جمع بندی من عرف نفسه فقد عرف ربه

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من عرف نفسه فقد عرف ربه

مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟
منظور از شناخت خود چیست؟
شناحت خود چه ارتباطی با شناخت خدا دارد؟

با نام الله




کارشناس بحث: بصیر

استدلال;323282 نوشت:
مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟
منظور از شناخت خود چیست؟
شناحت خود چه ارتباطی با شناخت خدا دارد؟

باسلام و احترام خدمت شما دوست گرامی و ارجمند
مضمون حدیث: هر کس خود را بشناسد، به تحقیق خدای خود را هم شناخته است.

قرآن فراموش کردن خود را نتیجة فراموش کردن خدا بر می‌شمارد و می‌فرماید: «و لا تکونوا کالذین نسوالله فانساهم انفسهم[=&quot]»[=&quot][1] مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم خودشان را از یادشان برد. قرآن کوشاست که انسان «خود» را کشف کند. این «خود»، «خودِ» شناسنامه ای نیست که اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی متولد شده ای؟ تابع چه کشوری هستی؟ آن «خود» همان چیزی است که «روح الهی» نامیده می شود و با شناختن آن «خود» است که(انسان) احساس شرافت و کرامت می کند و خویشتن را از تن دادن به پستی‌ها برتر می‌شمارد .(شناسایی توانایی ها و صفات مثبت خود و تلاش برای شکوفا کردن آنها برای حذف صفات بد و منفی و رسیدن به کمال)
امیر المومنین ـ علیه السّلام ـ نیز می‌فرماید: «در شگفتم از کسی که خود را نمی‌شناسد، چگونه می‌تواند پروردگارش را بشناسد.»

[=&quot][1] حشر، آیه 19

به طور کلي ما با شناخت ابعاد مختلف جسم و قابليت هاي روانشناختي روح ، مي‌توانيم شناخت حصولي خود را نسبت به خدا بالابرده و صفات الهي از قبيل (قدرت ، نظم ، حکمت و... ) را بهتر درک کنيم.
اما مهمتر از شناخت حصولي ، شناخت حضوري خدا هست که لذت بيشتري دارد. و با خودشناسي عرفاني مي‌توانيم به آن برسيم.
به عبارت بهتر، «دلِ» انسان ارتباط عميقي با آفرييننده خود دارد و هنگامي که انسان به عمق دل خود, توجه نمايد چنين رابطه اي را خواهد يافت ( و از طريق همين رابطة وجودي مي‌تواند در حد ظرفيت خود ، خدا را مشاهده قلبي نمايد)؛ ولي اکثر مردم مخصوصاً در اوقات عادي زندگي که سرگرم امور دنيا هستند توجهي به اين رابطه قلبي ندارند و هنگام قطع اميد شان از اسباب مادي به اين رابطه توجه مي کنند.(آيت الله مصباح،معارف قرآن ،ج1،ص36)

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از ذكر این حدیث‏شریف می‏فرماید:

«شیعه و سنی این حدیث را از پیامبراكرم صلی الله علیه و آله نقل كرده‏اند و این یك حدیث مشهور است.[1]


اما تفسیرهای هفتگانه برای حدیث من عرف نفسه که ذکر آنها در فهم بهتر حدیث ما را یاری خواهد کرد:

از جمله:
1) این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم» است، یعنی هركس شگفتیهای ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‏انگیز این اعجوبه خلقت پی برد، راهی به خدا به روی او گشوده می‏شود؛ زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمی‏تواند از غیر مبدا عالم و قادری، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفه الله است.
2) ممكن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خویش كند می‏بیند وجودی است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایی و هوشیاری و سلامت و بالاخره تمام هستی او با شاخ و برگهایش، وجودی است غیر مستقل و نیازمند كه بدون اتكا به یك وجود مستقل و بی‏نیاز، یك لحظه امكان ادامه بقاء او نیست.

[1] تفسیر المیزان، ج6، ص ‏169 (بحث روانی ذیل آیه‏105، سوره مائده).

3) حدیث می‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد؛ برای این كه انسان هرگاه در وجود خویش كمی دقت كند می‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت دیگری است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامی كه به سراغ علت وجود خویش (فی‏المثل پدر و مادر) می‏رود باز آنها را معلول علت دیگری می‏بیند، و هنگامی كه سلسله این علت و معلول را پی‏گیری می‏كند، به اینجا می‏رسد كه آنها نمی‏توانند تا بی نهایت پیش بروند چرا كه تسلسل لازم می‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است.
بنابراین، باید این سلسله به‏جایی ختم‏شود كه‏علت نخستین و به‏تعبیر دیگر علهالعلل و واجب‏الوجوداست،هستی‏اش از درون ذاتش می‏جوشد و در هستی‏خود محتاج دیگری نیست. هنگامی كه‏انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خدای خویش پی می‏برد.
4) این حدیث می‏تواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، یعنی هرگاه انسان به زوایای قلب خود و اعماق روح خود پی ببرد، نور الهی و توحید كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار می‏شود، و از «معرفه النفس» به «معرفه الله» می‏رسد، بی آن‏كه نیازی به دلیل و استدلال داشته باشد.

5) این حدیث می‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنی كه هركس خویشتن را با صفات ویژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست‏ بشناسد، به صفات پروردگار پی خواهد برد. [1]
6) مرحوم علامه مجلسی تفسیر دیگری از بعضی از علما درباره این حدیث نقل می‏كند و حاصل آن این است كه: «روح انسان یك موجود لطیف لاهوتی است در صفت ناسوتی (یعنی از جهان ماوراء طبیعت است كه با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت بر یگانگی و ربوبیت خداوند می‏كند:

1. از آنجا كه روح مدبر بدن است می‏دانیم كه جهان هستی مدبری دارد!

2. از آنجا كه یگانه است دلالت‏بر یگانگی خالق دارد!

3. از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!

4. از آنجا كه از بدن آگاه است دلیل بر آگاهی خداوند است!

5. از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!

6. از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت خداست!

7. از آنجا كه انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است كه احاطه به كنه ذات خدا امكان ندارد!

8. از آنجا كه انسان محلی برای روح در بدن نمی‏شناسد دلیل بر این است كه خدا محلی ندارد!

9. از آنجا كه روح را نمی‏توان لمس كرد دلیل بر این است كه خداوند لمس كردنی نیست!

10. و از آنجا كه روح و نفس آدمی دیده نمی‏شود دلیل بر این است كه خالق روح قابل رؤیت نیست!»[2]

[1] امینی آمدی، غرر الحكم، حدیث 9965. همچنین، نهج البلاغه، خطبه 1.

[2] بحارالانوار، ج 58، ص ‏99 و 100.

7) تفسیر دیگری كه برای این حدیث به نظر می‏رسد این‏كه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از قبیل تعلیق به محال است، یعنی همان‏گونه كه انسان نمی‏تواند نفس و روح خود را بشناسد
خدا را نیز نمی‏تواند حقیقتا بشناسد.
ولی تفسیر اخیر بعید به نظر می‏رسد و تفسیرهای قبل مناسبتر است و هیچ مانعی ندارد كه تمام تفسیرهای بالا در مفهوم این حدیث‏شریف و پر محتوا جمع باشد.
آری! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسی راهی است به خدا شناسی و به یقین خداشناسی، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاكسازی روح و دل از آلودگیهای اخلاقی است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اینجا روشن می‏شود كه یكی از مهمترین گامهای سیر و سلوك و تهذیب نفوس خود شناسی است، ولی خودشناسی موانع زیادی دارد كه در بحث آینده به آن شاره خواهد شد.

بصیر;323337 نوشت:
[=tahoma][=navy]
7) راهی است به خدا شناسی و به یقین خداشناسی، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاكسازی روح و دل از آلودگیهای اخلاقی است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اینجا روشن می‏شود كه یكی از مهمترین گامهای سیر و سلوك و تهذیب نفوس خود شناسی است،[="royalblue"] ولی خودشناسی موانع زیادی دارد كه در بحث آینده به آن شاره خواهد شد.[/]

[/][/]

به نام خدا
سلام
جناب بصیر گرامی
ضمن تشکر از مطالبی که فرمودید , بی صبرانه منتظر ادامه مطالب می مانم , انشاالله

یا حق

استدلال;323282 نوشت:
مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟
این روایت همان آیۀ: "نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم" است.:Kaf:

با سلام
قبلا احادیثی پیرامون معرفت جمع کرده بودم شاید بدرد بخورد :


در کتاب شریف اصول کافی جلد اول، بابی هست به نام «انه تعالی لایعرف الا به »،یعنی خدا را فقط باید از راه خدا شناخت. روایت دیگری در اول این باب از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند که :«اعرفوا الله بالله و الرسول بالرساله و اولی الامر بالامربالمعروف » خدا را با خدایی بشناسید، رسول را با رسالت بشناسید، اگر رسالت را شناختید رسول را می شناسید و اگر خدایی را شناختید خدا را می شناسید.


حضرت فرمود: «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به » او را می شناسی بعدمی فهمی علیم است سپس خودت را با او می شناسی. اول او را و صفت او را می شناسی، کار او را او که یکی ازکارهای او خود تویی می شناسی، «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به و لا تعرف نفسک بنفسک من نفسک »، خیال نکن که خودت را باخودت می شناسی،


روایت سوم این باب که آخرین روایت هم هست از منصور بن حازم،شاگرد خوب امام ششم سلام الله علیه است، او به امام ششم عرض کرد که «انی ناظرت قوما» من در علم توحید با عده ای مناظره کردم به آنها گفتم: «ان الله جل جلاله اجل و اعز واکرم من ان یعرف بخلقه » خدا عزیزتر و جلال تر و گرامی تر از آن است که با دلیل شناخته بشود «بل العباد یعرفون بالله » مردم را باید با خدا شناخت یکی از بندگان خود ماییم. آن گاه امام ششم فرمود: «رحمک الله »; خدا تو را رحمت کند، خوب حرف زدی. آری، این مکتب غنی اسلام و اهل بیت است که امثال منصور بن حازم می پروراند که انسان می گوید اول باید خدا را فهمید بعد خودش را.


و في الكافي عن ابي عبداللهu قال: ليس لله علي خلقه ان يعرفوا، و للخلق علي الله ان يعرّفهم، ولله علي الخلق اذا عرّفهم ان يقبلوا. (10)


و فيه أيضاً: ليس علي الخلق ان يعرفوا قبل ان يعرّفهم، و للخلق علي الله ان يعرّفهم ولله علي الخلق اذا عرّفهم ان يقبلوا.
و عنهu بعد قول الراوي: اصلحك الله هل جعل في الناس اداة ينالون بها المعرفة؟ قال: فقال: لا، قلت: فهل كلّفوا المعرفة؟ قال: لا، علي الله البيان، لا يكلّف الله نفساً الاّ وسعها و لا يكلّف الل نفساً الاّ ما‌ آتاها. (11)
و في المحاسن عن صفوان قال: قلت لعبد صالح: هل في الناس استطاعة يتعاطون بها المعرفة؟ قال: لا، انّما هو تطوّل من الله. (12)
و في الكافي سئل أمير المؤمنينu بم عرفت ربّك؟ قال: بما عرّفني نفسه... ـ الخبرـ . (13)
و فيه عن ابي عبداللهu: انّ امرالله كلّه عجيب الاّ انّه قد احتجّ عليكم بما قد عرّفكم من نفسه. (14)
و في كتاب سليمبن قيس عن أمير المؤمنينu: ادني ما يكون به مؤمناً ان يعرّفه الله نفسه فيقرّ له بالربوبيّة و الوحدانيّة... الخبر. (15)
و في الدعاء: اللهم عرّفني نفسك. (16)
و في دعاء ابي حمزة عن السيّد السجادu: بك عرفتك و انت دللتني عليك. (17)
و في دعاء الصباح: يا من دلّ علي ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته. (18)
و في تحف العقول في رواية سدير عن ابي عبداللهu: تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به ولا تعرف نفسك بنفسك من نفسك، و تعلم انّ ما فيه له و به كما قالوا ليوسف ﴿ءانّك لانت يوسف قال انا يوسفو هذا اخي﴾ (19) فعرفوه به ولم يعرفوه بغيره و لا اثبتوه من انفسهم بتوهّم القلوب ـ الي ان قالu ـ معني صفة الايمان الاقرار و الخضوع لله بذلك الاقرر و التقرّب اليه به و الاداء له بعلم كلّ مفروض من صغير او كبير من حدّ التوحيد فما دونه الي آخر باب من ابواب الطّاعة ... ـ الخبر ـ . (20)
و في الاحتجاج عن أمير المؤمنينu في خطبة: هو الدال بالدليل عليه و المودّي بالمعرفة اليه. (21)
و في خطبة اخري عنهu: الحمدالله الذي لا تدركه الشواهد، و لا تحويه المشاهد، و لا تراه النواظر، و لا تحجبه السواتر، الدالّ علي قدمه بحدوث خلقه، و بحدوث خلقه علي وجوده، و باشتباههم علي ان لا شبه له... ـ الخطبة ـ. (22)
و في خطبة ثالثة: اوّل عبادة الله معرفته، واصل معرفته توحيده، و نظام توحيده نفي الصفات عنه، جلّ عن ان تحلّه الصفات بشهادة العقول انّ كلّ من حلّته الصفات فهو مصنوع، و شهادة العقول له انّه جلّ جلاله صانع ليس بمصنوع، بصنع الله يستدلّ عليه، و بالعقول يعتقد معرفته، و بالفكر تثبت حجّته، جعل الخلق دليلاً عليه، فكشف به عن ربوبيّته، هو الواحد الفرد في ازليّته، لا شريك له في الهيّته، و لا ندّ له في ربوبيّته، بمضادّته بين الاشياء المتضادّة علم ان لا ضدّ له، و بمقارنته بين الامور المقترنة علم ان لا قرين له. (23)


و في الكافي عن أمير المؤمنينu في حديث: بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له، و بتجهيره الجواهر عرف ان لا جوهر له و بمضادّته بين الاشياء عرف ان لا ضدّ له، و بمقارنته بين الاشياء عرف ان لا قرين له، ضادّ النور بالظلمة، و اليبس بالبلل، و الخشن باللين، و الصرد (24) بالحرور، مؤلّف بين متعادياتها، مفرّق بين متدانياتها، دالّة بتفريقها علي مفرّقها و بتأليفها علي مؤلّفها، و ذلك قول الله تعالي: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون»... ـ الخبر ـ

[=Traditional Arabic]من عرف الله[=Traditional Arabic] توحد. - من عرف نفسه تجرد.
[=Traditional Arabic]من عرف الله[=Traditional Arabic] لم يشق أبدا.

[=Traditional Arabic]من عرف الله[=Traditional Arabic] كملت معرفته

[=Traditional Arabic]من عرف الله[=Traditional Arabic] توحد



ونحن وجه الله و نتقلب في الارض بين اظهركم، عرفنا من عرف الله،...مستدرک الوسائل

قال صلوات الله عليه : يا جابر أو تدري ما المعرفة؟ المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا ثم معرفة الابواب ثالثا ثم معرفة الانام رابعا ثم معرفة الاركان خامسا ثم معرفة النقباء سادسا ثم معرفة النجباء سابعا وهو قوله « لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مددا » وتلا أيضا : « ولو أن ما في الارض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله إن الله عزيز حكيم » .

يا جابر إثبات التوحيد ومعرفة المعاني:
أما إثبات التوحيد معرفة الله القديم الغائب الذي لا تدركه الابصار وهو يدرك
الابصار وهو اللطيف الخبير، وهو غيب باطن ستدركه كما وصف به نفسه. وأما المعاني
فنحن معانيه ومظاهره فيكم، اخترعنا من نور ذاته وفوض إلينا امور عباده، فنحن نفعل
باذنه ما نشاء، ونحن إذا شئنا شاء الله، وإذا أردنا أراد الله ونحن أحلنا الله
عزوجل هذا المحل واصطفانا من بين عباده وجعلنا حجته في بلاده. فمن أنكر شيئا ورده
فقد رد على الله جل اسمه وكفر بآياته وأنبيائه ورسله يا جابر من عرف الله تعالى
بهذه الصفة فقد أثبت التوحيد لان هذه الصفة موافقة لما في الكتاب المنزل وذلك قوله
تعالى: " لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار ليس كمثله شئ وهو السميع العليم "بحار الانوار

البته كه نكته ظریف در : ونفخت فیه من روحی : و اشراق وافاضات ربانی در معرفت است که یافتنی است تا دانستنی .


[="Tahoma"][="Navy"]با تشکر از جناب خیر البریه، به خاطر احادیث مفید و مرتبطی که در این بحث، ادامه دادند.[/]

از تاپیک عرشی کلید بشنو

حکایت ماهیان

جناب عارف متاءله سيد حيدر آملى (قدس سره ) در جامع الاسرار مى فرمايد: حكايت شده است كه روزى ماهيهاى دريا در نزد بزرگشان جمع شده اند و بدو عرض كردند اى فلانى ما تصميم گرفتيم كه به سوى دريا توجه نماييم دريايى كه ما بدو موجوديم و بدون او معدوم ؛ پس به ناچار تو بايد ما را به طرف او راهنمايى كنى كه تا به او روى آوريم و به نزد حضرت او واصل شويم چون ما مدتى است كه از دريا مى شنويم و به او باقى هستيم ولى خودش را نمى شناسيم و مكان و جهت وى را نمى دانيم ؟ بزرگ ماهى ها به آنها گفته است : اى دوستان و برادران من اين حرف به شايستگى شما و امثال شما نيست ؛ زيرا كه دريا بزرگتر از آن است كه احدى از شما بتواند بدان دست يابد و اين كار در خور شما و مقامتان نيست پس آنها ساكت شدند و پس از آن مثل اين سخن را نگفته اند. بزرگشان گفت كه شما را همين مقدار كافى است كه معتقد باشيد به وجود دريا موجوديد و بدون آن معدوم .
ماهى ها به بزرگشان عرضه داشتند كه اين اندازه به حالمان نافع نيست و اين منع تو ما را دفع نمى كند بلكه مى خواهيم به دريا توجه نماييم و به ناچار تو بايد ما را به معرفت دريا راهنمايى كنى و ما را به وجود او دلالت نمايى .
وقتى بزرگشان اينچنين ديد و ملاحظه كرد كه منع آنان ، سودى نمى بخشد شروع به بيان نمود و گفت :
اى برادران آن دريايى كه شما آن را طلب مى كنيد و اراده كرده ايد كه بدو روى آوريد با شماست و شما با او هستيد، و آن دريا محيط به شما و شما محاط به او هستيد، و محيط هرگز از محاط منفك نمى شود. و دريا عبارت از آنى است كه شما در او هستيد و شما به هر جهتى روى آوريد آن جهت دريا است و غير از دريا چيزى در نزد شما نيست . پس دريا با شماست و شما با دريا هستيد، و شما در درياييد و دريا در شماست و دريا از شما غائب نيست و نه شما از او غائبيد و اين دريا از خود شما به شما نزديكتر است .
ماهى ها وقتى اين كلام از بزرگشان شنيده اند برخاستند و متوجه او شده اند تا وى را به قتل رسانند بزرگشان گفته است و به چه جهتى مى خواهيد مرا بكشيد و به چه گناهى مرا مستحق چنين چيز مى دانيد؟ در جواب گفته اند كه تو مى گويى دريا همان است كه ما در او هستيم و حالى كه آنى كه ما در او هستيم كه فقط آب است و آب كجا از دريا است و تو از اين سخنت جز گمراهى ما از راه راست را نخواستى .
بزرگشان گفت : به خدا قسم اين چنين نيست و من جز حق سخن نگفتم و آنچه كه واقع و نفس الامر بود را بيان كردم چون كه دريا و آب در حقيقت يك چيزند و بين آب و دريا مغايرتى نيست پس آب به حسب حقيقت و وجود اسم براى دريا است و دريا براى آب به حسب كمالات و خصوصيات و انبساط و انتشار بر مظاهر اسم است . پس بعضى از ماهى ها به دريا شناخت پيدا كرده اند و ساكت شده اند، و بعضى ديگر انكار نموده و بدان كفر ورزيده اند و از بزرگشان دور شده اند. اگر بخواهى اين حكايت به زبان ماهى ها را به زبان امواج پياده كنى نيز صحيح است و بدان كه شاءن خلق در طلب حق اين چنين است كه وقتى مردم در نزد پيامبر يا امام يا عارفى اجتماع نمايند و از حق سوال كنند و آن نبى يا امام يا عارف در جواب گويد: آن حقى كه سوال مى كنيد و او را طلب مى كنيد با شماست و شما با او هستيد، و او محيط به شماست و شما محاط به او هستيد، و محيط از محاط منفك نمى شود، و او با شماست هر جا كه باشيد و او از رگ رگردن شم به شما نزديك است و او از شما غائب نيست و به هر جهت رو كنيد او را مى بينيد و با هر چيزى است و عين هر چيز است بلكه او همه چيز است و همه چيز به او قائم اند و بدون او زائل ، و براى غير او وجودى نيست نه در ذهن و نه در خارج ، و هو الاول بذاته و الاخر بكمالاته ، الظاهر بصفاته ، و الباطن بوجوده .
وقتى خلق اين كلام را بشنوند قصد كشتن آن نبى يا امام يا عارف نمايند، وقتى به آنها بگويد به چه جرمى مرا مى كشيد؟ گويند تو گويى كه حق با شماست و شما با او هستيد و در وجود چيزى جز او نيست و براى غيرش وجودى نه در ذهن است و نه در خارج ، در حالى كه به حقيقت مى دانيم كه ما موجوداتى غير او از عقل و نفس و افلاك و اجرام و ملك و جن و غيره آنها داريم پس تو كافر ملحد و زنديق هستى و تو با اين كلامت خواستى ما را از طريق حق گمراه كنى .
نبى يا امام يا عارف گويد: به خدا قسم غير از حق سخن نگفتم و غير از واقع چيزى نگفتم و من نخواستم كه شما را اغواء و گمراه كنم بلكه سخن حق تعالى را به شما گفته ام كه فرمود:((و فى انفسكم افلا تبصرون )).لذا بعضى مى پذيرند و موحد شوند و بعضى انكار نمايند و امام نبى يا عارف را طرف كنند. تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .


به نام او

[="red"]من از بزرگان عذر خواهی می کنم .[/]
[="blue"]انسان یک جسم دارد و یک جوهر .جسم ما که نیاز به توضیح ندارد و همه می دانیم چیست اما جوهر که ما به اصطلاح به آن روح هم می گوییم می توانید بر جسم های مختلف سوار شود و شکل های مختلف بر خود بگیرد و از این روی است که می گویند ما در آن دنیا به شکل آن چیزی که دوست داریم مهشور می شویم . [/]
[="green"]و این روایت هم همین طور است اگر به اون جوهر خود پی ببری به جوهر خدا پی می بری .[/]

یا حق

عصا;323778 نوشت:
به نام او

من از بزرگان عذر خواهی می کنم .
انسان یک جسم دارد و یک جوهر .جسم ما که نیاز به توضیح ندارد و همه می دانیم چیست اما جوهر که ما به اصطلاح به آن روح هم می گوییم می توانید بر جسم های مختلف سوار شود و شکل های مختلف بر خود بگیرد و از این روی است که می گویند ما در آن دنیا به شکل آن چیزی که دوست داریم مهشور می شویم .
و این روایت هم همین طور است اگر به اون جوهر خود پی ببری به جوهر خدا پی می بری .

یا حق

با عرض شرمندگی این حرف از چند جهت اشکال دارد و مبنای درستی نیست.

به نام او

[="green"]ممنون که فرمودید .
من زیاد در این مباحث سر رشته ندارم . نظر خود را می گویم تا شما بزرگان اشکال گیری کنید . اگر می شود اشکال ها را بگویید .[/]

یا حق

عصا;323953 نوشت:
به نام او

ممنون که فرمودید .
من زیاد در این مباحث سر رشته ندارم . نظر خود را می گویم تا شما بزرگان اشکال گیری کنید . اگر می شود اشکال ها را بگویید .

یا حق

عذر می خوام
انسان یک حقیقت بیشتر نیست آن هم یک حقیقتی که از فرش شروع میشه و تا فوق عرش می تواند ادامه داشته باشد، اینکه قائل به دوئیت در انسان شویم یک بدن و یک روح اشتباه است و لازمه اش این است که در معرفت رب که از راه معرفت نفس حاصل می شود نیز، قائل به دوئیت در خدا شویم که لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا
دیگر اینکه روح انسان بر جسم های مختلف سوار نمی شود زیرا از این جمله نیز دوئیت استفاده می شود.البته انسان در هر نشئه ای دارای بدنی مطابق با همان نشئه است.
جسارت بنده را بپذیرید
:Gol:

سلام وسپاس ازمطالب ارزشمندتوت
حودشناسی با انسان شناسی چه تفاوتی دارد؟

بصیر;323334 نوشت:
3) حدیث می‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد؛ برای این كه انسان هرگاه در وجود خویش كمی دقت كند می‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت دیگری است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامی كه به سراغ علت وجود خویش (فی‏المثل پدر و مادر) می‏رود باز آنها را معلول علت دیگری می‏بیند، و هنگامی كه سلسله این علت و معلول را پی‏گیری می‏كند، به اینجا می‏رسد كه آنها نمی‏توانند تا بی نهایت پیش بروند چرا كه تسلسل لازم می‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است.

ممکن است تسلسل را مختصرا توضیح دهید؟

بصیر;323336 نوشت:

6. از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت خداست!



8. از آنجا كه انسان محلی برای روح در بدن نمی‏شناسد دلیل بر این است كه خدا محلی ندارد!







امکان دارد توضیح دهید؟

[="Tahoma"][="Navy"]

m21142;328967 نوشت:
حودشناسی با انسان شناسی چه تفاوتی دارد؟

باسلام
هر چند بتوان تفاوتهایی بین این دو ذکر نمود، اما منظورِ ما از خودشناسی و انسان شناسی، یک چیز بیشتر نیست.[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

m21142;328973 نوشت:
ممکن است تسلسل را مختصرا توضیح دهید؟

تسلسل به این است که یک امر، الی الابد به امور دیگری وابسته باشد، دومی هم به سومی، سومی هم به چهارمی، همینطور تا بی نهایت، و این دنباله، هیچگونه انتهای نداشته باشد و به جایی ختم نشود. در اصطلاح منطق، به این سیر، تسلسل می گویند و چنین سیری را بی معنا می شمارند و محال. یعنی این که این سیر بالاخره باید به جایی ختم شود و یک علت العللی وجود داشته باشد.[/]

بصیر;323336 نوشت:
6. از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت خداست!

یعنی چون روح، قبل از خلقت بدن نیز وجود داشته و بعدِ از بین رفتن بدن نیز باقی خواهد ماند، و این قبل و بعد بودن نیاز به خالقی دارد، لذا خالقِ آن، خودش باید از قبل بوده باشد و بعد هم وجودش ادامه داشته باشد، به این مطلب ازل و ابد می گویند، یعنی از قبل، همیشه بوده و تا بعد، همیشه خواهد بود.
بصیر;323336 نوشت:
8. از آنجا كه انسان محلی برای روح در بدن نمی‏شناسد دلیل بر این است كه خدا محلی ندارد!

یعنی، روح، جایگاهی خاصی در بدن انسان ندارد، مثلا نمی توان گفت، روح در بالای بدن است، یا در پایین یادر جای خاصی از بدن نهفته است، پس خالق آن روح، که از روح خودش در ما دمیده است، او نیز نباید جا و مکانی خاص داشته باشد که بتوان بدان اشاره کرد.

سوال:
مضمون جمله( من عرف نفسه فقد عرف ربه ) چیست؟
منظور از شناخت خود چیست؟ شناحت خود چه ارتباطی با شناخت خدا دارد؟

جواب:
باسلام و احترام خدمت شما دوست گرامی و ارجمند
مضمون حدیث: هر کس خود را بشناسد، به تحقیق خدای خود را هم شناخته است.

قرآن فراموش کردن خود را نتیجه فراموش کردن خدا بر می‌شمارد و می‌فرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ »[1] مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم خودشان را از یادشان برد. قرآن در تلاش است که انسان «خود» را کشف کند. این «خود»، «خودِ» شناسنامه ای نیست که اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی متولد شده ای؟ تابع چه کشوری هستی؟ آن «خود» همان چیزی است که «روح الهی» نامیده می شود و با شناختن آن «خود» است که(انسان) احساس شرافت و کرامت می کند و خویشتن را از تن دادن به پستی‌ها برتر می‌شمارد .(شناسایی توانایی ها و صفات مثبت خود و تلاش برای شکوفا کردن آنها برای حذف صفات بد و منفی و رسیدن به کمال)

امیر المومنین (علیه السّلام) نیز می‌فرماید: «در شگفتم از کسی که خود را نمی‌شناسد، چگونه می‌تواند پروردگارش را بشناسد.»
به طور کلي ما با شناخت ابعاد مختلف جسم و قابليت هاي روانشناختي روح ، مي‌توانيم شناخت حصولي خود را نسبت به خدا بالابرده و صفات الهي از قبيل (قدرت ، نظم ، حکمت و... ) را بهتر درک کنيم.
اما مهمتر از شناخت حصولي ، شناخت حضوري خدا هست که لذت بيشتري دارد. و با خودشناسي عرفاني مي‌توانيم به آن برسيم.
به عبارت بهتر، «دلِ» انسان ارتباط عميقي با آفرييننده خود دارد و هنگامي که انسان به عمق دل خود, توجه نمايد چنين رابطه اي را خواهد يافت ( و از طريق همين رابطة وجودي مي‌تواند در حد ظرفيت خود ، خدا را مشاهده قلبي نمايد)؛ ولي اکثر مردم مخصوصاً در اوقات عادي زندگي که سرگرم امور دنيا هستند توجهي به اين رابطه قلبي ندارند و هنگام قطع اميد شان از اسباب مادي به اين رابطه توجه مي کنند.[2]

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از ذكر این حدیث ‏شریف می‏فرماید:
«شیعه و سنی این حدیث را از پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده‏اند و این یك حدیث مشهور است.[3]
اما تفسیرهای هفتگانه برای حدیث من عرف نفسه که ذکر آنها در فهم بهتر حدیث ما را یاری خواهد کرد:
از جمله:
1. این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم» است، یعنی هركس شگفتی های ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت ‏انگیز این اعجوبه خلقت پی برد، راهی به خدا به روی او گشوده می‏شود؛ زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمی‏تواند از غیر مبدا عالم و قادری، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفت الله است.

2. ممكن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خویش كند می‏بیند وجودی است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایی و هوشیاری و سلامت و بالاخره تمام هستی او با شاخ و برگ هایش، وجودی است غیر مستقل و نیازمند كه بدون اتكا به یك وجود مستقل و بی‏ نیاز، یك لحظه امكان ادامه بقاء او نیست.

3. حدیث می‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد؛ برای این كه انسان هرگاه در وجود خویش كمی دقت كند می‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت دیگری است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامی كه به سراغ علت وجود خویش (فی ‏المثل پدر و مادر) می‏رود باز آنها را معلول علت دیگری می‏بیند، و هنگامی كه سلسله این علت و معلول را پی‏گیری می‏كند، به اینجا می‏رسد كه آنها نمی‏توانند تا بی نهایت پیش بروند چرا كه تسلسل لازم می‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است.

بنابراین، باید این سلسله به‏ جایی ختم‏ شود كه‏ علت نخستین و به ‏تعبیر دیگر عله العلل و واجب‏ الوجوداست،هستی‏ اش از درون ذاتش می‏ جوشد و در هستی‏ خود محتاج دیگری نیست. هنگامی كه‏ انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خدای خویش پی می‏برد.
4. این حدیث می‏تواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، یعنی هرگاه انسان به زوایای قلب خود و اعماق روح خود پی ببرد، نور الهی و توحید كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار می‏شود، و از «معرفه النفس» به «معرفه الله» می‏رسد، بی آن‏كه نیازی به دلیل و استدلال داشته باشد.

5. این حدیث می‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنی كه هركس خویشتن را با صفات ویژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست‏ بشناسد، به صفات پروردگار پی خواهد برد. [4]
6. مرحوم علامه مجلسی تفسیر دیگری از بعضی از علما درباره این حدیث نقل می‏كند و حاصل آن این است كه: «روح انسان یك موجود لطیف لاهوتی است در صفت ناسوتی (یعنی از جهان ماوراء طبیعت است كه با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت بر یگانگی و ربوبیت خداوند می‏كند:
1. از آنجا كه روح مدبر بدن است می‏دانیم كه جهان هستی مدبری دارد!
2. از آنجا كه یگانه است دلالت‏ بر یگانگی خالق دارد!
3. از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4. از آنجا كه از بدن آگاه است دلیل بر آگاهی خداوند است!
5. از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6. از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت خداست!
7. از آنجا كه انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است كه احاطه به كنه ذات خدا امكان ندارد!
8. از آنجا كه انسان محلی برای روح در بدن نمی‏شناسد دلیل بر این است كه خدا محلی ندارد!
9. از آنجا كه روح را نمی‏توان لمس كرد دلیل بر این است كه خداوند لمس كردنی نیست!
10. و از آنجا كه روح و نفس آدمی دیده نمی‏شود دلیل بر این است كه خالق روح قابل رؤیت نیست»[5]

7. تفسیر دیگری كه برای این حدیث به نظر می‏رسد این‏كه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از قبیل تعلیق به محال است، یعنی همان‏گونه كه انسان نمی‏تواند نفس و روح خود را بشناسد
خدا را نیز نمی‏تواند حقیقتا بشناسد.
ولی تفسیر اخیر بعید به نظر می‏رسد و تفسیرهای قبل مناسبتر است و هیچ مانعی ندارد كه تمام تفسیرهای بالا در مفهوم این حدیث‏ شریف و پر محتوا جمع باشد.
آری! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسی راهی است به خدا شناسی و به یقین خداشناسی، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاكسازی روح و دل از آلودگی های اخلاقی است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اینجا روشن می‏شود كه یكی از مهمترین گامهای سیر و سلوك و تهذیب نفوس خود شناسی است، ولی خودشناسی موانع زیادی دارد كه در بحث آینده به آن شاره خواهد شد.


[/HR][1] حشر، آیه 19
[2] .(آيت الله مصباح،معارف قرآن ،ج1،ص36)
[3] تفسیر المیزان، ج6، ص ‏169 (بحث روانی ذیل آیه‏105، سوره مائده).
[4] امینی آمدی، غرر الحكم، حدیث 9965. همچنین، نهج البلاغه، خطبه 1.
[5] بحارالانوار، ج 58، ص ‏99 و 100.

موضوع قفل شده است