وجدان، جنبه ربانی انسانها

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
وجدان، جنبه ربانی انسانها

دراین باره که روان انسانی دارای نمودهای شگفت انگیزی است ونمی توان آنهارا بامقیاسات نمودهای فیزیکی حل وفصل نمود، اغلب متفکرین اتفاق نظردارد.
لایپ نیتز می گوید: درجوهر مایک ازلیت، یک نشانه پا ویک نمونه ای ازقدرت وعلم الهی پنهان است».
«روسو می گوید: وجدان غریزه فنا ناپذیرالهی وندای آسمانی است».
«مناندر می گوید: درسینه ما خدایی هست وان وجدان ما می باشد».

جملات بالا نشان می دهد که عده زیادی ازمتفکرین وملل گذشته ومعاصر یک نوع نیروی ربانی دردرون انسان قائلند که گاهی قلب وبعضی دیگر وجدانش می نامند. امااینکه حقیقتا درون انسانی دارای یک نیروی ربانی است، با دو استدلال ادعا می شود:

یکی اینکه نمودهای متناقض در درون انسانی وجود دارند که با هیچ یک از قوانین واصول طبیعی قابل تفسیر نمی باشد، واین ادعا نتیجه اینست که اگر اجزا و روابط جهان هستی منحصر درهمین نمودهای طبیعی بود می بایست چنین پدیده های غیرطبیعی وجود نداشته باشند، پس یک موجود مافوق طبیعی دروجود انسانی قراردارد که می تواند این پدیده های غیر طبیعی اداره نماید. این استدلال مورد مناقشات زیادی قرار گرفته است. نتیجه قاطعانه ای که ازوجود پدیده های غیر طبیعی دردرون انسانی گرفته شده است، توقف واحتیاط دراظهار نظرهای قطعی دراصول عالیه طبیعی می باشد و همچنین این نتیجه را هم گرفته اندکه قلمرو درونی وبرونی دو میدان متفاوت هستند که تاکنون همه آنها با اصول و قوانین یکنواخت تفسیر نشده اند.

دوم، نیروی بالخصوصی در انسانها وجود دارد که خلاف طبیعت ماشینی و سود جویی انسانها امر به انجام وظیفه و تمایل به نیکی واجتناب ازبدیها می کند که آنرا با کلمات مختلفی تعبیر نموده اند.

آنچه که دراین مسأله می توان گفت اینست: درست است که ما پدیده های گوناگون ونیروی تحریک به نیکها واجتناب ازبدیها رادردرون انسانی مشاهده می کنیم،ولی این واقعیات ممکن است دسته ای را قانع و گروهی را نتواند الزام به جنبه ربانی دردرون انسانی بنماید.

ممکن است گفته شود که وجدان یک حالت روانی شخصی است که درمقابل پدیده های شگفت انگیز یادرمقابل مشاهده نیروی تمایل به نیکیها واحتراز ازبدیها با فرض نیروی ربانی انجام شود، یا تفسیر آنرا به عهده آیندگان بگذاریم؟بلی، فقط این مقدار می توان گفت که قلمرو درونی را بامعلومات امروزی نمی توان با قلمرو برونی مقایسه وتفسیر نمود.

ولی یک مطلب بسیار با اهمیت در اینجا وجود دارد که بایستی آنرا از نظر دور نداشته باشیم. آن مطلب این است که در درون انسانها در حال اعتدال روانی یک نیروی توجه وانجذاب به ماورای طبیعت همیشه محسوس بوده است. این نیرورا اکتشاف مجهولات علمی تاکنون نتوانسته است خنثی نماید.

توضیح این مسأله چنین است که انسان از سیر شدن و تنظیم زندگانی ضروری خود دائما این سوال رابرای خود مطرح نموده است که «سپس چه؟» این سوال از آغاز از تمدن انسانی باشیوه ها وبیانات وکردارهای مختلف انسانها وجود داشته است. به نظر می رسد این سوال بدون توجه به ماورای طبیعت وبدون کشش به سوی بی نهایت حل وفصل نگشته است. اینشتین در کتاب دنیایی که من می بینیم این مسأله راتقریبا همگانی معرفی نموده است حتی فروید این احساس رابا کمال احتیاط نتوانسته است از انسانها نفی کند. ادگارپش دربیان اندیشه های فروید چنین می گوید: «منابع مذهب،ناکامی بشر، دلتنگی ازمرگ وندامتهای حاصل از قتل ابتدایی، به نظر فروید علل روحی قاطع وتعیین کننده مذهب به شمار می روند. بدین ترتیب اوبه نظریه ای که طبق آن مذهب براثر احساس مذهبی ابتدایی بوده ومستقل از عوامل ناشی از «کمپلکس اودیپ» است توجه نمی کند معهذا نمی توان انکار کرد بعضی از اشخاص می گویند در خود احساس می نمایند که به خوبی توصیف شدنی نیست. این اشخاص از احساسی سخن می رانند که به ابدیت متصل است، از جداییها شکایت می کنند، و می خواهد روزگار وصل خویش را باز جویند. این تصور ذهنی از یک احساس ابدی که در عرفای بزرگ و همچنین در تفکر مذهبی هندی منعکس می شود، ممکن است ریشه و جوهر احساس مذهبی را که مذاهب گوناگون جلوه هایی از آن هستند تشکیل دهد. فروید در این موضوع تردید دارد واقرار می کند که با تحلیل روانی خود هرگز نتوانسته است اثری از چنین احساسی در خویشتن بیابد؛ ولی فورا وبا صداقت کامل اضافه می کند که این امر به او اجازه نمی دهد وجود احساس مورد بحث رادر دیگران انکار نماید».

این احساس درونی درباره ماورای طبیعت احساس حقیقی است وازمقوله خیال ووهم نیست وبدون شک بایستی علت حقیقی داشته باشد، وآنان که دارای این احساس هستند انرا جدی ترین و واقعی ترین احساس می نامند.