داستان اصحاب اخدود!!

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان اصحاب اخدود!!

با سلام

كلمه ((اخدود)) به معناى شكاف بزرگ زمين است . ((اصحاب اخدود)) جباران ستمگرى بودند كه زمين را مى شكافتند و پر از آتش ‍ مى كردند و مؤ منين را به جرم ايمان آوردن ، در آن مى انداختند و مى سوزاندند.
در اينكه اين ماجرا مربوط به چه زمان و چه قومى است و يا اينكه واقعه اى خاص و معين بوده ، يا اشاره به ماجراهاى متعددى از اين قبيل در مناطق مختلف جهان است ؛ آراى مختلفى است كه مشهورترين آن اين است كه درباره ((ذونواس ))، آخرين پادشاه ((حمير)) در سرزمين يمن است .
ذونواس كه آخرين نفر فرد از قبيله حمير بود كه به آيين يهود درآمد و قبيله حمير نيز ازا و پيروى كردند و او نام خود را يوسف نهاد.

روزى به او خبر دادند كه در سرزمين نجران [شمال يمن ] هنوز گروهى بر آيين نصرانى هستند.
هم مسلكان ذونواس او را وادار كردند كه اهل نجران را مجبور به پذيرش آيين يهود كند.
او به طرف نجران حركت كرد و ساكنان آنجا را جمع نمود و آيين يهود را بر آنان عرضه داشت و اصرار كرد كه آن را قبول كنند، ولى آنان از پذيرش آيين يهود خودارى ورزيدند.
ذونواس دستور داد خنق عظيمى را كندند و هيزم در آن ريختند و آتش ‍ زدند، گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند و گروهى را با شمشير قطعه قطعه كردند، به طورى كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد.
بعضى افزوده اند كه در اين گيرودار، فردى نصارا از نجران فرار كرد و به روم و دربار قيصر شتافت و از ذونواس شكايت كرده و يارى طلبيد.
((قيصر)) گفت : سرزمين شما از من دور است اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم كه او مسيحى است و در همسايگى شما قرار دارد و از او مى خواهم كه شما را يارى دهد.

سپس نامه اى نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسيحيان نجران را خواست .
مرد نجرانى نزد سلطان حبشه ، نجاشى آمد. نجاشى از شنيدن اين داستان سخت متاءثر گشت و از خاموشى شعله آيين مسيح در سرزمى نجران افسوس خورد و تصميم بر انتقام مقتولين گرفت .
لشكريان حبشه به سوى يمن تاختند و در يك جنگ سخت ، سپاه ذونواس ‍ را شكست دادند و گروه زيادى از آنان كشته شدند. يمن به دست نجاشى افتا و به صورت ايالتى از ايالات حبشه درآمد و ذونواس يهودى نيز به هلاكت رسيد.1

اصحاب اخدود در روايات

در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: حضرت على (عليه السلام ) شخصى را نزد اسقف نجران فرستاد تا از او سؤ ال كند كه اصحاب اخدود چه كسانى بودند؟ اسقف نيز پاسخى فرستاد، اما حضرت فرمودند: اين گونه كه او خيال مى كند نبوده است . به زودى من داستان اصحاب اخدود را براى شما مى گويم .
سپس فرمود: خداى (عزوجل ) مردى از اهل حبشه را به نبوت برگزيد، مردم حبشه او را تكذيب كردند.

پيامبرشان با كفار نبردى را آغاز كرد، ولى يارانش همه كشته شدند و خود و جمعى از اصحابش اسير شدند.
سپس براى كشتن وى گودالى كندند و از آتش پر كردند، آنگاه مردم را جمع كردند و گفتند: هر كس بر دين ماست و دستور ما را گردن مى نهد، كنار برود و هر كس بر دين اين مردم است بايد با پاى خود وارد آتش شود.
اصحاب آن پيامبر براى رفتن در آتش از همديگر سبقت مى گرفتند، تا اين كه نوبت به زنى رسيد كه كودكى يك ماهه در بغل داشت ؛ همين كه برخاست تا درون آتش رود، ترس از آتش و رحم درباره كودك بر او چيره گشت ، اما كودك يك ماهه او به زبان آمد كه مادر، مترس ! من و خودت را در آتش ‍ بينداز! چون مجاهدت در راه خدا ناچيز است . زن خود و كودكش را در آتش انداخت و اين يكى از كودكانى است كه در كودكى به زبان آمد.2

در روايات آمده كه مردى از سپاهيان خليفه دوم بر ناحيه اى از شام تسلط يافت و مردم آن سرزمين نيز بر اسلام گردن نهادند.
او تصميم گرفت در محلى از شهر مسجدى بسازد، اما هر بار كه ستون هاى مسجد را بالا مى برد، بدون هيچ دليلى فرو مى ريخت .
آن شخص نامه اى به عمر نوشت و از او يارى طلبيد. عمر نيز از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در اين زمينه راهنمايى خواست .
حضرت (عليه السلام ) در پاسخ فرمودند: در آن محل پيامبرى به دست قومش كشته شده و همان جا مدفون گرديده است . بايد جنازه او را كه هنوز آغشته به خون تازه است از آن محل خارج كنى و به مكانى ديگر منتقل سازيد تا بناى مسجد استوار بماند.
در روايتى ديگر نيز آمده است كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به عمر فرمودند: آنجا قبر پيامبرى از اصحاب اخدود است كه داستانش معروف است .3

(1) - انفال / 30.
(2) - مناقب آل ابى طالب ، ج 1، ص 175.
(3) - نحل / 126.


قُتِلَ أَصحَب الاُخْدُودِ(4)
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(5)
إِذْ هُمْ عَلَيهَا قُعُودٌ(6)
وَ هُمْ عَلى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شهُودٌ(7)
وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ(8)
الَّذِى لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ(9)

4. هلاك شدند ستمگرانى كه براى سوزاندن مؤ منين چاله هايى پر از آتش مى ساختند؛

5. آتشى كه براى گيراندنش وسيله اى درست كرده بودند.
6. در حالى كه خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤ منين بر لبه آن آتش مى نشستند.
7. و خود نظاره گر جنايتى بودند كه بر مؤ منين روا مى داشتند.
8. در حالى كه هيچ نقطه ضعفى و تقصيرى از مؤ منين سراغ نداشتند بجز اينكه به خداى مقتدر حميدى ايمان آورده بودند.
9. ملك آسمانها و زمين از آن اوست و خدا بر همه چيز شاهد و نظاره گر است .
(از سوره مباركه بروج )

موضوع قفل شده است