پاسخ به چند شبهه درباره امامت حضرت علي (ع)

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پاسخ به چند شبهه درباره امامت حضرت علي (ع)

بعنوان مقدمه در دو پست به بيان جايگاه امامت و خلافت در نزد شيعيان و اهل سنت مي پردازم و در ادامه به بحث شبهات همراه با پاسخ خواهم پرداخت

امامت و پيشوايي در مكتب شيعه جزء اصول مذهب است و از نظر لزوم اعتقاد در رديف توحيد و نبوت و معاد قرار دارد و منصب امامت امتداد وظائف و مسئوليتهاي پيامبر اكرم است و امام به تمام وظايفي كه بر عهده پيامبر است (جز دريافت وحي) قيام مي كند درست است كه با رحلت پيامبر اكرم با نبوت بسته شد ولي اين مطلب به اين معنا نيست كه امت اسلامي پس از پيامبر از بيان عقائد ، تشريح فروع و احكام ، حكومت و فرمانروايي الهي بي نياز باشند بلكه نياز آنان به فردي كه اين وظائف را انجام دهد پيوسته باقي است .

شيعه مقام امامت را يك منصب الهي دانسته و معتقد است كه امام بايد از جانب خدا نصب و تعيين گردد علم وسيع و گسترده ، عصمت و مصونيت از گناه و خطا از شرائط اساسي امامت است و شناسايي چنين فردي جز در پرتو وحي الهي ممكن نيست
امامت از ديدگاه شيعه كاركردي متفاوت با خلافت از منظر اهل سنت دارد خليفه از نگاه اهل تسنن شخصي است كه صرفا حكومت ميكند و زعامت سياسي و اجتماعي را به عهده دارد اما امامت در منظر شيعه منزلتي است ديني و ادامه مسئوليتها و مناصب پيامبر اكرم (ص) .

امام داراي مرجعيت ديني است و گفتار و كردار او براي فهم دين منبع و سند محسوب مي شود همانگونه كه پيامبر معارف ديني را از منبعي خطا ناپذير گرفته و در اختيار مردم ميگذاشت و احكامي را در ظاهر در قرآن نيامده بود براي آنان بيان ميكرد و سنت او تبيين و تفسير دين محسوب مي شد بعد از او نيز افراد خاصي داراي همين منزلت و منصب اند بدون اين كه به آنان وحي شود امامان معصوم عالماني هستند كه علم خود را وامدار كسب يا اجتهاد نيستند

او مفسّر رسمي دين است و نيز از طرف خداوند داراي ولايت است و تدابير امور مردم به او واگذار شده است

معارف اسلامي (2) تدوين نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها ص 101

در نهج البلاغه آمده است اهل بيت پيامبر نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت و خزينه دانش و مرجع حكمتها و حافظ و نگهبان كتابهاي آن جناب مي باشند . چون كوه افراشته دين را نگهبانند . پيامبر به كمك آنها پشت دين را راست كرد و لرزشش را زايل كرد ...
از اين امت هيچكس را با خاندان رسالت همپايه نتوان پنداشت و هرگز نميتوان پرده نعمت ايشان را در رتبت آنان قرار داد ، آل محمد اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقينند دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع كرده و واماندگان به ايشان محلق مي شوند حق ولايت خاص ايشان است و ميراث پيامبر مخصوص آنان است ( نهج البلاغه خطبه 2)

آغاز پيدايش شيعه كه براي اولين بار به شيعه علي معروف شدند همان زمان پيامبر اكرم است امتيازات و فضائل اختصاصي فراواني كه پيامبر اكر در مقاطع مختلف براي علي بيان كرد و علاقه مفرطي كه به او داشت طبعا عده ايي از ياران پيامبر را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين واميداشت كه علي را دوست داشته و به دورش گرد آيند و از وي پيروي كنند چنانكه عده ايي را به حسد و كينه آن حضرت وا ميداشت .

گذشته از اين نام شيعه علي و شيعه اهل بيت در سخنان پيامبر اكر بسيار ديده ميشود هواخواهان و پيروان علي (ع) نظر به مقام و منزلتي كه آن حضرت پيش پيغمبر و صحابه داشت مسلّم ميداشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيامبر اكرم از آن علي مي باشد ولي بر خلاف انتظار آنان درست در حالي كه پيامبر رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده ايي از صحابه مشغول سوگواري و تجهيز آن حضرت بودند خبر يافتند عده ايي ديگر كه بعدا اكثريت را بردند با عجله تمام و بي آنكه اهل بيت و خويشاوندان پيامبر و هوادارنشان مشورت كنند و حتي كمترين اطلاعي بدهند از پيش خود خليفه تعيين كردند .

علي و يارانش مانند عباس ، زبير ، سلمان ، ابوذر ، مقداد و عمار پس از اطلاع از جريان در مقام انتقاد بر آمده و اجتماعاتي نيز كردند اين انتقاد و اعتراض بود كه اقليتي را از اكثريت جدا كرد و پيروان علي را به همين نام شيعه علي به جامعه شناسانيد .

آنچه شيعه را از موافقت با خلافت انتخابي بازداشت ترس از دنباله ناگوار آن يعني فساد روش حكومت اسلامي و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود . اتفاقا جريان بعدي حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بيني) را روز به روز روشنتر مي ساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استواتر مي گشت و در اخذ تعاليم اسلامي از اهل بيت و دعوت ديگران به طريقه خود اصرار مي ورزيد .


^^^^^^^^^^^^^^
شيعه در اسلام ،علامه طباطبايي از ص 21 الي 30

شبهه اول

محل نزاع اصلي ميان شيعه و اهل سنت در مسئله امامت چيست ؟
تبيين محل نزاع ميان فريقين از اهميت فوق العاده ايي برخوردار است زيرا گاهي چيزي به عنوان محل نزاع مطرح مي شود كه حقيقتا محل نزاع نيست و يا اگر هست محل اصلي نزاع نيست برخي خيال مي كنند كه اختلاف ميان شيعه و سني در يك مسئله تاريخي است و آن اينكه آيا پيامبر براي بعد از خويش كسي را به عنوان جانشين خود جهت زمامداري و حكومت بر مردم تعيين كرده است يا نه و يا برخي خيال مي كنند اختلاف اصلي در اين است كه آيا جامعه اسلامي پس از پيامبر نياز به حاكم و خليفه و امام دارد يا نه ؟ يا برخي خيال مي كنند اختلاف ميان شيعه و سني يك اختلاف فقهي و فرعي است و آن اينكه آيا از جانب خداوند براي مردم حاكم كه واجب الاطاعه باشد تعيين شده است يا نه ؟


به نظر ميرسد هيچكدام از اين نظريات پذيرفتني نيست اختلاف شيعه و سني يك اختلاف تاريخي و فقهي و يا در نيازمندي جامعه اسلامي به حاكم و امام نيست بلكه اختلاف در يك مسئله مهم كلامي و اعتقادي است و آن اين است كه آيا پس از پيامبر مناصب و اختيارات و مسئوليتهاي او بايد ادامه پيدا كند يا نه . آيا جامعه اسلامي پس از ايشان همانند زمان خودشان نياز به مرجعيت ديني و حجت الهي و ولايت آسماني دارد يا نه ؟ شيعه به اين سوال پاسخ مثبت مي دهد و اهل سنت پاسخ منفي .


بر اين اساس شيعه معتقد است كه امام و خليفه پس از پيامبر بايد همانند پيامبر داراي سه ويژگي اصلي يعني علم غيبي لدني و عصمت الهي و تعيين از جانب خدا و رسول خدا باشد اما اهل سنت به اين سه ويژگي اعتقاد ندارد آنها حد اكثر به عدالت خليفه و انتخاب مردم (بيعت) عقيده دارند

پيامبر اكرم علاوه بر منصب نبوت و رسالت و منصب تعليم و تبيين احكام الهي منصب الهي ديگري به عنوان فرمانروايي جامعه اسلامي نيز داشتند كه منصبهاي فرعي قضاوت و فرماندهي نظامي و ... از آن اشتقاق مي يافت و همانگونه كه دين اسلام علاوه بر وظائف عبادي و اخلاقي داراي احكام سياسي و اقتصادي وحقوقي و ... بود پيامبر اسلام هم علاوه بر وظائف تعليم و تربيت و تبليغ از طرف خداي متعال عهده دار اجراي احكام و قوانين الهي و داراي همه مقامات حكومتي بودند .


بديهي است ديني كه ادعاي رهبري همه جوامع بشري تا پايان جهان را دارد نمي تواند نسبت به اينگونه مسائل بي تفاوت باشد و جامعه ايي كه بر اساس اين دين بوجود مي آيد نمي تواند فاقد چنين مناصب سياسي و حكومتي باشد مناصبي تحت عنوان " امامت " مندرج مي شود



اما سخن در اين است كه بعد از رحلت پيامبر چه كسي بايد عهده دار اين مقام شود ؟ و آن را از چه كسي دريافت كند ؟


آيا همانگونه كه خداي متعال اين منصب را به پيامبر عطا فرمود به كسان ديگري نيز داده است و تصدي اين مقام تنها در سايه نصب الهي مشروعيت مي يابد يا اعطاء اين مقام از طرف خداي متعال اختصاص به پيامبر اكرم داشته و بعد از آن حضرت مردم هستند كه مي توانند امامي براي خودشان برگزينند و او را فرمانرواي خودشان قرار دهند ؟ و اين درست همان نقطه اصلي اختلاف ميان شيعه و سني است

آموزش عقائد ، مصباح يزدي ج 2 ص 167

جالب اينجاست كه برخي از فقهاي بزرگ اهل سنت مانند احمد بن حنبل در لزوم اطاعت از زمامدار و حاكم دو شرط عدالت و بيعت را هم لازم نمي شمارند و معتقدند هر كسي به هر شيوه ايي به حكومت رسيد اطاعت از او واجب است .


بسياري از فقهاي اهل سنت هر حاكمي را اولي الامر و واجب الاطاعه ميدانند (1)



از اين گذشته ما معتقديم كه شرط بيعت و انتخاب مردم هم در مورد خلفاء سه گانه تحقق پيدا نكرد .



نسبت به عمر و عثمان بسيار روشن است زيرا عمر به اعتراف علماي اهل سنت با نصب و تعيين و وصيت ابوبكر به خلافت رسيد و عثمان نيز به وسيله شوراي شش نفره كه عمر آنها را تعيين كرد آن هم با يك سوم آراء اين شورا به خلافت رسيد .
درباره ابوبكر نيز :



اولا اجماع و بيعتي در كار نبود زيرا اولا بسياري از صحابه بزرگ پيامبر مانند حضرت علي عليه السلام و سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حتي بعضي از كساني كه در سقيفه حاضر بودند به خلافت ابوبكر رضايت ندادند . سعد بن عباده تا آخر عمر با ابوبكر بيعت نكرد و مخفيانه ترور شد و به نام قتيل الجن معروف شد .


ثانيا انتخاب ابوبكر در سقيفه بدون اطلاع از صحابه و مسلمانان ديگر صورت در حاليكه مسلمانان مشغول تجهيز بدن مطهر پيامبر بودند اين كار به صورت عجولانه و در يك جمع محدود انجام شد و ثالثا بر فرض ايكه مسلمانان مدينه با ابوبكر بيعت كرده باشند مسلمانان نقاط ديگر مانند طائف و مكه و ... از اين امر بي اطلاع بودند



(1) الاحكام السلطانيه ص 6 و 7 و 23 و المغني ج 1 ص 52 و المنهاج ص 518

پرسش دوم
چرا حضرت علي در جلسه سقيفه شركت نكرد ؟


سوال اين است كه چرا حضرت در سقيفه شركت نكرد تا با احتجاج كردن و ياد آوري احاديث پيامبر اكرم در شأن خويش آنها را نسبت به امامت خودش متقاعد كند ؟



پاسخ : اولا همچنانكه از تاريخ بر مي آيد جلسه سقيفه به صورت قاچاقي و مخفيانه و عجولانه انجام شد و بسياري از صحابه پيامبر و مسلمين از تشكيل اين جلسه آگاهي نداشتند و بعد از ختم جلسه و انتخاب ابوبكر به عنوان خليفه وقتي از مردم به زور مي خواستند كه با ابوبكر بيعت كنند با شگفتي و ناباوري مردم مواجه مي شدند از برخي گزارشات تاريخي بر مي آيد كه هنوز حضرت علي مشغول تجهيز بدن مطهر پيامبر بود كه به او اطلاع دادند كه كار انتخاب خليفه به پايان رسيد



ثانيا نفس حضور حضرت در جلسه چه بسا به معناي به رسميت شناختن آن از جانب حضرت در نگاه مسلمانان ديگر و خصوصا مسلمانان آينده تلقي ميشد همانگونه كه گفتيم اين جلسه غير قانوني بود و هيچ دليلي حضرت را الزام نميكرد كه در چنين جلسه ايي شركت كند خصوصا احتمال زيادي مي رفت كه توطئه گران با هيچ دليلي و حجتي در برابر حقيقت متقاعد و متواضع نشوند با وجود اين احتمام حضور حضرت در اين جمع يك ريسك بزرگ بود زيرا پس از به رسميت شناختن جلسه با حضور خود اگر او انتخاب نمي شد نمي توانست افكار عمومي را توجيه كند و ديگر نمي توانست مدعي خلافت الهي خويش باشد



ثالثا بر فرض كه حضرت در اين جلسه شركت مي كرد و انتخاب مي شد باز به عنوان خليفه انتخابي مردم كه مشروعيت خود را از راه رأي مردم بدست آورده است معرفي مي شد نه خليفه منصوب از طرف خدا و رسول او كه مشروعيت او جنبه آسماني و الهي دارد و اين چيزي نبود كه حضرت خود خواهان آن باشد علاوه بر اين سنت و سيره را مي بايست براي پس از خود به رسميت بشناسد يعني كه امامان بعدي در صورتي مشروعيت خواهند داشت كه به انتخاب مردم رسيده باشند .

رابعا حضرت ميدانست كه توطئه گران كه تمام سخنان پيامبر را در مورد او ناديده گرفتند و حتي واقعه غدير را كه حدود دو ماه قبل اتفاق افتاد بدست فراموشي سپردند آنهايي كه با تاكيد و اصرار پيامبر باز در جيش اسامه شركت نكردند و مورد لعنت پيامبر واقع شدند آنهايي كه در اواخر عمر پيامبر در برابر تقاضاي كاغذ و قلم او را به هذيان گويي ( العياذ بالله ) متهم كردند و شعار حسبنا كتاب الله سر دادند و ... هرگز در برابر احتجاجات او زير بار حقيقت نمي رفتند



خامسا حضرت راضي نبود تا موقعي كه بدن مقدس پيامبر در ميان است دست از تجهيز او بردارد و به دعواي خلافت در سقيفه اقدام نمايد اين عمل در نگاه حضرت و مسلمين نوعي توهين و هتك حرمت به پيامبر تلقي مي شد .


سادسا حضرت ميدانست حتي اگر در جلسه شركت كند و با استدلالهاي قاطع نظر جمع را متوجه خود سازد باز در آينده مشكلات زيادي خواد شد و با وجود مشكلات و با وجود برخي از صحابه منافق و قدرت طلب و توطئه گر كه حتي در زمان پيامبر دست از توطئه بر نميداشتند در آينده نخواهد توانست به موفقيت چشمگيري دست پيدا كنند .


شاهد روشن اين مدعا اين است كه بعد از 25 سال بركناري از قدرت و سرخوردگي مردم از خلفاء وقتي با استقبال پرشكوه مردم به صحنه قدرت برگردد و زمام حكومت را بدست گيرد باز با مشكلات جدي و دشمنان فراوان و جنگهاي مختلف مواجه مي شود كه به خاطر شيطنت و توطئه دشمنان و بي وفايي و ناآگاهي دوستان عملا نميتواند به اهدف مورد نظر خودش دست پيدا كند و آخر الامر به شهادت مي رسد

پرسش سوم
چرا پيامبر در زمان حيات خويش براي تحكيم موقعيت حضرت علي تلاش كافي نكرد ؟

در پاسخ به اين سوال بايد گفت كه پيامبر به فرمان الهي هر چه لازم بود در جهت تحكيم موقعيت حضرت علي انجام داد .

پيامبر اسلام از آغاز رسالت خويش در يوم الانذار به خلافت و جانشيني حضرت علي در جمع خويشاوندان اشاره كرد و در آخر عمر نيز با برپايي جريان غدير به صراحت در ميان دهها هزار مسلمان به مسئله ولايت و امامت حضرت علي اشاره مي كند علاوه بر اين جهت مكتوب و مقطوع شدن اين امر در جلسه ايي كاغذ و قلم تقاضا مي كند كه با مخالفت و اهانت برخي از اعضاي جلسه مواجه مي شود . علاوه بر اين در مقاطع مختلف در شأن حضرت جملاتي را بكار مي گيرد كه به خوبي نشان دهنده ديدگاه پيامبر نسبت به جايگاه حضرت است مانند " انت بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي " و يا " علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار " و يا در جريان جنگ خيبر وقتي اولي و دومي از مقابله با دشمن سر باز زدند و پا به فرار گذاشتند فرمود " لااعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله علي يديه كرار ليس بفرّار " و حديث ثقلين و حديث سفينه و امثال آن نيز به خوبي بر جايگاه رفيع حضرت علي و اهل بيت دلالت دارد .

از اين گذشته پيامبر اكرم نسبت به حضرت علي برخوردهايي داشته كه با هيچ يك نداشته است

مانند اينكه دخترش فاطمه را به تزويج او در آورد با اينكه در برابر خواستگاري ديگران جواب رد داده بود و يا به فرمان خدا دستور داد تمام اصحاب درب خانه خود به طرف مسجد را ببندند جز علي كه او از اين قانون مستثني گرديد و يا اينكه در جنگهاي مختلف اميري و فرماندهي جنگ را به علي مي داد و با بودن او به ديگران نمي داد و يا اينكه در موقع خروج از مدينه براي جنگ تبوك علي را بعنوان جانشين خود در مدينه باقي گذاشت و يا جهت ابلاغ سوره برائت به مشركان مكه علي را مأموريت داد و با اينكه پيش از آن ابوبكر را جهت اطلاع فرستاده بود به فرمان خدا نيمه راه او را از رساندن پيام سوره معاف كرد و علي را به جايش فرستاد و يا در آخرين روزهاي عمر خود همه را امر فرمود كه در سپاه اسامه بن زيد شركت كنند و از شهر خارج شوند جز علي كه او را از اين فرمان مستثني كرد و يا اينكه در ليله المبيت به فرمان خدا به حضرت علي پيشنهاد مي دهد كه به جاي او بخوابد و آماده فداكاري و جانبازي شود و علي نيز مشتاقانه و فداكارانه آن را مي پذيرد

و در جنگ خندق تنها به علي دستور داد كه در برابر عمر بن عبدود بايستاد و او را از پاي در آورد و در همين جا بود كه فرمود تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است و يا درباره ضربت علي در اين روز فرمود " لضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين " و در جنگ خيبر پرچم را بدست علي داد و او توانست يهوديان خيبر را از پاي در آورد و درب قلعه را از جاي در آورد و قعله ها را تسخير كند يا در قضيه مباهله از ميان همه مسلمانان علي را برگزيد و به عنوان نفس خويش به همراه برد و يا اينكه در ميان همه اصحاب تنها با علي عقد اخّوت بست
خلاصه اينكه همه اين اظهارات و اين برخوردها نشان دهنده موقعيت خاص و استثنايي علي در نزد خدا و رسولش است
خداوند كريم نيز در قرآن خويش در جاهاي مختلف و متعدد در شأن حضرت علي عليه السلام به مناقب و مكارمي اشاره مي كند كه در حق هيچكس اينگونه مناقب را ذكر نكرده است مانند آيه ولايت و مودّت و ابلاغ و اكمال و تطهير و اطعام و مباهله و ....

به نام خدا

سلام علیکم

ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری بی بی دو عالم
به استحضار کلیه همکاران و کاربران گرامی میرساند که این تاپیک یک موضوع متصل و مقاله وار است و استارتر بحث مایل به طرح پرسش و پاسخ در میان پستهای خویش نیستند ؛ لذا از کلیه سروران گرامی خواهشمند است که در این موضوع ، پست ارسال نفرمایند ، در غیر این صورت با کمال احترام حذف خواهند شد .

پیشاپیش از همکاری شما سروران ارجمند سپاسگذارم.

از مديريت محترم اين بخش كمال تشكر را دارم كه بار ديگر امكان ايجاد پست را براي حقير فراهم آوردند

پرسش چهارم :

جرا خداوند در قرآن نام علي عليه السلام را به صراحت ذكر نكرد ؟

امام خميني رحمه الله عليه در كتاب وزين " كشف الاسرار " به صورت محققانه به اين سوال پاسخ مي دهد

به برخي از آن پاسخها اشاره مي شود :
الف ) بنا نيست قرآن كريم به همه مسائل بپردازد . آيا در قرآن كريم تعداد ركعات و نيز دفعات نماز و اجزاء و جزئيات و واجبات آن اشاره شده است ؟
آيا قرآن كريم در باب صفات ذات حق و جزئيات عالم برزخ و قيامت به گونه ايي سخن گفته است كه هيچگونه ابهام و اختلافي باقي نماند ؟

ميدانيم تنازعات سنگين و خونيني درباره برخي از صفات و افعال خدا در طول تاريخ ميان مسلمين پيش آمده است مانند اينكه كلام خدا حادث است يا قديم ؟ قرآن حادث است يا قديم ؟ و يا مسئله جبر و اختيار و ...
خلاصه اينكه اگر بنا بود كه قرآن كريم به جزئيات اشاره كند پس سنت پيامبر به خاطر چيست ؟ اگر حجيت سنت پيامبر را همانند حجيت كتاب خدا پذيرفتيم چه فرق مي كند كه مسئله اي در كتاب خدا بيان شود يا در سنت رسول خدا (ص)

ب ) اگر هم قرآن كريم به مسئله ولايت حضرت اشاره مي كرد معلوم نبود كه اختلاف و نزاع برداشته مي شد بلكه ممكن بود كه رياست طلبان با ترفندهاي مختلف به توجيهاتي دست بزنند مثلا مي گفتند كلمه ولايت يا امامت و امثال آن معاني مختلف دارد و معلوم نيست كه مراد قرآن كداميك از اين معاني است چنانكه همين توجيه را در مورد حديث غدير مطرح كردند و گفتند كلمه مولا در عبارت " من كنت مولاه ... ) به معناي دوست مي باشد نه اولي به تصرف . مثلا در آيه ولايت يعني آيه " انما وليكم الله و رسوله ... " اگر هم خداوند به صراحت نام حضرت علي عليه السلام را مي برد باز مي گفتند منظور از ولايت در اين آيه دوستي و مودت است و يا اينكه مي گفتند اين آيه با فلان آيه منسوخ شده است و يا اينكه حديثي جعل مي كردند و به پيامبر نسبت مي دادند كه در آخر عمر فرمود اين آيه بعدا منسوخ واقع شد و خداوند كار خلافت را به شورا و اجماع و بيعت مردم واگذار كرده است چنانكه در قضيه فدك در برابر ادعاي حضرت فاطمه زهرا حديثي را به اين مضمون جعل كردند كه پيامبر فرمود : " انا معاشر الانبياء لانورّث درهما و لا دينارا ... "

ج ) از همه اينها گذشته مگر مخالفتهاي علني و آشكار با كتاب خدا يا رسول خدا در زمان خلفا صورت نگرفته ؟!‌ مگر قرآن كريم به مسئله ارث آن هم ارث فرزندان پيامبر اشاره نكرده است در عين حال به صراحت ارث فرزندان پيامبر را از پيامبران زير سوال بردند .



به نص قرآن كريم يك سهم از خمس به ذوي القربي تعلق مي گيرد اما ابوبكر اين سهم را حذف كرد . قرآن كريم به صراحت مؤلفه قلوبهم را جزء سهامداران زكات قرار داد اما ابوبكر اين سهم را نيز حذف كرد . قرآن كريم و سنت خدا به صراحت به متعه حج و زنان اشاره كرده است اما در عين حال به صراحت عمر گفته است " متعتان كانتا علي عهد رسول الله و انا احرّمهما و اعاقب عليهما متعه النساء و متعه الحج " يعني دو متعه در زمان رسول خدا رايج بود يكي متعه زنان و ديگري متعه حج اما من آن دو را حرام مي كنم و هر كس را كه مرتكب آنها شود عقاب خواهم كرد . در اينجا خليفه دوم با اينكه به صراحت اعتراف مي كند كه اين دو متعه در زمان پيامبر مرسوم بوده است با آن به مخالفت بر ميخيزد .



قرآن كريم مودت اهل بيت را واجب و لازم دانسته است و پيامبر اسلام درباره حضرت فاطمه به صراحت فرمود فاطمه بضعه منّي من آذاها فقد آذاني و من سرّها فقد سرّني . اما در عين حال اسباب اذيت و آزار او را فراهم آوردند و يا بر خلاف فرموده رسول خدا در قرآن در شأن پيامبر كه فرمود " ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي " اما در اواخر عمر در مجلس پيامبر به او نسبت هذيان دادند و نيز بر خلاف قرآن مجيد كه سنت رسول خدا را واجب الاتباع مي داند شعار حسبنا كتاب الله را مطرح كردند .

د ) اگر به صراحت نام علي و اهل بيت در قرآن بعنوان خلفاي پيامبر مي آمد به احتمال زياد رياست خواهان و قدرت طلبان به تحريف قرآن دست مي زدند زيرا شواهد نشان مي دهد كه هيچ چيز مانع آنها جهت تلاش براي رسيدن به قدرت و رياست نبوده است و براي نيل به خواسته هاي خويش براي انجام هر كاري آمادگي داشتند . اگر احساس ميكردند كه جز با تحريف قرآن نمي توانند به مطامع خويش برسند از اقدام به آن كوتاهي نمي كردند



ه ) اگر به صراحت نام علي و اهل بيت در قرآن مي آمد به احتمال زياد به آتش خاموش نشدني اختلاف دامن زده مي شد زيرا از يك طرف رياست طلبان راضي نبودند به ملاحظه قرآن دست از مطامع خويش بردارند و ساكت بنشينند و از طرف ديگر طرفداران علي و مدافعان قرآن چه بسا راضي نمي شدند كه در برابر مخالفت آشكار با قرآن ساكت و آرام بنشينند . همين امر مايه درگيري و جنگ خونين ميان اين دو گروه مي شد كه يقينا در آن شرائط به ضرر اسلام و مسلمانان بوده است .



همان مصلحتي كه ايجاب مي كرده است كه علي خانه نشيني و بركناري از قدرت را تحمل كند همان مصحلت ايجاب مي كرده است كه قرآن چنان به صراحت از مسئله امامت نام نبرد كه باعث اختلاف بنياد بر افكن ميان مسلمين شود .

پرسش پنجم :

چرا علي در برابر غصب خلافت سكوت كرد ؟

اگر منظور از سكوت اين است كه علي عليه السلام در برخورد با اين پديده هيچ كاري و اقدامي انجام نداد يقينا چنين نيست زيرا حضرت براي اعاده امر خلافت به صاحب آن و اثبات عدم شايستگي خلفاء تلاش فراواني كرد .
حضرت از يك طرف به روشنگري پرداخت و براي اثبات حق خويش در موارد مختلف به احتجاج و استدلال روي آورد . به اعتراف شيعه و سني حضرت علي و پيروان او در حد ممكن از روشنگري دريغ نكردند در جلد اول كتاب شريف الغدير به احتجاجات حضرت علي و فاطمه زهرا و امام حسن و حسين عليهم السلام و ديگران اشاره مي كند .
سيد رضي نيز در نهج البلاغه به برخي از اين احتجاجات اشاره كرده است . ابن ابي الحديد مي گويد پس از واقعه سقيفه حضرت علي به خانه مهاجرين و انصار مي رفت و با آنها درباره حق خويش براي خلافت احتجاج مي كرد و آنها را قانع مي كرد .
از طرف ديگر براي اثبات مظلوميت خويش و خاندانش و عدم شايستگي خلفاء از راه مسئله فدك اقدام كرده است تا با اثبات عاصب بودن حكومت در مسئله فدك مردم را متوجه ناشايستگي خلفاء در مسئله حكومت كند .

جالب اينجاست كه براي رسيدن به اين مقصود الهي حضرت زهرا نيز وارد صحنه مي شود و از هيچ اقدامي فروگزار نمي كند .
حضرت زهرايي كه پيامبر در حقش كرارا ابراز محبت و احساسات كرد و در شأن او فرمود او پاره تن من است و هر كس او را بيازارد مرا آزرده است و يا هر كس او را غضبناك سازد مرا و خداي مرا غضبناك كرده است .
اما اگر منظور اين باشد كه چرا حضرت دست به شمشير نبرد و جنگ مسلّحانه به راه نيانداخت بايد گفت كه بفرموده خود حضرت اين كار به مصحلت نبود ايجاد جنگ و نزاع خونين و تفرقه بنياد بر افكن نه به مصحلت اسلام بود و نه مسلمين علاوه بر اين از دست دادن همين تعداد ياران كم هم به مصحلت نبود .

حضرت در نهج البلاغه در اين باره ميفرمايد " طفقت ان ارتاي بين ان اصول بيد جذّاء او اصبر علي طخيه عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتي يلقي ربه فرأيت ان الصبر علي هاتي احجي فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي "
يعني من رداي حكومت رها كرده و دامن جمع نموده و از آن كناره گيري كردم و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود بپا خيزم ؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكي كه به وجود آوردند صبر پيشه سازم ؟ كه پيران را فرسوده و جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد ! پس از ارزيابي درست ، صبر و بردباري را خردمندانه تر ديدم . پس صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلو مانده بود و با ديدگان خود مي نگريستم كه ميراث مرا به غارت مي برند !!!!

در جاي ديگر مي فرمايد " ايم الله لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدّين لكنّا علي غير ما كنّا لهم عليه "
يعني بخدا سوگند اگر بيم اين نبود كه ميان مسلمين تفرقه و اختلاف حاصل شود و كفر برگردد و دين نابود شود در آن صورت مي ديديد كه برخورد ما با آنها ( خلفا و پيروان آنها ) بگونه ديگري بود ( شرح ابن ابي الحديد در شرح خطبه 119)

موضوع قفل شده است