آیا امام علی (ع) سه خلیفه اول را بر حق می دانستند؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا امام علی (ع) سه خلیفه اول را بر حق می دانستند؟

اگر طبق گفته های ما شیعیان ابوبکر بزور توسط عمر از علی بیعت گرفته و به خانه ی فاطمه زهرا هجوم آورده اند و حضرت علی آنان را بر حق نمیدانسته به دلیل این

که باید خلافت به او میرسید ...
پس چرا در جاهایی میبینیم که حضرت علی از خلیفه ها خوبی می گه و بگونه ای که انگار که علی از اینکه خلافت در دست آنان است راضی می باشد!!
مثلا :
سخنانا امام علی در رابطه با عمر بن خطاب:
از بلاي در گذشت عمر به خدا پناه ميبريم. او غايت و منتهاي همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا
داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن
گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راههايي
پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نميشود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود
نهج البلاغه ج 2 ص 22

و اينجا هم امام علي با خليفه
عثمان سخن می گوید :
مردم از من خواستند كه بعنوان ميانجي بين تو و آنان با تو صحبت كنم به خدا
سوگند كه نميدانم چه بگويم، چون چيزي را نميدانم كه تو آنرا نداني. و تو را به امري
نميخوانم كه تو از آن آگاهي نداشته باشي، هر آنچه ما ميدانيم، تو خود ميداني ، و ما
چيزي بيشتر از تو نميدانيم تا تو را از آن آگاه سازيم، و دور از تو نيز خلوت نكرده ايم
تا نتيجه را به تو ابلاغ كنيم، هر آنچه كه ما ديديم تو نيز ديدي، و هر آنچه كه ما شنيديم
نيز در « عمر » و « ابو بكر » تو نيز شنيدي، همانند ما صحابي رسول خدا ص بودي، و
اقامه حق از تو برتر نبودند، در حاليكه تو از آنان به رسول خدا ص از لحاظ صله رحم
(خويشاوندي) نزديكتر هستي، تو داماد رسول خدا بودي كه آنان نبودند پس خداوند را
در نظر داشته باش و والله كه عدم بينايي و ندانستن تو در اين مساله بخاطر كوري يا جهل نيست.
نهج البلاغه ج 2 ص48

انگار امام علی از آنان راضی میباشد!در صورتی که شیعیان میگویند که امام آن ها را برای خلافت بر حق نمیدانست و قبول نداشت!پس این ها چیستند؟
اگر این گونه باشد که اصلا خیلی چیزا تغییر میکنه!
لطفا کمک کنید...

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

reza_i7;360901 نوشت:

مردم از من خواستند كه بعنوان ميانجي بين تو و آنان با تو صحبت كنم به خدا
سوگند كه نميدانم چه بگويم، چون چيزي را نميدانم كه تو آنرا نداني. و تو را به امري
نميخوانم كه تو از آن آگاهي نداشته باشي، هر آنچه ما ميدانيم، تو خود ميداني ، و ما
چيزي بيشتر از تو نميدانيم تا تو را از آن آگاه سازيم، و دور از تو نيز خلوت نكرده ايم
.......

انگار امام علی از آنان راضی میباشد!در صورتی که شیعیان میگویند که امام آن ها را برای خلافت بر حق نمیدانست و قبول نداشت!پس این ها چیستند؟
اگر این گونه باشد که اصلا خیلی چیزا تغییر میکنه!
لطفا کمک کنید...

با سلام و عرض ادب
در مورد خطبه ی 164نهج البلاغه که در مورد اتمام حجت و نصیحت نمودن امام نسبت به عثمان است باید توجه نمود:

الف) نمی توان به قسمت کمی از کلام امام علیه السلام برای اثبات امری استشهاد نمود بدون اینکه به جهت صدور کلام و صدر و ذیل سخن امام علیه السلام توجه نمود.

ب)برخی از فقرات(صرف نظر از توجه به جهت صدور و تبیین مفاهیم آن) که ممکن است موهم تمجید امام از خلفا بوده باشد، بر فرض اثبات تنها دارای ظاهری است، در حالی که نصوص متعدد خلاف این امر را ثابت می نماید(همچون خطبه ی سوم نهج البلاغه)و هنگام تعارص نص با ظاهر(در صورت علم به صدور ظاهر)، تصرف در ظاهر می گردد و نه در نصوص.

ج) در باره ی خطبه ی 164 ما تمامی خظبه را از کتاب:«پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام» تالیف آیت الله مکارم شیرازی بیان می داریم تا ابعاد این خطبه روشن گردد.

اتمام حجت امام عليه السلام با عثمان‏

براى روشن شدن محتواى خطبه لازم است به شرايط و اوضاعى كه سبب گفتگوى امام عليه السلام با عثمان با اين لحن و اين بيان شد اشاره كنيم و از همه بهتر اين كه زمام قلم را به دست مورّخ معروف، طبرى بسپاريم. او مى‏گويد: «هنگامى كه مردم، اعمال عثمان را ديدند (منظور حيف و ميل عظيم در بيت المال و سپردن مقام‏هاى كليدى حكومت اسلامى به دست نااهلان و ظالمان و ستمگران) جمعى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مدينه بودند، نامه‏اى به لشكريان اسلام كه در مرزها پراكنده شده بودند نوشتند كه مضمونش چنين بود: «شما براى جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دين محمد خارج شديد، ولى بدانيد آيين محمد صلی الله علیه وآله را كسى كه در اين‏جاست خراب كرده، بياييد و آيين او را نجات دهيد». سربازان از هر سو به مدينه آمدند (به ويژه گروه عظيمى از مصريان كه مورد ظلم و ستم عمّال خليفه قرارگرفته بودند در مدينه حاضر شدند و بعد از حوادث زيادى) سرانجام عثمان به دست مردم كشته شد. [1]

در همان زمان كه فرياد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهى خدمت امام عليه السلام آمدند و براى پايان دادن به وضع موجود از طريق مسالمت‏ آميز از آن حضرت خواستندكه در جايگاه نماينده و سفير مردم با عثمان سخن بگويد و اتمام حجّت كند. امام عليه السلام سخنان مزبور را ايراد كرد و آن‏چه براى انصراف عثمان و اطرافيان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.

سخنان امام عليه السلام در اين خطبه كاملًا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نكات دقيق روان‏شناسى ايراد شده است تا شايد طرف مقابل بر سر عقل آيد و خطرى كه در كمين اوست و جهان اسلام را نيز با سختى ‏ها مواجه مى‏ كند، دريابد.


[/HR] [1].تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 401- 400، حوادث سنه 35 ق‏.

امام عليه السلام نخست از علم و آگاهى عثمان به احكام اسلامى در مورد رعايت حقوق مردم و ترك ظلم و ستم سخن مى‏ گويد و مى ‏فرمايد: «مردم، به سراغ من آمده ‏اند و مرا ميان خود و تو سفير قرار داده‏ اند. به خدا! نمى ‏دانم چه چيز را براى تو بگويم؟
من مطلبى را كه تو از آن بى‏ اطلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمى ‏توانم تو را به امرى راهنمايى كنم كه از آن آگاه نيستى؟ (چرا كه) آن چه را كه ما (در اين زمينه) مى ‏دانيم، مى ‏دانى و ما به چيزى سبقت نگرفته‏ ايم كه تو را از آن آگاه سازيم و مطلبى پنهانى نزد ما نيست كه به تو ابلاغ كنيم»
(إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ وَاللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَ لَاأَدُلُّكَ عَلَى‏ أَمْرٍ لَاتَعْرِفُهُ. إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى‏ شَيْ‏ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَ لَاخَلَوْنَا بِشَيْ‏ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ).

روشن است كه منظور امام عليه السلام از اين تعبيرات اين نيست كه عثمان در علم و دانش و آگاهى به پايه امام مى ‏رسيد؛ بلكه منظور اين است در مورد حوادثى كه روى داده و زشتى ظلم و ستم و لزوم رعايت حقوق مردم عثمان آن‏چه لازم است، مى ‏دانست؛ نه تنها عثمان بلكه افراد عادى نيز از احكام باخبر بودند.

اين مسأله از بديهيات بود و به گفته ابن ابى الحديد، كودكان- تا چه رسد به عاقلان بزرگسالان- صحيح و خطا را در آن‏مى ‏دانستند.[1] بنابراين، اگر كسانى تصوّر كرده‏اند جمله‏ هاى ياد شده دليل بر اين است كه عثمان از نظر علم و آگاهى در رتبه على عليه السلام بود سخت در اشتباهند. على عليه السلام به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «بابُ عِلمِ مَدِينَةُ النَّبِى» بود. على عليه السلام كسى بود كه طبق روايات اسلامى «عِلمُ الْكِتَاب» به طور كامل نزد او بود و عملًا پناهگاهى علمى امّت، در همه مشكلات بود. بعضى از خلفا از خدا مى ‏خواستند كه اگر مشكلى پيش آيد على عليه السلام مشكل گشاى آنان باشد و على عليه السلام مشكل‏گشاى آن حاضر نباشد زنده نمانند (اللَّهُمَّ لَاتَبْقِني لِمُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَهَا ابْنُ ابِي طَالِبٍ).[2]

سپس در ادامه اين سخن، امام به سوابق عثمان در اسلام اشاره كرده مى ‏فرمايد: «آن‏چه را ما (در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله) ديده ‏ايم تو نيز ديده ‏اى و آن‏چه را ما شنيده‏ ايم همانند ما شنيده‏ اى و همان گونه كه ما با پيامبر صلى الله عليه و آله همنشين بوديم تو نيز همنشين بوده‏ اى» (وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ- صَلَّى‏ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- كَمَا صَحِبْنَا). اشاره به اين‏كه تو سال‏ها با پيامبر صلى الله عليه و آله بودى و حقايق اسلام و احكام آن را از آن بزرگوار شنيده ‏اى؛ بنابراين هرگز نبايد مسائلى به اين روشنى در باب حقّ الناس و حقّ بيت المال و عدالت اجتماعى بر تو مخفى بماند.

آن‏گاه امام از طريق سوّمى براى تأثيرگذاردن بر افكار عثمان وارد مى ‏شود و او را با ابوبكر و عمر مقايسه مى‏ كند، چرا كه آن‏ها هرگز كارهايى را كه عثمان كرد، انجام ندادند؛ هر چند اشتباهات ديگرى داشتند؛ مى‏ فرمايد: « (علاوه بر اين) فرزند ابى قحافه (ابوبكر) و پسر خطّاب (عمر) در انجام دادن اعمال نيك از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا كه تو به رسول خدا از نظر پيوند خويشاوندى ا ز آن دو نزديك‏ترى تو به افتخار دامادى پيامبر صلى الله عليه و آله نائل شدى كه آن‏ها نشدند» (وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لَاابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى‏ بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى‏ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ- صَلَّى‏ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ- وَ شِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا؛ وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا).

امام سپس سخنانش اوج مى ‏گيرد و خليفه را مخاطب ساخته چنين مى ‏گويد: «خدا را! خدا را! (اى عثمان) به جان خود رحم كن؛ چرا كه به خدا سوگند! تو كور نيستى تا بينايت كنند و جاهل نيستى تا تعليمت دهند؛ زيرا راه‏ها آشكارند و نشانه‏ هاى دين بر پا و روشن! (از خدا بترس و به كار مردم رسيدگى كن)» (فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ! فَإِنَّكَ- وَاللَّهِ- مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمىً، وَ لَاتُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَ إِنَّ الطُّرُقِ لَوَاضِحَةٌ، وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ).

به اين ترتيب امام عليه السلام براى بازگرداندن عثمان به مسير صحيح، از طرق مختلف وارد شد. گاه مى‏ فرمايد: تو از حسن و قبح اين امور آگاهى و گاه مى‏ فرمايد: تو همه شنيدنى‏ ها را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدى و گاه نيز مى ‏فرمايد: دست كم مانند خليفه اوّل و دوّم رفتار كن. تو به پيامبر صلى الله عليه و آله از آن‏ها نزديك‏ترى و به اين كار سزاوارتر؛ و سرانجام مى‏ گويد: راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بينا؛ چرا از بى راهه مى‏ روى و جان خود را به خطر مى ‏افكنى؟ ولى با تأسف فراوان هيچ يك از اين بيانات دلسوزانه و خيرخواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام شد، آن‏چه نمى ‏بايست بشود.


[/HR] [1].شرح ابن‏ابى الحديد، جلد 9، صفحه 263.
[2]. الغدير، جلد 6، صفحه 93.

نگاهی به بخش دوم خطبه

امام عليه السلام در بخش نخستين اين خطبه، عثمان را به طور خاص، مخاطب قرار داده بود و آن چه را گفتنى بود براى او بازگو كرد تا از راه خطرناكى كه گام در آن نهاده بود بازگردد و خشم و غضب مردم را فرونشاند و از آن بالاتر خدا را از خود راضى كند. ولى در اين بخش از خطبه به سراغ ضوابط كلى و عمومى براى پيشوايان عادل مى‏ رود و سپس به ذكر صفات پيشوايان گمراه مى‏ پردازد تا از اين طريق، مسير صحيح را به خليفه نشان دهد.

مى ‏فرمايد: «بدان، برترين بندگان نزد خدا پيشواى عادلى است كه خود، هدايت شده و ديگران را هدايت مى‏ كند؛ سنت‏هاى شناخته شده را بر پا مى ‏دارد و بدعت‏هاى ناشناخته را مى ‏ميراند؛ چرا كه سنت‏ها روشن و نورانى ‏اند و نشانه‏ هاى مشخص دارند و بدعت‏ها آشكارند و علامت‏هايى دارند، (و در واقع نا آشنا بودن بدعت‏ها دليل روشنى بر عدم مشروعيت آن‏ها است)» (فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ امَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَ هَدَى‏، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً. وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ، وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ).

امام عليه السلام نخست بر اين موضوع مهم انگشت مى ‏گذارد كه برترين بندگان خدا امام عادل است؛ چرا چنين نباشد، در حالى كه از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله چنين روايت شده: «عَدْلُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سِتِّينَ سَنَةً قِيَامَ لَيْلِهَا وَ صِيامِ نَهَارِهَا؛ يك ساعت، اجراى عدالت بهتر از عبادت شصت سال است كه هر شب به نماز مشغول باشد و همه روزها به روزه داشتن».[1] و بعد ويژگى‏ هاى امام عادل را بيان مى ‏فرمایند؛ نخست اين‏كه او از طريق قرآن و وحى و عقل سليم هدايت يافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقيم هدايت مى‏ كند؛ چون برنامه‏ هاى سازنده فرهنگى از مهم‏ترين وظايف پيشواى عادل است. و در سوّمين و چهارمين وصف، اقامه سنت‏هاى معلوم و اماته بدعت‏هاى مجهول را مى ‏شمرد؛ زيرا امام عادل بايد برنامه‏ ريزى دقيقى داشته باشد كه سنت‏هاى حسنه به فراموشى سپرده نشود و پاكى و تقوا و آگاهى و تعاون بر نيكى ‏ها و امر به معروف و نهى از منكر همچنان در صحن جامعه آشكار و مورد توجه باشد و به عكس، بدعت‏هاى زشت و خرافات و اختلافات و كشمكش‏ها و خلاصه آن‏چه را پيغمبران الهى با زحمت‏هاى فراوان از بين امت‏هاى الهى برچيدند، دوباره زنده نشود و به ويژه تصريح مى ‏فرمايد: سنت‏ها و بدعت‏ها همه نشانه دارد. نشانه سنت‏ها امنيّت و آرامش اجتماع، شكوفايى استعدادها و توّجه مردم به معنويات است و به عكس، نشانه بدعت‏ها، ناب‏سامانى، اختلاف، آلودگى‏ ها و پيوستن به خرافات است. ويژگى ‏هاى پيشواى ظالم (امام جائر) درست نقطه مقابل امام عادل است او هم خودش گمراه است و هم مردم را به گمراهى مى‏ كشاند، هم سنت‏هاى الهى را به فراموشى مى‏ سپارد و هم بدعت‏هاى فراموش شده را زنده مى‏ كند و مى ‏دانيم متأسفانه برنامه‏ اى را كه خليفه سوّم و دار و دسته او در مورد تقسيم پست‏هاى حكومت اسلامى و بيت المال دنبال مى‏ كردند، منطبق بر همين ويژگى ‏هاى امام جائر بود.

سپس امام به نقطه مقابل آن اشاره فرموده، مى‏ گويد: «بدترين مردم نزد خداوند پيشواى ستمگرى است كه هم خود، گمراه است و هم مردم به وسيله او گمراه مى‏ شوند، كسى كه سنّت‏هاى مورد قبول را از ميان برده و بدعت‏هاى متروك را زنده كرده است» (وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً). بديهى است زمانى پايه‏ هاى عدالت در جامعه محكم مى ‏شود كه سنن الهى- كه ضامن خير و سعادت انسان‏هاست- زنده شود و بدعت‏هايى كه مردم را به فساد و تباهى و ظلم و تبعيض مى‏ كشاند متروك شود. پيشوايى كه عكس اين كار انجام مى ‏دهد، به طور طبيعى غرق ظلم و فساد و تباهى خواهد شد و بدترين خلق خداست؛ چرا كه نه تنها خود را تيره‏ بخت مى‏ كند، بلكه جامعه‏ اى را به بدبختى و تيره روزى مى‏ كشاند.

امام عليه السلام در ادامه اين سخن، حديث تكان دهنده‏ اى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى‏ كند و مى ‏فرمايد: «من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏ فرمود: روز قيامت، پيشواى ستمكار را حاضر مى ‏كنند؛ در حالى كه نه ياورى با اوست و نه عذرخواهى، سپس او را در آتش دوزخ مى‏ افكنند و همچون سنگ آسيا در آن، به گردش در مى ‏آيد آن‏گاه او را در قعر دوزخ به زنجير مى‏ كشند» (وَ إِني سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ- صَلَّى‏ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- يَقُولُ: «يُؤْتَى‏ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَاعَاذِرٌ، فَيُلْقَى‏ فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى‏، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا[2]).

تعبير «و ليس معه نصير و لا عاذر» اشاره به اين است كه او در دنيا افرادى داشت كه در مشكلات، او را يارى مى ‏كردند و در خطاها و ظلم‏ها براى او عذرتراشى مى ‏نمودند و او نيز براى حفظ آنان سرمايه ‏هاى فراوانى هزينه مى ‏كرد؛ ولى در آن روز، اثرى از آنان نيست. تنهاى تنها در دادگاه عدل الهى حضور مى‏ يابد و چون سياه نامه اعمالش آشكار است، به زودى به جهنم سوق داده مى‏ شود.

جمله «فيدور فيها كما تدور الرحى» (در جهنم همچون سنگ آسياب به چرخش در مى‏ آيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه چرخش در آتش جهنّم اوّلًا سبب سوزش بيش‏تر و ثانياً موجب جلب توجه دوزخيان و رسوايى است.

سپس امام عليه السلام به نكته مهمّى در ارتباط با آينده عثمان اشاره مى‏ كند و شديداً به او هشدار مى‏ دهد و مى ‏فرمايد: «من تو را به خدا سوگند مى‏ دهم نكند تو همان پيشواى مقتول اين امّت باشى! چرا كه گفته مى ‏شد (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى ‏فرمود:) در اين امّت، پيشوايى به قتل مى ‏رسد كه بعد از آن درهاى كشتار و جنگ به روى اين امت تا قيامت‏ گشوده خواهد شد!» (وَ إِني أَنْشُدُكَ اللَّهَ الَّا تَكُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ: يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى‏ يَوْمِ الْقِيَامَةِ).

گرچه امام عليه السلام گوينده اين سخن را معرفى نفرموده، ولى روشن است كه او كسى جز پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نمى ‏تواند باشد و اين همان پيش‏بينى دقيقى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود كه مظالم و ستم‏ها سبب كشته شدن عثمان گشت و به دنبال آن- و به بهانه خون عثمان- كشت و كشتار و جنگ و جدال‏هاى عظيمى به وقوع پيوست و آثار و تبعات آن را حتى در عصر خود به سبب اختلافاتى كه در ميان مسلمين باقى مانده مشاهده مى ‏كنيم. شاهد اين سخن، حديثى است كه در سنن ابن داود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «وَ إِنَّمَا أَخَافُ عَلى‏ أُمَّتِي الْأَئِمَّةَ الْمُضَلِّينَ وَ اذَا وَضِعَ السَّيْفَ فِي أُمَّتِي لَمْ يُرْفَعْ عَنْهَا إِلَى‏ يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ من درباره امّتم از پيشوايان گمراه مى ‏ترسم؛ زيرا هنگامى كه (به خاطر اين پيشوايان) شمشير در امّت من گذارده شود تا روز قيامت برداشته نخواهد شد». [3]


[/HR] [1].ميزان الحكمه، جلد 6، حديث 11973.

طبرى در تاريخ خود قسمت عمده خطبه را كه مشتمل بر اين حديث است در جلد 3، صفحه 376 در حوادث سنه 34 نقل كرده است...[2]



[3].سنن ابن داود، جلد 4، حديث 4252.

[=&quot]
[=&quot]به دنبال اين سخن، امام عليه السلام به شرح بيشترى درباره كلام پيامبر پرداخته و مى ‏فرمايد:[=&quot]
[=&quot] «امور اين امّت را بر آن‏ها مشتبه مى ‏كند؛ فتنه و فساد را در ميان آنان گسترش مى ‏دهد؛ به گونه‏ اى كه حق را از باطل تمييز نمى ‏دهند و به سختى در آن فتنه غوطه ‏ور مى‏ شوند و به شدّت درهم آميخته و فاسد خواهند شد» [=&quot](وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا، فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ؛ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً، وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً).»[=&quot]

[=&quot]جمله «و يلبس امورها عليها» اشاره به اين است كه سياست بازان حرفه ‏اى، امور را بر مردم مشتبه مى‏ كنند به ظاهر براى خون خواهر خليفه مقتول، ولى به منظور دست‏يابى به خلافت، حقايق را بر مردم مشتبه مى ‏سازند؛ ظالم را مظلوم و مظلوم را ظالم معرفى مى ‏كنند.

[=&quot]
[=&quot]و جمله «يبثّ الفتن فيها» كه اشاره به گسترش فتنه‏ ها در امت است، نتيجه آن است و جمله‏ هاى بعد، جنبه نتيجه‏ گيرى دارد كه از يك‏سو تشخيص حق از باطل مشكل مى ‏شود و از سوى ديگر، مردم در ميان امواج فتنه‏ ها غوطه ‏ور مى‏ گردند تفاوت «يموجون ...» و «يمرجون ...» در اين است كه اولى اشاره به درگيرى توده‏ هاى عظيم مردم در فتنه ‏ها است و دومى اشاره به اختلاط گروه‏هاى حق و باطل در جامعه است؛ به گونه‏ اى كه شناخت حق از باطل مشكل مى ‏شود.[=&quot]

[=&quot]قابل توجه اين‏كه آن‏چه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين روايت پيش‏بينى فرموده بود و امام اميرالمؤمنين عليه السلام به شرح آن پرداخت تمام آن بى‏ كم و كاست به وقوع پيوست. عثمان و اطرافيان او به دليل مظالم گسترده، مردم را بر ضد خود شوراندند و نتيجه آن قتل عثمان بود و به دنبال آن گروه‏ هاى تبهكار و بنى‏ اميه و آل حرب به بهره‏ بردارى سياسى از اين حادثه روى آوردند و اختلاف در ميان مردم اوج گرفت؛ حق و باطل به هم آميخته و سيل خون در ميان مسلمين جارى شد. عواقب دردناك آن نيز بعد از گذشتن قرن‏ها همچنان‏ به چشم مى‏ خورد.[=&quot]

[=&quot]سپس امام عليه السلام به مهم‏ترين عامل انحراف عثمان- كه تمام تيره روزى‏ هاى او از آن نشأت گرفت يعنى تسليم بى قيد و شرط بودن در برابر مروان- اشاره كرده، چنين مى‏ فرمايد: «مبادا مركب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هر جا مى‏ خواهد ببرد؛ آن هم بعد از اين سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربيات فراوان)» [=&quot](فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُر[=&quot]).[=&quot] [=&quot]در تواريخ نقل شده كه سن عثمان در آن زمان 82 سال بود. [=&quot]

[=&quot]بى ‏شك، مروان بن حكم، مهم‏ترين نقش را در حكومت عثمان داشت؛ به گونه‏ اى كه كارها مطابق ميل او پيش مى ‏رفت؛ حتى زمانى كه عثمان، نصايح امام عليه السلام را شنيد و تصميم بر عذرخواهى از مردم گرفت، مروان شديداً به مخالفت برخاست و مانع جبران خطاهاى او شد و در حقيقت، آتش خشم مردم را شعله‏ ورتر ساخت و سبب قتل عثمان‏ شد و چه بسا اين كار حساب شده بود؛ به اين اميد كه بعد از عثمان، معاويه يا خودش به خلافت برسد.[=&quot]

[=&quot]هنگامى كه سخن مولا على عليه السلام به اين‏جا رسيد، عثمان سخت متأثر شد و به حضرت عرض كرد: «بامردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آن‏ها رهايى يابم» [=&quot](فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: كَلِّمَ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي، حَتَّى‏ أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ).[=&quot]

[=&quot]امام عليه السلام در پاسخ او سخن جامع و پرمعنا و كوتاهى ذكر كرد، فرمود: «آن‏چه مربوط به مدينه است مهلتى در آن نيست و آن‏چه مربوط به بيرون مدينه است مهلتش رسيدن دستور تو به آن‏هاست» [=&quot](فَقَالَ عليه السلام: مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ، وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ).[=&quot]

[=&quot]اشاره به اين‏كه مهلت، در اين‏گونه موارد (كه مخصوصاً جنبه حادّ دارد و ممكن است منشأ شورش‏هاى عظيمى گردد، معنا ندارد؛ علاوه بر اين‏كه مهلت گرفتن، معمولًا براى تهيه مقدمات است و براى بازگرداندن حقوق مردم به آن‏ها مقدّماتى لازم نيست. آن‏چه در مدينه است، دستور آن فوراً صادر مى ‏شود كه از ظالمان بگيرند و به مظلومان بدهند و آن‏چه در نقاط دوردست است كافى است كه دستور آن صادر شود و با پيك سريع فرستاده شود.[=&quot]

[=&quot]بيان مذكور ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه سياست‏ بازان حرفه‏اى هنگامى كه در تنگناها قرار مى‏ گيرند براى فرار از زير بار مسئوليت، به دفع الوقت متوسّل مى‏ شوند و از طرف مقابل، مهلت مى‏ خواهند؛ به اين اميد كه در اين فرصت، آتش جوش و خروش او خاموش گردد يا بتوانند با يك ضربه كارى طرف را از ميدان بيرون كنند؛ امام عليه السلام جلوى اين كار را با گفتار پر معناى خود مى‏ گيرد و عثمان را وادار به تسليم مى‏ كند.[=&quot]

[=&quot]در تاريخ آمده است كه عثمان در مقابل اين سخن تسليم شد؛ ولى تقاضا كرد كه درمورد مدينه فقط سه روز به او مهلت داده شود. امام عليه السلام فرمود: مانعى ندارد و از نزد عثمان بيرون آمد و به مردمى كه در انتظارش بودند آن‏چه را گذشته بود خبر داد و قراردادى ميان آن‏ها و عثمان مرقوم داشت كه در آن عثمان سه روز مهلت داده شده بود تا حقوق پايمال شده را به جايگاه اصليش برگرداند و فرماندارانى را كه مورد نفرت مردم بوده‏اند، عزل كند. از او در اين نامه عهد و پيمان بسيار محكمى گرفت و گروهى از مهاجران و انصار را گواه آن قرار داد؛ به دنبال آن، مردم دست از عثمان كشيدند و به سراغ كارشان رفتند به اميدى كه به زودى به عهد و پيمان خود وفا كند؛ غافل از اين‏كه او مى ‏خواست در اين سه روز آماده نبرد با مخالفان گردد و سلاح جمع ‏آورى كند و او لشكر عظيمى از بردگان خمس (خمس غنايم) آماده ساخت.

هنگامى كه سه روز گذشت، ديدند همه چيز بر سر جاى خود مانند سابق است و همين امر، باعث شورش شديد مردم بر ضدّ عثمان شد؛ شورشى كه ماجرايش طولانى است و به كشته شدن عثمان انجاميد. جالب اين است كه تمام آن‏چه گفتيم، طبرى مورّخ معروف در تاريخ معروف خود نقل كرده است.[=&quot][1]
[=&quot]


[/HR]

[=&quot]تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 404، حوادث سال 35 ق[=&quot].[=&quot][1] [=&quot]

در پاسخ به خطبه ی 228 نهج البلاغه:

« لِلَّهِ بَلَاءُ فُلَانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ- وَ أَقَامَ السُّنَّةَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ- ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ- أَصَابَ خَيْرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا- أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ- رَحَلَ وَ تَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ- لَا يَهْتَدِي بِهَا الضَّالُّ وَ لَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي»؛
«خداوند شهرهاى فلان را آباد دارد، يا به او خير دهد كه ناهمواريها را هموار و بيماريها را مداوا كرد، سنّت را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه پاك و كم عيب از دنيا رخت بر بست، نيكى خلافت را دريافت و پيش از رسيدن شرّ آن از دنيا رفت، وظيفه الهى خود را انجام داد و از نافرمانى او پرهيز كرد او خود رفت ولى مردم را در ميان راههاى مختلف رها ساخت كه گم گشته در آن راهى نمى‏يابد و راه يافته به يقين و باور نمى‏رسد.

عرض می گردد:

الف) باید توجه داشت که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه در صدد نقل سخنان فصیح و بلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند، ودر نقل این مطالب ایشان از مصادر شیعه و سنی استفاده نموده اند. یکی از سخنانی که تنها در مصادر عامه آمده همین خطبه است که با بررسی سند آن در منابع اهل سنت، مشخص می گردد که چنین سخنی خطبه نبوده بلکه قسمتی از کلام امام علیه السلام است که با کلام دیگران آمیخته گردیده است.

در بررسی این سخن در متون عامه می یابیم که تعدادی از صاحبان کتب اهل سنت آنرا در کتاب خویش ذکر نموده اند به عنوان نمونه:

1.ابن شبه(م:262)، در کتاب: تاریخ المدینة المنورة، در جلد سوم،ص943.

2.تاریخ الطبری،ابن جریر طبری(م:310)، در جلد سوم، ص285.

3.تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر(م:499)، ج47، ص341، احیاء التراث العربی.

4. ریاض النظرة، محب الدین طبری(694م:).

5.البدایة و النهایة، ابن کثیر(م:774) ، ج5، ص220، دارالفکر.

ب) با مطالعه این سخنان در این منابع به این نتیجه می رسیم:

الف) روایات بیان شده در متون عامه عموما به ضعف سند مواجه می باشند، اسنادی که یا مرسل می باشند و بدون ذکر سند متصل به عصر صحابی می باشند و یا اینکه به واسطه ی وجود راویان مجهول سند این نقل را دچار ضعف نموده اند.

ب)در بررسی متن این سخن می یابیم که صدر این کلام دارای تمجید از عمر می باشد(خداوند شهرهاى فلان را آباد دارد، يا به او خير دهد...)وذیل آن دارای مذمت نسبت به وی می باشد:(او خود رفت ولى مردم را در ميان راههاى مختلف رها ساخت كه گم گشته در آن راهى نمى‏يابد و راه يافته به يقين و باور نمى‏رسد).

ج) در برسی متن این سخن باز متوجه می شویم که قسمت اول این کلام مربوط به امام علی علیه السلام نبوده بلکه این سخن:(خدا ابن خطاب را رحمت کند ...)سخن زنی بوده که با عمر رابطه ی خویشاوندی داشته است؛ اما قسمت آخر این نقل در بین متون یکسان است که قائل آن امام علی علیه السلام است و کلام ایشان در مذمت فعل و سیره ی خلیفه ی دوم می باشد.حال این زن کیست؟

در نقل ابن شبه آمده است:که گوینده ی این سخنان دختر«ابی خثمة» بوده است. در نسخه ی طبری به جای :«خثمة»، «حثمة» آمده است. باز در همان نقلها و نقلهای دیگر آمده که به این زن یاد داده بودند که چگونه در مرگ عمر مرثیه سرایی کند و تعلیم دهنده ی این سخنان :زنی با نام:«عاتکه» بوده است؛که البته بعید نیست که عاتکه نیز این جملات را از مغیرة فرا گرفته باشد.

حال عاتکه کیست؟
طبری می گوید:عاتکه فرزند زید فرزند عمر بن خطاب بوده است. البته این سخن وی اشتباه است؛ بلکه وی همسر عمر بوده است و نه نوی وی؛ همچنان که طبری خود به هنگام شمارش زنان عمر نام عاتکه را می آورد. دیگر ناقلین این خبر نیز تصریح نموده اند که عاتکه همسر عمر این ندبه را سر داده است؛ همچنان که ابن کثیر در کتاب:«البدایه و النهایه» می نویسد:«قالت عاتکه...فی زوجها عمر».

ب) بنابر نقل طبرى راوي اين روايت مغيرة بن شعبة (دشمن اهل البیت علیهم السلام) است وي نقل مي نمايد: اين جمله‏ها مربوط به دختر «ابى حثمه» است:وقتى عمر درگذشت، دختر ابى حثمه اين جمله‏ها را در رثاى عمر گفت و گريست. مغيره مى‏گويد: وقتى عمر را به خاك سپردند، به خانه على آمدم تا از او درباره عمر چيزى بشنوم. على از خانه بيرون آمد، در حالى كه غسل كرده و آب غسل را از سر و روى خود مى‏گرفت. فرمود: خدا ابن خطاب را رحمت كند.دختر ابى حثمه راست گفت: او خير خلافت را با خود برد و از شر آن نجات يافت، به خدا سوگند اين گفتار مال او نيست، بلكه به او گفته‏اند كه اين‏ها را بگويد.(مقصود از شرّ خلافت، اوضاع ناگوارى است كه در دوران عثمان پيدا شد).

سپس طبری می گوید گوینده ی این سخنان عاتکه نوه ی عمر بوده است:«وقالت عاتكة ابنة زيد بن عمر بن الخطاب رضي الله عنه».[1]ابن شبّه از عبداللَّه بن مالك نقل مى‏كند كه ما با على عليه السلام از دفن عمر برگشتيم، امام وارد خانه شد، غسل كرد و سپس از خانه خارج شد و قدرى سكوت نمود. سپس گفت: خدا به نوحه گر عمر ابن ابي خثمة خير دهد كه گفت: «وَا عُمَراه! أَقَامَ اْلأَوَد... وا عمراه! ذهبَ نَقِيَّ الثَّوبِ قَلِيلَ الْعَيبِ»؛ به خدا سوگند او از اين جمله‏ها خبر نداشت، بلكه به او آموختند كه چنين بگويد. به خدا سوگند عمر خير خلافت را درك كرد و شر را بعد از خود بر جاى نهاد.

د) با تامل در روایات اهل سنت می یابیم که آنچه مورد تائید امام علی علیه السلام بوده است تنها این جمله است:«الله لقد اصاب عمر خیرها و خلف شرها»ویا:«ذهب بخیرها و نجا من شرها»که این دو جمله نیز مربوط به بهره گیری از خلافت بوده که وی با استفاده از مشاوران حیله گری همچون عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و دیگران از خلافت بهر برد و از شر مخالفان خویش در امان ماند.

موفق باشید.


[/HR]

[1]. تاریخ الطبری، ج3،ص285.

reza_i7;360901 نوشت:
سخنانا امام علی در رابطه با عمر بن خطاب:

اما اصل اين خطبه به شرح ذيل هست

لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ أَصَابَ خَيْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا يَهْتَدِي فِيهَا الضَّالُّ وَلَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي.

خدا شهرهاى فلان را بركت دهد و نگاه‏دارد كه (خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه) كجى‏ها را راست، و بيمارى‏ها را درمان، و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به پاداشت، و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت.
با دامن پاك، و عيبى اندك، درگذشت، به نيكى‏هاى دنيا رسيده و از بدى‏هاى آن رهايى يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهى مى‏ترسيد.
خود رفت و مردم را پراكنده بر جاى گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد.

نهج البلاغه، صبحي صالح،‌ خطبه: 228؛ فيض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبي الحديد، خطبه: 223.

حال سوالاتي را بنده مطرح مي كنم:

اولا بايد براي ما اثبات شود در كجاي ان خطبه نام عمر رض را اورده؟
دوما آن زمان كه شما توانستيد سندي بياوريد و اسم عمر رض را استخراج كنيد آنوقت باب مباحثه و مناظره مفتوح هست و نه گمانه زني، در صورتي كه مدعيان حكومت اموي مي توانند بگويند اين خطبه در شان مثلا معاويه لعنت الله هست و يا محبين ابوسفيان بگويند اين خطبه در مناقب ابوسفيان هست و الي آخر، در نتيجه بحث ساخت فضيلت و يا نشر چنين اعتقادي كاملا منفك هست

با همه اين اوصاف آن نسخه از نهج البلاغه كه در دست بنده هست منصوب به فيض الإسلام هست كه اين خطبه در شما 219 نگارش شده و ايشان آنجا تصريح دارند كه اين مناقب و مدح در ثناي سلمان فارسي رض هست مضاف بر اينكه بعضي از بزرگان قائل بر اين هستند كه اين تعريف و تمجديد ها در شان مالك اشتر رض هست

آقا رضا همان طور كه قبلا هم خدمتتان عرض كرده بودم شايان ذكر هست همين اين تدليس ها و تزوير ها و انتشار اكاذيب كار وهابيت ملعون هست و نه اهل سنت چون براي ما عدم مودت و محبت بين علي ع و خلفا چيزي ثابت شده و محرز هست و وهابيون بدنبال ايجاد تنش بين فرقيقين هست همين

و من الله توفيق:Gol:

reza_i7;360901 نوشت:
و اينجا هم امام علي با خليفهعثمان سخن می گوید :

انعكاس اصل اين خطبه بار ديگر افشاگري ان حقايقي را مي كند كه به ضرر مدعيان دروغين مي باشد

اصل اين خطبه نيز به شرح ذيل مي باشد:

ومن کلام له عليه السلام

لما اجتمع الناس اليه وشکوا ما نقموه علي عثمان وسألوه مخاطبته واستعتابه لهم، فدخل عليه فقال:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائي، وَقَدِ اسْتَسْفَرُوني بَيْنَکَ وَبَيْنَهُمْ، وَوَاللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَکَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّکَ عَلَي أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاکَ إِلَي شَيْءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ، وَقَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ الله -صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه- کَمَا صَحِبْنَا. وَمَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَي بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْکَ، وَأَنْتَ أَقْرَبُ إِلَي رَسُولِ اللهِ -صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه وَسَلَّمِ- وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا، وَقَدْ نِلْتَ مَنْ صَهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ. فَاللهَ اللهَ فِي نَفْسِکَ! فَإِنَّکَ ـ وَاللهِ ـ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَميً، وَلاَ تُعَلّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَإِنَّ الْطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ، وَإِنَّ أَعْلاَمَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ. فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِاللهِ عِنْدَ اللهِ إِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِيَ وَهَدَي، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَأَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً، وَإِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ، لَهَا أَعْلاَمٌ، وَإِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلاَمٌ، وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَاللهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَأَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوکَةً. وَإِني سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ -صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه- يَقُولُ: «يُؤْتَي يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَلَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلاَ عَاذِرٌ، فَيُلْقَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا کَمَا تَدُورُ الرَّحَي، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا». وَإِني أَنْشُدُکَ اللهَ ألَّا تَکُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ کَانَ يُقَالُ: يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَالْقِتَالَ إِلي يَوْمِ الْقُيَامَةِ، وَيَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَيَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا، فَلاَ يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ، يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً، وَيَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً. فَلاَ تَکُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُکَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلَ السِّنِّ وَتَقَضِّي الْعُمُرِ. فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: کَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي، حَتَّي أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِن مَظَالِمِهِمْ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَاکَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلاَ أَجَلَ فِيهِ، وَمَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِکَ إِلَيْهِ.

خطبه 163-اندرز او به عثمان [صفحه 88]

هشدار دادن به عثمان: همانا مردم پشت سر من هستند، مرا ميان تو و خودشان ميانجي قرار داده‏اند، به خدا نمي‏دانم با تو چه بگويم؟ چيزي را نمي‏دانم که تو نداني، تو را به چيزي راهنمايي نمي‏کنم که نشناسي، تو مي‏داني آنچه ما مي‏دانيم، ما به چيزي پيشي نگرفته‏ايم که تو را آگاه سازيم، و چيزي را در پنهاني نيافته‏ايم که آن را به تو ابلاغ کنيم. ديدي چنانکه ما ديديم، شنيدي چنانکه ما شنيديم، با رسول خدا (ص) بودي چنانکه ما بوديم، پس ابوقحافه (ابابکر) و پسر خطاب، در عمل به حق، از تو بهتر نبودند، تو به رسول خدا (ص) در خويشاوندي از آن دو نزديکتري، و داماد او شدي که آنان نشدند. پس خدا را خدا را پروا کن، سوگند به خدا! تو کور نيستي تا بينايت کنند، نادان نيستي تا تو را تعليم دهند، راهها روشن است، و نشانه‏هاي دين برپاست، پس بدان که برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است که خود هدايت شده و ديگران را هدايت مي‏کند، سنت شناخته‏شده را برپا دارد، و بدعت ناشناخته را بميراند، سنتها روشن و نشانه‏هايش آشکار است، بدعتها آشکار و نشانه‏هاي دين برپاست، پس بدان که برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است که خود هدايت‏شده و ديگرا ن را هدايت مي‏کند، سنت شناخته شده را برپا دارد، و بدعتها آشکار و نشانه‏هاي آن برپاست. و بدترين مردم نزد خدا رهبر ستمگري که خود گمراه و مايه گمراهي ديگران است، که سنت پذيرفته را بميراند، و بدعت ترک شده را زنده گرداند. من از پيامبر خدا (ص) شنيدم که گفت: (قيامت رهبر ستمگر را بياورند که نه ياوري دارد و نه کسي از او پوزش خواهي مي‏کند، پس او را در آتش جهنم افکنند، و در آن چنان مي‏چرخد که سنگ آسياب، تا به قعر دوزخ رسيده به زنجير کشيده شود) من تو را به خدا سوگند مي‏دهم که امام کشته‏شده اين امت مباشي، چرا که پيش از اين گفته مي‏شد. (در ميان اين امت، امامي به قتل خواهد رسيد که در کشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد و کارهاي امت اسلامي با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در ميانشان گسترش يابد، تا آنجا که حق را از باطل نمي‏شناسند، و به سختي در آن فتنه‏ها غوطه‏ور مي‏گردند.) براي مروان چونان حيوان به غارت گرفته مباش که تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از سالياني که از عمر تو گذشته و تجربه‏اي که به دست آوردي. (عثمان گفت: با مردم صحبت کن که مرا مهلت دهند تا از عهده ستمي که به آنان رفته برآيم) امام (ع) فرمود: آنچه در مدينه است به مهلت نياز ندارد، و آنچه مربوط به بيرون مدينه باشد تا رسيدن فرمانت مهلت دارند.

در اين خطبه اولا علي ع عثمان را اندرز مي كند و دوما ديديم كه علي ع اصلا عمر و ابوبكر را قبول نداشته و در شان انها مي فرمايد: پس ابوقحافه (ابابکر) و پسر خطاب، در عمل به حق، از تو بهتر نبودند و خود اين نشان از مطالبه حقوق ضايع شده مردم توسط ان دو بوده كه به واسطه علي ع بوده در صورتي كه آقا رضا آن مطالبي را كه شما اورده و همان طور كه فرموده ايد از سايت وهابيت كپي كرده ايد و سوال نموده ايد وقتي به خليفه اول و دوم مي رسد اين چنين مي فرمايد: و هر آنچه كه ما شنيديم نيز در « عمر » و « ابو بكر » تو نيز شنيدي و وهابيون امده اند تحريف در معاني اصل روايت كرده اند چون اگر اصل روايت را مي اورده اند خودشان محكوم بودند و رسوا مي شدند و اين را هم بگويم كه اين مسئله شيوه و روش جديدشان هست يا متن عربي مي دهند معني نمي كنند و يا متن فارسي بدون متن عربي مي دهند و بر عكس معنا مي كنند چون اگر متن عربي را بدهند باز هم نفاق انها مشخص مي شود

البته بنده مطالب را اجمالا عرض كرده ام و اگر بخواهيم تفضيل بدهم بايد تمامي ديدگاه هاي علي ع را درباره خلفا بياورم اما گريز كوچكي درباره ديدگاه علي ع نسب به عثمان را مي زنم


عن شعبة عن عمرو بن مرة عن سعید بن المسیب قال اختلف علی وعثمان رضی الله الله عنهما وهما بعسفان فی المتعة فقال علی ما ترید إلى أن تنهى عن أمر فعله النبی صلى الله علیه وسلم قال فلما رأى ذلک علی أهل بهما جمیعا .
سعید بن مسیب می گوید : بین علی و عثمان در منطقه عسفان بر سر متعه حج اختلاف پیش آمد ، پس علی به عثمان فرمود :ای عثمان،تو اراده نکرده ایی (هدفی نداری)جز این که مخالفت کنی و نهی کنی از کاری که رسول خدا آن را انجام داده! و زمانی که علی مخالفت عثمان را با سنت نبوی دید برای هر دو حج ( عمره و تمتع ) لبیک گفت

صحیح البخاری-کتاب الحج -باب التمتع والاقران والافراد بالحج وفسخ الحج لمن لم یکن معه هدی-تک جلدی ص 381 دار ابن کثیر

فقال علي عليه السلام : لا أجد شرا منه ولا منهم ، ثم قال : هل تعلم عمر يقول : والله ليحملن بنى أبى معيط على رقاب الناس ...

امير المومنين علي عليه السلام فرمود : من افرادي بدتر از عثمان و طايفه اش نيافتم ، سپس فرمود : آيا مي داني عمر در مورد او گفت : قسم به خدا ( اگر خليفه شود ) بني ابي معيط را بر گردن مردم سوار مي کند

شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 ، ص 31 ، باب ذكر المطاعن التي طعن بها على عثمان والرد عليها و ج6 ، ص 326 ، باب نبذ من کلام عمرو بن العاص .

بله کاملا متوجه شدم و از همه ممنونم
دوستان این که علی با عمر و ابوبکر مخالف بود به بنده هم اثبات شده که در همین خطبه 163 به آن اشاره می کنی!
ولی چطوریه این همه سنی میگن علی با عمر و ابوبکر درست و مهربان بودند؟آخه خیلی از سنی ها میگن رابطه ی علی با عمر و ابوبکر بسیار عالی بوده.علت چیست؟؟
در شگفتم بخدا که چطور میشه تعصب داشت تا این حد یا ...؟

reza_i7;364449 نوشت:
در شگفتم بخدا که چطور میشه تعصب داشت تا این حد یا ...؟

خودتان با همين جمله پاسخي به سوالات قبلتان را داديد

اما تذكر اينجاست كه همه اهل سنت كه اينگونه فرموديد نيستند

ببينيد بزرگوار وقتي رسول الله با دو جمله علي و مني و ان من علي و هم چنين نشانه ايمان و نفاق، حب و بغض به علي هست پيغمبر راه شناخت مسير سلامت را براي ما تبيين نموده در صورتي كه براي هيچ يك از صحابي اينچنين كه براي مولا فرموده بيان نكرده، و وقتي مولا هيچ گونه محبت و مودتي با اين صحابي نداشته يقينان خود همين نشان از اصلا حقايق صدر اسلام و مهر ابطال به آنچه كه به دروغ برايمان بيان كرده اند مي باشد، لذا كساني كه نمي خواهند با حقيقت روبرو شوند و هم چنين مي ترسند از انچه كه در اين 1400 سال پنبه كرده اند، رشته شود مي ايند با نشر اكاذيب براي خودشان مناقب و ثناي جعلي مي سازند و از جهتي با تسامح و تساهل بدنبال جلوه دادن هرگونه عدم مخالفت و اشكال بين علي ع و بقيه هستند.

برادر عزیز کینه و دشمنی که الآن ما بین شیعه و سنی متصوریم و انرا به خلفا نسبت میدهیم زعم خود ماست مصالح اسلام در اولویت است

با سلام
میان شیعه وسنی کینه ای نیست کجا کینه بین شیعه وسنی است
ما با خوشی و سلامتی زندگی می کنیم شیعه با سنی ازدواج می کند اینا از روی کینه است ؟؟یعنی می گند بیاید با هم از روی دشمنی ازدواج کنیم

عثمان;490616 نوشت:
برادر عزیز کینه و دشمنی که الآن ما بین شیعه و سنی متصوریم و انرا به خلفا نسبت میدهیم زعم خود ماست مصالح اسلام در اولویت است

جمله اخر شما بسيار زيبا بوده برادر عزيزم زيرا واقعا در جهان امروز مهمترين مسئله مصالح جهان اسلام هست كه دشمنان در حال سوء استفاده هستند اما در مورد كينه ادعايي باطل هست زيرا براي ان سندي نداريد و در قرينه ان اسناد بسيار موجود هست مانند سخنان علما، و حضور عالمان اهل سنت در شبكه هاي شيعه و غيره پس ادعاي كينه خود عاملي براي برهم زني وحدت و به تغيان كشيدن مصالح اسلام هست جناب عثمان عزيز

از اين كه خلفا چه هستند و چه نيستند مسئله اي نيست كه شما بخواهيد با يك جمله بندي انرا رنگ و لعاب باب ميل خودتان دهيد و بعد بگوييد مشكل از ما هست و انها عاملي براي به خطر افتان اين مصالح نيستند، شما بايد تاريخ را تفحص نماييد و ببينيد اگر امروزه مصالح و منابع اسلام در خطر است، اين اشكالات از كجا امده ايا ريشه اي دارند يا ساخته و پرداخحته اذهان عموم هست، دوست عزيز كينه بين خلفا از صدر اسلام بوده هست تا كنون كما اينكه عمر بن خطاب خودش اقرار به كينه توزي با يعصوب الدين، امام المتقين، كننده در خيبر مولا حضرت امير المومنين علي بن ابي طالب دارد كه مي توانيد به لينك هاي ذيل رجوع نماييد

تنفر عمر بن خطاب نسبت به مولا علي ع

چرا عمر بن خطاب مولا علي ع را خليفه خود انتخاب نكرد؟

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام علیکم:
برادر بزرگوار برداشتهای شما از نهج البلاغه کاملا اشتباه است. شما نباید مواردی را که به طور صریح به خصلتی از یک فرد اشاره نشده را به فرد مورد نظر خودتان ربط دهید.
ولی در مقابل در صحیح ترین کتب اهلسنت که علمای اهل سنت هیچ شکی در صحت این روایت ندارند . حضرت امیرالمومنین یعسوب الدین فاتح خیبر فاروق اعظم صدیق اکبر صاحب ذوالفقار تنها مدافع نبی در احد وصی برحق مصطفی علی مرتضی علیه السلام طی یک روایت صد در صد صحیح ابوبکر و عمر را گنه کار و خائن و دروغگو و مکار معرفی فرموده اند.
[=&quot]شما مى‏گوييد : حضرت على ( ع ) ابوبكر و عمر را قبول داشت و حال آن كه عمر در جمع تعداد زيادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پيامبر ( ص ) گفت : شما دونفر ، ابوبكر و مرا دروغگو و گنه‏كار ونيرنگ‏باز مى‏دانيد ؛ « فلمّا توفّي رسول اللّه - صلى اللّه عليه وسلّم - قال أبو بكر : أنا وليّ رسول اللّه ، فجئتما . . . فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّ‏توفّي أبوبكر فقلت : أنا وليّ رسول‏اللَّه - صلى اللّه عليه وسلّم - ووليّ أبي بكر ، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً » [=&quot]صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 152 ، كتاب الجهاد ، باب 15 ، حكم الفئ حديث 49 . [=&quot].


[/]

موضوع قفل شده است