباره آن ضروري است كه اين برهان به دليل آنكه مقدمات عقلي دارد و از اين جهت دليلي عقلي است هرگز ناظر به اشخاص نيست و داراي چهار خصوصيت " كليت " ، " ذاتيت " ، " دوام " و " ضرورت " مي باشد و به همين دليل نتيجه ايي كه از آن حاصل مي شود كلي ، ذاتي ، دائمي ، و ضروري خواهد بود از اين رو براهيني كه در باب نبوت و امامت اقامه مي شود هيچ يك ناظر به نبوت و يا امامت شخص خاص نيست و امامت و نبوت شخصي را ثابت نمي كند و در مسئله ولايت فقيه نيز آنچه طبق براهين عقلي محض اثبات مي شود اصل ولايت براي فقيه جامع الشرائط است و اما اينكه كدام يك از فقيهان جامع الشرائط بايد ولايت را به دست بگيرد امري است جزئي و شخصي كه توسط خبرگان برگزيده ملت و يا راه هاي ديگر صورت مي گيرد

براهين عقلي مختص به زمين و زمان خاصي نيست هم شامل زمان انبياء عليهم السلام مي شود كه نتيجه اش ضرورت نبوت است و هم شامل زمان پس از نبوت رسول خاتم است كه ضرورت امامت را نتيجه مي دهد و هم ناظر بر عصر غيبت امام معصوم است كه حاصلش ضرورت ولايت فقيه است
تفاوت نتيجه اين برهان در اين سه عصر آن است كه پس از رسالت ختميه رسول اكرم حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم آمدن قانوني جديد از سوي خداوند ناممكن است زيرا آنچه كه در سعادت انسان تا هنگام قيامت از عقايد و اخلاق و احكام نقش دارد به دست اعجاز در كتاب بي پايان قرآن نگاشته شده است و از اينرو يك نياز بشر كه همان نياز به قانون الهي است براي هميشه برآورده گشته است و آنچه مهم مي باشد تحقق بخشيدن به اين قانون در حيات فردي و اجتماعي و اجراي احكام ديني است .
در عصر امامت علاوه بر تبيين قرآن كريم و سنت و تعليل معارف و مدعيات آن و دفاع از حريم مكتب اجراي احكام اسلامي نيز به قدر ممكن و ميسور و تحمل و خواست جامعه توسط امامان معصوم عليهم السلام صورت مي گرفت و اكنون سخن در اين است كه در عصر غيبت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نيز انسان و جامعه انساني نيازمند اجراي آن قانون جاويد است زيرا بدون اجراي قانون الهي همان مشكل و محذور بي نظمي و هرج ومرج و ... انسانها پيش خواهد آمد و بي شك خداي سبحان در عصر غيبت امام زمان انسان و جامعه را به حال خود رها نساخته و براي هدايت انسانها ولايت جامعه بشري را به دست كساني سپرده است
كسي كه در عصر غيبت ولايت را از سوي خداوند به عهده ميگيرد بايد داراي سه ويژگي ضروري باشد كه اين سه خصوصيت از ويژگي هاي پيامبران و امامان سرچشمه مي گيرد و پرتوي از صفات متعالي آنهاست
ويژگي اول شناخت قانون الهي است زيرا تا قانوني شناخته نشود اجرايش ناممكن است
ويژگي دوم استعداد و توانايي تشكيل حكومت براي تحقق دادن به قوانين فردي و اجتماعي اسلام است
و ويژگي سوم امانتداري و عدالت در اجراي دستورهاي اسلام و رعايت حقوق انساني و ديني افراد جامعه
به همين دليل سه ويژگي ضروري است كه گفته مي شود نيابت امام عصر (عج) و ولايت جامعه در عصر غيبت از سوي خداوند متعال بر عهده فقيهان جامع الشرائط (با سه شرط مذكور) مي باشد
تذكر اين نكته نيز سودمند است كه سلسله جليله انبياء عليهم السلام به نصاب نهايي خود رسيده است و با انتصاب پيامبر اسلام از سوي خداوند متعال محال است كه كسي به مقام شامخ نبوت راه يابد چنانكه سلسله شريفه امامان معصوم عليهم السلام نيز به نصاب نهايي خود بالغ شده و با انتصاب حضرت بقيه الله ارواحنا فداه ممكن نيست كه احدي به مقام والاي امامت معصوم راه يابد ليكن برهان عقلي بر ضرورت زعيم و رهبر براي جامعه امري است ضروري و دائمي و هر كس در زمان غيبت مسئوليت اداره امور مسلمين را داشته باشد بايد به عنوان نيابت از طرف ولي عصر عليه السلام باشد .
_________
ولایت و فقاهت ، آیه الله جوادی آملی


شریعت عقلانی;364210 نوشت:
می بینید که معنای سلطنت که حاکم آن را سلطان می نامند توسط معصوم در 3 یا 4 پیامبر الهی استثنا شده است. تامل در سلطنت این پیامبران این را می رساند که سلطنت، آن حکومتی است که بدون انتخاب مردمی تشکیل شده است. پس با این توضیحات نتیجه می گیریم که سلطنت اخص از حکومت است و هر نوع حکومتی را نمی توان سلطنت و حاکم آن را سلطان نامید بلکه حکومتی که از انتخاب مردمی ناشی می شود دیگر سلطنت نیست و حاکم آن سلطان نامیده نمی شود.
سلام خدمت شما دوست گرامی
بنده دوست نداشتم در این مورد دخالت کنم و سعی کردم فقط خواننده باشم اما....!فکر کردم این مطالب توضیحش بد نباشه.سعی میکنم بحثم کلی باشه و مبنایی تا ریشه قضیه حل بشه چون عمده ی اشکالی که شما وارد میکنید این است که حکومت رو اصالتا حق مردم میدانید و حکومتی رو که پایه ی ان انتخاب مردمی ننباشد رو درست نمیدانید.
در حالی که همه ی حرف شیعه همین است و اساس شکل گیری اون هم بر همین مسئله بوده که شیعه حکومت رو مخصوص الله میداند نه خلق الله!شیعه میگوید فقط و فقط ان کسی حق حکومت دارد که خداوند حق حاکمیت به او داده باشد.
اما شما (این طور که بنده برداشت کردم) حکومت رو اصالتا حق مردم میدانید و میگویید اگر مردم اجازه دادند حکومت به خداوند و از اون طریق به اولیا او میرسد و اگر مردم نخواستند اولیا خدا که از طرف او تعیین شدند حق حکومت ندارند!!!ولی بنده نمیدونم بر چه مبنایی این طور میگین!
ببینید اونچه واضح است این است که حق حاکمیت مخصوص خداست و انکه ادعا میکند خداوند بخشی از این حق رو به مردم داده باید برای حرف خودش دلیل بیاره یعنی انچه شیعه میگه مبی بر حق حاکمیت اولیا خدا از بدیهیات است اما کسی که ادعا میکند حق حاکمیت به مردم تفویض شده باید ادعای خودش رو یا با دلایل عقلی یا روایی یا قرانی اثبات کنه.میتونید این کار رو بکنید؟!...
این ایات رو ملاحظه کنید:
و لا يتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه
ما حق تبعیت از هیچ شخصی به جز خداوند رو نداریم حتی اگر این شخص مورد حمایت اکثریت باشه.
خداوند نگفته از اکثریت پیروی کن گفته :
«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»

و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله
«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»
چرا چون در مورد پیامبر میگوید:
وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى» یعنی اگر هم به شما دستور دادم از پیامبر تبعیت کنید فقط بان جهت است که او جز به امر خداوند دستور نمیدهد.نه انکه از پیامبر پیروی کنید چون او مورد قبول اکثریت است!!و به قول شما با رای مردم به حکومت رسیده!
ایا جایی هست که قران یا احادیث مارو به تبعیت از اکثریت مامور کرده باشند؟!؟!
اتفاقا بارها و باراها تبعیت از اکثریت در قران مورد نکوهش قرار گرفته
وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ
ایه صراحتا میگوید انچه شما موظف به انجام انید تبعیت از حکم خداست حتی اگر اکثریت با ان مخالف بودند...نه انکه اگر بر فرض اکثریت رای به اجرای قوانین غیر دیتی دادند و رای به انجام شدن حکمی غیر از حکم الله دادند شما از انها پیروی کنید و به اصطلاح دموکرات باشین!!
پس ما به دستور خداوند در هر شرایطی باید دستورات خداوند رو اجرا کنیم تا جایی که در توانمان هست چه دستورات و احکام در بعد اجتماعی و چه در بعد فردی.ما موظف به اجرای حلال و حرامیم و خداوند هم میفرماید هر کسی حق تعیین حلال و حرام را ندارد
«وَ لاَتَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمْ الْكَذِبَ هذَا حَلاَلٌ وَ هذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ، إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفلِحُونَ.»1

و با دروغى كه بر زبانتان مى‌رود مگوييد: اين حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بنديد. همانا كسانى كه بر خدا دروغ ببندند رستگار نخواهند شد.

ببینید دوست گرامی هر جمع و جامعه ای رایش قابل تمکین نیست.به رای هر اکثریتی نمیشود احترام گذاشت!مثلا شما میتوانید به رای مردم زمان امام علی علیه السلام که بر سر عدم حاکمیت حضرت اجماع داشتند احترام بگذارید؟!؟!دعای ندبه رو ملاحظه کنید که چطور این جمع و اکثریترو مورد نکوهش قرار میدهد و از اکثریت دفاع میکنه؟!!
وَ الْأُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلَى مَقْتِهِ مُجْتَمِعَةٌ عَلَى قَطِیعَةِ رَحِمِهِ وَ إِقْصَاءِ وَلَدِهِ إِلا الْقَلِیلَ مِمَّنْ وَفَى لِرِعَایَةِ الْحَقِّ فِیهِمْ
امام علی علیه السلام تا جایی که در توانش بود در مقابل این اکثریت ایستاد حضرت فاطمه برای مقابله با این اکثریت جان خودشنو رو دادند ایا میتونید بگید کار حضرت زهرا سلام الله نادرست بود چون بر خلاف اصول دموکراتیک عمل کرد؟!چون به رای اکثریت احترام نگذاشت.چون اکثریت بر سر عدم حاکمیت حضرت علی اجماع داشتند!ایا باید به این رای تمکین میکردند؟!حضرت خود هم برای حفظ اسلام سکوت کردند نه احترام به رای مردم که اگر مسئله احترام به رای اکثریت بود از همان اول باید این کار رو میکردند نا اینکه تا پایه کشته شدن فرزندو و همسرشون جلو بروند همان طور که خودشان در خطبه ی 119 نهج البلاغه فرمودند: "وایم اللّه لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الكفر و یبور الدین لكنا غیر ما كنالهم علیه."

به خدا سوگند! اگر ترس وقوع تفرقه میان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهی دین نبود، رفتار ما با آن‏ها طوری دیگر بود.
و یا مثلا واقعه کربلا با اصول دموکراتیک میخواند؟!؟شاید قبل از کربلا اکثریتی به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند امام در روز عاشورا اکثریت در مقابل ایشان بود و در بیعت یزید خب پس باید بگیم حضرت هم باید بر اساس اصول دموکراثی به رای اکثریت احترام میگذاشتند!
حتی پیامبر هم در اکثریت نبودند!پیامبر از حمایت مردم به عنوان یکی از امکانات موجود استفاده کردند برای ایجاد حکومت دینی نه انکه از مردم برای این چنین حکومتی اجازه بگیرند!
ما موظف به اجرای احکام الهی هستیم طبق نص صریح قران و این شامل همهی احکام میشود نه فقط احکام در بعد فردی و هیچ دلیلی هم نداریم که مشروعیت یک حکومت مشروط بر مقبولیت باشه!

عالمی که ببینید توان به اجرا در اوردن احکام اسلام رو دارد باید اجراش کنه
امام علی هم در یکی ا سخنانشون هنگام حجوم مردم به ایشون برای بیعت فرمودند :و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بى تامل رشته ى حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم، و چون گذشته، خود را به كنار مى كشيدم.خطبه ى 3
این وظیفه به عهده ی عالمان است اگر بتوانند ان را انجام دهند و شرایط اجرایی شدنش رو داشته باشند باید انجامش بدن!که از شرایط لازم برای به اجرا در اوردن اون و انجام وظیفه ای که خدا به عهده ی انها گذاشته رو امام جای دیگه توضیح میدن: (موقع هجوم مردم برای بیعت کردن با ایشان)
لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها"(اگر نبود حضور آن جمعیتی که حضور یافتند و حجت بر من تمام نمی شد که ایشان یاور من هستند و خداوند از عالمان عهد نگرفته بود که آرام نگیرند تا ستمگر از پای بیافتد و مظلوم حق اش ادا شود،افسار شتر خلافت را به کوهانش می انداختم
امام حضور مردم رو حجت و دلیلی میدونن به عنوان وجود ناصر و یاور .(نه اینکه حضور مردم حجت و دلیل باشد برای اجرای حکومت.یا چون مردم خواستند من میتونم عهده دار حکومت بشم!نه!میفرمایند چون مردم حضور دارند این نشان دهنده ی وجود یاور هست!پس دیگه من دلیلی برای انجام ندادن وظیفه ام ندارم!) ناصر و یاور برای چه؟برای انجام وظیفه ای که به عهدهشونه. این وظیفه چیه؟اجرای عدالت و مقابله با ظلم.در ادامه امام راه اجرای عدالت و مقبله با ظلم رو چی دونستن؟حکومتی که اون رو پذیرفتن.
یعنی حکومت به خاطر اجرای عدالت وظیفه ی حاکم است. این وظیفه رو هم خدا به دوششون گذاشته (نه مردم!!!) نقش مردم چیه؟ نصرت و یاری امام در اجرای این وظیفه. نه اینکه مردم صاحب اختیارن یا میتونن حقی رو به کسی بدن یا از کسی بگیرن!!!
حمایت مردم برای اجرای حکومت دینی لازم است چون دین اجازه کار هایی مثل حقه ها ی سیاسی رو نمیدهد نه انکه ما بیایم نیاز به حمایت مردم رو به نیاز به اجازه ی مردم تعبیر کنیم!!!!

پس این طور نیست که شما میگویید

شریعت عقلانی;364210 نوشت:
حکومت پیامبر گرامی اسلام هم حکومتی سلطنتی نبوده که نیاز به انتخاب مردمی نداشته باشد بلکه حکومتی انتخابی و مردمی بوده است.
حکومت پیامبر مشروعیتش رو از حکم و دستور خداوند دارد نه از انتخاب مردم و حمایت اکثریت!چون حق حاکمیت مال مردم نیست که بخواهند اونر وبه کسی بدهند همان طور که حکومت داوود و سلیمان علیه السلام همین طور بودند!
در واقع حکومت اصالتا مخصوص خداست و هر کس رو که خداوند تعیین کرده میتواند حکومت کند و هر کس غیر از این طاغوت است و ما طبق نص قران حق پیروی از انها رو نداریم حتی اگر مورد حمایت اکثریت باشند:أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَکْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً
این یات رو ببینید:
245أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَيْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ246وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى يَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي‏ مُلْکَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ247
آیا ( به دیده دل ) ننگریستی به ( حال ) آن گروه از سران و اشراف بنی اسرائیل پس از ( فوت ) موسی که به یکی از پیامبران خود ( شموئیل ) گفتند: برای ما فرمانروایی برانگیز تا در راه خدا پیکار کنیم ، گفت: آیا احتمال نمی دهید که اگر پیکار بر شما نوشته و مقرر شد نجنگید ( و نافرمانی کنید ) ؟ گفتند: ما را چیست که در راه خدا نجنگیم در حالی که از میان خانه ها و فرزندانمان بیرون شده ایم! پس هنگامی که کارزار بر آنها مقرر گردید جز اندکی از آنان ( همگی ) پشت کردند ، و خداوند به ستمکاران داناست. 247) و پیامبرشان به آنان گفت: همانا خداوند طالوت را برای شما به عنوان فرمانروا برانگیخت. گفتند: چگونه او را بر ما فرمانروایی است در حالی که ما به فرمانروایی از او سزاوارتریم ، و به او وسعت مالی داده نشده؟! ( پیامبرشان ) گفت: بی تردید خدا او را بر شما برگزیده و او را در دانش و نیروی بدنی فزونی بخشیده ، و خدا ملک و شاهی خود را به هر کس بخواهد می دهد ، و خدا ( از نظر وجود و توان و رحمت ) دارای وسعت است و داناست.

بنی اسرائیل خودشان حتی فرمانده جنگی را تعیین نمیکنند و طبق حکم قان که گفته:و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله از پیامبرشان میخواهند تا حاکمی برای انها تعیین کند برای جنگ ( ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ) و این فرمانده هم کسی نیست که مورد تایید مردم باشد ( قالُوا أَنَّى يَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ)

و این مسئله یعنی وظیفه ی ما مبنی بر اجرای احکام الهی محدود به زمان و مکان خاصی نیست یعنی در زمان غیبت هم حکم این ایات یعنی:و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»
همچنان پا برجاست پس حکومت دینی برای اجرای قوانین الهی در هر زمانی حتی غیبت وظیفه ی ماست!و برای اجرای احکام دین باید این احکام رو از کسی بپرسیم که به انها اگاه است و در این زمان اگاه ترین افراد فقها هستند و در بین انها اگاه ترینشان بر جامعه حکومت میکند.و طبق حدیث منقول از امام عج انها حجت امام بر ما هستند حتی با وجود عدم عصمت.یعنی امام با وجود انکه میدانست انها عصمت ندارند و ممکن است خطی کنند حکم به تبعیت از انها را داد و ما بنا بر وظیفه ای که داریم مبی بر تبعیت از امام معصوم به دستور این امام در زمان غیبت به علما ی غیر معصوم رجوع میکنم.و میدانیم که خدا از هر کس به اندازه توانش انتظار دارد

دلیل عقلی وجود حکومت دینی :
احکام اسلامی - اعم از قوانین اقتصادی، سیاسی و حقوقی - تا روز قیامت باقی و لازم‏ الاجرا است و هیچ یک از احکام الهی نسخ نشده و از بین نرفته است. این بقا و دوامِ همیشگیِ احکام، نظامی را ایجاب می‏کند که اعتبار و سیادت این احکام را تضمین کرده، عهده‏ دار اجرای آنها شود؛ چرا که اجرای احکام الهی جز از رهگذر برپایی حکومت اسلامی امکان‏پذیر نیست. در غیر این صورت جامعه مسلما به سوی هرج و مرج رفته و اختلال و بی‏ نظمی بر همه امور آن مستولی خواهد شد. از آن جایی که حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تأکید شرایع الهی استو بی‏ نظمی و هرج و مرج در امور مسلمانان امری نکوهیده و ناپسند می‏باشد، روشن است که حفظ نظام و سدّ طریق اختلال، جز به استقرار حکومت اسلامی در جامعه تحقق نمی‏ پذیرد. ازاین‏رو هیچ تردیدی در لزوم اقامه حکومت باقی نمی‏ ماند. علاوه بر آنچه گفتیم حفظ مرزهای کشور اسلامی از هجوم بیگانگان و جلوگیری از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلاً و شرعا واجب است، تحقق این امر نیز جز به تشکیل حکومت اسلامی میسر نیست. آنچه برشمردیم، جزو بدیهی‏ ترین نیازهای مسلمانان است و از حکمت به دور است که خالق مدبّر و حکیم، آن نیازها رابه کلّی نادیده بگیرد و از ارایه راه حلی جهت رفع آنها غفلت کند.
آری، همان دلایلی که لزوم امامت پس از نبوت را اثبات می‏کند، عینا لزوم حکومت در دوران غیبت حضرت ولی عصر(عج) را نیز ثابت می‏ نماید؛ به ویژه پس از این همه مدت که از غیبت آن بزرگوار می‏گذرد و شاید این دوران هزارها سال دیگر نیز ادامه یابد. در این صورتآیا می‏توان تصور کرد که آفریدگار حکیم، امت اسلامی را به حال خود رها کرده و تکلیفی برای آنها معین نکرده باشد؟ و آیا خردمندانه‏ است که بگوییم خداوند حکیم به هرج و مرج میان مسلمانان و پریشانی احوال آنان رضایت داده است؟ و آیا چنین گمانی به شارع مقدس روا است که بگوییم حکمی قاطع جهت رفع نیازهای اساسی بندگان خدا تشریع نکرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟ آری، لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعلیم و تربیت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهای کشور و جلوگیری از تجاوز بیگانگان، از بدیهی‏ ترین اموراست؛ بی‏ آن که بین زمان حضور و غیبت امام و این کشور و آن کشور فرقی باشد. گفتنی است که قدر متیقن از اشخاص برای تصدی منصب حکومت، فقیه عادل و آگاه به مسائل زمان خود است و تا چنین شخصی هست نوبت به غیر عادل یا غیر فقیه نمی‏ رسد.

در روایت فضل بن شاذان - که در کتاب علل الشرایع از امام رضا(ع) نقل شده - به همین دلیل عقلی اشاره شده است.
حضرت می‏ فرماید:
«اگر کسی بگوید که چرا خداوند اولی الامر برای مردم قرار داده و آنان را به پیروی از ایشان امر فرموده است، پاسخ داده می‏شود که این امر علل بسیار دارد از جمله این که خداوند حدود و قوانینی برای زندگی بشر تعیین فرموده و به مردم فرمان داده استکه از آن حدود و قوانین تجاوز نکنند؛ چرا که برای آنان فساد و تباهی به ارمغان می‏آورد. اما اجرای این قوانین و رعایت حدود شرعی تحقق نمی‏پذیرد مگر آن که خداوند زمامداری امین برای آنان بگمارد تا آنان را از تعدی از حدود و ارتکاب محرمات باز دارد. در غیر این صورت چه بسا افرادی باشند که از لذت و منفعت شخصی خود به بهای تباه شدن امور دیگران صرف نظر نکنند. ازاین‏رو خداوند سرپرستی برای مردم تعیین فرموده است تا ایشان را از فساد و تباهی باز دارد و احکام و قوانین اسلامی را در میان آنان اقامه کند.
دیگر آن که ما هیچ گروه یا ملتی را نمی‏ یابیم که بدون زمامدار و سرپرست زندگی کرده و ادامه حیات داده باشد؛ زیرا اداره امور دینی و دنیوی آنان به زمامداری مدبّر نیازمند است و از حکمت باری تعالی به دور است که آفریدگان خود را بدون رهبر و زمامدار رها کند، حال آنکه خود به خوبی می‏داند که مردمان به ناچار باید حاکمی داشته باشند که جامعه را قوام و پایداری بخشد و مردم را در نبرد با دشمنانشان رهبری کند و اموال عمومی را میان آنان تقسیم کند و نماز جمعه و جماعات آنان را برپا دارد و از ستم ستمگران نسبت به مظلومان جلوگیری نمایدو... گفتنی است که مردم دارای آرا و افکار و تمایلات مختلف‏اند. پس اگر حضرت حق زمامداری را که از ره‏آوردهای پیامبر پاسداری کند تعیین نمی‏فرمود، مردمان فاسد و تباه می‏شدند. آیین و سنت و احکام خداوندی تغییر می‏یافت و ایمان آنان متزلزل می‏شد و تمامی خلق به تباهی و ضلالت می‏ افتادند»
، (بحارالانوار، چاپ جدید 110 جلدی، ج 6، ص 60).
___________________
برای مطالعه و تحقیق بیشتر در کتابهای ذیر می توانید جستجو بفرمائید

1- ولایت فقیه و جهاد اکبر امام خمینی
2- ولایت فقیه از دیدگاه فقها و مراجع ، علی عطایی
3- ولایت فقیه به زبان ساده ، شفیعی
4- ولایت فقیه ، جوادی آملی
5- حدود ولایت حاکم اسلامی ، احمد نراقی
6- حکومت الهی و ولایت و زعامت ، مصطفی آیت اللهی
7- ولایت فقیه و حاکمیت ملت ، طاهری خرم‏آبادی
8- ولایت فقیه ، شهید هاشمی‏ نژاد
9- مجله حوزه شماره 85 - 86 بحثی درباره ولایت فقیه، نجابت
10- ولایت فقیه یا حکومت اسلامی در عصر غیبت ، محمد یزدی
11- ولایت فقیه ، آیت‏ اللّه‏ معرفت

با سلام و عرض ادب خدمت سرکار هورشید
با تشکر از ورود شما در بحث و مطالب ارزنده شما. خدمت شما عرض کنم بنده قصد بحث در زمینه حکومت دینی را نداشتم چون تاپیک به انحراف می رود. قصد بنده هم از اوردن آن حدیث صرفا توضیح معنای سلطان بود نه چیز دیگر. اگر از مطالب بنده این چنین برداشت شد که می خواهم حکومت دینی را زیر سوال ببرم از شما و عزیزان عذرخواهی می کنم. بحث در زمینه لزوم دینی بودن حکومت مجال دیگر در تاپیک دیگری می طلبد که در فرصتی مقتضی می توانیم راجع به آن بحث کنیم. بحث حال حاضر پیرامون اثبات حکومت فقها با فرض قبول لزوم دینی بودن حکومت است.

[quote=رحیق مختوم;364246]مورد بحث ما قسمت اخير است كه امام مى‏فرمايد:
اگر كسى بپرسد چرا خداى حكيم اولى الامر قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است. جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينى نگهداشته شده، و دستور يافته‏اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى اين امر به تحقق نمى‏پيوندد و مردم بر طريقه معين نمى‏روند و نمى‏مانند و قوانين الهى را برپا نمى‏دارند، مگر در صورتى كه فرد (يا قدرت) امين و پاسدارى بر ايشان گماشته شود كه عهده‏دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدى كنند- زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده‏اى گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمى‏گذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگران مى‏پردازد- و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقه‏ها يا هيچ يك از ملتها و پيروان مذاهب مختلف را نمى‏بينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقى بماند، زيرا براى گذران امر دين و دنياى خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنا بر اين، در حكمت خداى حكيم روا نيست كه مردم، يعنى آفريدگان خويش، را بى‏رهبر و بى‏سرپرست رها كند؛ زيرا خدا مى‏داند كه به وجود چنين شخصى نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وى قوام و استحكام نمى‏يابد؛ و به رهبرى اوست كه با دشمنانشان مى‏جنگند؛ و درآمد عمومى را ميانشان تقسيم مى‏كنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مى‏كنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه مى‏دارند.
و باز از جمله آن علل و دلايل، يكى اين است كه اگر براى آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعيين نكند، دين به كهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بى‏دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براى مسلمانان به گونه‏اى ديگر جلوه خواهند داد. زيرا مى‏بينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنا بر اين، هرگاه كسى را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى كه شرح داديم، فاسد مى‏شدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه مى‏شد و عهدها و سوگندها دگرگون مى‏گشت. و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است.
چنانكه از فرمايش امام، عليه السلام، استنباط مى‏شود، علل و دلايل متعددى تشكيل حكومت و برقرارى ولىّ امر را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگى است. مثلًا تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه براى تأمين لذت و نفع شخصى به حريم حقوق ديگران دست‏اندازى كنند هميشه هست. نمى‏توان گفت اين فقط در زمان حضرت امير المؤمنين (ع) بوده، و مردم بعداً همه ملائكه مى‏شوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگى كنند، و در حدود احكام الهى قدم بردارند. اين حكمتْ هميشگى و از سنتهاى خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنا بر اين، امروز و هميشه وجود ولىّ امر، يعنى حاكمى كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد- وجود حاكمى كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدى به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايى كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مى‏گذارند جلوگيرى كند[/
quote]
در این حدیث نهایتا لزوم حکومت دینی آورده شده و اسمی از فقها و در راس بودنشان نیامده است.

نقل قول:

عبد الْواحد بنُ محمد بنِ عَبدوسِ النيسابوري العطّار، قالَ حدَّثني أبو الحسن على بنُ محمدِ بنِ قُتَيْبَةَ النيسابوري، قالَ قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النيسابوري: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْني هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكلِّفَ الْحَكيمُ ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِى الأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قيلَ لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا يَتَعدُّوا تِلْكَ الْحُدوُدَ- لِما فِيهِ مِنْ فَسادِهِمْ- لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذلك و لا يَقُومُ إِلّا بِأنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِم فِيها أميناً يَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبيحَ لَهُم وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدي عَلى ما حَظَرَ عَلَيْهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ يَكُنْ ذلِك لَكانَ أَحَدٌ لا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيرِه. فَجُعِلَ عَلَيْهم قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و يُقيمُ فيهِم الحُدودَ و الأحكامَ. وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَيِّمٍ وَ رئيسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فى أَمْرِ الدّينِ وَ الدُّنْيا. فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكمةِ الْحَكيم أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَيُقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ يَقْسِمونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقيمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ يُمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ. و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَيِّماً أَميناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ، وَ لَزادَ فيهِ الْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِكَ عَلى الْمُسْلِمينَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصينَ مُحْتاجينَ غَيْرَ كامِلينَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ قَيِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلى نَحْوِ ما بَيَّنَّاه و غُيّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ و الأيمانُ. وَ كانَ فى ذلِكَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ‏

در حدیث فوق امیر المومنین(ع) مزایا و دلایل لزوم اطاعت از اولی الامر و فواید بسیار حاکمیت ایشان را بیان میکنند.

اما اولی الامر چه کسانی هستند و چه خصوصیاتی دارند؟

خود امیر المومنین(ع) در حدیث دیگری جواب این سئوال را روشن میفرمایند:

[=Times New Roman]امیرالمومنین(ع) فرمود : بدرستی که اطاعت ، فقط برای خداوند و رسولش و اولی الامر (صاحبان امر) است . یعنی همان کسانی که خداوند به خود و پیامبرش مقرون داشته است و فرموده : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ . ای کسانی که ایمان آورده‌ اید ، اطاعت کنید خداوند را و اطاعت کنید پیامبر و اولی الامر (صاحبان امر) خود را . النساء:59 . پس بدرستی که خداوند به اطاعت از رسول الله (ص) امر کرده است ، زیرا او معصوم و پاک و مطهر است و به معصیت خداوند امر نمی‌ کند . و بدرستی که به اطاعت از اولی الامر (صاحبان امر) امر فرموده است ، زیرا آنها معصوم و پاک و مطهر هستند و به معصیت خداوند امر نمی کنند . كتاب سليم بن قيس ص405 . الخصال الصدوق ص 139 . علل الشرائع ج 1 ص 123 . وسائل
الشيعة ج 27 ص 130 . بحار الانوار ج 25 ص 200

یعنی مفهوم اولی الامر در جمله "[=Times New Roman] بدرستی که به اطاعت از اولی الامر امر فرموده است ، زیرا آنها معصوم و پاک و مطهر هستند و به معصیت خداوند امر نمی کنند ." بوضوح بیان شده است که اولی الامر یعنی معصوم(ع) و معنی اولی الامر محکم و تمام شد.

پس حدیث فوق فقط و فقط در معصوم(ع) مصداق و عینیت پیدا میکند پس در مورد غیر معصوم(ع) حدیث فوق غیر معتبر است و در نتیجه هرگونه استدلالی که با استناد به حدیث فوق و با گسترش مفهوم اولی الامر به غیر معصوم(ع) انجام شده باشد غیر معتبر است.

الحمد لله رب العالمین

جناب مختوم سلام مجدد.
ای کاش به جای آوردن متن های طولانی از کتب مختلف تحلیل های خودتان را در چند خط و در پاسخ به ایرادات بنده می نوشتید و از آوردن مطالبی که مورد توافق بنده هم هست اجتناب می کردید. بنده نه لزوم حکومت را زیر سوال بردم نه حکومت دینی را. بلکه لوازمات اجرای حکومت دینی است که مورد اختلاف است. اصلا هم قصد بحث لفطی ندارم.
ببینید امروزه با افزایش جمعیت و پیچیدگی های کنترل و اداره جامعه لازم است کسی در راس بنشیند که بتواند ابعاد مختلف مورد نیاز یک جامعه را مدیریت کند. مشکل شما این است که تمام علوم را تحت لوای فقه می برید. با این اوصاف باید تمام وزرا و مسئولین از فقها انتخاب شوند. مثلا وزیر اقتصاد هم باید فقیه باشد چرا که فقیه بهتر از یک دکتر اقتصاد به قوانین الهی پیرامون اقتصاد آگاهی دارد. ولی بینیم که اینچنین نیست.
اینچنین نیست که تمام قوانین و برنامه های اداره یک جامعه در فقه آمده باشد. بلکه در فقه صرفا کلیات آمده که باید قوانین مختلف وضع شده از سوی قوی مقننه کشور با آن کلیات تطبیق داده شود و با قوانین کلی اسلام منافات نداشته باشد. که این امر بوسیله نهادی به نام شورای نگهبان انجام می پذیرد. لذا در این خصوص نیازی به وجود علم فقه برای حاکم نیست. شاید بگویید که فقهای شورای نگهبان را باید ولی فقیه منصوب کند. می گوییم در این خصوص هم می توان از مراجع تقلید یا آکادمی های علوم دینی مانند حوزه های علمیه و ... استفاده کرد. خلاصه برای اینکار راهکارهای مختلفی وجود دارد که می توان بیشتر روی آن بحث کرد.
همانطور که می دانید در جامعه اسلامی ما نهادی به نام مجمع تشخیص مصلحت نظام وجود دارد که اگر بین مجلس و شورای نگهبان اختلافی بوجود امد می تواند بر اساس مصلحت کشور و نه فقه و شریعت اسلام که تعیین کننده مصادیق آن شورای نگهبان است حکم دهد که در مواردی هم تشخیص مصلحت کشور مغایر با نظر شورای نگهبان می شود.
می بینید که در همین حکومت ولایت فقیه هم مصلحت کشور بر فقه و قوانین شریعت ترجیح داده می شود. لذا باید شخصی یا نهادی در راس باشد که مصلحت کشور را بهتر تشخیص می دهد نه قانون اسلام را.
همچنین با وجود تشکیلات بسیار زیادی که زیر نظر رهبری اداره می شود مانند : 3 قوه ارتش سپاه نیروی انتظامی صدا و سیما نمایندگی های ولی فقیه در ارگان های مختلف و در استان ها سازمان تبلیغات اسلامی حج و زیارت اوقاف و امور خیریه وووووووووووو ....... لزوم داشتن علم مدیریت برای رهبر بیشتر احساس می شود تا فقه. چه اینکه مسئول تطبیق قوانین کشور با فقه اسلامی بر عهده شورای نگهبان قرار داده شده است.
همچنین برای نظارت بر رهبر هم باید نهادی متشکل از علما و متخصصین در تمام علوم باشد تا شخص یا نهاد اداره کننده جامعه را بتواند بهتر نظارت کنند. همچنین شخص یا نهاد اداره کننده جامعه باید دارای دوره حاکمیتی محدود و مشخص باشد. مثلا 4 سال یا هشت سال یا ... . نه اینکه بگوییم تا شرایط احراز رهبری از بین رفت خود به خود عزل می گردد چرا که مثلا شرط عدالت اصلا شفاف نیست و می توان در مورد آن سلیقه ای عمل کرد همچنین شرط فقاهت که اصلا از بین رفتنی نیست. یعنی کسی که مجهز به علم فقه شد دیگر علمش که از بین نمی رود. لذا باید شرایطی را برای رهبری جامعه تعیین کنیم که اولا محدود به دوره زمانی مشخص باشد ثانیا قابل اندازه گیری و شفاف باشد تا سلیقه ها در آن تاثیر پیدا نکند.
با عرض پوزش از اطاله کلام.

خادم الیمانی(ع);364277 نوشت:
در حدیث فوق امیر المومنین(ع) مزایا و دلایل لزوم اطاعت از اولی الامر و فواید بسیار حاکمیت ایشان را بیان میکنند.

اما اولی الامر چه کسانی هستند و چه خصوصیاتی دارند؟

خود امیر المومنین(ع) در حدیث دیگری جواب این سئوال را روشن میفرمایند:

[=Times New Roman]امیرالمومنین(ع) فرمود : بدرستی که اطاعت ، فقط برای خداوند و رسولش و اولی الامر (صاحبان امر) است . یعنی همان کسانی که خداوند به خود و پیامبرش مقرون داشته است و فرموده : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ . ای کسانی که ایمان آورده‌ اید ، اطاعت کنید خداوند را و اطاعت کنید پیامبر و اولی الامر (صاحبان امر) خود را . النساء:59 . پس بدرستی که خداوند به اطاعت از رسول الله (ص) امر کرده است ، زیرا او معصوم و پاک و مطهر است و به معصیت خداوند امر نمی‌ کند .و بدرستی که به اطاعت از اولی الامر (صاحبان امر) امر فرموده است ، زیرا آنها معصوم و پاک و مطهر هستند و به معصیت خداوند امر نمی کنند . كتاب سليم بن قيس ص405 . الخصال الصدوق ص 139 . علل الشرائع ج 1 ص 123 . وسائل
الشيعة ج 27 ص 130 . بحار الانوار ج 25 ص 200

یعنی مفهوم اولی الامر در جمله "[=Times New Roman] بدرستی که به اطاعت از اولی الامر امر فرموده است ، زیرا آنها معصوم و پاک و مطهر هستند و به معصیت خداوند امر نمی کنند ." بوضوح بیان شده است که اولی الامر یعنی معصوم(ع) و معنی اولی الامر محکم و تمام شد.

پس حدیث فوق فقط و فقط در معصوم(ع) مصداق و عینیت پیدا میکند پس در مورد غیر معصوم(ع) حدیث فوق غیر معتبر است و در نتیجه هرگونه استدلالی که با استناد به حدیث فوق و با گسترش مفهوم اولی الامر به غیر معصوم(ع) انجام شده باشد غیر معتبر است.

الحمد لله رب العالمین

جناب خادم الیمانی واژه اولی الامر انحصارا به معصوم اطلاق نمی شود بلکه به غیر معصوم هم گفته می شود ، به مطلبی از تفسیر نمونه در این رابطه توجه فرمائید :

اولوا الامر چه كسانى هستند؟!
در باره اينكه منظور از اولوا الامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى‏توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:

1- جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از" اولوا الامر" زمامداران و حكام و مصادر در امورند، در هر زمان و در هر محيط، و هيچگونه استثنايى براى آن قائل نشده‏اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد.

2- بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.

3- به عقيده بعضى ديگر منظور از" اولى الامر" زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانشمندانند، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته باشند.

4- بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نخستينند، و غير آنها را شامل نمى‏شود، و بنا بر اين در اعصار ديگر اولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت.

5- بعضى ديگر از مفسران، اولوا الامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر ص ميدانند.

6- احتمال ديگرى كه در تفسير اولوا الامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند.

7- همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از" اولوا الامر"، امامان معصوم مى‏باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر ص به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى‏شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولوا الامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولوا الامر مى‏باشند.

تفسير نمونه، ج‏3، ص: 436

پس با توجه به اینهمه اختلافی که در معنای اولی الامر وجود دارد نمیتوان به ضرس قاطع این کلمه را اطلاق در معصوم دانست

رحیق مختوم;364337 نوشت:
جناب خادم الیمانی واژه اولی الامر انحصارا به معصوم اطلاق نمی شود بلکه به غیر معصوم هم گفته می شود ، به مطلبی از تفسیر نمونه در این رابطه توجه فرمائید :.....

پس با توجه به اینهمه اختلافی که در معنای اولی الامر وجود دارد نمیتوان به ضرس قاطع این کلمه را اطلاق در معصوم دانست


جناب رحیق ، خدمت شما عرض کنم که در برابر نور خورشید ، شمع روشن نمیکنند که به نسیمی خاموش شود!
و در مقابل تفسیر امیر المومنین(ع) به تفسیر غیر معصوم استناد نمیکنند که اساسا غیر معصوم صلاحیت تفسیر قران را ندارد و رای و نظر انها به اندازه سرسوزنی معتبر نیست و به اندازه پرکاهی قابل اعتنا و استناد نمیباشد. و فقط و فقط ثقلین حجت و قابل استناد است.
و البته مولفین فقط خواسته اند به عنوان محقق تمامی نظرات موجود را منعکس کرده باشند و نظر رسمی انها همان بند 7 میباشد که صراحتا گفته اند :"منظور از" اولوا الامر"، امامان معصوم مى‏باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر ص به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى‏شود" که انهم منظور شما را تامین نمیکند.

الحمد لله رب العالمین

asad;364052 نوشت:
مگر میشود زمانی که امام این چنین کار آن شخص (شخصی که زید را همراهی نکرد) را تایید کردند باز در جای دیگری از قیام زید حمایت کنند؟

آنچه مسلم است زیدبه خاطر شخصیت علمی ومعنوی که داشته وخود را در عرض ائمه قرار نمی داد بلکه به عنوان سربازی برای آنها کار می کرد وبا توجه به تعابیر ائمه می تواند استفاده کرد که قیام او مورد تایید بوده است شما به این کلام که از امام صاد علیه السلام در اصول کافی آمده است دقت کنید.
[=Akhbar MT]فَانْظُرُواعَلَى أَيِّ شَيْ‏ءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ [=Akhbar MT]زَيْدٌ[=Akhbar MT] فَإِنَّزَيْداً كَانَ [=Akhbar MT]عَالِماً[=Akhbar MT] وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يَدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِإِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَىبِمَا دَعَاكُمْ إِلَيْه‏[=Times New Roman](اصول کافی،ج8،ص264)
امام می فرمایید نگویید زید چرا یام کرد چون او عالم وراستگو بود وشما را به سوی خود دعوت نمی کرد بلکه بسوی رضای از آل محمد دعوت می کرد واگر پیروز می شد به آنچیزی که شما را به دعوت می کرد وفا می کرد.
اما اینکه چرا کسی را از پیوستن به او نهی می کرد ویا از نپیوستن به او حمایت می کرد می تواند دلایل مختلفی داشته باشد : از جمله تقیه امام در زمان تقیه بود وحکومت وقت مترصد بهانه ای برای تعرض به ایشان بود ولذا باید طوری رفتار می کرد که فکر نکنند حامی این قیامها است . ودلیل دوم اینکه اشخاص فرق می کنند وبعضی سر نگهدار نیستند.

خادم الیمانی(ع);364381 نوشت:
جناب رحیق ، خدمت شما عرض کنم که در برابر نور خورشید ، شمع روشن نمیکنند که به نسیمی خاموش شود!
و در مقابل تفسیر امیر المومنین(ع) به تفسیر غیر معصوم استناد نمیکنند که اساسا غیر معصوم صلاحیت تفسیر قران را ندارد و رای و نظر انها به اندازه سرسوزنی معتبر نیست و به اندازه پرکاهی قابل اعتنا و استناد نمیباشد. و فقط و فقط ثقلین حجت و قابل استناد است.
و البته مولفین فقط خواسته اند به عنوان محقق تمامی نظرات موجود را منعکس کرده باشند و نظر رسمی انها همان بند 7 میباشد که صراحتا گفته اند :"منظور از" اولوا الامر"، امامان معصوم مى‏باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر ص به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى‏شود" که انهم منظور شما را تامین نمیکند.

فکر کنم به بخش 7 ام نوشته های جناب رحیق دقت نکردید!

رحیق مختوم;364337 نوشت:
- همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از" اولوا الامر"، امامان معصوم مى‏باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر ص به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى‏شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولوا الامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولوا الامر مى‏باشند.

جناب کریم خدا اجرت بده پست 21 رو هم جواب بده:
http://www.askdin.com/thread28599-3.html

[=system]

خادم الیمانی(ع);364164 نوشت:
کُلُّ رايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الکافي، ج 8، ص 295 هر پرچمي پيش از قيام قائم بر افراشته شود، صاحب آن طاغوتي است که در برابر خدا پرستش مي شود.

این روایات در مقام بیان حکم نیستند بلکه در مقام خبر است که قیامی که سردمدار آن طاغوت بوده وبنده خدا نباشد پیرو او نباشید ودلیل بر این سخن زیاد می باشد. از جمله:
1-اگر قرار باشد که این برداشت شما درست باشد در واقع العیاذ بالله ائمه راه را برای ظالمان همورا کرده اند که دیگر دغدغه مبارزه مردم ومامخالفت از جانب آنها را نداشته باشند ودر واقع معاویه که این همه زحمت کشید تا با ساخت احادیث جعلی به سلطنت خود مشروعیت بدهد ومخالفت مردمی را از بین ببرد در مراحل بعدی این کار را ائمه مار کرده اند واین از شان ائمه علیهم السلام به دور است .
2-ین سخن در تعارض با آیاتی است که می فرماید خداوند بر بندگان خود هیچ ظلمی نمی کند چون ائمه به عنوان حجج الهی هر گونه یام علیه حکام جور را منه کرده اند وراه ظلم آنها بدون هیچ دغدغه ای هموار شده است واین مساله به واسطه خلفاء الهی انجام پذیرفته است.
3-این روایت در تعارض با روایاتی است که دستور به مبارزه با ظلم وتغییر اوضاع کرده اند که معروفترین آنها روایت زیر است.

[=system]ُ فَقَدْعَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ مَنْ رَأَى‏سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِاللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِبِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَحَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه (بحارالانوار،ج44،ص382)
حضرت می فرمایند اگر کسی سلطان ستمکاری ببیند که حرام الهی را حلال می شمارد وعهد الهی را نقض می کند ومخالفت سنت رسول خدا(ص)می کند ودر میان بندگان خدا با معصیت وستم عمل می کند وبا سخن ویا عمل خود این وضع را تغییر ندهد بر خداوند است که او را وارد جهنم کند.

[="Akhbar MT"]
[=system]

شریعت عقلانی;364242 نوشت:
اولا بحث صرفا نظارت فقهی نیست. بلکه نظارت باید همه جانبه باشد. در حالیکه خبرگان را صرفا فقها تشکیل می دهند. ثانیا همین نظارت فقهی را هم که در نظر بگیریم چند اشکال وجود دارد : تشخیص فقهای خبرگان آیا بالاتر از ولی فقیه است؟ چرا که کسی می تواند بر شخص دیگری نظارت داشته باشد که به لحاظ علمی در جایگاه بالاتری باشد. اگر این طور است چرا خودشان زمام حکومت را در دست نمی گیرند؟!چه کسی بر خود خبرگان نظارت دارد؟ اگر آنها با ولی فقیه شریک شده و خلاف شرع اسلام عمل کنند چه کسی می خواهد کنترل کند؟ شاید بگویید مردم! مگر مردم فقیه اند که اسلام را بشناسند و بفهمند که آنها از شرع اسلام عدول کرده اند یا خیر؟ مسئله دیگر اینکه نظارت بر ولی فقیه در سیستم حکومتی حال حاضر ایران مستلزم وجود دور است. چرا که صلاحیت خود خبرگان را هم کسانی تعیین می کنند که منصوب مستقیم خود ولی فقیه هستند. شرایط خبرگان رهبری هم دارای اشکالات فراوانی است. اول اینکه نظارت همه جانبه وجود ندارد که در بالا اشاره شد. دوم اینکه استقلال لازم در خبرگان رهبری لحاظ نشده است. بدین صورت که اکثریت قاطع آنان نمایندگان همین ولی فقیه در استان ها هستند. و این مسئله که ناظر از جهاتی در زیر دست نظارت شونده در حوزه ای دیگر فعالیت کند مورد تایید هیچ عاقلی در سرتاسر دنیا نیست.

همین فقهایی که میفرمایید در علوم دیگری نیز بعضی ها تخصص دارند . مثل اقتصاد وغیره ، اما در مورد بحث فقهی علی الظاهر شما دایره فقه را خیلی تنگ کرده اید در حالی که از دید اسلام هر چیزی حکمی دارد که اینکه این مورد از امور اقتصادی باشد، اجتماعی، سیاسی وغیره ونظارت این فقیهان به این معنی نیست که ببینند این ولی فقه فلان گناه کبیره را انجام داده یا نه؟ بلکه نظارت بر اعمال ومدیریت این ولی فقیه در تمام ابعاددارندکه خارج از چارچوب شرع نباشد.
اما اینکه می فرمایید چطور می توانند نظارت کنند در حالی که ولی فقیه بالاتر از آنهاست قبلا نیز گفته شد که فقه قواعدی دارد وعلم گسترده ای است وکسی که فقیه باشد عارف ومتخصص به این اصول وقواعد است لذا با معیار قرار دادن ایت فقه نظارت می کنند وبحث بالاتر بودن یا پایین تر بودن در اینجا بی ربط است.
این که تبانی کنند فکر می کنم این فرضیات زیاد در این مباحث به درد نمی خورد ، شما اگر بخواهید این شکلی قضاوت کنید تمام قوانین وامور دنیا بدون تضمین خواهد بود. اصولا بعید است که بیش هشتاد نفر مجتهد مورد وثوق مردم وبا کارنامه سالم به نفع خود بر سر مصالح کشور تبانی کنند.
دوست عزیز فکر کنیم منشا مشکلی که هست بدبینی موجب شده مساله برای شما قابل حل نباشد ، سیستم استصوابی کشور امری قانونی است که صلاحیت افراد را تعیین کنند واین افراد آدمهی پاکی هستند که سابقه آنها مشخص است وصرفا به خاطر تعیین رهبری فقهاء شورای نگهبان را نمی توان مساله ولایت فقیه وعملکرد او را خدشه دار دانست چون اولا بحث محال بودن دور در تکوینیات است وداخل کردن امور تکوینی در بحث های فقهی وعلوم اعتباری اشتباه است.
فقهاء خبرگان با رای مردم انتخاب می شوند وبعدا نمی دانم شما از یک طرف به مشرعیت گرفتن امور بارای مردم تاکید می کنید واز طرف دیگر خبرگانی که با رای مردم سر کار آمده اندرا زیر سوال می برید . آیا صرفا به خاطر نماینده ولی فقیه بودن این شخص حق شرکت در خبرگان را ندارد در حالی که مردم به او رای داده اند. فکر کنم مساله را ابتدائا برای خود حل کنید بهتر است که آیا طرفدار رای مردم هستید یا نه؟

شریعت عقلانی;364210 نوشت:
اینکه در حدیث مورد اشاره بنده غیر از 4 سلطنت هیچ سلطنتی مود تایید خداوند نیست لذا در حدیث امنا الرسول تبعیت از هر نوع سلطنت منع شده است. نتیجه دیگری که از حدیث بالا می توان گرفت این است که حکومت پیامبر گرامی اسلام هم حکومتی سلطنتی نبوده که نیاز به انتخاب مردمی نداشته باشد بلکه حکومتی انتخابی و مردمی بوده است.[/qu
جناب شریعت عقلانی سخنان ما وبرداشتی که دارید خلاف گفته قرآن می باشد. از دید قرآنی حاکمیت منحصر در خداست ودلیل آن این آیه است که لاحکم الا لله، حکمی غیر از حکم خدا نیست. این همان آیه ای بود خوارج در رد امیرالمومنین به آن استناد می کردند ولی ایشان فرمودند که سخن درستی است که با آن اراده باطل می کنند والا باید حاکمی بر مردم باشد.
حاکم خارجی امری ضروری است اما سخن در این است که با آیه فو ق چکار کنیم . جواب همین است که حکم مخصوص خداست وکسی که ماذون از طرف خداوند باشد و حاکم وسلطانی که بدون اذن الهی متصدی این کار شده ناحق است . پس دوست عزیز حکومت پیامبر وائمه علیهم السلام انتخاب مردمی صرف نبوده وبر خلاف بر داشت شما انتخاب مردم به کسی مشروعیت نمی دهد واین خلاف آیه ای است که نقل کردم.
نتیجه آیه شریفه وفرمایش امیر المومنین این است که از دید قرآنی وروایی حاکم لازم است واین حاکم باید ماذون من عندالله باشد یا با واسطه مثل پیامبر(ص) ویا بی واسطه مانند ولی فقیه.

شریعت عقلانی;364214 نوشت:
دو گزاره بالا یعنی : 1. در دست داشتن چراغ فقاهت و 2. سعی در انتخاب صحیح ترین راه ملازمتی با هم ندارند منطقا گزاره اول گزاره دوم را نتیجه نمی دهد. البته ما هم نمی گوییم فقیهان باید معصوم باشند بلکه می گوییم فقه علمی است که مانند سایر علوم اکتسابی است و هر کس که مجهز به علم فقیه شد الزاما در راه درست گام بر نمی دارد بلکه می تواند در راه انحراف و مخالف شرع اسلام گام بردارد و به ظلم و ستم بپردازد. منظور این است که هیچ ارتباطی بین داشتن علم فقه و در راه درست گام بر داشتن وجود ندارد. خلاصه آنکه علم عمل نمی آورد. فقه عدالت نمی آورد. و .... .

صرف فقیه بودن کافی در ولایت فقیه نیست بلکه باید علاوه بر فقاهت مدیر وسیاستمدار باشد ودر عین حال زمان شناس واز طرف دیگر مدیریت وبعضی از تخصصها صرفا با مدرک نیست که حتما باید دکترای مدیریت داشته باشد وتاریخ نشان داده است که بعضی از امور بیشتر از مدرک خصوصیات ذاتی می خواهد وشخص مدیر باید این خصوصیات را داشته باشد واینها با تعلیم به دست نمی آید . واز طرف دیگر فقیه بودن دلیل بر این نیست که این شخص هیچ قابلیت وتوانایی دیگری ندارد. پس شما با در نظر گرفتن اینکه ولی فقیه باید مدیر،زمان شناس،شجاع و هر چه که در اداره بهتر جامعه دینی لازم است را داشته باشد در نظر بگیرید وبعد اگر اشکالی وارد بود بفرمایید.

خادم الیمانی(ع);364224 نوشت:
عرض شود که روایات بحدی واضح و روشن هستند که نیاز به توضیح اضافی و استدلال عقلی نداشته باشد و البته در مباحث دینی و اعتقادی ، هرگونه استدلال عقلی باید مستند به ثقلین باشد و گرنه فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و غیر قابل اعتنا میشود چرا که فقط و فقط قرآن و کلام معصومین(ع) حجت است.

دوست عزیز جمود شما در ظواهر روایات باعث شده است که حتی نص بعضی روایات را نیز در نظر نگیرید. اگر می خواهید بر اساس روایات وقرآن سخن بگویید باید همه را در نظر بگیرید نه اینکه گوشه ای را بگیرید وگوشه دیگری را رها کنید.
اگر عقل سایر مردم در اینجا کارایی ندارد چرا امام کاظم علیه السلام می فرماید: [=Times New Roman]
[="Akhbar MT"]يَا[=system]هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ [=system]حُجَّتَيْنِ‏ حُجَّةً ظَاهِرَةً[="Akhbar MT"][=system] وَحُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول (اصول کافی،ج1،ص16) ای هشام خداوند بر مردم دو حجت دارد ،حجتی ظاهری وحجتی باطنی ،حجت ظاهری رسولان،انبیاء وائمه هستند وحجت باطنی عقل ها است.
از طرف دیگر امام علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه در بیان فلسفه ارسال رسل می فرماید: وواتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته ...ویثیروا لهم دفائن العقول، پیامبران فرستاده شده اند تا گنجینه های عقل مردم را شکوفا کنند. مساله ای که از دید شما حجیتی ندارد وباید صرفا متمرکز در ظاهر روایات شد وعلم رجال را کنار گذاشت آنوقت نمی دانم با این 150صحابه ساختگی وراویان دنیا طلبی که این همه حدیث وارد دین کرده اند چکار کنیم. وبلایی که سر دین می اید چکار کرد.[="Akhbar MT"]
[=Times New Roman]

سلام
قوی ترین دلیل روایی ما برای تشکیل حکومت غیر معصوم در زمان غیبت رو لطفا بیان کنید؟

موضوع قفل شده است