شبهه پیرامون عملکرد برخی شیعیان در مورد واقعهٔ عاشورا

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شبهه پیرامون عملکرد برخی شیعیان در مورد واقعهٔ عاشورا

سلام

بررسی عملکرد خواص شیعه و شیعیان آن زمان در مورد واقعهٔ مهم عاشورا به نقل از تاریخ غنی و مستند تشیع باعث به وجود آمدن شبهاتی می‌شود که رفع شبهات فوایدی دارد من جمله روشن شدن شبهه برای شخص سؤال کننده و شخصی که مشابه همین شبهه را دارد و درس گرفتن از تاریخ.

در تاریخ معتبر و غنیمان گفته شده قیام سید الشهداء یک قیام فراگیر و همگانی نبوده به همین دلیل شخصیت شناس و بزرگی از خواص شیعیان یعنی ابن عباس همان شخصی که منتخب حضرت امیر در مسئلهٔ حکمیت بود و قاری و مفسر قرآن کریم در این قیام امام حسین را همراهی نکرد و هیچ شواهد تاریخی مبنی بر عدم همراهی ایشان در این قیام مثل بیماری یا عذر دیگر تا جایی که خواندم و شنیدم ذکر نشده تا عذر محمد حنفیه یا جابر را داشته باشند گرچه در مورد جعفر همسر حضرت زینب هم حقیر نقل تاریخی در عذر شرعی عدم همراهی ندیدم حال شبهه اصلی این است که اگر امام حسین فریاد «آیا یاری کننده‌ای نیست که من را یاری کند؟» سر داده به جزء این است که اولین کسانی که این فریاد کمک را شنیدند خواص شیعیان وی مثل ابن عباس بودند؟ آیا این به معنای تکلیف در جهاد و همراهی امام و بر خلاف نقل تاریخ به زعم بنده که شاید درست نباشد به معنای فراگیر بودن قیام امام حسین در هدف بزرگی یعنی زنده کردن دین رسول خدا نبود؟ اگر شنیدند برخی شیعیان و خدای نکرده اطاعت نکردند از امثال ابن عباس بسیار بعید است اگر هم قیام فراگیر نبود تا اطاعت کنند پس فریاد امام در یاری خواستن چه بود؟



با نام و یاد دوست

کارشناس بحث: عماد

seyyed*;337562 نوشت:
گر امام حسین فریاد «آیا یاری کننده‌ای نیست که من را یاری کند؟» سر داده به جزء این است که اولین کسانی که این فریاد کمک را شنیدند خواص شیعیان وی مثل ابن عباس بودند؟ آیا این به معنای تکلیف در جهاد و همراهی امام و بر خلاف نقل تاریخ به زعم بنده که شاید درست نباشد به معنای فراگیر بودن قیام امام حسین در هدف بزرگی یعنی زنده کردن دین رسول خدا نبود؟ اگر شنیدند برخی شیعیان و خدای نکرده اطاعت نکردند از امثال ابن عباس بسیار بعید است اگر هم قیام فراگیر نبود تا اطاعت کنند پس فریاد امام در یاری خواستن چه بود؟

درست است که امام حسین علیه السلام فرمودند :
«هل من ذاب یذب عن حرم رسول‌الله؟ هل من موحد یخاف‌الله فینا؟ هل من مغیث یرجوا الیه باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله باغاثتنا؟»

«آیا کسی وجود دارد تا از حرم رسول خدا دفاع نماید؟ آیا فریادرسی که برای خدا به فریاد ما برسد، نیست؟ آیا یار و یاوری که به امید پاداش الهی ما را یاری نماید وجود دارد؟(1)

اما این جمله را هنگام راه افتادن از مدینه وحجاز نفرمودند بلکه در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب فرمودند
اگر این جمله در حجاز گفته می شد اشکال بر ابن عباس و عبدالله بن جعفر وارد بود ولی بیان این جمله در عصر عاشورا این اشکال را مرتفع می سازد

1. اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 116 سيد ابن طاوس‏ 664 ق، انتشارات جهان‏

seyyed*;337562 نوشت:
سلام
بررسی عملکرد خواص شیعه و شیعیان آن زمان در مورد واقعهٔ مهم عاشورا به نقل از تاریخ غنی و مستند تشیع باعث به وجود آمدن شبهاتی می‌شود که رفع شبهات فوایدی دارد من جمله روشن شدن شبهه برای شخص سؤال کننده و شخصی که مشابه همین شبهه را دارد و درس گرفتن از تاریخ.

در تاریخ معتبر و غنیمان گفته شده قیام سید الشهداء یک قیام فراگیر و همگانی نبوده به همین دلیل شخصیت شناس و بزرگی از خواص شیعیان یعنی ابن عباس همان شخصی که منتخب حضرت امیر در مسئلهٔ حکمیت بود و قاری و مفسر قرآن کریم در این قیام امام حسین را همراهی نکرد و هیچ شواهد تاریخی مبنی بر عدم همراهی ایشان در این قیام مثل بیماری یا عذر دیگر تا جایی که خواندم و شنیدم ذکر نشده تا عذر محمد حنفیه یا جابر را داشته باشند گرچه در مورد جعفر همسر حضرت زینب هم حقیر نقل تاریخی در عذر شرعی عدم همراهی ندیدم حال شبهه اصلی این است که اگر امام حسین فریاد «آیا یاری کننده‌ای نیست که من را یاری کند؟» سر داده به جزء این است که اولین کسانی که این فریاد کمک را شنیدند خواص شیعیان وی مثل ابن عباس بودند؟ آیا این به معنای تکلیف در جهاد و همراهی امام و بر خلاف نقل تاریخ به زعم بنده که شاید درست نباشد به معنای فراگیر بودن قیام امام حسین در هدف بزرگی یعنی زنده کردن دین رسول خدا نبود؟ اگر شنیدند برخی شیعیان و خدای نکرده اطاعت نکردند از امثال ابن عباس بسیار بعید است اگر هم قیام فراگیر نبود تا اطاعت کنند پس فریاد امام در یاری خواستن چه بود؟


سلام

در مورد علت عدم همراهی عبدالله بن عباس با امام حسین(ع) در واقعۀ عاشورا، پس از بررسی مسئله، این نتیجه حاصل می­شود که علت حاضر نشدن عبدالله در کربلا، عدم اعتقاد به امامت امام حسین(ع) نبوده، بلکه علت نابینایی او بوده است.
بسياري از منابع تاريخي نوشته‌اند كه وي در اواخر عمرش، يعني از پيش از وقوع حادثة كربلا نابينا شده بود.1

همان طور که بیان شد، عبدالله بن عباس در اواخر عمر، که مقارن با قیام عاشورا بود، دچار مشکل بینایی گردیده بود.
مؤید این مطلب را می­توان سخن عبدالله دانست که پس از دیدار با امام حسین(ع) به ایشان گفت: قربان تو گردم ای فرزند رسول خدا، گویی مرا به سوی خود دعوت می­کنی و امید داری که تو را یاری نمایم.
به خدا سوگند، یقین دارم که اگر در پیشگاه شما بجنگم تا تمام آن­چه را دارم از دست بدهم، مطمئنم که باز هم حق شما را رعایت نکرده­ام.
اکنون من در محضر شما هستم، هر دستوری بفرمایید من در خدمتگذاری شما حاضرم.

1-الفتوح، پیشین، ج5، ص 25.ابن‌سعد، الطبقات الكبري الطبقة الخامسة، ج1، ص136. نيز ر.ك: مسعودي، مُرُوج الذَّهَب، ج2، ص435؛ ابن‌قتيبه دينوري، المعارف، ص73؛ ابن‌عبدالبر قرطبي، الاستيعاب، ج3، ص70؛ سيد‌بن‌طاووس، سعد السعود، ص285؛ ابن‌اثير‌، اُسْدُ الْغابَة، ج3، ص190؛ شيخ طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص56ـ57؛ مامقاني، تنقيح المقال، ج2، ص191؛ ابن‌رسته، الاعلاق النفيسه، ص278.

با سلام

میخاستم بدونم محمد حنفیه چطور اون چرا با امام حسین علیه السلام نرفت؟
بعضی جاها شنیدم که انگار میترسیده؟ مثلا پس از شهادت امام حسین نشسته و با ناراحتی گفته چقدر گفتم نرو صلح کن!

همره;338122 نوشت:
با سلام

میخاستم بدونم محمد حنفیه چطور اون چرا با امام حسین علیه السلام نرفت؟
بعضی جاها شنیدم که انگار میترسیده؟ مثلا پس از شهادت امام حسین نشسته و با ناراحتی گفته چقدر گفتم نرو صلح کن!

با سلام
محمّد حنفيّه فرزند رشيد و شجاع اميرالمؤمنين از خوله ملقب به «حنفيّه» دختر جعفر بن قيس متولّد شد، و در جنگ هاي علي عليه السلام با منافقين ايثارگري ها كرد، و در جنگ جمل فرماندهي سپاه آن حضرت را به عهده داشت [1] ... او آن چنان شايسته بود كه علماي رجال از جمله مرحوم ممقاني از وي ستايش نموده، [2] و اصحاب اميرالمؤمنين در حضور آن حضرت خيلي تعريفها داشتند، [3] و هنگامي كه امام حسين از مدينه عازم مكّه بود محمد حنفيه گفت: يا حسين! تو از جهت پدر و مادر و فضائل شخصي خود، شايسته ترين فرد جهان هستي، مي ترسم در اين سفر قرباني نيزه ها وشمشيرهاي دشمنان و بدخواهان گردي! [4]
امام حسين عليه السلام نيز از او و خيرخواهي اش سپاسگزاري كرده، و او را به عنوان جانشين در مدينه گذاشت، و وصيتنانه الهي و سياسي خود را به او مرحمت كرد و افزود: تو چشم و گوش من در مدينه باش، و تمام گزارشات را به من برسان، و
بدين وسيله اجازه داد كه فعلاً محمد حنفيه از كاروان كربلا استثنا شود. [5] .

و چون در مكّه ماهها اقامت كرد، به برادرش و ساير بني هاشم نامه نوشت كه: من عازم عراقم، هر كس آماده شهادت است به من بپيوندد، و هر كس آماده نباشد بداند كه ديگر راه پيروزي نخواهد داشت! [6] .

در اين نامه محمد حنفيه و ساير بني هاشم مكلّف مي شوند كه در كاروان حسين حاضر شوند، و او بي درنگ به مكّه مي آيد، و در كنار حسين بسر مي برد...

روز حركت حسين از مكه فرا مي رسد، و برادر او محمد دو بار در دو روز با وي ديدار مي كند، و حسين را از رفتن به كوفه برحذر مي دارد، ولي جواب حسين اين بود كه: از سوي جدّم مأمور به رفتن هستم، تا من با شهادت و اهل بيتم با اسارت درخت اسلام را آبياري دهيم. [7] .

حسين بدون محمد حنفيه به كربلا رسيد، و در آن لحظه هاي نزديك شهادت به وي نامه نوشت كه:

مثل اينكه دنيا از اول نبوده است، ولي آخرت هميشه بوده و هست. [8] .

از اين سخنان و نامه ها استفاده مي شود كه محمّدحنفيّه في الجمله آمادگي خود را نشان داده، ولي مثل شهداي كربلا توفيق شهادت نداشته است! چنانچه به خود او اعتراض كردند: چرا با حسين همراه نشدي؟ او گفت: اصحاب و ياران حسين، افراد مشخّص بودند، و ما قبل از فرارسيدن واقعه كربلا آنان را دقيقاً مي شناختيم! [9] .

و چون «حزةبن حُمران» از امام صادق در اين مورد سئوال كرد فرمود: من جواب آن را مي گويم، ولي شما بار ديگر آن را تكرار نكن. و آن اينكه: امام حسين به همه بني هاشم خبرداد كه من در اين راه به شهادت مي رسم، و هر كس به من بپيوندد شهيد مي گردد، و هر كس از قافله عقب بماند راه خوشبختي نبيند. [10] از برخي تاريخها استفاده مي شود كه محمدحنفيّه در اين مقطع تاريخيتا حدودي كسالت داشت، و سپس بيماري او تشديد شد، حتي در بستر بيماري بسر مي برد، و بدون كمك ديگران نمي توانست حركت نمايد... تا اينكه اهل بيت امام حسين پس از شهادت آن حضرت به مدينه مراجعت نمودند، و صداي شيون و ناله از مردم بلند شد، محمد حنفيّه از علّت آن پرسيد؟
گفتند: مسلم بن عقيل را در كوفه شهيد كرده اند، و هم اكنون حسين و خاندان او مي آيند! محمد خواست حركت كند نتوانست، غلامان او وي را به اسب سوار كردند، و او را به بيرون مدينه منتقل نمودند، تا چشمان او به پرچمهاي سياه افتاد گفت: به خدا قسم حسين را كشته اند، آنگاه صدا به ناله بلند كرد و گفت: حسينم كو، حسينم كو و صيحه اي زد و بيهوش شد... [11] .


[1] نهج البلاغه، خ 11.

[2] تنقيح المقال، ج 3، ص 112.

[3] نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ذيل خطبه 11.

[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 176: يا حسين! انت احب الناس اليّ، و اعزّهم عَلَيَّ، فَيقتلون فتكون لاوّل الاسنّة فاذاً خير هذه الامّة كلّها نفساً و ابا و امّا....

[5] بحارالانوار، ج 44، ص 329: اما انت اخي، عليك ان تُقيم بالمدينة فتكون لي عيناً، لا تخفي عنّي شيئاً من امورهم.

[6] من لحق بي منكم استشهد و من تخلّف لم يبلغ الفتح، (مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 76، بحارالانوار، ج 45، ص 85، بصائر، ص 481).

[7] ملهوف، ص 26.

[8] كامل الزيارات، ص 75: فكان الدّنيا لم تكن و كانّ الاخره لم تزل.

[9] بحارالانوار، ج 44، ص 185: انّ اصحابه عندنا لمكتوبون باسماعهم و اسماء آبائهم.

[10] موسوعة كلمات امام حسين، ص 296.

[11] دمعة السّاكبه، ج 5، ص 164.

seyyed*;337562 نوشت:
یا این به معنای تکلیف در جهاد و همراهی امام و بر خلاف نقل تاریخ به زعم بنده که شاید درست نباشد به معنای فراگیر بودن قیام امام حسین در هدف بزرگی یعنی زنده کردن دین رسول خدا نبود؟ اگر شنیدند برخی شیعیان و خدای نکرده اطاعت نکردند از امثال ابن عباس بسیار بعید است اگر هم قیام فراگیر نبود تا اطاعت کنند پس فریاد امام در یاری خواستن چه بود؟

در مکالمه ای که امام حسین علیه السلام ابن عباس در مکه دارند ، اگر توجه شود معلوم میشود که ابن عباس از جانب امام حسین علیه السلام مامور شد به مدینه برود
فقال(امام حسین علیه السلام): يا بن عباس! إنك ابن عم والدي، و لم تزل تأمر بالخير منذ عرفتك، و كنت مع و الذي تشير عليه بما فيه الرشاد، و قد كان يستنصحك و يستشيرك فتشير عليه بالصواب، فامض إلى المدينة في حفظ الله و كلائه و لا يخفى عليّ شي‏ء من أخبارك فإني مستوطن هذا الحرم و مقيم فيه أبدا ما رأيت أهله يحبوني و ينصروني، فإذا هم خذلوني استبدلت بهم غيرهم و استعصمت بالكلمة التي قالها إبراهيم الخليل صلّى الله عليه و سلّم يوم ألقي في النار حسبي الله و نعم الوكيل فكانت النار عليه بردا و سلاما(1)

امام حسين علیه السلام روى به عبد الله عبّاس كردند و فرمودند :
تو پسر عموی پدر من هستی و پدر من هميشه از رأى صائب تو مددمی گرفت، چون عزم رفتن به جانب مدينه مصمّم گردانيده‏ اى، به سعادت روان شو و آنچه حادث شود، از اخبار و احوال آن جماعت به من اعلام کن . من در مكّه متوطّن خواهم بود تا آن وقت كه اهل او مرا دوستدار باشند و يارى دهند و چون بينم كه اعتقاد بدل كردند و مرا فرو خواهند گذاشت، بدان كلمه‏ اى كه ابراهيم پيغمبر آن روز كه او را به آتش مى ‏انداختند مى‏گفت:
حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ تمسّك كنم

1. الفتوح ، ج 5ص 25

سلام

اینطور که علامه جوادی آملی میفرمود: ابن عباس خطاب به سید الشهداء میگویند به عراق نرو به یمن برو و امام علیه السلام به ابن عباس میفرماید: چه میگویی ابن عباس موضوع یمن و عراق و ... نیست این تکلیفی است از طرف خدا. تقریبا چنین مضمونی. البته از وقایع مشابه هم این برخورد ابن عباس در مقابل مقام عصمت و شاید اجتهاد در مقابل نص صریح عصمت و حجت نقل شده مثلا در سریال امام علی که میرباقری فیلمنامه آن را بر اساس کتب تاریخی نوشته در یک جای سریال ابن عباس بعد از اینکه متوجه میشود حضرت امیر عمارت کوفه و بصره را به طلحه و زبیر نداده و همین قرار است مقدمه فتنه و جنگ جمل بشه میگوید چرا علی بر اساس مصلحت عمل نکرد و حکم عمارت را به طلحه و زبیر نداد تا جلوی فتنه آینده گرفته شود و پاسخ یکی دیگر از صحابه به ابن عباس این است که علی حق را فدای مصلحت نمیکند. (حتی اگر جنگ جمل واقع بشه) آیا با این احوال نمیشه این برداشت رو در مورد ابن عباس داشت که علی رغم محبت شدید به اهل بیت طوری که بعد از شهادت حضرت امیر خیلی گریه کرد اما ابن عباس نظرات خود را در مقابل معصوم به عنوان حتی دلسوزی ارائه میداد که این خلاف تبعیت محضه است و اینطور نیست که علت نرفتن و همراهی نکردن با سید الشهدا هم همین مطلب باشه؟

seyyed*;338659 نوشت:
سلام

اینطور که علامه جوادی آملی میفرمود: ابن عباس خطاب به سید الشهداء میگویند به عراق نرو به یمن برو و امام علیه السلام به ابن عباس میفرماید: چه میگویی ابن عباس موضوع یمن و عراق و ... نیست این تکلیفی است از طرف خدا. تقریبا چنین مضمونی.

با سلام
آنچه را باید در نظر داشت این است که :
منطق ابن عباس منطق سیاست و بازی سیاسی بود، منطق عقل و دها و رعایت مصالح نفس خود بود.
او با منطق عقلی، صحیح می گفت که: انی اتخوف علیک فی هذا الوجه الهلاک، ان اهل العراق قوم غدر
(پس تو هم با آنها سیاست بازی و غدر کن)
اقم بهذا البلد فانک سید اهل الحجاز، فان کان اهل العراق یریدونک کما زعموا فلینفوا عدوهم
خودشان بروند دم چک، اگر کشته شدند که به جهنم، اگر غالب شدند و مهیا شد تو برو.
درست این منطق، منطق سیاسیون نفعی است نه منطق شهدا:Sham:
ثم اقدم علیهم، فان ابیت الا ان تخرج فسر الی الیمن فان لها حصونا و شعابا، و لابیک بها شیعة.
معنای کلام ابن عباس این است که اگر اهل عراق حاکمشان را بیرون نکردند و اهل جهاد نبودند تو هم آنها را رها کن.
این منطق منطق معامله است.
منطق امام نه
منطق غدر و کید بود و نه منطق معامله و همکاری انتفاعی، صرفا منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود.:Sham:

بشر یا منطق مکر دارد مثل اغلب سیاسیون دنیا، یا منطق معامله دارد مثل احزاب سیاسی امروز، یا منطق فدا و عقیده دارد مثل نوادر خلقت از قبیل امام حسین علیه السلام.

فقال له الحسین: یا ابن عم انی اعلم انک ناصح مشفق
برای شخص من و مصالح شخص من
و لکنی قد ازمعت و اجمعت علی المسیر.
مقصود حضرت این نیست که گفتار از روی حسن نیت است ولی من این مقدمات و نتایج را قبول ندارم، بلکه مقصود این است که این مقدمات و نتایج برای کسی که بخواهد از این راه برود و اهل معامله و معاوضه باشد درست است ولی راه من این راه نیست و منطق من منطق درد عقیده داشتن و درد خیر خواهی داشتن است، درد طبیبی است که از غم مریضها رنج می برد.
(عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم) ،
راه من راه شهادت است.
منطق شهید منطق دیگری است غیر از منطق عقل عملی انتفاعی.

معنای «ان الله شاء ان یریک قتیلا» این است که خدا از تو روح شهادت می خواهد (ان لک درجة لن تنالها الا بالشهادة) .

و لیکن نه خودشان را فریفتند و نه آن حضرت را، از روی خیر خواهی صادقانه خود که او را از تسلیم دور می داشتند و از مرگ نه، و همگی بر این حالت بودند.
من بر تو در این سفر بیم کشته شدن دارم، زیرا اهل عراق قومی خیانت پیشه اند.
در همین شهر بمان، زیرا تو سرور اهل حجازی، پس اگر اهل عراق خواهان تو باشند چنانکه مدعی اند باید دشمنانشان را دور سازند و از شهر خود برانند.
سپس نزد آنها برو، و اگر تصمیم حتمی داری که بیرون شوی پس به یمن برو زیرا که دژها و دره های فراوان دارد، و پدرت در آنجا شیعیانی دارد.
حضرت به او فرمود: پسر عمو! من می دانم که تو قصد خیر خواهی و دلسوزی داری.
[ولی من تصمیم قطعی برای حرکت گرفته ام. ]:Sham:


شود آسان به عشق کاری
چند که بود نزد عقل بس دشوار


یا علی ع

seyyed*;338659 نوشت:
ینطور که علامه جوادی آملی میفرمود: ابن عباس خطاب به سید الشهداء میگویند به عراق نرو به یمن برو و امام علیه السلام به ابن عباس میفرماید: چه میگویی ابن عباس موضوع یمن و عراق و ... نیست این تکلیفی است از طرف خدا. تقریبا چنین مضمونی.

آنچه سوال اولیه شما بود علت لبیک نگفتن ابن عباس در مقابل هل من ناصر امام حسین علیه اسلام بود که هم عبارت امام علیه السلام بیان شد و هم گفته شد که چون این امام در عصر عاشورا این جمله را فرمودند و ابن عباس نیز در حجاز بودند پس با این استدلال نمی شود بر ابن عباس خرده گرفت که چرا به این جمله امام لبیک نگفت
اما این اینکه ابن عباس در مقابل امام فرمود : شما به یمن برو یا ... می توان حمل بر مشورت کرد که در زمان پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نیز به ایشان مشورت می دادند
مثلا در جنگ بدر برای چگونگی روبرو شدن با دشمن با یاران خود مشورت نمود و از آنان خواست تا نظرهای خود را دربارهٔ نبرد با قریش بیان کنند، آیا پیش برویم و با دشمن بجنگیم یا از بیابان بدر باز‌گردیم؟ سران مهاجرین و انصار دو نظر متضاد دادند، پیامبر(ص) نظر انصار را که آماده نبرد بودند، پذیرفت(1)
نمی توان گفت که چرا صحابه در مقابل پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نظر دادند
کار ابن عباس نیز همینگونه بود، البته اگر امام حسین علیه السلام حکم می کردند و باز ابن عباس بر نظر خود اصرار می ورزید اشکال شما وارد بود.
به هر حال در نیامدن ابن عباس به کربلا نمی توان به ایشان اشکال کرد با توجه به اینکه در تاریخ آمده(سندش در پستهای قبلی ذکر شد) که ایشان از طرف امام حسین علیه السلام در ماندن دستور هم داشته است.
اگر این اشکال نسبت به پیشنهاد ابن عباس وارد باشد باید ام سمله نیز مورد سوال است چون ایشان نیز به امام حسین علیه اسلام عرض می کند:
ام سلمه در آخرین ملاقاتش با امام، گفت: «یا بنی لا تحزنی بخروجک الی العراق فانی سمعت جدک رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: یقتل ولدی الحسین بارض العراق فی ارض یقال له کربلا . . . ;(2)

فرزندم! مرا به رفتنت به سوی عراق اندوهگین مکن . زیرا از جدت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که می فرمود: فرزندم حسین در سرزمین عراق، که به آن کربلا گفته می شود، شهید خواهد شد
1.واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ط الثالثه، 1409، ج1، ص47.
2.مقتل الحسین، ص 152 .

سلام

آقا سید محسن طهرانی فرزند علامه طهرانی بیان میکرد که بعد از واقعهٔ عاشورا امام سجاد با یزید به خاطر اهتمام یزید به قتل امام بیعت کرد اقوال تاریخی تا چه حد این موضوع رو تأیید می​کنند؟ شرایط امام سجاد با پدرش چه تفاوتی کرد که پدرش تن به بیعت با یزید نداد ولی ایشان با قصد تقیه بیعت کردند؟

جناب سید بزرگوار
با توجه به اینکه موضوع این تاپیک
شبهه پیرامون عملکرد برخی شیعیان در مورد واقعهٔ عاشورا
می باشد و این سوال موضوع دیگری را دنبال می کند اگر لطف بفرمایید تاپیک جدیدی در این موضوع ایجاد کنید ممنون میشوم
ولی اگر در موضوع تاپیک سوالی مانده خدمتتان هستم

عماد;341122 نوشت:
جناب سید بزرگوار
با توجه به اینکه موضوع این تاپیک
شبهه پیرامون عملکرد برخی شیعیان در مورد واقعهٔ عاشورا
می باشد و این سوال موضوع دیگری را دنبال می کند اگر لطف بفرمایید تاپیک جدیدی در این موضوع ایجاد کنید ممنون میشوم
ولی اگر در موضوع تاپیک سوالی مانده خدمتتان هستم



سلام

تشکر به خاطر وقتی که گذاشتید. :Gol:

حتما این شبهه رو در تایپیک جداگانه مطرح خواهم کرد.

خیر در مورد بحث تایپیک فعلی مطلبی نمانده است.

خیر ببینید.

موضوع قفل شده است