جمع بندی شرح فص حكمه عصميّه في كلمه فاطميّه

تب‌های اولیه

77 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شرح فص حكمه عصميّه في كلمه فاطميّه

[="Times New Roman"][="DeepSkyBlue"]با سلام و احترام

حقیر یک درخواست داشتم که اگر میشه به شرح و تفسیر کتاب شرح فص حكمه عصميّه في كلمه فاطميّه بپردازید یا قسمت هایی از کتاب رو برامون بگید استفاده کنیم...

و اگر میشه کتاب رو اگر برای دانلود دارید قرار بدین تا استفاده کنیم...
[/][/]

با نام و یاد دوست

کارشناس بحث: استاد

قابل توجه کاربران محترم:

تاپيك حاضر به مدت 10 روز باز و قابل بحث است از كاربران بزرگواري كه تمايل به مشاركت در اين بحث را دارند تقاضا داريم طي مدت 10 روز تاپيك را مستمرا پيگيري نموده و نظرات خود را در تاپيك قرار دهند زيرا پس از 10 روز تاپيك جمع بندي و قفل خواهد شد .

[="Tahoma"][="Navy"]

ashr;343074 نوشت:
با سلام و احترام

حقیر یک درخواست داشتم که اگر میشه به شرح و تفسیر کتاب شرح فص حكمه عصميّه في كلمه فاطميّه بپردازید یا قسمت هایی از کتاب رو برامون بگید استفاده کنیم...

و اگر میشه کتاب رو اگر برای دانلود دارید قرار بدین تا استفاده کنیم...


بسمه تعالی

برای پاسخ به این سوال بسیار خوب،مناسب دیدم که بخشهائی از مقاله ای در همین رابطه از جناب آقای محمد جواد رودگر را تقدیم دوستان و علاقمندان نمایم:

نوشتار حاضر مروری بر رساله عرفانی معنوی «فصّ حکمة عصمتیّة فی کلمةٍ فاطمیّه» اثر استاد حسن حسن زاده آملی است که به وزان و روش فصوص الحکم ابن عربی و به منظور تتمّه و تکمیل آن به رشته تحریر درآمده است. این رساله 22 موضوع را شامل می شود که حضرت استاد آن را در 19 فصل شرح کرده اند.
در رساله یاد شده با روش ترکیبی عقل، نقل و کشف (برهان، عرفان و قرآن)، به ابعاد و زوایای شخصیت اسرارآمیز و در عین حال، همه جانبه انسان کامل و معصومی همچون فاطمه زهرا علیهاالسلام ، که بنیه محمّدی صلی الله علیه و آله و بقیّه نبوّت و رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و مظهر تام لیلة القدر و «امّ ابیها» و «امّ الائمه» و کوثر آفرینش است، پرداخته شده است.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]چنان که استاد مرقوم داشته اند، این رساله در 22 موضوع به رشته تحریر درآمده که حضرت علاّمه خود آن را در نوزده فصل شرح کرده اند.

این کتاب ابتدا برای «کنگره بین المللی تجلیل و تکریم از شخصیت فاطمه زهرا علیهاالسلام » ارسال و سپس به صورت های گوناگون منتشر شده است.

اینک موضوعات رساله نوریه:
1. مظهر عقل کل علی علیه السلام ، و مظهر نفس کل فاطمة زهرا علیهاالسلام ؛
2. سریان و جریان نکاح در مراتب وجود به محور «حرکت قدسی حبّی» که نکاح پنج نوع بوده و موجب پیدایش عوالم معنوی، روحی، نفسی و مثالی و حسّی با همه اختلاف صوری که دارند، شده است که به صورت ذیل می باشد:
الف. نکاح اول: توجه ذاتی الهی از حیث اسماء، نخستین اصلی است که مفتاح غیب هویّت الهی و حضرت کونی می باشد؛
ب. نکاح دوم: نکاح اجتماع اسمائی برای ایجاد ارواح؛ یعنی عالم عقول مفارق و صور آن ها در نفس رحمانی؛
ج. نکاح سوم: اجتماع ارواح نوری برای ایجاد عالم اجساد طبیعی و عنصری؛
د. نکاح چهارم: نکاح اجتماعات دیگر است که منبع مواریث ثلاث معدن و نبات و حیوان و لواحق آن هاست.
ه . نکاح پنجم: مختص کون جامع یعنی «انسان کامل» می باشد که مجمع دو دریای «غیب» و «شهادت» است.
3. عین و علم مبتنی بر تثلیث اند و پیدایش هر یک از آن ها مبتنی بر نکاح ساری در وجود.
4. انسان کامل ثمره شجره وجود است؛ یعنی انسان کامل غایت دو حرکت ایجادی و وجودی است.
5. انسان کامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل کل است، و اگر زن باشد مظهر، و صورت نفس کل و سخن او «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ» (الرحمن: 19) و حدیث نبوی «اُمّ ابیها» بر همین روال و مدار حقیقی و تفسیر انفسی قابل فهم و ادراک است.
6. در مکانت و منزلت رَحِم و صله رَحِم، که «رَحِم» مشتق از اسم اعظم الهی «الرحمن» است که تعیّن روح انسانی و صورت مظهر اتمّ الهی در این کارخانه محیّرالعقول پدید می آید.
7. عصمت فاطمه علیهاالسلام دختر خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله ؛
8. چون فاطمه زهرا علیهاالسلام صاحب عصمت بود، کفو او نیز باید صاحب عصمت باشد؛ چه اینکه نکاح بر کفائت است و مرد غیرمعصوم را بر زن صاحب عصمت راهی نیست.
9. آل عبا و اصحاب کسا علیهم السلام ناظر به آیه مباهله قرآن کریم هستند و آیه مباهله بر تفصیل فاطمه معصومه علیهاالسلام (اُمّ ابیها و اُمّ الائمه) بر همه زنان عالم دارد.
10. هر یک از پنج تن آل عبا علیه السلام خامس اصحاب کسا هستند.
11. مصادیقی از خمس و مراتب آن که از دایره ابجدی و دلالت بر دو قوس نزول و صعود حضرات خمس از لاهوت، جبروت، ملکوت، کون جامع و انواع قیامت و ساعت که شامل هر آن و ساعت، موت طبیعی، موت ارادی، موت موعود و قیامت کبراست که برای عارفان موحّد از فناء فی الله و بقاء بالله حاصل می شود، تا عرش های پنج گانه: عرش حیات، عرش هویّت، عرش رحمانیت، عرش عظیم، و عرش کریم و مجید، و انواع پنج گانه قلب نفسی حقیقی متولّد از مشیمه جمیعت نفس، قلب متولّد از مشیمه روح، قلب قابل تجلّی وجودیِ باطنی، قلب جامع مسخّر بین حضرتین حضرتین دو اسم ظاهر و باطن و قلب احدی جمعی که قلب احدی جمعی محمّدی است، تا حقایق پنج گانه و قیام صدیقه طاهره در «حدیث کساء» را در این فصل مورد بحث تفصیلی قرار داده اند.
12. حضرت فاطمه مصعومه علیهاالسلام «لیلة القدر» و «یوم الله» است، و از منازل سیر حبّی وجودی در قوس نزولی، به «لیل و لیالی» و در قوس صعودی، به «یوم و ایّام» تعبیر می کنند و به همین دلیل، حضرت زهرا علیهاالسلام ، هم «لیلة القدر» است و هم «یوم الله» و یازده قرآن ناطق از این لیلة القدر فرود آمده و آن جناب امّ الائمّه است؛ چنان که انسان کامل کتاب الله و حضرت فاطمه علیهاالسلام «امّ الکتاب».
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]13. در بیان مراتب لیلة القدر است که لیلة القدر بنیه انسان کامل و سینه خاتم است و قرآن در آن و به سوی آن فرود آمد و قابل و حامل آن است.
14. بیان «قرآن انزالی» و «قرآن تنزیلی» و تفسیر انفسی قرآن کریم و اینکه فاطمه علیهاالسلام قرآن شناس و مفسّر قرآن است.
15. خلق را یارای ادراک مقام علمی و عملی فاطمه زهرا علیهاالسلام نیست و معرفت به کنه شخصیت فاطمه علیهاالسلام میسور احدی نمی باشد که آن انسان کامل را باید انسان کامل بشناسد و بشناساند.
16. انسان کامل کون جامع و صاحب مقام قلب است؛ چه اینکه غیب بر وی تجلّی نماید و سرّ بر وی کشف شود و حقایق امور بر او ظهور کنند و متحقق گردند؛ زیرا مرتبه قلبی ولادت دوم است و فاطمه زهرا علیهاالسلام درّه توحید، ودیعه مصطفی، لیلة القدر، یوم الله و صاحب قلب است.
17. فاطمه زهرا علیهاالسلام کون جامع و اسمی از اسماء الهی و کلمه ای از کلمات علیای خداوند و عقیله رسالت است.
18. فاطمه علیهاالسلام از زمره آل پیامبر و اهل بیت و از ذوی القربی علیهم السلام است که جایگاه سرّ و صندوق دانش و ملجأ حکم و کهف های کتاب خدا و کوه های دین حق اند و اساس دین و استوانه یقین و واجد ویژگی های حق ولایت.
19. فاطمه علیهاالسلام صاحب مقام نبوّت تعریفی، مقامی، استعدادی و شأنی و وحی انبائی است. پس صاحب علم لدنّی و اسرار الهی و معرفت ناب و حکمت موهوب و افاضه ها و از واصلان به مقام «احسان» می باشد که مقام کشف، شهود و عیان است. «احسان» دارای مراتب سه گانه است، از نظر به موجودات بر افق رحمت و شفقت و احسان به هر چیزی، تا عبادت به حضور تام که گویا عابد پروردگارش را مشاهده می نماید، و تا مرتبه سوم که رفع کَاَنَّ است؛ به این معنا که او را می بیند و می پرستد.
20. انسان اعتلایافته و نفس ناطقه ای که مستعد شده باشد در حدّ سعه وجودی اش حقایق ملک و ملکوت در او متمثل می گردند.
21. وحی الهی دارای مراتب متفاوتی است که فاطمه زهرا علیهاالسلام صاحب وحی تعریفی و انبائی است و اخبار جبرئیل به حضرت زهرا علیهاالسلام و محدّثه بودن آن جناب امری مبرهن و مطابق با شأن و شاکله استعلا یافته و به فعلیت رسیده آن حضرت می باشد.
22. در اتحاد علم و عالم و معلوم و انسان قرآنی و درجات جنّت است که موضوع اول «فصّ حکمةٍ عصمتیّةٍ فی کلمةٍ فاطمیّة» در خلق ازواج، و موضوع پایانی آن در بیان گوهر علم است که نور نفس ناطقه انسانی و امام عمل می باشد و علم و عمل جوهر انسان سازند و انسان تعالی یافته و کامل به علم و عمل مزیّن و خود، عین علم و عمل است و درجات قرآنی در وجود او پیاده شده اند و او به جنّت ذات، جنّت وصال و قرب و لقا راه یافته است. و حضرت فاطمه علیهاالسلام راه یافته به مقام جنّت ذات و دیدار محبوب و لقای ربّ است و خود، وجه رب و مظهر اسماء جمال و جلال الهی و قرآن ناطق.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]استاد علاّمه در رساله قدسیه نوریه و صحیفه مطهّره و مکرّمه موسوم به فصّ حکمةٍ عصمتیّةٍ فی کلمةٍ فاطمیّه، آفاق گسترده و نوینی از شاکله و شخصیت صدیقه طاهره علیهاالسلام گشوده اند که مستند و مستفید از آیات قرآن و تفسیر انفسی و تأویل کتاب قویم الهی و احادیث و روایات صادر شده از زبان صدق حضرت معصوم علیه السلام است و برگرفته از منشآت وجودی حضرت زهرا علیهاالسلام در قالب خطبه ها، ادعیه، نیایش ها و احادیث، و ما از باب تلخیص و استخراج و اصطیاد رموز اسرار و اشارات صحیفه یاد شده، به گوهرها و جواهر اوصاف وجودی و نعوت ذاتی فاطمه زهرا علیهاالسلام می پردازیم که عبارتند از:
1. انسان کامل، خلیفه الهی و حجت بالغه حقّ؛
2. مظهر نفس کل که دربردارنده ملک و ملکوت، غیب و شهادت و قوس نزول و صعود هستی است.
3. میوه درخت وجود است که غایت حرکت ایجادی و وجودی می باشد. پس او شجره طیّبه ای است در هر زمان و مکان، میوه های شیرین و دل نشینی دارد و مایه برکت و خیر کثیر، بلکه «کوثر» است.
4. حقیقت امّ الکتاب و مصداق «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَان»(الرحمن: 19) است.
5. مطلع انوار علوی، مشکات ولایت و وعاء معرفت است.
6. ام الائمّه و امّ ابیهاست.
7. صاحب عصمت کبراست؛ جوهر قدسی و صاحب قوّت نوریه ملکوتی.
8. دارای همسری است معصوم، انسان کامل، صاحب مقام ولایت کلّیه و امامت حقیقیه و حجت تام و کامل حق و نقش رسول خدا صلی الله علیه و آله ، و اگر علی علیه السلام نبود کفوی برای فاطمه علیهاالسلام نبود.
9. مصداق آیاتی همچون مباهله، تطهیر، مودّت، هل اتی و مقرّبین است.
10. مقصود هستی و غایت آفرینش است که هستی و آفرینش به طفیل وجود او ظهور یافت.
11. «لیلة القدر» و «یوم الله» و جامع جمیع حقایق وجودی و کمالی است.
12. قرآن ناطق، مفسّر حقیقی قرآن و از مصادیق اتمّ و اجمل راسخان در علم و تأویل شناسان است.
13. بنیه و سینه رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پاره تن و میوه دل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]14. فاطمه علیهاالسلام ذات و مقامات معرفتی معنویتی دارد که غیر از انسان کامل کسی را یارای شناخت و ادراک حقایق نوری و قدسی وجود آن گوهر آفرینش و کوثر هستی نیست.
15. صاحب قیام ولایت الهیّه و نبوّت مقامیه و تعریفیه است.
16. کلمه تامّه حق، وجه رب، صراط مستقیم الهی و حبل متین خدای سبحان است.
17. مظهر جامع اسماء حسنای حق و جامع اسماء جمال و جلال خدای سبحان است.
18. صاحب قلب و مقام «احسان» و شهود ربّ است.
19. جامع قرآن انزالی و تنزیلی است.
20. صاحب معرفت ناب، حکمت زلال و علوم لدنّی و افاضی الهی است.
21. محدَّثه و محدِّثه است.
22. سیده نساء عالمین از اولین تا آخرین است.
23. صاحب وحی انبائی و سدیدی و مخاطب جبرئیل امین علیه السلام و صاحب صحیفه فاطمیّه است که علم ما کان، ما یکون و هو کائن در آن درج شده و اینک در دست با کفایت بقیة الله الاعظم (عج) است.
24. مخاطب به خطاب «یا ایّتها النفسُ المطئنّة ...» (سوره فجر) و دارای مقام جنّت ذات و لقای ربّ و وصال محبوب است.
25. مظهر علم و عمل الهی و ایمان و عمل صالح و اسوه کمال وجودی در ساحت علمی و عینی است.
26. اساس دین، عماد یقین، کهف قرآن کریم و موضع سرّ الهی و دارنده خصایص حقّ ولایت است.
27. محور آل کسا و خامس آل عباست.
28. ودیعه رسول خدا صلی الله علیه و آله و انسیه حورا است.
29. عالم به غیب سماوات و ارض و ملک و ملکوت است.
30. بدان دلیل «فاطمه» نامیده شد که خلق از ادراک و معرفت ذات و هویّتش محرومند و فرمود: «اِنّما سُمّیت فاطمة لانَّ الخلقَ فُطِموا عَن معرفتِها.»پس: الفاطمةُ ما الفاطمةُ و ما ادریکَ ما الفاطمةُ؟!
[/]

[="Times New Roman"][="DeepSkyBlue"]با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار
واقعا ممنونم از مطالب عالیتون که روح رو آرامش میده و باعث لذت معنوی انسان میشه...
فقط یه چیزی که این مطالب یکم نیاز به توضیح و شرح هم داره..ممنون میشم که بعضی مطالب سنگین رو هم تشریح بفرمایید...
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

ashr;343283 نوشت:
با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار
واقعا ممنونم از مطالب عالیتون که روح رو آرامش میده و باعث لذت معنوی انسان میشه...
فقط یه چیزی که این مطالب یکم نیاز به توضیح و شرح هم داره..ممنون میشم که بعضی مطالب سنگین رو هم تشریح بفرمایید...

سلام علیکم

قسمت هائی را که مد نظرتان هست،بفرمائید.[/]

[="Times New Roman"][="DeepSkyBlue"]

استاد;343262 نوشت:

2. سریان و جریان نکاح در مراتب وجود به محور «حرکت قدسی حبّی» که نکاح پنج نوع بوده و موجب پیدایش عوالم معنوی، روحی، نفسی و مثالی و حسّی با همه اختلاف صوری که دارند، شده است که به صورت ذیل می باشد:
الف. نکاح اول: توجه ذاتی الهی از حیث اسماء، نخستین اصلی است که مفتاح غیب هویّت الهی و حضرت کونی می باشد؛
ب. نکاح دوم: نکاح اجتماع اسمائی برای ایجاد ارواح؛ یعنی عالم عقول مفارق و صور آن ها در نفس رحمانی؛
ج. نکاح سوم: اجتماع ارواح نوری برای ایجاد عالم اجساد طبیعی و عنصری؛
د. نکاح چهارم: نکاح اجتماعات دیگر است که منبع مواریث ثلاث معدن و نبات و حیوان و لواحق آن هاست.
ه . نکاح پنجم: مختص کون جامع یعنی «انسان کامل» می باشد که مجمع دو دریای «غیب» و «شهادت» است.
3. عین و علم مبتنی بر تثلیث اند و پیدایش هر یک از آن ها مبتنی بر نکاح ساری در وجود.
4. انسان کامل ثمره شجره وجود است؛ یعنی انسان کامل غایت دو حرکت ایجادی و وجودی است.
5. انسان کامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل کل است، و اگر زن باشد مظهر، و صورت نفس کل و سخن او «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ» (الرحمن: 19) و حدیث نبوی «اُمّ ابیها» بر همین روال و مدار حقیقی و تفسیر انفسی قابل فهم و ادراک است.
6. در مکانت و منزلت رَحِم و صله رَحِم، که «رَحِم» مشتق از اسم اعظم الهی «الرحمن» است که تعیّن روح انسانی و صورت مظهر اتمّ الهی در این کارخانه محیّرالعقول پدید می آید.
7. عصمت فاطمه علیهاالسلام دختر خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله ؛
8. چون فاطمه زهرا علیهاالسلام صاحب عصمت بود، کفو او نیز باید صاحب عصمت باشد؛ چه اینکه نکاح بر کفائت است و مرد غیرمعصوم را بر زن صاحب عصمت راهی نیست.
9. آل عبا و اصحاب کسا علیهم السلام ناظر به آیه مباهله قرآن کریم هستند و آیه مباهله بر تفصیل فاطمه معصومه علیهاالسلام (اُمّ ابیها و اُمّ الائمه) بر همه زنان عالم دارد.
10. هر یک از پنج تن آل عبا علیه السلام خامس اصحاب کسا هستند.
11. مصادیقی از خمس و مراتب آن که از دایره ابجدی و دلالت بر دو قوس نزول و صعود حضرات خمس از لاهوت، جبروت، ملکوت، کون جامع و انواع قیامت و ساعت که شامل هر آن و ساعت، موت طبیعی، موت ارادی، موت موعود و قیامت کبراست که برای عارفان موحّد از فناء فی الله و بقاء بالله حاصل می شود، تا عرش های پنج گانه: عرش حیات، عرش هویّت، عرش رحمانیت، عرش عظیم، و عرش کریم و مجید، و انواع پنج گانه قلب نفسی حقیقی متولّد از مشیمه جمیعت نفس، قلب متولّد از مشیمه روح، قلب قابل تجلّی وجودیِ باطنی، قلب جامع مسخّر بین حضرتین حضرتین دو اسم ظاهر و باطن و قلب احدی جمعی که قلب احدی جمعی محمّدی است، تا حقایق پنج گانه و قیام صدیقه طاهره در «حدیث کساء» را در این فصل مورد بحث تفصیلی قرار داده اند.

با سلام و احترام خدمت استاد گرانقدر
بزرگوار مثلا اگر میشه یکم در مورد مورد به مورد این قسمت توضیح دهید ممنون میشم....
[/]

[="Arial Narrow"][="Teal"]با عرض سلام خدمت استادان گرانقدر
همش ده روز مگه فرصت نیست؟حقیر جواب این سوالاتم برام مهم هست و برای کلاس خودم رو آماده میکنم...
[/]

ashr;345016 نوشت:
با عرض سلام خدمت استادان گرانقدر
همش ده روز مگه فرصت نیست؟حقیر جواب این سوالاتم برام مهم هست و برای کلاس خودم رو آماده میکنم...

باسمه تعالی
باسلام:
با اجازه از کارشناس بحث،جناب استاد
کاربر محترم با توجه به اینکه بعضی از این موارد مطرح شده نیاز به مقدمات سنگین عرفانی دارد ،اجازه بدهید تا برای شروع بحت از ساده ترین این موارد آغاز کنیم:

توضیح بند10:
هر یک از پنج تن آل عبا علیه السلام خامس اصحاب کسا هستند.

در این کتاب، حضرت علامه حسن زاده آملی با توجه به روایات رسیده شده، اثبات می کنند که خامس آل عبا بودن اختصاص به آقا حسین بن علی علیه السلام ندارد بلکه هریک از پنج عزیزی(پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم،امام علی ،حضرت زهرا ،امام حسن و امام حسین علیهم السلام) که در جریان حدیث کساءحضور داشتند،معنون به عنوان خامس آل عبا می باشند

ادامه دارد....

به عنوان نمونه :

در مروج الذهب مسعودى چنين آمده است:

(هنگامى كه امام حسن عليه السّلام دفن گرديد برادرش محمد بن حنفيه بر قبرش ايستاد و گفت: اگر زندگى تو با عزت بود مرگ تو باعث شكست و خلل در اركان شده است چه خوش روحى، كه كفن تو را در بر گرفته و چه خوب كفني، كه بدن تو را حاوى است چگونه چنين نباشى در حالى كه تو گردنه هدايت و جانشين اهل تقوى و خامس‏ اصحاب كسايى، ....)

و عماد الدين طبرى در بشارت المصطفى روايت كرده است كه:

جابر بن عبد اللّه انصارى در زيارت امام ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام در روز أربعين چنين گفت: (شهادت مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و پسر سيد مؤمنان، و فرزند هم سوگند تقوى و سلاله هدايت و خامس اهل كسايى)

و در مصباح ابن طاوس در زيارت حضرت وصى امام على عليه السّلام چنين آمده:

(درود بر صاحب حوض و حامل لواء، درود بر خامس اهل عباء) 1

پی نوشت:
1-ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم/علامه حسن زاده آملی/ص671

اما توضیحی در رابطه بند 9:

9. آل عبا و اصحاب کسا علیهم السلام ناظر به آیه مباهله قرآن کریم هستند و آیه مباهله بر تفضیل فاطمه معصومه علیهاالسلام (اُمّ ابیها و اُمّ الائمه) بر همه زنان عالم دارد.
توضیح این بند:

جریان مباهله را که سندی محکم بر فضیلت اصحاب کساء(پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم،امام علی ،حضرت زهرا ،امام حسن و امام حسین علیهم السلام)می باشد را نه تنها علمای شیعه،بلکه بزرگان از علمای اهل سنت مانند فخر رازی،قاضی بیضاوی،جلال الدین سیوطی،موسی جار الله زمخشری در تفسیر کشاف خود و ......در آثار خود آورده اند.

اما اشاره ای اجمالی به جریان مباهله:
مباهله در لغت
«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود(1
مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان (آخرين حربه) به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند(2

تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.

.

نجران با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند3

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛
3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر
.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، آیه مباهله نازل شد :

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)4
معنا:؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم

وتصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.

. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند:

هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند(5

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود:

(من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد).

نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت:

(من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند).

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛

در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: (عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد)6

مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

پی نوشت:

1. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».
2-ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

3 ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
4-. آل عمران، 61.
5- در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
6- بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.

اما توضیحیاتی در مورد بند 7

7. عصمت فاطمه علیهاالسلام دختر خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله ؛

در رابطه با عصمت حضرت زهرا علیها السلام در شریعت ادله فراوانی وجود دارد که یک نمونه آن آیه 33سوره احزاب است:
(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)
خدا می خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنان که باید پاک دارد

و اینکه خانم حضرت زهرا علیها السلام یکی از مصادیق اهل بیت در این آیه شریفه هستند،مورد اتفاق علمای شیعه و سنی می باشد.و از آن طرف گناه ، پلیدی و رجس می باشد که طبق تصریح این آیه شریه از اهل بیت دور می باشد

پس حضرت زهرا علیها السلام طبق این آیه شریفه دارای مقام عصمت می باشند.

اما توضیحی در مورد بند 8:
چون فاطمه زهرا علیهاالسلام صاحب عصمت بود، کفو او نیز باید صاحب عصمت باشد؛ چه اینکه نکاح بر کفائت است و مرد غیرمعصوم را بر زن صاحب عصمت راهی نیست

اگر نامدی شیر حق در وجود/به گیتی کسی کفو زهرا نبود

با توجه به اینکه زن و شوهر باید هم کفو هم باشند
در عالم خلقت تنها زن و شوهری که معصوم بودند حضرت علی (علیه السلام )و حضرت زهرا (علیها السلام) اند

و لذا در بیانات روایی از قول پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله و سلم وارد شده است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و اله و سلم:
لَوْ لَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لَمَا كَانَ‏ لِفَاطِمَةَ كُفْو

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم فرمودند:
اگر علی ابن ابی طالب خلق نمی شد برای فاطمه همتایی پیدا نمی شد.

اما توضیحی در مورد بند 11:
11. مصادیقی از خمس و مراتب آن که از دایره ابجدی و دلالت بر دو قوس نزول و صعود حضرات خمس از لاهوت، جبروت، ملکوت، کون جامع و انواع قیامت و ساعت که شامل هر آن و ساعت، موت طبیعی، موت ارادی، موت موعود و قیامت کبراست که برای عارفان موحّد از فناء فی الله و بقاء بالله حاصل می شود، تا عرش های پنج گانه: عرش حیات، عرش هویّت، عرش رحمانیت، عرش عظیم، و عرش کریم و مجید، و انواع پنج گانه قلب نفسی حقیقی متولّد از مشیمه جمیعت نفس، قلب متولّد از مشیمه روح، قلب قابل تجلّی وجودیِ باطنی، قلب جامع مسخّر بین حضرتین حضرتین دو اسم ظاهر و باطن و قلب احدی جمعی که قلب احدی جمعی محمّدی است، تا حقایق پنج گانه و قیام صدیقه طاهره در «حدیث کساء» را در این فصل مورد بحث تفصیلی قرار داده اند.

حضرت علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) به مناسبت بحث از اصحاب کسا و پنج تن آل عبا،مصادیقی از عدد پنج را مطرح می فرمایند:
1-پنجمین حرف از حروف ابجد(ه)می باشد که این حرف که به شکل دایره نوشته می شود اشاره به دو اصطلاح اهل معرفت مربوط به قوس نزول و قوس صعود می باشد.

بر اساس تعالیم عرفا جریان هستی همانند یك دایره كامل است كه این دایره به دو قوس صعود و نزول تقسیم می‌شود.و آنها این نظام هستی را به یک دایره تشبیه کرده اند
الهام بخش آنها در ترسیم چنین جریانی قرآن مجید باشد كه می‌فرماید: (انا لله و انا الیه راجعون)

همان طور که حضرت امام در کتاب مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة ص 25 می فرمایند:

انا لله اشاره است به قوس نزولی و انا الیه راجعون اشاره است به قوس صعود


و یا این آیه 5 سوره سجده:
يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاء إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ

خداى تعالى امر را از آسمان تا به زمين تدبير مى‏كند آن گاه امر در روزى كه به اندازه هزار سال به شمار شماست باز مى‏گردد

پس حقيقت هستى داراى دو طرف است. از يك طرف به فعليت محض و كمال مطلق مى‏رسد و از طرف ديگر به قوه محض و پذيرش


صرف منتهى مى‏گردد و فاصله بين اين دو طرف را مراحل متوسط وجود تشكيل مى‏دهد


نور وجود از مبدء وجود به مرحله قوه محض نمى‏رسد مگر از طريق مرور و عبور از جميع مراحل متوسط وجود كه آنرا "قوس نزول"


مى‏خوانند. چنان كه وجود در مراحل استكمال ازمقام پذيرش صرف (هيولى) به مقام قرب واجب الوجود نمى‏رسد مگر از طريق مرور و عبور از جميع مراحل متوسطه وجود كه آن را "قوس صعود" مى‏خوانند.


از اين رو، سير حقيقت وجود را به دايره‏اى كه مشتمل بر دو قوس نزول و صعود است تشبيه كرده‏اند.


بنابراین از ديدگاه عرفان در قوس نزول، انسان تمام مراتب به وديعت گرفته را تا نشأه عنصرى همراه خود مى‏آورد و از آن پس در قوس صعود همه آنچه را كه در قوس نزول گرفته است شكوفا مى‏نمايد و به نهايت درجه‏ى كمال خويش مى‏رسد و با رسيدن به ثبات و قرار، دايره‏ى وجود تتميم مى‏گردد و از تمام حدود و تعينات وارسته مى‏گردد.

چنان كه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه وآله به اين مقام شامخ نايل آمده و قرآن كريم از آن خبر داده است. "... ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى": سپس نزديك‏تر و نزديك‏تر شد تا آن كه فاصله‏ى او به اندازه‏ى فاصله دو كمان يا كمتر بود.

و جناب نظامی گنجوی هم خطاب به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) و این دو قوس می فرمایند:
دو سر خط حلقه هستی/به حقیقت به هم نو پیوستی

و برای توضیح بیشتر در رابطه با این دایره نظام هستی و این دو قوس نزول و صعود، در کتاب شراب طهور ص 40 آمده است:

آفرینش چیزی جز تجلی ذات اقدس اله نیست و مراتب این تجلیات قوس نزول نامیده می شود. بنابراین جهان خلقت و به تعبیر دیگر ماسوی الله نتیجه ی قوس نزول است.
ذات حضرت حق غیب مطلق است. تعیّن اول حق که نظر به غیب ذات، مقام احدیت نامیده می شود، خلافت و قائم مقامی ذات را در تجلیّات عهده دار است.

در نخستین تجلی حضرت احدیت که فیض اقدس نامیده شده است، در حضرت علم الهی، ابتدا اسماء و صفات حضرت حق پدید آمد. سپس طرح عالم خلقت در علم حضرت حق، که اعیان ثابته خوانده می شود، پدیدار شد.

با تجلی دوم که فیض مقدس نامیده می شود،‌طرح عالم خلقت عملی شد و جهان خلقت که اعیان خارجیه خوانده می شود پدید آمد. در این مرحله ابتدا جبروتیان که در مرتبه ی تام و تجرّدند، پدید آمدند و عالم جبروت به وجود آمد.

سپس ملکوتیان در دو مرتبه اعلی و اسفل پدید آمدند و عالم ملکوت ایجاد شد. در نهایت جهان ماده یا عالم طبیعت، یا ناسوت و یا ملک به وجود آمد. به این ترتیب، قوس نزول که از احسن تقویم آغاز شده بود به اسفل سافلین ختم شد.

با به انتها رسیدن قوس نزول، قوس صعود آغاز و جریان بازگشت و رجعت به مبدأ شروع شد. از دل خاک بی جان، گیاه روئید. گیاه نیز طعمه ی حیوانی شد و به به پیکر حیوان تبدیل شد. حیوان نیز غذای انسان شد و به بدن انسان مبدل گردید. همین سیر درمراحل انعقاد نطفه ی انسان تا به کمال حیوانی رسیدن جنین در 4 ماهگی و پس از آن تعلق یافتن روح انسانی که از احسن تقویم به اسفل سافلین فرود آمده و تنزل یافته بود، به جنین، طی می شود. در هر دو صورت یاد شده سیر کمالی جماد، گیاه و حیوان به پدید آمدن بشر منجر شد. سیر کمالی مزبور تا این مرحله به صورت قهری و جبری طی شد

بشری که در مسیر سلوک عرفانی قرار می گیرد با ترک دلبستگی و تعلق از دنیا و تهذیب و تزکیه ی نفس از راه علم و عمل، به اختیار، راه کمال را در پیش می گیرد.

در نخستین گام، با پشت سر گذاشتن عالم طبیعت، به عالم ملکوت راه پیدا می کند و سپس به عالم جبروت بار می یابد. آن گاه از جبروت نیز پر می کشد و به عالم لاهوت یا مقام واحدیت که نتیجه ی فیض اقدس بوده، وارد می شود. در این عالم،‌ به ترتیب به فنا و توحید افعالی،‌صفاتی و اسمائی نایل می شود. به این صورت که ابتدا فاعلیت خود و هرچه جز خدا را در فاعلیت حضرت حق فانی می بیند و تنها فاعل هستی را خدا می یابد و همه ی ماسوی الله را تجلیگاه فاعلیت خدا مشاهده می کند.

سپس تمامی صفات خود و دیگر مخلوقات را در صفات الهی فانی و مندک و همه عالم را جلوه گاه صفات الهی می یابد و در تمامی عالم صفتی جز صفات الله نمی بیند. آن گاه تمامی موجودات صاحب صفت را در حضرت حق فانی می بیند و در عالم صاحب صفتی جز خداوند مشاهده نمی کند.

در اینجا نوبت به آخرین جهش و پرواز می رسد و با صعود از عالم لاهوت، هستی سالک ، همه ی ماسوی الله و همه ی افعال و صفات در حضرت احدیّت فانی می شود و اثری از احساس هستی، صفت و فعل، در وجود سالک باقی نمی ماند و این گونه تجلیات،‌در ذات فانی و مندک می شود. در اینجا سالک به فنا و توحید ذاتی و به تعبیر دیگر به فناء فی الله و بقاء بالله نایل می شود و به این ترتیب قوس صعود به پایان می رسد و به عالم هاهوت یعنی مقام احدیت ختم می شود.

عارفان برای تشریح و تفهیم دو قوس نزول و صعود تشبیه های گوناگونی به کار برده اند. از جمله اینکه خورشید به هنگام طلوع پرتو خود را در دشت می گستراند و هرچه این پرتوها از مبدأ و منشأ خود که قرص خورشید باشد فاصله می گیرند از یک سو گسترده تر و از سوی دیگر ضعیف تر می شوند.

هنگام غروب، خورشید پرتو خود را بر می چیند و در خود جمع می کند. یا اینکه انسان نفس را از ریه ی خود خارج می کند و در فضا می پراکند و در بازدم دوباره هوا را به ریه ی خود باز می گرداند.


به هر ترتیب، قوس نزول سیر از وحدت به کثرت ،‌از لاتعینی به تعین و از قوت به ضعف است. قوس صعود، سیر از کثرت به وحدت، از تعین به لاتعینی و از ضعف به قوت است. تجلیات در قوس نزول هرچه متأخرترند، ضعیفتر، رقیق تر، محدود تر و متعیّن ترند،‌و طی قوس صعود با فرو نهادن و رهیدن از تعینات و حدود، به تدریج شدت و قوت پیدا می کنند تا سرانجام از همه ی حدود و تعیّنات برهند و به مبدأ واحد خود بازگردند

2-یکی دیگر از مصادیق خمس(پنج)که در بند 11 به آن اشاره شد،حضرات خمس می باشد،که بحث از مراتب کلی وجود می باشد.
در آثار اهل معرفت مراتب کلی وجود به یک اعتباری به پنج عالم تقسیم می شود:

الف:عالم لاهوت که عالمی است مربوط به حق تعالی
ب:عالم جبروت که عالمی است مربوط به فرشتگان الهی
ج:عالم ملکوت که همان عالم مثال و عالم برزخ می باشد
د:عالم ناسوت که همان عالم طبیعت و دنیا را گویند
ه:عالم کون جامع که عالم انسان کامل می باشد

[="Arial Narrow"][="Teal"]با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار و محترم سمیع
بی صبرانه منتظر ادامه هستم...
[/]

یکی از مصادیق خمس(5)که در فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة آمده است و در بند11 ( انواع قیامت و ساعت که شامل هر آن و ساعت، موت طبیعی، موت ارادی، موت موعود و قیامت کبراست که برای عارفان موحّد از فناء فی الله و بقاء بالله حاصل می شود،) اشاره شد،مساله قیامت است:

اهل معرفت با توجه به آیات و روایات بیان می کنند که ما پنج نوع قیامت داریم:

1-قیامتی که در هر آنی برای ممکن الوجود و ماسوی الله رخ می دهد.که همان حرکت جوهری در فلسفه یا بحث تجدد امثال در بیان عرفا می باشد که بلا تشبیه تمام ممکنات و ماسوی الله ،نسبتشان به حق تعالی مانند نسبت یک لامپ مهتابی به نیرو گاه برق است که این لامپ مهتابی همان طور که در فیزیک ثابت شده،به سرعت روشن و خاموش می شود،گرچه در اثر سرعت، این روشن و خاموش شدن برای انسان محسوس نیست و اگر یک لحظه ارتباطش با نیروگاه برق قطع شود،خاموش شدنش قطعی است که به تعبیر مرحوم ملا محسن فیض کاشانی خطاب به حق تعالی:

ای جود تو سرمایه سود همه کس/وی ظل وجود تو وجود همه کس
گر فیض تو یک لحظه به عالم نرسد/معلوم شود بود و نبود همه کس

این قیامت ،مقتضای امکانیت است و شامل هر ممکنی می شود که در قرآن کریم در سوره ق آیه 15 آمده است:

(افعیینا بالخلق الاول بل هم فی لبس من خلق جدید)

و جناب مولوی هم به این نوع قیامت اشاره می کند:

هر نفس نو می شود دنیا و ما /بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می رسد/مستمری می نماید در جسد
آن ز تیزی مستمر شکل آمده است/چون شرر کش تیز جنبانی بدست
شاخ آتش را چو جنبانی به ساز/در نظر آتش نماید بس دراز
پس تو را هر لحظه مرگ و ساعتی است/مصطفی فرموده دنیا ساعتی است

2-دومین مصداق برای انواع قیامت،مرگ طبیعی است ،چنانچه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:
من مات فقد قامت قیامته(1
(هر کس که بمیرد قیامت او بر پا می شود)که البته این نوع قیامت و پاداش و جزا مربوط به عالم برزخ است

3-سومین مصداق،موت ارادی است که این نوع مرگ مخصوص انسان است و عبارتست از از اینکه:

انسان این قابلیت را دارد در عین اینکه زنده است نفس و هواهای نفسانی خود را بکشد و بمیراند و خودیت خود را در مقابل حق تعالی از بین ببرد و این موت همان است که اولیا الهی به دنبال آن بودند و هستند و به ما نیز این توصیه را دارند،چون این نوع موت و کشتن مشتهیات نفسانی گرچه به ظاهر موت است اما در واقع حیات است و موجب قوت جان و بر خورداری از زندگی قوی تر است و
در بیانات روایی به این قسم،اشاره شده است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

موتوا قبل ان تموتوا(2

بهر این گفت آن رسول خوش پیام /رمز موتوا قبل موتوا یا کرام
همچنان که مرده ام من فبل موت/زان طرف آورده ام این صیت و صوت
پس قیامت شو،قبامت راببین/دیده هر چیز را شرط است این(3

و در بیانی دیگر:
رمز موتوا از پیمبر می شنو/زندگی خواهی پی این مرگ رو(4

بنابراین نفس سر چشمه اخلاق سوء مانند كبر ، حسد، بخل، خشم، حقد،

طمع و امثال آن و خاستگاه افعال ناپسند و گناهان است كه بايد از طريق رياضت و كشتن نفس اين صفت هاي رذيله را از خود زدود و با توبه گناهان را ترك كر د

پس اساس تربيت اخلاقي و پرورش روحي بر مبارزه با نفس و مهار غر يزه هاي نفساني نهاده شده است و براي رسيدن به سعادت و كمال انساني ، راهي جز اين نيست . از همين رو،در روايت هاي اسلامي از مبارزه با نفس با عنوان ( جهاد اكبر )ياد شده،و آثار عرفا از آموزه هاي گوناگون دربارة شناخت نفس و مخالفت با آن سرشار است

هر که مرد او از هوای نفس خویش/در حقیقت از همه خلق است بیش
گر بمیری تو زجهل و از ظلال/زنده گردی از حیات لا یزال(5

پی نوشت:

1-بحار الانوار/ج58/ص7
2-شرح اصول کافی(صدرا)/ج1 ص359
3-مولوی
4-همان
5-همان


4-چهارمین مصداق برای قیامت،همان قیامت شرعی است که حق تعالی در قرآن کریم از آن خبرداده است:
(ان الساعة آتیة لا ریب فیه)1

که بخش قابل توجّهی از آیات قرآنی به آگاهی دادن و توصیف حوادث پایان جهان و نحوۀ برپایی این نوع قیامت اختصاص یافته است.

بر اساس آنچه قرآن صادق از آن خبر داده است، زمانی‌که وقت آن معلوم نیست، امّا چندان هم دور نیست، حادثه‌ای عظیم و غیرقابل انکار در عالم رخ می‌دهد و آنرا زیر و رو می‌کند. در پی آن، زلزله‌ای عظیم رخ می‌دهد. در نتیجة آن،‌ کوه‌ها از جا کنده شده و به هم کوبیده شده و متلاشی می‌گردند و به شکل پشم زده شده، درمی‌آیند.

دریاها از شدّت حرارت شعله‌ور می‌گردند و چون آتشی مذاب به راه افتاده و به هم متّصل می‌شوند. در این هنگام، بانگی مهیب در اقطار عالم طنین¬انداز می‌شود و تمامی موجودات را فانی می‌سازد.

در آسمان نیز خورشید در هم پیچیده و خاموش می‌شود، ماه و خورشید یکی می‌شوند. ستارگان و سیارات از مدار خود خارج شده و در فضا پخش می‌گردند و بساط کیهانی همچون طوماری در هم پیچیده خواهد شد.

پی نوشت:
1-حج/7

5-پنجمین مصداق برای قیامت،قیامت کبرای انفسی است که برای عارفان موحد اتفاق می افتد که منظور همان فناء فی الله و بقاء بالله است.

همان طور که دربرپایی قیامت به معنای چهارم،( قیامت مصطلح شرعی )همه مردم به و جود حق تعالی پی می برند و این آیه شریفه مصداق پیدا می کند که:

(لمن الملک الیوم لله الواحد القهّار)1

چو سلطان عزت علم بر کشد/جهان سر به جیب عدم در کشد(2

عرفا هم بر این باورندکه:
از جمله مقامات عرفانی، که شخص سالک در پایان سیر خود به سوی حق به آن نائل می‌گردد، مقام «فناء» است. با رسیدن به این مقام، کلیۀ تعینات در دید عارف فرو می‌ریزد.

عارف توان این را می‌یابد که ذات حقّ نهفته در ورای آنها را شهود کند و به این حقیقت دست یابد که در عالم، یک وجود بیش نیست؛ آنچه هست، همگی مظاهر و صور و تجلیات آن وجودند.

ما عدم هاییم و هستی ها نما/تو وجود مطلق و هستی ما(3


عرفا بر این باورند که این حالت برای تمام انسان‌ها در قیامت کبرای شرعی رخ خواهد داد. حالت صعق و بیهوشی، که در هنگام وقوع قیامت و در اثر دمیده شدن در صور برای موجودات پیش می‌آید و قرآن کریم نیز از آن خبر داده است، اشاره به همین شهود باطنی دارد.

امّا برای برخی انسان‌ها، که در مسیر کمال به عالی‌ترین درجات قرب رسیده‌اند، حالت «فنا»، قبل از مرگ رخ می‌دهد. از این‌رو، از این حیث می‌توان این مقام را نیز نوعی از انواع قیامت دانست؛ چراکه یکی از احکام قیامت کبرای شرعی، یعنی فناءِ موجودات در ذات حقّ، در این مقام نیز تحقّق می‌یابد

پی نوشت:
1-غافر/16
2-سعدی
3-مولوی

در بند 11 به یکی دیگر از مصادیق خمس(5)اشاره شد:
(عرش های پنج گانه: عرش حیات، عرش هویّت، عرش رحمانیت، عرش عظیم، و عرش کریم و مجید،)

با توجه به اینکه عرش حقیقتی از حقایق خارجی است اهل معرفت باعنایت به آیات قران کریم،در آثار خود به پنج نوع عرش اشاره می کنند.

1- عرش حیات یا همان عرش هویت که با توجه به آیه 7 سوره هود(و کان عرشه علی الماء) این نوع عرش را اثبات می کنند.
از جهت اینکه عرش به (ه)اضافه شده است از آن تعبیر به عرش هویت می کنند و از جهت اینکه صحبت از ماء(آب) است و آب منشاء حیات است از این نوع عرش تعبیر به عرش حیات می کنند

اعلم ان العرش خمسة:
عرش‏ الحيوة و هو عرش‏ الهوية و هو عرش‏ المشية و هو مستوى الذات، قال تعالى و كان عرشه على الماء فاضافه الى الهوية و جعله على الماء فلهذا قلنا انه عرش‏ الحيوة، قال تعالى:
(وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ)2

و قال فيه: و كان عرشه على الماء أي اظهر الحياة فيكم ليبلوكم‏

2-عرش مجید که با توجه به آیه 15 سوره بروج (ذو العرش المجید)این نوع عرش را اثبات می کنند که منظور همان عقل اول است

و العرش المجيد و هو العقل الاول(3‏
که عقل در اصطلاح فلسفه و عرفان همان فرشته و ملک را می گویندکه اولین مخلوقی که خلق شد فرشته ای است که به عقل اول معروف است که همه حقایق کلی در وجود او به صورت اندماجی وجود دارد

که به اسامی لوح قضا،ام الکتاب،قلم اعلی و روح(5 هم نامیده می شود

که این مدعا موید شرعی هم دارد چون در حدیث نبوی داریم که (اول ما خلق الله العقل) 4
والبته استدلال قوی ای به نام قاعده الواحد هم پای این ادعا خوابیده است که در جای خود بحث شده است

3-العرش العظیم که با توجه به آیه 26 سوره نمل(الله لا اله الا هو رب العرش العظیم)این نوع عرش را اثبات می کنند
عرش عظیم هم فرشته ای از فرشتگان الهی است که همان لوح محفوظ را می گویند(6) که دومین مخلوق حق تعالی می باشد


چنانچه حضرت علامه حسن زاده آملی می فرمایند:


و العرش العظيم و هو اللوح المحفوظ و هو النفس الناطقة الكلية الثابتة. و لمّا اوجد اللّه سبحانه القلم الأعلى اوجد له في المرتبة الثانية هذه النفس التي هي اللوح المحفوظ، و هي من الملائكة الكرام، و هو المشار اليه بكل شي‏ء في قوله تعالى و كتبنا له في الالواح من كل شي‏ء، و قال تعالى: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» 7،

(عرش عظیم لوح محفوظست، و او نفس ناطقه کلیه ثابته می باشد و وقتی حدای -سبحانه-قلم اعلی را خلق کرد،در مرتبه دوم همین نفسی که روح محفوظست را خلق کرده است و او از فرشتگان کریم است و مشارالیه (کل شی)در قول خدای تعالی(و کتبنا له فی الالواح من کل شی)اوست و خدای تعالی فرمود(بل هو قرآن مجید فی لوح محفوظ)8
که در لوح محفوظ،همه حقایق کلی مفصلا وجود دارد بر خلاف عقل اول که همه حقایق مندمجا و فشرده آنجا وجود داشت مانندمجتهدی که ملکه اجتهاد را دارد که این ملکه اجتهاد مندمج و فشرده شده 6000 مساله است و این 6000 مساله در رساله مفصل و باز شده آن ملکه اجتهاد است.
واز لوح محفوظ با اسامی نفس کلی،لوح قدر،الکتاب المبین هم یاد می شود

4-عرش رحمانیت که با توجه به ایه 5 سوره طه(الرحمن علی العرش استوی)این نوع عرش را اثبات می کنند که آنرا فلک الافلاک خوانده اند(9

5-عرش کریم که با توجه به آیه 116 مومون(فتعالی الله الملک الحق لا اله الا هو رب العرش الکریم)این نوع عرش را اثبات می کنند که آنرا کرسی خوانده اند(10

پی نوشت:
1-ابن عربی/عقلة المستوفر/ص 53
2-انبیا/30
3-عیون مسائل نفس و سرح العیون فی شرح العیون/علامه حسن زاده املی/764 و عقلة المستوفر/ص 53
4-مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۶، موسسه الوفا، بیروت، ۱۴۰۴ق.
5-عیون مسائل نفس و سرح العیون فی شرح العیون/علامه حسن زاده املی/764
6-عقلة المستوفر/ص 53
7-بروج 22
8-عیون مسائل نفس و سرح العیون فی شرح العیون/علامه حسن زاده املی/764
9--ابن عربی/عقلة المستوفر/ص 53
10-همان

یکی از اقسام خمس که در بند یازدهم به آن اشاره شد،انواع قلب است :
انواع پنج گانه قلب نفسی حقیقی متولّد از مشیمه جمیعت نفس، قلب متولّد از مشیمه روح، قلب قابل تجلّی وجودیِ باطنی، قلب جامع مسخّر بین حضرتین حضرتین دو اسم ظاهر و باطن و قلب احدی جمعی که قلب احدی جمعی محمّدی است
در توضیح این فقره از کتاب فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة حضرت علامه ذوالفنون حسن زاده املی (حفظه الله تعالی)باید عرض کنم:

این پنج نوع قلب،اصطلاحاتی است مربوط به عرفان عملی
یکی از کتابهای سنگین عرفان نظری،کتاب شریف مصباح الانس می باشد که مربوط به محقق فناری است.کتاب مصباح الانس را معمولا بعد از کتاب تمهید القواعد و فصوص الحکم می خوانند و از کتبی است که مسائل عرفانی را برهانی کرده است و اساسا با هدف ایجاد هم زبانی میان فلسفه و عرفان نگاشته شده است.

از همین رو ،جناب فناری بسیار می کوشد تا مباحث به صورت منطقی و عقلانی و دست کم استدلالی ارائه شوند.به این ترتیب ،در این کتاب،شاهد قوت تحلیل های عقلانی و فلسفی در تبیین معارف عرفانی هستیم.
همان کاری که صائن الدین علی بن محمدترکه در قرن نهم هجری در کتاب تمهید القواعد و جناب شیخ الرئیس بوعلی در اواخر کتاب اشارات نموده است.
یکی از کارهایی که محقق فناری در ابتدای این کتاب انجام می دهد مطالبی از مباحث عرفان عملی را مطرح می کند

و با اصطلاحات قوی و مستقر عرفان نظری مانند تعین اول،تعین ثانی ،تجلی ذاتی،برزخیة اولی،برزخیة ثانیة،مقام احدیة،مقام واحدیة و..... این مقامات و منازل عرفان عملی را تحلیل می کند.

من جمله خلاصه ای از مجموعه عرفان عملی خواجه عبد الله انصاری به نام منازل السائرین را می آورد و با اصطلاحات عرفان نظری ،آنها را تحلیل می کند.
که البته اصل این مطالب و تحلیل ها مربوط به سعید الدین فرغانی در کتاب منتهی المدارک است که محقق فناری آنها را در ابتدای کتاب مصباح الانس خود آورده است

خواجه عبد الله انصاری در این کتاب،مقامات عرفان عملی را ده قسم می کند و هر قسمی را ده منزل،و در مجموع صد منزل درست می کند.
1-قسم بدایات که شروع در سلوک است که در واقع یک نوع تحول روحی در انسان ایجاد می شود که از حالت عادی بودن خارج می شود و ده منزل دارد:
یقظه،توبه،محاسبه،انابه،تفکر،تذکر،اعتصام،فرار،ریاضت،سماع

2-قسم ابواب که بابهای ورود به باطن است و ده منزل دارد:
حزن،خوف،اشفاق،خشوع،اخبات،زهد،ورع،تبتل،رجاء،رغبة

3-قسم معاملات:در واقع یک نوع تعامل با باطن خود برقرار کردن و مدد گرفتن از باطن که ده منزل دارد:
رعایة،مراقبة،حرمة،اخلاص،تهذیب،استقامة،توکل،تفویض، ثقة،تسلیم

ادامه دارد.....

4-قسم اخلاق: که ده منزل دارد:
صبر،رضاء،شکر،حیا،صدق،ایثار،خلق،تواضع،فتوت،انبساط،

5-قسم اصول که ده منزل دارد:
قصد،عزم،اراده،ادب،یقین،انس،ذکر،فقر،غنی،مراد

6-قسم اودیه که وادی های وارد شدن در محبت حق تعالی است که دارای ده منزل است:
احسان،علم،حکمت،بصیرت،فراست،تعظیم،الهام،سکینه،طمانینه،همت

7-قسم احوال که سالک وارد احوال محبت های حق می شود که ده منزل دارد:
محبت،غیرت،شوق،قلق،عطش،وجد،دهش،هیمان،برق،ذوق،

8-قسم ولایات که سالک بعد از طی این منازل به مقامی می رسد که به صقع ربوبی راه پیدا می کند که ده منزل دارد:
لحظ،وقت،صفا،سرور،سرّ،نفس،غربت،غیبت،تمکن،ولایات

9-قسم حقایق که در این مرحله سیر محبوبی شروع می شود که ده منزل دارد:
مکاشفه،مشاهده،معاینه،حیات،قبض،بسط،سکر،صحو،اتصال،انفصال

10-قسم نهایات که نهایت سیر محبوبی شروع می شود که ده منaزل دارد:
معرفت،فنا،بقاء،تحقیق،تلبیس،وجود،تجرید،تفرید،جمع،توحید

دل چیست لطیفه الهی/نه لحم صنوبری مخروط

در کتاب مصباح الانس،جناب محقق فناری در ضمن این تقسیم بندی ها ی مربوط به عرفان عملی که برگرفته از کتاب منتهی المدارک جناب محقق فرغانی بود،تقسیم بندی های مربوط به قلب را مطرح می کند.
و البته باید بدانیم که قلب در این نوع اصطلاحات،یعنی منبعی که شهوداتی برای آن حاصل می شود.

1-قلب مختص به نفس:
نفس در موطن کثرت و تدبیر بدن است.
سالک بعد از طی 30 مقام ،یعنی بعد از گذراندن منازل بدایات،ابواب و معاملات،قلبی برای او حاصل می شود یعنی شهودی برای سالک حاصل می شود

وچون نفس در موطن کثرت و تدبیر بدن است،این قلبی هم که پیدا می شود،در چشم و گوش و شمّ و....خود را نشان می دهد و در این موارد،اثر می کند.یعنی شهود سمعی،بصری و.....

مثلا شهود جمالی حق تعالی را دارد،هر چه را می بیند زیبا می بیند و زبان حال و قالش این است که:

به دریا بنگرم دریات بینم /به صحرا بنگرم صحرات بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت/نشان از قامت رعنات بینم(1

در دل هر دیدنی ،شنیدنی،حق تعالی را می بیند که در واقع تجلی فعلی نفسی است ویا توحید فعلی در مرحله نفس است

در توضیح تجلی فعلی و یا توحید فعلی و فرق آن با توحید صفاتی و توحید ذاتی که در قلب های دیگر خود را نشان می دهند باید عرض کنم:

توحید بر سه گونه است :
افعالی،صفاتی،و ذاتی
عارف،در طی مقامات سیر و سلوک خویش یه سوی حق تعالی،نخست به مقام توحید افعالی می رسد؛مقامی که در آن هر فعلی را فعل حق تعالی می بیند.

پس از این مرحله ،عارف به مرحله بالاتر و به مقام توحید صفاتی می رسد؛مقامی که در آن،همه صفات را صفات حق تعالی می یابد و به تعبیری ،عالم را پر از اسماء الله می بیند.

این شهود رخ نمی دهد جز با فانی شدن صفات عارف در صفات حق تعالی،که تنها با تجلی صفاتی ممکن است.در اینجا نیز عارف با پیمودن مسیر سلوک،از حقیقتی آگاه می شود که در ازلا و ابدا در سراسر هستی حضور داشته است.

توحید صفاتی،مرحله ای با لاتر از توحید افعالی است؛زیرا فعل،امری خارجی و صفت،منشاءفعل و نسبت به فعل درونی تر و باطنی تر است.

عارف سرانجام،به فنای ذاتی و توحید ذاتی می رسد؛جایی که به واسطه تجلی ذاتی،همه ذوات را مندک و مستحیل در ذاتی واحد می بیند.

اینجاست که ادعای وحدت شخصی وجود ،به معنای دقیق و با همه جوانب سر بر می آورد(2

به عبارتی دیگر در میان اهل معرفت،بحث مهمی به نام فنا مطرح است که در سه مرحله،نماینده سه نوع تجربه عرفانی بسیار اساسی است که هر کدام منشاء بینش خاصی برای عارف می گردد.

بالاترین مرتبه فنا همان فنای در ذات است که به محو کثرات و ظهور وحدت وجود می انجامد.از این مرتبه به توحید ذاتی تعبیر می شود.

در مرتبه ای پایین تر،تجربه فنای در صفات مطرح است که محتوای آن بازگشت تمام صفات و اسما به صفات و اسمای حق تعالی است؛یعنی اسمی و صغتی جز اسما و صفات حق تعالی نداریم.در این مرتبه است که بیان می شود:
(باسمائک التی ملات ارکان کل شیء)3
این مرتبه همان توحید صفاتی است.

در مرتبه سوم،تجربه فنای در افعال قرار دارد.عارف در چنین مقام و حالی ،همه افعال را در همان موطن وقوع فعل،فعل حق می بیند.نه به این صورت که خداوند را در طول فاعل مباشر،فاعل بعید آن بداند،بلکه در نفس موطن وقوع فعل،آن فعل را در عین اینکه فعل مخلوق می بیند،فعل الله نیز می یابد.از چنین مقام و تجربه ای به توحید افعالی تعبیر می شود.

اما همین سه مرحله ،در مقام دیگری به نام بقاء بعد الفناء بهتر معنا می شوند.

مقام بقای بعد الفناء در اصطلاح اهل الله با مقام فنا ارتباط تنگاتنگی دارد.گفته می شود عارف در مراحل مختلف سیر و سلوک،چهار سفر کلی را می پیماید.

1-در سفر اول که (السفر من الخلق الی الحق)است ،عارف از کثرات خلقی دل می کند و به سوی عالم اله که عالم وحدت است رهسپار می شود.

2-در سفر دوم که (السفر من الی الحق الی الحق بالحق)نام دارد،عارف سفری حقانی را از حق و به سوی حق می پیماید و به تعبیری دیگر،در اسما و صفات حق تعالی غور می کند.در این سفر است که حقانی می گردد و به نور حق منور و از شراب طهور اسما و صفات او سیراب می شود

3-در سفر سوم که (السفر من الحق الی الخلق بالحق)نامیده می شود،از سوی وحدت حق تعالی به سمت کثرات خلقی می آید ،اما بالحق ؛یعنی با همان وجود منور به نور حق و دیدگان حقانی حاصل شده در سفر دوم.

همان گونه که مقام فنا در انتهای سفر اول و نیز در طی سفر دوم مطرح است،مقام بقای بعد از فنا نیز به سفر سوم اختصاص دارد.

عارف در این سفر ،هر چند به موطن کثرات باز می گردد و با آنها تعامل دارد،اما چگونگی حضورش در این موطن ،هیچ گاه همانند حضورش در موطن کثر ت در سفر نخست نیست.

تفاوت اساسی که در نحوه نگرش به کثرات در سفر نخست و سفر سوم وجود دارد،همان حقانی شدن وجود عارف در سفر سوم و نگریستن به اشیا با نگاه حقانی است.

چنین نگرشی سبب می شود در عین حال که عارف کثرات را می بیند،اما در همه آنها ذات حق تعالی،صفات وی و افعالش را مشاهده می کند.

در چنین مقامی،عارف هم حق خلق را به تمام و کمال ادا می کند و هم حق حق تعالی را ،بدین معنا که در عین مشاهده کثرات ،آنها را در حقیقت به حق منتسب می بیند.

بیانات پیشوایان معصوم علیهم السلام و آیات قرآن نوعا برخاسته از همین مقام نهایی است و از این نگاه باید انها را تفسیر کرد.(4

پس قلب اول که قلب مختص به نفس بود و تجلی فعلی و بحث توحید فعلی با تو ضیحاتی که بیان شد در این قلب رخ می دهد مربو ط بود به گذراندن 30 منزل اولیه ای که در بحث عرفان عملی عرض کردیم

اما قلب دوم:
قلب حقیقی:
بعد از این که سالک قسم اخلاق را با ده منزلی که دارد و همچنین قسم اصول را با ده منزلی که دارد پشت سر گذراند ،قلب حقیقی برای او متکون می شود .

به عبارتی دیکر بعد از طی این مراحل ،مشاهداتی حق الیقینی برای او حاصل می شود که می تواند به تجلی صفاتی و یا توحید صفاتی که بالاتر از تجلی فعلی و توحید فعلی است برسد.

که از این نوع قلب و این نوع تجلی به قلب حقیقی تعبیر می شود.

اما قلب سوم:
قلب قابل تجلّی وجودیِ باطنی

سالک بعد از گذراندن قسم اودیه و قسم احوال و قسم ولایت و به عبارتی بعد از طی 30 منزل دیگر و مجموعا 80 منزل و مقام،وارد در قسم حقایق می شود.
که در این قسمت قلب سوم و مشاهدات بالاتر متکون می شود.
سالک در این مرحله به مقامی می رسد که حقایق اشیا برای او منکشف می شود لذا از آن به قلبی که قابل تجلی وجودی باطنی است تعبیر می کنند

در واقع سالک در مرحله قلب سوم می تواند به اعیان ثابته همه اشیاء پی ببرد.

قبلا سالک می توانست در مقام لحظ که در قسم ولایات قرار داشت ، از عین ثابت خود،آگاه شود.ولی در این مرحله که در قسم حقایق وجود دارد می تواند به اعیان ثابته همه اشیا پی ببرد. و آنها را مشاهده کند

عین ثابت در یک تعریف ساده همان وجود علمی اشیا در صقع ربوبی را می گویند که برای هر شی ای از ابتدای خلقت تا انتها ی آن،چه مقدراتی رقم خورده و سرنوشتش چیست موجود می باشد.

از باب تشبیه معقول به محسوس مانند یک مهندسی که نقشه یک ساختمان را در ذهن خود دارد،که قبل از اینکه آن نقشه در خارج پیاده شود و یا حتی روی کاغذ نقشه کشی ترسیم شود،در ذهن مهندس وجود دارد و در واقع این نقشه موجود در ذهن مهندس،همان وجود علمی آن ساختمان می باشد که این ساختمان خارجی ،طبق آن ساخته می شود

برای روشن شدن قلب چهارم و قلب پنجم ،چاره ای نیست که بعضی از اصطلاحات عرفان نظری را توضیح بدهم

عرفا در مورد خداوند- يعنى در مورد حقيقت وجود كه از نظر آنها حقيقت وجود مساوى با خداوند است- اينچنين تعبير مى‏كنند كه براى حقيقت وجود اعتبارات مختلف درنظر گرفته مى‏شود؛ يعنى از جنبه‏هاى مختلف مى‏توان او را اعتبار كرد.

البته اينكه ما مى‏گوييم (اعتبار) به خاطر اين جهت است كه ما از ديد عقلى بحث مى‏كنيم؛ وقتى ما از ديد عقلى بحث مى‏كنيم آن را (اعتبار) مى‏ناميم و الّا از نظر آنها همه اينها حقيقت و واقعيت است كه يك سالك در حركات و در سلوك خودش در هر مرحله‏اى به يكى از اينها [بجز مرتبه (غيب الغيوب) مى‏رسد:

1. مرتبه غيب الغيوب
يك مرحله، مرحله‏اى است كه آن را به اصطلاح «مرحله غيب الغيوبى» مى‏نامند كه در آن مرحله ذات بارى تعالى هست بدون آنكه هيچ اسمى و هيچ صفتى اصلًا در آنجا معنى داشته باشد يعنى هيچ اسم و صفتى در آنجا اعتبار بشود. آن مرتبه مافوق مرتبه اسماء و صفات است. آن، مرتبه‏اى است كه براى هيچ انسانى وصول به آن به هيچ معنا ممكن نيست. به همين جهت است كه از آن تعبير به «عنقاى مغرب» مى‏كنند، زيرا عنقا ضرب المثل چيزى است كه كسى به آن دست نيافته است و دست نمى‏يابد،

كه حافظ هم مى‏گويد:

عنقا شكار كس نشود دام بازچين /كانجا هميشه باد به دست است دام را

2. مرتبه تعين‏ اول

مرتبه بعد از مرتبه غيب الغيوب را «مرتبه تعين اول» مى‏نامند. اين مرتبه مرتبه‏اى است كه يك تعين در آنجا قابل اعتبار است. تعين يعنى اينكه يك شأنى و يك صفتى بشود برايش گفت. مرتبه تعين اول مرتبه جمع تعينات است، تعينى است كه ريشه همه تعينات است، كه مقصودشان مرتبه شهود ذات حق است خودش را به علم حضورى، مرتبه حضور ذات حق است براى خودش، كه تعبير «مرتبه احديّت» را در مورد آن به كار مى‏برند.

3. مرتبه تعين دوم‏
مرتبه ديگر كه بعد از مرتبه تعين اول قرار دارد و عرفا به آن قائل هستند «مرتبه تعين دوم» است، يعنى مرتبه همه اسماء و صفات كه در آن مرتبه براى خداوند اسماء و صفات اعتبار مى‏شود. عالم، قادر، حىّ، مريد و تمام اسمائى كه در مورد خداوند هست مربوط به همين مرتبه است. آنها اصطلاحاً اين مرتبه را «مرتبه واحديّت» مى‏نامند.5


تعین اول:
معمولا اهل معرفت تعین اول را چنین تعریف کرده اند:
علم الذات بالذات من حیث الاحدیة
یعنی علم حق تعالی در مقام ذات،به خود از جهت احدیت جمعی

در واقع پس از مقام ذات حق تعالی،که معلوم احدی نیست ،نخستین تعین از تعینات حق تعالی که می تواند برای برخی کاملان از اهل معرفت معلوم گردد همان تعین اول است.

گاه به تعین اول( اولین مرتبه معلوم)نیز می گویند.
اهل معرفت تاکید دارند که هر کسی مجال بار یافتن و علم بدین مقام را ندارد و جز خاتم انبیا(صلی الله علیه و اله وسلم) و وارثان علم وی،حتی دیگر انبیا نیز از دسترسی به آن محرومند

تعبیرهای دیگر از این مقام همچون (اولین مرتبه منعوت)یا(مسمای منعوت)بیانگر این معنا هستند که بر خلاف مقام ذات که هیچ اسمی بر اسمی دیگر در آن غلبه ندارد و مقام ذات در مقایسه با تمام صفات و نسب،یکسان و در برگیرنده تمام آنهاست،مقام تعین اول به طور ویژه با اسم (احدیت) گره خورده است و این اسم،بر این مقام حاکم است و در آن بر دیگر اسمای موجود غلبه دارد

در واقع نخستین مرحله از تعینات که چونان حلقه واسطه ای میان مقام ذات و اطلاق آن با دیگر تعینات مقید عمل می کند ،چیزی جز تعین علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقی نیست.

برای مثال فرض کنید:

انسان که حقیقتی گسترده و شامل قوای متعدد است ،به گونه ای به خود علم یابد که در آن،قوا و کثراتی که شامل آنها می شود ،حتی کثرات اندماجی ،در نگاه اول لحاظ نشوند و تنها به ذات نگریسته شود.

در چنین فرضی ،انسان تنها به یک جقیقت واحد یعنی خود،بدون نگاه به کثرات که شامل آن است ،علم دارد و از طرف دیگر هنگامی که به خود نظر می کند و (من)خود را در نظر می گیرد ،این همان (من)ی است که با گستردگی خود کثرات فراوانی را شامل است.

به بیان دیگر هر چند این (خود) به گونه ای لحاظ شده است که کثرات موجود در آن در نظر گرفته نمی شوند،ولی این سبب نمی شود که این خود،چیزی غیر از خودی باشد که کثرات و مراتب نیز در آن ملحوظ باشند.

به هر حال باید توجه داشت اگر به خود نظر کند و بگوید :این (من)امر گسترده ای است که کثراتی در خود دارد،این نظر ،امکان دارد،ولی ملحوظ نیست.از این ،به علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقی تعبیر می شود.

وحدت حقیقی که در بحث تعین اول مطرح می شود ،یعنی اینکه به این ذات یکتا به لحاظ وحدت نظر شود.
در حقیقت ،حق تعالی در این مرحله تنها به ذات خود علم دارد.

قید (تنها)نشانگر وحدت حقیقی است.حق تعالی پیش از آنکه به کثرات علم داشته باشد به ذات خود به تنهایی علم دارد که این علم ،موجب علم به کثرات می شود.

بی گمان در اینجا با قید تنها ،می توان گفت وحدت حقیقی خود ،قید شده است.
بنایراین ،هنگامی که در این مرحله از علم ذات به ذات سخن می گوییم،هیچ امر دیگری حتی کثرت اندماجی و اندراجی موجود در ذات نیز ملحوظ نمی گردند و تنها ذات دیده می شود؛بدون اینکه کثرتی در دل او باشد یانه.

به هر حال در بحث از تعین اول و چگونگی تنزل از مقام ذات و حصول نخستین تعین،نگاهمان به حییت وحدت حقیقی،یا به بیان دیگر (ذات تنها)خواهد بود؛از آن جهت که بدون لحاظ شمول یا عدم شمول کثرت،دارای وحدت حقیقی است.

موضوع قفل شده است