آدم‌ها در این عکس‌ها پیر نمی‌شوند !

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آدم‌ها در این عکس‌ها پیر نمی‌شوند !

[="Tahoma"][="Black"]عکس‌ها، یک لحظه از زندگی آدم‌ها را منجمد می‌کنند و تا ابد به همان شکل نگه می‌دارند. حالا یک عکاس جنگ به دنبال آن است تا چارچوب قاب‌ تصویرها را بشکند و به سراغ زندگی امروز سوژه هایش برود.

سعید صادقی: بعد از سال‌ها وقتی بار دیگر به چهره‌هایی که در عکس‌هایم ثبت کرده‌ام نگاه می‌اندازم، می‌بینم آنان بر خلاف من پا به سن نگذاشته‌اند. همیشه مسحور این جادو بوده‌ام که تو عکس‌ها، گذشت زمان بر جوانان تاثیر نمی‌گذارد و آدم‌ها هیچ‌گاه پیر نمی‌شوند.

اینک که پس از سه دهه به دنبال یافتن سوژه‌های عکس‌هایم برآمده‌ام، تنها تردیدم این است که با چهره‌های متفاوتی روبرو خواهم شد و این جادوی دوست داشتنی را با دست خودم باطل می‌سازم.

[/][/]

[="Tahoma"][="Black"]این عکس را 30 سال پیش گرفتم؛ در عملیات والفجر پنج که اواخر بهمن 1362 در ارتفاعات منطقه چنگوله بین دهلران و مهران انجام شد. عملیاتی ایذایی و فریب دهنده بود و تک اصلی نیروهای ایرانی قرار بود در خوزستان انجام شود.

بعد از عملیات شبانه، رزمندگان ایرانی پشت خاکریز‌ها پناه گرفته و آماده دستورات قرارگاه بودند. هوا سرد و پوست صورت و دست‌ها از سوز بامدادی کرخت شده بود. هر کس گوشه‌ای کز کرده و مشغول استراحت یا راز و نیاز با خدا بود.



عکس شماره یک


از دور نگاهم به چهره نوجوانی جلب شد که در حال خواندن قرآن بود. چون نمی‌خواستم خلوتش را به هم بزنم، از فاصله دور با لنز تله شروع به عکاسی کردم.‌گاه بگاه دست‌هایش را جلوی دهانش می‌گرفت و با ها کردن آن‌ها را گرم می‌کرد و به قرائت قرآن ادامه می‌داد. بعد از دقایقی قرآن را بست و سرش را روی کیسه شن قرار داد تا چرتی بیاساید. این تصویر‌‌ همان لحظه طلایی است، چرا که خیلی زود چشم‌هایش را روی هم گذاشت و به خوابی عمیق فرو رفت.
[/]

[="Tahoma"][="Black"]کودکی را در آغوش داشت و با خنده از من خواست یک عکس یادگاری بگیرم. خواهرش یک ساله بود و با حیرت به آنچه در اطرافش می‌گذشت، نگاه می‌کرد. حضور آن نوزاد در جمع بدرقه کنندگان نوجوانی که عازم جبهه بودند، فضایی شاد را پدید آورده بود.


عکس شماره دو

اینک که به این عکس می‌نگرم، باورم نمی‌شود آن دختر کوچک امروز 30 ساله و برادر بزرگش مردی میان سال شده است. این تصویر را سال 1363 در میدان جمهوری تهران ثبت کردم؛ روزی که گروهی از رزمندگان پایگاه مقداد در حال اعزام به جبهه بودند.[/]

[="Tahoma"][="Black"]دفاع مقدس، علاوه بر وجه اسلامی‌اش، به واقع نبردی میهنی هم بود. آن هشت سال هر گوشه ایران، گوشه‌ای از بار جنگ را به دوش می‌کشید و همه جا شور حماسه موج می‌زد.

بندر عباس هم از این دایره بیرون نبود و مردمش در اعزام نیرو و امور پشتیبانی نقشی پر رنگ را ایفا می‌کردند. پاییز 1365 در حالی که هوای بیشتر نقاط ایران به سردی گراییده بود، چند روزی را مهمان مردم خون گرم ساحل خلیج فارس و تنگه هرمز بودم.



عکس شماره سه


در یکی از روز‌ها که کاروانی از بسیجیان استان هرمزگان در حال اعزام به جبهه‌های نبرد بودند، فرصت عکاسی در خیابان‌های بندرعباس را یافتم. از عکس‌های آن روز، این یکی را بیشتر دوست دارم، چرا که در جهان چیزی بالا‌تر از عشق مادر و فرزندی نیست.


این عکس را در حالی گرفتم که مادر پوشیده در چادر و نقاب محلی زنان بندرعباس، در حال بوسیدن گونه پسر رزمنده‌اش بود. بعد از 27 سال دوست دارم این مادر و پسر را یک بار دیگر ببینم.
[/]

[="Tahoma"][="Black"]کاربران محترمی که از نام و نشانی رزمندگان این عکس‌ها اطلاعاتی در دست دارند، از دو راه زیر می توانند ما را آگاه سازید:

1-اطلاعات خود را با قید نام، آدرس و شماره تلفن تماس، در بخش نظرات خبر‌ها درج کنند. اطلاعات شخصی این دوستان نزد ما محفوظ خواهد ماند.


2-با شماره تلفن‌های 64 – 88939560داخلی 213 و 214 تماس بگیرند.

به نقل از خبر آنلاین

[/]