نصیحت طاووس یمانی به هشام بن عبدالملک که ظلم نکن

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
نصیحت طاووس یمانی به هشام بن عبدالملک که ظلم نکن

نصیحت طاووس یمانی به هشام بن عبدالملک که ظلم نکن


هشام بن عبدالملك خليفه اموى در ايّام خلافت خود به قصد حج وارد مكّه شد.
دستور داد يكى از كسانى كه زمان رسول خدا را درك كرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر كنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگار سؤ الاتى بكند.
به او گفتند: از اصحاب رسول خدا كسى باقى نمانده است و همه درگذشته اند. هشام گفت : پس يكى از تابعين 1 را حاضر كنيد تا از محضرش استفاده كنيم . طاووس يمانى را حاضر كردند.

طاووس وقتى كه وارد شد :

  • كفش خود را جلو روى هشام ، روى فرش از پاى خود درآورد .
  • وقتى هم كه سلام كرد برخلاف معمول كه هر كس سلام مى كرد مى گفت : السلام عليك يا اميرالمؤ منين ، طاووس به السلام عليك قناعت كرد و جمله يا اميرالمؤ منين را به زبان نياورد .
  • به علاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد و حال آن كه معمولا در حضور خليفه مى ايستادند تا اين كه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد؛
· از همه بالاتر اين كه طاووس به عنوان احوالپرسى گفت : هشام ، حالت چطور است . رفتار و كردار طاووس ، هشام را سخت خشمناك ساخت ، رو كرد به او و گفت : اين چه كارى است كه تو در حضور من كردى .
- چه كردم ؟
- چه كرده اى ؟! چرا كفشهايت را در حضور من درآوردى ؟ چرا مرا اميرالمؤ منين خطاب نكردى ؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستى ؟ چرا اين گونه توهين آميز از من احوالپرسى كردى ؟
-طاووس :
· امّا اين كه كفشهايم را در حضور تو درآوردم ، براى اين كه من روزى پنج بار در حضور خداوند عزت درمى آورم و از اين جهت بر من خشم نمى گيرد.
· اما اين كه تو را به عنوان امير همه مؤ منان نخواندم ، چون تو واقعا امير همه مؤ منان نيستى ، بسيارى از اهل ايمان از امارت و حكومت تو ناراضى اند.
· اما اين كه تو را به نام خودت خواندم ، زيرا خداوند پيامبران خود را به نام مى خواند و در قرآن از آنها به داوود، يا يحيى ، و يا عيسى ياد مى كند و اين كار، توهينى به مقام انبيا تلقّى نمى شود، بر عكس خداوند ابولهب را با كينه (نه به نام ) ياد كرده است .
· اما اين كه گفتى چرا در حضور تو پيش از اجازه نشستم ، براى اين كه از اميرالمؤ منين على بن ابى طالب شنيدم كه فرمود: اگر مى خواهى مردى از اهل آتش را ببينى ، نظر كن به كسى كه خودش نشسته است و مردم در اطراف او ايستاده اند.
سخن طاووس كه به اين جا رسيد، هشام گفت : اى طاووس مرا موعظه كن .
طاووس گفت : از اميرالمؤ منين على بن ابى طالب شنيدم كه در جهنّم مارها و عقربهايى است بس بزرگ ، آن مار و عقربها ماءمور گزيدن اميرى هستند كه با مردم به عدالت رفتار نمى كند.
طاووس اين را گفت و از جا حركت كرد و به سرعت بيرون رفت .
. 1 تابعين به كسانی گويند كه به شرف مصاحبت پيغمبر اكرم نائل‏ نشده‏اند ولی صحبت از اصحاب پيغمبر را درك كرده‏اند

منبع : داستان راستان ، شهید مطهری ، داستان 118 نقل از سفينه البحار ، ماده " طاووس " .

محمد صالحی – 25 / 11 / 91 – http://mahsan.parsiblog.com