جمع بندی تحلیل دو کلیپ صوتی درباره ازدواج

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تحلیل دو کلیپ صوتی درباره ازدواج

سلام
سلامی به گرمی باورهای دینی تان
به صفای باطن تان
و به زلال عشق تان به ائمه
در خدمت تون هستم با دو کلیپ صوتی
لطف کنید تحلیل یا سخن خودتان را درباره دو کلیپ زیر با شماره

بنویسید

کلیپ اول: .................

×××××××××

کلیپ دوم: ....................

منتظر اشتراک سبزتان در بحث هستم
موفق باشید

ماشاالله از این همه تحلیل
یکی یکی و به نوبت این همه عجله نکنید:Nishkhand:

ببینید کاری که اون آقا انجام داده درسته اما مشکلاتی سر راه هستش و اون اینه که زندگی با کسی که کر و لال هستش خیلی سخته و همون نقص هایی که داره باعث میشه اصلا نتونند با همدیگه خوب ارتباط برقرار بکنند و دچار مشکل بشوند البته من منکر کار خوب و انسانی اون اقا نمیشم اما برای زندگی با این افراد کر و لال بهترین گزینه ازدواج اینها با یکی مثل خودشان هست که به هم بیان و با مشکلات همدیگه بهتر کنار بیان در ضمن اون اقا برای ازدواج با اون خانم حتی کر و لال اشاره شد که یه خونه به نامش زده الان ببخشید با این وضعیت گرون خونه در تهران دیگه در خوشبینانه ترین حالت ممکن قیمت یه خونه بسیار محقر و ساده در جنوبی ترین نقطه تهران حد اقل 100 میلیون هستش که کدوم جوون بدبخت برای شروع زندگی همچین پولی رو داره؟ و ضمنا اصلا خونه هیچی با دو و یا سه برابر شدن تمام قیمتهای کالاها و هزینه ها چه کسی جرات داره با این وضعیت خراب بازار کار و اشتغال با این هزینه های بالا حتی برای زندگی ساده جلو بره؟ چه کسی میتونه تورو خدا یه خرده واقع بین باشیم تخیلات و خرافات رو کنار بگذاریم

نظرتون درباره این؟

صداي پاي بهار

محمد1 پس از كارهاي روزانه كنار نهر جوي آبي خسته و افتاده نشسته بود. از سپيده‌دم آن روز تا دم ظهر يكسره كار كرده بود. به پشت دراز كشيده بود و به ازدواج و آيندة خود مي‌انديشيد. چقدر علاقه داشت همة فرزندانش را خوب تربيت كند و آنها را جهت تحصيل علوم ديني و سربازي و خدمت‌گزاري امام زمان (ارواحنافداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش كه در اين باره به آرزويش نرسيده بود. در فراز و نشيب زندگي، درس و بحث طلبگي را نيمه‌تمام گذاشته و از نجف به «نيار»2 برگشته بود.
«عجب خيالاتي شدم، با اين فقر و فلاكت چه كسي عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟! خوب درست است كه خدا روزي‌رسان و گشايش‌بخش است، اما من بايد خيلي كار كنم. امسال شكر خدا، وضع زراعت و باغ و دام بد نبود، ولي...».
از فكر و خيال كه فارغ شد، زود از جا برخاست. ترسيد كه وقت نماز دير شده باشد. لب جوي نشست تا آبي به سر و صورت خستة خود بزند كه سيب سرخ و درشتي از دورترها نظرش را جلب كرد: ...عجب سيبي! ...چقدر هم درشت! ...چقدر قشنگ و زيبا!
سيب را كه گرفت، با شگفتي و خوشحالي نگاهش كرد. اول دلش نيامد بخورد. اما مدت‌ها بود كه سيب نخورده بود. يك لحظه هوس شديدي نمود و در يك آن، شروع به خوردن كرد. سيب كه تمام شد، ناگهان فكر عجيبي در ذهنش لانه كرد و شروع به ملامت خود نمود:
«اي واي! اين چه كاري بود كردي محمد؟! اين بود نتيجة چندين سال طلبگي‌ات؟! اي دل غافل!... خدايا ببخش!... خدا مي‌بخشد، ولي صاحب سيب چطور؟ امان از حق‌الناس


بي‌درنگ وضويي ساخت و روي نياز به سوي كردگار بي‌نياز آورد. پس از عروجي ربّاني در سجده‌اي روحاني با تمام وجود از پروردگار هستي مدد طلبيد و بلافاصله داسش را برداشت و در امتداد جوي آب به سمت بالادشت به راه افتاد. ظهر كه شده بود، همه به ده برگشته بودند و سكوت وهم‌انگيزي همة دشت را دربرگرفته بود. گاه اين سكوت وهم‌انگيز را صداي ملايم شرشر آب جوي مي‌شكست.
چند فرسنگي كه راه رفت، به باغي رسيد. درختان بزرگ و كهن بيد، اطراف باغ را گرفته بودند. كمي آن طرف‌تر، درختان بلند و پر برگ تبريزي قد برافراشته بودند و در ميان آنها درختان سيب با انبوهي از سيب‌هاي سبز و سرخ و زرد خودنمايي مي‌كردند. صداي جيك‌جيك گنجشكان و نغمة ديگر پرندگان، صفاي ديگري به باغ داده بود. باغ از عطر يونجه و بوي دل‌انگيز گل‌ها و علف‌هاي وحشي سرشار بود. اين همه، محمد را در خود فرو برد، اما پس از لختي‌ درنگ به خود آمد و فرياد زد: كسي اين‌جا نيست؟... صاحب باغ كجاست؟
كمي دورتر، در زير درختان تبريزي، كلبة ساده و زيبايي ديده مي‌شد. محمد چندين بار ديگر كه صدا زد، پيرمردي از داخل كلبه بيرون آمد و جواب داد: «بفرماييد برادر! تعارف نكنيد! بفرماييد سيب ميل كنيد!»
و آن‌گاه خوش‌آمدگويان به طرف محمد آمد. محمد در حالي كه از خجالت و شرم سر به زير انداخته بود، سلام كرد و گفت:
ـ اين باغ مال شماست پدر جان؟!
ـ اين حرف‌ها چيه؟ بفرماييد ميل كنيد... مال بندگان خداست... مال خودتان!
ـ ممنون پدر!... عرضي داشتم.
پيرمرد در حالي كه لبخند مي‌زد، با تعجب گفت:
ـ امر بفرماييد برادر! من در خدمتم.
ـ اگرچه شما بزرگوارتر و مهربان‌تر از اين حرف‌ها هستيد، اما براي اطمينان‌خاطر خدمتتان عرض مي‌كنم، اين بندة گناهكار خدا اهل ده پايين هستم. مي‌شناسيد، «نيار»؟
ـ بله، بله...
ـ كنار جوي نشسته بودم كه سيبي آمد. گرفتم و خوردم. ولي متوجه شدم كه بي‌اجازه، آن سيب را خورده‌ام. به احتمال قوي آن سيب از درختان شما بوده است، مي‌خواستم آن سيب را بر ما حلال كنيد پدر جان!
پيرمرد تعجب‌كنان خنديد و آخر سر گفت:
ـ كه اين طور... سيبي افتاده تو آب و آمده و شما آن را خورده‌ايد؟!
و يك لحظه قيافه‌اش را تغيير داد و با درشتي گفت:
ـ نه،... امكان ندارد... اگر مي‌آمدي همة اين باغ را با خاك يكسان مي‌كردي، چيزي نمي‌گفتم... اما من هم مثل خودت به اين‌جور چيزها خيلي حساسم!... كسي بدون اجازه مال مرا بخورد، تا قيام قيامت حلالش نمي‌كنم... عرضم را توانستم خدمتتان برسانم حضرت آقا؟!... بفرماييد!!
چهرة محمد به زردي گراييد و چنان ترس و لرزي وجودش را فراگرفت كه انگار بيدي در تهاجم باد به رعشه افتاده است. به التماس افتاد و هرچه درهم و ديناري در جيب داشت، بيرون آورد و با گريه و زاري گفت:
ـ تو را به خدا پدر جان، اين دينارها را بگير و مرا حلال كن! تو را به خدا من تحمل عذاب خدا را ندارم!... مرا حلال كن پدر جان!
و بعد گريه‌اش امان نداد. مدتي كه گريست، پيرمرد دستش را گرفت، آرامَش كرد و گفت:
ـ حالا كه اين‌قدر از عذاب الهي مي‌ترسي، به يك شرط تو را مي‌بخشم!
ـ چه شرطي پدر جان؟ به خدا هر شرطي باشد، قبول مي‌كنم.
ـ شرط من خيلي سخت است. درست گوش‌هايت را باز كن و بشنو و با دقت فكر كن ببين اين شرط سخت‌تر است يا عذاب خدا...
ـ مسلّم عذاب خدا سخت‌تر است، شرط تو را به هر سختي هم كه باشد، قبول مي‌كنم.
ـ ...و اما شرط من: دختري دارم كور و شل و كر، بايد او را به همسري قبول كني!!
به راستي كه شرط سختي بود. محمد مدتي در فكر فرو رفت و يادش افتاد كه چقدر آرزوي ازدواج كرده بود و به چه دختران زيبارويي انديشيده بود. ...و اينك تمام آرزوهايش بر باد رفته بود. آهي سوزان از نهادش برخاست و گفت:
ـ قبول مي‌كنم.

ـ البته خيالت هم راحت باشد كه همراه دخترم ثروت خوبي هم برايت مي‌دهم... ولي چه كار كنم دخترم سال‌هاي سال از وقت ازدواجش گذشته و كسي نيست بيايد سراغش... بيچاره پير شده... چه كارش كنم جوان؟!... حالا بايد تا آخر عمرم براي خدا سجدة شكر كنم كه مثل تويي را براي دخترم رساند. و بعد قهقهه‌اي كرد و به طرف كلبه به راه افتاد.
نگاه تأسف‌بار محمد براي لحظات مديدي دنبال پيرمرد خشكيد. چاره‌اي نداشت.
مراسم عقد و عروسي فاصله چنداني با هم نداشتند. خطبة عقد همان روزهاي اول خوانده شده بود و تا شب عروسي برسد، محمد بارها از خدا طلب مرگ كرده بود. اما مرگ و ميري در كار نبود... بايد مي‌ماند و مزه مال مردم‌خوري را مي‌چشيد!
عروس را كه آوردند، دل او مثل سير و سركه مي‌جوشيد. اضطراب تلخي به دلش چنگ مي‌انداخت و نفس را در سينه‌اش حبس و فكرش را در دريايي پرتلاطم غرق مي‌ساخت:
ـ خدايا چه كاري بود من كردم؟ اين چه بلايي بود به سرم آمد؟! اي كاش به سوي اين باغ نيامده بودم! بهتر نبود مي‌گريختم! ...نه، نه! بايد بمانم!
در اين فكرها بود كه ناگاه محمد را صدا زدند:
ـ عروس خانم منتظر شماست!
پاهايش به لرزه افتاد. عرق سرد و سنگيني همة بدنش را پوشانده بود. تا به اتاق برسد، هزار بار مرد و زنده شد. چنان در اضطراب و اندوه بود كه متوجه همراهان عروس هم نشد.
در را كه باز كرد، صداي نازنين دختري را شنيد كه به او سلام گفت. صداي دختر هيچ شباهتي به صداي لال‌ها و كورها و شل‌ها نداشت.
ـ نه، نه، تو كه لال بودي دختر؟!
دختر لبخندي زد و نقاب از چهره كنار زد:

ـ ببين! لال نيستم! كر هم نيستم! شل هم نيستم!
بلند شد و چند قدمي راه رفت، تا خيال محمد از همه چيز راحت باشد. محمد كه مدهوش و مسحور زيبايي دختر شده بود، بي‌مهابا فرياد كشيد:
ـ تو زن من نيستي!... زن من كجاست؟!... زن من...
و فرياد زنان از خانه بيرون آمد. زنان و مرداني كه خسته و كوفته از كار روزانه آنك در خانه‌هاي اطراف خود را به بستر آرامش انداخته بودند، با صداي محمد جملگي از جا جستند و خانة تازه‌داماد را در ميان گرفتند.
ـ اين زن من نيست... زن من كجاست؟! چرا مرا دست انداخته‌ايد؟!
چند مرد تنومند، بازوان پرقدرت محمد را گرفتند و او را ساكت كردند. پدرزن محمد كه ميهمان خانة هم‌جوار بود، جمع را شكافت و جلو آمد. لبخندزنان صورت محمد را بوسيد و طوري كه همه بشنوند، بلند گفت:
ـ بله آقا محمد! عاقبت پارسايي و پرهيزكاري همين است... آن دختر زيبارو زن توست. هيچ شكي هم نكن! اگر گفتم كور است، مرادم آن بود كه هرگز به نامحرم نگاه نكرده است و اگر گفتم شل است، يعني با دست و پايش گناه نكرده است و اگر گفتم كر است، چون غيبت كسي را نشنيده است... .
ـ چه مي‌گويي پدر جان؟!... خوابم يا بيدار؟!...
ـ آري محمد، دختر من در نهايت عفت بود و من او را لايق چون تو مردي ديدم... .
هلهله و شادي به ناگاه از همه برخاست و در سكوت شب تا دورترها رفت. محمد در حالي كه عرق شرم را از پيشاني‌اش پاك مي‌كرد، دوباره روانة حجرة زفاف شد و از اين‌كه صاحب چنين زن و صاحب چنين فاميلي شده است، بي‌نهايت شكر و سپاس فرستاد.
...و اينك صداي پاي كودكي از آن خانه شنيده مي‌شد؛ صداي پاي بهار. آري، از چنان مادر و چنين پدري، پسري چون احمد مقدس اردبيلي به ارمغان مي‌آيد كه از مفاخر بزرگ شیعه و عرفای به نامی هستند که توصيفش محتاج كتاب ديگري است. 3
-------------
پی نوشت ها:
1. پدر مرحوم مقدس اردبيلي.
2. «نيار» نام روستايي در سه كيلومتري اردبيل است كه اكنون به اردبيل متصل شده است. اين روستا ولادتگاه مقدس اردبيلي بوده است.
3. ر.ك: قنبري، حيدرعلي، داستان‌هاي شگفت‌انگيز از تربيت فرزند، ص46ـ52؛ به نقل از آينة اخلاص، ص18.

منبع : خانواده وتربیت مهدوی،ص257،آقاتهرانی وحیدری کاشانی


سلام علیکم

این داستان، مصداق بارز این آیات شریفه است.

و من یتق‌الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب . بخشی از آیه دو و سه سوره مبارکه طلاق

لابد با بیان این آیه میخواهید بگین که تمامی کسانی که الان دارند با فقر و تنگدستش زندگی میکنند و با جیب خالی ازدواج کرده اند توکل به خدا ندارند یعنی اگر توکل داشتند الان وضعشون خوب بود و مشکل مالی نداشتند؟

با سلام.

کلیپ اول: جوانی با سابقه نه چندان خوب با دختری بسیار زیبا و مؤمن اما کر و لال ازدواج می کند. از نظر عقلی و شرعی کار پسندیده ای انجام داده است. هرچند قابل توصیه به همگان نیست. قبل از هر اقدامی باید فرد از روحیات و ذهنیات خود شناخت کافی داشته باشد تا با تصمیم هیجانی و عجولانه زیر بار تعهدی که نمی تواند آن را انجام بدهد نرود.

اما سخن همسایه روبرویی این جوان که سیصد جوان مجرد را به خانه بخت فرستاده و ده ها اثر عام المنفعه دیگر از خود بجا گذاشته سخنی احساسی و خلاف عقل است. در ظاهر نیز کار این فرد خیّر کمتر از آن جوان نبوده و حتی باقیات الصالحات آن بسیار بیشتر و ماندگارتر است. این بخش از داستان به قول قدیمی ها فقط پیازداغ آن را زیاد کرده است!

کلیپ دوم: از ظاهر داستان بر می آید که دختر آن مرد اشرافی از زیبایی چندانی برخوردار نبوده و یا غلام سیه چرده آنچنان که نقل شده است نازیبا نبوده و در نتیجه غلام سیاه پوست مورد پسند دختر قرار گرفته است. به طور کلی و بر اساس ظاهر داستان اگر سفارش شخصی چون پیامبر اسلام (ص) نبود می بایست تناسبات کلی (از جمله تناسب خلقی و ایمانی و پسند ظاهر توسط طرفین) انجام می شد. اما انتخاب پیامبر (ص) طبیعتاً بخش زیادی از مراحل تحقیق را کم اهمیت ساخته است که در حالت طبیعی اینگونه نیست. به طور کلی این داستان نیز علیرغم پیام خوب آن قابل تعمیم نیست.

اما داستان سوم: ظاهر داستان بیانگر نیت خالص جوانی است که امید ازدواج را در سر می پرورانده است و خدا روزی خوبی نصیب او کرده است. اما مسیر از دو جهت اشکال دارد: اول اینکه اسلام به هیچ وجه توصیه نمی کند انسان در اثر خطای ناخواسته ای زیر بار هر تاوانی برود. به ویژه اینکه خوردن سیب داخل جوی آب شرعاً حلال است. حتی خوردن میوه شاخه ای که از باغ دیگران به داخل کوچه آمده است نیز ظاهراً از نظر شرعی حرام نیست. ایراد دوم به دروغی است که صاحب باغ به این فرد گفته است. در این دروغ هیچ مصلحت سنجی مجازی وجود ندارد و صرفاً مزین و مهیج داستان است. اما نکته اصلی داستان که همان اهمیت دادن به فرمان خداوند در تمام شؤون زندگی است کاملاً متین است، اما نه با توقع دریافت چنین پاداشی و چنین همسری بلکه به نیت تقرب. وگرنه می تواند به ناامیدی و سستی ایمان فرد بینجامد.

موفق باشید.:Gol:

مؤمن;319250 نوشت:
حتی خوردن میوه شاخه ای که از باغ دیگران به داخل کوچه آمده است نیز ظاهراً از نظر شرعی حرام نیست.

بنا به آنچه در روایات فراوان آمده است مراتب ایمان و تقرب به خداوند متفاوت است و ایمان دارای درجات می باشد به همین جهت عمل نیک فردی که در درجه اول ایمان است برای کسی که در درجه بالاتر قرار دارد عمل زشت و بد محسوب می شود( به قول خودمون افت محسوب میشه) چون به همان میزان که شخص در رتبه بالاتر قرار دارد از او عمل بهتر و بالاتری انتظار می رود. مانند این که نوشتن خط به شکل کلاس ابتدایی برای دیپلمه زشت می باشد در حالی که همین خط را کلاس اولی بنویسد زیبا می باشد و نویسنده آن مورد تشویق واقع می شود. بنابراین کارهای نیک خوبان برای مقربان که در درجه بالاتری از لحاظ ایمان قرار گرفته اند دیگر حسنه نمی باشد بلکه در مقایسه با رتبه ایمانی او سیئه و عمل زشت محسوب می شود.

مؤمن;319250 نوشت:
تی خوردن میوه شاخه ای که از باغ دیگران به داخل کوچه آمده است نیز ظاهراً از نظر شرعی حرام نیست.

باطنا اشکال دارد میگی نه؟ بیا مسابقه دو:khandeh!:
یا شیخ سجاد بخش احکام بپرس

سلام و عرض ادب

خوب هر چند در اسک دین فعال نیستم و هیشکی رو نمیشناسم ولی نظرم را مینویسم

در مورد حکایت اول ، این حالت بالاترین حالتی که میتوان در نظر گرفت .هیچ کس هم نمیگوید همه بلند راه بیافتیم با اشخاص کر و لال ازدواج کنیم همانطور که گفتم این بالاترین حالته ...
مفهوم داستان میگوید گاهی باید از منیت ها گذشت ، از بعضی خواستن ها بگذریم ،اینقدر به فکر خودمان و خواسته هایمان نباشیم ، باز هم تکرار میکنم داستان نمیگوید با کر و لال ها ازدواج کنیم

اگر ادم از هوی و هوس خودش به خاطر خدا و با اخلاص و نیت خیر بگذره اگر دید و جهان بینی وسیعی داشته باشد و همه چیز را منحصر در این دنیا نداند حتما خدا اجری بالاتر و بزرگتر از ان را به فرد خواهد داد

******

حکایت دوم : این حکایت هم تقریبا از نظر پیام و مفهوم مثل داستان قبل هست . شاید یکی دیگر از مفاهیم زیبای ان تسلیم در برابر دین و احکام خداست . وقتی پزشکی حاذق برایمان با توجه به بیماری ما نسخه ای میپیچد ،با جان و دل نسخه پزشک حاذق را میپذیریم و سخن نمیگوییم .
اسلام هم همین طور است وقتی پیامبر ص احکام خود خدا و سخن خدا را برای ما تجویز میکند اینقدر بهانه تراشی میکنیم
زمانیکه نظر اسلام این است تقوا و عمل صالح نشان دهنده گرامی تر بودن اشخاص باز هم به فکر ظاهر و مال و منصب و خانه و ماشین هستیم

این هم مثل حکایت قبل بالاترین حالت است و هیچ کس هم از ما نمیخواهد مثل این داستان چشمانمان را به روی همه چیز ببندیم هر کسی به اندازه طرفیت و وسعش و اخلاصش ازش انتظار میرود اما هیچ وقت اصل را رها نکنیم و فرع را بچسبیم که حتما ضرر خواهیم کرد

چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید

یاد این حدیث هم افتادم( البته مضمون حدیثه ) اگر پسر مومنی به خواستگاری امد به او دختر بدهید و اگر نه زمین را فساد خواهد گرفت .یادم نمی اید حدیث کدام معصوم است

و اما حکایت جالب و خواندنی سوم ( صدای پای بهار) ؛
مفاهیم این داستان زیاد است و قشنگ ترین ان ،نقش توکل توکل توکل در زندگی انسان به خداست .تلاش کردن و بقیه اش را واگذار به خدا کردن است.که اگر به خدا اعتماد و توکل شد حتما خدا بهترین ها را نصیب انسان میکند .
برای انسان چیزی جز کوشش و تلاش نیست
تلاش عبادی عملی و ووو در همه زمینه ها

مفهوم بعدی تلاش برای کسب رضایت خداوند است همان طور که قهرمان داستان واقعی جهتش و اندیشه اش همین بود .

واقعا با توجه به این حکایتها چقدر اخلاص و تسلیم در برابر دین و تلاش برای کسب رضایت خداوند سخت است .
شاید از نظر من سخت اند ....

ببخشید طولانی شد برا خودم و دل خودم نوشتم بلکه ...

باسلام
کلیپ اول که راجع به ازدواج غلام سیاه بود با دختر تازه مسلمان ثروتمند، قشنگ بود اما در حال حاضر چند درصد حاضر به همچین ازدواجهایی هستند به خصوص که پیامبر هم نیست که بگوییم پیامبر همچین پیشنهادی داده بنظرم اقای حامی سعی کنید همچین داستانهایی را ضمیمه مطالبی کنید که بیانگر امر عدم سختگیری و بیشتر توجه کردن به دیانت طرف مقابل باشد .
تا بدانیم داستان مصداق اسان گیری و توجه به دینداری است و امروزه نیز کاربرد دارد.
کلیپ دوم قشنگ بود اما علاوه بر این فداکاری بزرگ متاسفانه ما خودمان هم گیر فداکاریهای ساده در روابط بین فردی هستیم که نمی توانیم از انها بگذریم لطفا کلیپ هایی راجع به ثواب از خود گذشتگی های روابط شخصی با همسر و دیگر افراد که بیشتر انسانها با ان درگیرند ارائه دهید. با تشکر

با سلام
و عرض ادب و احترام خدمت همه شما بزرگواران که در بحث شرکت کردید،
شرکت خواهید کرد
و یا بحث را دنبال می کنید.
به هر حال هرکس از این داستان ها پیامی دریافت می کند نقدی دارد یا پیشنهاد و یا برداشتی
از نظرات تان ما را بهره مند کنید
موفق باشید

سلام

دهان;319556 نوشت:
باسلام
کلیپ اول که راجع به ازدواج غلام سیاه بود با دختر تازه مسلمان ثروتمند، قشنگ بود اما در حال حاضر چند درصد حاضر به همچین ازدواجهایی هستند به خصوص که پیامبر هم نیست که بگوییم پیامبر همچین پیشنهادی داده بنظرم اقای حامی سعی کنید همچین داستانهایی را ضمیمه مطالبی کنید که بیانگر امر عدم سختگیری و بیشتر توجه کردن به دیانت طرف مقابل باشد .تا بدانیم داستان مصداق اسان گیری و توجه به دینداری است و امروزه نیز کاربرد دارد.

بله پیامبرص نیستند ولی ما که میتوانیم با توجه به سیره و سنت رسول خدا عمل کنیم .وقتی کسی به این نتیجه برسد هر انچه دین میگوید درست است .سعی میکند هر انچه دین میگوید منطقا و عقلا بپذیرد و عمل نماید و احکام و خیلی از راهکارهای دینی منحصر نمیشود در یک زمان و مکان خاص
برای مصداقهای بیشتر هم میتوانیم به زندگی شهدا و ازدواجشان رجوع کنیم مثل ازدواج شهید همت ...

دهان;319556 نوشت:
کلیپ دوم قشنگ بود اما علاوه بر این فداکاری بزرگ متاسفانه ما خودمان هم گیر فداکاریهای ساده در روابط بین فردی هستیم که نمی توانیم از انها بگذریم لطفا کلیپ هایی راجع به ثواب از خود گذشتگی های روابط شخصی با همسر و دیگر افراد که بیشتر انسانها با ان درگیرند ارائه دهید. با تشکر

درست میفرمایید:Gol: برای از خودگذشتگی و فداکاری باید تمرین کرد و یکی از را ه های ان همین است که شما گفتید (کلیپ های ثواب از خود گذشتگی).
ولی همین داستانها خودشان میتوانند درس عبرتی برای افراد برای درست و صحیح زندگی کردن باشند . میتوان الگوگیری کرد و حتما نباید فداکاری بزرگ باشد تا به چشم بیاید

جمع بندي
دوستان بزرگوار دقت كنيد ازدواج بايد براساس معيار باشد
در روايات تشويق شده ايم كه در گزينش همسر
اصل را بر مال و جمال قرار ندهيم
دختر به فرد ديندار و اخلاق محور بدهيم
با هم كفو خود ازدواج كنيم
اما دقت كنيم كه اين ملاك ها اگر با هم و در كنار هم رعايت نشود مشكل ساز مي شود
فردي كه براي رشد معنوي خود سراغ مثلا دختري مي رود كه از زيبايي بهره كافي را نداشته و خواستگار مورد دلخواهش را نداشته بايد به اين دقت كند كه اگر دينداري او عميق نباشد به احتمال زياد كم مي آورد و بعد از ازدواج بهانه گير مي شود و همسر او واقعا تقصيري ندارد.
بنابراين روزه شك دار نگيريم و كاري نكنيم كه به جاي ثواب كباب كنيم
داستان بزرگان اخلاق را كه مي خوانيم يا مي شنويم كه مثلا براي خدا با دختري ازدواج كردند كه زشت بود يا عليل و مفلوج بود ما را وسوسه نكند كه كاري ناسنجيده انجام دهيم چون اگر
عمق دينداري ما زياد نباشد مشكل ايجاد مي كنيم و سبب ظلم هم مي شويم.

موضوع قفل شده است