زندگی اجمالی امام باقر (ع)

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
زندگی اجمالی امام باقر (ع)

[="Tahoma"]

پنجمین امام شیعه، محمد بن علی بن الحسین - علیه السلام - است که به باقر شهرت یافته است. مادر آن حضرت، فاطمه دختر امام حسن بن علی - علیه السلام - است که امام صادق - علیه السلام - از وی با تعبیر «کانت صدیقه لم تدرک مثلها فی آل الحسن» یاد کرده اند.[1]

بدین ترتیب، امام باقر - علیه السلام - نخستین کسی است که پدرش از نسل امام حسین - علیه السلام - و مادرش از نسل امام حسن است.[2]

روز تولد آن حضرت را در برخی نقلها اول رجب و در برخی دیگر سوم صفر دانسته اند.[3] سال تولد امام در منابع متعددی 57 هجری[4] و در برخی از منابع سال 56 یا 58، سال تولد آن حضرت دانسته شده است.[5]

یعقوبی از آن حضرت روایت می کند که فرمود:
قتل جدّی الحسین و لِیَ أربع سنین و إنّی لأَذْکُر مقتله و ما نالَنا فی ذلک الوقت.[6]
هنگامی که جدم حسین - علیه السلام - به شهادت رسید، من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و آنچه در آن روز بر ما گذشت همه را به یاد دارم.

در خبر دیگری که صدوق - ره - آورد، آمده است که زراره خدمت حضرت باقر عرض کرد که شما امام حسین - علیه السلام - را درک کردید؟ امام فرمود: أذکر و أنا معه فی المسجد الحرام و قد دخل فیه....[7]

روز رحلت امام را هفتم ذی حجه و برخی ربیع الاول یا ربیع الثانی دانسته اند.[8] یعقوبی آن را سال 117 هجری، در سن پنجاه و هشت سالگی یاد کرده است؛[9] در حالی که در بیشتر منابع سال 114 روایت شده است.[10]

نقلهای دیگر سال 115، 116 و 118 را نیز یاد کرده اند. [11] در هر صورت، رحلت آن حضرت در دوران خلافت هشام بوده است. در نقل دیگر آمده که امام باقر - علیه السلام - در زمان ابراهیم بن ولید بن عبدالملک مسموم شده، به شهادت رسید و در بقیع، در کنار قبر پدر بزرگوارش دفن شد. [12] ابراهیم درست پیش از آخرین خلیفه اموی، برای مدت کوتاهی خلافت کرد.

امام پنجم شیعیان، افزون بر لقب «شاکر» و «هادی» به طور عمده به لقب «باقر» شهرت یافته است. معنای باقر شکافنده است که جابر بن یزید جعفی در توضیح آن گوید: لأَنّه بقر العلم بقراً ای شقّه و أظهره اظهارا؛[13] زیرا آن حضرت علم را شکافت و رموز و دقائق آن را روشن ساخت. ‏
یعقوبی می نویسد: کان سْمُّیُ الباقر لأنًّه‏‎‏ُ بُقَر العلم.[14] بدان سبب باقر نامیده شد که علم را شکافت. راغب اصفهانی هم مانند همین سخن را گفته است.[15]

ابن منظور در مورد کلمه باقر چنین گفته: التبقر التوسًّع فی العلم و المال و کان یقال محمد بن علی بن الحسین بن علی الباقر رضوان الله علیهم لأنَّه بقر العلم و عرف اصله و استنبط فرعه.[16] «تبقر» داشتن علم و مال زیاد را گویند و به محمد بن علی بن حسین بن علی - علیه السلام - بدان جهت باقر گفته می شود که آن حضرت علم را شکافت و اصول آن را مشخص و طرز استنباط فروع علم از اصول آن را بیان فرمود.

ادامه دارد...[/]

[="Tahoma"]جابر بن عبدالله انصاری روایتی در فضیلت امام باقر - علیه السلام - نقل کرده که به نوشته ابن شهر آشوب، فقهای مدینه و عراق، همگی آن را روایت کرده اند.[17]

در این روایت جابر گوید: رسول خدا مرامورد خطاب قرار داد و فرمود: اَنّک تبقی حتی تری رجلا من و‏ُلْدی أشبه الناس بی اسمه علی اسمی، اذا رأیته لم یُخْل علیک فَاقْرُئْه منّی السّلام.
تو بعد از من چندان زنده می مانی که مردی از فرزندان مرا - که شبیه ترین مردم به من و نامش مطابق نام من باشد - زیارت کنی، وقتی که او را دیدی، سلام مرا به او برسان و این سفارش مرا حتما عمل کرده و سهل مگیر.

در تاریخ یعقوبی، دنباله این حدیث چنین آمده است: فلما کبر سنّ جابر و خاف الموت جعل یقول: یا باقر یا باقر! أین أنت. حتی رآه، فوقع علیه یقبل یدیه و رجلیه و یقول: بابی و اُمی شبیه ابیه رسول الله - صلی الله علیه و آله - اَنُّ اباک یقرأک السلام.[18]
وقتی جابر به سنین پیری رسید و مرگ خود را نزدیک دید، پیوسته می گفت، ای باقر ای باقر، کجایی. تا این که روزی آن حضرت را دید و خود را به وی رسانید، در در حالی که دست و پای حضرتش را می بوسید و می گفت: پدر و مادرم فدای تو که شبیه پدرت رسول خدا هستی، رسول خدا بر تو سلام فرستاد.

این روایت از امام صادق - علیه السلام - نیز نقل شده و آن حضرت در این روایت کلمه «باقر» را به عنوان یک فضیلت اختصاصی برای پدر بزرگوارش خوانده است.[19]

نقل این روایت از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - باعث شهرت امام باقر - علیه السلام - بدین لقب گردیده و پس از آن نیز که مجلس آن حضرت محل تجمع و استفاده شمار فراوانی از راویان و محدثان اهل سنت شد، این لقب وجه عملی خود را نیز نشان داد.
وقتی زید بن علی نزد هشام بود، هشام با توصیف امام باقر با کلمه «بقره» می خواست آن حضرت را تحقیر نماید، زید در جواب او گفت:
سمّاه رسول الله - صلی الله علیه و آله - باقر العلم و أنت تُسَمّیه البقره، لقد اختلفتما اذا.[20]
پیامبر او را باقر العلم نامید و تو بقره می نامی! پس میان رسول خدا و تو به طور حتم اختلاف وجود دارد.
این روایت در منابع مختلف به گونه ای زیاد است که کمترین تردیدی در صحّت و درستی آن وجود ندارد.
محمد بن کعب قرظی هم در شعری نسبت به امام گفت:
یا باقر العلم لاهل التقی و خیر من کبّی علی الاجبل[21]

ادامه دارد...

[="Tahoma"]

موقعیت علمی امام باقر ـ علیه السلام ـ
بی تردید از نظر بسیاری از علمای اهل سنت، امام باقر - علیه السلام - در زمان حیات خویش شهرت فراوانی داشته و همواره محضر او از دوستدارانش، از تمامی بلاد و سرزمینهای اسلامی، پر بوده است. موقعیت علمی ایشان، به مثابه شخصیتی عالم و فقیه، به ویژه به عنوان نماینده علوم اهل بیت بسیاری را وا می داشت تااز محضر او بهره گیرند و حل اشکالات علمی و فقهی خود را از او بطلبند. در این میان اهل عراق که شیعیان بسیاری در میان آنها وجود داشت، مفتون شخصیت آن حضرت شده بودند.[22]

در میان مراجعه کنندگان، آن چنان خضوعی نسبت به شخصیت علمی امام به چشم می خورد که عبدالله بن عطای مکی می گفت: ما رأیتُ العلماء عند أحد قطّ أصغر منهم عند أبی جعفر و لقد رأیت الحکم بن عُیَیْنَه مع جلالته فی القوم بین یدیه کأنَّه صبیّ بین یَدَی مُعَلِّمه.[23]
علما را در محضر هیچ کس کوچکتر از آنها در محضر ابوجعفر - علیه السلام - ندیدم. حکم بن عیینه با تمام عظمت علمی اش در میان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزی در مقابل معلم خود به نظر می رسید.

شهرت علمی امام، در حدّ تعبیر ابن عنبه «کان واسع العلم و وافر الحلم» مشهورتر از آن است که کسی بخواهد آن را بیان کند.[24] این شهرت در زمان خود ایشان، نه تنها در حجاز که: کان سیّد فقهاء الحجاز[25] بلکه حتی در عراق و خراسان نیز به طور گسترده فراگیر شده بود. چنانکه راوی می گوید: دیدم که مردم خراسان دورش حلقه زده و اشکالات علمی خود را از او می پرسیدند.[26]

ذهبی درباره امام باقر - علیه السلام - می نویسد: کان أَحَدُ مَنْ جَمَعَ بین العلم و العمل و السؤدد و الشَّرَف و الثِّقه و الرِّزانه و کان أهلاً للخلافه.[27] از کسانی است که بین علم و عمل و آقائی و شرف و وثاقت و متانت جمع کرده و اهلیت برای خلافت داشت.

استاد ابوزهره درباره مرجعیت عام امام می نویسد: کان محمد الباقر - علیه السلام - وریثه الامام السجاد فی امامه أهله و نیل الهدایه و لذا کان مقصد العلماء من کل البلاد الاسلامیه و ما زار أحد المدینه إلّا عرج علی بیت محمد الباقر یأخذ عنه. امام باقر - علیه السلام - وارث امام سجاد - علیه السلام - در امامت و هدایت مردم بود، از این رو علمای تمام بلاد اسلام از هر سو به محضر او می شتافتند و کسی از مدینه دیدن نمی کرد جز این که به خدمت او شرفیاب شده و از علوم بی پایانش بهره ها می گرفت.

و همو می نویسد: کان یقصده من ائمه الفقه و الحدیث کثیرون.[28] از بزرگان فقه و حدیث، خیلی ها به قصد بهره گیری علمی پیش حضرتش می آمدند.

و از عیون الاخبار نقل شده است که: قد أخذ عنه اهل الفقه ظاهر الحلال و الحرام.[29]فقیهان، احکام حلال و حرام را از او می گرفتند.

ادامه دارد...

[="Tahoma"]امام باقر(ع) همانند پدرش امام سجاد - علیه السلام -، که شهرت عظیم علمی در میان مردم داشت، مورد احترام خاص و عام بود.

محمد بن منکدر که خود یکی از محدثان معروف اهل سنت بود، در عظمت امام پنجم شیعیان چنین می گوید: من جانشین علی بن الحسین از میان فرزندان او را - که نزدیکترین آنان به او از نظر علم و فضیلت هم می بایست باشد - ندیده بودم تا روزی که به محضر فرزندش محمد باقر - علیه السلام - رسیدم.[30]

بسیاری از دانشمندان بزرگ اسلامی درباره مقام علمی و موقعیت فقهی حضرتش جملات زیبایی بر زبان رانده اند که استاد اسد حیدر آنها را در کتاب خود گرد آورده است.[31]

فراوانی و گستردگی روایات امام در زمینه های فقه، اعتقادات و علوم دیگر اسلامی، سبب شد تا محدثان اهل سنت نیز از آن حضرت نقل حدیث نمایند. یکی از معروفترین آنها «ابو حنیفه» است. او با توجه به این که بیشتر احادیث وارده از طریق اهل سنت را نمی پذیرفت، روایات زیادی از طریق اهل بیت و به ویژه امام باقر - علیه السلام - نقل کرده است.[32]

ذهبی درباره کسانی که از امام روایت کرده اند از عمرو بن دینار، اعمش، اوزاعی، ابن جریح و قره بن خالد یاد کرده است.[33]

ابو اسحاق وقتی به او مراجعه کرد و مقام بسیار بلند و اعجاب انگیز علمی او را دید، در توصیف آن حضرت چنین گفت: لم أَرُ مِثْلَه ُقَطُّ؛[34] کسی را مانند او ندیده ام.

ابو زرعه دمشقی نیز درباره آن حضرت می گوید: إنّ أبا جعفر أکبر العلماء.[35] ابو جعفر از بزرگترین عالمان است.

به جرأت می توان گفت که در میان امامان شیعه پس از امیر مؤمنان - علیه السلام - سند بخش عمده ای از روایات به امام باقر - علیه السلام - و صادق - علیه السلام - منتهی می گردد و این به دلیل موقعیت خاص سیاسی جامعه آن روز بود که این دو امام بیش از امامان دیگر فرصت نشر علوم آل محمد - صلی الله علیه و آله - را پیدا کردند. از این روست که در جوامع حدیثی شیعه، بخش بزرگی از روایات اهل بیت از این دو امام بزرگوار نقل شده است. همین مسأله سبب شد تا درباره امام باقر - علیه السلام - گفته شود: لم یظهر من و‏‎ُلْد الحسن و الحسین من العلوم، ما ظهر منه فی التفسیر و الکلام و الأحکام و الحلال و الحرام.[36] از فرزندان حسن - علیه السلام - و حسین - علیه السلام - آن چه در زمینه تفسیر، کلام، فتوا، و احکام حلال و حرام از آن حضرت صادر شده، از کس دیگری صادر نشده است.

نشر این احادیث سبب شهرت عظیم علمی آن امام همام، در آن روز گار به عنوان عالم، امام، فقیه و محدث بوده است. ابوزهره از میان انبوه کسانی که به آن حضرت مراجعه و از محضر او کسب علم کرده اند، به سفیان ثوری، سفیان بن عیینه (محدث مکه) و ابوحنیفه اشاره کرده است.[37]

ابرش کلبی از هشام بن عبدالملک پرسید: من هذا الذی احتوشته اهل العراق یسألونه؟ قال: هدا نبیّ الکوفه، و هو یزعم اِنَّه ابن رسول الله و باقر العلم و مفسّر القرآن.[38]
این کیست که مردم عراق او را در میان گرفته و مشکلات علمی خود را از او می پرسند؟ هشام گفت: این پیامبر کوفه است، خود را پسر رسول خدا و شکافنده علم و مفسّر قرآن می داند.

در نقل دیگری آمده است که هشام او را با تعبیر «المفتون به اهل العراق»[39] معرفی کرده؛ یعنی کسی که اهل عراق شیفته او هستند.
با این همه تمجید و تعظیم علما از آن حضرت، این سخن که «لیس یروی عن الباقر من یُحًتَج‏ُّ به»؛[40] از روی کمال بی خردی است.
انگیزه این اظهار نظرهای ناروا در مورد امام باقر - علیه السلام -، تنگ نظری بسیاری از محدثین غیر شیعی است که هر گاه کسی کمترین توجهی به اهل بیت و علوم آنها داشته باشد، شیعه باشد یا نباشد، از نظر آنها حجیت و صلاحیت علمی خود را از دست می دهد! روشن نیست محدثان اهل سنت که در کتب روایی خود، آن همه روایت از امام باقر - علیه السلام - نقل کرده اند، چگونه از نظر گاه تنگ ابن سعد جزو کسانی هستند که به آنان احتجاج نمی شود. همان طور که اشاره شد، سفیان ثوری، اوزاعی، ابوحنیفه و برخی دیگر که ابن حجر در تهذیب التهذیب نامشان را آورده، در آن شمارند.

[="Tahoma"]پی نوشتها:

[1] . دعوات راوندی، ص 68، حدیث 165؛ بحار الانوار، ج 46، ص 215.
[2] . عمده الطالب، ص 195. گفتنی است که فرزندان حسن مثنی نیز که مادرشان فاطمه دختر امام حسین _ علیه السلام _ بود، همین ویژگی را داشتند.
[3] . قول اول در مسار الشیعه، ص 33 و قول دوم در کشف الغمه، ج 2، ص 136 آمده است.
[4] . کلینی، شیخ مفید و شیخ طوسی در الکافی ج 1، ص 469، مسار الشیعه، ص 33 و التهذیب، ج 6، ص 77 این سال را یاد کرده اند.
[5] . اثبات الوصیه، ص 173.
[6] . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 320.
[7] . من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 243، حدیث 2308.
[8] . کشف الغمه، ج 2، ص 136.
[9] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 320 «توفی ابو جعفر... سنه 117 و سنّه ثمان و خمسون سنه.»
[10] . الکافی، ج 1، ص 469؛ فرق الشیعه، ص 75؛ الارشاد، ص 294؛ التهذیب، ج 6، ص 77؛ المعرفه و التاریخ، ج 3، ص 346؛ تاریخ ابی زرعه الدمشقی ج 1، صص 295 _ 294.
[11] . تواریخ النبی و الآل، ص 67.
[12] . الفصول المهمه، ص 221.
[13] . علل الشرایع، ج 1، ص 233.
[14] . یعقوبی، ج 2، ص 320.
[15] . المفردات، ص 54.
[16] . لسان العرب، ذیل کلمه باقر.
[17] . نک: بحار الانوار، ج 46، ص 294.
[18] . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 320؛ نک: المنتخب من ذیل المذیل، ص 642؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 78.
[19] . الاختصاص، ص 62.
[20] . عیون الاخبار، ج 1، ص 212.
[21] . مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 78؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 404.
[22] . الارشاد، ص 282؛ بحار الانوار، ج 46، ص 332؛ کشف الغمه، ج 2، ص 126؛ الفصول المهمه، ص 214.
[23] . مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 79؛ الارشاد، ص 280؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 180، کشف الغمه، ج 2، صص 118 _ 117.
[24] . عمده الطالب، ص 195.
[25] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 77.
[26] . الکافی، ج 6، ص 266؛ بحار الانوار، ج 46، ص 357.
[27] . سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 402.
[28] . الامام الصادق، ص 22، دار الفکر العربی بیروت.
[29] . حیاه الامام الباقر _ علیه السلام _ ، ج 1، ص 139.
[30] . الاتحاف، ص 145.
[31] . الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 2، صص 439 _ 435.
[32] . تذکره الحفاظ، ج 1، ص 127؛ نک: جامع مسانید الامام الاعظم ابوحنیفه.
[33] . تذکره الحفاظ، ج 1، ص 124.
[34] . الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 2، ص 445؛ اعیان الشیعه، ج 4، قسم 2، ص 20.
[35] . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 27.
[36] . مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 327؛ بحار الانوار، ج 46، ص 294.
[37] . الامام الصادق _ علیه السلام _ ، ص 22.
[38] . بحار الانوار، ج 46، ص 355 از مناقب؛ الکافی، ج 8، ص 120 ( من هذا الذی تداکّ علیه الناس) یعنی این کیست که مردم بر او ازدحام کرده اند؟
[39] . نور الابصار، ص 143؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 405؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 79.
[40] . طبقات الکبری، ج 5، ص 324. راویان وی افراد قابل قبولی نیستند.

رسول جعفريان ـ تلخيص از كتاب حيات فكري و سياسي امامان شيعه (ع)، ص 285.

نقش انگشترى امام باقر (ع)

شيخ صدوق در كتابهاى عيون اخبار الرضا و امالى از قول امام رضا (ع) نقل كرده است كه فرمود: «نقش انگشترى امام حسين (ع) «ان الله بالغ امره‏»بود و على بن حسين (ع) انگشترى پدر خود را به دست مى‏كرد. محمد بن على نيز همان انگشترى امام حسين (ع) را خاتم قرار مى‏داد. اما در فصول المهمه آمده است كه نقش انگشترى آن حضرت‏«رب لا تذرنى فردا بود»نويسنده اين كتاب[فصول المهمه]همچنين اضافه كرده است: ثعلبى در تفسير خود نوشته است‏بر روى انگشترى امام باقر (ع) اين كلمات نقش بسته بود:
ظنى بالله حسن
و بالنبى الموتمن
و بالوصى ذى المنن
و بالحسين و الحسن‏»
شيخ صدوق نيز مانند اين روايت را در كتاب عيون اخبار الرضا از پدرش از امام صادق (ع) نقل كرده است. شيخ طوسى در تهذيب از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: نقش انگشترى پدرم اين عبارت بود: «العزة لله جميعا». در كتاب حلية الاوليا نيز از امام صادق (ع) روايت‏شده كه فرمود: نقش انگشترى پدرم‏«القوة لله جميعا»بود. در كتاب كافى از يونس بن ظبيان و حفض بن غياث نقل شده است كه بر روى انگشترى ابو جعفر محمد بن على (ع) كه بهترين كس از سلاله آل محمد (ص) بود، عبارت‏«العزة لله‏»نقش بسته بود. در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب العباس از امام صادق (ع) روايت‏شده كه فرمود: «نقش انگشترى ابو جعفر (باقر (ع) ) «العزة لله‏»بود»البته بعيد نيست كه آن حضرت چندين انگشترى داشته كه بر روى هر يك عبارتى متفاوت از ديگرى حك شده بوده است.
شاعر آن حضرت، كثير عزه و كميت و برادرش ورد، و سيد حميرى بوده‏اند. دربان آن حضرت نيز جابر جعفى نام داشته است
منبع:http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=367

دلتنگ آسمان;347796 نوشت:
نقش انگشترى امام باقر (ع)

شيخ صدوق در كتابهاى عيون اخبار الرضا و امالى از قول امام رضا (ع) نقل كرده است كه فرمود: «نقش انگشترى امام حسين (ع) «ان الله بالغ امره‏»بود و على بن حسين (ع) انگشترى پدر خود را به دست مى‏كرد. محمد بن على نيز همان انگشترى امام حسين (ع) را خاتم قرار مى‏داد. اما در فصول المهمه آمده است كه نقش انگشترى آن حضرت‏«رب لا تذرنى فردا بود»نويسنده اين كتاب[فصول المهمه]همچنين اضافه كرده است: ثعلبى در تفسير خود نوشته است‏بر روى انگشترى امام باقر (ع) اين كلمات نقش بسته بود:
ظنى بالله حسن
و بالنبى الموتمن
و بالوصى ذى المنن
و بالحسين و الحسن‏»
شيخ صدوق نيز مانند اين روايت را در كتاب عيون اخبار الرضا از پدرش از امام صادق (ع) نقل كرده است. شيخ طوسى در تهذيب از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: نقش انگشترى پدرم اين عبارت بود: «العزة لله جميعا». در كتاب حلية الاوليا نيز از امام صادق (ع) روايت‏شده كه فرمود: نقش انگشترى پدرم‏«القوة لله جميعا»بود. در كتاب كافى از يونس بن ظبيان و حفض بن غياث نقل شده است كه بر روى انگشترى ابو جعفر محمد بن على (ع) كه بهترين كس از سلاله آل محمد (ص) بود، عبارت‏«العزة لله‏»نقش بسته بود. در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب العباس از امام صادق (ع) روايت‏شده كه فرمود: «نقش انگشترى ابو جعفر (باقر (ع) ) «العزة لله‏»بود»البته بعيد نيست كه آن حضرت چندين انگشترى داشته كه بر روى هر يك عبارتى متفاوت از ديگرى حك شده بوده است.
شاعر آن حضرت، كثير عزه و كميت و برادرش ورد، و سيد حميرى بوده‏اند. دربان آن حضرت نيز جابر جعفى نام داشته است
منبع:http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=367


با سلام

1-نقش انگشتر امام باقر، العزة لله بود.[1] در روایتی دیگر نقش انگشتر امام باقر، ان الله بالغ امره گفته شده است.[2]

[1] - کافی ج 6 ص 473

[2] - کافی ج 6 ص 474.
[=&quot]

احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خويش

شيخ مفيد در ارشاد، نويسد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از يعقوب بن يزيد از محمد بن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: محمد بن منكدر مى‏گفت: گمان نمى‏كردم كسى مانند على بن حسين، خلفى از خود باقى گذارد كه فضل او را داشته باشد، تا اينكه پسرش محمد بن على را ديدم.
مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد. ماجرا چنين بود كه من به اطراف مدينه رفته بودم ساعت‏بسيار گرم مى‏بود. در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم. او هيكل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تكيه داده بود. من با خودم گفتم: يكى از شيوخ قريش در اين گرما و با اين حال در طلب دنيا كوشش مى‏كند. به خدا او را اندرز خواهم گفت. پس نزديك او شدم و سلامش دادم او نيز در حالى كه عرق مى‏ريخت‏با گشاده‏رويى جوابم گفت. به وى عرض كردم: خداوند كار ترا اصلاح كناد!يكى از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حال براى دنيا كوشش مى‏كند!به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در اين حال باشى چه مى‏كنى؟او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكيه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در اين حالت فرا رسد مرگم فرا رسيده در حالى كه من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم. در حقيقت من با اين طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از ديگران بى‏نياز كنم. بلكه من هنگامى از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالى كه من مشغول به يكى از معاصى الهى باشم.
محمد بن مكندر گويد: گفتم: «خدا ترا رحمت كند!مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى‏».
كلينى در كافى، مانند همين روايت را از على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كرده‏اند.
نگارنده: معناى سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى‏»اين است كه وى همچون طاووس يمانى و ابراهيم ادهم و. . . از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏كرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدين سبب خود را سربار مردم كرده بود. و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصيحت كند كه مثلا شايسته نيست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنيا برود. امام (ع) نيز بدو پاسخ مى‏دهد كه: بيرون آمدن وى براى يافتن رزق و روزى است تا احتياج خود را از مردمان ببرد كه اين خود از برترين عبادات است. اندرزى كه اين سخن براى ابن منكدر داشت اين بود كه وى در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگيش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پيش گرفته است. به همين جهت‏بود كه ابن منكدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم. . . »
بنابر همين اصل است كه از صادقين (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهى از افكندن بار زندگى بر دوش ديگران صادر شده است. از آنان همچنين روايت‏شده است كه اگر كسى به عبادت خداى پردازد و شخص ديگرى در پى كسب و كار روانه شود، عبادت اين شخص اخير بالاتر و برتر از آن ديگرى است. امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسى كه خود را سربار مردمان قرار دهد».

احتجاج آن حضرت با نافع بن ازرق يكى از سران خوارج

اين نافع كسى بود كه فرقه ازارقه خوارج بدو منتسب مى‏شد. شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: در اخبار و روايات آمده است كه نافع بن ازرق به محضر محمد بن على حضور يافت و در برابر آن حضرت نشست و از وى درباره مسائل حلال و حرام پرسش كرد. آن حضرت در ضمن پاسخهايى كه به سؤالات نافع مى‏داد، فرمود: به خوارج بگو براى چه جدايى از امير مؤمنان (ع) را روا (حلال) شمرديد در حالى كه خود فراروى آن حضرت و در راه اطاعتش خونهايتان را ريختيد و با مدد دادن به او به خداوند نزديك گشتيد؟آنان پاسخ مى‏دهند: او در دين خدا حكم بود. پس به آنان جواب ده كه خداوند در شريعت پيامبرش (ص) دو حكم تعيين كرده و فرموده است: «فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما (1) » و نيز رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در ميان يهود بنى قريظه حكميت داد، خداوند نيز داورى سعد را تاييد كرده، آيا نمى‏دانستيد امير مؤمنان (ع) به حكمين دستور داد تا مطابق قرآن حكم دهند و از آن تجاوز نكنند و بر رد حكمى كه مخالف احكام قرآن بود شرط كرد. و هنگامى كه خوارج بدو گفتند كسى را حكم خود قرار دادى كه عليه تو حكم مى‏كند پاسخ داد: «من هيچ مخلوقى را حكم نگرفته‏ام بلكه كتاب خدا را به حكميت‏برگزيده‏ام‏». با اين حساب اگر خوارج در اين بدعت‏خود قصد بهتان نداشتند براى گمراه دانستن كسى كه قرآن را به حكميت گرفته و احكام مخالف با آن را مردود دانسته است چه دليل مى‏يابند؟!نافع بن ازرق گفت: به خدا سوگند اين سخنى بود كه هرگز نشنيده بودم و به انديشه‏ام راه نيافته بود و سخن حق همين است.

احتجاج آن حضرت با عبد الله بن معمر ليثى درباره متعه

در كتاب كشف الغمة به نقل از كتاب نثر الدرر نوشته آبى آمده است: روايت‏شده كه عبد الله بن معمر ليثى به امام باقر (ع) گفت: به من خبر رسيده كه شما به (جواز) متعه فتوا داده‏ايد؟امام فرمود: خداوند در قرآن آن را روا شمرده و پيامبر (ص) نيز آن را سنت گزارده است و يارانش هم بدان عمل كرده‏اند. عبد الله گفت: عمر از متعه نهى كرده بود. امام فرمود: تو بر سخن دوستت (عمر) باش و من هم بر سخن رسول خدا (ص) مى‏مانم. عبد الله گفت: آيا تو خوشحال مى‏شوى از اين كه زنانت چنين كارى كنند؟ امام (ع) فرمود: اى احمق زنان را ياد نكرده است. كسى كه در قرآن متعه را حلال كرده و آن را مجاز دانسته است از تو و از كسى كه خود را به زحمت انداخت و آن را نهى كرد غيرتمندتر است. بلكه آيا تو خوشحال مى‏شوى كه يكى از محارم تو در عقد نكاح مردمانى بيكاره و نادان از اهالى مدينه درآيند؟گفت: خير. فرمود: پس چرا حلال خدا را حرام مى‏شمرى؟عبد الله گفت: حرام نمى‏شمرم، اما چنين كسى در خور و در شان من نيست. امام فرمود: خداوند كردار او را پسنديده مى‏داند و بدو تمايل مى‏كند و حورى را به همسرى او در مى‏آورد آيا تو از كسى كه خداوند به او رغبت دارد تنفر دارى و از روى تكبر از كسى كه همتا و هم شان حور بهشتى است استنكاف مى‏ورزى؟ آنگاه عبد الله خنديد و گفت: گمان نمى‏كنم سينه‏هاى شما جز رستنگاه درختان علم جايگاه ديگرى باشد. ميوه‏هاى اين درختان از آن شما و برگهايشان از آن مردمان است.
دوم، حلم: در كتاب مناقب آمده است: مردى از اهل كتاب به آن حضرت گفت: تو بقر (گاو) هستى؟امام گفت: خير من باقر هستم. گفت: تو فرزند زنى آشپز هستى. امام گفت: آشپزى حرفه او بوده است. مرد گفت: تو فرزند زنى سياه چرده زنگى و بدكارى هستى. امام پاسخ داد: اگر چنين كه تو مى‏گويى بوده، خداوند او را بيامرزد اگر تو دروغ مى‏گويى خداوند ترا بيامرزد.
سوم، تسليم امر خدا بودن: ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء نقل كرده است: «محمد بن على (امام باقر) (ع) مى‏گفت: از خداوند آنچه را كه دوست داريم درخواست مى‏كنيم پس هنگامى كه چيزى را كه نمى‏پسنديم حادث مى‏شود با خداوند عزوجل در آنچه كه او دوست داشته است مخالفت نمى‏كنيم‏».
چهارم، جود و بخشش: شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: آن حضرت با آن ويژگيهاى علمى و بزرگى و رياست و اقامت كه توصيف كرديم به جود در ميان خاصه و عامه مشهور بود و با وجود كثرت عيال و وضعيت متوسط ماليش در كرم و بزرگوارى و احسان به همگان معروف بود. شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از ابو نصر از محمد بن حسين، از اسود بن عامر، از حنان بن على از حسن بن كثير روايت كرده است كه گفت: از نيازمندى خود و بى‏وفايى دوستانم در نزد آن حضرت گلايه كردم، امام (ع) فرمود: چه بد برادرى است كسى كه در هنگام توانگرى تو را در نظر دارد و به هنگام تنگدستى رابطه‏اش را با تو قطع مى‏كند. آنگاه به غلامش فرمود: كيسه‏اى بياور. در آن كيسه هفتصد درهم بود و فرمود: اين را خرج كن و چون تمام شد مرا آگاه كن.
شيخ مفيد همچنين مى‏نويسد: محمد بن حسين از عبد الله بن زبير از عمرو بن دينار و عبد الله بن عمير روايت كرده است كه آن دو گفتند: ما هيچ گاه به ديدار محمد بن على نرفتيم جز آنكه نفقه و صله و پوشش ما را مى‏داد و مى‏گفت: اين را پيش از آنكه به ملاقات من آييد براى شما آماده كرده بودم.
شيخ مفيد مى‏گويد: ابو نعيم نخعى از معاويه بن هشام، از سليمان بن دمدم روايت كرده است كه گفت: ابو جعفر محمد بن على، پانصد تا ششصد و تا هزار درهم به ما مى‏داد و هيچ گاه از دادن صله به برادران و اميدواران و كسانى كه به نزدش مى‏آمدند، خسته نمى‏شد.
در كتاب مطالب السؤول به نقل از حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذى در كتاب معالم العترة آمده است: سلمى كنيز امام باقر (ع) روايت كرده است كه برادران و دوستان امام باقر (ع) وقتى به نزد آن حضرت مى‏آمدند از پيش وى خارج نمى‏شدند مگر آنكه به آنان غذايى گوارا مى‏خوراند و لباسى نيكو بديشان مى‏پوشانيد و پولى به آنان مى‏بخشيد. من درباره برخى از اين كارها به او تذكر مى‏دادم اما آن حضرت مى‏فرمود: اى سلمى!بعد از انجام خوبى‏ها و وجود دوستان، در دنيا اميدى نيست. در روايت مطالب السؤول چنين آمده است: من به آن حضرت سخنانى مى‏گفتم تا از اين رفتارش بكاهد اما ايشان مى‏فرمود: اى سلمى!دنيا جز به ديدار برادران و بخشش به آنها و انجام خوبيها، نيكو و خوشايند نيست.
پنجم، كثرت صدقات: صدوق در كتاب ثواب الاعمال از امام صادق (ع) روايت كرده است: پدرم از ديگر افراد خانواده‏اش مال كمتر و در مقابل، مخارج بيشترى داشت. او در هر جمعه يك دينار صدقه مى‏داد و مى‏گفت: صدقه در روز جمعه دو چندان مى‏شود همان گونه كه خود روز جمعه بر روزهاى ديگر فضيلت‏بيشترى دارد.
ششم، شكوه و هيبت در دلها: در مناقب از ابو حمزه ثمالى نقل شده است: «چون سالى كه ابو جعفر محمد بن على (ع) در آن حج كرد، فرا رسيد. هشام بن عبد الملك او را ديد كه مردم به سويش مى‏شتافتند. عكرمه پرسيد: اين مرد كيست؟بر چهره‏اش نشان درخشان علم و دانش نقش بسته است. بايد او را امتحان كنم. اما وقتى رو به روى امام قرار گرفت از ترس به لرزه افتاد و از عمل خود پشيمان شد و گفت: اى فرزند رسول خدا (ص) من در مجالس بسيارى، روياروى كسانى مانند ابن عباس و غير او نشسته‏ام، اما هيچ گاه حالتى كه اكنون مرا فرا گرفته است، درنيافته بود. امام باقر (ع) به او فرمود: واى بر تو اى بنده شاميان!تو پيشاروى خانه‏هايى هستى كه خداوند اجازه داده در آنها نام پاكش بلندى گيرد و ياد شود.

كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 59

نويسنده: احمد ترابى

خاندان رسالت و اهل بيت رسول الله (ص)، از آن جا كه به گواهى قطعى وانكار ناپذير پيامبر اسلام (ص)، عدل و همپا و هماواى قرآنند با حقيقت، محتوا و پيام قرآن، همگونى و سنخيت دارند.
حديث ثقلين از جمله احاديث مهم مورد پذيرش اهل سنت و اماميه است.
در اين حديث، رسول خدا، ثمره تلاشهاى طاقت فرساى خود در مسير ايفاى رسالت و هدايت خلق را، در دو يادگار گرانبها كه پس از خود برجا گذاشته خلاصه كرده و گفته است: من دو شي‏ء گرانبها در ميان شما باقى مى‏گذارم: قرآن و اهل بيتم را، اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در قيامت بر حوض كوثر، بر من وارد شوند... (1)
با توجه به مقام معنوى و الهى پيامبر (ص) كه كمترين خود خواهى و هوا و هوس در او راه نداشته و آنچه او مى‏گفته در حقيقت مورد تأييد خداوند بوده و رأى و سخنى جز به اشاره و تأييد وحى اظهار نمى‏داشته است، (2) مى‏توان بيقين اقرار كرد كه پيامبر (ص)، خاندانش را بر اساس ملاحظات خويشاوندى و روابط نسبى و علايق مادى بشرى، در كنار قرآن، بزرگترين معجزه خويش ننهاده است، بلكه قرين ساختن اهل بيت، با پيام وحى، از آن جهت بوده كه ميان آن دو هماهنگى و سنخيت وجود داشته است .
اگر خداوند قرآن را بدور از كمترين ضعف و كاستى و كجى و نادرستى فرو فرستاده، (3) اهل بيت را نيز از هر انحراف و گناه، پاك گردانيده و مصونيت بخشيده است. (4)
اگر قرآن، داراى حقايقى اصولى و محكم و نيز مسايلى متشابه (5) است كه براى‏فهم آنها بايد به منبعى الهى و آگاه به رموز وحى مراجعه كرد، اهل بيت، همان آگاهان و عالمانى هستند كه مفسر قرآن و مبين احكام و پيامهاى آنند. (6)
هر چند آيات قرآن، روشن و روشنگر است، ولى معناى روشنى مفاهيم قرآن، اين نيست كه تمامى مطالب و مفاهيم آن براى همه انديشه‏ها آشكار و بى‏نياز از توضيح باشد، چه، خداوند به پيامبر (ص) فرمان داده تا آيات وحى را براى مردم توضيح و تبيين كند. (7)
با اين بيان، اهل بيت از آن جهت، قرين قرآن و جدايى ناپذير از آن معرفى شده‏اند كه پس از رسول خدا (ص) به تبيين مفاهيم وحى و حقايق قرآن، براى توده‏ها بپردازند و اين توان و شايستگى در همه اهل بيت رسالت (معصومين عليهم السلام) بوده است.چنانكه على (ع) به سينه‏اش اشاره مى‏كرد و مى‏گفت: در اينجا دانشهاى فراوانى است كه كاش شاگردان شايسته‏اى مى‏يافتم و اين حقايق را بدانها مى‏آموختم. (8)
آن چه پس از وفات رسول اسلام (ص) براى جامعه اسلامى و خاندان پيامبر (ص)، رخ نمود هرگز به آنان، مجال نداد تا آن گونه كه مى‏خواستند و مى‏بايست، به نشر معارف قرآنى بپردازند .
جريانهاى سياسى حاكم بر جامعه، پس از رحلت رسول خدا (ص)، سبب تفكيك قرآن از عترت در باور و انديشه بخش عظيمى از مردم شد.قرآن بظاهر محور نظام دستورى دين و حكومت گرديد، ولى چون نيازمند مفسر و مبين بود، باعث شد تا ميدان تفسير و تأويل بشدت گسترش يابد و چهره‏هايى در محافل علمى و دينى مطرح شدند كه هرگز آيه‏اى در تطهير آنان نازل نشده و سفارشى از ناحيه رسول خدا در تمسك به آنان نرسيده بود.از سوى ديگر، كسانى چون على بن ابى طالب (ع) كه با صداى رسا فرياد بر مى‏آورد: سلونى قبل از تفقدونى، يعنى هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد، قبل از اين كه مرا از دست بدهيد، مهجور وناشناخته ماندند.
حسن بن على (ع)، از سوى حكومت معاويه، تحت شديدترين فشارهاى روحى و اجتماعى قرار داشت و هرگز به او فرصت نشر معارف واقعى داده نشد.
حسين بن على (ع) تحت فشار قرار گرفت كه حكومت ضد دينى و ضد بشرى يزيد را بپذيرد و از آنجا كه پذيرش حكومت وى را مايه نابودى اساس شريعت مى‏دانست، از آن اجتناب كرد و در اين راه به شهادت رسيد.
بنى اميه بر جان و مال و ناموس و دين مردم مسلط شدند.و زمينه چنان شد كه فردى چون زين العابدين ناگزير، معارف حقه را در قالب دعا و نيايش اظهار مى‏كرد.در اين ميان، در عصر امام باقر (ع)، شرايط سياسى جامعه به گونه‏اى تغيير يافت كه آن حضرت توانست، مجمعى علمى تشكيل داده، به تعليم و تربيت مردانى دانشمند و متعهد به ارزشهاى شريعت بپردازد.
اين است كه وقتى صفحات تاريخ صدر اسلام مرور شود، در زندگى علمى امام باقر (ع) نام بسيارى از شاگردان آن حضرت و شخصيتهاى ممتاز علمى جهان اسلام جلب نظر مى‏كند.
با اين همه، نبايد تصور كرد كه امام باقر (ع) آسوده و ايمن از محدوديتها و ممنوعيتهايى بوده است كه حكومتها براى اهل بيت (ع) فراهم مى‏آورده‏اند، بلكه بى‏ترديد، جو حاكم بر زندگى امام باقر (ع) به شدت جو تقيه بوده است، زيرا با فرهنگ خاصى كه در نتيجه حكومتهاى ناصالح بر جامعه حاكم شده بود، كنار نهادن تقيه به منزله دست كشيدن از فعاليت علمى و دور ماندن از ترويج معارف اصولى دين بشمار مى‏رفت.
بارى، شرايط زمان، براى امام باقر (ع) و نيز امام صادق (ع) زمينه‏اى را فراهم آورد كه ساير ائمه (ع) هرگز برايشان آماده نشد.آن شرايط مساعد، معلول سستى پايه‏هاى حكومت امويان بود.بحرانهاى درونى نظام سياسى در آن عصر، به حاكمان مجال نمى‏داد تا بر خاندان رسالت مانند حاكمان پيشين، فشار آورند و ايشان را منزوى سازند.بى‏ترديد اگر همين زمينه براى هر يك از امامان (ع) فراهم مى‏آمد، آنان قادر به تأسيس حوزه‏هاى بزرگ درسى بودند و عالمان و فقيهان بيشترى را پرورش مى‏دادند.اين زمينه مساعد، سبب شد تا امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بيشترين آراى فقهى، تفسيرى و اخلاقى را در كتب فقهى و حديثى از خويش بر جاى گذارند.
اين چنين است كه فردى چون محمد بن مسلم مى‏تواند سى هزار حديث از امام باقر (ع) (9) نقل كند.و شخصيتى چون جابر جعفى هفتاد هزار حديث. (10)
در نزد عالمان اماميه، فقيه ترين فقيهان صدر اسلام شش نفرند كه همه آنان از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده‏اند.آنان عبارتند از: زرارة بن اعين، معروف بن خربوذ المكى، ابو بصير الاسدى، فضيل بن يسار، محمد بن مسلم الطائفى و بريد بن معاوية العجلى . (11)
شيخ الطائفة، ابو جعفر محمد بن حسن طوسى در كتاب رجال خويش، اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) را كه از آن حضرت نقل حديث كرده‏اند 462 مرد و دو زن دانسته است.
در ميان اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) برخى از نظر اعتبار و وثاقت مورد اتفاق اهل سنت و اماميه اند، و دسته‏اى به دليل گرايشهاى عميق شيعى، در دايره رجال اهل سنت قرار نگرفته، بلكه تنها مورد اعتماد اماميه مى‏باشند.
براى ارائه نمودارى فهرست گونه از شاگردان امام باقر (ع) با استفاده از چند منبع رجالى، نام گروهى از آنان را يادآور مى‏شويم، بى اين كه ادعاى استقصا داشته باشيم.
[spoiler]
[spoiler]ـ ابان بن ابى عياش فيروز، تابعى
2 ـ ابان بن تغلب ابو سعيد البكرى الجريرى
3 ـ ابراهيم بن الأزرق الكوفى
4 ـ ابراهيم الجزيرى (الجريرى)
5 ـ ابراهيم بن جميل، برادر طربال الكوفى
6 ـ ابراهيم بن حنان الأسدى الكوفى
7 ـ ابراهيم بن صالح الانماطى
8 ـ ابراهيم بن عبد الله الاحمرى
9 ـ ابراهيم بن عبيد أبو غرة الانصارى
10 ـ ابراهيم بن عمر الصنعانى اليمانى
11 ـ ابراهيم بن مرثد الكندى الأزدى ـ ابراهيم بن معاذ
13 ـ ابراهيم بن معرض الكوفى
14 ـ ابراهيم بن نصر بن القعقاع الجعفى
15 ـ ابراهيم بن نعيم العبدى الكنانى
16 ـ احمد بن عائد
17 ـ احمد بن عمران الحلبى
18 ـ اسحاق بن بشير النبال
19 ـ اسحاق بن جعفر بن على
20 ـ اسحاق بن عبد الله بن ابى طلحة المدنى
21 ـ اسحاق بن الفضل بن يعقوب بن عبد الله بن الحرث...
22 ـ اسحاق القمى
23 ـ اسحاق بن نوح الشامى
24 ـ اسحاق بن واصل الضبى
25 ـ اسحاق بن يزيد بن اسماعيل الطائى
26 ـ اسحاق بن يسار مولى قيس بن مخرمة
27 ـ اسرائيل بن غياث المكى
28 ـ اسلم بن ايمن التميمى المنقرى الكوفى
29 ـ اسلم المكى القواس
30 ـ اسماعيل بن ابى خالد
31 ـ اسماعيل بن جابر الخثعمى
32 ـ اسماعيل بن زياد البزاز الكوفى الأسدى
33 ـ اسماعيل بن سلمان الأزرق معروف به ابو خالد
34 ـ اسماعيل بن عبد الخالق الجعفى
35 ـ اسماعيل بن عبد الرحمان الجعفى الكوفى
36 ـ اسماعيل بن عبد العزيز
37 ـ اسماعيل بن الفضل بن يعقوب بن الفضل بن عبد الله
38 ـ اسماعيل ابو احمد الكاتب الكوفى
39 ـ اسماعيل معروف به ابو العلا از بنى قيس بن ثعلبه
40 ـ اسيد بن القاسم
41 ـ اعين الرازى، معروف به ابو معاذ
42 ـ انس بن عمرو الأزدى
43 ـ ايوب بن ابى تمية كيسان السجستانى العنبرى البصرى
44 ـ ايوب بن بكر بن أبى علاج الموصلى
45 ـ ايوب بن شهاب بن زيد البارقى الأزدى
46 ـ ايوب بن وشيكة
47 ـ بدر بن الخليل الأسدى، ابو خليل الكوفى
48 ـ برد الاسكاف الأزدى الكوفى
49 ـ برد الخياط ـ بريد بن معاوية العجلى، معروف به ابو القاسم.
51 ـ بسام بن عبد الله الصيرفى، معروف به ابو عبد الله
52 ـ بشار الاسلمى
53 ـ بشار بن زيد بن النعمان
54 ـ بشر بن أبى عقبة المداينى
55 ـ بشر، بياع
56 ـ بشر بن جعفر الجعفى، ابو الوليد
57 ـ بشر بن خثعم
58 ـ بشر الرحال
59 ـ بشر بن عبد الله بن سعيد الخثعمى
60 ـ بشر بن عبد الله الخثعمى الكوفى
61 ـ بشر بن ميمون الوابشى الهمدانى النبال الكوفى
62 ـ بشر بن يسار
63 ـ بشير، ابو عبد الصمد بن بشر الكوفى
64 ـ بشير معروف به ابو محمد المستنير الجعفى الأزرق
65 ـ بشير بن سليمان المدنى
66 ـ بكر بن أبى حبيبه
67 ـ بكر بن حبيب الأحمسى البجلى الكوفى
68 ـ بكر بن خالد الكوفى
69 ـ بكر بن صالح
70 ـ بكر بن كرب
71 ـ بكروية الكندى الكوفى
72 ـ بكير بن اعين بن سنسن الشيبانى الكوفى
73 ـ بكير بن جند بن الكوفى
74 ـ بكير بن حبيب الكوفى
75 ـ تميم بن زياد
76 ـ ثابت بن أبى ثابت
77 ـ ثابت بن دينار ابو صيفه الأزدى
78 ـ ثابت بن زائدة العكلى
79 ـ ثابت بن هرمز ابو المقدام العجلى
80 ـ ثوير بن أبى فاخته سعيد بن جهمان غلام ام هانى
81 ـ جابر بن عبد الله بن عمر بن حرام ابو عبد الله الانصارى
82 ـ جابر بن يزيد بن الحرث بن عبديغوث الجعفى
83 ـ جارود، معروف به ابو المنذر
84 ـ جارود بن السرى التميمى السعدى الكوفى
85 ـ جراح المداينى
86 ـ جعدة بن ابى عبد الله
87 ـ جعفر بن ابراهيم الجعفى
88 ـ جعفر الأحمس
89 ـ جعفر بن حكيم بن عباد الكوفى
90 ـ جعفر بن عمرو بن ثابت أبى المقدام بن هرمز الحداد العجلى
91 ـ جعفر بن محمد بن على بن‏الحسين (امام صادق عليه السلام)
92 ـ الحارث بن حصين الأزدى
93 ـ الحارث بن شريح المنقرى
94 ـ الحارث بن المغيرة النصرى
95 ـ حبيب بن أبى ثابت الأسدى الكوفى
96 ـ حبيب ابو عمرة الاسكاف
97 ـ حبيب بن بشار الكندى
98 ـ حبيب بن جرى العبسى الكوفى
99 ـ حبيب بن حسان بن الأشرس الأسدى
100 ـ حبيب السجستانى
101 ـ حبيب العبى الكوفى
102 ـ حبيب بن المعلى السجستانى
103 ـ حجاج بن ارطاة ابو ارطاة النخعى الكوفى
104 ـ حجاج بن دينار الواسطى
105 ـ حجاج بن كثير الكوفى
106 ـ حذيفة بن منصور بن كثير ابو محمد الخزاعى
107 ـ حسان بن مهران
108 ـ الحسن بن أبى سارة النيلى الانصارى
109 ـ الحسن بن حبيش الأسدى
110 ـ الحسن الجعفى الكوفى
111 ـ الحسن بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب (ع)
112 ـ الحسن بن رباط
113 ـ الحسن بن زياد البصرى
114 ـ الحسن بن زياد الصيقل ابو محمد الكوفى
115 ـ الحسن بن زياد الصيقل
116 ـ الحسن بن السرى الكاتب
117 ـ الحسن بن شهاب بن يزيد البارقى الأزدى
118 ـ الحسن بن صالح بن حى الهمدانى الثورى الكوفى
119 ـ الحسن بن على الأحمرى الكوفى
120 ـ الحسن بن عمار
121 ـ الحسن بن عمار عامى
122 ـ الحسن بن المغيرة
123 ـ الحسن بن منذر
124 ـ الحسن بن يوسف
125 ـ الحسين بن ابتر الكوفى
126 ـ الحسين بن أبى العلاء الخفاف
127 ـ الحسين بن احمد المنقرى
128 ـ الحسين بن بنت ابى حمزة الثمالى
129 ـ الحسين الجعفى ابو احمد الكوفى
130 ـ الحسين بن حماد
131 ـ الحسين بن عبد الله الأرجانى
132 ـ الحسين بن عبد الله بن عبيد الله بن العباس بن عبد المطلب
133 ـ الحسين بن على بن الحسين بن‏على بن ابى طالب (ع) (برادر امام باقر عليه السلام)
134 ـ الحسين بن مصعب
135 ـ الحسين بن منذر
136 ـ حفص الأعور الكوفى
137 ـ حفص بن غياث
138 ـ حفص بن وهب الأفرعى
139 ـ الحكم بن الصلت الثقفى
140 ـ الحكم بن عبد الرحمان بن أبى نعيم البجلى
141 ـ الحكم بن عتيبة ابو محمد الكوفى الكندى
142 ـ الحكم بن المختار بن ابى عبيده
143 ـ حكيم بن صهيب ابو صهيب الصيرفى ابو شبيب
144 ـ حكيم بن معاوية
145 ـ حماد بن ابى سليمان الأشعرى
146 ـ حماد بن ابى العطارد الطائى الكوفى
147 ـ حماد بن بشر الطنافى الكوفى
148 ـ حماد بن بشر اللحام
149 ـ حماد بن راشد الأزدى البزاز ابو العلاء الكوفى
150 ـ حماد بن المغيرة
151 ـ حمران بن أعين الشيبانى
152 ـ حمزة، ابو الحسين الليثى داماد ابو حمزة الثمالى
153 ـ حمزة بن حمران بن أعين
154 ـ حمزة الطيار
155 ـ حمزة بن عطا الكوفى
156 ـ خازم الاشل الكوفى
157 ـ خالد بن ابى كريمة
158 ـ خالد بن أوفى ابو الربيع العنزى الشامى
159 ـ خالد بن بكار ابو العلاء الخفاف الكوفى
160 ـ خالد بن طهمان الكوفى
161 ـ خيثمة بن عبد الرحمان الجعفى الكوفى ابو عبد الرحمان
162 ـ داود الأبزارى
163 ـ داود بن ابى هند القشيرى السرخى
164 ـ داود بن حبيب ابو غيلان الكوفى
165 ـ داود بن الدجاجى الكوفى
166 ـ داود بن زيد الهمدانى الكوفى
167 ـ دلهم بن صالح الكندى الكوفى
168 ـ دينار ابو عمرو الأسدى الكوفى
169 ـ ربيع بن صبيح
170 ـ ربيع العبسى الكوفى
171 ـ ربيعة بن ابى عبد الرحمان، معروف به ربيعة الرأى
172 ـ ربيعة بن ناجد بن كثير ابو صادق الكوفى
173 ـ رشيد بن سعد المصرى ـ رفيد بن مصقلة العبدى الكوفى
175 ـ رفيد غلام بنو هبيرة
176 ـ زايدة بن قدامه
177 ـ زرارة بن اعين الشيبانى
178 ـ زرين الأبزارى
179 ـ زرين الأنماطى
180 ـ زكريا برادر المستهل، معروف به ابو يحيى
181 ـ زكريا بن عبد الله النقاض الكوفى
182 ـ زهير المدائنى
183 ـ زياد بن أبى الحلال
184 ـ زياد بن أبى زياد المنقرى التميمى
185 ـ زياد الأحلام، غلامى كوفى
186 ـ زياد الأسود
187 ـ زياد بن الأسود النجار
188 ـ زياد بن سوقه البجلى الكوفى
189 ـ زياد بن صالح الهمدانى الكوفى
190 ـ زياد بن عيسى ابو عبيدة الحذاء
191 ـ زياد المحاربى الكوفى
192 ـ زياد بن المنذر ابو الجارود الهمدانى العوفى الكوفى
193 ـ زياد غلام امام باقر عليه السلام
194 ـ زياد الهاشى
195 ـ زيد الآجرى
196 ـ زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (ع) (برادر امام باقر عليه السلام)
197 ـ زيد بن محمد بن يونس ابو اسامة الشحام الكوفى
198 ـ زيد الهاشى
199 ـ سالم بن ابى حفصة
200 ـ سالم الأشل
201 ـ سالم الجعفى
202 ـ سالم المكى
203 ـ سديف بن حكيم الصيرفى
204 ـ سعد بن أبى عمرو الجلاب
205 ـ سعد الحداد
206 ـ سعد بن الحسن الكندى
207 ـ سعد بن طريف
208 ـ سكين المعدنى
209 ـ سلام الجعفى
210 ـ سلام بن سعد الأنصارى
211 ـ سلام بن المستنير
212 ـ سلم بن بشر
213 ـ سلمان بن خالد طلحى قمى (شاعر)
214 ـ سلمة بن الاهثم
215 ـ سلمة بن قيس الهلالى
216 ـ سلمة بن كهيل
217 ـ سلمة بن محرز
218 ـ سليمان بن محرز
219 ـ سليمان بن مروان عجلى
220 ـ سليمان، غلام طربال
221 ـ سليمان بن هارون العجلى ـ سنان ابو عبد الله بن سنان
223 ـ سورة بن كليب بن معاوية الاسدى
224 ـ شجرة، برادر بشير النبال
225 ـ صالح بن سهل الهمدانى
226 ـ صالح بن عقبة
227 ـ صالح بن ميثم الكوفى
228 ـ صامت
229 ـ صلت بن الحجاج
230 ـ ضريس
231 ـ طاهر، غلام امام باقر (ع)
232 ـ طربال
233 ـ طلحة بن زيد بترى
234 ـ ظريف بن ناصح
235 ـ عامر بن أبى الأحوص
236 ـ عباد بن صهيب
237 ـ عبد الجبار بن اعين الشيبانى، برادر زرارة بن اعين
238 ـ عبد الحميد بن عواض الطائى
239 ـ عبد الحميد الواسطى
240 ـ عبد الرحمان، معروف به ابو خينمة
241 ـ عبد الرحمان بن أعين برادر زرارة
242 ـ عبد الرحمان بن سليمان الأنصارى
243 ـ عبد الرحيم القصير
244 ـ عبد الغفار بن القاسم الأنصارى، معروف به ابو مريم
245 ـ عبد الله بن بكير الهجرى
246 ـ عبد الله بن الجارود
247 ـ عبد الله بن جريح
248 ـ عبد الله بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب (ع)
249 ـ عبد الله بن زرعه
250 ـ عبد الله بن دينار
251 ـ عبد الله بن سليمان
252 ـ عبد الله بن شريك العامرى
253 ـ عبد الله بن عجلان
254 ـ عبد الله بن عطاء المكى
255 ـ عبد الله بن عمرو
256 ـ عبد الله بن الغالب الأسدى (شاعر)
257 ـ عبد الله بن محمد الأسدى
258 ـ عبد الله بن محمد الجعفى
259 ـ عبد الله بن المختار
260 ـ عبد الله بن الوليد الوصافى
261 ـ عبد المؤمن بن القاسم، برادر ابو مريم الأنصارى
262 ـ عبد الملك بن اعين الشيبانى برادر زرارة
263 ـ عبد الكريم بن مهران
264 ـ عبد الواحد بن المختار الأنصارى
265 ـ عبيد الله بن محمد بن عمر بن أمير المؤمنين (ع)
266 ـ عبيدة الخثعمى ـ عبيدة السكسكى
268 ـ عذافر بن عبد الله
269 ـ عطية أخو عرام
270 ـ عطية بن ذكوان
271 ـ عطية الكوفى
272 ـ عقبة بن بشير الأسدى
273 ـ عقبة بن شعبة، معروف به ابو شبية الأسدى
274 ـ عقبة بن قيس مثيلة
275 ـ عكرمة، معروف به ابو اسحاق
276 ـ العلاء بن الحسين
277 ـ العلاء بن عبد الكريم
278 ـ علباء بن دراع الاسدى
279 ـ علقمة بن محمد الحضرمى، برادر ابو بكر الحضرمى
280 ـ على بن أبى المغيرة الزبيدى الأزرق
281 ـ على بن حنظلة العجلى
282 ـ على بن رباط
283 ـ على بن سعيد بن بكير
284 ـ على بن عبد العزيز
285 ـ على بن عطية
286 ـ على بن ميمون، معروف به ابو الحسن الصايغ
287 ـ عمار بن أبى الأحوص
288 ـ عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (ع) أبو حفص الأشراف
289 ـ عمر بن شمر
290 ـ عمر بن حنظلة
291 ـ عمر بن هلال
292 ـ عمران بن أبى خالد الفزارى
293 ـ عمران
294 ـ عمر و بن ابى بتان
295 ـ عمر و بن ثابت
296 ـ عمر و بن جميع
297 ـ عمر و بن خالد
298 ـ عمر و بن خالد الواسطى
299 ـ عمر و بن دينار المكى
300 ـ عمرو بن رشيد
301 ـ عمرو بن سعيد بن هلال الثقفى
302 ـ عمرو بن عبد الله الثقفى
303 ـ عمرو بن قيس الماصر
304 ـ عمرو بن معمر بن أبى و شيكة
305 ـ عمرو بن يحيى
306 ـ عنبسة بن بجاد
307 ـ عنبسة بن مصعب
308 ـ عيسى بن أبى منصور القرسى
309 ـ عيسى بن حمزة
310 ـ عيسى بن اعين الشيبانى، برادر زرارة
311 ـ عيسى الطحان
312 ـ عيسى بن عمر
313 ـ غالب أبو هذيل (شاعر كوفى) ـ غالب جهنى
315 ـ غياث بن ابراهيم
316 ـ فرات بن احنف
317 ـ فضيل بن الزبير الرسان
318 ـ فضيل بن سعدان
319 ـ فضيل بن شريح
320 ـ فضيل بن عثمان الأعور المرادى
321 ـ فضيل بن غياث
322 ـ فضيل بن ميسرة
323 ـ فضيل بن يسار بصرى
324 ـ فليح بن أبى بكر الشيبانى
325 ـ قاسم بن عبد الملك
326 ـ قاسم بن محمد
327 ـ قدامة بن سعيد بن ابى زائدة
328 ـ قيس بن الربيع
329 ـ قيس بن رمانة الأشعرى
330 ـ كامل صاحب السابرى
331 ـ كامل بن العلاء
332 ـ كامل النجار
333 ـ كامل الوصافى
334 ـ كثير بن اسماعيل (النواء)
335 ـ كميت بن زيد الأسدى
336 ـ كيسان بن كليب
337 ـ كليب بن معاوية الأسدى
338 ـ كليب بن معاوية الصيداوى
339 ـ ليث بن أبى سليم
340 ـ ليث بن البخترى المرادى
341 ـ مالك بن أعين الجهنى
342 ـ مالك بن عطية
343 ـ محمد بن أبى حمزة
344 ـ محمد بن أبى سارة
345 ـ محمد بن أبى منصور
346 ـ محمد بن اسحاق المدنى
347 ـ محمد بن أسلم الجبلى
348 ـ محمد بن حميد
349 ـ محمد بن رستم
350 ـ محمد بن زيد
351 ـ محمد بن السايب الكلبى
352 ـ محمد بن سعيد بن غزوان
353 ـ محمد بن سليمان القرا
354 ـ محمد بن شر الحضرمى
355 ـ محمد الطيار غلام فزارة
356 ـ محمد بن عجلان
357 ـ محمد بن عجلان المدنى
358 ـ محمد بن قيس الانصارى
359 ـ محمد بن مروان البصرى
360 ـ محمد بن مروان الكلبى
361 ـ محمد بن مسعود
362 ـ محمد بن مسلم الثقفى الطحان الطائفى
363 ـ محمد بن على الحلبى
364 ـ محمد بن الفضل الهاشمى
365 ـ محمد بن يزيد
366 ـ محمد بن اليسع بن حمزة القمى ـ مستهل بن عطاء الكوفى
368 ـ مسعدة بن زياد
369 ـ مسعدة بن صدقة
370 ـ مسكين
371 ـ مسكين بن عبد الله
372 ـ مسمع كردين، معروف به ابو يسار
373 ـ معروف به خربوذ المكى
374 ـ معمر بن رشيد
375 ـ معمر بن عطاء
376 ـ معمر بن يحيى بن بسام دجاجى
377 ـ المفضل بن ابى قرة
378 ـ المفضل بن زيد
379 ـ المفضل بن قيس بن رمانة
380 ـ المفضل بن مزيد
381 ـ مقاتل بن سليمان
382 ـ مقرن السراج
383 ـ منهال بن عمرو الأسدى
384 ـ منصور بن الوليد الصيقل
385 ـ منصور بن حازم
386 ـ منذر بن أبى طريفة
387 ـ منصور بن المعتبر
388 ـ معاذ بن مسلم الهراء
389 ـ موسى أبو الحسن الأشعرى
390 ـ موسى بن اشيم
391 ـ موسى التمار
392 ـ موسى بن خليفة
393 ـ موسى الخياط
394 ـ موسى بن زياد
395 ـ مهزم الأسدى
396 ـ ميسر بن عبد العزيز النخعى المدائنى
397 ـ ميمون البان
398 ـ ميمون القداح غلام بنى محزوم
399 ـ ناحية بن أبى عماره
400 ـ نجم بن الحطيم (أبو حطيم العبدى)
401 ـ نجم الطائى
402 ـ نجيح بن مسلم
403 ـ نصر بن مزاحم
404 ـ نضر بن قراوش الخزاعى
405 ـ نعمان الاحمسى
406 ـ وردان أبو خالد الكابلى الأصغر
407 ـ ورد بن زيد الأسدى، برادر كميت بن زيد
408 ـ وليد بن بشير
409 ـ وليد بن عروة الهجرى
410 ـ وليد بن القاسم
411 ـ هارون الجبلى
412 ـ هارون بن حمزة الغنوى
413 ـ هاشم بن أبى هاشم
414 ـ هاشم الرمانى
415 ـ هلقام
416 ـ هيثم النهدى، ابن أبى مسروق
417 ـ يحيى بن أبى العلاء الرازى
418 ـ يحيى بن أبى القاسم، معروف به‏ابو بصير
419 ـ يحيى بن السابق
420 ـ يحيى بن القاسم الحذاء
421 ـ يزيد، معروف به ابو خالد الكناسى
422 ـ يزيد بن زياد الكوفى
423 ـ يزيد بن عبد الملك الجعفى
424 ـ يزيد بن عبد الملك النوفلى
425 ـ يزيد بن محمد النيسابورى
426 ـ يزيد، غلام حكم بن أبى الصلت الثقفى
427 ـ يعقوب بن شعيب الأزرق
428 ـ يعقوب بن شعيب بن ميثم الأسدى
429 ـ يعقوب بن يونس پدر يونس بن يعقوب
430 ـ يونس بن أبى يعقوب
431 ـ يوسف بن الحارث
432 ـ يونس بن خال أبى المستهل
433 ـ يونس بن جناب
434 ـ يونس بن المغيرة
باب الكنى (شاگردان امام باقر (ع) كه نامشان با كنيه ثبت شده است)

435 ـ ابو البلاد
436 ـ ابو بشر
437 ـ ابو حارم
438 ـ ابو جعفر المدائنى
439 ـ ابو الحجاج
440 ـ ابو حسان الانماطى
441 ـ ابو حسان العجلى
442 ـ ابو خالد الفزارى
443 ـ ابو شبية الفزارى
444 ـ ابو الصحارى
445 ـ ابو صامت الحلوانى
446 ـ ابو العلاء الخفاف
447 ـ ابو عروة الأنصارى
448 ـ ابو عمار
449 ـ ابو عمر البزار
450 ـ ابو عيينة
451 ـ ابو لبيد الهجرى
452 ـ ابو المأمون
453 ـ ابو محمد
454 ـ ابو مخلد الخياط
455 ـ ابو مرهف
456 ـ ابو مسكين السمان
457 ـ ابو موسى
458 ـ ابو النعمان العجلى
459 ـ ابو هارون
460 ـ ابو هارون المكفوف
[/spoiler]پى‏نوشت‏ها:
1 ـ مسند احمد 2/14، صحيح مسلم 7/122، سنن الترمذى 2/308، تاريخ البغدادى 8/443، مصابيح السنة 2/ .204
2 ـ ما ضل صاحبكم و ما غوى*و ما ينطق عن الهوى*ان هو الا وحى يوحى*علمه شديد القوى
النجم/5 ـ .2
3 ـ قرانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون
الزمر/ .28
4 ـ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
الاحزاب/ .33
5 ـ منه آيات محكمات هن أم الكتاب و اخر متشابهات.
.آل عمران/ .7
6 ـ فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون
النحل/ .43
7 ـ و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون
النحل/ .44
8 ـ ان ههنا لعلما جما لو اصبت له حمله.نهج البلاغه.
9 ـ بحار 11/ .83
10 ـ اعيان الشيعة 4 ق، 2/28، ائمتنا 1/ .332
11 ـ مناقب، ابن شهر آشوب 4/ 211

موضوع قفل شده است