فقط منم منم من

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فقط منم منم من

آیا غیر از من چیزی وجود دارد ؟
با کمی دقت این مطلب واضح است که جز من چیزی در عالم وجود نیست و هر چه هست منم . استدلال و برهانی هم که در اینجا کاربرد دارد همان برهان تمانع میباشد . با توجه به این برهان قرآنی گفته میشود که من هستم و الله هم هست . حال یا باید من و الله یکی باشیم من جمیع الجهات و یا اینکه الله وجود ندارد و فقط منم و یا اینکه فقط الله هست و من نیستم که فرض آخر خلاف علم حضوری است . پس یا خدایی وجود ندارد و یا اگر خدایی هست آن خدا منم یعنی من و الله از تمام جهات یکی و یک چیز هستیم چونکه (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) البته این برهان بیشتر برای واحد بودن معبود و رب به کار میرود ولی آیا مگر وجود واحد نیست ؟ پس اگر وجود هم واحد باشد باید گفت که ( لو کان فیهما موجود الا الله لفسدتا ) .

کارشناس بحث: شعیب

منادی;310923 نوشت:
آیا غیر از من چیزی وجود دارد ؟ با کمی دقت این مطلب واضح است که جز من چیزی در عالم وجود نیست و هر چه هست منم . استدلال و برهانی هم که در اینجا کاربرد دارد همان برهان تمانع میباشد . با توجه به این برهان قرآنی گفته میشود که من هستم و الله هم هست . حال یا باید من و الله یکی باشیم من جمیع الجهات و یا اینکه الله وجود ندارد و فقط منم و یا اینکه فقط الله هست و من نیستم که فرض آخر خلاف علم حضوری است . پس یا خدایی وجود ندارد و یا اگر خدایی هست آن خدا منم یعنی من و الله از تمام جهات یکی و یک چیز هستیم چونکه (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا)

با سلام
دوست گرامی همانطور که می دانید این آیه درباره تمانع وجود دو آلهه بحث می کند و منظور از اله آن موجودی مستقلی در تاثیر و تدبیر کننده امور به صورت مستقل را گویند.
این آیه می خواهد بگوید هرگاه در آسمان و زمین دو خدا(یا بیشتر) باشد به خاطر تنازع و اختلافی که بین آنها پیش می آید آسمان و زمین فاسد خواهند شد چرا که هر کدام از آن دو بالاستقلال می خواهند امورات زمین و آسمان را تدبیر کنند که دوگانه گی در تدبیر پیش خواهد آمد و امور زمین و آسمان به هم خواهد ریخت در حالی که ما می بینیم که زمین و آسمان در سلامت کامل از نظر نظم و انظباط به سر می برند پس در زمین و آسمان یک خدا بیش نیست.
و این استدلال کاری به وجود ما و تعارض آن با خدا ندارد و قیاسی است مع الفارغ
از طرفی همان گونه که ما با علم حضوری وجود خود را می یابیم وجودات اشیاء در اطراف خود و وجود دیگران را نیز بالبداهه درک می کنیم.

منادی;310923 نوشت:
ولی آیا مگر وجود واحد نیست ؟ پس اگر وجود هم واحد باشد باید گفت که ( لو کان فیهما موجود الا الله لفسدتا ) .

اما این که وجود واحد است یا نه یک بحث فلسفی است .
آنچه که باید دانست این است که تنها وجود مستقل و واجب بالذات خداست و بقیه وجود ها مخلوق او و عین ربط به او هستند و هیچ گونه استقلالی از خود ندارند
این موجودات در عالم از لحاظ وجود با خدا اشتراک داشته و تمایزشان هم به همان وجود است و به قول فلاسفه وجود یک واحد مشکک است که دارای درجات زیادی است. این وجود ذو مراتب در خدا به نحو تمام و در موجودات به نحو ضعیف تر است که خدا تمامی درجات را به نحو بساطت در خود دارد و به قول عرفا موجودات تجلی از تجلیات او می باشند.

شعیب;314150 نوشت:
اما این که وجود واحد است یا نه یک بحث فلسفی است .
آنچه که باید دانست این است که تنها وجود مستقل و واجب بالذات خداست و بقیه وجود ها مخلوق او و عین ربط به او هستند و هیچ گونه استقلالی از خود ندارند
این موجودات در عالم از لحاظ وجود با خدا اشتراک داشته و تمایزشان هم به همان وجود است و به قول فلاسفه وجود یک واحد مشکک است که دارای درجات زیادی است. این وجود ذو مراتب در خدا به نحو تمام و در موجودات به نحو ضعیف تر است که خدا تمامی درجات را به نحو بساطت در خود دارد و به قول عرفا موجودات تجلی از تجلیات او می باشند.
[="comic sans ms"][="slategray"]عرض سلام و خدا قوت خدمت کارشناس ارجمند
اینکه شما میفرمایید وجود مشکک است و دارای درجات زیاد به نظر من کاملا اشتباه است . شرح قضیه اینطور است که همگی معترفیم که وجود موجود است . حالا وجود من نوعی 100 درصد نیست ولی وجود الله 100 است آیا شما قبول داری که هم خدا وجود دارد و هم من نوعی یا نه ؟ اگر بگویید که هردو موجوداند باید بگویید که وجود در عین حالیکه صد در صد است صد در صد نیست . اگر بفرمایید هم خدا وجود دارد و هم من هستم دچار اجتماع نقضین میگردید یعنی باید بگویید که هم وجود کامل و صد در صد الان هست و هم وجود غیر کامل یعنی انسان . پس چاره ای برای شما نمیماند که یا منکر خویش شوید یا منکر الله یا به وحدت شخصی وجود معتقد باشید و بفرمایید من و الله یک چیزیم .
موفق باشید

[/][/]

منادی;314183 نوشت:
عرض سلام و خدا قوت خدمت کارشناس ارجمند اینکه شما میفرمایید وجود مشکک است و دارای درجات زیاد به نظر من کاملا اشتباه است . شرح قضیه اینطور است که همگی معترفیم که وجود موجود است . حالا وجود من نوعی 100 درصد نیست ولی وجود الله 100 است آیا شما قبول داری که هم خدا وجود دارد و هم من نوعی یا نه ؟ اگر بگویید که هردو موجوداند باید بگویید که وجود در عین حالیکه صد در صد است صد در صد نیست . اگر بفرمایید هم خدا وجود دارد و هم من هستم دچار اجتماع نقضین میگردید یعنی باید بگویید که هم وجود کامل و صد در صد الان هست و هم وجود غیر کامل یعنی انسان . پس چاره ای برای شما نمیماند که یا منکر خویش شوید یا منکر الله یا به وحدت شخصی وجود معتقد باشید و بفرمایید من و الله یک چیزیم . موفق باشید

با سلام
برای این که معنای تشکیک بهتر برایتان روشن شود یک مثال می زنم :
شما یک چراغ مطالعه را فرض کنید که هزار درجه نور دارد وقتی درجه آن را کمتر می کنیم 900 درجه نور دارد بعد 800 درجه و بعد 700 و...بعد 100 درجه و بعد 90و بعد....30 درجه 20 درجه و بعد 10 درجه و بعد 9 درجه و بعد 8و.....3 درجه نور دارد و بعد 2 درجه و بعد 1 درجه و بعد ...
این همه حالت های مختلف نور با درجه های مختلف ، همه نور بودند و هیچ کدام نام دیگری نداشت ولی درجه شدت و ضعف در آنها متفاوت بود . این را در منطق مشکک گویند می گویند نور تشکیکی است یعنی دارای درجات مختلف است . درجه بالا درجات پایین را در خود دارد مثلا نور درجه 1000 در بر دارنده همه نورهای پایین خود می باشد .
وجود هم همانند نور مشکک است و دارای درجاتی می باشد .
خدا وجود دارد ملایک وجود دارند انسان وجود دارد حیوان وجود دارد گیاه وجود دارد جماد وجود دارد اما این وجودشان دارای درجاتی است که دارای شدت و ضعف است

منادی;310923 نوشت:
آیا غیر از من چیزی وجود دارد ؟

غیر از کی؟؟؟ تو ؟ یا من؟

نه فقط من وجود دارم. تو وجود نداری!!!!

موفق باشید.

به نام او

با اجازه از عالمان بزرگ تر .
انسان یک جسم دارد و یک جوهر .جسم ما که نیاز به توضیح ندارد و همه می دانیم چیست اما جوهر که ما به اصطلاح به آن روح هم می گوییم می توانید بر جسم های مختلف سوار شود و شکل های مختلف بر خود بگیرد و از این روی است که می گویند ما در آن دنیا به شکل آن چیزی که دوست داریم مهشور می شویم . خوب این بحث جوهر ما بود . حال ما جوهرمان قسمتی از جوهر خداست در حالی که تمام صفات خدا را در خود داریم ولی استفاده از آن دست خودمان است ولی مردمان معمولی قادر به استفاده از این صفات نیستند .
حال ما در این سیر و سلوک سه مرحله داریم که عبارتند از : 1- جهان بینی ، خودبینی و خدابینی 2- خودبینی و خدابینی [="red"]3- خدابینی[/] که این مرحله ی سوم از تمام مراحل مهم تر و دارای درجه ی بالاتری است که رسیدن به آن هم به آسانی به دست نمی آید . حال در این مرحله کامل شده ی جوهر خود که جوهر خدا است را می بینیم و از این حرف ها می توان نتیجه گرفت که ما در دور و برمان خدا را می توانیم به وضوح ببینیم ولی چون جوهر ما کامل نیست ما هم خدا نیستیم .
امیدوارم مطالب من به دردتان خورده باشد . اگر سوالی بود ، بفرمایید

یا حق

کنکاش;317137 نوشت:

غیر از کی؟؟؟ تو ؟ یا من؟

نه فقط من وجود دارم. تو وجود نداری!!!!


این چه جوابیه دادین؟ کاربرای بیچاره به چی دلخوش کردن!

[="Tahoma"][="Indigo"]طی این مرحله بی همرهی خضر مکن//ظلمات است بترس از خطر گمراهی

بسم الله
سلام خدمت دوستان و بزرگواران
متاسّفانه مساله ای که در مورد فلسفه و حکمت اسلامی وجود دارد،خصوصاً در حکمت متعالیه بر اثر نزدیکی و قرابت به علم شریف عرفان،برای طیّ منازل علمی،نیاز به استادی باتجربه و مبرز میباشد.
چرا که وادی،وادی سنگینی است.چه بسا افرادی که سر به جنون میگذارند،و چه افرادی که در وادی سفسطه افتادند و انکار تمامِ حقایق کردند.این مساله ی اشتراک معنوی وجود نیز که دوست خوبمان در پست اوّل به آن اشاره فرمودند از جمله وادی های سنگین است.
عده ای برای رهایی از این مخمسه،سر بر انکار فلسفه و عرفان گذاشتند و همه را کفر و شرک دانستند.نعوذ بالله من شرور اوهامنا

و عده ای در این وادی کمر همّت بسته تا بچه حقیقت دست پیدا کنند.در این میان حکمت متعالیه این افتخار را نصیب خود کرد تا به واسطه ی عقل و برهان،سالک را به فهم عقلانیِ آنچه که عارف به علم شهودی میبابد نائل گرداند.و بنای وحدت شخصیّه ی وجود در حکمت و فلسفه نیز بسی محکم گذاشته شد.
مساله این است که اگر خداوند وجود مطلق و بی نهایت است،چطور ممکن است من نیز موجود باشم؟ چرا که اگر من نیز موجود باشم،به همین میزان از بینهایت بودن خداوند کمّ میشود و در نتیجه خداوند دیگر بی نهایت نخواهد بود.به عبارتی خداوندِ "هو الاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن"،همه جارا پر کرده و جایی برای غیر باقی نگذاشته است.
همین مساله باعث میشود که چند دیدگاه مختلف پدید آید:
الف)نفی وجود خودمان و اشیای دیگر
ب)نفی وجود خدای متعال
ج)اتحاد و یگانگی خلق و خالق

د)وجود تشکیکی

ادامه دارد...ان شاالله
[/]

[="Tahoma"][="Indigo"]نفی وجود خود و اشیای دیگر،نهایتاً به سفسطه می انجامد.کسی که اعتقاد دارد که هیچ حقیقتی در عالم وجود ندارد،در جوابش میگویند: همین کلام که میگویی "هیچ حقیقتی در عالم وجود ندارد"،آیا حقیقت است یا حقیقت نیست؟ اگر در جواب بگوید که هیچ حقیقتی در عالم وجود ندارد،از جمله همین سخن،معنایش نفی سخن خود میباشد،پس نتیجه میدهد که حقیقتی در عالم موجود است.
و اگر شخص بگوید خیر،هیچ حقیقتی در عالم وجود ندارد،به جز این سخن من(که میگویم هیچ حقیقتی در عالم وجود ندارد)،خود آشکارا دلیل بر آن است که حقیقتی در عالم وجود دارد و جمله ی "هیچ حقیقتی در عالم وجود ندارد" کذب است و نمیتواند حکمی یقین آور باشد.چه آنکه در برهان و یقین،استثنا وجود ندارد.و این اصلی است بدیهی نزد ارباب عقول

سخن در نفیِ خود،بدین معنا که منی در عالم وجود ندارد،خود مستلزم سفسطه است.زیرا که شخص،دارد به عنوان یک فردِ موجود این سخن را میگوید و به عبارتی سخن گفتن و تبیین مساله ای(از جمله اینکه منی در عالم وجود ندارد)،فرعِ بر وجود شخص میباشد.

ادامه دارد...ان شاالله
[/]

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
نمی توانیم بگوییم «مع کل شی لا بمقارنه و غیر کل شی لا بمزایله» که مابقی اش را خودتان بهتر می دانید؟
یعنی فقط بگوییم به گونه ای «معیت و همراهی هست و از سویی جدایی» و چگونگی این مطلب را نمی دانم و دنبالش هم نمی روم. چون بالاتر از این حرفهاست.

نفی از وجود خدای متعال،به عنوان واجب الوجود امری محال است.چرا که تمام ممکنات در وجود خود باید قائم به وجودی صمد و واجب باشند.چه اینکه در حکمت متعالیه مبرهن گشته است که معلول،در وجودِ خود عین الربط به علّت خود خواهد بود.و این وابستگی در یک سلسله ی طولی متشکّل از علت های میانی به واجب تعالی نخواهد رسید،بلکه هر معلولی،عین وابستگی و فقر مستقیم به غنی بالذات یعنی واجب تعالی میباشد.

ادامه دارد...ان شاالله

[="Tahoma"][="Indigo"]همچنان دو فرض باقی میماند،که یکی همان فرض مستشکل عزیز در پست اوّل میباشد،و دوّم نظر حکمت و فلسفه متعالیه میباشد.
اول آنکه بین خالق و مخلوق،اتحاد به معنای نفی هرگونه غیریّت باشد.در این صورت در وجود خودمان به عنوان شیء متّحد با واجب تعالی،باید علم تمام امور را بیابیم.باید خالی از انواع نسیان و فراموشی،عدم آگاهی و عجز در کوچکترین مسایل باشیم.چرا که در این صوردت(اتحاد ما با واجب تعالی و نفی مابقی اشیاء،و یا اثبات دیگر اشیاء به عنوان متّحد با واجب تعالی) ما همه ی اشیاء هستیم و هیچ شیئی در عالم،خالی از ما نیست و ما نیز از هیچ شیئی در عالم خالی و تهی نیستیم.آیا در این صورت فرض فراموشی،نسیان و عدم آگاهی به سایر مسایل قابل تصوّر خواهد بود؟

در ثانی،در فلسفه مسلّم است که برای واجب الوجود،هیچ کمال منتظَری وجود ندارد و همه ی کمالات برای وی حاصل است.پس در این صورت منفعل شدن از وقایع و پیشرفت و توسعه برای ما،امری محال خواهد بود.

ادامه دارد...ان شاالله
[/]

[="Tahoma"][="Indigo"]امّا مساله و حالت قابل فرض چهارّم،مساله ی وحدت در عین کثرت میباشد.خدای متعال در آیات بسیاری کثرت و غیریّت اشیاء را در عالم تبیین میفرماید.مگر میشود ما خود،حق تعالی باشیم و از عاقبت خود بی خبر باشیم؟ و یا همه با وی به عینه یکی باشیم،امّا در عین حال بعضی در جهنّم و بعضی در بهشت باشند؟
امّا در عین حال که خدای متعال میفرماید به پدر و مادرت اینگونه رفتار کن،اگر تو را به شرک دعوت کردند قبول مکن،میفرماید:اینما تولّوا فثمّ وجه الله((به هر سو رو کنید وجه خداست))،در عین حال میفرماید ((هو الاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن)).این به چه معنا میتواند باشد؟ آیا اگر حق متعال هم اوّل باشد و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن،چیزی غیر از او باقی خواهد ماند؟
از طرفی با براهین قبلی دریافتیم که ما نمیتوانیم او باشیم،چرا که باید علم اوّلین و آخرین،علم بواطن قرآن کریم،و همه و همه نزد ما به علم حضوری حاضر باشد،و حال اینچنین نیست.پس منظور از وجه الله چیست؟! و اینجاست لغزشگاه قدم ها...

ادامه دارد...ان شاالله
[/]

رضاهو;317535 نوشت:
از طرفی با براهین قبلی دریافتیم که ما نمیتوانیم او باشیم،چرا که باید علم اوّلین و آخرین،علم بواطن قرآن کریم،و همه و همه نزد ما به علم حضوری حاضر باشد،و حال اینچنین نیست.پس منظور از وجه الله چیست؟! و اینجاست لغزشگاه قدم ها...

منظور این نیست که عین ذات او باشیم که. فرض کنید حجابی بر ادراک ماست که غیر خدا به صورت نرم افزاری (نه سخت افزاری) ادراک می کنیم. وقتی حجاب برداشته شود حقیقت هستی را کاملتر ادراک کنیم و همینطور پیش برویم که دیگر حجابی نماند.
ضمناً آن هایی که می گویند هیچ حقیقتی در عالم نیست منظورشان این است که غیر از "من" که وجودم را با علم حضوری ادراک می کنم، نمی توانم وجود حقیقتی در خارج از ادراک خودم را اثبات کنم و همه اش نرم افزاری (مثل فیلم، خواب، رو یا، تخیل و ...) بر من آپلود شده و من در این دنیای نرم افزاری زندگی می کنم. حجاب که برداشته شود حقیقتی .الاتر را میبینم.
شما چگونه می توانید اثبات کنید که به جز " من " چیز دیگری وجود دارد. " البته اگر سر این که یکی بگوید "من" وجود دارم "تو" وجود نداری دعوا نشود."

ممنون

[=Times New Roman, serif]

کنکاش;317611 نوشت:
شما چگونه می توانید اثبات کنید که به جز " من " چیز دیگری وجود دارد. " البته اگر سر این که یکی بگوید "من" وجود دارم "تو" وجود نداری دعوا نشود."
[=Times New Roman, serif]

سلام خدمت دوست گرامی جناب کنکاش[=Times New Roman, serif]
آنچه اینجا می آورم،برهانی است بر آنچه از حقیر سوال فرمودید[=Times New Roman, serif]:
(
گرچه این بحث ها لاجرم به مسایل فلسفی مربوط میگردد،امّا سعی بر این است که از اصطلاحات فلسفی پرهیز شود[=Times New Roman, serif])

آنچه بالبداهه دائماً در خود می یابیم،اموریست چون تغییر،فهم،ادراک،آموختن،آگاهی از نظرات دیگران و[=Times New Roman, serif]...
حال سوال در این تغییرات پیش می آوریم[=Times New Roman, serif].اینکه ما به چیزی علم پیدا میکنیم که در قبل به آن علم نداشته ایم،چه علّت فاعلی ای دارد؟توضیح آنکه[=Times New Roman, serif]:وقتی به چیز جدیدی علم پیدا میکنیم،یک صورت و یک حقیقتی در درون ما پدید می آید[=Times New Roman, serif].به عبارتی چیزی بر ما افزوده میشود،و این امریست بدیهی[=Times New Roman, serif].حال چه کسی این علم را و یا این حالت را به ما می افزاید؟[=Times New Roman, serif]
دو حالت مفروض است[=Times New Roman, serif]:
الف[=Times New Roman, serif])خودمان به خودمان می افزاییم[=Times New Roman, serif]
ب[=Times New Roman, serif])دیگری بر ما می افزاید[=Times New Roman, serif]

الف[=Times New Roman, serif])از امور بدیهی آن است کهفاقد شئ نمیتواند اعطا کننده ی شئ باشد[=Times New Roman, serif].یعنی اگر ما آن صورت و آن علم را در خود نداشتیم،توان افزوردن آن را بر خود نیز نخواهیم داشت[=Times New Roman, serif].و اگر بگویید ما آن را از قبل داشته ایم و سپس به خود اعطا کرده ایم،اصل بدیهی دیگری را زیر سوال برده ایم و آن اینکه[=Times New Roman, serif]:تحصیلِ حاصل محال است[=Times New Roman, serif].

ب[=Times New Roman, serif])لاجرم باید بپذیریم که این علم را دیگری به ما اعطا کرده است و این خود،اثباتی است بر وجود دیگری[=Times New Roman, serif].چرا که اعطا،فرع بر وجود است[=Times New Roman, serif].و در ضمن،این برهان اثبات میکند که آن دیگری،خود،حاوی آنچه به ما اعطا کرده است میباشد[=Times New Roman, serif].چرا که فاقد شیء معطیِ[=Times New Roman, serif](اعطا کننده[=Times New Roman, serif]) شیء نخواهد بود[=Times New Roman, serif].

حال که حداقل وجود یک غیر برای ما مبرهن شد،به این نتیجه میرسیم که مطلقاً نمیتوان دو مطلب زیر را پذیرفت[=Times New Roman, serif]:
1.
هیچ چیز،حتی منی در عالم وجود ندارد[=Times New Roman, serif]
2.
فقط من هستم و هیچ چیز جز من وجود ندارد[=Times New Roman, serif]

گرچه طبق اصل فلسفی و حِکمیِ اتحاد عاقل و معقول،معقول عین عاقل خواهد بود و آنچه از طرف مُدرَک ادراک میشود،عینَ مُدرَک است،و در نتیجه شبیه به مساله ی شما میشود که گویی ماییم و یک نرم افزار،و حقیقت و خارجی در پَس این ادراکات ما نیز موجود است،امّا[=Times New Roman, serif]:بنابر برهان فوق،وجود غیر،همچنان برای ما اثبات میشود[=Times New Roman, serif].چرا که یا آن نرم افزار،عینِ ماست[=Times New Roman, serif](مانند مساله ی اتحاد عاقل و معقول[=Times New Roman, serif]) و یا غیرِ ماست[=Times New Roman, serif].در صورت اوّل،برای تغییر و افاضه و اضافه بر این نرم افزار،نیاز به غیر میباشد[=Times New Roman, serif].و در صورت دوم،خودِ این نرم افزار،غیر از ما میباشد که این نیز اعتراف به وجود غیر خواهد بود[=Times New Roman, serif].

یا حقّ:Gol:

رضاهو;317748 نوشت:
از امور بدیهی آن است که فاقد شئ نمیتواند اعطا کننده ی شئ باشد.یعنی اگر ما آن صورت و آن علم را در خود نداشتیم،توان افزوردن آن را بر خود نیز نخواهیم داشت.

با سلام
بار ها شده که خودمان با خودمان مشورت می کنیم و نهایتا بعد از تحلیل بر داده های فعلی نتایج جدیدی حاصل می شود و تولید علم می کنیم. فاقد آن علم بودیم و به خود اعطا کردیم. حال یادگیری ما از شخص دوم هم می تواند چیزی شبیه همین باشد. شخص دوم هم بخشی از و جود و ذهن ما باشد. در این مرتبه لازم نیست که در اختیار ما باشد. اختیار ما به بخشی از این نرم افزار حاکم است. شخص ثالث و حوادث اطراف نرم افزار اجباریست. مثل یک بازی کامپیوتری که قهرمان آن هم مختار است و هم مجبور به قیود. حال وقتی که چیزی را ندانیم و از دیگری بیاموزیم. مثل مشورت خود با خود باشد ولی در متبه ای دیگر.

رضاهو;317748 نوشت:
اگر بگویید ما آن را از قبل داشته ایم و سپس به خود اعطا کرده ایم،اصل بدیهی دیگری را زیر سوال برده ایم و آن اینکه:تحصیلِ حاصل محال است.

این را هم میتوانیم بگوییم که فراموش کرده ایم و به یاد می آوریم.

ضمناً منظور من عدم وجود غیر نیست. بلکه یک غیر نامحدود و جود دارد که "من مجازی" همان "او" هستم ولی ناقص تر.

[="Tahoma"][="Indigo"]سلام خدمت دوست گرامی
و امّا پاسخ سوال شما

aminjet;318591 نوشت:
با سلام بار ها شده که خودمان با خودمان مشورت می کنیم و نهایتا بعد از تحلیل بر داده های فعلی نتایج جدیدی حاصل می شود و تولید علم می کنیم. فاقد آن علم بودیم و به خود اعطا کردیم. حال یادگیری ما از شخص دوم هم می تواند چیزی شبیه همین باشد. شخص دوم هم بخشی از و جود و ذهن ما باشد. در این مرتبه لازم نیست که در اختیار ما باشد. اختیار ما به بخشی از این نرم افزار حاکم است. شخص ثالث و حوادث اطراف نرم افزار اجباریست. مثل یک بازی کامپیوتری که قهرمان آن هم مختار است و هم مجبور به قیود. حال وقتی که چیزی را ندانیم و از دیگری بیاموزیم. مثل مشورت خود با خود باشد ولی در متبه ای دیگر.

در برهان،اگر ما توانستیم قیاس را از مقدّمات(مواد) صحیح و همچنین صورت صحیح تالیف کنیم و به دور از مغالطه باشیم،نتیجه برای ما حکمی کاملاً یقینی دارد.در برهانی که خدمتتون ارائه شد نیز این مطلب به عینه جاریست،چه آن که ما نیز به دو اصل بدیهی متمسّک شدیم.
حال شما میفرمایید پس چطور است که ما وقتی با خودمان در اندیشه هستیم،گاه به مطالبی میرسیم و به عبارتی تولید علم میکنیم.و به عبارت دیگر یا داریم"تحصیلِ حاصل میکنیم" و یا "فاقد شیء هستیم و داریم اعطای شیء میکنیم".
پاسخ این است که در فلسفه و حکمت،یکی از دلایل اثبات موجود مجرّد عقلی و یا به اصطلاح قرآنی ملائکه الله،همین دلیلی است که خدمتتان عرض شد.به عبارتی وقتی که ما با خود در حال اندیشه هستیم و به مطلبی که نمیدانستیم،علم پیدا میکنیم و به عبارتی چیزی بر ما افزوده میشود،نیاز به یک اعطا کننده ی دیگر میباشد که در فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه آن ذوات را عقول مجرّده مینامند.
پس شما به نکته ی دقیقی اشاره فرمودید که راهگشای اثبات یکی از مهم ترین مسایل در حکمت میباشد.

اما دلیل دیگری نیز در عرض دلیل فوق نیز برای اثبات عقول مجرّده اقامه شده که بیانش خالی از لطف نیست.
ادامه دارد...ان شاالله
[/]

دلیل دیگر آنکه پس از اثبات تجرّد برای علم(یعنی مجرّد بودن علم از ماده و خواص مادّی) میبینیم که ما عموماً راه های فراگیری علوممان،محصور در ماده و مادیات است.آنگاه که کتاب میخوانیم،آنگاه که از دیگری سخنی را میشنویم و... همه و همه از امور مادی میباشند.
حال سوال این است:چه میشود که از نوشته و خط و جوهر روی کاغذ،علم برای من پدید می آید؟ چه میشود که از صوت و یا همان تموّج هوا،برای من علم حاصل میگردد؟ آیا صوت،توان حمل علم را دارد؟ و اگر علم،در درون سطور کاغذ نهفته است و صرفاً در سطور و خطها میباشد،چطور است که فردی بیسواد از نگاه کردن به آنها عالم نمیشود؟ و مهم تر،چطور است که دو فرد باسواد،از یک نوشته،و از یک دستخط،دو برداشتِ علمی متفاوت میکنند؟

و مطلب دیگر که بازگشتش به همان فرمایش شماست،آن است که در یک قیاس برهانی،برای مثال برهان زیر:
کتاب من از جنس کاغذ است
هر چیز که از جنس کاغذ است قابل اشتعال است
در نتیجه: *****

این نتیجه را ما از قبل نمیدانستیم و بعد از این قیاس برایمان مشخّص شد.این نتیجه از کجا برای ما حاصل شد؟ ما همیشه در منطق میخواندیم که"هر الفی ب است" و "هر ب ج است" در نتیجه "هر الفی ج است"،اما آیا از خود سوال کرده ایم که پاسخ و نتیجه ی این قیاس برهانی،از کجا برایمان حاصل شده است؟
حاجی سبزواری در منطق منظومه به این مطلب حِکمی پرداخته و فرمود:
و الحق اءن فاض من القدس الصور
و انما اعداده من الفكر که افاضه ی صورت علمی از ماوراء طبیعت میباشد،و فکر و اندیشه،نقش اعدادی را دراند.و همین طور است مطالعه ی متن برای فرد باسواد.و به دلیل تفاوت در قابلیّت های دو فرد باسواد و استعداد ایشان در تلقّی علم از ماوراء طبیعت است که دو فردِ مختلف،برداشتی کاملاً متفاوت از یک نوشته خواهند داشت.
پس حقّ انست که در قیاس زیر نتیجه ی حاصله(کتاب من قابل اشتعال است) از ماوراء طبیعت بر ما القا شده است و نیاز به اعطا کننده ای خواهد داشت.
((کتاب من از جنس کاغذ است
هر چیز که از جنس کاغذ است قابل اشتعال است
در نتیجه: *****))

و ای است که میبینیم که در قیاسات ساده،زمان انتقال افراد مختلف به پاسخ مشابه،با یکدیگر متفاوت است.فرد باهوش زود تر منتقل میشود و فرد کندذهن،دیر تر از دیگری.
آری،جای یک مطلب خالی میماند که:مگر نه این است که صور علمیه ی ما،به انشاء نفس ناطقه ی خودمان میباشند،و مگر نه این است که آن صور علمیه،عین نفس ناطقه ی انسانی میشوند،پس این بینونت و غیریت شخص با عقول مجرّده چطور با آن مطلب قابل جمع است.برای یافتن پاسخ این پرسش دوستان را به سیر مطالعات در کتب فلسفی ارجاع میدهم تا ان شاالله به طور مبسوط مطلب را دنبال بفرمایند،که البته جایگاه این بحث در قسمت "اتحاد عقل و عاقل و معقول" میباشد.

یا حقّ

به نام او

از این بحث هایی که شد می توان نتیجه گرفت که به جای جمله ی فقط منم منم من باید گفت [="red"]فقط خداست خداست خدا .[/]

یا حق

رضاهو;317535 نوشت:
[="tahoma"][="indigo"]امّا مساله و حالت قابل فرض چهارّم،مساله ی وحدت در عین کثرت میباشد.خدای متعال در آیات بسیاری کثرت و غیریّت اشیاء را در عالم تبیین میفرماید.مگر میشود ما خود،حق تعالی باشیم و از عاقبت خود بی خبر باشیم؟ و یا همه با وی به عینه یکی باشیم،امّا در عین حال بعضی در جهنّم و بعضی در بهشت باشند؟
امّا در عین حال که خدای متعال میفرماید به پدر و مادرت اینگونه رفتار کن،اگر تو را به شرک دعوت کردند قبول مکن،میفرماید:اینما تولّوا فثمّ وجه الله((به هر سو رو کنید وجه خداست))،در عین حال میفرماید ((هو الاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن)).این به چه معنا میتواند باشد؟ آیا اگر حق متعال هم اوّل باشد و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن،چیزی غیر از او باقی خواهد ماند؟
از طرفی با براهین قبلی دریافتیم که ما نمیتوانیم او باشیم،چرا که باید علم اوّلین و آخرین،علم بواطن قرآن کریم،و همه و همه نزد ما به علم حضوری حاضر باشد،و حال اینچنین نیست.پس منظور از وجه الله چیست؟! و اینجاست لغزشگاه قدم ها...

ادامه دارد...ان شاالله

[/][/]

با سلام و عرض ادب
جناب رضاهو، متاسفانه با مطرح شدن سوالاتی دیگر، شما از ادامه دادن این پست بازماندید! جواب سوالاتی که در این پست مطرح کردید چیست؟
سپاس

[="Tahoma"][="Indigo"]سلام خدمت دوست بزرگوارم
هدف از پرسش های بالا،صرفاً پاسخگویی به آنها نبود.بلکه تعمّق در مسایل اینچنینی بود.اینکه با یک نگاه ابتدایی و ساده نتیجه بگیریم که ((من خدایم))،مسیری صحیح و مبتنی بر عقلانیت نیست.فلاسفه و حکما از جناب فارابی و ابن سینا تا ملاصدرا و امام(ره) یافتن معرفتی عمیق در باب هستی بوده اند.
مساله ی ((کثرت در عین وحدت،و وحدت در عین کثرت)) از امّهات مسایل فلسفی و حِکمی است قلم حقیر ناتوان تر از شرح آن میباشد.امّا برای تشویق دوستان به ادامه بحث در کتب حِکمی اصیل،به رابطه ی بین ((خودمان)) و ((اعضای خومان)) اشاره ای مختصر میکنم.

سوال:آیا دست شما،شماست؟
.
.
پاسخ:دست من،عضوی از من است،اما تمام حقیقت من نیست.

سوال:پس دست شما،غیر از شماست؟ یعنی دست شما،شما نیست؟
.
.
پاسخ:دست من،غیر من نیست.به عبارتی نه من است،نه غیر من.بلکه عضوی از من است...بخشی از من است

ادامه دارد ان شاالله
[/]

موضوع قفل شده است