جمع بندی انسانیت به چه معناست؟

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انسانیت به چه معناست؟

سلام

استدلال منطق و استنتاج تواناییهایست که در انسان دیده می شود.
اما ممکن است این مسائل ریشه ی بیولوژی داشته باشند. که در نتیجه در انواع جانداران نیز ممکن است مشاهده شود.(در موارد نادر)
در این صورت آیا انسانیت یعنی نوع خاصی از شرایط بیولوژیست که ممکن است آنرا در جانداران مختلف مشاهده کرد؟ اگر مغز یک انسان به سر یک موجود دیگر پیوند موفقیت آمیز زده شود در این صورت آن موجود انسان است یا حیوان؟

البته این عمل ممکن است توسط انسان انجام شود اما در صورتی که در طبیعت به طور طبیعی بیولوژی مغز یک جاندار مثل بیولوژی مغز انسان پیشرفته باشد در این صورت آیا می توان آن را انسان خطاب کرد؟

ممنون می شم به طور خلاصه توضیح دهید.



با نام الله


کارشناس بحث: استاد



[="Tahoma"][="Navy"]

nejatam;322245 نوشت:
سلام

استدلال منطق و استنتاج تواناییهایست که در انسان دیده می شود.
اما ممکن است این مسائل ریشه ی بیولوژی داشته باشند. که در نتیجه در انواع جانداران نیز ممکن است مشاهده شود.(در موارد نادر)
در این صورت آیا انسانیت یعنی نوع خاصی از شرایط بیولوژیست که ممکن است آنرا در جانداران مختلف مشاهده کرد؟ اگر مغز یک انسان به سر یک موجود دیگر پیوند موفقیت آمیز زده شود در این صورت آن موجود انسان است یا حیوان؟

البته این عمل ممکن است توسط انسان انجام شود اما در صورتی که در طبیعت به طور طبیعی بیولوژی مغز یک جاندار مثل بیولوژی مغز انسان پیشرفته باشد در این صورت آیا می توان آن را انسان خطاب کرد؟

ممنون می شم به طور خلاصه توضیح دهید.


بسمه تعالی
انسان تشکیل شده از دو بعد متفاوت است. جسم و روح

«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَآئِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن طِینٍ‏ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ من رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛[صاد،آیات 71-72] آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من آفریننده‏ ى بشرى از گِل هستم. پس همین كه او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم، سجده‏ كنان براى او به خاك افتید.»

جسم عضوی مادی است كه از گوشت و استخوان و... ساخته شده است. شگفتی های جزء مادی انسان اندک نیست. و به هر بخش نظر بیفکنیم، معجزات بسیاری می بینیم. معجزاتی که به دلیل تکرارشان، برایمان عادی شده است. معجزاتی که در سیستم بینایی، بویایی، هاضمه، تولید مثل و ... وجود دارد و سالیان سال بشر در صدد کشف عجائب آن است و هنوز مسائل شگفت انگیزش به پایان نرسیده است. شگفتی هایی که هر صاحب عقلی را به تامل وادار می کند.

اما جزء دیگر روح انسان است با شئون مختلف و گسترده، و استعدادهایی که بسیار فرارتر از نیاز عالم مادی است همین بخش است که عنصر اساسی انسان را تشکیل می دهد. و تمام شئون مختلف انسان را مدیریت می کند،شئونی مثل رشد و فعالیت های فیزیولوژی انسان، ادراک های حسی، تا درک های عقلی و ... و اگر لحظه ای روح نباشد، جسم رو به فساد می گذارد.
این روح نشانی از امتداد ماست. چون اجزای مادی بدن به سرعت از بین می روند. اما روح چنین فنائی ندارد. و به همین دلیل انسان تا ابدیت به پیش می رود. و مرگ جز پلی نیست که انسان را از مرحله ای به مرحله دیگر وارد می کند. همانگونه که با تولد، از فضای محدود و تنگ رحم، به عالمی وسیع وارد شد، با مرگ نیز از محدودیت ها و حصارهای عالم ماده خارج شده و وارد عالم وسیع تری می شود.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]روح می تواند آنچنان دربند عالم ماده شود که پاهای رفتنش نابود شده و در دنائت ها و حقارت های ماده ماندگار شود و به زانو بیفتد:
«وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا؛[مریم/72] ظالمان را- در حالى كه (از ضعف و ذلّت) به زانو درآمده ‏اند- در آن رها مى ‏سازیم.»

که در این صورت با اتمام زندگی مادی، اثر غفلت کنار می رود و به درک می رسد! درک جایگاه و موقعیتی که خود برای خویش ساخته :
«كلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَترَوُنَّ الجْحِیمَ؛[تکاثر، آیات5و6] حقا، اگر از روى یقین بدانید، البته جهنم را خواهید دید»

و آن هنگام است که شعله های آتش قلب او را می سوزاند:
«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلىَ الْأَفْدَةِ؛[همزه، آیات 6و7] آتش افروخته خداست، * كه بر دلها غلبه مى ‏یابد.»

که او محتاج نظر خداست، اما خود را فرسنگ ها از آن دور کرده و آن هنگام خدا به او نظر نمی کند:
«أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَكِّیهِمْ؛[آل عمران/77] آنها بهره ‏اى در آخرت نخواهند داشت و خداوند با آنها سخن نمى ‏گوید و به آنان در قیامت نمى ‏نگرد و آنها را (از گناه) پاك نمى ‏سازد.»

و اگر روح در عالم ماده، اسیر مادیات حقیر نشد، از تغیرات مادی فراتر رفت و با ترک ماده به اطمینان رسید مزد اطمینان او، رضوانی است که او را به بی نهایت متصل می کند و خطاب های گوش نواز او را می شنود:
«یَأَیَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ* ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً* فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى* وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ؛[فجر، آیات 27-30] اى روح آرامش یافته، * خشنود و پسندیده به سوى پروردگارت باز گرد، * و در زمره بندگان من داخل شو، * و به بهشت من درآى.»[/]

سلام

اما من هنوز پاسخم را نفهمیدم.
علت درک و عقل بالای انسان آیا مطلقاً مربوط به غیر جسم است؟
به هر حال ما در علم مغز اعصاب داریم بخش هایی از مغز که مربوط به حساب کتاب یا درک هنری و قیاس می شود. و این توانایی رفته رفته از تولد با رشد کردن، در مغز قویتر می شود. این چه جایگاهی در رابطه با توانایی های روح دارد.

سوال دیگری که دارم این است که اگر روح انقدر در ادامه ی حیاط جسم دخلالت دارد، پس چرا به لحاظ بیولوژی و مادی جایی که نیاز باشد موجودی مثل روح در آن فعالیت کند یا کار کند، در بعد مادی پیدا نمی شود و بیولوژی بدن را بدون در نظر گرفتن روح می توان تجزیه تحلیل نمود؟ برای مثال بیماران مرگ مغزی، اگر روحی در بندشان نیست، پس چرا اندام های قلب ... زنده هستند، و اگر روحی در بدنشان هست، پس چرا مرگ مغزی اتفاق افتاده.

سوال دیگرم این است که آیا مرگ بخاطر قبض روح شدن اتفاق می افتد یا بخاطر از دست رفتن شروط حیاط به لحاظ مادی؟

نقل قول:
تمام شئون مختلف انسان را مدیریت می کند،شئونی مثل رشد و فعالیت های فیزیولوژی انسان، ادراک های حسی، تا درک های عقلی و ...

در ارسال قبلیم یک مقدار سوالات را پشت سر هم مطرح کردم . اول این سوال را مطرح می کنم:
اگر مهارت تعقل(به معنی تجزیه و تحلیل مسائل علمی) مربوط به روح است و ریشه در جسم ندارد پس نقش مغز و اعصاب در این میان چیست؟
آیا توانایی هایی که در مغز انسان شناسایی می شود، را نفی می کند؟ علاوه بر این، اگر رشد و فعالیت های فیزیولوژی و ادراک حسی را نیز از شئون روح دانستید. مثل سوال قبل، پس یافته های پزشکی در رابطه با چگونگی کار بدن انسان، (حس کردن، توانایی های مغزی و ...) چه جایی دارد؟

به نام او

البته باید یک چیز دیگر را هم در نظر گرفت که از نظر چه علمی به آن نگاه شه . تجربه یا روانشناسی یا اسلامی . ولی در کل به نظر من جواب ها عالی و بی عیب و نقص بوده .

با حق

Nejatam;356554 نوشت:
در ارسال قبلیم یک مقدار سوالات را پشت سر هم مطرح کردم . اول این سوال را مطرح می کنم:
اگر مهارت تعقل(به معنی تجزیه و تحلیل مسائل علمی) مربوط به روح است و ریشه در جسم ندارد پس نقش مغز و اعصاب در این میان چیست؟
آیا توانایی هایی که در مغز انسان شناسایی می شود، را نفی می کند؟ علاوه بر این، اگر رشد و فعالیت های فیزیولوژی و ادراک حسی را نیز از شئون روح دانستید. مثل سوال قبل، پس یافته های پزشکی در رابطه با چگونگی کار بدن انسان، (حس کردن، توانایی های مغزی و ...) چه جایی دارد؟

سلام علیکم

مغز مانند دیگر اعضاء بدن ابزاری برای روح یا نفس انسان می باشد،مانند چشم که این کُره چشم وسیله و ابزار دیدن است و اصل دیدن مربوط به روح است،چه اینکه اگر این ابزار آسیب ببیند و یا وسیله کمکی دیگری برای دیدن که در مغز است،آسیب ببیند،دیگر از دیدن و بینایی خبری نیست و نیز در شخصی که مرده است و روحش از جسم مفارقت کرده است،با وجود سالم بودن همه ابزار بینایی، بازهم دیدنی در کار نیست.
مغز هم همین حکم را دارد و وسیله ای بسیار دقیق و پیچیده است که تجزیه و تحلیل های فراوانی انجام می دهد،اما ماهیت تعقل امری است مربوط به نفس.بسیار افرادی بوده اند که مغزی بسیار سالم و قوی داشته اند اما از تعقل بهره ای نبرده بودند،مانند معاویة علیه لعنة الله،که امام معصوم فرمودند که او اصلا عقل نداشته است بلکه مکر و حیله گری بوده است.
حال وارد این چیستی عقل هم که نشویم،باز هم باید بگوئیم که مغز ابزار است همانطور که کل بدن ابزاری برای جسم است که در عالم مادی بتواند به کارهایش بپردازد.

بسمه تعالی

در ادامه و برای تکلمیل عرایض خود نظر شما را به مطلب جالبی از جناب بوعلی سینا جلب می کنم:
ایشان در نمط هفتم کتاب اشارات و تنبیهات آورده اند: قاعده در قوای جسمانی آنست که هر جسم کهنه و فرسوده شود و ضعیف گردد،چشم و گوش و حواس دیگر هم که جسمانی و تابع جسم اند نیز فرسوده می گردند،اما عقل بحال خود می ماند یا قویتر می شود،پس معلوم می شود عقل تابع جسم نیست.اگر گویند بسیاری اوقات عقل در پیری ضعیف می شود،گوییم همان وقت که ضعیف نمی شود برای استدلال کافی است که آن را مجرد بدانیم اگر چه وقت دیگر ضعیف شود مثل آن که اگر خواب یک دفعه تعبیر صحیح داشته باشد کافی است برای اثبات رویای صادقه گرچه هزار بار بی تعبیر باشد.
و اگر کسی گوید پیران همیشه ضعیف الفکر می شوند از این جهت تعلیم آنها دشوار است بر خلاف کودکان و جوانان،گوییم آموزش متوقف بر قوه متخیله و متفکره است که البته این قوه جسمانی است و در پیران ضعیف است و در پیران ضعیف است،اما علوم انباشته در اذهان آنان و حکم و تصدیق و التفات بدقائق امور در پیران ضعیف نمی شود و گفته اند:
آنچه در آینه جوان بیند/پیر در خشت خام آن بیند
اگر گویی آن عقل که در کهولت و شیخوخت قوی شود نتیجه تجارب است، و اگر بینی پیری عاقلتر است از جوان برای بسیاری معلومات و تجربیات او است نه قویتر بودن عقلش،گوییم اولا ما به زیادتی یا نقصان معقولات تمسک نکرده ایم زیرا که فرضا معقولات پیر بیشتر نشود و همان باشد که بود دلیل را کافی است.
دیگر آن که آنچه انسان بداند بیش از طفل نوزاد که تازه زبان باز کرده و سخن گفتن آموخته بوسیله قوه عاقله است و هر اندازه از آن در پیری مانده باشد برای اثبات تجرد نفس کافی است،مانند دیدن یک چیز برای اثبات باصره.
و اگر پیران بدان حدّ باشند که بیش از طفل نوزاد هیچ ندانند و همه چیز را فراموش کرده باشند حتی معنی آب و حرکت و خواب را می گفتیم نفس انسان مجرد نیست،اما یک پیر در میان افراد بشر معنی کلمه آب را فراموش نکرده باشد می گوییم نفس انسان جمسانی نیست مگر آن که در بدن قوه برای ادراک کلی پیدا کنیم و هر چه کوشیدند نیافتند.

سلام

راستش یه مقدار پیچیده شد.

منظور این است که اگر بنده بگویم: من به وسیله مغزم تعقل می کنم، درست است؟

پس عقل نام یک شئ یا موجود نیست که در دنیای بیرونی وجود داشته باشد، بلکه یک موضوع منطقیست.

درست فهمیدم؟

Nejatam;322245 نوشت:
سلام

استدلال منطق و استنتاج تواناییهایست که در انسان دیده می شود.
اما ممکن است این مسائل ریشه ی بیولوژی داشته باشند. که در نتیجه در انواع جانداران نیز ممکن است مشاهده شود.(در موارد نادر)
در این صورت آیا انسانیت یعنی نوع خاصی از شرایط بیولوژیست که ممکن است آنرا در جانداران مختلف مشاهده کرد؟ اگر مغز یک انسان به سر یک موجود دیگر پیوند موفقیت آمیز زده شود در این صورت آن موجود انسان است یا حیوان؟

البته این عمل ممکن است توسط انسان انجام شود اما در صورتی که در طبیعت به طور طبیعی بیولوژی مغز یک جاندار مثل بیولوژی مغز انسان پیشرفته باشد در این صورت آیا می توان آن را انسان خطاب کرد؟

ممنون می شم به طور خلاصه توضیح دهید.


سلام
انسان بودن یک ساختار مادی معنوی خاص است که بعد معنویش اساس و پایه انسانیت اوست
اگر مغز انسانی به یک حیوان پیوند زده شود در صورت بقای آن حیوان و ایجاد سازگاری بین مغز و بدن ممکن است برخی کارکردهای انسانی در او مشاهده شود ولی به نظرم این امکان حاصل نمی شود و حیوان زنده نمی ماند
پس بروز انسانیت در یک جسم از طریق مغز و امکان ارتباط مغز با بدن خواهد بود
والله الموفق

پرسش :
خلقت انسان داراي چند بعد است؟

پاسخ :
انسان تشکیل شده از دو بعد متفاوت است. جسم و روح
«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَآئِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن طِینٍ‏ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ من رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛ آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من آفریننده‏ ى بشرى از گِل هستم. پس همین كه او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم، سجده‏ كنان براى او به خاك افتید.»(1)
جسم عضوی مادی است كه از گوشت و استخوان و... ساخته شده است. شگفتی های جزء مادی انسان اندک نیست. و به هر بخش نظر بیفکنیم، معجزات بسیاری می بینیم. معجزاتی که به دلیل تکرارشان، برایمان عادی شده است. معجزاتی که در سیستم بینایی، بویایی، هاضمه، تولید مثل و ... وجود دارد و سالیان سال بشر در صدد کشف عجائب آن است و هنوز مسائل شگفت انگیزش به پایان نرسیده است. شگفتی هایی که هر صاحب عقلی را به تامل وادار می کند.
جزء دیگر روح انسان است با شئون مختلف و گسترده، و استعدادهایی که بسیار فرارتر از نیاز عالم مادی است همین بخش است که عنصر اساسی انسان را تشکیل می دهد. و تمام شئون مختلف انسان را مدیریت می کند،شئونی مثل رشد و فعالیت های فیزیولوژی انسان، ادراک های حسی، تا درک های عقلی و ... و اگر لحظه ای روح نباشد، جسم رو به فساد می گذارد.
این روح نشانی از امتداد ماست. چون اجزای مادی بدن به سرعت از بین می روند. اما روح چنین فنائی ندارد. و به همین دلیل انسان تا ابدیت به پیش می رود. مرگ جز پلی نیست که انسان را از مرحله ای به مرحله دیگر وارد می کند. همانگونه که با تولد، از فضای محدود و تنگ رحم، به عالمی وسیع وارد شد، با مرگ نیز از محدودیت ها و حصارهای عالم ماده خارج شده و وارد عالم وسیع تری می شود.

روح می تواند آن چنان دربند عالم ماده شود که پاهای رفتنش نابود شده و در پستي ها و حقارت های ماده ماندگار شود و به زانو بیفتد:
«وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا؛ظالمان را- در حالى كه (از ضعف و ذلّت) به زانو درآمده ‏اند- در آن رها مى ‏سازیم)2(. «
در چنين حالي با اتمام زندگی مادی، اثر غفلت کنار می رود و به درک می رسد! درک جایگاه و موقعیتی که خود برای خویش ساخته :
«كلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَترَوُنَّ الجْحِیمَ؛ حقا، اگر از روى یقین بدانید، البته جهنم را خواهید دید» (3)
و آن هنگام است که شعله های آتش قلب او را می سوزاند:
«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلىَ الْأَفْدَةِ؛ آتش افروخته خداست،كه بر دلها غلبه مى ‏یابد.» (4)
او كه محتاج نظر خداست، خود را فرسنگ ها از آن دور کرده و خدا به او نظر نمی کند:
«أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَكِّیهِمْ؛‌ آنها بهره ‏اى در آخرت نخواهند داشت و خداوند با آنها سخن نمى ‏گوید و به آنان در قیامت نمى ‏نگرد و آنها را (از گناه) پاك نمى ‏سازد.» (5)
اما اگر روح در عالم ماده، اسیر مادیات حقیر نشد، از تغیرات مادی فراتر رفت و با ترک ماده به اطمینان رسید مزد اطمینان او، رضوانی است که او را به بی نهایت متصل می کند و خطاب های گوش نواز او را می شنود:
«یَاأَیَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ؛ اى روح آرامش یافته، خشنود و پسندیده به سوى پروردگارت باز گرد، و در زمره بندگان من داخل شو، و به بهشت من درآى.» (6)

پي نوشت ها :
1. ص (38) آیات 71 - 72
2. مریم(19) آيه 72
3. تکاثر (102) آیات 5 و 6
4. همزه (104) آیات 6 و 7
5. آل عمران (3) آيه 77
6. فجر (89) آیات 27- 30

موضوع قفل شده است