همانگونه که هستید بر شما حکومت خواهد شد

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
همانگونه که هستید بر شما حکومت خواهد شد

با سلام و احترام
کارشناس محترم لطفا در مورد حدیث زیر به سوالاتی که دارم پاسخ دهید .
عن رسول الله (ص) :
کما تکونوا یولی علیکم.

1- تفسیر آن را بفرمائید.
2-تناسب کشور ایران را با این حدیث بفرمائید.(در اینخصوص لطفا صادقانه پاسخ دهید یعنی وضعیت واقعی مردم و مسئولین را در نظر بگیرید و نه فقط جنبه تئوری و آرمانی انقلاب را)
با تشکر


با نام الله



کارشناس : استاد مجید


hamid40;321865 نوشت:
با سلام و احترام
کارشناس محترم لطفا در مورد حدیث زیر به سوالاتی که دارم پاسخ دهید .
عن امیرالمومنین علی (ع) :
کما تکونوا یولی علیکم.

1- تفسیر آن را بفرمائید.
2-تناسب کشور ایران را با این حدیث بفرمائید.(در اینخصوص لطفا صادقانه پاسخ دهید یعنی وضعیت واقعی مردم و مسئولین را در نظر بگیرید و نه فقط جنبه تئوری و آرمانی انقلاب را)


با تشکر

_______________________________________
با صلوات بر محمد وآل محمد
روایت مذکور از وجود نازنین رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می باشد که در کتاب نهج الفصاحه آمده است :

2182 -«كما تكونوا يولّى‏ عليكم‏؛چنان كه هستيد بر شما حكومت كنند.»
_____________________________

نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص: 616

سلام

اصل حدیث از عامه است :

حديث: كما تكونون يولى عليكم أو يؤمر عليكم، الحاكم ومن طريقه الديلمي من حديث يحيى بن هاشم حدثنا يونس بن أبي اسحاق عن أبيه أظنه عن أبي بكرة مرفوعاً بهذا، ومن هذا الوجه أخرجه البيهقي في السابع والأربعين بلفظ: يؤمر عليكم، بدون شك وبحذف أبي بكرة، وقال: إنه منقطع وراويه يحيى في عداد من يضع، وله طريق أخرى فأخرجه ابن جميع في معجمه والقضاعي في مسنده من جهة الكرماني بن عمرو حدثنا مبارك بن فضالة عن الحسن عن أبي بكرة بلفظ: يولى عليكم، بدون شك، وفي سنده إلى مبارك مجاهيل، وعند الطبراني معناه من طريق عمر وكعب الأحبار والحسن فإنه سمع رجلاً يدعو على الحجاج فقال له: لا تفعل إنكم من أنفسكم أتيتم إنا نخاف إن عزل الحجاج أو مات أن يستولي عليكم القردة والخنازير فقد روى أن أعمالكم عمالكم وكما تكونون يولى عليكم، وأنشد بعضهم: بذنوبنا دامت بليتنا. والله يكشفها إذا تبنا. وفي المأثور من الدعوات: اللهم لا تسلط علينا بذنوبنا من لا يرحمنا.

ورواه الطبراني بمعناه عن الحسن أنه سمع رجلا يدعو على الحجاج فقال للا تفعل ، إنكم من أنفسكم أتيتم ، إنا نخاف إن عزل الحجاج أو مات أن يتولى عليكم القردة والخنازير ، فقد روي أن أعمالكم عمالكم ، وكما تكونوا يولى عليكم وفي فتاوى ابن حجر وقال النجم روى ابن أبي شيبة عن منصور بن أبي الأسود قال سألت الأعمش عن قوله تعالى * (وكذلك نولي بعض الظالمين بعضا) * ما سمعتهم يقولون فيه ؟ قال سمعتهم إذا فسد الناس أمر عليهم شرارهم ، وروى البيهقي عن كعب قال إن لكل زمان ملكا يبعثه الله على نحو قلوب أهله ، فإذا أراد صلاحهم بعث عليهم مصلحا ، وإذا أراد هلاكهم بعث عليهم مترفيهم . وله عن الحسن أن بني إسرائيل سألوا موسى عليه الصلاة والسلام ، قالوا سل لنا ربك يبين لنا علم رضاه عنا وعلم سخطه ، فسأله ، فقال أنبئهم أن رضائي عنهم أن استعمل عليهم خيارهم ، وإن سخطي عليهم أن استعمل عليهم شرارهم وفي فتاوى ابن حجر المكي رواه ابن جميع في معجمه . وذكر ابن الأنباري أن الرواية كما تكونوا بحذف النون وكما ناصبة حملا على أن . وذكر السيوطي في فتاواه الحديثية أنه رواه البيهقي في شعبه وغيره وإن حذف النون على لغة من يحذفها بلا ناصب ولا جازم . وكما في حديث لا تدخلوا الجنة حتى تؤمنوا أو أن حذفها على رأي الكوفيين الذين ينصبون بكما . أو على أنه من تغيير الرواة لكن هذا بعيد جدا ، انتهى . وأنشد بعضهم في المقام : بذنوبنا دامت بليتنا * والله يكشفها إذا تبنا وفي المأثور من الدعوات اللهم لا تسلط علينا بذنوبنا من لا يرحمنا

لم أزل أسمع الناس يقولون : " أعمالكم عمالكم كما تكونوا يولى عليكم " إلى أن ظفرت بهذا المعنى في القرآن قال الله تعالى : " وَكَذَلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضًا " [ الأنعام : 129 ] ، وكان يقال : ما أنكرت من زمانك فإنما أفسده عليك عملك .

والبته شرح أن در اخبار دیگری آمده :

الناس مجزيون بأعمالهم
كما تدين تدان
الناس على دين مليكهم

خلاصه اینکه خلایق هرچه لایق !

با سلام
در مورد حدیث 2 تا سوال کردم و بزرگواران هم 2 تا پیام دادند که هیچ کدام جواب این حقیر نبود.
منتظرم!
موفق باشید.

hamid40;321865 نوشت:
با سلام و احترام کارشناس محترم لطفا در مورد حدیث زیر به سوالاتی که دارم پاسخ دهید . عن امیرالمومنین علی (ع) : کما تکونوا یولی علیکم. 1- تفسیر آن را بفرمائید. 2-تناسب کشور ایران را با این حدیث بفرمائید.(در اینخصوص لطفا صادقانه پاسخ دهید یعنی وضعیت واقعی مردم و مسئولین را در نظر بگیرید و نه فقط جنبه تئوری و آرمانی انقلاب را)

___________________________________--
با صلوات بر محمد وآل محمد
برای بررسی بحث حکومت سری به نهج البلاغه امام علی (ع) می زنیم واین مهم را در کلام رهبر معظم انقلاب به بحث می نشینیم.

حكومت در نهج البلاغه



مسئله حكومت در نهج البلاغه، مانند ده‏ها مسئله مهم ديگر زندگى، در اين كتاب عظيم به شيوه‏اى غير از شيوه محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنين نيست كه امير المؤمنين (ع) فصلى در باره حكومت باز كرده باشد و با ترتيب مقدماتى به نتيجه‏گيرى برسد. شيوه سخن او در اين باب هم، مانند ابواب ديگر، شيوه‏اى حكيمانه است، يعنى عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روى نتيجه. نگاه امير المؤمنين (ع) به مسئله حكومت، نگاه يك حكيم بزرگى است كه با منبع وحى متصل و مرتبط است.
ديگر آنكه مسئله حكومت در نهج البلاغه، به صورت يك بحث تجريدى نيست. على (ع) با امر حكومت درگير بوده و به عنوان يك حاكم، سخن گفته، به عنوان كسى كه با مشكلات اداره كشور اسلامى، با همه مشكلاتش و با همه مصيبتها و دردسرهايش روبرو بوده، و به جوانب گوناگون اين مسئله رسيدگى كرده است. توجه به اين امر براى ما كه در شرايطى مشابه شرايط على (ع) قرار داريم، بسى آموزنده است. بنده با يك سير كوتاه در نهج البلاغه، مسائلى را به عنوان رءوس مطالب، يادداشت كرده‏ام كه در اينجا بيان مى‏كنم.
مسائل عمده‏اى كه بايد در اين زمينه مورد توجه قرار گيرد به قرار زير است: اول ببينيم كه آيا «حكومت» از ديدگاه امام (ع) به همان معنائى است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهميده مى‏شود، يعنى حكومت مترادف‏است با فرمانروايى، سلطه، تحكّم و احيانا برخوردارى حاكم يا حاكمان از امتيازاتى در زندگى يا نه، «حكومت» در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم ديگرى دارد در اين باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مى‏كنيم، كه عنوان «امام»، «والى» و «ولّى امر» براى حاكم و عنوان «رعيّت» براى مردم از آن قبيل است.
مطلب بعدى، مسئله ضرورت حكومت است. اين يك بحث است كه آيا براى جامعه انسانى، وجود فرماندهى و حكومت، امرى ضرورى است يا نه استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است، بلكه نتيجه بحث ما در شيوه فرماندهى و در شيوه فرمانبرى و در اداره جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژه‏اى ترسيم خواهد كرد.
مسئله سوم، منشأ حكومت است. آيا منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست آيا يك امر طبيعى، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبيعى و اقتدار مكتسب) است يا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع، مشروعيت مى‏بخشد، يك امر الهى يا يك امر مردمى است مسئله چهارم اين است كه آيا حكومت كردن، يك حق است يا يك تكليف حاكم حق حكومت دارد يا موظف است كه حكومت كند و كدام انسانى است كه مى‏تواند يا مى‏بايد حكومت كند از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظيفه. براى آن كسى كه از شرايط و معيارها و ملاك‏هاى حكومت برخوردار است، در شرايطى وظيفه است كه حكومت را قبول كند، و نمى‏تواند اين بار را از دوش خود بر زمين بگذارد.
مسئله پنجم اين است كه آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم، يك هدف است يا يك وسيله و اگر وسيله است، براى چه هدفى است حاكم به وسيله حكومت، به چه مقصدى مى‏خواهد برسد و جامعه را برساند مسئله ششم، مسئله شورانگيز روابط حاكم و رعيّت است. اين روابط، مبتنى بر چه مبنايى و چه اساسى است آيا حقى يك جانبه است كه حاكم را بر گرده مردم سوار مى‏كند يا يك حق متقابل است از جمله اساسى‏ترين و پرمعناترين و پرنتيجه‏ترين مباحث حكومت در نهج البلاغه، اين مسئله است.
مسئله هفتم، مسئله مردم در حكومت است. بايد ببينيم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كاره‏اند، تعيين كننده‏اند، شروع كننده‏اند، اختياردار تامّ‏اند، هيچ كاره‏اند چه هستند. اين از ظريفترين مسائلى است كه در نهج البلاغه عنوان شده است و امروز فرهنگ‏هايى كه بر ذهنيّت مردم در بخش‏ها و تقسيم‏بندى‏هاى مختلف سياسى حاكم است، هيچ كدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست.
مسئله هشتم كه از لحاظ اصولى يك مسئله درجه دو، اما از لحاظ عملى مسئله بسيار پر شور و پر اهميّتى است، نحوه برخورد دستگاه ادارى است با مردم. اجزا و اعضاى حكومتى چگونه بايد با مردم برخورد كنند آيا طلبكار از مردمند آيا بدهكار به مردمند اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است.
مسئله نهم كه باز از آن مسائل بسيار جالب است، رفتار حاكم نسبت به خويشتن است. آيا براى رفتار حاكم در جامعه، محدوديتى وجود دارد آيا مى‏توان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد يا نه، ماوراى نحوه ارتباط حاكم با مردم، چيز ديگرى وجود دارد كه آن، نحوه ارتباط حاكم با خود است زندگى شخصى حاكم چگونه بايد بگذرد و نهج البلاغه در اين مورد چه نظرى دارد .
مسئله دهم، شرايط حاكم است. چگونه انسانى بر طبق فتواى نهج البلاغه مى‏تواند بر جامعه بشرى حكومت كند.
[=&quot] اين ها عناوين مسائلى است كه در نهج البلاغه آمده است و ما مى‏توانيم آنها را مطرح كنيم و مورد بحث قرار دهيم. از اول شروع مى‏كنيم و به تناسب امكان و فرصت، بحث مى‏كنيم و هر مقدار كه پيش نرفتيم به عهده برادران و خواهران جوان مى‏گذاريم كه در نهج البلاغه بگردند و از اين دنياى معنا و معرفت بهره بگيرند و سر رشته تحقيق و تفكر را دنبال كنند و به ما و ديگران بياموزند.ادامه دارد.....
[/]

ادامه بحث قبل
مسئله اول، مسئله مفهوم حكومت است. در تعبيرات رايج در زبان عربى، براى حاكم، اين تعبيرات و عناوين وجود دارد: سلطان و ملك.
كلمه سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاكم است. يعنى آن كسى كه حاكم است، از بعد سلطه‏گرى مورد توجه است. ديگران نمى‏توانند در شئون مردم و امور مردم دخالت كنند، اما او مى‏تواند.ملك، ملوكيّت، مالكيّت، متضمن مفهوم تملّك مردم يا تملك سرنوشت مردم است.
در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامى هرگز به عنوان ملك يا سلطان سخنى گفته نشده است. تعبيراتى كه در نهج البلاغه است، يكى امام به معناى پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد رهبر آن كسى است كه اگر جمعيتى را و امتى را به دنبال خود مى‏كشاند، خود، پيش قراول و طلايه‏دار اين حركت است.
مفهوم حركت و پيشروى و پيشگامى در اين خطى كه مردم حركت مى‏كنند، در كلمه امام وجود دارد.
تعبير ديگر، «والى» است. «والى» از كلمه ولايت گرفته مى‏شود، و با توجه به مشتقات اين كلمه مى‏توان به بعد مورد نظر در آن رسيد. ولايت در اصل معناى لغت به معناى پيوند و به هم جوشيدگى دو چيز است. لغت مى‏گويد: ولايت يعنى اتصال دو شيئى به همديگر، بطورى كه هيچ چيزى ميان آن دو فاصله نشود. به تعبير فارسى: به هم جوشيدگى، به هم پيوستگى، ارتباط تامّ و تمام اين معناى ولايت است. البته براى ولايت معانى مختلف ديگرى هم ذكر شده: ولايت به معناى محبت، ولايت به معناى سرپرستى، ولايت به معناى آزاد كردن برده، ولايت به معناى بردگى يا ارباب برده بودن.
به نظر مى‏رسد كه نوع ارتباط هايى كه در معناى ولايت ذكر مى‏شود. كلّا مصاديق همان پيوند و پيوستگى هستند. «والى» امت و «والى» رعيت آن كسى است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است و همين معنى، بعد خاصى از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و امير المؤمنين روشن مى‏كند: «ولىّ امر» يعنى متصدى اين كار. هيچ امتيازى در كلمه متصدى اين كار نهفته نيست. جامعه اسلامى مانند يك كارخانه عظيم متشكل از بخش‏ها، ماشين‏ها، پيچ‏ها، مهره‏ها و قسمت‏هاى كوچك و بزرگ، پر تأثير و كم تأثير است. يكى از اين قسمت‏ها، آن قسمتى است كه مدير جامعه آن را تشكيل مى‏دهد. او هم مانند بقيه قسمت‏هاست. او هم مانند بقيه اجزاء و عناصر تشكيل دهنده اين مجموعه است. «ولىّ امر» متصدى اين كار است.
متصدى اين كار هيچ گونه امتيازى را طلب و توقع نمى‏كند و عملا هيچ گونه امتيازى از لحاظ وضع زندگى و برخوردارى‏هاى مادى به او تعلق نمى‏گيرد. اگر بتواند وظيفه‏ خودش را خوب انجام دهد، به اندازه‏اى كه اين وظيفه و انجام دادن آن براى او جلب حيثيت معنوى كند، به همان اندازه حيثيت كسب مى‏كند، و نه بيش از آن. اين مفهوم حكومت در نهج البلاغه است.
بنا بر اين تعبير، حكومت در نهج البلاغه، هيچ نشانه‏اى و اشاره‏اى از سلطه‏گرى ندارد. هيچ بهانه‏ى براى امتياز طلبى ندارد. از آن طرف، مردم به تعبير نهج البلاغه رعيت‏اند. رعيت يعنى جمعى كه رعايت و مراقبت آنان، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولىّ امر است. البته مراقبت و حفاظت، يك وقت نسبت به يك موجود بيجان است، كه اين يك مفهوم دارد، و يك وقت مربوط به حيوانات است و اين هم يك معنا دارد. اما حراست و حفاظت، گاهى مربوط به انسان‏ها است، يعنى انسان با همه ابعاد شخصيتش، با آزادي خواهيش، با افزايش طلبى معنويش، با امكان تعالى و اوج روحيش. با آرمان‏ها و اهداف والا و شريفش. اينها را به عنوان يك مجموعه در نظر بگيريد انسان با همه اين مجموعه بايد مورد رعايت قرار بگيرند. اين همان چيزى است كه در فرهنگ اسلامى در طول زمانها مورد ملاحظه بوده است. «كميت اسدى» مى‏گويد:
«ساست لا كمن يرعى النّاس سواء و رعية الانعام»
سياستمدارانى كه مراعات انسانها را مانند مراعات حيوانها در نظر نمى‏گيرند.
يعنى انسان با انسانيتش بايد مراعات بشود. اين مفهوم رعيت و تعبير از مردم در نهج البلاغه است.
بطور خلاصه، وقتى در نهج البلاغه در جستجوى مفهوم حكومت هستيم، از طرفى مى‏بينيم آنكه در رأس حكومت است، والى است، ولىّ امر است، متصدى كارهاى مردم است، وظيفه‏دار و مكلف به تكليف مهمى است، انسانى است كه بيشترين بار و سنگين‏ترين مسئوليت بر دوش اوست. اما در سوى ديگر، مردم قرار دارند كه بايد با همه ارزش‏هايشان با همه آرمان‏هايشان، با همه عناصر مشكّله شخصيتشان، مورد رعايت قرار بگيرند. اين مفهوم حكومت است و اين مفهوم، نه سلطه‏گرى است، نه زورمدارى است و نه افزون طلبى است.
امير المؤمنين (ع) در بخش‏هاى مهمى از نهج البلاغه به حيطه حكومت اشاره مى‏كند. شايد ده‏ها جمله در نهج البلاغه مى‏توان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظرعلى (ع) مشخص مى‏كند. از جمله در ابتداى «فرمان مالك اشتر» مى‏خوانيم: «جباية خراجها و جهاد عدّوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها. »
اين معناى حكومت است. اگر مالك اشتر بعنوان استاندار و والى و حاكم مصر معين مى‏شود، براى آن نيست كه براى خود عنوانى و قدرتى كسب كند، يا سود و بهره‏اى مادى را به خود متوجه سازد. براى آن است كه اين كارها را انجام دهد: براى اداره امور مالى كشور از آنها ماليات بگيرد با دشمنان مردم مبارزه كند آنها را در مقابل دشمنانشان مصونيت ببخشد آنها را به صلاح نزديك كند (صلاح با بعد وسيع مادى و معنويش كه از نظر على (ع) و در منطق نهج البلاغه مطرح است) شهرها و حيطه حكومت خود را آباد كند. يعنى بطور خلاصه انسان‏ها را بسازد، سرزمين را آباد كند، اخلاق و ارزش‏هاى معنوى را بالا ببرد، وظايف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت بر عهده آن‏هاست، استنقاذ كند.
مسئله بعدى، مسئله ضرورت حكومت است. اين بحث در نهج البلاغه در مقابل جريان خاصى مطرح مى‏شود و هميشه همين طور بوده است. يك جريان، جريان گرايش‏هاى قدرتمندانه است. در يك جامعه، هميشه كسانى يافت مى‏شوند كه مايلند براى خود حيثيت و قدرت فردى كسب كنند. روال عمومى جامعه را براى خودشان قبول ندارند. مى‏خواهند كه از ضرورت‏هايى كه يك زندگى جمعى بر دوش انسان‏ها مى‏گذارد، خودشان را رها كنند و تن به زير بار قراردادهاى اجتماعى و جمعى ندهند.
از اين گرايش‏ها هميشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آينده هم تا وقتى كه اخلاق انسانى كامل و درست نشود، يك چنين گرايش‏هايى وجود خواهد داشت.
اينها مانند آن جمعى هستند كه در يك كشتى سوارند و مايلند در آن جايى كه خودشان نشسته‏اند، كشتى را سوراخ كنند. در يك قطار دارند حركت مى‏كنند و مايلند آن واگون يا آن اتاقى كه آنها را حمل مى‏كند، در يك جايى كه به نظر آنها خوش آب و هواست بايستد و اگر لازم باشد كه همه قطار هم با آنها بايستد حرفى ندارند. آنها به ضرورت‏هايى كه يك زندگى جمعى بر انسان تحميل مى‏كند، به مقتضاى طبيعت اجتماعى انسان، تسليم نمى‏شوند.
اگر اين گرايش‏هاى قدرتمندانه و قدرت گرايانه در جامعه، محل بروزى پيدا كنند، سرانجام آن به هرج و مرج منتهى مى‏شود. على (ع) در مقابل اين گرايش‏ها مى‏گويد: «لابدّ للنّاس من امير». على (ع) اين جمله را در مقابل جريان بخصوصى مى‏گويد. جريانى كه ضرورت حكومت را نفى مى‏كند، آن جريانى است كه اگر على الباطن از گرايش قدرتمدارى، قدرت گرايى و زورگرايى ناشى مى‏شود، اما على الظاهر لعابى از فلسفه بر روى اين انگيزه كشيده شده، و اين همان است كه در زمان امير المؤمنين (ع) بود. خوارج، عده‏اى صادقانه و از روى اشتباه، اما يقينا عده‏اى از روى غرض، مى‏گفتند: «لا حكم الّا للّه» و در حقيقت يعنى ما در جامعه حكومتى لازم نداريم.
امير المؤمنين (ع) اين كلمه «لا حكم الّا للَّه» را برايشان معنى مى‏كند و اشتباه آنها را توضيح مى‏دهد. باور نمى‏كنيم كه «اشعث بن قيس» كه رئيس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمى‏كنيم كه دست‏هاى سياستمدار رقيبان موذى على (ع) در ايجاد اين گرايش على الظاهر الهى و توحيدى نقش نداشته‏اند. اينها مى‏گفتند حكومت خاص خداست، ما حكومت نمى‏خواهيم ولى مقصود واقعى آنها اين بود كه حكومت على (ع) را نمى‏خواهيم. آن روز اگر على (ع) تسليم اين مغلطه واضح مى‏گشت، يا تسليم هيجان اجتماعى مردمى كه ساده دلانه اين سخن باطل را قبول كرده بودند مى‏شد و از صحنه كنار مى‏رفت، آن وقت همان‏هائى كه گفته بودند ما حكومت لازم نداريم، مدعيان حكومت مى‏شدند و قدم در صحنه مى‏گذاشتند.
امير المؤمنين (ع) مى‏گويد: نه، در جامعه حكومت لازم است: «كلمة حقّ يراد بها الباطل». اين سخن حقى است، اين بيان، بيانى قرآنى است: كه قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ: حكم و حكومت متعلق به خداست اما به اين معنى نيست كه جامعه مدير نمى‏خواهد: «نعم انّه لا حكم الّا للّه و لكنّ هؤلاء يقولون إمرة الّا للَّه». اينها مى‏خواهند بگويند اداره جامعه را هم خدا خودش بايد به عهده بگيرد و هيچ كس غير از خدا حق ندارد مدير جامعه باشد، يعنى بايد جامعه بدون مدير بماند: «و انّه لابدّ للنّاس من امير برّ او فاجر».
اين يك ضرورت اجتماعى است، يك ضرورت طبيعى و انسانى است كه جامعه به يك اداره كننده احتياج دارد، به يك مدير نيازمند است، مدير خوب باشد يا مدير بد.
ضرورت زندگى انسانها ايجاب مى‏كند كه مديرى وجود داشته باشد. «لا حكم الّا للَّه» كه اينها مى‏گفتند در حقيقت مى‏خواستند حكومت على (ع) را- كه از آن ناراضى بودند- نفى كنند. در حالى كه «لا حكم الّا للّه»، «انداد للّه» را نفى مى‏كرد، حاكميتى در عرض حاكميت خدا و رقيب حاكميت اللَّه را نفى مى‏كرد. حاكميت على (ع)، حاكميتى در عرض حاكميت خدا نبود، محو در حاكميت خدا بود، در طول حاكميت خدا بود، سرچشمه گرفته از حكومت اللَّه بود و امير المؤمنين (ع) اين مسئله را روشن مى‏كند. در يك جامعه، اگر حكومتى با اين وضع- يعنى منشاء گرفته از حاكميت اللَّه- وجود داشته باشد، آن وقت است كه هر حركتى نشان دهنده مفهوم انحرافى «لا حكم...» باشد، يك حركت ضد الهى و ضد علوى است و امير المؤمنين (ع) آن روز با اين حركت با قاطعيت تمام برخورد كرد، و خوارج را كه به راه حق باز نمى‏آمدند، بشدت كوبيد.

ادامه بحث قبل
مسئله سوم، منشاء حكومت است. در فرهنگ رايج انسان، در گذشته و حال، منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشكركشى‏ها به همين معناست. همه سلسله‏هايى كه جايگزين سلسله‏هاى پيش از خود مى‏شدند، در حقيقت از همين راه مى‏آمدند. اسكندر كه ايران را فتح كرد، مغول كه به بهانه‏اى به سراسر اين منطقه يورش آورد، حسابشان جز اين نبود. منطق‏ها همه اين بود كه چون مى‏توانيم، پس پيشروى مى‏كنيم چون قدرت داريم، پس مى‏گيريم و مى‏كشيم. در طول تاريخ حركاتى كه سازنده تاريخ حكومت‏هاست، همه نشان دهنده همين فرهنگ است. از نظر حاكمان و نيز از نظر محكومان، ملاك حكومت و منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. البته آن روزى كه پادشاهى مى‏خواست بر سر كار بيايد، يا آن گاه كه بر سر كار مى‏آمد، صريحا زور را منشاء و مايه حكومت خود نمى‏شمرد. حتى چنگيز خان مغول هم به بهانه‏اى به ايران حمله كرد كه ظاهرا براى ياران و طرفدارانش معقول بود.
امروز، بازى ابرقدرت‏ها، به معناى تسليم در برابر فرهنگ زورمدارى است. آنهايى كه كشورها را به جبر و عنف مى‏گشايند، آنهايى كه هزاران كيلومتر دور از خاك خود وارد خانه‏هاى مردم مى‏شوند، آنهايى كه سرنوشت ملت‏ها را بدون اراده و خواست آنها در دست مى‏گيرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل، اثبات و اذعان مى‏كنند كه منشاء حاكميت، زور و اقتدار است. البته اگر چه اين فرهنگ غالب است، در كنار اين رأى، نظرهاى ديگرى هم وجود دارد. افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضيلت مى‏داند، «حكومت افاضل» اما اين نظر، فقط نقشى بر روى كاغذ و يا بحثى در كنج مدرسه‏هاست.
در دنياى جديد، دمكراسى، يعنى خواست و قبول اكثريت مردم، ملاك و منشاء حكومت شمرده مى‏شود. اما كيست كه نداند كه ده‏ها وسيله غير شرافتمندانه به كار گرفته مى‏شود تا خواست مردم به سوئى كه زورمداران و قدرت طلبان مى‏خواهند هدايت شود. بنا بر اين مى‏توان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انسانى، از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانى كه فرهنگ علوى و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسان‏ها حكومت كند، منشاء حاكميت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لا غير.
امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه، منشاء حكومت را اين معانى نمى‏داند، و مهمتر از آنكه خود او هم در عمل آن را ثابت مى‏كند. از نظر على (ع)، منشاء اصلى حكومت، يك سلسله ارزش‏هاى معنوى است. آن كسى مى‏تواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده بگيرد كه از خصوصياتى برخوردار باشد. نگاه كنيد به نامه‏هاى على (ع) به معاويه و طلحه و زبير و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر. نامه‏هاى فراوانى كه اگر يكى از آنها را بخوانيم وقت زيادى خواهد گرفت. او حكومت را و ولايت بر مردم را ناشى از يك ارزش معنوى مى‏داند. اما اين ارزش معنوى هم به تنهايى كافى نيست تا اين كه انسان فعلا و عملا حاكم و والى باشد، بلكه مردم هم در اينجا سهمى دارند كه مظهر آن «بيعت» است.
امير المؤمنين (ع) در هر دو زمينه، تصريحاتى دارد. در نامه‏هايى كه امام (ع) به رقباى حكومتى خود نوشته است و قبلا به آنها اشاره كرديم، و نيز در بياناتى كه در باره اهل بيت وارد شده است، آن ارزش‏هاى معنوى كه ملاك حكومت هستند بيان شده‏اند. اما اين ارزش‏ها به تنهايى، چنانكه گفتيم، مايه تحقق حكومت نيست، بلكه بيعت مردم هم شرط است: انّه بايعنى القوم الّذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشّاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ، و انّما الشّورى للمها جرين و الانصار فان اجتمعوا على رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضى.«» اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و كسى را پيشواى خود بدانند و به امامت او گردن بنهند، خدا بر اين راضى است. بيعت، منجّز كننده حق خلافت است. آن ارزش‏ها وقتى مى‏تواند فعلا و عملا كسى را به مقام ولايت امر برساند كه مردم هم او را بپذيرند و قبول كنند.
مسئله ديگرى كه در نهج البلاغه بسيار حائز اهميت است، اين است كه آيا حكومت، يك حق است يا يك تكليف و امير المؤمنين (ع) در بيانى خلاصه و مجمل، حكومت را هم يك حق مى‏داند و هم يك تكليف. به اين ترتيب نيست كه هر كسى كه برايش شرايط توليّت امور مردم فراهم شد و توانست بنحوى با كسب وجاهت، با تبليغ، با كارها و شيوه‏هايى كه معمولا طالبان قدرت خوب مى‏دانند آن شيوه‏ها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كند. وقتى حكومت، حكومت حق است، اين حق متعلق به كسان معينى است، و اين به معناى آن نيست كه يك طبقه، طبقه ممتازند. زيرا كه در جامعه اسلامى، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زيورها بيارايند. همه مى‏توانند كه آن شرايط را براى خود كسب كنند.
البته در دوران بعد از پيامبر اكرم (ص) يك فصل استثنائى وجود دارد. اما نهج البلاغه بيان خودش را به صورت عامّ ارائه مى‏دهد و به اين حق بارها و بارها اشاره مى‏كند.
امام (ع) در اوايل خلافت، در خطبه معروف شقشقيه مى‏فرمايد: «و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى، ينحدر عنّى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير. مى‏فرمايد جايگاه من در خلافت، جايگاه ميله گرداننده سنگ آسيا است. در باره روزى كه در شوراى شش نفرى با عثمان بيعت كردند، مى‏فرمايد: لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غيرى؛ اى مردم (يا اى مخاطبان من)، شما مى‏دانيد كه من از همه كس به حكومت و خلافت اولى ترم.
امام، حكومت را حق مى‏داند. اين چيزى است كه در نهج البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله مى‏فرمايد: و و اللَّه لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة؛ مادامى كه فقط به من ظلم مى‏رود، من صبر مى‏كنم، تسليم هستم. ما دام كه كارها بر محور خود انجام بگيرد، من در خدمت هستم.
عين همان بيانى كه در آغاز خلافت ابو بكر هم، يعنى نسبت به آن دوران هم، ايشان بيان فرمودند: فامسكت يدي حتّى رايت راجعة النّاس قد رجعت؛ اول دست از بيعت شستم، تسليم نشدم، بيعت نكردم اما ديدم حوادثى بوقوع مى‏پيوندد كه مصيبت آن حوادث براى اسلام و براى مسلمين و براى شخص على، صعب تر و غير قابل تحمل‏تر است از مصيبت از دست رفتن حق ولايت. بنا بر اين امير المؤمنين (ع)، ولايت را يك حق مى‏داند و اين جاى انكار نيست.
خوب است همه مسلمانها به اين مسئله، با چشم واقع بينى نگاه كنند. اين امر، كارى به بحث احيانا جدال‏انگيز شيعه و سنى ندارد. ما امروز معتقديم كه در آفاق عالم اسلامى بايد برادران شيعه و سنى با هم و براى هم زندگى كنند و اخوّت اسلامى را از همه چيزها بالاتر بدانند و اين يك حقيقت است. اين تفاهم و وحدت طلبى امروز يك وظيفه است، و هميشه وظيفه همين بوده است. اما يك بحث علمى و اعتقادى در نهج البلاغه اين حقيقت را به ما نشان مى‏دهد، و ما نمى‏توانيم چشممان را روى هم بگذاريم و آنچه را كه نهج البلاغه با صراحت مى‏گويد نديده بگيريم. اين را امير المؤمنين (ع) يك حق مى‏داند، و همچنان كه يك وظيفه نيز مى‏داند. يعنى آن روزى كه اطراف على (ع) را مى‏گيرند بنحوى كه: «فما راعنى الّا و النّاس كعرف الضّبع الىّ، يتنالون علىّ من كلّ جانب حتّى لقد وطى الحسنان و شقّ عطفاى»«» مردم آن چنان انبوه بر من گرد آمدند كه فرزندان مرا در زير پاهاى خود لگدمال كردند و رداى من پاره شد.
مردم مشتاقانه و نيازمندانه از على (ع) مى‏خواهند كه به نياز آنها پاسخ بدهد.
امير المؤمنين (ع) براى حكومت يك شأن واقعى قائل نيست. حكومت براى على (ع) يك هدف نيست، همچنان كه در بحث بعدى بايد روشن بشود. اما با اين حال، حكومت را به عنوان يك وظيفه مى‏پذيرد، و مى‏ايستد و از آن دفاع مى‏كند: لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر... لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها.«» باز هم حكومت براى من ارزشى ندارد باز هم حاضر نيستم براى به دست آوردن مقام، از ارزش ها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستين، اين جمع را سيراب كنم و هم چنان كه روز اول كنار نشستم، باز هم كنار بنشينم.
مؤكّدا مى‏گويد:دعونى و التمسوا غيرى.«» مرا بگذاريد و به سراغ ديگران برويد.
اما وقتى احساس مى‏كند كه وظيفه است، احساس مى‏كند كه زمينه آماده است و او مى‏تواند اين نقش عظيم و اساسى را بر عهده بگيرد. آن وقت قبول مى‏كند.
آيا حكومت براى على (ع) يك هدف است يا يك وسيله خط اساسى فاصل ميان حكومت على (ع) و حكومت ديگران همين است كه حكومت براى على (ع) هدف نيست. يك وسيله براى رسيدن به آرمان‏هاى معنوى است.
محققان، نهج البلاغه را براى اين زمان بسيار قدر بدانند. حقيقت اين است كه اگر ما امروز «هزاره نهج البلاغه» را مى‏گيريم، بايد بدانيم كه اين كتاب عزيز از اين هزار سال اقلاً نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است. جز دانشوران و خواص، كسى از نهج البلاغه جز نامى نمى‏دانست. اولين ترجمه‏اى كه از آن شده از مترجم روحانى محترمى است كه اول بار نهج البلاغه را بازارى كرد و به دست مردم داد: آقاى «سيد على نقى فيض الاسلام». من از ايشان قدردانى مى‏كنم و كار ايشان كار مهمى بود.
بتدريج، نهج البلاغه توى بازار آمد و به دست مردم افتاد. مردم نمى‏دانستند نهج البلاغه‏اى هم هست. تنها جملاتى از نهج البلاغه شنيده بودند، كه آن هم بيشتر در مذّمت دنيا و بخش‏هاى كمى از اخلاق بود و ديگر هيچ. بعد از آن، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است. كسانى بر آن شرح نوشته‏اند و كسانى برداشت هاى خود را بنام شرح نوشته‏اند. همه اين زحمات ارجمند است، همه قابل تقدير است، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و كارهايى كه بايد انجام گردد در حكم صفر است.
نهج البلاغه، يك ترجمه كامل ندارد، يك شرح و تفسير كامل ندارد. فصل بندى و باب‏بندى ندارد. بجز كتاب بسيار ارجمندى كه استاد عاليقدر «آقاى مصطفوى» به عنوان «كاشف الفاظ نهج البلاغه» تنظيم كرده‏اند، كارى در اين حد و در اين مايه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است. نهج البلاغه با اين عظمت، اين همه مورد اغماض قرار گرفته است.
امروز ما بايد به نهج البلاغه برگرديم. فضلا و انديشمندان كار خود را بكنند، اما جوان‏ها نبايد منتظر اساتيد، فضلا و پيشروان انديشه و علم و ادب بمانند.
نهج البلاغه را بايد از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهيم و براى اين كار، جمع‏ها و جلسه‏ها تشكيل دهيم البته بنياد نهج البلاغه، كه رحمت و توفيق خدا يار آن باد، مى‏تواند محورى باشد، از خدا مى‏خواهيم كه ما را در اين كوشش موفق بدارد.
و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

1- آیة الله العظمی سید علی خامنه ای،( رهبر معظم انقلاب)،يادنامه‏ دومين‏ كنگره‏ نهج ‏البلاغه، صفحه ‏ى 39-25

[=&quot]با سلام و تشکر از توضیحات مفیدی که مرقوم فرمودید[/].
[=&quot]ببینید استاد مطالب شما در خصوص تبیین حکومت ؛حاکم و رعیت در یک جامعه اسلامی (از دیدگاه نهج البلاغه) و دیدگاه حکومتهای غیر اسلامی تشریح شد.ولی از آنجا که من نتوانستم برداشت و ارتباط مناسبی بین آن و سوالم پیدا کنم لذا مجبورم برداشت خودم را عرض کنم و شما آن را نقد کنید[/]:
[=&quot]برداشتهای مختلفی که به نظرم می رسد چند حالت دارد[/] :
1- [=&quot]یک جامعه با مردمی فهیم و سالم خود به خود یک حاکم سالم می یابد و بالعکس[/]:
[=&quot]اگر اینگونه باشد پس چرا حاکم باید از طرف خدا انتخاب می شد؟ چرا پیامبر اکرم ص باید علی ع را انتخاب می کرد؟ و چرا اجازه ندادند که خود به خود علی ع انتخاب شود؟[/]
[=&quot]به عنوان مثال و یک شاهد برای این فرض , انقلاب ایران را در نظر بگیرید؛ آیا میتوان گفت که وقتی مردم برخواستند و انقلاب کردند و به قولی اصلاح شدند و با طاغوت جنگیدند , در اینصورت حاکم آنها هم عوض شد و امام خمینی حاکم شد[/].
[=&quot]و یا خدا می فرماید: "ان الله لایغیر بقوم[/] ...." .
2-[=&quot]یک جامعه سالم مستحق یک حاکم سالم است و بالعکس[/].
[=&quot]در اینصورت مثلا جامعه بعد از حضرت رسول سالم نبود و حضرت رسول دستوری فرمودند که علی ع امام باشد ولی چون جامعه آمادگی آن را نداشت، این امر بر زمین ماند[/].
[=&quot]موفق باشید[/]
.

1- یک جامعه با مردمی فهیم و سالم خود به خود یک حاکم سالم می یابد و بالعکس: اگر اینگونه باشد پس چرا حاکم باید از طرف خدا انتخاب می شد؟ چرا پیامبر اکرم ص باید علی ع را انتخاب می کرد؟ و چرا اجازه ندادند که خود به خود علی ع انتخاب شود؟ . 2-یک جامعه سالم مستحق یک حاکم سالم است و بالعکس. در این صورت مثلا جامعه بعد از حضرت رسول سالم نبود و حضرت رسول دستوری فرمودند که علی ع امام باشد ولی چون جامعه آمادگی آن را نداشت، این امر بر زمین ماند. موفق باشید.
__________________________________________
با صلوات بر محمد وآل محمد
بنده از بیان شما این گونه فهمیدم که اشکال شما به نحوی انتخاب رهبر در جامعه صدر اسلام است،وبعد سرایت پیدا می کند به عصر حاضر، ولی سخنی که می توان برای سخن شما مطرح نمود این مقاله است که می تواند گره کور سوالات شما را پاسخ دهد، لطفا توجه بفرمایید:
[=&quot]آراى عمومى در زمان حاضر از اهميت فراوانى برخوردار است چرا كه بيشتر حكومتها آن را به عنوان يك ضابطه و اصل پذيرفته اند و سعى دارند خود را در اعتقاد و عمل بدان، پاى بند نشان دهند و به اين وسيله در ميان مردم خود و در سطح بين المللى از موقعيت بهترى برخوردار گردند. [=&quot]
[=&quot]آراى عمومى امروزه نه تنها ملاك مقبوليت يك حكومت به شمار مى رود بلكه ملاك مشروعيت آن نيز دانسته مى شود چرا كه بسيارى از حكومتهاى دنيا، منشأ حاكميت را مردم يا ملت مى دانند. در ميان متفكرين معاصر اهل سنت نيز اين انديشه رواج دارد كه خداوند (به عنوان منشأ اصلى حاكميت) حاكميت را به مردم مسلمان اعطا نموده و لذا يك حكومت اسلامى فقط وقتى مشروع است كه مردم به او تفويض قدرت كرده باشند. [=&quot]
[=&quot]در ميان انديشمندانى كه مردم را منشأ حاكميت مى دانند بحثهاى نسبتاً گسترده و عميقى وجود دارد كه آيا حاكميت در بين آحاد مردم تقسيم شده است و يا از آن واقعيتى برخاسته از مجموع آنان است كه ملت ناميده مى شود، ماهيت واقعى حاكميت چيست، حاكميت مطلق است يا مقيد و سؤالات ديگرى از اين قبيل.] 1 [مقاله حاضر متكفل پرداختن به اين مباحث نيست. عنوان مقاله نيز به گونه اى است كه تبيين آن نيازمند ورود به مباحث مزبور نمى باشد لكن بدون غفلت از اين بحثها، مقاله حاضر مبتنى بر پيش فرضها و مفاهيمى مى باشد بدين ترتيب: [=&quot]
[=&quot]1 حاكميت از خداوند سرچشمه مى گيرد و او نه تنها داراى حاكميت تكوينى، بلكه داراى حاكميت تشريعى با تمام ابعادش مى باشد. [=&quot]
[=&quot]2 مشروعيت به معناى انتساب داشتن به شريعت است بنابراين حكومتى مشروع است كه مورد تأييد شريعت باشد. [=&quot]
[=&quot]3 آراى عمومى در حكومت اسلامى، فى الجمله اعتبار دارد لكن تبيين دقيق آن، هدفى است كه اين مقاله به تناسب حجم خود آن را دنبال مى كند. [=&quot]
[=&quot]با توجه به اين نكات، به نظر مى رسد مناسبتر آن است كه اهتمام به آراى عمومى در حكومت علوى را از سه زاويه مورد بحث قرار گيرد: [=&quot]
[=&quot]1 اهتمام به آراى عمومى در تعيين زمامدار [=&quot]
[=&quot]2 اهتمام به آراى عمومى در تصميم گيريهاى سياسى و حكومتى [=&quot]
[=&quot]3 اهتمام به آراى عمومى در نظارت بر زمامداران و كارگزاران حكومت. [=&quot]
[=&quot]اين مقاله تنها به بررسى نخستين محور مى پردازد. [=&quot]
[=&quot]اهتمام به آراى عمومى در تعيين زمامدار [=&quot]
[=&quot]تاريخ زندگى اميرالمؤمنين (ع) بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) و بويژه چگونگى قبول حكومت و خلافت از سوى آن حضرت، گواه روشنى بر اهتمام وى به تأثير آراى عمومى در تعيين زمامدار مى باشد. [=&quot]
[=&quot]توضيح اينكه بعد از ارتحال پيامبر اسلام (ص) با وجود نصوص و تصريحات فراوان آن حضرت بر اينكه امامت و خلافت بعد از ايشان بر عهده على (ع) بود و در وجود وى تبلور مى يابد، برنامه سقيفه شكل گرفت و موجب انحراف خلافت از مسير اصلى خود گرديد. على (ع) كه در زمان رحلت پيامبر (ص) به همراهى بعضى از اصحاب به غسل و تجهيز آن حضرت اشتغال داشت، پس از آنكه از بيعت مردم با ابوبكر آگاه شد در صدد تحصيل حق مسلّم خود برآمد تا چنين پنداشته نشود كه وى اعتقادى به حقانيت خود نداشته و لذا در اين خصوص اقدامى نكرده است، از اين رو بود كه آن حضرت به همراه همسرش فاطمه زهرا (ع) به خانه هاى انصار رفته از آنان يارى مى طلبيد. فاطمه (ع) نيز آنان را به يارى اميرالمؤمنين (ع) فرا مى خواند ليكن آنان در جواب مى گفتند: اى دختر رسول خدا كار بيعت با اين مردم اتمام يافته است چنانچه پسرعمويت زودتر از ابوبكر [=&quot]ا[=&quot]ز ما بيعت مى خواست به يقين كسى را با او برابر نمى كرديم و جز او را نمى پذيرفتيم. على (ع) پاسخ مى داد: شگفتا انتظار داشتيد جنازه رسول خدا (ص) را بدون انجام كفن و دفن ميان خانه بگذارم و براى به دست آوردن حكومتى كه از پيامبر (ص) به جا مانده بود، به نزاع و كشمكش بپردازم؟ فاطمه (ع) نيز مى گفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود عمل كرد و وظيفه خود را انجام داد. آنان نيز كارى كردند كه خدا از آنان بازخواست خواهد كرد.] 2 [[=&quot]
[=&quot]با دقت در تاريخ زمان رحلت پيامبر اكرم (ص) مى توان دريافت كه براى على (ع) اين امكان وجود داشت كه از بيعت با ابوبكر همچنان خوددارى ورزد و از اوضاع آشفته آن روزگار به نفع خويش بهره بردارى كند، چرا [=&quot]
[=&quot]كه افراد زيادى نسبت به آنچه در سقيفه گذشته بود معترض بودند. بعضى از اين افراد در منزل فاطمه (ع) گرد آمدند تا از رهبرى و جانشينى اميرالمؤمنين (ع) حمايت كنند. از اين گروه مى توان اشخاص زير را نام برد: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، حذيفة بن يمان، خزيمة بن ثابت، ابوالهيثم التيهان، فضل بن عباس، قثم بن عباس، دحية بن خليفة، براء بن عازب، بريده اسلمى (كه از شيعيان مذهبى على (ع) بودند) زبير بن عوام، طلحة بن عبيدالله، عباس و عبدالله بن عباس (كه از حاميان سياسى آن حضرت بودند) و گروه ديگرى از مخالفان و شيعيان على (ع) نيز بودند كه در خانه حضرت زهرا (ع) حضور نداشتند همچون قيس بن سعد بن عباده، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، مالك اشتر نخعى، ابوايوب انصارى، عدى بن حاتم طايى، ابى بن كعب، ابى سعيد خدرى و عبدالله بن مسعود.] 3 [[=&quot]
[=&quot]چنانكه ملاحظه مى شود بسيارى از اين افراد، بزرگانى بودند كه بيعت نكردنشان با خليفه، سهم زيادى در تضعيف موقعيت سياسى او داشت و هر يك از آنان مى توانست جماعتى را نيز با خود همراه كند، كافى بود كه على (ع) با درايتى كه داشت رهبرى اين حركت را به دست گيرد و زمينه خلافت خود را فراهم كند، چنانكه عباس عموى پيامبر (ص) نيز به صراحت به آن حضرت پيشنهاد كرده گفت: «امدد يدك ابايعك فيقول الناس: عمّ رسول الله بايع ابن عمّ رسول الله فلا يختلف عليك اثنان‏] 4 [[=&quot]
[=&quot]دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم، كه در اين صورت مردم خواهند گفت عموى رسول خدا (ص) با پسرعموى رسول خدا (ص) بيعت كرده و آنگاه دو نفر نيز در مورد تو اختلاف نخواهند كرد.» [=&quot]
[=&quot]ولى اميرالمؤمنين (ع) از قبول اين پيشنهاد خوددارى نمود چنان كه از پذيرش پيشنهاد ابوسفيان نيز امتناع كرد. زمانى كه ابوسفيان خواست تا با آن حضرت بيعت نمايد و قسم ياد كرد كه اگر على (ع) بخواهد شهر مدينه را عليه ابوبكر از سواره و پياده پر خواهد كرد.] 5 [[=&quot]
[=&quot]سرانجام على (ع) بعد از شهادت حضرت زهرا (ع) با ابوبكر بيعت كرد. مهمترين عاملى كه آن حضرت را به اين كار وا داشت حفظ دين نوپاى اسلام در برابر خطرات متعددى بود كه در آن زمان، آن را تهديد مى كرد چنانكه خود فرمود: [=&quot]
[=&quot]«فامسكت يدى حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد صلى الله عليه و آله فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماً تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم‏] 6 [[=&quot]
[=&quot]دست نگاه داشتم تا اينكه ديدم گروهى از مردم مرتد شده از اسلام برمى گردند و مى خواهند دين محمد صلى الله عليه و آله را از بين ببرند پس ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه يا انهدامى در دين ببينم كه مصيبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولايت و حكومت بر شما باشد.» [=&quot]
[=&quot]ديگر عامل مهم بيعت اميرالمؤمنين (ع) با ابوبكر، بيزارى آن حضرت از به راه انداختن كشتار و خونريزى در ميان مسلمانان بود چرا كه به خوبى مى دانست اگر دست به قيام مسلحانه بزند، بدون شك تنها نخواهد ماند و بنى هاشم و بسيارى از بنى عبد مناف و انصار به پشتيبانى او برخواهند خاست و در نتيجه خون تعداد زيادى از مسلمانان بر زمين خواهد ريخت چنان كه آن حضرت در خطبه اى كه در مسير حركت به سوى بصره ايراد نمود به اين نكته تصريح كرده فرمود: [=&quot]
[=&quot]«ان الله لما قبض نبيه استأثرت علينا قريش بالامر و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس كافة فرأيت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمة المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثو عهد بالاسلام و الدين يمخض مخض الوطب يفسده ادنى وهن و يعكسه اقلّ خلف‏] 7 [[=&quot]
[=&quot]از آن زمان كه پيامبر (ص) رحلت كرد قريش در مورد حكومت بر ضد ما به پا خاستند و ما را از حقى كه نسبت به آن از تمام مردم سزاوارتر بوديم باز داشتند پس چنان ديدم كه صبر و شكيبايى در اين مورد از ايجاد تفرقه در بين مسلمانان و ريختن خون آنان بهتر است چرا كه بسيارى از مردم تازه مسلمان بودند و دين همچون مشك پر از شير بود كه اندك غفلتى آن را تباه و اندك تخلفى آن را واژگون مى كرد.» [=&quot]
[=&quot]اميرالمؤمنين (ع) در اين رفتار، دستور پيامبر اكرم ([=&quot]
[=&quot]ص) را اطاعت نموده كه به آن حضرت فرموده بود: [=&quot]
[=&quot]«يا بن ابى طالب لك ولاء امتى فان ولّوك فى عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه‏] 8 [[=&quot]
[=&quot]اى پسر ابوطالب ولايت بر امت من از آن تو است پس اگر در سلامتى (و آرامش) پذيراى ولايت تو شدند و به (حكومت) تو رضايت دادند اداره امور آنان را بر عهده بگير و اگر در مورد تو اختلاف كردند آنان را به خودشان وا گذار.» [=&quot]
[=&quot]مطابق اين حديث، پيامبر اكرم (ص) ولايت را به طور صريح از آن على (ع) مى داند لكن در خصوص اعمال ولايت و به اجرا گذاشتن اين حق الهى به آن حضرت دستور مى دهد كه تا زمانى كه مردم پذيراى حكومتش نشده اند از به دست گرفتن قدرت و حكومت خوددارى نمايد و تأكيد مى فرمايد كه اگر مردم در مورد تو اختلاف كردند آنان را به حال خودشان وا گذار. [=&quot]
[=&quot]تاريخ گواهى مى دهد كه على (ع) نيز دقيقاً به همين دستور عمل كردند و لذا وقتى كه پس از دعوت مردم به حقانيت خود در آنان عزم راسخى مشاهده نكردند و آنها را در اين خصوص داراى اختلاف يافتند، مصداق قسمت اخير فرمايش پيامبر (ص) را محقق ديدند كه فرمود «و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه» اگر مردم در مورد تو اختلاف كردند آنان را به خودشان وا گذار. [=&quot]
[=&quot]بدين ترتيب مطابق سخن پيامبر اكرم (ص) و عملكرد على (ع) ميزان تأثير آراى عمومى در تعيين زمامدار به اندازه اى است كه بدون رضايت و يا رأى مثبت آنان، زمامدار اسلامى مجاز به تصدى حكومت و اعمال ولايت در اين خصوص بر آنها نمى باشد. به عبارت ديگر بايد دو مرحله را از يكديگر تفكيك نمود يكى مرحله ثبوت ولايت است و ديگرى مرحله اعمال ولايت يا تولّى و تصدى امور مسلمين. در مرحله اول رأى مردم هيچ دخلى ندارد چرا كه ولايت از آنان سرچشمه نمى گيرد و لذا توسط آنان نيز قابل اعطا يا سلب نمى باشد. اما در مرحله دوم رأى مردم، عنصر اصلى است زيرا بدون احراز رأى مثبت آنان، زمامدار شرعى مجاز به اعمال قدرت بر آنها نخواهد بود. بدون شك در چنين حالتى زمامدار واجد شرايط همچنان داراى ولايت است و مقام ثبوت ولايت در مورد وى متحقق مى باشد لكن مجاز به اعمال ولايت مزبور نيست زيرا شرط اصلى اعمال ولايت[=&quot] [=&quot]كه رضايت عمومى است تحقق نيافته است. البته مردمى كه از پذيرش ولايت يك حاكم جامع الشرايط خوددارى مى كنند در صورتى كه از روى عمد و آگاهى (نه اشتباه) مرتكب چنين كارى شوند بى ترديد از فرمان الهى سرپيچى كرده و مستحق كيفر مى باشند ولى در عين حال حاكم شرع مجاز نيست كه بدون كسب رضايت عمومى به اعمال ولايت در زمينه حكومت بپردازد.
ادامه دارد...
[=&quot] [=&quot]

[=&quot]ادامه مطالب قبل
[/]

[=&quot]در تأييد اين مطلب كه از حديث پيامبر (ص) و سيره على (ع) به دست آمد مى توان به روايات متعددى كه بيشتر آنها از اميرالمؤمنين (ع) است استناد نمود. به برخى از آنها اشاره مى كنيم: [/][=&quot][/]
[=&quot]1 هنگامى كه مردم پس از كشته شدن خليفه سوم به نزد على (ع) آمده و با اصرار فراوان خواستند با آن حضرت بيعت كنند فرمود: [/][=&quot][/]
[=&quot]«دعونى و التمسوا غيرى و اعلموا ان اجتبكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان تركتمونى فانا كاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم‏] 9 [[/][=&quot][/]
[=&quot]مرا واگذاريد و شخص ديگرى را براى اين مسؤوليت انتخاب كنيد و بدانيد كه اگر من دعوت شما را اجابت كنم بر اساس آنچه خود مى دانم بر شما حكومت خواهم كرد و به گفته اين و آن و سرزنش افراد گوش نخواهم داد ولى اگر مرا وا گذاريد من نيز همانند يكى از شما هستم و شايد من شنواترين و مطيع ترين شما باشم نسبت به كسى كه حكومت خويش را به وى بسپاريد.» [/][=&quot][/]
[=&quot]بدون شك امام معصوم (ع) از مبالغه و مجامله و تعارفات غير واقعى و گزاف گويى منزه است بنابراين وقتى مى فرمايد به سراغ ديگرى برويد و بدانيد كه اگر مرا وا گذاريد و شخص ديگرى را به حكومت بر خود برگزينيد نسبت به او از همه شما شنواتر و مطيع تر خواهم بود، حقيقت را بيان مى كند. و به همين دليل مى بينيم كه على (ع) از اين فرصت كه پس از 25 سال براى [/][=&quot][/]
[=&quot]او فراهم شده است بلافاصله در صدد بهره بردارى، برنمى آيد بلكه آن قدر در پذيرش خلافت امتناع مى كند تا احراز نمايد شرط اعمال ولايت كه پذيرش مردم و رضايت آنان است فراهم آمده و لذا در ابتدا به آنان هشدار مى دهد كه بدانيد اگر مرا برگزينيد آنچنان كه مى دانم بر شما حكومت خواهم كرد و به سخن ملامتگران گوش نخواهم سپرد. [/][=&quot][/]
[=&quot]اين هشدار بدان جهت است كه مردم بدانند در چه وادى گام مى گذارند تا در نتيجه ابراز رضايت آنان از روى علم و آگاهى باشد نه از روى احساسات مقطعى و هيجانات زودگذر، چرا كه چنين رضايتى ارزشمند نيست و مصداق سخن پيامبر (ص) نيز نمى باشد كه در عهد خود با اميرالمؤمنين فرمود: [/][=&quot][/]
[=&quot]«فان ولّوك فى عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم.» [/][=&quot][/]
[=&quot]تأمل در اين قطعه زيباى تاريخى گوياى آن است كه يك امام معصوم (ع) كه در زمان خود تنها كسى است كه داراى ولايت الهى مى باشد و پيامبر اكرم (ص) در مواضع متعددى بر اين مقام او تأكيد كرده است، با وجود ظلمهاى فراوانى كه در حق او روا داشته شده و به سكوتى طولانى در طى 25 سال به گونه اى دردناك خار در چشم و استخوان در گلو مجبور گشته است، اينك كه مردم به او روى آورده اند، آن را يك فرصت طلايى براى خود نمى شمرد بلكه در صدد آگاهى دادن به مردم بر مى آيد تا رضايت و انتخاب آنان از روى علم باشد] 10 [. به راستى اگر در اعمال ولايت، رضايت مردم شرط نبود، آنگاه بر چه اساسى مى شد اين كار اميرالمؤمنين (ع) را تبيين نمود؟ [/][=&quot][/]
[=&quot]بلى صحيح است كه آن حضرت از منصوب بودن خود به مقام امامت و خلافت در اين مقطع سخنى نگفته است و از اين حيث، سكوت را اختيار كرده ولى حتى اگر اين سكوت را ناشى از تقيه يا جدل بدانيم دليلى وجود ندارد كه كلام آن حضرت را نيز بر اين محمل حمل كنيم. زيرا مطلبى كه مخالف با عقايد شيعه و نصب اميرالمؤمنين (ع) به مقام امامت و خلافت باشد در اين عبارت ديده نمى شود. [/][=&quot][/]
[=&quot]البته اگر اين عبارت را ناظر به مقام ثبوت ولايت دانسته و معناى جمله «ولّيتموه امركم» را اعطاى ولايت از سوى مردم بدانيم آنگاه با عقايد شيعه ناسازگار خواهد بود ولى عبارت صراحتى در اين معنا ندارد و جمله اى نيز كه پيش از اين، از پيامبر اكرم (ص) نقل كرديم شاهد خوبى بر تفسير عبارت مورد بحث مى باشد. بنابراين دليلى براى حمل كلام اميرالمؤمنين (ع) بر تقيه يا جدل وجود ندارد. [/][=&quot][/]
[=&quot]2 در تاريخ طبرى به نقل از محمد بن حنفيه آمده است كه گفت: من پس از كشته شدن عثمان در كنار پدرم على (ع) بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله (ص) اطراف وى اجتماع نمودند و گفتند: اين مرد (عثمان) كشته شد و مردم ناگزير بايد امام و رهبرى داشته باشند و ما امروز كسى را سزاوارتر از تو براى اين امر نمى يابيم. نه كسى سابقه تو را دارد و نه كسى از تو به رسول خدا (ص) نزديكتر است. على (ع) فرمود: اين كار را انجام ندهيد چرا كه من وزير شما باشم بهتر از اين است كه اميرتان باشم. گفتند: نه به خدا سوگند، ما دست بر نخواهيم داشت تا با تو بيعت كنيم. حضرت فرمود: [/][=&quot][/]
[=&quot]«ففى المسجد فانّ بيعتى لا تكون خفياً (خفيةً) و لا تكون الّا عن رضى المسلمين‏] 11 [[/][=&quot][/]
[=&quot]پس (مراسم بيعت) در مسجد باشد چرا كه بيعت من مخفى نيست و جز با رضايت مسلمانان عملى نمى باشد.» [/][=&quot][/]
[=&quot]3 تاريخ طبرى در نقل ديگرى از ابى بشير عابدى آورده است كه من در زمان قتل عثمان در مدينه بودم. مهاجرين و انصار كه طلحه و زبير نيز در بين آنان بودند به نزد على (ع) آمده گفتند: اى اباالحسن بيا تا با تو بيعت كنيم، حضرت فرمود: من نيازى به حكومت بر شما ندارم و با شما هستم، پس هر كه را برگزينيد او را خواهم پذيرفت بنابراين حاكمى براى خود اختيار كنيد، آنان گفتند به خدا قسم كه غير از تو را بر نخواهيم گزيد: «فقال (ع): لا حاجة لى فى امركم انا معكم فمن اخترتم فقد رضيت به فاختاروا فقالوا: و الله ما نختار غيرك».] 12 [[/][=&quot][/]
[=&quot]4 ابن اثير مورخ معروف در كتاب كامل خود آورده است: [/][=&quot][/]
[=&quot]چون روز بيعت (با على (ع «كه روز جمعه بود [/][=&quot][/]
[=&quot]فرا رسيد مردم در مسجد گرد آمدند و على (ع) بر منبر بالا رفت و در حالى كه مسجد پر از جمعيت و همه سراپا گوش بودند فرمود: [/][=&quot][/]
[=&quot]«ايها الناس عن مَلاء و اذُن انّ هذا امركم ليس لاحد فيه حق الّا من امرتم و قد افترقنا بالامس على امر و كنت كارهاً لامركم فابيتم الّا ان اكون عليكم‏] 13 [[/][=&quot][/]
[=&quot]اى مردم اين امر (حكومت) امر شما است. هيچ كس به جز كسى كه شما او را امير خود گردانيد حق امارت بر شما را ندارد. ما ديروز هنگامى از هم جدا شديم كه من قبول ولايت را ناخوشايند داشتم ولى شما جز به حكومت من رضايت نداديد» [/][=&quot][/]
[=&quot]مطابق اين نقل، اميرالمؤمنين (ع) به صراحت مى فرمايد كه در حكومت بر جامعه فقط كسى حق اعمال ولايت دارد كه مردم او را به اين سمت برگزيده باشند. واضح است كه در اينجا سخن از ثبوت ولايت نيست تا آنكه عبارت فوق را به معناى «اعطاى ولايت» از سوى مردم بدانيم و آنگاه در صدد توجيه و تأويل آن برآييم بلكه سخن از اعمال ولايت و تصدى امور مسلمين است و اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد هيچ كس مجاز به تصدى حكومت نيست مگر اينكه مورد رضايت مردم باشد و اين دقيقاً مطابق همان سخن پيامبر اكرم (ص) است كه به على (ع) فرمود: «فان ولّوك فى عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم.» [/][=&quot][/]
[=&quot]البته جمع بين اين روايات و ادله اى كه بر اعتبار شرايط معينى در زمامدار اسلامى دلالت مى كند، مقتضى آن است كه اختيار و گزينش مردم را فقط پس از احراز شرايط مزبور معتبر بدانيم بدين معنى كه مردم موظفند در گزينش حاكم به سراغ افراد واجد شرايط رفته و از بين آنان كسى را كه بيشتر مورد قبولشان مى باشد برگزينند. اينچنين گزينشى (كه ممكن است به طور مستقيم و يا با مراجعه به اهل خبره انجام شود) در حديثى از على (ع) به وضوح مورد توجه قرار گرفته است. حضرت مى فرمايد: [/][=&quot][/]
[=&quot]«و الواجب فى حكم الله و حكم الاسلام على المسلمين بعد ما يموت امامهم او يقتل ان لا يعملوا عملًا و لا يحدثوا حدثاً و لا يقدموا يداً و لا رجلًا و لا يبدؤوا بشى ء قبل ان يختاروا لانفسهم اماماً عفيفاً عالماً ورعاً عارفاً بالقضاء و السنة يجمع امرهم [/][=&quot][/]
[=&quot]آنچه در حكم خدا و حكم اسلام پس از مرگ يا كشته شدن امام مسلمانان بر آنان واجب است اين است كه عملى انجام ندهند و دست به كارى نزنند و دست يا پا جلو نگذارند و كارى را شروع نكنند پيش از آنكه براى خويش رهبرى پاكدامن، آگاه، باتقوا و آشنا به قضا و سنت انتخاب نمايند تا كار آنان را سامان دهد»] 14 [[/][=&quot][/]
[=&quot]5 على (ع) در يكى از نامه هاى خود بر حق مردم در گزينش رهبر تأكيد نموده ولى به دليل جمعيت فراوان مسلمين زندگى آنان در نقاط مختلف سرزمين وسيع اسلامى آن روزگار، انجام اين وظيفه را بر عهده مهاجرين و انصار مى داند كه در آن زمان به عنوان اهل خبره و اشخاص مورد اعتماد مسلمين شناخته شده بودند، مى فرمايد: [/][=&quot][/]
[=&quot]«و انما الشورى للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا على رجل و سموه اماماً كان ذلك (لله) رضاً فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردّوه الى ما خرج منه فان ابى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين و ولّاه الله ما تولى‏] 15 [[/][=&quot][/]
[=&quot]شورا (در امر تعيين رهبر) از آن مهاجرين و انصار است پس اگر آنان بر شخصى وحدت نظر پيدا كرده و او را امام خويش قرار دادند اين امر مورد رضايت خداوند خواهد بود. آنگاه اگر كسى به سبب عيب جويى يا بر اثر بدعتى از جرگه آنان خارج گرديد (و بر امام خود خروج نمود) او را به راهى كه از آن خروج نموده بازگردانند و اگر امتناع كند، به دليل پيروى از غير راه مؤمنان با او بجنگند و خداوند او را به آنچه خود انتخاب كرده است واگذار خواهد كرد.» [/][=&quot][/]
[=&quot]مهاجرين و انصار در صدر اسلام به عنوان كسانى كه در مهبط وحى و در كنار پيامبر اسلام (ص) مى زيستند و با احكام و معارف اسلامى آشنايى بيشترى داشتند از سوى ديگر مسلمانان شناخته شده و مورد قبول بودند و لذا در هنگام تعيين خليفه مردم از ساير نقاط به مدينه مى آمدند و از مهاجرين و انصار مى پرسيدند كه چه كسى را به عنوان خليفه رسول خدا (ص) برگزيدند. بر [/][=&quot][/]
[=&quot]اساس اين اعتماد عمومى آنان همچون اهل خبره اى بودند كه مردم در كارهاى مهم به ايشان مراجعه مى كردند. اميرالمؤمنين (ع) نيز بر اين عمل صحه گذاشته تعيين خليفه را بر عهده مهاجرين و انصار دانسته اند. اصولًا با وجود كثرت جمعيت مسلمين و پراكندگى آنان در سطح سرزمين پهناور اسلامى، اگر بنا مى شد كه همه مسلمانان در تعيين زمامدار رأى داده و نظر خود را ابراز كنند اين كار هيچ گاه به سامان نمى رسيد. [/]

ادامه از قبل
[=&quot]. چنان كه على (ع) در خطبه 172 نهج البلاغه مى فرمايد: [/]
[=&quot]«و لعمرى لئن كانت الامامة لا تنعقد حتى يحضرها عامة الناس فما الى ذلك سبيل و لكن اهلها يحكمون على من غاب عنها ثم ليس للشاهد ان يرجع و لا للغائب ان يختار] 16 [[/]
[=&quot]به جان خودم سوگند اگر امامت و رهبرى امت چنين باشد كه تا زمانى كه همه مردم حاضر نشده اند منعقد نگردد هرگز صورت نگرفته و راهى براى انعقاد آن نخواهد بود ولى كسانى كه اهل آن هستند (همچون مهاجرين و انصار) بر آنان كه هنگام تعيين رهبر حاضر نيستند حكم مى كنند در نتيجه آن كس كه حاضر بوده اجازه برگشت (و نقض بيعت) ندارد و آن كه غايب بوده نمى تواند ديگرى را (به عنوان رهبر) اختيار كند.» [/]
[=&quot]6 زمانى جمع زيادى از مردم عراق به نزد على (ع) آمدند. حضرت ملاحظه كرد كه به دليل كثرت آنان، نمى تواند به درستى با آنها سخن گفته و حوائجشان را دريابد لذا دستور داد از بين خود نماينده اى انتخاب كنند كه بيش از ديگران مورد قبول و پذيرش آنان بوده و خيرخواهيش بيشتر شامل حال آنها گردد: [/]
[=&quot]«لمّا قدم على (ع) حشر اليه اهل السواد فلمّا اجتمعوا اذن لهم فلمّا رأى كثرتهم قال: انى لا اطيق كلامكم و لا افقه عنكم فاسندوا امركم الى ارضاكم فى انفسكم و اعمّه نصيحة لكم»] 17 [[/]
[=&quot]استناد به اين حديث بر اين اساس است كه در بينش اسلامى رهبر و زمامدار نماينده مردم محسوب مى شود چنان كه پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد: [/]
[=&quot]«انّ ائمتكم وفدكم الى الله فانظروا من توفدون فى دينكم و صلاتكم‏] 18 [[/]
[=&quot]رهبران شما نمايندگان شما به سوى خدا هستند پس بنگريد كه چه كسى را در دين و نماز خود نماينده قرار مى دهيد.» [/]
[=&quot]بنابراين وقتى كه در تعيين نماينده يك جمع كه تنها وظيفه او ابلاغ سخنان آن جمع مى باشد بايد به سراغ فردى رفت كه بيش از ديگران مورد رضايت و پذيرش جمع مزبور باشد پس به طريق اولى در تعيين رهبر كه در حد بسيار وسيعترى نمايندگى مردم را بر عهده مى گيرد بايد صفت مقبوليت مردمى مورد توجه قرار گيرد. [/]
[=&quot]شبيه استدلال فوق را مى توان در مورد اين روايت نيز ارائه داد كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است: [/]
[=&quot]«نهى رسول الله (ص) ان يؤم الرجل قوماً الّا باذنهم‏] 19 [[/]
[=&quot]رسول خدا (ص) نهى فرمود از اينكه مردى امامت گروهى را بدون اذن آنان بر عهده گيرد.» [/]
[=&quot]اين حديث اگرچه در مورد امامت جماعت وارد شده ولى ظاهراً مى توان آن را به طريق اولى در خصوص رهبرى سياسى اجتماعى نيز مورد استناد قرار داد خصوصاً با توجه به اينكه در روايت پيشين پيامبر اكرم (ص)، امامان جامعه با امامان نماز جماعت در يك رديف قرار داده شده اند «فانظروا من توفدون فى دينكم و صلاتكم» كه مى تواند نشان دهنده شباهت يا اتحاد ماهوى اين دو نوع امامت باشد. بنابراين مى توان احكامى را كه به جنبه امامت به طور كلى (با صرف نظر از خصوصيات هر يك) مربوط مى شود در هر دو مورد جارى دانست. [/]
[=&quot]7 على (ع) يكى از اصحاب خود به نام جرير را نزد معاويه فرستاد تا او را به پذيرش حكومت آن حضرت فراخواند و به جرير فرمود: اگر معاويه اين دعوت را نپذيرفت به او بگو كه من به امامت او راضى نيستم و عموم مردم نيز به خلافت او رضايت ندارند «فبعثه (اى جريراً) علىّ (ع) و قال له: ائت معاوية بكتابى فان دخل فيما دخل فيه المسلمون و الّا فانبذ اليه و اعلمه انّى لا ارضى به اميراً و انّ العامة لا ترضى به خليفةً.»] 20 [[/]
[=&quot]بدين ترتيب اميرالمؤمنين (ع) بعد از آنكه ناخشنودى خود را به عنوان حاكم مشروع مسلمين از امارت معاويه ابراز مى دارد به نارضايتى مردم نسبت به حكومت او استناد مى فرمايد. [/]
[=&quot]8 عنصر آراى عمومى و رضايت مردمى در تعيين زمامدار چندان اهميت دارد كه در هنگام تزاحم بر ديگر [/]
[=&quot]شرايط زمامدار ترجيح داده مى شود چنان كه على (ع) قصد آن داشت كه ابوموسى اشعرى را كه در زمان عثمان حاكم كوفه بود، عزل نمايد زيرا او را مورد اعتماد و خيرخواه نمى دانست ولى مالك اشتر نزد آن حضرت آمده از ايشان خواست كه ابوموسى را در سمت خود باقى بگذارد به اين دليل كه مردم كوفه به حكومت او رضايت دارند و حضرت نيز پذيرفت: [/]
[=&quot]«فقال على (ع): و الله ما كان (يعنى اباموسى الاشعرى) عندى بمؤتمن و لا ناصح و لقد اردت عزله فاتانى الاشتر فسألنى ان اقره و ذكر انّ اهل الكوفة به راضون فاقررته.»] 21 [[/]
[=&quot]9 على (ع) در خطبه شقشقيه آنگاه كه دلايل پذيرش خلافت را از سوى خود بيان مى كند سه عامل را برمى شمارد كه دوتاى آنها به خواست و اراده عمومى برمى گردد. مى فرمايد: [/]
[=&quot]«اما و الذى فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقارّوا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز [/]
[=&quot]سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر نبود حضور آن جمعيت (بسيار) كه (براى بيعت با من) حاضر شدند و اتمام حجت بر من كه (براى رسيدن به مقاصد الهى و انجام وظيفه خود) ياور دارم و پيمانى كه خداوند از علما گرفته است كه در مقابل شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نكنند، بدون شك ريسمان شتر خلافت را بر كوهان آن مى انداختم و همچون گذشته از خلافت چشم مى پوشيدم و آنگاه درمى يافتيد كه دنياى شما در نظر من از عطسه بز ماده اى كم ارزش تر است.» [/]
[=&quot]حضور جمعيت فراوان و وجود ياورانى كه باعث اتمام حجت بر على (ع) شدند و هر دو گواه بر اقبال عمومى مردم به آن حضرت مى باشد اقبالى كه وسعت و عظمتش به اندازه اى بود كه على (ع) در مورد آن فرمود: [/]
[=&quot]«و بسطتم يدى فكففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداككتم علّى تداك الابل الهيم على حياضها يوم ورودها حتى انقطعت النعل و سقط الرادء و وطى ء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم ايّاى ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب‏] 22 [[/]
[=&quot]شما دستم را گشوديد من آن را بستم، شما دستم را كشيديد من جمع كردم، آنگاه شما به من هجوم آورديد همانند هجوم شتران تشنه به آبشخور خويش هنگام خوردن آب تا جايى كه كفش از پاى در آمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زير دست و پا ماندند و شادمانى مردم از بيعت با من تا آنجا رسيد كه كودكان به وجد آمده و افراد مسن، خرامان براى بيعت به راه افتادند و افراد عليل و دردمند از جا حركت كردند و دختران نوجوان از شوق بدون روبند براى بيعت شتافتند.» [/]
[=&quot]نتيجه آنكه ميزان اهتمام على (ع) به خواست عمومى مردم در مرحله تعيين رهبر به اندازه اى است كه رضايت مردم را شرط جواز اعمال ولايت مى داند بدين معنى كه اگرچه براى دارا شدن ولايت، وجود شرايط و خصوصياتى در شخصى لازم است و اعطا كننده ولايت خداوند متعال است كه بدون واسطه (در مورد معصومين (ع «يا با واسطه (در مورد فقهاى جامع الشرايط) آن را به يك شخص اعطا مى كند لكن چنين شخصى براى جواز اعمال ولايت خود به شرط ديگرى نيز احتياج دارد و آن، پذيرش مردمى است البته مردم شرعاً موظفند فرد واجد شرايط را به عنوان والى خود برگزينند و لذا اگر عمداً بر خلاف اين وظيفه رفتار كنند در نزد خداوند مسؤول و معاقب خواهند بود. [/]
[=&quot]اين ديدگاه نه تنها در سخنان و سيره اميرالمؤمنين (ع) بلكه در كلمات پيامبر اكرم (ص) و بعضى ديگر از ائمه معصومين (ع) همچون امام حسن (ع) و امام حسين (ع) نيز ديده مى شود. [/]
[=&quot]10 اهتمام به آراى عمومى در مرحله تعيين زمامدار در گفتار و رفتار بعضى ديگر از ائمه معصومين (ع) نيز به چشم مى خورد چنانكه امام حسن (ع) در نامه اى به معاويه با تصريح به حقانيت الهى و سزاوارتر بودن خود به تصدى حكومت او را به پذيرش امارت خويش فراخوانده مى فرمايد: مسلمانان مرا به اين مقام برگزيده اند: [/]
[=&quot]«انّ علياً رضوان الله عليه لمّا مضى لسبيله ولّانى المسلمون الامر [/]
[=&quot]بعده فدع التمادى فى الباطل و ادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتى فانك تعلم انّى احق بهذا الامر منك عند الله و عند كل اوّاب حفيظ و من له قلب منيب.»] 23 [[/]
[=&quot]امام حسين (ع) نيز فقط زمانى به درخواست مردم كوفه پاسخ مثبت داد و به سوى آنان حركت كرد كه رضايت عمومى آنان را احراز نمود و اصولًا براى همين احراز اراده و خواست عمومى مردم بود كه مسلم بن عقيل را به سوى آنها فرستاد. آن حضرت در نامه اى خطاب به مردم كوفه به اين حقيقت تصريح كرده چنين نوشت: [/]
[=&quot]«و انّى باعث اليكم اخى و ابن عمّى و ثقتى من اهل بيتى مسلم بن عقيل فان كتب الىّ انه قد اجتمع رأى ملأكم و ذوى الحجى و الفضل منكم على مثل ما قدمت به رسلكم و قرأت فى كتبكم فانى اقدم اليكم وشيكاً انشاء الله»] 24 [[/]
[=&quot]نكته ها [/]
[=&quot]1 در بعضى از نقلهاى تاريخى به على (ع) نسبت داده شده كه آن حضرت پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) و به دنبال انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود فرموده است اگر چهل نفر ياور مى داشتم عليه وضعيت موجود قيام مى كردم. به نظر مى رسد اين سخن با نتيجه اى كه در بالا از ديگر سخنان اميرالمؤمنين استنتاج گرديد مخالفت دارد. آيا بدين ترتيب در صحت نتيجه فوق ترديد حاصل نمى شود و مى توان همچنان آن را پذيرفت؟ [/]
[=&quot]براى پاسخ به اين سؤال بايد نقل تاريخى فوق را از نظر سند مورد بررسى قرار داد. جمله مزبور سخن معاويه به على (ع) است كه در ضمن نامه اى طعن آميز براى آن حضرت نوشته است: اگر همه چيز را فراموش كنم اين سخنت را به ابوسفيان فراموش نمى كنم كه چون تو را تحريك كرد و به هيجان آورد گفتى: اگر چهل تن كه داراى عزم استوار باشند از ميان ايشان بيابم با اين گروه جنگ و ستيز خود را آغاز خواهم كرد. «و مهما نسيت فلا انسى قولك لابى سفيان لمّا حرّكك و هيّجك: لو وجدتُ اربعين ذوى عزم منهم لناهضت القوم»] 25 [ظاهراً اين سخن چنانكه بعضى از محققان‏] 26 [نوشته اند در هيچ يك از منابع معتبر تاريخى يافت نمى شود و صرفاً از ادعاهاى معاويه است. علاوه بر اين، ادعاى معاويه با سخن ابوسفيان نيز مخالفت دارد كه به على (ع) گفت: اگر بخواهى مدينه را از خيل سواران و پيادگان پر خواهم كرد تا از حق تو دفاع كن[/][=&quot]ن[/][=&quot]د.] 27 [[/]
[=&quot]همچنين قبلًا گفته شد كه بعد از واقعه سقيفه تعداد قابل توجهى از بزرگان مسلمين به دفاع از على (ع) برخاسته با ابوبكر بيعت نكردند و حضرت به راحتى مى توانست از اين فرصت استفاده كرده با سازماندهى آنان و قبايل مختلفى كه از گوشه و كنار به كمك آنها برمى خاستند لشكرى عليه خليفه وقت به راه اندازند.] 28 [[/]
[=&quot]اصولًا موقعيت اميرالمؤمنين (ع) در ميان قريش و يا حداقل بنى هاشم به گونه اى بود كه اگر عليه خليفه وقت قيام مى كرد مسلماً تعداد زيادى از آنان به حمايت از ايشان برمى خاستند و جنگ خونينى در ميان مسلمانان درمى گرفت كه جلوگيرى از پيدايش آن يكى از عواملى بود كه على (ع) را به بيعت با خليفه وادار كرد. [/]
[=&quot]نتيجه آنكه اميرالمؤمنين (ع) براى تجهيز نيرو در جهت مقابله با خليفه وقت، مشكلى نداشته است و لذا نمى توان ادعاى معاويه را در اين خصوص پذيرفت بنابراين آنچه در مورد ميزان اهتمام آن حضرت به آراى عمومى بيان گرديد از اين نظر مورد مناقشه نمى باشد.] 29 [[/]
[=&quot]2 بر اساس اعتقاد حقانى شيعه، اميرالمؤمنين (ع) و ديگر ائمه معصومين (ع) از سوى خداوند متعال به امامت و حكومت بر مسلمانان بعد از پيامبر اكرم (ص) منصوب شده و رأى مردم در اين مورد هيچ گونه دخلى نداشته است. آيا پذيرش نقش مردم در مرحله اعمال ولايت در اين حد كه بدون رضايت آنان، ولىّ شرعى مجاز به اعمال ولايت بر آنها نباشد با مبناى شيعه در مورد ولايت على (ع) و ائمه (ع) منافاتى ندارد؟ [/]
[=&quot]پاسخ اين سؤال، منفى است زيرا آنچه در نزد شيعه مسلّم است اصل ثبوت مقام ولايت براى ائمه (ع) مى باشد اما اينكه در مقام اعمال ولايت در حد تصدى حكومت بر جامعه اسلامى، هيچ گونه شرط ديگرى همچون رضايت مردمى وجود نداشته، از امور مسلّم نمى باشد. [/]
[=&quot]البته چنانكه تصريح كرده ايم شرط رضايت عمومى فقط مربوط به تصدى حكومت است نه هر گونه اعمال ولايتى [/]
[=&quot]از سوى معصومين (ع). بنابراين قبل از تحصيل رضايت عمومى، اعمال ولايتهايى كه به حد تصدى حكومت نمى رسد همچون اقامه امور حسبيه در امورى مانند اموال و اشخاص بى سرپرست، قضاوت در ميان اصحاب دعوا و امور ديگرى از اين قبيل مانعى نداشته مجاز مى باشد ولى براى تشكيل حكومت اسلامى و به دست گرفتن قدرت سياسى، مطابق رواياتى كه نقل شد الزاماً بايد شرط پذيرش مردمى وجود داشته باشد. بدين ترتيب هيچ گونه لغويتى در ثبوت مقام ولايت براى ائمه عليهم السلام به وجود نخواهد آمد و نبايد تصور شود كه اگر اعمال ولايت متوقف بر رضايت مردم است پس جعل منصب ولايت فايده اى نخواهد داشت زيرا چنانكه گفته شد رضايت مردم فقط در زمينه تصدى حكومت شرط اعمال ولايت است ولى در ساير زمينه ها چنين شرطى وجود ندارد و لذا جعل ولايت نيز لغو نخواهد بود. از اين رو بيشتر ائمه (ع) نيز در زمان خود چون شرط رضايت عمومى برا[/][=&quot]ى[/][=&quot] آنان فراهم نشده بود به اعمال ولايتهايى در حد پايين تر از تصدى حكومت مى پرداختند. نتيجه آنكه بايد بين اين بيان و آنچه بعضى از نويسندگان ابراز داشته اند كه حتى اعطاى ولايت به بعضى از ائمه (ع) نيز توسط مردم از راه بيعت با آنان صورت مى گرفته است، فرق گذاشت زيرا ديدگاه مزبور علاوه بر آنكه با روايات فراوانى كه بر جعل منصب ولايت براى ائمه (ع) از سوى خداوند دلالت مى كند منافات دارد با ماهيت بيعت در صدر اسلام نيز سازگار نمى باشد چرا كه بيعت در آن زمان فقط براى تأييد و تقويت حكومت انجام مى شده و به هيچ وجه عاملى براى اعطاى ولايت و جعل منصب نبوده است.] 30 [در حالى كه مطابق آنچه در اين مقاله اثبات گرديد هيچ يك از دو اشكال فوق لازم نخواهد آمد و بر اين اساس بيعت فقط در مرحله اعمال ولايت نقش خواهد داشت نه در مرحله ثبوت ولايت. [/]
[=&quot]3 ولايت فقيه استمرار حكومت معصومين (ع) است. در زمان غيبت كه تشكيل حكومت اسلامى به رهبرى معصوم (ع) ممكن نيست كسى كه شبيه ترين افراد به او است يعنى فقيه جامع الشرايط عهده دار اداره حكومت مى شود لذا ميزان اختيارات حكومتى امام معصوم (ع) با ولىّ فقيه فرقى ندارد چرا كه اقامه حكومت نياز دايمى تمامى جوامع و از جمله جامعه اسلامى است و اين نياز در زمان غيبت و حضور يكسان است بنابراين اختيارات حاكم اسلامى نيز بايد در هر دو زمان يكسان باشد. [/]
[=&quot]بر اين اساس همان دلايلى كه به رأى مردم در مرحله اعمال ولايت توسط معصوم (ع) اعتبار بخشيده بود در مورد حكومت ولى فقيه نيز همين اثر را خواهد داشت لذا جواز اعمال ولايت توسط فقيه جامع الشرايط فقط در سطح حكومت (نه در سطوح پايين ترى همچون امور حسبيه) متوقف بر رضايت عمومى و پذيرش مردمى است. بعضى از فقهاى معاصر به اين مسأله تصريح كرده اند كه در رأس آنان حضرت امام خمينى (قده) قرار دارد. نمايندگان معظم له در دبيرخانه ائمه جمعه سراسر كشور از ايشان به شرح زير استفتا كرده اند: [/]
[=&quot]«باسمه تعالى، حضرت آيت الله العظمى امام خمينى رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى پس از اهداء سلام و تحيت، در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه اسلامى ولايت دارد؟ [/]
[=&quot]نمايندگان حضرتعالى در دبيرخانه ائمه جمعه سراسر كشور [/]
[=&quot](خاتم يزدى، توسلى، عبايى، كشميرى، قاضى عسكر)» [/]
[=&quot]و امام در جواب مرقوم نموده اند: [/]
[=&quot]«باسمه تعالى ولايت در جميع صور دارد لكن تولى امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگى دارد به آراى اكثريت مسلمين كه در قانون اساسى هم از آن ياد شده است و در صدر اسلام تعبير مى شده به بيعت با ولى مسلمين. [/]
[=&quot]روح الله الموسوى الخمينى»] 31 [[/]
[=&quot]ملاحظه مى شود كه حضرت امام در ابتداى پاسخ، نوشته اند كه «ولايت در جميع صور دارد» اين عبارت ناظر به مقام ثبوت ولايت است كه رأى مردم در تحقق آن هيچ دخالتى ندارد اما براى آنكه تصور نشود كه اين عبارت اطلاق دارد و شامل مرحله اعمال ولايت نيز مى گردد با آوردن كلمه «لكن» استدراك كرده و به مسأله تولى امور مسلمين پرداخته اند. «تولى امور مسلمين» كه همان تصدى امور آنان و اعمال ولايت است شامل امور مختلفى همچون امور حسبيه، قضاوت و تشكيل حكومت مى شود. آيا در تمام اين موارد ولى فقيه به رأى مردم نياز دارد؟ پاسخ حضرت امام آن است كه تولى امور مسلمين [/]
[=&quot]در خصوص تشكيل حكومت متوقف بر رأى مردم است و لذا با آوردن عطف تفسيرى تعبير كرده اند: «تولى امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگى دارد به آراى اكثريت مسلمين». [/]
[=&quot]قسمت آخر كلام امام (قده) كه نوشته اند: «در صدر اسلام تعبير مى شده به بيعت با ولى مسلمين» اشعار (نه دلالت) به اين مطلب دارد كه از ديدگاه ايشان، تولى معصومين (ع) نيز نسبت به امور مسلمانان متوقف بر رأى اكثريت آنها بوده است و اصولًا هم بايد چنين باشد زيرا حضرت امام در موارد متعددى به يكسانى ولايت فقيه جامع الشرايط و ائمه معصومين (ع) در خصوص اداره حكومت تصريح كرده و نوشته اند: «فللفقيه العادل جميع ما للرسول و الائمه عليهم السلام مما يرجع الى الحكومة و السياسة»] 32 [و «ان للفقيه جميع ما للامام عليه السلام الّا اذا قام الدليل على ان الثابت له عليه السلام ليس من جهة ولايته و سلطنته بل لجهات شخصية»] 33 [و دليلى نيز ارائه نداده اند كه مقتضى فرق بين معصوم (ع) و ولى فقيه در ناحيه تولى امور مسلمين باشد، بنابراين على القاعده بايد هر دو مورد را داراى يك حكم دانست، چنانكه [/][=&quot]ك[/][=&quot]لام ايشان هم در قسمت آخر استفتا ناظر به آن است. [/]
[=&quot](1) [/]
[=&quot]پى‏نوشت‏[/]
[=&quot] (1)) برگرفته از: اهتمام به آراى عمومى و ديد مردم در نگاه على) ع (، محمدجواد ارسطا، فصلنامه حكومت اسلامى شماره 17)[/]


موضوع قفل شده است