جمع بندی از خیلی چیز ها می ترسم

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
از خیلی چیز ها می ترسم

من خیلی میترسم ....از تاریکی ..از بعضی حیوانات
.......سگ و گربه و سوسک و غیره ...
و باعث میشه نا خود اگاه چیغ بکشم
شهری که زندگی میکنیم حیونات زیادی داره ..حتی روباه
صبح ها ی زود که کلاس میرم رفت و امد برام مشکله
این موضوع خیلی ناراحتم میکنه
مخصوصا اینکه متاسفانه چند بار این اتفاق توی خیابون پیش اومدو خجالت زده شدم
مرجع ایت الله مکارم شیرازی

با نام و یاد دوست

کارشناس بحث: امیدوار

مهرنوش...;323490 نوشت:
من خیلی میترسم ....از تاریکی ..از بعضی حیوانات
.......سگ و گربه و سوسک و غیره ...
و باعث میشه نا خود اگاه چیغ بکشم
شهری که زندگی میکنیم حیونات زیادی داره ..حتی روباه
صبح ها ی زود که کلاس میرم رفت و امد برام مشکله
این موضوع خیلی ناراحتم میکنه
مخصوصا اینکه متاسفانه چند بار این اتفاق توی خیابون پیش اومدو خجالت زده شدم
مرجع ایت الله مکارم شیرازی

بسمه‌تعالي
ضمن عرض سلام و تحيت
اين حالت به تجارب و خاطرات كودكي شما از اين موضوعات برمي‌گردد و به هر حال موضوع مورد نظر از دو زاويه قابل طرح است:
1- از موضوعات مذكور ترس داريد، بدون اينكه آثار منفي قابل توجهي در زندگي شما ايجاد كرده باشد. در اينصورت اين ترس، عادي و مرسوم است و ممكن است هركسي از چيز يا حيوان خاصي بترسد.
2- اين ترس براي شما ايجاد مشكل مي‌كند
در اينصورت لازم است، به صورت افراطي از حيوانات مذكور فاصله نگيريد، بلكه سعي كنيد
الف) به ماهيت اهلي بودن اين حيوانات و خطرناك نبودن آنها بيشتر فكر كنيد و اين فكر را در ذهن خود بپرورانيد. اين فكر مبني بر اهلي بودن اين حيوانات را روي كاغذ منعكس كنيد.

ب)آسيبهايي را كه فكر مي كنيد اين حيوانات، مي توانند به شما وارد كنند را روزانه روي يك صفحه كاغذ بنويسيد. و در ادامه بنديشيد كه اين آسيبها تا چه اندازه قابل وقوع هستند؟ پاسخ را نيز بنويسيد و براي خود يا ديگران بخوانيد و نسبت به اين افكار و سوال و جوابها قضاوت كنيد.

ج) به تصوير سازي ذهني از اين حيوانات بپردازيد، و در تخيل و ذهن خود مواجهه با اين حيوانات را دنبال كنيد. به اين منظور اين حيوانات را نقاشي كنيد.

د) در فضاي واقعي، به صورت محدود و گام به گام، در فرصتهايي كه خود از قبل تعيين كرده ايد، با اين حيوانات مواجه شويد. در صورتيكه عمدا و البته به مدت كم خود را در معرض مشاهده و يا تماس با اين حيوانات قرار دهيد، رفته رفته ترس شما از بين خواهد رفت.

در مورد روباه نيز علي الرغم اينكه حيواني وحشي است ولي قواعد فوق صدق مي كند. ضمن اينكه براي احساس آرامش و امنيت خاطر بيشتر سعي كنيد مسير منزل و مدرسه را با دوستان طي كنيد.
درپايان قابل يادآوري است، كه ترس شما از اين حيوانات، نقطه ضعف و يا ايرادي كه سبب خجالت زدگي شما گردد، نيست.
در پناه خداي متعال موفق باشيد


با سلام

ذات وملکوت هر چیزی در دست خدای متعال است وشما با خواندن آیه الکرسی ومعوذتین وبعضی دعاها میتوانید با قلبی مطمئن زندگی کنید :

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه براى دفع ضرر جانوران زمين ايندعا بخوان بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ (صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ) اَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ اَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ عَلى مايَشاءُ مِنْ شَرِّ كُلِّ هامَّةٍ تَدُبُّ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ اِنَّ رَبّى عَلى صِر اطٍ مُسْتَقيم .

با سلام و عرض ادب
تشکر از جواب جامع مشاور جناب امیدوار،
اینجانب هم پاسخی کوتاه کنار پاسخ های جناب امیدوار خدمتتون عرض کنم
با توجه به توضیحاتی که دادید احتمالا این حالت فوبی به حیوانات و تاریکی می باشد علاوه بر پیگیری منشاء ترس و نحوه شکل گیری ترس از اغاز ان،
مسائل مطرح شده توسط جناب امیدوار و تکنیک هایی همچون حساسیت زدایی ، مواجهه سازی و انواع فنون که به حل مشکل شما می انجامد را حتما باید تحت نظر یک روانشناس بالینی ماهر پیگیری کنید تا این حالات رفع شود.
ان شاءالله:Gol:

مهر...;323490 نوشت:
من خیلی میترسم ....از تاریکی ..از بعضی حیوانات
.......سگ و گربه و سوسک و غیره ...و باعث میشه نا خود اگاه چیغ بکشم
شهری که زندگی میکنیم حیونات زیادی داره ..حتی روباه
صبح ها ی زود که کلاس میرم رفت و امد برام مشکله
این موضوع خیلی ناراحتم میکنه
مخصوصا اینکه متاسفانه چند بار این اتفاق توی خیابون پیش اومدو خجالت زده شدم
مرجع ایت الله مکارم شیرازی

امروز که موضاتم و میخوندم ..این موضوع رو دیدم
یه کم خنده ام گرفت ؟
اخه اسم مرجع تقلیدم به چه درد این موضوع میخوره که گفتم ؟؟؟؟؟؟؟
بی تجربگی بود ئیگه
هنوزم که هنوزه مشکلم حل نشده ..اما بهتر شده

اميدوار;324101 نوشت:
اين حالت به تجارب و خاطرات كودكي شما از اين موضوعات برمي‌گردد

بله ...تا جایی که یادمه همیشه منو میترسوندن ...از خیلی چیزها میترسم ..فیلم های زیر 13سال رو نمیتونم نگاه کنم ....
از خیلی از موجودات هم میرسم ...چون تو بچگی مرود حمله خیلی هاشون قرار گرفتم

اميدوار;324101 نوشت:
اين ترس براي شما ايجاد مشكل مي‌كند

بله .....اگه بترسم بدون در نظر گرفتن محیط ...جیغ میزنم ...جیغ های منم از اون جیغ بنفش هاس که شیشه های ساختمون و میلرزونه

اميدوار;324101 نوشت:
به ماهيت اهلي بودن اين حيوانات و خطرناك نبودن آنها بيشتر فكر كنيد و اين فكر را در ذهن خود بپرورانيد. اين فكر مبني بر اهلي بودن اين حيوانات را روي كاغذ منعكس كنيد.
:Gig:
خب اخه مساله اینه که از حیون های اهلی هم میترسم ...گاو خطرناکه دیگه ....سگ که ادم و گاز میگیره ...گربه چشماهای وحشتناکی داره ..منو یاد جن و روح و این چیزا میندازه ......

اميدوار;324101 نوشت:
مسير منزل و مدرسه را با دوستان طي كنيد.

مدرسه ؟؟؟
درسم تموم شده ...تو شهرمون هم دوستی رو ندارم که مسیرش با من یکی باشه
******
میشه مثال بزنید ؟
اخه از یه سری حیوانات به خاطر وحشتناک بودنشون میترسم ...
یه سری ها به خاطر چندش ناک بودنشون
مثل سوسک ..مارمولک ...کرم ...ملخ ...جیرجیرک ...

مهر...;323490 نوشت:
من خیلی میترسم ....از تاریکی ..از بعضی حیوانات
.......سگ و گربه و سوسک و غیره ...و باعث میشه نا خود اگاه چیغ بکشم
شهری که زندگی میکنیم حیونات زیادی داره ..حتی روباه
صبح ها ی زود که کلاس میرم رفت و امد برام مشکله
این موضوع خیلی ناراحتم میکنه
مخصوصا اینکه متاسفانه چند بار این اتفاق توی خیابون پیش اومدو خجالت زده شدم

سلام
ببخشید نتونستم جلوی خودمو بگیرم نگم. بگم خنده م گرفت کلی:Khandidan!: معذرت میخوام.
آخه دختر خوب این چیزا ترس داره؟:Moteajeb!:
آخه سگ و گربه و (سوسکش جالبه )چیکار به تو دارن؟ سوسک میدونی چند هزارم توه:khaneh:
بزا زندگیشون و بکنن.
روباه!!!!!!
روباه که آدم ببینه خودش درمیره بیچاره.
تاریکی دیگه چرا حالا؟ فقط نور نیست . همه چی هموناست که تو روشناییه:ok:
مارو بگو تو خرابه ها و زیر زمین های تاریک با موش ها قایم باشک بازی میکنیم ملت روباه به این خوشگلی میبینن جیغ میکشن.
نترس خواهر من ترس نداره.:ok: آدما تو این دور و زمونه از حیوونای زبون بسته ترسناکترن.:Cheshmak:
امیدوارم زودی مشکل برطرف بشه
یاعلی

تاریکی رو یادم رفت بگم
من خیلی از تارکی میترسم ....
همیشه سعی میکنم گوشی موبایلم و از خودم دور نکنم
تا وقتی برق ها میره بتونم از نورش استفاده کنم
اگه بخوام از خاطرات ترس هام بگم دو تا کتاب 360 صفحه ای میشه
یه بار تو خونه تنها بودم ...همسرم خونه نبود ...وقتی برق ها رفت ...من دقیقا وسط پذیرایی بودم
اینقدر ترسیدم که حالم بد شد ...دیگه نمیتونستم نفس بکشم ...
فکر میکردم هر چی روح و جن تو دنیاس الان تو خونه ما جمع شدن و دارن منو نگاه میکنن ..اما من نمیتونم ببینمشون

ترسم باعث شده که خیلی مشکلات برام پیش بیاد
همین جیغ کشیدن ها ...همسر گرامی درک نمیکنن و مدام میگن چرا جیغ میزنی ..
هر چی میگم دست خودم نیست باور نمیکنن ...
مثل این میمونه به یه قطع نخایی بگن باید دو ماراتون شرکت کنی
من که ترسوام نمیتونم نترسم
شب هایی که همسرم خونه نیست تا خود صبح پلک نمیزنم ...
حتی جرات نمیکنم برم اشپزخونه یه لیوان اب بخورم ...میرم تو اتاقم و در و میبندم ...و تا لحظه ای که همسرم به خونه برنگرده بیدارم

سیده رقیه;420046 نوشت:
سوسک میدونی چند هزارم توه

وقتی با اون شاخک هاش منو نگاه میکنه و پیش خودم تصور میکنم که اون موجود چندش الان میاد به سمتم...و ممکنه با اون پاهای چندش ناکش پوس دستم و لمس کنه ...اینقدر جیغ میزنم که از ترس وسط راه سکته ناقص و میزنه و راه لونه اش و فراموش میکنه

مهر...;420050 نوشت:
وقتی با اون شاخک هاش منو نگاه میکنه و پیش خودم تصور میکنم که اون موجود چندش الان میاد به سمتم...و ممکنه با اون پاهای چندش ناکش پوس دستم و لمس کنه ...اینقدر جیغ میزنم که از ترس وسط راه سکته ناقص و میزنه و راه لونه اش و فراموش میکنه

ای بابا! سخت شد که!:Gig: تازه میخواستم از انواع سوسکای خوشکل بگم .مثلا یه نوعش هست سبزه خیلی خوشگله برق میزنه. اتفاقا من سوسک و میگیرم از شاخکاش میندازم بیرون:khaneh:
این حس یه نوع عادته که شما از بچگی داشتی . چون همیشه موقع دیدن این جور چیزا جیغ زدی رو شما مونده الانم همین کارو میکنید. یه رحمی به گوش های همسر گرامیتون بکنید گناه داره.:Cheshmak:
یه کارای رو تمرین کنید.مثلا وقتی همسرتون خونه ست چراغارو خاموش کنید همه جای خونه رو بچرخید کم کم عادت میکنید.خیلی تکرار کنید میبینید طوری نیست.فقط نوره که نیست.
گربه اتفاقا خیلی حیوون بامزه ایه. نمیدونم چرا چشماش برای شما اینجوریه. عکس گربه های بامزه رو تو اینترنت زیاد نگاه کنید عادت میکنید ، میبینید اصلا ترس نداره.:ok:
من اتفاقا عاشق گربه سانان هستم مثل شیر و ببر و پلنگ:khaneh: خیلی ابهت دارن:khandeh!:
سگا که الان همشون پیتزا خورن گاز گرفتن پیشکششون:khaneh:
یه چیزی بگم من وقتی احساس ترس کنم البته از آدما نه حیوونای بیچاره خیلی سوره ناس رو میخونم آرومم میکنه.:ok:
یاعلی

مهر...;420050 نوشت:
وقتی با اون شاخک هاش منو نگاه میکنه

مگه سوسک با شاخک‌هاش میبینه؟؟

تازه ما هر چی داستان عاشقانه از بچگی یادمون میاد، همش صحبت از خاله سوسکه و چشمهای بادومی و ... اینا بوده.:khaneh:

سیده رقیه;420082 نوشت:
مثلا وقتی همسرتون خونه ست چراغارو خاموش کنید همه جای خونه رو بچرخید کم کم عادت میکنید.خیلی تکرار کنید میبینید طوری نیست.فقط نوره که نیست.
؟؟؟
وقتی خونه هست ...میخوام برم تو اتاق به ایشون میگم برو لامپ و روشن کن ..یا وقتی میخوام بخوابم ...سرم و زیر پتو میکنم و چشم هام و میبندم و میگم ..حالا لامپ و خاموش کن
چه برسه وقتی نیستند ...دیگه سکته میکنم

سیده رقیه;420082 نوشت:
گربه اتفاقا خیلی حیوون بامزه ایه. نمیدونم چرا چشماش برای شما اینجوریه.

یه بار میخواستم با ترسم مقابله کنم ...یه گربه سد راهم شده بود ...منم میخواستم برم کلاس ...
به خودم گفتم گربه اس دیگههههههه ترس نداره ...
یه خورده اون منو نیگا کرد ..منم اونو نیگا کردم :khandeh!:
گفتم پخ ...برو دیگه .......
اما نرفت ...به جاش هی نزدیک تر میشد و بیشتر منو نیگا میکرد
منم یه خورده اینور و اونور و نیگا کردم دیدم هیچکی نیست ...
من و گربه
یه جیغ زدم و بدو بدو برگشتم خونه با آزانس رفتم کلاس

غلط نکنم در قبرو برزخو قیامت از چیزهایی که خیلی میترسیم؛ همونا بر ما مسلط میشن و عذابمون میدن

استوار;420084 نوشت:
مگه سوسک با شاخک‌هاش میبینه؟؟

تازه ما هر چی داستان عاشقانه از بچگی یادمون میاد، همش صحبت از خاله سوسکه و چشمهای بادومی و ... اینا بوده.


بچگی ما از این خبرا نبود ...بیشتر شنگول منگول حبه انگور مد نظر قصه گوی خونه ما بود

مهر...;420092 نوشت:
وقتی خونه هست ...میخوام برم تو اتاق به ایشون میگم برو لامپ و روشن کن ..یا وقتی میخوام بخوابم ...سرم و زیر پتو میکنم و چشم هام و میبندم و میگم ..حالا لامپ و خاموش کن
چه برسه وقتی نیستند ...دیگه سکته میکنم

مهر...;420092 نوشت:
یه جیغ زدم و بدو بدو برگشتم خونه با آزانس رفتم کلاس

به قول فامیل دور : من دیگه حرفی ندارم:Moteajeb!:
[SPOILER]ان شاء الله این ترس از وجود شما بره بیرون . ما فقط دعا میکنیم ببینیم مشاورا چی میگن.:ok:[/SPOILER]

با سلام
همیشه نوشته هات منو شاد میکنه احساس میکنم داری شوخی میکنی اما این یکی جدیه نه؟؟؟؟؟؟
:Moteajeb!::Moteajeb!:
البته ترس یکی از فضایل زنه به نقل از حضرت علی(ع).
ولی یه ذره گندشو در آوردی نه؟؟؟؟؟؟:khaneh::khaneh:
آخه بیشتر حیوونایی که گفتی خودشون از آدم بیشتر میترسن :ok::ok:
حالا یه چیزی بگم من تو خونمون مار گرفتم منم چندشم میشد اما مجبور شدم اینکارو کردم ببین حالشو میبری :Nishkhand::Nishkhand:
فردا دنبال مار نگردی تو خونتون والاااااا:khandeh!::khandeh!:
همیشه توی خلوتت با خودت تکرار کن
لاحول ولاقوة الا باالله
بگو خدایا بالاترین قدرت تویی خودمو به خودت میسپرم.
خیلی تکرار کن تاثیرش فوق العاده ست.
سوره ی ناس رو هم خیلی بخون موفق باشی عزیزم.
راستی همسایه هات شنوایی شون مشکل پیدا نکرده :Gig::Gig:
یاحق

یادماجرای امروزافتادم که توخیابون داشتیم میرفتیم دوتابچه هه سوسک دیدن گریه شون گرفته بوددادمیزدن هیولاوبالاخره خانم قهرمانی باکفش سوسکوروله کرد:khaneh:
فک میکنم ترس ازاین حیوانات طبیعی باشه یادمه چن سال پیش توخونمون پرنده داشتیم یهویه گربه پریداومدتوخونه چسبیدبه قفس پرنده هرچی جیغ میزدم فایده نداشت:ghati::kill:فقط جیغ میزدماوگرنه خودم ترسوبودم.توحیاطمونم یه بارچن تاگربه اومدن میترسیدم موش که بماندباسوسک هم گاهی داستان داریم البته این سوسک قهوه ای بزرگادیگه ازمدافتادن :khaneh:اگه شکل عجیب غریبشونوببینم میترسم
واقعابرام سواله وقتی بچه بودم ازاین حیوونانمیترسیدم تازه خوشمم میومداوناازمن میترسیدن:tajob:اماالان برعکس شده:moteajeb:

قیلا سطل اشغالی های شهرمون شبیه سبد بود که درش بسته میشد ....خوبیش این بود که داخل سطل مشخص بود
اما الان نه ..همشون این شکلی هستن

وقتی ازکنارش داشتم رد میشدم یه هو یه گربه از بین اشغال ها جلو پام پرید
تو اون لحظه قبض روح شدم بماند ......جیغ زدم بماند ....کلی پرنده ها ازروی درخت ها پر کشیدن بماند
اما باعث شد ترسم از گربه ها بیشتر بشه ........
دیگه هیچ وقت از کنار اون سطل رد نمیشم......اشغال هم داشته باشم ..به شوهرم میگم بندازش سطل اشغال

[="#006400"]هوالعالم

سر جمع ميتونيم بگيم
اين حمله ترس يا نفرت از بازتاب افكار ماست
كه در وجود موجوداتي با حسي چندين برابر قويتر از انسان
حالت ترس يا حمله ايجاد ميكنه !

همونطور كه مشاور محترم و دوستان فرمودند از خاطرات تلخ ريشه گرفته و حالا بايد ريشه كن بشه !
با كمي تامل و تفكر! در مورد عواقب مواجهه با موجودي كه كم شعورتر و ترسوتر از ماست ...

بچه از اب ميترسه ولي همين كه ازادانه لطافت آب رو احساس و درك كنه ديگه رهاش نميكنه ...

زمان ترس يا نفرت مايعي از بدن ترشح ميشه كه موجوداتي
مثل سگ به خوبي اون رو حس و درك ميكنند و در اين لحظه مارو موجودي ترسو يا مجرم و مهاجم ميبينند!
كه بسته به اقتضاي طبيعت حالت هجومي يا دفاعي به خود ميگيرند ...

كمي در مورد موجوداتي كه با اونها سر و كار داريم تحقيق كنيم و اونها رو بيشتر بشناسيم
مثل بچه اي كه اب رو لمس ميكنه ...

نميدونم اين داستان واقعا واقعي بوده يا نه اما اوردنش خالي از لطف نيست
اگر وقت مطالعه نداريد از جايي كه ابي شده بخونيد ...
===================================
عشق را امتحان كن

این يك داستان واقعي است.

سالها پيش ' در كشور آلمان ' زن و شوهري زندگي مي كردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.
يك روز كه براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر كوچكي در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب كرد.
مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديك شد.
به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي كرد به هر دوي آنها حمله مي كرد و صدمه مي زد.
اما زن انگار هيچ يك از جملات همسرش را نمي شنيد ' خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش كشيد ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله كن!ما بايد همين الآن سوار اتومبيلمان شويم و از اينجا برويم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر كوچك ' عضوي از ا عضاي اين خانواده ي كوچك شد و آن دو با يك دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي كردند.
[="#0000CD"]سالها از پي هم گذشت و ببر كوچك در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود كه با آن خانواده بسيار مانوس بود.
در گذر ايام ' مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهي پس از اين اتفاق ' دعوتنامه ي كاري براي يك ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.
زن ' با همه دلبستگي بي اندازه اي كه به ببري داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگي اش دور شود.
پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزينه هاي شش ماهه ' ببر را با يك دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و كارتي از مسوولان باغ وحش دريافت كرد تا هر زمان كه مايل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.
دوري از ببر' برايش بسيار دشوار بود.
روزهاي آخر قبل از مسافرت ' مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها كنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يك دنيا غم دوري ' با ببرش وداع كرد.
بعد از شش ماه كه ماموريت به پايان رسيد ' وقتي زن ' بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالي كه از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد :
عزيزم ' عشق من ' من بر گشتم ' اين شش ماه دلم برايت يك ذره شده بود ' چقدر دوريت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حين ابراز اين جملات مهر آميز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با يك دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش كشيد.
ناگهان ' صداي فريادهاي نگهبان قفس ' فضا را پر كرد:
نه ' بيا بيرون ' بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينكه اينجا رو ترك كردي ' بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.اين يك ببر وحشي گرسنه است.
اما ديگر براي هر تذكري دير شده بود.ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي ' ميان آغوش پر محبت زن ' مثل يك بچه گربه ' رام و آرام بود.
[/]
===============================================[/]

[="Microsoft Sans Serif"]

سیده رقیه;420046 نوشت:
سلام
ببخشید نتونستم جلوی خودمو بگیرم نگم. بگم خنده م گرفت کلی:Khandidan!: معذرت میخوام.
آخه دختر خوب این چیزا ترس داره؟:Moteajeb!:
آخه سگ و گربه و (سوسکش جالبه )چیکار به تو دارن؟ سوسک میدونی چند هزارم توه:khaneh:
بزا زندگیشون و بکنن.

کی می‌گه ترس ندارن :moteajeb:!
تازه بانو مهر، حالا می‌گن زنِ می‌ترسه! منِ «نر غول» چی کنم که از این چیزا می‌ترسم :hey:؟
مگه ترس دستِ آدمه؟
برو خدا رو شکر کن که ترس تو وجودت نیس که اگه می‌بود، متوجه می‌شدی که رهایی ازش خیلی خیلی سخته!
اونوقت دیگه نمی‌خندی :no:!

نقل قول:
روباه!!!!!!
روباه که آدم ببینه خودش درمیره بیچاره.

یا اون روباهایی که ما می‌بینیم روباهِ، یا روباهایی که جنابالی می‌بینی! :Gig: عین خرسن!

نقل قول:
تاریکی دیگه چرا حالا؟ فقط نور نیست . همه چی هموناست که تو روشناییه

خب بخوایم اینجوری بگیم، می‌شه گفت: آخه «جـــن» ترس داره؟ جن فقط آدم نیست!
تو تاریکی، یه کتاب تو قفسه، عین گوشای جن می‌مونه که یا باید سرتو بکنی زیر پتو؛ یا اینکه لامپو روشن کنی و یا اینکه تو تاریکی نگاش کنی و (نم‌نم بارون :khaneh:) ... بالاخره آدمه دیگه! دخترا جیغ می‌زنن؛ ما مردا چی کنیم که اون ترسمون خالی بشه؟
یه بار جیغ زدم، خانم مادر گفت: «نـَــرِ خَ....! خجالت نمی‌کشی
؟:vamonde:»

نقل قول:
مارو بگو تو خرابه ها و زیر زمین های تاریک با موش ها قایم باشک بازی میکنیم ملت روباه به این خوشگلی میبینن جیغ میکشن.

ایول بابا؛ چی بازی می‌کردین حالا!
خاله بازی که نمی‌کردین؟!
:shookhi:

نقل قول:
این حس یه نوع عادته که شما از بچگی داشتی . چون همیشه موقع دیدن این جور چیزا جیغ زدی رو شما مونده الانم همین کارو میکنید. یه رحمی به گوش های همسر گرامیتون بکنید گناه داره.:Cheshmak:
یه کارای رو تمرین کنید.مثلا وقتی همسرتون خونه ست چراغارو خاموش کنید همه جای خونه رو بچرخید کم کم عادت میکنید.خیلی تکرار کنید میبینید طوری نیست.فقط نوره که نیست.

بله شوهر بانو مهر، کمک زیادی می‌تونن بکنن.
وقتی خونه هستن، با هم برید چراغ اتاق رو روشن کنید؛ دستتون رو بدید به هم و برید تو اتاق و چراغ رو روشن کنید همچنین، کم‌کم زمان روشن کردن چراغ رو به عقب بندازین تا براتون کم‌کم عادی بشه؛ فقط خیلی حوصله باید هزینه کنید.

نقل قول:
گربه اتفاقا خیلی حیوون بامزه ایه. نمیدونم چرا چشماش برای شما اینجوریه. عکس گربه های بامزه رو تو اینترنت زیاد نگاه کنید عادت میکنید ، میبینید اصلا ترس نداره.

من اتفاقا عاشق گربه سانان هستم مثل شیر و ببر و پلنگ:khaneh: خیلی ابهت دارن:khandeh!:
سگا که الان همشون پیتزا خورن گاز گرفتن پیشکششون:khaneh:
یه چیزی بگم من وقتی احساس ترس کنم البته از آدما نه حیوونای بیچاره خیلی سوره ناس رو میخونم آرومم میکنه

شنیدی می‌گن: «یارب مباد که ... معتبر شود؟» زبون حال توه!
می‌دونی ما از این چیزا می‌ترسیم، برامون لیست می‌گیری ازشون؟
:ajab:

مهر...;420092 نوشت:
یه بار میخواستم با ترسم مقابله کنم ...یه گربه سد راهم شده بود ...منم میخواستم برم کلاس ...
به خودم گفتم گربه اس دیگههههههه ترس نداره ...
یه خورده اون منو نیگا کرد ..منم اونو نیگا کردم :khandeh!:
گفتم پخ ...برو دیگه .......
اما نرفت ...به جاش هی نزدیک تر میشد و بیشتر منو نیگا میکرد
منم یه خورده اینور و اونور و نیگا کردم دیدم هیچکی نیست ...
من و گربه

وقتی که آدم می‌ترسه، بدنش یه عرق ویژه‌ای ترشح می‌کنه که حیونا بوی اون عرق رو حس می‌کنن و بعد از اون، دیگه از دست آدم فرار نمی‌کنن.
خود من تو بچگی یه سگ داشتیم (البته چندان هم‌صحبتی خوبی برای هم نبودیم!) که من بارها از کنارش رد می‌شدم و کاری به کارم نداشت ولی یه بار نمی‌دونم چرا ترسیدم؛ اونم زود پی برد سریع پارس کرد و افتاد دنبال من (تنها کسی که از اون سگ بی‌خاصیت ترسید من بودم، اونم ذوق زده شده بود که بالاخره هیبتش یکی رو ترسوند؛ ول نمی‌داد پدرسگ!)

نقل قول:
یه جیغ زدم و بدو بدو برگشتم خونه با آزانس رفتم کلاس

فکر کنم به نفع شوهرتون باشه که برای کم‌تر شدن هزینه، باهاتون تمرین کنه تا کم‌کم ترستون بریزه!
با هم چراغ رو روشن کنید
:Gol:

Mohammad2db;420147 نوشت:
نميدونم اين داستان واقعا واقعي بوده يا نه اما اوردنش خالي از لطف نيست
اگر وقت مطالعه نداريد از جايي كه ابي شده بخونيد ...

سلام برادر عزیز.
داستان زیبائی بود چه واقعی و چه غیر واقعی.
نمونه این وقایع حتی بین حیوانات وحشی و اهلی نیز وجود دارد. و درواقع دوستی، صمیمیت و عشق میتواند ناممکن‌ها را ممکن سازد. ممنون از شما:Gol:

یه چی می گم... مردونه بهم نخندیدا.......
من یه بار سایه خودمو رو دیوار دیدم جیغ زدم... همه مسخره ام کردن:khandeh!:
یه بارم سایه یه پشه که نمی دونم چرا انقدر بزرگ بود رو باز رو دیوار دیدم جیغ زدم و همه رو به کمک دعوت کردم:help:
بابا "ترس" یه حس غیرارادیه... نباید کسی رو بخاطر ترسو بودن سرزنش کرد :please::khejalat:

ترس من باعث شده سوژه خنده کل فامیل بشم
چون وقتی میترسم مغزم دیگه کار نمیکنه ...فقط میدونم دلم نمیخواد اون حیوون بهم نزدیک بشه
توی پارک نشسته بودیم ...
همین طور که داشتم چای میریختم ..دیدم در دو قدمی ام یه موش صحرایی بزرگ ایستاده و با اون چشای مشکی اش منو نگاه میکنه ...
خب توی بیرون از خونه نباید جیغ بزنم
اما نمیدونستم چیکار کنم ...همینطور بی حرکت ایتاده بودم که دیدم داره به طرفم میاد
یه جیغ زدم و از جا پریدم ...
بعد از جیغ فرار کرد ..دیگه لازم به کمک کسی نبود ....اما تپش قلبم رو هزار بود
الان سال هاس که به خاطر ترسم همه مواظبم هستن و از پیش اومدن مورد های احتمالی جلوگیری میکنن
اما تا کی؟
نگرانم

میگن از چیزی که میترسی باهاش رو به رو شو تا ترست بریزه :khandeh!:

سلام
فک میکنم جواب من به جناب آبرنگ جزو پست های نامربوط به تاپیک باشه و کمکی به سرکار همره نمیکنه. ولی مجبور شدم جواب بدم.
[SPOILER]

آبـرنـگـ;420150 نوشت:
برو خدا رو شکر کن که ترس تو وجودت نیس که اگه می‌بود، متوجه می‌شدی که رهایی ازش خیلی خیلی سخته!
اونوقت دیگه نمی‌خندی !

بله خداروشکر من از این چیزا نمیترسم و حیوانات زبون بسته برام دوست داشتنی تر از خیلی از آمای این دور و زمونه هستن.:khandeh!:

آبـرنـگـ;420150 نوشت:
یا اون روباهایی که ما می‌بینیم روباهِ، یا روباهایی که جنابالی می‌بینی! عین خرسن!

جناب روباه اندازه معمولیش بین 37 تا 41 سانته و دمش بین 19 تا 21 سانت!سر تا دمش میشه 61 سانت. قد شما چنده؟:khaneh:

آبـرنـگـ;420150 نوشت:
تو تاریکی، یه کتاب تو قفسه، عین گوشای جن می‌مونه که یا باید سرتو بکنی زیر پتو؛ یا اینکه لامپو روشن کنی و یا اینکه تو تاریکی نگاش کنی و (نم‌نم بارون ) ... بالاخره آدمه دیگه! دخترا جیغ می‌زنن؛ ما مردا چی کنیم که اون ترسمون خالی بشه؟
یه بار جیغ زدم، خانم مادر گفت: «نـَــرِ خَ....! خجالت نمی‌کشی؟»

واقعا که! من اگه همچین کتابی داشته باشم تو همون تاریکی میرم ورش میدارم یه مدل دیگه میزارمش که این شکلی دیده نشه. نم نم بارونم خیلی قشنگه مخصوصا اگه اتاق تاریک باشه تو نور بیرون نگاش کنی. با خانم مادرتون موافقم!:khandeh!:

آبـرنـگـ;420150 نوشت:
ایول بابا؛ چی بازی می‌کردین حالا!
خاله بازی که نمی‌کردین؟!

من به خاطر کارم تو بناهای تاریخی و خراب و فرسوده خیلی میرم و این جاها پره از هر جور حیونی که وقتی آدم و میبینن میرن قایم میشن وقتی ما میریم میان بیرون. ما آدما اگه بلایی سرشون نیاریم اونا با ما هیچ کاری ندارن.

آبـرنـگـ;420150 نوشت:
شنیدی می‌گن: «یارب مباد که ... معتبر شود؟» زبون حال توه!

[SPOILER]شنیدم ولی مطمئنم اصن ربطی به این بحث نداره و شما به خاطر اینکه حرصتون دراومده از حرفای من دنبال یه حرف ناجور بی ربط بودین .بیخودی همچین مثالی زدی:khaneh:
البته میشه از نوشته های قبلی شما تو این سایت همچین چیزی رو انتظار داشت![/SPOILER]

[/SPOILER]

آبـرنـگـ;420150 نوشت:
[=Microsoft Sans Serif]

:hey: خب بخوایم اینجوری بگیم، می‌شه گفت: آخه «جـــن» ترس داره؟ جن فقط آدم نیس تو تاریکی،
یه کتاب تو قفسه، عین گوشای جن می‌مونه که یا باید سرتو بکنی زیر پتو؛ یا اینکه لامپو روشن کنی و یا اینکه تو تاریکی نگاش کنی


دقیقا ...چشمای عروسک خرسی کنار تخت ..تو تاریکی مثل دو تا تیله برق میزنه ...
مجبورم شب به شب مثل اشغال بزارمش پشت در اتاق
یا تابلو روی دیوار ...عکس یه منظره با غروب افتاده .......توی تاریکی خیلی وحشتناکه

ترسیدن از بعضی چیزها غیرارادیه
من خودم از وقتی تو یه شب تاریک یه گربه از رو دیوار افتاد رو سرم:crying: هروقت گربه میبینم بهش التماس میکنم نزدیک من نیا یا بزار من از کنارت رد بشم کاریت ندارم و با ترس و لرز ازش رد میشم یا وقتی به سمتم میاد ناخودآگاه جیغ میزنم که متأسفانه افراد بی درک بهم میخندن:Ghamgin:
بنظرم اگه در اثر یه اتفاق از چیزی ترسیده باشی، نمیشه کاریش کرد
ولی اگر همینطوری و بی دلیل و در اثر توهمات از چیزی میترسی، مثلا از تاریکی! خودت رو در شرایطش قرار بده تا ترس از وجودت خارج بشه
مثلا بجای اینکه شبا عروسکت رو بزاری پشت در، تو اتاق تاریک باهاش باش و مثلا با خودت بگو این عروسکه، چیزی نیست:ok:

از همه ی زیر زمین های دنیا میترسم .........
اگه بگن برو زیر زمین پر از طلاس نمیرم
چون یه بار از پله های زیر زمین خونه مادر بزرگ شوهرم وقتی 5سالم بوده سقوط کردم و تو ناخوداگاهم بد جور ثبت شده

سلام مهر عزیزم
دیگه از چیزهایی که میترسی نگو از چیزهایی که نمیترسی بگو.
بابا خانم شجاع دیگه چیزی مونده که ازش نترسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سطل آشغال؟؟؟؟؟؟؟؟:Gig:
عروسک خرس؟؟؟؟؟؟:Gig:
آخه شما که اینقدر حساسی برای چی تو تاریکی به چشمای خرس نگاه میکنی؟؟؟؟؟:Nishkhand:
آدمهایی که ترس تو وجودشون هست توی تاریکی به هر چیزی که خیره بشن براشون شبیه یه چیز ترسناک میشه.
پس تو تاریکی به چیزی زل نزن خانم خانما :ok:

اونایی که آدمای حساسی هستن این اتفاقا براشون بیشتر می افته چون منتظر اتفاق بد هستن.
یکی از دوستای منم مثل خودته هر وقت میخواست بیاد خونه ی قبلیمون یه قورباغه میپرید جلوش. اونم جییییییییغ
باور کن من شش سال توی اون خونه زندگی کردم برای من پیش نیومد.:khandeh!:

به این فکر کن مثلا گربه بیاد طرفت چی میشه؟؟؟ گاز میگیره؟؟؟
یا مثلا سوسک بیاد جلو با یه چیزی بزن تو سرش.
فکر بعد از اینکه اینارو دیدی باش به خودت بگو چی میخواد بشه؟؟؟
خیلی با خودت این حرفو مرور کن آخرش چی میشه؟؟
هیچی باور کن.
اگه سگ هار باشه خوب همه باید فرار کنن اما بیشتر ترست به خاطر اینه که توی ذهنت بزرگش کردی.:Gig:
بعضی وقتا ترس خیلی خوبه اما زیادیش باعث میشه زندگیت روال عادی نداشته باشه.:ok:

مهر...;420047 نوشت:
تاریکی رو یادم رفت بگم
من خیلی از تارکی میترسم ....
همیشه سعی میکنم گوشی موبایلم و از خودم دور نکنم
تا وقتی برق ها میره بتونم از نورش استفاده کنم
اگه بخوام از خاطرات ترس هام بگم دو تا کتاب 360 صفحه ای میشه
یه بار تو خونه تنها بودم ...همسرم خونه نبود ...وقتی برق ها رفت ...من دقیقا وسط پذیرایی بودم
اینقدر ترسیدم که حالم بد شد ...دیگه نمیتونستم نفس بکشم ...
فکر میکردم هر چی روح و جن تو دنیاس الان تو خونه ما جمع شدن و دارن منو نگاه میکنن ..اما من نمیتونم ببینمشون


بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر شما خواهر گرامی
اینکه وضعیت شما بهتر شده جای خوشحالی است، طبعا با تمرین و پیگیری این وضعیت بهتر نیز خواهد شد، ان شاء الله.
همانطور که قبلا نیز توضیح داده شد ( نکات پیش گفته را مجددا مرور و در ادامه عملی کنید)، راه غلبه بر چنین فضایی، بهره بردن از تکنیک حساسیت زدایی منظم و مواجهه سازی است. به این منظور لازم است با شیبی کاملا آرام و به صورت تدریجی با موضوعات مورد ترس خود مواجه شوید. مثلا عمدا، برای چندثانیه ای در تاریکی بمانید، به حیوانات مورد ترس خیره شوید، و...
در مواردی هم لازم است فاصله خود را کم کنید، مثلا در صورتیکه از گربه ای با فاصله 10 متر نمی ترسید اما کمتر از این فاصله را وحشت دارید از این 10 متر گام به گام کم کنید و مثلا در قدم اول آن را به 9 متر و 30 برسانید و...
طبعا حضور همسر و یا هر فرد مورد وثوق دیگری در این مسیر به شما کمک می کند.

در صورت استمرار چنین وضعیتی و در صورتیکه باعث چالش در زندگی شما بشود، مراجعه حضوری شما به یک روانشناس ضروری به نظر می رسد..
در پناه خدای متعال موفق باشید

به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
می‌دونید شما برای چی می‌ترسید ؟
در روایت هست که مردم از چیزی که نمی‌شناسند می‌ترسند!
پس از هر چیزی که می‌ترسی، درباره‌اش تحقیق کن
شاید بهت بخندند که بزغاله رو نیگا! از سطل اشغال هم می‌ترسه! (حال خود طرف از لولو می‌ترسه و برای پنهان کردن این ترسش این رو می‌گه!)
من نمی‌گم برو به طرف سطل اشغال
برو در اینترنت سطل آشغال رو جستجو کن!
تصاویر رو ببین!
حتی در خود دسکتاپ ویندوز (مطئنم شما لینوکس استفاده نمی‌کنید چون بیشتر مردم جهان از هیبت آسمانی لینوکس ترسان هستند! لینوکس رعشه بر اندام و مایکروسافت می‌اندازه! ای لینوکس لعنتی!)
شکر میون کلامم، حتی در خود دسکتاپ ویندوز شما یک سطل اشغال می‌گیرید که خداوند او رو در اونجا قرار داده که حالشو ببرید!
پس برو و با سطل اشغال آشنا شو!
پول بی‌خودی به روان‌پزشک‌ها ندهید!
منظورم بریدن نانشان نیست!
به اندازه کافی آدم روانی وجود داره که به جای مراجعه به خدا و کتب روانشناسی او به روانشناس مراجعه کنه!
ولی این رو بدون که بالاترین ترس رو باید از «خدا» یگانه وحشت آسمان‌ها و زمین! صاحب جهنم فروزان و بلایای طبیعی و غیر طبیعی! داشت!
وقتی از او ترسیدید دیگه از هیچ‌چی نمی‌ترسید حتی از مرگ! حتی از شیطان! حتی از دشمن! و حتی از نفس خودتون!
اگر مفید بود صلوات بفرستید به امام زمان (ص) و تشکر هم خواستید بکنید خوبه ثواب داره!

سوال:
[quote=مهر...;323490]من خیلی میترسم ....از تاریکی ..از بعضی حیوانات
.......سگ و گربه و سوسک و غیره ...و باعث میشه نا خود اگاه چیغ بکشم
شهری که زندگی میکنیم حیونات زیادی داره ..حتی روباه
صبح ها ی زود که کلاس میرم رفت و امد برام مشکله
این موضوع خیلی ناراحتم میکنه
مخصوصا اینکه متاسفانه چند بار این اتفاق توی خیابون پیش اومدو خجالت زده شدم
مرجع ایت الله مکارم شیرازی

پاسخ:
بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت
راه عملی مقابله چنین ترسیهایی، استفاده از فنون " حساسیت زدایی منظم " و "مواجهه سازی " است که توضیح آن در متن آمده است.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

موضوع قفل شده است