داستان واقعی تعبیر خواب ( تحلیل تربیتی و روان شناختی داستان)

تب‌های اولیه

71 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان واقعی تعبیر خواب ( تحلیل تربیتی و روان شناختی داستان)


جایی از شهید مطهری خوونده بودم یا نمی دونم شایدم از قول ایشون شنیده بودم: « رابطه ما با تقوا و کنترل خود باید دو طرفی باشه. تقوا ما رو از گناه حفظ می کنه و ما نیز باید از تقوا محافظت کنیم؛ همان گونه که لباس ما رو حفظ می کنه، ما هم بایه از لباس مون مراقبت کنیم تا پاره نشه و یا کثیف. چه جایی بایه تقوا رو از آسیب حفظ کنیم؟ در واقع تقوا دژ و قلعه است که ما رو از گناهان حفظ می کنه؛ اما یه جا این قلعه مستحکم، فتح شدنییه. هر کسی و در هر پست و مقامی که باشیم هم نبایه به قلعه تقوای خودم بنازیم و ببالیم. نبایه گمان برمون داره که در برابر هر گناه واکسینه شده ایم؛ خلوت دو نامحرم لشکرییه که این قلعه تقوا رو راحت تر از اونی که فکرش رو بکنیم، فتح می کنه و شکست می ده.»
خب اجازه بدین قصه پر از غصه­ام رو از اول براتون بگم، تا شما هم بدونین چه زمستون سختی بر من گذشت. بدونین که من در چه مردابی فرو رفتم و الان چه طور مثل یک برّه در پنجه های شیر عذاب وجدان و چنگال عقاب احساس گناه، گیر افتاده ام. از نظر وضع و قیافه ظاهری، خدا به من اگه هیچی نداده باشه دو چشم و ابروی خوشگل داده. این رو نه این که خودم بگم. از خانمای محرم و اقوام و دوستان این رو بارها و بارها شنیده ام تا جایی که احساس غرور می کنم، به خصوص زمانی که آینه ای ببینم



قسمت دوم
علاقه به کارای فرهنگی من رو به مرکزی فرهنگی کشوند. خدا رو شکر زود جای خود را پیدا کردم و رشد کردم تا جایی که مسئولیتای مهمی در مرکز به من دادن. به خوبی و خوشی کارم رو انجام می دادم تا این که...تا این که همه چیز از اون روز شروع شد. روزی که مبدء بدبختی خودم می دونم و هرگاه در خاطر مجسم می شه، آه از نهاد بر می خیزه و اشک از چشمام سرازیر می شه. جایی که کار می کردم یه مجموعه کامل بود از ورزشگاه، کتابخانه و کلاس های هنری و دینی و.....
خانمای مربی زیادی برای کلاسای مختلف اونجا دعوت می کردیم و افراد زیادی ثبت نام می کردن. روزی به مربی جدیدی تماس گرفتم تا برای کلاسای هنری دعوتش کنم. او هم بدون مکث پذیرفت. با بررسی برنامه مرکز، برنامه ای زمانبندی شده بهش دادم تا سر وقت کلاسش رو شروع کنه و تو هفته طبق اون برنامه در مرکز حاضر بشه. اولین روزی که اومد، برای معرفی خود به دفترم اومد. بعد از کلاس که داشتم به منزل می رفتم، او رو دم مرکز منتظر تاکسی دیدم. وقتی بهش رسیدم ازش خواستم که سوار شوند تا جایی برسانمش. خانم مربی، تشکر کنان جلوی ماشین سوار شد.
در مسیر ساکت بودم راستش حس خوبی نداشتم که یه خانم جوان نامحرم کنارم بنشیدنه. تو فکر بود که شروع کرد به صحبت کردن: «دست تون درد نکنه، راستش داشتم به خودم بد و بیراه می گفتم که چرا کلاس اینجا رو قبول کردم آخه بد مسیره ، الانم موندم، بقیه جلسات رو چه جوری بیایم و برگردم.»
گفت و گفت و گفت و من هنوز با خودم کلنجار می رفتم: «کار من اشتباه بود که او رو سوار کردم یا کار او که جلو نشست؟ من که بهش نگفتم. خودش...نه تو می تونستی ازش بخواهی...ولی نه این طوری زشت بود آخه روم نمی شد بگم شما بفرمایید عقب. نمی دونم شایدم من بی جنبه ام و یه مقدار هم سخت گیر...»
هنوز داشتم تو عالم خیال با افکارم کلنجار می رفتم که یه دفعه متوجه شده که دستی داره به بازوم می خوره:
«دستتون درد نکنه. آقای صدری ممنونم. ممنونم. همین جا پیاده میشم.»
با صدای او به خودم اومدم و زدم روی ترمز.
با تبسم گفت: «بابا من رو بگو سر قبری دارم، فاتحه می خوونم که مرده توش نیست. مشخصه که تو حال خودت بودی و به سخنانم ......»
هنوز حرفاش تموم نشده بود که دست پاچه شدم و گفتم: «نه نه، خانم نوری.یه لحظه حواسم پرت شد.»
از ماشین پیاده شده با احساس سرش رو از پنجره ماشین تو کرد و گفت: « ترسونی من رو گفتم یه جوون و مجرد و من یه زن تنها...بگذریم بازم ممنونم لطفِ زیادی در حقم کردین. موندم بقیه روزا چیکار کنم. اگه شما دقیقاً همین وقت به منزل بروید عالی میشه، چون تقریباً هم مسیریم.»
من که غافل گیر شده بودم گفتم: «ب بله خواهش می کنم آره من که این مسیر رو میام...»
وسط سخنم پرید گفت: « واقعاً ممنونم، لطف می کنید.
بعد خداحافظی کرد و گفت: «تا فردا.»
او رفت ولی من سرجام خشکم زده بود.


قسمت سوم
روزای بعد، از صبح با خودم کلنجار می رفتم:«ظهر چه کنم؟ ای کاش خانمی پیدا می شد و او را می رسوند. کاشکی اصلاً تماس می گرفت و می گفت مشکلی دارم نمی تونم بیام مرکز. خدای من عجب جایی گیر کردم.»
یه روز وقتی ساعت کارم تموم شده بود، تو حال و هوای خودم بودم و داشتم میز کارم رو مرتب می کردم که صدایی توجه من رو به خودش جلب کرد: «سلام آقای صدری.»
صدای خودش بود. زلزله ده ریشتری ساختمان تموم سلولای وجودم رو لرزوند.
- «س سلام».
- «راستش گفتم خوبیت نداره هم من رو برسونی و هم خدای نکرده بخوای بیرون منتظرم باشی. گفتم زود بیام که منتظرم نشی و معطلت نکنم.»
- «نه من همزمان با شما تعطیل می شم و منتظر نمی مونم. در واقع ...»
هنور حرفم تموم نشده بود که گفت: «خُبْ تا شما کارتون رو انجام می دین منم این مجله رو تورقی می کنم.»
به سرعت جت و جنگی آماده شدم و گفتم برویم راستش ترسم برم داشته بود، هنوز با یه نامحرم بعد از ساعت کاری تو اتاقم تنها نبودم از حرف و حدیثای دیگران هم می­ترسیدم.

قسمت چهارم
روزای بعدم به سراغم می­آمد. نمی­دنم با همه راحت بود یا با من. اوائل حس خوبی نسبت به ادا و اطوارش نداشتم، ولی چند روزی که گذشت احساس کردم، خیلی بی غل و غش است و دلش پاک.

اما ...اما به هر حال تلاش می کردم، به چشماش نگاه نکنم، چون چشماش من رو یاد این شعر می انداخت:
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

این روزا حالم گرفته بود. حال و روز خوبی نداشتم. یکی دو روز به بهونه­ای سر کارم حاضر نشدم، ولی آخرش که چه، بایه می رفتم سر کار تا نظم مرکز بهم نریزه. با همه هارت و پورتم، هر باری تا منزل می رسوندمش هزار تا استغفر الله، رو دستم میذاشت و میرفت بعدم شلاقای عذاب وجدان بود که بر گرده ام فطرتم فرود می آمد.
گاهی مستأصل می­شدم و در نماز گریه ام می گرفت. روزای سختی داشتم مغزم ترافیک سنگینی از خیالات و افکار منفی داشت. تا این که از بین همه خیالات دلم رو خوش کردم که چون پاکم، خدا امتحانی جلوی پام گذاشته تا بلکه این کنکور اخلاقی رو قبول شوم و ارتقای معنوی پیدا کنم. این توجیه من رو به ایستادگی دعوت می کرد. راستش براش هم مؤیداتی داشتم. شنیده بودم افرادی در زمان رسول خدا سنگ ریزه در دهانشون میذاشتن تا غیبت نکنن و حرف لغوی نزنن.
شنیده بودم برخی به باباطاهر ایراد می گیرن که هنر نیست که آدم بدون چشم، بدون گوش بشه تا گناه نکنه:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

هنر این نیست که از نامحرم دور باشی و گناه نکنی، هنر اینه که در کنار نامحرم باشی و گناه نکنی.


قسمت پنجم




برای تسکین خودم گاه به گاهی از توجیه بالا کمک می­گرفتم، ولی باز میدونستم یه جای کارم میلنگه و گیره.
اما حضور تصویر و خیال این خانم با اون شوخیاش، با اون برخورد راحتش شده بود ویروسی که استغفرالله هام براش آنتی ویروس قوی ای نبود.
یه روز وقتی رفتم دم منزل بیاورمش که متوجه شدم وسائلش سنگین است و نمی تواند پایین بیاورد یاالله گفتم تا برای کمکش بروم دم در منزل که رسیدم گفتم: یالله.
با عجله اومد دم در گفت شرمنده نمی خواستم به شما زحمت بدم. وسایل وسط سالن شان بود در را باز گذاشتم و رفتم بیاورم هیچ کس منزل نبود و شوهرش هم سرکار.
خم شدم که وسائل را بر دارم دستی به سرم کشید و گفت: قربون دسات. صورت مثل ماهت را می بوسم و خم شد سرم را بوسید. من که در وجودم طوفان شده بود بی اختیار کمرم را راست کردم و دستش را گرفتم کمی امس کردم و بوسیدم و بعد به او گفتم برویم برویم که شیطون بی کار نیست.

همین که وسائل را برداشتم شروع کرد به اصرار که حالا که اومدی صبر کن یه میوه ای یه نوشیدنی ای بیارم.
من که یه لحظه به خودم آمده بودم حالم بد شد از خود بد می آمد. نمی تونستم الان خودم را با گذشته پاکم تطبیق بدهم؛ این کار از من بود.
با اصرار از او خواستم که از منزل بیرون برویم.
وقتی او را به مرکز فرهنگی رساندم
پاهام یاریم نمی کرد از ماشین پیاده بشوم. گریه امانم نمی داد نمی خواستم با اون وضعیت کسی من رو ببینه. سریع از محل کارم دور شدم یه جای خلوتی نگه داشتم..........



قسمت آخر
گوشی رو برداشتم با شماره 096400 تماس گرفتم اپراتور گوشی رو برداشت:‌ «بفرمایید، وضوع سؤال تان چیه ؟»
راستش تا حالا با این شماره تماس نگرفته بودم و اگر حضوری بود اصلا از شرم نمی تونستم مشکلم رو مطرح کنم. دوباره صدا اومد:«ببخشید عرض کردم موضوع سؤالتان چیه؟»
من که نمی دونستم چی بگوییم اولین چیزی که به زبانم اومد رو با گریه و صدای لرزون گفتم: «تو تو توبه.»
بعد از چند ثانیه کارشناسی با صدایی ملایم و آروم گفت:‌ »کارشناس اخلاق هستم، در خدمت شما هستم، بفرمایید.»
نوع برخوردش ترغیبم کرد که مشکلم رو بیان کنم. یه لحظه هم نمی تونستم جلوی گریه خودم رو بگیرم. موج هیجان هام صدام رو می لرزوند. حاج آقا با متانت من رو آروم کرد و از من خواست عجله نکنم و با چند نفس عمیق و چند ذکرِ صلوات مشکم رو به تدریج بگم. بالاخره با عرق ریختن و شرم با هرجان کندی که بود مشکلم رو گفتم. کارشناس برام وقت زیادی گذاشت. بر چند نکته تأکید کرد؛ یکی این که خدا توبه پذیر است برگردم و توبه واقعی کنم. دوم این که به هیچ وجه دیگه با آن خانم روبرو نشم، شماره او رو از گوشیم پاک کنم و با هر بهانه­ای که شده مانع ارتباط مون بشم.
خدا خیرش بده من رو از آسمان به زمین آورد. چند روز موفق بودم و با هر ترفند و کلکی بود کاری می­کردم با هم مواجه نشیم.
تا این که یک روز صبح زود، تماس گرفت. ازم خواست که تو مسیر، او رو به مرکز برسونم. وقتی آی فون رو زدم گفت: «‌ببخشید شرمنده، امروز، روز آخرمه و کلاسم تمام میشه. وسائلم زیاده ممنون میشم کمکم کنین.»
مونده بودم چه کنم. یه لحظه، جنگ سختی در عالم خیالم بر پا شد. سخنان حاج آقا تو گوشم طنین انداز بود. از سویی هم امواج صدایش، مثل یه آهنربای قوی، قلبم رو به سمت خودش می کشوند. درگیر این خیالات بودم که باز گفت: «‌الو الو! هستین. یه لحظه تشریف بیاورید.»
یا الله گفتم در باز شد از پله ها یکی یکی بالا می رفتم و با خود کلنجار. قسمتی از سخنان حاج آقا بیشتر از همه، ذهنم رو مشغول کرده بود؛
« ابن سیرین چرا به اون مقام رسید؟ چون موقعیت زنا براش پیش اومد؛ ولی او با مالیدن کثافت به بدنش معرکه فرار کرد. خدا هم به او بوی خوش داد و هم علم تعبیر خواب. حضرت یوسفم با همین مبارزه ها کرامت پیدا کرد و علم تعبیر خواب به او ارزانی شد. شیخ رجبعلی خیاط.....
من که عاشق معنویت بودم و می خواستم اهل کرامت باشم و به مقامات عالی عرفانی برسم در مسیر راه پله تا درب منزل که گویی یک اتوبان طولانی بود رو با همین افکار طی می کردم تا به این نتیجه رسیدم: «بله فرار از موقعیت کار درستی نیست. میرم میرم اگر زمینه گناه پیش اومد خودم رو کنترل می کنم، چشمم رو می پوشم و هوس و شهوتم را کور می کنم تا از سوی خدا هم عنایتی بشه. تو همین افکار بودم که خودم رو جلوی درب دیدم. رسیدنم همون و باز شدن درب همون.
صدایی از پشت درب اومد:« بفرمایین بفرمایید»
سرم به طرف بالا بردم و به خدا گفتم:«کمکم کن و یاالله کنان وارد شدم.»
همین که وارد شدم او بلافاصله درب رو بست. نمی تونستم چشمام رو باز نگه دارم. من مجرد بودم و تا حالا زنی رو به این وضع ندیده بودم. با ناز و عشوه هاش همه چیز یادم رفتم.
توجیه هاش خیلی راحت من رو در این موقع قانع می کرد؛ «ببین مگه چی میشه. اشتباه نکن این زنا نیست. من راضیم تو هم راضی. شوهرم اون قده درگیر کارشه که من رو پاک از یادش رفته ام. این که من با تو باشم بهتره یا این که هر روز با یکی؟
کارت شارژ معنویتم ته کشیده بود و کاری ازش نمیومد، عقلم به جایی قد نمی داد، وقتی به خودم آمدم
کاری که نباید می شد، اتفاق افتاده بود. از خودم، از قیافه ام از ادعاهام و از اون افریته زن نما بدم می آمدم
باورم نمی شد یه روز کارم به جایی برسه که این طوری شیطون و هوس بتوون من رو دور بزنن و راحت در گرداب زنا غرق بشم.
هیجان های شهوت فروکش کرده بودن و شعله های هوسم خاموش شده بودن.
عقلم سرجاش برگشته بود؛ بهتر راه و چاه رو می دیدم. همه توجیه های اون زن که تا نیم ساعت قبل منطقی جلوه می کردن، پوچ و بی اساس جلوه می کردن.
خدای من!
من کی­ام؟!
کجا اومدم؟!
من همونی هستم که دوستان و فامیل بهم التماس دعا میگن و به پاکی ام غبطه می خورن.
مثل دیوانه ها و همانند قمار بازی که با دست پر رفته باشه و همه دارایی اش رو باخته شده باشد و مست لایقعل شده، شده بودم. از منزل بیرون زدم. گوشام صدای اون زن رو نمی شنید. مهر سکوت برلبانم زده شده بود منگ و گیج و بی هدف به راه افتادم.....
چند روزی گذشت، هنوز حال خوبی نداشتم.
تا حالا نشده بود نسبت به نمازم این قدر سست باشم. راستش دیگه شرمم می اُومد وضو بگیرم، نماز بخونم و قرآن.
از امام زمون و حتی از عکس عارفی که تو اتاقم زده بودم، خجالت می­کشیدم.
اون قاب رو برداشتم و گذاشتم توی کمدم.


لینک داستان های واقعی در مشاوره

:1: چوب اعتماد (پست 2 الی 7) «خیانت همسر»

:2: عصای زندگی (پست 15 الی 21) «روابط همسران»


:3: سکه های استعداد(پست 43 الی 49) «ازدواج»


:4: شوک معنوی (پست 70 الی 73) «ارزش و اهمیت انتخاب همسر دیندار»


:5: اژدهاي چند سر (پست 91 الی 98) «انتخاب نادرست در مشکلات زندگی»

:6: عشق و نفرت (پست 104 الی 108) «انتخاب نادرست مشاور»

:7: عشق اسفنجی(پست 114 الی 118) «خیانت به همسر»

:8: عروسک (پست 145 الی 147) «ازدواج»

:9: بغض گلو گیر (پست 172 الی 178) «خیانت به همسر»

:0::1: چوپان خدا (پست 206 الی 210) «راضی بودن به مقدرات الهی»


:1::1: مِهر بي مُهر (پست 223 الی 227) «ازدواج»

:2::1: کبوتر بی بال (پست 235 الی 240) «ازدواج مدت دار»

:3::1: منم زن ميخوام (پست 258 الی260) «ازدواج مدت دار»

:4::1: گرداب انتقام (پست 269 الی 275) «بي وفايي همسر و انتقام جبراني»

:5::1: یه فنجون محبت (پست 289 الی 299 ) «روابط همسران»

:6::1: شب تار جدایی (پست 317 الی 330) «ازدواج مدت دار»

:7::1: طعمه (پست 354 الی 367) « رابطه دختر و پسر »

:8::1: زمین گیر (پست 381 الی 388)«ازدواج و مشکلات جسمی و سلامتی»

:9::1: اژدهاي نفس (پست 401 الي 406) «عشق به جنس مخالف»

:0::2: آغوش خدا (پست 421) « بازگشت به سوي خدا»

:1::2: زخم خورده (پست 424 الي 427) «جنايت والدين در بستر»

:2::2: بار كج (پست 441 الي 444) «خيانت دوست»

:3::2: خوره بدبيني (پست 451 الي 453) «سوء ظن و بدبيني به همسر»

:4::2: ناقوس رسوايي (پست 471 الي ...) «وابستگي عشقي به مرد بيگانه»



متن کتاب حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن‏
اصول و عقاید

نام کتاب:حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن‏
مولف:استاد حسين انصاريان ناشر:مركزتحقيقاتى دارالعرفان
شماره جلد:1 تعداد صفحات:479 نوبت چاپ: چاپ اول، 1387 قطع: وزیری
موضوع:مجموعه سخنرانى هاى استاد حسين انصاريان درباره نسبت بين عقل و نفس در پرتو آيات قرآن كريم است.

این داستان را از دست ندهید



نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بی آلتی افسرده است

گر بیابد آلت فرعون او


که بامر او همی‌رفت آب جو

آنگه او بنیاد فرعونی کند


راه صد موسی و صد هارون زند

کرمکست آن اژدها از دست فقر


پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر

اژدها را دار در برف فراق


هین مکش او را به خورشید عراق

تا فسرده می‌بود آن اژدهات


لقمهٔ اویی چو او یابد نجات

مات کن او را و آمن شو ز مات


رحم کم کن نیست او ز اهل صلات

سلام. چی بگم . واقعا متاثر شدم. فقط می تونم بگم چند جا تیر شیطان به طرف این آقا شلیک شد و متوجه نشد و گرنه زود تر از اینا سنگر می گرفت:

1- اولین روزی که اومد، برای معرفی خود به دفترم اومد. بعد از کلاس که داشتم به منزل می رفتم، او رو دم مرکز منتظر تاکسی دیدم. [="red"]وقتی بهش رسیدم ازش خواستم که سوار شوند[/] تا جایی برسانمش. خانم مربی، تشکر کنان جلوی ماشین سوار شد.

2-من که غافل گیر شده بودم گفتم: [="red"]«ب بله خواهش می کنم آره من که این مسیر رو میام...»[/]

3- [="red"]«نه من همزمان با شما تعطیل می شم و منتظر نمی مونم. در واقع ...»[/]

4-یه روز وقتی رفتم دم منزل بیاورمش که متوجه شدم وسائلش سنگین است و نمی تواند پایین بیاورد یاالله گفتم تا برای کمکش بروم دم در منزل که رسیدم [="red"]گفتم: یالله.[/]

5-خم شدم که وسائل را بر دارم دستی به سرم کشید و گفت: قربون دسات. صورت مثل ماهت را می بوسم و خم شد سرم را بوسید. من که در وجودم طوفان شده بود بی اختیار کمرم را راست کردم و [="red"]دستش را گرفتم کمی امس کردم و بوسیدم و بعد به او گفتم برویم برویم که شیطون بی کار نیست.[/]

6-تا این که یک روز صبح زود او تماس گرفت. از من خواست که در مسیر او را به مرکز برسانم.

7-توجیه های او خیلی راحت من را در این موقع قانع می کرد؛ ببین مگه چی میشه. [="red"]این زنا نیست[/]. من راضی ام تو هم راضی هستی. شوهرم او قدر درگیر خودش هست که من را پاک از یادش برده. این که من با تو باشم بهتره یا این که هر روز با یکی؟

8- و این هم شلیک آخر و تمام...
عقلم به جایی قد نمی داد وقتی به خودم آمدم
کاری که نباید می شد اتفاق افتاده بود. از خودم از او بدم می آمدم

[="darkred"](انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم) (اعراف/ 127)
شيطان وهمرديفان او شما را مى بينند از آن جا كه شما آنان را نمى بينيد.[/]


الم یعلم بان الله یری؟

آیا نمی داند که خدا او را می بیند؟

Does he not know that Allah does see






یکی از کاربران محترم سایت بزرگواری کردند و این مطالبی در خصوص این داستان پیام خصوصی داند
با کسب اجازه از محضرشون قسمتی از مطلب ایشان را اینجا می آورم:
.............. نوشت:


سلام

نمی خواستم دوباره پیام بدم که وقتتون گرفته نشه، اما گفتم یه تشکر کنم
قبلا هم دیده بودم جوانی را که به خاطر گناهش از رحمت خدا ناامید شده بود و دقیقا مثل همین آقا پسر، آیه های قرآن روی دیوار اتاقش، عکس جمکران و ... را برداشت از دیوار. قرآن را گذاشته بود جایی که چشمش بهش نخوره.
کاش میشد یکی کمک این آقا می کرد.
حیف.
اینجور آدمها با کمک برمی گردند سر جاشون.
ولی من باز هم قبول ندارم اون خانم مذهبی بوده. شاید ظاهر مذهبی داشته، ولی مذهبی نبوده.
ما هم در اقواممون داریم خانمی را که تمام جلسات قرآنی شرکت میکنه و همیشه دیگران را موعظه میکنه، اما برای پسرشون مجلس عروسی مختلط توی باغ گرفت و ... .
نمیدونم اسمش میشه ریا یا نه.
باز هم خیلی خیلی تشکر.
التماس دعا.

ممنون از این که نظرتون را برایم فرستادید
اما به نظر من
ما کمی دسیسه های پیچیده شیطان را دست کم می گیریم
ما فرمایش پیامبر خدا حضرت یوسف که معصوم بود را جدی جدی نمی گیریم که از شر نفس اماره به خداوند پناه می برد.
بله
مذهبی بودن مثل مکعب با طول و عرض و عمق است.
همه هم خود را با هر سطح و عمقی مذهبی می دانند.
ولی هرچه باشد
و هر که باشیم
نسبت به مقام حضرت یوسف کاهی در برابر کوه هستیم
به تعبیر عامیانه در مصاف با شیطان شل بیاییم سفت می خوریم.
داستان برصیصای عابد را نشنیده ایم ظاهرا مستجاب الدعوه هم بوده
بنابراین
باید در مسیر زندگی با
ذکر مدام،
تفکر مستمر در نشانه های خدا،
داشتن دوستان و اساتید معنوی،
نماز با حضور قلب،
اتصال به ائمه به خصوص امام عصر ،
توبه و بازگشت فوری بعد از هر اشتباه،
تلاوت با تدبر روزانه،
و تقید به دستورات شرع و تعبد به آنها...اجازه ندهیم کارت معنویت مان از شارژ خالی شود و گرنه کم میاریم.

حامی;325773 نوشت:
داستان برصیصای عابد را نشنیده ایم ظاهرا مستجاب الدعوه هم بوده

حکایت برصیصای عابد


حکایت ایمان آدمی، حکایت غریبی است، از آن غریب‌تر، سنجه رسواکننده الهی است که سرشت بد نهاد را از گوهر پاک‌ذات جدا می‌کند.

آدمی اگر عابدترین خلق روزگارهم باشد، پیوسته باید کشیک نفس کشد چه آنکه نفس انسان سرکش است و بدلگام.

بوده اند در تاریخ کسانی که در ردیف بندگان خاص خدا جای داشته‌اند اما سرنوشتشان با کفر و شرک در هم آمیخته شد.

نمونه مسجّل و روشن آن، ابلیس سیه روی است که بنا به روایتی از امیر اهل ایمان، علی علیه السلام، شش هزار سال خدای را پرستش نمود اما عاقبت با حسد بردن بر آدمی، گرفتار نخوت و کبر گردید و کارنامه سفید گذشته‌اش را سیاه و سرنوشت تاریک آینده‌اش را تباه ساخت. بلعم باعورا، نمونه دیگری است که بنا به نقلی، به پایه و رتبتی دست یازیده بود که اسم اعظم خدا را می‌دانست و با این اسم، کرامت‌ها از وی سر می‌زد. اما عاقبت در بند شیطان گرفتار آمد و از راه راست بیرون شد. برصیصای عابد-که در نوشتار حاضر بیشتر از آن سخن خواهد رفت، نمونه سومی است که داستان آن، به گونه‌ای خاص در قرآن کریم مورد اشاره واقع شده است. در زیر حکایت وی به اختصار از منظر قرآن روایت شده است.

حکایت برصیصای عابد

مفهوم شناسی:

"برصیصا" را برخی در لغت برگرفته از «صیصا» در زبان آرامی می‌دانند که به معنای سینه بند یا کاکل‌های کلاه اسقف اعظم که یادآور برترین مقام کلیساست، می‌باشد و در اصطلاح راهبی عابد و زاهد بود که در دام شیطان گرفتار گشت و

بد فرجام شد.1

برصیصا از قوم بنی اسرائیل بوده که عمری به پرستش خداوند و بندگی او سپری کرد و در پرتو ریاضت و یکتاپرستی و عبادت به مقامی رسیده بود که خداوند دعای او را در حق بیماران و دیوانگان و درماندگان مستجاب می‌کرد و خواسته‌اش را برآورده می‌نمود، مردم نزد او می‌آمدند و او به رایشان دعا می‌کرد و شفای آنان را از خدا می‌خواست و خدا نیز شفا می‌بخشید.2

یادکرد قرآن از برصیصا:

نام و سرگذشت برصیصا به طور مستقیم در قرآن نیامده است؛ ولی آیات اول تا هجدهم سوره‌ی شریفه‌ی حشر به این مطلب اشاره دارد، به این صورت که این آیات سرگذشت طایفه یهود بنی نضیر را بازگو می‌کند که در اثر پیمان شکنی، (بدون جنگک و خونریزی) از مدینه رانده شدند 3 و سخن از منافقانی است که به بنی نضیر قول مساعدت می‌دهند و آن‌ها را علیه پیامبر اسلام (ص) تحریک می‌کنند، اما هرگز به این قول‌های دروغین عمل نمی‌کنند،4 در ادامه قرآن کریم درباره‌ی منافقان تشبیهی به کار می‌برد و می‌فرماید: «کَمَثَلِ الشَّیطانِ اِذْ قالَ لِلاِنسانِ اکْفُرْ فَلمّا کَفَرَ قالَ اِنّی بَریءٌ مِنکَ اِنّی اَخافُ اللهَ رَبّ الْعالمینَ»5«کار آن‌ها همچون شیطانی است که به انسان گفت: کافر شود تا مشکلات تو را حل کنم. اما هنگامی که کافر شد، گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندی که پروردگار عالمیان است، بیم دارم»
در اینکه منظور از "انسان" در این آیه کیست در میان مفسران اختلاف است، اکثر آن‌ها، آن را جنس انسان می‌دانند که شیطان انسانی را به سوی کفر دعوت می‌کند، زیبایی‌های دنیا را در نظرش زینت می‌دهد و او را گرفتار کفر می‌سازد و سرانجام او را با همان رها می‌سازد.6
برخی قائلند، آیه در مورد کفار جنگ بدر نازل شده است،7 اما اغلب مفسران برصیصای عابد را مصداق بارز انسان در این آیه می‌دانند.
«کار آن‌ها همچون شیطانی است که به انسان گفت: کافر شود تا مشکلات تو را حل کنم. اما هنگامی که کافر شد، گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندی که پروردگار عالمیان است، بیم دارم»

داستان حیرت انگیز برصیصای عابد:

راهب بنی اسرائیل در اثر عبادات طولانی به نقلی مستجاب الدعوه بود اما شیطان سال‌ها در پی فریب او بود، روزی زنی که به جنون مبتلا شده بود را به نزد وی می‌آورند تا او را شفا دهد از برصیصا می‌خواهند زن را نزد خود نگاه دارد، ابتدا امتناع می‌کند ولی با اصرار برادران آن زن، می‌پذیرد تا نزد او بماند.
شیطان راهب را وسوسه کرده و جمال زن را در نظرش زیبا جلوه می‌دهد و برصیصا به او تجاوز می‌کند، بار دیگر شیطان به او القا می‌کند برای فرار از رسوایی، زن را بکشد و او را مدفون سازد، راهب در پی آن خیانت، چنین جنایتی هم مرتکب می‌شود.
راز این رسوایی آشکار می‌شود و برصیصا را به صلیب یا به دار می‌کشند در بالای چوبه‌ی دار شیطان بار دیگر دست به گمراهی او می‌زند و از نقش اصلی خود در رقم خوردن این سرنوشت خبر می‌دهد و از او می‌خواهد اگر در برابرش سجده کند، او را رهایی بخشد، گویند راهب در همان حال با اشاره بر او سجده می‌کند و کافر می‌شود شیطان نیز از وی بیزاری جسته و او را رها می‌کند و برصیصای راهب در حالت کفر از دنیا می‌رود.8
این داستان با شرحی مفصل‌تر و با جزئیاتی متفاوت در روایات نقل شده است، نام برصیصا در کنار نام ابلیس و بلعم باعورا یاد می‌شود که هر سه به رغم پیشینه‌ی درخشان در عبادت و بندگی، سرانجامشان تباه می‌شود.

.................................................................

فرآوری: شکوری، گروه دین تبیان
[1] . مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن، قم، بوستان کتاب، 1386، ج 3، ص 120.

[2] . طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه علی کرمی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی 1380، چاپ اول، ج 14، ص 690-688.
[3] . طباطبائی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، تهران، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی با همکاری رجاء، 1363، ج 19، ص 412.
[4] . مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب للاسلامیه، 1374، چاپ 12، ج 23، ص 529- 528.
[5] . حشر، 16، (ترجمه آیات از آیت الله مکارم شیرازی می‌باشد.)
[6] . تفسیر المزیان، پیشین، ص 437، تفسیر نمونه، پیشین، ص 538.
[7] . تفسیر مجمع البیان، پیشین، ص 691.
[8] . مجمع البیان، پیشین، ص 690-688؛ نمونه، پیشین، ص 545-544؛ المیزان، پیشین، ص 441-440.
[9] . اعلام قرآن، پیشینه، ص 120.

حامی;325771 نوشت:
قبلا هم دیده بودم جوانی را که به خاطر گناهش از رحمت خدا ناامید شده بود و دقیقا مثل همین آقا پسر، آیه های قرآن روی دیوار اتاقش، عکس جمکران و ... را برداشت از دیوار. قرآن را گذاشته بود جایی که چشمش بهش نخوره.

یکی از اشتباهات ما بعد از گناه فرار از خداست
مردی خمره شراب بر سر داشت از کوچه رد می شد ظاهرا امام موسی کاظم را دید از خجالت رو کرد به دیوار تا امام عبور کنند امام فرمودند این کارت هم زشت است که به ما پشت می کنی .
در داستان تعبیر خواب هم دیدیم که جوان نسبت به نماز سست شد. تصویر عارف را از اتاقش برداشت



و فروا الی الله من الله

میگن پسری توی خونه خیلی شلوغکاری کرده بود. همه چی رو به هم ریخته بود.
وقتی باباش اومد، مادرش شکایت اونو به باباش کرد. اونم که هم خسته بود و ناراحتی بیرون رو هم داشت، کمربند رو برداشت. پسره دید مثل اینکه اوضاع خــــیلی بی ریخته. همه درها بسته است، هیچ راه فراری نداره.
وقتی باباش کمربند رو بالا برد، پسر دید کجا فرار کنه؟ راه فراری نداره! خودش را به سینه باباش چسبوند. شلاق هم تو دست باباش شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی ریخته به سمت خدا فرار کنید. وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله. هر کجا دیدید راهی نیست، راه فرار به سوی خداست...
*حاج اسماعیل دولابی

زين چرخ گردون فروا الي الله


زين چرخ گردون فروا الي الله
وز دست شيطان فروا الي الله

زين تند خويان زين خوبرويان
زين جنگجويان فروا الي الله

چند اي محبان جور حبيبان
رنج رقيبان فروا الي الله

عشق مجازي ارشاد راهت
اي ره نوردان فروا الي الله

گر تير عشقي بر سينه آيد
از راه پنهان فروا الي الله

در عشق خوبان صبر است درمان
گر صبر نتوان فروا الي الله

از زلف چون شست وز غمزه مست
وز چشم فتان فروا الي الله

زهري چو ريزد يارم بدلها
زان ما ز زلفان فروا الي الله

چشم سياهي طرز نگاهي
گردد چو گردان فروا الي الله

تا کي ز عشق دنياي فاني
اي عشق خوبان فروا الي الله

از جان گرانان فروا الينا
وز نازنينان فروا الي الله

دارد در سر فکر گريزي
با (فيض) ياران فروا الي الله[1]





[1] . دیوان فیض کاشانی ، شماره ٣٥:

با عرض سلام و احترام

درست بود که مرد مذکور حداقلها را رعایت میکرده ولی لوازم گناه خودش را ،خودش فراهم کرده است .همان لحظه ای که در را باز کرده و گفته یا الله
مثل این میماند که وارد قفس شیری گرسنه شویم و بگوییم خدایا به امید خودت ...
هیچ عقل سلیمی این را نمپذیرد
اینجاست که مفهوم حدیث برام مفهوم شد که معصوم ع فرموده(_مضمون ) که جایی که دو نامحرم تنها هستنداحتمال گناه وجود دارد چون این نوع محیط نقش یک وسیله گناه را ایجاد کرده .

بعد هم هیچ وقت کسی از فطرت پاک خودش یک دفعه خارج نمیشود ، شیطان اهسته اهسته کارش را میکند .بدون انکه متوجه شویم از کجا خوردیم !!!

حامی;325771 نوشت:
ولی من باز هم قبول ندارم اون خانم مذهبی بوده. شاید ظاهر مذهبی داشته، ولی مذهبی نبوده.

به نظرم باید دقت کنیم
اگر فکر کنیم در این دام ها عده ای خاص می افتند خیلی راحت در مرداب فرو می رویم
باید هر لحظه مراقب باشیم
هر بیشه گمان مبر که خالی است
شاید که پلنگ خفته باشد
دام هر فردی را هم شیطان متناسب با او می بافد
کم نداشتیم افرادی که برای رشد معنوی خود در دام افتادند
نمونه: دختر و پسری که در سایت دانشجویی با هم عهد کردند که با همکاری با هم مانع دوستی دختر و پسران شوند اما خودشان
هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک

دانی که چه گفت زال با رستم گُرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
گُرد: دلیر، شجاع

اختلال شخصیت نمایشی
( Histrionic Personality Disorder )
________________________________________
عوارض
افرادی که دچار این نوع اختلال شخصیت باشند، عموماً شرایط زیر را دارند:
• رفتارهای جلب توجه کننده و عواطف و هیجانات فزاینده ولی سطحی و کم عمقی بروز می‌دهند. این افراد به منظور جلب توجه، همیشه در حال «نقش بازی کردن». هستند
• داشتن اعتقادات، عقاید و خلق و خوی ناپایدار و زودگذر. این افراد همچنین خیلی تاثیرپذیر و دنباله روی هوی و هوس هستند.
• معمولاً به منظور جلب توجه و اعتبار، به دیگران به عنوان شاهد بروز عواطف و هیجاناتشان نیاز دارند
• غالباً عوارض اغراق شده‌ای از بیماری یا ضعف را بروز می‌دهند و ممکن است از تهدید به خودکشی برای فریب دیگران استفاده کنند. بسیاری از کسانی که به اختلال شخصیت نمایشی دچارند برای کنترل دیگران یا جلب توجه، از رفتارهای تحریک‌آمیز جنسی استفاده می‌کنند.

راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى


شرح راه هاى ورود شيطان به دل
لازم است بدانى كه قلب همانند دژى است و شيطان دشمنى است كه قصد ورود به اين دژ و تسلط بر آن را دارد و هيچ كس نمى تواند دژ را از (ورود) دشمن نگاه دارد مگر آن كه از درهاى دژ و راه هاى ورودى و رخنه هايش ‍ پاسدارى كند تا دشمن وارد نشود و تنها كسى توان اين كار را دارد كه درهاى دژ را بشناسد. نگاهدارى دل از تبهكارى شيطان واجب است و بر هر بنده مكلفى لازم و مقدمه واجب است و دفع شيطان كه واجب است ممكن نيست مگر با شناخت راه هاى ورود آن (مقدمه واجب ). بنابراين شناخت راه هاى ورود شيطان نيز واجب مى شود و راه هاى ورود شيطان و درهاى آن صفات بنده است كه متعددند ولى ما به درهاى مهم آن اشاره مى كنيم آن راه هاى ورودى حكم دروازه هايى را دارد كه اگر لشكريان فراوان شيطان بخواهند وارد شوند گنجايش آنها را دارد.



يكى از آن درهاى بزرگ حرص و حسد است . پس هرگاه بنده به چيزى حريص باشد حرص او را كر و كور مى كند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اگر چيزى را دوست بدارى تو را كر و كور مى كند)). (140) نور بصيرت همان است كه راه هاى ورود شيطان را مى شناسد، و چون پرده حرص يا حسد آن را بپوشاند نمى بيند و شيطان فرصت پيدا مى كند و در نظر شخص حريص تمام كارهايى كه او را به خواسته اش مى رساند نيكو جلوه مى دهد، اگر چه زشت و ناپسند باشند، روايت شده كه وقتى نوح عليه السّلام بر روى دريا حركت مى كرد و در كشتى از هر جاندارى دو جفت برد، چنان كه از طرف خدا ماءمور شده بود در كشتى پيرمردى را ديد كه او را نمى شناخت . پس به او گفت : چه چيز انگيزه ورودت شد؟ گفت وارد شدم كه دلهاى يارانت را در اختيار گيرم تا دلهايشان با من و بدنهايشان با تو باشد، نوح عليه السّلام گفت : اى دشمن خدا از كشتى بيرون شو كه تو رانده درگاه خدايى ، ابليس به او گفت : پنج چيز است كه مردم به سبب آن هلاك شده اند سه چيز را برايت مى گويم ولى دو تا را نمى گويم . خدا به نوح عليه السّلام وحى كرد كه آن سه نيازى ندارى به او دستور بده آن دو را برايت بگويد. نوح به شيطان گفت : آن دو چيست ؟ ((گفت : دو چيزى است كه در مورد آن دو مرا دروغگو نخوانى و با من مخالفت نكنى . مردم را حرص و حسد هلاك ساخته است من به وسيله حسد لعنت شدم و شيطانى رانده شدم . امّا حرص ، تمام (نعمتهاى ) بهشت بر آدم مباح شد و من به وسيله حرص وى به حاجتم رسيدم (و او را گمراه كردم ). (141)



يكى از درهاى مهم ورود شيطان ، خشم و شهوت است : خشم عقل را تضعيف مى كند و هرگاه لشكر عقل ضعيف شد، لشكر شيطان حمله مى كند، و هر زمان كه انسان خشمگين شود شيطان با او بازى مى كند چنان كه كودك با توپ بازى مى كند. روايت شده كه ابليس موسى عليه السّلام را ملاقات كرد و گفت : ((اى موسى تو كسى هستى كه خدا تو را به رسالت خويش ‍ برگزيده و با تو سخن گفته است ، و من آفريده خدايم ، گناه كرده ام و مى خواهم توبه كنم . در پيشگاه پروردگار از من شفاعت كن كه توبه ام را بپذيرد. موسى گفت : آرى چنين خواهم كرد موسى خداى را خواند. خداوند فرمود: موسى حاجتت را برآوردم به شيطان دستور بده به قبر آدم سجده كند. موسى عليه السّلام ابليس را ديد و به او گفت : ماءمور شدى به قبر آدم سجده كنى تا خدا توبه ات را بپذيرد. پس تكبر كرد و به خشم آمد، و گفت : در حال زنده بودن به آدم سجده نكردم ، حال كه مرده است سجده كنم ؟ آنگاه به موسى گفت : اى موسى در برابر اين شفاعتى كه از من در پيشگاه پروردگار كردى حقى بر من دارى . در سه مورد از من غافل مشو تا هلاك نشوى : 1-در هنگام خشم زيرا روح من در دل تو و چشمم در چشم توست و همچنين خون در بدنت جريان دارم 2-هنگامى كه با لشكر (دشمن ) برخورد مى كنى از من غفلت نكن زيرا من در آن وقت نزد آدميزاده مى آيم و او را به ياد فرزندان و عيال و خاندانش مى اندازم تا به دشمن پشت كند (جهاد را ترك كند) 3-از همنشينى با زن نامحرم بپرهيز، زيرا من پيك او در نزد تواءم و پيك تو در نزد او)) (142) شيطان در اين گفتار به شهوت ، خشم و حرص اشاره كرده است زيرا فرار از جنگ بر اثر حرص دنياست و منشاء سرپيچى كردن از سجده بر آدم حسد بود كه از بزرگترين راه هاى ورود شيطان است . يكى از پيامبران صلّى اللّه عليه و آله به شيطان گفت : به وسيله چه گناهى بر آدميزاده غالب مى شوى ؟ گفت : در موقع خشم و خواسته هاى نفسانى او را مى گيرم .
شيطان بر راهبى آشكار شد. راهب به او گفت : كدام خوى آدميزاده بيشتر به تو كمك كند؟ گفت : تندى و خشونت ، زيرا بنده هرگاه تند شود او را زير و رو مى كنم ، چنان كه كودكان توپ را زير و رو مى كنند. گفته شده كه شيطان مى گويد: چگونه آدميزاده مرا مغلوب سازد؟ در حالى كه هرگاه خشنود باشد مى آيم و در قلبش جا مى گيرم ، و هرگاه خشمگين شود به درون سر او مى پرم .





ديگر از راه هاى مهم ورود شيطان علاقه به آراستگى لباس و اثاث و خانه است . شيطان هرگاه اين علاقه را در دل آدمى ببيند در آن تخم مى گذارد و جوجه مى كند. پس همواره شيطان او را به آباد كردن خانه و تزيين سقف و ديوارها و توسعه بناهاى آن فرا مى خواند و نيز به آراستگى لباس و مركبها دعوت مى كند و در طول عمرش او را به فرمان خويش در مى آورد و هرگاه او را به اين امور گرفتار ساخت ديگر نيازى ندارد كه نزد او برگردد، زيرا يكى از اين دلبستگيها او را به دلبستگى ديگر فرا مى خواند و همچنان ادامه مى يابد تا اجلش برسد و بميرد در حالى كه در راه شيطان و پيرو او مى باشد. از اين روست كه بيم مى رود فرجام كار آدمى به كفر انجامد. از بدفرجامى به خدا پناه مى بريم .
ديگر از درهاى مهم ورود شيطان سير شدن از غذاست ، اگر چه حلال و پاك باشد. سيرى شهوت را كه اسلحه شيطان است تقويت مى كند. روايت شده كه ابليس بر يحيى عليه السّلام ظاهر شد يحيى عليه السّلام ديد كه همه نوع قفل به همراه دارد، لذا به شيطان گفت : اى ابليس اين قفلها چيست ؟ گفت : اينها شهوتهاست كه آدمى زاده را به آن گرفتار مى كنم . گفت : براى من هم قفلى هست ؟ گفت : بسا باشد كه از غذا سير شوى پس تو را نسبت به نماز و ياد خدا سنگين و (بى ميل ) مى سازم . يحيى گفت : آيا قفل ديگرى هم هست ؟ شيطان گفت نه . يحيى گفت : خدا را بر خود گواه مى گيرم كه هرگز شكمم را پر از غذا نكنم . ابليس گفت : من نيز خدا را شاهد مى گيرم كه هرگز مسلمانى را نصيحت نكنم .(143)


ديگر از راه هاى مهم ورود شيطان طمع داشتن از مردم است . پس هرگاه طمع بر دل غالب آيد پيوسته شيطان او را وا مى دارد كه نسبت به شخص ‍ مورد طمع خود نمايشها و حيله گريها كند تا شخص مورد طمع معبود او شود و پيوسته به فكر جلب دوستى اوست و از هر درى وارد مى شود تا به هدف خود برسد و كمترين حالات او ثناگويى شخص مورد طمع است به صفاتى كه در او نيست لذا، با وى چاپلوسى كرده تا آن جا كه نسبت به او امر به معروف و نهى از منكر نكند.
صفوان بن سليم روايت كرده كه ابليس براى عبداللّه بن حنظله مجسم شد و گفت : اى پسر حنظله مطلبى را كه به تو مى آموزم حفظ كن او گفت : مرا بدان نيازى نباشد. شيطان گفت : بينديش اگر سخنى كه مى گويم خير بود بپذير و اگر شرّ بود نپذير. اى پسر حنظله جز خدا از هيچ كس چيزى مخواه و بينديش كه در حال خشم چه حالى دارى .





ديگر از درهاى مهم ورود شيطان شتاب و پايدار نبودن در كارهاست ، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شتاب كار شيطان است و درنگ كار خداست )) (144) خداى متعال فرموده : (( خلق الانسان من عجل . )) (145) و فرمود: (( و كان الانسان عجولا )) (146) و به پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله فرمود: (( و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه . )) (147) اين نهى از شتاب براى آن است كه كارها را بايد پس از بينش و شناخت انجام داد و بينش نياز به فرصت و تاءمل دارد و شتاب مانع از آن مى شود. بنابراين در هنگام عجله شيطان از جايى كه معلوم نمى شود شرّ خود را ترويج مى كند. روايت شده كه چون عيسى عليه السّلام متولد شد شياطين نزد ابليس آمدند و گفتند: سرهاى بتها به زير افكنده شده ابليس گفت : اين پديده اى است كه در جاى شما پديد آمده پس پريد و مشرق و مغرب را دور زد و چيزى نيافت . آنگاه ديد كه عيسى عليه السّلام متولد شده است ، و فرشتگان پيرامون او را گرفته اند. پس به سوى شياطين برگشت و گفت : شب گذشته پيامبرى متولد شده است . هرگز هيچ زنى حامله نشده و وضع حمل نكرده مگر اين كه من حاضر بوده ام جز اين زن و كودك . پس از امشب به بعد از پرستيده شدن بتها نوميد شويد ولى به آدميزادگان از راه عجله و سبكى درآييد.




ديگر از درهاى مهم ورود شيطان سكه هاى نقره و طلا و ديگر انواع ثروتهاست كه عبارتند از متاع بى ارزش دنيا و لوازم زندگى ، چهارپايان ، زمينهاى زراعتى ، و هر چه زايد بر نياز و مقدار روزى باشد محل استقرار شيطان است . زيرا كسى كه خوراكش همراهش باشد دل آسوده است . پس ‍ اگر مثلا در راه صد دينار بيابد از دلش صد خواسته برانگيزد كه هر خواسته اى نياز به صد دينار دارد. و تنها صد دينار (پيدا شده ) او را كفايت نمى كند بلكه به نهصد دينار ديگر نياز دارد، در حالى كه پيش از داشتن صد دينار بى نياز بود و اكنون كه صد دينار پيدا كرده خود را بى نياز مى پندارد در حالى كه به نهصد دينار ديگر محتاج است تا با آن خانه اى بخرد و تعميرش ‍ كند و كنيزى بخرد و لوازم منزل و لباسهاى گرانبها تهيه كند و تمام اينها چيز ديگرى مى طلبد كه در خور آن است و براى آن پايانى نيست . پس در هاويه اى مى افتد كه آخر آن ژرفاى دوزخ است و جز آن پايانى ندارد.
ثابت گويد: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برانگيخته شد ابليس به شيطانهايش گفت : حادثه اى روى داده است بنگريد چيست ؟ پس برفتند سپس آمدند و گفتند: نمى دانيم . ابليس گفت : من آن خبر را برايتان مى آورم پس رفت و آمد و گفت : محمّد صلّى اللّه عليه و آله برانگيخته شده است . پس شياطين خود را نزد اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرستاد و آنها نااميد بر مى گشتند و مى گفتند: هرگز گروهى را مانند اينان نديده ايم به آنها برخورد مى كنيم پس براى نماز به پا مى خيزند و اثر برخورد ما را محو مى كند ابليس گفت : به آنان مهلت دهيد باشد كه در زندگى دنيا وسعت يابند آنجاست كه شما در مورد آنها به حاجت خود خواهيد رسيد.(148)
روايت شده كه عيسى عليه السّلام سنگى را متكاى خويش قرار داد. پس ابليس بر او گذشت و گفت : اى عيسى به دنيا مايل شدى سنگ را از زير سرش ‍ برداشت و به دو افكند، و گفت : اين سنگ با دنيا از آن تو باشد در حقيقت كسى كه مالك سنگى شود تا در هنگام خفتن متكاى خود قرار دهد مالك چيزى در دنيا شده كه ممكن است با آن شيطان بر او چيره شود، زيرا كسى كه مثلا در شب براى نماز بر مى خيزد هرگاه در نزديكش سنگى باشد كه آن را متكاى خويش قرار دهد شيطان ممكن است همواره او را به خوابيدن و متكا ساختن آن سنگ فرا بخواند و اگر همان سنگ نباشد استراحت و رغبت به خواب به دلش خطور نمى كند. اين است نتيجه داشتن يك سنگ پس چگونه باشد حال كسى كه مخدّه هاى گسترده و فرشهاى پهن شده و تفريحگاه هاى پاكيزه دارد. پس چه وقت براى عبادت خدا به نشاط مى آيد.





ديگر از راه هاى مهم ورود شيطان بخل و ترس از تهيدستى است ، زيرا همين بخل و ترس است كه مانع بخشيدن و صدقه دادن مى شود و آدمى را به اندوختن و ذخيره ساختن و عذاب دردناك كه به مال اندوزان وعده داده شده فرا مى خواند. چنان كه قرآن فرموده است ، خثيمة بن عبدالرحمن گويد: شيطان مى گويد: در مورد هر چيزى آدميزاده بر من چيره شود امّا در سه مورد هرگز بر من غالب نبايد 1-او را فرمان دهم كه با حق مال به دست آورد 2-به ناحق ببخشد 3-به حق نبخشد. گفته شده : براى شيطان اسلحه اى بهتر از ترس از تهيدستى نيست و هرگاه آدمى پذيراى چنين ترسى شد و به كار باطل شروع كند، و مانع از حق شود، و از روى هواى نفس سخن بگويد و به پروردگارش بدگمان شود.
از ضررهاى بخل همواره در بازار ماندن براى جمع كردن ثروت است . زيرا بازارها محل لانه كردن شيطان است . ابوامامه روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((چون ابليس به زمين فرود آمد گفت : پروردگارا مرا به زمين فرود آوردى و از درگاه خود راندى . پس برايم خانه اى قرار بده ، فرمود: (خانه ات ) حمال ، عرض كرد: برايم مجلسى قرار بده ، فرمود: بازارها و سر چهارراه ها، عرض كرد: خوراكى برايم مقرر بدار فرمود: آنچه بر آن نام خدا برده نشود. گفت برايم شرابى مقرر كن ، فرمود: هر مايع مست كننده اى ، گفت برايم مؤ ذنى تعيين كن ، فرمود: قره نى ، عرض كرد: برايم قرآنى قرار بده ، فرمود: شعر، عرض كرد: برايم كتابى معين فرما، فرمود: عيب گرفتن ، عرض كرد: برايم سخنى قرار بده ، فرمود: دروغ ، گفت : برايم آشكار گاه هايى مقرر بدار فرمود: زنان )).(149)

ديگر از راه هاى مهم ورود، شيطان تعصب در مذاهب و خواهشهاى نفسانى و كينه نسبت به دشمنان و كوچك شمردن آنهاست ، كه عابدان و فاسقان همه را هلاك مى كند، چرا كه سرزنش كردن مردم و نقل عيبهايشان صفت طبيعت انسان و از صفات درندگان است و هرگاه شيطان آن را در نظرش حق جلوه دهد و مطابق با طبيعتش باشد شيرينى آن بر دلش غلبه كند و با تلاش ‍ بسيار سرگرم آن شود و از آن كار شادمان است و گمان كند كه در راه دين مى كوشد در حالى كه در پيروى از شيطان تلاش مى كند.
يكى از اين گونه افراد را مى بينى كه نسبت به طرفدارى از على عليه السّلام تعصب مى ورزد، در حالى كه از نمونه هاى زهد على عليه السّلام و سيره آن حضرت يكى آن است كه در زمان خلافتش جامه اى مى پوشيد كه آن را به سه درهم خريده آستينهايش تا آرنج پاره بود، و فاسق حرير پوش را مى بينى كه خود را به اموال از حرام به دست آمده مى آرايد و نسبت به على عليه السّلام ادعاى دوستى مى كند، در حالى كه على عليه السّلام روز قيامت نخستين دشمن اوست . كاش مى دانستم اگر كسى فرزند عزيز كس ديگرى را كه نور چشم و حيات قلب پدر است بگيرد، او را بزند و موى بدنش را بكند و قطعه قطعه اش كند و اين حال با پدر آن فرزند ادعاى دوستى داشته باشد در نظر پدر چه وضعى خواهد داشت !
روشن است كه دين و شريعت در نظر على عليه السّلام از خاندان و فرزندان بلكه از حال خودش عزيزتر است و آنها كه مرتكب گناهان مى شوند دين را از طريق ارضاى شهوات قطعه قطعه مى كند و در نتيجه ابليس كه دشمن خدا و دوستان خداست دوستى مى كنند. پس ببين حال آنها در روز قيامت در محضر على عليه السّلام و دوستان خداى متعال چگونه خواهد بود. بلكه اگر پرده كنار رود و اينان بدانند چگونه نسبت به اولياى خدا در ميان امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله مرتكب خيانت شده اند با توجه به كارهاى زشت خود شرم خواهند داشت كه ياد آن بزرگواران را بر زبان آورند آنگاه شيطان در خيال آنها مى اندازد كه هر كس با دوستى على عليه السّلام بميرد آتش پيرامون او نگردد در حالى كه هر كس ادعاى پيروى از مذهب امامى كند و به اراده او نرود، آن امام دشمن اوست ، زيرا به او مى گويد: مذهب من عمل بود نه سخن گفتن با زبان و سخن گفتن براى عمل كردن است نه براى ياوه گويى پس چرا در عمل و راه و روشى كه پيمودم و به سوى خدا حركت كردم با من مخالفت كردى و به دروغ مذهبم را ادعا كردى )).
مى گويم : از جمله رواياتى كه از طريق شيعه در اين مورد وارد شده ، روايتى است كه كافى به اسناد خود از جابر از امام باقر عليه السّلام نقل كرده و گويد: ((حضرت به من فرمود: اى جابر آيا كسى كه ادعاى شيعه بودن مى كند او را بس است كه از دوستى خانواده ما دم بزند؟ به خدا شيعه ما نيست مگر كسى كه از خدا بترسد و اطاعتش كند. اى جابر شيعيان ما شناخته نمى شوند جز با فروتنى و خشوع و امانت و بسيارى ياد خدا و نماز و روزه و نيكى به پدر و مادر و رسيدگى به همسايگان فقير و مستمند و وامداران و يتيمان و راستگويى و خواندن قرآن و اين كه زبان خود را از (حرف زدن ) درباره مردم نگاه دارند مگر خوبيهايشان را بگويند و امين فاميل خود باشند. جابر عرض كرد: اى پسر پيامبر امروز هيچ كس را با اين اوصاف نمى شناختيم . فرمود: اى جابر به راه هاى مختلف نرو آيا براى شخص كافى است كه بگويد على را دوست دارم و پيرو اويم ولى با اين حال فعاليت دينى نكند، پس اگر بگويد: من پيامبر خدا را دوست دارم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه بهتر از على عليه السّلام است . آنگاه از سيرت پيامبر پيروى نكند و به سنت آن حضرت عمل ننمايد دوستى پيامبر هيچ نفعى به حال او ندارد. پس از خدا بپرهيزيد و براى (نعمتهايى ) كه در پيشگاه خداست عمل كنيد، خدا با هيچ كس خويشاوندى ندارد، محبوبترين و گرامى ترين بندگان در نزد خدا با تقواترين و فرمانبردارترين آنهاست ، اى جابر: به خدا جز با اطاعت نتوان به خداى متعال نزديك شد و برات آزادى از آتش در اختيار ما نيست و هيچ كس بر خدا حجت ندارد، هر كس فرمانبردار خدا باشد دوست ماست و هركس نافرمانى خدا كند دشمن ماست و ولايت ما جز با عمل و ورع به دست نيايد)).(150)
اين حديث را در كتاب علم از بخش عبادات و در كتاب (( اخلاق الاماميه و اداب الشريعه )) از بخش عادات نيز نقل كرده ايم و چون بسيار مناسب اين جا بود و بيشتر مردم سخت به آن نيازمندند دوباره آن را نقل كرديم .
كافى به اسناد خود از حنان بن سدير روايت كرده مى گويد: ((ابوالصّباح كنانى به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: به خاطر شما چه نارواييهايى از مرد مى بينيم ! امّا فرمود: مگر به خاطر من از مردم چه مى بينى ؟ گفت : هرگاه ميان من و مردى سخنى رد و بدل مى شود به من مى گويد: جعفرى خبيث ، فرمود: شما را به من سرزنش مى كنند؟ ابوالصباح گفت : آرى ، فرمود: به خدا در ميان شما كسانى كه پيروى جعفر مى كنند بسيار اندكند! همانا صحابه من كسى است كه ورعش بسيار باشد و براى آفريدگارش عمل كند و به پاداش ‍ او اميدوار باشد. اينان اصحاب منند)).(151)
كلينى به اسنادش از موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ((از پدرم بسيار مى شنيدم كه مى فرمود: از شيعيان ما نيست كسى كه در پارسايى و ورع به درجه اى نرسيده باشد كه زنان پرده نشين در پشت پرده از ديندارى او سخن بگويند و از دوستان ما نباشد كسى كه در شهرى باشد كه ده هزار مرد در آن باشند و خدا پارساتر از او در ميان آنها آفريده باشد)).(152)


ابوحامد گويد: تعصب يكى از مهمترين راه هاى ورود شيطان است كه بيشتر مردم به وسيله آن هلاك شده اند و منبرها در اختيار گروهى قرار گرفته است كه ترسشان از خدا كم و بينش دينى آنان اندك و تمايلشان به دنيا قوى و حرصشان بر جلب مريد بسيار است ، و جز با تعصب نمى توانند به مقامى برسند و پيروانى به دست آورند. پس مقام و مريد خواهى را در سينه هايشان نيكو دانستند و مردم را از حيله هاى شيطان در آن امر باز نداشتند، بلكه خودشان از شيطان در تنفيذ حيله هايشان نيابت كردند. پس ‍ خود هلاك شدند و ديگران را نيز هلاك كردند. خداى متعال توبه ما و ايشان را بپذيرد. يكى از پيشينيان گويد: به ما خبر داده اند كه ابليس گفته است گناهان را براى امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله بياراستم و آنان با طلب آمرزش كمرم را شكستند، پس گناهانى را در نظرشان آراستم كه در مورد آنها استغفار نمى كنند و آن گناهان خواهشهاى نفسانى است . شيطان ملعون راست گفته است زيرا مردم نمى دانند كه اين خواهش ها از عواملى است كه آدمى را به گناهان مى كشاند، پس چگونه از آنها استغفار كنند؟ از بزرگترين حيله هاى شيطان اين است كه انسان خود را به اختلافات مردم كه در مذهب و نزاعهاى خصوصى دارند سرگرم كند. ابن مسعود گويد: گروهى در مجلسى نشستند و به ياد خدا پرداختند، شيطان آمد كه آنها را حركت دهد و از هم جدا سازد ولى نتوانست . پس نزد رفقاى ديگرى آمد كه درباره دنيا سخن مى گفتند و در ميان آنها اختلاف انداخت پس برخاستند و به نزاع و كشتار يكديگر پرداختند وى اين گروه منظور شيطان نبودند در نتيجه گروهى كه سرگرم ذكر خدا بودند به ميانجى گرى ميان آنها مشغول شدند و از آن مجلس ذكر خدا پراكنده شدند و شيطان جز اين هدفى نداشت .

ديگر از راه هاى مهم ورود شيطان (به قلب ) اين است كه عوام و افراد كم سواد را كه از علم بهره كافى ندارند وادار مى كند كه در ذات و صفات خدا و مطالبى كه عقلشان به آن نمى رسد بينديشند تا بدين وسيله آنها را در اصل دين به شك اندازد يا درباره خداى متعال گرفتار اوهامى شوند كه خدا منزه از آنهاست و در نتيجه انسان كافر يا بدعت گذار مى شود حال آن كه خود از اين كار شادمان است و به آنچه در انديشه اش خطور كرده مى بالد و گمان مى كند كه شناخت و بينش همين است و اين مطالب از تيزهوشى و فزونى عقل بر او كشف شده است ، در حالى كه نادان ترين مردم كسى است كه خود را عاقل مى داند، و عاقل ترين مردم كسى است كه به خودش خوش ‍ گمان نباشد و به پرسيدن از علما حريص باشد. روايت شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شيطان نزد يكى از شما مى آيد و مى گويد: تو را كه آفريده است ؟ آن شخص مى گويد: خداى متعال ، شيطان مى گويد: پس ‍ خداى متعال را كه آفريده است ؟ و هرگاه يكى از شما چنين انديشه اى در خود يافت بايد بگويد به خدا و رسولش ايمان دارم ، زيرا اين اقرار شك را از بين مى برد)) (153) بنابراين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى چاره كردن اين وسوسه به بحث دستور نداده است ، زيرا اين وسوسه در مردم عوام به وجود مى آيد نه دانشمندان و بر عوام سزاوارتر است كه ايمان بياورند و به عبادتها و امور زندگى شان مشغول شوند و علم را به علما واگذارند. شخص ‍ عامى اگر زنا يا دزدى كند به از آن است كه راجع به علم سخن بگويد زيرا كسى كه بدون آگاهى و پختگى ، در علم مربوط به خدا و دين خدا سخن بگويد ندانسته كافر مى شود مانند كسى كه خود را به دريا بيفكند در حالى كه شناگر نيست . حيله هاى شيطان در مورد اعتقادات و مذهب ها بى شمار است و هدفمان از آنچه ايراد كرديم فقط ذكر نمونه اى در اين باره بود.

ديگر از راه هاى مهم ورود شيطان (به دل ) بدگمانى به مسلمانهاست از اين رو خداى متعال فرموده است : (( اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم . )) (154) هر كس بر ديگرى از روى گمان به بدى حكم كند شيطان او را به غيبت وا مى دارد در نتيجه يا هلاك شود يا در اقدام به اداى حقوق او كوتاهى كند يا در احترامش سستى نمايد يا در او به نظر حقارت بنگرد و خود را از او بهتر بداند و تمام اين امور را هلاك كننده است . لذا دين از اين كه انسان خود را در معرض تهمت قرار دهد منع كرده است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است : ((از مواضع تهمت بپرهيزيد)) (155) تا آنجا كه صفيه يكى از همسران پيامبر گويد: (( پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد معتكف بود پس نزد او آمدم (صفيه ) و با او سخن گفتم و چون شب شد برگشتم . پيامبر برخاست و همراهم آمد. پس دو مرد از انصار به پيامبر برخوردند و سلام كردند و گذشتند. پيامبر آنها را صدا زد و فرمود: اين زن صفيه دخت حيّى است . عرض كردند اى رسول خدا آيا ما به تو جز خوبى گمان ديگرى مى بريم ؟! پيامبر فرمود: شيطان مانند خون در بدن آدمى جارى است و ترسيدم كه گمان بدى به دلتان راه يابد)) (156) پس ببين چگونه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مهربانى ، دينشان را حفظ كرد و چطور نسبت به امتش مهربان است و راه پرهيز از تهمت را به آنان مى آموزد تا دانشمند پارسا كه به ديندارى مشهور است در حالات خود سهل انگار نباشد و از روى خودپسندى بگويد: به شخصى مانند من جز گمان خوب نمى رود زيرا تمام مردم به پارساترين و پرهيزكارترين و عالمترين افراد به يك چشم نمى نگرد، بلكه به بعضى با ديده رضايت و به بعضى با ديده خشم و نارضايتى مى نگرد.

(( و عين الرضا عن كل عيب كليلة
و لكن عين السخط تبدى المساويا ))(157)

از اين رو پرهيز از بدى و دورى از تهمت زدن به اشرار لازم است زيرا اشرار به تمام مردم گمان بد مى برند پس هرگاه انسانى را ديدى كه به مردم بدگمان است و در جستجوى عيبهاست بايد بدانى كه باطنش پليد است و همان پليدى باطنى است كه اثرش به بيرون تراوش مى كند و ديگران را مانند خود مى بيند، زيرا مؤ من در جستجوى يافتن راه عذر است و منافق در جستجوى عيبهاست و مؤ من درباره تمام مردم از قلبى پاك برخوردار است . اين بود بعضى از راه هاى ورود شيطان به دل و اگر مى خواستم تمام راه ها را بررسى كنم توانش را نداشتم به همين اندازه اكتفا مى كنم زيرا مشت نمونه خروار است . پس هر صفت نكوهيده اى كه در انسان وجود دارد اسلحه شيطان و يكى از راه هاى ورود شيطان (به دل ) است .

.........................

140- اين حديث را ابوداود در سنن ، ج 2، ص 627 روايت كرده است .
141- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( مكائد الشيطان )) و ابن عساكر از ابن عمر روايت كرده چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 3، ص 323 آمده است .
142- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( مكائد الشيطان )) از ابن عمر روايت كرده چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 1، ص 51، و ج 14، (( بحارالانوار، )) ص 634 آمده است .
143- اين حديث را ابن الشيخ در (( مجالس )) خود مفصل تر روايت كرده است به (( بحارالانوار )) ، ج 14، ص 620 رجوع كنيد.
144- اين حديث را ترمذى روايت كرده چنان كه در (( كنوزالحقايق مناوى باب العين )) چنين آمده است (( ((العجلة من الشيطان و الاناءة من اللّه ، )) شتاب از شيطان و آرامشى و تاءنى از خداست )). 145- انبياء / 37: انسان از عجله آفريده شده .
146- اسراء / 11: انسان همواره عجول است .
147- طه / 114: و نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود.
148- اين روايت را ابن ابى الدنيا در (( مكائد الشيطان )) به صورت مرسل روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) است .
149- عراقى گويد: اين حديث را طبرانى در (( الكبير )) روايت كرده و اسنادش براستى ضعيف است ، و نظير آن را از حديث ابن عباس به سندى ضعيف روايت كرده است .
150- كافى ، ج 2، ص 74، فرمايش آن حضرت (( ((و ما معنا براعة من النار)) )) يعنى ما حكمى نداريم كه خودمان و شيعيانمان از آتش در امان باشيم اگر مانند فاجران عمل كنند. (( ((و لا على اللّه لاحد من حجة )) )) يعنى هيچ كس بر خدا حجتى ندارد اگر او را نيامرزد بتواند بگويد: من شيعه على بودم چرا مرا نيامرزيدى زيرا خداى متعال كسى را كه مدعى شيعه بودن شود و عمل نداشته باشد نمى آمرزد، به عبارت ديگر (( ليس لنا على اللّه حجة فى انقاذ من ادعى التشيع من العذاب ، )) ما براى نجات كسى كه مدعى تشيع شود حجتى نداريم . اين معين را جمله اى كه در مجالس است تاءييد مى كند (( ((و ما لنا على اللّه حجة ))، ((من كان للّه مطيع )) )) گويى اين جمله جواب كسى است كه توهم مى كند كه ائمّه عليهم السّلام حكم كرده اند كه شيعيان و دوستانشان وارد جهنم نمى شوند پس حضرت جواب داده هر كه نافرمانى خدا كند دوست ما نيست و جز با عمل به عبادات و پرهيز از گناهان كسى به ولايت و دوستى ما نمى رسد.
151- اصول كافى ، ج 2، ص 77، در اين كه امام رجا (اميدوارى ) را بعد از عمل و ورع ذكر كرده هشدارى است بر اين كه عمل و ورع سبب اميدوارى به ثواب مى شود نه سبب خود ثواب و نيز هشدارى است بر اين كه بر هيچ كس سزاوار نيست به عملش تكيه كند، آخرين درجه براى چنين شخصى اين است كه عمل را وسيله اى براى اميدوارى قرار دهد زيرا اميد بدون عمل و ورع نوعى خودخواهى و نادانى است . و اين سخن دلالت دارد بر اين كه وى از گفته ابوالصباح بدش آمده است چون در آن خشونت و خلاف ادب هست (مؤ لف اين مطلب را در وافى خود گفته است ).
152- اصول كافى ، ج 2، ص 79.
153- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( مكائد الشيطان )) به سندى حسن روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
154- حجرات / 12: از بسيارى از گمانها بپرهيزيد چرا كه بعضى از گمانها گناه است .
155- اين حديث را مولى على قارى در (( الموضوعات الكبير، )) ص 24 نقل كرده و گفته است : اين از نظر معنى مانند گفته عمر است (( ((من سلك مسالك التهم اتهم ، )) هر كه به راه هاى تهمت برود متهم شود)) اين روايت را خرائطى در (( مكارم الاخلاق )) به صورت موقوف از عمر روايت كرده به اين لفظ (( ((من اقام نفسه التهم فلا يلومن من اساء به الظن ، )) هر كس ‍ خود را در محل تهمت قرار دهد پس كسى را كه به او بدگمان شود نكوهش نكند)).
156- اين حديث را بخارى و مسلم روايت كرده اند، ج 7، ص 8، و پيش از اين گذشت .
157- چشمى كه از روى رضايت مى نگرد از ديدن هر عيبى ناتوان است ، ولى ديده اى كه با نارضايتى و خشم مى نگرد بديهاى (شخص مورد نظر) را آشكار مى سازد.

علاقه معنوی به شخصیت هایی از جنس مخالف

سؤال: عشق ورزيدن به شخصيت‏ هاى معنوى و دينى جنس مخالف و دوست داشتن آنها از روى محبت الهى چه حكمى دارد؟
همه مراجع: اگر باعث مفسده نشود، اشكال ندارد.

منبع: دفتر همه. (احكام نگاه و پوشش، سيد مجتبي حسيني،

[=b rose]نفس اژدرهاست او کی مرده است؟
[=b rose]از غــم بـی آلــتی افـسرده اسـت.

[=b rose] یعنی:
آب باشه شناگر قابلی است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم


قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾ مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿3﴾

مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿4﴾

الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿5﴾

مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿6﴾

سلام

البته از همه کاربران و کارشناسان محترم که تاپیک را دیدند و همه سروران گرامی که پیام دادند و نظر خود را فرمودند متشکرم
یکی از کاربران محترم سایت هم نظر خود را چنین بیان کردند.
ممنونم

....... نوشت:
حامی نوشت:
......... نوشت:

داستان تاثیر گذار شما رو خوندم. به نظر من کار شیطان با اون جوون هنوز تموم نشده. اونقدر توی گوشش میخونه که تو ناپاکی و از معنویت دور شدی و خدا دوستت نداره... تا نا امیدش کنه و تبدیلش کنه به یک کافر.
حالا اگه توی جامعه با افرادی برخورد کردیم که اینجوری هستند چطور میتونیم کمکشون کنیم؟ واقعا گناه به این بزرگی حق هم دارند خودشون رو نبخشند، ولی واسه اینکه دوباره معنویتشون برگرده چه راهکاری رو بهشون پیشنهاد میدهید؟
اصلا شدنی هست و میتونند مثل سابق یا بهتر بشن یا نه؟

سلام
اجازه می دهید تو تاپیک همین سؤال رو با یا بدون نام شما بحث کنیم؟
باتشکر

سلام
ایرادی نداره بفرمایید.

بله کار شیطان تموم نشده تا اینجا تلاش کرده تا نتیجه کار هم ادامه می دهد
در این موقع باید بدانیم که در مرداب قرار داریم و هر آن پایین و پایین تر می رویم
یا بر لب سر سره ای هستیم که اگر بلند نشویم هر لحظه شتاب می گیریم و با سرعت پایین می رویم

به این فرد باید توطئه شیطان را گوش زد کنیم


و بگوییم که بدتر شعار این است که بگوییم
توبه من قبول نمیشه
خدا از من بدش میاد
آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی
باید با سخنان خدا آشنا شویم تا سخن شیطان محو شود که فرموده اند:‌بدترین گناه ناامیدی از بخشش و رحمت خدا است.
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
خدا گفته
که توبه انسان را مثل اول که به دنیا اومده می کنه
کاری می کنه که گویی فرد گناهی نکرده
بدی ها را به خوبی تبدیل می کند
و خدا نزد ملائکه افتخار می کنه که این جوان برگشته
به آنها و زمین و اعضا و جوارح می فرماید شتر دیدید ندید چون بنده من توبه کرده کاری می کنه که از یادشون برود( چهل حدیث امام بحث توبه)

[=b rose]تو مگو ما را بدان شه بار نیست.


[=b rose]با کریمان کارها دشوار نیست



و سخن خدا را نصب العین راه خود قرار دهیم:



قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

ترجمه مشکینی
بگو: اى بندگان من كه در جنايت به خويش (به واسطه گناه) از حد گذشتيد، از رحمت خدا نوميد مگرديد، بى ‏ترديد خداوند همه گناهان را (به وسيله توبه هر چند شرك باشد) مى ‏آمرزد، زيرا اوست آمرزنده و مهربان


Say: O my servants! who have acted extravagantly against their own souls, do not despair of the mercy of Allah; surely Allah forgives the faults altogether; surely He is the Forgiving the Merciful

شان نزول آیه

1- بعضى از مفسران شان نزولهايى براى آيات فوق ذكر كرده‏اند كه احتمالا همه از قبيل" تطبيق" است، نه" شان نزول". از جمله داستان" وحشى" است كه در ميدان احد بزرگترين جنايت را مرتكب شد، و عموى پيامبر (صلي الله عليه و آله) حمزه آن افسر شجاعى كه جان خود را همه جا سپر براى پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى ‏ساخت به طرز ناجوانمردانه ‏اى شهيد كرد، هنگامى كه اسلام اوج گرفت مسلمانان در همه جا پيروز شدند، وحشى مى ‏خواست اسلام بياورد اما مى‏ ترسيد اسلامش مورد قبول واقع نشود كه آيه 53 نازل گرديد و او اسلام آورد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) از او پرسيد: عمويم حمزه را چگونه كشتى؟ وحشى ماجرا را شرح داد پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخت گريه كرد، توبه او را پذيرا شد ولى به او فرمود: در برابر چشمان من هرگز ظاهر مشو، چرا كه نمى ‏توانم به تو نگاه كنم. وحشى به سوى شام رفت و سرانجام در سرزمين خمر از دنيا رفت.
بعضى سؤال كردند آيا اين آيه تنها در باره او است يا همه مسلمين را شامل‏ مى ‏شود فرمود: همه را شامل مى ‏شود.

2- جوانى گريان خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و سخت ناراحت بود و مى ‏گفت: از خشم خدا مى ‏ترسم. فرمود:
شرك آورده ‏اى؟!
گفت: نه.
فرمود: خون ناحق ريخته ‏اى؟
عرض كرد: نه.
فرمود: خدا گناه تو را مى ‏آمرزد هر قدر زياد باشد.
عرض كرد: گناه من از آسمان و زمين و عرش و كرسى بزرگتر است.
فرمود: گناهت از خدا هم بزرگتر است؟!
عرض كرد: نه، خدا از همه چيز بزرگتر است.
فرمود: برو (توبه كن) كه خداى عظيم گناه عظيم را مى ‏آمرزد.
عرض كرد: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از روى تو شرم دارم كه بازگو كنم... هفت سال نبش قبر مى‏ كردم و كفن هاى مردگان را برمى‏ داشتم تا اينكه روزى به هنگام نبش قبر به جسد دخترى از انصار برخورد كردم، بعد از آنكه او را برهنه كردم ديو نفس در درونم به هيجان در آمد ... (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح مى ‏دهد). هنگامى كه سخنش به اينجا رسيد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخت برآشفت و ناراحت شد فرمود:
اين فاسق را بيرون كنيد، و رو به سوى او كرده اضافه نمود: تو چقدر به دوزخ نزديكى؟! جوان بيرون آمد سخت گريه مى ‏كرد، سر به بيابان گذاشت و عرض مى‏كرد: اى خداى محمد! اگر توبه مرا مى ‏پذيرى پيامبرت را از آن با خبر كن و اگر نه آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان.
اينجا بود كه پيك وحى خدا بر پيامبر نازل شد و آيه 53 " قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا ..." را بر آن حضرت خواند. تلاوت اين آيه از سوى جبرئيل در اينجا ممكن است به عنوان نخستين بار نباشد كه جنبه شان نزول پيدا كند، بلكه تكرار آيه‏اى باشد كه قبلا نازل شده براى تاكيد و توجه بيشتر و اعلام قبول توبه آن مرد گنهكار.

3.- گفته ‏اند: اين آيات درباره اهل مكه نازل شده، آنها مى ‏گفتند: محمد (صلي الله عليه و آله) چنين فكر مى ‏كند كه هركس پرستش بت كند يا دستش به خون انسانى آغشته شود هرگز بخشوده نخواهد شد، در عين حال به ما مى‏ گويد اسلام بياوريد، ما چگونه اسلام بياوريم در حالى كه هم بت پرستيده‏ ايم و هم خون بى‏ گناهان ريخته‏ ايم؟!
که اين آيه نازل شد و درهاى توبه را به روى آنان گشود.
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=18395&AyeID=4162
...................................
البته نباید فراموش کنیم
که توبه کردن و توبه شکستن عمدی به فرمایش امام رضا علیه السلام
مسخره کردن حضرت حق است

با اجازه

مطمئنا به چنین فردی که هنوزتو مراحل اولیه این گناه قرار داره و دچار عذاب وجدان هست راحت تر میشه کمک کرد تا فردی که کار رو تکرار کرده .

چرا که همیشه وقتی عمل نا پسندی برای اولین بارانجام میشه فرد از اون شرم داره ولی با تکرار اون این احساس شرم و حیا از بین میره .

این فرد ( فردی که برای اولین بار چنین عملی رو مرتکب شده ) گذشته از راههایی که برای کم کردن حالات اضطرابش باید بهش یاد داد باید او رو با خدا و ارتباط بین انسان و خدا و برخورد خدا با مجرمین پشیمان و ... آشنا کرد .

ممکنه که فرد ( مثل آقایی که در این داستان شرح حالش بیان شده ) فردی باشه که با این مسائل آشنا باشه لذا تکرار توّاب بودن خدا و بیان داستان هایی در مورد پذیرش توبه افراد بسیار گنه کار میتونه موثر باشه .

به هر حال نمیشه این فرد رو به حالت اولش برگردوند . مثل برگه سفید نقاشی ای میمونه که روی اون رو خط خطی کرده باشند و بعد با پاک کن پاکش کرده باشند .

مثل روز اول نمیشه ولی قابل استفاده ست .

حامی;326171 نوشت:
ترجمه مشکینی

یادی از حضرت آیت الله مشکینی بکنیم
خیلی من را ببخشید سخنان من بیشتر جنبه تذکر اولا یاد آوری برای خود داره دارد و قصد ندارم خدای نکرده بر کرسی موعظه بنشینم
موعظه کار کسی است که خودساخته است
آیت الله مشکینی می فرمودند خدا نبخشد من را اگر نکته ای اخلاقی ای بگویم و خودم اهل عمل به ان نباشم و از قبل آن را تمرین نکرده باشم. به هیمن دلیل سخنانشان دلنشین بود
برای شادی روح همه اموات به خصوص بزرگانی و اساتید و کسانی که به گردن ما حق دارند فاتحه ای بخوانیم

پاداش خودداری از نگاه نامشروع:

·

شیخ رجبعلی خیاط:او به لطف خدا دارای چشم برزخی شد و با عالم معنا در ارتباط بود. او این موهبت را به خاطر چشم پوشی از دختر جوان و زیبایی در ایام جوانی می­داند. یکی از همراهان شیخ رجبعلی خیاط گفت: روزی با تاکسی از میدان سپاه پائین می‌آمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار کردم و به مقصد رساندم. روز بعد خدمت شیخ رسیدم-گویا داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد-گفت: آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان. حالات این عارف را در کتاب کیمیای محبت بخوانید.[1]

[1]. رک: کیمیای محبت، محمد محمدی ری­شهری، نشر دارالحدیث، قم.

میرداماد و دختر شاه عباس:
شبی طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت : شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه‌ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد . از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و .... محمدباقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ بعد از تحقیق و اثبات پاکدامنی ، از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید، طلبه گفت: چون او به خواب رفت، نفس اماره مرا وسوسه می‌نمود هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می‌دارند. از مهم‌ترین شاگران وی می‌توان به ملاصدرا اشاره نمود.
نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می‌کند . قران کریم می‌فرماید : نفس اماره به سوی بدی‌ها امر می‌کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند[1] انسان­هایی که در چنین مواردی به خدا پناه می‌برند خداوند متعال آن‌ها را از گزند نفس اماره حفظ می‌کند و به جایگاه ارزشمندی می‌رساند.

[1] . یوسف، 53.

[=&quot]از پری تا پریدن[=&quot]

....دختر خاله­ ام، پری، بود. هرزگی از کلامش موج می­زد. سرم را از روی کتاب برداشتم؛ بی­آنکه به صورتش نگاه کنم تشکری کردم و دوباره مشغول درس شدم. نمی‌دانم این دختره از من چی می­خواد؟.... ادامه داستان را در پاورپوینت از پری تا پریدن در آدرس اینترنتی زیر بخوانیم:


[=Calibri]

داستان بالا حکایت از داستان شهیدی است که 4 روز قبل از شهادتش به مجله زن روز نامه نوشت. نامه­ها را با هم بخوانیم: این نامه‌ها، در سال ۱۳۶۵ در مجله «زن روز» چاپ شده­اند:
نامه اول:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز:
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می‌کنم در تمام مراحل زندگی‌تان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم و باور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسه کیهان است.
اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را به رایتان بازگو می‌کنم:
من پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده‌ای مرفه و ثروتمند زندگی می‌کنم ، اما چه ثروتی که می‌خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می‌کنند و تازه وقتی هم به خانه می‌آیند از بس که خسته و کوفته هستند، زود می‌روند می‌خوابند. اصلاً در طول روز از خود سؤال نمی‌کنند که: پسرمان(یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار می‌کند؟ با چه کسی رفت و آمد می‌کند؟
اما خوشبختانه، به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیت‌ها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست، چون من دیگر به این بی توجهی‌ها عادت کرده‌ام و از اینکه آن‌ها اصلاً به من کاری ندارند که کجا می‌روم و چه می‌پوشم و با کی می‌گردم، تعجب نمی‌کنم. بلکه مشکل اصلی من از حدود یکسال پیش شروع شد.
پدر و مادر به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله‌ام را که در خانواده‌ای متوسط زندگی می‌کند به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کرده‌اند. ( البته لازم به تذکر است که دختر خاله‌ام همسن خود من است.) از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی‌کرد، تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست‌تر و گناهکارتر و حرفه‌ای‌تر است. تنها ، کارهای دختر خاله‌ام را در یک جمله خلاصه می‌کنم:
« در خواست از من برای انجام بزرگ‌ترین گناه کبیره ! »
می‌دانم شما منظور من را فهمیده‌اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور که گفتم پدر و مادرم ۱۷ ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر می‌برند. یعنی از ۶ صبح تا ۱۱ شب. من هم از ۷ صبح تا بعد از ظهر، مشغول تحصیل هستم. یعنی حدود ۱۰ ساعت از روز را با دخترخاله ام در خانه تنها هستم و همانطور که گفتم دختر خاله‌ام یک لحظه من را تنها نمی‌گذارد ، دائماً در سرم فکر گناه می‌اندازد . بارها در طول روز از من در خواست گناه می‌کند . البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش حرف‌های او شوم، همیشه سعی می‌کنم او را از خودم دور کنم، ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر می‌شود، او را درون قعر جهنم پرتاب می‌کند و برای همین است که من از او احتراز می‌کنم. ولی او دست از سر من بر نمی‌دارد.
تو را به خدا کمکم کنید! چطور جواب این حرف‌های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس دوباره به آسمان برگردد.
خواهران عزیز کمکم کنید! من چطور می­توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می‌گویم دست از سرم بردارد، گوشش بدهکار نیست. هر چه به او می‌گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می­دهی، اصلاً گوش نمی‌کند و می‌ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد.
دوست ندارم تسلیم او بشوم. باور کنید حتی بعضی وقت‌ها من را تهدید می‌کند. فکر می‌کنم همه این بدبختی‌ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می‌کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتماً این مشکل سرم نمی‌آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می‌کنم که این زیبایی را از من بگیرد.
دوست داشتم در خانواده‌ای فقیر زندگی می‌کردم و زشت‌ترین روی زمین بودم ولی گیر این دخترخاله شیطان صفت نمی‌افتادم که نمی‌گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا من تسلیم خواهش‌های او نشده ام ولی می‌ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چطوری او را مانند یک دختر مسلمان بکنم؟ و چطوری می‌توانم رفتار و عقیده‌اش را تغییر دهم؟ ضمناً فکر نمی‌کنم در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده‌ای داشته باشد، چون آن‌ها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند. تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهند، چون رفتار آن‌ها در بیرون خانه هم دست کمی از رفتار دختر خاله‌ام در خانه ندارد.
امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک کنید! خواهران گرامی جواب نامه‌ام را به آدرس، به­صورت کتبی بدهید که قبلاً تشکر و سپاس­گزاری می­کنم.
با تشکر مجدد، برادرتان امین /
۶۵/۷/۲۰
۳0/۵ بعد از ظهر»

نامه دوم:
« بسم رب الشهدا و الصدیقین
تاریخ ۱/۱۰/۶۵
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز:
سلام! سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می‌فرستم. مدت‌هاست که منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته من مطمئن هستم که شما نامه‌ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه‌ای نوشتم و گفتم که خواهر خوانده‌ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می‌کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت : امین ! برو به داشگاه اصلی ، وقت را تلف نکن ! من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می‌دهم تا اگر شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این را به رایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
البته من نمی­دانم حالا که نامه من را مطالعه می‌کنید، اصلاً یادتان هست در نامه قبلی چه نوشته‌ام یا اینکه کثرت نامه‌های رسیده به شما، موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است. بهر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدم‌های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده‌ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فکر کرد من هم زود تسلیم می‌شوم. ولی او کور خوانده است. من مدت‌ها با شیطان مبارزه کرده‌ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده‌ام. ولی فکر می‌کنید که من تا کی می‌توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم؟ و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم.
من می‌روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند. من فقط خوشحالم حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره‌ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می‌کنم.
من می‌روم ولی بگذارید پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می‌کنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا حالا جبهه نرفته‌ام و نمی‌دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچوقت برای من پدر و مادرهای درست و سالمی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه‌های شب در حال کار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس‌های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آن‌ها همیشه تنفر داشتم. هیچوقت من معنی محبت و پدر و مادر را احساس نکردم. چون اصلاً آن‌ها را درست و حسابی ندیده‌ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند. با اینهمه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده‌ام من را به آن تشویق می‌کرد، آلوده نشدم.
ضمناً از طرف من خواهش می‌کنم که به روانشناس مجله بگویید که در نوشته‌هایتان، حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه را درست کنید و آنوقت به امید خدا آن را رها کنید، بلکه به آن‌ها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.
امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات به رایم می‌افتد. البته من نمی‌دانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. بهر صورت خودتان این پیام من را به هرکسی که مناسب می‌دانید، برسانید تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تند تر می‌زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال ، در وجودم شعله می‌کشد.
همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان به رایتان می‌فرستند و اگر خدا ما را لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه‌ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می‌دهم. البته امیدوارم برنگردم، چون آنوقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی‌گیرم. برای من حتماً دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می‌کنم که همه انسان‌های خفته- مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده‌ام- از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا!
والسلام علی عباداله الصالحین
برادرتان امین ۱/۱۰/۶۵»
امین ، چهار روز پس از نگارش این نامه، درعملیات کربلای ۴ به شهادت رسید.
فایل صوتی و متن این داستان واقعی را از آدرس اینترنتی زیر بگیرید

[1]:http://www.askdin.com/thread11272.html

خاک­های نرم کوشک

[=Symbol]·داستان زندگی شهید برنسی را که از پرتیراژترین کتب دفاع مقدس است؛ «خاک­های نرم کوشک» نوشته سعید عاکف بخوانیم:
اول سربازی که اعزام شدیم ، رفتیم «صفر - چهار» بیرجند. بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی ، صحبت تقسیم و این حرف‌ها پیش آمد. یک روز ، تمام سربازها را به خط کردند، تو میدان صبحگاه. هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه‌ها. قدم‏ها را آهسته برمی داشت و با طمأنینه. به قیافه‌ها با دقت نگاه می‌کرد و می‌آمد جلو. تو یکی از ستون‏ها یک­دفعه ایستاد. به صورت سربازی خیره شد. سرتا پای اندامش را قشنگ نگاه کرد. آمرانه گفت: بیرون. همین طور دو - سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد. من قد بلندی داشتم و به قول بچه‌ها: هیکل ورزیده و در عوض، قیافه روستایی و مظلومی داشتم.فرمانده پادگان هنوز لا بلای بچه‌ها می‌گشت و می‌آمد جلو. نزدیک من یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم. توی چهره‌ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاه‏ های سر تا پایی کرد و گفت: توأم برو بیرون. یکی آهسته از پشت سرم گفت: خوش به حالت!تا از صف برم بیرون، دو، سه تا جمله دیگر هم از همین دست شنیدم: - دیگه افتادی تو ناز و نعمت!

-تا آخرخدمتت کیف می‌کنی!بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوی بقیه. حسابی کنجکاو شده بودم .از خود پرسیدم : چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهری‌ها دارن افسوسش رو می خورن؟! خیلی‏ها با حسرت نگاهم می‌کردند . بالاخره از بین آن همه، چهار- پنج نفر انتخاب شدیم. یک استوار بردمان دم آسایشگاه. گفت: سریع برین لوازمتون رو بردارین وبیاین بیرون، لفتش ندین‏ها.باز کنجکاوی‏ام بیشتر شد. با آن‌های دیگر هم رفاقت نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم. لوازمم را ریختم تو کیسه انفرادی و آمدم بیرون. یک جیپ منتظر بود. کیسه‌ها را گذاشتیم عقبش و پریدیم بالا. همراه آن استوار رفتیم تو شهر بیرجند. چند دقیقه بعد جلوی یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد.استوار پیاده شد. رو کرد به من و گفت: بیا پایین. خودش رفت زنگ آن خانه را زد. کیسه‏ام را برداشتم و پریدم پایین . به ام گفت: از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتن، بی چون و چرا گوش می‌کنی.

مات و مبهوت نگاهش می‌کردم. آمدم چیزی بگویم، در باز شد. یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه در ظاهر شد. چادر گلدار و رنگ و رو رفته‌اش را رو سرش جابجا کرد. استوار بهش مهلت حرف زدن نداد. به من اشاره کرد و گفت: این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید.از شنیدن کلمه خانم خیلی تعجب کردم. استوار آمد برود، گفتم: من اینجا اسلحه ندارم، هیچی ندارم ؛ نگهبانی می خوام بدم، چکار می خوام بکنم. خنده تمسخرآمیزی کرد و گفت: برو بابا دلت خوشه! از امروز همین لباسهات رو هم باید در به یاری و لباس شخصی بپوشی!

تو دوره آموزشی، به قول معروف تسمه از گرده‌مان کشیده بودند. یاد داده بودند بهمان که اگر ما فوق گفت: بمیر، بی چون و چرا باید بمیری. رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو. ولی هنوز در تب و تاب این بودم که تو خانه یک خانم می‌خواهم چه کار کنم؟ روبروی در ورودی، آن طرف حیات یک ساختمان مجلل ، چشم را خیره می‌کرد . وسعت حیات و گل‏های رنگارنگ و درخت‏های سربه فلک کشیده هم زیبایی دیگری داشت. زن گفت: دنبالم بیا. گونی به دست دنبالش راه افتادم . رفتیم تو ساختمان. جلوی راه پله‏ها زن ایستاد. اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد و گفت: خانم اونجا هستن. به اعتراض گفتم : معلوم هست می­خوام چکار کنم؟ این نشد سربازی که برم پیش یک خانم. ترس نگاهش را گرفت. به حالت التماس گفت: صدات رو به یار پایین پسرم! با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد: برو بالا، خانم بهت می­گن چه کار باید بکنی، زیاد بد اخلاق نیست. باز پرسیدم: آخه باید چه کار کنم؟ انگار ترسید جواب بدهد، تا تکلیفم را یک­سره کنم، از پله‌ها بالا رفتم. در اتاق قشنگ باز بود، جوری که نمی‌توانستم در بزنم. نگاهی به فرش‏های دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم. بند پوتین­هام را باز کرد و بیرونشان آوردم. با احتیاط یکی، دو قدم رفتم جلوتر. گفتم: یا الله. صدایی نیامد. دوباره گفتم: یا الله، یا الله! این بار صدای زن جوانی بلند شد: سرت رو به خوره! یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو! مردد و دو دل بودم. زیر لب گفتم: خدایا توکل برخودت. رفتم تو. از چیزی که دیدم چشمام یک­هو سیاهی رفت. کم مانده بود نقش زمین شوم. فکر می‌کنی چه دیدم؟

گوشه اتاق، روی مبل، یک زن بی­حجاب و به اصطلاح آن زمان مینی­ژوب نشسته بود، با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن! پاهاش را هم خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم. تمام تنم خیس عرق شد. چند لحظه ماتم برد. زنی­که هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود، چون هیچی نگفت. وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطوراز اتاق زدم بیرون. پوتین‏ها را پام کردم. بندها را بسته نبسته، گونی را برداشتم . زن بی‏حجاب با عصبانیت داد زد: آهای بزمجه کجا داری می‏ری؟ برگرد!
گوشم بدهکار هارت و هورت او نشد. پله‌ها را دو تا یکی آمدم پایین. رنگ از صورت زن چادری پریده بود. زیاد بهش توجهی نکردم و رفتم توی حیات. دنبالم دوید بیرون. دستپاچه گفت: خانم داره صدات می‏زنه. گفتم: این­قدر صدا بزنه تا جونش در به یاد! گفت: اگر نری، می­کشنت ها! عصبی گفتم: بهتر! من می‌رفتم و زن بیچاره هم دنبالم تقریباً داشت می‌دوید. دم در یادم آمد آدرس پادگان را بلد نیستم. یک­دفعه ایستادم. زن هم ایستاد. ازش پرسیدم: پادگان صفر- چهار کدوم طرفه؟ حیران و بهت زده گفت: برای چی می­خوای!؟ گفتم: می­خوام از این جهنم- دره فرارکنم. گفت:به جوونیت رحم کن پسر جان، این کارا چیه؟ اینجا بهترین پول، بهترین غذا، و بهترین همه چیز رو به تو می دن، کیف می‌کنی. با غیظ گفتم : نه ننه، می­خوام هفتاد سال سیاه همچین کیفی نکنم. وقتی دیدم زن می‌خواهد مرا منصرف کند که دوباره برگردم، بی خیال آدرس گرفتن شدم و از خانه زدم توی خیابان، خیابانی که خلوت بود و پرنده پرنمی زد. فقط گاهگاهی ماشینی می‌آمد و با سرعت رد می‏شد. آن روز هر طور بود، بالاخره پادگان را پیدا کردم. از چیزهایی که آنجا دستگیرم شد، خونم بیشتر به جوش آمد. آن خانه، خانه یک سرهنگ بود که من آنجا حکم گماشته را پیدا می‌کردم. می‌شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسریک جناب سرهنگ طاغوتی و بی غیرت بود! به هر حال، دو سه روزی دنبالم بودند که دوباره ببرنم همان جا، ولی حریفم نشدند. دست آخر آن سرهنگ با عصبانیت گفت: این پدرسوخته روتنبیهش کنید تا بفهمه ارتش خونه ننه - بابا نیست که هر غلطی دلش خواست، به کنه. هجده تا توالت آن جا داشتیم که همیشه چهار نفر مأمور نظافتشان بودند، تازه آن هم چهار نفر برای یک نوبت، نوبت بعدی باز چهار نفر دیگر را می‌بردند. قرار شد به عنوان تنبیه، خودم تنهایی همه توالت‌ها را تمیز کنم. یک هفته تمام این کار را کردم، تک و تنها پشت سرهم. صبح روز هشتم، گرم کار بودم که سرگرد آمد سر وقتم. خنده غرض داری کرد و به تمسخر گفت: ها، بچه دهاتی! سرعقل اومده یا نه؟ جوابش را ندادم. با کمال افتخار و سربلندی توی چشماش نگاه می‌کردم. کفری‌تر از قبل ادامه داد: قدر اون ناز ونعمت و اون زندگی خوش را حالا می‌فهمی، نه؟ برّ و بر نگاهش می‌کردم. گفت: انگار دوست داری برگردی همون جا، نه؟ عرق پیشانی‏ام را با سر آستین گرفتم. حقیقتاً تو آن لحظه خدا و امام زمان (سلام الله علیه) کمکم می‏کردند که خودم را نمی‌باختم. خاطر جمع و مطمئن گفتم: «این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگر سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت‌ها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز تو بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می‌کنم، ولی تو او خونه دیگه پا نمی‌گذارم. عصبانی گفت: حرف همین؟ گفتم: اگر بکشیدم، اونجا نمی­رم. بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی­شوند، آخرش کوتاه آمدند و فرستادنم گروهان خدمات.»[1]

[1] . کتاب پرتیراژ خاک­های نرم کوشک، سعید عاکف، چ 83، ناشر:‌ملک اعظم، 1388، ص16. پیکر شهید برونسی بعد از ۲۷ سال کشف شد. این کتاب را می­توان از برخی سایت­ها دانلود کنید..

خلبان شهید بابایی و مدیریت شهوت:
یکی از دوستان شهید بابایی می­گوید: در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس» که هر هفته منتشر می­شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد . مطلب این بود : « دانشجو بابایی ساعت 2 نیمه شب می‌دود تا شیطان را از خود دور کند.» من و بابایی هم اتاق بودیم . ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود .رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند . کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم . او گفت در این وقت شب برای چه می‌دوی؟ گفتم : خوابم نمی‌آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم .گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را به رایش بگویم . به او گفتم مسائلی در اطراف من می‌گذرد که گاهی موجب می‌شود شیطان با وسوسه‌هایش مرا به گناه بکشاند ودر دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف‌های من تا دقایقی می‌خندیدند ، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی‌توانستند رفتار مرا درک کنند.
[1]آقای قرائتی شهید بابایی را الگوی جوانان این دوره معرفی می­کنند و تشویق می­کنند خاطرات این شهید را بخوانند وی می­گوید: خدا شهيد بابايى را رحمت كند. ايشان دانشجو بود و در آمريكا درس مى‏خواند. سياست آمريكا اين بود كه يك بچه‏ى ايرانى را با يك بچه آمريكايى در يك اتاق بكنند. مى‏گفتند: براى اينكه زبان انگليسى را خوب ياد بگيرند، اين كار را مى‏كنيم. اما هدفشان اين بود كه فرهنگ ايرانى پيروز نشود. يك روز يكى از دوستان شهيد بابايى مى‏گفت: در اتاق شهيد بابايى رفتم و ديدم كه ايشان يك طناب بسته است و يك پارچه روى آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بسته‏اى؟ گفت: اين آمريكايى به ديوار عكس‏هاى سكسى مى‏زند و شراب هم مى‏خورد. من هم نمى‏خواهم آن عكس‏ها را ببينم. ممكن است ديدن اين عكس‏ها در روح من تأثير بگذارد. من به خاطر همين با پارچه بين خودم و او را جدا كرده‏ام.[2]
.................................
[1] . پرواز تا بی نهایت، صفحه 36.

[2] نرم افزار مجموعه آثار حاج آقای قرائتی، مرکز تحقیقات نور، برنامه درس­هايى از قرآن سال 73.

در حديثى از امام باقرعليه السلام آمده است:
«ان الله تعالى اشدّ فرحاً بتوبة عبده من رجل اضلّ راحلته و زاده فى ليلة ظلماء فوجدها»؛
[=&quot] «خداوند از توبه بنده‏اش بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را مى يابد، شاد مى ‏گردد»
[/]
[=&quot]
[/]

[=&quot]تفسير نمونه، ج 24، ص 295.؛[/]

شيوه هاي مختلف استجابت دعا
1- خداوند صادق ترين افراد است و در وعده و قولش هيچ خللي وارد نمي شود.
2- او به ما فرموده ادعوني استجب لكم بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما.
3- پس دعاي ما حتما مستجاب مي شود.

نكته 1- استجابت خدا براساس حكمت و علم او به مصالح و مفاسداست. قرآن مي فرمايدچه بسا امري را ناپسند بدانيد در حالي كه صلاح و منفعت شما در آن است و چه بسا شما چيزي را به نفع و مصلحت خود بدانيد در حالي كه به ضرر شما است(بقره،216)
نكته2- همه ما ياد داريم زمان هايي را كه از خداوند در دعا چيزي را مي خواستيم و بعدا خدا رو شكر كرده ايم كه آن گونه كه مي خواستيم اجابت نشده است جون بعدا متوجه شده ايم كه منفعت ما در آن نبوده است.
نكته3- براي استجابت، دعاي تنها كافي نيست بايد زمينه ها( رزق حلال، اصرار بر خواسته، تلاش) را ايجاد كرد و موانع اجابت ( گناه، توبه نكردن،به گردن داشتن حق مردم، و...) را برطرف كرد.
به ياد داشته باشيد:
[=arial]دعا کننده ی بدون عمل مانند کسی است که با کمان بی زه تیر اندازد
[=arial]الداعی بلا عمل کالرامی بلا وتر
[=arial]
نهج الدعا، ص 434

دوش عرفاني(توبه حقيقي)
هنوز لحظاتي از مهماني مان باقي مانده
حيف است آدم حمام برود و كثيف برگردد. كسي كه حمام نيامده اگر كثيف باشه از اين جهت ملامت نميشه.

[=Roya]توبة حقيقي با تحقق شش امر
[=Roya]1.دوتاي اول آن ركن و اساس توبه است:
[=Roya]الف) پشيماني و تأسف بر گذشته
[=Roya]ب) تصميم جدي بر عدم بازگشت به كارهاي بد.
[=Roya]2. دوتاي دوم آن شرط قبول توبه است:
[=Roya]لف) اداي حق مردم (مال، قصاص، عرض و آبرو)
[=Roya]ب) اداي حق خداوند (توبه و به جا آوردن اعمالي كه قضا دارد مثل نمازهاي ترك شده).
[=Roya]3. دوتاي آخر شرط كمال توبه است:
[=Roya]الف) مجازات و تنبيه (آب شدن گوشتهاي زمان گناه و ...).
[=Roya] ب) تحمل رنج و سختي اطاعت و بندگي.

پس يه دوش عرفاني بگيريم

جهت بازگشت به حالت قبل كليك كنيد .اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .

[="Tahoma"][="Green"]لا حول و لا قوة الا بالله

این داستان رو ندیده بودم
خیلی متاسف شدم
خیلی حرفها برای گفتن داشتم اما خیلی ناراحت شدم رشته افکارم پرید
خدایا منو تو این آزمایش ها قرار نده
جناب حامی اون داستانهایی که در تاپیک داستانهای واقعی در مشاوره نوشتید رو بیشتر از 10 بار خوندم هنوز هم برام نکات تازه ای داره
ممنون از زحمتی که میکشید
[/]


معرفی کتاب:
هميشه بهار- اخلاق و سبک زندگي اسلامي


تنظيم و نظارت: نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها

معاونت مطالعات راهبردى

تدوين و تأليف: احمد حسين شريفي و همكاران

فهرست مطالب

مقدمه

پيشگفتار

فصل اول: معناشناسي آداب و سبک زندگي

آداب

مصاديق و انواع آداب

اهميت آداب و آثار اجتماعي آن

آداب و فقه

موانع تأدب و عوامل ادب‌گريزي

سبک زندگي

ويژگي‌هاي سبک زندگي

عوامل ايجاد سبک زندگي

دين و سبک زندگي

تحول در سبک زندگي

خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل دوم: مباحث بنيادين

توحيد و سبک زندگي اسلامي
انسان‌شناسي اسلامي و سبک زندگي

حقيقت انسان

هدفمندي زندگي انسان

تأثير رفتارهاي انسان در رسيدن به هدف

قرب الهي به عنوان کمال نهايي انسان

معناي قرب الهي

عبادت به عنوان راه تقرب

رعايت اعتدال در امر دنيا و آخرت
رابطة ظاهر و باطن
خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل سوم: سبک زندگي اسلامي در اوقات فراغت

منظور از اوقات فراغت

ويژگي‌هاي اوقات فراغت

اهميت اوقات فراغت

زماني براي فرهنگ‌سازي

فرصتي براي ايجاد اشتغال

زمان‌شمولي و فردشمولي

تهديدي براي سلامت اخلاقي جامعه

اوقات فراغت و كاركردهاي آن
اوقات فراغت در آيات و روايات
ضرورت استفادة بهينه از وقت
چگونگي گذران اوقات فراغت

تفريح

مسافرت و گردشگري

صله ارحام

عبادت خداوند

حسابرسي نفس

خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل چهارم: سبک زندگي اسلامي در شادي و نشاط

تعريف شادي
مطلوبيت فطري شادي
ارتباط سبک شادي با باورها و ارزش‌ها
جايگاه شادي در سبک زندگي اسلامي
ادخال سرور در دل برادران مؤمن
شادي‌هاي پسنديده‌

شوخي

شادي به هنگام شادي اولياء

ديدار برادران ايماني

شادي ترک شادي

کار نيک

اطاعت از خدا

معرفت خدا

شادي‌هاي ناپسند

شادي در برابر مصيبت‌ديده

شادي از گرفتارهاي ديگران

شادي با ثروت و مقام

شادي از راه گناه

شادي‌هاي لهوي

خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل پنجم: سبک زندگي اسلامي در روابط دختر و پسر

سبک زندگي در ارتباط با نامحرم

نگاه

زدودن زمينة شهوت‌راني
آسودگي خاطر
چشيدن طعم ايمان

گفتگو

به کارگيري محتواي پسنديده
پرهيز از شوخي با نامحرم
پرهيز از فروتني در گفتگو
اختصار و اکتفا به حد ضرورت

موقعيت حضور

پرهيز از خلوت کردن با نامحرم
حريم گرفتن نسبت به جنس مخالف

پوشش و آرايش

رعايت حجاب کامل
پرهيز از آرايش

تماس بدني

روابط دختر و پسر

انگيزه‌هاي ارتباط

پيامدهاي ارتباط

پيامدهاي مثبت
پيامدهاي منفي
خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل ششم: سبک زندگي اسلامي در مهار غريزه جنسي

مقدمه
روش‌هاي مهار غريزة جنسي

روش تحميل به نفس

مناسک عبادي
پرهيز از شنيدن موسيقي‌هاي تحريک کننده
پرهيز از غذاهاي محرِّک
رعايت سبک زندگي اسلامي در نگاه و گفتگو با نامحرم

روش تذکر(يادآوري)

ياد خدا
ياد نعمت‌هاي الهي
ياد مرگ
ياد معاد

روش تغيير موقعيت

ترک مجلس گناه
اجتناب از خلوت گزيني با نامحرم
اتخاذ موقعيت مناسب

روش دعا

دعا براي درخواست همسر
دعا براي حفظ پاکدامني

روش استعاذه

روش تقويت بينش

باور به حضور در محضر خداوند
آگاهي در مورد پيامدهاي شهوت راني
مهار فکر و خيال
خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل هفتم: آداب و سبك زندگي اسلامي در علم آموزي

جايگاه دانش و دانش‌اندوزي در آيين اسلام
الگوي اسلامي در جستجوي دانش

جستجوي دانش، وظيفه‌اي فراگير

جستجوي دانش و تعالي معنوي

دانش و مسئوليت اجتماعي

جستجوي دانش در ساية استاد وارسته

الگوي اسلامي تعامل دانشجو و استاد

فروتني در برابر استاد

گوش دادن فعال

پرسش و پرسش‌گري

يادداشت برداري از مطالب استاد

خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل هشتم: سبک زندگي اسلامي در ارتباط با ديگران

اهميت و جايگاه
ابزاري بودن ارزش معاشرت
انواع معاشرت

معاشرت‌هاى انسانى

معاشرت‌هاى آيينى

معاشرت‌هاى اجتماعي

معاشرت‌هاى دوستانه

معاشرت‌هاى خانوادگى

معيارهاي کلي معاشرت

هر چه براى خود مي‌پسندى براى ديگران هم بپسند

مدارا با ديگران

ظلم‌ستيزي و اهتمام به امور همة مردم

تلاش در جهت اصلاح ميان مردم

امربهمعروف و نهىازمنكر

خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه

فصل نهم: سبک زندگي اسلامي در روابط خانوادگي

اهميت و جايگاه خانواده

خانواده و تأمين نيازهاي انسان

سبک زندگي اسلامي در معاشرت‌هاي خانوادگي

رعايت اصول و ارزش‌ها در انتخاب همسر

اصالت خانوادگي
پارسايي و دين‌داري
آرستگي‌ به فضايل اخلاقي

ارکان استحکام خانواده

مسؤوليت‌پذيري اعضاي خانواده

رعايت حقوق متقابل

امنيت رواني در خانواده

حل عاقلانه و عادلانة اختلافات

ارتباطات محبت‌آميز

انس با والدين

احسان به والدين

تذکر چند نکته:

تلاش در جهت تأمين معاش

خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه بيشتر

فصل دهم: سبک زندگي اسلامي در کسب و کار

اهميت و جايگاه

ستايش کار و کارگر

سرزنش بيکاران

ارزشمندي اشتغال دائمي

كار در سيرة اولياى دين
نقش كار در تربيت و بهداشت روانى
كار و احساس شخصيت
آداب اسلامي کسب و کار

نيت الهي داشتن

خوب کار کردن: کيفيت کار

ملاحظات تعالي‌جويانه در کسب و کار

کسب روزي حلال

کسب و کار و دوستي خداوند

آسيب‌شناسي اخلاقي کسب و کار

افراط در کسب و کار

نگاه صرفاً سودجويانه به کسب و کار

رابطه اخلاق و معيشت
خلاصة فصل
پرسش‌ها
مسائلي براي گفتگو و مباحثه
منابعي براي مطالعه
فهرست منابع




حامی;325847 نوشت:
اختلال شخصیت نمایشی
( histrionic personality disorder )
________________________________________
عوارض
افرادی که دچار این نوع اختلال شخصیت باشند، عموماً شرایط زیر را دارند:
• رفتارهای جلب توجه کننده و عواطف و هیجانات فزاینده ولی سطحی و کم عمقی بروز می‌دهند. این افراد به منظور جلب توجه، همیشه در حال «نقش بازی کردن». هستند
• داشتن اعتقادات، عقاید و خلق و خوی ناپایدار و زودگذر. این افراد همچنین خیلی تاثیرپذیر و دنباله روی هوی و هوس هستند.
• معمولاً به منظور جلب توجه و اعتبار، به دیگران به عنوان شاهد بروز عواطف و هیجاناتشان نیاز دارند
• غالباً عوارض اغراق شده‌ای از بیماری یا ضعف را بروز می‌دهند و ممکن است از تهدید به خودکشی برای فریب دیگران استفاده کنند. بسیاری از کسانی که به اختلال شخصیت نمایشی دچارند برای کنترل دیگران یا جلب توجه، از رفتارهای تحریک‌آمیز جنسی استفاده می‌کنند.

سلام
ببخشید برای من سوالی پیش امده ، قصدم این نیست که موضوع را منحرف کنم ولی این پست توجه منو جلب کرده
ارتباط این پست با داستان چیست ؟
ایا منظور شما این است کسانی که اختلال شخصیت احتما گناه کردن و الوده شدن در انها بیشتر است ؟ ایا ارتباطی بین بیماری روانی و گناه کردن وجود دارد ؟

با سلام و تشکر از دقت تون
عمدا توضیح ندادم تا بیشتر مورد دقت قرار گیرد.
بله برخی از اختلالات روانی زمینه ساز گناه هستند البته این به معنی نیست که چون اختلال دارند گناه معنی ندارد.
در واقع هر جا فرد اراده و بینش دارد مسئولیت هم دارد یعنی اختلال داشتن سبب مجبور کردن و سلب اراده کردن نمی کند.
هر چند که برای گناه نکردن به هر حال باید زحمت زیادتری بکشد و خداوند حکیم حتما به او اجر بیشتری به دلیل سختی ای که متحمل می شود می بخشد.
برخی از افراد که تحریک گر جنسی و اغوا گر جنسی هستند ممکن است اختلال شخصیت داشته باشند.
همان گونه که در انحرافات جنسی اختلالی نمایشگری وجود دارد. یا اختلال چشم چرانی وجود دارد.
موضوع قفل شده است