آیا روایتی از ائمه(ع) شما را تحت تاثیر قرار داده؟ برای استفاده دیگران در اینجا قرار دهید

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا روایتی از ائمه(ع) شما را تحت تاثیر قرار داده؟ برای استفاده دیگران در اینجا قرار دهید


علم بهتر است یا ثروت؟


جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: اباالحسن! سؤالی دارم، می توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان جا که ایستاده بود نشست. در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار! هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ حضرت علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می شود
نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می کنند. با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد. همهمه ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی و گاهی به تازه واردها دوخته می شد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد. مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آن گاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشده ایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آن وقت در میان مردم رسوا می شود و ما به مقصود خود می رسیم! مردی که آن طرف تر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آن وقت این ما هستیم که رسوای مردم شده ایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفته های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.
در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی گفت. همه از پاسخ های امام شگفت زده شده بودند که نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می شود.
نگاه های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاه های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند: علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع اند. فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بی صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی که آنان مسجد را ترک می کردند، صدای امام را شنیدند که می گفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می دادم.

منبع:
کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علی بن ابی طالب، ص142


آتشی نمى سوزاند "
ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "
موسى" را

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند

از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختیم ؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به ما را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند
اوست که یگانه تکیه گاه من و توست !

پس

به "تدبیرش" اعتماد کن

به "حکمتش" دل بسپار

به او "توکل" کن

و به سمت او "قدمی بردار"

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...

دوستان اگر کسی مطلب زیبایی چه از قرآن یا مطلبی دینی دارد می تواند ارسال کند.
کارشناسان گرامی ما را در این بحث یاری کنند.

[=&quot] واقعا خدا عادل است؟ [=&quot]

[=&quot]زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام ) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ داوود (علیه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند[=&quot].[=&quot] سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم ، دیروزشال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم، تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد، و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم[=&quot] .[=&quot]

[=&quot]هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (علیه السلام ) آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید[=&quot].[=&quot] حضرت داوود (علیه السلام ) از آن ها پرسید: علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟[=&quot]

[=&quot]عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید، و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن ، موردآسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم ، و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم ، تا هر که را بخواهى، به او صدقه بدهى[=&quot].[=&quot]

[=&quot]حضرت داوود (علیه السلام ) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.[=&quot]

[=&quot]

[=&quot]و اوست آن كس كه براى شما گوش و چشم و دل پديد آورد. چه اندك سپاسگزاريد.[=&quot]

[=&quot]سوره مؤمنون - آیه 78[=&quot]

جالب تر از اینکه فردی گفت تمام احادیث 150 سال پس از مرگ پیامبر نوشته شده اند نشنیده ام...و تمام این 150 سال فقط سینه به سینه نقل شده...حالا درست یا غلط یا جعلی اش...:Cheshmak:

حقیقت.;354809 نوشت:
جالب تر از اینکه فردی گفت تمام احادیث 150 سال پس از مرگ پیامبر نوشته شده اند نشنیده ام...و تمام این 150 سال فقط سینه به سینه نقل شده...حالا درست یا غلط یا جعلی اش...:Cheshmak:

و جالبتر از فرمايش حضرتعالي اينكه چه كس و يا كساني دستهاي پليد و ملعون جعّالين و وضّاعين و كذّابين زمان خودشان را چه با زر و چه با تطميع باز گذاشتند تا احاديث موثق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم را كه در مدح و منقبت اهل بيت طاهرينش بوده به نفع ذراري شيطان صفتشان تغيير بدهند و الا آنچه را كه از مقام با عظمت معصومين عليهم السلام بصورت متقن و موثق صادر شده است با استناد به مقام عصمت علمي و عملي درست و صحيح است

جناب حقيقت يكي به ميخ ميزنيد يكي هم به نعل بزنيد :Cheshmak:

یه روایت از مولا علی علیه السلام خیلی تاثیرگذار بوده:
"تو مراقب آخرتت باش دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید"
متاسفانه سند روایت خاطرم نیست ولی روایت تکان دهنده ایست.

سلام

شاید بگم یکی از احادیثی که ایمان بنده رو به مذهب تشیع تقویت کرد و از عوامل اصلی گرویدن حقیر به این مکتب نورانی بود جمله معروف حضرت امیر علیه السلام (( سلونی )) می باشد که با عبارات مختلف وارد شده است .

هیچ کس در این دنیا چنین تحدی نکرده و هرکس بر آن جرئت کرده سربعا مفتضح شده است . ( ر . ک : برگزیده الغدیر ص 405-407 )

شیعیان به خود ببالند که چنین شخصیتی در علم و دانش دارند .

موفق باشید.

[="Black"][h=5]رسول اكرم صلى الله عليه و آله می فرمایند :
[/h]

عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاثٍ: أوَّلُها أن لا يَكسِلَ، وَالثّانيَةُ أن لا يَضجَرَ، وَالثّالِثَةُ أن لا يَشكُوَ مِن رَبِّهِ تَعالى؛ لأِنَّهُ إذا كَسِلَ فَقَد ضَيَّعَ الحَقَّ، وَ إذا ضَجِرَ لَم يُؤَدِّ الشُّكرَ، وَإذا شَكا مِن رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَد عَصاهُ؛


صبور سه نشانه دارد : اول آن كه سستى نمى كند ، دوم آن كه افسرده و دلتنگ نمى شود و سوم آن كه از پروردگار خود شِكوه نمى كند ؛ زيرا اگر سستى كند، حق را ضايع كرده، و اگر افسرده و دلتنگ باشد شكر نمى گذارد و اگر از پروردگارش شكوه كند او را معصيت كرده است .
علل الشرايع، ج2، ص498، ح1
[/]

[=arial] امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمودند:

[=arial]چهار چیز است که هر کس داشته باشد اسلامش کامل و گناهش پاک گردد و پروردگار خود را ملاقات می کند، در حالی که خداوند ـ عزّوجلّ ـ‌ از او خشنود است: هر کس به آنچه به نفع مردم بر خویشتن قرار داده برای خدا انجام دهد و زبانش با مردم راست باشد و از هر چه نزد خدا و نزد مردم زشت است، شرم کند و با خانواده خود خوشرفتار باشد.

علی علیه السلام فرمود:در زندگانی همچون مگس عسل باشید بر هرچه مینشیند پاک است هرانچه میخورد پاک است و هرانچه پس میدهد پاک است و نشتنش برگل "گل را ازاری نرساند

علی علیه السلام فرمود: به انسان به شگفتی بنگر با پیه پاره ای میبیند با گوشت پاره ای سخن میگوید با استخوان تکه ای میشنود و از سوراخی دم بر میکشد پس چه جای تکبراست

وهم او فرمود دو کس در من گمراه شدند یکی دوستدار افراطی و یکی دشمن کینه توز

باری دگر فرمود:انچه امروز از روزی کاست امید است که فردا زیاده گردد اما انچه دیروز از عمر کاست امروز امیدی به بازگشتش نیست.
امیدواری به اینده است که ان روزی فرداست و نومیدی با زمان گذشته است که ان گذر عمر است.
در محدوده عمرتان به شما مهلت داده است تا برای بدست اوردن جایزه با یکدیگر مسابقه دهید.پس کمر همت ببندید و انچه را که مانند جامه بلند پا پیچ شماست را ببرید که تصمیم و خوش گذرانی با یک دیگر جمع نمیاید .بسا که خواب تصمیمهای روزانه رادر هم شکند و تاریکی شبانه همتها را نابود سازد.

مولی الموحدین امیر مومنان علیه السلام

آن كس كه از كار مردمى خشنود باشد ، چونان كسى است كه همراه آنان بوده و

هر كس كه به باطلى روى آورد ،دو گناه بر عهده او باشد


گناه كردار باطل ، و گناه خشنودى به كار باطل



شیعه علی(ع)

نقل شده كه دو نفر از شيعيان در گذرگاهي از بغداد به مجلس بزرگي رسيدند.
پرسيدند اين مجلس متعلّق به كيست؟
گفتند مجلس درس امام اعظم ابوحنيفه است .
راوي حكايت مي گويد رفيق من كه اسمش فضل بن حسن بود و مردي متعصّب در مذهب شيعه و در عين حال آدمي بحّاث و با اطلاع از مباني مذهب بود ، گفت
من مي روم و با اين مرد مباحثه مي كنم و تا او را ملزم و مجاب نكنم از اين مكان نمي روم.
گفتم اين عالم بزرگي است و از عهدۀ بحث با او بر نمي آيي .
گفت من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمي شود .
وارد مجلس شديم و نشستيم و در يك فرصت مناسب، فضل از جا برخاست و گفت
ايها العالم من برادري دارم كه رافضي است ( يعني شيعه است) و من هر چه مي خواهم به او بفهمانم كه ابوبكر بعد از پيامبر اكرم ، افضل امّت و خليفۀ به حق بوده قبول نمي كند و مي گويد علي بن ابيطالب ، افضل و خليفۀ به حق است . شما يك دليل قاطعي به من ياد بدهيد كه به او بفهمانم و او را به راه راست بياورم .
ابوحنيفه گفت به برادرت بگو بهترين و روشن ترين دليل اين است كه پيامبر اكرم همواره در ميدان هاي جنگ ، آن دو بزرگوار ! ( ابوبكر و عمر) را كنار خود مي نشاند و علي را مقابل نيزه و شمشير دشمن مي فرستاد و اين نشان مي دهد كه آن دو نفر ، محبوب پيامبر بوده اند و چون آن حضرت مي خواسته كه آن ها بعد از خودش جانشين باشند آنها را حفظ مي كرد و چون علي را دوست نمي داشت طردش مي كرد و به ميدان مي فرستاد تا كشته شود و اين بهترين دليل بر افضليت ابوبكر و عمر است !
فضل گفت بله من اين را به برادرم مي گويم ولي او از قرآن به من جواب مي دهد كه خداوند فرموده است: « خداوند ، مجاهدين را بر قاعدين و نشستگان برتري داده و اجري بزرگ براي آنان آماده است» و به حكم اين آيه ، علي چون مجاهد بوده افضل از ابوبكر وعمراست كه قاعد بوده اند .
ابوحنيفه گفت به او بگو از اين بهتر مي خواهي كه ابوبكر و عمر قبرشان كنار قبر پيامبر و چسبيده به قبر آن حضرت است در حالي كه قبر علي از قبر پيامبر دور افتاده و در عراق است .
فضل گفت بله اين را هم به برادرم مي گويم امّا او مي گويد آن ها غاصبانه در كنار پيامبر اكرم دفن شده اند براي اين كه خداوند فرموده است « اي مؤمنان بدون اذن و اجازۀ پيامبر ، داخل خانه اش نشويد...» و مي دانيم كه رسول اكرم در خانۀ خودش دفن شده و آن دو نفر بدون اذن در خانۀ آن حضرت دفن شده اند و محل دفن ايشان غصبي است .
ابوحنيفه كه از اين گفتگو سخت ناراحت شده بود تأمّلي كرد و سپس با لحني تند گفت به اين برادر خبيثت بگو آنها غاصبانه در خانة پيامبر دفن نشده اند بلكه عايشه و حفصه كه دختران آن دو بزرگوار و همسران پيامبر بودند و ازپيامبر مهريه طلبكار بودند، پدرانشان را در مهرية خودشان دفن كردند .
فضل گفت بله من اين مطلب را هم به برادرم گفته ام ولي او باز آيه اي براي من مي خواند و مي گويد پيامبر صلي الله عليه و آله به همسرانش بدهكار نبوده براي اينكه خداوند فرموده است « اي پيامبر ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اي براي تو حلال كرديم» طبق اين آيه ، پيامبر اكرم مهريۀ زن هايش را داده بود و وقتي كه از دنيا رفت به زن هايش بدهكار نبوده است .
ابوحنيفه اندكي تأمّل كرد و گفت به اين برادرت بگو درست است كه همسران پيامبر، مهريّه طلبكار نبوده اند اما سهم الارث كه از ماتَرَك پيامبر داشته اند و ماتَرَك (يعني آنچه پيامبر اكرم بعد از مرگش از خود باقي گذاشته ) نيز همين خانه اش بوده و شرعاً سهمي هم از آن خانه به همسرانش مي رسد و چون عايشه و حفصه وارث پيامبر بوده اند پدرانشان را در سهم الارث خودشان دفن كرده اند و بنابراين غصبي در كار نبوده است .
فضل گفت بله من اين را هم به برادرم گفته ام ولي او مي گويد شما آقايان سنّي ها مگرنمي گوييد كه پيامبر ارث نمي گذارد و خودتان حديث نقل مي كنيد
كه پيامبر اكرم فرموده است « ما پيامبران اصلاً ارث نمي گذاريم و هر چه از ما باقي مانده صدقه است» پس طبق گفتة خودتان عايشه و حفصه سهم الارث نداشته‌اند . به همان دليلي كه شما حضرت فاطمه را از فدك محروم كرديد و گفتيد پيامبر ارث نمي گذارد آن دو همسر نيز نبايد ارث ببرند . آيا دختر از پدر ارث نمي برد اما همسر از شوهر ارث مي برد ؟!
حالا بر فرض بپذيريم كه آنها سهم الارث داشته اند ، مگر نه اين است كه ميّت اگر فرزند داشته باشد ، سهم الارث زوجه اش يك هشتم ماتَرَك مي شود ،
در اين جا تمام ماتَرَك پيامبر اكرم يك حجره (اتاق) بوده كه وقتي آن
تقسيم بر هشت شود يك قسمت از آن هشت قسمت تقسيم مي شود ميان همسران پيامبر اكرم كه نُه نفر بوده اند و در نتيجه سهم هر يك از عايشه و حفصه به قدر يك وجب هم نمي شود، پس چگونه آن دو هيكل بزرگ در يك وجب زمين جا شده اند ؟!
سخن كه به اينجا رسيد ابوحنيفه حسابي از كوره در رفت و با لحني خشم آلود فرياد كشيد اين مرد را بيرون كنيد اين خودش رافضي است و اصلاً برادر هم ندارد !

بسم الله الرحمن الرحیم
جزی الله عنا محمدا ما هو اهله

شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد.چشمش به مردی که در کناری نشسه بود،افتاد.توجهش جلب شد و پرسید این مرد کیست؟گفته شد:((حسین بن علی بن ابیطالب است)).سوابق تبلیغاتی عجیبی که در روحش رسوخ کرده بود ،موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی الله!انچه میتواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.همینکه هر چه خواست گفت و عقده دل خد را گشود،امام حسین بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار نا راحتی کند،نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد و پس از آنکه چند ایه از قران مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت کرد به او فرمود:((ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو اماده ایم))
آنگاه از او پرسید از اهل شامی؟
جواب داد آری.

فرمود :((من با این خلق و خوی سابقه دارم و سر چشمه ان را میدانم))
پس از آن فرمود :((تو در شهر ما غریبی ، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک کنیم،حاضریم در خانه از تو پذیرایی کنیم.حاضریم تو را بپوشانیم و حاضریم به تو پول بدهیم.))
مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی بر خورد کند و هرگز گمان نمی کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود،چنان منقلب شد که گفت:((آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و این چنین نشناخه و نسنجیده گستاخی نمی کردم.تا آن ساعت برای من، در همه روی زمین کسی از حسین و پدرش مغبوضتر نبود و از آن ساعت برعکس،کسی نزد من از او پد ش محبوبتر نیست.(داستان راستان)
:Gol:
دوستان جهت مطالعه داستان های تأثیر گذار از ائمه و پیامبر به کتاب داستان راستان مراجعه کنید

مَن أَصلَحَ فیما بَینَهُ وَبَینَ اللّه‏ِ أَصلَحَ اللّه‏ُ فیما بَینَهُ وَبَینَ النّاس.
هر کس رابطه ‏اش را با خدا اصلاح کند،

خداوند رابطه او را با مردم اصلاح خواهد نمود.

امام علی علیه السلام

(بحارالأنوار، ج 71، ص 366، ح 12)

علی ابن ابیطالب : چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی

علی ابن ابیطالب : آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن

علی ابن ابیطالب : بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است

علی ابن ابیطالب : بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد

[=arial]امام علی علیه السلام
اتَّقوا معاصیَ الله فی الخَلَوَات
[=arial]فانَّ الشَّاهدَ هُوَ الحَاکِم[=arial]
از ارتکاب معصیتهای الهی(حتّی) در نهان خودداری کنید زیرا آن
[=arial]خدایی که شاهد است خود نیز حاکم است.

[=&quot]روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید : من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
[=&quot]یک اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
[=&quot]دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد...
[=&quot]سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
[=&quot]بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
[=&quot]اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
[=&quot]خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
[=&quot]بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
[=&quot]گفت : نه
[=&quot]بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
[=&quot]ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
[=&quot]استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت!!!ا


[=&quot]طشت طلا[=&quot] [=&quot]

[=&quot]خداوند عزوجل به يكي از پيامبران خود وحي كرد كه[=&quot]:
[=&quot]فردا صبح به نخستين چيزي كه رسيدي آن را بخور، [=&quot]
[=&quot]دومي را بپوشان،[=&quot]
[=&quot]‌سومي را بپذير، [=&quot]
[=&quot]چهارمي را نااميد نكن [=&quot]
[=&quot]و از پنجمي بگريز[=&quot].
[=&quot]پيامبر خدا صبحگاه به راه افتاد و به كوه بزرگ سياهي برخورد، در حيرت ماند و با خود گفت چگونه اين را بخورم،‌سپس به خود آمد و و گفت[=&quot]:‌ [=&quot]خداوند سبحان دستور محال نمي دهد[=&quot] و به قصد خوردن كوه جلو رفت،‌ هرچه جلوتر مي رفت كوه كوچكتر مي شد تا اين كه به صورت لقمه اي درآمد، وقتي خورد ديد گواراترين چيزي بوده كه خورده است[=&quot].
[=&quot]از آنجا گذشت به طشت طلايي رسيد،‌ پس طبق دستور آن را خاك كرد و رفت اما پس از اندكي پشت سرش را نگريست ديد طشت خود به خود بيرون افتاده و ظاهر گشته،‌با خود گفت:‌ طبق دستور عمل كرده ام و گذشت[=&quot].

[=&quot]سپس به پرنده اي برخورد كه يك باز شكاري آن را تعقيب مي كرد،‌پرنده آمد و دور پيامبر چرخيد،‌سپس دانست كه بايد پرنده را بپذيرد، آستينش را گشود و پرنده در آن وارد شد،‌[=&quot]
[=&quot]باز شكاري به او گفت:‌ صيدي را كه چند روز به دنبالش بودم از من گرفتي،‌ دانست كه نبايد او را نااميد كند، پس از غذايش قطعه اي پيش وي انداخت و از آنجا گذشت[=&quot].

[=&quot]ناگاه گوشت مردار بدبويي را ديد و طبق دستور الهي از آن گريخت[=&quot].[=&quot]

[=&quot]شب در خواب ديد كه به او گفته شد: تو مأموريت خود را انجام دادي آيا مراد و مقصود از آن را دانستي؟ [=&quot]
[=&quot]گفت: نه[=&quot].
[=&quot]به او گفته شد: اما كوهي كه ديدي،‌ آن غضب بود، انسان هنگام خشم،‌ خود را در برابر كوهي مي بيند،‌ اگر موقعيت خود را بشناسد و خود را نگاه دارد و خشمش را فرونشاند آن را به صورت لقمه اي گوارا خواهد يافت[=&quot].

[=&quot]اما آن طشت طلا كنايه از نماز شب و عمل صالح و كار نيك بود وقتي كه انسان آن را از مردم پنهان كند،‌ خداوند آن را آشكار خواهد ساخت تا زينت بنده اش شود در دنيا،‌ علاوه بر اجر و پاداشي كه در آخرت برايش ذخيره ساخته[=&quot].[=&quot]
[=&quot]اما آن پرنده كنايه از كسي است كه مي خواهد انسان را نصيحت كند كه بايد راهنمايي و اندرزش را بپذيري [=&quot]

[=&quot]و اما باز شكاري كنايه از شخص محتاج و نيازمند است كه نبايد نااميدش كني[=&quot].[=&quot]

[=&quot]و بالاخره گوشت متعفن و گنديده،‌ غيبت و بدگويي پشت سر مردم است كه بايد از آن بگريزي[=&quot].

[=&quot]
[=&quot]خصال صدوق،‌ ج 1، ص 267 نقل از كتاب داستانهاي شگفت انگيزي از نماز شب (حيدر قنبري[=&quot])


[="Blue"] [=&quot]حکایت مرد صابونی
[=&quot][=&quot]شخص عطاری از اهل بصره می گوید[=&quot]:
[=&quot]روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند[=&quot].

[=&quot]من اصرار می کردم؛ ولی جوابی نمی دادند[=&quot]. [=&quot]به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند[=&quot]:
[=&quot]ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم[=&quot].
[=&quot]همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید[=&quot].
[=&quot]گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم[=&quot].
[=&quot]گفتم[=&quot]: [=&quot]مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند[=&quot].
[=&quot]بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم[=&quot].
[=&quot]متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند[=&quot]. [=&quot]بسم الله بگو و روانه شو[=&quot].

[=&quot]این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد[=&quot].
[=&quot]اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم[=&quot].

[=&quot]وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم[=&quot].

[=&quot]بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم[=&quot]. [=&quot]مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود[=&quot].
[=&quot]همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند[=&quot]:

« [=&quot]ردّوه فانه رجل صابونیّ[=&quot] »
[=&quot]یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی[=&quot].
[=&quot]این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد[=&quot].
[=&quot]این سخن را که شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد[=&quot]. »

[/]

زاهدترين، با ورع‌ترين، عابدترين و با كوشش‌ترين مردم كيست؟

روی عن حسن بن علی العسکری علیه السلام قال:

اَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، اَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ اَقَامَ عَلَى الْفَرَائِضِ، اَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرَامَ، اَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ.

با ورع ترین مردم کسی است که وقتی به یک عمل وکاری رسید که نمی داند حرام است یا حلال، آن کار را انجام ندهد.
عابدترین مردم کسی است که واجباتش را انجام بدهد.
زاهدترین مردم کسی است که مرتکب حرام نشود.
سخت‏‌کوش‏‌ترین مردم از نظر کوشش کردن نسبت به اطاعات الهی و عبادات الهی، آن کسی است که مقید باشد، گناه نکند.

توضیحات تکمیلی از تفسير آيت‌الله مجتبي تهراني از این روایت را در لینک زیر بخوانید( خیلی مهم است):

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=115440

موضوع قفل شده است