خالق روح یا صادر روح!
تبهای اولیه
در آیه شریفه آمده فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ
دو سوال برایم پیش آمده!
اولا آیا صادر اول با مخلوق اول تفاوت می کند اگر نه پس چرا این دو را به جای هم استعمال نمی کنند!
دوما آیه از دمیدن روح خدا در انسان حکایت می کند! حال سوال اینجاست که خالق روح انسان کیست؟ اگر بگوییم خدا اینطور می توان برداشت کرد که روح انسان که طبق آیه همان روح خداست خلق شده! یعنی واجب الوجود بالذات خلق شده که این ظاهرا تناقض دارد! و اگر بگوییم خلق نشده پس آیا می توان خدا را خالق انسان دانست؟
مگر آنکه آیه را مجاز در نظر بگیریم که این هم به دلایلی که فعلا ذکر نمی کنم صحیح نیست!
لطفا اگر ممکن است دلایل عقلی را بیان کنید!
با سلام خدمت شما
منظور از صدور این است که معلولی از علت فاعلی اش به وجود آید .از قواعد معروف فلسفه که زیاد مورد بحث واقع شده است قاعده معروف ( الواحد لا یصدر عنه الا الواحد) است که مفادش این است که علت واحد معلول واحد خواهد داشت. این قاعده در کلمات بسیاری از فلاسفه مسلم تصور شده و بعضی هم در صدر توضیح و استدلال برای آن برآمده اند و بعضی از فلاسفه ادعای بداهت یا قرب به براهت آن را کرده اند[1]
طبق قاعده « الواحد لا یصدر منه الا الواحد» از واحد جز واحد صادر نمی شود. مراد از واحد که در موضوع آمده است واحد حقه حقیقیه اصلیه است و واحد حقه حقیقیه اصلیه چیزی جز ذات مقدس حق تعالی نیست. چنین واحدی علت فاعلی بیش از یک واحد نیست یعنی از او فقط واحد صادر می شود.
ملاصدرا اين قاعده را مخصوص ذات الهي دانسته است که حتي مرکب از وجود و ماهيت نيز نيست و معلول بي واسطه او تنها يک موجود است و ساير مخلوقات با يک يا چند واسطه از معلول اول او صادر ميشوند. ولي ساير فلاسفه، اين قاعده را کمابيش در موارد ديگري نيز جاري دانسته اند.[2]
در اينكه اوّل مخلوق يا اوّل چيزي كه از ذات حق صادر شده است چيست؟ نظرهاي مختلفي ارائه شده است. فلاسفه، عرفا، دهريون، ثنويها، هر كدام نظر خاص خود را دارند. فلاسفه معتقدند كه: حق- تعالي- اوّل چيزي كه آفريد، ملكي بود كه آنرا «عقل اوّل»[3] مينامند.
اقوال ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد، وجود عام و تجلي ساري،[4] هيولي و صورت، جوهر و عرض، خير و شر، اثبات و نفي، ايجاب و، لوح و قلم، فيض و محبت و غلبه از جمله اين اقوال است.[5] اين موجود به نامهاي گوناگوني نيز ناميده ميشود؛ عقل اوّل، نور اقرب، عنصر اوّل، قلم، حضرت احديّت،[6] نور محمّدي، بهمن و تعدادي از اين نامها است.[7]
از نظر حكما صدور و مصدر و صادر و ... مطرح است؛ يعنى فلاسفه معتقد به نظامى از موجوداتند كه به ترتيب از ذات حق صادر شدهاند: صادر اول، دوم، سوم ...عارف معتقد به تجلّى است. مفهوم «خلق» كه در قرآن آمده، از نظر حكيم «علّيت» ذات حق است و از نظر عارف «تجلّى» ذات حق است ...ملا صدرا ثابت كرد كه معلول واقعى با تمام حقيقتش عين انتساب به علت است[8]
به طور کلی عدم به کار بردن برخی اصطلاحات به جای یکدیگر بدین خاطر است که هر علمی اصطلاحات خاص خود را دارد مانند واجب الوجود که در اصطلاح فلاسفه و متکلمان بسیار به کار می رود و این بدین معنا نیست که آن ها اصطلاح قرآنی را قبول نداشته اند.
اما در پاسخ به قسمت دوم سوال شما:
روح خداوند نه در انسان است و نه در غیر انسان و خالق همه ارواح خداوند است و خداوند جزء ندارد تا از آن بر انسان ها بدمد.اما حتما سوالی پیش می آید که چرا در مورد انسان همچین تعبیری به کار برده شده است؟در پاسخ گفته می شود این نسبت از باب نشان دادن کرامت و فضیلت انسان است.[9]
در جمله" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"[10] نفخ به معناى دميدن هوا در داخل جسمى است بوسيله دهان يا وسيله اى ديگر- اين معناى لغوى نفخ است، ولى آن را بطور كنايه در تاثير گذاشتن در چيزى و يا القاء امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مىكنند، و در آيه شريفه مقصود از آن ايجاد روح در آدمى است و معنايش ارتباط دادن و بر قرار كردن رابطه ميان بدن و روح است
در آيه مورد بحث اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت را مىرساند و معناى آيه اين مىشود: وقتى من تركيب آن را تعديل نموده و صنع بدنش را تمام كردم، و سپس روح بزرگ منسوب به خود را كه من ميان آن و بدن او ارتباط برقرار كرده ايجاد نمودم، شما براى سجده بر او به زمين بيفتيد.[11]
[1] مصباح یزدی ،محمد تقی ، دروس فلسفه ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، تهران ، 1363 ص 193
[2] مصباح یزدی، محمد تقی؛ آموزش فلسفه، تهران، نشر امیرکبیر، 1382ه.ش، چاپ سوم، ج2، ص 71
[3] میرداماد، محمد باقر؛ جذوات و مواقيت، تهران، نشر میراث مکتوب، 1380ه.ش، چاپ اول، ص: 12
[4] فرهنگ معارف اسلامى، ج1، ص: 339
[5] اخوان الصفا؛رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، الدار الاسلامية، بيروت، 1412 ه ق، چاپ اول، ج 3، ص 201
[6] فرهنگ معارف اسلامى، ج1، ص: 339
[7] فرهنگ اصطلاحات اثار شیخ اشراق، ص 216.
[8] مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج13، ص: 214
[9] و أضاف روح آدم الى نفسه تكرمة له، و هي اضافة الملك، لما شرفه و كرمه: التبيان في تفسير القرآن ج6 332 ، نويسنده: شيخ طوسى ، ناشر: دار إحياء التراث العربي ، مكان چاپ: بيروت ، بی تا
[10] حجر: 29
[11] ترجمه تفسير الميزان ج12 227 نويسنده: علامه طباطبايى- سيد محمد باقر موسوى همدانى، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى ، مكان چاپ: قم ، سال چاپ: 1374 ش ، نوبت چاپ: پنجم
برای اطلاع بیشتر ر.ک:
صادر اول ، پژوهشگر: مریم بلالی ، زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
صادر اول یا نخستین موجود ، نویسنده : علی خزائی
صادر اول نویسنده : حسن رضايي
[="Blue"]سلام علیکم
ملاصدرا اين قاعده را مخصوص ذات الهي دانسته است که حتي مرکب از وجود و ماهيت نيز نيست و معلول بي واسطه او تنها يک موجود است و ساير مخلوقات با يک يا چند واسطه از معلول اول او صادر ميشوند. ولي ساير فلاسفه، اين قاعده را کمابيش در موارد ديگري نيز جاري دانسته اند.
آن طور که من متوجه شدم این است که معلول اول یا عقل اول یا صادر اول،علت سایر موجودات است. درست است؟
طبق قاعده « الواحد لا یصدر منه الا الواحد» از واحد جز واحد صادر نمی شود. مراد از واحد که در موضوع آمده است واحد حقه حقیقیه اصلیه است و واحد حقه حقیقیه اصلیه چیزی جز ذات مقدس حق تعالی نیست. چنین واحدی علت فاعلی بیش از یک واحد نیست یعنی از او فقط واحد صادر می شود.
متوجه این قسمت نشدم.اگر ممکن است واضح تر توضیخ دهید یعنی چه که از واحد فقط یک واحد صادر می شود. خدا واحد است،اما صدور واحد به چه معناست؟از چه نظر واحدند؟[/]
سلام علیکم! در آیه شریفه آمده فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ دو سوال برایم پیش آمده! اولا آیا صادر اول با مخلوق اول تفاوت می کند اگر نه پس چرا این دو را به جای هم استعمال نمی کنند! دوما آیه از دمیدن روح خدا در انسان حکایت می کند! حال سوال اینجاست که خالق روح انسان کیست؟ اگر بگوییم خدا اینطور می توان برداشت کرد که روح انسان که طبق آیه همان روح خداست خلق شده! یعنی واجب الوجود بالذات خلق شده که این ظاهرا تناقض دارد! و اگر بگوییم خلق نشده پس آیا می توان خدا را خالق انسان دانست؟ مگر آنکه آیه را مجاز در نظر بگیریم که این هم به دلایلی که فعلا ذکر نمی کنم صحیح نیست! لطفا اگر ممکن است دلایل عقلی را بیان کنید!
سلام
1- تغییر تعبیر مهم نیست
2- منظور از نفخه ایجاد است پس او خالق جسم و روح است دلیل نسبت روح انسان به روح خودش یگانگی در حقیقت وجودی است یعنی از عالم امر و مجردات است
قل الروح من امر ربی
والله الموفق
[="Blue"]دلیل نسبت روح انسان به روح خودش یگانگی در حقیقت وجودی است یعنی از عالم امر و مجردات است
سلام
یگانگی در حقیقت وجودی یعنی چه؟مگر فقط وجود انسان یگانگی وجودی دارد،یعنی از عالم امر و مجردات است؟
اگر ممکن است به پست 6 هم پاسخ دهید.
چه روح ارسال شه خلق شه خالقش خداست
روح ارسال بشود یعنی چه؟ آیا منظورتان صادر شود است؟[/]
سلام یگانگی در حقیقت وجودی یعنی چه؟مگر فقط وجود انسان یگانگی وجودی دارد،یعنی از عالم امر و مجردات است؟
سلام
یگانگی یعنی روح انسان هم مانند روح الهی از جنس عالم امر و مجردات است
پست 6 با جناب اندیشمند است
والله الموفق
[="Blue"]آیه از دمیدن روح خدا در انسان حکایت می کند
سلام
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 134
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاح مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ بَيْتِي وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِيلِي وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ.
محمد بن مسلم گويد از امام صادق (ع) راجع بقول خداى عز و جل «و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحركست و براى آن روحش نامند كه نامش از ريح (باد) مشتق است و چون أرواح همجنس باد باشند روح را از لفظ ريح بيرون آورد و آن را بخود نسبت داد زيرا كه آن را بر ساير ارواح برگزيد چنان كه نسبت بيك خانه از ميان همه خانه ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بيك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظاير اينها (چنان كه گويد: دين من، بنده من، رسول من) و همه اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند.
[/]
و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحركست و براى آن روحش نامند كه نامش از ريح (باد) مشتق است و چون أرواح همجنس باد باشند روح را از لفظ ريح بيرون آورد و آن را بخود نسبت داد زيرا كه آن را بر ساير ارواح برگزيد چنان كه نسبت بيك خانه از ميان همه خانه ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بيك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظاير اينها (چنان كه گويد: دين من، بنده من، رسول من) و همه اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند.
سلام
منظور از روایت روح بخاری انسان است
باید دانست که حکمای اسلامی قائل به روحی بسیار لطیف و مادی برای انسان اند که واسطه بدن با روح مجرد غیر مادی است
اگر روح مصطلح از جنس باد باشد پس عالم برزخ هم چنین است چون روح بعد مرگ به عالم برزخ میرود و بلکه برزخ همین هوای جو خواهد بود
و این را کسی قائل نیست
والله الموفق
[="Blue"]منظور از روایت روح بخاری انسان است باید دانست که حکمای اسلامی قائل به روحی بسیار لطیف و مادی برای انسان اند که واسطه بدن با روح مجرد غیر مادی است
سلام
پس از مرگ برای این روح بخاری چه اتفاقی می افتد؟[/]
سلام پس از مرگ برای این روح بخاری چه اتفاقی می افتد؟
سلام
این روح از بدن خارج و در هوا منتشر میشود
این تعابیر در روایات که می فرماید روح از پا آغاز به خروج می کند مربوط به همین روح بخاری است وگرنه روح مجرد که اختصاص به مکان خاصی ندارد
والله الموفق
[="Blue"]منظور از صدور این است که معلولی از علت فاعلی اش به وجود آید .از قواعد معروف فلسفه که زیاد مورد بحث واقع شده است قاعده معروف ( الواحد لا یصدر عنه الا الواحد) است که مفادش این است که علت واحد معلول واحد خواهد داشت. این قاعده در کلمات بسیاری از فلاسفه مسلم تصور شده و بعضی هم در صدر توضیح و استدلال برای آن برآمده اند و بعضی از فلاسفه ادعای بداهت یا قرب به براهت آن را کرده اند[1] طبق قاعده « الواحد لا یصدر منه الا الواحد» از واحد جز واحد صادر نمی شود. مراد از واحد که در موضوع آمده است واحد حقه حقیقیه اصلیه است و واحد حقه حقیقیه اصلیه چیزی جز ذات مقدس حق تعالی نیست. چنین واحدی علت فاعلی بیش از یک واحد نیست یعنی از او فقط واحد صادر می شود. ملاصدرا اين قاعده را مخصوص ذات الهي دانسته است که حتي مرکب از وجود و ماهيت نيز نيست و معلول بي واسطه او تنها يک موجود است و ساير مخلوقات با يک يا چند واسطه از معلول اول او صادر ميشوند. ولي ساير فلاسفه، اين قاعده را کمابيش در موارد ديگري نيز جاري دانسته اند.[2]
رابطه خالق و مخلوق از ديدگاه اهلبيت:
در فلسفه اهلبيتعليهم السلام و قرآن خداوند علة العلل نيست بل خالق قانون علت و معلول و موجِد آن است و اين قانون كه در عينيت كائنات جريان دارد خود پديدهاي است حادث كه خداوند آن را احداث كرده است.
رابطه خدا با خلق «رابطه علّي و معلولي» نيست بل در بدو امر رابطه «موجِد و موجَد» است پس از ايجاد، «رابطه خالق ومخلوق» و نيز «رابطه ربّ و مربوب» ـ پرورشدهنده و پرورششونده ـ است.
اين اشتباه و نادرستي مبنايي، يك پيش فرض و «ارسال مسلّم» است كه هرگونه ارزش فلسفي و علمي را از فلسفه ارسطوئي و فلسفه صدرائي سلب ميكند.
در بخش بعدي كه اشتباه مبنائي بزرگ ديگر فلسفه ارسطويي توضيح داده ميشود با مفهوم و معني «رابطه موجِد و موجَد» كاملاً آشنا خواهيم شد.
پس در اين قسمت دومين اشتباه بزرگ مبنايي فلسفه ارسطويي روشن شد و معلوم گشت كه: خداوند علة العلل نيست بل موجِد كائنات است. و در نتيجه چيزي بعنوان «وحدت وجود» يا «وحدت موجود» يا «وحدت حقيقة الوجود» مقولهاي است كه بدليل همين اشتباه بزرگ بر ارسطوئيان و صدرا تحميل ميشود و هركس دچار اين اشتباه شود راهي غير از اين ندارد.
3ـ 4ـ صادر اول و مصدر بودن خدا:
يكي از قديمي ترين و نخستين پرسشهاي بشر هميشه اين بوده: خداوند كه خداي همه كائنات است، آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
اگر از چيز ديگر آفريده پس آن چيز وجود داشته و مسأله به تسلسل ميرود و اگر از وجود خودش (يعني از وجود خود خدا) آفريده در اين صورت خداوند تجزيه شده و بخش كوچكي از او به مخلوق تبديل شده است و نتيجه اين سخن «مركب بودن خدا» است.
ارسطوئيان براي فرار از اين بنبست واژه «خلق» و آفريدن را كنار گذاشته بهجاي آن واژه «صدور» را مصطلح كردند يعني آن موجود اوليه از خداوند صادر شده است.
اين تعويض اصطلاح دو اشكال داشت و دارد:
اولاً: صرفاً تعويض لفظ است.
ثانياً: صدوراز خداوند نيز لازم گرفته كه خداوند مركب باشد.
حضرات براي رفع اشكال دوم كه در پيرو آن اشكال اول نيز حل ميشود، فصلي تحت عنوان «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد[1]« باز كردند؛ ليكن اين اقدام نيز مشكل را حل نميكند زيرا:
اولاً: ابتدا بايد اساس «صدور» را ثابت كنند سپس به واحد بودن صادر يا تعدد آن بپردازند. واقعاً جاي تعجب است كه بهصورت مؤكد ميگويند: «فلسفه بايد بر مباني مسلّم مبتني شود» آنگاه مرتكب چنين پيش فرض بزرگي (بزرگتر از كل كائنات) ميشوند؟!
در هيچ فلسفهاي «ارسال مسلّم» بدين بزرگي و پيش فرضي با اين سهمگيني، و ادعاي بدون دليل بدين روشني، وجود ندارد.
ثانياً: «الواحد البسيط لا يصدر منه شيء اي شيءٍ كان، واحداً كان او متعدداً»: از واحد بسيط غير مركب، نه چيز واحدي صادر ميشود و نه چيزهاي متعدد.
صدور واحد از واحد دليل عدم واحد بودن آن واحد است و مركب بودن آن را لازم گرفته است. چه فرقي ميان دو قضيه و دو باور زير وجود دارد:
1 ـ خداوند آن موجود اوليه را از وجود متعال خودش آفريد.
2 ـ خداوند آن موجود اوليه را از وجود متعال خودش صادر كرد.
آيا اولي تركيب وجود خدا را لازم گرفته و دومي لازم نگرفته؟ ـ ؟.
ارسطوئيان اين تلقي را كه «صدور، تركيب را لازم نگرفته» بهصورت يك پيش فرض قبول كرده و ارسال مسلم نمودهاند. يعني در مبحث «صدور» دچار دو پيشفرض مبنايي شدهاند و اصول و فروع فلسفه خود را روي اين دو پيش فرض بنا نهادهاند و بايد سوال شود: آيا اين يك فلسفه است يا «فرضيه محض»؟ ـ ؟
5ـ نامگذاري صادر اول با نام «عقل»:
در همين مبحث به پيشفرض سوم دست يازيدهاند: موضوع «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» را منجر كردهاند بر اين كه ابتداء عقل اول از خداوند صادر شد و سپس عقل دوم و چون اين دو صادر جنبههاي متعدد داشتند ميتوانستند منشاء اشياء ديگر گردند و...
پرسش اين است چرا آن صادر اول را «عقل» ناميديد آيا اين يك انتخاب محض است؟ و هيچ تاثيري در مسائل آتي فلسفه ندارد؟
واقعيت اين است كه اين يك انتخاب محض نبوده و در مسائل آتي فلسفه تأثير دارد و داشت و چون به «صدور» معتقد شدند چارهاي نداشتند كه آن صادر را يك «شي مجرد» بدانند ـ مجرد از زمان و مكان!!! ـ چه ضرورتي داشت نام آن را «عقل» بگذارند و سپس در مسائل آتي فلسفه «مفهوم ماهوي عقل» و يا صرف همين نامگذاري در فلسفهشان تأثير بگذارد ـ ؟
اولاً: خود اين از جهتي پيش فرض است.
ثانياً: مبتني بر پيش فرضهاي قبلي است زيرا:
1 ـ وقتي كه خدا علة العلل شود.
2 ـ وقتي كه خدا مصدر شود نه موجِد.
3 ـ وقتي كه آن موجود اوليه نيز «صادر» باشد نه «موجَد».
4 ـ وقتي كه صادر اول «عقل» باشد.
با اين شرايط و اوضاع تكليف فلسفه كاملاً روشن است كه چه چيزي از آب در خواهد آمد.
اين همه را علاوه كنيد بر موارد هشتگانه اشتباهات اساسي كه در فصل «چرا اهلبيتعليهم السلام منطق ارسطويي را انتخاب نكردهاند.» گذشت آنگاه ببينيد كه فاصله ميان اين فلسفه با حقيقت، صدوهشتاد درجه ميشود يا نه؟
بنابراين پنجمين اشتباه مبنائي اين فلسفه نامگذاري صادر اول با نام «عقل» است.
ارسطوئيان بويژه پيروان حكمت متعاليه در پاسخ به اين اشكال بنياني گاهي به حديث متوسل ميشوند و ميگويند در حديث نيز آمده است «اول ما خلق اللَّه العقل».
آنان توجه ندارند كه اولاً حديث ميگويد «اول ما خلق اللَّه[2]« و ناظر به مرحله «خلقت» است كه مرحله پديد آمدن اشياء از همديگر است و هيچ دليلي ندارد كه مراد حديث آن پديده اوليه باشد كه در مرحله ايجاد موجَد شده است.
ثانياً: بديهي است كه مراد حديث همين عقل معروف و شناخته شده است در حالي كه مراد شما آن چيزي است كه بقول خودتان صادر اول و مصدر ثاني است و منشأ همه مخلوقات است.
شگفت اين كه: گاهي هم در مقام دفاع از اين نامگذاري با جدّ تمام ميگويند: مراد ما از عقل كه صادر اول را با آن موسوم ميكنيم اين عقل معروف و شناخته شده نيست.[3]
[1]. اصل «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد» براي اولينبار توسط «فلوطين مطرح شد و توسط فارابي و ابنسينا پرورانده شد. تاريخ فلسفه در جهان اسلامي.
بنابراين روشن ميشود هرچند اين قاعده منشأ فلوطيني دارد ولي بهخاطر تناسب با فلسفه ارسطويي به راحتي جذب اين فلسفه شده و يكي از اركان و اصول اساسي فلسفه ارسطويي گشت.
بوعلي در چگونگي صدور عالم از ذات باري از فارابي پيروي كرده ميگويد: «خدا ذات خود را تعقل ميكند و از آن عقل واحد بالعدد فايض شود. اين عقل ممكن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغير است و چون اين عقل مبدأ خود را تعقل كند، عقل دوم كه عقل كلي است از او فايض شود و چون ذات خود را تعقل كند كه واجب الوجود بالغير است نفس فلك اقصي از او فايض شود و چون او ذات خود را تعقل كند از آن حيث كه ممكن الوجود است جرم اين فلك از او فايض شود و بدين طريق اولين كثرت پديد آيد كه به وسيله آن از يك نظام الهي به نظامي عقلي ـ نفسي ـ فلكي منتقل ميشويم و از اين عقل كلي به همان طريق كه بيان داشتيم ثالوث ديگري مؤلف از عقل و نفس و فلك فايض ميشود و اين فيض هم چنان پيدرپي است تا به آخرين عقل يعني عقل فعّال و فلك قمر برسيم». تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ص 506
البته اين عقول عشره طولي، در حكمت متعاليه به تبعيت از حكمة الاشراق به عقول عَرْضي تبديل شد و متأخرين بر اين عقيدهاند كه هرچند وجود عقول بهدليل قاعده «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد» ضروري است؛ امّا تعداد اين عقول ده تا است يا كم و زياد معلوم نيست.
شايد تصور شود كه اين عقب نشيني از عدد ده بهدليل نبود برهان باشد ليكن حقيقت اين است كه بعد از فرو ريختن طبيعيات ارسطويي ديگر دليلي براي منحصر كردن افلاك نهگانه در مشتري، زحل، مريخ، زهره، شمس، قمر و... نبود و عدد ده در مورد عقول براي اين تعبيه شده بود كه هر كدام صادر كننده يكي از اين فلكها بودند و اگر قرار بود طبق اين افلاك تعداد عقول بالارود بايد عقولي نيز براي صدور پلوتون و نپتون و... سرهمبندي ميشد ولي بهتر آن ديده شد كه از ذكر عدد در مورد عقول صرف نظر شود تا از اين مخمصه آن هم بيسروصدا رهايي يابند شيخ طوسيرحمه الله در كتابهاي كلامي خويش شمول قوانين عليت بر امور ارادي را انكار كرده و آن را مختص به امور غير ارادي ميداند و به همين خاطر قاعده «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد» را كه برخي فلاسفه براي اثبات وجود عقول مجرده از آن سود جستهاند، انكار ميكند؛ چرا كه اين قاعده اگر مورد قبول هم باشد تنها در امور غير ارادي ميتواند جاري باشد و چون افعال الهي، ارادي هستند پس در افعال الهي نميتوان قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» را جاري ساخت.
شيخرحمه الله همچنين همزمان بودن علت و معلول را نيز مختص امور غير ارادي دانسته و در مورد خداوند كه افعالش ارادي است اين هم زماني و همراهي را ردّ كرده عالم را حادث ميداند و قديم بودن ماده و عالم يا مجردات را به شدت مردود ميشمارد. (هزاره شيخ طوسي) ص 444 الي 449.
از سوي ديگر برخي از فلاسفه به دليل تمسك به قاعده «الواحد لا يصدر منه الا الواحد»، در نهايت مجبور ميشوند كه خداوند را موجَب و غير مختار بدانند؛ ولي محقق طوسيرحمه الله در تجريد الاعتقاد و علامه حليرحمه الله در شرح آن يعني كشف المراد، از تمسك به اين قاعده پرهيز كرده، ميگويد: استناد به اين قاعده باعث موجَب و غير مختار شدن خداوند است و برهاني براي اثبات اين قاعده وجود ندارد. و در مورد عقول مينويسد: «و ادلة وجوده مدخولة كقولهم الواحد لا يصدر عنه امران و...» ـ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ص 186 ـ 185 و 306.
[2]. همانگونه كه گذشت اولاً حديث قيد «من الروحانيين» دارد و تفسير روحاني به «مجردات» مشكل بل محال است.
ثانياً: خود ارسطوييان در مواردي ادعا ميكنند كه عقل در مبحث «عقول عشره» صرفاً يك نامگذاري است و با عقل مورد بحث در انسان، هيچ سنخيتي ندارد.
ثالثاً: چون احاديث عقل و جهل با مباني ارسطوييان سازگار نيست آن را مقيد به علم اخلاق كرده سعي در منحصر كردن احاديث در مفاهيم اخلاقي دارند.
[3]. همانطور كه در پي نويس بالا بيان شد.[/]
[="Blue"] اهلبيتعليهم السلام در پاسخ سوال بزرگ «خداوند آن موجود اوليه را از چه چيزي خلق كرد؟» اعلام ميدارند كه اساس سوال غلط و سالبه به انتفاي موضوع است: اساساً خداوند آن موجود اوليه را خلق نكرده است بل «ايجاد» كرده است.[1] خداوند وجودي است كه وجودهاي ديگر را ايجاد كرده است. او موجودي[2] است كه موجودهاي ديگر را ايجاد كرده است. پيشفرضهاي چِهارگانه مذكور هركدام يك فاجعه علمي هستند ولي پيشفرض شمول عقل و تعقل بشري بر وجود خداوند ـ كه بحثش گذشت ـ بزرگتر از آنها است كه روي همرفته پنج پيشفرض ميشوند و اين پنج پيش فرض ششمين فاجعه را به وجود ميآورد و آن «موجَب» و ناچار بودن خداوند است به نظر آنان خداوند هرگز نميتواند و نميتوانسته بدون مخلوق باشد. 1ـ كان اللَّه ولم يكن معه شيءٌ.[6] [1]. بنابراين «صدور» كه براي فرار از پاسخ سوال فوق مصطلح شده چيز من درآوردهاي است و سالبه بانتفاء موضوع ميشود.
ايجاد يعني: پديد آوردن چيزي بدون اينكه از چيز سابقي نشأت يافته باشد.
ايجاد (انشاء) يعني همان «كن فيكون» كه در قرآن آمده است. حضرت فاطمهعليها السلام در خطبه معروفي كه در آغاز خلافت ابوبكر و در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله خطابه فرموده است، ميفرمايد: ابتدع الأشياء لا من شيء كان قبلها وانشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها:[3] اشياء را ابداع كرد نه از چيزي كه قبلاً وجود داشته است و بدون شكلهايي كه از روي آنها شكلبرداري كند.
امير المومنينعليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه ميفرمايد: انشاء الخلق انشاءً ابتدأه ابتداءً بلارويةٍ اجالها ولا تجربةٍ استفادها ولا همامة نفس اضطرب فيها...:
مخلوقات را (در آغاز) انشاء كرد يك انشاء كردني، و ابداء كرد يك ابداء كردني، بدون فكر و انديشهاي كه به كار گيرد، و بدون تجربهاي كه از آن استفاده كند، و بدون آنكه حركت اهتمامي در خود او ـ براي اين كار ـ باشد.
خدا «مصدر» نيست بل «موجِد» است. خدا «منشأ» نيست بل «مُنشيء» است.[4]
آن پديده اوليه «صادر» نيست بل «موجَد» است. آن پديده اوليه «ناشي» نيست بل «مُنشا» است.
در مباحث آينده شرح بيشتري درباره فرق ميان اين مقولهها خواهد آمد.
6ـ قدم زماني و موجَب بودن خداوند:
پيشفرضهاي پنجگانه ايجاب ميكند ـ ايجاب در اصطلاح فلسفي كه راه هر چاره و گريز را مسدود ميكند ـ كه فلسفه ارسطويي (در هر شكل، ماهيت و قالب كه باشد) به وجود برخي از ممكنات كه «قديم» هستند، معتقد شود و آنها را «مجردات» بنامد.[5]
ميگويند: خداوند هم قديم ذاتي است هم قديم زماني و برخي از ممكنات در عين اين كه قديم ذاتي نيستند قديم زماني هستند. يعني اين ممكنات (اين پديدهها) قبل از پديده زمان وجود داشتهاند تا خدا بوده اينها نيز بودهاند، تنها فرقشان با خدا در اين است كه اينها ذاتاً «ممكن» هستند و خداوند ذاتاً نيز قديم است.
اينان توجه ندارند كه «حدوث» يك رخداد، يك اتفاق، يك حادثه و يك «حركت» است. حركت از «حدّ استواي امكان» به «وجود».
شگفت است خودشان ميگويند: هر ممكن الوجود در حدّ مساوي ميان وجود و عدم است و نيازمند محرّك (علة) است تا او را از حدّ استواء به سوي وجود سوق دهد.
آيا «حركت» غير از «زمان» است؟ اساساً زمان يعني حركت و حركت يعني زمان. زمان، حركت و تغيير همه اسامي يك حقيقت و يك واقعيت هستند. چگونه موجودات ممكن مذكور در ذاتشان حادث شدهاند در عين حال سابق بر زمان هستند؟
چرا ارسطوييان به اين مغاك سهمگين اشتباه فرو افتادهاند؟ در جواب عوامل زير را ميتوان شمرد:
1 ـ خدايشان «فعل محض» است. تنها تماشاگر است نه داراي اراده به معناي اتّم.
2 ـ خدايشان «مصدر» است نه «موجِد». و مصدريت عين ذات خداست پس او نميتواند هرگز بدون صادر باشد. بنابراين هرگز بدون صادر نبوده و نميتواند باشد.
3 ـ به نظر خودشان با تمسك به «مجردات» و «ممكنات قديمه» يك مشكل را حل كردهاند و از بنبست يك سوال معبري پيدا كردهاند.
سوال اين است: خداوند قبل از آفريدن مخلوقات به چه كاري ميپرداخت؟ آيا بيكار بود؟
پاسخ ميدهند كه خداوند هرگز بدون مخلوق نبود. بدينترتيب آنان خدا را كارگر نميدانند بلكه «كار محض» ميدانند.
پاسخ مكتب اهلبيتعليهم السلام به اين سؤال:
اين حديث با عبارت «نكره در سياق نفي» ميگويد: خدا بود؛ ولي هيچ چيزي همراه او وجود نداشت. نه مجردي نه غير مجردي.
و «عن محمد بن مسلم عن ابي جعفرعليه السلام قال: سمعته يقول: كان اللَّه عزوجل ولا شيء غيرهُ[7]...
امام باقرعليه السلام فرمود: خداوند عزوجل بود و چيزي با او نبود...».
2 ـ خداوند «مريد»، «مختار»، «فعال ما يشاء» و... است نه «فعل محض»، نه تماشاگر محض.[8]
3 ـ خداوند «مصدر» نيست «موجِد» است.
4 ـ اول ايجاد كرده و سپس در بستر علة و معلول جريان «خلق» را به راه انداخته است.
5 ـ هميشه در مقام اختيار، انتخاب، گزينش، ايجاد و خلق كردن است.
6 ـ حتي قانون علة و معلول را كه به راه انداخته به سر خود رها نكرده و در آن نيز دخل و تصرف ميكند «كلّ يوم هو في شأن[9]« و «القدريّة مجوس امّتي:[10] آنان كه كار خدا را منحصر و محكوم به قانون علت و معلول ميدانند مجوس امت اسلامي هستند» و نيز «آنان كه قانون مذكور را مستقل و سرخود رها شده ميدانند مجوس امت من هستند».
7 ـ در پاسخ به سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كاري ميپرداخت» ميفرمايند: سوالت غلط است به لفظ «قبل» كه در اين پرسش به كاربردي توجه كن «قبل» از مقولههاي زمان است. خود زمان پديده است و مخلوق خدا است قبل و مفهوم و مصداقي كه اين لفظ دارد هر دو پديدهاند و مخلوق خدا هستند. در حقيقت تو ميگويي «خداوند قبل از قبل به چه كاري مشغول بود» يا «خداوند زماني كه زمان نبود به چه كاري ميپرداخت». اساس سوال، مصداق تناقض است و تناقض جوابي ندارد؛ زيرا غلط و صرفاً «فرض محال» است.
بلي بايد اذعان كرد در اينجا چيزي در ذهن انسان هست كه آن را با هر تعبيري بيان كند غلط و مصداق تناقض خواهد بود و هرگز نخواهد توانست اين نكته ذهني را در قالب الفاظ درآورد بنابراين هرگز پاسخ آن را نيز نخواهد شنيد.
آيا انسان در اين مسأله هميشه جاهل خواهد ماند؟ بلي.
اگر اين سخن مصداق «تعطيل عقل» است پس شما سوالتان را با آن عقل غير معطل كه داريد تنظيم كنيد و در قالبي قرار دهيد كه غلط نباشد آنوقت عقل معطل ما نيز جوابي برايش خواهد داشت.[11]
اين تعطيل عقل نيست اين بيانگر و نشانگر «عدم اطلاق عقل» است فقط خداوند «مطلق» است و دو خدا وجود ندارد كه يكي خدا ناميده شود و ديگري عقل؛ عقل مخلوق خدا بوده و محدود است.
اگر كسي ميتوانست آن نكتهاي را كه در ذهن تو هست در قالبي در بياورد و نيز اگر كسي ميتوانست آن نكته را براي تو حل كند بيترديد چنين كسي خودش خدا ميشد. فرق خدا و انسان همين است.
اگر عقل را از درك و تحليل ذات خدا تعطيل نكنيد خدا را تعطيل خواهيد كرد و خدا «فعل محض» بل «فعليت محض» خواهد شد؛ زيرا استدلال بر هر شي (مطابق منطق و روش ارسطوييان) قبل از هر چيز لازم گرفته «تصور» آن چيز را وگرنه قابل تصديق و استدلال نخواهد بود پس بايد ابتدا «خدا»، «تصور» شود (لامتناع التصديق بلا تصور) بعد نوبت به تصديق برسد حال بايد سوال شود آيا تصورش امكان دارد يا نه؟
و وقتي از امامعليه السلام سوال ميشود: من اي شيء خلق اللَّه الاشياء؟ قالعليه السلام من لا شي: خداوند از چه چيز اشياء را آفريد؟ امام فرمود از هيچ چيز نيافريده است. احتجاج، ج 2 ص 215.
[2]. علاوه بر اين كه در متون اسلامي لفظ «موجود» در مورد خداوند آمده است خود صدرا نيز در اولين مسأله كتاب عرشيه، خدا را «موجود» ناميده است.
[3]. بحار، ج 29 باب 11.
[4]. در روايات ديگر نيز خداوند به نام «مُنشيء» ناميده شده: الله المُنشيء للارواح والصور. امّا مَنشأ ناميده نشده است. احتجاج ج 2 ص 208.
[5]. ارسطوييان دوره اسلامي هميشه با اين مشكل مواجه بودند كه از سويي خدا را علت تامه و عالم هستي را معلول ميدانستند و طبق منطق و فلسفه ارسطويي هرگاه علت تامه باشد بايد معلولش نيز وجود پيدا كند و از سويي با عقيده اسلامي كه قايل به حدوث عالم بود روبهرو ميشدند كه با هم تناقض داشت.
اينان براي حل اين مشكل مسأله قدم زماني را مطرح كردند كه طبق اين اصل مجردات قديم زماني بودند؛ زيرا از ازل از ذات باريتعالي صادر شدهاند چرا كه خداوند از ازل ذات خود را تعقل كرده است و عقيده داشتند و دارند كه تنها فرق بين قديمهاي زماني و ذات باريتعالي، ممكن بودن قديمهاي زماني است و تأخر اين ممكنات قديم تنها به شرف و طبع و معلوليت ميباشد. تاريخ فلسفه جهان اسلامي ص 507
[6]. رجوع شود به «تبيين جهان و انسان» بخش توحيد.
و در حديث ديگر: الحمد للَّه الذي كان اذلم يكن شيء ـ همان مرجع. و نيز: بحار، ج 3 ص 300.
[7]. اصول كافي ج 1 ص 144.
[8]. خداي فارابي از مخلوقاتش فاصله زياد دارد و جزبه تأمل و رياضت صوفيانه بدان نتوان رسيد همين امر در ميان فرق اسلامي موجب يك سلسله جدالها شد و فقهاء را به انكار فلسفه و فلاسفه برانگيخت؛ زيرا خداي قرآن به مخلوقات خود نزديك است و به همه اعمال آنها علم كامل دارد... فارابي اين راي را كه «خدا به كائنات علم ندارد و آن را تعقل نميكند» از ارسطو گرفته است... تاريخ فلسفه در جهان اسلامي.
حديث: عن عاصم بن حُميد عن ابي عبداللَّهعليه السلام قال قُلت: لم يزل اللَّه مريداً؟ قال: اِنّ المريد لا يكون الاّ لمُرادٍ معه؛ لم يزل اللَّه عالماً قادراً ثُمَّ اراد:
عاصم گويد: به امام صادقعليه السلام عرض كردم: خدا هميشه مريد (با اراده) است؟ فرمود: مريد نميباشد مگر با بودن مراد (اراده شده) با او. خدا هميشه عالم و قادر است و سپس اراده كرده است. اصول كافي ج 1 ص 148
[9]. سوره الرّحمن/29
[10]. بحار، ج 5، ص 6 ـ حديث مورد قبول و اجماع مسلمين است.
[11]. اصطلاح «تعطيل» و «معطّله» كاربردهاي مختلف و متفاوتي در تاريخ كلام و فلسفه داشته است. اهل سنت تمام كساني كه نفي صفات و اسماء از خداوند ميكنند را «معطله» مينامند و در نزد آنان اسماعيليه به اين نام معروف شده است.
امّا منظور از تعطيل عقل در اين بحث اين است كه وقتي طبق احاديث گفته ميشود در ذات خداوند تفكر نكنيد برخي از فلاسفه اعتراض ميكنند كه شما عقل را تعطيل ميكنيد.
در جواب اين گروه بايد گفت: تعطيل زماني مصداق پيدا ميكند كه عقل قدرت درك و فهم مسألهاي را داشته باشد و ما مانع از چنين دركي شويم؛ امّا وقتي عقل بهدليل محدود بودن، قدرت تعقل نامحدود و نامتناهي را ندارد اين ديگر تعطيل نيست همانگونه كه اگر مراد از لفظ «تعطيل» در حديث زير را مطابق نظر ارسطوئيان همان «تعطيل عقل» بدانيم به شرح زير ميشود:
سئل ابوجعفر الثانيعليه السلام: يجوز اَن يقال للَّه: اِنّه شيءٌ؟ قال نعم يخرجه من الحدّين: حدّ التعطيل وحدّ التشبيه: از امام ابوجعفر دومعليه السلام سوال شد: رواست كه به خدا گويند چيزيست؟ فرمود: آري چيزي كه او را از حدّ تعطيل و حدّ تشبيه خارج كند». اصول كافي ج 1 ص 109 و همچنين در حديث 7 همان باب تكرار شده است. در اين حديث تعطيل زماني گفته ميشود كه وجود خدا انكار شود؛ امّا همين اندازه كه وجود خدا اثبات شد ديگر تعطيل عقل نيست.
پس اتهام تعطيل عقل فقط به هنگام انكار وجود خدا است؛ ااحد مّا بازداشتن عقل (كه به محدود بودن و متناهي بودن آن باز ميگردد) از تفكر در ذات خدا نه تنها تعطيل نيست بل كه اكتفاء كردن به محل جولان عقل است و اگر از اين حدّ تجاوز كنيم به حدّ تشبيه گرفتار خواهيم آمد.
آيا يكي دانستن وجود خدا و مخلوق تشبيه نيست؟ بل مرحله بالاتر از تشبيه است. تشبيه باطل است اما يكي و واحد دانستن خدا و همه اشياء حق؟!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
یک موضوعی به ذهنم خطور کرد که دیدم مناسب با این مبحث است
آیا خلق اولی که خدا انجام داده، یک موجود بود و اون موجود هم بسیط بوده(مرکب نبوده)؟
این رو از همه بویژه از جناب ask می پرسم:«در روایات نداریم که اولین مخلوقات(مخلوق)، یکی نبوده بلکه مثلاً دو تا، یا سه تا یا چند تا بوده؟»
با تشکر
امّا منظور از تعطيل عقل در اين بحث اين است كه وقتي طبق احاديث گفته ميشود در ذات خداوند تفكر نكنيد برخي از فلاسفه اعتراض ميكنند كه شما عقل را تعطيل ميكنيد.
در جواب اين گروه بايد گفت: تعطيل زماني مصداق پيدا ميكند كه عقل قدرت درك و فهم مسألهاي را داشته باشد و ما مانع از چنين دركي شويم؛ امّا وقتي عقل بهدليل محدود بودن، قدرت تعقل نامحدود و نامتناهي را ندارد اين ديگر تعطيل نيست همانگونه كه اگر مراد از لفظ «تعطيل» در حديث زير را مطابق نظر ارسطوئيان همان «تعطيل عقل» بدانيم به شرح زير ميشود:
سئل ابوجعفر الثانيعليه السلام: يجوز اَن يقال للَّه: اِنّه شيءٌ؟ قال نعم يخرجه من الحدّين: حدّ التعطيل وحدّ التشبيه: از امام ابوجعفر دومعليه السلام سوال شد: رواست كه به خدا گويند چيزيست؟ فرمود: آري چيزي كه او را از حدّ تعطيل و حدّ تشبيه خارج كند». اصول كافي ج 1 ص 109 و همچنين در حديث 7 همان باب تكرار شده است. در اين حديث تعطيل زماني گفته ميشود كه وجود خدا انكار شود؛ امّا همين اندازه كه وجود خدا اثبات شد ديگر تعطيل عقل نيست.
پس اتهام تعطيل عقل فقط به هنگام انكار وجود خدا است؛ ااحد مّا بازداشتن عقل (كه به محدود بودن و متناهي بودن آن باز ميگردد) از تفكر در ذات خدا نه تنها تعطيل نيست بل كه اكتفاء كردن به محل جولان عقل است و اگر از اين حدّ تجاوز كنيم به حدّ تشبيه گرفتار خواهيم آمد.
آيا يكي دانستن وجود خدا و مخلوق تشبيه نيست؟ بل مرحله بالاتر از تشبيه است. تشبيه باطل است اما يكي و واحد دانستن خدا و همه اشياء حق؟!!!
سلام
به نظر بنده که اینجا جای طرح این بحث نبود
ولی همه را در چند جمله جواب می دهیم
خلق به معنا به اندازه در آوردن است و تا چیزی اصلی نداشته باشد به اندازه در آوردنش معنا ندارد پس همه اشیاء در علم الهی حقیقتی دارند که از آن مرتبه نازل می شوند و در اقدار ظهور می یابند
در این خصوص اصل انزال را خود خدای متعال در قرآن مطرح فرمود :
ان من شی الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم
بیان روشن و زیبای قرآنی راز خلقت را آشکار می کند . این بیان می فرماید خلقت یعنی تنزل از خزائن الهی و ظهور در چهره مقدر معلوم
با این اصل همه حرفها را می توان آنطور که هست فهمید بلکه بیانات روشن ائمه ع را خوب می توان درک کرد
مثل اینکه خلقت از عدم یعنی عدم در مرتبه خلق مقدر نه عدم مطلق محض چه اینکه هرچیزی در خزائن الهی نوعی تعین دارد هر چند تعین مادی مشخص نیست
و هوالله الموفق
ان من شی الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم
بیان روشن و زیبای قرآنی راز خلقت را آشکار می کند . این بیان می فرماید خلقت یعنی تنزل از خزائن الهی و ظهور در چهره مقدر معلوم
با این اصل همه حرفها را می توان آنطور که هست فهمید بلکه بیانات روشن ائمه ع را خوب می توان درک کرد
مثل اینکه خلقت از عدم یعنی عدم در مرتبه خلق مقدر نه عدم مطلق
با سلام
بزرگوار، چرا باید اینطور تفسیر کنیم؟
ایرادی دارد اگر حقیر بگویم: «اشیاء در علم خدا بوده اند، ولی بعداً آفریده شده اند، به این معنی که قبلاً وجود نداشته اند؟»
آیه گفته نازلش میکنیم، نگفته که از چیزی دیگر خارجش میکنیم، اون چیز خودش چی میشه؟
مگه کاربردی مثل کامپیوتر قبلاً بوده است؟ که ما این کاربرد را خلق میکنیم؟
البته کاربرد را میگویم نه اجزای مادی آن را.
با سلام
بزرگوار، چرا باید اینطور تفسیر کنیم؟
ایرادی دارد اگر حقیر بگویم: «اشیاء در علم خدا بوده اند، ولی بعداً آفریده شده اند، به این معنی که قبلاً وجود نداشته اند؟»آیه گفته نازلش میکنیم، نگفته که از چیزی دیگر خارجش میکنیم، اون چیز خودش چی میشه؟
مگه کاربردی مثل کامپیوتر قبلاً بوده است؟ که ما این کاربرد را خلق میکنیم؟
البته کاربرد را میگویم نه اجزای مادی آن را.
سلام برادر
با وجود تعبیر خزائن در متن آیه دیگر نمی توان آنرا به هر چیزی تفسیر کرد
اما در جایی از قرآن از علم الهی به خزائن تعبیر نشده است بلکه در جاهای مثل ( انعام 50 و 31 هود ) تقابلی بین خزائن و علم مطرح می کند که نشان دهنده تفاوت آندوست
دیگر اینکه به ادعای خود آقایان صفات الهی با ذاتش عینیت دارد و زائد بر ذات نیست معنایش این است که علم الهی با ذات الهی یکی هستند خوب نتیجه ؟ نتیجه اینکه اگر قائل به این معنا شویم تازه بحث ظهور و تجلی عرفا ثابت می شود چون معنای این گفته به انضمام آیه ان من شی .. آنستکه اشیاء تنزل یافته ذات الهی اند ( خوب تدبر بفرمایید )
والله الموفق
با تشکر از شما استاد ارجمند
اگر خزائن رو هم یکی از محلوقات خدا بدانیم، مشکلی نیست،
فرض کنید در دنیایی دیگر است.
در ابعادی دیگر.
تفاسیر قران رو هم الان نگاهی انداختم، منظورشون از خزینه، مثلاً پول مال و ... اینها بوده.
اصلاً اگر خزائن فقط یک معنا و استعاره باشد
یعنی همه چیز پیش خودمه،
خودم همه چیز رو خلق میکنم، اون موقع چه؟
اما حتی اگر تفاسیر عرفا را هم بپذیریم،
شی از خزائن نزول کرد، به کجا؟
محل نزول چی؟ خودش هم شی بوده و نزول یافته؟
تا کی باید اینها ادامه پیدا کند؟کیفیت نزول چی؟
البته ظاهر دنیای کنونی این است که اشیا از چیزی دیگر پدید می آیند
ولی جنبه هایی هم دارند که کاملاً جدید است
مثلاً عقل در انسان
فکر میکنم اگر انسان دقیق شود، این تفاسیر فقط ابهام را بیشتر میکند.
البته اگر درست متوجه تفاسیر عرفا شده باشم.
اگر بپذیریم خدا از عدم محض می آفریند، چه مشکلی دارد؟
چرا فلاسفه این را نپذیرفته اند؟
با تشکر از شما استاد ارجمنداگر خزائن رو هم یکی از محلوقات خدا بدانیم، مشکلی نیست،
فرض کنید در دنیایی دیگر است.
در ابعادی دیگر.
تفاسیر قران رو هم الان نگاهی انداختم، منظورشون از خزینه، مثلاً پول مال و ... اینها بوده.
اصلاً اگر خزائن فقط یک معنا و استعاره باشد
یعنی همه چیز پیش خودمه،
خودم همه چیز رو خلق میکنم، اون موقع چه؟اما حتی اگر تفاسیر عرفا را هم بپذیریم،
شی از خزائن نزول کرد، به کجا؟
محل نزول چی؟ خودش هم شی بوده و نزول یافته؟
تا کی باید اینها ادامه پیدا کند؟کیفیت نزول چی؟البته ظاهر دنیای کنونی این است که اشیا از چیزی دیگر پدید می آیند
ولی جنبه هایی هم دارند که کاملاً جدید است
مثلاً عقل در انسانفکر میکنم اگر انسان دقیق شود، این تفاسیر فقط ابهام را بیشتر میکند.
البته اگر درست متوجه تفاسیر عرفا شده باشم.اگر بپذیریم خدا از عدم محض می آفریند، چه مشکلی دارد؟
چرا فلاسفه این را نپذیرفته اند؟
سلام
خزائن هرچه باشد بالاخره یک امر وجودی است نه امر عدمی
و البته اشکال ندارد که خزائن در طول هم باشند تا جایی که به ذات الهی منتهی شود و آنجا سلسله پایان بیابد
بحث تنزل از خزائن خلاف ادعای آقایان در مورد خلقت است
آنها می گویند اشیاء قبل از تحقق هیچ محض اند و این خلاف صریح آیه ان من شی است
آیه می فرماید اشیاء در خزائن اند و ما آنها را نازل می کنیم نه اینکه عدم محض اند و بعد وجود می یابند
بر اساس آیه ، خلقت تقدیر و اندازه دادن است و نه ایجاد امر عدمی محض
لذا با این نص قرآنی معنای خلق از عدم و امثال آنها مشخص می شود که منظور عدم در این مرتبه است نه عدم محض حتی در مرتبه خزائن
و اما اشکال خلق من عدم آنستکه عدم پوچ محض است و نمی تواند مبنایی برای امر وجودی باشد
والله الموفق
آیا خلق اولی که خدا انجام داده، یک موجود بود و اون موجود هم بسیط بوده(مرکب نبوده)؟
سلام
غیر خدا مرکب است طبق سخن معصومین پس مخلوق اول هم مرکب است و بسیط نیست و تنها موجود بسیط خداوند تبارک و تعالی است
مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزِّئ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ وَ كُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ لَهُ
آنچه جز خداى واحد است تجزيه پذير است و خدا واحدى است كه نه تجزيه پذير است و نه كم و بيش در ذات او تصور شود و هر آنچه تجزيه پذير است يا آنچه در آن تصور كم و بيش شود مخلوقى است كه دلالت بر خالق خويش دارد.
الكافي ، ج1، ص: 116
[="Blue"]ان من شی الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم
سلام
جواب شما را امام جواد می دهد پس خوب دقت کنید:
أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ أَسْمَاءٌ وَ صِفَاتٌ فِي كِتَابِهِ وَ أَسْمَاؤُهُ وَ صِفَاتُهُ هِيَ هُوَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ لِهَذَا الْكَلَامِ وَجْهَيْنِ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هِيَ هُوَ أَيْ إِنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَ كَثْرَةٍ فَتَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هَذِهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ فَإِنَّ لَمْ تَزَلْ مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ فَإِنْ قُلْتَ لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَ هُوَ مُسْتَحِقُّهَا فَنَعَمْ وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَ هِجَاؤُهَا وَ تَقْطِيعُ حُرُوفِهَا فَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْءٌ غَيْرُهُ بَلْ كَانَ اللَّهُ وَ لَا خَلْقَ ثُمَّ خَلَقَهَا وَسِيلَةً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ يَتَضَرَّعُونَ بِهَا إِلَيْهِ وَ يَعْبُدُونَهُ وَ هِيَ ذِكْرُهُ وَ كَانَ اللَّهُ وَ لَا ذِكْرَ وَ الْمَذْكُورُ بِالذِّكْرِ هُوَ اللَّهُ الْقَدِيمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ وَ الْمَعَانِي وَ الْمَعْنِيُّ بِهَا هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلَافُ وَ لَا الِائْتِلَافُ وَ إِنَّمَا يَخْتَلِفُ وَ يَأْتَلِفُ الْمُتَجَزِّئُ فَلَا يُقَالُ اللَّهُ مُؤْتَلِفٌ وَ لَا اللَّهُ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ لَكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزِّئٌ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ وَ كُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ لَهُ فَقَوْلُكَ إِنَّ اللَّهَ قَدِيرٌ خَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ وَ جَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ وَ جَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ وَ إِذَا أَفْنَى اللَّهُ الْأَشْيَاءَ أَفْنَى الصُّورَةَ وَ الْهِجَاءَ وَ التَّقْطِيعَ وَ لَا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً فَقَالَ الرَّجُلُ فَكَيْفَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا سَمِيعاً فَقَالَ لِأَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَسْمَاعِ وَ لَمْ نَصِفْهُ بِالسَّمْعِ الْمَعْقُولِ فِي الرَّأْسِ وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَاهُ بَصِيراً لِأَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَبْصَارِ مِنْ لَوْنٍ أَوْ شَخْصٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ وَ لَمْ نَصِفْهُ بِبَصَرِ لَحْظَةِ الْعَيْنِ وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَاهُ لَطِيفاً لِعِلْمِهِ بِالشَّيْءِ اللَّطِيفِ مِثْلِ الْبَعُوضَةِ وَ أَخْفَى مِنْ ذَلِكَ وَ مَوْضِعِ النُّشُوءِ مِنْهَا وَ الْعَقْلِ وَ الشَّهْوَةِ لِلسِّفَادِ وَ الْحَدَبِ عَلَى نَسْلِهَا وَ إِقَامِ بَعْضِهَا عَلَى بَعْضٍ وَ نَقْلِهَا الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ إِلَى أَوْلَادِهَا فِي الْجِبَالِ وَ الْمَفَاوِزِ وَ الْأَوْدِيَةِ وَ الْقِفَارِ فَعَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَهَا لَطِيفٌ بِلَا كَيْفٍ وَ إِنَّمَا الْكَيْفِيَّةُ لِلْمَخْلُوقِ الْمُكَيَّفِ وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا قَوِيّاً لَا بِقُوَّةِ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ وَ لَوْ كَانَتْ قُوَّتُهُ قُوَّةَ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ لَوَقَعَ التَّشْبِيهُ وَ لَاحْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ مَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ احْتَمَلَ النُّقْصَانَ وَ مَا كَانَ نَاقِصاً كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ وَ مَا كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ كَانَ عَاجِزاً فَرَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا ضِدَّ وَ لَا نِدَّ وَ لَا كَيْفَ وَ لَا نِهَايَةَ وَ لَا تَبْصَارَ بَصَرٍ وَ مُحَرَّمٌ عَلَى الْقُلُوبِ أَنْ تُمَثِّلَهُ وَ عَلَى الْأَوْهَامِ أَنْ تَحُدَّهُ وَ عَلَى الضَّمَائِرِ أَنْ تُكَوِّنَهُ جَلَّ وَ عَزَّ عَنْ أَدَاةِ خَلْقِهِ وَ سِمَاتِ بَرِيَّتِهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.
ابو هاشم گويد خدمت حضرت جواد (ع) بودم كه مردى از آن حضرت پرسيد و گفت بمن بگوئيد آيا اسماء و صفاتى كه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى اينها خود او هستند اينست كه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آنست (كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اينست كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) ميباشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) اگر بگوئى خدا هميشه بآنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه ميبرم بخدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشد، بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفاترا پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است همان خدائيست كه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزى كه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا) پس نبايد گفت: خدا بهم پيوسته است و نه خدا كم است و نه زيادست بلكه او بذات خود قديمست، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيه پذير است و خدا يكتاست و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت باو تصور نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت باو تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گوئى خدا تواناست خبر دادهاى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه ناتوانى را از او برداشتهاى و ناتوانى را غير او قرار دادهاى و نيز اينكه گوئى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او برداشتهاى و جهل را غير او قرار دادهاى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و هميشه باشد آنكه علمش هميشگى است.
آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بين رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا ميناميم؟ فرمود:از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را بگوشى كه در سر فهميده مىشود توصيف نميكنيم، همچنين او را بينا ميناميم از آن جهت كه آنچه با چشم درك شود مانند رنگ و شخص و غير اينها بر او پوشيده نيست ولى او را به بينائى نگاه چشم توصيف نكنيم و همچنين او را لطيف ناميم براى آنكه بهر لطيفى داناست (چيز كوچك و دقيق) مانند پشه و كوچكتر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى باولادش و سوار شدن بعضى بر بعض ديگر و بردن خوردنى و آشاميدنى براى اولادش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از اينجا دانستيم كه خالق پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها براى مخلوقست كه چگونگى دارد، و همچنين پروردگار خود را توانا ناميم نه از جهت توانائى مشتكوبى كه ميان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشتكوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه بمخلوق مىشود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس پروردگار ما- تبارك و تعالى- نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن بچشم، بر دلها تحريم شده است كه تشبيهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر انديشهها كه پديد آمدهاش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانههاى آفريدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسيارى دارد.[/]
سلام علیکم
خزائن هرچه باشد بالاخره یک امر وجودی است نه امر عدمی
و البته اشکال ندارد که خزائن در طول هم باشند تا جایی که به ذات الهی منتهی شود و آنجا سلسله پایان بیابد
از این جمله این رو برداشت میکنم که:
مثلاً انسان از ماده بوجود امده، ماده از انرژی(مثلاً)، انرژِی از یک چیز دیگر و .... در نهایت اون هم (نعوذبا...) از خدا بوجود آمده!!!!!
همینجا حتی اگر مباحث علت و معلول را پیش بیاریم، کمی مشکل پیش میاد
خدا در راس است و دارای کل کمالات
انسان در این سو و دارای یک سری کمالات
ماده، انرژِی و ... در این وسط است و خالی از کمالات.
علاوه بر این با «لم یلد و لم یولد» نمی خواند.
چیزی از خدا زاده نمی شود.
تازه همین نازل شدن از خزائن روی زمین، خودش یک حرکت و تغییری است
یعنی اینی که هست، همانی نیست که در خزائن بوده
پس تغییر کرده، همان مقداری که تغییر کرده کاملاً جدید است.
آنها می گویند اشیاء قبل از تحقق هیچ محض اند و این خلاف صریح آیه ان من شی است
به نظر حقیر این استعاره است، چون دیگر جا برای کلمات نیست
اگر بخواهیم منطقی بگوییم میتوانیم اینطور بگوییم:
هر موجودی که قابل ایجاد شدن است «میتوانیم آن را بیافرینیم».
ولی این عبارت منطقی خیلی ثقیل است.
و اما اشکال خلق من عدم آنستکه عدم پوچ محض است و نمی تواند مبنایی برای امر وجودی باشد
خب مد نظر حقیر همین است که خدا میتواند بدون مبنا بیافریند
خلق از عدم خودبه خودی محال است
اما در صورت دخالت خالق مشکلی ندارد.
ما چون در دنیای معمولی چنین چیزی ندیدیم، فکر میکنیم خالق باید همیشه بواسطه چیزی دیگر بیافریند.
البته اگر بفرمایید، مخلوق نخستین، همان اراده الهی است، حقیر فعلاٌ صحبتی نخواهم داشت.
با تشکر
با تشکر
غیر خدا مرکب است طبق سخن معصومین پس مخلوق اول هم مرکب است و بسیط نیست و تنها موجود بسیط خداوند تبارک و تعالی است
مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزِّئ وَ لَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ وَ كُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ لَهُآنچه جز خداى واحد است تجزيه پذير است و خدا واحدى است كه نه تجزيه پذير است و نه كم و بيش در ذات او تصور شود و هر آنچه تجزيه پذير است يا آنچه در آن تصور كم و بيش شود مخلوقى است كه دلالت بر خالق خويش دارد.
این همان چیزی است که میخواستم
ببینید، اگر مخلوق اول، مرکب نباشد، یک موجود است که در دنیایی است که فقط خودش است وخودش
لذا همچین موجودی نامحدود است!
بعید میدانم نامحدود هم قابل خلق باشد.
زیرا محدودیت در تقابل پدیده ها ایجاد میشود،
a حدی است برای b
و b هم حدی است برای a
اما اگر یک موجود در عالمی که هست، خودش باشد و خودش،(عالم هم خودش است)
چنین موجودی حدی ندارد و نامحدود خواهد بود.
ابو هاشم گويد خدمت حضرت جواد (ع) بودم كه مردى از آن حضرت پرسيد و گفت بمن بگوئيد آيا اسماء و صفاتى كه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى اينها خود او هستند اينست كه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آنست (كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اينست كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) ميباشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) اگر بگوئى خدا هميشه بآنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه ميبرم بخدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشد، بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفاترا پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند
سلام
در این بیان شریف هیچ اشاره ای به بحث تنزل اشیاء از خزائن نشده است
بلکه از کلام چنین دانسته می شود که حضرت تفاوتی بین اسم لفظی و معنای ذهنی آن با اسم عینی را بیان کرده اند
حضرت می فرماید اسم لفظی و معنای ذهنی یک مخلوق و یک ابزار و وسیله برای ایجاد ارتباط انسانها با خدای متعال است ولی صفت حقیقتی خدای متعال با ذات و او عینیت دارد و از او جدا نیست . چون در او کثرت راه ندارد .
علاوه بر روایت شریفه ، نظر همه علمای شیعه آنستکه صفات ذات با ذات عینیت دارند
و هوالله الموفق
از این جمله این رو برداشت میکنم که:
مثلاً انسان از ماده بوجود امده، ماده از انرژی(مثلاً)، انرژِی از یک چیز دیگر و .... در نهایت اون هم (نعوذبا...) از خدا بوجود آمده!!!!!همینجا حتی اگر مباحث علت و معلول را پیش بیاریم، کمی مشکل پیش میاد
خدا در راس است و دارای کل کمالات
انسان در این سو و دارای یک سری کمالات
ماده، انرژِی و ... در این وسط است و خالی از کمالات.علاوه بر این با «لم یلد و لم یولد» نمی خواند.
چیزی از خدا زاده نمی شود.تازه همین نازل شدن از خزائن روی زمین، خودش یک حرکت و تغییری است
یعنی اینی که هست، همانی نیست که در خزائن بوده
پس تغییر کرده، همان مقداری که تغییر کرده کاملاً جدید است.
سلام
شما دارید یک تصویر از تنزل از خزائن برای خود می سازید
بنده نمی گویم درست است یا غلط فقط بفرمایید برچه اساس این تصور را می سازید ؟
و اما باید دید منظور از لم یلد چیست ؟ چه جهتی از تولد مد نظر خدای متعال است که آنرا از رابطه خود با خلق نفی کرده است
علامه طباطبایی می فرماید این جهت نفی شده جدا شدن است . لم یلد یعنی چیزی از خدا جدا نشده است مانند جدا شدن فرزند از مادر
به نظر حقیر این استعاره است، چون دیگر جا برای کلمات نیست
اگر بخواهیم منطقی بگوییم میتوانیم اینطور بگوییم:
هر موجودی که قابل ایجاد شدن است «میتوانیم آن را بیافرینیم».
ولی این عبارت منطقی خیلی ثقیل است.
آیه نیازی به تحمیل معنای استعاره ای ندارد
آیه به روشنی می گوید خلقت یعنی تنزل و تنزل یعنی قدر و اندازه معلوم یافتن
پس خلقت یعنی اینکه حقیقتی رها از اندازه به اندازه درآید
خب مد نظر حقیر همین است که خدا میتواند بدون مبنا بیافریند
خلق از عدم خودبه خودی محال است
اما در صورت دخالت خالق مشکلی ندارد.
ما چون در دنیای معمولی چنین چیزی ندیدیم، فکر میکنیم خالق باید همیشه بواسطه چیزی دیگر بیافریند.البته اگر بفرمایید، مخلوق نخستین، همان اراده الهی است، حقیر فعلاٌ صحبتی نخواهم داشت.
با تشکر
محال عقلی شیئیت ندارد تا قدرت الهی بدان تعلق گیرد
مثل این بیان را مولا علی ع در مورد وقوع یک محال عقلی که از او سوال کرده بودند مطرح فرمودند:
خدای متعال به ناتوانی منسوب نمی شود ولی این نمی شود
نمی شود یعنی محال ذاتی است و شیئیت ندارد تا مشمول : ان الله علی کل شی قدیر شود
و هوالله الموفق
آیه نیازی به تحمیل معنای استعاره ای ندارد
آیه به روشنی می گوید خلقت یعنی تنزل و تنزل یعنی قدر و اندازه معلوم یافتن
پس خلقت یعنی اینکه حقیقتی رها از اندازه به اندازه درآید
سلام
اولا آیه اشاره ای به خلقت ندارد
ثانیا معنی نزول:
نزول مقامى و نزول مكانى
همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرده ايم، «نزول»، هميشه به معنى نزول مكانى يعنى از بالا به پائين آمدن نيست، بلكه گاهى به معنى نزول مقامى است، مثلاً هر گاه نعمتى از شخص بزرگى به زير دستان مى رسد از آن تعبير به نزول مى شود، به همين جهت در قرآن مجيد، اين كلمه در مورد نعمتهاى خداوند به كار رفته، اعم از آنهائى كه از آسمان نازل مى شود، مانند باران، و يا در زمين پرورش پيدا مى كند مانند حيوانات همان گونه كه در آيه 6 سوره «زمر» مى خوانيم: «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواج» و در مورد «آهن» در سوره «حديد» آيه 25 مى خوانيم: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ».
خلاصه «نزول» و «انزال» در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است، منتها چون از ناحيه خداوند نسبت به بندگان مى باشد چنين تعبيرى از آن شده است.
سلام علیکم
شما دارید یک تصویر از تنزل از خزائن برای خود می سازید
بنده نمی گویم درست است یا غلط فقط بفرمایید برچه اساس این تصور را می سازید ؟
خب درستش چیست؟
شما می گویید، حزائن در طول هم باشد تا برسد به خدای متعال
بعد خدا خودش به مرتبه بعد نازل میشود
دو حالت دارد:
1- اگر در مرتبه خودش هم به حالت غیب باقی می ماند!این یعنی خدا مرکب است، چیزی غیر از خود در او هست که او را به مرتبه بعد رسانیده، علاوه بر این تغییر هم کرده است
2- اگر در حین نزول، در مرتبه خودش باقی نمی ماند، خب این میشود تغییر.
باتشکر
[="Blue"]و اما اشکال خلق من عدم آنستکه عدم پوچ محض است و نمی تواند مبنایی برای امر وجودی باشد
سلام
صادر اول و مصدر بودن خدا:
يكي از قديمي ترين و نخستين پرسشهاي بشر هميشه اين بوده: خداوند كه خداي همه كائنات است، آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
اگر از چيز ديگر آفريده پس آن چيز وجود داشته و مسأله به تسلسل ميرود و اگر از وجود خودش (يعني از وجود خود خدا) آفريده در اين صورت خداوند تجزيه شده و بخش كوچكي از او به مخلوق تبديل شده است و نتيجه اين سخن «مركب بودن خدا» است.
ارسطوئيان براي فرار از اين بنبست واژه «خلق» و آفريدن را كنار گذاشته بهجاي آن واژه «صدور» را مصطلح كردند يعني آن موجود اوليه از خداوند صادر شده است.
اين تعويض اصطلاح دو اشكال داشت و دارد:
اولاً: صرفاً تعويض لفظ است.
ثانياً: صدوراز خداوند نيز لازم گرفته كه خداوند مركب باشد.
حضرات براي رفع اشكال دوم كه در پيرو آن اشكال اول نيز حل ميشود، فصلي تحت عنوان «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد[1]« باز كردند؛ ليكن اين اقدام نيز مشكل را حل نميكند زيرا:
اولاً: ابتدا بايد اساس «صدور» را ثابت كنند سپس به واحد بودن صادر يا تعدد آن بپردازند. واقعاً جاي تعجب است كه بهصورت مؤكد ميگويند: «فلسفه بايد بر مباني مسلّم مبتني شود» آنگاه مرتكب چنين پيش فرض بزرگي (بزرگتر از كل كائنات) ميشوند؟!
در هيچ فلسفهاي «ارسال مسلّم» بدين بزرگي و پيش فرضي با اين سهمگيني، و ادعاي بدون دليل بدين روشني، وجود ندارد.
ثانياً: «الواحد البسيط لا يصدر منه شيء اي شيءٍ كان، واحداً كان او متعدداً»: از واحد بسيط غير مركب، نه چيز واحدي صادر ميشود و نه چيزهاي متعدد.
صدور واحد از واحد دليل عدم واحد بودن آن واحد است و مركب بودن آن را لازم گرفته است. چه فرقي ميان دو قضيه و دو باور زير وجود دارد:
1 ـ خداوند آن موجود اوليه را از وجود متعال خودش آفريد.
2 ـ خداوند آن موجود اوليه را از وجود متعال خودش صادر كرد.
آيا اولي تركيب وجود خدا را لازم گرفته و دومي لازم نگرفته؟ ـ ؟.
ارسطوئيان اين تلقي را كه «صدور، تركيب را لازم نگرفته» بهصورت يك پيش فرض قبول كرده و ارسال مسلم نمودهاند. يعني در مبحث «صدور» دچار دو پيشفرض مبنايي شدهاند و اصول و فروع فلسفه خود را روي اين دو پيش فرض بنا نهادهاند و بايد سوال شود: آيا اين يك فلسفه است يا «فرضيه محض»؟ ـ ؟[/]
دوست عزیز ask
بنظرم جوابش برای خودت واضح باشه و خودت میدانی جوابش چیه چون داخل نوشته هایت وجود داره
طبق روایت معنی نفخت فی روحی یعنی روحی که خلق شریفی است و مانند باد یا ریح است و آن یک مخلوق است و از ذات خداوند هم صادر نمی شود و اساسا روح از کلمه ریح مشتق شده چون به اجسام تعلق می گیرد و همین تعلقش تشبیه به باد شده و در حدیث است که لفظ برای معنی مانند جسد برای روح است . و میدانی هر لفظ یا اسمی معنی متفاوتی دارد مثل لفظ آتش معنی گرمی یا سوزندگی و لفظ یخ معنی سردی را همراه خود دارد و سردی و گرمی دو حقیقت هستند که با هم تفاوت دارند و همین طور روح ها هم همینطور هستند و با هم تفاوت دارند و تفاوت آنها نشان میدهد که مجرد نیستند. هر انسان خوبی دارای چهار روح است روح ایمان ، روح شهوت و روح بدن و روح قوت که برای هر کسی شدت این روح ها یا شدت تعلق روح ها فرق می کند و پیامبران و اوصیاء دارای روح القدس هستند و روح از امر پروردگار که همان روحی است که خداوند از امرش خلقش کرده نه از ذاتش و همین روح است که خدا به خودش نسبت داده مثل اینکه کعبه را بخودش با نام خانه خدا نسبت داده .
وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
سلام علیکم.
در مورد نفخت و فیه من روحی یعنی از روح خودم دمیدم یه چیز واضح است اونم نشانه ی احترام.مثلا الان ما به مسجد میگیم خانه ی خدا یا به کعبه خوب آیا واقعا خانه ی خدا هستند؟نه . بلکه به نشانه و احترام این خانه نسبت به دیگر خانه ها میگوییم مسجد خانه ی خدا هست.
با تشکر.
اولا آیه اشاره ای به خلقت ندارد
خلاصه «نزول» و «انزال» در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است،
سلام
خودتان مقایسه کنید
وهوالله العالم
خب درستش چیست؟
شما می گویید، حزائن در طول هم باشد تا برسد به خدای متعال
بعد خدا خودش به مرتبه بعد نازل میشود
دو حالت دارد:
1- اگر در مرتبه خودش هم به حالت غیب باقی می ماند!
این یعنی خدا مرکب است، چیزی غیر از خود در او هست که او را به مرتبه بعد رسانیده، علاوه بر این تغییر هم کرده است
2- اگر در حین نزول، در مرتبه خودش باقی نمی ماند، خب این میشود تغییر.باتشکر
سلام
پس بطور منطقی نشان خزانه ها را باید در مراتب بالاتر جست به این معنا که هر مرتبه وجودی بالاتر خزانه مرتبه پایینتر است
این سخن خوبی است
اما تجلی در مقام مادون نه مستلزم تغییر در مبدا نزول است و نه مستلزم ترکیب برای درک این معنا به خودتان توجه کنید پیش از سخن گفتن که نوعی فعل شماست و حین سخن گفتن . می بینید ک ذات شما در هردو مقام محفوظ است
و اما تلازم ترکیب به چه دلیل ؟ ایا منظورتان این است که خدای متعال قبل از تجلی واحد بسیط است و بعد از تجلی واحد مرکب می شود ؟
اما معنای ترکیب این نیست چون در ترکیب اشیاء تمایز استقلالی عرض دارند ولو اینکه ماهیت جدیدی را ایجاد کنند مثلا ترکیب اکسیژن و هیدروژن آب ساز است اما به هر حال اکسیژن به خواص خود و هیدروژن به خواصی دیگر همچنان در عرض هم وجود دارند و مستقل اند و به همین دلیل می توان آندو را از هم جدا کرد و آب را تجزیه نمود
اما تجلی حق متعال قابل تفکیک از او نیست و تمایز عرضی هم بین او تجلی اش نیست بله تمایز طولی هست ، تجلی حق متعال در مرتبه ذات نیست اما این تمایز موجب ترکیب نیست و ذات در عین تجلی همچنان بسیط است
سلام
صادر اول و مصدر بودن خدا:يكي از قديمي ترين و نخستين پرسشهاي بشر هميشه اين بوده: خداوند كه خداي همه كائنات است، آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
اگر از چيز ديگر آفريده پس آن چيز وجود داشته و مسأله به تسلسل ميرود و اگر از وجود خودش (يعني از وجود خود خدا) آفريده در اين صورت خداوند تجزيه شده و بخش كوچكي از او به مخلوق تبديل شده است و نتيجه اين سخن «مركب بودن خدا» است.
ارسطوئيان براي فرار از اين بنبست واژه «خلق» و آفريدن را كنار گذاشته بهجاي آن واژه «صدور» را مصطلح كردند يعني آن موجود اوليه از خداوند صادر شده است.
تجلی در مرتبه پایین تر مستلزم ترکیب نیست به همان بیانیکه در بالا مطرح شد
تصور منکرین از تجلی هم درست نیست اینکه می گویند تجلی جزئی از ذات است خود دلیل بر عدم تصور صحیح است
تجلی ایجاد در مرتبه نازلتر است مانند ایجاد لفظ از معنا در مقام ذهن . ذهن انسان ابتدا عکس این کار را می کند . اول لفظ را می شنود و برایش معنا ایجاد می کند اما در مقام ارائه مفهوم و معنا معنا را به لفظ تنزل می دهد و در حقیقت از معنا لفظ می سازد بدون اینکه معنا از مرتبه خودش تنزل پیدا کند ( تدبر می خواهد )
و هوالله الموفق
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
پس بطور منطقی نشان خزانه ها را باید در مراتب بالاتر جست به این معنا که هر مرتبه وجودی بالاتر خزانه مرتبه پایینتر است
اگر خزانه ای به معنی انباری برای چیزها باشد
اما تجلی در مقام مادون نه مستلزم تغییر در مبدا نزول است و نه مستلزم ترکیب برای درک این معنا به خودتان توجه کنید پیش از سخن گفتن که نوعی فعل شماست و حین سخن گفتن . می بینید ک ذات شما در هردو مقام محفوظ است
خب حرف ما هم همین است، ذات محفوظ است
ولی کلامم که در گنجینه نبوده تا بعد نازل شود
معناییست که در می یابم و می گویم(آنلاین، ذخیره خانه و انبار هم نداشته، اگر میداشت از بدو تولد باید همه چیز را میفهمیدم)
پایا منظورتان این است که خدای متعال قبل از تجلی واحد بسیط است و بعد از تجلی واحد مرکب می شود ؟
شما می فرمایید، در اولین مرحله تجلی ذات خدا، نزول پیدا میکند و به مقام دوم میرسد،
خب این یعنی چه؟
اگر ذات سر جای خودش هست، چطور نزول کرده
چرا به جای خلق کردن از واژه تجلی استفاده میکنید
معنای ترکیب این نیست چون در ترکیب اشیاء تمایز استقلالی عرض دارند ولو اینکه ماهیت جدیدی را ایجاد کنند مثلا ترکیب اکسیژن و هیدروژن آب ساز است اما به هر حال اکسیژن به خواص خود و هیدروژن به خواصی دیگر همچنان در عرض هم وجود دارند و مستقل اند و به همین دلیل می توان آندو را از هم جدا کرد و آب را تجزیه نمود
به نظر حقیر نه این اشتباه است
اکسیژن اسم ترکیب خاصی است
هیدروژن هم اسم ترکیب خاصی است
آب هم اسم ترکیب خاصی است(در حین تشکیل آب یک سری عناصر این ترکیبات کامل تغییر میکنند).
اما تجلی حق متعال قابل تفکیک از او نیست و تمایز عرضی هم بین او تجلی اش نیست بله تمایز طولی هست ، تجلی حق متعال در مرتبه ذات نیست اما این تمایز موجب ترکیب نیست و ذات در عین تجلی همچنان بسیط است
شما اگر بگویید، خلق چیزی است که نبوده، حقیر میپذیرم
شما میگید از قبل بوده و در حین خلق کردن نازل شده و به صورت دیگری درآمده
آخه چطور ممکنه؟
اگر خزانه ای به معنی انباری برای چیزها باشد
سلام
به محلی که چیزی بطور انبوه در آن وجود داشته باشد و از آن بردارند خزانه می گویند و از آنجایی که مراتب بالاتر وجود محل ظهور و تجلی انبوه اشیاء مرتبه مادون است خزانه محسوب می شوند
خب حرف ما هم همین است، ذات محفوظ است
ولی کلامم که در گنجینه نبوده تا بعد نازل شود
معناییست که در می یابم و می گویم
باید بیشتر دقت کنید
ذهن شما خزانه معانی و الفاظ است هروقت به دلیلی لازم به ارائه معنا و مفهومی باشید ذهن از ذخیره الفاظ یک نسخه متناسب ایجاد می کند تا به مرحله تلفظ در زبان شما می رسد
خوب این فعل نفس شماست و شما دارید از خزانه معانی الفاظ را ایجاد می کنید
اگر دقت کنید بین معنا و لفظ تفاوت است اما تنزل معنا به مرتبه لفظ باعث تغییر در ذات معنا نمی شود
شما می فرمایید، در اولین مرحله تجلی ذات خدا، نزول پیدا میکند و به مقام دوم میرسد،
خب این یعنی چه؟
اگر ذات سر جای خودش هست، چطور نزول کرده
چرا به جای خلق کردن از واژه تجلی استفاده میکنید
تفاوتی در این دو لفظ نیست بلکه هرکدام از جهتی مساله را بیان می کند
وقتی می گوییم تجلی یعنی آن حقیقت غیبی در این مرتبه آشکار شده
وقتی می گوییم خلقت یا به اندازه در آمدن را اراده کرده ایم یا ایجاد را
به نظر حقیر نه این اشتباه است
اکسیژن اسم ترکیب خاصی است
هیدروژن هم اسم ترکیب خاصی است
آب هم اسم ترکیب خاصی است
اکسیژن و هیدروژن خود عنصرند نه اینکه از عنصری تشکیل شده باشند
بیشتر مطالعه بفرمایید
شما اگر بگویید، خلق چیزی است که نبوده، حقیر میپذیرم
شما میگید از قبل بوده و در حین خلق کردن نازل شده و به صورت دیگری درآمده
آخه چطور ممکنه؟
بوده نه به شکل و هیات و اندازه و خواص اینسویی بلکه به نحو دیگر در مرتبه ای دیگر بوه است
مثالی از خودتان بزنم
گاهی شاد هستید و این شادی را با خنده یا حرکات بدن آشکار می کنید
شادی در مرتبه روح و شادی در مرتبه بدن تفاوت دارند هریک ویژگیهای خاص خود را دارند اما یکی جلوه دیگری است
و هوالله الموفق
سلام علیکم
به محلی که چیزی بطور انبوه در آن وجود داشته باشد و از آن بردارند خزانه می گویند و از آنجایی که مراتب بالاتر وجود محل ظهور و تجلی انبوه اشیاء مرتبه مادون است خزانه محسوب می شوند
خب بزرگوار، این میشه همان مرکب
ذهن شما خزانه معانی و الفاظ است
عرض کردم که اینها همش ساختگی است، همیشگی نبوده
اکسیژن و هیدروژن خود عنصرند نه اینکه از عنصری تشکیل شده باشند
بیشتر مطالعه بفرمایید
متوجه عرضم نشدید
خیالتان راحت حقیر اطلاعم کم نیست(هر چند زیاد هم نیست:Cheshmak:)
اکسیژن و هیدروژن هر کدام مرکب از اجزایی هستند
در حین اتصال بخشی از اون اجزا کامل تغییر می کند
پس اکسیژن و هیدروژنی نیست، بلکه ترکیب جدیدی از اجزا هست.
بوده نه به شکل و هیات و اندازه و خواص اینسویی بلکه به نحو دیگر در مرتبه ای دیگر بوه است
مثالی از خودتان بزنم
گاهی شاد هستید و این شادی را با خنده یا حرکات بدن آشکار می کنید
شادی در مرتبه روح و شادی در مرتبه بدن تفاوت دارند هریک ویژگیهای خاص خود را دارند اما یکی جلوه دیگری است
خب اندازه ها از کجا آمد؟
بزرگوار مثالهایی میزنید که نیازمند وجود چیزی از قبل است
شادی روح در مرتبه تن جلوه کرد، بله!
تن از کجا آمد؟
تن مرتبه یک حقیقت بالاتری است که نزول کرده؟
به کجا نزول کرده؟
به هیچ جا!!!!!!
تشکر میکنم.
خب بزرگوار، این میشه همان مرکب
سلام
چرا مرکب ؟ آب انبار هم خزانه آب است آیا مرکب است ؟ آتش هم خزانه گرماست آیا مرکب است ؟ معنا هم خزانه لفظ است آیا مرکب است ؟
عرض کردم که اینها همش ساختگی است، همیشگی نبوده
چه اهمیتی دارد که همیشگی است یا ساختگی؟
بنده دارم نحوه نزول معنا به لفظ را توضیح می دهم و اینکه نزول مستلزم تغییر مبدا نیست
چرا دقت نمی کنید ؟
اکسیژن و هیدروژنی نیست، بلکه ترکیب جدیدی از اجزا هست.
اتصال این دو مستلزم نحوی از تغییر است اما نه آنگونه که ماهیتشان را کلا تغییر دهد وگرنه با تجزیه آب دوباره اکسیژن و هیدروژن اولیه را نداشتیم
خب اندازه ها از کجا آمد؟
بزرگوار مثالهایی میزنید که نیازمند وجود چیزی از قبل است
شادی روح در مرتبه تن جلوه کرد، بله!
تن از کجا آمد؟
تن مرتبه یک حقیقت بالاتری است که نزول کرده؟
به کجا نزول کرده؟
به هیچ جا!!!!!!
شما اصلا به مثالها و جهت مد نظر در آنها توجه ندارید
آنچه که در این مثال مد نظر بود تفاوت ویژگیهای وجودی تجلی و متجلی است محل و مکان چه اهمیتی دارد
اجازه بدهید این بحث را ادامه ندهیم
توصیه می کنم یک دوره مطالعه در معرفت نفس داشته باشید
و هوالله الموفق
سلام
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 134
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاح مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ بَيْتِي وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِيلِي وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ.محمد بن مسلم گويد از امام صادق (ع) راجع بقول خداى عز و جل «و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحركست و براى آن روحش نامند كه نامش از ريح (باد) مشتق است و چون أرواح همجنس باد باشند روح را از لفظ ريح بيرون آورد و آن را بخود نسبت داد زيرا كه آن را بر ساير ارواح برگزيد چنان كه نسبت بيك خانه از ميان همه خانه ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بيك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظاير اينها (چنان كه گويد: دين من، بنده من، رسول من) و همه اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند.
سلام
اگر ارواح از جنس باد باشند پس روح شامل اکسیژن و نیتروژن و هیدروژن و منواکسید کربن و ذرات و ناخالصیهای موجود در هوا و ...
می باشد
پس ما هنگام تنفس ارواح را هم به داخل بدن می کشیم و نتیجه ان این است که ما همیشه تعداد زیادی روح در بدن داریم
به جز روح خودمان :Moteajeb!::Gig:
البته شاید حدیث را باز کنین چیز دیگری بشود ؟
سلاماگر ارواح از جنس باد باشند پس روح شامل اکسیژن و نیتروژن و هیدروژن و منواکسید کربن و ذرات و ناخالصیهای موجود در هوا و ...
می باشد
پس ما هنگام تنفس ارواح را هم به داخل بدن می کشیم و نتیجه ان این است که ما همیشه تعداد زیادی روح در بدن داریم
به جز روح خودمانالبته شاید حدیث را باز کنین چیز دیگری بشود ؟
سلام
روح مراتبی دارد و البته واسطه ای میان روح غیرمادی با بدن بنام روح بخاری وجود دارد که مادی است اما بسیار لطیف است احتمالا منظور از روایت این وجود شریف است که در لطافت همچون باد و نسیم است
والله الموفق
در فلسفه اهلبيتعليهم السلام و قرآن خداوند علة العلل نيست بل خالق قانون علت و معلول و موجِد آن است و اين قانون كه در عينيت كائنات جريان دارد خود پديدهاي است حادث كه خداوند آن را احداث كرده است.
رابطه خدا با خلق «رابطه علّي و معلولي» نيست بل در بدو امر رابطه «موجِد و موجَد» است پس از ايجاد، «رابطه خالق ومخلوق» و نيز «رابطه ربّ و مربوب» ـ پرورشدهنده و پرورششونده ـ است.
سلام
یک سوال اینجا مطرح می شود
و اینکه خداوند بعد از اینکه قانون علت و معلول را خلق کرد و این قانون همه جانبه و گسترده است
بعد از ان نقش خداوند در جهان چیست ؟چون به نظر می رسد با خلق یا ایجاد این قانون دیگر نیازی به خدا نیست و
جهان خودش را اداره می کند ؟
اين حديث با عبارت «نكره در سياق نفي» ميگويد: خدا بود؛ ولي هيچ چيزي همراه او وجود نداشت. نه مجردي نه غير مجردي.
و «عن محمد بن مسلم عن ابي جعفرعليه السلام قال: سمعته يقول: كان اللَّه عزوجل ولا شيء غيرهُ[7]...
امام باقرعليه السلام فرمود: خداوند عزوجل بود و چيزي با او نبود...».
2 ـ خداوند «مريد»، «مختار»، «فعال ما يشاء» و... است نه «فعل محض»، نه تماشاگر محض.[8]
3 ـ خداوند «مصدر» نيست «موجِد» است.
4 ـ اول ايجاد كرده و سپس در بستر علة و معلول جريان «خلق» را به راه انداخته است.
5 ـ هميشه در مقام اختيار، انتخاب، گزينش، ايجاد و خلق كردن است.
6 ـ حتي قانون علة و معلول را كه به راه انداخته به سر خود رها نكرده و در آن نيز دخل و تصرف ميكند «كلّ يوم هو في شأن[9]« و «القدريّة مجوس امّتي:[10] آنان كه كار خدا را منحصر و محكوم به قانون علت و معلول ميدانند مجوس امت اسلامي هستند» و نيز «آنان كه قانون مذكور را مستقل و سرخود رها شده ميدانند مجوس امت من هستند».
7 ـ در پاسخ به سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كاري ميپرداخت» ميفرمايند: سوالت غلط است به لفظ «قبل» كه در اين پرسش به كاربردي توجه كن «قبل» از مقولههاي زمان است. خود زمان پديده است و مخلوق خدا است قبل و مفهوم و مصداقي كه اين لفظ دارد هر دو پديدهاند و مخلوق خدا هستند. در حقيقت تو ميگويي «خداوند قبل از قبل به چه كاري مشغول بود» يا «خداوند زماني كه زمان نبود به چه كاري ميپرداخت». اساس سوال، مصداق تناقض است و تناقض جوابي ندارد؛ زيرا غلط و صرفاً «فرض محال» است.
بلي بايد اذعان كرد در اينجا چيزي در ذهن انسان هست كه آن را با هر تعبيري بيان كند غلط و مصداق تناقض خواهد بود و هرگز نخواهد توانست اين نكته ذهني را در قالب الفاظ درآورد بنابراين هرگز پاسخ آن را نيز نخواهد شنيد.
آيا انسان در اين مسأله هميشه جاهل خواهد ماند؟ بلي.
شما می گویید خدا بود و هیچ چیزی با او نبود
و الان خدا هست و مخلوقات هم بااوهستند
پس دو حالت داریم زمانی که فقط خدا بود و زمانی که مخلوقات با خدا هستند
بین این دو زمان یک نقطه مرزی داریم نقطهای که خداوند تصمیم به ایجاد به قول شما گرفت
حال سوال این است قبل از این نقطه مرزی خدا چه می کرد ؟
به هرحال افرینش از یک نقطه ای اغاز شده مثلا بیگ بنگ
سلام
روح مراتبی دارد و البته واسطه ای میان روح غیرمادی با بدن بنام روح بخاری وجود دارد که مادی است اما بسیار لطیف است احتمالا منظور از روایت این وجود شریف است که در لطافت همچون باد و نسیم است
والله الموفق
سلام
اینکه فرمودین روح مراتبی دارد به نظرم منظور روح شناخته شده انسان نیست
بلکه شما منظورتون سطح اگاهی و هوشیاری انسان است
وگرنه مراتب روح چه معنایی دارد ؟
در ضمن اگر منظور از روح حدیث روح بخاری باشد ایا صحیح است که بگوییم روح بخاری از اکسیژن و نیتروژن و سایر گازها
تشکیل شده است ؟
اگر چنین است اینها که اگاهی ندارند بلکه موادند یا گازند چطور می شه اگاهی رو برای گازها تعریف کرد ؟
و یک سوال دیگر شما معتقد به جهان مجردات نیستید
پس خود خدا ایا مجرد نیست ؟
یا فرشته ها ؟
فرشته ها یا ملایک کجا هستند ؟
سلاماینکه فرمودین روح مراتبی دارد به نظرم منظور روح شناخته شده انسان نیست
بلکه شما منظورتون سطح اگاهی و هوشیاری انسان استوگرنه مراتب روح چه معنایی دارد ؟
در ضمن اگر منظور از روح حدیث روح بخاری باشد ایا صحیح است که بگوییم روح بخاری از اکسیژن و نیتروژن و سایر گازها
تشکیل شده است ؟
اگر چنین است اینها که اگاهی ندارند بلکه موادند یا گازند چطور می شه اگاهی رو برای گازها تعریف کرد ؟
سلام
این درست نیست که شما میزان دانسته های خود را به دیگران تعمیم دهید و روح را صرفا سطح هوشیاری اعلام کنید
دیگر اینکه گفتیم روحی بنام روح بخاری از جسم هست اما جنس و ترکیب آنرا که نگفتیم
بعد هم گفتیم روح بخاری یک واسطه برای ارتباط روح مجرد عاقل با جسم است و از هوشیاری روح بخاری چیزی نگفتیم چه اینکه روح بخاری هم نوعی از جسم است و بالاصاله هوشیاری برای او نیست همانطور که برای بدن نیست
و یک سوال دیگر شما معتقد به جهان مجردات نیستید
پس خود خدا ایا مجرد نیست ؟
یا فرشته ها ؟
فرشته ها یا ملایک کجا هستند ؟
ذات خدای متعال فوق تجرد است یعنی فوق عالم فرشتگان
لذا اگر توانستید نسبت روح خود را با بدن تعیین کنید می توانید نسبت فرشتگان عالم مجرد را با عالم جسمانی بیابید
و هوالله الموفق
یگانگی یعنی روح انسان هم مانند روح الهی از جنس عالم امر و مجردات است
سلام
ببخشید چند سوال
منظورتون از روح الهی چیست ؟
مگر خدا روح دارد ؟
- منظور از نفخه ایجاد است پس او خالق جسم و روح است دلیل نسبت روح انسان به روح خودش یگانگی در حقیقت وجودی است یعنی از عالم امر و مجردات است
قل الروح من امر ربی
والله الموفق
اینجا می گویید یگانگی در حقیقت وجودی روح انسان و روح خدا
یگانگی یعنی یکی بودن
ایا منظورتون این است که روح انسان با روح خدا از یک جنس است ؟
یکی است ؟ یعنی یک روح در خدا و در همه است ؟
سلامببخشید چند سوال
منظورتون از روح الهی چیست ؟
مگر خدا روح دارد ؟
سلام
حتما دارد که می فرماید : من روحی
و ظاهرا منظور از روح الهی همان بعد مجرد عالم است چون می فرماید : قل الروح من امر ربی
روح از عالم امر است عالمی که حقایق دفعتا وجود می یابند و در آنها تدریج و استعداد راه ندارد
اینجا می گویید یگانگی در حقیقت وجودی روح انسان و روح خدا
یگانگی یعنی یکی بودن
ایا منظورتون این است که روح انسان با روح خدا از یک جنس است ؟یکی است ؟ یعنی یک روح در خدا و در همه است ؟
بله از یک جنس است از جنس عالم مجردات البته در شدت و ضعف متفاوتند مثل تفاوت نورهای شدید و ضعیف
والله الموفق
دیگر اینکه گفتیم روحی بنام روح بخاری از جسم هست اما جنس و ترکیب آنرا که نگفتیم
بعد هم گفتیم روح بخاری یک واسطه برای ارتباط روح مجرد عاقل با جسم است و از هوشیاری روح بخاری چیزی نگفتیم چه اینکه روح بخاری هم نوعی از جسم است و بالاصاله هوشیاری برای او نیست همانطور که برای بدن نیست
سلام
شما با اشاره به این حدیث
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 134
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاح مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ بَيْتِي وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِيلِي وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ.
محمد بن مسلم گويد از امام صادق (ع) راجع بقول خداى عز و جل «و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحركست و براى آن روحش نامند كه نامش از ريح (باد) مشتق است و چون أرواح همجنس باد باشند روح را از لفظ ريح بيرون آورد و آن را بخود نسبت داد زيرا كه آن را بر ساير ارواح برگزيد چنان كه نسبت بيك خانه از ميان همه خانه ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بيك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظاير اينها (چنان كه گويد: دين من، بنده من، رسول من) و همه اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند.
فرمودین منظور روح بخاری است
و در این حدیث می گوید روح از جنس باد است