خطبه همام

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خطبه همام

لطفا در مورد خطبه همام توضیح دهید

[=arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بسم الله الرحمن الرحیم
ترجمة خطبه متقین (معروف به خطبه همام)
روایت شده: یکى از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام که او را همّام مى گفتند و مردى عابد بود به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنانکه گویى آنان را مى بینم براى من وصف کن. امام در پاسخ او درنگ کرد، سپس فرمود: اى همّام، تقواى الهى پیشه کن و کار نیک انجام ده، زیرا خداوند با اهل تقوا و اهل کار نیک است. همّام به این مقدار سخن قناعت نکرد و حضرت را قسم داد. حضرت خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبر ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ درود فرستاد و سپس فرمود:

اما بعد، خداوند پاک و برتر مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى نیاز، و از گناهشان ایمن بود، زیرا عصیان عاصیان به او زیان نمى رساند،و طاعت مطیعان او را سود نمى دهد. پس روزى آنان را در میانشان تقسیم کرد، و هر کس را در دنیادر جایى که سزاوار بود قرار داد. پرهیزکاران در این دنیا اهل فضائلند، گفتارشان صواب، پوشاکشان اقتصادى، و رفتارشان افتادگى است. از آنچه خدا بر آنان حرام کرده چشم پوشیده، و گوشهاى خود را وقف دانش بامنفعت نموده اند. آنان را در بلا و سختى و آسایش و راحت حالتى یکسان است، و اگر خداوند براى اقامتشان در دنیا زمان معینى را مقرر نکرده بود از شوق به ثواب و بیم از عذاب به انـدازه چشـم به هم زدنى روحشـان در بدنشان قـرار نمى گرفت. خداوند در باطنشان بزرگ، و غیر او در دیدگانشان کوچک است. آنان با بهشت چنانند که گویى آن را دیده و در فضایش غرق نعمتند، و با عذاب جهنم چنانند که گویى آن را مشاهده نموده و در آن معذبند. دلهایشان محزون، همگان از آزارشان در امان، بدنهایشان لاغر، نیازهایشان سبک، و نفوسشان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر کردند که براى آنان راحتى جاوید به دنبال آورد، این است تجارتى سودآور که خداوند براى آنان مهیّا نمود. دنیا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند، به اسارتشان کشید و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد کردند. به هنگام شب براى عبادت برپایند، در حالى که اجزاى قرآن را شمرده و سنجیده تلاوت کنند، خود را به آیات قرآن اندوهگین ساخته، و داروى دردشان را از آن برگیرند. و چون به آیه اى بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع کنند، و روحشان از روى شوق به آن خیره گردد، و گمان برند که مورد بشارت در برابر آنهاست. و چون به آیه اى بگذرند که در آن بیم داده شده گوش دل به آن دهند، و گمان برند شیون و فریاد عذاب بیخ گوش آنان است. قامت به رکوع خم کرده اند، به وقت سجده پیشانى و دست و زانو و انگشتان پا بر زمین مى گذارند، و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى طلبند، اما به هنگام روز، بردباران و دانشمندان و نیکوکاران و پرهیزکارانند. بیم از حق جسمشان را چون تیرِ تراشیده لاغر کرده، مردم آنان را مى بینند به تصور اینکه بیمارند، ولى بیمار نیستند، و مى گویند دیوانه اند، در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حـال درآورده . به طاعت اندک خشنود نمى شوند، و طاعت زیاد را زیاد ندانند. بنابراین خود را به کوتاهى در بندگى متّهم کنند، و از عبادت خود در وحشتند. هرگاه یکى از آنان را تمجید کنند از آن تمجید بیم نموده و گوید: من از دیگران به خود آگاه ترم، و پروردگارم از خودم به من داناتر است; خداوندا، مرا به آنچه درباره ام گویند مگیر، و از آنچه مى پندارند بهتر گردان، و زشتى هایى را که از من خبر ندارند بر من ببخش. از نشانه هاى دیگرشان آن است که هر کدام را داراى نیرومندى در دین، دوراندیشى با نرمى، ایمان همراه با یقین، حرص در دانش ، علم با بردبارى ، میانه روى در توانگرى، فروتنى در عبادت، آراستگى در تهیدستى، بردبارى در سختى، جویایى حلال، نشاط در هدایت، و دورى از طمع بینى. در عین به جا آوردن اعمال شایسته ترسان است. شب مى کند در اندیشه شکر، و روز مى کند در اندیشه ذکر. شب را به سر مى برد با خوف، و ر وز مى نماید دلشاد: خوف از غفلتى که او را از آن برحذر داشته اند، و دلشاد از فضل و رحمت حق که به دست آورده. اگر نفس او را در آنچه بر او سنگین است از او پیروى نکند او نیز آنچه را که نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد. روشنى چشمش در آن چیزى است که جاوید است، و بى رغبتى اش در آن است که فانى شدنى است. بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آمیخته مى کند. آرزویش کم و کوتاه، لغزشش اندک، دلش فروتن، نفسش قانع، خوراکش اندک، زندگیش آسان، دینش محفوظ، شهوتش مرده، و خشمش فروخورده است. خیرش را متوقّع، و از شرّش در امانند. اگر در میان غافلان باشد از ذاکرانش به حساب آرند، و اگر در میان ذاکران باشد در شمار غافلانش نیارند. از آن که بر او ستم کرده بگذرد، به آن که او را محروم نموده عطا کند، و با کسى که با او قطع رحم نموده صله رحم نماید. زبان دشنام ندارد، گفتارش نرم است، زشتیش پنهان، و خوبیش آشکار است، نیکى اش روى آورده، و شرّش روى گردانده، در حوادث آرام، در ناخوشیها شکیبا، و در خوشیها شاکر است. بر دشمن ستم نمى کند، و به خاطرمحبوبش مرتکب گناه نمى شود. پیش ازحاضر کردن شاهد، خود اقرار به حق مى نماید. امانت را تباه نمى کند، و آنچه را به یادش آرند به فراموشى نمى سپارد، احدى را با لقب زشت صدا نمى کند، به همسایه زیان نمى زند، به بلاهایى که به سر مردم مى آید شادى نمى نماید، در باطل وارد نمى شود، و از حق خارج نمى گردد. اگر سکوت کند سکوتش غمگینش نکند، و اگر بخندد قهقهه نزند، چون به او ستم روا دارند صبر پیشه سازد تا خدا انتقامش را بگیرد. از خود در رنج است، و مردم از او در راحتند. در امر آخرت خود را به زحمت اندازد، و مردم را از جانب خود قرین آسایش کند. دوریش از آن که دورى مى کند محض زهد و پاک ماندن، و نزدیکى اش به آن که نزدیک مى شود به خاطر نرمىو رحمت است، دوریش از راه تکبّر و خودخواهى، و نزدیکى اش از باب مکر و فریب نیست. راوى گفت: چون سخن به اینجا رسید همّام فریادى برکشید و جان داد. حضرت فرمود: به خدا قسم از چنین پیشامدى بر او مى ترسیدم. سپس ادامه داد: اندرزهاى رسا با اهلش این گونه معامله مى کند! یکى از حاضران فضول به حضرت گفت: خودت چه حالى دارى؟ فرمود: واى بر تو، هر اجلى را وقت معیّنى است که از آن نمى گذرد، و علّتى است که از آن تجاوز نمى کند. بازایست و دیگر اینچنین مگوى که این سخنى بود که شیطان بر زبانت جارى ساخت.[/]

[/]

[=traditional arabic]روایت شده: یکی از یاران امیرالمومنین علیه السلام که او را همام می گفتند و مردی عابد بود به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنانکه گویی آنان را می بینم برای من وصف کن. امام در پاسخ او درنگ کرد، سپس فرمود: ای همام، تقوای الهی پیشه کن و کار نیک انجام بده، زیرا خداوند با اهل تقوا و اهل کار نیک است. همام به این مقدار سخن قناعت نکرد و حضرت را قسم داد. حضرت خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبر - که درود خدا بر او و آلش باد [=arial, helvetica, sans-serif] درود[/][/]

[=Arial, Helvetica, sans-serif] خطبه متقين معروف به همّام

[=B Arabic Style]بسم الله الرحمن الرحيم

[=Badr] رُوِيَ أنَّ صَاحِباً لِأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُقالُ لَهُ: هَمَّامٌ كانَ رَجُلاً عابداً،فَقالَ لَهُ يا أمِيرَالْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأنِّي أنْظُرُ [=Badr] إِلَيْهِمْ،فَتَثَاقَلَ عليه السلام عَنْ جَوَابهِ،ثُمَّ قَالَ يا هَمَّامُ إتَّقِ اللَّهَ وَأحْسِنْ (فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ

راوي مي گويد كه اميرالمؤ منين عليه السلام مصاحبى داشت به نام همّام كه مردى عبادت پيشه بود روزى گفتش كه اى اميرالمؤ منين ، پرهيزگاران را برايم توصيف كن، آنسان كه گويى در آنها مى نگرم اميرالمؤ منين عليه السلام در پاسخش درنگ كرد، سپس گفت: اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خدا با كسانى است كه پرهيزگارى كنند و نيكوكارند

[=Badr] فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِذِلِكَ الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ،فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ
همّام بدين سخن قانع نشد و اميرالمؤمنين عليه السلام را سوگند داد
اميرالمؤمنين عليه السلام حمد و ثناى خداى به جاى آورد و بر محمد (صلي الله و عليه و آله) و خاندانش درود فرستاد سپس فرمود

[=Badr] أمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّا عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِنا مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ، لِأنَّهُ لا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصاهُ، وَ لا تَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ أَطاعَهُ، فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعايِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيا مَواضِعَهُمْ
اما بعد، خداوند، سبحانه و تعالى ، موجودات را بيافريد، و چون بيافريد از فرمانبرداريشان بى نياز بود و از نافرمانيشان در امان، زيرا نه نافرمانى نافرمايان او را زيانى رساند و نه فرمانبردارى فرمانبرداران سودى آنگاه روزيهايشان را ميانشان تقسيم كرد و جاى هر يك را در اين جهان معين ساخت
[=Badr]فَالْمُتَّقُونَ فِيها هُمْ أهْلُ الْفَضائِلِ، مَنْطِقُهُمُ الصَّوابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصادُ، وَ مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ
پس پرهيزگاران را در اين جهان فضيلتهاست، گفتارشان به صواب مقرون و راه و رسمشان بر اعتدال و رفتارشان با فروتنى آميخته است

[=Badr] غَضُّوا أبْصارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، وَ وَقَفُوا أسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخاءِ
از هر چه خداوند بر آنها حرام كرده است ، چشم مى پوشند و گوش بر دانستن چيزى نهاده اند كه آنان را سودى رساند. آنچنان به بلا خو گرفته اند كه گويى در آسودگى هستند

[=Badr] وَ لَوْ لا الْأجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْواحُهُمْ فِي أجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْ قا إِلَى الثَّوابِ، وَ خَوْ فا مِنَ الْعِقابِ
اگر مدت عمرى نبود كه خداوند برايشان مقرر داشته ، به سبب شوقى كه به پاداش نيك و بيمى كه از عذاب روز بازپسين دارند، چشم بر هم زد نى جانهايشان در بدنهايشان قرار نمى گرفت
[=Badr]عَظُمَ الْخالِقُ فِي أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فِي أعْيُنِهِم

تنها آفريدگار در نظرشان بزرگ است و جز او هر چه هست در ديدگانشان خرد مى نمايد

[=Badr]فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِيها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِيها مُعَذَّبُون[=Badr]َ با بهشت چنان اند كه گويى مى بينندش و غرق نعمتهايش هستند. و با دوزخ چنانند كه گويى مى بينندش و به عذاب آن گرفتارند
[=Badr] قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَ أجْسادُهُمْ نَحِيفَةٌ، وَ حاجاتُهُمْ خَفِيفَةٌ، وَ أ نْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ
دلهايشان اندوهگين است و مردم از آسيب شان در امان اند و بدنهاشان لاغر است و نيازهاشان اندك است و جانشان به زيور عفت آراسته است

[=Badr] صَبَرُوا أيَّاما قَصِيرَةً أعْقَبَتْهُمْ راحَةً طَوِيلَةً، تِجارَةٌ مُرْبِحةٌ يَسَّرَها لَهُمْ رَبُّهُمْ، أرادَتْهُمُ الدُّنْيا فَلَمْ يُرِيدُوها، وَ أسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أنْفُسَهُمْ مِنْهَا
چند روز كوتاه دنيا را شكيبايي كرده تا آسايشى ابدى قيامت را به دست آورند، اين تجارت ، كه پروردگارشان نيز برايشان فراهم ساخته، سود بسيار دهد. دنيا در طلب آنهاست و آنها از دنياگريزان اند، به اسارتشان مى گيرد ولى جانهاى خويش به فديه دهند تا از اسارت برهند

[=Badr] أمَّا اللَّيْلَ، فَصافُّونَ أقْدامَهُمْ تالِينَ لِأجْزاءِ الْقُرْآنِ، يُرَتِّلُو نَها تَرْتِيلاً، يُحَزِّنُونَ بهِ أنْفُسَهُمْ، وَ يَسْتَثِيرُونَ بهِ دَواءَ دائِهِمْ
اما شبها، همچنان برپاى ايستاده اند تا جزء جزء كتاب خدا را بخوانند، و آرام و با تأنّى و تدبّر مى خوانند. به هنگام خواندنش خود را اندوهگين مى سازند و داروى درد خويش از آن مى جويند
[=Badr] وَ إِذا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيها تَخْوِيفٌ أصْغَوْا إِلَيْها مَسامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا أنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَها فِي أُصُولِ آذانِهِمْ
و چون به آيتى رسند كه در آن وعيد عذاب باشد گوش دل بدان مى سپارند و پندارند كه اكنون بانگ جوش و خروش جهنم در گوششان پيچيده است
[=Badr] فَهُمْ حانُونَ عَلَى أوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجَباهِهِمْ وَ أكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أطْرافِ أقْدَامِهِمْ، يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعالى فِي فَكاكِ رِقابِهِمْ
در برابر پروردگارشان ركوع مي كنند و پيشانى و كف دست و زانو و نوك پاى بر زمين نهاده اند و از خداوند تعالى آزادي خود را از آتش جهنّم مى طلبند
[=Badr] وَ أمَّا النَّهارَ، فَحُلَماءُ عُلَماءُ أبْرارٌ أتْقِيَاءُ، قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْيَ الْقِداحِ، يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض
اما در روزها، دانشمنداني بردبار، نيكوكاراني، پرهيزكار هستند كه ترس از خدا آنان را چونان تير تراشيده لاغر كرده است، چون بيننده اى در آنان نگرد، پندارد كه بيمارند و حال آنكه ، بيمار نيستند
[=Badr] وَيَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ أمْرٌ عَظِيمٌ، لا يَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِيلَ،وَلا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ
و مردم به اشتباه گويند بى شك در عقلشان خللى است، آرى، كارى بزرگ آنها را به خود مشغول داشته از اعمال خويش چون اندك باشد، ناخشنودند و چون بسيار باشد در نظرشان اندك نمايد
[=Badr] فَهُمْ لِأنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ، إِذا زُكِّيَ أحَدٌ مِنْهُمْ خافَ مِمَّا يُقالُ لَهُ، فَيَقُولُ: أنَا أعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي ، وَ رَبِّيأعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسِي ؛ اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي بِما يَقُولُونَ، وَ اجْعَلْنِي أفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لِي ما لا يَعْلَمُونَ
كه اينان پيوسته خود را متهم مى دارند و از آنچه مى كنند بيمناك اند.چون يكي از آنان را به پاكى بستايند، از آنچه درباره اش ‍ مى گويند بيمناك مى شود و مى گويد كه من خود به خويشتن آگاهترم و پروردگار من به من از من آگاهتر است، اى پروردگار من ، مرا به آنچه مى گويند مؤ اخذه مكن و مرا بهتر از آنچه مى پندارند بگردان و گناهان مرا كه از آن بى خبرند، بيامرز
[=Badr]فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ: أنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِين، وَ حَزْماً فِي لِين وَ إِيمَاناً فِي يَقِينٍ، وَ حِرْصاً فِي عِلْمٍ
از نشانه هاى يكي از آنها اين است كه مى بينى: در دينداري نيرومند است و در عين دورانديشى نرمخوى و ايمانش ‍ پر از يقين است و در كسب علم آزمند

[=Badr] وَ عِلْماً فِي حِلْمٍ، وَ قَصْداً فِي غِنًى ، وَ خُشُوعاً فِي عِبادَةٍ، وَ تَجَمُّلاً فِي فاقَةٍ، وَ صَبْراً فِي شِدَّةٍ، وَ طَلَباً فِي حَلالٍ وَ نَشاطاً فِي هُدىً وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَع
و علمش آميخته به حلم و توانگريش ‍ همراه با ميانه روى است و عبادتش پيوسته با خشوع، در بينوايى محتشم است و در سختى ، بردبار، در طلب حلال است و در جستجوى هدايت شادمان و از آزمندى به دور است

[=Badr]يَعْمَلُ الْأعْمالَ الصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَى وَجَلٍ، يُمْسِي وَ هَمُّهُ الشُّكْرُ، وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّكْرُ

در حالي كه به كارهاى شايسته مى پردازد، دلش بيمناك است . سپاس گويان روز را به شب مى آورد و ذكرگويان شب را به روز مى رساند
[=Badr]يَبِيتُ حَذِراً، وَ يُصْبِحُ فَرِحاً: حَذِراً لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِما أصابَ مِنَ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَةِ
شب را در عين هراس مى گذراند و شادمانه ديده به ديدار صبح مى گشايد، هراسش از غفلتى است كه مبادا گريبانگيرش شود و شادمانيش از فضل و رحمتى است كه نصيبش گشته
[=Badr] إِن اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلَها فِيما تُحِبُّ، قُرَّةُ عَيْنِهِ فِيما لا يَزُولُ، وَ زَهادَتُهُ فِيما لا يَبْقَى يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَ [=Badr]الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ
اگر نفسش در طلب چيزى ناخوشايند سركشى كند، پاى مى فشرد تا خواهشش را برنياورد. شادمانى دلش چيزى است كه پايدار است و پرهيزش ، از چيزى كه نمى پايد. دانش را به بردبارى و گفتار را با كردار آميخته است
[=Badr] تَراهُ قَرِيبا أمَلُهُ، قَلِيلاً زَلَلُهُ، خاشِعا قَلْبُهُ، قانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُورا أكْلُهُ، سَهْلاً أمْرُهُ، حَرِيزا دِينُهُ، مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ مَكْظُوما غَيْظُهُ، الْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ، وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأمُونٌ
او را بينى كه آرزويش كوتاه است و خطايش اندك، دلش خاشع و نفسش قانع است، خوردنش اندك و كارهايش آسان است و دينش محفوظ و اميالش در حرام مرده و خشمش فرو خورده، به خيرش اميد و از شرّش ايمنى است

[=Badr]إِنْ كانَ فِي الْغافِلِينَ كُتِبَ فِي الذَّاكِرِينَ، وَ إِنْ كانَ فِي الذَّاكِرِينَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغافِلِينَ

اگر در جمع غافلان باشد، نامش را در زمره ذاكران نويسند و اگر در ميان ذاكران باشد، در شمار غافلانش نياورند

[=Badr] يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ يُعْطِي مَنْ حَرَمَهُ، وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِيدا فُحْشُهُ، لَيِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْكَرُهُ حاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيْرُهُ، مُدْبراً شَرُّهُ، فِي الزَّلازِلِ وَقُورٌ، وَ فِي الْمَكارِهِ صَبُورٌ، وَ فِي الرَّخاءِ شَكُورٌ
اگر بر او ستمى رود، عفو كند و به آن كس كه محرومش داشته ، بخشش نمايد. و با هر كه از او ببرد، پيوند كند. زشتگويى از او دور است، گفتارش نرم است، بديهاي او پنهان و نيكوكارى در او هويدا است همواره خيرش به همه رسيده و آزار او به كسي نمي رسد، در سختي ها آرام و در ناگواري ها شكيبا و خوشي ها سپاسگزار ‍ است
[=Badr]لا يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ، وَ لا يَأثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ، يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ
بر كسى كه دشمن دارد ستم روا ندارد و محبت ديگران به گناهش نكشاند.پيش از آنكه بر زيانش شهادت دهند، او خود به حقيقت اعتراف مى كند

[=Badr]لا يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لايَنْسَى ما ذُكِّرَ، وَ لا يُنابِزُ بالْألْقابِ، وَ لا يُضارُّ بالْجارِ، وَ لا يَشْمَتُ بالْمَصائِبِ، وَ لا يَدْخُلُ فِي الْباطِلِ وَ لا يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ
و آنچه را به او سپرده اند ضايعش ‍ نمى كند، آنچه را كه به او تذكر دادند از ياد نمى برد، ديگران را با القاب زشت نمى خواند،به همسايه زيان نمى رساند، به هنگام مصيبت شماتت روا نمى دارد، به باطل وارد نمى شود و از محدوده حق خارج نمي شود

[=Badr] إِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ، وَ إِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ
اگر خاموش باشد از خاموشى خويش غمگين نمى گردد. اگر بخندد صداي خنده او بلند نمى شود، چون بر او ستمى رود، صبر مى كند تا خدا انتقامش ‍ را بستاند

[=Badr] نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَناءٍ، وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي راحَةٍ، أتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ، وَ أراحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ
خود را به رنج مى افكند و مردم از او در راحت اند.براى قيامت ، خود را به مشقت مى اندازد و مردم را به رفاه و آسايش مى رساند

[=Badr] بُعدُهُ عَمَّنْ تَباعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزاهَةٌ، وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنا مِنْهُ لِينٌ وَ رَحْمَةٌ، لَيْسَ تَباعُدُهُ بِكِبْرٍ وَ عَظَمَةٍ، وَ لا دُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَ خَدِ يعَةٍ
از هر كه دورى گزيند به سبب پارسايى و پاكى است و به هر كه نزديك شود به سبب نرمخويى و رحمت است نه دورى گزيدنش از روى تكبر و نه نزديك شدنش از روى مكر و خدعه است

[=Badr]قالَ :فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كانَتْ نَفْسُهُ فِيها

راوي گويد كه : همّام از اين سخن بيهوش شد و در آن بيهوشى جان داد

[=Badr] فَقالَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أما وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أخافُها عَلَيْهِ ،ثُمَّ قالَ: هَكذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ الْبالِغَةُ بأهْلِها
اميرالمؤ منين عليه السلام گفت : كه بر جانش بيمناك بودم سپس فرمود: آرى ، اندرزهاى رسا به هر كه اهلش باشد چنين كند

[=Badr]فَقالَ لَهُ قَائِلٌ :فَما بالُكَ يا أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟

يكى گفت يا اميرالمؤ منين تو خود چگونه اى ؟ يعني چرا در خودت اثر نمي كند

[=Badr]فَقالَ عليه السلام : وَيْحَكَ! إِنَّ لِكُلِّ أجَلٍ وَقْتا لا يَعْدُوهُ، وَ سَبَبا لا يَتَجاوَزُهُ، فَمَهْلاً لا تَعُدْ لِمِثْلِها، فَإِنَّما نَفَثَ الشَّيْطانُ عَلَى لِسانِكَ

اميرالمؤ منين عليه السلام گفت : واى بر تو، مرگ هر كس را زمانى است كه از او در نگذرد و سبب مشخصي دارد كه از آن تجاوز نكند آرام باش و ديگر چنين سخناني مگو كه شيطان آن را بر زبان تو دميده است

خطبه 184 نهج البلاغه فيض الاسلام
خطبه 193 نهج البلاغه محمد دشتي

منبع
مرتبط:
http://www.askdin.com/thread4374.html