جمع بندی هیولی

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
هیولی

با سلام
جای یک بخش به نام هستی شناسی در کلام و عقاید خالیست ولی چون من این سوال رو در ارتباط با خدا شناسی دارم به ناچار اینجا می پرسم.

هیولی چیست؟
من خودم از براهین وجوب و امکان و برهان صدیقین نهایتاً به یک ماده اولیه رسیده ام که خود ذاتاً واجب الوجود است و از راه حس قابل ادراک نیست بلکه جهان مادی همان تصاویر حسی است که موجود هشیار از آن ماده اولیه نزد خود دارد. هنوز نتوانسته ام وجود را به عنوان یک موجود بپذیرم.
آیا هیولی همان ماده اولیه است؟؟؟
ممنون

با نام الله



aminjet;347419 نوشت:
هیولی چیست؟

در فلسفه اثبات شده است که هر موجود ممکنی دارای ماهیت است، و ماهیت در مقابل وجود است. شما وقتی سنگ یا درخت یا انسانی را مشاهده می کنید حکم می کنید که این شی سنگ است و آن شی درخت است و آن دیگری انسان است، و باز حکم می کنید که سنگ موجود است، درخت موجود است و انسان موجود است. بنابراین سنگ بودن، درخت بود ن و انسان بودن غیر از موجود بودن است، والا لازم می آمد که سنگ و درخت و انسان یک چیز باشند، چون همه موجودند. در فلسفه به مفاهیمی مثل سنگ،‌درخت و انسان ماهیت یا چگونگی شی گفته می شود. باز وقتی شما به سنگ یا درخت و انسان نگاه می کنید می گویید این سنگ ،‌بزرگ است و آن درخت سبز است و این انسان قد کوتاه است. بنابراین سنگ بودن غیر از بزرگ بودن و درخت بودن غیر از سبز بودن و انسان بودن غیر از کوتاه بودن است. چون این صفات از این اشیاء قابل سلبند و خود شی را نمی توان از خودش سلب کرد. همچنین شما می یابید که بزرگی و سبزی و کوتاهی به خودی خود و بدون یک موضوع نمی توانند وجود داشته باشند. در فلسفه به ماهیاتی که بدون موضوع نمی توانند موجود شوند، عرض و به موضوع آنها که می توانند مستقلا موجود باشند جوهر اطلاق می شود؛ و جوهر بر پنج قسم است:
1. ماده 2. صورت 3. جسم 4. نفس 5. عقل.
ماده ای الاستیکی مثل موم را تصور کنید. موم را می توان به هر شکلی درآورد. فلذا موم هیچ شکل خاصی ندارد. خمیر بازی بچه ها نیز از این جهت شبیه موم است. شما به راحتی می توانید فرق یک سیب را با گلابی بفهمید، چون شکل آنها متفاوت است؛ ولی از کجا می فهمید که این شی موم است و آن دیگری خمیربازی بخصوص اگر همرنگ باشند. اگر سیبی به شکل گلابی باشد باز شما از طریق مزه و بوی آن می توانید آن دو را از هم تشخیص دهید. تشخیص موم و خمیزبازی نیزاز همین راه است یعنی شما تفاوت اجسام را از راه برخی اعراض آنها تشخیص می دهید. اعراض اشیاء را می توان به صورت ذهنی از آنها سلب کرد. مثلا می توان سیبی را تصور کرد که نه رنگ دارد و نه بو و نه مزه و حتی می توان شکل آن را نیز از او سلب کرد. چرا که شکل و رنگ و بو و مزه و ... ذاتی اجسام نیست. سیب در اشکال مختلف وجود دارد ولی باز سیب است. مزه آن گاه ترش است و گاه شیرین و در هر دو حالت سیب است. برخی اشیاء مثل خمیربازی یا موم یا مایعات شکل مشخصی ندارند و به هر شکلی در می آیند. بسیاری از مایعات و گازها و بلورها فاقد رنگند. اگر این اعراض در عالم خارج می توانند تغییرکنند پس ذاتی اشیاء نیستند. بنابراین اگر اعراض را در ذهن از اشیاء جدا کنیم باز آن اشیاء به حقیقت خود باقی خواهند بود. سیبی که فاقد رنگ و بو و مزه و شکل و زمان و مکان و ... است باز سیب است،‌لکن سیبی است بدون عرض و تنها جوهر سیب است؛ و این جوهر، امری است عقلی؛ یعنی عقل ما حکم می کند که اعراض بر موضوعی استوارند. حال که از اعراض صرف نظر کرده ایم پس جوهر به حال خود باقی است. حال یک گلابی بدون شکل و رنگ و بو ... را هم تصور کنید - تصور عقلی نه خیالی - با این که هر دوی این تصورات فاقد اعراضند ولی جوهر سیب غیر از جوهر گلابی است. از این صورت عقلی مجرد از اعراض تعبیر می شود به صورت نوعیه .
اگر شما از تمام سیب های دنیا اعراض شان را بزدایید، دیگر چندین سیب نخواهید داشت بلکه تنها یک صورت سیب خواهید داشت. و آن صورت نوع سیب است که بر همه سیبهای دنیا صدق می کند . چون آنچه باعث کثرت سیب ها شده بود همین رنگ و شکل و زمان و مکان و ... بود و با رفتن این ویژگی ها همه سیب ها به یک حقیقت واحد می رسندو این حقیقت واحد همان است که ازآن مفهوم کلی انتزاع می شود. حال صورت نوعیه سیب و گلابی و هندوانه و ... را با هم در نظر بگیرید- البته کمی سخت است چون چنین تصوری محتاج به ذهن ورزیده فلسفی است - با چشم عقل می بینید که صورت نوعیه سیب غیر از صورت نوعی گلابی و هر دو غیر از صورت نوعیه هندوانه است و ... اما این اشیاء در یک چیز مشترکند و آن گیاه بودن است. حال این صورت ها را نیز در ذهن خود حذف کنید. (تجرید کنید) همه این میوه ها به یک حقیقت بر می گردند و آن گیاه بودن است. در فلسفه به این صورت گیاهی صورت جنسیه اطلاق می شود. اگر این عمل را با آهو و گرگ و جوجه و ... انجام بدهید به صورت جنسیه حیوان خواهید رسید. و اگر با سنگ و خاک و شیشه انجام دهید. به صورت جنسیه جماد خواهید رسید، و چون حیوان واجد حیثیت نباتی و نبات واجد حیثیت جمادی است،‌از این تجریدها در نهایت به صورت جمادی یا صورت جسمیه یا جوهر جسم خواهید رسید. بنابراین جوهر جسم، حقیقتی است غیر حسی و تنها با عقل، آن هم با این همه تجرید قابل فهم است و آنچه حس ادراک می کند در واقع همان اعراض است.
حال در خود این جسم نیز نظر عقلی می کنیم و می یابیم که جسم از آن جهت که خود یک چیزی است و عدم نیست، دارای جهت وجدان است و از ان جهت که صور جنسیه و نوعیه و شخصیه را ندارد و می تواند آنها را بپذیرد دارای جهت فقدان است. و محال است یک چیز دارای دو جهت وجدان و فقدان باشد. چرا که این دو نقیض همند و اجتماع نقیضین محال است. بنابراین خود جسم باید مرکب از دو جوهر باشد، که یکی جوهر قابل است و دیگری جوهر فاعل (بالفعل و دارای آثار) از این جوهر قابل تعبیر می شود به ماده اولی، قوه جوهری و هیولی و از جوهر بالفعل تعبیر می کنند به صورت جسمیه، و اگر به خود جسم نیز گاه صورت جسمیه اطلاق می شود از این جهت است که شیئیت شی به صورت آن است نه به ماده آن. بنابر آنچه گفته شد معلوم می شود که ماده اولی حقیقتی است کاملا عقلی و هیچ ربطی به اصطلاح ماده در علم فیزیک و شیمی ندارد. ماده ای که در فیزیک مورد بحث است در واقع همان جسم است.
ماده اولی هیچ فعلیتی ندارد الا همین عدم فعلیت؛ یعنی تنها کمالی که دارد این است که هیچ کمالی ندارد و می تواند قبول کمال (صورت) بکند. بنابراین ماده اولی پایین ترین مرتبه وجود است و در حاشیه وجود واقع شده است و پایین تر آن عدم است. ماده اولی قابلیت پذیرش هر صورت ممکن را داراست. فلذا استعداد محض است. ولی با پذیرش یک صورت استعداد پذیرش صورت مخالف با صورت اول را از دست می دهد و باز این ماده و وصورت جدید می تواند ماده ثانیه باشند برای صورت دیگر وباز کل این مجموعه می تواند ماده باشد برای صورت جدیدت و ... .ماده اولی دارای وحدت شخصیه است (یکی بیش نیست).همچنین قدیم زمانی و حادث ذاتی است و ...
(جهت مطالعه بیشتر ر.ک: شروح بدایه الحکمه و نهایه الحکمه (اگر چه فهم دقیق ماده اولی بدون حضور در کلاس های فلسفه و استفاده از حضور اساتید فن جدا مشکل است)

aminjet;347419 نوشت:
من خودم در پب براهین وجوب و امکان و برهان صدیقین نهایتاً به یک ماده اولیه رسیده ام که خود ذاتاً واجب الوجود است و از راه حس قابل ادراک نیست بلکه جهان مادی همان تصاویر حسی است که موجود هشیار از آن ماده اولیه نزد خود دارد. هنوز نتوانسته ام وجود را به عنوان یک موجود بپذیرم. آیا هیولی همان ماده اولیه است؟؟؟

با سلام خدمت شما دوست گرامی
این که شما در اثبات خدا به ماده رسیده اید نشان می دهد که یا تعریف ماده را درست درهندسه ذهنی تحلیل نکرده اید یا واجب الوجود را تببین دقیق مفهومی نکرده اید.
ماده آن حیث ناداری و بالقوه جسم است که استعداد پذیرش صورت ها متفاوت را دارد که با پذیرش یک صورت از دیگر صورت ها اعراض می کند.
با همین تحلیل کوتاه می بینیم که ماده نقطه مقابل دارایی است از نظر مفهومی.
و واجب الوجود صرف الوجود است و همه دارایی ها و کمالات را داراست و نقطه مقابل ماده اولی است از نظر دارایی ها. ماده اولی یا هیولی صرف ناداری است و هیچ دارایی ندارد جز این که می تواند دارا بشود.
از طرفی ماده اولی حادث ذاتی است نه واجب .و این از اوضح واضحات است.
از طرفی اگر هیولی را واجب بدانیم که منشا اثر باشد دیگر هیولی نیست یعنی در آن واحد هم بالقوه باشد هم بالفعل که این محال است.
از طرفی وجود عین واقعیت است هر چه که ما می یابیم متن وجود است چرا که وجود و عدم نقیضین اند. و اگر وجود نباشد عدم است و عدم نیستی است .
پس هر آنچه در عالم هست وجود است و موجود.
و هیولی با آن تعریفی که از آن داشتیم همان ماده اولی است بدین معنا که صرف قابلیت و پایه پذیرشی صورت های نوعیه است.

شعیب;348936 نوشت:
ماده اولی حادث ذاتی است نه واجب

با سلام و تشكر از مطالب مفيد

اينكه ماده اولي حادث ذاتي است يعني چه؟ مگر در ذات خدا وجود نداشته؟

با سلام

این مفاهیم با علم روز که مقایسه می شود نیاز به بازنگری دارد. هرچند نهایتاً به همان ماده اولیه خواهیم رسید ولی مسیر متفاوت خواهد بود. چه بهتر که از مسیری به آن برسیم که متضاد با علم روز نباشد.
همه اشیا از ذرات ریزتری تشکیل شده اند که این ذرات همان ذراتی هستند که در شی دیگر وجود دارند. به این معنا که سیب از همان ذراتی تشکیل شده که مثلا هندوانه یه لیوان تشکیل شده فقط چیدمان ذرات در آن ها متفاوت بوده و این باعث تفاوت در اعراض می شود. البته زمان و مکان قضیه متفاوتی از جنس است. عمده ویژگی های اجسام از جنس ان هاست که جنس مشترکی دارند. نهایتاً می توان گفت که ماده ای واحد وجود دارد که حتی ذرات بنیادی هم از شدت و ضعف آن ایجاد می شوند.

و اما موارد مربوط به ماهیت. انچه من تا الان فهمیده ام. اجسام در خارج از ذهن و ادراک انسان عیناً همان که انسان درک می کند نیستند. بلکه ما صرفا تصویری از آن ها را در ذهن داریم که این تصویر وابستگی زیادی به ابزار دارد. مثلا خفاش در تاریکی مطلق تصویر کاملا واضحی از اجسام و موانع را صرفا با ایجاد صدا و شنیدن انعکاس در ذهن خود دارد و اگر دیدن را به چشم نسبت ندهیم و کار ذهن بدانیم واقعا آن موجود می بیند فقط مکانیزم دیدنش با ما فرق می کند. آنچه مسلم است تصویر عین واقعیت نیست. من تصویری که از اشیا در ذهن خود داریم را ماهیت می نامم هر چند این ماهیت می تواند ذهنی باشد و الزاماً هم نیازی نیست در خارج از ذهن وجود داشته باشد.
سیب یک نماد است از شیئی با یک سری ماهیات. اگر ان ماهیات را از آن صلب کنید (حتی ذهنی حتی عقلی) موجود خلق شده جدید که صرفاً وجود ذهنی دارد دیگر سیب نخواهد بود و یک موجود بی نام و نشان دیگریست. به همین دلیل من متوجه بسیاری از صحبت های شما نشدم.

من نفهمیدم چرا ماده اولیه درجه وجودی پایین تری نسبت به اجسام دارد. اجسام صرفاً تصاویر ذهنی ما از ان ماده اولیه هستند اتفاقا وجود ان ماده اولیه بسیار حقیقی تر از ماده و اجسام هست. کلا جوهر هر چیز اصل همان چیز است و عالی تر است. این که قوه محض است فقط یک فرض است وگرنه قوه محض تا استعدادی از خود نشان ندهد ظاهر نمی شود و وقتی ظاهر نشده پس وجودش جای تردید است. صرفاً به صورت عقلی فرض کرده اید قوه محض بوده و بعدا در جهتی استعدادی کسب کرده؟ یا واقعا معتقدید همن الان هم بینهایت ماده اولیه با قوه محض وجود دارد؟؟؟؟
من که فکر می کنم هرچه ماده اولیه بوده همش مصرف شده و استعداد پذیرفته. وگرنه اثبات می خواهد.

شعیب;348936 نوشت:
و واجب الوجود صرف الوجود است و همه دارایی ها و کمالات را داراست و نقطه مقابل ماده اولی است از نظر دارایی ها. ماده اولی یا هیولی صرف ناداری است و هیچ دارایی ندارد جز این که می تواند دارا بشود.

اگر در این باره اینجا بحث کنم خیلی مغشوش می شود در تاپیک چرا واجب الوجود خداست خیلی بحث کرده ایم و تمام نشده. مواردی به واجب الوجود نسبت داده می شود که در تعریف اولیه نبوده. مثلا بینیاز بودن. و همه اش اثبات می خواهد که اینجا جایش نیست.

شعیب;348936 نوشت:
از طرفی ماده اولی حادث ذاتی است نه واجب .و این از اوضح واضحات است.

نه واضح نیست. ثابت کنید.
شعیب;348936 نوشت:
از طرفی اگر هیولی را واجب بدانیم که منشا اثر باشد دیگر هیولی نیست یعنی در آن واحد هم بالقوه باشد هم بالفعل که این محال است.

فقط بالفعلش را داریم بالقوه اش اثبات می خواهد. من فقط برای هیولی وجود ذهنی قائلم.

ممنون

معلق;348949 نوشت:
با سلام و تشكر از مطالب مفيد اينكه ماده اولي حادث ذاتي است يعني چه؟ مگر در ذات خدا وجود نداشته؟

با سلام
نه رتبه وجودی این ماده خیلی از ذات فاصله دارد و چسبیده به مخلوقات است بلکه خود مخلوقات است.

aminjet;348983 نوشت:
با سلام این مفاهیم با علم روز که مقایسه می شود نیاز به بازنگری دارد. هرچند نهایتاً به همان ماده اولیه خواهیم رسید ولی مسیر متفاوت خواهد بود. چه بهتر که از مسیری به آن برسیم که متضاد با علم روز نباشد. همه اشیا از ذرات ریزتری تشکیل شده اند که این ذرات همان ذراتی هستند که در شی دیگر وجود دارند. به این معنا که سیب از همان ذراتی تشکیل شده که مثلا هندوانه یه لیوان تشکیل شده فقط چیدمان ذرات در آن ها متفاوت بوده و این باعث تفاوت در اعراض می شود. البته زمان و مکان قضیه متفاوتی از جنس است. عمده ویژگی های اجسام از جنس ان هاست که جنس مشترکی دارند. نهایتاً می توان گفت که ماده ای واحد وجود دارد که حتی ذرات بنیادی هم از شدت و ضعف آن ایجاد می شوند. و اما موارد مربوط به ماهیت. انچه من تا الان فهمیده ام. اجسام در خارج از ذهن و ادراک انسان عیناً همان که انسان درک می کند نیستند. بلکه ما صرفا تصویری از آن ها را در ذهن داریم که این تصویر وابستگی زیادی به ابزار دارد. مثلا خفاش در تاریکی مطلق تصویر کاملا واضحی از اجسام و موانع را صرفا با ایجاد صدا و شنیدن انعکاس در ذهن خود دارد و اگر دیدن را به چشم نسبت ندهیم و کار ذهن بدانیم واقعا آن موجود می بیند فقط مکانیزم دیدنش با ما فرق می کند. آنچه مسلم است تصویر عین واقعیت نیست. من تصویری که از اشیا در ذهن خود داریم را ماهیت می نامم هر چند این ماهیت می تواند ذهنی باشد و الزاماً هم نیازی نیست در خارج از ذهن وجود داشته باشد. سیب یک نماد است از شیئی با یک سری ماهیات. اگر ان ماهیات را از آن صلب کنید (حتی ذهنی حتی عقلی) موجود خلق شده جدید که صرفاً وجود ذهنی دارد دیگر سیب نخواهد بود و یک موجود بی نام و نشان دیگریست. به همین دلیل من متوجه بسیاری از صحبت های شما نشدم. من نفهمیدم چرا ماده اولیه درجه وجودی پایین تری نسبت به اجسام دارد. اجسام صرفاً تصاویر ذهنی ما از ان ماده اولیه هستند اتفاقا وجود ان ماده اولیه بسیار حقیقی تر از ماده و اجسام هست. کلا جوهر هر چیز اصل همان چیز است و عالی تر است. این که قوه محض است فقط یک فرض است وگرنه قوه محض تا استعدادی از خود نشان ندهد ظاهر نمی شود و وقتی ظاهر نشده پس وجودش جای تردید است. صرفاً به صورت عقلی فرض کرده اید قوه محض بوده و بعدا در جهتی استعدادی کسب کرده؟ یا واقعا معتقدید همن الان هم بینهایت ماده اولیه با قوه محض وجود دارد؟؟؟؟ من که فکر می کنم هرچه ماده اولیه بوده همش مصرف شده و استعداد پذیرفته. وگرنه اثبات می خواهد.

دوست گرامی همانگونه که گفته شد این ماده ماده فلسفی است نه ماده ای که در فیزیک بحث می شود

شعیب;348930 نوشت:
بنابر آنچه گفته شد معلوم می شود که ماده اولی حقیقتی است کاملا عقلی و هیچ ربطی به اصطلاح ماده در علم فیزیک و شیمی ندارد. ماده ای که در فیزیک مورد بحث است در واقع همان جسم است.

aminjet;348983 نوشت:
اگر در این باره اینجا بحث کنم خیلی مغشوش می شود در تاپیک چرا واجب الوجود خداست خیلی بحث کرده ایم و تمام نشده. مواردی به واجب الوجود نسبت داده می شود که در تعریف اولیه نبوده. مثلا بینیاز بودن. و همه اش اثبات می خواهد که اینجا جایش نیست.

شاید در تعریف ابتدایی واجب الوجود این معانی اخذ نشود ولی از لوازم لاینفک وجوب وجود همین بی نیاز بودن و صرف الوجود بودن و صمد بودنش است
" واجب الوجود واجب من جمیع الجهات و صرف الوجود"(مراجعه شود به کتاب نهایه علامه طباطبایی مرحله 12 فصل 4)

aminjet;348983 نوشت:
نه واضح نیست. ثابت کنید.

ماده اولایی که همه اش حیث ناداری و استعداد است خود نمی تواند واجب باشد چرا که همانطور که گفته شد واجب الوجود صرف الوجود است و حیثیت ناداری ندارد حالت شدن ندارد بلکه هر چه را باید داشته باشد دارد (فی ذاته) در صورتی که ماده همه اش حیث ناداری و شدن است استعداد محض است و واجب تعالی فعلیت محض. اصلا برای واجب تعالی که استعدادی نیست و الا دیگر واجب نخواهد بود( خیلی واضح است؛ به صرف تصور واجیب و ماده تصدیق مطلب می آید فقط لازم است که این دو را درست تصور کنید)

با سلام این دو بخش را باز کپی پیست می کنم:

و اما موارد مربوط به ماهیت. انچه من تا الان فهمیده ام. اجسام در خارج از ذهن و ادراک انسان عیناً همان که انسان درک می کند نیستند. بلکه ما صرفا تصویری از آن ها را در ذهن داریم که این تصویر وابستگی زیادی به ابزار دارد. مثلا خفاش در تاریکی مطلق تصویر کاملا واضحی از اجسام و موانع را صرفا با ایجاد صدا و شنیدن انعکاس در ذهن خود دارد و اگر دیدن را به چشم نسبت ندهیم و کار ذهن بدانیم واقعا آن موجود می بیند فقط مکانیزم دیدنش با ما فرق می کند. آنچه مسلم است تصویر عین واقعیت نیست. من تصویری که از اشیا در ذهن خود داریم را ماهیت می نامم هر چند این ماهیت می تواند ذهنی باشد و الزاماً هم نیازی نیست در خارج از ذهن وجود داشته باشد.
سیب یک نماد است از شیئی با یک سری ماهیات. اگر ان ماهیات را از آن صلب کنید (حتی ذهنی حتی عقلی) موجود خلق شده جدید که صرفاً وجود ذهنی دارد دیگر سیب نخواهد بود و یک موجود بی نام و نشان دیگریست. به همین دلیل من متوجه بسیاری از صحبت های شما نشدم.

من نفهمیدم چرا ماده اولیه درجه وجودی پایین تری نسبت به اجسام دارد. اجسام صرفاً تصاویر ذهنی ما از ان ماده اولیه هستند اتفاقا وجود ان ماده اولیه بسیار حقیقی تر از ماده و اجسام هست. کلا جوهر هر چیز اصل همان چیز است و عالی تر است. این که قوه محض است فقط یک فرض است وگرنه قوه محض تا استعدادی از خود نشان ندهد ظاهر نمی شود و وقتی ظاهر نشده پس وجودش جای تردید است. صرفاً به صورت عقلی فرض کرده اید قوه محض بوده و بعدا در جهتی استعدادی کسب کرده؟ یا واقعا معتقدید همن الان هم بینهایت ماده اولیه با قوه محض وجود دارد؟؟؟؟
من که فکر می کنم هرچه ماده اولیه بوده همش مصرف شده و استعداد پذیرفته. وگرنه اثبات می خواهد.

شعیب;349004 نوشت:
ماده اولایی که همه اش حیث ناداری و استعداد است خود نمی تواند واجب باشد

من ترجیح می دم عالم ماده هر چه به طرف منبعش بری قوی تر بشه نه این که اول یک موجود ضعیف و مستعد خلق بشه که با بالفعل شدن اون درجه وجودیش شدید تر بشه و نتیجتاً اجسام خلق بشن. منظور من اینکه که در پس پرده ی اجسام جوهری حقیقی تر نهفته باشه نه ضعیف تر.

بیشتر توضیح میدین؟

aminjet;348986 نوشت:
نه رتبه وجودی این ماده خیلی از ذات فاصله دارد و چسبیده به مخلوقات است بلکه خود مخلوقات است.

سلام
چگونه چيزي كه در ذات خدا وجود نداره قابل به وجود آمدن است؟

البته بايد عرض كنم كه من اطلاعاتم در رابطه اين نوع بحثها( فلسفه و فيزيك) اندك است ولي خيلي علاقه دارم

مطلبي ديگر اينكه فرموديد:«فقط بالفعلش را داریم بالقوه اش اثبات می خواهد. من فقط برای هیولی وجود ذهنی قائلم»
سوالم اينه كه مگر دانه گندم بالقوه ي خوشه گندم و نان نيست ، چرا فقط در ذهن وچود دارد؟
توضيح بفرماييد

معلق;349151 نوشت:
سلام چگونه چيزي كه در ذات خدا وجود نداره قابل به وجود آمدن است؟ البته بايد عرض كنم كه من اطلاعاتم در رابطه اين نوع بحثها( فلسفه و فيزيك) اندك است ولي خيلي علاقه دارم مطلبي ديگر اينكه فرموديد:«فقط بالفعلش را داریم بالقوه اش اثبات می خواهد. من فقط برای هیولی وجود ذهنی قائلم» سوالم اينه كه مگر دانه گندم بالقوه ي خوشه گندم و نان نيست ، چرا فقط در ذهن وچود دارد؟ توضيح بفرماييد

سلام.
ورود به این قبیل بحث ها باید قدم به قدم صورت گیرد وگرنه از من هم بیشتر گیج می شوی. من خودم هم دارم یاد می گیرم. بنا به عقیده فلاسفه تا انجا که من بلدم ، ذات خدا غیب مطلق است و هیچ ماهیتی درآن وجود ندارد. ذات خدا وجود محض است. وجود مراتبی دارد که عالی ترین ان ذات خداست و از آنچه جناب شعیب فرموده اند ضعیف ترین مرتبه آن همان هیولی است که من هنوز این را قبول نکرده ام.
اشیا همه در علم خدا وجود دارند نه در ذات. درباره ذات جز این که بگوییم غیب مطلق است هیچ اظهار نظر دیگری نباید کرد. چرا که ذهن وارونه ما عادت کرده است که هرآنچه ماهیتی دارد را بگوید وجود دارد و چون انجا غیب مطلق است پس ظهور نمی کند پس ذهن وارونه ما اینگونه قلمداد خواهد کرد که ذات وجود ندارد در حالی که برعکس است آن مرتبه وجود محض است و از کم کثری و ضعف انچه ذات واجد ان است ماهیات و مخلوقات ظاهر می شوند.
البته این ها همه اش نظریست و بسیار ممکن است که من در توضیح آن اشتباه کرده باشم.

موفق باشید.

سلام آيا سخن شما ناظر به اين ديدگاه است : موجود مساوي است با درك كننده و درك شونده و درك كننده شامل خدا و موجودات غير مادّي اند درك شونده‏ها منحصر در صورتهاي ادراكي (معلومات بالذات) اند كه در خود درك كننده‏ها تحقّق مي‏يابند نه خارج از ايشان. و بدين ترتيب، جايي براي وجود خارجي اشياء مادّي باقي نمي‏ماند.

aminjet;349043 نوشت:
انچه من تا الان فهمیده ام. اجسام در خارج از ذهن و ادراک انسان عیناً همان که انسان درک می کند نیستند. بلکه ما صرفا تصویری از آن ها را در ذهن داریم که این تصویر وابستگی زیادی به ابزار دارد

سلام
آيا سخن شما ناظر به اين ديدگاه است :
موجود مساوي است با درك كننده و درك شونده و درك كننده شامل خدا و موجودات غير مادّي است درك شونده‏ها منحصر در صورتهاي ادراكي (معلومات بالذات) اند كه در خود درك كننده‏ها تحقّق مي‏يابند نه خارج از ايشان. و بدين ترتيب، جايي براي وجود خارجي اشياء مادّي باقي نمي‏ماند.

طبق اين نظر اصلا چيزي به اسم جوهر جسماني وجود ندارد و همه چيز در عالم نفس اتفاق مي افتد
سوال اينه كه طبق اين ديدگاه تكليف ماده اوليه چه ميشود؟

معلق;349172 نوشت:
سلام آيا سخن شما ناظر به اين ديدگاه است : موجود مساوي است با درك كننده و درك شونده و درك كننده شامل خدا و موجودات غير مادّي اند درك شونده‏ها منحصر در صورتهاي ادراكي (معلومات بالذات) اند كه در خود درك كننده‏ها تحقّق مي‏يابند نه خارج از ايشان. و بدين ترتيب، جايي براي وجود خارجي اشياء مادّي باقي نمي‏ماند.

دارم رو این نظریه کار می کنم ولی اینجا داریم تشکیکی بحث می کنیم نه شخصی. انچه در بیان شما بود وحدت شخصی وجود و اتحاد عاقل و معقول بود. یا به قول خودم وجود نرم افزاری عالم خارج نه وجود سخت افزاری.
الان من دارم بر مبنای این که جهان خارج واقعا وجود دارد ولی تصویری که ما از آن جهان خارج داریم عین حقیقت خارج از ذهن ما نیست بحث می کنم.
دنبال آشتی دادن هر دو نظریه هستم به گونه ای که یکی از دیگری نتیجه شود و غیر از این هم ممکن نیست چون هرکدام از دو نظریه بخشی از سوالات را پاسخگو هستند و بخشی از آن را لنگ می زنند. لابد یه جایی باید بتوانند همدیگر را توضیح دهند.

aminjet;349043 نوشت:
با سلام این دو بخش را باز کپی پیست می کنم: و اما موارد مربوط به ماهیت. انچه من تا الان فهمیده ام. اجسام در خارج از ذهن و ادراک انسان عیناً همان که انسان درک می کند نیستند. بلکه ما صرفا تصویری از آن ها را در ذهن داریم که این تصویر وابستگی زیادی به ابزار دارد. مثلا خفاش در تاریکی مطلق تصویر کاملا واضحی از اجسام و موانع را صرفا با ایجاد صدا و شنیدن انعکاس در ذهن خود دارد و اگر دیدن را به چشم نسبت ندهیم و کار ذهن بدانیم واقعا آن موجود می بیند فقط مکانیزم دیدنش با ما فرق می کند. آنچه مسلم است تصویر عین واقعیت نیست. من تصویری که از اشیا در ذهن خود داریم را ماهیت می نامم هر چند این ماهیت می تواند ذهنی باشد و الزاماً هم نیازی نیست در خارج از ذهن وجود داشته باشد.
با سلام در باره مطابقت یا عدم مطابقت عین با ذهن از دیر زمان نظریات مختلفی مطرح شده تا جایی که برخی به انکار وجود خارجی قایل شدند و به سوفسطایی مشهور شدند. برخی به عدم مطابقت عین با ذهن و برخی به نظریه شبه قایل شدند.(این بحث یکی از سابقه دار ترین بحث های فلسفی است) اما آنچه که با ادله دقیق عقلی توسط فلاسفه اسلامی از قرون ابتدایی ثابت شده و قابل دفاع است نظریه مطابقت است.از آنجایی که بحث ما در باب هیولاست ای بحث را به کتاب نهایه الحکمه فصل وجود ذهنی ارجاع می دهم علامه در این بخش به صورت مبسوط به نقل و نقد اقوال و ادله آنها می پردازد.

شعیب;351222 نوشت:
با سلام در باره مطابقت یا عدم مطابقت عین با ذهن از دیر زمان نظریات مختلفی مطرح شده تا جایی که برخی به انکار وجود خارجی قایل شدند و به سوفسطایی مشهور شدند. برخی به عدم مطابقت عین با ذهن و برخی به نظریه شبه قایل شدند.(این بحث یکی از سابقه دار ترین بحث های فلسفی است) اما آنچه که با ادله دقیق عقلی توسط فلاسفه اسلامی از قرون ابتدایی ثابت شده و قابل دفاع است نظریه مطابقت است.از آنجایی که بحث ما در باب هیولاست ای بحث را به کتاب نهایه الحکمه فصل وجود ذهنی ارجاع می دهم علامه در این بخش به صورت مبسوط به نقل و نقد اقوال و ادله آنها می پردازد.

با سلام
ولی این که عین با ذهن متفاوت است کاملا واضح و بدیهی و مورد پذیرش علوم تجربی هم هست. اگر امکان دارد اثبات به زبان ساده این که عین و ذهن یکی هستند را بیاورید. وگرنه واضح است که انچه از فیلتر ابزار ادراکی می گذرد عین انچه در خارج است نیست. همین الان هم کلی امواج توسط فرستنده های رادیویی فرستاده می شود که نفس شما قوه دریافت آن را ندارد و باید توسط یک وسیله واسطه به صورت صوت ترجمه شده و سپس ادراک شوند. ولی موجوداتی هستند که طبیعت ابزار دریافت و ارسال این امواج یا امواجی مشابه را در اختیارشان قرار داده است. درک ما از خارج به واسطه ابزار است. بدیهی است که انچه ابزار دریافت می کنند عین واقعیت جهان خارج نیست بلکه هیچ شباهتی به آنچه واقعا در خارج وجود دارد نخواهد داشت.
مشکل فلاسفه قدیم این است که به قوای نفس به صورت مجرد تکیه می کنند که با دانش امروز همخوانی ندارد. اگر ممکن است بر اساس دانش امروزی ثابت کنید که انچه مغر دریافت می کند عین همان است که در خارج است.
ممنون

سوال:
هیولی چیست؟
من خودم از براهین وجوب و امکان و برهان صدیقین نهایتاً به یک ماده اولیه رسیده ام که خود ذاتاً واجب الوجود است و از راه حس قابل ادراک نیست بلکه جهان مادی همان تصاویر حسی است که موجود هشیار از آن ماده اولیه نزد خود دارد. هنوز نتوانسته ام وجود را به عنوان یک موجود بپذیرم.
آیا هیولی همان ماده اولیه است؟؟؟

جواب:
در مورد قسمت اول سوال شما که فرمودید هیولی چیست باید عرض کنیم:
در فلسفه اثبات شده است که هر موجود ممکنی دارای ماهیت است، و ماهیت در مقابل وجود است. شما وقتی سنگ یا درخت یا انسانی را مشاهده می کنید حکم می کنید که این شی سنگ است و آن شی درخت است و آن دیگری انسان است، و باز حکم می کنید که سنگ موجود است، درخت موجود است و انسان موجود است. بنابراین سنگ بودن، درخت بود ن و انسان بودن غیر از موجود بودن است، والا لازم می آمد که سنگ و درخت و انسان یک چیز باشند، چون همه موجودند. در فلسفه به مفاهیمی مثل سنگ،‌درخت و انسان ماهیت یا چگونگی شی گفته می شود. باز وقتی شما به سنگ یا درخت و انسان نگاه می کنید می گویید این سنگ ،‌بزرگ است و آن درخت سبز است و این انسان قد کوتاه است. بنابراین سنگ بودن غیر از بزرگ بودن و درخت بودن غیر از سبز بودن و انسان بودن غیر از کوتاه بودن است. چون این صفات از این اشیاء قابل سلبند و خود شی را نمی توان از خودش سلب کرد. همچنین شما می یابید که بزرگی و سبزی و کوتاهی به خودی خود و بدون یک موضوع نمی توانند وجود داشته باشند. در فلسفه به ماهیاتی که بدون موضوع نمی توانند موجود شوند، عرض و به موضوع آنها که می توانند مستقلا موجود باشند جوهر اطلاق می شود؛ و جوهر بر پنج قسم است:
1. ماده 2. صورت 3. جسم 4. نفس 5. عقل.
ماده ای الاستیکی مثل موم را تصور کنید. موم را می توان به هر شکلی درآورد. فلذا موم هیچ شکل خاصی ندارد. خمیر بازی بچه ها نیز از این جهت شبیه موم است. شما به راحتی می توانید فرق یک سیب را با گلابی بفهمید، چون شکل آنها متفاوت است؛ ولی از کجا می فهمید که این شی موم است و آن دیگری خمیربازی بخصوص اگر همرنگ باشند. اگر سیبی به شکل گلابی باشد باز شما از طریق مزه و بوی آن می توانید آن دو را از هم تشخیص دهید. تشخیص موم و خمیزبازی نیزاز همین راه است یعنی شما تفاوت اجسام را از راه برخی اعراض آنها تشخیص می دهید. اعراض اشیاء را می توان به صورت ذهنی از آنها سلب کرد. مثلا می توان سیبی را تصور کرد که نه رنگ دارد و نه بو و نه مزه و حتی می توان شکل آن را نیز از او سلب کرد. چرا که شکل و رنگ و بو و مزه و ... ذاتی اجسام نیست. سیب در اشکال مختلف وجود دارد ولی باز سیب است. مزه آن گاه ترش است و گاه شیرین و در هر دو حالت سیب است. برخی اشیاء مثل خمیربازی یا موم یا مایعات شکل مشخصی ندارند و به هر شکلی در می آیند. بسیاری از مایعات و گازها و بلورها فاقد رنگند. اگر این اعراض در عالم خارج می توانند تغییرکنند پس ذاتی اشیاء نیستند. بنابراین اگر اعراض را در ذهن از اشیاء جدا کنیم باز آن اشیاء به حقیقت خود باقی خواهند بود. سیبی که فاقد رنگ و بو و مزه و شکل و زمان و مکان و ... است باز سیب است،‌لکن سیبی است بدون عرض و تنها جوهر سیب است؛ و این جوهر، امری است عقلی؛ یعنی عقل ما حکم می کند که اعراض بر موضوعی استوارند. حال که از اعراض صرف نظر کرده ایم پس جوهر به حال خود باقی است. حال یک گلابی بدون شکل و رنگ و بو ... را هم تصور کنید - تصور عقلی نه خیالی - با این که هر دوی این تصورات فاقد اعراضند ولی جوهر سیب غیر از جوهر گلابی است. از این صورت عقلی مجرد از اعراض تعبیر می شود به صورت نوعیه .(1)
اگر شما از تمام سیب های دنیا اعراض شان را بزدایید، دیگر چندین سیب نخواهید داشت بلکه تنها یک صورت سیب خواهید داشت. و آن صورت نوع سیب است که بر همه سیبهای دنیا صدق می کند . چون آنچه باعث کثرت سیب ها شده بود همین رنگ و شکل و زمان و مکان و ... بود و با رفتن این ویژگی ها همه سیب ها به یک حقیقت واحد می رسندو این حقیقت واحد همان است که ازآن مفهوم کلی انتزاع می شود. حال صورت نوعیه سیب و گلابی و هندوانه و ... را با هم در نظر بگیرید- البته کمی سخت است چون چنین تصوری محتاج به ذهن ورزیده فلسفی است - با چشم عقل می بینید که صورت نوعیه سیب غیر از صورت نوعی گلابی و هر دو غیر از صورت نوعیه هندوانه است و ... اما این اشیاء در یک چیز مشترکند و آن گیاه بودن است. حال این صورت ها را نیز در ذهن خود حذف کنید. (تجرید کنید) همه این میوه ها به یک حقیقت بر می گردند و آن گیاه بودن است. در فلسفه به این صورت گیاهی صورت جنسیه اطلاق می شود. اگر این عمل را با آهو و گرگ و جوجه و ... انجام بدهید به صورت جنسیه حیوان خواهید رسید. و اگر با سنگ و خاک و شیشه انجام دهید. به صورت جنسیه جماد خواهید رسید، و چون حیوان واجد حیثیت نباتی و نبات واجد حیثیت جمادی است،‌از این تجریدها در نهایت به صورت جمادی یا صورت جسمیه یا جوهر جسم خواهید رسید. بنابراین جوهر جسم، حقیقتی است غیر حسی و تنها با عقل، آن هم با این همه تجرید قابل فهم است و آنچه حس ادراک می کند در واقع همان اعراض است.
حال در خود این جسم نیز نظر عقلی می کنیم و می یابیم که جسم از آن جهت که خود یک چیزی است و عدم نیست، دارای جهت وجدان است و از ان جهت که صور جنسیه و نوعیه و شخصیه را ندارد و می تواند آنها را بپذیرد دارای جهت فقدان است. و محال است یک چیز دارای دو جهت وجدان و فقدان باشد. چرا که این دو نقیض همند و اجتماع نقیضین محال است. بنابراین خود جسم باید مرکب از دو جوهر باشد، که یکی جوهر قابل است و دیگری جوهر فاعل (بالفعل و دارای آثار) از این جوهر قابل تعبیر می شود به ماده اولی، قوه جوهری و هیولی و از جوهر بالفعل تعبیر می کنند به صورت جسمیه، و اگر به خود جسم نیز گاه صورت جسمیه اطلاق می شود از این جهت است که شیئیت شی به صورت آن است نه به ماده آن. بنابر آنچه گفته شد معلوم می شود که ماده اولی حقیقتی است کاملا عقلی و هیچ ربطی به اصطلاح ماده در علم فیزیک و شیمی ندارد. ماده ای که در فیزیک مورد بحث است در واقع همان جسم است.
ماده اولی هیچ فعلیتی ندارد الا همین عدم فعلیت؛(2) یعنی تنها کمالی که دارد این است که هیچ کمالی ندارد و می تواند قبول کمال (صورت) بکند. بنابراین ماده اولی پایین ترین مرتبه وجود است و در حاشیه وجود واقع شده است و پایین تر آن عدم است. ماده اولی قابلیت پذیرش هر صورت ممکن را داراست. فلذا استعداد محض است. ولی با پذیرش یک صورت استعداد پذیرش صورت مخالف با صورت اول را از دست می دهد و باز این ماده و وصورت جدید می تواند ماده ثانیه باشند برای صورت دیگر وباز کل این مجموعه می تواند ماده باشد برای صورت جدیدت و ... .ماده اولی دارای وحدت شخصیه است (یکی بیش نیست).همچنین قدیم زمانی و حادث ذاتی است و ...(3)
در مورد قسمت دوم سوال شما باید عرض شود:
این که شما در اثبات خدا به ماده رسیده اید نشان می دهد که یا تعریف ماده را درست درهندسه ذهنی تحلیل نکرده اید یا واجب الوجود را تببین دقیق مفهومی نکرده اید.
ماده آن حیث ناداری و بالقوه جسم است که استعداد پذیرش صورت ها متفاوت را دارد که با پذیرش یک صورت از دیگر صورت ها اعراض می کند.
با همین تحلیل کوتاه می بینیم که ماده نقطه مقابل دارایی است از نظر مفهومی.
و واجب الوجود صرف الوجود است و همه دارایی ها و کمالات را داراست و نقطه مقابل ماده اولی است از نظر دارایی ها. ماده اولی یا هیولی صرف ناداری است و هیچ دارایی ندارد جز این که می تواند دارا بشود.
از طرفی ماده اولی حادث ذاتی است نه واجب .و این از اوضح واضحات است.
از طرفی اگر هیولی را واجب بدانیم که منشا اثر باشد دیگر هیولی نیست یعنی در آن واحد هم بالقوه باشد هم بالفعل که این محال است.
از طرفی وجود عین واقعیت است هر چه که ما می یابیم متن وجود است چرا که وجود و عدم نقیضین اند. و اگر وجود نباشد عدم است و عدم نیستی است .
پس هر آنچه در عالم هست وجود است و موجود.
و هیولی با آن تعریفی که از آن داشتیم همان ماده اولی است بدین معنا که صرف قابلیت و پایه پذیرشی صورت های نوعیه است.

پاورقی:
1-طباطبایی محمد حسین ، بدایه الحکمه ، شیروانی علی ، قم ، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین ، چاپ هشتم 1385 هـ.ش مرحل? 6 فصل 6
2- مطهری مرتضی ، مجموعه آثار، تهران ، انتشارات صدرا ، چاپ یازدهم ، 1386هـ. ش ، ج 6 ص 731
3- جهت مطالعه بیشتر : 1-ر.ک: شروح بدایه الحکمه و نهایه الحکمه 2- مصباح یزدی خداشناسی ، کیهان شناسی، انسان شناسی ؛ انتشارات موسسه امام خمینی ، چاپ دوم 1378 (اگر چه فهم دقیق ماده اولی بدون حضور در کلاس های فلسفه و استفاده از حضور اساتید فن جدا مشکل است. )

موضوع قفل شده است