جمع بندی چرا صفات خوب وجودی هستند و صفات بد عدمی

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا صفات خوب وجودی هستند و صفات بد عدمی

با عرض سلام و خسته نباشید.
بنده قبول دارم که خداوند عین وجود و بی‌عیب و نقص است و هیچ عدم و کاستی‌ای در وجودش راه ندارد.
سؤالم این است که چه دلیلی داریم که صفات خوب (مانند علم، قدرت، رحمت، عدل، رزّاقیت و ...) وجودی هستند و صفات بد (مانند حسد، دروغ، ظلم و ...) عدمی هستند؟



با نام الله












سؤال:
خداوند از هر عیب و نقصی به دور است. چه دلیلی داریم که صفات خوب (مانند علم، قدرت، رحمت، عدل، رزّاقیت و ...) وجودی هستند و صفات بد (مانند حسد، دروغ، ظلم و ...) عدمی هستند؟

پاسخ:
همان گونه که فرمودید خداوند تبارک و تعالی کمال محض است و هیچ نقص و عیبی ندارد پس هر صفت کمالی را می‌توان به خدا نسبت داد و هر صفت که دلالت بر نقص و کمبود دارد را باید از او سلب کرد؛ چراکه همه کمالات را دارد و هیچ نقصی ندارد.
صفات کمال یا به قول شما صفات خوب یا خودشان نشان دهنده دارایی و کمال صاحب صفت است یا نشان دهنده آن است که منشأ این صفت کمال دارد.
در مقابل صفات سلبیه یا به قول شما صفات بد، نشان‌دهنده آن است که صاحب آن صفت، یک نقصی دارد و یا منشأ این صفت نقص دارد.
هر کمالی وجود است و هر نقصی عدم . عدم علم می شود جهل عدم قدرت می شود ضعف و یا فردی که ناتوان از گرفتن حق خود یا دریافت فضیلتی است حسادت می کند که می‌شود عدم قدرت و... .
و همچنین است عالم که یک چیز وجودی به نام علم را دارد قادر قدرت را دارد و ... .

در پناه خداوند قادر قدیر باشید.

یك تحلیل ساده نشان می دهد كه ماهیت شرور، عدم است، یعنی بدیها همه از نوع نیستی و عدمند. این مطلب، سابقه زیادی دارد. ریشه این فكر از یونان قدیم است. در كتب فلسفه، این فكر را به یونانیان قدیم و خصوصا افلاطون نسبت می دهند، ولی متأخران آن را بیشتر و بهتر تجزیه و تحلیل كرده اند. مقصود كسانی كه می گویند شر عدمی است این نیست كه آنچه به نام شر شناخته می شود وجود ندارد، تا گفته شود این خلاف ضرورت است، بالحس و العیان می بینیم كه كوری و كری و بیماری و ظلم و ستم و جهل و ناتوانی و مرگ و زلزله و غیره وجود دارد، نه می توان منكر وجود اینها شد و نه منكر شر بودنشان، و هم این نیست كه چون شر، عدمی است پس شر وجود ندارد، و چون شری وجود ندارد پس انسان وظیفه ای ندارد زیرا وظیفه انسان مبارزه با بدیها و بدها و تحصیل خوبیها و تأیید خوبها است، و چون هر وضعی خوب است و بد نیست، پس باید به وضع موجود همیشه رضا داد و بلكه آن را بهترین وضع ممكن دانست. تكاملی بودن جهان - و بالخصوص انسان - و رسالت انسان در سامان دادن آنچه بر عهده اش گذاشته شده است جزئی از نظام زیبای جهان است. پس سخن در اینها نیست، سخن در این است كه همه اینها از نوع عدمیات و فقدانات می باشند و وجود اینها از نوع وجود كمبودها و خلاها است و از این جهت شر هستند كه خود، نابودی و نیستی و یا كمبودی و خلأ هستند، و یا منشأ نابودی و نیستی و كمبودی و خلأند، نقش انسان در نظام تكاملی ضروری جهان، جبران كمبودها و پر كردن خلأها و ریشه كن كردن ریشه های این خلأها و كمبودهاست.

بدها دو نوعند: بدهایی كه خود اموری عدمی اند، و بدهایی كه اموری وجودی اند اما از آن جهت بد هستند كه منشأ یك سلسله امور عدمی می گردند. شروری كه خود عدمی هستند مانند جهل و عجز و فقر، صفاتی حقیقی (غیر نسبی ) ولی عدمی هستند، اما شروری كه وجودی هستند و از آن جهت بدند كه منشأ امور عدمی هستند، مانند سیل و زلزله و گزنده و درنده و میكروب بیماری، بدون شك بدی اینها نسبی است. از این گونه امور، آنچه بد است، نسبت به شی ء یا اشیاء معینی بد است. زهر مار، برای مار بد نیست، برای انسان و سایر موجوداتی كه از آن آسیب می بینند بد است. گرگ برای گوسفند بد است ولی برای خودش و برای گیاه بد نیست، همچنانكه گوسفند هم نسبت به گیاهی كه آن را می خورد و نابود می كند بد است ولی نسبت به خودش یا انسان یا گرگ بد نیست. و از طرف دیگر وجود حقیقی هر چیز كه به آن خلق و ایجاد تعلق می گیرد و وجود واقعی است، وجود آن چیز برای خود است نه وجود آن برای اشیاء دیگر. وجود هر چیز برای شی ء یا اشیاء دیگر، وجود اعتباری و غیر حقیقی است و جعل و خلق و ایجاد به آن تعلق نمی گیرد. به بیان دیگر: هر چیزی یك وجود فی نفسه دارد و یك وجود لغیره، و به عبارت صحیح تر: وجود هر چیزی دو اعتبار دارد: اعتبار فی نفسه و لنفسه و اعتبار لغیره. اشیاء از آن نظر كه خودشان برای خودشان وجود دارند حقیقی هستند و از این نظر بد نیستند. هر چیزی خودش برای خودش خوب است، اگر بد است برای چیز دیگر است. آیا می توان گفت عقرب خودش برای خودش بد است؟ گرگ خود برای خود بد است؟ نه، شك نیست كه وجود عقرب و گرگ برای خود آنها خوب است، آنها از برای خود همانطور هستند كه ما برای خود هستیم. پس بد بودن یك شی ء در هستی فی نفسه آن نیست، در وجود بالاضافه آن است.

از طرف دیگر شكی نیست كه آنچه حقیقی و واقعی است وجود فی نفسه هر چیز است، وجودات بالاضافه، اموری نسبی و اعتباری اند، و چون نسبی و اعتباری اند واقعی نیستند، یعنی واقعا در نظام وجود قرار نگرفته اند و هستی واقعی ندارند تا از این جهت بحث شود كه چرا این وجود یعنی وجود نسبی به آنها داده شده است. به عبارت دیگر هر چیز دو بار موجود نشده و دو وجود به او داده نشده است، یكی وجود فی نفسه، و یكی وجود بالاضافه. فرض كنید شما مطلبی را برای شاگردان بیان می كنید، بار دیگر آن را تكرار می كنید، برای نوبت سوم و چهارم همان مطلب را بازگو می كنید. شما در هر چهار نوبت همان مطلب را بدون كم و زیاد ادا كرده اید. به عبارت دیگر بیان شما كه از طرف شما وجود پیدا كرده است، در هر چهار نوبت یك جور است، ولی این چهار نوبت هر كدام دارای صفت بالخصوص است، یكی اول است و دیگری دوم و دیگری سوم و دیگری چهارم. آیا شما در هر نوبت دو عمل انجام داده اید: یكی اینكه مطلب را ادا كرده اید، دیگر اینكه صفت اولیت یا ثانویت یا ثالثیت یا رابعیت را به آن داده اید؟ و یا اینكه این صفات یك سلسله صفات اضافی و در عین حال اعتباری و انتزاعی می باشند كه از عمل مكرر شما كه هر چهار نوبت به یك شكل صورت گرفته با مقایسه با یكدیگر پیدا می شود؟ بدیهی است كه شق دوم صحیح است.

اینگونه صفات كه صفاتی اعتباری و انتزاعی اند در عین حال از لوازم قهری و لاینفك ملزومات خود هستند كه اموری حقیقی و واقعی اند. به همین جهت درباره این امور به عنوان اشیائی مستقل نمی توان بحث كرد، نمی توان این پرسش را به این صورت مطرح كرد كه چرا فاعل و مبدأ، این وجودهای اضافی و اعتباری را آفرید، زیرا این وجودات اولا واقعی نیستند تا سخن از آفرینش آنها به میان آید، و ثانیا این وجودهای اعتباری و انتزاعی، از لوازم وجودهای واقعی اند و به صورت مستقل قابل طرح نیستند، و اگر به صورت غیر مستقل طرح شوند به این صورت خواهد بود كه چرا وجودات واقعی كه اینها از لوازم اعتباری و انتزاعی لاینفك آنها هستند آفریده شدند؟ و این مطلبی است كه در بخش بعد طرح می شود و پاسخ آن داده می شود. ضمنا اینكه گفتیم اول بودن و دوم بودن و غیره، امور اعتباری و انتزاعی می باشند و وجود واقعی ندارند و بدین جهت جعل و خلق و ایجاد به آنها تعلق نمی گیرد و فرض خلق و ایجاد درباره آنها نمی شود، با یك مطلب دیگر اشتباه نشود و آن، مسأله تقدیم و تأخیر است، یعنی اینكه انسان یا فاعل مختار و ذی شعور دیگر، از میان دو كار یا دو چیز، یكی را بر دیگری مقدم بدارد و آن را اول قرار دهد. به هر حال اسناد امور اعتباری به علت، مجازی و بالعرض است. از این جهت حكما گفته اند شرور، بالذات مورد تعلق آفرینش قرار نمی گیرند، بالذات معلول و مجعول نیستند. مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است، درست مثل این است كه می گوییم: خورشید، سبب ایجاد سایه است. البته اگر خورشید نباشد، سایه هم نیست، ولی سبب شدن خورشید از برای سایه با سبب شدن آن برای نور متفاوت است. خورشید نور را واقعا و حقیقتا افاضه می كند ولی سایه را حقیقتا ایجاد نمی كند. سایه چیزی نیست كه ایجاد شود. سایه از محدودیت نور پیدا شده است، بلكه عین محدودیت نور است. در مورد شرور، اعم از شرور نوع اول و شرور نوع دوم نیز مطلب از همین قرار است. شرور، اموری اعتباری و عدمی هستند. كوری در انسان كور، یك واقعیت مستقلی نیست تا گفته شود كه آدم كور را یك مبدأ آفریده است و كوری او را یك مبدأ دیگر. كوری نیستی است و هر شری نیستی است. نیستی، مبدأی و آفریننده ای ندارد. بنابراین شرور در جهان امور عدمی اند. ما، نادانی، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میکروبها و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی نیستند، بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند.

" نادانی " فقدان و نبودن علم است. علم، یک واقعیت و کمال حقیقی است، ولی جهل و نادانی، واقعیت نیست. وقتی می گوییم: " نادان، فاقد علم است " چنین معنی نمی دهد که وی صفت خاصی به نام " فقدان علم " دارد و دانشمندان آن صفت را ندارند. دانشمندان قبل از اینکه دانش بیاموزند، جاهلند، زمانی که تحصیل علم می کنند چیزی از دست نمی دهند، بلکه منحصرا چیزی بدست می آورند. اگر نادانی، یک واقعیت حقیقی بود، تحصیل علم چون همراه با از دست دادن نادانی است صرفا تبدیل یک صفت به صفت دیگر می بود، درست مانند آنکه جسمی، شکل و کیفیتی را از دست می دهد و شکل و کیفیت دیگری پیدا می کند. " فقر " نیز بی چیزی و ناداری است نه دارایی و موجودی. آنکه فقیر است چیزی را به نام ثروت فاقد است نه آنکه او هم به نوبه خود چیزی دارد و آن فقر است و فقیر هم مانند غنی از یک نوع دارایی بهره مند است، چیزی که هست غنی دارای ثروت است و فقیر دارای فقر. " مرگ " هم از دست دادن است نه بدست آوردن. به همین جهت جسمی که صفت حیات را از دست می دهد و به جمادی تبدیل می شود تنزل یافته است نه ترقی. اما گزندگان، درندگان، میکروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها از آن جهت بد هستند که موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سد رسیدن استعدادها به کمال می گردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بیماری نمی شدند بد نبودند، اگر آفتهای نباتی موجب نابودی درختان یا میوه آنها نمی شدند بد نبودند، اگر سیلها و زلزله ها تلفات جانی و مالی به بار نمی آوردند بد نبودند. بدی در همان تلفات و از دست رفتن ها است. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است که ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلکه از آن جهت است که موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است.

oosmajid;335360 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید. بنده قبول دارم که خداوند عین وجود و بی‌عیب و نقص است و هیچ عدم و کاستی‌ای در وجودش راه ندارد. سؤالم این است که چه دلیلی داریم که صفات خوب (مانند علم، قدرت، رحمت، عدل، رزّاقیت و ...) وجودی هستند و صفات بد (مانند حسد، دروغ، ظلم و ...) عدمی هستند؟

سلام
بر عدم تاثیری بار نمیشود لذا تمام آثار از وجود است الا اینکه وجود در مراتب مختلف اقتضائات مختلف دارد لذا شرور نه بر عدم بلکه بر ضعف وجودی مترتب است و نه عدم مطلق چه اینکه عدم منشا اثری نیست
بسیاری اوقات هم شرور نسبی اند یعنی امر وجودی را به نسبت امر وجودی دیگر شر می نامند به دلیل اقتضای نامطلوبی که به نسب اثر وجود اقوی داشته است
والله الموفق

سؤال:
خداوند از هر عیب و نقصی به دور است. چه دلیلی داریم که صفات خوب (مانند علم، قدرت، رحمت، عدل، رزّاقیت و ...) وجودی هستند و صفات بد (مانند حسد، دروغ، ظلم و ...) عدمی هستند؟

پاسخ:
همان گونه که فرمودید خداوند تبارک و تعالی کمال محض است و هیچ نقص و عیبی ندارد پس هر صفت کمالی را می‌توان به خدا نسبت داد و هر صفت که دلالت بر نقص و کمبود دارد را باید از او سلب کرد؛ چراکه همه کمالات را دارد و هیچ نقصی ندارد.
صفات کمال یا به قول شما صفات خوب یا خودشان نشان دهنده دارایی و کمال صاحب صفت است یا نشان دهنده آن است که منشأ این صفت کمال دارد.
در مقابل صفات سلبیه یا به قول شما صفات بد، نشان‌دهنده آن است که صاحب آن صفت، یک نقصی دارد و یا منشأ این صفت نقص دارد.
هر کمالی وجود است و هر نقصی عدم . عدم علم می شود جهل عدم قدرت می شود ضعف و یا فردی که ناتوان از گرفتن حق خود یا دریافت فضیلتی است حسادت می کند که می‌شود عدم قدرت و... .
و همچنین است عالم که یک چیز وجودی به نام علم را دارد قادر قدرت را دارد و ... .

موضوع قفل شده است