جمع بندی ایا تنها راه من طلاقه؟؟؟؟

تب‌های اولیه

53 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ایا تنها راه من طلاقه؟؟؟؟

حدود 2 سال پیش با یکی از هم دانشگاهیام اشنا شدم
بعد یکسال اشنایی و کلی ابراز عشقی که به من می کرد چون من اهل دوستی نبودم به خواستگاری من اومدن
من دختر مذهبی هستم اما هم مستقلم هم همیشه توی خانوادم حق انتخاب و ازادی کامل داشتم

خدا رو شکر خانواده ی تحصیل کرده و مرفهی دارم
موقع خواستگاری و فبل از عقد با شوهرم یه سری شرط و شروط گذاشتم اونم قبول کرد که قرار شد به عنوان شرط ضمن عقد ذکر بشه
اما اون موقعی که رفتیم برگه ازمایش بگیریم اقایی که قرار بود عقدمون کنه پرسید شرط ضمن عقد دارین منم گفتم اره هم حق طلاق می خوام هم حق ازادی که نیازی به اجازه ی شوهر نداشته باشم
شوهرم شروع کرد به التماس کردن که ابرومون جلو فامیل میره و ... اون اقای عاقدم گفت شرط ضمن عقد اعتبار قانونی نداره باید برین محضر اونجا تعهد بده
شوهرمم قبول کرد گفت هر وقت خواستی می ریم محضر بهت تعهد میدم اما وقتی عقد کردیم زد زیره همه چی!!!
هم خودش زد زیر همه چی هم خانوادش
شرط های دیگمون این بود که محل زندگی ما باید نزدیک خانه ی پدریم باشه و مراسم و همه چی در شان خانواده ها باشه و ...
اما چون ما تعهد کتبی ازشون نگرفتیم خیلی راحت زدن زیر همه چی
منم به خاطر زندگیم مجبور شدم کنار بیام
من الان یکساله زیر عقدم
توی این مدت خانواده ی شوهرم خیلی اذیتم کردن و هر جور که تونستن به من و خانوادم بی احترامی کردن اینم بگم که من خداروشکر خانواده ی محترم و مرفهی دارم که از لحاظ سطح مالی خیلی بالاتر از اونها هستیم
خانواده ی من همش می گفتن صبر داشته باش می ری تو خونه ی خودت این مشکلات حل میشه
با همه ی این کارها کم کم فهمیدم شوهرم برای بدست اوردن من بیشتر حرفهایی که بهم زده دروغ بوده
مثلا اینکه به من گفته بود سیگار نمی کشه در حالی که می کشید و همه می دونستن و ازم مخفی می کردن
و هر وقت هم بهش شک می کردم قسم می خورد که سیگار نمی کشه! حتی دست گذاشت روی قران و قسم خورد که سیگار نمی کشه در حالی که دروغ می گفت!!!! منم بهش گفتم اگه دروغ بگی خدا منو ازت بگیره
دقیقا هم همین شد خدا دستشونو رو کرد

من دائما احساس می کنم که به خاطر این قسم دروغ این همه مشکل بوجود امد
الان یکسال از عقدمون می گذره و من هر روز بیشتر از قبل از دروغ گویی خودش و بی احترامی ها و دخالت های خانوادش رنج می برم
من که به زور عروسشون نشدم کلی اومدن خواستگاری تا خانوادم رضایت دادن اما حالا که عروسشون شدم فکر می کنن چون دارن خرج عروسی پسرشونو می دن صاحب اختیار زندگیشن و هر کاری دلشون می خواد می کنن
انقدر هم به شوهرم فشار اوردن و اذیتش کردن که این ماههای اخر حسابی عصبی و پرخاشگر شده بود اونم همشو سر من خالی می کرد
منم که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شده بود به شدت بهش اعتراض کردم
خلاصه اینکه دعوامون شد این وسط پدر شو هرم زنگ زد و هر چی لایق خودش بود بهم گفت و گفت ما دیگه راضی نیستیم تو برگردی توی این زندگی و.... منم گفتم به خدا وا گذارتون کردم
بازم چون یکسال از عقدم می گذشت دلم نمی خواست همه چی به این راحتی از بین بره به شو هرم زنگ زدم که نذار خانوادت زندگیمونو خراب کنن که شروع کرد به تهدید کردن من که خیلی بهت رحم کنم طلاقت می دم می خوام جهنمی درست کنم که توش تو و خانوادت خون گریه کنید!
.... بعدشم اومد در خونمون ابروریزی راه انداخت و جلو بابام شروع کرد به سیگار کشیدن و توهین کردن
من فکر می کنم پدرش بهش گفته بود تهدیدم کنه که من بی خیال مهریه بشم و برم دادخواسته طلاق بدم
الان 2 ماهه که ندیدمش در واقع خانوادش نمی گذارند بیاد منو ببینه بعضی وقتها (تا حالا 2 تا ) اس ام اس زده دلتنگتم و یک روز هم خانومی تماس گرفت گفت من مشاورش و می خوام حرفهای دو طرف رو بشنوم که بعد از شنیدن حرفهای من گفت مشکلتون با مشاوره قابل حله اون باید خانوادش را مدیریت کنه و ...

یه روز هم زنگ زد به پدرم که منو ببخشید اشتباه کردم!!!


پدرمم گفت من دخترمو از سر راه نیاوردم که شما هر کاری خواستین باهاش بکنید این چه حرفهایی بوده که پدر شما به دختر من زده و اگر ما کوچکترین دخالت یا بی احترامی به شما کرده بودیم به خاطر این رفتار بهت حق می دادم اما الان خودت وا قعا فکر می کنی جایی برای بخشش گذاشتی؟؟ و ..



واقعا این بی احترامی که کرده بودن با یه تلفن قابل بخشش نیست


من الان نمی دانم باید چکار کنم من و شوهرم باهم مشکل زیادی نداشتیم اخلاقمون با هم جور بود باعث تمام اختلاف های ما خانواده ی همسر بودند اگر بخواهم دادخواست مهریه بدهم همه ی اسیب ها به همسرم می رسد و مطمئنم که پدرش حمایتی از او نخواهد کرد.
متاسفانه شوهر من توی خانواده ای بزرگ شده که بچه ها نه حق انتخاب داشتند نه نظر و فقط پدرشون براشون تعیین تکلیف می کرده همین باعث بروز مشکلاتی مثل دروغ گویی در بچه ها شده و ...
حالا هم که پدرش مانع ازدواج ما شده

ایا این درست است که به همین راحتی کسی بتواند با ابرو و زندگی یک دختر بازی کند؟

یعنی این پدر به همین راحتی می تواند مانع ازدواج ما بشود؟

هیچ واسطه ای هم نمی فرستند چون می دانند من اگر بگم با من چکار کردند ابرویشان در فامیل می رود ... پدر شوهر من دکترا دارد و عضو هیئت علمی دانشگاهه به همین دلیل هیچ کس را جز خودش ادم حساب نمی کنه

کلا ادمهای بسیار پر توقع و مغرروری هستند و خیلی هم اهل زرنگ بازی هستند

من دیگه واقعا تحمل ندارم از طرفی خیلی دلم برای شو هرم می سوزد
دیگه نمی دونم چه کاری درسته اصلا نمی توانم تصمیم بگیرم

ایا تنها راه من طلاقه؟؟؟؟

با نام و یاد دوست

کارشناس بحث: امیدوار



marinux;333572 نوشت:
حدود 2 سال پیش با یکی از هم دانشگاهیام اشنا شدم
بعد یکسال اشنایی و کلی ابراز عشقی که به من می کرد چون من اهل دوستی نبودم به خواستگاری من اومدن
من دختر مذهبی هستم اما هم مستقلم هم همیشه توی خانوادم حق انتخاب و ازادی کامل داشتم

خدا رو شکر خانواده ی تحصیل کرده و مرفهی دارم
موقع خواستگاری و فبل از عقد با شوهرم یه سری شرط و شروط گذاشتم اونم قبول کرد که قرار شد به عنوان شرط ضمن عقد ذکر بشه
اما اون موقعی که رفتیم برگه ازمایش بگیریم اقایی که قرار بود عقدمون کنه پرسید شرط ضمن عقد دارین منم گفتم اره هم حق طلاق می خوام هم حق ازادی که نیازی به اجازه ی شوهر نداشته باشم
شوهرم شروع کرد به التماس کردن که ابرومون جلو فامیل میره و ... اون اقای عاقدم گفت شرط ضمن عقد اعتبار قانونی نداره باید برین محضر اونجا تعهد بده
شوهرمم قبول کرد گفت هر وقت خواستی می ریم محضر بهت تعهد میدم اما وقتی عقد کردیم زد زیره همه چی!!!
هم خودش زد زیر همه چی هم خانوادش
شرط های دیگمون این بود که محل زندگی ما باید نزدیک خانه ی پدریم باشه و مراسم و همه چی در شان خانواده ها باشه و ...
اما چون ما تعهد کتبی ازشون نگرفتیم خیلی راحت زدن زیر همه چی
منم به خاطر زندگیم مجبور شدم کنار بیام
من الان یکساله زیر عقدم
توی این مدت خانواده ی شوهرم خیلی اذیتم کردن و هر جور که تونستن به من و خانوادم بی احترامی کردن اینم بگم که من خداروشکر خانواده ی محترم و مرفهی دارم که از لحاظ سطح مالی خیلی بالاتر از اونها هستیم

خانواده ی من همش می گفتن صبر داشته باش می ری تو خونه ی خودت این مشکلات حل میشه
با همه ی این کارها کم کم فهمیدم شوهرم برای بدست اوردن من بیشتر حرفهایی که بهم زده دروغ بوده
مثلا اینکه به من گفته بود سیگار نمی کشه در حالی که می کشید و همه می دونستن و ازم مخفی می کردن
و هر وقت هم بهش شک می کردم قسم می خورد که سیگار نمی کشه! حتی دست گذاشت روی قران و قسم خورد که سیگار نمی کشه در حالی که دروغ می گفت!!!! منم بهش گفتم اگه دروغ بگی خدا منو ازت بگیره
دقیقا هم همین شد خدا دستشونو رو کرد
من دائما احساس می کنم که به خاطر این قسم دروغ این همه مشکل بوجود امد
الان یکسال از عقدمون می گذره و من هر روز بیشتر از قبل از دروغ گویی خودش و بی احترامی ها و دخالت های خانوادش رنج می برم
من که به زور عروسشون نشدم کلی اومدن خواستگاری تا خانوادم رضایت دادن اما حالا که عروسشون شدم فکر می کنن چون دارن خرج عروسی پسرشونو می دن صاحب اختیار زندگیشن و هر کاری دلشون می خواد می کنن
انقدر هم به شوهرم فشار اوردن و اذیتش کردن که این ماههای اخر حسابی عصبی و پرخاشگر شده بود اونم همشو سر من خالی می کرد
منم که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شده بود به شدت بهش اعتراض کردم
خلاصه اینکه دعوامون شد این وسط پدر شو هرم زنگ زد و هر چی لایق خودش بود بهم گفت و گفت ما دیگه راضی نیستیم تو برگردی توی این زندگی و.... منم گفتم به خدا وا گذارتون کردم
بازم چون یکسال از عقدم می گذشت دلم نمی خواست همه چی به این راحتی از بین بره به شو هرم زنگ زدم که نذار خانوادت زندگیمونو خراب کنن که شروع کرد به تهدید کردن من که خیلی بهت رحم کنم طلاقت می دم می خوام جهنمی درست کنم که توش تو و خانوادت خون گریه کنید!
.... بعدشم اومد در خونمون ابروریزی راه انداخت و جلو بابام شروع کرد به سیگار کشیدن و توهین کردن
من فکر می کنم پدرش بهش گفته بود تهدیدم کنه که من بی خیال مهریه بشم و برم دادخواسته طلاق بدم
الان 2 ماهه که ندیدمش در واقع خانوادش نمی گذارند بیاد منو ببینه بعضی وقتها (تا حالا 2 تا ) اس ام اس زده دلتنگتم و یک روز هم خانومی تماس گرفت گفت من مشاورش و می خوام حرفهای دو طرف رو بشنوم که بعد از شنیدن حرفهای من گفت مشکلتون با مشاوره قابل حله اون باید خانوادش را مدیریت کنه و ...

یه روز هم زنگ زد به پدرم که منو ببخشید اشتباه کردم!!!


پدرمم گفت من دخترمو از سر راه نیاوردم که شما هر کاری خواستین باهاش بکنید این چه حرفهایی بوده که پدر شما به دختر من زده و اگر ما کوچکترین دخالت یا بی احترامی به شما کرده بودیم به خاطر این رفتار بهت حق می دادم اما الان خودت وا قعا فکر می کنی جایی برای بخشش گذاشتی؟؟ و ..



واقعا این بی احترامی که کرده بودن با یه تلفن قابل بخشش نیست


من الان نمی دانم باید چکار کنم من و شوهرم باهم مشکل زیادی نداشتیم اخلاقمون با هم جور بود باعث تمام اختلاف های ما خانواده ی همسر بودند اگر بخواهم دادخواست مهریه بدهم همه ی اسیب ها به همسرم می رسد و مطمئنم که پدرش حمایتی از او نخواهد کرد.
متاسفانه شوهر من توی خانواده ای بزرگ شده که بچه ها نه حق انتخاب داشتند نه نظر و فقط پدرشون براشون تعیین تکلیف می کرده همین باعث بروز مشکلاتی مثل دروغ گویی در بچه ها شده و ...
حالا هم که پدرش مانع ازدواج ما شده

ایا این درست است که به همین راحتی کسی بتواند با ابرو و زندگی یک دختر بازی کند؟

یعنی این پدر به همین راحتی می تواند مانع ازدواج ما بشود؟

هیچ واسطه ای هم نمی فرستند چون می دانند من اگر بگم با من چکار کردند ابرویشان در فامیل می رود ... پدر شوهر من دکترا دارد و عضو هیئت علمی دانشگاهه به همین دلیل هیچ کس را جز خودش ادم حساب نمی کنه

کلا ادمهای بسیار پر توقع و مغرروری هستند و خیلی هم اهل زرنگ بازی هستند

من دیگه واقعا تحمل ندارم از طرفی خیلی دلم برای شو هرم می سوزد
دیگه نمی دونم چه کاری درسته اصلا نمی توانم تصمیم بگیرم

ایا تنها راه من طلاقه؟؟؟؟


بسمه‌تعالي
خدمت شما سلام عرض مي‌كنم و از حسن اعتمادتان سپاسگزارم.
در رابطه با موضوع مطرح شده توجه شما را به نكات زير جلب مي‌كنم:

1- زمينه يك ازدواج موفق، امادگي براي يك تغيير بزرگ است، آمادگي براي ورود به يك دنياي جديد با مسوليتهاي جديد.
بر اين اساس اگر شخص آمادگي لازم براي خروج از دنياي تجرد و لوازم آن،( از قبيل وابستگي به خانواده، رهايي و زير بار مسوليت زندگي مشترك نرفتن، دنبال كردن آزاديهاي پيش از ازدواج) و ورود به دنياي زندگي مشترك و لوازم آن(از قبيل پذيرش محدوديت، خروج از خودخواهي و ورود به عرصه دگر خواهي، انعطاف پذيري، مسوليت پذيري، همراهي با همسر و..) را نداشته باشد، در واقع فلسفه ازدواج و لوازم ان را درك نكرده و از اينرو ممكن است با چالش مواجه شود.

2- هرچند شانه خالي كردن همسر شما از تعهدشان، امري است غير قابل قبول، اما به نظر مي‌رسد برخي از شروط شما مانند زندگي در نزديكي والدين و يا آزاد بودن، چندان با آمادگيهاي ازدواج همخواني ندارد.

3- به هنگام شرط گذاشتن لازم است مقدورات شخص مقابل نيز مد نظر قرار گيرد.

4- چه بسا شرط ضمن عقد، ضمانت اجرايي داشته باشد، اما ضمانت اخلاقي، عاطفي نداشته باشد.

5- چه بسا قسم ايشان، از روي توريه بوده باشد و نه دروغ.

6- برخي رفتارهاي ايشان مانند تهديد كردن و ...ناشي از عصبانيت بوده است، لذا نبايد آن را جدي گرفت.

7- ايشان در ارتباط با جانبداري از شما يا خانواده، دچار تعارض شده‌اند. واين تعارض به سوء مديريت و عصبيت ايشان دامن مي‌زند.
بر اساس اين نكات، پيشنهاد بنده اين است:
الف) يك مشاوره حضوري را در دستور كار قرار دهيد.
ب) از خود در قبال برخي شروط انعطاف بيشتري نشان دهيد
ج) او را وادار به جبهه گيري در مقابل خانواده‌اش نكنيد و خود نيز از احترام به خانواده ايشان فروگذار نكنيد. در غير اينصورت به تعارض و لجاجت ايشان كمك كرده‌ايد
د) بر نقاط قوت ايشان تمركز كنيد و از ايشان فرصت جبران برخي اشتباهات را دريغ نكنيد.، در صورتيكه نقاط قوت ايشان بر نقاط ضعف(كه هر كسي نقاط ضعفي دارد) غلبه داشته باشد و به اندازه كافي داراي تناسب با يكديگر باشيد، حتي اجازه خطور طلاق را در فكر خود ندهيد.
ذ) بخش مهمي از زندگي سازگاري است، آن را فراموش نكنيد.
ر) بيان شكايات را، در قالب بيان احساس به ايشان منتقل كنيد. و حساسيتها و همچنين توقعات خود را، از ايشان مخفي نكنيد.
ز) اينكه فرموده‌ايد با همسرتان مشكلي نداشته‌ايد، و خانواده ايشان مقصر بوده است و... نشان از اشتراكات فراوان شما با يكديگر دارد، سعي كنيد در سايه اشتراكات، اختلافات را مديريت كنيد. ضمن اينكه اصرار ايشان براي ازدواج با شما، يك سرمايه است، اين سرمايه را به آساني از دست ندهيد و قدرشناس آن باشيد، نه اينكه خداي ناخواسته اهرمي بر عليه خود، ايشان و زندگي مشترك!
ز) اجازه طولاني شدن اين وضعيت را ندهيد، لازم است طرفين به اندازه كافي از خود نرمش نشان داده و به اين وضعيت خاتمه دهند، طولاني شدن اين دوره مفسده‌هاي ديگري را به دنبال دارد.
س) بايد هرچه سريعتر ارتباط را از سر بگيريد و جلسه گفتگو يي را در يك فضاي صميمي و در محيطي خاطره‌‌انگيز ترتيب دهيد، لازم است در اين گفتگو از مچ‌گيري و محكوم كردن يكديگر به شدت خودداري شود.
ش) در صورتيكه، احيانا محبت طرفين به يكديگر آسيب ديده باشد، لازم است ابتدا يك دوره و بازه زماني براي بازسازي اعتماد و محبت از دست رفته در نظر گرفته شود و پس از آن قدمهاي بعدي به منظور، تشكيل زندگي مشترك و مستقل(عروسي) برداشته شود.
در مجموع، فرصت دوباره را از خود و ايشان دريغ نكرده و با شتاب تصميم گيري نكنيد.
از درگاه قدس ربوبي، خوشبختي را براي شما مسئلت دارم.

با سلام و خسته نباشید خدمت پرسشگر محترم

اول اینکه صحبتهای اینجانب صرفا در کنار پاسخ های جناب امیدوار می باشند و پاسخ ایشان ملاک است.
از صحبت های شما بر می اید که خوشبختانه شما انسان مقیدی هستید و هر دو خانواده اهل علم...
اینکه همسر شما به مشاور مراجعه کرده و ابراز ندامت و اینکه شما بحال همسرتان دلتان میسوزد نشانه ی علاقه است... که نمیتوان بهمین راحتی از کنارش گذشت و اینکه غالبا طلاق زمانی پیشنهاد می شود که هیچ راه حلی باقی نمانده باشد. وطلاق تنها گزینه است که باقی مانده.

ادامه زندگی از خودگذشتگی می خواهد و انسانها با همین امر در کنار یکدیگر مسالت امیز زندگی می کنند.
بعضی عادات و رفتارهای بد یادگرفته شده هم در زندگی زناشویی با مهارت های همسرداری قابل رفع است.
اما مراجعه شما و همسرتان به یک مشاور مجرب بسیار سوداور است ...
باید همسرتان البته به مرور زمان از خانواده اش مستقل و رضای انها را کسب کند که این نیز حتما صبر و حوصله و کمک مشاور می طلبد.
و یادتان باشد احترام متقابل به خواسته های خانواده بسیار مهم است سعی شود به طرق مختلف در عین استقلال حتما رضای پدر وخانواده وی را کسب کنید.

خداوند بهترین یاری دهنده است از خداوند استمداد بطلبید:Gol:

همره;334153 نوشت:
با سلام و خسته نباشید خدمت پرسشگر محترم

اول اینکه صحبتهای اینجانب صرفا در کنار پاسخ های جناب امیدوار می باشند و پاسخ ایشان ملاک است.
از صحبت های شما بر می اید که خوشبختانه شما انسان مقیدی هستید و هر دو خانواده اهل علم...
اینکه همسر شما به مشاور مراجعه کرده و ابراز ندامت و اینکه شما بحال همسرتان دلتان میسوزد نشانه ی علاقه است... که نمیتوان بهمین راحتی از کنارش گذشت و اینکه غالبا طلاق زمانی پیشنهاد می شود که هیچ راه حلی باقی نمانده باشد. وطلاق تنها گزینه است که باقی مانده.

ادامه زندگی از خودگذشتگی می خواهد و انسانها با همین امر در کنار یکدیگر مسالت امیز زندگی می کنند.
بعضی عادات و رفتارهای بد یادگرفته شده هم در زندگی زناشویی با مهارت های همسرداری قابل رفع است.
اما مراجعه شما و همسرتان به یک مشاور مجرب بسیار سوداور است ...
باید همسرتان البته به مرور زمان از خانواده اش مستقل و رضای انها را کسب کند که این نیز حتما صبر و حوصله و کمک مشاور می طلبد.
و یادتان باشد احترام متقابل به خواسته های خانواده بسیار مهم است سعی شود به طرق مختلف در عین استقلال حتما رضای پدر وخانواده وی را کسب کنید.

خداوند بهترین یاری دهنده است از خداوند استمداد بطلبید:gol:

ممنونم از لطف شما

منم حس می کنم شوهرم پشیمونه اما راه بازگشتی برای خودش نگذاشته
حتی تلاشی هم برای تغییر شرایط نمی کنه
الان یک ماهه دیگه هیچ خبری ازش ندارم ... حتی اس ام اس هم دیگه نزده
باورکنید من توی این مدت طوری با خانوادش رفتار کردم که بارها بهم گفتند ما دختر نداریم اما تو جای دختر برای ما پر کردی
ولی با این حال خیلی اذیتم می کردند منم هیچی نمی گفتم ...

نمی دونم من دچار توهم شدم یا هر حس دیگری اما فکر می کنم همه ی این اتفاق ها به خاطر قسم دروغی است که خورده
یعنی شروع این ماجراها درست 40 روز بعد از این بود که دست روی قران گذاشت و قسم جلاله خورد
یه اتفاق هایی برام توی این مدت افتاده که دچار این حس شدم (شاید هم توهم منه )که خدا می خواد که ما جدا بشیم

[="Tahoma"][="SeaGreen"]ممنونم جناب امیدوار؛
چقدر حس خوبی داشت خوندن این دست جملات:
از خود در قبال برخي شروط انعطاف بيشتري نشان دهيد...

درسته زمونه بد شده باید خونواده ها حواسشون جمع تر باشه راحت اعتماد نکنن؛ اما اینکه جوانب احتیاط رو قبل از عقد بسنجیم و خیلی محتاطانه در مرحله ی معارفه جلو بریم؛ معنیش این نیس که یه سری حق ها که شاید خیلی هم با فلسفه ی تشکیل یه خونواده ی اسلامی و مذهبی همخونی نداره رو برا خودمون قائل بشیم.

بله زمونه بد شده؛ گرگ ها زیاد شدن؛ خب احتیاطامون بیشتر بشه بهشون اعتماد نکنیم اما اگه اعتماد کردیم دیگه حق طلاق برا چی؟ اگه قراره از اول به طلاق فک کنیم پس این چه زندگی میشه؟
دیگه مهریه های سنگین برا چی؟ پس محبتمون کجا رفت؟
دیگه حق آزادی و اجازه نگرفتن برا چی؟ پس اعتمادمون به مرد زندگی مون کجا رفت؟

ببخشید خواهر گلم، نخواستم مث مادربزرگا نصیحت کنم؛ نظرات شخصیمو خیلی شخصیمو فقط از سر درددل گفتم. حلالم کن.

ان شاء الله خیر باشه و مشکلتون هرچی زودتر ختم بخیر بشه.

کاش همین چند روز مونده از ایام فاطمیه رو غنیمت بدونیم و از حضرت زهرا بخوایم توفیق زهرایی زیستن رو و از امام علی بخوایم توفیق علوی زیستن رو به ما عنایت کنن.

ایام فاطمیه تعزیت باد.
التماس دعا... یاعلی[/]

با سلام
ابتدا عرض کنم که جواب من بر مبنا حرفای شماست .
یه نکته دیگه اینکه اگه ممکنه سن خودتون و سن همسرتون را بفرمایید چون تا حدودی تاثیر گذاره.

به نظر من رفتار های همسرتون در کل قابل قبول نبوده و اگه فکر میکنید (یقین دارید) این رفتارها در آینده شدت پیدا میکنه و قابل حل نیست و همین طور این دخالت کردنا زندگی سختی خواهید داشت پس ببینید با طلاق چه چیزی بدست میاورید و چه چیزی از دست می دید بعد تصمیم بگیرید.

همینطور بگم که اشتباه اصلی شما انتخاب کردنتون بوده در اصل اشتباه اصلی انتخاب شما توسط همسرتون بوده چون خیلی کفویت را رعایت نکردید.
از همین حرفای شما میشه استنباط کرد که شما خودتون را بالاتر از ایشون می دونید و احتمالا رفتار شما باعث شده که این آقا بهش فشار بیاد
اشتباه دیگه شما این بوده که همسرتون را تحت فشار گذاشتید که شرایطی را بپذیره که منصفانه نبوده .
اما در کل رفتار ایشون هم غیر قابل قبوله و در کل برای دروغ گفتن و توهین کردن دلیلی وجود نداره و اگرم از دست شما ناراحت بودن باید منطقی رفتار میکردن.
اگه ایشون پیشنهاد مشاوره دادند بپذیرید چون چیزی را از دست نمی دید. ولی احساسی تصمیم نگیرید و با عقلتون تصمیم بگیرید

نقل قول:
منم حس می کنم شوهرم پشیمونه اما راه بازگشتی برای خودش نگذاشته
حتی تلاشی هم برای تغییر شرایط نمی کنه
الان یک ماهه دیگه هیچ خبری ازش ندارم ... حتی اس ام اس هم دیگه نزده
باورکنید من توی این مدت طوری با خانوادش رفتار کردم که بارها بهم گفتند ما دختر نداریم اما تو جای دختر برای ما پر کردی
ولی با این حال خیلی اذیتم می کردند منم هیچی نمی گفتم ...

نمی دونم من دچار توهم شدم یا هر حس دیگری اما فکر می کنم همه ی این اتفاق ها به خاطر قسم دروغی است که خورده
یعنی شروع این ماجراها درست 40 روز بعد از این بود که دست روی قران گذاشت و قسم جلاله خورد
یه اتفاق هایی برام توی این مدت افتاده که دچار این حس شدم (شاید هم توهم منه )که خدا می خواد که ما جدا بشیم

باید خوشبین بود اون تا حدی سعی خودشو کرده.... نا امید نباشید خیلی ضعیفه که تمام راه ها رو بسته باشه ....
اتلاف وقت کار اشتباهیه ممکنه هر فکر نسنجیده ای باعث رفتار عجولانه ای بشه شاید بهتر باشه خانواده تان را توصیه به صبر و مدارا از این بیشتر کنید و خودتون برای برقراری رابطه اقدام کنید...
بطور مثال یک یا دو تا پیام کوتاه و غیرمستقیم ابراز علاقه ... بهش بگیید یه مشاور خوب پیدا کردم یا میخام بیرون ببینمت ... بعد منطقی باهاش صحبت کنید که من از بعضی چیزهام بخاطر تو میگذرم و شما هم از بعضی چیزا....

امیدوارم به لطف خداوند همه چیز ختم بخیر بشه:Gol:


سلام

بسیار ممنونم از راهنمایی های همه ی دوستان

فکر می کنم بهتره یکسری از جزئیات را بگم

من و شو هرم تقریبا هم سن هستیم البته من چند ماه بزرگترم هر دو 25 ساله ایم

روزی که به خاستگاری من اومد از قبل خانوادم یکسری شروط را برای پذیرش ایشان به خانواده اش گفته بودند مثلا اینکه پسرشون شرایط تامین یک زندگی را داشته باشه بعد بیاد خاستگاری

اون موقع هم البته ایشان کار داشتند بعدا گفت می خوام خودم شرکت بزنم همه ی کارها رو رها کرد تلاششو گذاشت روی سود اوری شرکت منم خودم همه جوره کنارش بودم توی شرکت با هم کار می کردیم من حتی پولی بابت کاری که انجام میدادم نمی گرفتم به همین دلیل شوهرم مجبور شد ماهی 400 تومان از باباش پول تو جیبی بگیره تا کاراش به نتیجه برسه

خدا شاهده قصد این را ندارم که بگم من خیلی خوبم اون نبوده یا نیت خود ستایی ندارم

ولی من از هر لحاظی چه از لحاظ قیافه چه سطح خانوادگی از این اقا بالاتر بودم

من برام این چیزها ملاک نبود اول از لحاظ اعتقادی می خواستم مثل هم باشیم هم فرهنگ خانوادگی به نظر من پول و روزی دست خداوند است و چیزی که خیلی برام مهم بود اخلاق این اقا بود

اینجوریم نبود که اون ها هم فقیر باشن پدر این اقا ماهی 7 میلیون درامد داشت وضع مالشون در حد مناسبی بود

شایدم این اشتباه من بوده که فکر می کردم پول ملاک نیست

ما قبل از عقد 4 ماه نامزد بودیم هم تحقیق کردیم هم من مشاوره رفتیم به خاطر اختلاف سنی که اونجا به ما گفتند مشکلی با هم ندارین

خانوادش هم به ظاهر خیلی با فرهنگ رفتار کردند ولی وقتی رفتم توی خانوادشون متوجه شدم اصلا اینجوری نیست متاسفانه خیلی تازه به دوران رسیده اند

منم اگه این شروط را گذاشتم به این دلیل نبود که از اول به فکر طلاق باشم

شرط داشتن ازادی کامل را به این دلیل گذاشتم که توی زندگی احیانا کاری انجام ندم اون دنیا بهم بگن اینجا باید اجازه ی شوهر داشتی و چرا نگرفتی بیشتر از لحاظ مذهبی بود و البته اینکه دوست نداشتم احیانا مانع تحصیل یا کار من شوند

و این که منزل رو می خواستم نزدیک خانوادم بگیرند به این دلیل بود که من ساکن غرب تهرانم ایشان ساکن شرق برای من بسیار سخت بود که بخواهم نزدیک خانواده ی شوهر زندگی کنم من حتی راضی بودم یه جایی نزدیک محل کار ما باشد تا نزدیک خانواده ها

با اینکه این شرط را گذاشته بودیم

خانوادش حتی راجع به گرفتن منزل با ما مشورت نکردند حتی من منزل را ندیدم

وقتی اجاره کردن گفتن وسایلتو بیار!!! بماند که باز وقتی خونه رو دیدم غم دنیا ریخت توی دلم ولی بازم گفتم همه از اول زندگی از این مشکلات دارند زندگیو ادم باید خودش بسازه

این کارشون توی تمام مسائل وجود داشت مثلا اینکه حتی لوازم ارایش من را پدر شوهرم رفته بود از عسلویه به انتخاب خودش گرفته بود (همش تقلبی بود) اورد گذاشت جلوی من!

یا یهو یک روز زنگ زدند به شوهرم که ما 4 اردیبهشت سالن عروسی گرفتیم (گفتم که جز خودشون کسی را ادم حساب نمی کنند حتی پسر خودشونو) شوهر من حتی خبر نداشت که قراره سالنی گرفته بشه!!!

بماند اینکه می دونستن خانواده ی مادری من باید از شهرستان بیایند و اگر عروسی وسط هفته باشه نمی تونن بیان واسه اینکه تعداد مهموناشون کم بشه وسط هفته گرفتن!!!

اینکه سالن گرفتن هم بعدا مادر شوهرم گفت که فکر نکنین به خاطر شما گرفتیم ها به خاطر این گرفتیم نکه شوهرم دکترا داره توی فامیل یه جور دیگه نگاهش میکنند باید ابرو داری کنیم!

کلا هر جا به نفعشون بود رسم داشتن هر جا نبود اصلا به روی خودشون نمی اوردند با اینکه می دونستم توی فامیلشون این رسم را دارند

انقدر از این کارا کردن که خدا می دونه من همش تحمل کردم گفتن خودم مهمم و شوهرم اما چیزی که خیلی منو سوزوند واین اشوب به پا شد این بود که راه می رفتم منت می گذاشتن که ما داریم خرج شما رو میدیم این در حالی بود که من یواشکی پول می ذاشتم تو کیف شوهرم که پول کم نیاره یا ایکه خودش میومد ازم می گرفت

اخر سر شوهرم برگشته بهم می گه پدر اون یکی عروسمون که باباش فقیر بدبخت و بیچاره بود خرجشو زیر عقد باباش داد خرج تو رو من دارم میدم !!!

اگه داده بود انقدر دلم نمی سوخت من نه خرید عید داشتم نه خرید شب یلدا نه ....

حتی شوهرم کادو تولدم برای من نگرفت

من خیلی دلم شکسته با اینکه مهربونیاشو دوست دارم اما دیگه فکر می کنم نمی تونم با یه ادمی که انقدر قدر نشناسه زندگی کنم

من این همه کوتاه اومدم و صبوری کردم اما اون حتی ندید

عقلم می گه ادامه دادن اشتباه محضه اما دلم تنگ شده

الانم که ول کرده رفته به روی خودش نمیاره زن داره حتی طلاقمم نمی ده راحت شم از این بلاتکلیفی

منم چون قبلا تلاشمو کردم بهم توهین کرد حاضر نیستم دیگه خودمو کوچیک کنم این ادم ممکنه پس فردا بگه من تورو نخواستم خودت اومدی التماسم کردی که برگرد !!!

من می فهمم همه ی زندگی ها سختی داره اما نمی تونم تصمیم بگیرم

رفتم پیش مشاور بهم گفت جدا شو اما خانوادم می گن صبر داشته باش ان شا الله خدا خودش اونچه که خیره پیشه روت می ذاره

من از این بی مهری و صبر و بلاتکلیفی خسته شدم

انقدر گیج شدم که حواس پرتی گرفتم

ایا واقعا ادامه دادن عاقلانست؟؟؟؟

اميدوار;334171 نوشت:
بسمه‌تعالي
خدمت شما سلام عرض مي‌كنم و از حسن اعتمادتان سپاسگزارم.
در رابطه با موضوع مطرح شده توجه شما را به نكات زير جلب مي‌كنم:
1- زمينه يك ازدواج موفق، امادگي براي يك تغيير بزرگ است، آمادگي براي ورود به يك دنياي جديد با مسوليتهاي جديد.
بر اين اساس اگر شخص آمادگي لازم براي خروج از دنياي تجرد و لوازم آن،( از قبيل وابستگي به خانواده، رهايي و زير بار مسوليت زندگي مشترك نرفتن، دنبال كردن آزاديهاي پيش از ازدواج) و ورود به دنياي زندگي مشترك و لوازم آن(از قبيل پذيرش محدوديت، خروج از خودخواهي و ورود به عرصه دگر خواهي، انعطاف پذيري، مسوليت پذيري، همراهي با همسر و..) را نداشته باشد، در واقع فلسفه ازدواج و لوازم ان را درك نكرده و از اينرو ممكن است با چالش مواجه شود.

2- هرچند شانه خالي كردن همسر شما از تعهدشان، امري است غير قابل قبول، اما به نظر مي‌رسد برخي از شروط شما مانند زندگي در نزديكي والدين و يا آزاد بودن، چندان با آمادگيهاي ازدواج همخواني ندارد.

3- به هنگام شرط گذاشتن لازم است مقدورات شخص مقابل نيز مد نظر قرار گيرد.

4- چه بسا شرط ضمن عقد، ضمانت اجرايي داشته باشد، اما ضمانت اخلاقي، عاطفي نداشته باشد.

5- چه بسا قسم ايشان، از روي توريه بوده باشد و نه دروغ.

6- برخي رفتارهاي ايشان مانند تهديد كردن و ...ناشي از عصبانيت بوده است، لذا نبايد آن را جدي گرفت.

7- ايشان در ارتباط با جانبداري از شما يا خانواده، دچار تعارض شده‌اند. واين تعارض به سوء مديريت و عصبيت ايشان دامن مي‌زند.
بر اساس اين نكات، پيشنهاد بنده اين است:
الف) يك مشاوره حضوري را در دستور كار قرار دهيد.
ب) از خود در قبال برخي شروط انعطاف بيشتري نشان دهيد
ج) او را وادار به جبهه گيري در مقابل خانواده‌اش نكنيد و خود نيز از احترام به خانواده ايشان فروگذار نكنيد. در غير اينصورت به تعارض و لجاجت ايشان كمك كرده‌ايد
د) بر نقاط قوت ايشان تمركز كنيد و از ايشان فرصت جبران برخي اشتباهات را دريغ نكنيد.، در صورتيكه نقاط قوت ايشان بر نقاط ضعف(كه هر كسي نقاط ضعفي دارد) غلبه داشته باشد و به اندازه كافي داراي تناسب با يكديگر باشيد، حتي اجازه خطور طلاق را در فكر خود ندهيد.
ذ) بخش مهمي از زندگي سازگاري است، آن را فراموش نكنيد.
ر) بيان شكايات را، در قالب بيان احساس به ايشان منتقل كنيد. و حساسيتها و همچنين توقعات خود را، از ايشان مخفي نكنيد.
ز) اينكه فرموده‌ايد با همسرتان مشكلي نداشته‌ايد، و خانواده ايشان مقصر بوده است و... نشان از اشتراكات فراوان شما با يكديگر دارد، سعي كنيد در سايه اشتراكات، اختلافات را مديريت كنيد. ضمن اينكه اصرار ايشان براي ازدواج با شما، يك سرمايه است، اين سرمايه را به آساني از دست ندهيد و قدرشناس آن باشيد، نه اينكه خداي ناخواسته اهرمي بر عليه خود، ايشان و زندگي مشترك!
ز) اجازه طولاني شدن اين وضعيت را ندهيد، لازم است طرفين به اندازه كافي از خود نرمش نشان داده و به اين وضعيت خاتمه دهند، طولاني شدن اين دوره مفسده‌هاي ديگري را به دنبال دارد.
س) بايد هرچه سريعتر ارتباط را از سر بگيريد و جلسه گفتگو يي را در يك فضاي صميمي و در محيطي خاطره‌‌انگيز ترتيب دهيد، لازم است در اين گفتگو از مچ‌گيري و محكوم كردن يكديگر به شدت خودداري شود.
ش) در صورتيكه، احيانا محبت طرفين به يكديگر آسيب ديده باشد، لازم است ابتدا يك دوره و بازه زماني براي بازسازي اعتماد و محبت از دست رفته در نظر گرفته شود و پس از آن قدمهاي بعدي به منظور، تشكيل زندگي مشترك و مستقل(عروسي) برداشته شود.
در مجموع، فرصت دوباره را از خود و ايشان دريغ نكرده و با شتاب تصميم گيري نكنيد.
از درگاه قدس ربوبي، خوشبختي را براي شما مسئلت دارم.

ممنون از راهنماییتون اگر امکانش هست مطلب جدیدی که در ادامه گذاشتم هم مطالعه بفرمایید

سلام .
من کارشناس نیستم . و آدم زیاد مذهبی هم نیستم . ولی با قسم دروغ ایشون در حالی که دست رو قرآن گذاشتن و قسم دروغ خوردن مشگل دارم اونم بابت مساله ای به این کوچیکی { سیگار کشیدن } به نظر من این کار ایشون فقط یه قسم دروغ نبوده . ایشون باید پاسخ این قسم دروغ رو به خدا بدهند ولی ... سوالاتی در این ارتباط برای من بوجود میاد ...

1- شما دیگه کدوم حرف ایشون رو میخواید باور کنید ؟؟؟

2- کسی که قسم دروغ تو این سطح میخوره {دست رو قرآن میزاره } از لحاظ روانی به جاهای خطرناکی رسیده ... یکم تحقیق کنید این قسم دروغ ابعاد بیشتر و بزرگتری هم داره . به نظر من ایشون میتونه در آینده دست به هر کاری بزنه ... به نظر من برای ایشون یک جور مرزها ازبین رفته . انسانهایی که عقلشون رو از دست میدهند حاضر میشوند از مرزها عبور کنند ... تحقیق کنید آیا واقعا ایشان اینگونه هستند ...

3- رابطه ازدواج یه جور تعهد دو طرفه هست . ایشون که داره نشون میده هیچ گونه تعهدی نداره و ...

به نظر من شرایط اصلی و مهم خودتون رو برای برگشتن مشخص کنید ... شرایطی که بدون اونها نمیتونید به زندگی ادامه بدین ... مثلا نزدیکی به پدر و مادر خیلی مهم هست ... یا متعهد بودن به شرایط پیش از عقد ...

دوست عزیز منم یچیزی بگم ..
گذشت اندازه ای داره ..
محبت اندازه ای داره ...
تنفر اندازه ای داره ...
دروغ اندازه ای داره ..
همه چیز اندازه ای داره
اگه از اندازش خارج شه نه تنها سودی نداره بلکه کلی ضرر و زیان دنبالشه
نه افراط نه تفریط ، خب؟ اگه مشکل خونوادشه و خودش همه چی تمومه ، رهاش نکن ولی زندگی با همچین موقعیتی یه دل میخواد قده کهکشان راه شیری

اما اگه مشکل خودشه و کاراش و رفتاراش ، چه قد باید پاش بشینی ؟ اصلا ارزششو داره ؟

از نصف ضرر برگردی، سود کردی

اینا حرفایی بود که به عقل ناقصم قد میداد

حرفای درست و منطقیو از استاد امیدوار بشنو آجی

نقل قول:
منم چون قبلا تلاشمو کردم بهم توهین کرد حاضر نیستم دیگه خودمو کوچیک کنم این ادم ممکنه پس فردا بگه من تورو نخواستم خودت اومدی التماسم کردی که برگرد !!!


با سلام مجدد
بله همانطور که خودتان ذکر کردید صبر شما قابل ستودن است دیدگاه شما با وجود بعضی ناملایمتها زیبا بوده... و البته با توجه به توضیحاتتان علاقه هنوز در دل دو طرف وجود دارد همسرتان ممکن است با رفتارهای خانواده اش و... دچار سرخوردگی شده باشد .
اینکه شما می خواهید عقلانی تصمیم بگیرید نه بر اساس احساساتتان بسیار عالیست در باره نگرانی هایتان پس از ازدواج...
بله ممکن است همچین چیزهایی که می گویید رخ دهد و ممکن هم است رخ ندهد،
همینطور که میبینید همه اینها بر پایه حدس و گمان است ، تصمیم شما باید پایه های محکم تری داشته باشد .
در دین مبین اسلام ازدواج قداست زیادی دارد از خیلی چیزها بالاتر است که نمی توان با نگرانی های بعدی که ممکن است رخ دهد یا ندهد ان را بهم زد البته احتیاط شرط عقل است ولی نمی توان صورت مسئله را پاک کرد باید برای این ازدواج مقدس راه حل پیدا کرد....
حضرت لوط یا هود با اینکه همسرانی بد داشتند انها را تحمل میکردند منظور این است که طلاق رویداد خوشایندی نیست و سعی در صلح بهترین راهکار است مگر هیچ راهی نمانده باشد....
بنظر اینجانب با ارامش و توکل بخدا سعی کنید راهکارهای مطرح شده در بیانات جناب امیدوار و نظرات مفید بعضی دوستان و این حقیر را پیگیری نمایید تا انچه میماند باقیات صالحات باشد ان شاءالله.:Gol::Gol::Gol:

باید حرفای ایشون را هم شنید
بازم می گم این ازدواج از اول اشتباه بوده این جس بالاتر بودن شما خود به خود به طرف مقابلتون القا میشه و زندگی را براش سخت می کنه مخصوصا به لحاظ اقتصادی.
کدوم مشاوری شما را ترغیب به این ازدواج کرده جای سوال داره. البته احتمالا شما برداشت اشتباه از حرفای مشاور کردید.
الانم به قول معروف با یه طرفه به قاضی رفتن راضی بر می گیردین.
به نظر من گر چه گفتنش راحته و عمل بهش سخت اگه هسرتون از مواضعش کوتاه نیومد( گرچه شرمم میاد از گفتن این لغت )طلاق!:Ghamgin:.چون جلوی ضرر را هر وقت بگیرید منفعته

سلام چرا بخاطر سیگار وادار به قسم خوردن کردین همسرتونو به نظر من اگه بتونین زندگی تونو بسازین خیلی بهتره و به فکر طلاق نباشین چون انگیزتون از دست میره و یک مشکلتون میشه هزار تا و خیلی حساس تر میشین درست کردن زندگی 10 تا مشکل داره طلاق100000000000 حالا کدوم بهتره

ftmh_mohammadi;334353 نوشت:
سلام .
من کارشناس نیستم . و آدم زیاد مذهبی هم نیستم . ولی با قسم دروغ ایشون در حالی که دست رو قرآن گذاشتن و قسم دروغ خوردن مشگل دارم اونم بابت مساله ای به این کوچیکی { سیگار کشیدن } به نظر من این کار ایشون فقط یه قسم دروغ نبوده . ایشون باید پاسخ این قسم دروغ رو به خدا بدهند ولی ... سوالاتی در این ارتباط برای من بوجود میاد ...

1- شما دیگه کدوم حرف ایشون رو میخواید باور کنید ؟؟؟

2- کسی که قسم دروغ تو این سطح میخوره {دست رو قرآن میزاره } از لحاظ روانی به جاهای خطرناکی رسیده ... یکم تحقیق کنید این قسم دروغ ابعاد بیشتر و بزرگتری هم داره . به نظر من ایشون میتونه در آینده دست به هر کاری بزنه ... به نظر من برای ایشون یک جور مرزها ازبین رفته . انسانهایی که عقلشون رو از دست میدهند حاضر میشوند از مرزها عبور کنند ... تحقیق کنید آیا واقعا ایشان اینگونه هستند ...

3- رابطه ازدواج یه جور تعهد دو طرفه هست . ایشون که داره نشون میده هیچ گونه تعهدی نداره و ...

به نظر من شرایط اصلی و مهم خودتون رو برای برگشتن مشخص کنید ... شرایطی که بدون اونها نمیتونید به زندگی ادامه بدین ... مثلا نزدیکی به پدر و مادر خیلی مهم هست ... یا متعهد بودن به شرایط پیش از عقد ...

تمام فکر منم این روزها همینه
ادمی که انقدر دم از دینداری می زد چطور می تونه به همین راحتی قسم دروغ بخوره
الان با خودم می گم اگه برگرده من همه ی عمرم رو باید توی اضطراب این سپری کنم الان داره بهم راست می گه یا دروغ...
تازه کسی که خیلی راحت این کارو می کرده و از من مخفی می کرده از کجا معلوم توی زندگی این کارو نکنه؟؟

همره;334476 نوشت:

با سلام مجدد
بله همانطور که خودتان ذکر کردید صبر شما قابل ستودن است دیدگاه شما با وجود بعضی ناملایمتها زیبا بوده... و البته با توجه به توضیحاتتان علاقه هنوز در دل دو طرف وجود دارد همسرتان ممکن است با رفتارهای خانواده اش و... دچار سرخوردگی شده باشد .
اینکه شما می خواهید عقلانی تصمیم بگیرید نه بر اساس احساساتتان بسیار عالیست در باره نگرانی هایتان پس از ازدواج...
بله ممکن است همچین چیزهایی که می گویید رخ دهد و ممکن هم است رخ ندهد،
همینطور که میبینید همه اینها بر پایه حدس و گمان است ، تصمیم شما باید پایه های محکم تری داشته باشد .
در دین مبین اسلام ازدواج قداست زیادی دارد از خیلی چیزها بالاتر است که نمی توان با نگرانی های بعدی که ممکن است رخ دهد یا ندهد ان را بهم زد البته احتیاط شرط عقل است ولی نمی توان صورت مسئله را پاک کرد باید برای این ازدواج مقدس راه حل پیدا کرد....
حضرت لوط یا هود با اینکه همسرانی بد داشتند انها را تحمل میکردند منظور این است که طلاق رویداد خوشایندی نیست و سعی در صلح بهترین راهکار است مگر هیچ راهی نمانده باشد....
بنظر اینجانب با ارامش و توکل بخدا سعی کنید راهکارهای مطرح شده در بیانات جناب امیدوار و نظرات مفید بعضی دوستان و این حقیر را پیگیری نمایید تا انچه میماند باقیات صالحات باشد ان شاءالله.:Gol::Gol::Gol:

ممنونم از راهنمایی های شما
من هنوز توی دوران عقدم این دوران دوران شناخت و اگاهی دو طرف نسبت به همه
اگر واقعا به من علاقه داره پس چرا الان دو ماهه من را رها کرده؟
ایا فردا هم توی زندگی دوباره ممکنه این مسئله پیش بیاد؟
اگه من همه ی عمرمو صرف این کنم که زندگیم پا برجا بمونه و نموند اونوقت شرایطم مثل الان نیست که بشه حتی اسمش هم از توی شناسنامم پاک کنم شاید اونوقت یه بچه ای هم باشه که واقعا ظلم در حق اون بچه می شه
طلاق واقعا کار خوبی نیست اما گاهی اوقات شاید بهترین راهه
من الان نشستم با خودم بالا و پایین می کنم و فکر می کنم که چکار کنم
این در حالیه که اصلا معلوم نیست شوهرم چی با خودش فکر می کن
اصلا به من فکر می کنه؟؟؟:Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin:

دوست عزیز
مطالبی نوشتم که نمیدونم چرا ثبت نشد شاید حکمتی بوده
ولی در کل موافق با شما هستم و به نظرم با عقلتون مسایلرو حل کنیید..مسایلزیادی توی زندگی هست که بعدا خانواده ایشون میتونه شما رو غافلگیر کنن...مثل شناسنامه بچه تون!!
چرا وقتی میتونید با کس دیگه ای بدون این دغدغه ها زندگی کنید این چیزا رو از همین حالا تحمل کنید؟

من تجربه ای ندارم ولی یه بار تصمیمم رو عوض کردم و اصلا پشیمون نشدم.....البته از مرحله خاستگاری بود

حق دوست;334515 نوشت:
باید حرفای ایشون را هم شنید
بازم می گم این ازدواج از اول اشتباه بوده این جس بالاتر بودن شما خود به خود به طرف مقابلتون القا میشه و زندگی را براش سخت می کنه مخصوصا به لحاظ اقتصادی.
کدوم مشاوری شما را ترغیب به این ازدواج کرده جای سوال داره. البته احتمالا شما برداشت اشتباه از حرفای مشاور کردید.
الانم به قول معروف با یه طرفه به قاضی رفتن راضی بر می گیردین.
به نظر من گر چه گفتنش راحته و عمل بهش سخت اگه هسرتون از مواضعش کوتاه نیومد( گرچه شرمم میاد از گفتن این لغت )طلاق!:ghamgin:.چون جلوی ضرر را هر وقت بگیرید منفعته

منم همینطور فکر می کنم
اگه می گم هنوز بهش علاقه دارم به این خاطر بود که می دیدم تلاش می کنه برای اینکه زندگی خوبی برام بسازه منم ادم قدر نشناسی نیستم
یه وقتهایی پیش می اومد که ما یه پول سیاهم نداشتیم اما خوش بودیم باهم
مشاور از لحاط سنی به ما گفت ایرادی نداره با هم ازدواج کنید نه از لحاظ مالی
ما چند ماه اول عقد اصلا دعوا نمی کردیم دعواهامون از وقتی شروع شد که خانوادش شروع کردن به اذیت کردن
شوهرم اوایل همش به خاطر رفتارهای خانوادش معذرت خواهی می کرد
اما انقدر به اونم فشار اوردن و اذیتش کردن که این ماههای اخر همش بی خودی دعوا می کرد و عصبی بود ... می دید که منم ناراحتم حالش بدتر می شد با منم دعوا می کرد
اونوقت پدر و مادرش دائم کارایی می کردند که بین ما اختلاف ایجاد کنن و واقعا به نتیجه هم می رسیدن
مثلا مادرش وقتی کسی می خواست مارو دعوت کنه به طرف می گفت نمی خواد شما زنگ بزنید من خودم بهشون می گم بعد به ما نمی گفت تا شب قبل از مهمونی تا وقتی می دید ما واسه فردا بر نامه ریزی کردیم یهو می گفت نمی شه فردا باید برین مهمونی فلانی پاگشا تون کرده!!!
من اوایل به خاطر احترام به اون بنده خدایی که زحمت کشیده ما رو دعوت کرده می رفتم
اما دفه اخر درست شبی که سالگرد عقدمون بود این کارو باز انجام داد منم به شوهرم گفتم این دفعه دیگه نمیام بعدش مادرش نشست زیر پایه شو هرم که اگه نیای مادرت ضایع می شه و...
نه تنها شو هرمو مجبور کرد بره بلکه یه کاریم کرد که اونروز شوهرم بهم یه اس ام اسم نزد!!!
من روز سالگرد ازدواجم تنهای تنها بودم ....

mohamad hamzeh;334526 نوشت:
سلام چرا بخاطر سیگار وادار به قسم خوردن کردین همسرتونو به نظر من اگه بتونین زندگی تونو بسازین خیلی بهتره و به فکر طلاق نباشین چون انگیزتون از دست میره و یک مشکلتون میشه هزار تا و خیلی حساس تر میشین درست کردن زندگی 10 تا مشکل داره طلاق100000000000 حالا کدوم بهتره

یادم نمیاد که من ازش خواسته ام یا خودش این کارو کرد
کاشکی خدا یه راهی جلوی پام بذاره که بدونم کدوم کار واقعا درسته
من هنوز زیر عقدم درسته طلاق خیلی بده ولی اگه الان اتفاق بیفته خیلی خیلی بهتر از فرداس

خاطــره;334360 نوشت:
دوست عزیز منم یچیزی بگم ..
گذشت اندازه ای داره ..
محبت اندازه ای داره ...
تنفر اندازه ای داره ...
دروغ اندازه ای داره ..
همه چیز اندازه ای داره
اگه از اندازش خارج شه نه تنها سودی نداره بلکه کلی ضرر و زیان دنبالشه
نه افراط نه تفریط ، خب؟ اگه مشکل خونوادشه و خودش همه چی تمومه ، رهاش نکن ولی زندگی با همچین موقعیتی یه دل میخواد قده کهکشان راه شیری

اما اگه مشکل خودشه و کاراش و رفتاراش ، چه قد باید پاش بشینی ؟ اصلا ارزششو داره ؟

از نصف ضرر برگردی، سود کردی

اینا حرفایی بود که به عقل ناقصم قد میداد

حرفای درست و منطقیو از استاد امیدوار بشنو آجی

گاهی وقتها میگم کاشکی قلبم از سنگ بود
اونوقت عاقل بودم

با سلام مجدد

دوست عزیز شما بین دو راهی هستید ایا تنها راه من طلاق است یا نه.

انچه ما در تخصص داشتیم به شما عرضه کردیم و گفتیم که عقلانی رفتار کردن شما بجاست.قصد ما هم کمک به عقلانی رفتار کردن شماست شما باید این راه ها رابیازماید تا ببینید ادامه راه صحیح است یا خیر ....

یعنی قبل از ازدواج این راهکارها را در دستورکار خود قرار دهید که اگر جای امید به زندگی زیبایی باشد این رابطه کات نشود و اگر ادامه صلاح نیست خیالتان راحت باشد که شما تصمیم بجایی گرفته اید.
از شما می خواهم با دقت صحبت ها را دوباره بخوانید و البته به جناب امیدوار سپرده ایم دوباره برای پاسخگویی تشریف بیاورند منتظر نظر ایشان نیز باشید.
به امید تصمیم بهتر:Gol::Gol::Gol:

elaheh;334557 نوشت:
دوست عزیز
مطالبی نوشتم که نمیدونم چرا ثبت نشد شاید حکمتی بوده
ولی در کل موافق با شما هستم و به نظرم با عقلتون مسایلرو حل کنیید..مسایلزیادی توی زندگی هست که بعدا خانواده ایشون میتونه شما رو غافلگیر کنن...مثل شناسنامه بچه تون!!
چرا وقتی میتونید با کس دیگه ای بدون این دغدغه ها زندگی کنید این چیزا رو از همین حالا تحمل کنید؟

من تجربه ای ندارم ولی یه بار تصمیمم رو عوض کردم و اصلا پشیمون نشدم.....البته از مرحله خاستگاری بود

باور کن بعضی وقتها فکر می کنم از من احمق تر توی دنیا وجود نداره
شاید باور کردنی نباشه اما من همین الان که هنوز طلاق نگرفتم خاستگار دارم!!!
حتی خانوادم هم به این نتیجه رسیدن که ازدواج اشتباهی بوده
اما هنوز همه دنبال راه حل هستن

سلام
دوست گرامی طلاق راه آخره!!!بعد از طلاق اتفاقاتی سخت تر و بدتر از این شرایط می افته.من از نزدیک تجربه ی یکی از دوستامو دیدم که بعد از طلاق در دوران عقدش چه بلایی سرش اومد.پیشنهاد میکنم اینکارو نکنی

همره;334573 نوشت:
با سلام مجدد

دوست عزیز شما بین دو راهی هستید ایا تنها راه من طلاق است یا نه.

انچه ما در تخصص داشتیم به شما عرضه کردیم و گفتیم که عقلانی رفتار کردن شما بجاست اما باید این راه ها رابیازماید تا ببینید ادامه راه صحیح است یا خیر ....

یعنی قبل از ازدواج این راهکارها را در دستورکار خود قرار دهید که اگر جای امید به زندگی زیبایی باشد این رابطه کات نشود و اگر ادامه صلاح نیست خیالتان راحت باشد که شما تصمیم بجایی گرفته اید.
از شما می خواهم با دقت صحبت ها را دوباره بخوانید و البته به جناب امیدوار سپرده ایم دوباره برای پاسخگویی تشریف بیاورند منتظر نظر ایشان نیز باشید.
به امید تصمیم بهتر:gol::gol::gol:


من بینهایت از لطف شما ممنونم
ممنونم از محبت های بی دریغتون
من انقدر این مدت فکر کردم و به هیچ نتیجه ای نرسیدم دارم دیوونه می شم
انقدر مستاصلم که خدا می دونه
برام دعا کنید

یا رب

قبل از هر سخنی شما رو به خوندن این بخش دعوت می کنم:

http://www.askdin.com/thread26666.html

  • شما رو درک می کنم چون هر ساعت شما به اندازه ی یکسال می گذره،روزهای بلاتکلیفی...
  • صبر شما در این دوران و ان شاءالله بعد از آن قابل تحسینه....
  • گاهی اوقات انسان توی یه امتحانات بزرگ الهی قرار می گیره که واقعا تشخیص خوب و بد براش بسیار مشکل میشه.....
  • مخصوصا برای افراد مذهبی که دوست دارن کاری رو بکنن که مورد رضایت خداوند باشه....
  • به نظر من اون کسی که میتونه تصمیم عاقلانه بگیره شما هستید نه من یا دیگران چرا که انقدر که شما بر این قضیه اشرافیت دارید ماها نداریم چون شما یکسال عقد کردید مسلما همه ی خصوصیات و حرف هایی که بینتون ردو بدل شده نگفتید
  • پس یه قلم و کاغذ بردارید و از خدا مدد بگیرید و شروع کنید به نوشتن
  • نقاط ضعف و قوت رو
  • و نکته ی مهمتر اینکه به این فکر کنید که می خواید ادامه بدید اینکه می تونید با همین وضعیت فعلی و با وجود این مشکلات کنار بیایید یا نه؟ یعنی اگر بخوایم حد وسط رو در نظر بگیریم یعنی نه بدتر بشه نه بهتر.........

یا رب

ادامه ی صحبت هایم:

نقل قول:
بازم می گم این ازدواج از اول اشتباه بوده این جس بالاتر بودن شما خود به خود به طرف مقابلتون القا میشه و زندگی را براش سخت می کنه مخصوصا به لحاظ اقتصادی.

به نظر من وقتی اخلاق و ایمان طرف تغییر پیدا میکنه،آدم بقیه ی چیزها براش مهم میشه از جمله چیزهایی که خود ایشون مطرح کردن قیافه،مال ،فرهنگ و حتی معنویت پس من فکر میکنم یه امر طبیعیه این قضیه،شما فکر کنید یکی اخلاقش ماه باشه و مدام به زنش توجه کنه و البته ایمانش هم قوی باشه حالا به نظر شما پولش کم باشه یا حتی زشت هم باشه به چشمتون میاد؟؟؟

سلام . (نظر شخصیم رو میگم ... داریم با هم مشورت میکنیم)
یه صحبت کرده بودین در ارتباط با اینکه همکنون نیز خواستگار دارین ... این صحبتتون زیاد دقیق نیست ... زیاد دلتون رو به این چیزها خوش نکنین ... یه سیب که میخواد به زمین برسه هزار دور میخوره تا به زمین برسه ... در ضمن کسایی رو میشناسم که از طلاق گرفتنشون پشیمونن ... دختری رو میشناختم که پدری بد اخلاق داشت و هر روز دعا میکرد زودتر باباش بمیره ( نمیدونم از ته دل میگفت یا نه ) ولی بعد از اینکه پدرش مرد افسردگی گرفت ... میگفت کاشگی بود و هر روز سرم داد میکشید ...

خیلی بستگی داره به اینکه شوهرتون چجور شخصی باشه ... این جور مسایل رو حتما حتما حتما باید با یک کارشناس حل کرد ...

و یه چیزه دیگه ... من برای هر انسان 2 تا بعد در نظر میگیرم ... یکی ( اخلاقیات . شخصیت . منش ) و دیگری رفتارهای هیجانی ( رفتارهایی که در زمانهای بخصوص از شخص سر میزنه )

باز هم تاکید میکنم نظر شخصیم رو میگم ... اگر از اخلاقش خوشت میاد ... شخصیتش رو دوست داری ... از منشش لذت میبری ولی در زمانهایی خاص رفتارهای هیجانی ازش سر میزنه ... باهاش بمون ... ( البته به شرط اینکه رفتارهای هیجانیش لطمه های برگشت ناپذیری رو برای شما ایجاد نکنه )

ولی اگر دیگه از اخلاقش خوشت نمیاد ... شخصیتش رو دوست نداری ... از منش با اون لذت نمیبری ... ولی در زمانهایی خاص از ایشون رفتارهای هیجانی سر میزنه که بابت اون چیزها دوسش داری ... ازش جدا شو ... ( من بودم این کارو میکردم )

و یه چیزه دیگه ... اگر امکانش هست پاسخ بدین ... ( اگر شوهر شما متن خود شما و دوستان رو میخوند به نظر شما چه پاسخی میداد ... حرف حساب ایشون چی بود ؟؟؟ )

مشتی خاک;334612 نوشت:
یا رب

قبل از هر سخنی شما رو به خوندن این بخش دعوت می کنم:

http://www.askdin.com/thread26666.html

  • شما رو درک می کنم چون هر ساعت شما به اندازه ی یکسال می گذره،روزهای بلاتکلیفی...

  • صبر شما در این دوران و ان شاءالله بعد از آن قابل تحسینه....

  • گاهی اوقات انسان توی یه امتحانات بزرگ الهی قرار می گیره که واقعا تشخیص خوب و بد براش بسیار مشکل میشه.....
  • مخصوصا برای افراد مذهبی که دوست دارن کاری رو بکنن که مورد رضایت خداوند باشه....
  • به نظر من اون کسی که میتونه تصمیم عاقلانه بگیره شما هستید نه من یا دیگران چرا که انقدر که شما بر این قضیه اشرافیت دارید ماها نداریم چون شما یکسال عقد کردید مسلما همه ی خصوصیات و حرف هایی که بینتون ردو بدل شده نگفتید
  • پس یه قلم و کاغذ بردارید و از خدا مدد بگیرید و شروع کنید به نوشتن

  • نقاط ضعف و قوت رو
  • و نکته ی مهمتر اینکه به این فکر کنید که می خواید ادامه بدید اینکه می تونید با همین وضعیت فعلی و با وجود این مشکلات کنار بیایید یا نه؟ یعنی اگر بخوایم حد وسط رو در نظر بگیریم یعنی نه بدتر بشه نه بهتر.........

خیلی ممنونم از راهنمایی شما
از دیروز که نوشتتونو خوندم دقیقا همین کارو کردم
در ضمن یه کتابی به نام مردان مریخی زنان ونوسی را قبلا گرفته بودم را برای بار دوم مطالعه کردم
اولین بار که این کتاب را خواندم برام جذاب نبود اما الان احساس می کنم نوشته هاشو درک می کنم
من ادم خیلی احساسی نیستم اما وقتی به کسی احساس پیدا کنم دیگه فراموشی برام خیلی سخته

نقل قول:

گاهی وقتها میگم کاشکی قلبم از سنگ بود
اونوقت عاقل بودم
با این حرفتون هم که 100 در صد مخالفم ... اگر عاقل نباشی قلب و احساست رو هم از دست میدی ... تنها راه برای اینکه شاداب ... با احساس ... زیبا ... خوش برخورد ... باشی اینه که عاقل باشی ... دلیلی نداره کاری رو بکنی که عقلت میگه نکن ...

تقابل میان عقل و احساس ... از روی ناپختگی احساس هست ... اشخاصی عقل و احساسشون یکی هست که احساساتشون رو پس از عاقل شدنشون ساخته باشن و گرنه بچه هایی هستند که با احساسات کودکیشون دارن زندگی میکنن و هنوز بزرگ نشدن .

یه مثال : شما اگر کوچیک بودی و از کنار مغازه بستنی فروشی رد میشدی شاید برای بدست آوردنش گریه هم میکردی ... ولی الان وقتی از کنار مغازه بستنی فروشی رد میشی شاید هوس بستنی خوردن رو هم نکنی ... آیا این مساله دلیلی بر این هست که قلب شما از سنگ شده ؟؟؟

من از دیروز دارم با خودم فکر می کنم که چه چیزایی باعث جدابیت این ادم برای من شده
می خوام از نکات مثبتش بگم
شوهرم ادم خیلی مهربانی است بدجنس و بد ذات نیست اگه کسی کمکی ازش می خواست دریغ نمی کرد حالا یا کمک مالی بود یا انواع مختلف دیگه
مثلا اگه گدا میومد ازش گدایی می کرد حتما بهش کمک می کرد می گفت تو دین سفارش شده سائل را به هر عنوانی هم که بود رد نکنید
در حالیکه من مخالف پول دادن به گدا هستم به نظرم صفت بدی رو تو جامعه رواج می ده
بگذریم ...
شوهرم ادم صبور و ارامی بود و من این ارامش رو دوست داشتم این اواخر خیلی عصبی شده بود انقدر که کوچکترین موضوعی باعث می شد از کوره در بره
اینکه جلوی دیگران به من خیلی احترام می ذاشت همیشه محترمانه صدام می کرد
یکبار خونه ی داییم بلند شد برام صندلی اورد که بشینم داییم به شوخی بهش گفت انقدر زن ذلیلی نوبره ، بعدا بهم گفت هزار بارم بهم بگن زن ذلیل ایرادی نداره من به این زن ذلیلی افتخار می کنم
زبان محبت کردن داشت منو اینو خیلی دوست داشتم که دائم بهم می گفت تو برام عزیزی یا دوست دارم و ...
می دونین ما با چشمامون باهم حرف میزدیم .... یه حس مثل تلپاتی رو داشتیم
شوهرم به ریزه کاری هایی که یک زن دوست داره توجه می کرد
مثلا در ماشین رو باز کنه یا حواسش باشه من مشکلی نداشته باشم و ...
جلوی دیگران رفتار محترمانه ای داشت گرچه یه مقدار مشکل به اصطلاح خالی بندی داشت که من مقصر این اخلاقو خانوادش می دونم اما به هر حال رفتار سنجیده ای داشت
ادم خسیسی نبود اگه هزار تومان ته جیبش بود اینو بی دریغ برای من خرج می کرد
خیلی دوست داشت منو خوشحال کنه اگه خوشحالیو تو چشمای من می دید انگار همه ی دنیا رو بهش می دادن
شاید من دچار توهم شده باشم اما احساس می کنم این ماههای اخر که روی من خیلی فشار بود می دید هر کاری می کنه من خوشحال نمی شم
میدید من حتی خونه ای که قراره بریم توش زندگی کنیم رو دوست ندارم خریدا یا هر چیز دیگری را با اینکه من از خانوادش تشکر می کردم اما از چشمام می فهمید چقدر ناراحتم این باعث ناراحتی و عصبی شدنش شده بود
شایدم این فقط توهمه منه اون از من خسته شده بوده که ول کرد رفت

من سیدم، این براش مهم بود می گفت من باید حرمت سادات رو نگه دارم گاهی دست منو می بوسید این کارش باعث می شد من از خجالت اب بشم ولی اینکارش برام خیلی مفهوم داشت

من یه اخلاقهای بخصوصی دارم شاید هر دختری نداشته باشه
مثلا اهل ماهیگیری و سوارکاری و کارتینگ رفتن و کوه و رصد و .... از این جور کارها هستم
شوهرم خودش خیلی خوشش میومد و همراهی می کرد

میگن اگه می خواهی کسی رو بشناسی یا باش زندگی کن یا برو سفر
ما باهم فقط یه سفر دونفره رفتیم توی اون سفر هم کارایه ماجراجویی انجام میدادیم مثلا یه روستای دور افتاده رو از رو نقشه پیدا کردیم و رفتیم یه قلعه تاریخیشو دیدم
یا رصد رفتیم و ... به من توی لحظه لحظه های اون سفر خوش گذشت چه اونجاش که پول داشتیم چه اونجایی که پول نداشتیم همه چی عالی بود تا روز اخر که باباش زنگ زد مجبورمون کرد برگردیم به خاطر کاری که داشت اونوقت توی راه برگشت یه جهنم کاملو تجربه کردیم و تا تهران دعوا دعوا دعوا ....

من دختری هستم کلا روابط اجتماعی بالا یی دارم بعضی از مردها اینو درک نمی کنن بخصوص اقایون مذهبی اما شوهرم من دوست داشت این اخلاقمو

بعضی جاهایی که واقعا احتیاج به کمک داشتم خیلی راهنمایی های خوبی می کرد

من اخلاقشو دوست داشتم وقتی اینو ازم گرفت انگار همه چی رو گرفت

الان انقدر احساسای منفی پیدا کردم که همش می گم چه طوری می تونم بهش اجازه بدم بهم دست بزنه !!!
یه حس مثل بی پناهی بهم دست داده همش با خودم می گم یعنی همه چیز دروغ بود؟؟؟
شوخی نیست ما دوتا دوروز هم نمی تونستیم از هم دور باشم
اوایل که اصلا قهر نمی کردیم تا دهه اول محرم که یک هفته قهر بودیم این یک هفته خونه ی ما مراسم بود
پدر و مادش یک شب هم نیومدن نذاشتن شو هرم هم بیاد
این طولانی ترین قهرمون بود
تا این بار که دو ماهه نگفته زنم کجاست
الان چهرشم داره از یادم میره ....
این همه بی مهری یهو از کجا اومد

دودستی بچسب بهش ... ولشم نکن ... بیا از مشکلات مردم و زن و شوهر ها برات بگم ... تا سرت سوت بکشه ...

بسمه تعالی

با عرض سلام و تحیت محضر شما خواهر ارجمند و دیگر گرامیان.

حسب مرقومات جدید حضرتعالی، بیان نکات زیر را لازم می دانم:

1- هرچند نباید یکطرفه به محکمه رفت، لکن بر حسب گزارش حضرتعالی، رویکرد و رفتار خانواده همسرتان کاملاغیر منطقی، دور از انتظار و قابل نکوهش است.

2- برای یک تصمیم گیری منطقی، لازم است ما در یک وضعیت آرام و به دور از استرس و تشویش را تجربه کنیم؛ چرا که تصمیم گیری در فضای تشویش فاقد اعتبار و اطمینان لازم است. از اینرو ضروری است حضرتعالی بیش از پیش خونسردی خویش را حفظ کرده و از اضطراب و استرس فاصله بگیرید، برای رسیدن به چنین شرایطی لازم است:

الف) به صورت کلی تکنیکهای مهار اضطراب از قبیل، تنفس عمیق، ورزش، ریلکس، تفریح، گردش و...را دنبال کنید.

ب) مسئله را در همان حدی که وجود دارد، ببینید و از فاجعه سازی به شدت اجتناب نمایید.

ج) خودسرزنشگری افراطی، یک ایده مسموم و مهلک است، از آن فاصله بگیرید.

د) از زندگی در گذشته و آینده فاصله بگیرید. زندگی در این دو زمان آسیبهایی را از جمله اضطراب به دنبال دارد. از اینرو لازم است قاعده اینجا و اکنون را مورد تاکید قرار دهید. امیر مومنان علی علیه الصلاة و السلام در این خصوص فرموده اند: «ما فات مضی و ما یاتیک فاین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین» آنچه که از دست رفت گذشت، آینده کجاست؟ قیام کن و فرصت را غنیمت شمار!

ه) به آینده امیدوار باشید و به خدای متعال توکل نمایید و بدانید که برای هر قفلی کلیدی وجود دارد.



3- سعی کنید، برای مدیریت موضوع از فن مجزاسازی استفاده کنید و موضوع را به ابعاد کوچکتر تقسیم نمایید. به اعتقاد بنده وضعیت فعلی شما، ناشی از چند محور و از جمله امور زير است:

الف) اضطراب و تشویش

ب) رفتارهای ناشایست خانواده همسرتان

ج) برخی اشتباهات همسرتان

د) اعتقاد به اینکه نباید چنین مسئله ای برای فردی چون من با چنین سطحی از فرهنگ و تحصیلات خانوادگی، پیش می آمد!!

از اینرو شایسته است، علاوه بر تفکیک این محورها از یکدیگر، به هریک وزن متناسب با خود را بدهید و واکنشی مناسب داشته باشید. مثلا در مورد محور «الف» راههای پیش گفته را براي مقابله با اضطراب پیگیری کنید. در رابطه با محور «د» هم خوب است بدانید که چنین باوری کاملا غلط و ناشی از تحریفات شناختی است. چنین موضوعاتی و بزرگتر از آن ممکن است برای هرکسی با هر جایگاهی بروز پیدا کند.

بر این اساس اگر موافق باشید، نتیجه ای که حاصل می شود این است که این دو محور لازم است از منابع ایجاد وضعیت موجود کنار گذاشته شوند و با دو محور دیگر خلط نگردند. این امر سبب می شود که شما در تحلیل موضوع و مدیریت موفق، بهتر عمل کنید. در ارتباط با محور «ب» و «ج» هم علاوه بر تفکیک آنها از یکدیگر، سعی کنید نقاط قوت را هم لحاظ کنید.



4- به این جملات با دقت بیشتری بیاندیشید:

- در اوائل همسرم، همیشه از من عذر خواهی می کرد.

- من و شوهرم مشکل زیادی با هم نداشتیم.

- اگه میگم هنوز بهش علاقه دارم به دلیل این است که دیدم تلاش می کند برای من زندگی خوبی بسازد

اين جملات به خوبي گوياي اين است كه، مسائل جاري در زندگي شما، مسائلي وارداتي هستند كه از بيرون به زندگي شما ديكته مي‌شوند. به اين مناسبت ضروري است از يك طرف همسر شما مديريت بهتري از خود نشان دهند و از ديگر سو، حضرتعالي شرايط خاص ايشان را مبني بر اختلاف ميان همسر و خانوداده‌اش و گرفتار تعارض شدن، احساس حقارت يا شرمندگي ناشي از تنگدستي و وابسته بودن به پدر و... را بيشتر درك كنيد و سنگ صبورش باشيد! ضمن اينكه اين سوال مطرح مي‌شود چرا رفتار ايشان مبني بر عذر خواهي به رفتار پرخاشگرانه تبديل شده است؟ آيا عذرخواهي هاي مكرر ايشان را ارج مي‌نهاديد؟ آيا عصبانيت ايشان را ناشي از احساس تعارض نمي‌دانيد؟ اگر خانواده ايشان به وظايف خويش آشنا و يا پايبند نيستند، شما چه كمكي به ايشان براي برون‌رفت از تعارض كرده‌ايد؟

5-فرموده‌ايد اگر من را دوست دارد چرا در طول اين مدت سراغي از من نگرفته است و...؟ ايا گمان نمي‌كنيد ايشان نيز ممكن است عينا همين سوال را مطرح كنند كه چرا خانمم ... مضافا اينكه فراموش نكنيد ايشان براي عذر خواهي اقدام كرده‌اند.
6- اينكه فرموده‌ايد مطمئن نيستيد كه ايشان در آينده مرتكب چنين دروغهايي مي‌شوند يا خير و از اين رهگذر دچار اضطراب مي‌شويد منطقي نيست! چرا كه همه ممكن است مرتكب اشتباه يا خطا شوند، در اين بين آنچه كه مهم است اين است كه شخص متنبه شده و از اصرار بر اشتباه خودداري كرده و سعي در جبران داشته باشد. اگر رفتار فعلي ايشان گوياي اصلاح ايشان است، پس وجهي براي نگراني شما وجود ندارد و اگر مطمئن به اصلاح ايشان در اين بعد نيستيد، لازم است به اندازه كافي به خود و ايشان فرصت دهيد. به ياد داشته باشيد ملاك وضع فعلي افراد است! همچنين اين نكته فراموش نشود كه اگر واقعا ايشان دروغ گفته باشند و نه توريه، شخصيت ايشان مساوي با دروغگويي نيست بلكه در كنار اين صفت رذيله بايد مجموع صفات و شخصيت ايشان مورد ارزيابي قرار گيرد.

6- همانطور كه گفته شد شما براي انتخاب تصميم درست نياز به آرامش داريد، پس از كسب چنين آرامشي سعي كنيد به مجموعه نقاط ضعف و قوت موجود چنين پيوندي وزن دهيد و تصميم خود را منتهي به اين مقايسه كنيد. طلاق آنجايي معنا پيدا مي‌كند كه :

1- نقاط ضعف بر نقاط قوت غلبه معنادار داشته باشد

2- اين نقاط ضعف قابل اصلاح نباشد.

3- تحمل اين ضعفها دشوار باشد

4-خود ما نيز فاقد نقصهاي معنادار باشيم.

7- در پايان ضمن توصيه به مطالعه پست قبلي، پيشنهاد مي‌كنم ادامه بحث و رسيدن به پاسخ نهايي را از طريق يك مشاوره حضوري دنبال كنيد، چرا كه با وجود نظرات بعضا متعارض دوستان، شما دچار سردرگمي بيشتري مي‌شويد!

[=arial black][=&quot]در صورتيكه خود ، روانشناس يا مشاور خاصي را مد نظر داريد فبها، در غير اينصورت بنده مراجعه به جناب دكتر سيد جلال يونسي كه از خانواد‌ه درمانگران موفق هستند و بنده نيز توفيق شاگردي ايشان را داشته‌ام، را پيشنهاد مي‌كنم. ناگفته نماند معرفي ايشان به معناي نفي ديگر عزيزان نيست، اما بر حسب اينكه بنده از نزديك با ايشان ارتباط داشته‌ام و مهارت لازم را از ايشان سراغ دارم، چنين پيشنهادي را مطرح نمودم.[/][/]

اميدوارم در سايه خداي حكيم، سربلند و خوشبخت باشيد

استاد عزیز
من بینهایت از مشاوره و راهنمایی های شما ممنونم
ممنونم که وقت گذاشتید و اهمیت دادید
براتون از خدا بهترین ها رو می خوام
حرفاتون بسیار جامع و کامل بود
گل بی خار خداست منم مطمئنا اشتباهات فراوانی داشته ام و الان دقیقا توی همین نقطه ای قرار گرفتم که دائم خودم را سرزنش می کنم و می گم چرا این اتفاق برای من افتاده دائم رفتار خودم رو بررسی می کنم
هر روز پر اضطرابم برای همین سعی کردم با ورزش و پیاده روی . ... فکرم را ارام کنم
نمی دانم چقدر نیاز به فرصت هست اما سعی می کنم تا جایی که ممکنه به خودم و همسرم فرصت بدم
و وقتی بتوانم ارامش پیدا کنم می توانم تصمیم بگیرم
حتما جهت مشاوره به مشاوری که فرمودید مراجعه خواهم کرد چند بار مراجعه به مشاوران عزیز دیگری داشتم اما به نظرم تجربه و مهارت باعث نظرات متفاوتی خواهد شد
من از این می ترسم اگر اقدامی انجام بدم بعدا بگوید من تورو نخواستم خودت اومدی التماسم کردی که برگرد
کاشکی می شد این پستها رو بیاد بخونه

امضای شما خیلی منو تحت تاثیر قرار داده
“ ای بندگان خدا! خودتان را وزن كنید و بسنجید قبل از آنكه

شما را وزن نمایند و بسنجند ”

وای به آن روزی که خداوند بخواهد ما را بسنجد

نیاز دارم راهنمایی های شما را خط به خط و با دقت بخوانم و فکر کنم
نکاتی که فهمیدم را بنویسم و بسنجم
فکر می کنم این کار باعث می شه از این اشفتگی فکری و سردرگمی به یک جمع بندی برسم

بی اندازه از شما سپاسگذارم

FTMH_Mohammadi;334795 نوشت:
دودستی بچسب بهش ... ولشم نکن ... بیا از مشکلات مردم و زن و شوهر ها برات بگم ... تا سرت سوت بکشه ...

خودم انقدر از این مطلبا خوندم که خدا می دونه
واقعا بعضی وقتها سره ادم سوت می کشه :aatash::aatash::aatash:

اگه از اونها هم بری بپرسی می گن ما اوایل ازدواج خیلی مشکلات را دیدم ولی جدی نگرفتیم

ان شا الله خدا همه را خوشبخت و عاقبت بخیر کند

اميدوار;334802 نوشت:
بسمه تعالی

با عرض سلام و تحیت محضر شما خواهر ارجمند و دیگر گرامیان.

حسب مرقومات جدید حضرتعالی، بیان نکات زیر را لازم می دانم:

1- هرچند نباید یکطرفه به محکمه رفت، لکن بر حسب گزارش حضرتعالی، رویکرد و رفتار خانواده همسرتان کاملاغیر منطقی، دور از انتظار و قابل نکوهش است.

2- برای یک تصمیم گیری منطقی، لازم است ما در یک وضعیت آرام و به دور از استرس و تشویش را تجربه کنیم؛ چرا که تصمیم گیری در فضای تشویش فاقد اعتبار و اطمینان لازم است. از اینرو ضروری است حضرتعالی بیش از پیش خونسردی خویش را حفظ کرده و از اضطراب و استرس فاصله بگیرید، برای رسیدن به چنین شرایطی لازم است:

الف) به صورت کلی تکنیکهای مهار اضطراب از قبیل، تنفس عمیق، ورزش، ریلکس، تفریح، گردش و...را دنبال کنید.

ب) مسئله را در همان حدی که وجود دارد، ببینید و از فاجعه سازی به شدت اجتناب نمایید.

ج) خودسرزنشگری افراطی، یک ایده مسموم و مهلک است، از آن فاصله بگیرید.

د) از زندگی در گذشته و آینده فاصله بگیرید. زندگی در این دو زمان آسیبهایی را از جمله اضطراب به دنبال دارد. از اینرو لازم است قاعده اینجا و اکنون را مورد تاکید قرار دهید. امیر مومنان علی علیه الصلاة و السلام در این خصوص فرموده اند: «ما فات مضی و ما یاتیک فاین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین» آنچه که از دست رفت گذشت، آینده کجاست؟ قیام کن و فرصت را غنیمت شمار!

ه) به آینده امیدوار باشید و به خدای متعال توکل نمایید و بدانید که برای هر قفلی کلیدی وجود دارد.



3- سعی کنید، برای مدیریت موضوع از فن مجزاسازی استفاده کنید و موضوع را به ابعاد کوچکتر تقسیم نمایید. به اعتقاد بنده وضعیت فعلی شما، ناشی از چند محور و از جمله امور زير است:

الف) اضطراب و تشویش

ب) رفتارهای ناشایست خانواده همسرتان

ج) برخی اشتباهات همسرتان

د) اعتقاد به اینکه نباید چنین مسئله ای برای فردی چون من با چنین سطحی از فرهنگ و تحصیلات خانوادگی، پیش می آمد!!

از اینرو شایسته است، علاوه بر تفکیک این محورها از یکدیگر، به هریک وزن متناسب با خود را بدهید و واکنشی مناسب داشته باشید. مثلا در مورد محور «الف» راههای پیش گفته را براي مقابله با اضطراب پیگیری کنید. در رابطه با محور «د» هم خوب است بدانید که چنین باوری کاملا غلط و ناشی از تحریفات شناختی است. چنین موضوعاتی و بزرگتر از آن ممکن است برای هرکسی با هر جایگاهی بروز پیدا کند.

بر این اساس اگر موافق باشید، نتیجه ای که حاصل می شود این است که این دو محور لازم است از منابع ایجاد وضعیت موجود کنار گذاشته شوند و با دو محور دیگر خلط نگردند. این امر سبب می شود که شما در تحلیل موضوع و مدیریت موفق، بهتر عمل کنید. در ارتباط با محور «ب» و «ج» هم علاوه بر تفکیک آنها از یکدیگر، سعی کنید نقاط قوت را هم لحاظ کنید.



4- به این جملات با دقت بیشتری بیاندیشید:

- در اوائل همسرم، همیشه از من عذر خواهی می کرد.

- من و شوهرم مشکل زیادی با هم نداشتیم.

- اگه میگم هنوز بهش علاقه دارم به دلیل این است که دیدم تلاش می کند برای من زندگی خوبی بسازد

اين جملات به خوبي گوياي اين است كه، مسائل جاري در زندگي شما، مسائلي وارداتي هستند كه از بيرون به زندگي شما ديكته مي‌شوند. به اين مناسبت ضروري است از يك طرف همسر شما مديريت بهتري از خود نشان دهند و از ديگر سو، حضرتعالي شرايط خاص ايشان را مبني بر اختلاف ميان همسر و خانوداده‌اش و گرفتار تعارض شدن، احساس حقارت يا شرمندگي ناشي از تنگدستي و وابسته بودن به پدر و... را بيشتر درك كنيد و سنگ صبورش باشيد! ضمن اينكه اين سوال مطرح مي‌شود چرا رفتار ايشان مبني بر عذر خواهي به رفتار پرخاشگرانه تبديل شده است؟ آيا عذرخواهي هاي مكرر ايشان را ارج مي‌نهاديد؟ آيا عصبانيت ايشان را ناشي از احساس تعارض نمي‌دانيد؟ اگر خانواده ايشان به وظايف خويش آشنا و يا پايبند نيستند، شما چه كمكي به ايشان براي برون‌رفت از تعارض كرده‌ايد؟

5-فرموده‌ايد اگر من را دوست دارد چرا در طول اين مدت سراغي از من نگرفته است و...؟ ايا گمان نمي‌كنيد ايشان نيز ممكن است عينا همين سوال را مطرح كنند كه چرا خانمم ... مضافا اينكه فراموش نكنيد ايشان براي عذر خواهي اقدام كرده‌اند.
6- اينكه فرموده‌ايد مطمئن نيستيد كه ايشان در آينده مرتكب چنين دروغهايي مي‌شوند يا خير و از اين رهگذر دچار اضطراب مي‌شويد منطقي نيست! چرا كه همه ممكن است مرتكب اشتباه يا خطا شوند، در اين بين آنچه كه مهم است اين است كه شخص متنبه شده و از اصرار بر اشتباه خودداري كرده و سعي در جبران داشته باشد. اگر رفتار فعلي ايشان گوياي اصلاح ايشان است، پس وجهي براي نگراني شما وجود ندارد و اگر مطمئن به اصلاح ايشان در اين بعد نيستيد، لازم است به اندازه كافي به خود و ايشان فرصت دهيد. به ياد داشته باشيد ملاك وضع فعلي افراد است! همچنين اين نكته فراموش نشود كه اگر واقعا ايشان دروغ گفته باشند و نه توريه، شخصيت ايشان مساوي با دروغگويي نيست بلكه در كنار اين صفت رذيله بايد مجموع صفات و شخصيت ايشان مورد ارزيابي قرار گيرد.

6- همانطور كه گفته شد شما براي انتخاب تصميم درست نياز به آرامش داريد، پس از كسب چنين آرامشي سعي كنيد به مجموعه نقاط ضعف و قوت موجود چنين پيوندي وزن دهيد و تصميم خود را منتهي به اين مقايسه كنيد. طلاق آنجايي معنا پيدا مي‌كند كه :

1- نقاط ضعف بر نقاط قوت غلبه معنادار داشته باشد

2- اين نقاط ضعف قابل اصلاح نباشد.

3- تحمل اين ضعفها دشوار باشد

4-خود ما نيز فاقد نقصهاي معنادار باشيم.

7- در پايان ضمن توصيه به مطالعه پست قبلي، پيشنهاد مي‌كنم ادامه بحث و رسيدن به پاسخ نهايي را از طريق يك مشاوره حضوري دنبال كنيد، چرا كه با وجود نظرات بعضا متعارض دوستان، شما دچار سردرگمي بيشتري مي‌شويد!

[=arial black][=&quot]در صورتيكه خود ، روانشناس يا مشاور خاصي را مد نظر داريد فبها، در غير اينصورت بنده مراجعه به جناب دكتر سيد جلال يونسي كه از خانواد‌ه درمانگران موفق هستند و بنده نيز توفيق شاگردي ايشان را داشته‌ام، را پيشنهاد مي‌كنم. ناگفته نماند معرفي ايشان به معناي نفي ديگر عزيزان نيست، اما بر حسب اينكه بنده از نزديك با ايشان ارتباط داشته‌ام و مهارت لازم را از ايشان سراغ دارم، چنين پيشنهادي را مطرح نمودم.[/][/]

اميدوارم در سايه خداي حكيم، سربلند و خوشبخت باشيد

استاد عزیز
من بینهایت از مشاوره و راهنمایی های شما ممنونم
ممنونم که وقت گذاشتید و اهمیت دادید
براتون از خدا بهترین ها رو می خوام
حرفاتون بسیار جامع و کامل بود
گل بی خار خداست منم مطمئنا اشتباهات فراوانی داشته ام و الان دقیقا توی همین نقطه ای قرار گرفتم که دائم خودم را سرزنش می کنم و می گم چرا این اتفاق برای من افتاده دائم رفتار خودم رو بررسی می کنم
هر روز پر اضطرابم برای همین سعی کردم با ورزش و پیاده روی . ... فکرم را ارام کنم
نمی دانم چقدر نیاز به فرصت هست اما سعی می کنم تا جایی که ممکنه به خودم و همسرم فرصت بدم
و وقتی بتوانم ارامش پیدا کنم می توانم تصمیم بگیرم
حتما جهت مشاوره به مشاوری که فرمودید مراجعه خواهم کرد چند بار مراجعه به مشاوران عزیز دیگری داشتم اما به نظرم تجربه و مهارت باعث نظرات متفاوتی خواهد شد
من از این می ترسم اگر اقدامی انجام بدم بعدا بگوید من تورو نخواستم خودت اومدی التماسم کردی که برگرد
کاشکی می شد این پستها رو بیاد بخونه

امضای شما خیلی منو تحت تاثیر قرار داده
“ ای بندگان خدا! خودتان را وزن كنید و بسنجید قبل از آنكه

شما را وزن نمایند و بسنجند ”

وای به آن روزی که خداوند بخواهد ما را بسنجد

نیاز دارم راهنمایی های شما را خط به خط و با دقت بخوانم و فکر کنم
نکاتی که فهمیدم را بنویسم و بسنجم
فکر می کنم این کار باعث می شه از این اشفتگی فکری و سردرگمی به یک جمع بندی برسم

بی اندازه از شما سپاسگذارم

سلام علیکم
می خوام یکی از تجربیات خودم را براتون بگم. من در سن کم ازدواج کردم! هفده ساله بودم که ازدواج کردم. پدرم معتقد بود: دختر و پسر وقتی بالغ می شوند باید پدرشان به فکر ازدواج آنها باشند و اگر این کار را نکند و فرزندشان گناهی بکند، او هم در عقوبت آن گناه شریک خواهد بود.
خاطره من این است که در یکی از دعواهایی که اون اوائل با همسرم داشتم (که البته بعدا که فکر کردم موضوع دعوا خیلی احمقانه بود) آنقدر ناراحت بودم که تصمیم به طلاق همسرم گرفتم. بچه مشهد بودم و موقع ناراحتی پناهی جز امام رضا علیه السلام نداشتیم. در مسیری که از خانه پیاده می رفتم حرم گریه می کردم و با امام حرف می زنم می گفتم: آقا کمکم کن!
رفتم حرم زیارت کردم و باز هم کریه کردم. و امام رضا کمکم کرد به این صورت که از حرم که برگشتم از احساس حق بجانبی که داشتم کلا برگشتم. براحتی تصمیم کرفتم از همسرم عذر خواهی کنم. کاری که قبلا برایم خیلی سخت بود. آمدم خانه و یکراست رفتم جلو و پیشانی همسرم را بوسیدم و به او گفتم:
معذرت می خوام!
بدون هیچ اما و اگری و این که بگویم تو هم باید اشتباهاتت را بر عهده بگیری و از این حرفها! همه چی حل شد. و تا الان هم حل شده!

تا حالا خوبي هاش رو گفتي بهش؟
خواستي توي مشكلات پشتيبانش باشي؟
ببين طرفت چطور آدميه؟ اگه بهش دل بدي دلدار خوبي ميشه يا نه؟
شايد خجالت مي كشه حضوري بياد و پشتوانه اي نداره
نمي تونين با هم برين بيرون؟
امان از تنهايي:Ghamgin:

توهین های این خانواده به شما و خانواده شما بی دلیل بوده؟

آیا آنها بیماری توهین کردن به خانواده شما را دارند یا نه واقعا از جانب شما هم مشکلاتی بوده که نگفته اید؟

روح بخش;334976 نوشت:
سلام علیکم
می خوام یکی از تجربیات خودم را براتون بگم. من در سن کم ازدواج کردم! هفده ساله بودم که ازدواج کردم. پدرم معتقد بود: دختر و پسر وقتی بالغ می شوند باید پدرشان به فکر ازدواج آنها باشند و اگر این کار را نکند و فرزندشان گناهی بکند، او هم در عقوبت آن گناه شریک خواهد بود.
خاطره من این است که در یکی از دعواهایی که اون اوائل با همسرم داشتم (که البته بعدا که فکر کردم موضوع دعوا خیلی احمقانه بود) آنقدر ناراحت بودم که تصمیم به طلاق همسرم گرفتم. بچه مشهد بودم و موقع ناراحتی پناهی جز امام رضا علیه السلام نداشتیم. در مسیری که از خانه پیاده می رفتم حرم گریه می کردم و با امام حرف می زنم می گفتم: آقا کمکم کن!
رفتم حرم زیارت کردم و باز هم کریه کردم. و امام رضا کمکم کرد به این صورت که از حرم که برگشتم از احساس حق بجانبی که داشتم کلا برگشتم. براحتی تصمیم کرفتم از همسرم عذر خواهی کنم. کاری که قبلا برایم خیلی سخت بود. آمدم خانه و یکراست رفتم جلو و پیشانی همسرم را بوسیدم و به او گفتم:
معذرت می خوام!
بدون هیچ اما و اگری و این که بگویم تو هم باید اشتباهاتت را بر عهده بگیری و از این حرفها! همه چی حل شد. و تا الان هم حل شده!

بهم نخندین چون خودم احساس می کنم توهم زدم
ولی توی همین مدت دوماه
من هم مکه رفتم هم 2 بار به فاصله ی یک هفته مشهد
این اتفاق تا حالا برام نیوفتاده بود
اما یک ارامش عجیب غریبی خدا بهم داد ویه نشانه هایی بهم نشون داد
اگر این سفرها نبود احتمالا تا الان دق کرده بودم
اما بهم صبر داد تا رفتاراشونو قشنگ ببینم
احساس می کنم خدا می خواد ما جدا بشیم
الان ترسیدم از اینکه انتخاب اشتباهی انجام بدم
خدا بگه من فرصت و ارامش دادم بهت که از این خانواده جدا بشی خودت نخواستی
یعنی یه جورایی قرانم میخونم این حس بهم الهام می شه
انگار که می گه اگه با این ادم بری ما تورو به حال خودت رها می کنیم

فضه الزهرا;335026 نوشت:
تا حالا خوبي هاش رو گفتي بهش؟
خواستي توي مشكلات پشتيبانش باشي؟
ببين طرفت چطور آدميه؟ اگه بهش دل بدي دلدار خوبي ميشه يا نه؟
شايد خجالت مي كشه حضوري بياد و پشتوانه اي نداره
نمي تونين با هم برين بيرون؟
امان از تنهايي:ghamgin:

این قصه سر دراز دارد ...
من انقدر با شوهرم و خانوادش راه اومدم که خدا میدونه
اگه خودش نمی دید که چقدر کوتاه میام که انقدر ازم عذر خواهی نمی کرد
تا امروز فکر می کردم خجالت می کشه منتها امروز مشاورشون تماس گرفتن گفتن من بهش گفتم باهات هیچ تماسی نگیره !!

حقیقت.;335033 نوشت:
توهین های این خانواده به شما و خانواده شما بی دلیل بوده؟

آیا آنها بیماری توهین کردن به خانواده شما را دارند یا نه واقعا از جانب شما هم مشکلاتی بوده که نگفته اید؟

نه بیماری توهین کردن ندارن
بیماری اینو دارن که کسی و جز خودشون ادم حساب نمی کنن تا وقتی من کوتاه می اومدم صلح بود اما این دفعه ی اخری که دیگه کوتاه نیومدم یهو شمشیرو از رو بستن!!

امروز بعد از ظهر مشاور شوهرم بهم زنگ زد
می گه خوب می خواهی چکار کنی؟
گفتم چیو چکار کنم؟
گفت مگه نگفتی می خوام طلاق بگیرم؟
من همینجوری خشکم زد!!
گفتن من همچین حرفی نزدم پدرشوهرم زنگ زده اینا رو گفته
کل ماجرا رو گفتم
مشاوره اصلا خبر نداشت!!!!!!!!!
بعد می گم شوهرم می خواد این زندگی درست بشه؟
می گه اونم بین اره یا نه مونده وحشت کرده برین سر زندگی دوباره 6 ماه بعد همین اتفاق بیفته
به مشاورش گفته من اگه الان از شوهرم جدا بشم راحتر می تونم دوباره ازدواج کنم تا شرایطی که رفتم سر خونه زندگی!!!
مشاوره می گفت این عشق رو میرسونه
حالا گفته یه روز بیا سه تایی با هم مشاوره کنیم
گفتم چرا دو ماهه ول کرده رفته ... می گه من ازش خواسته بودم

marinux;335072 نوشت:
امروز بعد از ظهر مشاور شوهرم بهم زنگ زد
می گه خوب می خواهی چکار کنی؟
گفتم چیو چکار کنم؟
گفت مگه نگفتی می خوام طلاق بگیرم؟
من همینجوری خشکم زد!!
گفتن من همچین حرفی نزدم پدرشوهرم زنگ زده اینا رو گفته
کل ماجرا رو گفتم
مشاوره اصلا خبر نداشت!!!!!!!!!
بعد می گم شوهرم می خواد این زندگی درست بشه؟
می گه اونم بین اره یا نه مونده وحشت کرده برین سر زندگی دوباره 6 ماه بعد همین اتفاق بیفته
به مشاورش گفته من اگه الان از شوهرم جدا بشم راحتر می تونم دوباره ازدواج کنم تا شرایطی که رفتم سر خونه زندگی!!!
مشاوره می گفت این عشق رو میرسونه
حالا گفته یه روز بیا سه تایی با هم مشاوره کنیم
گفتم چرا دو ماهه ول کرده رفته ... می گه من ازش خواسته بودم

خانواده و ارتباط با آنها بسیار مهم است و کمتر کسی هست که با خانواده خود در زمان متاهلی قطع رابطه کرده باشد مگر اینکه واقعا با خانواده خود بجنگد که البته این از شوهر جناب عالی بعید به نظر می رسد

عذر می خوام که اینو می پرسم...اینطور که گفتید مشخصه که عروسی نکرده اید درسته؟

چند سکه مهریه شماست؟

نقل قول:

سلام علیکم
می خوام یکی از تجربیات خودم را براتون بگم. من در سن کم ازدواج کردم! هفده ساله بودم که ازدواج کردم. پدرم معتقد بود: دختر و پسر وقتی بالغ می شوند باید پدرشان به فکر ازدواج آنها باشند و اگر این کار را نکند و فرزندشان گناهی بکند، او هم در عقوبت آن گناه شریک خواهد بود.
خاطره من این است که در یکی از دعواهایی که اون اوائل با همسرم داشتم (که البته بعدا که فکر کردم موضوع دعوا خیلی احمقانه بود) آنقدر ناراحت بودم که تصمیم به طلاق همسرم گرفتم. بچه مشهد بودم و موقع ناراحتی پناهی جز امام رضا علیه السلام نداشتیم. در مسیری که از خانه پیاده می رفتم حرم گریه می کردم و با امام حرف می زنم می گفتم: آقا کمکم کن!
رفتم حرم زیارت کردم و باز هم کریه کردم. و امام رضا کمکم کرد به این صورت که از حرم که برگشتم از احساس حق بجانبی که داشتم کلا برگشتم. براحتی تصمیم کرفتم از همسرم عذر خواهی کنم. کاری که قبلا برایم خیلی سخت بود. آمدم خانه و یکراست رفتم جلو و پیشانی همسرم را بوسیدم و به او گفتم:
معذرت می خوام!
بدون هیچ اما و اگری و این که بگویم تو هم باید اشتباهاتت را بر عهده بگیری و از این حرفها! همه چی حل شد. و تا الان هم حل شده!
با سلام .
من یکم با حرفتون مخالفم . راستش نسخه ای که در یک زندگی اثر گذار هست رو نمیشه برای زندگی دیگری تجویز کرد ... زندگی شهری پیچیدگی هایی رو تحمیل میکنه که تصمیم هایی از این قبیل ممکن هست به جای آنکه نتیجه ای مطلوب تر داشته باشند نتیجه عکس بدهند ... به نظر من این موضوع را کارشناس میتونه تشخیص بده ... و این موضوع توسط به فروم گذاشتن حل نمیشه ...

به عنوان مثال ... ممکن هست اگر ایشون هم این کار رو بکنه ... شوهرشون فکر کنه حق با اون بوده ... تو کاراش جسور تر بشه ... از پرده دری هایی که کرده و دروغ هایی که گفته احساس شرم نکنه و اوضاع بدتر بشه ...

آدم با آدم فرق داره ...

به نظر من باید شما منطقی عمل کنید ... شاید 10 سال دیگه به همین زمان و همین شرایطی که همکنون داری قبطه بخوری ... با خودت بگی ... اون زمان میتونستم جدا بشم و شرایط خوبی هم برای ازدواج میتونست برام بوجود بیاد ولی حالا چی !!! و شاید هم دقیقا عکس !!! بگی چه شوهری رو از دست دام ...

به نظر من روشی که جناب روح بخش بهش اشاره کردن ... فقط پاک کردن صورت سوال هست ... مثله اینکه هیچ اتفاقی نیوفتاده ... این اشتباه هست ...

فرض کنیم دختر خانومی همسرشون رو در خیابان با یه دختر نامحرم ببینید ... و ایشون با خودشون بگن به روی شوهرم نیارم ( صورت مساله رو پاک کنن ) ... همین موضوع 10 ساله بعد زندگی این دختر خانوم رو به صورت کامل به هم میریزونه و ...

این مساله ای که برای شما بوجود اومده ... یه نشونه هست ... باید حل بشه ... نه اینکه پاک بشه ... شاید شما باید به صورت عقلانی ببخشید .... ولی پاک کردن صورت مساله مساله ای دیگر است .

اگه كنترل زندگي تون رو تو دست نگيريد يا نخواهيد يا نظر پدر و مادرتون و فاميل بيش از همديگه براتون مهم باشه، چند سال ديگه ممكنه هر اتفاقي براتون بيفته
در مورد چيزهايي كه ميگيد با يه عارف صحبت كنين يه عارف عاقل!

زندگی انقدر فراز و نشیب داره که فقط خداست که می دونه فردا چی پیش می اید
من چند ماه اول زندگیم انقدر خوب بود که هیچ وقت فکر نمی کردک کارم به اینجا برسه
صبر خوبه اما به جا و به وقتش
الان دیگه همه چی رو سپردم به خدا
اگه خودش صلاح می دونه درستش کنه اگه ام نه که من راضی ام به رضای خودش
می روم پیش مشاورش ببینم چی میگه
ان شا الله هر چی خیره پیش بیاد
ازتون خواهش می کنم توی این شبا برای منم دعا کنید
دعا کنید هر چی خدا خودش صلاح میدونه و عاقبت به خیری من توشه پیش روم قرار بده

حقیقت.;335083 نوشت:
خانواده و ارتباط با آنها بسیار مهم است و کمتر کسی هست که با خانواده خود در زمان متاهلی قطع رابطه کرده باشد مگر اینکه واقعا با خانواده خود بجنگد که البته این از شوهر جناب عالی بعید به نظر می رسد

عذر می خوام که اینو می پرسم...اینطور که گفتید مشخصه که عروسی نکرده اید درسته؟

چند سکه مهریه شماست؟


من از همسرم هیچ وقت توقع قطع رابطه با خانواده اش را نداشته ام و نخواهم داشت من فقط ازش توقع مدیریت روابطش رو دارم
نه هنوز زیر عقدم
مهریه ام 313 سکه است

[="Tahoma"][="SeaGreen"]

FTMH_Mohammadi;335212 نوشت:
با سلام .
من یکم با حرفتون مخالفم . راستش نسخه ای که در یک زندگی اثر گذار هست رو نمیشه برای زندگی دیگری تجویز کرد ... زندگی شهری پیچیدگی هایی رو تحمیل میکنه که تصمیم هایی از این قبیل ممکن هست به جای آنکه نتیجه ای مطلوب تر داشته باشند نتیجه عکس بدهند ... به نظر من این موضوع را کارشناس میتونه تشخیص بده ... و این موضوع توسط به فروم گذاشتن حل نمیشه ...

به عنوان مثال ... ممکن هست اگر ایشون هم این کار رو بکنه ... شوهرشون فکر کنه حق با اون بوده ... تو کاراش جسور تر بشه ... از پرده دری هایی که کرده و دروغ هایی که گفته احساس شرم نکنه و اوضاع بدتر بشه ...

آدم با آدم فرق داره ...

به نظر من باید شما منطقی عمل کنید ... شاید 10 سال دیگه به همین زمان و همین شرایطی که همکنون داری قبطه بخوری ... با خودت بگی ... اون زمان میتونستم جدا بشم و شرایط خوبی هم برای ازدواج میتونست برام بوجود بیاد ولی حالا چی !!! و شاید هم دقیقا عکس !!! بگی چه شوهری رو از دست دام ...

به نظر من روشی که جناب روح بخش بهش اشاره کردن ... فقط پاک کردن صورت سوال هست ... مثله اینکه هیچ اتفاقی نیوفتاده ... این اشتباه هست ...

فرض کنیم دختر خانومی همسرشون رو در خیابان با یه دختر نامحرم ببینید ... و ایشون با خودشون بگن به روی شوهرم نیارم ( صورت مساله رو پاک کنن ) ... همین موضوع 10 ساله بعد زندگی این دختر خانوم رو به صورت کامل به هم میریزونه و ...

این مساله ای که برای شما بوجود اومده ... یه نشونه هست ... باید حل بشه ... نه اینکه پاک بشه ... شاید شما باید به صورت عقلانی ببخشید .... ولی پاک کردن صورت مساله مساله ای دیگر است .

سلام
شهادت حضرت زهرا(س) رو به دوستان و به امام زمان(عج) تسلیت میگم.
من هم نظر حاج آقا رو خوندم اما همچین برداشتی نکردم که این روش، روش پاک کردن صورت مساله اس.
من فقط اینو دریافتم از مطلبشون که تو مشاجرات خونوادگی خیلی وقتا خودخواهی های ما حتی خیلی ظریف، و در قالب مفاهیم و مضامین قشنگ و متاسفانه حتی دینی، باعث میشه ما تصمیم اشتباهی رو بگیریم. حال اونکه اگه اون خودخواهی رو کنار بذاریم و بی توقع، فقط به سهم اشتباه خودمون توجه کنیم و اونو جبران کنیم؛ قضیه خیلی شفاف تر شه و بشه راحت تر حتی تصمیم منطقی گرفت. شاید حتی مساله به طور کامل هم حل بشه؛ که اتفاقاً تجربه ی شخصی حاج آقا هم در این مورد بوده.

البته من راجع به صحبتای دوست عزیزم نظر ندادم؛ بله برای هر مشکلی راه حلی هست شاید حتی بیش از یکی وجود داشته باشه؛ مثلاً اگه آدم با کسی طرف باشه که به شخصیت و اعتقاداتش توهین کنه؛ خب اینجا آدم بخاطر عزت نفسش برخورد جدی می کنه؛ اما دقت کنیم وقتی تصمیم می گیریم که برخوردی بکنیم و حتی در نوع برخوردمون، در زمان برخورد، مداوم دقت داشته باشیم که چقد به خودخواهی های خودمون داریم بها میدیم.

جسارتی نکردم فقط برداشت خودمو از صحبت حاج آقا نوشتم.
التماس دعا در این شب ها دارم:Sham::Sham::Sham:[/]

نقل قول:
سلام
شهادت حضرت زهرا(س) رو به دوستان و به امام زمان(عج) تسلیت میگم.
من هم نظر حاج آقا رو خوندم اما همچین برداشتی نکردم که این روش، روش پاک کردن صورت مساله اس.
من فقط اینو دریافتم از مطلبشون که تو مشاجرات خونوادگی خیلی وقتا خودخواهی های ما حتی خیلی ظریف، و در قالب مفاهیم و مضامین قشنگ و متاسفانه حتی دینی، باعث میشه ما تصمیم اشتباهی رو بگیریم. حال اونکه اگه اون خودخواهی رو کنار بذاریم و بی توقع، فقط به سهم اشتباه خودمون توجه کنیم و اونو جبران کنیم؛ قضیه خیلی شفاف تر شه و بشه راحت تر حتی تصمیم منطقی گرفت. شاید حتی مساله به طور کامل هم حل بشه؛ که اتفاقاً تجربه ی شخصی حاج آقا هم در این مورد بوده.

البته من راجع به صحبتای دوست عزیزم نظر ندادم؛ بله برای هر مشکلی راه حلی هست شاید حتی بیش از یکی وجود داشته باشه؛ مثلاً اگه آدم با کسی طرف باشه که به شخصیت و اعتقاداتش توهین کنه؛ خب اینجا آدم بخاطر عزت نفسش برخورد جدی می کنه؛ اما دقت کنیم وقتی تصمیم می گیریم که برخوردی بکنیم و حتی در نوع برخوردمون، در زمان برخورد، مداوم دقت داشته باشیم که چقد به خودخواهی های خودمون داریم بها میدیم.

جسارتی نکردم فقط برداشت خودمو از صحبت حاج آقا نوشتم.
التماس دعا در این شب ها دارم:sham::sham::sham:

سلام ...
اتفاقا به نظر من این نوع بخشش میتونه موضوع خوبی برای به فروم گذاشتن باشه ... اینی که رویدادی به وقوع میرسه و با این روش بخوایم حلش کنیم ...

خیلی مواقع وقتی همچین دعواهایی بین یه همسران اتفاق میوفته ... مرد همسرش رو در آغوش میگیره ... نوازشش میکنه ... و ازش عذر خواهی میکنه .... شاید دفعه اول این مساله قشنگ باشه و اینجوری حل بشه ... یا دفعه دوم ... ولی دفعه سوم زن یه سیلی میزنه تو گوش این مرد و بهش میگه به من دست نزن ....

مشگل باید حل بشه ... علت بوجود اومدنش باید مشخص بشه ... همسران باید بگن از چی ناراحت هستن ... باید در موردش با هم مشورت کنن ... و گرنه اینکه مشگلی پیش میاد سرم رو بندازم برم عذر خواهی کنم که ...

به عنوان مثال ایشون به شوهرشون گفتن سیگار نکش ... ایشون میکشه ... حالا اگر ایشون برن از همسرشون عذر خواهی کنن ... 2 تا حالت بوجود میاد :

1- همسرشون انسان با حیایی باشند ... از کارشون شرمنده بشن ... دیگه این کار رو انجام ندن ...

2- اصلا معنی عذر خواهی ایشون رو متوجه نشن ... و با خودشون بگن زن باید از اینکه مطیع شوهرش هست لذت ببره ... و زن باید بفهمه که نباید غرور داشته باشه ...

معمولا هم دعواهای اول ازدواج برای این هست که زن و مرد میخوان مرزهای خودشون رو مشخص کنن ...

آقایون یه سری دعوا راه میندازن ... تا محدوده و خواسته های خودشون رو مشخص کنن ...
خانوم ها غرغر میکنن ... قهر میکنن ... تا بگن از این مرزها راضی نیستیم ...

منم اتفاقا حرفم به ایشون همین بود ... شوهرشون دارن با این دعواها ... به خواسته ها و منافعشون میرسن ... و میخوان مرزهای جدیدی برای خودشون بدست بیارن ...

حالا حرف این هست که ایشون میخوان با مرزهای جدید کنار بیان یا نه ؟؟؟ اگر ایشون عذر خواهی کنن .... یعنی مرزهای جدید شوهرش رو قبول داره .

سلام خواهر بزرگوار انشاا... که به حق این شبهای عزیز مشکلتون حل شه
من یک نفر رو میشناختم که تقریبا چنین مشکلی داشتند که اونجا خانواده دختر دخالتهای بیجا میکرد که دختره محکم پشت شوهرش ایستاد البته با توجه به علاقه ای که به هم داشتن و فقط چند وقت خانواده دختر ناراحت بودن و این مسئله برای همیشه حل شد
اینجا هم به شما آفرین میگم با صبرتون انشاا... که همسرتون هم بتونه مدیریت زندگی رو به دست بگیره.

موضوع قفل شده است