شکست در ازدواج گذشته و ساختن زندگی آینده

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شکست در ازدواج گذشته و ساختن زندگی آینده

سلام این اولین تاپیکیه که به این سایت میفرستم
من دختری 21ساله هستم که درسن14سالگی ازدواج کردم باپسرخالم وبه اصرارخانوادم واصلادوستش نداشتم وزندگیم3ماه بیشترطول نکشیدنمیدونیدچه سختی هایی کشیدموچه تهمتایی که بهم زدن وقلبم شکسته بعدسالهاهنوز:Ghamgin:یه نمونش دروروم قفل کردن وازپنجره برانجات جونم فرارکردم اوایل چیزی برام مهم نبودحتی نمیخواستم ازدواج دیگه ای داشته باشم حتی این موضوع طلاقموروازدوستام پنهان کردم حالاحدود1ساله که نظرم نسبت به زندگی وازدواج عوض شده تصمیم گرفتم به خودم چندسال بعدفرصت ازدواج عاقلانه بدم بیشترزندگی دوستاموفامیلامومیبینم که خوشبخت شدن میگم پس خوشبختی برای منم امکان داره اماپدرم میگه قیدازدواجوبزن دیدی چه بلاهایی سرت اوردن من دیگه حوصله دادگاه پاسگاه ندارم هرخواستگاری هم میادردمیکنه من طوریم که اصن روم نمیشه روحرف پدرم حرف بزنم تازه دیروزروم شدوبهش راجع به اینده وتصمیمم گفتم گفت من دیگه باتووایندت کاری ندارم واقعااین جواب منه اگه به اصرارشماهانبودکه من باپسرخالم ازدواج نمیکردمواین بلاهاسرم نمیومدحالاتنهام گذاشته براتصمیم گیری اینده خیلی ناراحتم مخصوصابااین سوال دوستام که میگن چراازدواج نمیکنی ازقضیه طلاقمم خبرندارن چیکارکنم؟براایندم؟خسته شدم اززندگی راهنماییم کنید.:Sham:

برچسب: 

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: امیدوار


پارمین;347595 نوشت:
سلام این اولین تاپیکیه که به این سایت میفرستم
من دختری 21ساله هستم که درسن14سالگی ازدواج کردم باپسرخالم وبه اصرارخانوادم واصلادوستش نداشتم وزندگیم3ماه بیشترطول نکشیدنمیدونیدچه سختی هایی کشیدموچه تهمتایی که بهم زدن وقلبم شکسته بعدسالهاهنوز:ghamgin:یه نمونش دروروم قفل کردن وازپنجره برانجات جونم فرارکردم اوایل چیزی برام مهم نبودحتی نمیخواستم ازدواج دیگه ای داشته باشم حتی این موضوع طلاقموروازدوستام پنهان کردم حالاحدود1ساله که نظرم نسبت به زندگی وازدواج عوض شده تصمیم گرفتم به خودم چندسال بعدفرصت ازدواج عاقلانه بدم بیشترزندگی دوستاموفامیلامومیبینم که خوشبخت شدن میگم پس خوشبختی برای منم امکان داره اماپدرم میگه قیدازدواجوبزن دیدی چه بلاهایی سرت اوردن من دیگه حوصله دادگاه پاسگاه ندارم هرخواستگاری هم میادردمیکنه من طوریم که اصن روم نمیشه روحرف پدرم حرف بزنم تازه دیروزروم شدوبهش راجع به اینده وتصمیمم گفتم گفت من دیگه باتووایندت کاری ندارم واقعااین جواب منه اگه به اصرارشماهانبودکه من باپسرخالم ازدواج نمیکردمواین بلاهاسرم نمیومدحالاتنهام گذاشته براتصمیم گیری اینده خیلی ناراحتم مخصوصابااین سوال دوستام که میگن چراازدواج نمیکنی ازقضیه طلاقمم خبرندارن چیکارکنم؟براایندم؟خسته شدم اززندگی راهنماییم کنید.:sham:

پارمین;347595 نوشت:

بسمه‌تعالي
خدمت شما خواهر محترم عرض سلام و تحيت دارم و از محضرتان به خاطر حسن اعتمادتان سپاسگزارم.
خوشحاليم كه در فضايي همراه با ارامش و به دور از تجربه تلخ گذشته، نسبت به خود و آينده خويش احساس مسووليت مي‌كنيد، و راه صحيح را مبني بر تمايل به ازدواج انتخاب نموده‌ايد. طبيعتا مستحضريد كه طلاق راه آخر است اما هيچگاه آخر راه نيست.
قطع نظر از تجربه گذشته، از آنجا كه حضرتعالي جوان هستيد و در سن ازدواج قرار داريد، فرصتهاي فراوان ديگري را براي تجربه ازدواج خواهيد داشت (كه البته خود نيز به آن اشاره نموده‌ايد)، لكن بايد احتياط بيشتري به خرج دهيد و از روي شناخت و آگاهي و به دور از عواطف و احساسات، گزينه‌اي را انتخاب كنيد كه بيشتريت سنخيت و همتايي را با وي داشته باشيد. همتايي در اموري چون طرز تفكر، صفات شخصيتي، فرهنگ، خانواده، اولويتها و ارزشها و...
پس به صحت و اتقان تصميم خويش، اطمينان داشته باشيد و با پرهيز از شتاب‌زدگي و با رعايت احترام مستيقما و يا غير مستقيم( از طريق مادر، خواهر، عمه، ...) در رابطه با آينده و تصميم خود گفتگو كنيد و از مقصر جلوه دادن ايشان و...اجتناب نماييد. به ايشان اطمينان خاطر دهيد كه تجربه گذشته علي‌الرغم تلخي، چراغ راهي است براي آينده شما. ضمن اينكه وجهي ندارد كه خصوصيات و شرايط يك فرد را بدون دليل به ديگران تعميم دهيم و چنين نتيجه بگيريم كه ازدواج با هر شخص ديگري هم، منجر به ناكامي خواهد شد!
براي شما آرزوي توفيق و خوشبختي دارم.
تحت عنايت حضرت رب مستدام باشيد

سلام دوست عزیز.همونطورکه کارشناس محترم گفتند طلاق راه آخره اما آخر راه نیست!!! روحیتونو نبازید و امید داشته باشید و بدانید موقعیتهای خوبی در انتظار شماست.
دور و بر من هستند آدمهایی که زندگیشون یه جورایی شبیه شما بود و بعد از طلاقشون دوباره ازدواج کردن و الحمدلله زندگی خوبی دارند. به هیچ وجه موقعیتهات رو از دست نده .قبل از ازدواج مجدد سعی کن خاطرات تلخ گذشته را فراموش کنی و از اون خاطرات درس عبرت بگیر که در زندگی آینده ات تکرار نشه .اما هیچوقت نا امید نشو .باور کن فقط با امید به خدا میتونی زندگی خوب و شیرینی را برای خودت رقم بزنی .نترس....امید داشته باش و توکل کن .
:Gol:

شمامیگیدمستقیمایاغیرمستقیم باپدرم صحبت کنم خودم که خیلی خجالتیم پدرمم حرف کسی روگوش نمیده حالافعلاصبرمیکنم تاچن سال دیگه ببینم خداچی میخوادفعلاکه خودمم امادگی ازدواج ندارم

موضوع قفل شده است