جمع بندی « وحدت وجود » از ديد قونوي و مولانا

تب‌های اولیه

144 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
« وحدت وجود » از ديد قونوي و مولانا

بسمه تعالی

"وحدت وجود" از ديد قونوي و مولانا
نويسنده:دكتر قاسم كاكايي
منبع:سایت راسخون

"وحدت وجود" ديدگاهي است كه بدواً از عرفان سرچشمه گرفته است. حتي اگر در قالب نظريه اي فلسفي نيز ارائه شده باشد باز هم منشأ عرفاني آن نبايد فراموش شود. برخي از انديشمندان بحث "وحدت" را هستة اصلي همة اقسام انديشه هاي عرفاني شمرده اند. يعني در عرفان همواره با نوعي وحدت انگاري مواجهيم. عارف كسي است كه درجه اي از شهود وحدت را دارا باشد. يعني عارف كسي است كه تجربة عرفاني وحدت را تجربه كرده و چشيده و در عمل و در طريق وحدت "قدم" زده است. اما تجربة هر عارفي امري كاملاً شخصي است كه تن به بررسي‌ها و كاوش‌هاي ما ناعارفان نمي دهد چرا كه به ساحت تجربة ايشان راه نداريم. بنابراين، عرفا صرفاً از طريق تعبيرات زباني قادرند كه مكاشفات و تجربيات خويش را به غير عارفان منتقل كنند. پس، بايد بين دو ساحت "تجربه" و "تعبير" تمايز قايل شد. در ساحت تعبير است كه دري از سوي عرفا به سوي ما باز مي شود و بحث نظر و انديشه و "قلم" پيش مي آيد و عرفان نظري رخ مي نمايد.1 بررسي و قضاوت ما دربارة عارفاني چون شيح صدرالدين و مولانا جلال الدين نيز تنها از راه بررسي آثار و تعابير ايشان است.
عرفان نظري و وحدت وجود در بين عرفاي مسلمان

در جهان اسلام، ما عرفاي زيادي داشته ايم. برخي هيچ نوشته اي از خود باقي نگذاشته‌اند و برخي نيز آثار فراواني نگاشته اند. اما همان طور كه گفتيم اساس همة مكاتب عرفاني را بحث وحدت وجود تشكيل مي دهد. در اسلام مسألة توحيد، خدامحوري، استناد همة امور به خدا، فقر و احتياج همة اشيا به او، سيطرة او بر كل هستي و "فعال مايشاء" بودن او و زمينة مناسبي براي بحث وحدت وجود فراهم مي آورد. عارف با شناخت اين امور، عظمت و جلال خدا را دريافته، خود را در برابر وي هيچ مي بيند و اين امر "به تصديق اين مطلب مي انجامد كه تنها اوست كه وجودي حقيقي و پايدار دارد و تنها اوست كه حق دارد بگويد من"2 يعني بحث توحيد اگر تعميق يابد به بحث "وحدت وجود مي انجامد.
در عرفان اسلامي، يعني در عرفان نظري اسلام، دو سؤال مطرح مي شود كه جنبة زير بنايي دارد و ساير مطالب عرفان نظري شاخ و برگ پاسخ به همين دو سؤال است: 1- توحيد چيست؟؛ 2- موحد كيست؟ پاسخ سؤال اول اين است: "وحدت وجود". در پاسخ به سؤال دوم نيز عرفاي مسلمان بحث "انسان كامل" را مطرح ساخته‌اند. در آثار قونوي و مولوي نيز اين دو امر كاملاً‌ هويداست.

به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

طريق معرفت و طريق محبت


مسألة مهم در عرفان اسلامي، راه نائل آمدن به آن دو امر ياد شده است. از چه طريق مي‌توان به "وحدت وجود" و "كمال انسان" دست يافت. غير از راه "مخافت" و "زهد" و "رياضت" كه مربوط به برخي عرفاي صدر اسلام است دو راه ديگر قابل تشخيصند: 1- راه محبت (يا عشق)؛ 2- راه معرفت (يا علم). البته هيچ عارفي نيست كه از نوعي محبت و معرفت توأمان برخوردار نباشد چرا كه نمي توانيم به چيزي كه از او معرفت نداشته باشيم عشق بورزيم و بر عكس، اگر به خدايي كه جميل علي الاطلاق است معرفت داشته باشيم بدو عشق خواهيم ورزيد. اگر تفاوتي بين عرفا باشد در نوع تأكيدي است كه بر يكي از اين دو جنبه روا مي دارند. "در بعضي مواقع اين دو را مكمل يكديگر مي دانند و بعضي از مواقع ديگر، محبت را برتر مي‌شمرند و گاهي هم معرفت را تفصيل مي‌دهند"3. گاهي نيز مي‌بينيم كه طرفداران خام و ناپختة هر يك از اين دو طريق، پيروان طريق ديگر را قدح و ذم مي‌كنند.

به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

هوالفتاح
شيخ صدرالدين و مولانا جلال الدين

در عرفان اسلامي، اوج عرفان معرفت را در اين عربي و نهايت عرفان محبت و عشق را در مولانا جلال الدين رومي مي‌يابيم. يكي از غرب جهان اسلام يعني اندلس برخاسته و ديگري از شرق جهان اسلام يعني بلخ طلوع كرده است. اما مكتب ابن عربي، بدون ديدگاه‌هاي ربيب و شاگرد برازنده و خليفة وي يعني شيخ صدرالدين قونوي هيچ جا شناخته نيست. به قول جامي فهم درست مقصود ابن عربي از وحدت وجود كه اصل اصيل و ركن ركين عرفان وي است جز به تتبع تحقيقات صدرالدين امكان نمي يابد.4 صدرالدين ابن عربي را "مجدد المله الحنفيه" يعني احيا كنندة دين حنيف اسلام مي داند. وي كتاب هايي از قبيل تأويل سوره الفاتحه، مفتاح الغيب، نصوص، فكوك و شرح الحديث را به زبان عربي و نيز تبصره المبتدي و المفاوضات را به زبان فارسي تأليف كرد كه همه در شرح و بيان و تقرير و تحقيق تصوف و عرفان استادش ابن عربي است. به اين جهت است كه كتاب نصوصش را مفتاح مفاتيح النصوص ناميده كه در پايانش آورده است: "تمت النصوص مفتاح مفاتيح الفصوص" و كتاب فكوكش را فك ختوم و مبين اسرار فصوص خوانده كه در خاتمه‌ اش نوشته است: "و اذ قد يسر الله ماالتمس بيانه من اسرار مستندات حكم الفصوص و فك خواتمها".5 البته قونوي علاوه بر آن كه شارح ابن عربي است، داراي استقلال فكري و قوة تحقيق و تدقيق و صاحب ذهني وقاد است. آن چه نوشته است نفيس و زيبا و مملو است از مطالب عاليه و تازة خالص محققانه و مبرا از مطالب قلندرانه و بي اساس و از اين حيث بر استاد خود پيشي گرفته است.6 عظمت او در عرفان و خبرگي وي در تدريس و حسن سليقة او در تقرير مباني و قدرت و قوت فكر و نظر او در بيان و تحرير مسايل سبب شد كه طالبان معرفت از اطراف و اكناف جهان اسلام به خدمت او بشتابند و مطلوب و معشوق خود را در او بيابند. شاگردان قونوي چه از لحاظ كميت و چه از لحاظ كيفيت بر شاگردان ابن عربي ترجيح دارند.7 ما عارفان بسيار بزرگي چون مؤيدالدين جندي،‌ سعيدالدين فرغاني، فخرالدين عراقي، عفيف الدين تلمساني و قطب الدين شيرازي را جزو شاگردان بي واسطة شيخ صدرالدين مي يابيم و پس از اين نسل، همة آناني كه در عرفان نظري گام گذاشته اند بي هيچ ترديدي دست پروردگان همين مكتب بوده اند.
به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

هوالحق

همان طور كه گفتيم عرفان ابن عربي عرفان معرفت و برخاسته از غرب جهان اسلام است كه عصارة آن در وجود شيخ صدرالدين متجلي است و عرفان مولانا جلال الدين عرفان محبت است كه از شرق جهان اسلام برخاسته است؛ و قونيه چه سعادتمند است كه در يك زمان اين دو اسطوانة عشق و معرفت در آن حشر و نشر داشته و عرفان شرق و غرب را با هم گره زده و به تربيت شاگرد و تأليف كتاب پرداخته و اينك نيز هر دو در خاك اين شهر آرميده اند.

به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

تشکر مختصر بود و مفید! انتقال اطلاعات در کمترین حجم نکته ای است که مغفول واقع شده گاهی بعضی دوستان انقد مطالبشون حجیمه که خواننده برای مطالعه ساعتها باید وقت بذاره و این موجب زده شدن خواننده میشه

هوالحکیم



يك نكته مسلم است و جاي چند و چون ندارد و آن اين كه هر دو شخصيت مورد نظر ما تجارب عرفاني عظيمي دارند. هر دو به مقام ولايت رسيده اند. حال اگر ديدگاه آن دو را در باب وليّ و انسان كامل بنگريم، مي بينيم كه شيخ صدرالدين چنين مي گويد: "انسان كامل واسطه تجلي حق در اين عالم است و هنگامي كه او اين عالم را ترك نمايد و به عالم آخرت انتقال يابد، اين عالم تباه و از معاني و كمالات خالي مي‌شود".8
جلال‌الدين نيز در توصيف "ولي" چنين مي‌سرايد:
پس به هر دوري وليي قايم است
تا قيامت آزمايش دايم است9
حال با توجه به اين كه اين دو قطب بزرگ عرفان هر دو در يك زمان و در يك شهر مي‌زيسته‌اند، طبيعي است كه بين پيروان خام آنان بر سر تعيين جايگاه ايشان، گه گاه منازعات و مناقشاتي رخ دهد و هر يك در رد ديگري مطلبي بنگارد و يا بگويد. ولي بايد توجه داشته باشيم كه هيچ گاه بين آنان كه به مقام ولايت رسيده و وحدت را درك كرده اند اختلافي نيست، چنان كه بين انبيا نيز اختلاف وجود ندارد. به قول جلال‌الدين:
جان گرگان و سگان هر يك جداست
متحد جان‌هاي شيران خداست10
اگر اختلافي بين اين دو عارف بزرگ وجود داشته باشد نه در ناحية تجارب بلكه در ناحية تعبير است. پيروان راه محبت در تعابير خود ابتدائاً از زبان و تعبيراتي ساده و در قالب بياني مناجات گونه استفاده كرده اند و در مراحل بالاتر، زبان شعر و غزل را براي تعبير تجارب عرفاني خود مناسب‌تر ديده‌اند، اما عارفان طريق معرفت از بياني پيچيده تر برخوردارند و از كاربرد اصطلاحات عقلي و بهكارگيري زبان پيچيدة كلام و فلسفه نيز ابايي ندارند. به علاوه، عارفان پيرو محبت هرگاه به تعليم و تأليف پرداخته‌اند عرفان عملي را بيشتر مورد تأكيد قرار داده‌اند اما پيروان معرفت، در باب عرفان نظري مطالب زيادتري نگاشته اند.
پس اختلاف شيخ صدرالدين و مولانا جلال الدين را علاوه بر نوع "تعبير" و بيان بايد در ناحية مخاطبان نيز بررسي كرد. مولوي از تعبيرات ساده استفاده مي كند، به داستان و تمثيل روي مي آورد، تعابير فلسفي را چندان نمي پسندد و مي گويد:
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود11
مخاطبان مولانا نيز صرفاً علما و فضلا نبوده بلكه شامل هر انسان دل سوخته و سرمستي مي شود. اما صدرالدين ضمن آن كه تجربة عرفاني را مربوط به ساحتي مي داند كه وراي طور عقل است و ضمن آن كه دريافت حقيقت را، آن چنان كه هست، نه كار عقل بلكه از طريق كشف و وحي الهي مي داند،12 اما علما و فضلا و حتي فيلسوفان را مخاطب قرار مي دهد و سعي مي كند كه حتي فيلسوفاني را كه به زعم ابن عربي اهل نظر و محجوبند و نه اهل كشف و تحقيق، متقاعد سازد كه "وحدت وجود" بحثي است متقن كه عقل و شرع نيز آن را تأييد مي كنند. وي در اين راه نهايت تلاش خود را مي كند و از شيوة خود فلاسفه و حتي از اصطلاحات فلاسفة مشائي به خوبي و استادانه استفاده مي كند و آثاري ماندگار از خود باقي مي گذارد.
مشاهده مي كنيم كه در مناظرات و مكاتباتي كه بين شيخ صدرالدين و خواجه نصيرالدين طوسي صورت مي گيرد، شيخ صدرالدين چنان تأثيري بر اين فيلسوف بزرگ جهان اسلام مي‌گذارد كه خواجه در نامة خويش از وي چنين ياد مي كند: "مولانا الاعظم، هادي الامم، كاشف الظلم، صدرالمله و الدين، حجه الاسلام و المسلمين، لسان الحقيقه، برهان الطريقه، قدوه السالكين الواجدين، مقتدي الواصلين المحققين، ‌ملك العلماء في الارضين، ترجمان الرحمان، اكمل و افضل جهان".13
طبيعي است كه اين دو نحو رويكرد و دو نحوه مخاطب و بيان،‌ تفاوت‌هايي با يكديگر داشته باشند. معروف است كه روزي شيخ صدرالدين به مجلس مولانا جلال الدين حاضر شده و در كنار او نشسته بود. پس از آن كه درس جلال‌الدين تمام شد، يكي از مخاطبان نزديك جلال الدين آمد و سؤالي كرد. سؤالي كه به نظر صدرالدين صعب الجواب مي‌نمود. اما جلال‌الدين با همان كلام ساده و بي پيراية خود جوابي به وي داد كه آن فرد كاملاً‌ قانع شد و رفت. پس از رفتن وي، صدرالدين با تعجب پرسيد: "شما چگونه مي توانيد مسايل به اين پيچيدگي و سخت را اين چنين ساده و آسان بيان نماييد؟" و جلال الدين در جواب گفت: "شما چگونه مي توانيد مسايل به اين سادگي را اين چنين سخت و پيچيده نماييد!؟"14
ولي با اين وجود، رفاقت اين دو شيخ، كه جايگاه معنوي يكديگر را مي شناختند زبان زد خاص و عام است. چنان كه معروف است: "جماعتي از خدمت مولوي التماس امامت كردند و خدمت شيخ صدرالدين قونيوي نيز در آن جماعت بود. گفت ما مردم ابداليم به هر جايي كه مي‌رسيم مي نشينيم و مي خيزيم. امامت را ارباب تصوف و تمكين لايقند، به خدمت شيخ صدرالدين قونيوي اشارت كرد تا امام شد، فرمود: "من صلي خلف امام تقي فكأنما صلي خلف نبي15". هم چنين جلال الدين وصيت كرد كه پس از وفاتش، شيخ صدرالدين بر او نماز گزارد.16
شاهد ديگري كه نشان مي دهد، مولانا جلال الدين مقام شيخ صدرالدين را به خوبي مي‌شناخته اين است كه وي پس از آن بيت معروفش كه از فلاسفه انتقاد مي كند يعني:
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود
بلافاصله قطب زمانة خويش را استثنا مي كند:
غير آن قطب زمانه ديده ور
كز ثباتش كوه گردد خيره سر
بسياري از محققان معتقدند كه جلال الدين در اين بيت مرادش شيخ صدرالدين بوده و به مقام والاي عرفاني و علمي وي اشاره كرده است.18 نيكلسون حتي معتقد است كه در بيت زير مقصود مولانا از شيخ دين همان شيخ صدرالدين است.
گفت المعني هوالله شيخ دين
بحر معني هاي رب العالمين19
مولانا از اظهار ارادت به ابن عربي نيز خودداري نكرده است كه وي را كان گو هري دانسته كه در طلبش غرقة درياي دمشق،‌ عاشق سرگشته و جان خسته و دلبستة آن شهر است، كه مطلوب و معشوقش در آن جاست، چنان كه سروده است:
ما عاشق و سرگشتة سوداي دمشقيم
جان خسته و دلبستة سوداي دمشقيم
اندر جبل صالحـه كـانيست زگـوهـر
كـاندر طلبش غرقۀ درياي دمشقيـم20

بنابراين، بايد اذعان داشت كه بين مولانا جلال الدين و شيخ صدرالدين در زمينة عرفاني موافقت كامل وجود داشته است. در اين مقاله مي كوشيم تا بحث زير بنايي "وحدت وجود" را از ديدگاه اين دو عارف بزرگ پي بگيريم. و كوشش ما در اين زمينه بيشتر بر نماياندن شباهت‌هاي آن دو در اين مورد است.

به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

هوالستار

وحدت وجود

در بحث "وحدت وجود" دو امر مطرح است يكي "اثبات وحدت" و ديگري "توجيه كثرت". آن چه بيشتر اهميت دارد و كار سخت‌تري است همين دومي است به خصوص در اين ديدگاه بايد دوگانگي "حق و خلق" و رابطة آن دو طوري تبيين شود كه با وحدت وجود سازگار افتد. اگر سخن از وحدت است ما كيستم و او كيست، چگونه مي توانيم در اين ديدگاه دوگانگي خالق و مخلوق را توجيه كنيم.
شيخ صدرالدين بحث را از وجود شروع مي كند. مفهومي كه نه تنها موضوع علم فيلسوفان است، بلكه همة افراد عادي نيز از آن تصور واضحي دارند. اما شيخ اين سؤال را مطرح مي كند كه حقيقت وجود كه همة موجودات در آن شريك و سهيم‌اند چيست؟ در اين جا به ذات پنهان و ناشناختة وجود مي رسد كه همة موجودات، با همة تنوعات و كثرت خويش، جلوه‌ها و تعينات آن مي باشند. وي آن وجود پنهان را مطلق، نامتعين و باطن مي داند و اين وجودات كثيري را كه با آن‌ها مأنوسيم، مقيد، و متعين و ظاهر مي بيند. چنان كه مي نويسد: "وجود را از دو بعد مي توانيم مورد بررسي قرار دهيم: اول آن چيزي كه وجود صرف است و غير از وجود چيزي نيست. به اين اعتبار وجود همان خداست و از اين وجه هيچ كثرت، تركيب، صفت نعت، اسم، رسم، نسبت و حكمي در او راه ندارد. وجودي است صرف. . . از بعد دوم وقتي كه اين وجود را ادراك يا شهود مي‌كنيم يا ما را مورد خطاب قرار داده و يا خود مورد خطاب قرار مي گيرد، وجود او مقيد به صفاتي مي شود كه لازمة هر يك از اعيان ممكنة متعین است. . . اين تعين و تشخص خلق و ماسوي الله ناميده مي شود ولي به خدا نسبت داده مي شود چرا كه او هر وصفي را مي پذيرد و به هر اسمي مسمي مي شود".21
قونوي هر كدام از اين تعينات را يك عين مي نامد و آن‌ها را به دو قسمت تقسيم مي كند يكي اعيان معدومه، ديگري اعيان موجوده. اعيان معدومه همان اعيان ثابته هستند كه شيئيت ثبوت دارند نه شيئيت وجود. بوي وجود را نشنيده اند، "نيستي"اند؛ چرا كه در عالم ظهور نيافته‌اند. تنها در علم خدا ظهور دارند.
اين رابطة حق و خلق در قالب وجود و عدم، درست همان چيزي است كه مولانا جلال‌الدين در اين شعر پر مغز خود سروده است:
ما عدم هاييم و هستي هاي ما
تو وجود مطلقي فاني نما22
يعني همان ذاتي كه غيب است، وجود مطلق است و ما كه به صورت كثرت و هستي ها نمايان شده ايم همان "نيستي" محضيم. در ادامه از اين نيستي طوري ياد مي كند كه دقيقاً بر همان اعيان ثابتة قونوي قابل تطبيق است:
لذت هستي نمودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را
ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتۀ ما مي شنود23

به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

نیاز باین همه تملق نیست. چرا پاک می کنید؟ مگر حرف ضد عرفانی حرامه؟ کجاش بی ربط بود؟ یه استفتا از یه مرجع معظم درمورد وحدت وجود با این تاپیک مرتبط نیست؟ چی بگم؟

[="Tahoma"][="Indigo"]

مشتاق فاطمه(س);336747 نوشت:
نیاز باین همه تملق نیست. چرا پاک می کنید؟ مگر حرف ضد عرفانی حرامه؟ کجاش بی ربط بود؟ یه استفتا از یه مرجع معظم درمورد وحدت وجود با این تاپیک مرتبط نیست؟ چی بگم؟


پاسخگویی دوستان به شبهات و مناظرات درباب فلسفه و عرفان در سایت کم نیست و پست های مرتبط و بدون بی احترامی به اشخاص حذف نشده اند.

موضوع تاپیک:« وحدت وجود » از ديد قونوي و مولانا
موضوع پست شما:ادعای آقای محسن غرویان و جواب آیت الله مکارم(دامت برکاته)

اگر از نظر شما مرتبط با موضوع است اعلام بفرمایید تا پست برگشت داده شود.
یاحقّ
[/]

مشتاق فاطمه(س);336747 نوشت:
نیاز باین همه تملق نیست. چرا پاک می کنید؟ مگر حرف ضد عرفانی حرامه؟ کجاش بی ربط بود؟ یه استفتا از یه مرجع معظم درمورد وحدت وجود با این تاپیک مرتبط نیست؟ چی بگم؟

سلام
عرفان در وادی عقاید و اصول است و کار فقیه تبیین فروع لذا طرح استفتاء در اینجا موضوعیت ندارد
والله الموفق

هوالقهار

در باب چگونگي پيدايش كثرت از وحدت، فلاسفة مشايي قاعده اي دارند كه "الواحد لايصدر عنه الا الواحد". از واحد جز واحد صادر نمي شود. آن گاه ايشان نظام عالم را بر پاية سلسله مراتب عقول ده گانه كه هر يك بر ديگري مترتب است، توجيه مي نمايند. اما شيخ صدرالدين مي گويد كه وحدت حق در مقابل كثرت قرار ندارد، از اين وحدت جز موجود واحد، ظاهر و پديدار نگشته و او همان است كه از قلم اعلا تا جهان ماده را فرا گرفته است و صدر تا ذيل عالم را احاطه كرده، سپس مي گويد: سخن ما در اين كه از موجود واحد جز يك موجود پديد نمي آيد غير از آن است كه حكما راجع به اين قاعده گفته اند.24 و در جاي ديگر اين امر را چنين توضيح مي دهد: "خداي تعالي چون واحد است از او جز واحد سر نمي زند. چرا كه محال است كه واحد غير واحد را ظاهر سازد. اين واحد دومي نزد ما وجود عامي است كه بر اعيان مكنونات افاضه مي شود چه آن‌هايي كه پيدا شده اند و چه آن هايي كه علم به وجودشان تعلق گرفته ولي هنوز پيدا نشده‌اند"25 يعني از نظر آن حكما صادر اول همان عقل اول است و بعد به ترتيب چيزهاي ديگر نيز از عقل اول صادر شده است ولي از نظر شيخ صدرالدين به جاي صدور ظهور داريم و تنها يك چيز از او ظاهر شده است كه همان "وجود عام" و "تجلي ساري" است كه همه را فرا گرفته است.26
به هر حال، از نظر شيخ صدرالدين،‌ عالم چيزي جز مظهر علم خدا نيست و او همه چيز را جه از لحاظ علم و چه از لحاظ وجود فرا مي گيرد. همه چيز مظهر اوست و هيچ چيز از خود وجودي ندارد چنان كه پيامبر(ص) فرمود كه "كان الله و لم يكن معه شئ" تنها خدا وجود دارد و هيچ چيز با او نيست.27
اين كه قونوي مي گويد خدا هم از نظر علم و هم از نظر وجود همه چيز را فرا مي گيرد اشاره به دو فيض دارد يكي فيض اقدس كه باعث ظهور اعيان ثابته در علم خداوند مي شود و ديگري فيض مقدس كه باعث ظهور اين اعيان در عالم هستي مي گردد. مولانا نيز دقيقاً به اين دو فيض چنين اشاره دارد:
آن يكي جودش گدا آرد پديد
و ان دگر بخشد گدايان را مزيد28
و از پيدايش كثرت اعيان با فيض مقدس، چنين ياد مي كند:
منبسط بوديم و يك گوهر همه
بي سر و بي پا بديم وان سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب
بي گره بوديم و صافي همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه هاي كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق 29
او نيز مانند قونوي معتقد است كه خدا بود وهيچ چيز با او نبود و الآن نيز همين طور است و چيزي در كنار خدا قرار ندارد:
حق ز ايجاد جهان افزون نشد
آن چه اول آن نبود اكنون نشد
ليك افزون گشت اثر ز ايجاد خلق
در ميان اين دو افزوني است فرق
هست افزوني اثر، اظهار او
تا پديد آيد صفات و كار او 30

به حول و مشیت الهی ادامه دارد...

aviny;336279 نوشت:
"وحدت وجود"
دوست عزیز آوینی من مطلب شمارو خواندم ولی هیچ یک از کلام شمارو تابحال در آیه ویا حدیثی از معصومین س مشاهده نکرده ام. چرا؟ ضمنا دوست گرامی وحدت وجود بنظر شما از چه نوع است؟

من اکلاب الرقیه;337881 نوشت:
دوست عزیز آوینی من مطلب شمارو خواندم ولی هیچ یک از کلام شمارو تابحال در آیه ویا حدیثی از معصومین س مشاهده نکرده ام. چرا؟ ضمنا دوست گرامی وحدت وجود بنظر شما از چه نوع است؟

"وحدت وجود" از ديد قونوي و مولانا
نويسنده:دكتر قاسم كاكايي

سلام و درود خدمت دوستان عزیز و دوست جدید" من اکلاب الرقیه"

خدمت شما عرض شود که این مطالب نوشته دکتر قاسم کاکایی هست .

به پی نوشتها هم توجه کنید :

پی نوشتها:

1- كاكايي، قاسم، ص 101
2- شيمل، آن ماري، ص 256
3- همان، ص 230
4- جامي، نفحات الانس، ص 556
5- نصوص، ص 300
6- مقدمۀ استاد سيد جلال الدين آشتياني بر نقد النصوص جامي، ص 34
7- همان، ص 27
8- فكوك، ص 244
9- مثنوي، 2/815
10- همان، 4/414
11- همان، 1/2128
12- اعجاز البيان، ص 121
13- طرائق الحقائق، ج 2، ص 358
14- به نقل از مرحوم استاد سيد جلال الدين آشتياني
15- جامي، نفحات الانس، ص 462
16- همان، ص 463
17- مثنوي، 1/
18- جهانگيري، محيي الدين ابن عربي، ص 603
19- مثنوي، 1/452
20- فروزانفر، ص 42
21- مفتاح الغيب، صص 9-78
22- مثنوي، 1/602
23- همان،‌ 1/7-606
24- نصوص، ص 294
25- مفتاح الغيب، صص 70-69
26- نصوص، ص 295
27- اعجاز البيان، ص 220
28- مثنوي، 1/2749
29- همان، 1/9-686
30- همان، 4/8-1666
31- نصوص، ص 8
32- مثنوي، 5/1554
33- همان، 5/1551 به بعد
34- مطالع الايمان، جاويدان خرد، سال 4، ش 1، ص 65
35- مثنوي، 2/6-54
36- كاكايي، ص 431
37- ديوان شمس

موفق باشید...

اين كلمه عليا رساله‏ اى است از حضرت استادم علامه حاج ميرزا أبو الحسن شعرانى (رضوان اللّه عليه) در شرح خطبه صد و هشتاد و چهار«1» (نهج البلاغه) كه‏ سيد رضى در عنوان آن فرموده است: «و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة».

21) «ليس في الأشياء بوالج، و لا عنها بخارج».

اين مسأله از، مهمّات مسائل توحيديست. صوفيه و عرفا و متشرّعه و اصحاب حديث، حتى فرنگيها هم عدّه‏اى هستند كه در اين مسأله وارد شده، و به اسامى متعدده ذكر آن شده: صوفيه «وحدت وجود» گفته‏اند، و اهل حديث و متشرعه همين احاديث و عبارات را نقل كرده و تفسير نموده و گاهى گفته‏اند كه او (تعالى) وحدت عدديه ندارد. اوّلا وارد اين مبحث بشويم كه وحدت وجود يعنى چه؟ و ثانيا اينكه آيا وحدت وجود كفر است يا نه؟ و بيان شطحيات متصوّفه؟ ثالثا به چه طريق بايد آن را ثابت يا رد نمود.

در قصص العلماء، آمده است كه : يكى از علما در كنار مرقد حضرت ابا عبد الله عليه السلام در كربلا، به شخصى برخورد كرد كه تسبيحى به دست گرفته بود و مرتب و پشت سر هم مى گفت : اللهم العن ارسطو... اللهم العن افلاطون ، اللهم العن سقراط و...!!
اين عالم سوال كرد كه : چرا شما اينها را لعن مى كنيد؟
گفت : نمى دانى آقا، اينها قائل به وحدت واجب الوجود بوده اند!!
عالم فرمود: اين كه اعتقاد باطلى نيست ، بنده هم قائل به وحدت واجب الوجود هستم !
آن مرد پرسيد: اسمت چيست ؟
فرمود: ملا محراب !
بلافاصله شروع كرد:
اللهم العن ملا محراب !!
خلاصه اين حرف ها افتاده است توى دهان بعضى از نا اهلان و همين ها جلوى معارف را گرفته اند و آنها را لوث كرده اند.
عارف حقيقى را فقط عند الله مى شود پيدا كرد و اين همان كلام امير المومنين عليه السلام است كه عارف فقط عند الله است ، نه در بهشت و نه در رضوان ، چون نظر عارف حقيقى ، مسلما بهشت آفرينم ، شيرين تر از خود بهشت است !

منبع:داستان های عارفانه

هوالحق

از مسايل مهم در باب وحدت وجود، انحصار عليت در خدا و يا همان قول معروف "لا مؤثر في الوجود الا الله" است. شيخ صدرالدين در اين باره چنين مي گويد: "آن چه به علل و اسباب مؤثر ناميده شده اند، در واقع شروط ظهور اشيا مي باشند نه اين كه در واقع حقيقتي باشند مؤثر در حقيقت ديگر."31
و اين دقيقاً قول مولاناست:
از مسبب مي رسد هر خير و شر
نيست اسباب و وسايط را اثر 32
وي مسبب واقعي را خداوند مي بيند و سبب ها را پرده اي مي داند كه ما را از اين مسبب محجوب مي گرداند.
اين سبب ها بر نظرها پرده‌ها است
كه نه هر ديدار صنعش را سزاست
ديده اي بايد سبب سوراخ كن
تا حجب را بركند از بيخ و بن
تا مسبب بيند اندر لامكان
هرزه بيند جهد و اسباب و دكان
ديده اي خواهم كه باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس 33

aviny;338079 نوشت:
اوّلا وارد اين مبحث بشويم كه وحدت وجود يعنى چه؟ و ثانيا اينكه آيا وحدت وجود كفر است يا نه؟ و بيان شطحيات متصوّفه؟ ثالثا به چه طريق بايد آن را ثابت يا رد نمود.
تشکر. ولی حقیر جواب هیچیک از دو سوال پست پیشم رو نگرفتم.

بسمه تعالی

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و دوست جدید .

بنده پاسخ شما رو دادم اگه فایلی رو که در پست 14 قرار دادم دانلود کرده و خونده باشید پاسخ سوال خودتون رو می گیرید .

علامه حسن زاده بخوبی معنای وحدت وجود و اینکه آیا کفر است یا خیر را با استناد به آیات و روایات و احادیث و اشعار و ... تفسیر کردند . امیدوارم با دقت بخونید و استفاده کنید .
موفق باشید...

aviny;338653 نوشت:
وحدت وجود
نمیتوانم از شما بخواهم که عقیده خود را نسبت به وحدت وجود بازگو بفرمائید؟

aviny;338523 نوشت:
از مسايل مهم در باب وحدت وجود، انحصار عليت در خدا و يا همان قول معروف "لا مؤثر في الوجود الا الله" است. شيخ صدرالدين در اين باره چنين مي گويد: "آن چه به علل و اسباب مؤثر ناميده شده اند، در واقع شروط ظهور اشيا مي باشند نه اين كه در واقع حقيقتي باشند مؤثر در حقيقت ديگر."31

سلام
اساسا اقتضای قول به وحدت نبود غیر است و وقتی غیر نباشد این تفکیکها هم معنا ندارد اوست که در شوون مختلف جلوه می کند
البته نگاه استاندارد نگاه کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است و این چیزی است که کتاب الله الکریم هم بدان متکلم است
والله الموفق

وحدت وجود به این معنی که نهایتا با خدا یکی شدن را امام صادق ع ( یا معصوم دیگر اشتباه از من است)

رد فرمودند

yanoor;339598 نوشت:
وحدت وجود به این معنی که نهایتا با خدا یکی شدن را امام صادق ع ( یا معصوم دیگر اشتباه از من است) رد فرمودند

سلام
منظور حضرات یکی شدن با ذات است ذاتی که منطقه ممنوعه است و هیچکس نه از آن خبر دارد و نه بدان راه
والله الموفق

حامد;339676 نوشت:
منظور حضرات یکی شدن با ذات است ذاتی که منطقه ممنوعه است و هیچکس نه از آن خبر دارد و نه بدان راه
فرق ذات با خود الله چیست؟ چرا مغالطه میفرمائید واضح بگویید در نظر شما و اکابرتان الله کیست؟

من کلاب الرقیه س;339796 نوشت:
فرق ذات با خود الله چیست؟ چرا مغالطه میفرمائید واضح بگویید در نظر شما و اکابرتان الله کیست؟

جد و اکابر من می​فرماید:

امام على بن موسى الرضا (ع) مى فرماید: «... فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حد من اكتنهه و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه و لا صمد صمده من اشار الیه؛

پس، خداى را نشناخته، آن كس كه ذات او را به چیزى تشبیه كرده است و به توحید او نائل نگشته، آن كس كه خواسته است به كنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده، آن كس كه ذات او را تصویر ذهنى نموده است و به او تصدیق نكرده، آن كس كه ذات او را حدى قائل شده است و به جانب او روى نیاورده، آن كس كه به ذات او اشاره كرده است ...» (كتاب التوحید صدوق، ص 34).

من کلاب الرقیه س;339796 نوشت:
فرق ذات با خود الله چیست؟ چرا مغالطه میفرمائید واضح بگویید در نظر شما و اکابرتان الله کیست؟

هیچ ! آقاجان بروید همان خدای خودتان را بپرستید ان شاء الله به بهشت هم میبردتان ... چیکار دارید با این کارها برادر !
اصلا فرض بفرا سهوی بر قلم ما رفت
خوب است ؟

ذلک بان الله و هوالحق

ضمن عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان و پوزش بخاطر اینکه یه چند روزی توفیق حضور نداشتیم.

فرمایشات استاد علامه حسنزاده و علامه شعرانی در رابطه با مسئله وحدت وجود بسار کامل و جامع بود
گویند جایی که اب هست تیمم باطل . ولی خب بطور مختصر عرض خواهم کرد ...

همه ی موجودات روزی موجود نبودند و آفریده شدند

( اذا یقول له کن فیکون ).
همه ی ما ( انسان =اشرف مخلوقات ) مخلوق خدایی هستیم که وجودش استقلال ذاتی دارد ( من خفته بدم بخواب در کتم عدم ... حسن تو بدست خویش بیدارم کرد ) و با وجود این استقلال و عزت هیچ موجود دیگری توان استقلال را ندارد و وجودش همچون سایه بدنبال یک شاخص است .( کسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء ) یعنی وجودش ظلی و تبعی است .

همه آیه و نماینده می باشند بنابراین همه ظهورات او هستند و تجلیات ذات مقدس او .( فاینما تولوا فثم وجه الله) .
وحدت وجود یعنی اینکه در عالم اگرچه موجودات زیادی موجودند و ما می بینیم و درک می کنیم ولی در مقابل یک حقیقت ذاتی یعنی حق تعالی هیچند . مثل اینکه ما در مقابل نور خورشید شمعی را روشن کنیم درسته که هر دو نور دارند ولی این کجا و آن کجا ...

در عالم یک حقیقت موجود است و آن خداست و موجودات دیگر قابل به اینکه به آنها چیز گفته شوند نیستند.

شنیدید که گویند انار فقط انار ساوه .... به فقط به اصفهان ... زیره فقط زیره کرمان ...
اینها بدین معنی نیست که جای دیگه اینها پیدا نشوند بلکه اهمیت و کیفیت یک چیز را می خواهد بیان نماید اگرچه اغراق نیز هست .ولی وقتی که می گوییم در عالم فقط یک حقیقت هست و او خداست اغراق نکردیم . و موجود آنست که اثر داشته باشد و کار از او ساخته باشد و همه ی موجودات فقط باذن خداست که می توانند کاری انجام دهند بنده که الان می نویسم باذن و اراد ه ی اوست ( و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی ) اثر وجودی ما ناچیز است چنانچه اثر وجودی حق تعالی بسیار است ( وان تعودوا نعمت الله لاتحسوها )

شواهدي ديگر از کلمات وحدت وجوديان

ابن عربي که از سران صوفيه و قائلين به وحدت وجود است، در فص هاروني از کتاب فصوص‏الحکم گويد:
«عارف کامل کسي است که هر معبودي را ـ در هر صورتي ـ جلوه‏ي حق ببيند که حق در آن صورت خاص، عبادت مى‏شود. از اين روست که همه آنها را «اله» ناميده‏اند با اين که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حيوان است و گاه انسان، و گاه ستاره است و گاه فرشته».
و مى‏گويد:
«عارف کسي است که حق را در همه چيز ببيند؛ بلکه عارف او را عين هر چيز مى‏بيند».
و مى‏گويد:
«هواي نفساني بالاترين معبود است همانطورکه خداوند هم فرموده است: آيا ديدي آن کس را که هواي خود را معبود خود گرفته است».

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست ... عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.

یاحق...

aviny;342221 نوشت:
ابن عربي که از سران صوفيه و قائلين به وحدت وجود است، در فص هاروني از کتاب فصوص‏الحکم گويد: «عارف کامل کسي است که هر معبودي را ـ در هر صورتي ـ جلوه‏ي حق ببيند که حق در آن صورت خاص، عبادت مى‏شود. از اين روست که همه آنها را «اله» ناميده‏اند با اين که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حيوان است و گاه انسان، و گاه ستاره است و گاه فرشته». و مى‏گويد: «عارف کسي است که حق را در همه چيز ببيند؛ بلکه عارف او را عين هر چيز مى‏بيند». و مى‏گويد: «هواي نفساني بالاترين معبود است همانطورکه خداوند هم فرموده است: آيا ديدي آن کس را که هواي خود را معبود خود گرفته است».
ای کاش میشد که برای نقل قول ها و حرف های مذکور منبع هم ذکر کنید که حقیر و سایرین نهایت بهره را از فرمایشاتتان ببریم. ان شا الله موفق باشید

من کلاب الرقیه س;342766 نوشت:
ای کاش میشد که برای نقل قول ها و حرف های مذکور منبع هم ذکر کنید که حقیر و سایرین نهایت بهره را از فرمایشاتتان ببریم. ان شا الله موفق باشید

نقل
نوشته اصلی توسط : aviny

ابن عربي که از سران صوفيه و قائلين به وحدت وجود است، در فص هاروني از کتاب فصوص‏الحکم گويد: «عارف کامل کسي است که هر معبودي را ـ در هر صورتي ـ جلوه‏ي حق ببيند که حق در آن صورت خاص، عبادت مى‏شود. از اين روست که همه آنها را «اله» ناميده‏اند با اين که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حيوان است و گاه انسان، و گاه ستاره است و گاه فرشته». و مى‏گويد: «عارف کسي است که حق را در همه چيز ببيند؛ بلکه عارف او را عين هر چيز مى‏بيند». و مى‏گويد: «هواي نفساني بالاترين معبود است همانطورکه خداوند هم فرموده است: آيا ديدي آن کس را که هواي خود را معبود خود گرفته است».


بخواست خدا

آره حق با شماست من یادم رفته بود نام منبع را ذکر کنم بخاطر همین پوزش می طلبند از همه عزیزان .

کتاب مقالات دکتر حسين الهي قمشه اي بنقل از مشرق نیوز

خب برادر آوینی حالا واقعا تبعیت از چنین فرد زندیقی شایسته است؟

antiuwamism;347373 نوشت:
خب برادر آوینی حالا واقعا تبعیت از چنین فرد زندیقی شایسته است؟

سلام
شما می فرمایید زندیق اما بزرگانی ایشان را در اوج معرفت الهی در میان امت محمد ص و از رعایای شایسته معصومین ع می دانند
بهتر نیست احتیاط کنید
آیا به آنچه می گویید یقینی دارد ؟
والله الموفق

حامد;347467 نوشت:
آیا به آنچه می گویید یقینی دارد ؟
آقا حامد خدا شمارا خیر دهد برادر. من آنقدر که بولایت علی ع یقین دارم همانقدر بر رد عرفان و فلسفه این ملحدین یقین دارم که از اصول فقه امامیه است. والله العالم

antiuwamism;347551 نوشت:
آقا حامد خدا شمارا خیر دهد برادر. من آنقدر که بولایت علی ع یقین دارم همانقدر بر رد عرفان و فلسفه این ملحدین یقین دارم که از اصول فقه امامیه است. والله العالم

سلام
پس باید عارفتر و عالمتر و عاملتر از امام خمینی و علامه طباطبایی و سید علی آقا قاضی باشید
آفرین نمی دانستم نادره زمانی همچون شما در اسک دین حضور دارند
والله الهادی

حامد;347590 نوشت:
آفرین نمی دانستم نادره زمانی همچون شما در اسک دین حضور دارند
ولی عارف تر وعاملتر چه بسا هزار مرتبه والاتر از آنان نیز هستند اگر چشمانمان با تعصب ننگرند:
مقدس اردبیلی و علامه ها مجلسی، حلی و امینی و شیخ مفید و ابن طاووس و آیات عظام وحید و صافی
اعلی الله مقامهم الشریف

حامد;347590 نوشت:
پس باید عارفتر و عالمتر و عاملتر از امام خمینی و علامه طباطبایی و سید علی آقا قاضی باشید
آفرین نمی دانستم نادره زمانی همچون شما در اسک دین حضور دارند

عرفان که این چیز ها نیست این ها تصوف است

حامد;341469 نوشت:
هیچ ! آقاجان بروید همان خدای خودتان را بپرستید ان شاء الله به بهشت هم میبردتان ... چیکار دارید با این کارها برادر !

آخه آنوقت کی شما ها را نجات بدهد؟؟

رد آیت الله بهجت بر وحدت وجود
در پاسخ این جانب که پرسیدم : (آیا وحدت وجودی را که اهل عرفان می گویند ، قبول دارید یا نه ؟ ) ، فرمودند :

آنان از این جهت مصیب هستند و از یک جهت ، در اشتباه . جهت اصابه ی آن است که آنچه می بینند ، دروغ نیست ، و جهت اشتباه ، آن که میبینند ، با کثرت حقیقیه منافات ندارد .

آنچه می بینند واحد است ، تجلی حضرت حق است . موضوع تجلی ،در قرآن و روایات اسلامی ، مطرح است ، الی ماشا الله ( بعدا عین کلام ایشان را خواهیم آورد که تجلی نه به معنای عرفا بلکه به معنای مخلوقی از مخلوقات خدا )

آنان وحدت حکمیه را با وحدت خقیقیه اشتباه کرده اند . من معتقد به وحدت حکمیه و کثرت خقیقیه هستم و ندیدم کسی (این مطلب را ) گفته باشد .

آنها هم که قائل به وحدت حقیقیه هستند ، عملا همین اعتقاد را دارند .مثل سید محمد کربلایی ، که یک شب تا صبح گریه میکند .اگر وحدت خقیقیه باشد ،گریه برای چه ؟

قرآن و اخادیث اسلامی وحدت خقیقیه را رد میکند(کان یاکل الطعام)

سپس اضافه کردند : (جمع میان ) کثرت خقیقیه و وحدت حقیقیه ، محال است ،مگر اینکه کسی بگوید تناقض محال نیست .

آنچه در روایات آمده که (یبصر به )و (یسمع به ) ، اشاره به همان وحدت حکمیه است . همچنین (لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک )(حدیث قرب نوافل )

زمزم عرفان، محمدی ری شهری ،ص130

آیت الله بهجت در ادامه ی توضیحاتشان در باره ی وخدت خقیقیه فرمودند : وقتی خورشید آمد ستارگان ، دیده نمیی شوند اما واقعا هستند ...

همان ص131

ایشان شخصا دزباره ی حکم نجاست این افراد اظهار نظر نکردند ولی فرمودند : به آخوند ملا محمد کاظم گفته بودند :قائلین به وحدت وجود را تکفیر کنید .فرموده بود :آنها اشتباهشان در مقتضیات برهان است .نمی شود آنها را تکفیر کرد ، مثل کسی که تصور می کند آتش گردان ، آتش است .

همان

نکته ی مهم و قابل توجه این است که در تجلی حضرت حق بر قلب بعضی تصور می کنند که آنچه دیده اند ، خداست . این از بی دقتی است . دیدن قلب هم مانند دیدن چشم ممکن است خطا کند . کسانی که قایل به وحدت خقیقیه ی جهان هستند ، دچار این خطا شده اند . (فلما تجلی ربه لالجبل ...) ، جلوه ی خداوند و تجلی او غیر خود اوست . تجلی ، فعل خداست ، نه خود او . همان ص127

متاسفانه برخی وبلاگها از قول ایشان به دروغ نقل کرده اند که میرزا مهدی اصفهانی آخر عمر از اعتقاداتش برگشت و حال آنکه ایشان گفته اند که : ایشان در اواخر عمر از آنچه در مورد فلاسفه و فلسفه گفته بود ، برگشته بود و این معنا برای من ثابت شده است

همان طور که می بینید ایشان اشاره به مطالب بعضا تندی دارند که آن بزرگوار درباره ی بعضی اشخاص مثل مرحوم کمپانی گفتع بود

حال سوال ما از پیروان ابن عربی و ملای رومی و ملاصدرا و متوجهان به مزخرافات آنان این است که بزرگ عرفا و فهیم ترین و آگاه ترین عارف از نظر خود شما مزخرفات وحدت وجود و تجلی را قبول ندارد ، حال شما چرا کاسه داغ تر از آش شده اید و ملت ایران را به این سمت و سو سوق میدهید و جوانان را به انحراف می کشانید

http://valiasr-ajt.mihanblog.com/post/275

ایشون سنی هستند ولی دلیل نمیشود حرف حق ایشان را نپذیرفت. عرفان و تصوف نه جایی در پیشگاه اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین دارد نه کثیر عامه

antiuwamism;347592 نوشت:
ولی عارف تر وعاملتر چه بسا هزار مرتبه والاتر از آنان نیز هستند اگر چشمانمان با تعصب ننگرند:
مقدس اردبیلی و علامه ها مجلسی، حلی و امینی و شیخ مفید و ابن طاووس و آیات عظام وحید و صافی
اعلی الله مقامهم الشریف

سلام بر شما.

البته کسی جز خدا و انکه او بخواهد از مقام افراد با خبر نیست،در ثانی اشخاصی که مخزن اسرار معصومین بودند به تعداد انگشت یک دست نیز نیستند،در حالی که اصحاب و یاران حدیث و فقه ایشان زیاد بودند،ثالثا درجات ایمان را نمی توان از روی ظاهر تشخیص داد،بلکه ایمان یک امر باطنی است و صد البته احکام هر مرتبه از ایمان نیز با مراتب دیگر مغایر است،مثلا ایمان سلمان وابوذر در یک درجه اختلاف داشت ولی ویژگی ایمان سلمان جوری است که در ظرف وجودی ابوذر حکم کفر را برای او داشت.........

حامد;347590 نوشت:
سلام
پس باید عارفتر و عالمتر و عاملتر از امام خمینی و علامه طباطبایی و سید علی آقا قاضی باشید
آفرین نمی دانستم نادره زمانی همچون شما در اسک دین حضور دارند
والله الهادی

با سلام
(ضمن عرض پوزش به خاطر دخالت در بحث شما و کاربران سایت؛)

جناب حامد، شما پاسخ یار انجمن هستید. به نظر من اینگونه پاسخ دادن به نظرات کاربران، در شأن شما که به نوعی کارشناس سایت هستید نیست
نظر هرکس محترمه و باید علمی و بدون تعصب بهش پاسخ داده بشه

کلمه;347597 نوشت:
آخه آنوقت کی شما ها را نجات بدهد؟؟

سلام
حتما شما ؟

کلمه;347600 نوشت:
رد آیت الله بهجت بر وحدت وجود در پاسخ این جانب که پرسیدم : (آیا وحدت وجودی را که اهل عرفان می گویند ، قبول دارید یا نه ؟ ) ، فرمودند : آنان از این جهت مصیب هستند و از یک جهت ، در اشتباه . جهت اصابه ی آن است که آنچه می بینند ، دروغ نیست ، و جهت اشتباه ، آن که میبینند ، با کثرت حقیقیه منافات ندارد .

سلام
حضرت آیت الله بهجت خود عارفی بوده است و نظر خود را بیان فرموده اند
در مقام نظر آقایان در دو طرف نفی و اثبات بوده اند
آنچه که هست اثبات فی الجمله مساله است

کلمه;347594 نوشت:
عرفان که این چیز ها نیست این ها تصوف است

امام خمینی صوفه بوده که آن جمله والا را در مورد ابن عربی فرموده است ؟
antiuwamism;347592 نوشت:
ولی عارف تر وعاملتر چه بسا هزار مرتبه والاتر از آنان نیز هستند اگر چشمانمان با تعصب ننگرند: مقدس اردبیلی و علامه ها مجلسی، حلی و امینی و شیخ مفید و ابن طاووس و آیات عظام وحید و صافی اعلی الله مقامهم الشریف

شما گفتید من در الحاد اینها یقین دارم آنوقت در حد عارفتر بودن دیگران عقب رفتید ؟
والله الموفق

حامد;347606 نوشت:
حتما شما ؟

شما نحوه جواب دادن به عنوان پاسخ یار را یاد بگیر،وحدت وجود پیش کش

ریحانه سادات;347604 نوشت:
جناب حامد، شما پاسخ یار انجمن هستید. به نظر من اینگونه پاسخ دادن به نظرات کاربران، در شأن شما که به نوعی کارشناس سایت هستید نیست نظر هرکس محترمه و باید علمی و بدون تعصب بهش پاسخ داده بشه

سلام
خواهر گرامی بنده سه سال است با جماعت عرفان و فلسفه ستیز دارم بحث می کند از اول تا آخر حرفهایشان را حفظم
و می دانم به فضل الهی با این جماعت متحجر چطور حرف بزنم متشکرم
والله الموفق

کلمه;347609 نوشت:
شما نحوه جواب دادن به عنوان پاسخ یار را یاد بگیر،وحدت وجود پیش کش

سلام
چه شده اخوی
شما که ولایت را از بیخ کنده اید اینجا دیگر حرفتان چیست ؟
اینجا قصه مراتب ولایت است نه اصل ولایت ؟
شما خارج گود بنشین اخوی .
والله الموفق

حامد;347610 نوشت:
با این جماعت متحجر چطور حرف بزنم

خواهشا توهین نکنید
حامد;347610 نوشت:
خواهر گرامی بنده سه سال است با جماعت عرفان و فلسفه ستیز دارم

کسی با عرفان مشکلی ندارد،با تصوف به اسم عرفان مشکل داریم

خدا هدایتتان کند!

با تشکر از همگی. من عارضم خدمت کاربر عرفان علوی که ان شا الله مطیع اسم خود باشند و راه نجات دریابند، من حقیر هرگز دنبال منازعه نیستم که کی برتره، بلکه حرف شما که فرمودید

erfan_alavi;347603 نوشت:
البته کسی جز خدا و انکه او بخواهد از مقام افراد با خبر نیست
بسیار درست است. اما وقتی شخصی می آید از نداشتن درک و سخن حرف علما پیش میکشد من با وجود سیل کثیری از علمای مکتب پاک اهل بیت س بدور از فلسفه و عرفان می توانم و جواب دندان شکن خواهم داد که اگر فقط یکی ازآن محدثین بالا مثل حضرت علامه مجلسی س نبود هیچ کس از آنانکه نام برده به این مقام نمیرسیدند ان شا الله تعالی، الله اعلم.

حامد;347612 نوشت:
شما که ولایت را از بیخ کنده اید اینجا دیگر حرفتان چیست ؟ اینجا قصه مراتب ولایت است نه اصل ولایت ؟ شما خارج گود بنشین اخوی .

زمانی که امثال سعدی که سنی بود از عرفان حرف می زد شما معلوم نبود کجا بودی که الان آمدی و ادعا می کنی!!!!!

کلمه;347613 نوشت:
خواهشا توهین نکنید
برادر یک چیز بهت بگم که شیخ مفید ما که با امام زمان عج بوده و ازیشان لقب برادر گرفته سنی هارا دوست داشته و بزرگانتان تجلیلش میکنند. میفرماید فلاسفه از ملحدین اند. پس معلوم میشود در قیامت مرتبه فلسفه خوان از سنی نازل تر است و بطلانی بر حرف
حامد;347612 نوشت:
اینجا قصه مراتب ولایت است نه اصل ولایت

حامد;347610 نوشت:
سلام
خواهر گرامی بنده سه سال است با جماعت عرفان و فلسفه ستیز دارم بحث می کند از اول تا آخر حرفهایشان را حفظم
و می دانم به فضل الهی با این جماعت متحجر چطور حرف بزنم متشکرم
والله الموفق

مخالفین فلسفه و عرفان کم نیستند و بحثها و استدلال هاشون کاملا علمی و منطقیه (کاری با بحث های مطرح شده در سایت توسط کاربران ندارم چون پست ها رو نخوندم. با توجه به مطالعات خودم در این زمینه صحبت می کنم)

ولی متاسفانه تعصبات و این اشتباه فاحش که ما اشخاص رو - هرچند که بسیار هم بزرگ هستند اما معصوم نیستند- ملاک پذیرش حق قرار دادیم، باعث میشه این مخالفین رو متحجر بدونیم.

به هرحال ممنون از پاسختون!

حامد;347610 نوشت:
متحجر
ببین این ناصبی چگونه به حضراتی که نام بردم میگه متحجر؟

کلمه;347613 نوشت:
خواهشا توهین نکنید

توهین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کلمه;347613 نوشت:
کسی با عرفان مشکلی ندارد،با تصوف به اسم عرفان مشکل داریم خدا هدایتتان کند!

عجله نفرما اخوی
تا بدانی اینها با چه در ستیزند
البته شما را اصلا داخل در بحث نمی دانیم
وادی عرفان وادی ولایت ستیزان نیست
اینجا اصلا راه ندارند
شما که ولایت مولی الموحدین را قبول ندارید
چه جای حرف زدن در مورد تبعه ایشان در ولایت دارید ؟
والله الموفق

حامد;347624 نوشت:
البته شما را اصلا داخل در بحث نمی دانیم

من هم شما را پاسخگوی سایت نمی دانم

تعصب را کنار بگذار و ببین چه گفته می شود نه اینکه چه کسی چه می گوید!!!!!

موضوع قفل شده است