عقائد وهابيون به تجسيم خداوند متعال " العياذ بالله "

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عقائد وهابيون به تجسيم خداوند متعال " العياذ بالله "

در پي وعده ايي كه براي كنكاش بيشتر درباره عقائد وهابيون در تايپيك ابن تيميه را بهتر بشناسيم به شما داده بودم انشاالله و با ياري خداوند متعال درباره عقائد باطل اين فرقه مخصوصا سر سلسله آنان ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب و ... درباره تجسيم ذات لايزال الهي مطالبي در پستهاي متوالي و بهم پيوسته ارائه خواهد گرديد تا دوستان خواننده پي به فاسد العقيده بودن اين فرقه ببرند لازم به ذكر است مطالب منتخب از منابع موثقّ تهيه و تقديم به محضر ربوبي حضرت رب الارباب مي شود

ديدگاه وهابيت درباره حدّ و مكان براي خداوند متعال

بعنوان مقدمه مطالبي به عرض ميرسد

توحيد اساسي ترين باور ديني مسلمانان بلكه ساير اديان الهي است ، زيرا توحيد سرچشمه عقايد و اعمال ديني است .
توحيد مانند ريشه درختي است كه داراي شاخه و ميوه است و انسان از آن بهره مند مي شود ، بديهي است كه اگر نقش مهم و حياتي توحيد به عنوان اساس و پايه دين به صورت صحيح معرفي نشود آثار منفي فراواني در ديگر عقائد و اعمال و امور فردي و اجتماعي در پي خواهد داشت از اين رو است كه جناب سليم البشري رئيس جامعه الازهر آن دسته از وهابيوني را كه توحيد آميخته با تجسيم و تشبّه را در جامعه اسلامي تبليغ و ترويج مي كنند گمراه و فاسق العقيده مي داند و اين نوع فسق را بدتر و خطرناكتر از فسق رفتاري معرفي مي كند به متن عربي ايشان توجه كنيد " هؤلاء ضلال فساق في عقيدتهم و اطلاقهم علي الله ما لم يأذن به الشارع و لا مريه ان الفاسق العقيده اقبح و اشنع من فاسق الجارحه بكثير " ( فرقان القرآن بين الصفات الخالق و صفات الاكوان )

از اين رو لازم است كه مسلمانان براي معرفي توحيد به قرآن ، سنت نبوي ، اهل بيت و عقل پيراسته از اوهام مراجعه كنند و به هر آوازي در اين زمينه گوش فرا ندهند كه ظلمات است و خطري جبران ناپذير و گمراهي را در پي دارد . هر فرد يا گروهي براي معرفي توحيد اگر راهي غير از اين راه ها را انتخاب كند بدون شك و ترديد به انحراف خواهد گرائيد

فرقه وهابيت خداوند متعال را داراي دست و پا و صورت و ... مي داند (توضيح اين مطلب در پست هاي بعدي بصورت مفصل خواهد آمد ) اين فرقه خداوند متعال را به گونه ايي معرفي مي كند كه لازمه آن جسماني بودن ذات اقدس خداوندي است از سويي ديگر هر گونه توجه و استمداد به غير خدا را شرك و ساير مسلمانان را كافر و مشرك مي داند !!!
اين فرقه با اينكه از نگاه انديشه در پائين ترين مرحله قرار دارد و ديدگاه آنان در آموزه هاي اسلامي با هيچ معياري پذيرفتني نيست در عين حال دو ابزار مهم و اساسي در اختيار دارد كه مي تواند براي به انحراف كشاندن مسلمانان مؤثر باشد

1- در اختيار داشتن سرزمين وحي و مراكز مهم اسلامي كه در طول سال هزاران زائر مومن خدا جو از اقصي نقاط عالم به آنجا سفر ميكنند و با افكار آنان روبرو مي شوند و ممكن است تحت تاثير تبليغات انحرافي آنان قرار گرفته و از راه دينداري منحرف گردند و سراب آنان را آب بپندارند و ديدگاه ابن تيميه ابن قيّم جوزي و محمد بن عبد الوهاب نجدي را به عنوان اصل و اساس اسلام بپذيرند و نه تنها خود به منجلاب انحراف در عقيده و عمل گرفتار آيند بلكه ديگر مسلمانان مؤمن را به بدعت ، شرك و كفر متهم كنند و ريختن خون آنان را مباح بدانند چه اينكه فرقه وهابيت به جز اقليت خودشان پيروان همه فرقه هاي اسلامي مانند معتزله ، اشاعره ، ماترديه ، صوفيه ، فلاسفه و شيعه را اهل بدعت و مشرك و كافر مي پندارند و حتي آنان را در مسجد و در حال فريضه نماز به شهادت مي رسانند .

2- دوم در اختيار داشتن قدرت اقتصادي نفت است . سران سياسي وهابيت با بهره گيري از اين اهرم و با سوء استفاده از فقر عده ايي از مسلمانان در برخي از كشورها به تبليغ و ترويج عقايد اين فرقه مي پردازند به طوري كه گفته شده 33 درصد درآمد نفتي عربستان سعودي به تبليغ وهابيت اختصاص دارد .

در اين تحقيق با استفاده از منابع مورد قبول وهابيت مانند آثار ابن تيميه ، ابن قيّم ، محمد بن عبد الوهاب ، بن باز و ... يكي از محورهاي توحيد از نگاه وهابيت يعني اثبات حد و مكان براي خداوند العياذ بالله بحث و بررسي مي شود

[="Tahoma"]پيشينه مبحث " حدّ و مكان " از نگاه وهابيون
صالح بن عثيمين يكي از نويسندگان صاحب نام معاصر و هابيون در كتاب شرح العقيده السفارينيه در مورد پيشينه اين بحث مي گويد :
و كلمه الحد من الالفاظ التي لم ترد في الكتاب و لا في السنه فليس في الكتاب ان الله يحدُّ و لا انه لا يحدّ و لا في السنه ان الله يحدّ و لا انه لا يحدّ
ترجمه : بحث محدوديت خداوند از مباحثي است كه نه در قرآن آمده و نه در سنت . در قرآن نيامده است كه خداوند داراي حدّ است و يا داراي حد ّ نيست !!! در سنت نيز چنين است .
ابو محمد دشتي متوفي 661 درباره پيشينه اين بحث در ميان مسلمانان مي نويسد كه تا سال 180 قمري مسئله " حدّ " در ميان مسلمانان مطرح نبود و نخستين كسي كه اين موضوع را مطرح كرد عبد الله بن مبارك است .
در مقدمه كتاب اثبات الحد لله فهرستي از قائلين به " حدّ " تحت عنوان " من صرّح من اهل العلمي باثبات الحدّ لله تعالي " بر اساس سير تاريخي آمده است كه ما نيز آن را به همان صورت مي آوريم تا روشن شود كه اولا در طول تاريخ اسلامي چه كساني قائل به اين انديشه انحرافي بوده اند ثانيا كميّت صاحبان اين انديشه دليل بر انحراف و باطل بودن اين نگرش مي تواند باشد ثالثا ارائه فهرست از سوي وهابيت خود يكي از دلايل قاطع بر اين حقيقت است كه اين طائفه خداوند را محدود ميدانند
به گفته نويسنده مذبور ، كساني كه قائل به حد براي خداوند متعال شده اند عبارتند از :
1- عبد الله بن مبارك (181)
2- الحميدي عبد الله بن زبير (219)
3- سعيد بن منصور
4- احمد بن حنبل (241)
5- اسحاق بن راهويه (235)
6- حرب بن اسماعيل كرماني
7- اثرم احمد بن محمد برهاني (272)
8- عثمان بن سعيد دارمي (280)
9- عبد الله بن احمد بن حنبل (290)
10- انحلال ابوبكر احمد بن محمد
11-ابو عبد الله بن بطه عكبري (378)
12-يحيي بن عمّار السجستاني (422)
13-ابو القاسم بن منده (470)
14-ابو اسماعيل انصاري الهروي صاحب كتاب الاربعين في دلايل التوحيد
15-ابو الحسن جزري
16-القاض ابو يعلي (450)
17-ابو اعلاء همداني (569)
18-ابو القاسم تيمي (535)
19-ابن افراغوني (527)
20-ابي محمد محمود بن ابي القاسم بن بدران دشتي (661)
21- ابن تيميه حرّاني (728)
22- ابن قيّم جوزاني
23- ابن ابي العزي حنفي
24-يوسف ابن عبد الهادي
25-شيخ ابن ابراهيم نجدي
26-شيخ سليمان بن سهمان
27-شيخ عبد العزيز بن باز
28-شيخ فوزان

طبق گفته وهابيون اين افراد اعتقاد دارند كه خداوند متعال _ العياذ بالله _ محدود و داراي " حدّ " است . از صدر اسلام تا كنون دانشمندان بسياري وجود داشته اند از ميان آنان اين چند نفر گرفتار انحراف بزرگ در توحيد گرديده و عده ايي ديگر از مسلمانان ظاهر بين و متحجر را دچار مشكلات فكري كرده اند

ادامه ...

نقد و بررسي

بي شك علت اصلي انحراف وهابيت خصوصا در مسئله توحيد به دليل انحراف اين فرقه از امام علي عليه السلام است ، آن حضرت قرن ها قبل از پيدايش اين فرقه درباره تنزيه خداوند از حدّ و مكان فرمود :
" اَلَّذي لَيس لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودْ ... وَ مَن أشارَهُ اليه فَقَد حَدَّهُ و مَن حَدَّهُ فقد عَدَّهُ ... " پرودگاري كه براي صفات او حدّ و مرزي وجود ندارد ... و هر كسي به سوي او اشاره كند او را محدود كرده و به شمارش آورده است

اگر وهابيون به اين كلام امام عليه السلام اعتقاد داشتند هرگز گرفتار اين انحراف بزرگ نمي گرديدند و براي خداوند تبارك و تعالي محدوديت قائل نمي شدند . امام علي در قسمت اخير به نكته ظريفي اشاره دارد و مي فرمايد " مَن حَدَّهُ فقد عَدَّهُ " طبق اين بيان هر گاه كسي خدا را محدود بداند بايد براي او عدد قائل شود و به تعبير ديگر وجود شريك را براي او ممكن بشمرد

همچنين در خطبه 152 ميفرمايد :
ِ" مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَه " آن كه خدا را وصف كند ، محدودش كرده و آن كه محدودش كند او را به شمارش در آورده و آن كه خدا را به شمارش آورد ازليّت او را باطل كرده است

ازليّت و ابديت دو وصفي است كه از نامحدود بودن ذات پاك خداوند سرچشمه مي گيرند ، و هابيون با اعتقاد به حدّ براي خداوند افزون بر اينكه براي خدا عدد قائل اند در حقيقت دو وصف ازليّت و ابديّت خداوند را نيز انكار كرده اند !!!

ادامه ...

به نام خدا

سلام علیکم

ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری بانوی دو عالم

دوستان و کاربران گرامی مطالب این تاپیک متصل به هم و سلسله وار است و جناب رحیق مایل هستند که مطالب رو در پی هم مطرح بفرمایند ،زیرا طرح پرسش و پاسخ انسجام مطالب رو از بین می بره ؛ لذا از کلیه سروران گرامی خواهشمند است که تا پایان مطالب ایشون در این موضوع ، پست ارسال نفرمایند ، در غیر این صورت با کمال احترام حذف خواهند شد .
دوستان می توانند بعد از پایان مبحث سوالات ، شبهات یا مباحث تکمیلی خود رو درج بفرمایند.

پیشاپیش از همکاری شما سروران ارجمند سپاسگذارم.

[="Tahoma"]جايگاه اعتقاد به حدّ و مكان از نگاه وهابيون

وهابيون بر خلاف تمام فرقه هاي اسلامي كه خداوند را از هر گونه حدّ و محدوديت منزّه ميدانند براي خدا حدّ قائل اند و او را محدود به مكان خاص و اعتقاد به آن را واجب مي دانند و كساني را كه منكر حدّ براي خداوند هستند بدعت گذار ، مشرك ، كافر و زنديق مي خوانند

يكي از وهابيون معنقد به محدود بودن خداوند صالح عثيمين است كه مي گويد " يجب ان يقول ان الله محدود و ان له حدّاً يعني واجب است بگوييم كه خداوند محدود و براي او حدّ وجود دارد !!!!
در كتاب رد الامام دارمي كه وهابيون آن را چاپ و منتشر كرده اند منكرين حدّ براي خداوند كافر معرفي شده اند (1)
همچنين در كتاب اثبات الحد لله منكر حدّ بدعت گذار ، خارج از جماعت مسلمانان ، منحرف از راه حق و سنت خوانده شده است :
فمن خالف شئيا من هذه المذاهب فهو مخالف ، مبتدع ، خارج من الجماعه ، زائل من منهج السنّه و سبيل الحق (2)
اين در حالي است كه در كتاب الدرر السنيه في الاجوبه النجديه در تفسير و معناي آيه مباركه " هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن " حديثي را از پيامبر چنين نقل مي كند " اللهم انت الاول فليس قبلك شيء و انت الآخر فليس بعدك شيء و انت الظاهر فليست فوقك شيء "

سپس ميگويد :
فليس فوقك شيء نص في انه تعالي فوق جميع المخلوقات و هو الذي ورد جماعه و التابعين من المفسرين و غيرهم في معني قوله " الرحمن علي العرش استوي " ان معني استوي : استقر و ارتفع و علا و كلها بمعني واحد لاينكر هذا الا جهمي زنديق يعني اينكه در حديث آمده كه فوق خدا چيزي نيست به اين معناست كه خداوند فوق همه مخلوقات است و اين همان چيزي است كه از صحابه و مفسرين تابعين و ديگران در معناي آيه " الرحمن علي العرش استوي " آمده است . استوي يعني مستقر شد ، بالا رفت و همه اينها به يك معناست و هيچكس منكر اين نيست مگر جهمي زنديق

نقد و بررسي
اين نگرش تمام مسلمانان از همه مذاهب و فرق اسلامي به جز وهابيون بايد مشرك ، زنديق ، بدعت گذار وكافر باشند زيرا هيچيك از مذاهب كلامي مانند اشاعره ، ماترديه ، معتزله و شيعيان خداوند را نه تنها محدود نمي دانند (3) بلكه از نگاه برخي از آنان مانند ابوزهره چنين اعتقادي سر از كفر در مي آورد ، او ميگويد :
... و من ثبت الحد لله عز وجلّ و قصد انه محصور و محدود بشيء من الامكنه فهو مبتدع ، بل كافر يعني كسي كه براي خداوند عزوجلّ معتقد به حد باشد و مقصودش اين ياشد كه خداوند محصور و محدود به مكان خاصي است او مبتدع و بلكه كافر است .
__________
1- رد الامام دارمي ص 24
2- اثبات الحد لله ص 121
3- الايضاح في اصول الدين ص 325

[="Tahoma"]شناخت خدا با حدّ

وهابيان معرفت و شناخت خدا را با اعتقاد به حدّ ممكن ميدانند ابي سعيد عثمان از ابن مبارك بنيان گذار اعتقاد به حدّ نقل مي كنند : پرسيده شد كه به چه چيز پرودرگار خود را بشناسيم گفت : به اينكه او جدا از خلق بالاي آسمان هفتم روي عرش قرار دارد گفت : گفتم : به حدّ ؟ ( يعني خدا محدود است ) گفت پس با چه چيز ؟ ( يعني با حد فقط مي شود خدا را شناخت )
" عن ابن المبارك انّه سئل :‌ بم نعرف ربنا ؟ قال بانه فوق العرش ، بائن من خلقه قال قلت بحدٍّ ؟ قال : باي شيء ؟ (1)

عبد الله بن احمد حنبل از عبد الله بن مبارك نقل كرده است مي گفت :
" نعرف ربنا فوق سبع سماوات علي العرش بائن من خلقه بحدٍّ " يعني ما پروردگار خويش را بر فراز هفت آسمان و بر روي عرش است و بوسيله حدّ از مخلوقاتش جداست مي شناسيم
شيخ بن عبدالله عبيد الله عكبري مي نويسد :
" قال حرب : قلت لاسحاق بن راهويه : العرش بحدّ ؟ قال نعم و ذكر عن ابن المبارك قال : هو علي عرشه بائن من خلقه بحدّ "
حرب گفت به اسحاق بن راهويه گفتم آيا عرش خدا حدّ دارد ؟ يعني محدود است گفت : بلي ابن مبارك گفته است خداوند روي عرش جدا از مخلوقات و محدود است !!!
همين مطلب را ابن تيميه در كتاب خود آورده و افزوده است كه ديدگاه امام احمد بن حنبل نيز چنين است .(2)

نقد و بررسي :
همانگونه كه ملاحظه شد تمام مستندات وهابيان درباره حدّ به عبدالله بن مبارك بر ميگردد آيا ابن مبارك پيامبر يا وصي او است كه چنين جايگاهي در ميان وهابيون دارد ؟؟؟ و حتي ديدگاه او در مهمترين مسئله اعتقادي يعني توحيد نزد اين فرقه ارزشمند و مورد قبول است ؟؟؟

چرا بايد به جاي تكيه بر منابعي چون قرآن ، سنت و خرد به قول كسي تكيه شود كه ديدگاهش نه تنها شاذ و نادر است بلكه از منظر اكثر متكلمين بزرگ اسلامي به تجسيم و تشبيه بر مي گردد . اين در حالي است كه در شرح حال ابن مبارك آمده است كه وي از مواليان بني حنظله و مادرش از خوارزميان بود و بيشتر زندگي اش را در سفرهاي بازرگاني سپري كرد و مدتي هم از نزد اساتيد عصر خويش بهره برد

ديدگاه چنين شخصي در برابر علماي بزرگ اسلامي كه تمام عمرشان را صرف علم آموزي از منابع اصيل اسلامي كرده اند چه ارزشي دارد ؟
__________
1- الرد علي الجهميه ص 98
2- درء تعارض العقل و النقل ج 1 ص 368

[="Tahoma"]ديدگاه وهابيون معاصر

اعتقاد به حدّ فقط در گذشته مطرح نبوده بلكه اكنون نيز پيروان ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب به شدّت و حدّت تمام از آن دفاع مي كنند

عبد العزيز بن فصيل راجحي با اشاره به كتاب اثبات الحد لله دشتي مي گويد :
" علمت انّه قد دل عليه الحدّ الكتاب و السنّه الصحيحه بل المتواتره و آثار السلف و اجماعهم "
يعني قرآن و سنت صحيح و متواتر و آثار و اجماع سلف دلالت دارند كه خداوند محدود است " العياذ بالله " (1)

ديدگاه اهل سنت
گر چه وهابيون فقط خودشان را اهل سنت مي دانند و ديگر مذاهب كلامي و فقهي معروف اهل سنت مانند اشاعره ، ماتريديه ، معتزله ، تصوف و ... را اهل بدعت و خارج از جرگه اهل سنت معرفي مي كنند بهديهي است كه اين سخن ادعايي بيش نيست و آنچه واقعيت دارد اين است كه اكثريت قاطع مسلمانان جهان اسلام در بخش عقائد يا از پيروان ابو الحسن اشعري هستند يا از ابو منصور ماتريدي متابعت مي كنند و يا متعلق به يكي از فرقه هاي تصوف اند در نتيجه جمعيت وهابيون نسبت به ساير مذاهب اهل سنت بسيار ناچيز و اندك است ، از اين رو نبايد عقايد و باورهاي وهابيون را به حساب برادران اهل سنت بگذاريم قاطبه اهل سنت اهل تنزيه اند و خداوند تبارك و تعالي را پيراسته از حد مي دانند

بيهقي در كتاب خود پس از اشاره به برخي روايات مجعول از ابن عباس درباره صفات خبري مي گويد :
چگونه ممكن است اين افتراها از ابن عباس صحيح باشد در حالي كه ديگر صحابه نه چنين چيزي را روايت كرده اند و نه از آن خبر دارند ؟ اما آنچه كلبي و امثال او گفته اند سبب مي گردد كه خداوند محدود باشد و اثبات حدّ براي خداوند سبب ميگردد كه خدا را حادث بدانيم زيرا حدّ نيازمند محدود كننده است در حالي كه خداوند سبحان قديم است (2)

نويسنده ديگري از محققان اهل سنت درباره نظريه و رد نظريه تجسيم مي گويد :
ما معتقديم كه نصوص متشابه داراي معناي صحيح مناسب با ذات باري تعالي است كه خالي از مشابهت با حوادث و پديده هاست و اين معاني ظاهري كه لازمه آن حدوث و مماثلت و همانندي با حوادث است ، معناي واقعي آيات و روايات نيست . اين عقيده ،‌عقيده سلف صالح نيز بود و لكن چون برخي از فرقه هاي بدعت گذار ظهور كرده اند و به ظواهر آن آيات متشابه تمسك جستند و به معناي ظاهري آنها معتقد شدند ، گروهي از علماي متأخر ترسيدند كه اين بدعت ها در اعتقاد ضعيفان اثر كند ، بدين جهت به تأويل پرداختند و آيات را به معاني موافق و مناسب با دلايل عقلي تأويل كردند (3)

سعد الدين تفتازاني شارح عقايد نسفي نيز راه تأويل را مي پذيرد و در پاسخ كساني كه به ظواهر آيات تمسك كرده اند مي نويسد:
اين برداشت جز توهم محض چيزي نيست زيرا دلايل قطعي بر تنزيه و پاكي خداوند اقامه شده است . بنابر اين دو راه بيشتر وجود ندارد يا اينكه علم و فهم اين گونه نصوص به خداوند واگذار شود ، چنانچه شيوه پيشينيان بوده است يا با تأويلات صحيح بر معاني مناسب حمل شود تا جلو طعن افراد نادان گرفته شود ، چنان كه شيوه متأخران است (4)

الياسي در حاشيه بر شرح عقايد نسفي مي نويسد :
دلايل نقلي اگر از جهت دلالت بر معنا قطعي نبود و در حد احتمال و گمان باشد مانند دليل جسميت ، صورت و جوارح هرگز نميتوان با دلايلي كه از نظر دلالت قطعي و محكم است معارضه كند . لذا واجب است محتملات را بر قطعيات و محكمات حمل كنيم و بر فرض كه با ادله قطعي معارضه كند بايد ادله نقلي محتمل را توجيه و تأويل كنيم بنا بر اين اگر در آيه اي فوقيت به خداوند متعال نسبت داده شده است مقصود خداي تعالي بزرگي و عظمت اوست نه فوقيت در مكان ،‌همچنين مقصود از آمدن خداوند آمدن امر و دستور اوست مقصود از حديت " خلق آدم علي صورته " آفرينش برخي از صفات انسان است همسان با صفات خداوند مانند علم ،‌قدرت ،‌رحمت و مقصود از يد قدرت است و مقصود از وجه ذات اوست (5)

بغدادي صاحب كتاب اصول الدين عرش را كه در آيات و روايات آمده به معناي ملك تأويل كرده است (6)

نووي شارح صحيح مسلم از قاضي عياض نقل مي كند كه بين مسلمانان اختلاف نيست كه صفات خبري خداوند را كه در قرآن و حديث آمده بايد تأويل كرد (7)
____________

1- قمع الدّجاجله ص 240
2- الاسماء و الصفات ص 537
3- حصون الحميديه ص30
4- شرح عقايد نسفي ص 63 الي 66
5- حاشيه الياسي بر عقايد نسفي ص 70
6- اصول الدين ص 113
7- شرح صحيح مسلم ج 3 جزء 5 ص 24

ديدگاه علماي ديوبندي اهل سنت

علماي ديوبندي در توضيح آيه شريفه " الرحمن علي العرش استوي " مي گويند :
ديدگاه ما ( علماي ما ) درباره اين آيات اين است كه ما به محتواي آيات عقيده داريم اما چگونگي آن بر ما روشن نيست . ما به خداوند سبحان ايمان داريم اما او را از صفات آفريده ها و نقص و حدوث پاك و منزه ميدانيم چنان كه رأي علماي گذشته ما اين بوده است اما آنچه علماي متأخر درباره آيات صفات گفته اند نيز حق است زيرا متأخران آيات را به تأويلات صحيح از نظر لغت و شرع حمل كرده اند و گفته اند مقصود از استواء ، استيلا و مقصود از دست ، قدرت و ... است و تأويل آيات به فهم افراد قاصر نزديكتر است و جهت و مكان براي خداوند بزرگ جايز نيست و او منزّه از صفات نقص است (1)

وهابيت و اثبات حدّ و مكان براي خداوند متعال

از آنجا كه وهابيون قائل به تجسيم اند و به خدايي معتقدند كه داراي صورت ، چشم ، گوش ، دست ، پا و ... است براي خدا جاه و مكاني نيز در نظر گرفته و كمال معرفت به ذات مقدس الهي را در اين دانسته اند كه انسان معتقد شود خداي تعالي بالاي همه مخلوقات و بر روي عرش و كرسي قرار گرفته است و گاهي بر اثر خستگي پا را روي پا قرار ميدهد و به استراحت مي پردازد و اگر كسي چنين خدايي را انكار كند گمراه و كافر است

محمد بن صالح عثيمين عضو هيئت علماي بزرگ وهابيون ميگويد :
از گمراهي شخص اين است كه بگويد خداوند با ماست و منكر اين باشد كه خداوند در آسمان بالا است . و الذي يعتقد هذا اشهد بالله انّه كافر (1)

در يكي از كتب فتوايي وهابيون در پاسخ به اين سوال كه امام مسجد قريه ايي معتقدند كه خداوند در جاي خاصي نيست يعني منزّه از مكان است حكم نماز به امامت اين شخص چگونه است ؟ لجنه در پاسخ به اين پرسش ميگويد : اين گونه افراد ( منكران مكان براي خدا ) كافرند و نماز به امامت آنها صحيح نيست " انهم كفار ، لاتجوز الصلاه خلفهم و لا تصح " (3)

سپس مي گويد :
هر كس مخالف اين ديدگاه باشد يا در آن طعن بزند او مبتدع و خارج از جماعت است : " فمن خالف شيئا من هذه المذاهب او طعن فيها فهو مبتدع خرج من الجماعه " (4)

در كتاب اثبات الحدّ لله چنين آمده است :
و لله عز و جلّ عرش و للعرش حمله يحلمونه و لله عز و جل علي عرشه و له حدّ يتحرك و يتكلم و ينظر و يضحك و يفرح !!! (5)
يعني براي خداوند عرشي است و براي عرش حاملاني است كه آن را حمل مي كنند و همچنين خداوند محدود است حركت مي كند ، حرف ميزند ، نگاه مي كند ،‌مي خندد و شادي مي كند !!!

نقد و بررسي
در قرآن تعبيراتي به كار رفته كه نشان ميدهد خداوند موجودي است غني و بي نياز و در عين حال تمام موجودات در هر لحظه به او محتاج اند : " يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد " اين وجود غني و مطلق در هر مكاني وجود داريد و به همه نزديك است :
" هو معكم اينما كنتم " و يا " و معهم اين ما كانوا " و يا " و لله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثمَّ وجه الله " و يا " و هو الذي في السماء اله و في الارض اله و هو الحكيم العليم " .

در كلام نوراني ائمه معصومين عليهم السلام نيز هر نوع مكان از خداوند نفي و به شبهات مربوط به اين موضوع پاسخ داده شده است . برخي از روايات را نقل مي كنيم :

راوي مي گويد :
از حضرت رضا عليه السلام درباره معناي قول خداوند متعال كه فرمود " و جاء ربك و الملك صفّا صفّا " سوال كردم آن حضرت فرمود : خداي عزّ و جلّ به آمدن و رفتن وصف نمي شود . او از انتقال ( از مكاني به مكان ديگر ) منزه است جز اين نيست كه مقصود از اين آيه اين است كه " جاء امر ربك و الملك صفّاً صفّا " (6) .
بنا بر اين معناي اين آيه با توجه به آيه قبل از آن و توضيح امام رضا عليه السلام چنين است " ... و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند " .

رواي ميگويد :
به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم درباره حديثي كه مردم از پيامبر روايت مي كنند كه فرمود : " خداوند تبارك و تعالي هر شب به آسمان دنيا فرود مي آيد " ، شما چه ميفرمائيد ؟
حضرت فرمود : خدا لعنت كند تحريف كنندگان كلام از جاي خود را ، به خدا قسم رسول خدا اين چنين نگفته است " آن حضرت فرمود خداوند تبارك و تعالي ملكي را به آسمان دنيا فرو مي فرستد در ثلث آخر هر شب و در اول هر شب جمعه و به او دستور مي دهد كه ندا كند آيا سائلي است تا به او عطا كنم ؟ آيا تائبي است تا توبه او را قبول كنم ؟ آيا آمرزش طلبي است تا او را بيامرزم ؟ اي طلب خير روي آور ( به كار خود و فراتر آي ) . اي پوياي شر ، كوتاه كن ( و از بدي دست بدار ) آن ملك همچنان ندا مي كند تا فجر آن شب طلوع كند و چون فجر طلوع كرد به جايگاه خود در ملكوت آسمان باز گردد . اين چنين برايم روايت كرد پدرم از جدّم ، از رسول الله " (7)
____________
1- مهند علي المفند ص 48
2- سلسله مؤلفات فضيله الشيخ محمد بن صالح العثيمين
3- فتاوي اللّجنه الدائمه للبحوث العلميه ج 7 ص 361
4- فتاوي اللّجنه الدائمه للبحوث العلميه ج 7 ص 122
5- اثبات الحدّ ص 116
6- توحيد صدوق باب تفسير قوله " و جاء ربُّك ... " ص 162
7- توحيد صدوق باب نفي المكان و ... ص 176 حديث 7

لازم به ذكر است مطالب اين تايپيك از فصلنامه سراج منير شماره 3 و از محقق محترم جناب آقاي رحمت الله ضيائي گرفته شده است

[="Tahoma"]فوقيت براي خداوند !

يكي از عقايد وهابيت در توحيد صفاتي خداوند كه به اشكال مختلف در عقايد آنان ظهور و در آثار بزرگان و رهبرانشان انعكاس يافته ، اين است كه خداوند _ العياذ بالله _ در جهت و مكان خاص قرار دارد . آنان معتقدند خداوند از نظر فيزيكي و خارجي در جهت فوق و بالا قرار دارد . آنها اين عقيده را امري ضروري و فطري مي دانند .

ابن تيميه كه ديدگاه هاي او ريشه و اصل اساسي وهابيت است چگونگي اين فوقيّت را اين گونه بيان مي كند :
هوا فوق زمين است ، ابر فوق هواست ، آسمان ها فوق ابرها و زمين است و عرش فوق آسمان هاست و خداوند فوق همه اينها قرار دارد . (1)
همچنين مي گويد " اين اعتقاد با عقل و فطرت سازگار است "

وي در مقام تاكيد اين مطلب مي گويد :
كساني كه قائل به ديدن خدا باشند ولي براي خدا جهت فوقيّت را ثابت نمي دانند سخنشان به حكم ضروري عقل معلوم الفساد است
ابن تيميه همچون ابن خزيمه بر اساس برخي روايات معتقد است كه عرش خدا روي آب است و خدا فوق عرش است او در نامه ايي به برادرش زين الدين مي نويسد :

خداي تعالي فوق عرش خويش است آنگونه كه شايسته او است ، نميگويم فوقيت او مانند مخلوقي بر آفريده اي ديگر است چنان كه مشبهه مي گويند و نمي گويم خدا فوق آسمان ها و عرش نيست ، چنان ه معطله جهميه پيروان جهم بن صفوان مي گويم بلكه مي گويم او بالاي آسمان ها بر عرش خويش نشسته است و جداي از مخلوقات خويش است

محمد ناصر الباني يكي از علماي برجسته وهابيون در حمله به علماي جامعه الازهر مي گويد : خداشناسي علماي الازهر باندازه يك چوپان نيست . اگر از چوپان سوال شود كه خدا در كجاست جواب ميدهد در آسمان اما اگر همين سوال از دانشمندان الاهر شود مي گويند خدا مكان ندارد

نقد و بررسي
ما داوري را به عهده خوانندگان مي گذرايم و تنها به چند پرسش اكتفا مي كنيم :
آنان ادعا مي كنند كه " عقيده به فوقيّت براي خداوند نظري و عقلي است " . مقصود آنان چه نوع فوقيتي است ؟ اگر مقصود فوقيّت مادي باشد مانند اينكه ابرها و آسمان در بالاي موجودات قرار دارند در اين صورت آيا مسئله جسمانيت ، مكانيت و خالي بودن مكان هاي ديگر براي خداوند ثابت نمي شود ؟ آيا اين عقيده مخالف صريح آياتي نيست كه مي فرمايد " و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثمَّ وجه الله " يا ميفرمايد " و هو معكم اينما كنتم "

البته در قرآن كمله " فوق " در مورد حضرت حق به كار رفته است كه مقصود معناي كنايي آن است نه معناي ظاهري كه لازمه اش جمسانيت و مكانيت است .
كساني كه عقيده دارند مي توان در قيامت خداوند را بدون آنكه در جهت مكاني خاصي قرار داشته باشد ، ديد ( ديدگاه اشاعره ) براي فرار از قول به جسمانيت خداوند ملتزم شده اند كه خداوند جهت و مكان ندارد .

اين سخن از نظر ما پذيرفتني نيست زيرا لازمه ديدن جهت و مكان داشتن است و بدون داشتن جهت رؤيت ممكن نيست . البته ابن تيميه نيز بر اشاعره اشكال مي كند اما ما هم نظر اشاعره و هم نظر ابن تيميه را نقد علمي مي كنيم .
_______________
1- منهاج السنّه ج 1 ص 263 و كتاب توحيد ص 149

ادامه ...

[="Tahoma"]وهابي ها براي عرش خداوند شكل و شمايل خاصي ساخته اند . آنان پنداشته اند خداوند داراي وزن سنگيني است و عرش او به علت سنگيني خدا به صدا در مي آيد ! ابن تيميه مقتداي وهابيان در كتاب هاي گوناگون خود چنين مي گويد " خداي سبحان در بالاي عرش قرار دارد و عرش او هم شبيه قبه ايي است كه در بالاي آسمان ها قرار گرفته است و عرش به علت سنگيني خدا مانند جهاز شتر در اثر سنگيني راكب به صدا در مي آيد . (1)

در كتاب اثبات الحدّ لله آمده است :
" فمن زعم ان الله علي العرش استوي علي خلاف ما تقرّر في قلوب العامّه فقد كفر و ارتدّ عن دين الاسلام "
يعني كسي كه اعتقادش بر خلاف عقايد عموم مردم درباره استواي خداوند بر عرش باشد كافر و مرتد از دين اسلام است .
ابن قيم جوزي شاگر مبلّغ عقايد ابن تيميه و نيز سليمان بن عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب مي گويند :
ضخامت عرش خداوند كه به اندازه فاصله ميان دو آسمان است بر پشت هشت قوچي قرار دارد كه فاصله ناخن تا زانوي آنها نيز باندازه فاصله ميان دو آسمان است . اين قوچ ها روي دريايي قرار دارند كه عمق آن به اندازه فاصله دو آسمان است و دريا بر روي آسمان هفتم قرار گرفته است . (2)

نقد و بررسي
پيش از نقد ديدگاه وهابيون درباره استقرار خداوند در عرش لازم است در معنا و مفهوم عرش بحث شود .

جوهري در معناي عرش مي نويسد :
سرير الملك ( تخت پادشاه ) و عرش البيت ، سقفه ( سقف خانه را عرش آن مي گويند ) و در نزد عرب وقتي گفته شود ثُلَّ عرشُهُ يعني وَهَي امرهُ و ذهب عزّه كارش سست و عزتش از دست رفت . (3)

علامه شيخ احمد رضا عرش را به سرير ملك و فلك اعلي معنا كرده و در مورد عرش خداي سبحان مي نويسد " عرشه تعالي لايحدّ و لا يوصف ، عرش خداوند متعال نه تعريف مي شود و نه وصف مي گردد . (4)

احمد بن فارس ضمن اينكه عرش را به معناي نخست مي آورد مي نويسد :
" عرش الرجل ، قوام امره ، عرش انسان استواري كار او است و عرش خانه سقف آن است . (5)

فيروز آبادي مي نويسد " عرش الله تعالي لا يحدّ ، ‌عرش خدا تعريف شدني نيست و در عرب وقتي كار كسي رو به سستي مي رود مي گويند ثُلَّ عرشه " .(6)

زمخشري مي نويسد " استوي علي عرشه ، اذا ملك و ثُلَّ عرشه اذا هلك و العروش ، السقوف . (7)

زبيدي در تاج العروس مي گويد : " عرش خداي تعالي محدود به حدي نيست "

راغب اصفهاني استعمالات و معاني متعدد عرش در قرآن را بازگو ميكند و مي گويد " عرش در اصل به معناي شيء سقف دار است و جمعش عروش است و خداي تعالي فرمود " و هي خاويه علي عروشها " يعني آن قريه بر خانه اش فرو ريخته بود " . (8)

وي مي نويسد " به نشيمنگاه سلطان عرش مي گويند به اعتبار بلندي جايگاه و موقعيت سلطان " ايشان آيه " و رفع ابويه علي العرش " و آيه " اَيُّكم يأتيني بعرشها " را شاهد مي آورد در ادامه مي نويسد " و كنّي به عز السّلطان و المملكه " عرش كنايه از عزت و قدرت و حكومت و پادشاهي است " و هر گاه كار كسي رو به سستي مي رود مي گويند ثُلَّ عرشه " . (9)

در نهايت ايشان در توصيف عرش خدا مي نويسد : " عرش الله ، ما لا يعلمه البشر علي الحقيقه الا بالاسم ، عرش خدا چيزي است كه بشر به حقيقت آن جز نامش دانشي ندارد "
___________________
1- ابن تيميه جلد 5 ص 137 ، 151 ، و 580 و جلد 6 ص 556 و 558 و جلد 16 ص 437 و همچنين كتاب بيان تلبيس الجهميه في تأسيس بدعهم الكلاميه جلد 1 ص 569 و 571 و نيز كتاب العقل و النقل جلد 7 ص 4
2- توضيح المقاصد و تصحيح العقايد جلد 1 ص 419 و 520 و نيز كتاب اجتماع الجيوش الاسلاميه جلد 1 ص 50 و همچنين كتاب شرح كتاب التوحيد جلد 1 ص 677
3- صحاح اللغه ماده عرش
4- معجم متن اللغه جلد 4 ماده عرش
5- مجمل اللغه جلد 3 ماده عرش
6- القاموس المحيط جلد 2 ص 278
7- اساس البلاغه ماده عرش
8- المفردات ص 319
9- المفردات ص 319

ادامه ...

[="Tahoma"]كلمه ديگري كه باعث اشتباه وهابيون شده است واژه " استوي " است .

جوهري مي نويسد " قد استوي علي ظهر دابته اي علا و استقّر " و اين شعر را شاهد خود ذكر ميكند :
" قد استوي بُشر علي العراق / من غير سيف و دم مهراقِ يعني بشر بر عراق استيلا يافت ، بدون اينكه شمشيري بكشد و خوني بريزد " (1)

راغب نيز در مفردات مي نويسد " استوي وقتي به علي متعدي شود معناي استيلا مي دهد و آيه شريفه " الرحمن علي العرش استوي را شاهد مي آورد

قرطبي مي نويسد :
الاستواء في اللغه ، الارتفاع و العلوّ علي الشيء يعني استوا در لغت به معناي برتري يافتن و علوّ پيدا كردن بر چيزي است مثل سخن خداي تعالي كه به نوح مي فرمايد " فاذا استويت انت و من معك علي الفلك " وقتي تو و همراهانت بر كشتي سوار شديد " و مي فرمايد " لتستووا علي ظهوره " وقتي بر چهارپايان سوار شديد .

با توجه به معناي عرش و استوي در لغت بايد گفت كه سخن ابن تيميه و وهابيون كه مي گويند خدا حقيقتا بر عرش استوا دارد اگر استوا را در معناي استقرار بدانند لازمه جلوس است آيا جلوس امرِ غير ِ مادي بر شيء مادي يا شيء غير مادي معنا دارد ؟؟ و آيا روح انسان در بدن او جالس است ؟؟ بي ترديد استواي بر عرش به معناي لغوي و ظاهري آن مستلزم جسميت خداست و اين قول مشبهه است . پس بايد استواي خدا بر عرش را استيلا و مالكيت و ملكيت حقيقي خدا بر هستي بدانند .

ثانيا در كلمات رسول خدا ، اصحاب ،‌تابعين و ... سخن در مكان داري خدا نيست چنان كه شهرستاني به نقل از حضرت علي عليه السلام مي نويسد " والذي اَيّن الاين لايقال له أين يعني كسي كه مكان را مكان قرار داد نمي توان گفت داراي مكان است " (2)

در نهج البلاغه در موارد متعدد نفي مكان مندي از خدا شده است از جمله مي فرمايد " من قال اينَ فقد حيِّزه يعني كسي كه بگويد خدا كجاست او خدا را جاگير و محدود به مكان كرده است "
شيخ مفيد در ارشاد القلوب از آن حضرت نقل ميكند كه فرموده است :
خدا مكان را گردانيده است پس او را مكاني نيست و او برتر از آن است كه مكان او را محدود نمايد و او در همه جا هست بدون اينكه مماس به جايي باشد .(3)

ثالثا اثبات عرش به عنوان محل استقرار خداي سبحان با سخنان خود وهابيون نيز متعارض است چون اگر سوال شود آيا عرش الهي مخلوق خداست يا قديم است و آيا خدا از ازل متصف به استواي عرش بوده يا بعد از آنكه عرش را آفريد متسوا بر عرش شد چاره ايي ندارند جز آنكه بگويند چيزي اقدم از خدا و قديم به قِدَم الهي نيست و الا بايد به تعدد واجب الوجود رضايت بدهند پس عرش حادث است پس صفت استواي بر عرش هم حادث است و خدا متصف به صفات حادث شده است .

كرسي هاي شاهانه
مطلب ديگري كه در حوزه مكان داري خدا از عقايد انحرافي وهابيان به حساب مي آيد اين است كه به عقيده آنان خداوند مانند انسان ها و ديگر حيوانات از محلي به محل ديگر حركت مي كند .
ابن تيميه و ابن قيم جوزي كه از استوانه هاي فرقه وهابيت هستند خداوند را به سلاطين تشبيه مي كنند و مي گويند " در روز جمعه از روزهاي آخرت خداوند از عرش پائين مي آيد و بر كرسي مي نشيند كرسي خدا در ميان منبرهايي از نور قرار مي گيرد و پيامبران بر اين منبرها مي نشينند كرسي هايي از طلا ، اين منبرها را احاطه كرده اند و شهيدان و صديقان بر آن مي نشينند و پس از برگزاري جلسه مفصّل و گفتگوي اعضاي جلسه خداوند از كرسي بلند مي شود و با ترك جلسه به سوي عرش خود بالا مي رود " (4)

بر مبناي مذهب وهابيت كرسي هاي متعددي در فضاهاي مختلف براي خدا در نظر گرفته شده است ابن قيّم جوزي مي گويد :
براي خداوند در هر آسمان يك كرسي وجود دارد . هنگامي كه به آسمان دنيا نزول مي كند روي كرسي مختص به آسمان دنيا مي نشيند و مي گويد " آيا استغفار كننده ايي هست تا او را ببخشم " و تا صبح آنجا مي ماند و هنگام صبح كرسي آسمان دنيا را ترك مي كند ، بالا مي رود و بر كرسي ديگري مي نشيند " (5)

ابن تيميه و ابن قيّم درباره كيفيت نشستن خداوند بر كرسي مي گويند :
" استوا به معناي مجرد استيلا نيست ، بلكه به معناي نشستن بر كرسي پادشاهي است ... . استواي خدا بر كرسي مانند استواي بشر بن مروان بر كرسي سلطنت است ، زماني كه عراق را فتح كرد "!!! (6)

حاجي خليفه در كشف الظنون از كتاب العرش ابن تيميه نقل مي كند " خداوند بر كرسي مي نشيند و محلي را براي نشستن رسول خدا در كنار خودش خالي مي گذارد "

نقد و بررسي
آيا جز اين است كه وهابيون با بيان اين مطالب غير معقول مقام و منزلت و ذات الهي را كه از هرگونه شائبه مكاني و مادي منزّه و پاك است تنزّل داده و پنداشتند خداوند نيز مانند پادشاهان داراي تشريفات و زندگي پر زرق و برق مادي است و با بندگان خدا جلساتي براي سامان دادن امور انجام مي دهد ؟؟؟
آيا اين گونه عقايد انحراف آشكار از مباني دين مبين اسلام محسوب نمي گردد ، چرا بايد خداوند متعال را مانند انساني تلقي كرد كه در هر آسمان به داشتن يك كرسي نيازمند است و هميشه براي نشستن بر اين كرسي ها ، ميان آسمان ها در گشت و گذار باشد ؟؟ آيا اين عقيده عجز خداوند در برقرار كردن رابطه با بندگانش را ثابت نمي كند ؟؟ آيا خداوند قدرت و توانايي ارتباط با بندگان بدون قرار گرفتن در آسمان دنيا را ندارد و نمي تواند پيام خود را به استغفار كنندگان برساند ؟ آيا آن گونه كه ابن تيميه استيلا را معرفي كرده و حتي جاييرا براي رسول الله در كنار او فرض كرده لازمه اش اين نيست كه خداوند جسم محدودس متناسب با وسعت كرسي و همسان با وجود پيامبر اسلام باشد كه هر دو با هم در يك كرسي جا گيرند ؟؟!!!
__________
1- صحاح اللغه ماده سوا .
2- نهج البلاغه ص 212 خطبه 152
3- بحار الانوار ج 37 ص 257
4- مجموع الفتاوي ج 5 ص 55 و زاد المعاد في هدي خير العباد ج 1 ص 369 و 370 ، اجتماع الجيوش الاسلاميه ج 1 ص 51 ، توضيح المقاصد و تصحيح القواعد ج 1 ص 426 ، و ج 2 ص 585 ، حاوي الارواح ج 1 ص 218 ، روضه المحبين ج 1 ص 423
5- اجتماع الجيوش الاسلاميه ج 1 ص 55
6- تفسير الكبير ج 6 ص 385 ، مجموع الفتاوي ج 16 ص 397 ، توضيح المقاصد و تصحيح القواعد ج 2 ص 31

[="Tahoma"]جمع بندي

آنچه ذكر گرديد ديدگاه بزرگان وهابيت همچون ابن تيميه ف ابن قيّم جوزي ، محمد بن عبدالوهاب و ... درباره يكي از اساسي ترين اصول اسلام يعني توحيد بود كه از معتبرترين كتابهاي اعتقادي آنان ارائه گرديد .

تمام انديشمندان اسلامي از صدر اسلام تا كنون با استناد به قرآن و سنت و عقل خداوند تبارك و تعالي را منزه از اوصاف جسماني ميدانند ، اما فرقه وهابيت نه تنها خدا را محدود ، مكان مند و داراي اعضا و جوارح مي دانند بلكه ديگر مسلمانان را به جهت عدم اعتقاد به چنين پندارهايي ، كافر ، مشرك و بدعت گزار مي خوانند !!!

علت اساي انحراف وهابيت از توحيد ناب اسلام ، دوري و فاصله گرفتن از اهل بيت پيامبر اسلام است . دوري از مكتب اهل بيت سبب شد كه وهابيت در مورد خداوند متعال به " تشبيه " بگروند چنان كه برخي فرقه هاي ديگر به تعطيل روي آوردند .

منابعي كه نويسنده اين مقاله ( جناب آقاي رحمت الله ضيايي ) از آنها استفاده كرده است بشرح ذيل است
___________
1- الاسماء و الصفات : ابوبكر بيهقي
2- اثبات الحدّ لله ، ابي محمد محمود بن ابي القاسم بن بدران الدشتي
3- اجتماع الجيوش الاسلاميه ، محمد بن ابي بكر بن قيم الجوزي
4- اساس البلاغه ابي القاسم محمود بن عمر زمخشري
5- اصول الدين ، عبد القاهر بغدادي
6- بحار الانوار ، محمد باقر مجلسي
7- بيان تلبيس الجهميه في تاسيس بدعهم الكلاميه ، احمد بن عبد الحليم ابوالعباس الحراني معروف به ابن تيميه
8- تاج العروس من جواهر القاموس ، محمد مرتضي الحسيني الزبيدي
9- التفسير الكبير ، فخر الدين محمد بن عمر التميمي الشافعي الرازي
10- تفسير القرآن ، محمد بن ابراهيم صدرا
11- التوحيد ،ابي جعفر محمد علي بن الحسن بن بابويه معروف به شيخ صدوق
12- توضيح المقاصد وتصحيح القواعد في شرح قصيده الامام ابن القيم ، احمد بن ابراهيم بن عيسي
13- حادي الارواح الي بلاد الافراح ، محمد بن ابي بكر ايوب ابو عبد الله زرعي
14- درء تعارض العقل و النقل ، احمد بن عبد الحليم حرّاني ( ابن تيميه )
15- رد الامام الدارمي ، عثمان بن سعيد علي بشر المريسي العنيد ، تحقيق : محمد حامد الفقي
16- الرد علي الجهميه ، ابو سعيد عثمان بن سعيد الدارمي
17- روضه المحبين و نزهه المشتاقين ، محمد بن ابي بكر ايوب ابو عبدالله زرعي
18- زاد المعاد في هدي خير العباد ، ابن قيّم جوزي ،محمد بن ابي بكر
19- سلسله قضايا عقديه ، محمد ناصر الدين الالباني
20- سلسله مؤلفات العثيمين ، محمد بن صالح عثيمين
21- السنه ، عبد الله بن احمد بن حنبل الشيباني
22- شرح اصول كافي ، ملا محمد صالح مازندراني
23- شرح عقايد نسفي ، سعد الدين تفتازاني
24- صحيح مسلم بشرح النووي ، ابو ذكريا يحيي بن شرف بن مري النووي
25- الصراط المستقيم ، زين الدين عاملي
26- فتاوي اللجنه الدائمه للبحوث العلميه ، احمد بن عبد الرزاق الدّويش
27- فرقان القرآن بين الصفات الخالق و صفات الاكوان ، شيخ سلامه الشافعي القضاعي
28- فرهنگ علم كلام ، خاتمي احمدي
29- القاموس المحيط ، محمد بن يعقوب الفيروز آبادي
30- قمع الدجاجله ، عبد العزيز بن فيصل الرّاجحي
31- كتاب التوحيد ، محمد بن عبد الوهاب
32- مجمل اللغه ، احمد بن فارس
33- مجموع الفتاوي ، احمد بن عبد الحليم ( ابن تيميه )
34- معجم المقاييس اللغه ، زكريا ابو الحسن احمد
35- المفردات في غريب القرآن ، ابو القاسم الحسين بن محمد ( راغب اصفهاني )
36- منهاج السنّه ، احمد بن عبد الحليم حرّاني ( ابن تيميه )
************
بار الها :
چنان كن سر انجام كار
تو خشنود باشي و ما رستگار

والسلام علي من اتبع الهدي

بخارى در صحیح خود از ابو هریر نقل کرده که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «یضحک اللّه إلى رجلین یقتل أحدهما الآخر فکلاهما یدخل الجنّه» خداوند مى خندد بر دو نفرى که همدیگر را مى کشند و هر دو وارد بهشت مى شوند.
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از پایگاه وهابیت و اسلام، ابن تیمیه در رساله «عقیده الحمویّه» مى نویسد: خداوند مى خندد، و روز قیامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مى کند: ((مجموعه الرسائل الکبرى، رساله یازدهم: ۴۵۱.)). بخارى از ابو هریره از قول یکى از صحابه نقل مى کند که از مهمانى پذیرائى کرده بود، به محضر پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم)رسید و حضرت فرمود: «ضحک اللّه اللیله». خداوند شب گذشته به خاطر پذیرائى تو از مهمان، خندید . ((صحیح بخاری، ج ۴، ص ۲۲۶، کتاب المناقب، باب مناقب الأنصار.)). بخارى در صحیح خود از ابو هریر نقل کرده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «یضحک اللّه إلى رجلین یقتل أحدهما الآخر فکلاهما یدخل الجنّه» خداوند مى خندد بر دو نفرى که همدیگر را مى کشند و هر دو وارد بهشت مى شوند .((صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۱۰، کتاب الجهاد مناقب، باب وجوب النفیر، صحیح مسلم، ج ۶، ص ۴۰، کتاب الإماره، باب بیان الرجلین یقتل أحدهما الآخر.)). قال ابوبکر ابن العربی فی العواصم: (الرحمن على العرش استوى)قالوا: «إنّه جالس علیه، متّصل به، وأنّه أکبر بأربع أصابع، إذ لایصحّ أن یکون أصغر منه، لأنّه العظیم، ولا یکون مثله لأنّه (لیس کمثله شیء) فهو أکبر من العرش بأربع أصابع» . ((العواصم من القواصم: ۲۰۹.)). ابن عربى در تفسیر آیه شریفه (الرحمن على العرش استوى)مى گوید: خداوند بر روى عرش مى نشیند و چهار انگشت از عرش بزرگتر (پهن تر) مى باشد زیرا خداوند عظیم است و نمى شود که با عرش یکسان باشد و از این روى چهار انگشت از عرش بزرگتر مى باشد. طبرى در تفسیر خود در ذیل آیه شریفه (وسع کرسیّه السماوات والأرض) از عبد اللّه بن خلیفه از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل کرده که فرمود: «وإنّه لیقعد علیه فما یفضل منه مقدار أربع أصابع، ثمّ قال بأصابعه» خداوند بر روى کرسى مى نشیند و از هر طرف به مقدار چهار انگشت از کرسى پهن تر مى باشد، آنگاه حضرت فرمود: به مقدار چهار انگشت خداوند. وقال الدیلمی قال ابن عمر : «إنّ اللّه عزّ وجل ملأ عرشه یفضل منه کما یدور العرش أربعه أصابع بأصابع الرحمن عز وجل».(فردوس الأخبار ج ۱ ص ۲۱۹) دیلمى از عبد اللّه عمر نقل کرده که خداوند، عرش خود را پر مى کند به طورى که از هر طرف، چهار انگشت به اندازه انگشت خداوند، بیشتر مى آید. منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین


موضوع قفل شده است