عاشق ساکت اجر شهید دارد ؟

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عاشق ساکت اجر شهید دارد ؟

سلام
ظاهرا در روایات معصومین علیهم السلام روایتی است به این مضمون که :
اگر جوانی عاشق شود و اظهار نکند و با همان عشق بمیرد شهید مرده است
چرا جوان عاشق ساکت اجر شهید دارد ؟
والله الموفق

با نام الله




کارشناس بحث: مجید




حامد;338021 نوشت:
سلام ظاهرا در روایات معصومین علیهم السلام روایتی است به این مضمون که : اگر جوانی عاشق شود و اظهار نکند و با همان عشق بمیرد شهید مرده است چرا جوان عاشق ساکت اجر شهید دارد ؟ والله الموفق

_____________________________________
با صلوات بر محمد وآل محمد
ابتدا روایت را خدمت شما عرض کنم :از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود: «من عشق فعفّ ثم مات، مات شهیدا؛ هر کس عاشق شود و عفت بورزد (به گناه آلوده نشود) و آن گاه بمیرد، شهید مرده است.»(کنز العمال،حدیث6999)البته این روایت را ابن ابی الحدید در جلد20 صفحه 233شرحش بر نهج البلاغه به این صورت آورده است:«و قد جاء في الحديث المرفوع‏ من‏ عشق‏ فكتم و عف و صبر فمات مات شهيدا و دخل الجنة»
اما به تحلیل این بحث بپردازیم:
عشق یعنی چه؟
علاقه انسان به یک شخص و یا یک چیز وقتی به اوج خود برسد، به طوری که تمام وجود او را فرا گیرد و بر او حکومت کند، عشق نامیده می شود.
استاد مطهری (ره) در کتاب پیرامون انقلاب اسلامی می فرماید: بزرگان از فلاسفه مانند بوعلی و ملا صدرا، هر یک بابی و یا فصلی را درباره عشق باز کرده و ماهیت و اقسام آن را بررسی کرده اند.
ایشان در کتاب جاذبه و دافعه امام علی (ع)، بحث مفصّلی را درباره عشق، ماهیت، اقسام و آثار آن ارائه داده است که به طور فشرده گزیده ای از آن را می آوریم:
عشق، دو نوع است: نوعی از آن، مقدس است و آثار نیکی بر آن مترتب می شود و نوعی دیگر از آن، کاملاً مخرّب و شکننده و حیوانی است.
توضیح این که، احساسات انسان انواع و مراتبی دارد:
1 - برخی از آنها از مقوله شهوت و هوس، به ویژه شهوت جنسی است و از امور مشترک بین انسان و سایر حیوانات به شمار می رود. با این تفاوت که در انسان به علت خاصی این گونه احساسات و شهوات، اوج و غلیان زاید الوصفی می گیرد که عشق نامیده می شود و در حیوان هرگز به این صورت در نمی آید؛ ولی به هر حال از حیث حقیقت و ماهیّت، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت، چیزی نیست. این گونه عشق های رنگی، با سرعت می آید و به سرعت می رود و قابل اعتماد و توجه نیست، بلکه بسیار خطرناک و فضیلت کُش می باشد و فقط با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که انسان سود می برد، وگرنه زیان کار خواهد بود.مولوی می گوید:

عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
2 - نوعی دیگر از عشق نیز وجود دارد که مقدس است و ماهیتی انسانی و الهی دارد و آن، عشقی است که نیرو و قدرت آفرین است، آدم ترسو را شجاع، و تنبل را چالاک و زرنگ می کند، از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا، متحمّل و شکیبا می سازد.
یک مادر را که تا دیروز دختری لوس، زود رنج و کم طاقت بود، با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام، بردبار می کند و تاب تحمل زحمات مادری را به او می دهد.چنان که حافظ می گوید:

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
این نوع عشق است که نفس را تکمیل و استعدادهای حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد و از نظر قوای ادراکی، الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می کند و آن گاه که اوج بگیرد، کرامت و خارق عادت به وجود می آورد و روح را از ناخالصی ها پاک می کند. به عبارت دیگر، این نوع عشق، تصفیه گر است، صفات رذیله ناشی از خودخواهی و یا سردی را از قبیل: بُخل، امساک، جُبن، تنبلی، تکبر و عُجب از بین می برد، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجود خود متوجه می کند، وجودش را توسعه می دهد و کانون هستی اش را عوض می کند و به همین دلیل عشق و محبت، یک عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است، مشروط به آن که خوب هدایت شود و به طور صحیح استفاده گردد.(برگرفته از: جاذبه و دافعه امام علی (ع)، موضوع عشق.)
و این همان عشقی است که شعرای عارف در وصفش چنین سروده اند:
در مکتب عشق گر خریدار شوی
از خواب هزار ساله بیدار شوی
یک تار زمویش به جهانی ندهی
وانگه به جمال او گرفتار شوی



13- محدّث شهير سيّدجزائرى در «انوار نعمانيّه» در عنوان نور في الحبّ و درجاته روايت نقل كرده است از ابن عبّاس‏
عن النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انّه قال‏: من‏ عشق‏ و كتم و عفّ غفر اللَّه له و أدخله الجنّة(ص 303 طبع حاج موسى).
و خود سيّد گويد: «الحبّ هو ميل الطّبع الى الشّى‏ء الملتذّ، فان تأكّد ذلك الميل و قوى سمّى عشقا». تا اينكه در بيان مراتب آن گويد: «أمّا المرتبة الرابعة و هى العشق فاشتقاقه من العششقة و هى نبت يلتف على الشّجرة من أصلها الى فرعها فهو محيط بها كما أن العشق محيط بمجامع القلب». تا پس از نقل حكايتى گويد:«و هذه الحالة قد كانت في الحبّ الحقيقىّ و ذلك‏ أن أمير المؤمنين عليه السّلام لمّا كانت النّصال تلج في بدنه الشّريف من الحروب كان الجرّاح يخرجها منه اذا اشتغل بالصّلاة لعدم احساسه بها ذلك الوقت لاشتغال قلبه بعالم القدس و ملك الجبروت‏- الى قوله- و هكذا عشّاق اللَّه سبحانه».
و نيز سيّد در ص 307 همان نور ياد شده امير المؤمنين عليه السّلام را به سيّد العاشقين وصف مى ‏كند و مى‏ گويد:«روى‏ أنّه قال رجل لسيّد العاشقين أمير المؤمنين عليه السّلام: ما بال وجهك تعلوه الأنوار و أنت على هذا الحسن و الجمال؟
- الحديث. و آن جناب يك محدّث نامور از شاگردان صاحب «بحار الانوار» است.
و چه خوش فرمود كه: حبّ چون قوى گردد عشق ناميده مى ‏شود، و عشق از عشقه مشتقّ است و آن گياهى است كه آن را به فارسى پيچك گوييم، بر درخت مى‏ پيچد چنان كه از بيخ تا شاخه‏ هاى آن را فرا مى‏ گيرد. و حبّ چون قوى گردد چون عشقه همه قلب را فرا گيرد كه عشق ناميده مى‏ شود.
حال اگر يك شخص پليد حبّ مفرط يعنى عشق غير عفيف شهوانى به خواسته‏ هاى نفسانى داشته باشد و روايتى هم در نكوهش چنين عشق مذموم هوى و هوس آمده باشد چه ربطى با عشق حقيقى با كمال مطلق و علاقه شديد و اكيد به قرب الى اللَّه و لقاء اللَّه دارد تا بر سر الفاظ دعوا و نزاع باشد؟ سعى كن تا در حبّ‏ به خدا صادق باشى خواه در لفظ محبّ خوانده شوى و خواه عاشق. در «امالى» صدوق به اسنادش روايت شده است‏
عن المفضّل قال‏: سألت أبا عبد اللَّه عليه السّلام عن العشق، قال: قلوب خلت عن ذكر اللَّه فأذاقها اللَّه حبّ غيره.
بديهى است كه اين حديث در مذمّت عشق نفسانى غير عفيف است، و سخن در عشق حقيقى با خدا است و اطلاق عاشق و معشوق بر حق سبحانه هيچ گونه خطاب خلاف ادب نيست علاوه اين كه اجازه روايى را هم نقل كرده‏ ايم.
مرحوم فيض صاحب «وافى» و «صافى» در رساله «گلزار قدس» نيز در اين مقام همين بيان را دارد و خلاصه آن اين كه گويد: «و امّا آن چه گروهى از قاصران گمان كرده‏ اند كه نسبت عشق و محبّت به جناب الهى روا نيست از جمود طبع ناشى شده و بناى آن بر قصور است از شناختن جناب الهى، و معنى عشق نيست مگر فرط محبّت و استيلاى آن كه در قرآن مجيد از آن به شدّت حبّ تعبير شده چنان كه مى‏ فرمايد:«وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ‏.»
داستان نصل با امير المؤمنين عليه السّلام را كه از «انوار» سيّد جزائرى نقل كرده‏ ايم، عارف جامى نيكو به نظم درآورده است و آن را شيخ بهائى در دفتر چهارم «كشكول» نقل كرده است (ص 412 ط 1):

شير خدا شاه ولايت على‏ صيقلى شرك خفىّ و جلى‏
روز احد چون صف هيجا گرفت‏
تير مخالف به تنش جا گرفت‏
غنچه پيكان به گل او نهفت‏
صد گل محنت ز گل او شكفت‏
روى عبادت سوى محراب كرد
پشت بدرد سر اصحاب كرد
خنجر الماس چو بند آختند چاك به تن چون گلش انداختند
غرقه به خون غنچه زنگار گون‏ آمد از آن گلشن احسان برون‏
گل گل خونش به مصلّى چكيد
گشت چو فارغ ز نماز آن بديد
اين همه گل چيست ته پاى من‏
ساخته گلزار مصلّاى من‏
صورت حالش چو نمودند باز گفت كه سوگند به داناى راز
كز الم تيغ ندارم خبر
گر چه ز من نيست خبردارتر
طاير من سدره‏ نشين شد چه باك‏
گر شودم تن چو قفس چاك چاك‏
جامى از آلايش تن پاك شو
در قدم پاكروان خاك شو
شايد از آن خاك بگردى رسى‏
گرد شكافى و به مردى رسى‏


در ادامه سری به خطبه 109نهج البلاغه از مولی علی (علیه السلام) می زنیم تا این بحث را با کلام مولی تکمیل کنیم:« ... أقبلوا على جيفة قد افتضحوا بأكلها، و اصطلحوا على حبّها،و من عشق شيئا أعشى بصره، و أمرض قلبه، فهو ينظر بعين غير صحيحة، و يسمع بأذن غير سميعة...؛ (در باره دنياداران) ... به مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا شدند، و بر سر دوست داشتن آن با يك ديگر هم داستان گشتند.
هر كس به چيزى عشق ناروا ورزد، چشمش نابينا و دلش بيمار مى‏ شود، چنين كسى با چشمى ناسالم مى‏ بيند و با گوشى ناشنوا مى‏ شنود...»

مجید;338229 نوشت:
در سوال شما آمده است اگر جوانی عاشق شود ،اگر توجه بنمایید عشق مجازی در این روایت مطرح نیست.

سلام
اتفاقا از تعبیر : فعف مشخص است که منظور از این عشق عشق مجازی است چون عفت در عشق الهی معنا ندارد
و چه بسا فلسفه آن اجر عظیم هم همین عفت و پاک دامنی است چه اینکه او آتش عشق مجازی را که می توانست جلوه های ایمان و عمل او را بسوزاند با قدرت عفت و پاک دامنی مهار کرد و این نشان از قوت و پاکی نفس است و چنین جوانی یا بلکه انسانی شایسته اجر شهید است چه اینکه شهید هم علیرغم تمایلاتش خود را در جهت الهی کنترل و هدایت کرده است
و اما یک شباهت اینجا هست که بعد عرض میکنم
والله الموفق

حامد;338376 نوشت:
اما یک شباهت اینجا هست که بعد عرض میکنم

سلام
و شباهت شهید و جوان عاشق ساکت آن است که :
همانگونه که شهید در سختی میدان جنگ رنجور و بدنش نحیف و زخم خورده و ضربت دیده می شود جوان عاشق ساکت نیز در لهیب عشق می سوزد و نحیف می گردد و از خور خواب می افتد و چه بسا بدنش مجروح و بیمار می شود در عین حال برای حفظ ایمانش استقامت می کند و از دایره عفت و پاکدامنی خارج نمی شود
و این کم نیست و عجیب هم نیست که چنین جوانی اجر شهید داشته باشد
والله الموفق

مجید;338229 نوشت:
نوعی دیگر از عشق نیز وجود دارد که مقدس است و ماهیتی انسانی و الهی دارد و آن، عشقی است که نیرو و قدرت آفرین است، آدم ترسو را شجاع، و تنبل را چالاک و زرنگ می کند، از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا، متحمّل و شکیبا می سازد. یک مادر را که تا دیروز دختری لوس، زود رنج و کم طاقت بود، با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام، بردبار می کند و تاب تحمل زحمات مادری را به او می دهد.چنان که حافظ می گوید: بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود

عرض سلام
يك سوال داشتم:

آيا اين نوع عشق كه ذكر نموديد منظور فقط عشق انسان به خدا و عشق مادري و از اين قبيل است؟
آيا عشق دو جنس مخالف به هم نمي تواند در اين دسته قرار بگيرد؟

با تشكر

با صلوات بر محمد وآل محمد
وسلام به بزرگوارانی که در این بحث شرکت نموده اند،برای این که این که بحث صورت علمی تر ی به خود بگیرد جا دارد،کلمه عشق را در لغت واصطلاح بررسی کنیم :
معنای عشق
واژه «عشق»درلغت: مشتق
از «عشقه» به معنای میل مفرط است. «عشقه» گیاهی است که هرگاه به دور درخت می پیچد آبآن را می خورد. در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد، (ابن منظور: لسان العرب،بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اوّل، 1408 ق، ج 9، ص224)
عشق دراصطلاح، «عشق» عبارت است از: «محبت شدید و قوی». به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالیمحبت است، (غزالی، محمد: احیاء علوم الدین، بیروت، دار القلم، چاپ سوّم، بی تا، ج 4، ص 275)
امّا حقیقت آن است که تعریف حقیقی این واژه، ممکن نیست. حکیم عشق محیالدینعربی گوید: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آنجرعه‏ ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن رانشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند»، (الفتوحات المکیة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج 2، ص 121)
»
لویی ماسینیون» می گوید: نخستینعارفان، واژه عشق را به کار نمی بردند؛ شاید از عشق زمینی و جسمانی هراس داشتند و ازاین رو، بیش‏تر از محبّت یاد می کردند، (ر.ک: بابک احمدی، چهار گزارش از تذکرةالاولیاء عطار؛ تهران، نشر مرکز، چاپ اوّل، 1376 ش، ص 46)
عطار گفته است
:
پرسیتو ز من که عاشقی چیست؟ روزی که چو من شوی، بدانی
عشق قابل تعریف علمی نیست؛زیرا نه محسوس است و نه معقول. در حالی که در دو قلمرو حس و عقل تأثیر دارد. اگرتعریف کننده، خود عشق می ورزد، مسلما تعریف او صحیح نخواهد بود؛مثلاً اگر عاشق بخواهد عشق را تعریف کندمفاهیم موجود در تعریف، با وضع روانی عاشق رنگ‏ آمیزی می شود و به اصطلاح «مولوی»،بوی عشق می دهد، (استاد محمدتقی جعفری: نقد و تحلیل مثنوی، به نقل از عباس مخبردزفولی، فلسفه و قرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوّم، 1368 ش، جلد 3، ص (147
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گر چهتفسیر زبان روشن گر است لیک عشق بی زبان روشن‏تر است
چون قلم اندر نوشتنمی شتافت چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرحعشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب
)
مثنوی معنو،ی دفتر 1، ابیات 112 ـ 116)
مبدأ عشق
اساس آفرینش جهان،
عشق حق به جمال و جلوه خویش است؛ زیرا، حبّ ذات یکی از اسباب عشق است. خداوند نیزبه عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: «کنتکنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف؛ گنج پنهانی بودم که دوست داشتمشناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم»، (سخاوی، مقاصد الحسنه، چاپ هند،ص153)
گنج مخفی بد ز پرتی چاک کرد خاک را روشن‏تر از افلاک کرد
بنابرایننخستین کسی که عشق ورزید، خدای تعالی بود، (ابوالحسن دیلمی؛ عطف الألف المألوف علیاللام المعطوف، تحقیق و مقدمه، ج. ک. قادیه، مطبعة المعهد العلمی الفرنسی للآثارالشرقیة، قاهره، 1962 م، ص28)
خداوند متعال بر اساس همین عشق به خویش است کهمخلوقاتش را نیز دوست می دارد، (ر.ک: علامه طباطبائی، المیزان، جلد 1، ص 411)
عارف
واصل عین القضات همدانی می گوید:
»
دریغا به جان مصطفی، ای شنونده این کلمات! کهخلق پنداشته‏ اند که انعام و محبّت او با خلق از برای خلق است، نه از برای خلق نیست؛بلکه از برای خود می کند که عاشق، چون عطایی دهد به معشوق و با وی لطفی کند. آن لطفنه به معشوق می کند که آن با عشق خود می کند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری کهمحبّت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبّت او از بهر خود است»، (تمهیدات،به تصحیح عفیف عیران، تهران، انتشارات منوچهری، ص217)
چنان که مبدأ عالمخداوند متعال است، مبدأ عشق نیز اوست. عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایتکرده است. عشق انسان زاییده عشق خداست.
توبه کردم و عشق هم چون اژدها توبه وصفخلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز عاشقی بر غیر او باشدمجاز
)
مثنوی، دفتر 6، ابیات 970 ـ 971)
عشق و معرفت
از آن جا که عشق
محبّت شدید و قوی است و محبّت فرع معرفت است، عشق نیز بی معرفت، عشق نخواهد بود. شناخت هر چیزی، ریشه میل یا تنفر انسان نسبت به آن چیز است. اگر انسان چیزی را برایخود سودمند بداند، نسبت به آن میل و محبّت پیدا می کند و برای جلب آن تلاش می کند. صدرالمتألهین می گوید: «عشق در شیء بدون حیات و شعور، صرفا یک نوع تسمیه و نام‏ گذاریاست. (صدر الدین شیرازی، اسفار الاربعة، منشورات مصطفوی، قم، جلد 7، ص152)
براساس تقسیم قوای ادراکی انسان به حسی، خیالی و عقلی، می توان با تسامح گفت که سه عشقحسی، خیالی و عقلی وجود دارد:
1-عشق حسی بر معرفت حسی بنا شده است و تنها قوای حسی
)چشم، گوش، شامه، ذائقه و لامسه) از آن مبتهج می گردد.
2- عشق خیالی، عشقی است که از
قوه خیالی و وهمی آدمی نشأت می گیرد و تنها این قوه را تسکین می دهد.
3- عشق عقلی،
عشقی است که از عقل سرچشمه می گیرد و بر اساس یافته‏ های عقل معشوق و راه وصال به اورا می شناسد. هر چند با شدت یافتن عشق، آدمی عقل خود را نیز پشت سر می گذارد، ولیبرای بار یافتن به آن مرحله نیز باید از مدخل عقل عبور کند. از آن جا که قوه خیالاز قوه حس در ادراک امور قویتر است، عشق خیالی از عشق حسی قویتر است و به دلیل آنکه درک عقل قویتر از خیال و حس است، عشق عقلی به مراتب قویتر و کامل‏تر از عشق حسیو خیالی است، (ابن سینا، رساله عشق، به تصحیح سید محمد مشکوة، کلاله خاور، بیجا،بیتا، بینا، ص 9 ـ 24)
معرفت، عشق زا و عشق معرفت افزا است. پس از انعقاد عشقدر جان آدمی، در هر مرتبه‏ ای از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج کمال پیش‏ترمی برد، در نتیجه ادراک آدمی قوی و نافذتر می گردد و عشق را به چشم دقیقه یاب وبصیرتی پرده شکافت می نگرد و آنچه نادیدنی است، می بیند.
اسباب عشق
برای عشق
اسبابی چند مطرح کرده ‏اند که از همه مهم‏تر دو سبب است و هر دو ریشه در فطرت هستیدارد.
1
ـکمال جویی: همه هستی میل به کمال دارد؛ کمال‏ طلبی آمیخته با حبّ بقااست که هر دو تبلور حبّ ذاتند. همه موجودات در پی آنند که چیزهایی را به دست آورندو بهره وجودیشان را بیش‏تر کنند. هر موجودی در پی کمال متناسب با خود است. دانهگندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده، به تدریج می روید، بیشک متوجه آخرین مرحله (بوته گندم) است که رشد خود را تکمیل کند، سنبل دهد ودانه‏ های زیادی بار آورد. انسان نیز می خواهد سعه وجودی بیش‏تری بیابد و علم، قدرت،اراده و حیاتش نا محدود و مطلق باشد. حضرت امام خمینی(رض) می فرماید: «قدرت مطلقجهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگری هم هست. فطرتا مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد. یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشدو گفته شود علوم دیگری هم هست فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد.»، (ر.ک: چهلحدیث، مرکز نشر فرهنگی رجا، تهران، چاپ اوّل، 1368 ش، صص 155 ـ 164)
دستگاهآفرینش با تربیت تکوینی خود کمال خواه و کمال‏ جوست و به همین سبب است که با وجودتمام سختی ها و موانع عاشق کمال است و برای رسیدن به آن، از هیچ کوشش و تلاشیفروگذار نمی کند؛ به بیان دیگر این فطرت کمال خواهی است که موجودات را عاشق ساختهاست، (محمد غزالی، احیاء علوم الدین، جلد 4، ص276)
آتش عشق است کاندر نی فتادجوشش عشق است کاندر می فتاد
(مثنوی معنوی، دفتر 1، بیت(10
2
ـ جمال خواهی: جمال عبارت است از حضور کمالِ لایق و ممکن یک شیء نزد انسان؛ بنابراین اولاً، کمالهر شیئی به قابلیت کمال پذیری آن شیء بستگی دارد. ثانیا، اگر تمام کمالات لایق یکشیء نزد انسان باشد، آن شیء در غایت جمال و زیبایی است و اگر تنها بعضی از آنکمالات حاضر باشد شیء به اندازه آن کمالات متصف به حسن و جمال می شود؛ مثلاً اگر خطیتمام کمالات لایق خط (متوازی، متناسب و منتظم بودن) را دارا باشد، آن خط در اوجزیبایی است. هر چه این کمالات کم‏تر باشد، از زیبایی کم‏تری برخوردار خواهد بود. این جمال خواهی در انسان موجبپیدایش شاخه‏ های گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشریشده است و اسلام نیز آن را پذیرفته و حتی بخشی از اعجاز قرآن کریم بر اساس هنر وزیبایی پی ریزی شده است.
باید توجه داشت که زیبایی و جمال، منحصر به محسوساتنیست؛ بلکه در غیر محسوسات نیز وجود دارد؛ زیرا زیبایی را به علم، اخلاق و دیگرمفاهیم غیر حسی نیز نسبت می دهیم، در حالی که هیچ یک از این موارد با حواس پنج گانهظاهری درک نمی شود، بلکه با بصیرت باطن و چشم دل که همان نور عقل است، درکمی گردند.
جمال و زیبایی عامل مهمی در تحقق و سریان عشق است. سرّ این که برخیکسانی را دوست دارند که در زیبایی آن‏ها تردید است، این است که عاشق در معشوق جمالرا می بیند که دیگران نمی بینند:
گفت لیلی را خلیفه: کان تویی کز تو مجنون شدپریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت: خامش چون تو مجنوننیستی
(مثنوی معنوی، دفتر 1، ابیات 407 ـ 408)
سریان عشق
از آن جا که
همه هستی دارای حیات و شعور و کمال جو است، عشق در تمام عالم وجود، سریان دارد. اینعشق در انسان که دارای حیات و شعور برتر می باشد، از شدّت وحدّت بیش‏تری برخورداراست؛ ولی بر اساس ارتباط معرفت و عشق و اسباب عشق، عشق در همه عالم جریان دارد.)ر.ک: اسفار الاربعة، ج هفتم، فصل پانزدهم(.
آتش نی، جوشش می، بدایع طبیعت، کششاجزای هم جنس به یکدیگر و پیوند و ترکیب اضداد از جلوات عشق است؛ جاذبه‏ ای که جزءرا به سوی کل می راند و میان اشیا و پدیده‏ ها، تناسب، سنخیت و انضماممی آفریند:
عشق جوشد بحر را مانند دیگ عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافدفلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف
)
مثنوی معنوی، دفتر 5، ابیات 2735 ـ( 2736
انسان و عشق
داستان عشق انسان، داستان دیگری است؛ زیرا علی رغم ژرفا
و گستردگی ادراکش، داعیه‏ های خیالی و وهمی او همواره با عقل و ذات او درگیرند ومزاحمانی از قوای شهویه و غضبیه بر سر راه اوست. باید دستی از غیب برون آید و عشقانسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. ارسال رسل و انزال کتب برایهمین جهت است تا عشق حقیقی و راستین را از عشق مجازی و دروغین باز شناساند و آدمیرا در عشق و عاشقی اش مدد رساند، (ر.ک: صدر الدین محمد شیرازی: عرفان و عارفنمایان، ترجمه محسن بیدارفر، تهران، الزهراء، چاپ سوّم، 1371 ش، ص 120).
کلام
پیامبران، بوی گلی است که انسان را به سمت گلستان می برد.
این سخن‏ هایی که از عقلکل است بوی گلزار و سرو و سنبل است
بوی گل دیدی که آن جا گل نبود جوش مل دیدیکه آن جا مل نبود؟
)
مثنوی معنوی، دفتر 1، ابیات 1898 ـ 1900)
ادامه دارد...

با صلوات بر محمدآل محمد
در ادامه با عرض کنم:
انواع عشق
عشق و علاقه بر دو نوع است؛

1-عشق های هوسی و شهوانی

2-عشق های متعالی

عشق هایی که هوسی وشهوانی باشد, غالباً با دوام نیست و پس از گذشت چند صباحی شهوت ها و هوس ها فروکش می کند و ممکن است بعد از آن تبدیل به وازدگی و نفرت بشود. در ایام جوانی این گونه عشق ها به سراغ انسان می آید, مثلاً پسری یادختری عاشق می شود و ظاهری را می بیند،اما اگر واقع بینانه بنگرد، از خیال و عشق خود صرف نظر می کند. غالباًاین گونه عشق ها رنگ می بازد و ننگ به بار می آرود.
]
عشق هایی کز پی رنگی بُوَد عشق نَبْوَد, عاقبت ننگی بُوَد
شهید مطهری (ره ) می گوید: احساسات انسان ،انواع و مراتبی دارد؛ برخی از آن ها از مقوله ی شهوت، مخصوصاًشهوت جنسی است و این گونه عشق و احساس از مبادی جنسی سرچشمه می گیرد و به همان جا خاتمه می یابد.افزایش و کاهشش بستگی به فعالیت های فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی و به سنین جوانی دارد.(1)
عاشق شدن در ایام جوانی آثار زیانباری دارد و مفسده هایی از قبیل خودکشی , اضطراب , افسردگی , دیوانگی ,ازدواج های ناهمگون و غیر متناسب , درگیری ها و تشنّجات خانوادگی را به دنبال دارد, زیرا پسر یا دختری که عاشق شده , دیگر فکر مناسبت را نمی کند. فکر نمی کند معشوق , فرد صالح و با وفایی هست یا نه , زیبا هست یا نه ,سمتش چقدر است , خانواده ی او چگونه است , و چشم بسته و کورکورانه خود را به وادی خطرناکی می سپرد و به دنبال آن , مفاسد و گرفتاری ها, تا مدت های مدیدی یا تا آخر عمر گریبان گیر وی می شود.
(
پـاورقی 1.جاذبه و دافعه علی 7 ص 55

علاقة شدید بین دو جنس مخالف سبب پدید آمدن عشق و شهوت

علاقه و محبت، فطریِ انسان است، که خداوند متعال، آن را در درون انسان قرار داده است.
انواع محبت: علاقه و محبت انواع مختلفی دارد; از قبیل: محبت دو دوست به یکدیگر، محبت مرید و مراد، محبت دو همسر، محبت پدر و مادر به فرزندان و بالعکس، محبت به هم نوعان و...
این گونه علاقه و محبت، کم وبیش نیز در حیوانات وجود دارد.
عشق چیست؟
عشق، گرایش مافوقِ علاقه و محبت است; که زمینة چنین حالتی، فقط در انسان وجود دارد عشقِ حقیقی، همان مرحله ای است که انسان را به پرستش می کشاند، عشق میخواهد از معشوق، خدا، و از خود بنده ای بسازد; او را هستیِ مطلق بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند.

اما درغیر این صورت اگر از واژة عشق استفاده شود، عشق مجازی است، که محبتِ شدید بین دو انسان از نوع عشق مجازی است.
به تعبیر دیگر، عشق، به دو نوعِ جسمانی و نفسانی تقسیم میشود. عشق نفسانی مبدأش جنسی نیست، بلکه ریشه در روح و فطرت انسان دارد; اما عشقِ جسمانی، ریشه در غرائز و شهوات دارد; که با اطفأ شهوت خاتمه پیدا میکند،
بر عکس عشق نفسانی که از این مقوله نیست.
بنابراین، نمیتوان گفت، علاقة شدید بین دو جنس مخالف سبب پدید آمدن عشق میشود.
قرآن کریم، سبب اصلیِ علاقه، محبت و مهر قلبی بین دو همسر را، خواست و ارادة الهی میداند; که با هدف به وجود آوردن محبت و دوستی، سکونت و آرامش در کنار یکدیگر، تولید نسل، برآورده شدن نیازهای عاطفی، روحی و روانی، تشکیل خانواده، تکمیل یکدیگر، سر و سامان دادن به امور زندگی و حتی مالی و... این انس و علاقه را، در وجود انسانها و زن و شوهر قرار داده است: "وَ مِنْ ءَایَـَتِهِیَّ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَ َجًا لِّتَسْکُنُوَّاْ إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذَ َلِکَ لاَ ئَیَـَتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ;(روم،21) و از نشانه های او این که همسرانی از جنس خود شما برای شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد، در این نشانه هایی است برای گروهی که تفکر می کنند."
در خاتمه، شایسته است بگوییم: علاقه و محبت نسبت به جنس مخالف، آن گاه شکل واقعی (انسانی) به خود می گیرد که، در مسیر صحیح (مشروع) قرار بگیرد; در غیر این صورت، اگر چه ظاهراً اظهار علاقه و محبت می کنند، اما در واقع این علاقه و محبت، پشتوانة شیطانی، شهوانی و حیوانی دارد. و لذا دختران و پسران، مردان و زنان باید از دوستی های نامشروع که بر اساس وسوسه های شیطان، هوای نفس و شهوت حیوانی است به شدت بپرهیزند.(ر.ک: تفسیر نمونه، آیت اللّه مکارم شیرازی و دیگران، ج 16، ص 388ـ396، دارالکتب الاسلامیة / اخلاق در قرآن، همان، ج 2، ص 277، مدرسة الامام علی بن ابی طالب/ مجموعه آثار، استاد شهید آیت اللّه مطهری;، ج 3، ص 502ـ508، انتشارات صدرا.)



در ادامه باید افزود که آیات و روایات فراوانی عشق و محبت واقعی را تنها مخصوص خداوند متعال میداند; زیرا هستی و کمالش از همه برتر است و به همین خاطر نیز از هر کس دیگر به عشق ورزیدن سزاوارتر است. هر میل و محبت دیگری که در برابر عشق به خداوند قرار گیرد، اگر در جهت رسیدن به کمال واقعی و عشق حقیقی نباشد، بی ارزش و ناچیز است.
امام صادق (ع)در این باره میفرماید: "مشتاق بیقرار، نه به غذا میل میکند، نه از نوشیدنی گوارا لذت میبرد، نه خواب آسوده دارد و نه با دوستی اُنس میگیرد و نه در خانه ای آرام خواهد داشت; بلکه خدا را شب و روز بندگی میکند، به امید اینکه به محبوبش "الله" برسد."(نورالثقلین، الحویزی، ج 3، ص 388، نشر اسماعیلیان.)
در قرآن کریم به نمونه ای از این عشق خدایی اشاره شده; از جمله:
1. "
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوَّاْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ; (بقره، 165) امّا آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا شدیدتر است."
2. "
قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ; (آلعمران، 31) بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید تا خدا (هم) شما را دوست بدارد."
3. "
وَ مَآ أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ یَـَامُوسَیَ ، قَالَ هُمْ أُوْلاَ َّءِ عَلَیََّ أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَیَ; (طه، 83 ـ 84) و ای موسی، چه چیز تو را ]دور[ از قوم خودت، به شتاب وا داشته است؟ گفت: اینان در پی منند و من ]ای پروردگارم[ به سویت شتافتم تا خشنود شوی."
در آیة شریفه ی فوق، آنان که با تمام وجود، این حقیقت را درک کرده اند که هر چه وعدة وصل نزدیک شود، آتش عشق، تیزتر می گردد، به خوبی میدانند که چه نیروی مرموزی حضرت موسی را به سوی میعادگاه "الله" میکشید و آنچنان با سرعت میرفت که حتی قومی را که با او بودند، پشت سر گذاشت و میدانست که تمام جهان، ارزش یک لحظه از این مناجات را ندارد.
آری، این است راه و رسم آنان که از عشق مجازی گذشته اند و به مرحله عشق حقیقی، یعنی عشق معبود جاودانه گام نهاده اند; عشق خداوندی که هرگز فنا در ذات پاکش راه ندارد و کمال مطلق است و هر چه خوبان همه دارند، همه را او عطا کرده است.(ر.ک: تفسیر نمونه، آیةالله مکارم شیرازی و دیگران، ج 13، ص 275، دارالکتب الاسلامیة.)
در اهمیت عشق حقیقی از معصومین: چنین نقل شده است:
1.
پیامبراکرم می فرماید: "کسی که عاشق (عشق مجازی) شود و از آن صرف نظر و چشم پوشی نماید، ]آن عشق مجازی، به خاطر عشق خداوند، در نظرش کوچکتر جلوه کند[ سپس بمیرد، شهید از دنیا رفته است."(میزان الحکمة، محمدری شهری، ج 3، ص 1989، ح 13027، دارالحدیث.)
2.
در روایت دیگر می فرمایند: "هر کس به چیزی عشق بورزد ]غیر از خداوند[ بینایی او گرفته می شود و قلبش مریض می گردد; پس او نگاه میکند با چشمانش در حالیکه نگاهش سالم و صحیح نیست و گوش میدهد و می شنود با گوشهایش، در حالی که خوب نمی شنود; هر آینه هواهای شهوانی عقلش را از بین برده و دنیا قلبش را نابود کرده است...".(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 7، باب 108، ص 200، اعلمی، بیروت.)
3.
در روایت دیگر، مفضل میگوید: "از امام صادق (ع)از عشق سؤال کردم؟ فرمود: قلب هایی که خالی است از ذکر خداوند; پس خداوند حبّ و دوستی با غیرش را به آن قلوب می چشاند."(بحارالانوار، ج 70، ص 158، باب 126، لاحیأالتراث العربی / برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی;، ج 1، ص 405 و ج 3، ص 246، نشر اسلامی / تفسیر نمونه، ج 1، ص 565 و ج 23، ص 470 / ر.ک: تفسیرنمونه، همان، ج 1، ص 564.)
خلاصه آن که اگر عشق به دیگران، سبب شود که در برابر آنان سر تعظیم فرود آوریم و از یاد خداوند غافل شویم، مورد نکوهش قرآن کریم قرار گرفته است: "وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ...وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَـلَمُوَّا...;(بقره،165) بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند، برای خود انتخاب میکنند و آنها را همچون خدا دوست میدارند...و آنها که ستم کردند ]و معبودی غیر خدا برگزیدند[..."، چنین افرادی ظالم هستند; زیرا هر میل و محبتی در برابرعشق خدا، ستمی نابخشودنی است. افراد با ایمان اصلاً غیر او را شایسته عشق و محبت نمی بینند.
و به هر حال توحید در محبت، اقتضا می کند، انسان تنها خداوند را محبوب حقیقی و مستقل و اصیل بداند و در عمل نیز به او عشق و محبّت ورزد; زیرا هر چه صفات نیکوست در او و از اوست و هر کمال مطلوبی تصور شود، سرچشمه اش ذات پاک خداوند است. آن چه او از زیباییها دارد (ان اللّه جمیل) باقی و پایدار است، امّا آنچه محبوب های کاذب دیگر دارند، ناپایدار و فانی است، پس بجاست که انسان، دل خویش را تنها در گرو محبت او بگذارد و در کلبة جان، جز آن جانان حقیقی، کسی را جای ندهد.
البته، عشق و علاقه پیدا کردن به انسانهای مؤمن پدر و مادر، زن، زندگی، کار و علم و دانش و... در صورتی که عشق به آنها وسیله ای باشد برای تقرب بیشتر به خداوند و هیچ مزاحمتی در مسیر عشق به خداوند ایجاد نکند، در این صورت عشق به آنها نیز، مورد توجه اسلام است: "زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَمِ وَ الْحَرْثِ ...(آل عمران،14) محبت امور مادی، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است..."
زیرا خدا است که عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمی ایجاد کرده، تا او را آزمایش کند و در مسیر تکامل و تربیت پیش ببرد، علاقة معتدل نسبت به زن و فرزند و اموال و ثروت، مورد نکوهش اسلام نیست.(ر.ک: تفسیر نمونه، آیت اللّه مکارم شیرازی و دیگران، ج 2، ص 338، دارالکتب الاسلامیة / آموزش عقاید، محسن غرویان، محمد رضا غلامی ـ سید محمد حسن میرباقری، ج 1، ص 115، مؤسسه انتشارات دارالعلم / تفسیر نمونه، همان، ج 1، ص 564

جناب مجید لطفا پاسخ ها را مرتبط با موضوع بدهید
سوال یک چیز است جواب در عالمی دیگر سیر میکند
جوانی که برای مطالعه و گرفتن جواب مراجعه می کند این همه طول و تفصیل مطلب شما را نمی خواهد
استاد حامد به خوبی جواب مطالب را می دهند
لطفا مفید و مختصر
با این همه تفصیل که گفتگو نشد

سلام

بالاخره نتیجه این بحث چه شد؟

آیا منظور عشق مجازی است یا عشق حقیقی؟

عاشق ساکت!!! ؟؟؟ :Gig:
من عاشق ساکتم اما هنوز نمُردم!

من به یه آقای مؤمن خداترس علاقه مند شدم اما خدا نذاشت بهش ابراز کنم و در جریان بذارمش!
خـــــــــیلی بهم سخت گذشت.... حرفام تو گلوم خفه شد و ............... ایشون هم همین چند هفته پیش ازدواج کرد! :ashk:

همه می گن در حق خودت و اون ظلم کردی که بهش نگفتی...... اون حق داشت بدونه...... ولی من می گم خدام اجازه نداد..... منم اطاعت کردم گرچه الان دارم از غصه از پا درمیام!
:geryan:

palizgar;427570 نوشت:
عاشق ساکت!!! ؟؟؟ :Gig:
من عاشق ساکتم اما هنوز نمُردم!

من به یه آقای مؤمن خداترس علاقه مند شدم اما خدا نذاشت بهش ابراز کنم و در جریان بذارمش!
خـــــــــیلی بهم سخت گذشت.... حرفام تو گلوم خفه شد و ............... ایشون هم همین چند هفته پیش ازدواج کرد!

:ashk:

همه می گن در حق خودت و اون ظلم کردی که بهش نگفتی...... اون حق داشت بدونه...... ولی من می گم خدام اجازه نداد..... منم اطاعت کردم گرچه الان دارم از غصه از پا درمیام!
:geryan:

منم اشتباه شما رو کردم .... فقط یه سوال برام پیش اومده ... چرا میندازیش گردنه خدا .... چرا میگی خدا بهت اجازه نداد ؟؟؟

موضوع جالبی بود ..نمیدونستم .........
پس اگه اینطور باشه که خیلی ها شهید محسوب مبشن ....
چون عاشق هستن و نمیگن
و ازش میگذرن

خدا گفت : صبور باش بنده ی من!
علاقه ات رو با ابراز نابهنگام سبک و سطحی معرفی نکن...
من به اونم فرصت دادم که شاید بهم توجه کنه و شاید بتونه دوستم داشته باشه!
خب نشد!
حتماً دوستم نداشته دیگه..... من که نمی تونم خودمو بهش تحمیل کنم !
:geryan: خب البته خیلی سخت و تلخه ها...

مهر...;427574 نوشت:
.
پس اگه اینطور باشه که خیلی ها شهید محسوب مبشن ....
چون عاشق هستن و نمیگن
و ازش میگذرن

سلام :Gol:

مطمئنا به همین راحتیها هم نیست!! و شرایط خاص خودشو داره ...

شاید حرف تو درست باشه.... شاید من اشتباه کردم.... ولی من روم نشد.... ترسیدم.... آخه من جلوی چشمش بودم ولی اون منو ندید!
خوب حتماً منو ندید چون دوستم نداشت دیگه؟!

دارم افسوس می خورم و می سوزم... بهم سخت می گذره... عجیب!

بابا کنارش نبودم..... مدیرم بود!
با یه شکاف پررنگ!
من بلد نبودم این شکاف و پُر کنم.... مدت ها تنهایی تو قلبم دوستش داشتم و آرزوش می کردم!
خجالت می کشیدم بهش بگم : آقا اجازه! می شه ما شما رو دوست داشته باشیم!
آخ که چقدر دارم افسوس می خورم... حرفام دارن خفم می کنن.... راه نفسم و بستن!

[="Times New Roman"][="Black"]

palizgar;427604 نوشت:
بابا کنارش نبودم..... مدیرم بود!
با یه شکاف پررنگ!
من بلد نبودم این شکاف و پُر کنم.... مدت ها تنهایی تو قلبم دوستش داشتم و آرزوش می کردم!
خجالت می کشیدم بهش بگم : آقا اجازه! می شه ما شما رو دوست داشته باشیم!
آخ که چقدر دارم افسوس می خورم... حرفام دارن خفم می کنن.... راه نفسم و بستن!

هیچوقت ظاهر زندگی خودتون رو با باطن زندگی دیگران مقایسه نکنید . همیشه آدمها از توی ویترین قشنگ هستن . گاهی آدم آرزو میکنه اگر زن فلانی بشم . اگر فلانی زنم بشه . دیگه هیچی از خدا نمیخوام . اما وقتی وارد زندگیش شدی . وقتی با کمی و کاستی هاش آشنا شدی . متوجه میشی اونقدر ها هم که فکر میکردی بزرگ نبوده. ( نه اینکه بی ارزش باشه ) ولی خوب اونقدر هم نیست که ما فکر میکنیم . به قول یکی از دوستان توی یه تاپیک نوشته بود آدمها اندازه ی خودشون هستن نه اندازه ی تصورات ما..یه عکس مفهومی دارم خیلی جالبه . اگر خلاف قوانین سایت نبود میگذاشتم ببینید .
اینم یکی از بزرگ ترین درسهای زندگیم : افلاطون را گفتند : چه کردی که هرگز غمگین نمی شوی؟ گفت : دل به آنچه نمی ماند ، نمی بندم.:Gol::Gol:

palizgar;427570 نوشت:
من به یه آقای مؤمن خداترس علاقه مند شدم اما خدا نذاشت بهش ابراز کنم و در جریان بذارمش!
خـــــــــیلی بهم سخت گذشت.... حرفام تو گلوم خفه شد و ............... ایشون هم همین چند هفته پیش ازدواج کرد!

همه می گن در حق خودت و اون ظلم کردی که بهش نگفتی...... اون حق داشت بدونه...... ولی من می گم خدام اجازه نداد..... منم اطاعت کردم گرچه الان دارم از غصه از پا درمیام!

خیلی کار اشتباهی کردی با یه واسطه بهش می گفتی

انقدر گرمه دوست داشتنش بودم که یادم رفته بود اونم آدمه و شاید بخواد ازدواج کنه! :Ghamgin:
همکار بودیم و من هر روز آمارشو داشتم... یه روز بی هوا گفت نامزد کرده! :ashk:
دنیا رو سرم خراب شد!

آخه کسی نمی دونست من دوسش دارم.... کی و واسطه می کردم؟
من وحشت داشتم که مبادا اون از من خوشش نیاد :Ghamgin:

[=book antiqua] بابا عجب حدیثی
پس منم تا حالا چند بار شهید شدم
من عاشق یکی از اساتیدم توی دانشگاه بودم و البته ایشونم منو خیلی دوست داشت و احترام عجیبی برای من قائل بود
ولی اینکه عاشق بود یا نه هیچ وقت نفهمیدم
ولی همه دانشگاه به من حسادت می کردن که این استاد جوان و خوشتیب اینقدر به من احترام می ذاره
و به من توجه داره
خوب منم عاشقش شدم عاشق ساکت
ولی همین دو.ستان حسود
رایطه مارو خراب کردن :Ghamgin:
نمی دونین باد چی کلکها و دروغ گویی ها منو پیش اون خراب کردن :Ghamgin:
بخدا دست شیطون و از پشت می بندن گاهی زنها :Moteajeb!:

خلاصه حسادت دوستان گرامی دو عاشق رو از هم جدا کرد :Ghamgin:
در حالی که هر دو بی گناه و ساده بودیم
و هرگز عشق خودمون رو بهم ابراز نکرده بودیم :geryeh:
اه از دوست حسود

تا یکسال گیج بودم
که چطور دوستان بظاهر دوست با چه کلکی و چه دروغگوییهای حساب شده ای
منو خراب کردن
حالا حسرت این استاد گرامی برای همیشه تا اخر عمر درد لم خواهد موند
چون می دونستم اونم علاقه و احترام عجیبی برای من قائل بود
و کلا انقدر علاقه داشت که تمام توجهش تو کلاس فقط من بودم
خوب این حسادت بقیه رو برانگیخت
و چنان شمشیری زدند که نگو و نپرس :Ghamgin:

[="Arial"][="Black"]

حامد;338021 نوشت:
سلام
ظاهرا در روایات معصومین علیهم السلام روایتی است به این مضمون که :
اگر جوانی عاشق شود و اظهار نکند و با همان عشق بمیرد شهید مرده است
چرا جوان عاشق ساکت اجر شهید دارد ؟
والله الموفق

فکر میکنم اینجا منظور همه عشق ها نیست...[/]

FT_Mohammadi;427675 نوشت:
آقایون نمیدونم چرا اینجوری شدن ...

قبلا ها خانوم ها وای میستادن تا انتخاب بشن ... حالا آقایون دوست دارن ما بریم انتخابشون کنیم ....
مرسل به نظر من کاملا تقصیر با خودته ...
یکی اینکه نباد حسادت دوستانت رو تحریک میکردی ...
باید تند تر با استادت حرف میزدی و آرومش میکردی ....
نمیدونم ... ما آدمها وقتی کوچیک هستیم مغزمون بهتر کار میکنه ...

مثلا اگر همون روزها ... میرفتی و براش یه "جا نماز" هدیه میخردی و بهش میدادی ...
و میگفتی رفتم زیارت ... اینم برای شما خریدم ...

فرداش اومده بود خواستگاریت ...


[=comic sans ms]
می دونم که باید می رفتم همه چیزو و حقیقت و بهش می گفتم ولی اون روزها بقدری شوکه شده بودم
که مغزم کار نمی کرد و انگار توی دنیای دیگه ای افتاده بودم
اخه اون استادم حق داشت که به کسی که این همه احترام براش قائل بود یک دفعه ببینه ابروشه برده
البته من ابرو شو نبرده بودم ولی دوستان حسود با یک زمینه چینی ماهرانه ابروی او رو بردن
و به حساب من انداختن :Ghamgin:

بطوریکه خود استاد هم شوکه بود که من ...من :Gig: اینجوری از پشت بهش خنجر زدم

حالا تصور کن من چی کشیدم دوست من
هم عشق و از دست دادم هم ابروم رفت بی گناه و هم زخم دوستان حسود رو خوردم

توصیفش خیلی سخته
و درک حال من تو اون روزها :geristan:

فقط کافی بود بگی ...

"کاره من نبود ... خواهش میکنم باور کنین "

به همین سادگی ...

فکر میکنی استادت حرفه کی رو قبول میکرد ... حرف 15 نفر آدمی که شیطنت داره ازشون میباره ... یا حرفه تو رو ...

FT_Mohammadi;427688 نوشت:
فقط کافی بود بگی ...

"کاره من نبود ... خواهش میکنم باور کنین "

به همین سادگی ...

فکر میکنی استادت حرفه کی رو قبول میکرد ... حرف 15 نفر آدمی که شیطنت داره ازشون میباره ... یا حرفه تو رو ...

[=comic sans ms]حسرت نگفتن حقیقت برای یک عمر من و ازار می ده
البته گاهی با خودم می گم شاید خواست خدا بوده که این مسیر طی بشه
و با این عنوان خودمو قانع می کنم

گرچه علاقه ما دوطرفه بود و زبانزد کل بچه ها
ولی نمی دونم چرا یک دفعه همه چیز اینجوری خراب شد
اتش حسرت حسودان یا مشیت الهی ؟

موضوع قفل شده است