احادیث جعلی ابو هریره

تب‌های اولیه

67 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
احادیث جعلی ابو هریره

سلام

[="seagreen"]شناخت احاديث از جهت معتبر بودن و يا معتبر نبودن بسيار مهم است زيرا در طول تاريخ جماعت زيادي پيدا شده‌اند كه با انگيزه‌هاي گوناگون به جعل و انتشار احاديث، به نام پيامبر (ص) و اعمه ی اطهار- علیهما السلام- پرداخته اند.[/]
[="seagreen"]به هر حال آنچه اتفاق افتاده است، پديد آمدن هزاران سخن باطل و بي‌پايه بود كه به عنوان «احاديث» در لابلاي كتب حديثي جاي گرفتند.
[/]
[="SeaGreen"]برخي از صحنه‌‌گردانان ميدان حديث‌سازي، گوي سبقت را از ديگر رقيبان خود ربوده‌اند. كه از آن جمله مي‌توان از ابوهريره نام برد.
ابوهريره كسي است كه بسياري از بزرگان صحابه، او را مورد طعن و تكذيب خود قرار داده‌اند، چنانكه عمر؛ عثمان، مولا علي(ع) و عايشه و... او را تكذيب كرده‌اند، و از خليفه دوم، روايت شده كه «اكذب المحدثين ابوهريره» (دروغگوترين محدثين، ابوهريره است)[/][="Blue"][1][/]
[="Red"][/]
نمونه‌هايي از احاديث جعلي ابوهريره:

[="SeaGreen"]1. استاد شهيد مرتضي مطهري، ضمن بحث در زمينه،به نوعي از نوآوري ممنوع و حرام اشاره مي‌كند و نمونه‌اي از آن را بر مي‌شمارد كه مربوط مي‌شود به نوآوريهاي ابوهريره، استاد چنين مي‌گويد:
‌«نوآوري در دين، (چيزي كه در دين نيست به دين نسبت دادن) حرام و محكوم است، ابوهريره وقتي كه حاكم مكه بود، مرد بيچاره‌اي از «عكّه» پياز آورده بود كه در «مكه» بفروشد.
اما كسي از او نخريده بود و نزديك بود كه آن پياز خراب شود. دست به دامان ابوهريره زد كه چكار كنم، ورشكست مي‌شوم. ابوهريره روز جمعه بالاي منبر رفت و گفت:
«سمعت من حبيبي رسول الله من اكل بصل عكه بمكه وجبت له الجنه»، يعني هر كس پياز عكه را در مكه بخورد بهشت بر او واجب مي‌شود! مردم هم مثل مور و ملخ ريختند و تمام پيازهايش را خريدند!».[/][="Blue"][2][/]

انشاالله که تکراری نبوده
[="red"]ادامه دارد...[/]

-----------------------------------------------------
پا ورقی:
[="Blue"][1]. سيد جعفر مرتضي، الصحيح من السيره، ج 1، ص 247.
[2]. مطهري، مرتضي، حق و باطل به ضميمة ‌احياي تفكر اسلامي، ص59.[/]

با تشکر از مرکز مطالعات و پایخ گویی به شبهات اندیشه ی قم

با سلام
و تشکر در این تاپیکها در این مورد کامل توضیح داده شده

كعب‌الاحبار و ورود اسرائيليات‌ به‌ برخى‌ منابع‌ اسلامى‌!

http://www.askdin.com/thread3028.html


درباره‌ ابوهريره‌ سخن‌ بسيار است‌ و حجم‌ بيشتر رواياتى‌ كه‌ در كتاب‌هاى‌ اهل‌ سنت‌ نقل‌ شده‌، از طريق‌ اوست‌. باوجود آن‌كه‌ بيش‌ از سه‌ سال‌ محضر پيامبر«صلى‌الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌» را درك‌ نكرد، بيشتر از مجموع‌ صحابه‌ از پيامبرحديث‌ نقل‌ كرده‌ است‌.

ابوهريره‌ از شاگردان‌ كعب‌الاحبار بود و به‌ او توجه‌ خاصى‌ داشت‌ و بيشتر مطالبى‌ را كه‌كعب‌الاحبار از منابع‌ يهودى‌ نقل‌ كرده‌ بود، از حفظ‌ داشت‌.

كعب‌الاحبار درباره‌ او گفته‌ بود: «كسى‌ را نديدم‌ كه‌ تورات‌را نخوانده‌ باشد، اما به‌ محتواى‌ آن‌ از ابوهريره‌ آگاه‌تر باشد».
گاهى‌ ابوهريره‌ گفته‌هاى‌ كعب‌ را با سخنان‌ پيامبر«صلى‌الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌» مى‌آميخت‌ و چيزى‌ را كه‌ از كعب‌ شنيده‌بود از قول‌ پيامبر نقل‌ مى‌كرد.
از بشر بن‌ سعيد نقل‌ شده‌ كه‌ مى‌گفت‌: از خدا بترسيد و در حفظ‌ حديث‌ بكوشيد.
گاهى‌ ابوهريره‌ حديث‌پيامبر«صلى‌الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌»را به‌ كعب‌الاحبار نسبت‌ مى‌داد يا سخن‌ كعب‌ را از پيامبر«صلى‌الله‌ عليه‌ و آله‌ وسلم‌»نقل‌ مى‌كرد.
از يزيد بن‌ هارون‌ نقل‌ مى‌كنند كه‌ شعبه‌ مى‌گفت‌: ابوهريره‌ تدليس‌ مى‌كرد؛ يعنى‌ سخنى‌ را كه‌ از پيامبرشنيده‌ بود با سخنى‌ كه‌ از كعب‌الاحبار شنيده‌ بود روايت‌ مى‌كرد و مشخص‌ نمى‌كرد كدام‌ سخن‌ از كيست‌.

برادر من اینگونه سخن گفتن جرح و اتهامی بیش نیست، شما اگر مشکلی دارید عین روایات را از کتب اهل سنت بیاورید و بعد بررسی کنید که آیا صحیح یا خیر؟؟؟

ohfreedom;312831 نوشت:
برادر من اینگونه سخن گفتن جرح و اتهامی بیش نیست، شما اگر مشکلی دارید عین روایات را از کتب اهل سنت بیاورید و بعد بررسی کنید که آیا صحیح یا خیر؟؟؟

سلام
اخوی شما هنوز ازساده ترین مسائل دینی بی خبریید

حضرت محمد (ص) : پیش از سخن گفتن گفتار خود را با سلام کردن شروع کنید پس هر که پیش از سلام کردن شروع به سخن نمود پاسخش را ندهید.
اصول کافی جلد 4 باب التسلیم حدیث 2

چگونه از احادیث كعب‌الاحبار و ابوهريره‌ سخن می گوید !!!



ابو هریره گفت: «سمعت حبیبی رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ : من أكل بصل عكه فی بكّه و جبت له الجنّه»1 و این كار از ناحیه ابوهریره آن قدر تكرار شد، كه خلیفه دوم او را به شلاّق محكوم كرد.2 «ابن أبی العوجاء» هنگام كشته شدن گفت: «من چهار هزار حدیث جعل و در بین احادیث شما داخل كردم.»3


1. مطهری، مرتضی؛ مجموعه‌ی آثار، ج16، ص104.
2. ابوریّه، محمود؛ اضواء علی السنه المحمدیه، ص201 ـ عسقلانی، احمد بن حجر؛ الاصابه، ج4، ص202.
3. جبعی عاملی، زین الدین، الرعایه، ص159 ـ ذهبی، محمد؛ میزان الاعتدال، ج4، ص386 ـ عسقلانی، احمد بن حجر؛ لسان المیزان، ج4، ص51.

.قرآن‌ كريم‌ بارها مسلمانان‌ را از اين‌كه‌ مطالب‌ را از يهود و نصارا دريافت‌ كنند برحذر داشته‌ است‌ و درباره‌ سوء نيت‌ ودروغ‌گويى‌ آنان‌ و تحريف‌ كلام‌ خدا توسط‌ علماى‌ اهل‌ كتاب‌ هشدار داده‌ و خاطر نشان‌ كرده‌ كه‌ هدف‌ آنان‌ گمراه‌كردن‌مسلمانان‌ است‌: :Sham:

اَ لَم‌ْ تَرَ اءِلَى‌ الَّذِين‌َ اُوتُوا نَصِيباً مِن‌َ الْكِت'اب‌ِ يَشْتَرُون‌َ الضَّلا'لَة‌َ وَ يُرِيدُون‌َ اَن‌ْ تَضِلُّوا السَّبِيل‌َ؛2 آيا به‌ كسانى‌ كه‌ بهره‌اى‌ از كتاب‌يافته‌اند ننگريستى‌؟
آن‌ها گمراهى‌ را مى‌خرند و مى‌خواهند شما نيز گمراه‌ شويد.

وَ اءِن‌َّ مِنْهُم‌ْ لَفَرِيقاً يَلْوُون‌َ اَلْسِنَتَهُم‌ْ بِالْكِت'اب‌ِ لِتَحْسَبُوه‌ُ مِن‌َ الْكِت'اب‌ِ وَ م'ا هُوَ مِن‌َ الْكِت'اب‌ِ وَ يَقُولُون‌َ هُوَ مِن‌ْ عِنْدِ اللّ'ه‌ِ وَ م'ا هُوَ مِن‌ْ عِنْدِ اللّ'ه‌ِ وَيَقُولُون‌َ عَلَى‌ اللّ'ه‌ِ الْكَذِب‌َ وَ هُم‌ْ يَعْلَمُون‌َ؛3 و از آنان‌ (اهل‌ كتاب‌) گروهى‌ هستند كه‌ زبان‌ خويش‌ را به‌ خواندن‌ كتاب‌مى‌چرخانند تا پنداريد كه‌ آن‌ از كتاب‌ (تورات‌) است‌ و حال‌ آن‌كه‌ از كتاب‌ نيست‌ و مى‌گويند: آن‌ از نزد خداست‌، درحالى‌ كه‌ از جانب‌ خدا نيست‌. آن‌ها به‌ خدا دورغ‌ مى‌بندند و خود مى‌دانند.
قرطبى‌ نقل‌ مى‌كند كه‌ روزى‌ پيامبر خدا«صلى‌الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌» شانه‌ حيوانى‌ را آورد كه‌ در آن‌ چيزى‌ نوشته‌ شده‌بود و آن‌ را به‌ مسلمانان‌ نشان‌ داد و از اين‌كه‌ مسلمانى‌ به‌ جاى‌ قرآن‌ مطلبى‌ را از تورات‌ يادداشت‌ كرده‌ است‌ انتقاد كرد واين‌ آيه‌ را تلاوت‌ نمود:
اَ وَ لَم‌ْ يَكْفِهِم‌ْ اَنّ'ا اَنْزَلْن'ا عَلَيْك‌َ الْكِت'اب‌َ يُتْلى‌' عَلَيْهِم‌ْ اءِن‌َّ فِى‌ ذ'لِك‌َ لَرَحْمَة‌ً وَ ذِكْرى‌' لِقَوْم‌ٍ يُوْمِنُون‌َ؛4 آيا براى‌ آنان‌ كافى‌ نبود كه‌كتاب‌ را بر تو نازل‌ كرديم‌ كه‌ بر آنان‌ خوانده‌ مى‌شود؟ بى‌ترديد در اين‌، رحمت‌ و پندى‌ است‌ براى‌ گروهى‌ كه‌ ايمان‌مى‌آورند. 5

طبرسى‌ هم‌ ذيل‌ همين‌ آيه‌ نقل‌ مى‌كند كه‌ گروهى‌ از مسلمانان‌ چيزى‌ از كتاب‌هاى‌ اهل‌ كتاب‌ را يادداشت‌ كرده‌ بودند كه‌پيامبر آنان‌ را نهى‌ كرد و فرمود: «من‌ براى‌ شما چيزى‌ آورده‌ام‌ كه‌ روشن‌ و پاك‌ است‌». 6

2 نساء(4) آيه‌ 44.
3 آل‌ عمران‌ (3) آيه‌ 78.
4 عنكبوت‌ (29) آيه‌ 51.
5 قرطبى‌، الجامع‌ لاحكام‌ القرآن‌، ج‌ 14، ص‌ 356.
6 طبرسى‌، مجمع‌ البيان‌، ج‌8، ص‌453.

بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ حجتی بر ما نیست اگر هیچ یک از احادیث را قبول نکنیم چون آن ها که از جانب غیر پیامبر است نیازی به عمل ندارد و آن ها منصوب به رسول الله هست کذب و صحتش را نمیدانیم و علم رجال بدرد خودش میخورد انّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم تعقل نمیکنید؟

عبد من عباد الله;312864 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ حجتی بر ما نیست اگر هیچ یک از احادیث را قبول نکنیم چون آن ها که از جانب غیر پیامبر است نیازی به عمل ندارد و آن ها منصوب به رسول الله هست کذب و صحتش را نمیدانیم و علم رجال بدرد خودش میخورد انّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم تعقل نمیکنید؟


سلام
به به !!هر دم از این باغ بری میرسد

برای شروع شما اول تکلیفتان را با این آیه روشن کنید تا به احادیث برسیم

وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً

رضا;312874 نوشت:

سلام
به به !!هر دم از این باغ بری میرسد

برای شروع شما اول تکلیفتان را با این آیه روشن کنید تا به احادیث برسیم

وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً

سلام

اگر به آیه های قبل رجوع کنیم میفهمیم

شما را گمراه میبینم

و حتی اگر با استدلال خودتان هم به آیات بخواهم جواب دهم باز هم کو علی کو فاطمه کو حسن کو حسین ؟ انّ هدی الله هوالهدی و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا

ببخشید شما دینتان معلوم است چیست؟

عبد من عباد الله;312885 نوشت:
سلام

اگر به آیه های قبل رجوع کنیم میفهمیم

شما را گمراه میبینم

و حتی اگر با استدلال خودتان هم به آیات بخواهم جواب دهم باز هم کو علی کو فاطمه کو حسن کو حسین ؟ انّ هدی الله هوالهدی و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا

سلام
عجب فرارهای جالبی میکنید !!
این را ابن تیمیه به شماها خوب یاد داده
منتظر جوابم در مورد آیه آمده
هستم
شما ثابت کن زنان پیامبر ص جز اهل بیت او هستند ؟؟

.

سلام دوباره

2- صحيح بخاري از ابوهريره نقل مي‌كند كه: «از پيامبر (ص) دو ظرف را حفظ كردم، و يكي از آندو را گشودم و منتشر ساختم، اما آن ديگري را اگر بگشايم، خوار خواهم شد!»[1]

3-ابن عساكر و ابن عدي و خطيب بغدادي از ابوهريره نقل نمودند: از پيامبر(ص) شنيدم كه مي‌گفت: «خداوند امانت وحي را به سه كس سپرد، من، جبرئيل و معاويه»![2]

4- ابوهريره از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل نمود كه: «شخصي سوار گاوي بود و آن گاو رويش را به طرف آن شخص برگرداند و گفت:‌من براي سواري دادن آفريده نشدم، بلكه براي شخم زدن خلق شدم! پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بعد از شنيدن سخن گاو فرمود: من و ابوبكر و عمر سخن گاو را تأييد مي‌كنيم»![3]

اهميت احاديث را در مجموعه معارف و احكام اسلامي نمي‌توان ناديده انگاشت، اما از آنجايي كه احاديث معتبر با احاديث غير معتبر ساختگي درآميخته‌اند، بايد تلاش كرد تا آنها را نسبت به يكديگر تفكيك نمود.
ابوهريره از پيشتازان جعل احاديث محسوب مي‌شود، و ساختگي بودن بسياري از احاديث او نياز به استدلال ندارد.

ادامه دارد...

------------------------------------------------
[1]. شيخ محمود ابوريه، اصفراء علي السنة المحمديه، ص 211.
[2]. ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 120.
[3].هاشم معروف الحسيني، دراسات في الحديث و المحدثين، ص 271.
با تشکر از مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات اندیشه ی قم

[="Tahoma"]در كتب عامّه است كه از ابو هريره پرسيدند «أ كنت تحدّث فى زمان عمر هكذا؟»! آيا تو در زمان عمر به همين گونه حديث مى‏گفتى؟! گفت: «لو كنت احدّث فى زمان عمر مثل ما احدثكم لضربني بمخفقته» اگر من در زمان عمر بدين گونه به تحديث مى‏پرداختم همانا مرا با تازيانه پهنش مى‏زد.
ابن شهرآشوب در «فصل مسابقه على عليه السّلام به اسلام» راجع بابى هريره چنين آورده است: «و قد ضربه عمر بالدرّة الكبيرة لكثرة روايته و قال: انه كذوب».
____________
ادوار فقه، ج‏1، ص: 411

ابن ابى الحديد چنين آورده است كه:
«ابو هريره روايتى در شأن على (ع) وضع كرده كه چون معاويه آن را شنيده ابو هريره را گرامى داشته و جائزه‏اش بخشيده و امارت مدينه را به او داده است» باز همو از كتاب «المعارف» ابن قتيبه كه، بتعبير او، «گفته‏اش حجت است و تهمتى بر او نيست» از ترجمه حال ابو هريره اين مضمون را آورده است:
«راويان روايت كرده‏اند كه ابو هريره در ميان راه با كودكان چيز مى‏خورد و با ايشان به بازى مى‏پرداخت و هنگامى كه امارت مدينه را مى‏داشت در خطبه مى‏گفت:
«الحمد للّه الّذى جعل الدّين قياما و ابا هريرة إماما» و مردم باين سخن مى‏خنديدند و هم در آن زمان كه امير مدينه بود چون به بازار مى‏رفت و كسى را پيشاپيش خود در حركت مى‏ديد پا به زمين مى‏كوبيد و مى‏گفت: «الطّريق، الطّريق، جاء الأمير» و منظور خودش بود» سفيان ثورى از عبد الرحمن بن قاسم از عمر بن عبد الغفّار اين مضمون را روايت كرده است (بنقل ابن ابى الحديد):
«ابو هريره چون با معاويه به كوفه در آمد سرهاى شبها در «باب كنده» مى‏نشست و مردم به دور او جمع مى‏شدند جوانى از مردم كوفه، كه بگرد ابو هريره فراهم آمده بودند نزديك وى بنشست و به او گفت: ترا به خدا سوگند آيا از پيغمبر (ص) شنيدى كه در حقّ على گفت: «اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»؟
پاسخ گفت: «اللَّهمّ نعم».
جوان گفت: من به خدا شهادت مى‏دهم كه تو دشمن او را دوست و دوست وى را دشمن گرفتى. اين بگفت و برخاست و برفت.
ابو جعفر اسكافى (باز بنقل ابن ابى الحديد) گفته است:
«ابو هريره در نزد شيوخ و اساتيد ما بى مقدار و رواياتش خالى از اعتبار است.
عمر (رض) او را با درّه زد و گفت: تو از پيغمبر (ص) فراوان روايت مى‏كنى و به دروغ به او نسبت مى‏دهى.
____________
ادوار فقه، ج‏3، ص: 179


«ابو يوسف گفته است: به استاد خود ابو حنيفه گفتم: هر گاه از پيغمبر (ص) خبرى برسد كه با قياس ما مخالف باشد چه مى‏كنى؟
«گفت: اگر راويان آن مورد اطمينان و وثوق باشند از قياس و رأى مى‏گذرم و روايت را بكار مى‏برم.
«گفتم: در باره روايت ابو بكر و عمر چه مى‏گويى؟ گفت: معتبر است.
گفتم علىّ و عثمان؟ گفت: معتبر است و چون ديد من صحابه را نام مى‏برم و مى‏شمرم و مى‏پرسم گفت: صحابه همه عادل هستند جز چند تن آن‏گاه از اين جمله ابو هريره و انس بن مالك را برشمرد»
___________
ادوار فقه، ج‏3، ص: 180

برخى انتقادها به صحيح بخارى‏
1- گروهى از رجال و اسناد اين كتاب كسانى هستند كه از نظر علم رجال مردود مى‏باشند. نويسنده معروف ابن حجر عسقلانى در هدى السارى (ج 2) مى‏گويد: «بخارى 446 حديث از ابو هريره در كتاب خود نقل كرده است، در حالى كه ابو هريره در زمان خودش متهم به دروغ گويى بوده است.» بخارى، (ج 7، باب 1، كتاب نفقات) حديثى را از ابو هريره نقل مى‏كند كه در انتهاى آن حديث چنين آمده است: «فقالوا .. يا ابا هريره سمعت هذا من رسول اللَّه قال: لا هذا من كيس ابو هريره» يعنى: ابو هريره حديثى را از رسول خدا (ص) نقل كرد كه براى شنوندگان تعجب‏آور بود، بدين جهت از او پرسيدند كه آيا اين جمله را محمد صلى رسول خدا (ص) شنيده‏اى. در پاسخ گفت نه اين از كيسه ابو هريره است.
_____________
ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص: 84

انتقادهايى به صحيح مسلم‏
حافظان حديث بر صحيح مسلم انتقادهايى چند داشته‏اند كه از آن جمله است:
1- گروهى از راويان آن ضعيف است و از نظر علم حديث و درايه، روايات آنها مردود مى‏باشد.
2- نقل حديث از ابو هريره كه در زمان خودش معروف به دروغ گويى و اكثار حديث بوده است و نيز نقل حديث از ابو موسى اشعرى، عمرو بن عاص، عبد اللَّه بن زبير و عمران بن حيطان، كه اينان از منحرفان و دشمنان مغرض امام على (ع) بوده و به دليل غرض ورزى و اعمال دشمنى، از جعل حديث و تحريف آن باكى نداشته‏اند.
_______________
ادوار فقه و كيفيت بيان آن، ص: 92

ابو هريره، در سال هفتم هجرى اسلام آورد و در كنار اصحاب رسول خدا جاى گرفت، او بيش از همه صحابه حديث نقل كرده است با اين كه بنا به نقل استاد محمود ابو ريه در كتاب شيخ المضيره، ابو هريره تنها يك سال و نه ماه مصاحبت با پيامبر را داشته ولى براى تجارت و گردآورى ثروت به جعل حديث پرداخته است.
ابن عساكر از سائب بن يزيد نقل مى‏كند كه عمر بن خطاب به ابو هريره مى‏گفت: تو بايد نقل حديث را ترك كنى و گر نه تو را به سرزمين دوس (وطن او) مى‏فرستم.
در مجله المنار (ج 19، ص 97) آمده است كه ابو هريره از طريق جعل حديث به قدرت‏ و ثروت زيادى دست يافت.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 1/ ص 358) مى‏نويسد: معاويه گروهى را مأمور ساخت تا اخبار نادرستى را عليه امام على (ع) جعل كنند و مردم را نسبت به آن حضرت بدبين سازند و از جمله آن جاعلان، ابو هريره و عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه مى‏باشند.
در اضواء على السنه المحمديه (ص 198) از ابن ابى الحديد نقل شده كه پس از صلح معاويه و امام حسن، ابو هريره با معاويه به كوفه آمد و احاديث نادرستى را به پيامبر نسبت داد كه مضمون آن روايات جعلى (العياذ باللَّه) لعن بر امام على (ع) بود. و معاويه در قبال اين خوش خدمتى، امارت مدينه را به ابو هريره تفويض كرد.
استاد ابو ريه در كتاب اضواء على السنه المحمديه مى‏گويد: ترجمه مستقلى براى ابو هريره قرار داده‏ايم و حق علم و دانش را در آن بيان داشته و راه حق و حقيقت را برگزيده‏ايم و آن چه كه براى او از خوبى و بدى بود در آن نقل نموده‏ايم بدون آن كه از اظهار حق از كسى بترسيم و يا آن كه خود را در بيان علم به زحمت انداخته باشيم زيرا بيان حق سزاوارتر و بزرگتر از ابو هريره است.
____________________
منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى، ج-1، ص: 154

سلام و تشکر.
آیا قصه پیاز دکی که ابوهریره با حدیثی سبب فروش آن شد منبع دارد؟

[="Arial Black"][="DarkGreen"]

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)
[/]

عاشورایی;314840 نوشت:

سلام و تشکر.
آیا قصه پیاز دکی که ابوهریره با حدیثی سبب فروش آن شد منبع دارد؟


[="Arial Black"][="DarkGreen"]ابوهريره و پياز فروش ...
زمانی كه ابوهريره از سوی معاويه حاكم مكه بود مردی مقداری پياز از عكه‏
( همين عكای فعلی ) آورده بود به مكه تا بفروشد . كسی نخريد . پيازها
ماند ، امكان بردن به جای ديگر هم نبود و داشت در هوای گرم می‏گنديد .
رفت پيش ابوهريره و گفت : ابوهريره ! يك ثواب می‏توانی بكنی ؟ گفت :
چه ثوابی ؟ گفت من يك مسلمانم ، به من گفته‏اند در مكه پياز پيدا نمی‏شود
و مردم مكه پياز می‏خواهند ، من هر چه مال التجاره داشتم همه را پياز
خريدم و آوردم اينجا ، حالا هيچكس نمی‏خرد و دارد از بين می‏رود . تو داری‏
يك مؤمنی را نجات می‏دهی ، يك نفسير را احياء می‏كنی . آيا می‏توانی كاری‏
بكنی يا نه ؟ گفت بسيار خوب ، روز جمعه كه نماز جمعه خوانده می‏شود
پيازها را در يك جای معين حاضر كن ، آن وقت من می‏دانم . آن روز وقتی كه‏
مردم همه جمع شدند ، گفت : ايها الناس سمعت من حبيبی رسول الله شنيدم‏
از حبيبم پيغمبر كه فرمود : من اكل بصل عكة فی مكة وجبت له الجنة . هر
كس پياز عكه را در مكه ( 1 ) بخورد بهشت بر او واجب است.
منبع سایت
http://313parvaz.ir/Forum/Catgory/14/Post/226[/]

[="arial black"][="darkgreen"]السلام عليك يا فاطمه الزهرا(س)
[/]
[/]
[="arial black"][="darkgreen"]«أبو هريره از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه چون خداوند از آفرينش فارغ شد رَحِم برخاست و كمر خدا را گرفت خدا گفت: دست بردار. گفت: اين مكان جايي است كه بايد از بريده شدن (قطع رحم) به تو پناه آورد. خدا گفت: آيا راضي نمي شوي كه هر كه با تو وصل كرد من با او وصل كنم و هر كه تو را قطع كرد من با او قطع كنم؟ گفت: بلي اي پروردگار من....(1)

(1) صحيح بخاري، ج 6، ص 167، تفسير سوره محمّد صلي الله عليه و سلم .
روايت كامل:
7502 - حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي مُزَرِّدٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: " خَلَقَ اللَّهُ الخَلْقَ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهُ قَامَتِ الرَّحِمُ، فَقَالَ: مَهْ، قَالَتْ: هَذَا مَقَامُ العَائِذِ بِكَ مِنَ القَطِيعَةِ، فَقَالَ: أَلاَ تَرْضَيْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَكِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَكِ، قَالَتْ: بَلَى يَا رَبِّ، قَالَ: فَذَلِكِ لَكِ "، ثُمَّ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: {فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ} [محمد: 22]
__________
[تعليق مصطفى البغا]
7063 (6/2725) -[ ش (عسيتم) بكسر السين وفتحها قراءتان متواترتان]
[ر 4552]
[/][/]

ammarshia;314848 نوشت:
( 1 )
???
سندشش کو؟

منبعی که این حدیثو گفته پیاز عکی

عاشورایی;314959 نوشت:
???
سندشش کو؟

منبعی که این حدیثو گفته پیاز عکی


دوست عزیز هر چه گشتم سندش رو پیدا نکردم ..
ولی اگر صبر کنی فردا گیر می اوردم
این رو درکتاب شهید مطهری نوشته بود

[1]. مطهري، مرتضي، حق و باطل به ضميمة ‌احياي تفكر اسلامي، ص59.

رضا;312843 نوشت:
حضرت محمد (ص) : پیش از سخن گفتن گفتار خود را با سلام کردن شروع کنید پس هر که پیش از سلام کردن شروع به سخن نمود پاسخش را ندهید. اصول کافی جلد 4 باب التسلیم حدیث 2

معذرت جناب کارشناس!
این حدیث در منابع ما سند صحیح دارد، در اصول کافی هم صحیح است؟ آخه طفلی اصول کافی هنوز حدیث صحیح و ضعیفش مشخص نیست...

رضا;312874 نوشت:
وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً

همین "و" اول آیه حرف ربط است و نشان می دهد که این آیه دنباله ی آیه قبل است...

اما از آنجا که شیعه کلا اهل پذیرش نیست بنده استراتژی ای دیگر مطرح می کنم:

ما قبول می کنیم که الله حواسش نبوده و حرف "و" را اشتباهی آورده است و اصلا این آیه به زنان پیامبر ربطی ندارد و فقط و فقط مربوط به دختر و داماد و نوه های پیامبر رضی الله عنهم اجمعین است.

اما در قبال آن می خواهیم یک سوال را جواب دهید:
پس چرا حضرت فاطمه رض که به گفته شما معصوم از هر گناه و خطا و اشتباه است به فرمان خداوند عمل نکرد و در خانه نماند و در داستان فدک و بیعت اجباری حضرت علی از خانه خارج شد؟ به سوی منزل رفت؟ داد و هوار و وامصیبتا راه انداخت؟ فریاد زد که روسری از سر بر می دارم و خود را آشکار می کنم؟ فریاد زد که پیراهن خود را پاره می کنم؟ آیا این مصداق نمایان کردن خود نیست؟؟؟

ما که نمی گوییم عایشه رض معصوم است!
شما ادعای معصومیت فاطمه رض را دارید.

ما که قبول کردیم عایشه از اهل بیت نیست!
شما قبول می کنید فاطمه ای که از اهل بیت است خلاف قرآن عمل کرده؟؟؟

ما که قبول داریم که اصلا عایشه در ماجرای جمل در خانه نبوده که بخواهد خارج شود!!! در مکه بوده!!!
شما چه؟

تکلیف خود را روشن کنید لطفا

[="arial black"][="darkgreen"]السلام علیک یا فاطمه الزهراء
[/]
[/]

ohfreedom;315116 نوشت:
اما در قبال آن می خواهیم یک سوال را جواب دهید:
پس چرا حضرت فاطمه رض که به گفته شما معصوم از هر گناه و خطا و اشتباه است به فرمان خداوند عمل نکرد و در خانه نماند و در داستان فدک از خانه خارج شد؟ به سوی منزل رفت؟ داد و هوار و وامصیبتا راه انداخت؟ فریاد زد که روسری از سر بر می دارم و خود را آشکار می کنم؟ فریاد زد که پیراهن خود را پاره می کنم؟ آیا این مصداق نمایان کردن خود نیست؟؟؟

[="arial black"][="darkgreen"]کدام فرمان خدا ؟
می شود سند رو بیاورید
می توانید بگویید.
چرا تهمت این قدر صدیقه طاهره می زنید و توهین می کنید اگر مدرکی دارید بیاورید و بدون مدرک هم سخن نگویید ..
این از باب تذکر بود.
اگر بار دیگر چنین شد بنده روایاتی رو می اوردم از عمر که دیگر ...(البته با مدرک )[/]
[/]

ammarshia;314872 نوشت:
7502 - حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي مُزَرِّدٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: " خَلَقَ اللَّهُ الخَلْقَ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهُ قَامَتِ الرَّحِمُ، فَقَالَ: مَهْ، قَالَتْ: هَذَا مَقَامُ العَائِذِ بِكَ مِنَ القَطِيعَةِ، فَقَالَ: أَلاَ تَرْضَيْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَكِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَكِ، قَالَتْ: بَلَى يَا رَبِّ، قَالَ: فَذَلِكِ لَكِ "، ثُمَّ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: {فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ} [محمد: 22]

مي شود بگویید کجای این حدیث مشکل دارد؟

ammarshia;315125 نوشت:
کدام فرمان خدا ؟ می شود سند رو بیاورید می توانید بگویید. چرا تهمت این قدر صدیقه طاهره می زنید و توهین می کنید اگر مدرکی دارید بیاورید و بدون مدرک هم سخن نگویید .. این از باب تذکر بود. اگر بار دیگر چنین شد بنده روایاتی رو می اوردم از عمر که دیگر ...(البته با مدرک )

برادر من ما اهل سنت جسارتی به فاطمه زهرا رض نمی کنیم و ایشان روی سر جای دارند، این گفته های خود شیعه بود و نه ما.

اما گفتید کدام فرمان و کدام سند؟ فرمانش از قرآن است:
وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً

خوب آیه بالا را مطالعه بفرما برادر من.

الله می گوید "ای اهل بیت پیامبر در خانه های خود بمانید و خود را آشکار نکنید و به رسوم جاهلیت بازنگردید"
شیعه می گوید منظور از اهل بیت در اینجا حضرت فاطمه رض، حضرت علی رض و سیدنا حسن و حسین رض هستند و اعتقاد دارند که زنان پیامبر در آن جایی ندارند.

خوب ما هم می گوییم حرف شیعه را می پذیریم.

پس سوال اینجاست:
شیعه ادعا دارد که در جریان فدک و بیعت حضرت علی؛ حضرت فاطمه از خانه خارج شد و در مسجد فریاد برآورد که اگر چنین و چنان نکنید روسری از سر باز می کنم و پیراهن خود را پاره می کنم و به سوی قبر پیامبر حرکت می کنم و... (خطبه فدکیه)

خوب برادر من شما این حرف شیعه را با آیه الله که در بالا آوردیم مقایسه کن. شیعه هم که می گوید منظور از اهل بیت 4 نفر است که یکی از آنان فاطمه صدیقه رض می باشند.

نتیجه چه می شود؟؟؟

برداشت شیعه از آیه اشتباه است و فاطمه صدیقه به دستور الله عمل نکرده و از خانه خارج شده و با تهدید به بی حجابی و یقه و پیراهن پاره کردن (عریان شدن) زبانم لال به دوران جاهلیت بازگشته است؟

الله اکبر که از دید ما فاطمه صدیقه رض از این اتهامات به دور هستند.

ohfreedom;315127 نوشت:
مي شود بگویید کجای این حدیث مشکل دارد؟


معنی رو اگر نگاه می کردید می فهمیدید.

[="arial black"][="darkgreen"]

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)
[/][/]

ohfreedom;315130 نوشت:

الله می گوید "ای اهل بیت پیامبر در خانه های خود بمانید و خود را آشکار نکنید و به رسوم جاهلیت بازنگردید"
شیعه می گوید منظور از اهل بیت در اینجا حضرت فاطمه رض، حضرت علی رض و سیدنا حسن و حسین رض هستند و اعتقاد دارند که زنان پیامبر در آن جایی ندارند.

[="arial black"][="darkgreen"]در این مورد باید عرض کنم که قسمت اول ایه در مورد زنان پیامبر است چون ضمیر مونت بکار رفته است و قسمت دوم ایه در مورد اهل بیت هستند که ضمیر مذکر استفاده کرده است .
و برای این که بفهمیم صدیقه طاهره هست یا نیست باید به روایت رجوع کنیم که روایت همه می گویند حضرت زهرا هست
اما چرا این جا مذکر استفاده کرده است
باید بگویم در قواعد عرب یک قاعده ای است به نام تقلید که اگر مثلا 100نفر باشد و در این میان فقط 5نفر خانم باشند از لفظ مذکر استفاده می کنند.
و در اول ایه فرموده است ای زنان پیامبر در خانه های خود بمانید ..
[/]
[/] و حتی باید بگویم هزاران ایه پیدا می شود که در قسمت اول چیزی رو می گوید و در قسمت دوم چیز دیگر را .
ohfreedom;315130 نوشت:
شیعه ادعا دارد که در جریان فدک حضرت فاطمه از خانه خارج شد و در مسجد فریاد برآورد که اگر چنین و چنان نکنید روسری از سر باز می کنم و پیراهن خود را پاره می کنم و به سوی قبر پیامبر حرکت می کنم و... (خطبه فدکیه)

[="arial black"][="darkgreen"]برای [="red"]دومین با تذکر [/]می دهم این متونت رو پاک کن در مورد صدیقه طاهره همین هایی که قرمز رنگ هستند بنده هم روایت هایی از عمر می اورم که ..
شما متن روایت رو نمی اورید و بعد همه توهین می کنید
وما اولا باید بدانیم ایا هر بیرون رفتنی رو خدا منظورش است ؟

ایا برای گرفتن حق خود نباید از خانه بیرو رفت
[/]

[/]

ohfreedom;315130 نوشت:
برداشت شیعه از آیه اشتباه است و فاطمه صدیقه به دستور الله عمل نکرده و از خانه خارج شده و با تهدید به بی حجابی و یقه و پیراهن پاره کردن (عریان شدن) زبانم لال به دوران جاهلیت بازگشته است؟

دیگر دارد صبر تمام می شود ها!!!!!!!!!!!!!
[="arial black"][="darkgreen"][="red"]برای اخرین بار بهت تذکر[/] می دهم اگر بار دیگر چنین تهمت هایی زدید روایت ها رو بیرون می اورم[/][/]

[="arial black"][="darkgreen"]می توانید یک روایت بیاورید که زنان پیامبر ادعا کرده اند ما اهل بیت هستیم [/][/]

[="arial black"][="darkgreen"]آيه التطهير في مصادر مدرسه الخلفاء

عندما رأي الرسول الرحمة هابطة: روي الحاكم في كتابه "المستدرك علي الصحيحين في الحديث" عن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب أنّه قال: لما نظر رسول الله (ص) إلي الرحمة هابطة قال: "أُدعوا لي، أُدعوا لي"، فقالت صفيّة: من يا رسول الله؟ قال: "أهل بيتي عليّاً وفاطمة والحسن والحسين"، فجيء بهم فألقي عليهم النبي (ص) كساءه ثمّ رفع يديه ثمّ قال: "اللّهمّ هؤلاء آلي فصلّ علي محمّد وآل محمد" وأنزل الله عزّ وجلّ: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)(الأحزاب/33) [1] .
[="red"]قال الحاكم: هذا حديث صحيح الاسناد [2] .
[/]

--------------------------------------------------------------------------------
[1] وعبد الله بن جعفر ذي الجناحين بن أبي طالب، وأمه أسماء بنت عميس الخثعمية، ولد في الحبشة وأدرك النبي، توفي بعد الثمانين من الهجرة. ترجمته بأُسد الغابة 3: 33.
والحاكم هو إمام المحدّثين أبو عبد الله محمد بن عبد الله النيسابوري (ت:405).
والحاكم أعلي رتبة للمحدّثين عند علماء السنة، فأوّل رتبة عندهم: المحدّث، ثمّ الحافظ، ثمّ الحجة، ثمّ الحاكم. راجع المختصر في علم رجال الأثر: 71.
[2] مستدرك الحاكم علي الصحيحين 3: 147-148.

[/][/]

[=Microsoft Sans Serif]بسم الله
يا محمد ص
سلام
...........................


[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]آشنايي با چهره واقعي ابوهريره
[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره اول : مردي مشهور و بنام
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]اين قبر يا مقام منسوب به شخصي است که بعد از 1400 سال مورد توجه است:
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره دوم :کسي که حتي اسم او براي مردم و حتي علما پوشيده است :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]اسم او ؟؟؟ :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]کنيه او : [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]خانواده و دوران رشد او :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره سوم : مردي با روايات بسيار:
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]مدت زمان همراهي او با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]سفر او به بحرين : [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]همراهي او با علاء تا زمان وفات علاء ( سال 21) :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره چهارم : مردي که روايات او زير سوال رفته است :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]مردي با جيبي بزرگ:
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]عمر و ابو هريره : [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]اگر اين روايات را مي گفتم ، عمر با من برخورد مي کرد!!!
[=0 Badr Bold]به خاطر ترس از شلاق عمر نمي توانستم از رسول خدا روايت نقل کنم!!!
[=0 Badr Bold]اگر اين روايات را در زمان عمر مي گفتم شلاق مي خوردم :
[=0 Badr Bold]اگر اين روايات را در زمان عمر نقل مي کردم سرم را مي شکست !!!
[=0 Badr Bold]عمر ، ابوهريره را به خاطر روايت هايش تهديد به تبعيد مي‌كند :
[=0 Badr Bold]عمر او را دروغگو مي دانست :
[=0 Badr Bold]نظر عثمان در مورد وي :
[=0 Badr Bold]فتوا ندادن ابو هريره تا زمان مرگ عثمان :
[=0 Badr Bold]نظر امير مومنان در مورد وي :
[=0 Badr Bold]ابوهريره دروغگوترين فرد بر رسول خداست :
[=0 Badr Bold]قسم مي خورم با ابو هريره (در رواياتش ) مخالفت مي کنم :
[=0 Badr Bold]ايشان از ابو هريره بد مي گفتند :
[=0 Badr Bold]نظر ابن عمر :
[=0 Badr Bold]ابو هريره دروغ گفته است!!!:
[=0 Badr Bold]نظر عائشه :
[=0 Badr Bold]ابو هريره دروغ گفته است !!!:
[=0 Badr Bold]قسم به خدا با ابو هريره در روايتش مخالفت مي کنم!!!
[=0 Badr Bold]تکذيب آنچه ابو هريره روايت کرده است :
[=0 Badr Bold]وقتي رسول خدا نماز مي خواندند ،من خود در جلوي ايشان بودم
[=0 Badr Bold]آيا « شما » ( خطاب به صحابه اي که اين روايت را نقل کردند از جمله ابو هريره ) ما را به منزله سگ ها قرار داديد ؟
[=0 Badr Bold]اقرار ابو هريره : صحابه و سايرين روايات او را دروغ مي شمردند :
[=0 Badr Bold]چرا شما روايات گمان مي کنند که من به رسول خدا دروغ مي بندم ؟
[=0 Badr Bold]اگر رواياتي را که مي دانم نقل کنم من را با سنگ هدف مي گيريد !!!
[=0 Badr Bold]اگر رواياتي را که مي دانم نقل کنم به من زباله پرت مي کنيد و مي گوييد ديوانه است !!!
[=0 Badr Bold]اگر هر آنچه مي دانم نقل کنم به من مدفوع حيوانات پرت مي کنيد !!!
[=0 Badr Bold]اگر هرچه مي دانم نقل کنيد ، گردنم را مي زنند!!!
[=0 Badr Bold]چه بسيار کيسه هايي که هنوز نگشوده ام!!!
[=0 Badr Bold]خطاب به ساير صحابه :اين روايات را زماني شنيدم که شما در بازار مشغول خريد و فروش بوديد!!!
[=0 Badr Bold]خطاب به عائشه :اين روايات را زماني شنيدم که تو مشغول بازي با سرمه و آينه و آرايش بودي!!!
[=0 Badr Bold]ماجراي روايت «من أصبح جنبا»:
[=0 Badr Bold]بر خورد عائشه با وي در اين روايت :
[=0 Badr Bold]بر خورد ام المومنين ام سلمه با اين روايت :
[=0 Badr Bold]نتيجه کلام ام المومنين ام سلمه و عائشه ( و به نقل بعضي حفصه ):
[=0 Badr Bold]عکس العمل ابو هريرة :
[=0 Badr Bold]نظرات سايرين صحابه ، تابعين و علماي اهل سنت :
[=0 Badr Bold]ابو هريره هذيان مي گفت :
[=0 Badr Bold]ابو جعفر اشجعي و اصحاب ابن عباس :
[=0 Badr Bold]عائشه (و ظاهرا ابن عباس) :
[=0 Badr Bold]عده اي از علماي تابعين :روايات ابو هريره در موضوعات مهم مقبول نيست :
[=0 Badr Bold]مسلم نيشابوري : او فرقي بين گويندگان حديث نمي گذاشت :
[=0 Badr Bold]شعبه او را مدلس مي دانست :
[=0 Badr Bold]ابو حنيفه : ابو هريره عادل نيست!!!
[=0 Badr Bold]ساير علماي حنفيه :
[=0 Badr Bold]ابو هريره اشکالات بسيار دارد :
[=0 Badr Bold]فتاواي همه صحابه مقبول است غير از سه نفر :ابو هريره ...
[=0 Badr Bold]وقتي مدرک مساله اي روايت ابو هريره باشد مقبول نيست!!!:
[=0 Badr Bold]وروينا من طريق أبي عبيد أنه ناظر في هذه المسألة محمد بن الحسن فلم يجد عنده أكثر من أن قال هذا من حديث أبي هريرة
[=0 Badr Bold]ابو جعفر استاد ابن ابي الحديد : روايات ابو هريره مرضي نيست
[=0 Badr Bold]تکذيب ابو هريره توسط گروهي از علماء نزد هارون الرشيد :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره پنجم :منبع روايات اخلاقي
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره ششم: شخصي با رفتار ناشايست :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]پرخوري و شکم بارگي:
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]شيخ المضيرة = سرور خورشت ماست و گوشت !!! [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]نماز پشت سر علي و غذا سر سفره معاويه :
[=0 Badr Bold]بهترين سوارکاران : روغن سوار بر خرما !!!:
[=0 Badr Bold]واي بر من از شکمم:
[=0 Badr Bold]دعاي ابو هريره :
[=0 Badr Bold]کارگري براي غذاي شکم:
[=0 Badr Bold]سرگرداني به خاطر گرسنگي :
[=0 Badr Bold]رفتارهاي بچه گانه ، مضحک و رفتار هاي متکبرانه:
[=0 Badr Bold]خواندن اشعار سخيف در نزد رسول خدا :
[=0 Badr Bold]بد دهاني و جسارت به صحابه براي گرفتن پول :
[=0 Badr Bold]ابو هريره و مروان :
[=0 Badr Bold]ابو هريره و معاويه :
[=0 Badr Bold]متخصص در شطرنج و پاسور :
[=0 Badr Bold]بازي با شطرنج :
[=0 Badr Bold]بازي با پاسور :
[=0 Badr Bold]جايز دانستن شطرنج :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره هفتم : مردي با رواياتي از سال هاي قبل از هجرت :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره هشتم : تازه مسلمان ِ جنگ خيبر:
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]تاريخ اسلام ابو هريره :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]علت اسلام او و نيز علت همراهيش با رسول خدا :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره نهم : مردي بي طرف
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره دهم : دشمن علي و دوست معاويه :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]جاعل روايت در تنقيص مقام امير مومنان :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]روايت ابن ابي الحديد : [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]ماجراي اعمش و مغيرة بن سعيد :
[=0 Badr Bold]دشمن با امير مومنان :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره يازدهم : دوست رسول خدا :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره دوازدهم : دشمني در لباس دوست :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره سيزدهم :والي بحرين و مدينه از طرف عمر و معاويه :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره چهاردهم : معزول از طرف عمر و معاويه :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]عمر او را عزل مي کند :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]مادرت تو را تغوط نکرد مگر براي خر چراني!!! [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]معاويه او را عزل مي کند :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره پانزدهم : مردي که در فتوحات بسيار حضور داشت :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره شانزدهم : فراري از جنگ :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]فرار از جنگ در صفين :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]فرار از موته :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره هفدهم : يکي از ارکان دفاع از معاويه و دشمني با علي :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]زيباترين چهره ها : معاويه بر منبر رسول خدا!!!
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]پيشگويي در مورد حکومت معاويه :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره هجدهم :ابو هريره راوي بدترين روايات در ذم معاويه و خاندان او :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره نوزدهم : شاگرد رسول خدا
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]چهره بيستم:
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]ابتداي ارتباط ابو هريره با کعب :
[=Microsoft Sans Serif][=0 Badr Bold]استمرار ارتباط ابو هريره با کعب [=Microsoft Sans Serif]
[=0 Badr Bold]پيشرفت ابو هريره در شاگردي يهود :
[=0 Badr Bold]ابو هريره آگاه ترين غير يهود به تورات :
[=0 Badr Bold]ابو هريره از کعب روايت بسيار شنيده است :
[=0 Badr Bold]نتيجه کار ابو هريره : روايات رسول خدا را از کعب و روايات کعب را از رسول خدا نقل مي کرد!!!
[=0 Badr Bold]برخورد عمر با ابو هريره و کعب :
[=0 Badr Bold]پايان کار ابو هريره :

اگر بخواهید بنده 100 روایت می اورم که علمای اهل سنت می گویند منظور از این ایه 5تن هستند
اگر خواستید بگووید تا بیاورم.

[=Microsoft Sans Serif]
چهره اول : مردي مشهور و بنام

اين قبر يا مقام منسوب به شخصي است که بعد از 1400 سال مورد توجه است:[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]



[=Microsoft Sans Serif]مشهور است که در اين قبر يکي از معروفترين صحابه رسول خدا خوابيده است ؛ (البته عده اي تنها آن را مقام ابو هريره مي دانند در هر صورت ) مردي که اگر بخواهيم به صورتي ساده انگارانه از کنار او رد شويم همين نکته براي ما جلب توجه مي کند که چرا بعد از 1400 سال هنوز هم قبر او مورد توجه و احترام است و حريم او زيارتگاه ؟
چهره دوم :کسي که حتي اسم او براي مردم و حتي علما پوشيده است :

اسم او ؟؟؟ :

[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]

در مورد اسم هيچ يک از صحابه قبل از اسلام مانند اسم ابو هريره اختلاف نشده است و تا کنون هيچ کس ادعا نکرده است که اسم حقيقي او را مي داند .

[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]
وقال ابن عبد البر لم يختلف في اسم أحد في الجاهلية ولا في الإسلام كالاختلاف فيه
[=Microsoft Sans Serif]عمدة القاري ج1 ص124
ابن عبد البر گفته است که در مورد اسم هيچ کس در جاهليت و اسلام مانند اسم ابو هريره اختلاف نشده است !!!
بسياري از علماي اهل سنت در کتب خويش مي گويند :
اسم ابي هريره عبد الرحمن بن صخر علي الأصح من ثلاثين قولا!!!
[=Microsoft Sans Serif]التيسير بشرح الجامع الصغير ج1 ص7
[=Microsoft Sans Serif]المنهل الروي ج1 ص117
[=Microsoft Sans Serif]تدريب الراوي ج2 ص284
بنا بر درست ترين نظر از بين سي نظر ، اسم ابو هريرة عبد الرحمن بن صخر است !!!
قال النووي في مواضع من كتبه اسم أبي هريرة عبد الرحمن بن صخر على الأصح من ثلاثين قولا
[=Microsoft Sans Serif]الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص429
نووي در چند جاي کتاب خويش گفته است که اسم ابو هريرة عبد الرحمن بن صخر است ؛ بنا بر درست ترين نظر از بين سي نظر !!!
قطب حلبي هم مي گويد :
اجتمع في اسمه و اسم ابيه أربعة وأربعون قولا مذکورة في کني الحاکم و في الاستيعاب و في تاريخ ابن عساکر
[=Microsoft Sans Serif]الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص430
[=Microsoft Sans Serif]فتح المغيث ج3 ص225
در مورد اسم او پدرش چهل و چهار نظر موجود است که در کتاب «کني» حاکم و در استيعاب و تاريخ ابن عساکر آمده است .

کنيه او :

در اين زمينه از خود او رواياتي رسيده است :
وكنيت أبا هريرة لأني وجدت هرة فحملتها في كمي فقيل لي أبو هريرة وهكذا أخرجه أبو أحمد الحاكم في الكنى من طريق يونس بن بكير عن بن إسحاق وأخرجه بن منده من هذا الوجه مطولا وأخرج الترمذي بسند حسن عن عبيد الله بن أبي رافع قال قلت لأبي هريرة لم كنيت بأبي هريرة قال كنت أرعى غنم أهلي وكانت لي هرة صغيرة فكنت أضعها بالليل في شجرة وإذا كان النهار ذهبت بها معي فلعبت بها فكنوني أبا هريرة انتهى وفي صحيح البخاري أن النبي صلى الله عليه وسلم قال له يا أبا هر
الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص426
کنيه من را ابو هريره ( پدر گربه ) گذاشتند ، زيرا يک گربه پيدا کردم و آن را در آستين لباس خويش گذاشتم ؛ پس به من گفتند ابو هريره!!
اين روايت را ابو احمد حاکم در کني آورده است ...
و ترمذي نيز با سندي حسن از عبيد الله بن ابي رافع روايت مي کند که گفت : به ابو هريره گفتم چرا کنيه تو را پدر گربه گذاشتند ؟ پاسخ داد : من گوسفندان خاندان خويش را مي چراندم وگربه اي کوچک نيز داشتم ؛ در شب آن را بر روي درختي مي نهادم و در روز آن را با خود برده با او بازي مي کردم ؛ به همين دليل کنيه من را ابو هريره گذاشتند ؛ و در صحيح بخاري روايت آمده است که رسول خدا به او گفتند اي ابو هرّ ( پدر گربه )
خانواده و دوران رشد او :

در اين زمينه هيچ چيزي در دست نيست ؛ عده اي او را از قبيله دوس مي دانند ؛ ظاهر نيز چنين است اما در اين زمينه اختلافاتي وجود دارد :
اسماء الصحابة الرواة ص 37
در مورد دوران رشد او نيز جز دو يا سه روايت که خود او نقل کرده ، چيزي به ما نرسيده است :
وقال أبو هريرة نشأت يتيماً وهاجرت مسكيناً وكنت أجيراً لبسرة بنت غزوان خادماً لها فزوجنيها الله تعالى ... قال وكنت أرعى غنماً وكان لي هرة صغيرة ألعب بها
عمدة القاري ج1 ص124
ابو هريره گفته است که در حال يتيمي بزرگ شدم و در حال فقر هجرت کردم ؛ و کارگر بسرة دختر غزوان بودم و او را کارگري مي کردم ؛ اما خداوند من را به ازدواج او در آورد ... و نيز گفته است : من گوسفند مي چراندم و گربه اي کوچک داشتم که با آن بازي مي کردم
و نيز گفته است :
حدثنا أبو عمر حفص بن عمرو ثنا عبد الرحمن بن مهدي ثنا سليم بن حيان سمعت أبي يقول سمعت أبا هريرة يقول نشأت يتيما وهاجرت مسكينا وكنت أجيرا لابنة غزوان بطعام بطني وعقبة رجلي أحطب لهم إذا نزلوا وأحدو لهم إذا ركبوا
سنن ابن ماجه ج2 ص817 ش 2445
در حال يتيمي بزرگ شدم و در حال فقر هجرت کردم ؛ و در مقابل غذاي شکمم و کفش پايم کارگري دخترغزوان را مي کردم ؛ وقتي که ايشان در جايي ساکن مي شدند برايشان هيزم جمع مي کردم و وقتي که حرکت مي کردند براي شترانشان آواز ( حداء ) مي خواندم
چهره سوم : مردي با روايات بسيار:

مردي که اگر گينس در زمان رسول خدا و خلفا زنده بود نام او را در کتاب رکوردها ثبت مي کرد ؛ مردي که کمتر از 22ماه نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود اما بيش از 5374 روايت از ايشان نقل کرد ؛ يعني مردي با بيش از هشت روايت براي هر روز از روزهاي حيات رسول خدا !!!
أسماء الصحابة الرواة وما لكل واحد من العدد، ابن حزم، تحقيق: سيد كسروي حس ص 37
اگر روايات اهل سنت از او را ، با روايات ايشان از امير مومنان که از زمان کودکي به همراه رسول خدا بود و تا آخرين لحظات از ايشان جدا نشد مقايسه کنيم ، به مقام علمي او پي مي بريم !!! زيرا اهل سنت از امير مومنان تنها 536 روايت نقل کرده اند .
همان ص44
يعني اگر بخواهيم تنها از زمان بعثت رسول خدا ميانگين بگيريم مي شود از هر صد روز شش روايت!!!
مدت زمان همراهي او با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم :

او در ماه صفر سال هشتم هجري (زمان جنگ خيبر) اسلام آورد و رسول خدا در سال دهم هجري از دنيا رفتند ؛ که اين مدت حدود سه سال است ؛ اما ابو هريره تمامي اين مدت را در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نبود ؛ بلکه بايد اشاره کرد که بنا بر روايات ، او در جنگ موته نيز شرکت داشته است و براي رفتن به اين جنگ و باز گشتن از آن در حالت عادي دو ماه وقت احتياج است .
المستدرك على الصحيحين ج3 ص45 ش4356
نيز در ماه ذي القعده سال هشتم هجري به همراه علاء حضرمي - که از طرف رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم والي بر بحرين شد ( صحيح البخاري ج5 ص2361 ش 6061) و بعد از رسول خدا نيز ابو بکر و عمر او را در آنجا باقي گذاشتند - بدانجا رفته است :
سفر او به بحرين :

وأخرج بن سعد من طريق سالم مولى بني نصر سمعت أبا هريرة يقول بعثني رسول الله صلى الله عليه وسلم مع العلاء الحضرمي فأوصاه بي خيرا فقال لي ما تحب قلت أؤذن لك ولا تسبقني بآمين
الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص439
تاريخ مدينة دمشق ج67ص328
ابن سعد از سالم غلام بني نصر روايت کرده است که از ابو هريره شنيدم که گفت : رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) وسلم من را به همراه علاء حضرمي فرستاد و در مورد من به او سفارش خير کرد ؛ پس علاء به من گفت : چه دوست داري ؟ گفتم : دوست دارم براي تو اذان بگويم (مکبر نماز تو باشم ) و اينکه تو قبل از من ( در نماز ) آمين نگويي.
و روايات خود او از حضور او به همراه علاء تا زمان جنگ با مرتدين در زمان ابو بکر و نيز بعد از آن اشاره دارد :
مجمع الزوائد ج9 ص376
سمعت أبا هريرة يقول سألت عمر عن شيء سئلت عنه بالبحرين - وكان أبو هريرة مع العلاء بن الحضرمي –
مصنف عبد الرزاق ج6 ص352
از ابو هريره شنيدم که مي گفت : از عمر در مورد مساله اي که در بحرين از من سوال کردم پرسيدم – ابو هريره در بحرين همراه با علاء حضرمي بود
همراهي او با علاء تا زمان وفات علاء ( سال 21) :

وي حتي تا زمان وفات علاء با او همراه بود :
حدثنا الحسين بن أحمد بن بسطام الزعفراني البصري حدثنا إسماعيل بن إبراهيم صاحب الهروي حدثنا أبي عن أبي كعب صاحب الحرير عن سعيد الجريري عن أبي السليل ضريب بن نقير عن أبي هريرة قال لما بعث النبي صلى الله عليه وسلم العلاء الحضرمي إلى البحرين تبعته فرأيت منه ثلاث خصال لا أدري أيتهن أعجب انتهينا إلى شاطئ البحر فقال سموا الله واقتحموا فسمينا واقتحمنا فعبرنا فما بل الماء إلا أسافل خفاف إبلنا فلما قفلنا صرنا معه بفلاة من الأرض وليس معنا ماء فشكونا إليه فقال فصلى صلوا ركعتين ثم دعا الله فإذا سحابة مثل الترس ثم أرخت عزاليها فشربنا وأسقينا ومات فدفناه في الرمل فلما سرنا غير بعيد قلنا يجيء السبع فيأكله فرجعنا فلم نره
المعجم الصغير ( الروض الداني ) ج1/ص245 ش 400
ابو هريره گفته است که وقتي رسول خدا علاء را به بحرين فرستادند من با او همراه شدم و سه چيز از او ديدم که نمي دانم کداميک عجيب تر بود !!! وقتي به ساحل دريا رسيديم گفت : نام خدا را بريد و به دشمن حمله کنيد ؛ ما نيز چنين کرديم و از آب عبور نموديم ، پس حتي آب کف پاي شتران ما را خيس نکرد !!! و وقتي در جايي چادر زديم آبي به همراه نداشتيم ، پس به او شکايت کرديم ؛ او گفت نماز بخوانيد و ما چنين کرديم ؛ سپس دعا نمود و خداوند ابري مانند سپر فرستاد که باران بر ما فروريخت و ما سيراب شديم ؛ و وقتي که مرد او را در رمل دفن کرديم ؛ وقتي کمي جلوتر رفتيم گفتيم درندگان مي آيند و بدن او را مي خورند ؛ پس بازگشتيم ( و قبر او را شکافتيم ) اما او را نديديم !!!
در مورد تاريخ وفات علاء ، حاکم در مستدرک مي گويد :
ثم أن عمر استعمله على البحرين فتوفي بها فاستعمل مكانه أبا هريرة الدوسي وإنما توفي العلاء بن الحضرمي بالبحرين سنة إحدى وعشرين
المستدرك على الصحيحين ج3 ص335 باب ذكر مناقب العلاء بن الحضرمي رضي الله عنه ش 5282
عمر نيز او را والي بر بحرين قرار داد و وي در آنجا از دنيا رفت ؛ پس عمر ابو هريره را به جاي او به کار گماشت ؛ و علاء حضرمي در بحرين در سال 21 از دنيا رفت.
بنا بر اين او کمتر از يک سال و نه ماه ، شرف حضور در کنار رسول خدا را داشته است و آنچه اهل سنت ادعا مي کنند که او سه سال در کنار رسول خدا بود اشتباهي است که از عدم دقت در تاريخ نشات گرفته است .
چهره چهارم : مردي که روايات او زير سوال رفته است :

مردي با جيبي بزرگ:

همانطور که خواهد آمد ، صحابه و تابعين در مورد رواياتي که ابو هريره از رسول خدا نقل مي کرد ، مشکوک بودند به همين جهت از او سوال کردند آيا اين روايت را از رسول خدا شنيده اي ؟ اما وي پاسخ داد خير اين روايت را از جيب ( کيسه ) خويش آورده ام!!!
حدثنا عمر بن حفص حدثنا أبي حدثنا الأعمش حدثنا أبو صالح قال حدثني أبو هريرة رضي الله عنه قال قال النبي صلى الله عليه وسلم أفضل الصدقة ما ترك غنى واليد العليا خير من اليد السفلى وابدأ بمن تعول تقول المرأة إما أن تطعمني وإما أن تطلقني ويقول العبد أطعمني واستعملني ويقول الابن أطعمني إلى من تدعني
فقالوا يا أبا هريرة سمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا هذا من كيس أبي هريرة
صحيح البخاري ج5 ص2048 کتاب النفقات باب وجوب النفقة على الآهل والعيال ش 5040
ابو هريره گفت : رسول خدا فرمودند : بهترين صدقه آن است که سبب بي نيازي شود و دست بالاتر ( دهنده ) بهتر از دست پايين تر است ؛ و در ابتدا به کسي کمک نما که عيال وار باشد ؛ زن مي گويد يا به من غذا بده يا من را طلاق بده و بنده مي گويد به من غذا بده و از من کار بخواه و فرزند مي گويد : به من غذا بده ؛ من را به که واگذار مي کني ؟
گفتند : اي ابو هريره اين را از رسول خدا شنيدي ؟ پاسخ داد : خير اين از جيب ابو هريره است !!!
عمر و ابو هريره :

اگر اين روايات را مي گفتم ، عمر با من برخورد مي کرد!!!

در اين زمينه روايات گوناگوني از خود ابو هريره نقل شده است :
به خاطر ترس از شلاق عمر نمي توانستم از رسول خدا روايت نقل کنم!!!

قال سمعت أبا هريرة يقول ما كنا نستطيع أن نقول قال رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى قبض عمر قال أبو سلمة فسألته بم قال كنا نخاف السياط وأوما بيده إلى ظهره
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص344 - سير أعلام النبلاء ج2 ص602 - البداية والنهاية ج8 ص107
از ابو هريره روايت شده است که گفت : ما نمي توانستيم بگوييم «رسول خدا گفته اند » تا اينکه عمر از دنيا رفت ؛ ابو سلمه مي گويد پرسيدم : براي چه ؟ پاسخ داد : از شلاق مي ترسيديم و به پشتش اشاره کرد.
اگر اين روايات را در زمان عمر مي گفتم شلاق مي خوردم :

سمعت أبا هريرة يقول ما كنا نستطيع أن نقول قال رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى قبض عمر وقال محمد بن يحيى الذهلى ثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهرى قال... يقول أبو هريرة أفكنت محدثكم بهذه الأحاديث وعمر حى أما والله إذا لأيقنت أن المحففة ستباشر ظهرى
البداية والنهاية ج8 ص107
ابو هريره گفته است که اگر من اين روايات را که براي شما گفتم در زمان زندگاني عمر مي گفتم ، يقين داشتم که شلاق به پشتم مي خورد!!!
و در روايت مصنف عبد الرزاق و جامع ازدي آمده است :
إذا لألفيت المخفقة ستباشر ظهري
مصنف عبد الرزاق ج11 ص262 ش 20496- الجامع ج11 ص262 ش20496
ابزار خفقان عمر ( شلاق) با پشت من همراه مي شد .
وروى الدراوردي عن محمد بن عمرو عن أبي سلمة عن أبي هريرة وقلت له أكنت تحدث في زمان عمر هكذا قال لو كنت أحدث في زمان عمر مثل ما أحدثكم لضربني بمخفقته
تذكرة الحفاظ ج1 ص7
توجيه النظر إلى أصول الأثر ج1 ص62
به ابو هريره گفتم : آيا اين روايات را در زمان عمر مي گفتي ؟
پاسخ داد : اگر اين روايات را که کنون براي شما مي گفتم در زمان عمر نقل مي کردم عمر من را با ابزار خفقان خويش مي زد .
اگر اين روايات را در زمان عمر نقل مي کردم سرم را مي شکست !!!

در روايت ديگري خود ابوهريره اعتراف مي‌كند كه اگر اين احاديثي كه الآن نقل مي‌كنم ، اگر در زمان عمر نقل مي‌كردم ، سرم را مي شكست :
عن ابن عجلان : أن أبا هريرة كان يقول : إني لأحدث أحاديث ، لو تكلمت بها في زمن عمر ، لشج رأسي .
سير أعلام النبلاء ج 2 ص 601
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص343
ابو هريره مي گفت : من رواياتي را مي گويم که اگر در زمان عمر اين ها را مي گفتم سرم را مي شکستند!!!
عمر ، ابوهريره را به خاطر روايت هايش تهديد به تبعيد مي‌كند :

ذهبي ، عالم مشهور اهل سنت در ترجمه ابوهريره مي‌نويسد :
عن السائب بن يزيد : سمع عمر يقول لأبي هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أو لألحقنك بأرض دوس ! .
سير أعلام النبلاء ج 2 ص 600 و كنز ج 10 ص 291 و البداية والنهاية ج8 ص106 و أخبار المدينة ج2 ص12 ش 1361 و تاريخ مدينة دمشق ج50 ص172 و ج67 ص343
اگر ابوهريره ، احاديثي نقل مي‌كرده است كه حقيقتاً از پيامبر اسلام شنيده بوده ، چرا عمر وي را از اين كار منع و حتي او را تهديد به تبعيد مي‌كند ؟ آيا امكان دارد كه عمر ، صحابي رسول خدا را بدون هيچ گناهي ، تنبيه كند ؟
عمر او را دروغگو مي دانست :

ابن قتيبه در اين زمينه کلامي نقل مي کند که يا راوي آن خود وي است و يا ابن مسعود ( از صحابه ) و در هر صورت مي تواند شاهدي براي ما باشد :
وذكر أبا هريرة فقال أكذبه عمر وعثمان وعلي وعائشة رضوان الله عليهم
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
سخن در مورد ابو هريره بود ؛ پس گفت : او را عمر و عثمان و علي و عائشه تکذيب کرده اند .
نظر عثمان در مورد وي :

وذكر أبا هريرة فقال أكذبه عمر وعثمان وعلي وعائشة رضوان الله عليهم
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
سخن در مورد ابو هريره بود ؛ پس گفت : او را عمر و عثمان و علي و عائشه تکذيب کرده اند .
فتوا ندادن ابو هريره تا زمان مرگ عثمان :

كان بن عباس وابن عمر وأبو سعيد الخدري وأبو هريرة وعبد الله بن عمرو بن العاص وجابر بن عبد الله ورافع بن خديج وسلمة بن الأكوع وأبو واقد الليثي وعبد الله بن بحينة مع أشباه لهم من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم يفتون بالمدينة ويحدثون عن رسول الله صلى الله عليه وسلم من لدن توفي عثمان إلى أن توفوا
الطبقات الكبرى ج2 ص372- تاريخ الإسلام ذهبي ج5 ص414 - سير أعلام النبلاء ج2 ص607 و...
ابن عباس و ... و ابو هريره و و... در مدينه از زماني که عثمان از دنيا رفت تا زماني که مردند فتوا مي دادند و از رسول خدا روايت نقل مي کردند .
نظر امير مومنان در مورد وي :

ابوهريره دروغگوترين فرد بر رسول خداست :

ابن أبي الحديد شافعي به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي نويسد :
عن علي عليه السلام أنه قال : ألا إن أكذب الناس - أو قال : أكذب الاحياء - على رسول الله صلى الله عليه وآله أبو هريرة الدوسي .
شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج4 ، ص68 .
از امير مومنان روايت شده است که فرمود : آگاه باشيد که دروغ گو ترين مردمان يا زندگان بر رسول خدا ابو هريره دوسي است .
وي در جاي ديگر مي گويد :
وقد صرح غير مرة بتكذيب أبي هريرة ، وقال : لا أحد أكذب من هذا الدوسي على رسول الله صلى الله عليه وآله .
شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 20 ص 24
امير مومنان در بسياري موارد تصريح به دروغ گو بودن ابو هريره کرده اند و گفته اند : کسي بيشتر از اين دوسي ( ابو هريره دوسي) بر رسول ( ص ) دروغ نمي بندد!!!
ابن قتيبه نيز در کتاب خويش اين مطلب را تاييد مي کند .
وذكر أبا هريرة فقال أكذبه عمر وعثمان وعلي وعائشة رضوان الله عليهم
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
سخن در مورد ابو هريره بود ؛ پس گفت : او را عمر و عثمان و علي و عائشه تکذيب کرده اند ؛
قسم مي خورم با ابو هريره (در رواياتش ) مخالفت مي کنم :

عن ابراهيم أن عليا رضي الله عنه بلغه أن أبا هريرة يبتدىء بميامينه في الوضوء وفي اللباس فدعا بماء فتوضأ وبدأ بمياسيره وقال لأخالفن أبا هريرة
المحصول ( رازي ) ج4 ص464 - تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
وقتي به علي خبر رسيد که ابو هريره ( قبل از شروع در وضو) در هنگام (شستن درست براي وارد شدن در ) وضو و نيز در لباس پوشيدن ، در ابتدا از دست راست شروع مي کند ، پس آبي طلب کرده و با آن وضو گرفته و با دست چپ شروع کردند و فرمودند : قسم مي خورم که با ابو هريره مخالفت کنم .
ايشان از ابو هريره بد مي گفتند :

در کتاب ضعفاء عقيلي وقتي به ترجمه مغيره بن سعيد مي رسد ، به تضعيف وي مي پردازد و اين ماجرا را دليلي براي تضعيف وي مي آورد :
حدثنا محمد بن أحمد الوراميني قال حدثنا يحيى بن المغيرة قال حدثنا أبو زهير قال حدثنا الأعمش عن أبي صالح وأبي رزين عن أبي هريرة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال من أحدث حدثا أو آوى محدثا وذكر الحديث وذكر في آخره كلاما لأبي هريرة في علي وكلاما لعلي في أبي هريرة قال أبو زهير فحدث الأعمش بهذا الحديث وعنده المغيرة بن سعيد فلما بلغ قول أبي هريرة في علي قال كذب أبو هريرة فلما بلغ قول علي في أبي هريرة قال صدق علي قال فقال الأعمش صدق علي وكذب أبو هريرة لا ولكن غضب هذا فقال وغضب هذا فقال له
ضعفاء العقيلي ج4 ص179
مغيرة بن سعيد از ... از ابو هريره از رسول خدا روايت کرده است که «هرکس فاجعه اي انجام داد و يا کسي را که فاجعه اي انجام داده پناه دهد» و سپس روايت را ذکر کرده است ؛ و در آخر اين روايت کلامي از ابي هريره را در ( ذم ) علي و کلام علي را در ( ذم ) ابو هريره نقل کرده است ؛ ابو زهير مي گويد اعمش اين روايت را در نزد مغيره نقل کرد ؛ وقتي به کلام ابو هريره در مورد علي رسيد گفت : ابو هريره ( در مورد علي ) دروغ گفت و وقتي به کلام علي در مورد ابو هريره رسيد گفت : علي ( در مورد ذم ابو هريره ) راست گفت ؛ اعمش گفت علي راست گفت و ابو هريره دروغ ؟!!! ( چنين نبوده است ، بلکه ) اين ( از ديگري ) عصباني شده و چيزي گفته و او نيز ( از اين عصباني شده ) و در مورد او چيزي گفته است !!!
جالب اينجاست که اعمش اين ماجرا را زير سوال نمي برد و تنها مي گويد امير مومنان و ابو هريره از روي عصبانيت سخن گفته اند و نظر مغيره را زير سوال مي برد!!!
نظر ابن عمر :

ابو هريره دروغ گفته است!!!:

حبيب ابن أبي ثابت عن طاوس قال كنت جالسا جالسا عند ابن عمر فأتاه رجل فقال أن أبا هريرة يقول أن الوتر ليس بحتم فخذوا منه ودعوا فقال ابن عمر كذب أبو هريرة جاء رجل إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فسأله عن صلاة اليل فقال مثنى مثنى فإذا خشيت الصبح فواحدة
جامع بيان العلم وفضله ( ابن عبد البر) ج2 ص154
نزد ابن عمر نشسته بودم ، پس شخصي آمده و گفت : ابو هريره مي گويد که (در نماز شب) وتر خواندن ( نماز ها را تکي تکي خواندن ) لازم نيست ؛ اگر خواستيد وتر بخوانيد و اگر خواستيد خير ( دو تا دوتا نماز ها را با هم بخوانيد ) ؛ ابن عمر گفت : ابو هريره دروغ گفته است !!! شخصي به نزد رسول خدا آمد و از ايشان در مورد نماز شب پرسيد ، پس فرمودند : دو تا دوتا بخوان اما اگر ترسيدي که صبح شود يکي بخوان
نظر عائشه :

ابو هريره دروغ گفته است !!!:

أخبرنا أبو محمد هبة الله بن سهل بن عمر الفقيه أنبأ أبو سعيد محمد بن علي بن محمد أنا أو طاهر محمد بن الفضل قال نا جدي أبو بكر محمد بن إسحاق بن خزيمة نا عبد القدوس بن محمد بن شعيب بن الحبحاب نا عمرو يعني ابن عاصم نا همام نا قتادة عن أبي حسان أن رجلين من بني عامر أنبآ عائشة فقالا أن أبا هريرة يحدث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال الشؤم في الدابة والمرأة والفرس قال فطارت شقة منها في السماء وشقة في الأرض فقالت كذب والذي أنزل الفرقان على أبي القاسم صلى الله عليه وسلم ما قاله له إنما كان أهل الجاهلية يتطيرون من ذلك
...حدثناه أبو موسى حدثني عبد الصمد نا همام نا قتادة عن أبي حسان أن رجلين من بني عامر دخلا على عائشة فقالا لها إن أبا هريرة يقول ان الطيرة في الدار والمرأة والفرس فغضبت من ذلك غضبا شديدا وطارت شقة منها في السماء وشقة في الأرض فقالت كذب والذي أنزل الفرقان على أبي القاسم صلى الله عليه وسلم ما قاله إنما قال كان أهل الجاهلية يتطيرون من ذلك
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص352 - التمهيد لابن عبد البر ج9ص289 - طرح التثريب في شرح التقريب ج8 ص114 و...
دو نفر از بني عامر به عائشه گفتند : ابو هريره از رسول خدا ( ص) روايت نقل مي کند که فرموده اند : شومي و پليدي در مرکب و زن و اسب است ؛ اما يکي از آنها به آسمان رفت و يکي به زمين !!! عائشه گفت : قسم به کسي که قرآن را بر رسول خدا نازل کرد ، دروغ گفته است ؛ تنها اهل جاهليت اين ها را شوم مي دانستند !!!
قسم به خدا با ابو هريره در روايتش مخالفت مي کنم!!!

از ابو هريره روايت کرده اند رسول خدا فرمودند اگر بند کفش يکي از شما پاره شد ، تا زماني که آن را درست نکرده است به راه نيفتد ؛ وقتي اين خبر به عائشه رسيد گفت : قسم مي خورم که با ابو هريره در آنچه روايت کرده است مخالفت کنم.
وأخرج الترمذي بسند صحيح عن عائشة أنها كانت تقول لأخيفن أبا هريرة فيمشي في نعل واحدة وكذا أخرجه بن أبي شيبة موقوفا وكأنها لم يبلغها النهي وقولها لأخيفن معناه لأفعلن فعلا يخالفه وقد اختلف في ضبطه فروى لأخالفن وهو أوضح في المراد
فتح الباري ج10 ص310
ترمذي با سند صحيح از عائشه روايت کرده است که مي گفت قسم مي خورم که کاري انجام دهم که مخالف نظر ابو هريره باشد ؛ پس با يک لنگه کفش به راه افتاد ؛ و ابن ابي شيبه نيز اين روايت را با سندي موقوف نقل کرده است ؛ و ظاهرا نهي رسول خدا به عائشه نرسيده است!!! ... و روايت شده است که قسم مي خورم که با ابو هريره مخالفت کنم و اين بسيار معنا را واضح مي کند.
ابن قتيبه در اين زمينه کلامي نقل مي کند که يا راوي آن خود وي است و يا ابن مسعود ( از صحابه ) و در هر صورت مي تواند شاهد براي ما باشد .
وذكر أبا هريرة فقال أكذبه عمر وعثمان وعلي وعائشة رضوان الله عليهم وروى حديثا في المشي في الخف الواحد فبلغ عائشة فمشت في خف واحد وقالت لأخالفن أبا هريرة
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
سخن در مورد ابو هريره بود ؛ پس گفت : او را عمر و عثمان و علي و عائشه تکذيب کرده اند ؛ و او روايتي در مورد راه رفتن در يک لنگه کفش نقل کرد ، وقتي اين خبر به عائشه رسيد گفت : قسم مي خورم که با ابو هريره مخالفت کنم .
تکذيب آنچه ابو هريره روايت کرده است :

ابو هريره روايتي نقل کرده است که سگ و الاغ و زن اگر از جلوي نماز گذار عبور کنند ، سبب بطلان نماز مي شوند ؛ عائشه از اين روايت بر آشفت و با چندين روايت ، بطلان ادعاي ابو هريره را اثبات کرد :
وقتي رسول خدا نماز مي خواندند ،من خود در جلوي ايشان بودم

وروى أن الكلب والمرأة والحمار تقطع الصلاة فقالت عائشة رضي الله عنها ربما رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يصلي وسط السرير وأنا على السرير معترضة بينه وبين القبلة
تأويل مختلف الحديث ج1 ص22
ابو هريره روايت کرد که سگ و زن و الاغ ( در صورت عبور از جلوي نماز گذار ) نماز را باطل مي کنند ؛ پس عائشه گفت : من گاهي رسول خدا را مي ديدم که به سوي وسط رخت خواب نماز مي خواند در حاليکه من بر روي رخت خواب بودم و بين ايشان و قبله واقع مي شدم.
آيا « شما » ( خطاب به صحابه اي که اين روايت را نقل کردند از جمله ابو هريره ) ما را به منزله سگ ها قرار داديد ؟

حدثنا إسماعيل بن خليل حدثنا علي بن مسهر عن الأعمش عن مسلم يعني بن صبيح عن مسروق عن عائشة أنه ذكر عندها ما يقطع الصلاة فقالوا يقطعها الكلب والحمار والمرأة قالت لقد جعلتمونا كلابا
صحيح البخاري ج1 ص192ش 489
عائشه وقتي اين فتوا را به او گفتند گفت : آيا شما ما را مانند سگ ها قرار داديد ؟
اقرار ابو هريره : صحابه و سايرين روايات او را دروغ مي شمردند :

چرا شما روايات گمان مي کنند که من به رسول خدا دروغ مي بندم ؟

حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة وأبو كريب واللفظ لأبي كريب قالا حدثنا بن إدريس عن الأعمش عن أبي رزين قال خرج إلينا أبو هريرة فضرب بيده على جبهته فقال ألا إنكم تحدثون أني أكذب على رسول الله
صحيح مسلم ج3 ص1660 ش2098 و الجمع بين الصحيحين ج3 ص123 و فيض القدير ج1ص308
ابوهريره به نزد ما آمد و با دست خويش بر پيشانيش زد و گفت : شما به هم مي گوييد که من به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دروغ مي بندم؟؟؟!!!
اگر رواياتي را که مي دانم نقل کنم من را با سنگ هدف مي گيريد !!!

حدثنا إبراهيم بن عبدالله ثنا محمد بن اسحاق ثنا قتيبة بن سعيد ثنا عمر بن عبدالله الروعي حدثني أبي عن أبي هريرة قال حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم خمسة جرب فأخرجت منها جرابين ولو أخرجت الثالث لرجمتموني بالحجارة
حلية الأولياء ج1 ص381
من از رسول خدا پنج کيسه روايت حفظ کردم که از آن ها دو تا را ( براي شما ) باز کردم ؛ و اگر سومي را باز مي کردم من را با سنگ هدف قرار مي داديد !!!
اگر رواياتي را که مي دانم نقل کنم به من زباله پرت مي کنيد و مي گوييد ديوانه است !!!

حدثنا أبو بكر بن خلاد ثنا الحارث بن أبي أسامة ثنا كثير بن هشام ثنا جعفر بن برقان قال سمعت يزيد بن الأصم يقول سمعت أبا هريرة يقول يقولون أكثرت يا أبا هريرة والذي نفسي بيده لو حدثتكم بكل ما سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم لرميتموني بالقشع ثم ما ناظرتموني
حلية الأولياء ج1 ص381
از ابو هريره شنيدم که مي گفت : مردم مي گويند ابو هريره زيادي روايت نقل مي کند ؛ قسم به کسي که جانم در دست اوست اگر هرچيزي را که از رسول خدا شنيده ام براي شما نقل کنم به من زباله پرت کرده و ديگر با من سخن نخواهيد گفت !!!
عن أبي هريرة أنه كان يقول لو أنبأتكم بكل ما أعلم لرماني الناس بالخرق وقالوا أبو هريرة مجنون
الطبقات الكبرى ج2 ص364 و ج 4 ص 331
از ابو هريره روايت شده است که گفت : اگر هر آنچه مي دانم به شما خبر دهم مردم به من زباله پرت کرده و مي گويند ابو هريره ديوانه است !!!
اگر هر آنچه مي دانم نقل کنم به من مدفوع حيوانات پرت مي کنيد !!!

أخبرنا سليمان بن حرب أخبرنا أبو هلال أخبرنا الحسن قال قال أبو هريرة لو حدثتكم بكل ما في جوفي لرميتموني بالبعر
الطبقات الكبرى ج2 ص364
اگر هر آنچه در درون دارم بگويم به من مدفوع حيوانات پرت مي کنيد!!!
اگر هرچه مي دانم نقل کنيد ، گردنم را مي زنند!!!

عن أبي هريرة قال حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم وعائين فاما أحدهما فبثثته في الناس واما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم
تذكرة الحفاظ ج1 ص35- الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص439- الطبقات الكبرى ج4 ص331 - سير أعلام النبلاء ج2 ص596 و...
از رسول خدا دو ظرف ( روايت ) حفظ کردم ؛ يکي از آنها را بين مردم پراکندم ، اما اگر ديگري را پخش کنم اين گردن قطع مي شود!!!
چه بسيار کيسه هايي که هنوز نگشوده ام!!!

محمد بن راشد عن مكحول قال كان أبو هريرة يقول رب كيس عند أبي هريرة لم يفتحه
سير أعلام النبلاء ج2 ص597- تاريخ مدينة دمشق ج67 ص340
ابو هريره مي گفت چه بسيار کيسه اي ( کيسه علم ) که در نزد ابو هريره است اما هنوز آن را نگشوده است !!!
خطاب به ساير صحابه :اين روايات را زماني شنيدم که شما در بازار مشغول خريد و فروش بوديد!!!

حدثنا عبد العزيز بن عبد الله قال حدثني مالك عن بن شهاب عن الأعرج عن أبي هريرة قال إن الناس يقولون أكثر أبو هريرة ... إن إخواننا من المهاجرين كان يشغلهم الصفق بالأسواق وإن إخواننا من الأنصار كان يشغلهم العمل في أموالهم
صحيح البخاري ج1 ص55 ش118 و ج2 ص827 ش 2223 و ج6 ص2677 ش 6921
از ابو هريره روايت شده است که : مردم مي گويند ابو هريره زيادي روايت نقل مي کند ؛ ... بدرستيکه برادران من از مهاجرين معامله در بازار ايشان را ( از شنيدن روايت ) باز مي داشت و برادران من از انصار را کار در اموالشان ( باغاتشان)!!!
خطاب به عائشه :اين روايات را زماني شنيدم که تو مشغول بازي با سرمه و آينه و آرايش بودي!!!

عن سعيد أن عائشة قالت لأبى هريرة أكثرت الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم يا أبا هريرة قال إنى والله ما كانت تشغلنى عنه المكحلة والخضاب ولكن أرى ذلك شغلك عما استكثرت من حديثى
البداية والنهاية ج8 ص108 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص353 - سير أعلام النبلاء ج2 ص604 - الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص440- المعرفة والتاريخ ج1 ص262 - المستدرك على الصحيحين ج3 ص582 ش6160
عائشه به ابو هريره گفت : زيادي از رسول خدا روايت مي کني !!!ابو هريره پاسخ داد : سرمه و خضاب ( و در بعضي روايات روغن و آينه ) من را از روايت شنيدن باز نداشت ، اما چنين به نظر مي رسد که تو را باز داشته است ، زيرا روايات من را زياد مي داني!!!
ماجراي روايت «من أصبح جنبا»:

ابو هريره از رسول خدا فتوايي بدين مضمون نقل کرد که هر کس صبح هنگام جنب باشد ، نمي تواند روزه بگيرد
صحيح ابن حبان ج8 ص261 ش 3486
و آن را به رسول خدا نسبت مي داد :
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا سفيان عن عمرو عن يحيى بن جعدة عن عبد الله بن عمرو القارىء قال سمعت أبا هريرة يقول لا ورب هذا البيت ما أنا قلت من أصبح جنبا فلا يصوم محمد ورب البيت قاله ما أنا نهيت عن صيام يوم الجمعة محمد نهى عنه ورب البيت
مسند أحمد بن حنبل ج2 ص248 ش 7382
رجوع شود به المحصول ج4ص654 - قواطع الأدلة في الأصول ج1 ص378 - المستصفى ج1 ص104 - أصول السرخسي ج1 ص360
از ابو هريره شنيدم که مي گفت : قسم به پروردگار کعبه که من نيستم که مي گويم هرکس که صبح جنب باشد نمي تواند روزه بگيرد ، قسم به پروردگار کعبه محمد اين را گفته است !!!من نبودم که از روزه روز جمعه نهي کردم ؛ قسم به پروردگار کعبه محمد بود که از آن نهي کرد!!!
اما چون روايات ابو هريره در بين صحابه مقبول نبود به همين جهت مروان ( امير مدينه ) به دو نفر ديگر دستور داد تا به نزد ام سلمه و عائشه همسران رسول خدا بروند و از ايشان در اين زمينه سوال کنند :
أنبأ محمد بن سلمة قال أنبأ بن القاسم عن مالك قال حدثني سمي أنه سمع أبا بكر بن عبد الرحمن يقول كنت أنا وأبي عند مروان بن الحكم وهو أمير المدينة فذكر أن أبا هريرة يقول من أصبح جنبا أفطر ذلك اليوم قال مروان أقسمت عليك يا عبد الرحمن لتذهبن إلى أمي المؤمنين عائشة وأم سلمة فلتسألنهما عن ذلك
سنن النسائي الكبرى ج2 ص180 ش 2937
ابا بکر بن عبد الرحمن مي گويد من و پدرم در نزد مروان بوديم و او امير بر مدينه بود ؛ پس سخن از کلام ابو هريره به ميان آمد که هرکس صبح هنگام جنب باشد آن روز را نمي تواند روزه بگيرد .
مروان گفت : تو را قسم مي دهم که به نزد ام المومنين عائشه و ام سلمه رفته و از ايشان در اين زمينه سوال کنيد .

بر خورد عائشه با وي در اين روايت :

عائشه در اين زمينه از رسول خدا روايت کرد که :
صحيح البخاري ج2 ص681 ش 1829
حدثنا أحمد بن صالح حدثنا بن وهب حدثنا يونس عن بن شهاب عن عروة وأبي بكر قالت عائشة رضي الله عنها كان النبي صلى الله عليه وسلم يدركه الفجر في رمضان من غير حلم فيغتسل ويصوم
رسول خدا گاهي در ماه رمضان در هنگام طلوع فجر جنب بودند ، پس غسل مي کردند و روزه مي گرفتند .
بر خورد ام المومنين ام سلمه با اين روايت :

از ايشان نيز دقيقا مانند روايت عائشه نقل شده است :
صحيح ابن حبان ج8 ص261 ش 3486
نتيجه کلام ام المومنين ام سلمه و عائشه ( و به نقل بعضي حفصه ):

صحابه بعد از شنيدن اين روايت به نزد ابو هريره رفتند و طبق معمول از او سوال کردند که آيا تو خود اين روايت را از رسول خدا شنيده اي ؟
صحيح ابن حبان ج8 ص261 ش 3486 - صحيح ابن خزيمة ج3 ص250 -
عکس العمل ابو هريرة :

ابو هريره که از اين روايت دو همسر رسول خدا جا خورده بود رنگش عوض شد !!!
فلقينا أبا هريرة وهو عند باب المسجد فقلنا له إن الأمير عزم علينا في أمر نذكره لك قال وما هو فحدثه أبي فتلون وجه أبي هريرة
صحيح ابن حبان ج8 ص270 ش 3499 - مصنف عبد الرزاق ج4 ص180 ش 7396 - المعجم الكبير ج18 ص292 ش 749- مسند أحمد بن حنبل ج6 ص308 ش 26672- التمهيد لابن عبد البر ج22 ص42
ابو هريره را در کنار در مسجد ديديم و به او گفتيم امير ما را قسم داده است که چيزي را به تو بگوييم .
گفت : چه چيزي ؟
وقتي پدرم براي او ماجرا را تعريف کرد رنگ چهره ابو بکر تغيير کرد!!!
و گفت : اين روايت را من از رسول خدا نشنيدم بلکه آن را از فضل بن عباس ( که چند سال قبل از دنيا رفته بود ) شنيده ام و به قول عده اي از بزرگان اهل سنت ، مرده اي را شاهد گرفت !!!
رازي در کتاب خويش در مورد اين ماجرا از نظام نقل مي کند که مي گويد :
فقال أبو هريرة أخبرني بذلك الفضل بن عباس
قال النظام والاستدلال به من ثلاثة أوجه :
أحدها أنه استشهد ميتا
وثانيها أنه لو لم يكن متهما فيه لما سألوا غيره
وثالثها أن عائشة وحفصة رضي الله عنهما كذبتاه
المحصول ( رازي ) ج4 ص467
ابو هريره گفته است اين روايت را به من فضل بن عباس خبر داد !!!
نظام گفته است : استدلال به اين روايت از سه جهت است :

نظرات سايرين صحابه ، تابعين و علماي اهل سنت :

ابو هريره
هذيان مي گفت :
اهل سنت در مورد کسي که از خواب بيدار شده است و مي خواهد وضو بگيرد از ابو هريره روايت مي کنند که بايد دست خود را قبل از وارد کردن آن در ظرف آب بشويد ؛ اما گروهي از صحابه و بزرگان بر او اشکال گرفتند که اصحاب در زمان رسول خدا دست را در ظرف آب بزرگ و سنگي (مهراس) که در مسجد رسول خدا بود برده و وضو مي گرفتند ؛ آيا قبل از وارد کردن دست در آن ، دست خويش را شسته بودند ؟
ابو جعفر اشجعي و اصحاب ابن عباس :
وقد ذكر إبراهيم النخعي أن أصحاب عبدالله كانوا إذا ذكر لهم حديث أبي هريرة في أمر المستيقظ من نومه بغسل يديه قبل إدخالهما الإناء قالوا إن أبا هريرة كان مهذارا فما يصنع بالمهراس وقال الأشجعي لأبي هريرة فما تصنع بالمهراس فقال أعوذ بالله من شرك
أحكام القرآن للجصاص ج3 ص359
ابراهيم نخعي روايت کرده است که اصحاب عبد الله بن عباس وقتي براي ايشان روايت ابو هريره - در مورد کسي که از خواب بيدار شده است و مي خواهد وضو بگيرد ، که بايد دست خويش را قبل از وارد کردن در ظرف آب بشويد نقل مي شد مي گفتند : ابو هريره هذيان گفته است ؛ او در مورد مهراس چه مي خواهد بگويد ؟
و اشجعي نيز به ابو هريره مي گفت : در مورد مهراس چه مي گويي؟ ( پس ابو هريره که جوابي نداشت ناراحت مي شد و مي گفت ) از شر تو به خدا پناه مي برم!!!
عائشه (و ظاهرا ابن عباس) :
الإحكام للآمدي ج2 ص134
وقد وافق ابن عباس على ما تخيله من الاستبعاد عائشة حيث قالت رحم الله أبا هريرة لقد كان رجلا مهذارا فماذا يصنع بالمهراس
عائشه با ابن عباس در اينکه کلام ابو هريره را بعيد مي شمرد موافقت کرده است ، زيرا گفته است : خدا ابو هريره را رحمت کند ، او مردي بود که هذيان مي گفت و نمي دانست که در مورد مهراس چه جوابي بدهد!!!
عده اي از علماي تابعين :
روايات ابو هريره در موضوعات مهم مقبول نيست :
وقال الثورى عن منصور عن إبراهيم قال كانوا يرون فى أحاديث أبى هريرة شيئا وما كانوا يأخذون بكل حديث أبى هريرة إلا ما كان من حديث صفة جنة أو نار أو حث على عمل صالح أو نهى عن شر جاء القرآن به ... وقد قال ما قاله إبراهيم طائفة من الكوفيين
البداية والنهاية ج8 ص109
رجوع شود به تاريخ مدينة دمشق ج67 ص361 و سير أعلام النبلاء ج2 ص608 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص67
ابراهيم گفته است که علما در روايات ابي هريره اشکالاتي مي ديدند و همه روايات او را قبول نمي کردند ؛ مگر در مورد خصوصيان بهشت يا جهنم يا دعوت به انجام کاري نيک يا نهي از کار بدي که قرآن از آن نهي کرده است ... و اين مطلبي را که ابراهيم گفته است گروهي از کوفيين نيز مي گويند .
قال ابن كثير : وقال شريك ، عن مغيرة ، عن إبراهيم قال : كان أصحابنا يدعون من حديث أبي هريرة . وروى الأعمش ، عن إبراهيم ، قال : ما كانوا يأخذون من كل حديث أبي هريرة .
تاريخ ابن كثير 8 ص 109
اصحاب ما بسياري از روايات ابو هريره را رها مي کردند ... همه روايات ابو هريره را نمي گرفتند.
و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد :
وروى أبو أسامة عن الأعمش ، قال : كان إبراهيم صحيح الحديث ، فكنت إذا سمعت الحديث أتيته فعرضته عليه ، فأتيته يوما بأحاديث من حديث أبي صالح عن أبي هريرة ، فقال : دعني من أبي هريرة إنهم كانوا يتركون كثيرا من حديثه .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68
اعمش مي گويد : ابراهيم در روايت صحيح بود ( هيچ اشتباه و دروغي نداشت ) ؛ به همين جهت وقتي روايتي را مي شنيدم به نزد او رفته و اين روايت را براي او مي خواندم ؛ پس روزي براي او رواياتي از ابي صالح از ابو هريره آوردم اما او گفت :
من را از روايات ابو هريره معاف دار ؛ که ايشان ( بزرگان حديث) بسياري از روايات او را ترک مي کنند
مسلم نيشابوري : او فرقي بين گويندگان حديث نمي گذاشت :
در اين زمينه مسلم بن حجاج نيشابوري (مولف صحيح مسلم) مي گويد :
حدثنا عبد الله بن عبد الرحمن الدارمي ثنا مروان الدمشقي عن الليث بن سعد حدثني بكير بن الاشج قال قال لنا بسر بن سعيد اتقوا الله وتحفظوا من الحديث فوالله لقد رأيتنا نجالس أبا هريرة فيحدث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم عن كعب وحديث كعب عن رسول الله صلى الله عليه وسلم
التمييز ص175 ش 10 نوشته مسلم بن حجاج
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص359 به نقل از مسلم
البداية والنهاية ج8 ص109 به نقل از مسلم
بسر بن سعيد مي گفت : از خدا بترسيد و در مورد روايت با دقت پيش برويد ؛ قسم به خدا شما ما را ديديد که با ابو هريره مي نشستيم اما او براي ما روايات رسول خدا را از کعب و روايات کعب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي کرد.
شعبه او را مدلس مي دانست :
يكي از مسائلي كه تمامي علماي رجال اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند ، اين است كه ابوهريره مدلس بوده است و سخني را كه از ديگران شنيده بوده ، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت مي‌داده است .
ذهبي در ترجمه ابوهريره مي‌نويسد :
قال يزيد بن هارون : سمعت شعبة يقول : كان أبو هريرة يدلس .
سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 2 - ص 608 و الكامل - عبد الله بن عدي - ج 1 - ص 68 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 67 - ص 359 و ... .
ابو هريره تدليس مي کرد .
ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل اين سخن در نوع تدليس أبوهريره مي‌نويسد ‌:
أي يروي ما سمعه من كعب وما سمعه من رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا يميز هذا من هذا - ذكره ابن عساكر . وكان شعبة يشير بهذا إلى حديثه « من أصبح جنبا فلا صيام له » فإنه لما حوقق عليه قال : أخبرنيه مخبر ولم أسمعه من رسول الله صلى الله عليه وسلم .
البداية والنهاية - ابن كثير - ج 8 - ص 117 118 .
او آنچه را که از کعب شنيده بود و آنچه را از رسول خدا شنيده بود نقل کرده و بين آن دو فرقي نمي گذاشت ؛ اين را ابن عساکر گفته است . و ظاهرا شعبه به اين روايت اشاره مي کند که هرکس که صبح جنب از خواب بيدار شود نمي تواند روزه بگيرد ؛ پس بدرستيکه وقتي از او در مورد اين روايت بازجويي شد گفت : اين مطلب را کسي به من خبر داده بود و از رسول خدا نشنيده بودم !!!
ذهبي بعد از نقل اين روايت در توجه تدليس ابوهريره مي‌گويد :
قلت : تدليس الصحابة كثير ، ولا عيب فيه ؛ فإن تدليسهم عن صاحب أكبر منهم ؛ والصحابة كلهم عدول .
سير أعلام النبلاء ج 2 ص 608 .
مي گويم : تدليس صحابه زياد است و اشکالي ندارد ؛ زيرا تدليس ايشان از شخصي بالاتر از خودش بوده است و صحابه همگي عادل هستند!!!
در حالي كه اين سخن غير معقول و خلاف تحقيق است ؛ چرا كه ممكن شخص حذف شده از كساني باشد كه خداوند آن‌ها را در قرآنش اين گونه توصيف كرده است :
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... التوبه / 101 .
و از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى‏شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم‏ .
يا از اشخاصي همچون وليد بن عقبه باشد كه خداوند در باره او مي فرمايد :
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ . الحجرات / 6 .
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!
ابو حنيفه : ابو هريره عادل نيست!!!
وروى أبو يوسف ، قال : قلت لأبي حنيفة : الخبر يجئ عن رسول الله صلى الله عليه وسلم يخالف قياسنا ما تصنع به ؟ قال : إذا جاءت به الرواة الثقات عملنا به وتركنا الرأي ، فقلت : ما تقول في رواية أبى بكر وعمر ؟ فقال : ناهيك بهما ! فقلت : على و عثمان ، قال : كذلك ، فلما رآني أعد الصحابة قال : والصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا ، ثم عد منهم أبا هريرة وأنس بن مالك .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68 - روضة العلماء للزندويستي - كتائب أعلام الأخيار للكفوي
ابو يوسف شاگر ابو حنيفه مي گويد به ابو حنيفه گفتم : براي ما رواياتي از رسول خدا مي آيد که با قياس ما مخالف است ، آنها را چه بکنيم ؟ فرمودند اگر روايت از افراد مورد اطمينان باشد به آن عمل کرده ونظر خويش را کنار مي گذاريم ؛ گفتم نظر شما در مورد روايات ابو بکر و عمر چيست ؟
تو را از کنار گذاشتن آن ها نهي مي کنم .
گفتم : علي و عثمان؟
پاسخ داد : آن دو نيز همچنين
وقتي که ديد يک يک صحابه را مي شمارم گفت : صحابه همگي ايشان عادلند غير از چند نفر که نام ايشان را برد و از ايشان ابو هريره بود و مالک بن انس.
ساير علماي حنفيه :
در کتب احناف مواردي از طعن صريح و يا کنايه به ابو هريره موجود است :
ابو هريره اشکالات بسيار دارد :
ابو جعفر هندواني در شرح کلام امام خويش ابو حنيفه مي گويد :
قال الفقيه أبو جعفر الهندواني : انما لم يترك قوله بقول هؤلاء الثلاثة لأنهم مطعونون
القول الصراح في البخاري وصحيحه الجامع ص 233 نقلا عن كتائب الأعلام الأخيار
به درستيکه قياس فقيه به سبب روايت اين سه نفر ترک نمي شود ، زيرا ايشان مطعون هستند ( در مورد ايشان بدي هاي بسيار نقل شده است ).
فتاواي همه صحابه مقبول است غير از سه نفر :ابو هريره ...
عن عيسى بن أبان أنه قال : أقلد أقاويل جميع الصحابة الا ثلاثة منهم : أبو هريرة و ...
همان
از عيسي بن ابان نقل شده است که گفت : کلمات همه صحابه را تبعيت مي کنم به غير از سه نفر : ابو هريره و....
وقتي مدرک مساله اي روايت ابو هريره باشد مقبول نيست!!!:
ابن حزم در کتاب خويش « المحلي» در مورد نظر محمد بن حسن شيباني از معروف ترين علماي حنفي در مورد روايت ابو هريره مي گويد :
وروينا من طريق أبي عبيد أنه ناظر في هذه المسألة محمد بن الحسن فلم يجد عنده أكثر من أن قال هذا من حديث أبي هريرة
المحلى ج8 ص178
محمد بن الحسن ( شيباني ) در اين مساله مناظره کرد و تنها جوابي که داد اين بود که اين روايت از ابو هريره است ( و روايت ابو هريره مقبول نيست )!!!
ابو جعفر استاد ابن ابي الحديد : روايات ابو هريره مرضي نيست
قال أبو جعفر : وأبو هريرة مدخول عند شيوخنا غير مرضى الرواية ، ضربه عمر بالدرة ، وقال : قد أكثرت من الرواية وأحر بك أن تكون كاذبا على رسول الله صلى الله عليه !
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص67
ابو جعفر گفته است : ابو هريره در نظر اساتيد ما مورد قبول نيست و روايات او پذيرفته نيست ؛ عمر او را با شلاق زد و به او گفت : زياد روايت گفته اي و براي تو سزاوار است که بر رسول خدا دروغ بسته باشي
تکذيب ابو هريره توسط گروهي از علماء نزد هارون الرشيد :
وعن عمر بن حبيب قال حضرت مجلس هارون الرشيد فجرت مسألة تنازعها الحضور وعلت أصواتهم فاحتج بعضهم بحديث يرويه أبو هريرة عن رسول الله صلى الله عليه وسلم فرفع بعضهم الحديث وزادت المدافعة والخصام حتى قال قائلون منهم لا يقبل هذا الحديث على رسول الله صلى الله عليه وسلم لأن أبا هريرة متهم فيما يرويه وصرحوا بتكذيبه ورأيت الرشيد قد نحا نحوهم ونصر قولهم
تفسير القرطبي ج16ص298 - تهذيب الكمال ج21 ص294 - تاريخ بغداد ج11 ص197 - المنتظم ج10 ص163 - الوافي بالوفيات ج22 ص276
از عمر بن حبيب روايت شده است که گفت : در مجلس هارون الرشيد حاضر بودم ؛ پس بحث در مورد مساله اي سر گرفت و صداها در اين زمينه بالا رفت ؛ پس عده اي از ايشان به روايتي که ابو هريره در اين زمينه نقل کرده بود استشهاد کردند ؛ عده اي اين حديث را گرفته و آن را بالا بردند ( سند آن را به ابو هريره رساندند ) ؛ آنقدر بحث بالا گرفت که عده اي از ايشان گفتند : اين حديث از رسول خدا قبول نيست ؛ زيرا ابو هريره راوي اين روايت در نقل آن متهم است ؛ و تصريح به تکذيب ابو هريره کردند ؛ و رشيد نيز به جهت ايشان ميل کرده و نظر ايشان را تاييد کرد.
چهره پنجم :منبع روايات اخلاقي
کسي که بسياري از روايات او در کتب اهل سنت ، منبع اخلاقيات ايشان است ؛ در صحيح بخاري اولين روايتي که در زمينه اخلاق به آن استشهاد شده است روايت ابو هريره است :
حدثنا عبد الله بن محمد قال حدثنا أبو عامر العقدي قال حدثنا سليمان بن بلال عن عبد الله بن دينار عن أبي صالح عن أبي هريرة رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال الإيمان بضع وستون شعبة والحياء شعبة من الإيمان
صحيح البخاري ج1 12 ش 9

فصلي در مورد روايات جعلي در بدگويي از علي : و استاد ما ابو جعفر اسکافي که از کساني بود که در دوستي علي ثابت قدم بود و بسيار او را گرامي مي داشت ؛ اگر چه اعتقاد به برتري علي ( از ساير خلفا ) شايع در بين همه ياران ما در بغداد است اما او از بقيه در اين زمينه نظرش قوي تر بود و اعتقادش خالص تر گفته است که معاويه عده اي از صحابه و عده اي از تابعين را مامور کرد تا در مورد علي رواياتي زشت جعل کنند که لازمه اين روايات اشکال به علي و بيزاري از او بود ؛ و براي ايشان حقوقي قرار داد که آن قدر بود که مردم بدان توجه کنند ؛ پس هر آنچه که معاويه دوست داشت جعل کردند ؛ و يکي از ايشان ابو هريره بود ...
وقتي که ابو هريره با معاويه در سال خشکسالي به عراق آمد به مسجد کوفه رفت و وقتي جمعيت زياد مردم را ديد دو زانو نشسته و سپس چندين بار با کف دست به قسمت بي موي سرش زد و گفت : اي اهل عراق ؛ آيا گمان مي کنيد که من بر خدا و رسول او دروغ مي بندم و خود را با آتش مي سوزانم ؟ قسم به خدا که از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که مي فرمود : براي هر پيامبري حرمي است و حرم من در مدينه است از بين عير تا ثور ؛ پس هرکس که در آن سبب بروز فاجعه اي شود لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد ؛ و خدا را شاهد مي گيرم که علي در مدينه سبب بروز فاجعه شد !!!
وقتي اين خبر به معاويه رسيد به او جايزه داد و او را گرامي داشت و حاکم بر مدينه نمود!!!
ماجراي اعمش و مغيرة بن سعيد :
حدثنا محمد بن أحمد الوراميني قال حدثنا يحيى بن المغيرة قال حدثنا أبو زهير قال حدثنا الأعمش عن أبي صالح وأبي رزين عن أبي هريرة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال من أحدث حدثا أو آوى محدثا وذكر الحديث وذكر في آخره كلاما لأبي هريرة في علي وكلاما لعلي في أبي هريرة قال أبو زهير فحدث الأعمش بهذا الحديث وعنده المغيرة بن سعيد فلما بلغ قول أبي هريرة في علي قال كذب أبو هريرة فلما بلغ قول علي في أبي هريرة قال صدق علي قال فقال الأعمش صدق علي وكذب أبو هريرة لا ولكن غضب هذا فقال وغضب هذا فقال له
ضعفاء العقيلي ج4 ص179
مغيرة بن سعيد از ... از ابو هريره از رسول خدا روايت کرده است که «هرکس فاجعه اي انجام داد و يا کسي را که فاجعه اي انجام داده پناه دهد» و سپس روايت را ذکر کرده است ؛ و در آخر اين روايت کلامي از ابي هريره را در ( ذم ) علي و کلام علي را در ( ذم ) ابو هريره نقل کرده است ؛ ابو زهير مي گويد اعمش اين روايت را در نزد مغيره نقل کرد ؛ وقتي به کلام ابو هريره در مورد علي رسيد گفت : ابو هريره ( در مورد علي ) دروغ گفت و وقتي به کلام علي در مورد ابو هريره رسيد گفت : علي ( در مورد ذم ابو هريره ) راست گفت ؛ اعمش گفت علي راست گفت و ابو هريره دروغ ؟!!! ( چنين نبوده است ، بلکه ) اين ( از ديگري ) عصباني شده و چيزي گفته و او نيز ( از اين عصباني شده ) و در مورد او چيزي گفته است !!!
جالب اينجاست که اعمش اين ماجرا را زير سوال نمي برد و تنها مي گويد امير مومنان و ابو هريره از روي عصبانيت سخن گفته اند !!!
دشمن با امير مومنان :
قال الأصبغ : دخلت على معاوية وهو جالس على نطع من الأدم متكيا " على وسادتين خضراوين ، عن يمينه عمرو بن العاص وحوشب وذو الكلاع ، وعن يساره أخوه عتبة وابن عامر بن كريز والوليد بن عقبة وعبد الرحمان بن خالد وشرحبيل بن السمط ، وبين يديه أبو هريرة وأبو الدرداء والنعمان بن بشير وأبو امامة الباهلي ، فلما قرأ الكتاب قال : ان عليا " لا يدفع إلينا قتلة عثمان ، فقلت له : يا معاوية لا تعتل بدم عثمان ، فإنك تطلب الملك والسلطان ، ولو كنت أردت نصرته حيا " لنصرته ولكنك تربصت به لتجعل ذلك سببا إلى وصولك إلى الملك ، فغضب من [ كلامي ]
فأردت ان يزيد غضبه فقلت لأبي هريرة : يا صاحب رسول الله انى أحلفك بالله الذي لا إله إلا هو ، عالم الغيب والشهادة ، وبحق حبيبه المصطفى عليه السلام ألا أخبرتني أشهدت غدير خم ؟
قال : بلى شهدته .
قلت فما سمعته [ يقول ] في علي ؟
قال : سمعته يقول : من كنت مولاه فعلى مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، وأخذل من خذله .
قلت له : فإذا أنت واليت عدوه وعاديت وليه .
فتنفس أبو هريرة الصعداء وقال : إنا لله وانا إليه راجعون
مناقب خوارزمي ص205 و تذکرة الخواص سبط ابن جوزي ص 48
اصبغ بن نباته مي گويد بر معاويه وارد شدم در حاليکه بر زير اندازي از چرم نشسته و بر دو پشتي سبز تکيه داده بود و در سمت راست او عمرو بن عاص و حوشب و ذوالکلاع و در سمت چپ او وليد بن عقبه و عبد الرحمن بن خالد و شرحبيل بن سمط بودند و در جلوي او ابو هريره و ابو درداء و نعمان بن بشير و ابو امامه باهلي ؛ وقتي نامه (امير مومنان را به او دادم و و او آن ) را خواند گفت : بدرستيکه علي کشندگان عثمان را به ما تحويل نمي دهد ؛ پس به او گفتم : اي معاويه ؛ غصه خون عثمان را نخور ، زيرا تو به دنبال حکومتي و اگر مي خواستي او را ياري کني در زمان زندگيش به داد او مي رسيدي ( اما لشکرت را در بيرون مدينه مستقر کردي و به ياري او نشتافتي ) اما تو درنگ کردي و کشته شدن او را وسيله براي حکومت خويش قرار دادي ؛ پس از کلام من خشمگين شد و من خواستم تا خشمگين تر شود ؛ پس به ابو هريره گفتم : اي صحابي رسول خدا ؛ تو را به خدايي که جز او نيست ، خداي داناي پنهان و آشکار ، و به حق پيامبر عليه السلام قسم مي دهم که به من بگو آيا در غدير خم حاضر بودي؟ پاسخ داد :آري
گفتم : آيا شنيدي که در مورد علي چه فرمود ؟
گفت : از او شنيدم که فرمود : هرکس که من مولاي اويم ، پس علي مولاي اوست ؛ خدايا هرکسي را که او را دوست مي دارد ، دوست بدار و هرکس که او را دشمن مي دارد دشمن بدار و ياري نما هرکس او را ياري نمود و خوار بنما هرکس را که او را خوار نمايد .
به او گفتم : بنا بر اين تو دشمن او را ياري کردي و با يار او دشمني نمودي!!!
پس ابو هريره آهي از ته دل کشيد و گفت : إنا لله و إنا اليه راجعون!!!
وروى سفيان الثوري ، عن عبد الرحمن بن القاسم ، عن عمر بن عبد الغفار ، أن أبا هريرة لما قدم الكوفة مع معاوية ، كان يجلس بالعشيات بباب كندة ، ويجلس الناس إليه ، فجاء شاب من الكوفة ، فجلس إليه ، فقال : يا أبا هريرة ، أنشدك الله ، أسمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول لعلي بن أبي طالب : ( اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ) ! فقال : اللهم نعم ، قال : فأشهد بالله ، لقد واليت عدوه ، وعاديت وليه ! ثم قام عنه .
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68
وقتي ابو هريره همراه با معاويه به کوفه آمد ، شب ها در کنار درب کنده مي نشست ؛ و مردم نيز در کنار او مي نشستند ؛ پس جواني از کوفه آمد و در کنار او نشست و گفت : اي ابو هريره ؛ تو را به خدا قسم مي دهم که آيا از رسول خدا شنيدي که در مورد علي مي گفت : خدايا هرکس او را دوست مي دارد دوست بدار و هرکس با او دشمن است دشمن بدار ؟
پس گفت : خدا را شاهد مي گيرم که چنين است .
پس جوان گفت : من نيز خدا را شاهد مي گيرم که او دشمن او را دوست خود گرفتي و با دوست او دشمني کردي و سپس ايستاده و رفت .
چهره يازدهم : دوست رسول خدا :
ابو هريره در بسياري از اوقات وقتي مي خواست از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم روايت کند مي گفت : دوست من (خليلي) رسول خدا به من فرمود :
حدثنا عبد الله حدثني أبي حدثنا يحيى بن إسحاق حدثنا البراء عن الحسن عن أبي هريرة قال حدثني خليلي الصادق رسول الله صلى الله عليه وسلم
مسند أحمد بن حنبل ج2 ص369 ش 8809
از ابو هريره روايت شده است که گفت : دوست راستگوي من رسول خدا فرمود!!!
شبيه اين روايت در کتب مشهور اهل سنت فراوان است :
مسند أبي يعلى ج12ص19 - مسند أحمد بن حنبل ج2 ص539 - المطالب العالية ج18 ص353 - مجمع الزوائد ج7 ص315
چهره دوازدهم : دشمني در لباس دوست :
وقتي امير مومنان با اين سخنان ابو هريره برخورد کردند به اوفرمودند :
متى كان خليلك
از چه زماني رسول خدا با تو دوست شده اند ؟؟؟!!!
اين مطلب در آدرس هاي ذيل آمده است :
تأويل مختلف الحديث ص41 - المحصول ج4ص465 - أساس التقديس في علم الكلام للرازي ص128 - الروض الانف ج3 ص250
و نيز گذشت که او با امير مومنان دشمني مي کرد و دشمن امير مومنان نيز به اقرار خود ابو هريره و غير او دشمن رسول خدا و دشمن خداست :
مناقب خوارزمي ص205 و تذکرة الخواص سبط ابن جوزي ص 48 - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68
چهره سيزدهم :والي بحرين و مدينه از طرف عمر و معاويه :
وقتي علاء حضرمي در بحرين از دنيا رفت ، عمر ابو هريره را که از زمان رسول خدا با علاء همراه شده بود در آنجا به کار گمرد :
ثم أن عمر استعمله على البحرين فتوفي بها فاستعمل مكانه أبا هريرة الدوسي وإنما توفي العلاء بن الحضرمي بالبحرين سنة إحدى وعشرين
المستدرك على الصحيحين ج3 ص335 باب ذكر مناقب العلاء بن الحضرمي رضي الله عنه ش 5282
عمر نيز او را والي بر بحرين قرار داد و وي در آنجا از دنيا رفت ؛ پس عمر ابو هريره را به جاي او به کار گماشت ؛ و علاء حضرمي در بحرين در سال 21 از دنيا رفت.
در زمان معاويه نيز نائب رييس مدينه ( جانشين مروان ) بود:
ناريخ ابن كثير ج 8 ص 113 - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص63 و 69 - ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ص111 ش159 للثعالبي
چهره چهاردهم : معزول از طرف عمر و معاويه :
عمر او را عزل مي کند :
جالب اينجاست که هم عمر او را به خاطر دزدي از بيت المال از کار بر کنار کرد و هم معاويه او را به خاطر بد دهاني عزل نمود :
مورخين نقل كرده‌اند كه عمر بن خطاب در سال 21 هـ ابوهريره به عنوان والي به بحرين فرستاد . به خليفه خبر دادند كه ابو هريره مال و ثروت هنگفتي جمع آورده كرده است . خليفه در سال 23 وي را عزل و به مدينه فراخواند . وقتي ابو هريره آمد ، عمر به وي گفت :
يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله؟!
اين دشمن خدا و دشمن كتاب خدا ! مال خدا را سرقت مي‌كني ؟
ابوهريره در جواب گفت :
لم أسرق وإنّما هي عطايا الناس لي .
دزدي نكرده‌ام ، اين‌ها هديه‌هايي است كه مردم به من داده‌اند !
الكامل، لابن الأثير ، حوادث سال 23 و الطبقات الظكبرى ، ابن سعد ، ج4 ، ص335 و... .

ابن عبد ربه در عقد الفريد مي‌نويسد :
ثم دعا أبا هريرة فقال له: هل علمت من حين أني استعملتك على البحرين، وأنت بلا نعلين، ثم بلغني أنك ابتعت أفراساً بألف دينار وستمائة دينار؟ قال: كانت لنا أفراس تناتجت، وعطايا تلاحقت. قال: قد حسبت لك رزقك ومؤونتك وهذا فضل فأده. قال: ليس لك ذلك. قال بلى والله وأوجع ظهرك. ثم قام إليه بالدرة فضربه حتى أدماه .
عقد الفريد ،‌ ج1 ، ص13 ، باب ما يؤخذ السلطان من الحزم .
عمر ابو هريره را خواسته و به او گفت :آيا به ياد داري وقتي که من تو را والي بر بحرين کردم در حالي که حتي کفش به پا نداشتي ؟ حال به من خبر رسيده است که چند اسب را به قيمت هزار و ششصد دينار خريده اي ؟گفت : ما چند اسب داشتيم که فرزند زاييدند و مقداري هم هديه به ما رسيد .
عمر گفت : من براي تو مقدار حقوق تو و خرجي تو را داده بودم و اين مقدار زيادي است ؛ پس بايد آن را برگرداني .
ابو هريره گفت : تو حق اين کار را نداري !!!
عمر گفت : قسم به خدا که چنين حقي دارم و پشت تو را هم به درد خواهم آورد!!!
سپس ايستاده و او را شلاق زد تا خونينش کرد .
مادرت تو را تغوط نکرد مگر براي خر چراني!!!
ابن عبد ربه در ادامه اين گفتگو عبارتي را از عمر نقل مي کند که اگر در مورد پست ترين انسان ها هم گفته شود سبب شرم او خواهد شد :
قال: ذلك لو أخذتها من حلال وأديتها طائعاً. أجئت من أقصى حجر البحرين يجبي الناس لك لا لله ولا للمسلمين! ما رجعت بك أميمة إلا لرعية الحمر. وأميمة أم أبي هريرة.
عقد الفريد ،‌ ج1 ، ص13 ، باب ما يؤخذ السلطان من الحزم .
عمر گفت : اين مال در صورتي براي تو بود که آن را از راه حلال به دست آورده بودي و کار خود را به صورت اختياري ( و نه از طرف من ) انجام مي دادي ؛ آيا تو از دور ترين نقاط بحرين ( دوس ) به اينجا آمده اي (مسلمان شده اي و ولايت به دست گرفته اي ) تا مردم براي تو پول جمع کنند ؟ نه خدا راضي است و نه خلق خدا .
مادرت اميمه تو را تغوط نکرد مگر براي چراندن خرها!!!
معاويه او را عزل مي کند :
مصادر بدگويي ابو هريره از معاويه را سابق ذکر نموديم ؛ همين مطلب گاهي سبب مي شد که معاويه از او عصباني شود :
قال كان معاوية يبعث أبا هريرة على المدينة فإذا غضب عليه بعث مروان وعزله
تذكرة الحفاظ ج1 ص36 و تاريخ الإسلام ذهبي ج4 ص356 و سير أعلام النبلاء ج2 ص613
معاويه ابو هريره را به عنوان حاکم بر مدينه مي فرستاد اما وقتي از او عصباني مي شد مروان را فرستاده و او را معزول مي کرد .
چهره پانزدهم : مردي که در فتوحات بسيار حضور داشت :
در روايات بسيار ابو هريره جنگ هايي را که با مرتدين در زمان ابو بکر داشته اند توصيف مي کند ؛ جداي از اين روايات بسياري نيز در مورد ساير جنگ ها دارد .
چهره شانزدهم : فراري از جنگ :
فرار از جنگ در صفين :
همانطور که گذشت کلمات ابو هريره را در فرار از جنگ صفين بيان کرديم :
وكان يصلي خلف علي ويأكل على سماط معاوية ويعتزل القتال ويقول الصلاة خلف علي أتم وسماط معاوية أدسم وترك القتال أسلم
شذرات الذهب ج1 ص64
او پشت سر علي نماز مي خواند و بر سر سفره معاويه غذا مي خورد و از جنگ کناره مي گرفت و مي گفت : نماز پشت سر علي کامل تر است و غذاي سر سفره معاويه چرب تر ، و دوري از جنگ براي حفظ جان بهتر !!!
فرار از موته :
در تاريخ جنگ ديگري نيز در زمان رسول خدا نقل شده است که ابو هريره در آن شرکت داشت ؛ به روايت ذيل توجه کنيد :
أخبرنا أبو عبد الله الأصبهاني ثنا الحسين بن الجهم ثنا الحسين بن الفرج ثنا الواقدي ثنا خالد بن إلياس عن الأعرج عن أبي هريرة رضي الله عنه قال لقد كان بيني وبين بن عم لي كلام فقال إلا فرارك يوم مؤتة فما دريت أي شيء أقول له
المستدرك على الصحيحين ج3 ص45 ش4356
از ابو هريره روايت شده است که گفت : بين من و پسر عمويم دعوا بود ؛ ( پس او گفت و من جواب دادم تا اينکه گفت : همه چيز را جواب دادي ) غير از فرارت در روز جنگ موته ؛ و ندانستم که چه پاسخي به او بدهم !!!
چهره هفدهم : يکي از ارکان دفاع از معاويه و دشمني با علي :
ابو هريره وقتي براي معاويه کار مي کرد و روايت جعل مي نمود ، معاويه از او خشنود بود ؛ زيرا رواياتي در ذم امير مومنان نقل کرده بود که سابقا گذشت :
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص63
و نيز در مورد معاويه فضائل ذيل را گفته است :
زيباترين چهره ها : معاويه بر منبر رسول خدا!!!
با اينکه اهل سنت روايت کرده اند که رسول خدا فرمودند : اگر معاويه را بر منبر من ديديد او را بکشيد ، ابي هريره در اين زمينه مي گويد :
ونظر أبو هريرة إلى عائشة بنت طلحة فقال سبحان الله ما أحسن ما غذاك أهلك والله ما رأيت وجها أحسن منك إلا وجه معاوية على منبر رسول الله
طبائع النساء ابن عبد ربه ص59 و نيز العقد الفريد ج 6 ص 101
ابو هريره روزي به عائشه دختر طلحه نظر کرده و گفت : سبحان الله ، چقدر خاندان تو به تو رسيده اند ؛ قسم به خدا که من چهره اي از چهره تو زيباتر نديدم مگر چهره معاويه بر منبر رسول خدا!!!
پيشگويي در مورد حکومت معاويه :
وقال الشافعى قال أبو هريرة رأيت هندا بمكة كأن وجهها فلقة قمر وخلفها من عجيزتها مثل الرجل الجالس ومعها صبى يلعب فمر رجل فنظر إليه فقال إنى لأرى غلاما إن عاش ليسودن قومه فقالت هند إن لم يسد إلا قومه فأماته الله وهو معاوية بن أبى سفيان
البداية والنهاية ج8 ص118
شافعي گفته است که ابو هريره گفت : در مکه هند ( مادر معاويه ) را ديدم که چهره اش مانند قرص ماه بود و از پشت سر مانند مردي نشسته به نظر مي آمد و پسري همراه او بود که بازي مي کرد ؛ پس مردي گذتش و گفت : من کودکي را مي بينم که اگر بزرگ شود سرور قومش خواهد بود !!!
هند گفت : اگر او تنها سرور بر قومش بشود خدا او را بکشد ( او سرور همه مردم خواهد شد)
و آن پسر معاويه بود!!!
چهره هجدهم :ابو هريره راوي بدترين روايات در ذم معاويه و خاندان او :
آري ابو هريره وقتي با معاويه خوب بود چنين فضيلت هايي را در مورد علم غيب مادر او نقل مي کند!!! اما وقتي معاويه و مروان بخشش خويش را به او کم کردند ، شروع کرد بر ضد ايشان سخن گفتن و روايت نقل کرد که :
حدثنا موسى بن إسماعيل حدثنا عمرو بن يحيى بن سعيد بن عمرو بن سعيد قال أخبرني جدي قال كنت جالسا مع أبي هريرة في مسجد النبي صلى الله عليه وسلم بالمدينة ومعنا مروان قال أبو هريرة سمعت الصادق المصدوق يقول هلكة أمتي على يدي غلمة من قريش فقال مروان لعنة الله عليهم غلمة فقال أبو هريرة لو شئت أن أقول بني فلان وبني فلان لفعلت فكنت أخرج مع جدي إلى بني مروان حين ملكوا بالشام فإذا رآهم غلمانا أحداثا قال لنا عسى هؤلاء أن يكونوا منهم قلنا أنت أعلم
صحيح البخاري ج6 ص2589 ش 6649 باب قول النبي صلى الله عليه وسلم هلاك أمتي على يدي أغيلمة سفهاء
همراه با ابو هريره در مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نشسته بوديم و مروان نيز همراه ما بود ؛ پس ابو هريره گفت : از راستگوي تصديق شده ( رسول خدا ) شنيدم که مي گفت : هلاکت امت من به دست جواناني قريشي است .
مروان گفت : خدا اين گروه را لعنت کند .
ابو هريره گفت : اگر بخواهم مي گويم که ايشان فرزندان فلاني و فلاني هستند .
بعد از اين ماجرا همراه با پدر بزرگم به نزد بني مروان رفتيم در حاليکه در شام به حکومت رسيده بودند ؛ وقتي ايشان را ديد که جوان هستند گفت : سزاوار است که اين جوانان از همان ها باشند!!!
ابن عماد حنبلي در مورد اين روايت مي گويد :
وعلى فعل الأمويين وأمرائهم بأهل البيت حمل قوله صلى الله عليه وسلم هلاك أمتي على أيدي أغيلمة من قريش قال أبو هريرة لو شئت أن أقول بني فلان وبنى فلان لفعلت ومثل فعل يزيد
شذرات الذهب ج1 ص68
اين روايت رسول خدا که «هلاکت امت من به دست جواناني از قريش است ...» بر کارهاي امويان و خاندان ايشان با اهل بيت حمل مي شود . و نيز کارهاي يزيد.
چهره نوزدهم : شاگرد رسول خدا
اهل سنت او را به عنوان مهم ترين شاگرد رسول خدا مي دانند ، و طبيعتا اگر کسي شاگردي رسول خدا را نموده باشد ديگر محتاج شاگردي يهود و نصاري و مطالعه کتب ايشان نخواهد شد ؛ مخصوصا مثل ابو هريره اي که بايد روايات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را در نهي از خواندن کتاب هاي انبياي گذشته شنيده باشد :
مصنف عبد الرزاق ج6 ص112 تا 114 ش 10163 تا 10166
چهره بيستم:
اما با همه اين احوال مي بينيم که ابو هريره به جاي حفظ احترام رسول خدا به عنوان استاد خويش ، زانوي تلمذ و شاگردي در جلوي احبار و بزرگان يهود تازه مسلمان زده تا از ايشان علم ياد بگيرد!!!
ابتداي ارتباط ابو هريره با کعب :
أخبرنا محمد بن عبد الله انا روح عن كهمس بن الحسن عن عبد الله بن شقيق قال جاء أبو هريرة رضي الله عنه إلى كعب يسأل عنه وكعب في القوم فقال كعب ما تريد منه فقال أما اني لا أعرف لأحد من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم ان يكون أحفظ لحديثه مني فقال كعب أما انك لن تجد طالب شيء الا سيشبع منه يوما من الدهر الا طالب علم أو طالب دنيا فقال أنت كعب قال نعم قال لمثل هذا جئت
سنن الدارمي ج1 ص98 ش 284- الطبقات الكبرى ج4 ص332 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص341
روزي ابو هريره به نزد کعب آمد در حاليکه کعب در بين گروهي نشسته بود - تا از او سوال کند ؛ پس کعب از او سوال کرد که چه مي خواهي ؟
پاسخ داد : آگاه باش که من کسي از اصحاب رسول خدا ( ص ) را نمي شناسم که از من بيشتر روايت حفظ کرده باشد ؛ کعب گفت : آگاه باش که جوينده هيچ چيزي نيست که روزي از آن سير مي شود مگر جوينده علم يا جوينده دنيا .
ابو هريره گفت : تو کعب هستي ؟ ( جز کعب کسي اينگونه سخن علمي نمي گويد )
کعب گفت : ( آري ) تو براي مثل همين مطلب به نزد من آمده اي !!!
استمرار ارتباط ابو هريره با کعب
حدثنا عبد الله حدثني أبي قال قرأت على عبد الرحمن مالك عن يزيد بن عبد الله بن الهاد عن محمد بن إبراهيم بن الحرث التيمي عن أبي سلمة بن عبد الرحمن عن أبي هريرة أنه قال خرجت إلى الطور فلقيت كعب الأحبار فجلست معه فحدثني عن التوراة وحدثته عن رسول الله صلى الله عليه وسلم
مسند أحمد بن حنبل ج2 ص486 ش 10308 و ج5 ص453 ش 23842
ابو هريره گفت : به طور رفتم و در آنجا کعب الاحبار را ديدم و با او نشستم ، پس او براي من از تورات روايت کرد و من براي او از رسول خدا ( ص )
پيشرفت ابو هريره در شاگردي يهود :
ابو هريره آگاه ترين غير يهود به تورات :
عن أبي هريرة قال لقى كعبا فجعل يحدثه ويسأله فقال كعب ما رأيت رجلا لم يقرأ التوراة أعلم بما في التوراة من أبي هريرة
الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص440 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص343 - سير أعلام النبلاء ج2 ص600
از ابو هريره روايت شده است که کعب را ديده و با او روايت گفت و از او سوال کرد ؛ پس کعب به او گفت : هيچ مردي را مانند ابو هريره نديده ام که تورات را نخوانده باشد و به آنچه در آن است آگاهي داشته باشد .
ابو هريره از کعب روايت بسيار شنيده است :
در شذا الفياح در شرح اين عبارت که :
ويندرج تحت هذا النوع ما يذكر من رواية الصحابي عن التابعي كرواية العبادلة وغيرهم من الصحابة عن كعب الأحبار
در تحت اين نوع روايت صحابي از تابعي است ؛ مانند روايت عبد الله ها و غير ايشان از صحابه از کعب الاحبار
مي گويد :
قوله كرواية العبادلة وغيرهم أي كأبي هريرة ومعاوية بن أبي سفيان وأنس بن مالك فكلهم من الصحابة ورووا عن كعب الأحبار
الشذا الفياح ج2 ص536
اين که گفته است روايت عبدالله ها و غير ايشان يعني مانند ابو هريره و معاويه وانس بن مالک ؛ که همه ايشان صحابي اند و از کعب الاحبار روايت کرده اند .
در اين زمينه ذهبي در سير اعلام النبلاء در ذيل نام کعب الاحبار مي گويد :
حدث عنه أبو هريرة ومعاوية وابن عباس وذلك من قبيل رواية الصحابي عن التابعي وهو نادر عزيز
سير أعلام النبلاء ج3 ص490
ابو هريره و معاويه و ابن عباس از او روايت کرده اند و روايت ايشان روايت صحابي از تابعي به حساب مي آيد که بسيار نادر است .
نتيجه کار ابو هريره : روايات رسول خدا را از کعب و روايات کعب را از رسول خدا نقل مي کرد!!!
کار ابو هريره به جايي رسيد که روايات رسول خدا را از کعب نقل مي کرد و روايات کعب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم :
در اين زمينه مسلم بن حجاج نيشابوري (مولف صحيح مسلم) مي گويد :
حدثنا عبد الله بن عبد الرحمن الدارمي ثنا مروان الدمشقي عن الليث بن سعد حدثني بكير بن الاشج قال قال لنا بسر بن سعيد اتقوا الله وتحفظوا من الحديث فوالله لقد رأيتنا نجالس أبا هريرة فيحدث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم عن كعب وحديث كعب عن رسول الله صلى الله عليه وسلم
التمييز ص175 ش 10 نوشته مسلم بن حجاج
تاريخ مدينة دمشق ج67 ص359 به نقل از مسلم
البداية والنهاية ج8 ص109 به نقل از مسلم
بسر بن سعيد مي گفت : از خدا بترسيد و در مورد روايت با دقت پيش برويد ؛ قسم به خدا شما ما را ديديد که با ابو هريره مي نشستيم اما او براي ما روايات رسول خدا را از کعب و روايات کعب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي کرد.
برخورد عمر با ابو هريره و کعب :
در اين زمينه روايات برخورد عمر با ابو هريره گذشت که مهمترين آن ها اين روايت است :
عن السائب بن يزيد قال سمعت عمر بن الخطاب يقول لأبي هريرة لتتركن الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أو لألحقنك بأرض دوس وقال لكعب لتتركن الحديث أو لألحقنك بأرض القردة
كنز العمال ج10 ص129 ش 29472- تاريخ مدينة دمشق ج50 ص172 و ج67 ص343 - أخبار المدينة ج2 ص12 ش 1361 - البداية والنهاية ج8 ص106 - سير أعلام النبلاء ج2 ص601
از سائب بن يزيد روايت شده است که گفت : از عمر بن خطاب شنيدم که به ابو هريره مي گفت : يا روايت کردن از رسول خدا ( ص ) را کنار مي گذاري يا اينکه تو را به دوس تبعيد مي کنم ؛ و به کعب نيز مي گفت : يا روايت کردن از رسول خدا را کنار مي گذاري يا تو را به سرزمين ميمون ها ( يهود که به صورت ميمون مسخ شدند ) تبعيد مي کنم!!!
پايان کار ابو هريره :
ابو هريره بعد از عمري جعل روايت و نسبت دادن آن به رسول خدا در سال 59 هجري در حدود هشتاد سالگي در قصر خويش در عقيق از دنيا رفت ؛ مرگ او در زماني بود که خود وي مي گفت بر آن حالتي که در هنگام وفات رسول خدا داشتند ، باقي نمانده است !!!
از سدي روايت شده است که گفت :
رأيت نفرا من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم منهم أبو سعيد الخدري وأبو هريرة وابن عمر كانوا يرون أنه ليس أحد منهم على الحال التي فارق عليها محمدا إلا عبد الله بن عمر
تاريخ مدينة دمشق ج31 ص111 - معجم الأدباء ج2 ص297 - المستدرك على الصحيحين ج3 ص646 ش 6371
عده اي از اصحاب رسول خدا را ديدم که در بين ايشان ابو سعيد خدري و ابو هريره و ابن عمر بودند و چنين اعتقاد داشتند که بر حالتي که از رسول خدا جدا شده اند باقي نمانده اند ، مگر ابن عمر !!!
معاويه نيز دست مزد عمري خوش خدمتي ابو هريره را به ورثه او پرداخت کرد :
حدثنا أبو عبد الله الأصبهاني ثنا الحسن بن الجهم ثنا الحسين بن الفرج ثنا محمد بن عمر قال توفي أبو هريرة سنة تسع وخمسين في آخر إمارة معاوية وكان له يوم توفي ثمان وسبعون سنة وصلى عليه الوليد بن عتبة وهو أمير المدينة ومروان يومئذ معزول عن عمل المدينة فحدثني ثابت بن قيس عن ثابت بن مشحل قال كتب الوليد إلى معاوية يخبره بموت أبي هريرة فكتب إليه انظر من ترك فادفع إلى ورثته عشرة آلاف درهم وأحسن جوارهم وافعل إليهم معروفا فإنه كان ممن نصر عثمان وكان معه في الدار رحمه الله تعالى
المستدرك على الصحيحين ج3 ص581 ش 6157 - تاريخ مدينة دمشق ج67 ص391 - الإصابة في تمييز الصحابة ج7 ص444- الطبقات الكبرى ج4 ص340- تاريخ الإسلام ج4 ص357
ابوهريره در سال 59 در آخر حکومت معاويه از دنيا رفت ؛ و در آن زمان 87 سال سن داشت ، و وليد بن عتبة بر او نماز خواند در حاليکه ( وليد ) امير بر مدينه بود و مروان معزول از مدينه ؛... وليد به معاويه نامه نوشت و خبر مرگ ابو هريره را بدو داد ، پس به او نوشت که ببين چه کساني وارث او هستند و به ايشان ده هزار درهم بده و با ايشان به خوبي برخورد نما و به ايشان نيکي بنما ، زيرا او از کساني بوده است که عثمان را ياري کرد و همراه او در خانه عثمان بود .

بسم الله
يا محمد ص
يا علي ع
دوستان چند پست گذاشتم اميدوارم كمكي بشه.
موفق باشيد
يا حق و مهدي عج

زمانى كه ابوهريره از سوى معاويه حاكم مكه بود، مردى مقدارى پياز از عكّه (همين عكّاى فعلى) به مكه آورده بود تا بفروشد. كسى نخريد. پيازها ماند، امكان بردن به جاى ديگر هم نبود و داشت در هواى گرم مى‏گنديد. رفت پيش ابوهريره و گفت: ابوهريره! يك ثواب مى‏توانى بكنى؟ گفت: چه ثوابى؟ گفت: من يك مسلمانم. به من گفته‏اند در مكه پياز پيدا نمى‏شود و مردم مكه پياز مى‏خواهند. من هرچه مال التجاره داشتم همه را پياز خريدم و به اينجا آوردم. حالا هيچ كس نمى‏خرد و دارد از بين مى‏رود. تو دارى يك مؤمن را نجات مى‏دهى، يك نفس را احيا مى‏كنى.
آيا مى‏توانى كارى بكنى يا نه؟ گفت: بسيار خوب، روز جمعه كه نماز جمعه خوانده مى‏شود، پيازها را در يك جاى معين حاضر كن، آن وقت من مى‏دانم. آن روز وقتى كه مردم همه جمع شدند، گفت: «ايُّهَاالنّاسُ! سَمِعْتُ مِنْ حَبيبى رَسولِ اللَّه» شنيدم از حبيبم پيغمبر كه فرمود: «مَنْ اكَلَ بَصَلَ عَكَّةَ فى مَكَّةَ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» هركس پياز عكّه را در مكه بخورد بهشت بر او واجب است. يكساعته مردم تمام پيازها را خريدند. آقاى ابوهريره هم خيلى در وجدانش راضى بود كه من مؤمنى را نجات دادم، تاجر مسلمانى را از ورشكستگى نجات دادم. اى خدا مرگت بدهد! مگر حديث پيغمبر بايد وسيله اين‏جور چيزها باشد؟ بعدها در همين زمينه‏ها چه حرفها كه نگفته‏اند! شايد صدى نود و پنج خبرها و حديثهايى كه در فضيلت شهرها گفته‏اند، چيزهايى بوده كه افراد خواسته‏اند به نفع خودشان بگويند. مثلًا گفته‏اند پيغمبر فرمود: «خَيْرُ الْقُرى‏ بيهق» (قُرى‏ به معنى اعمّ از ده و شهر است) بهترين جاها بيهق است، همين نزديك سبزوار. پيغمبر به بيهق چكار داشت كه حالا بيايد از ميان اينهمه جا بگويد: «خَيْرُ الْقُرى‏ بيهق». چرا؟ چون فلان آقاى بيهقى مى‏خواسته براى خودش وسيله درست كند. و امثال اينها كه اگر بخواهم برايش مثال ذكر كنم الى‏ ماشاء اللَّه هست كه نمى‏خواهم ذكر كنم، ولى اين قدر بدانيد كه دين را اين چيزها خراب كرده است‏.

نام صدام در حدیث «أبو هریره» آمده است!


به گزارش خبرگزاری ولی الله (ع) به نقل از شیعه آنلاین، «محمد العریفی» چهره جنجالی و
سرشناس وهابیت در عربستان سعودی که با فتواهای ضد شیعی و توهین به مراجع
تقلید تشیع شهرت خاصی برای خود جلب کرده، دو روز پیش در یک برنامه
تلویزیونی در مورد یکی از احادیث محدث معروف اهل سنت «أبو هریره» سخن گفت.

«العریفی» که در برنامه "پایان جهان" سخن می گفت، افزود: حدیثی در مورد
آخرالزمان و حوادث پایان جهان از «أبو هریره» وجود دارد که در آن نام
افرادی همچون «جمال عبدالناصر» و «انور سادات» روؤسای جمهور سابق مصر و
نیز «صدام حسین» دیکتاتور سابق عراق آمده است. به اعتقاد بنده این حدیث
کاملا جعلی و ساختگی است.

این چهره سرشناس وهابیت همچنین گفت: متأسفانه برخی افراد در تصمیم گیری
های خود به احادیثی تکیه و اعتماد می کنند که مصدر آن وحی نیست بلکه
احادیثی جعلی و دروغی است. برای نمونه همین حدیث «أبو هریره» که در آن نام
این شخصیت های عربی آمده است. گفته می شود که این حدیث در یک دست نوشته
خطی استانبولی به دست ما رسیده اما بنده معتقدند این حدیث جعلی است.

ammarshia;315131 نوشت:
معنی رو اگر نگاه می کردید می فهمیدید.

حاشيه نرويد برادر.

کجای حدیث مشکل دارد؟
معنی اش هیچ مشکلی ندارد از نظر ما

پرسش :

چند نمونه از احاديث جعلي ابوهريره را كه شناخت ساختگي بودن آن براي عموم خوانندگان آسان باشد، با ذكر منبع معتبر بنويسيد؟

پاسخ :

شناخت احاديث از جهت معتبر بودن و يا معتبر نبودن بسيار مهم است زيرا در طول تاريخ جماعت زيادي پيدا شده‌اند كه با انگيزه‌هاي گوناگون به جعل و انتشار احاديث، به نام پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ يا صحابه و يا اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ پرداختند.
انگيزه‌هايي از قبيل خيانت و يا حتي خدمت و تحصيل خشنودي خداوند و كسب پاداش اخروي، از روي عمد و يا به سبب جهالت، در اين امر دخيل بوده است.
به هر حال آنچه اتفاق افتاده است، پديد آمدن هزاران سخن باطل و بي‌پايه بود كه به عنوان «احاديث» در لابلاي كتب حديثي جاي گرفتند.
برخي از صحنه‌‌گردانان ميدان حديث‌سازي، گوي سبقت را از ديگر رقيبان خود ربوده‌اند. كه از آن جمله مي‌توان از ابوهريره نام برد. ابوهريره از سردمداران چرخه توليد اسرائيليات است كه در بين همه راويان حديث، بيشترين تعداد حديث را او نقل كرده است و او تنها از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به تعداد (5374) حديث نقل نموده است در حالي كه او توانست تنها به مدت سه سال از حيات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را درك كند و اين مطلبي است كه بسياري از علماء و محققين را به تعجب واداشت.
ابوهريره كسي است كه بسياري از بزرگان صحابه، او را مورد طعن و تكذيب خود قرار داده‌اند، چنانكه عمر؛ عثمان، علي ـ عليه السلام ـ و عايشه و... او را تكذيب كرده‌اند، و از خليفة دوم، روايت شده كه «اكذب المحدثين ابوهريره» (دروغگوترين محدثين، ابوهريره است).[1]

نمونه‌هايي از احاديث جعلي ابوهريره:
1. استاد شهيد مرتضي مطهري، ضمن بحث در زمينه، احياء تفكر اسلامي، به نوعي از نوآوري ممنوع و حرام (يعني بدعت) اشاره مي‌كند و نمونه‌اي از آن را بر مي‌شمارد كه مربوط مي‌شود به نوآوريهاي ابوهريره، استاد چنين مي‌گويد: ‌«نوآوري در دين، (چيزي كه در دين نيست به دين نسبت دادن) حرام و محكوم است، ابوهريره وقتي كه حاكم مكه بود، مرد بيچاره‌اي از «عكّه» پياز آورده بود كه در «مكه» بفروشد. اما كسي از او نخريده بود و نزديك بود كه آن پياز خراب شود. دست به دامان ابوهريره زد كه چكار كنم، ورشكست مي‌شوم. ابوهريره روز جمعه بالاي منبر رفت و گفت: «سمعت من حبيبي رسول الله من اكل بصل عكه بمكه وجبت له الجنه، يعني هر كس پياز عكه را در مكه بخورد بهشت بر او واجب مي‌شود! مردم هم مثل مور و ملخ ريختند و تمام پيازهايش را خريدند!».[2]

2 . صحيح بخاري از ابوهريره نقل مي‌كند كه: «از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دو ظرف را حفظ كردم، و يكي از آندو را گشودم و منتشر ساختم، اما آن ديگري را اگر بگشايم، خوار خواهم شد!»[3]

3 . ابن عساكر و ابن عدي و خطيب بغدادي از ابوهريره نقل نمودند: از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شنيدم كه مي‌گفت: «خداوند امانت وحي را به سه كس سپرد، من، جبرئيل و معاويه»!.[4]

4 . ابوهريره از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل نمود كه: «شخصي سوار گاوي بود و آن گاو رويش را به طرف آن شخص برگرداند و گفت:‌من براي سواري دادن آفريده نشدم، بلكه براي شخم زدن خلق شدم! پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بعد از شنيدن سخن گاو فرمود: من و ابوبكر و عمر سخن گاو را تأييد مي‌كنيم»![5]

ملاحظات:
با اندكي تأمل در محتواي احاديث بالا به راحتي مي‌توان به ساختگي و دروغ بودن آنها پي برد، چنانكه بر هيچ متشرع خردورز پوشيده نيست كه خوردن نوعي از غذا در نقطه‌اي خاص، نمي‌تواند شرط ورود به بهشت باشد، بنابراين، خوردن پياز «عكه» در شهر «مكه» نمي‌تواند راه بهشت را هموار كند، از اين رو راوي حديث، دروغ آشكاري را به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نسبت داده است.
همچنين بر اساس حديث دوم، ابوهريره، خود را صاحب اسرار خاص پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ معرفي كرده است، كه ديگران ظرفيت و تحمل شنيدن آن را ندارند و تنها اوست كه قابليت و لياقت آن را دارد، وقتي اين سخن ابوهريره را با سابقه او مخصوصاً سفلگي و دنائت پيشگي او در دربار حكامي چون معاويه مي‌سنجيم، به دروغ بودن اين حديث پي مي‌بريم،‌آيا ممكن است كسي كه حامل اسرار پيامبر خدا حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ است نان حديث‌سازي براي معاويه را بخورد؟!
و براساس حديث سوم: ابوهريره خود را در حفظ امانت «وحي» در رديف جبرييل معرفي مي‌كند و نيز معاويه را در كنار جبرييل مي‌نشاند! دروغ بودن اين حديث هيچ نيازي به توضيح ندارد.
براساس حديث چهارم: حتماً صاحب گاو (كسي كه بر آن سوار بود، نيز حرف او را مي‌شنيد، چنانكه ابوبكر و عمر نيز مي‌شنيدند. اين حديث براي بالا بردن شأن كساني است كه نامشان را در كنار حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ ذكر كرده است و لذا به آنان قدرت شنوايي سخن حيوانات را نيز بخشيده است!.
نتيجه:
اهميت احاديث را در مجموعه معارف و احكام اسلامي نمي‌توان ناديده انگاشت، اما از آنجايي كه احاديث معتبر با احاديث غير معتبر ساختگي درآميخته‌اند، بايد تلاش كرد تا آنها را نسبت به يكديگر تفكيك نمود.
ابوهريره از پيشتازان جعل احاديث محسوب مي‌شود، و ساختگي بودن بسياري از احاديث او نياز به استدلال ندارد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني دشتي.
2 . الصحيح من السيره، سيد جعفر مرتضي.
3 . سيري در صحيحين، محمد صادق نجفي.
4 . دراسات في الحديث و المحدثين، هاشم معروف حسيني.
[1]. سيد جعفر مرتضي، الصحيح من السيره، ج 1، ص 247.
[2]. مطهري، مرتضي، حق و باطل به ضميمة ‌احياي تفكر اسلامي، ص59.
[3]. شيخ محمود ابوريه، اصفراء علي السنة المحمديه، ص 211.
[4]. ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 120.
[5]. هاشم معروف الحسيني، دراسات في الحديث و المحدثين، ص 271.

مناقشه در وثاقت ابو هريره :

چگونه ممكن است ابوهريره دروغگو باشد ؛ در حالي كه از وي روايات فراواني در كتاب‌هاي روائي نقل شده است ؟

در جواب مي‌گوييم : كثرت روايت ، هيچ وقت دلالت بر راستگویی آن شخص نخواهد بود ؛ چرا كه راوي هر چه دروغ‌‌گوتر باشد ، رواياتش نيز افزايش خواهد يافت و ابو هريره مصداق كامل و اتم اين مطلب است او راوی حدود 5000 حدیث است یعنی دین اهل سنت مدیون احادیث اوست آنکه عمر بر او تازیانه زد و او را دزد خواند و تهديد به تبعیدش کرد، ببینید دین خود را مدیون چه شخصیتی هستید پس اگر دروغگویی او از منابع اهل سنت ثابت شود هیچ حدیث او محلی از اعتنا نخواهد داشت .

عمر ، ابوهريره را دشمن خدا مي‌داند :

مورخين نقل كرده‌اند كه عمر بن خطاب در سال 21 هـ ابوهريره را به عنوان والي به بحرين فرستاد . به خليفه خبر دادند كه ابو هريره مال و ثروت هنگفتي جمع آوردي كرده است . خليفه در سال 23 وي را عزل و به مدينه فراخواند . وقتي كه ابو هريره آمد ، عمر به وي گفت :

يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله؟!

اي دشمن خدا و دشمن كتاب خدا ! مال خدا را سرقت مي‌كني ؟

ابوهريره در جواب گفت :

لم أسرق وإنّما هي عطايا الناس لي .

دزدي نكرده‌ام ، اين‌ها هديه‌هايي است كه مردم به من داده‌اند !

تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 4 ص 356 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 8 ص 121 و الطبقات الظكبرى ، ابن سعد ، ج4 ، ص335 و... .

در اين جا بايد از ابوهريره سؤال كرد كه آيا اگر شما والي و حاكم آن جا نبوديد ، بازهم از اين هديه‌هاي به شما مي‌دادند ؟ چرا در آن سالهايي كه حاكم مسلمانان نبودي ، كسي به تو چنين هدايایي نمي‌داد؟ .

ابن عبد ربه در عقد الفريد مي‌نويسد :

ثم دعا أبا هريرة فقال له: هل علمت من حين أني استعملتك على البحرين، وأنت بلا نعلين، ثم بلغني أنك ابتعت أفراساً بألف دينار وستمائة دينار؟ قال: كانت لنا أفراس تناتجت ، وعطايا تلاحقت. قال: قد حسبت لك رزقك ومؤونتك وهذا فضل فأده. قال: ليس لك ذلك. قال بلى والله وأوجع ظهرك. ثم قام إليه بالدرة فضربه حتى أدماه .

عقد الفريد ،‌ ج1 ، ص13 ، باب ما يؤخذ السلطان من الحزم .

پس از عزل وفراخواني ابو هريره ، عمر گفت : آيا مي داني وقتي كه تو را به ولايت بحرين منصوب كردم كفشي براي پوشيدن نداشتي و حالا به من خبر داده داند كه كه اسب هايي به قيمت هزارو ششصد دينار خريده اي؟ ابو هريره در پاسخ گفت : اسب هايي داشتم كه زادو ولد كردند وهدايائي بود كه مي رسيد ، عمر گفت : من آنچه را كه براي زندگي ات لازم و كافي بود تعيين كرده بودم پس آنچه مازاد بر مخارجت بوده بايد پس بدهي ، ابو هريره گفت : آنچه اضافه دارم مال تو نيست و تحويل نخواهم داد ، عمر گفت : سوگند به خدا تو را شلاق خواهم زد ، سپس بلند شد و با شلاق آنقدر بر وي زد تا بدنش را خونين كرد .

ابن أبي الحديد شافعي در شرح خطبه 567 نهج البلاغه به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي‌نويسد :

وأبو هريرة مدخول [اي في عقله دخل] عند شيوخنا غير مرضى الرواية ، ضربه عمر بالدرة ، وقال : قد أكثرت من الرواية وأحر بك أن تكون كاذبا على رسول الله صلى الله عليه !

شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص67.

ابو هريره از نظر بزرگان علماي ما از نظر عقلي مشكل داشته و رواياتش مورد قبول نبود، عمر او را تازيانه زد ، و به وي گفت : تو زياد روايت نقل مي كني سزاوار است كه به تو گفته شود كه تو نسبت به رسول خدا دروغ مي گويي .

آيا به روايت شخصي كه خليفه دوم اهل سنت ، وي را دشمن خدا ، دشمن كتاب خدا و دزد مي‌داند ، مي‌توان اعتماد كرد ؟

عمر ، ابوهريره را تهديد به تبعيد مي‌كند :

روايت‌هاي عجيب و غريب ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به حدي رسيد كه صداي عمر بن خطاب را نيز درآورد ؛ تا جايي كه او را تهديد كرد كه اگر از اين كارش دست نكشد ، او را تبعيد خواهد كرد .

ذهبي ، عالم مشهور اهل سنت در ترجمه ابوهريره مي‌نويسد :

عن السائب بن يزيد : سمع عمر يقول لأبي هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أو لألحقنك بأرض دوس ! .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 2 ، ص 600 &ndash 601 و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 10 ، ص 291 .

سائب بن يزيد از عمر شنيد كه به ابوهريره مي گفت : يا نقل حديث از پيامبر را ترك كن و گر نه تو را به سرزمين دوس ( محل تولد ابوهريره) تبعيد مي كنم .

اگر ابوهريره ، احاديثي كه نقل مي‌كرده است حقيقتاً از پيامبر اسلام شنيده بود ، چرا عمر وي را از اين كار منع و حتي او را تهديد به تبعيد مي‌كند ؟ آيا امكان دارد كه عمر ، صحابي رسول خدا را بدون هيچ گناهي ، تنبيه كند ؟

در روايت ديگري خود ابوهريره اعتراف مي‌كند: احاديثي كه الآن نقل مي‌كنم ، اگر در زمان عمر نقل مي‌كردم ، سرم را مي شكست :

عن ابن عجلان : أن أبا هريرة كان يقول : إني لأحدث أحاديث ، لو تكلمت بها في زمن عمر ، لشج رأسي .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 2 ، ص 601 .

امام علي (عليه السلام) ابوهريره را دروغگوترين فرد مي‌داند :

ابن أبي الحديد شافعي به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي نويسد :

عن علي عليه السلام أنه قال : ألا إن أكذب الناس ، أو قال : أكذب الاحياء ، على رسول الله صلى الله عليه وآله أبو هريرة الدوسي .

شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج4 ، ص68 .

علي عليه السلام فرمود: آگاه باشيد كه دروغگوترين مردم در بين ما بر رسول خدا صلي الله عليه وآله ابو هريره دوسي است .

ابوهريره ، مدلس بوده است :

يكي از مسائلي كه تمامي علماي رجال اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند ، اين است كه ابوهريره مدلس بوده است و سخني را كه از ديگران شنيده بوده ، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت مي‌داده است .

ذهبي در ترجمه ابوهريره مي‌نويسد :

قال يزيد بن هارون : سمعت شعبة يقول : كان أبو هريرة يدلس .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 2 ، ص 608 و الكامل ، عبد الله بن عدي ، ج 1 ، ص 68 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 67 ، ص 359 و ... .

ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل اين سخن در نوع تدليس أبوهريره مي‌نويسد ‌:

أي يروي ما سمعه من كعب وما سمعه من رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا يميز هذا من هذا ، ذكره ابن عساكر . وكان شعبة يشير بهذا إلى حديثه « من أصبح جنبا فلا صيام له » فإنه لما حوقق عليه قال : أخبرنيه مخبر ولم أسمعه من رسول الله صلى الله عليه وسلم .

البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 8 ، ص 117 &ndash 118 .

آنچه مي شنيد نقل مي كرد چه از پيامبر و يا كعب ؛ ولي در نسبت سخن به صاحبش دقت نمي كرد وسخن شخص ديگر را به ديگري نسبت مي داد ( اين مطلي را ابن عساكر نوشته است).

ولذا شعبه با توجه به همين سخن به اين حديث از وي اشاره مي كند كه گفت: هر كس صبح بيدار شود و احساس كند كه جنب شده است بر او روزه نيست و باطل است ، سپس مي‌گفت : اين حديث را از گوينده اي شنيدم ؛ ولي خودم از رسول خدا صلي الله عليه وآله نشنيده ام .

ذهبي بعد از نقل اين روايت در توجيه تدليس ابوهريره مي‌گويد :

قلت : تدليس الصحابة كثير ، ولا عيب فيه ؛ فإن تدليسهم عن صاحب أكبر منهم ؛ والصحابة كلهم عدول .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 2 ، ص 608 .

صحابه فراوان تدليس مي‌كرده اند وهيچ عيبي ندارد، چون هر يك از آنان از صحابي بزرگتري اين روش را آموخته بودند ، واصحاب همه عادل هستند .

اين سخن غير معقول و خلاف تحقيق است ؛ چرا كه ممكن است شخص حذف شده از كساني باشد كه خداوند آن‌ها را در قرآنش اين گونه توصيف كرده است :

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... التوبه / 101 .

و از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند ، جمعى منافقند و از اهل مدينه (نيز) ، گروهى سخت به نفاق پاى بندند . تو آن ها را نمى‏شناسى ؛ ولى ما آن ها را مى شناسيم‏.

ammarshia;315136 نوشت:
در این مورد باید عرض کنم که قسمت اول ایه در مورد زنان پیامبر است چون ضمیر مونت بکار رفته است و قسمت دوم ایه در مورد اهل بیت هستند که ضمیر مذکر استفاده کرده است . و برای این که بفهمیم صدیقه طاهره هست یا نیست باید به روایت رجوع کنیم که روایت همه می گویند حضرت زهرا هست اما چرا این جا مذکر استفاده کرده است باید بگویم در قواعد عرب یک قاعده ای است به نام تقلید که اگر مثلا 100نفر باشد و در این میان فقط 5نفر خانم باشند از لفظ مذکر استفاده می کنند. و در اول ایه فرموده است ای زنان پیامبر در خانه های خود بمانید .. و حتی باید بگویم هزاران ایه پیدا می شود که در قسمت اول چیزی رو می گوید و در قسمت دوم چیز دیگر را .

کلمه اهل البیت در زبان عربی یک حرف مذکر است. زیرا معمولاً اهل هر خانه ای را زنان و مردان و دختران و پسران تشکیل میدهند و خانه ای که فقط افراد آن مونت باشند قابل تصور نیست، لذا عرب ها عادتاً با کلمه اهل البیت ضمیر مذکر را بکار میبرند. و این هم دلایل قرآنی که شاید زبان شیعه را ببندد.
قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَیكُمْ أَهْلَ الْبَیتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
گفتند: «آیا از فرمان خدا تعجب میکنی؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است!»
«هود/73»
آیه خطاب به ساره زن حضرت ابراهیم است و در آن خانه فقط ساره بود. اهل بیت فقط ساره بود. اما با این وجود ضمیر مذکر آمده است.
«الأحزاب/33»
« وَحَرَّمْنَا عَلَیهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَیتٍ یكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ »
ما همه زنان شیرده را از پیش بر او حرام کردیم (تا تنها به آغوش مادر بازگردد)؛ و خواهرش (که بیتابی مأموران را برای پیدا کردن دایه مشاهده کرد) گفت:
«القصص/12»
در آیه فوق منظور از اهل بیت ، مادر موسی است اما با این وجود باز ضمیر بصورت مذکر آمده تا شاید ضمیر و وجدان شیعه ها بیدار شود و حق را بپذیرند.

دوماً:
در 5 تن شما یک نفر، زن است! پس چرا ضمیر جمع مذکر آمده؟!
چرا نیامده علیکم و علیکِ؟
میدانم که جواب شما چیست!
بله اگر مخاطبین مجموعه ای از زن و مرد باشند ضمیر مذکر ،غالب می شود و گروه را با ضمیر مذکر خطاب می کنیم.
و این را هم اگر نمیدانید بدانید که اگر در گروهی صد نفره ،99 نفر زن باشند و یک نفر مرد،باز ضمیر مذکر را برای آن گروه بکار میبرند! این دستور زبان عربی است.
پس وقتی آیه می گوید:
«ِِوَقَرْنَ فِی بُیوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا »
«و ای همسران پیامبر ، در خانه‌های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ براستیکه خداوند می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد.»
پس اینجا منظور از اهل بیتی است که متشکل است از پیامبر و زنانش، پس باید که ضمیر مذکر می آمد! و باز تکرار میکنیم که اصلا خود کلمه (اهل بیت)، کلمه ای مذکر است.

ammarshia;315136 نوشت:
برای دومین با تذکر می دهم این متونت رو پاک کن در مورد صدیقه طاهره همین هایی که قرمز رنگ هستند بنده هم روایت هایی از عمر می اورم که .. شما متن روایت رو نمی اورید و بعد همه توهین می کنید وما اولا باید بدانیم ایا هر بیرون رفتنی رو خدا منظورش است ؟ ایا برای گرفتن
حق خود نباید از خانه بیرو رفت

برادر من اینها حرف بنده نیست.

بنده به شدت از این کلمات شرم می برم.
اینها دیدگاه شیعه درباره حضرت فاطمه در زمانی است که ادعا دارند حضرت علی را به زور برای بیعت به مسجد بردند حضرت فاطمه این کلمات را گفتند....

ادعای شیعه در این باب:

تا به هوش آمد بلافاصله پرسید: «علی کجاست؟» و تا شنید که او را به مسجد برده‏اند تاب نیاورد. گرچه توان ایستادنش نبود امّا علی را هم نمی‏توانست تنها بگذارد. بی درنگ به طرف مسجد حرکت کرد فضّه و زنان بنی‏هاشم گردش را گرفته بودند. پیراهن رسول خدا بر سر و دست، حسنین در دست، چشمش به علی افتاد. در محاصره‌ی شمشیرها چندین بار صیحه زد. گریه امانش نمی‏داد. هق هق گریه فضای مسجد را پر کرد. حاضران بر معصومیت زهرا و مظلومیت علی گریستند. گویا در و دیوار هم می‏گریست! ناگهان طنینی در مسجد پیچید: «خلّوا ابن عمّی فوالّذی بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه...»

«پسرعمویم را رها کنید! شوهرم را رها کنید! قسم به خدایی که محمّد را به حق فرستاد اگر دست از وی برندارید سر برهنه کرده، موهایم را پریشان کرده، پیراهن رسول خدا را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد برخواهم آورد و نفرین‌تان می‏کنم. به خدا نه من از ناقه‌ی صالح کم ارج‌ترم و نه کودکانم از بچه او کم قدرتر.»

[...]
کتاب عوالم، ج 11، ص 211 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 188 و بحارالانوار، ج 43، ص 47

* برای تحقیق بیشتر در منابع به دنبال عبارت «خلو ابن عمی» بگردید. (نتایج جستجو در گوگل)

ohfreedom;315174 نوشت:
کلمه اهل البیت در زبان عربی یک حرف مذکر است. زیرا معمولاً اهل هر خانه ای را زنان و مردان و دختران و پسران تشکیل میدهند و خانه ای که فقط افراد آن مونت باشند قابل تصور نیست، لذا عرب ها عادتاً با کلمه اهل البیت ضمیر مذکر را بکار میبرند. و این هم دلایل قرآنی که شاید زبان شیعه را ببندد.
قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَیكُمْ أَهْلَ الْبَیتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
گفتند: «آیا از فرمان خدا تعجب میکنی؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است!»
«هود/73»
آیه خطاب به ساره زن حضرت ابراهیم است و در آن خانه فقط ساره بود. اهل بیت فقط ساره بود. اما با این وجود ضمیر مذکر آمده است.
«الأحزاب/33»
« وَحَرَّمْنَا عَلَیهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَیتٍ یكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ »
ما همه زنان شیرده را از پیش بر او حرام کردیم (تا تنها به آغوش مادر بازگردد)؛ و خواهرش (که بیتابی مأموران را برای پیدا کردن دایه مشاهده کرد) گفت:
«القصص/12»
در آیه فوق منظور از اهل بیت ، مادر موسی است اما با این وجود باز ضمیر بصورت مذکر آمده تا شاید ضمیر و وجدان شیعه ها بیدار شود و حق را بپذیرند.

دوماً:
در 5 تن شما یک نفر، زن است! پس چرا ضمیر جمع مذکر آمده؟!
چرا نیامده علیکم و علیکِ؟
میدانم که جواب شما چیست!
بله اگر مخاطبین مجموعه ای از زن و مرد باشند ضمیر مذکر ،غالب می شود و گروه را با ضمیر مذکر خطاب می کنیم.
و این را هم اگر نمیدانید بدانید که اگر در گروهی صد نفره ،99 نفر زن باشند و یک نفر مرد،باز ضمیر مذکر را برای آن گروه بکار میبرند! این دستور زبان عربی است.
پس وقتی آیه می گوید:
«ِِوَقَرْنَ فِی بُیوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا »
«و ای همسران پیامبر ، در خانه‌های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ براستیکه خداوند می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد.»
پس اینجا منظور از اهل بیتی است که متشکل است از پیامبر و زنانش، پس باید که ضمیر مذکر می آمد! و باز تکرار میکنیم که اصلا خود کلمه (اهل بیت)، کلمه ای مذکر است.

در مورد این مطالب که از سایت islamtxt کپی کردید بارها پاسخ داده شده

اولا کسی نگفته است چرا اهل بیت مذکر است سوال اینجاست:

1-در آيات ياد شده وقتي سخن از زنان پيامبر اکرم (ص) به ميان آمده ، ضمير جمع مؤنث به کار رفته مانند: من يات منکن - و من يقنت منکن - لستن - ان اتقيتن - تخضعن - وقرن - بيوتکن و .... ولي وقتي به آيه تطهير رسيده ضماير جمع مذکر به کار رفته مانند: ليذهب عنکم - ويطهرکم . اگر منظور زنان پیامبر است چرا از ضمیر جمع مذکر استفاده شده است؟؟؟

2- زنان پيامبر گرامي (ص) متعدد بودند و در خانه هاي مختلف زندگي مي کردند و لذا در آيه 32 جمله (وقرن في بيوتکن) آمده است و اگر چنان که آيه تطهير نيز شامل آن ها مي شد بايد جمله (اهل البيوت) مي آمدپس چرا (اهل البيت) آمده است؟؟؟

3-طبق روايت صحيح مسلم و غيره وقتي آيه تطهير نازل شد رسول اکرم (ص) حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين را زير کساء قرار داد و آيه شريفه قرائت فرمود روايت صحيح مسلم: قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا). صحيح مسلم: 7 /130 ح 6414. چرا نامی از جناب عایشه و دیگر زنان پیامبر در حدیث نیامده؟؟؟

4-در صحيح مسلم آمده که از زيد بن ارقم سؤال شد آيا به زنان پيامبر (ص) اهل بيت پيامبر گفته مي شود يا خير؟ پاسخ داد همسر يک مرد از اهل بيت آن به حساب نمي آيد زيرا چه بسا زني با مردي يک عمر زندگي مي کند ولي در آخر عمر طلاق گرفته و به خانه پدرش رفته و جزء اهل بيت پدر محسوب مي شود: إنّ زيد بن أرقم سئل عن المراد بأهل البيت هل هم النساء ؟ قال: لا / وأيم اللّه ، إنّ المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ، ثمّ يطلّقها ، فترجع إلى أبيها وقومها. صحيح مسلم: ج 7 ص 123، (رقم 6381)، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علي بن أبي طالب (ع).آیا شما این روایت را قبول دارید یا خیر؟ آیا زید در این حدیث اشتباه کرده و جناب مسلم کار لغوی کرده که این حدیث را ذکر کرده است؟؟؟

5-چرا هیچ کدام از زنان پیامبر ادعا نکرده اند که آیه تطهیر در حق آنان نازل شده است؟؟؟

6-اين آيه با كلمه «انما» كه از قوى‌ترين ادات حصر به شمار مى‌رود، اذهاب رجس و پليدى را در اهل بيت عليهم السلام منحصر كرده است و از آن جائى كه الف و لام «الرجس» الف و لام جنس به حساب مى‌آيد، شامل هر نوع پليدى؛ چه ظاهرى و چه باطنى خواهد شد. به تعبير ديگر خداوند در اين آيه اراده كرده است كه هر نوع پليدى؛ چه باطنى و چه ظاهرى را تنها از اهل بيت عليهم السلام، بزدايد و تنها آن‌ها را پاك و منزه سازد. حالا کسانیکه معتقدند زنان پیامبر از جمله عایشه جز این آیه اند ایا معتقدند اینان هیچ خطایی نکرده و کاملا پاکند؟

ohfreedom;315174 نوشت:
اینها دیدگاه شیعه درباره حضرت فاطمه در زمانی است که ادعا دارند حضرت علی را به زور برای بیعت به مسجد بردند حضرت فاطمه این کلمات را گفتند....

ادعای شیعه در این باب:

تا به هوش آمد بلافاصله پرسید: «علی کجاست؟» و تا شنید که او را به مسجد برده‏اند تاب نیاورد. گرچه توان ایستادنش نبود امّا علی را هم نمی‏توانست تنها بگذارد. بی درنگ به طرف مسجد حرکت کرد فضّه و زنان بنی‏هاشم گردش را گرفته بودند. پیراهن رسول خدا بر سر و دست، حسنین در دست، چشمش به علی افتاد. در محاصره‌ی شمشیرها چندین بار صیحه زد. گریه امانش نمی‏داد. هق هق گریه فضای مسجد را پر کرد. حاضران بر معصومیت زهرا و مظلومیت علی گریستند. گویا در و دیوار هم می‏گریست! ناگهان طنینی در مسجد پیچید: «خلّوا ابن عمّی فوالّذی بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه...»

«پسرعمویم را رها کنید! شوهرم را رها کنید! قسم به خدایی که محمّد را به حق فرستاد اگر دست از وی برندارید سر برهنه کرده، موهایم را پریشان کرده، پیراهن رسول خدا را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد برخواهم آورد و نفرین‌تان می‏کنم. به خدا نه من از ناقه‌ی صالح کم ارج‌ترم و نه کودکانم از بچه او کم قدرتر.»

[...]
کتاب عوالم، ج 11، ص 211 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 188 و بحارالانوار، ج 43، ص 47

* برای تحقیق بیشتر در منابع به دنبال عبارت «خلو ابن عمی» بگردید. (نتایج جستجو در گوگل)

پاسخ ما:

اولا :

علامه مجلسى از كتاب اختيار معرفه الرجال شيخ طوسى نقل مى كند که:

پريشان كردن مو يا بلند كردن دست و حالاتى از اين قبيل كه دعا كننده به درگاه خداوند خود را به اين حالت در مى آورد تأثير در استجابت دعا يا نفرين دارد. منافاتى هم با عصمت آن حضرت ندارد

ثانیا:

مراد از گفتار حضرت زهرا(س)قطعا از پریشان کردن مو, انجام اين عمل در برابر نامحرم نیست چرا که از شان دختر رسول اکرم(ص)این کار بعید است

ثالثا:

تهديد به نفرين کسی و يا حتى نفرين كردن هم منافاتى با عصمت حضرت زهرا(س) ندارد.

پريشان كردن مو براى زن مناسب حالت دعا مى باشد،
روايتى است كه امام صادق(ع) به خواهرشان به جهت مريضى فرزندش مى فرمايد: «لباست را بپوش و به پشت بام برو سپس مقنعه ات را بردار تا موهايت آشكار شود، سپس اين دعا را بخوان». خواهر امام صادق(ع)اين عمل را انجام مى دهد و در همان ساعت فرزندش خوب مى شود(بحار، ج 92، ص 10)

سوال ما از شما:

[="blue"]1-[/]طبق فتواي بزرگان اهل سنت، هر کس به يکي از أصحاب به ويژه همسران رسول خدا صلي الله عليه وآله طعن بزند و به آنان دشنام دهد، زنديق است و بايد کشته شود.
از طرف ديگر در صحيح مسلم و همچينن صحيح سنن أبي داود تهمت بسيار زشتي به ام المؤمنين عائشه زده شده است و آن اين که او مردان غريبه را در خانه خود راه مي‌داد، آن مردان شب را تا صبح در خانه عائشه (طبق گفته الباني در کنار عائشه) مي‌گذراندند و صبح با حالت احتلام از آن‌جا خارج مي‌شد
اتاق عائشه آن قدر كوچك بوده است كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله مي‌خواستند نماز بخوانند، مجبور مي شدند، پاي عائشه را جمع كنند
و ديگر کارشناس وهابي ادعا کرده که اين اتاق حد اکثر دو متر در يک متر بوده است.

در چنين اتاق کوچکي چطور ممکن است که مردان غريبه وارد و شب تا صبح آن جا مانده باشند و صبح نيز با حالت احتلام آن جا را ترک کنند؟
آيا نقل اين قضيه تهمت به همسر رسول خدا صلي الله عليه وآله نيست؟ کسي که چنين تهمتي به وي زده است، چه حکمي دارد؟ آيا نيز زنديق است و خارج از ملت اسلام؟
نظر شما در باره اين توهين زشت نسبت به عائشه چيست؟ آيا اهل سنت که صحيح مسلم را صحيح‌ترين کتاب بعد از قرآن مي‌دانند، به عائشه توهين نکرده‌اند؟

[="blue"]2-[/]طبق اعتقاد اهل سنت، تمام صحابه عادل هستند و هيچکدام از آن‌ها عمدا دروغ نمي‌گويند . از طرف ديگر در صحيح بخاري و مسلم آمده است که تعدادي از أصحاب که در جنگ بدر حاضر بودند و جزء السابقون الأولون هستند و در بيعت رضوان نيز حاضر بوده‌اند؛ از جمله حسان بن ثابت و مسطح بن أثاثه و ... به عائشه اتهام فحشاء زده‌اند .
آيا آن‌ها نيز عادل هستند و راست گفته‌اند؟ اگر همه صحابه عادل هستند؛ پس آن‌ها بايد حقيقت را در باره عائشه گفته باشند. اگر دروغ گفته‌اند و به همسر پيامبر تهمت فحشاء زده‌اند؛ پس عادل نيستند.
پاسخ شما از اين قضيه چيست؟

[="blue"]3-[/]نظرتان در مورد نسب ابوبکر و عمر که در کتابتان طبق روایت زیر آمده چیست؟؟؟

[spoiler] حدثنا محمد بن عَمْرِو بن خَالِدٍ الْحَرَّانِيُّ حدثني أبي ثنا بن لَهِيعَةَ عن أبي الأَسْوَدِ عن عُرْوَةَ قال أبو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ اسْمُهُ عبد اللَّهِ بن عُثْمَانَ بن عَامِرِ بن عَمْرِو بن كَعْبِ بن سَعْدِ بن تَيْمِ بن مُرَّةَ شَهِدَ بَدْرًا مع رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم وَأُمُّ أبي بَكْرٍ رضي اللَّهُ عنه أُمُّ الْخَيْرِ سَلْمَى بنتُ صَخْرِ بن عَامِرِ بن عَمْرِو بن كَعْبِ بن سَعْدِ بن تَيْمِ بن مُرَّةَ بن كَعْبِ بن لُؤَيِّ بن غَالِبِ بن فِهْرِ بن مَالِكٍ.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الكبير، ج 1 ص 51، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
رواه الطبراني وإسناده حسن.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ص 40، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
اين روايت ثابت مي‌کند که پدر ابوبکر با دختر برادر خود ازدواج کرده است که قطعا ازدواجي است حرام و غير شرعي و حتي در زمان جاهليت نيز چنين ازدواج‌هايي سابقه نداشته است.
تعدادي از بزرگان اهل سنت تصريح کرده‌اند که مادر ابوبکر دختر عموي او بوده است:
وأمه : أم الخير سلمى بنت صخر بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب , وهي ابنة عم أبي بكر الصديق .
إبن منده الأصبهاني ، أبو عبد الله محمد بن إسحق (متوفاى395هـ) ، فتح الباب في الكنى والألقاب ، ج 1 ص 107، تحقيق : أبو قتيبة نظر محمد الفاريابي ، ناشر : مكتبة الكوثر - السعودية - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ - 1996م.
قلت لابن داب من أم أبي بكر فقال أم الخير هذا اسمها وهي ابنة عم أبي بكر.
الأنصاري ، أبو عبد الله محمد بن علي بن أحمد بن حديدة (متوفاى1381هـ)، المصباح المضيء في كتاب النبي الأمي ورسله إلى ملوك الأرض من عربي وعجمي، ج 1 ص 32، تحقيق : محمد عظيم الدين ، ناشر : عالم الكتب - بيروت - 1405هـ.[/spoiler]

عاد من عاداه و وال من والاه

علی مع الحق;315212 نوشت:
سوال ما از شما:

برادر پاسخ همه را دارم

اما چه کنم که اگر بگویم دوستان می گویند تایپک منحرف شده و باید بسته شود

[="arial black"][="darkgreen"]السلام عليک يا فاطمه الزهرا(س)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ[/]

[/]

ohfreedom;315116 نوشت:

همین "و" اول آیه حرف ربط است و نشان می دهد که این آیه دنباله ی آیه قبل است...

اما از آنجا که شیعه کلا اهل پذیرش نیست بنده استراتژی ای دیگر مطرح می کنم:

ما قبول می کنیم که الله حواسش نبوده و حرف "و" را اشتباهی آورده است و اصلا این آیه به زنان پیامبر ربطی ندارد و فقط و فقط مربوط به دختر و داماد و نوه های پیامبر رضی الله عنهم اجمعین است.


[="arial black"][="darkgreen"]چرا به خدا افترا می بندی ؟؟
اگر حرف و عطف بود باید از لفظ مونث استفاده می کردم[/]
[/]

ohfreedom;315174 نوشت:

کلمه اهل البیت در زبان عربی یک حرف مذکر است. زیرا معمولاً اهل هر خانه ای را زنان و مردان و دختران و پسران تشکیل میدهند و خانه ای که فقط افراد آن مونت باشند قابل تصور نیست، لذا عرب ها عادتاً با کلمه اهل البیت ضمیر مذکر را بکار میبرند. و این هم دلایل قرآنی که شاید زبان شیعه را ببندد.
قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَیكُمْ أَهْلَ الْبَیتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
گفتند: «آیا از فرمان خدا تعجب میکنی؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است!»

[="arial black"][="darkgreen"]معمولا
مذکر
4 حالت دارد
لفظا و معنا مذکر باشد
مانند زيد
لفظا مذکر و معنا مونث
مانند زينب
لفظش مذکر ولي در معنا مونث هست
و بر عکس
لفظا مونث
و معنا مذکر
مانند طلحه
که لفظ
علامات تانيث دارد
ولي
در باطن و معنا
مذکر هست
و لفظا و معنا مومنث
مانند فاطمه
که علامت تانيث هم دارد
کلمه اهل
مذکر هست
البته بعضي از کلمات هستند
که
فقط در لفظ مذکر يا مونث هستند
مانند شمس
که مذکر هست
يا مثلا
نفس که
مونث هست
[/]
[/]

ohfreedom;315174 نوشت:
در 5 تن شما یک نفر، زن است! پس چرا ضمیر جمع مذکر آمده؟!
چرا نیامده علیکم و علیکِ؟

[="arial black"][="darkgreen"]قاعده اي هست
در زبان عربي
به نام
تغليب
مذکر از نظر لفظي
غالب بر مونث هست
مثلا
وقتي ميفرمايد
يا ايها الذين امنو
هم مردان
هم زنان را
شامل ميشود
از باب
تغليب
اينجا هم
از باب تغليب هست
مثلا اگر
ماه و خورشيد را بفرمايد
شمسين ميگويند[/]
[/]

[="Arial Black"][="DarkGreen"]السلام عليک يا فاطمه الزهرا(س)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ[/]


[="Arial Black"][="DarkGreen"]اما جناب فری دوم که تهمت هایی به مادر بنده زدید حالا ببینید :
خوب ببینیم خلیفه شما چگونه بوده است :
1-فرار عمر از جنگ:

( فرار عمر من الزحف يوم حنين )

عدد الروايات : ( 3 )

صحيح البخاري - فرض الخمس - من لم يخمس ... - رقم الحديث : ( 2909 )

- حدثنا : ‏ ‏عبد الله بن مسلمة ‏ ‏، عن ‏ ‏مالك ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏(ر) ‏ ‏قال : ‏ ‏خرجنا مع رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏عام ‏ ‏حنين ‏ ‏فلما التقينا كانت للمسلمين جولة فرأيت رجلاًًً من المشركين علا رجلاًًً من المسلمين فإستدرت حتى أتيته من ورائه حتى ضربته بالسيف على حبل عاتقه فأقبل علي فضمني ضمة وجدت منها ريح الموت ثم أدركه الموت فأرسلني فلحقت ‏ ‏عمر بن الخطاب ‏ ‏فقلت : ما بال الناس ، قال : أمر الله ، ثم إن الناس رجعوا وجلس النبي ‏ (ص) ‏ ‏فقال : ‏ ‏من قتل قتيلاً له عليه بينة فله ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال : من قتل قتيلاً له عليه بينة فله ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال : الثالثة مثله فقمت فقال رسول الله ‏ (ص) :‏ ‏ما لك يا ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏فإقتصصت عليه القصة فقال رجل : صدق يا رسول الله ‏ ‏وسلبه ‏ ‏عندي فأرضه عني فقال أبوبكر الصديق ‏ ‏(ر) ‏: ‏لاها الله إذا لا يعمد إلى أسد من أسد الله يقاتل ، عن الله ورسوله ‏ (ص) ‏ ‏يعطيك ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقال النبي ‏ (ص) ‏: ‏صدق فأعطاه فبعت الدرع فإبتعت به ‏ ‏مخرفاً ‏ ‏في ‏ ‏بني سلمة ‏ ‏فإنه لأول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام.

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=2909&doc=0

--------------------------------------------------------------------------------

صحيح البخاري - المغازي - قوله تعالى يوم حنين - رقم الحديث : ( 3978 )

- حدثنا : ‏ ‏عبد الله بن يوسف ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏مالك ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏خرجنا مع النبي ‏ (ص) ‏ ‏عام ‏ ‏حنين ‏ ‏فلما التقينا كانت للمسلمين جولة فرأيت رجلاًًً من المشركين قد علا رجلاًًً من المسلمين فضربته من ورائه على حبل عاتقه بالسيف فقطعت الدرع ، وأقبل علي فضمني ضمة وجدت منها ريح الموت ثم أدركه الموت فأرسلني فلحقت ‏ ‏عمر بن الخطاب ‏ ‏فقلت : ما بال الناس ، قال : أمر الله عز وجل ، ثم رجعوا وجلس النبي ‏ (ص) ‏ ‏فقال : ‏ ‏من قتل قتيلاً له عليه بينة فله سلبه فقلت : من يشهد لي ثم جلست قال : ثم قال النبي ‏ (ص) ‏ ‏مثله فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست قال : ثم قال النبي ‏ (ص) ‏ ‏مثله فقمت فقال : ما لك يا ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏فأخبرته فقال رجل صدق وسلبه عندي فأرضه مني ، فقال أبوبكر ‏ ‏لاها الله إذا لا يعمد إلى أسد من أسد الله يقاتل ، عن الله ورسوله ‏ (ص) ‏ ‏فيعطيك ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقال النبي ‏ (ص) ‏ ‏صدق فأعطه فأعطانيه فإبتعت به ‏ ‏مخرفاً ‏ ‏في ‏ ‏بني سلمة ‏ ‏فإنه لأول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام ،‏ ‏وقال الليث ‏ ‏، حدثني : ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏أن ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏لما كان يوم ‏ ‏حنين ‏ ‏نظرت إلى رجل من المسلمين يقاتل رجلاًًً من المشركين وآخر من المشركين ‏ ‏يختله ‏ ‏من ورائه ليقتله فأسرعت إلى الذي ‏ ‏يختله ‏ ‏فرفع يده ليضربني وأضرب يده فقطعتها ثم أخذني فضمني ضماً شديداًًً حتى تخوفت ثم ترك ‏، ‏فتحلل ‏ ‏ودفعته ثم قتلته وإنهزم المسلمون وإنهزمت معهم فإذا ‏ ‏بعمر بن الخطاب ‏ ‏في الناس فقلت له : ما شأن الناس ، قال : أمر الله ، ثم تراجع الناس إلى رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فقال رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏من أقام بينة على قتيل قتله فله سلبه فقمت لألتمس بينة على قتيلي فلم أر أحداًً يشهد لي فجلست ، ثم بدا لي فذكرت أمره لرسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فقال رجل من جلسائه سلاح هذا القتيل الذي يذكر عندي فأرضه منه فقال أبوبكر ‏: ‏كلا لا يعطه ‏ ‏أصيبغ ‏ ‏من ‏ ‏قريش ‏ ‏ويدع أسداً من أسد الله يقاتل ، عن الله ورسوله ‏ (ص) ‏ ‏قال : فقام رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فأداه إلي فإشتريت منه ‏ ‏خرافاً ‏ ‏فكان أول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام.

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=3978&doc=0

--------------------------------------------------------------------------------

صحيح مسلم - الجهاد والسير - إستحقاق القاتل - رقم الحديث : ( 3295 )

- حدثنا : ‏ ‏يحيى بن يحيى التميمي ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏هشيم ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد الأنصاري ‏ ‏وكان جليساً ‏ ‏لأبي قتادة ‏ ‏قال : قال ‏أبو قتادة ‏ ‏وإقتص الحديث ‏ ‏، وحدثنا : ‏ ‏قتيبة بن سعيد ‏ ، حدثنا : ‏ ‏ليث ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏أن ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏وساق الحديث ‏ ‏، وحدثنا : ‏ ‏أبو الطاهر ‏ ‏وحرملة ‏ ‏واللفظ له ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏عبد الله بن وهب ‏ ‏قال : سمعت ‏ ‏مالك بن أنس ‏ ‏يقول ، حدثني : ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏خرجنا مع رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏عام ‏ ‏حنين ‏ ‏فلما التقينا كانت للمسلمين ‏ ‏جولة ‏ ‏قال : فرأيت رجلاًًً من المشركين قد ‏ ‏علا رجلاًًً ‏ ‏من المسلمين فإستدرت إليه حتى أتيته من ورائه فضربته على ‏ ‏حبل عاتقه ‏ ‏وأقبل علي فضمني ضمة وجدت منها ريح الموت ثم أدركه الموت فأرسلني فلحقت ‏ ‏عمر بن الخطاب ‏ ‏فقال : ما للناس فقلت أمر الله ، ثم إن الناس رجعوا وجلس رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فقال : ‏ ‏من قتل قتيلاً له عليه ‏ ‏بينة ‏ ‏فله ‏ ‏سلبه ‏ ‏قال : فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال : مثل ذلك فقال : فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال ذلك الثالثة فقمت فقال رسول الله ‏ (ص) :‏ ‏ما لك يا ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏فقصصت عليه القصة فقال رجل من القوم : صدق يا رسول الله ‏ ‏سلب ‏ ‏ذلك القتيل عندي ‏ ‏فأرضه ‏ ‏من حقه وقال ‏أبوبكر الصديق ‏: ‏لا ها الله إذا لا يعمد إلى أسد من أسد الله يقاتل ، عن الله وعن رسوله ‏ ‏فيعطيك ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقال رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏صدق فأعطه إياه فأعطاني قال : فبعت الدرع فإبتعت به ‏ ‏مخرفاً ‏ ‏في ‏ ‏بني سلمة ‏ ‏فإنه لأول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام ‏ ‏وفي حديث ‏ ‏الليث ‏ ‏فقال أبوبكر ‏: ‏كلا لا يعطيه ‏ ‏أضيبع ‏ ‏من ‏ ‏قريش ‏ ‏ويدع أسداً من أسد الله ‏ ‏وفي حديث ‏ ‏الليث ‏ ‏لأول مال ‏ ‏تأثلته.

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=3295&doc=1
جنگ احد:

( فرار عمر من الزحف يوم أحد )

عدد الروايات : ( 26 )

الطبري - جامع البيان - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 193 )

7384 - حدثنا : أبو هشام الرفاعي ، قال : ، ثنا : أبوبكر بن عياش ، قال : ، ثنا : عاصم بن كليب ، عن أبيه ، قال : خطب عمر يوم الجمعة ، فقرأ : آل عمران ، وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها ، فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ، ففررت حتى صعدت الجبل ، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى ، والناس يقولون : قتل محمد ! فقلت : لا أجد أحداًً يقول قتل محمد إلاّ قتلته ، حتى إجتمعنا على الجبل ، فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان .... الآية كلها.

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=308291

--------------------------------------------------------------------------------

السيوطي - الدر المنثور - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 88 )

- أخرج إبن جرير ، عن كليب قال : خطب عمر يوم الجمعة فقرأ : آل عمران وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها ، فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتنى أنزو كأنني أروى ، والناس يقولون : قتل محمد ، فقلت : لا أجد أحداًً يقول : قتل محمد إلاّ قتلته حتى إجتمعنا على الجبل فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، الآية.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=248&CID=90&SW=ففررت#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

السيوطي - الدر المنثور - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 88 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قوله تعالى : إن الذين تولوا منكم .... الآية ، أخرج إبن جرير ، عن كليب قال : خطب عمر يوم الجمعة فقرأ : آل عمران وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى والناس ، يقولون : قتل محمد ، فقلت : لا أجد أحداًًً يقول قتل محمد إلاّ قتلته حتى إجتمعنا على الجبل فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان .... الآية كلها.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=248&CID=90&SW=انزو#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 376 )

4291 - عن كليب قال : خطب عمر يوم الجمعة ، فقرأ : آل عمران فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتنى أنزو كأننى أروى ، والناس يقولون : قتل محمد (ص) ، فقلت : لا أجد أحداًً يقول قتل محمد (ص) إلاّ قتلته ، حتى إجتمعنا على الجبل ، فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=137&CID=63&SW=4291#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

إبن هشام الحميري - سيرة النبي (ص) - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 281 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- فلما قام عمر بن الخطاب أتته أم جميل ، وهي ترى أنه أخوه ، فلما إنتسبت له عرف القصة فقال : إني لست بأخيه إلاّ في الإسلام ، وهو غاز ، وقد عرفت منتك عليه ، فأعطاها على أنها إبنة سبيل قال الراوي : قال إبن هشام : وكان ضرار لحق عمر بن الخطاب يوم أحد ، فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يابن الخطاب لا أقتلك !! فكان عمر يعرفها له بعد إسلامه !.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=249&CID=27&SW=بعرض#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - البداية والنهاية - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 133)

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال إبن هشام : وكان ضرار بن الخطاب لحق عمر بن الخطاب يوم أحد فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يا بن الخطاب لا أقتلك ؟! فكان عمر يعرفها له بعد الإسلام (ر) ؟!!.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=251&CID=39&SW=الرمح#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - السيرة النبوية - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 89 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال إبن هشام : وكان ضرار بن الخطاب لحق عمر بن الخطاب يوم أحد ، فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يا بن الخطاب لا أقتلك ، فكان عمر يعرفها له بعد الإسلام (ر).

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - السيرة النبوية - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 51 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وقال البيهقى في الدلائل : بإسناده ، عن عمارة بن غزية ، عن أبى الزبير ، عن جابر قال : إنهزم الناس عن رسول الله (ص) يوم أحد وبقى معه أحد عشر رجلاًًً من الأنصار وطلحة بن عبيد الله وهو يصعد في الجبل.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 28 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال الفخر الرازي : ومن المنهزمين عمر ، إلاّ أنه لم يكن في أوائل المنهزمين ، ولم يبعد بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبي (ص) ، ومنهم : عثمان إنهزم مع رجلين من الأنصار يقال لهما : سعد ، وعقبة ، إنهزموا حتى بلغوا موضعاًً بعيداًً ثم رجعوا بعد ثلاثة أيام.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 28 / 29 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- يقول الدكتور مارسدن جونس في مقدمة تحقيق كتاب المغازي للواقدي : في المخطوطة التي إتخذناها أصلاًً لهذه النشرة قائمة بمن فر ، عن النبي يوم أحد تبدأ بهذه الكلمات : وكان ممن ولي فلان ، والحارث بن حاطب ، وثعلبة بن حاطب ، وسواد إبن غزية ، وسعد بن عثمان ، وعقبة بن عثمان ، وخارجة بن عامر ، بلغ ملل ، وأوس بن قيظي في نفر من بني حارثة. بينما النص عند إبن أبي الحديد عمر ، وعثمان بدلاً من فلان ، ويروي البلاذري ، عن الواقدي عثمان ، ولا يذكر عمر.

ويظهر بوضوح أن النص في المخطوطة الأم : كان يذكر عثمان وعمر ، أو عمر وحده ، أو عثمان وحده ممن ولو الأدبار يوم أحد ، ولكن الناسخ لم يقبل هذا في حق عمر ، أو عثمان فأبدل إسميهما أو إسم أحدهما بقوله : فلان.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 29 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال الآلوسي : فقد ذكر أبو القاسم البلخي أنه لم يبق مع النبي (ص) يوم أحد إلاّّ ثلاثة عشر نفساًً ، خمسة من المهاجرين : أبوبكر ، وعلي ، وطلحة ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبي وقاص والباقون من الأنصار .... وأما سائر المنهزمين فقد إجتمعوا على الجبل ، وعمر بن الخطاب (ر) كان من هذا الصنف كما في خبر إبن جرير.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 30 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال النيسابوري : قال القفال : الذي تدل عليه الأخبار في الجملة إن نفراً قليلاً تولوا ، وأبعدوا فمنهم من دخل المدينة ، ومنهم من ذهب إلى سائر الجوانب .... ومن المنهزمين عمر ....

- قال السيوطي : قال عمر : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل ، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن عساكر - تاريخ مدينة دمشق - الجزء : ( 24 ) - رقم الصفحة : ( 392 )

- أخبرنا : أبوبكر محمد بن عبد الباقي ، أنا : الحسن بن علي ، أنا : أبو عمر بن حيوية ، أنا : أحمد بن معروف ، نا : الحسين بن الفهم ، نا : محمد بن سعد قال : في الطبقة الرابعة ضرار بن الخطاب بن مرداس بن كثير بن عمرو بن حبيب بن عمرو بن شيبان بن محارب بن فهر وأمه أم ضرار وإسمها هند بنت مالك بن حجوان بن عمرو بن حبيب بن عمرو بن شيبان بن محارث بن فهر ، وجده عمرو بن حبيب هو أكل السقب وذاك أنه أغار على بني بكر ولهم سقب عبدونه فأخذ السقب فأكله ، وكان عمه حفص بن مرداس شريفاً ، وكان ضرار بن الخطاب فارس قريش وشاعرهم وحضر معهم المشاهد كلها ، فكان يقول : يقاتل أشد القتال ويحرض المشركين بشعره وهو قتل عمرو بن معاذ أخا سعد بن معاذ يوم أحد ، وقال حين قتله لا تعد من رجلاًًً زوجك من الحور العين ، وكان يقول زوجت عشرة من أصحاب محمد (ص) وأدرك عمر بن الخطاب فضربه بالقناة ثم رفعها عنه فقال : يا إبن الخطاب إنها نعمة مشكورة والله ما كنت لأقتلك ، وهو الذي نظر يوم أحد إلى خلاء الجبل من الرماة وأعلم خالد بن الوليد.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن عساكر - تاريخ مدينة دمشق - الجزء : ( 24 ) - رقم الصفحة : ( 396 )

- أخبرنا : أبوبكر محمد بن عبد الباقي ، أنا : الحسن بن علي ، أنا : أبو عمر بن حيوية ، أنا : عبد الوهاب بن أبي حية ، نا : محمد بن شجاع ، أنا : محمد بن عمر الواقدي ، قال : ويقبل ضرار بن الخطاب يعني يوم أحد فارساً يجر قناة له طويلة فيطعن عمرو بن معاذ ، فأنفذه ويمشي عمرو إليه حتى غلب فوقع لوجهه يقول ضرار لا تعد من رجلاًًً زوجك من الحور العين ، وكان يقول زوجت عشرة من أصحاب محمد (ص) قال إبن واقد : سألت إبن جعفر هل قتل عشرة ، فقال : لم يبلغنا أنه قتل إلاّ ثلاثة وقد ضرب يومئذ عمر بن الخطاب حيث جال المسلمون تلك الجولة بالقناة قال : يا إبن الخطاب إنها نعمة مشكورة والله ما كنت لأقتلك وكان ضرار بن الخطاب يحدث ويذكر وقعة أحد ويذكر الأنصار فيترحم عليهم.

--------------------------------------------------------------------------------

الفخر الرازي - التفسير الكبير - الجزء : ( 9 ) - رقم الصفحة : ( 51 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- ومن المنهزمين عمر ، إلاّ أنه لم يكن في أوائل المنهزمين ولم يبعد ، بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبي (ص).

--------------------------------------------------------------------------------

الحموي - معجم البلدان - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 173 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- عينان : تثنية العين ، ويذكر اشتقاقه في العين بعد : وهو هضبة جبل أحد بالمدينة ويقال : جبلان عند أحد ، ويقال ليوم أحد يوم عينين ، وفي حديث عمر لما جاءه رجل يخاصمه في عثمان قال : وإنه فر يوم عينين .... الحديث.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 12 ) - رقم الصفحة : ( 179 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- .... قالوا : وكيف لا يزال الشيطان يسلك فجاً غير فجه وقد فر مراراًًً من الزحف في أحد وحنين وخيبر ، والفرار من الزحف من عمل الشيطان وإحدى الكبائر الموبقة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 278 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وثبت في المواقف التى طاشت فيها الألباب ، وبلغت القلوب الحناجر ، فمنها يوم أحد ، ووقوفه بعد أن فر المسلمون بأجمعهم ، ولم يبق معه إلاّ أربعة علي والزبير ، وطلحة ، وأبو دجانة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 293 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وروى يحيى بن سلمة بن كهيل قال : قلت : لأبي كم ثبت مع رسول الله (ص) يوم أحد فقال : إثنان ، قلت : من هما قال : علي وأبو دجانة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 14 ) - رقم الصفحة : ( 274 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال الواقدي : فسألت شيوخ الحديث : هل قتل عشرة قالوا : ما بلغنا إنه قتل إلاّ ثلاثة ، ولقد ضرب يومئذ عمر بن الخطاب حين جال المسلمون تلك الجولة بالقناة ، وقال : يا بن الخطاب ، إنها نعمة مشكورة ، ما كنت لأقتلك.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 20 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قلت : قد إختلف في عمر بن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا ، مع إتفاق الرواة كافة على أن عثمان لم يثبت ، فالواقدي ذكر أنه لم يثبت

- وإتفقوا كلهم : على أن ضرار بن الخطاب الفهرى قرع رأسه بالرمح ، وقال : إنها نعمة مشكورة يا بن الخطاب إني آليت ألاّ أقتل رجلاًًً من قريش.

- وروى ذلك محمد بن إسحاق وغيره ، ولم يختلفوا في ذلك ، وإنما إختلفوا ، هل قرعه بالرمح وهو فار هارب ، أم مقدم ثابت ! والذين رووا أنه قرعه بالرمح وهو هارب لم يقل منهم أنه هرب حين هرب عثمان ولا إلى الجهة التى فر إليها عثمان ، وإنما هرب معتصماً بالجبل ، وهذا ليس بعيب ولا ذنب ، لأن الذين ثبتوا مع رسول الله (ص) اعتصموا بالجبل كلهم وأصعدوا فيه ، ولكن يبقى الفرق بين من أصعد في الجبل في آخر الأمر ومن أصعد فيه والحرب لم تضع أوزارها ، فإن كان عمر أصعد فيه آخر الأمر ، فكل المسلمين هكذا صنعوا حتى رسول الله (ص) ، وإن كان ذلك والحرب قائمة بعد تفرق.

- ومنهم من روى : أنه ثبت معه أربعة عشر رجلاًًً من المهاجرين والأنصار ، ولا يعدون أبابكر وعمر منهم.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 22 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وإحتج من روى : أن عمر فر يوم أحد بما روي أنه جاءته في أيام خلافته إمرأة تطلب برداً من برود كانت بين يديه ، وجاءت معها بنت لعمر تطلب برداً أيضاًً فأعطى المرأة ورد إبنته ، فقيل له في ذلك ، فقال : إن أبا هذه ثبت يوم أحد وأبا هذه فر يوم أحد ولم يثبت.

- وروى الواقدي : أن عمر كان يحدث فيقول : لما صاح الشيطان قتل محمد ، قلت أرقي في الجبل كأني أروية ، وجعل بعضهم هذا حجة في إثبات فرار عمر.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 22 )

- وروى الواقدي قال : ، حدثني إبن أبى سبرة ، عن أبى بكر بن عبد الله بن أبى جهم ، إسم أبى جهم عبيد ، قال : كان خالد بن الوليد يحدث وهو بالشام فيقول الحمد : لله الذى هداني للإسلام ، لقد رأيتنى ورأيت عمر بن الخطاب حين جال المسلمون وإنهزموا يوم أحد وما معه أحد ، وإني لفي كتيبة خشناء ، فما عرفه منهم أحد غيرى ، وخشيت إن أغريت به من معى أن يصمدوا له ، فنظرت إليه وهو متوجه إلى الشعب.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 24 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وكان ممن ولى عمر وعثمان والحارث بن حاطب وثعلبه بن حاطب وسواد بن غزية وسعد بن عثمان وعقبة بن عثمان وخارجة بن عمر بلغ ملل ، وأوس بن قيظي في نفر من بني حارثة بلغوا الشقرة ولقيتهم أم أيمن تحثي في وجوههم التراب وتقول لبعضهم : هاك المغزل فإغزل به ، وهلم.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 25 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- إذ تصعدون ولا تلوون على أحد وأنا أدعوكم في أخراكم ! أنسيتم يوم الأحزاب إذ جاؤوكم من فوقكم ومن أسفل منكم وإذ زاغت الأبصار وبلغت القلوب الحناجر ، أنسيتم يوم كذا ! وجعل يذكرهم أموراً ، أنسيتم يوم كذا ! فقال : المسلمون : صدق الله وصدق رسوله ، أنت يا رسول الله أعلم بالله منا ، فلما دخل عام القضية وحلق رأسه ، قال : هذا الذى كنت وعدتكم به ، فلما كان يوم الفتح وأخذ مفتاح الكعبة ، قال : إدعوا إلي عمر بن الخطاب ، فجاء فقال : هذا الذى كنت قلت لكم قالوا : فلو لم يكن فر يوم أحد لما قال له : أنسيتم يوم أحد إذ تصعدون ولا تلوون ، القول فيما جرى للمسلمين بعد إصعادهم في الجبل.

--------------------------------------------------------------------------------

الصالحي الشامي - سبل الهدى والرشاد - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 206 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- ذكر رجوع بعض المسلمين بعد توليهم إلى رسول الله (ص) روى إبن المنذر ، عن كليب بن شهاب قال : خطبنا عمر فكان يقرأ على المنبر آل عمران ويقول : إنها أحدية فلما إنتهى إلى قوله تعالى : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ( آل عمران : 155 ) قال : لما كان يوم أحد هزمنا ونفرت ، حتى صعدت في الجبل ، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروي ، فسمعت يهودياًًً يقول : قتل محمد ، فقتل : لا أسمع أحداًً يقول : قتل محمد إلاّ ضربت عنقه ، فنظرت فإذا رسول الله (ص) والناس يتراجعون إليه.

جنگ خندق :

( فرار عمر من الزحف يوم الخندق )

عدد الروايات : ( 14 )

مسند أحمد - باقي مسند الأنصار - باقي المسند السابق - رقم الحديث : ( 23945 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- حدثنا : عبدالله ، حدثني : أبي ، ثنا : يزيد قال : ، أنا : محمد بن عمرو ، عن أبيه ، عن جده علقمة بن وقاص قال : أخبرتني عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس ، قالت : فسمعت وئيد الأرض ورائي يعني حس الأرض ، قالت : فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحرث بن أوس يحمل مجنه ، قالت : فجلست إلى الأرض ، فمر سعد وعليه درع من حديد قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد ، قالت : وكان سعد من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر وهو يرتجز ويقول :

ليت قليلاً يدرك الهيجا جل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين ، وإذا فيهم عمر بن الخطاب ، وفيهم رجل عليه سبغة له ، يعني مغفراً ، فقال عمر : ما جاء بك لعمري والله إنك لجريئة وما يؤمنك أن يكون بلاءً أو يكون تحوز ؟! قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت لي ساعتئذ فدخلت فيها قالت : فرفع الرجل السبغة ، عن وجهه ، فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : يا عمر ويحك إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله عز وجل ....

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=23945&doc=6

--------------------------------------------------------------------------------

إبن حبان - صحيح إبن حبان - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 498 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

7154 - أخبرنا : عمران بن موسى بن مجاشع ، حدثنا : عثمان بن أبي شيبة ، حدثنا : يزيد بن هارون ، أخبرنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو أثر الناس فسمعت وئيد الأرض من ورائي فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه بن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه ، فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد وكان من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب (ر) ، فقال عمر ويحك ما جاء بك لعمري والله إنك لجريئة ما يؤمنك أن يكون تحوز أو بلاءً قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض قد إنشقت فدخلت فيها وفيهم رجل عليه نصيفة له فرفع الرجل النصيف ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : ويحك يا عمر : إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين الفرار إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=441927

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - البداية والنهاية - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 236 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وقد رواه الإمام أحمد من وجه آخر ، عن عائشة مطولاًً جداً وفيه فوائد فقال : ، حدثنا : يزيد ، أنبئنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده علقمة بن وقاص ، قال : أخبرتني عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو الناس فسمعت وئيد الأرض ورائي ، فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه قالت : فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع من حديد قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد ، قالت : وكان سعد من أعظم الناس وأطولهم ، فمر وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا نفر من المسلمين ، فإذا فيها عمر بن الخطاب وفيهم رجل عليه سبغة له ، تعنى المغفر ، فقال عمر : ما جاء بك والله إنك لجريئة وما يؤمنك أن يكون بلاءً أو يكون تحوز ، فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض فتحت ساعتئذ فدخلت فيها فرفع الرجل السبغة ، عن وجهه فإذا هو طلحة بن عبيد الله ، فقال : يا عمر ويحك إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله عز وجل ....

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=251&CID=57&SW=وئيد#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

الهيثمي - مجمع الزوائد - الجزء : ( 6 ) - رقم الصفحة : ( 136 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

10155 - وعن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفوا آثار الناس ، فسمعت وئيد الأرض من ورائي يعني حس الأرض ، قالت : فإذا أنا بسعد من معاذ ومعه إبن أخيه الحرث بن أوس يحمل مجنه قالت : فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع من حديد قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد قالت : وكان سعد من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر وهو يرتجز ويقول :

ليت قليلاًً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين وإذا فيهم عمر بن الخطاب ، وفيهم رجل عليه تسبغة له يعني المغفر ، فقال عمر : بما جاء بك لعمري إنك لجريئة وما يؤمنك أن لا يكون تحوز ؟! قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت لي ساعتئذ فدخلت فيها ، قالت : فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : ويحك يا عمر ، إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز والفرار إلاّ إلى الله تعالى ....

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=272&CID=87&SW=10155#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

أبي نعيم الإصبهاني - دلائل النبوة - ومن الأخبار في غزوة الخندق

417 - حدثنا : أبوبكر الطلحي قال : ، ثنا : عبد بن غنام قال : ، ثنا : أبوبكر بن أبي شيبة ، ثنا : محمد بن بشير ، ثنا : محمد بن عمرو ، حدثني : أبي ، عن علقمة بن وقاص ، عن عائشة (ر) قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس فوالله إني لأمشي إذ سمعت وئيد الأرض من خلفي ، تعني حس الأرض ، فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ فجلست إلى الأرض ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس شهد بدراًً مع رسول الله (ص) يحمل مجنة وعلى سعد درع من حديد وقد خرجت أطرافه منها قالت : وكان من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : وأنا أخاف على أطراف سعد قالت : فمر بي وهو يرتجز يقول : لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل ما أحسن الموت إذا حان الأجل قالت : فلما جاوزني قمت فإقتحمت حديقة فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب ، ومنهم رجل عليه تسبغة له ، والتسبغة المغفر ، لا يرى إلاّ عيناه قال عمر : لعمرك إنك لجرية ما جاء بك ؟ ما يدريك لعله يكون تحرف أو بلاءً ؟ فوالله ما زال يلومني حتى وددت أن الأرض تنشق بي فأدخل فيها ، فكشف الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا هو طلحة قال : إنك قد أكثرت ، أين الفرار وأين التحرف إلاّ إلى الله ؟ ، قال : فرمي سعد يومئذ بسهم ، رماه رجل يقال له : إبن العرقة فقال : خذها وأنا إبن العرقة فقال له سعد : عرقالله وجهك في النار. فأصاب الأكحل منه فقطعه قال محمد بن عمرو : فزعموا أنه لم يقطع من أحد إلاّّ لم يزل يبض دماً حتى يموت فقال سعد : اللهم لا تمتني حتى تقر عيني من بني قريظة ، وكانوا حلفاءه ومواليه في الجاهلية وكانوا ظاهروا المشركين على رسول الله (ص) يومئذ فرقاً كلمه ، فبعث الله عليهم الريح فلم تترك لهم إناء إلاّ أكفأته ولا بناء إلاّ قلعته ، ورد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراًًً وكفى الله المؤمنين القتال.

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=556797

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي شيبة - المصنف - الجزء : ( 8 ) - رقم الصفحة : ( 495 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

36134 - حدثنا : أبوبكر قال : ، حدثنا : يزيد بن هارون قال : ، أخبرنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفوا آثار الناس ، فسمعت وئيد الأرض ورائي فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس ، يحمل مجنه ، فجلست إلى الأرض ، قالت : فمر سعد وعليه درع قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد ، قالت : وكان من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر يرتجز وهو يقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة ، فإذا فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب وفيهم رجل عليه تسبغة له - تعني المغفر ، قال : فقال عمر ، ويحك ما جاء بك ؟ ويحك ما جاء بك ؟ والله إنك لجريئة ، ما يؤمنك أن يكون تحوز وبلاء ، قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت فدخلت فيها ، قال : فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة إبن عبيد الله ، قال : فقال : يا عمر ! ويحك قد أكثرت منذ اليوم ، وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=120244

--------------------------------------------------------------------------------

إسحاق بن راهويه - مسند إبن راهويه - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 544 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

999 - أخبرنا : محمد بن بشر العبدي ، نا : محمد بن عمرو ، حدثني : أبي ، عن علقمة بن وقاص المؤذن ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو أثر الناس فوالله إني لأمشي إذا سمعت وئيد الأرض يعني حس الأرض فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ فجلست إلى الأرض ومعه بن أخيه الحارث بن أوس قد شهد بدراًً مع رسول الله (ص) ، حدثنا : بذلك محمد بن عمرو يحمل مجنة وعلى سعد درع قد خرج أطرافه منها قالت : وكان من أعظم الناس وأطوله ، قالت : فأنا أتخوف على أطرافه قالت : فمر بي وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجاء حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فلما جاوزني إقتحمت حديقة فيها المسلمون وفيهم عمر بن الخطاب ، فقال عمر : إنك لجريئة أما تخافين أن يدركك بلاءً قالت : فما زال يلومني حتى وددت لو أن الأرض لتنشق حتى فأدخل فيها فكشف الرجل السبغة ، عن وجهه فإذا هو طلحة بن عبيد الله ، فقال : إنك قد أكثرت أين الفرار وأين وأين إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=124507

--------------------------------------------------------------------------------

إبن سعد - الطبقات الكبرى - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 421 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

4051 - قال : أخبرنا : يزيد بن هارون قال : ، أخبرنا : محمد بن عمرو بن علقمة ، عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس فسمعت وثيد الأرض ورائي تعني حس الأرض فإلتفت فإذا أنا بسعد إبن معاذ ومعه بن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه فجلست إلى الأرض قالت : فمر سعد وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : وعليه درع قد خرجت منه أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد وكان سعد من أطول الناس وأعظمهم ، قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين وفيهم عمر بن الخطاب رحمه الله ، وفيهم رجل عليه تسبغة له تعني المغفر قالت : فقال لي عمر : ما جاء بك والله إنك لجرئة وما يؤمنك أن يكون تحوز أو بلاءً قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت ساعتئذ فدخلت فيها قالت : فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، قالت : فقال : ويحك يا عمر : إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=66139

--------------------------------------------------------------------------------

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 10 ) - رقم الصفحة : ( 442 )

30077 - مسند عمر :، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفوا آثار الناس ، فمشيت حتى إقتحمت حديقة فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب ، وفيهم طلحة ، فقال عمر : إنك لجريئة وما يدريك لعله يكون بلاءً أو تحوز ؟! فوالله ما زال يلومني حتى لوددت أن الأرض تنشق فأدخل فيها ، فقال طلحة : قد أكثرت أين التحوز أين الفرار.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=137&CID=354&SW=30077#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 406 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

37088 - ( ش ) ، حدثنا : يزيد بن هارون ، أنبئنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده علقمة بن وقاص ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس فسمعت وئيد الأرض ورائي ، فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد وكان من أعظم الناس وأطولهم فمر يرتجز وهو يقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذ حان الأجل

فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب وفيهم رجل عليه تسبغة له - تعني المغفر - فقال عمر : ويحك ! ما جاء بك ؟ ويحك ما جاء بك ! والله ! إنك لجريئة وما يؤمنك أن يكون تحوزاً وبلاء ، قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت فدخلت فيها ! فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : يا عمر ....

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=137&CID=484&SW=37088#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

الذهبي - سير أعلام النبلاء - الجزء : ( 1 ) - رقم الصفحة : ( 283 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- يزيد بن هارون : ، أنبئنا : محمد بن عمرو بن علقمة ، عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس ، فسمعت وئيد الأرض ورائي ، فإذا سعد ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه. فجلست ، فمر سعد وعليه درع قد خرجت منه أطرافه. وكان من أطول الناس وأعظمهم ، فإقتحمت حديقة ، فإذا فيها نفر فيهم عمر ، فقال : ما جاء بك ؟ والله إنك لجريئة ! ما يؤمنك أن يكون بلاءً ؟ فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إشتقت ساعتئذ ، فدخلت فيها وإذا رجل عليه مغفر ، فيرفعه ، عن وجهه ، فإذا هو طلحة ، فقال : ويحك ! قد أكثرت ، وأين التحوز والفرار إلاّ إلى الله ....

--------------------------------------------------------------------------------

الذهبي - ميزان الإعتدال - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 318 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- محمد بن بكار ، حدثنا : هياج بن بسطام ، حدثنا : داود بن أبي هند ، عن أبي نضرة ، عن أبي سعيد : خطبنا عمر وقال : إني لعلي : أنهاكم ، عن أشياء تصلح لكم وآمركم بأشياء لا تصلح لكم ، محمد بن الصباح الدولابي ، حدثنا : هياج ، عن محمدبن عمرو عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة ، قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس ، فمشيت حتى إقتحمت حديقة فيها نفر من المسلمين ، فيهم عمر ، فيهم رجل عليه نسيعة لايرى إلاّ عيناه ، فقال عمر : إنك لجرية ما يدريك لعله يكون بلاءً ؟! فوالله ما زال يلومني حتى وددت أن الأرض تنشق فأدخل فيها ، فكشف الرجل ، عن وجهه النسيعة فإذا هو طلحة ، فقال : إنك قد أكثرت ....

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 12 ) - رقم الصفحة : ( 179 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- .... قالوا : وكيف لا يزال الشيطان يسلك فجاً غير فجه وقد فر مراراًًً من الزحف في أحد وحنين وخيبر ، والفرار من الزحف من عمل الشيطان وإحدى الكبائر الموبقة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 19 ) - رقم الصفحة : ( 64 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- .... وناوش عمر بن الخطاب ضرار بن عمرو ، فحمل عليه ضرار حتى إذا وجد عمر مس الرمح رفعه عنه ، وقال : إنها لنعمة مشكورة ، فإحفظها يا بن الخطاب ، إني كنت آليت ألاّ تمكنني يداى من قتل قرشي فإقتله ، وإنصرف ضرار راجعاً إلى أصحابه ، وقد كان جرى له معه مثل هذه في يوم أحد.

مصادر أخرى :

( 1 ) - محمد بن عمر الواقدي - المغازي - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 471 ).

( 2 ) - إبن هشام - سيرة إبن هشام - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 241 ).
[/]

[="Arial Black"][="DarkGreen"]السلام عليک يا فاطمه الزهرا(س)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ[/]


[="Arial Black"][="DarkGreen"]اما جناب فری دوم که تهمت هایی به مادر بنده زدید حالا ببینید :
خوب ببینیم خلیفه شما چگونه بوده است :
1-فرار عمر از جنگ:

( فرار عمر من الزحف يوم حنين )

عدد الروايات : ( 3 )

صحيح البخاري - فرض الخمس - من لم يخمس ... - رقم الحديث : ( 2909 )

- حدثنا : ‏ ‏عبد الله بن مسلمة ‏ ‏، عن ‏ ‏مالك ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏(ر) ‏ ‏قال : ‏ ‏خرجنا مع رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏عام ‏ ‏حنين ‏ ‏فلما التقينا كانت للمسلمين جولة فرأيت رجلاًًً من المشركين علا رجلاًًً من المسلمين فإستدرت حتى أتيته من ورائه حتى ضربته بالسيف على حبل عاتقه فأقبل علي فضمني ضمة وجدت منها ريح الموت ثم أدركه الموت فأرسلني فلحقت ‏ ‏عمر بن الخطاب ‏ ‏فقلت : ما بال الناس ، قال : أمر الله ، ثم إن الناس رجعوا وجلس النبي ‏ (ص) ‏ ‏فقال : ‏ ‏من قتل قتيلاً له عليه بينة فله ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال : من قتل قتيلاً له عليه بينة فله ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال : الثالثة مثله فقمت فقال رسول الله ‏ (ص) :‏ ‏ما لك يا ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏فإقتصصت عليه القصة فقال رجل : صدق يا رسول الله ‏ ‏وسلبه ‏ ‏عندي فأرضه عني فقال أبوبكر الصديق ‏ ‏(ر) ‏: ‏لاها الله إذا لا يعمد إلى أسد من أسد الله يقاتل ، عن الله ورسوله ‏ (ص) ‏ ‏يعطيك ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقال النبي ‏ (ص) ‏: ‏صدق فأعطاه فبعت الدرع فإبتعت به ‏ ‏مخرفاً ‏ ‏في ‏ ‏بني سلمة ‏ ‏فإنه لأول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام.

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=2909&doc=0

--------------------------------------------------------------------------------

صحيح البخاري - المغازي - قوله تعالى يوم حنين - رقم الحديث : ( 3978 )

- حدثنا : ‏ ‏عبد الله بن يوسف ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏مالك ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏خرجنا مع النبي ‏ (ص) ‏ ‏عام ‏ ‏حنين ‏ ‏فلما التقينا كانت للمسلمين جولة فرأيت رجلاًًً من المشركين قد علا رجلاًًً من المسلمين فضربته من ورائه على حبل عاتقه بالسيف فقطعت الدرع ، وأقبل علي فضمني ضمة وجدت منها ريح الموت ثم أدركه الموت فأرسلني فلحقت ‏ ‏عمر بن الخطاب ‏ ‏فقلت : ما بال الناس ، قال : أمر الله عز وجل ، ثم رجعوا وجلس النبي ‏ (ص) ‏ ‏فقال : ‏ ‏من قتل قتيلاً له عليه بينة فله سلبه فقلت : من يشهد لي ثم جلست قال : ثم قال النبي ‏ (ص) ‏ ‏مثله فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست قال : ثم قال النبي ‏ (ص) ‏ ‏مثله فقمت فقال : ما لك يا ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏فأخبرته فقال رجل صدق وسلبه عندي فأرضه مني ، فقال أبوبكر ‏ ‏لاها الله إذا لا يعمد إلى أسد من أسد الله يقاتل ، عن الله ورسوله ‏ (ص) ‏ ‏فيعطيك ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقال النبي ‏ (ص) ‏ ‏صدق فأعطه فأعطانيه فإبتعت به ‏ ‏مخرفاً ‏ ‏في ‏ ‏بني سلمة ‏ ‏فإنه لأول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام ،‏ ‏وقال الليث ‏ ‏، حدثني : ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏أن ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏لما كان يوم ‏ ‏حنين ‏ ‏نظرت إلى رجل من المسلمين يقاتل رجلاًًً من المشركين وآخر من المشركين ‏ ‏يختله ‏ ‏من ورائه ليقتله فأسرعت إلى الذي ‏ ‏يختله ‏ ‏فرفع يده ليضربني وأضرب يده فقطعتها ثم أخذني فضمني ضماً شديداًًً حتى تخوفت ثم ترك ‏، ‏فتحلل ‏ ‏ودفعته ثم قتلته وإنهزم المسلمون وإنهزمت معهم فإذا ‏ ‏بعمر بن الخطاب ‏ ‏في الناس فقلت له : ما شأن الناس ، قال : أمر الله ، ثم تراجع الناس إلى رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فقال رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏من أقام بينة على قتيل قتله فله سلبه فقمت لألتمس بينة على قتيلي فلم أر أحداًً يشهد لي فجلست ، ثم بدا لي فذكرت أمره لرسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فقال رجل من جلسائه سلاح هذا القتيل الذي يذكر عندي فأرضه منه فقال أبوبكر ‏: ‏كلا لا يعطه ‏ ‏أصيبغ ‏ ‏من ‏ ‏قريش ‏ ‏ويدع أسداً من أسد الله يقاتل ، عن الله ورسوله ‏ (ص) ‏ ‏قال : فقام رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فأداه إلي فإشتريت منه ‏ ‏خرافاً ‏ ‏فكان أول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام.

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=3978&doc=0

--------------------------------------------------------------------------------

صحيح مسلم - الجهاد والسير - إستحقاق القاتل - رقم الحديث : ( 3295 )

- حدثنا : ‏ ‏يحيى بن يحيى التميمي ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏هشيم ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد الأنصاري ‏ ‏وكان جليساً ‏ ‏لأبي قتادة ‏ ‏قال : قال ‏أبو قتادة ‏ ‏وإقتص الحديث ‏ ‏، وحدثنا : ‏ ‏قتيبة بن سعيد ‏ ، حدثنا : ‏ ‏ليث ‏ ‏، عن ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏أن ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏وساق الحديث ‏ ‏، وحدثنا : ‏ ‏أبو الطاهر ‏ ‏وحرملة ‏ ‏واللفظ له ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏عبد الله بن وهب ‏ ‏قال : سمعت ‏ ‏مالك بن أنس ‏ ‏يقول ، حدثني : ‏ ‏يحيى بن سعيد ‏ ‏، عن ‏ ‏عمر بن كثير بن أفلح ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي محمد ‏ ‏مولى ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏، عن ‏ ‏أبي قتادة ‏ ‏قال : ‏ ‏خرجنا مع رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏عام ‏ ‏حنين ‏ ‏فلما التقينا كانت للمسلمين ‏ ‏جولة ‏ ‏قال : فرأيت رجلاًًً من المشركين قد ‏ ‏علا رجلاًًً ‏ ‏من المسلمين فإستدرت إليه حتى أتيته من ورائه فضربته على ‏ ‏حبل عاتقه ‏ ‏وأقبل علي فضمني ضمة وجدت منها ريح الموت ثم أدركه الموت فأرسلني فلحقت ‏ ‏عمر بن الخطاب ‏ ‏فقال : ما للناس فقلت أمر الله ، ثم إن الناس رجعوا وجلس رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فقال : ‏ ‏من قتل قتيلاً له عليه ‏ ‏بينة ‏ ‏فله ‏ ‏سلبه ‏ ‏قال : فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال : مثل ذلك فقال : فقمت فقلت : من يشهد لي ثم جلست ، ثم قال ذلك الثالثة فقمت فقال رسول الله ‏ (ص) :‏ ‏ما لك يا ‏ ‏أبا قتادة ‏ ‏فقصصت عليه القصة فقال رجل من القوم : صدق يا رسول الله ‏ ‏سلب ‏ ‏ذلك القتيل عندي ‏ ‏فأرضه ‏ ‏من حقه وقال ‏أبوبكر الصديق ‏: ‏لا ها الله إذا لا يعمد إلى أسد من أسد الله يقاتل ، عن الله وعن رسوله ‏ ‏فيعطيك ‏ ‏سلبه ‏ ‏فقال رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏صدق فأعطه إياه فأعطاني قال : فبعت الدرع فإبتعت به ‏ ‏مخرفاً ‏ ‏في ‏ ‏بني سلمة ‏ ‏فإنه لأول مال ‏ ‏تأثلته ‏ ‏في الإسلام ‏ ‏وفي حديث ‏ ‏الليث ‏ ‏فقال أبوبكر ‏: ‏كلا لا يعطيه ‏ ‏أضيبع ‏ ‏من ‏ ‏قريش ‏ ‏ويدع أسداً من أسد الله ‏ ‏وفي حديث ‏ ‏الليث ‏ ‏لأول مال ‏ ‏تأثلته.

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=3295&doc=1
جنگ احد:

( فرار عمر من الزحف يوم أحد )

عدد الروايات : ( 26 )

الطبري - جامع البيان - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 193 )

7384 - حدثنا : أبو هشام الرفاعي ، قال : ، ثنا : أبوبكر بن عياش ، قال : ، ثنا : عاصم بن كليب ، عن أبيه ، قال : خطب عمر يوم الجمعة ، فقرأ : آل عمران ، وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها ، فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ، ففررت حتى صعدت الجبل ، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى ، والناس يقولون : قتل محمد ! فقلت : لا أجد أحداًً يقول قتل محمد إلاّ قتلته ، حتى إجتمعنا على الجبل ، فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان .... الآية كلها.

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=308291

--------------------------------------------------------------------------------

السيوطي - الدر المنثور - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 88 )

- أخرج إبن جرير ، عن كليب قال : خطب عمر يوم الجمعة فقرأ : آل عمران وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها ، فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتنى أنزو كأنني أروى ، والناس يقولون : قتل محمد ، فقلت : لا أجد أحداًً يقول : قتل محمد إلاّ قتلته حتى إجتمعنا على الجبل فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، الآية.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=248&CID=90&SW=ففررت#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

السيوطي - الدر المنثور - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 88 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قوله تعالى : إن الذين تولوا منكم .... الآية ، أخرج إبن جرير ، عن كليب قال : خطب عمر يوم الجمعة فقرأ : آل عمران وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى والناس ، يقولون : قتل محمد ، فقلت : لا أجد أحداًًً يقول قتل محمد إلاّ قتلته حتى إجتمعنا على الجبل فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان .... الآية كلها.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=248&CID=90&SW=انزو#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 376 )

4291 - عن كليب قال : خطب عمر يوم الجمعة ، فقرأ : آل عمران فلما إنتهى إلى قوله : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ، قال : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل فلقد رأيتنى أنزو كأننى أروى ، والناس يقولون : قتل محمد (ص) ، فقلت : لا أجد أحداًً يقول قتل محمد (ص) إلاّ قتلته ، حتى إجتمعنا على الجبل ، فنزلت : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=137&CID=63&SW=4291#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

إبن هشام الحميري - سيرة النبي (ص) - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 281 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- فلما قام عمر بن الخطاب أتته أم جميل ، وهي ترى أنه أخوه ، فلما إنتسبت له عرف القصة فقال : إني لست بأخيه إلاّ في الإسلام ، وهو غاز ، وقد عرفت منتك عليه ، فأعطاها على أنها إبنة سبيل قال الراوي : قال إبن هشام : وكان ضرار لحق عمر بن الخطاب يوم أحد ، فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يابن الخطاب لا أقتلك !! فكان عمر يعرفها له بعد إسلامه !.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=249&CID=27&SW=بعرض#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - البداية والنهاية - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 133)

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال إبن هشام : وكان ضرار بن الخطاب لحق عمر بن الخطاب يوم أحد فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يا بن الخطاب لا أقتلك ؟! فكان عمر يعرفها له بعد الإسلام (ر) ؟!!.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=251&CID=39&SW=الرمح#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - السيرة النبوية - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 89 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال إبن هشام : وكان ضرار بن الخطاب لحق عمر بن الخطاب يوم أحد ، فجعل يضربه بعرض الرمح ويقول : إنج يا بن الخطاب لا أقتلك ، فكان عمر يعرفها له بعد الإسلام (ر).

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - السيرة النبوية - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 51 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وقال البيهقى في الدلائل : بإسناده ، عن عمارة بن غزية ، عن أبى الزبير ، عن جابر قال : إنهزم الناس عن رسول الله (ص) يوم أحد وبقى معه أحد عشر رجلاًًً من الأنصار وطلحة بن عبيد الله وهو يصعد في الجبل.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 28 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال الفخر الرازي : ومن المنهزمين عمر ، إلاّ أنه لم يكن في أوائل المنهزمين ، ولم يبعد بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبي (ص) ، ومنهم : عثمان إنهزم مع رجلين من الأنصار يقال لهما : سعد ، وعقبة ، إنهزموا حتى بلغوا موضعاًً بعيداًً ثم رجعوا بعد ثلاثة أيام.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 28 / 29 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- يقول الدكتور مارسدن جونس في مقدمة تحقيق كتاب المغازي للواقدي : في المخطوطة التي إتخذناها أصلاًً لهذه النشرة قائمة بمن فر ، عن النبي يوم أحد تبدأ بهذه الكلمات : وكان ممن ولي فلان ، والحارث بن حاطب ، وثعلبة بن حاطب ، وسواد إبن غزية ، وسعد بن عثمان ، وعقبة بن عثمان ، وخارجة بن عامر ، بلغ ملل ، وأوس بن قيظي في نفر من بني حارثة. بينما النص عند إبن أبي الحديد عمر ، وعثمان بدلاً من فلان ، ويروي البلاذري ، عن الواقدي عثمان ، ولا يذكر عمر.

ويظهر بوضوح أن النص في المخطوطة الأم : كان يذكر عثمان وعمر ، أو عمر وحده ، أو عثمان وحده ممن ولو الأدبار يوم أحد ، ولكن الناسخ لم يقبل هذا في حق عمر ، أو عثمان فأبدل إسميهما أو إسم أحدهما بقوله : فلان.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 29 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال الآلوسي : فقد ذكر أبو القاسم البلخي أنه لم يبق مع النبي (ص) يوم أحد إلاّّ ثلاثة عشر نفساًً ، خمسة من المهاجرين : أبوبكر ، وعلي ، وطلحة ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبي وقاص والباقون من الأنصار .... وأما سائر المنهزمين فقد إجتمعوا على الجبل ، وعمر بن الخطاب (ر) كان من هذا الصنف كما في خبر إبن جرير.

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمن أحمد البكري - عمر بن خطاب - رقم الصفحة : ( 30 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال النيسابوري : قال القفال : الذي تدل عليه الأخبار في الجملة إن نفراً قليلاً تولوا ، وأبعدوا فمنهم من دخل المدينة ، ومنهم من ذهب إلى سائر الجوانب .... ومن المنهزمين عمر ....

- قال السيوطي : قال عمر : لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل ، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن عساكر - تاريخ مدينة دمشق - الجزء : ( 24 ) - رقم الصفحة : ( 392 )

- أخبرنا : أبوبكر محمد بن عبد الباقي ، أنا : الحسن بن علي ، أنا : أبو عمر بن حيوية ، أنا : أحمد بن معروف ، نا : الحسين بن الفهم ، نا : محمد بن سعد قال : في الطبقة الرابعة ضرار بن الخطاب بن مرداس بن كثير بن عمرو بن حبيب بن عمرو بن شيبان بن محارب بن فهر وأمه أم ضرار وإسمها هند بنت مالك بن حجوان بن عمرو بن حبيب بن عمرو بن شيبان بن محارث بن فهر ، وجده عمرو بن حبيب هو أكل السقب وذاك أنه أغار على بني بكر ولهم سقب عبدونه فأخذ السقب فأكله ، وكان عمه حفص بن مرداس شريفاً ، وكان ضرار بن الخطاب فارس قريش وشاعرهم وحضر معهم المشاهد كلها ، فكان يقول : يقاتل أشد القتال ويحرض المشركين بشعره وهو قتل عمرو بن معاذ أخا سعد بن معاذ يوم أحد ، وقال حين قتله لا تعد من رجلاًًً زوجك من الحور العين ، وكان يقول زوجت عشرة من أصحاب محمد (ص) وأدرك عمر بن الخطاب فضربه بالقناة ثم رفعها عنه فقال : يا إبن الخطاب إنها نعمة مشكورة والله ما كنت لأقتلك ، وهو الذي نظر يوم أحد إلى خلاء الجبل من الرماة وأعلم خالد بن الوليد.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن عساكر - تاريخ مدينة دمشق - الجزء : ( 24 ) - رقم الصفحة : ( 396 )

- أخبرنا : أبوبكر محمد بن عبد الباقي ، أنا : الحسن بن علي ، أنا : أبو عمر بن حيوية ، أنا : عبد الوهاب بن أبي حية ، نا : محمد بن شجاع ، أنا : محمد بن عمر الواقدي ، قال : ويقبل ضرار بن الخطاب يعني يوم أحد فارساً يجر قناة له طويلة فيطعن عمرو بن معاذ ، فأنفذه ويمشي عمرو إليه حتى غلب فوقع لوجهه يقول ضرار لا تعد من رجلاًًً زوجك من الحور العين ، وكان يقول زوجت عشرة من أصحاب محمد (ص) قال إبن واقد : سألت إبن جعفر هل قتل عشرة ، فقال : لم يبلغنا أنه قتل إلاّ ثلاثة وقد ضرب يومئذ عمر بن الخطاب حيث جال المسلمون تلك الجولة بالقناة قال : يا إبن الخطاب إنها نعمة مشكورة والله ما كنت لأقتلك وكان ضرار بن الخطاب يحدث ويذكر وقعة أحد ويذكر الأنصار فيترحم عليهم.

--------------------------------------------------------------------------------

الفخر الرازي - التفسير الكبير - الجزء : ( 9 ) - رقم الصفحة : ( 51 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- ومن المنهزمين عمر ، إلاّ أنه لم يكن في أوائل المنهزمين ولم يبعد ، بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبي (ص).

--------------------------------------------------------------------------------

الحموي - معجم البلدان - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 173 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- عينان : تثنية العين ، ويذكر اشتقاقه في العين بعد : وهو هضبة جبل أحد بالمدينة ويقال : جبلان عند أحد ، ويقال ليوم أحد يوم عينين ، وفي حديث عمر لما جاءه رجل يخاصمه في عثمان قال : وإنه فر يوم عينين .... الحديث.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 12 ) - رقم الصفحة : ( 179 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- .... قالوا : وكيف لا يزال الشيطان يسلك فجاً غير فجه وقد فر مراراًًً من الزحف في أحد وحنين وخيبر ، والفرار من الزحف من عمل الشيطان وإحدى الكبائر الموبقة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 278 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وثبت في المواقف التى طاشت فيها الألباب ، وبلغت القلوب الحناجر ، فمنها يوم أحد ، ووقوفه بعد أن فر المسلمون بأجمعهم ، ولم يبق معه إلاّ أربعة علي والزبير ، وطلحة ، وأبو دجانة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 293 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وروى يحيى بن سلمة بن كهيل قال : قلت : لأبي كم ثبت مع رسول الله (ص) يوم أحد فقال : إثنان ، قلت : من هما قال : علي وأبو دجانة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 14 ) - رقم الصفحة : ( 274 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قال الواقدي : فسألت شيوخ الحديث : هل قتل عشرة قالوا : ما بلغنا إنه قتل إلاّ ثلاثة ، ولقد ضرب يومئذ عمر بن الخطاب حين جال المسلمون تلك الجولة بالقناة ، وقال : يا بن الخطاب ، إنها نعمة مشكورة ، ما كنت لأقتلك.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 20 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- قلت : قد إختلف في عمر بن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا ، مع إتفاق الرواة كافة على أن عثمان لم يثبت ، فالواقدي ذكر أنه لم يثبت

- وإتفقوا كلهم : على أن ضرار بن الخطاب الفهرى قرع رأسه بالرمح ، وقال : إنها نعمة مشكورة يا بن الخطاب إني آليت ألاّ أقتل رجلاًًً من قريش.

- وروى ذلك محمد بن إسحاق وغيره ، ولم يختلفوا في ذلك ، وإنما إختلفوا ، هل قرعه بالرمح وهو فار هارب ، أم مقدم ثابت ! والذين رووا أنه قرعه بالرمح وهو هارب لم يقل منهم أنه هرب حين هرب عثمان ولا إلى الجهة التى فر إليها عثمان ، وإنما هرب معتصماً بالجبل ، وهذا ليس بعيب ولا ذنب ، لأن الذين ثبتوا مع رسول الله (ص) اعتصموا بالجبل كلهم وأصعدوا فيه ، ولكن يبقى الفرق بين من أصعد في الجبل في آخر الأمر ومن أصعد فيه والحرب لم تضع أوزارها ، فإن كان عمر أصعد فيه آخر الأمر ، فكل المسلمين هكذا صنعوا حتى رسول الله (ص) ، وإن كان ذلك والحرب قائمة بعد تفرق.

- ومنهم من روى : أنه ثبت معه أربعة عشر رجلاًًً من المهاجرين والأنصار ، ولا يعدون أبابكر وعمر منهم.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 22 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وإحتج من روى : أن عمر فر يوم أحد بما روي أنه جاءته في أيام خلافته إمرأة تطلب برداً من برود كانت بين يديه ، وجاءت معها بنت لعمر تطلب برداً أيضاًً فأعطى المرأة ورد إبنته ، فقيل له في ذلك ، فقال : إن أبا هذه ثبت يوم أحد وأبا هذه فر يوم أحد ولم يثبت.

- وروى الواقدي : أن عمر كان يحدث فيقول : لما صاح الشيطان قتل محمد ، قلت أرقي في الجبل كأني أروية ، وجعل بعضهم هذا حجة في إثبات فرار عمر.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 22 )

- وروى الواقدي قال : ، حدثني إبن أبى سبرة ، عن أبى بكر بن عبد الله بن أبى جهم ، إسم أبى جهم عبيد ، قال : كان خالد بن الوليد يحدث وهو بالشام فيقول الحمد : لله الذى هداني للإسلام ، لقد رأيتنى ورأيت عمر بن الخطاب حين جال المسلمون وإنهزموا يوم أحد وما معه أحد ، وإني لفي كتيبة خشناء ، فما عرفه منهم أحد غيرى ، وخشيت إن أغريت به من معى أن يصمدوا له ، فنظرت إليه وهو متوجه إلى الشعب.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 24 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وكان ممن ولى عمر وعثمان والحارث بن حاطب وثعلبه بن حاطب وسواد بن غزية وسعد بن عثمان وعقبة بن عثمان وخارجة بن عمر بلغ ملل ، وأوس بن قيظي في نفر من بني حارثة بلغوا الشقرة ولقيتهم أم أيمن تحثي في وجوههم التراب وتقول لبعضهم : هاك المغزل فإغزل به ، وهلم.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 25 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- إذ تصعدون ولا تلوون على أحد وأنا أدعوكم في أخراكم ! أنسيتم يوم الأحزاب إذ جاؤوكم من فوقكم ومن أسفل منكم وإذ زاغت الأبصار وبلغت القلوب الحناجر ، أنسيتم يوم كذا ! وجعل يذكرهم أموراً ، أنسيتم يوم كذا ! فقال : المسلمون : صدق الله وصدق رسوله ، أنت يا رسول الله أعلم بالله منا ، فلما دخل عام القضية وحلق رأسه ، قال : هذا الذى كنت وعدتكم به ، فلما كان يوم الفتح وأخذ مفتاح الكعبة ، قال : إدعوا إلي عمر بن الخطاب ، فجاء فقال : هذا الذى كنت قلت لكم قالوا : فلو لم يكن فر يوم أحد لما قال له : أنسيتم يوم أحد إذ تصعدون ولا تلوون ، القول فيما جرى للمسلمين بعد إصعادهم في الجبل.

--------------------------------------------------------------------------------

الصالحي الشامي - سبل الهدى والرشاد - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 206 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- ذكر رجوع بعض المسلمين بعد توليهم إلى رسول الله (ص) روى إبن المنذر ، عن كليب بن شهاب قال : خطبنا عمر فكان يقرأ على المنبر آل عمران ويقول : إنها أحدية فلما إنتهى إلى قوله تعالى : إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ( آل عمران : 155 ) قال : لما كان يوم أحد هزمنا ونفرت ، حتى صعدت في الجبل ، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروي ، فسمعت يهودياًًً يقول : قتل محمد ، فقتل : لا أسمع أحداًً يقول : قتل محمد إلاّ ضربت عنقه ، فنظرت فإذا رسول الله (ص) والناس يتراجعون إليه.

جنگ خندق :

( فرار عمر من الزحف يوم الخندق )

عدد الروايات : ( 14 )

مسند أحمد - باقي مسند الأنصار - باقي المسند السابق - رقم الحديث : ( 23945 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- حدثنا : عبدالله ، حدثني : أبي ، ثنا : يزيد قال : ، أنا : محمد بن عمرو ، عن أبيه ، عن جده علقمة بن وقاص قال : أخبرتني عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس ، قالت : فسمعت وئيد الأرض ورائي يعني حس الأرض ، قالت : فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحرث بن أوس يحمل مجنه ، قالت : فجلست إلى الأرض ، فمر سعد وعليه درع من حديد قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد ، قالت : وكان سعد من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر وهو يرتجز ويقول :

ليت قليلاً يدرك الهيجا جل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين ، وإذا فيهم عمر بن الخطاب ، وفيهم رجل عليه سبغة له ، يعني مغفراً ، فقال عمر : ما جاء بك لعمري والله إنك لجريئة وما يؤمنك أن يكون بلاءً أو يكون تحوز ؟! قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت لي ساعتئذ فدخلت فيها قالت : فرفع الرجل السبغة ، عن وجهه ، فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : يا عمر ويحك إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله عز وجل ....

الرابط:

http://hadith.al-islam.com/Display/Display.asp?hnum=23945&doc=6

--------------------------------------------------------------------------------

إبن حبان - صحيح إبن حبان - الجزء : ( 15 ) - رقم الصفحة : ( 498 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

7154 - أخبرنا : عمران بن موسى بن مجاشع ، حدثنا : عثمان بن أبي شيبة ، حدثنا : يزيد بن هارون ، أخبرنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو أثر الناس فسمعت وئيد الأرض من ورائي فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه بن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه ، فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد وكان من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب (ر) ، فقال عمر ويحك ما جاء بك لعمري والله إنك لجريئة ما يؤمنك أن يكون تحوز أو بلاءً قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض قد إنشقت فدخلت فيها وفيهم رجل عليه نصيفة له فرفع الرجل النصيف ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : ويحك يا عمر : إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين الفرار إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=441927

--------------------------------------------------------------------------------

إبن كثير - البداية والنهاية - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 236 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وقد رواه الإمام أحمد من وجه آخر ، عن عائشة مطولاًً جداً وفيه فوائد فقال : ، حدثنا : يزيد ، أنبئنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده علقمة بن وقاص ، قال : أخبرتني عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو الناس فسمعت وئيد الأرض ورائي ، فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه قالت : فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع من حديد قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد ، قالت : وكان سعد من أعظم الناس وأطولهم ، فمر وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا نفر من المسلمين ، فإذا فيها عمر بن الخطاب وفيهم رجل عليه سبغة له ، تعنى المغفر ، فقال عمر : ما جاء بك والله إنك لجريئة وما يؤمنك أن يكون بلاءً أو يكون تحوز ، فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض فتحت ساعتئذ فدخلت فيها فرفع الرجل السبغة ، عن وجهه فإذا هو طلحة بن عبيد الله ، فقال : يا عمر ويحك إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله عز وجل ....

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=251&CID=57&SW=وئيد#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

الهيثمي - مجمع الزوائد - الجزء : ( 6 ) - رقم الصفحة : ( 136 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

10155 - وعن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفوا آثار الناس ، فسمعت وئيد الأرض من ورائي يعني حس الأرض ، قالت : فإذا أنا بسعد من معاذ ومعه إبن أخيه الحرث بن أوس يحمل مجنه قالت : فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع من حديد قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد قالت : وكان سعد من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر وهو يرتجز ويقول :

ليت قليلاًً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين وإذا فيهم عمر بن الخطاب ، وفيهم رجل عليه تسبغة له يعني المغفر ، فقال عمر : بما جاء بك لعمري إنك لجريئة وما يؤمنك أن لا يكون تحوز ؟! قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت لي ساعتئذ فدخلت فيها ، قالت : فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : ويحك يا عمر ، إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز والفرار إلاّ إلى الله تعالى ....

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=272&CID=87&SW=10155#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

أبي نعيم الإصبهاني - دلائل النبوة - ومن الأخبار في غزوة الخندق

417 - حدثنا : أبوبكر الطلحي قال : ، ثنا : عبد بن غنام قال : ، ثنا : أبوبكر بن أبي شيبة ، ثنا : محمد بن بشير ، ثنا : محمد بن عمرو ، حدثني : أبي ، عن علقمة بن وقاص ، عن عائشة (ر) قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس فوالله إني لأمشي إذ سمعت وئيد الأرض من خلفي ، تعني حس الأرض ، فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ فجلست إلى الأرض ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس شهد بدراًً مع رسول الله (ص) يحمل مجنة وعلى سعد درع من حديد وقد خرجت أطرافه منها قالت : وكان من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : وأنا أخاف على أطراف سعد قالت : فمر بي وهو يرتجز يقول : لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل ما أحسن الموت إذا حان الأجل قالت : فلما جاوزني قمت فإقتحمت حديقة فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب ، ومنهم رجل عليه تسبغة له ، والتسبغة المغفر ، لا يرى إلاّ عيناه قال عمر : لعمرك إنك لجرية ما جاء بك ؟ ما يدريك لعله يكون تحرف أو بلاءً ؟ فوالله ما زال يلومني حتى وددت أن الأرض تنشق بي فأدخل فيها ، فكشف الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا هو طلحة قال : إنك قد أكثرت ، أين الفرار وأين التحرف إلاّ إلى الله ؟ ، قال : فرمي سعد يومئذ بسهم ، رماه رجل يقال له : إبن العرقة فقال : خذها وأنا إبن العرقة فقال له سعد : عرقالله وجهك في النار. فأصاب الأكحل منه فقطعه قال محمد بن عمرو : فزعموا أنه لم يقطع من أحد إلاّّ لم يزل يبض دماً حتى يموت فقال سعد : اللهم لا تمتني حتى تقر عيني من بني قريظة ، وكانوا حلفاءه ومواليه في الجاهلية وكانوا ظاهروا المشركين على رسول الله (ص) يومئذ فرقاً كلمه ، فبعث الله عليهم الريح فلم تترك لهم إناء إلاّ أكفأته ولا بناء إلاّ قلعته ، ورد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراًًً وكفى الله المؤمنين القتال.

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=556797

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي شيبة - المصنف - الجزء : ( 8 ) - رقم الصفحة : ( 495 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

36134 - حدثنا : أبوبكر قال : ، حدثنا : يزيد بن هارون قال : ، أخبرنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفوا آثار الناس ، فسمعت وئيد الأرض ورائي فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس ، يحمل مجنه ، فجلست إلى الأرض ، قالت : فمر سعد وعليه درع قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد ، قالت : وكان من أعظم الناس وأطولهم ، قالت : فمر يرتجز وهو يقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فقمت فإقتحمت حديقة ، فإذا فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب وفيهم رجل عليه تسبغة له - تعني المغفر ، قال : فقال عمر ، ويحك ما جاء بك ؟ ويحك ما جاء بك ؟ والله إنك لجريئة ، ما يؤمنك أن يكون تحوز وبلاء ، قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت فدخلت فيها ، قال : فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة إبن عبيد الله ، قال : فقال : يا عمر ! ويحك قد أكثرت منذ اليوم ، وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=120244

--------------------------------------------------------------------------------

إسحاق بن راهويه - مسند إبن راهويه - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 544 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

999 - أخبرنا : محمد بن بشر العبدي ، نا : محمد بن عمرو ، حدثني : أبي ، عن علقمة بن وقاص المؤذن ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو أثر الناس فوالله إني لأمشي إذا سمعت وئيد الأرض يعني حس الأرض فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ فجلست إلى الأرض ومعه بن أخيه الحارث بن أوس قد شهد بدراًً مع رسول الله (ص) ، حدثنا : بذلك محمد بن عمرو يحمل مجنة وعلى سعد درع قد خرج أطرافه منها قالت : وكان من أعظم الناس وأطوله ، قالت : فأنا أتخوف على أطرافه قالت : فمر بي وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجاء حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : فلما جاوزني إقتحمت حديقة فيها المسلمون وفيهم عمر بن الخطاب ، فقال عمر : إنك لجريئة أما تخافين أن يدركك بلاءً قالت : فما زال يلومني حتى وددت لو أن الأرض لتنشق حتى فأدخل فيها فكشف الرجل السبغة ، عن وجهه فإذا هو طلحة بن عبيد الله ، فقال : إنك قد أكثرت أين الفرار وأين وأين إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=124507

--------------------------------------------------------------------------------

إبن سعد - الطبقات الكبرى - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 421 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

4051 - قال : أخبرنا : يزيد بن هارون قال : ، أخبرنا : محمد بن عمرو بن علقمة ، عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس فسمعت وثيد الأرض ورائي تعني حس الأرض فإلتفت فإذا أنا بسعد إبن معاذ ومعه بن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه فجلست إلى الأرض قالت : فمر سعد وهو يرتجز ويقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذا حان الأجل

قالت : وعليه درع قد خرجت منه أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد وكان سعد من أطول الناس وأعظمهم ، قالت : فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين وفيهم عمر بن الخطاب رحمه الله ، وفيهم رجل عليه تسبغة له تعني المغفر قالت : فقال لي عمر : ما جاء بك والله إنك لجرئة وما يؤمنك أن يكون تحوز أو بلاءً قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت ساعتئذ فدخلت فيها قالت : فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، قالت : فقال : ويحك يا عمر : إنك قد أكثرت منذ اليوم وأين التحوز أو الفرار إلاّ إلى الله ....

الرابط:

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=66139

--------------------------------------------------------------------------------

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 10 ) - رقم الصفحة : ( 442 )

30077 - مسند عمر :، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفوا آثار الناس ، فمشيت حتى إقتحمت حديقة فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب ، وفيهم طلحة ، فقال عمر : إنك لجريئة وما يدريك لعله يكون بلاءً أو تحوز ؟! فوالله ما زال يلومني حتى لوددت أن الأرض تنشق فأدخل فيها ، فقال طلحة : قد أكثرت أين التحوز أين الفرار.

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=137&CID=354&SW=30077#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 406 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

37088 - ( ش ) ، حدثنا : يزيد بن هارون ، أنبئنا : محمد بن عمرو عن أبيه ، عن جده علقمة بن وقاص ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس فسمعت وئيد الأرض ورائي ، فإلتفت فإذا أنا بسعد بن معاذ ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه فجلست إلى الأرض فمر سعد وعليه درع قد خرجت منها أطرافه ، فأنا أتخوف على أطراف سعد وكان من أعظم الناس وأطولهم فمر يرتجز وهو يقول :

لبث قليلاً يدرك الهيجا حمل * ما أحسن الموت إذ حان الأجل

فقمت فإقتحمت حديقة فإذا فيها نفر من المسلمين فيهم عمر بن الخطاب وفيهم رجل عليه تسبغة له - تعني المغفر - فقال عمر : ويحك ! ما جاء بك ؟ ويحك ما جاء بك ! والله ! إنك لجريئة وما يؤمنك أن يكون تحوزاً وبلاء ، قالت : فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إنشقت فدخلت فيها ! فرفع الرجل التسبغة ، عن وجهه فإذا طلحة بن عبيد الله ، فقال : يا عمر ....

الرابط:

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=137&CID=484&SW=37088#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

الذهبي - سير أعلام النبلاء - الجزء : ( 1 ) - رقم الصفحة : ( 283 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- يزيد بن هارون : ، أنبئنا : محمد بن عمرو بن علقمة ، عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس ، فسمعت وئيد الأرض ورائي ، فإذا سعد ومعه إبن أخيه الحارث بن أوس يحمل مجنه. فجلست ، فمر سعد وعليه درع قد خرجت منه أطرافه. وكان من أطول الناس وأعظمهم ، فإقتحمت حديقة ، فإذا فيها نفر فيهم عمر ، فقال : ما جاء بك ؟ والله إنك لجريئة ! ما يؤمنك أن يكون بلاءً ؟ فما زال يلومني حتى تمنيت أن الأرض إشتقت ساعتئذ ، فدخلت فيها وإذا رجل عليه مغفر ، فيرفعه ، عن وجهه ، فإذا هو طلحة ، فقال : ويحك ! قد أكثرت ، وأين التحوز والفرار إلاّ إلى الله ....

--------------------------------------------------------------------------------

الذهبي - ميزان الإعتدال - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 318 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- محمد بن بكار ، حدثنا : هياج بن بسطام ، حدثنا : داود بن أبي هند ، عن أبي نضرة ، عن أبي سعيد : خطبنا عمر وقال : إني لعلي : أنهاكم ، عن أشياء تصلح لكم وآمركم بأشياء لا تصلح لكم ، محمد بن الصباح الدولابي ، حدثنا : هياج ، عن محمدبن عمرو عن أبيه ، عن جده ، عن عائشة ، قالت : خرجت يوم الخندق أقفو آثار الناس ، فمشيت حتى إقتحمت حديقة فيها نفر من المسلمين ، فيهم عمر ، فيهم رجل عليه نسيعة لايرى إلاّ عيناه ، فقال عمر : إنك لجرية ما يدريك لعله يكون بلاءً ؟! فوالله ما زال يلومني حتى وددت أن الأرض تنشق فأدخل فيها ، فكشف الرجل ، عن وجهه النسيعة فإذا هو طلحة ، فقال : إنك قد أكثرت ....

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 12 ) - رقم الصفحة : ( 179 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- .... قالوا : وكيف لا يزال الشيطان يسلك فجاً غير فجه وقد فر مراراًًً من الزحف في أحد وحنين وخيبر ، والفرار من الزحف من عمل الشيطان وإحدى الكبائر الموبقة.

--------------------------------------------------------------------------------

إبن أبي الحديد - شرح نهج البلاغة - الجزء : ( 19 ) - رقم الصفحة : ( 64 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- .... وناوش عمر بن الخطاب ضرار بن عمرو ، فحمل عليه ضرار حتى إذا وجد عمر مس الرمح رفعه عنه ، وقال : إنها لنعمة مشكورة ، فإحفظها يا بن الخطاب ، إني كنت آليت ألاّ تمكنني يداى من قتل قرشي فإقتله ، وإنصرف ضرار راجعاً إلى أصحابه ، وقد كان جرى له معه مثل هذه في يوم أحد.

مصادر أخرى :

( 1 ) - محمد بن عمر الواقدي - المغازي - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 471 ).

( 2 ) - إبن هشام - سيرة إبن هشام - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 241 ).
[/]

[="Arial Black"][="DarkGreen"]السلام عليک يا فاطمه الزهرا(س)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ[/]


[="Arial Black"][="DarkGreen"]
فقط باشد که این ها ان هایی نیست که بنده تذکر داده بودم اگر ان ها را بیاورم که ....
( رأي أبي حنيفة في إيمان أبابكر )

عدد الروايات : ( 4 )

إبن الجوزي - المنتظم في التاريخ - رقم الحديث : ( 876 )

- أخبرنا : القزاز ، قال :‏ أخبرنا : أحمد بن علي قال :‏ أخبرنا : عبد الرحمن بن محمد بن عبد الله السراج قال :‏ ، حدثنا : أحمد بن محمد بن عبدوس قال :‏ أخبرنا : أحمد بن سعيد الدارمي قال :‏ ، حدثنا : محبوب بن موسى ، الأنطاكي قال :‏ سمعت أبا إسحاق الفزاري يقول :‏ سمعت أبا حنيفة يقول :‏ إيمان أبي بكر الصديق وإيمان إبليس واحد قال إبليس ‏:‏ يا رب‏ ، وقال أبوبكر ‏:‏ يا رب‏.‏

الرابط :

http://www.al-eman.com/Islamlib/viewchp.asp?BID=179&CID=97&SW=الأنطاكي#SR1

--------------------------------------------------------------------------------

عبد الله بن أحمد - السنة

316 - حدثني : محمد بن هارون ، نا : أبو صالح ، قال : سمعت الفزاري ، وحدثني : إبراهيم بن سعيد ، نا : أبو توبة ، عن أبي إسحاق الفزاري ، قال : كان أبو حنيفة يقول : إيمان إبليس وإيمان أبي بكر الصديق (ر) واحد ، قال أبوبكر : يا رب ، وقال إبليس : يا رب.

الرابط :

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=247702

--------------------------------------------------------------------------------

شرح أصول الإعتقاد - باب جماع الكلام في الإيمان - قول الطبقة الثالثة

1483 - أنا : علي بن محمد بن عيسى ، قال : ، أنا : علي بن محمد ، قال : ، أنا : نضر بن عمار التنيسي ، قال : ، نا : أبو صالح الفراء محبوب بن موسى قال : سمعت أبا إسحاق الفزاري ، قال : قال أبو حنيفة : إيمان أبي بكر وإيمان إبليس واحد ، قال أبوبكر : يا رب ، وقال إبليس : يا رب.

الرابط :

http://www.sonnaonline.com/Hadith.aspx?HadithID=532748

--------------------------------------------------------------------------------

الخطيب البغدادي - تاريخ بغداد - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 369 )

- أخبرنا : أبو القاسم عبد الرحمن بن محمد بن عبد الله السراج بنيسابر ، وأخبرنا : أبو الحسن أحمد بن محمد بن عبدوس الطرائفي ، حدثنا : عثمان بن سعيد الدارمي ، حدثنا : محبوب بن موسى ، الأنطاكي قال : سمعت أبا إسحاق الفزاري يقول : سمعت أبا حنيفة يقول : إيمان أبي بكر الصديق وإيمان إبليس واحد ، قال إبليس : يا رب ، وقال أبوبكر الصديق : يا رب.
[/]

علی مع الحق;315187 نوشت:
4-در صحيح مسلم آمده که از زيد بن ارقم سؤال شد آيا به زنان پيامبر (ص) اهل بيت پيامبر گفته مي شود يا خير؟ پاسخ داد همسر يک مرد از اهل بيت آن به حساب نمي آيد زيرا چه بسا زني با مردي يک عمر زندگي مي کند ولي در آخر عمر طلاق گرفته و به خانه پدرش رفته و جزء اهل بيت پدر محسوب مي شود: إنّ زيد بن أرقم سئل عن المراد بأهل البيت هل هم النساء ؟ قال: لا / وأيم اللّه ، إنّ المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ، ثمّ يطلّقها ، فترجع إلى أبيها وقومها. صحيح مسلم: ج 7 ص 123، (رقم 6381)، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علي بن أبي طالب (ع).آیا شما این روایت را قبول دارید یا خیر؟ آیا زید در این حدیث اشتباه کرده و جناب مسلم کار لغوی کرده که این حدیث را ذکر کرده است؟؟؟

دقیقا. نمیدونم بااین وجود اهل خلاف چرا چرا ایمان به الله نمی آورند؟

حالا یه گله از صاحب المیزان... چرا وی در کتاب سنن نبی احادیث بیشماری از ابی هریره نقل کرده؟ آیا کس دیگری پیدا نمیشد که بما سنت نبوی را بهتر بیاموزد جز ابو هریره کذاب؟


با سلام

سخن آخر اینکه ابوهریره هم حدیث صحیح دارد وهم جعلی ، همچنانکه علمای عامه هم تصریح کرده اند که در آنچه که منفرد است تامل باید کرد زیرا بروایت بخاری در صحیح ،گاهی اوقات از کیسه خودش حدیث خارج میکرده !!!!


http://hojjah.googlepages.com/aboo.doc

خیر البریه;318587 نوشت:
زیرا بروایت بخاری در صحیح ،گاهی اوقات از کیسه خودش حدیث خارج میکرده !!!!
لطفا منبع بخاری درخصوص این رو ذکر فرمائید
موضوع قفل شده است