خودشناسی، مقدم بر هر شناخت دیگر است

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خودشناسی، مقدم بر هر شناخت دیگر است

بسمه تعالی

متنی که در ذیل تقدیم می شود،صحبتهای استاد معظم دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی،از شاگردان علامه طباطبائی رحمة الله علیه،در برنامه معرفت با اجرای محقق گرانقدر دکتر منصوری لاریجانی می باشد:


پرسش این است که انسان باید چه بکند تا بتواند در مسیر سیر و سلوک خودش، قله های قرب را فتح کند؟ آیا سیر عقلانی صرف یا تنها سیر عاشقانه می تواند انسان را به مقصد برساند یا اینکه تمهیدات دیگری لازم است؟
کسانی که صحبت های ما را می شنوند و آنچه را که به عنوان عقل و عشق می گوییم در ذهن خود تصور می کنند، شاید ذهن آنها به سمت مطبوعات و کتاب هایی که در این زمینه هست منعطف شود. غافل از اینکه هم عقل در آنها هست و هم عشق در آنها هست و آنچه خود دارند ز بیگانه تمنا می کنند.
آنچه که از تعالیم اهل بیت ما بدست می آید دعوت به درونگرایی است. به این معنا که انسان بیش از همه، کتاب انفسی خود را مطالعه کند تا به نتایج بهتری برسد. آیا همین موضوع به عنوان یک مبنا، نشان دهنده اساس عرفان اسلامی نیست که انسان باید آن نسخه الهی که در درونش وجود دارد را بیشتر مورد تأمل قرار دهد؟

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم همان طور که به درستی اشاره فرمودید راه، مطالعه کتاب نفس است. و قدری ساده تر و فارسی تر باید بگوییم که راه کمال که همان راه حق است، شناختن «خود» است. کلمه «خود» در فارسی ، کلمه خیلی زیبایی است! خود، دقیقاً ترجمه «نفس» است. نفسهُ، یعنی خودش.
خودشناسی مهم ترین چیزی است که راه کمال را به روی انسان می گشاید و انسان اگر خودش را نشناسد، هیچ راهی برای تکامل او نیست. حتی اگر همه عالم را بداند – که البته این یک فرض محال است – مادامی که خودش را نشناسد، هیچ چیز دیگر را نمی شناسد. چه بسا اشخاص گمان کنند که خود را نمی شناسند اما می توانند همه چیز را بشناسند. البته ممکن است تصوراتی از اشیاء داشته باشند اما این تصور ها واقعی نیست. مادامی که انسان خود را نشناسد، به هیچ معرفتی دست پیدا نمی کند. حتی معرفت حق، متفرع بر معرفت خود است. تقریباً همه عرفا روی این جمله تکیه کرده اند که « من عرف نفسه فقد عرف ربه ». یعنی محال است که کسی خود را نشناسد و ادعا کند که خدا را شناخته است؛ محال است که کسی خود را نشناسد و ادعا کند که ذره ای از ذرات عالم را شناخته است.
من وقتی می گویم «شناخت»، [منظورم] این یک شناخت ظاهری و سطحی و حتی علمی نیست. ممکن است که شما اتم را بشکافید و تأثیر عملی هم داشته باشد ولی این، شناخت به معنای واقعی کلمه نیست. شناخت واقعی در شناختن خود است. خود که می گویم به این معنی نیست که انسان شناسی کنید و فرضاً برای انسان، یک ماهیتی در نظر بگیرید که انسان حیوان ناطق است و … . این ها هم در حد فلسفه است و ارزش خودش را دارد ولی من با اینها کار ندارم. کلمه خود، غیر از این است که شما انسان را به حیوان ناطق تعریف کنید، این هنوز کامل نیست. «خود» را باید بشناسید.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]عرفای ما روی این موضوع تکیه کرده اند. حتی سقراط هم توصیه می کرد که « خودت را بشناس! » و این درحالی است که ارسطو پس از آن گفت « انسان، حیوان ناطق است. » و انسان را تعریف کرد. نمی خواهم بگویم که این تعریف غلط است ولی کافی هم نیست.
بنابراین شما که فرمودید انسان باید چکار کند؟ [پاسخ این است که] انسان باید خودش را بشناسد. خودش را بشناسد یعنی باید چکار بکند؟ خودشناسی یعنی چه؟ آیا به این معنی است که بدن خود را مطالعه کند و ببیند که مثلاً از چند سلول تشکیل شده و یا ترکیبات شیمیایی و فیزیولوژی اش چیست؟ البته اینها هم شناخت است اما اینها شناخت [اندکی است]. شما چنانچه بخواهید از نظر فیزیولوژی، انسان را بشناسید عجایبی دارد. من نمی خواهم بگویم که عجایب ندارد ولی معلوم نیست که عجایب بدن یک پَشه، کمتر از عجایب بدن یک انسان باشد. مگر عجایب ساختار فیزیکی یک پشه، کمتر از عجایب ساختار بدن یک انسان است؟ از نظر فیزیولوژی چه تفاوتی دارد؟ هر دو به یک اندازه شگفت انگیز و عجیب و غریب است. ولی حدیث نمی گوید که اگر کسی «پشه» را شناخت، خدا را می شناسد.
در خودشناسی، [مصداق] کلمه «خود» تنها بدن من نیست. من تنها بدن نیستم. [می گوییم:] بدنِ من. من کسی هستم که بدن دارم. در اینجا حتی شما نمی توانی [در معادل کلمه من] بگویی روح. روح هم باز روحِ من است. «من»، یک امر بی تعیّنی است که شناخت آن بسیار سخت است ولی باید آن من را شناخت.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]شاید لازمه شناخت آن «من» ، فدا کردن تن هم باشد. این طور نیست؟
- نه لزوماً ولی اگر لازم باشد، بله. اگر تکالیف الهی [مطرح] بود، هیچ عیبی ندارد [که تن هم فدا بشود]. اما [شرط شناختن این من] لزوماً فدا کردن تن نیست بلکه تنها [راه] فقط «معرفت» است.
در اینجا ممکن است شما سؤال کنید که چگونه باید معرفت حاصل کنیم؟ البته معرفت، راه دارد اما من فکر می کنم که قدم اول [مهم است]. انسان باید چگونه قدم اول را بردارد؟ آیا باید مدام کتاب بخواند؟ بله کتاب هم خوب است و حتماً باید بخواند. آیا باید استاد ببیند؟ بله باید استاد هم ببیند. من اینها را نفی نمی کنم این ها همه باید [انجام شود] ولی هیچ کدام از اینها کافی نیست. لازم است اما کافی نیست.
من قدم اول را «صدق» می دانم. یعنی انسان باید صادق باشد. اما با چه کسی؟ بله که با خلایق باید صادق باشد اما قبل از اینکه با خلایق صادق باشد، یک صدق دیگری لازم است؛ انسان باید [اول از همه] با خودش صادق باشد!
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]گاهی مردم از راستی صحبت می کنند اما با خودشان کمتر صادق اند. کسی که با خودش صادق نباشد، با مردم هم صادق نیست. اگر کسی بگوید که من با مردم صادق ام اما با خودش صادق نباشد، حتماً دروغ گفته است. شرط اول [معرفت خود] این است که انسان با خودش صادق باشد.
خوب انسان چگونه باید با خودش صادق باشد؟ باید آنچه که دارد را بپذیرد، استعدادهای خود را بشناسد و بگوید که اکنون من این هستم و می توانم آن باشم. چیزی که هست را باید بپذیرد و یک «خود قلابی» نسازد. بین خود قلبی و خود قلابی تفاوت است. باید خود قلبی داشته باشد، نه خود قلابی.
اگر انسان امکانات خود را شناخت [به این معنی که بداند] من الآن چه امکاناتی دارم و امکاناتی را هم که دارم به واقع قبول کنم و به غلط، چیزی را به آن اضافه نکنم و همچنین بدانم که تا کجا می توانم پیش بروم و در آن راه حرکت کنم؛ این راه خودشناسی است. هر اندازه که در این راه بیشتر پیش برود، خودش را بیشتر می شناسد. این معرفت می تواند هر لحظه وسعت پیدا کند. هر اندازه هم که این معرفت قوی تر باشد، به حق تعالی نزدیک تر است. این معرفت، حد یقف هم ندارد و نمی تواند بگوید که من رسیدم. این از جاهایی است که «تا» ندارد. این «الی» ای است که نمی توان مقصد آن را معین کرد. تا بی نهایت راه دارد. لا یَصلُ الانسان الی حدٍ الا و قد یَتَجاوَز عنه. هیچ حد و مرتبه ای از معرفت نیست که انسان به آن برسد و بگوید تمام شد، مگر اینکه می تواند از این مرحله، یک قدم دیگر [به جلو] بردارد.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]حسن روز افزون و تعالی روز افزون و عشق روز افزون هم همین است. عقل روز افزون هم همین است، عقل هم روز افزون است و مرتب تعالی می یابد. آن عقلی که گاهی مذمت می شود و شما هم گاهی [این مذمت ها را] از کلمات دیگران نقل می کنید، آن عقل متوقف است. وقتی عقل به جایی رسید که متوقف شد و بالاتر را ندید یا نخواست که بالاتر برود، و گمان برد که به حد آخر رسیده، مرگ آن فرا رسیده است. آن جایی که عقل، متوقف شد و بالاتر از خود را ندید و فکر کرد که به کمال رسیده است، مرگ آن فرا رسیده و در آنجاست که مقابل عشق قرار می گیرد. همان جاست که با عشق مقابله می کند. اما اگر عقل به موقعیت خودش واقف شد و دانست که حد یقف ندارد و همواره در تعالی است [در راه کمال حرکت خواهد کرد]. وقتی من از کلمه تعالی صحبت می کنم، [مراد من] همان چیزی است که عرفا به آن «سلوک» می گویند. عرفا از اهل سلوک سخن می گویند. «سالک» یعنی «راه رو» و «سلوک» یعنی «راه رفتن». اما راه رفتن در کوچه و خیابان شهر تهران نیست، در کوچه و خیابان های شهرهای این دنیا هم نیست. این سلوک، سلوکِ معرفتی است و در آن، تعالی به جهان های ماورائی بدست می آید، جهان هایی که هنوز شناخته شده نیست. یعنی در جغرافیای این عالم نیست. [این جهان ها] در باطن خودِ [سالک] قرار دارد و لایه های وجودی اوست که لایه به لایه کشف می شود و پرده به پرده کنار می رود. هر چه بالاتر رود یک پرده کنار می رود و جهانی گشوده می شود و به همین ترتیب جهان ها گشوده می شود. گشوده شدن جهان های متعالی، یعنی باز شدن «افق». این دقیقاً همان کلمه افق است که در قرآن آمده است. قرآن کریم از آفاق صحبت کرده است: « سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ »[/]

[="Tahoma"][="Navy"]شما ملاحظه بفرمایید که وقتی افق را چه در شرق و چه در غرب ببینید، هر چقدر که [به سوی افق] بروید، فکر می کنید که به آن خواهید رسید. مثلاً در افق طلوع خورشید یا غروب خورشید شما فکر می کنید که اگر چند کیلومتر بروید، به افق می رسید [در حالی که] هرچه قدر هم که بروید، راه گشوده تر می شود. افق باز است ولی شما به پایان آن نمی رسید. این آفاق است. یک آفاق در عالم عِین هست و در عالم نفس هم افق وجود دارد.
وَ هُوَ بِالافُقِ الاعْلَی …
- خوب خواندید! آن افق اعلی است. اگر انسان افق داشته باشد – که البته افق دارد اما باید آن را کشف کند – و در آن افق حرکت کند، این راه تعالی است و می توان اسم آن را «سلوک» گذاشت. سلوک عارفانه همین است و هرچه غیر از این بگوییم، آن سلوک نیست و توهّم است! اگر کسانی که ادعای سلوک می کنند، این مطلب را ندانند، دچار توهم شده اند. سلوک، راه رفتن است اما همانطور که عرض کردم، راه رفتن با دو پا نیست بلکه با قدم عقل و عشق است. عقل و عشق سالک است. عقل و عشق، دو پا هستند که انسان باید با آنها سلوک کند.
بنابراین هرچه که در این افق حرکت کنید راه باز تر می شود و آن «اعلی»، لایتناهی است. توجه کنید که لایتناهی به این معنا نیست که بروید و تمام بشود، در لایتناهی، تمام شدن نیست. افق اعلی، غیر متناهی است.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]شاید فنای فی الله عرفا هم همین باشد…
- بله! فنای عرفا هم همین است. در فنا هم توقف نیست. اجازه بفرمایید که من با یک مثال، مطلب را روشن کنم چون در این مسائل که بیان آن خیلی سخت است، باید به مثال متوسل شد.
یک قطره باران وقتی که از ابر به زمین می آید، سر انجام به جویباری متصل می شود. این جویبار باریک هم به یک جویبار وسیع تری می پیوندد. وسیع و وسیع تر تا به یک رودی وصل می شوند. رودها سرانجام به کجا منتهی می شوند؟ به دریا. چه بسا این قطره در این جویبارها و نهر ها و رودخانه های عالم، سال ها طول بکشد تا به دریا برسد. [خود همین قطره] از دریا برخاسته و ابر شده است ولی دوباره باید سال ها حرکت کند تا به دریا برسد. وقتی این قطره که سال ها در رود ها و جویبار ها حرکت کرده است به دریا می رسد، آیا سیر آن تمام می شود؟ تا حالا با جویبار و رودخانه حرکت می کرده است، اکنون با کل دریا و اقیانوس حرکت می کند. در آنجا سیر قطره تمام نمی شود بلکه سیر او، دریا صفت می شود. اول با رود باریک حرکت می کرد، بعداً با رودخانه حرکت کرد و اینجا با دریا حرکت می کند. بنابراین سِیر، تمام شدنی نیست. افق اعلی که شما در آیه شریفه « وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى » فرمودید هم همین است.
[/]

[="Tahoma"][="Indigo"]استاد گرامی،ما که با مطالعه ی این متن یک سیر الی الله کردیم و برگشتیم...
آخر خدایا،نوشته و نور پرتاب شده از مانیتور و خطّ و خطوط،چطور با ما این کار ها را میکند؟
اصلاً فهمیدن حاصل از خواندن متن چیست؟ اصلاً خواندن چیست؟ اصلاً چیستی چیست؟...و خدا یا من کیستم؟..
[/]

جناب استاد لطفا این بحث رو ادامه بدید...خیلی وقت بود دنبال همچین چیزی بودم.....یعنی اینکه قدم اول رو باید از کجا برداشت؟ و چطوری باید این قدم اول رو برداشت؟
با تشکر

استاد;315426 نوشت:
من قدم اول را «صدق» می دانم. یعنی انسان باید صادق باشد. اما با چه کسی؟ بله که با خلایق باید صادق باشد اما قبل از اینکه با خلایق صادق باشد، یک صدق دیگری لازم است؛ انسان باید [اول از همه] با خودش صادق باشد!

سلام علیکم
این مطلب نکته مهمی است،به تعبیر استاد دینانی،قدم اول است.
صادق بودن با خود را هم می توان در شناخت صحیح استعدادها و برآورد شرایط موجود تعریف کرد.
و هم اینکه صادق بودن و رو راستی با خود در اینکه من می خواهم چه کنم؟اگر هدف خلقت را شناختم،می خواهم در مسیر آن هدف حرکت کنم؟پس باید به لوازمش نیز ملتزم باشم.
لوازم سلوک امور متعددی است که در تاپیک های مختلف بیان شده است.

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
متأسفانه مشکل اصلی از دید و نگرش است.
اکثری مردم یک دید تکراری را گرفته اند و نسل اندر نسل به همان شکل و روش عمل می کنند.
به دنیا می آئیم و مدتی را مشغول یادگیری و بازی هستیم،بعد دنبال کار و ازدواج،بعد از آن به فکر مسائل مالی و بچه دار شدن،بعد به فکر بزرگ کردن و تربیت بچه،بعد ازدواج آن بچه،بعد مشغول شدن به نوه و بعد بازنشستگی، و بعد انتظار مرگ و بعد مرگ . . . .
این سناریو با اندکی مخلفات و کم و زیاد شدن برای همه وجود داشته و ما نیز بدون هیچ فکری با طی کردن این سیر تکراری قدم به قدم به عاقبتی مشخص نزدیک می شویم،بدون آنکه فکر کنیم

زکجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود/به کجا می روم،آخر ننمائی وطنم.

با وجودی که این فکر با اندکی تأمل برای هر عاقلی به وجود می آید ولی اکثری مردم از آن گریزانند.چرا؟؟؟؟؟
باید ساعتها،بلکه روزها برای یک نفر حرف بزنی،از معارف ناب و خون دلهای معصومین علیهم السلام برایش بگوئی،شاید دلش تکانی بخورد،شاید.
تازه بعد از مدتی می بینی دوباره همه چیز را فراموش کرده است.
ثمره تلاش بیش از 250 سال حضور معصومین علیهم السلام در جامعه باید همین باشد؟؟؟!!!!
[/]

سلام علیکم
عزیزان سعی کنید در راه هدایت دیگران و اعتلای معارف قدمی بردارید،زیرا اول کسی که نفع واقعی را می برد خود شما هستید.
هم با نیّت خیر برای دیگران خود بهره مند می شوید و هم تلاشی در راستای کمتر کردن غربت معارف ناب الهی برداشته اید.
مرحوم آیت الله العظمی شاه آبادی رحمة الله علیه که استاد امام خمینی رحمة الله علیه بودند و امام امت بعد از نام ایشان (روحی فداه) می گفتند،می فرمایند:مصیبت امام امیر المؤمنین علیه السلام سنگین تر از مصیبت سید الشهداء علیه السلام است،زیرا مصیبت ایشان بیست و چند سال بود و مصیبت کربلا حدود یک روز.

چه مصیبتی آنچنان قلب مولا را به درد می آورد که معدن تحمل و کوه استقامت را مجبور می کرد،سر در چاه کرده و درد دل می کردند،آنهم چه درد دلی . . . .
مصیبت،غیر از مصیبت جهل مردم بود؟غیر از این بود که می فرمودند در سینه من علم مواج است ولی حاملی برایش نیست؟
«إنَّ فى بَین جَنْبىَّ لَعلْمَآ جَمّآ لَوْ أَبذُلُه لَاُقتَل»

«إنّ ههُنا لَعِلماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَه حَمَلة»
حال قدم شما در این راستا(نشر معارف) چه قدم مبارکی است.خداوند همگی را خیر دهد.آمین

با سلام و عرض ادب خدمت استاد
دستتون رو به خاطر بیاناتتون از راه دور می بوسم...

دنیا و فکر مشکلات زندگی مادی اینکه قیمت دلار و ... چه قدر شده رو بذاریم برای اهلش...

همگی دست به دست استاد دهیم و در عالم مستیِ درک کننده کیست؟ درک شونده چیست؟ چرخی زنیم...

استاد;316209 نوشت:
بسمه تعالی
متأسفانه مشکل اصلی از دید و نگرش است.
اکثری مردم یک دید تکراری را گرفته اند و نسل اندر نسل به همان شکل و روش عمل می کنند.
به دنیا می آئیم و مدتی را مشغول یادگیری و بازی هستیم،بعد دنبال کار و ازدواج،بعد از آن به فکر مسائل مالی و بچه دار شدن،بعد به فکر بزرگ کردن و تربیت بچه،بعد ازدواج آن بچه،بعد مشغول شدن به نوه و بعد بازنشستگی، و بعد انتظار مرگ و بعد مرگ . . . .
این سناریو با اندکی مخلفات و کم و زیاد شدن برای همه وجود داشته و ما نیز بدون هیچ فکری با طی کردن این سیر تکراری قدم به قدم به عاقبتی مشخص نزدیک می شویم،بدون آنکه فکر کنیم

زکجا آمده ام،آمدنم بهر چه بود/به کجا می روم،آخر ننمائی وطنم.

با وجودی که این فکر با اندکی تأمل برای هر عاقلی به وجود می آید ولی اکثری مردم از آن گریزانند.چرا؟؟؟؟؟
باید ساعتها،بلکه روزها برای یک نفر حرف بزنی،از معارف ناب و خون دلهای معصومین علیهم السلام برایش بگوئی،شاید دلش تکانی بخورد،شاید.
تازه بعد از مدتی می بینی دوباره همه چیز را فراموش کرده است.
ثمره تلاش بیش از 250 سال حضور معصومین علیهم السلام در جامعه باید همین باشد؟؟؟!!!!


سلام خدمت استاد
قبل ازهرچیز ممنون بابت مطالب مفیدتان،منتظر ادامه این بحث هستیم

حرفتان حق،من به شخصه قبول دارم،اما کاش در کنارش راه شناخت درست،راه درست عمل کردن،راه درست بودن،راه اشتباه نکردن اینا بیان بشه.من جوون به این چیزا بیشتر احتیاج دارم،چون اکثرا این چیزا را میدونیم اما نمی خواهیم باور کنیم.
جالب اینه که داریم تو بد بودن ازهم سبقت میگیریم،نه تو خوبیا.
به نظرم اگه خودمونو بشناسم میشه خیلی راحتر با مسائل توزندگی کنار اومد.
من دنبال جواب"آمدنم بهر چه بود"میگردم؟

استاد;315421 نوشت:
آنچه که از تعالیم اهل بیت ما بدست می آید دعوت به درونگرایی است.

با سلام و احترام.

البته ظاهراً دعوت اهل بیت به عبودیت و تعالی همه جانبه است و نه درونگرایی. هرچند درونگرایی نیز لازم است و اگر اشتباه نکنم قدم اول خودسازی است. به قول شهید مطهری (ره):

«... مسئله ديگری كه در انسان كامل عرفان وجود دارد و اسلام آن را تأييد نمی كند، اين است كه در عرفان، فقط درون گرائی [مطرح] است، يعنی برون گرائی خيلی تحت الشعاع قرار گرفته است. جنبه فردی در آن زياد است و جنبه اجتماعی محو شده يا بگوئيم كمرنگ شده است. انسان كامل عرفان، انسان اجتماعی نيست، انسانی است كه فقط سر در گريبان خودش دارد و بس. ولی اسلام ضمن تأييد همه آنچه كه در مورد دل و عشق و سير و سلوك و علم افاضی و علم معنوی و تهذيب نفس گفته می شود، انسان كاملش، انسان جامع است، برون گرا هم هست، جامعه گرا هم هست، هميشه سر در گريبان خودش فرو نبرده است.»

چیزی که در موفقیت امثال بنده مؤثر است ظاهراً تشخیص درست مرز بین این دو می باشد.

با پوزش از شرکت در بحث عرفانی و سطح بالای دوستان.:Gol:

سلام
بزگوار خود شناسی یعنی چه
ایا شناخت عجایب درونی انسان است
ایا شناخت فیزکی انسان است یا نه
یا شناخت خوب وبد نفس و رب است
به نظر من چون چیزی جز خداوند نیست وهرچه هست خداست پس خداوند متعال برای شناخت خود به بندگان نفس را در او آفرید تا با شناخت او بتواند خدا را بشناسد همان طور که اگر شب نبود روز را نمی شناختیم
همان طور که می دانیید معرفت باعث دور شدن یا نزدیک شدن انسان به آن می شود واگر انسان نفس خود را شناخت ودانست که بد رفیقی است وباعث پست شدن وخوار شدنش است وچیزی دیگر در مقابل وجود دارد که باعث رشد وراحتی او هست و اورا در همه جا وپیش همه کس سر فراز می کند به آن خود را نزدیک و از نفس واصحابش دور می کند
این شاید نظری از معدن حدیث من عرف نفس فقد عرف ربه باشد
روزی در کتاب روح مجرد به مطلبی از سید هاشم حداد رحمت الله علیه برخورد کردم که یکی از شاگردان در باره خدا سوالی کرده بود ایشان در صف نماز بودند باشاره به مهری که در جلوی انها بود به شاگردش فرمودند که این چیست او گفت مهر نماز است ایشان فرمودند خیر این خداست این نام را ما بروی ان گذاشته ایم من منظور آقا را نفهمیدم و گیج شدم که یعنی چه منظور چه است
شب در خواب اقا را دیدم در حاله ای از نور که اور را نمی دیدم فقط صدایش را می شنیدم ایشان به من فرمودند که (اگر غیر از اب چیزی وجود نداشت و حتی جنس خودت هم از اب بود می توانستی آب را به من نشان دهی خدا وند هم هم این طور است چیزی جز او وجود ندارد)
به نظر من اگر نفس را انسان از نظر اینکه چه بد رفیقی است و هر بدبختی انسان زیر سر او و عوان اوست و از او دوری می کرد خیلی وضعش خوب می شد ولی چه کنیم که حال اگر شناخت هم پیدا کردیم نمی توانیم از ان دور شویم به فرمایش حضرت علی(ع)هوایی غالب و عقلی مغلوب فکیف حیلتی یا ستار عیوب این تجربه 13سال تحقیق من است اگر نظرم اشتباه یا مطلبی بهتر و جدید با سند داری برایم بفرست با تشکر ما را دعا کنید مانیز شما را در توفیق شناخت وبندگی خداوند متعال دعا می کنیم

رحیم زارع;318879 نوشت:
به نظر من اگر نفس را انسان از نظر اینکه چه بد رفیقی است و هر بدبختی انسان زیر سر او و عوان اوست و از او دوری می کرد خیلی وضعش خوب می شد ولی چه کنیم که حال اگر شناخت هم پیدا کردیم نمی توانیم از ان دور شویم به فرمایش حضرت علی(ع)هوایی غالب و عقلی مغلوب فکیف حیلتی یا ستار عیوب این تجربه 13سال تحقیق من است اگر نظرم اشتباه یا مطلبی بهتر و جدید با سند داری برایم بفرست با تشکر ما را دعا کنید مانیز شما را در توفیق شناخت وبندگی خداوند متعال دعا می کنیم

با سلام و تشکر از شما دوست گرامی:Gol:

خواهش می کنم. اگر مخاطب فرمایشات شما بنده بودم عرض می شود که بنده از خودشناسی صحبتی نکردم و اصلاً چنین لفظی در پست قبلی بنده نبود. ولی از مطالب ارزنده شما در مورد خودشناسی استفاده کردم. بحث بنده در مورد تعادل و توازنی بود که انسان را به کمال می رساند و ممکن است تحت عنوان سیر و سلوک یا عرفان یا هر مطلب دیگری به طور ناآگاهانه از بین برود که خود به معنای دور شدن از مقصد نهایی است. اما در فرمایشات شما سخن از نفس و بدبختی های زیر سر او بود. البته بنده متوجهم که منظور شما از نفس، هوای نفس یا نفس اماره بوده است. وگرنه چنان که دوستان و سروران ارجمند عنایت دارند دین ما دو بعد برای نفس انسان تعریف می کند که یکی را باید محدود کرد و مذمت کرد و دیگری را باید تکریم نمود. به قول استاد مطهری (ره):

«ما در اسلام با دو «خود» و حتی با دو نفس برخورد می كنيم. اسلام در عين اينكه يک «خود» را نفی می كند و آن را خرد می كند، «خود» ديگر را در انسان زنده می كند و اين مطلب، خيلی دقيق است. ...»

«اين دو «خود» در آدمی آنچنان به يكديگر پيوسته هستند كه يک شكارچی فوق العاده ماهری می خواهد كه يك «خود» را كه دنائت و پستی است، درهم بشكند و يك «خود» ديگر را كه تمام ارزشهای انسانی به آن «خود» وابسته است، از آسيب مصون بدارد! ...»

«ما در اسلام از يک طرف به جائی می رسيم كه وقتی صحبت نفس پيش می آيد می گويند بايد با اين نفس، مجاهده و مبارزه كرد و آن را می راند و نفس اماره بالسوء چنين و چنان است. از طرف ديگر در اسلام به جای ديگری می رسيم، می بينيم به همين اندازه و بلكه بيش از اين اندازه صحبت از عزت نفس و قوت نفس و كرامت نفس است، صحبت از اين است كه نفس مؤمن عزيز است، نفس مؤمن محترم است و حتی همه اخلاق اسلامی بر اساس توجه دادن انسان به كرامت و شرافت نفسش است، ...»

«ولی ما در عين حال در مسئله جهاد با نفس، توجه مكتب عرفان به مسئله كرامت و عزت و شرافت مقام عالی نفس را كه نبايد لکه دار شود و اساساً با تكيه به آن است كه انسان به مقامات عالی می رسد خيلی خيلی كم می بينيم، آنقدر كم می بينيم كه بايد بگوئيم نيست، يعنی اگر آن را با دستورهائی كه در متون اسلام آمده است مقايسه كنيم، می بينيم با اينكه عرفا همه چيز را از دستورهای اسلام الهام گرفته اند، اين الهام را كمتر گرفته اند و شايد سرش اين بوده كه كمتر نكته اين مطلب را درک كرده اند....»

البته بنده در این زمینه صاحب نظر نیستم و شخصاً نقد و تخصیصی نیز به فرمایشات بالا دارم. از جمله اینکه آنچه به عنوان مسلمان عامی در متون اسلامی دیدم بیشتر مذمت نفس اماره بود تا توصیه به کرامت نفس مطمئنه که شاید علت آن غلبه جولان نفس اماره در اعصار مختلف بشری باشد (احتمالاً همان چیزی که ملائک در زمان خلقت آدم از آن بیم داشتند). اما به هر حال بیانات متفکری چون شهید مطهری شایسته تأمل و دقت مضاعف است و به نظرم از این دقت نظری و عملی ضرر نخواهیم کرد.

ببخشید که طولانی شد و احیاناً تکرار واضحات بود.:Gol:

موضوع قفل شده است