جمع بندی فرق بین صفت و ماهیت

تب‌های اولیه

28 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فرق بین صفت و ماهیت

با سلام خدمت کارشناسان محترم.

لطفاً تفاوت میان صفت و ماهیت را توضیح دهید. از آنجا که قرار است خداوند ماهیت نداشته باشد و از طرفی قرار است ویژگی هایی را به او نسبت دهیم گفته ایم اینها صفات است نه ماهیت. خواهشمند است تفاوت این دو به صورت ملموسی توضیح دهید.
این که ماهیت حد وجود است ولی صفت عین ذات است را واضح اثبات کنید. صرفاً تعریف کافی نیست.

با تشکر

کارشناس بحث: صالح

برچسب: 

با سلام به شما دوست عزیز

کنکاش;310654 نوشت:
لطفاً تفاوت میان صفت و ماهیت را توضیح دهید. از آنجا که قرار است خداوند ماهیت نداشته باشد و از طرفی قرار است ویژگی هایی را به او نسبت دهیم گفته ایم اینها صفات است نه ماهیت. خواهشمند است تفاوت این دو به صورت ملموسی توضیح دهید. این که ماهیت حد وجود است ولی صفت عین ذات است را واضح اثبات کنید. صرفاً تعریف کافی نیست.

ماهیت اگر به معنای هویت باشد، خداوند هویت دارد، هویت هر چیزی ذات همان چیز است،‌ و هویت خدا، ذات خداست، و اگر ماهیت به معنای تعریف باشد، خدا نیز به مانند همه چیز تعریفی دارد، پس خداوند تعریف و هویت خود را دارد.

اما صفت یعنی حالت و چگونگی، صفت همیشه غیر از ذات است، یعنی قابل تحول است، جامد گاز مایع عالم جاهل همگی اوصافند، و قابل زیاده و نقص و تحول، و چون تحول در ذات خدا غیر ممکن است، خداوند صفت ندارد، امیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام صفت داشتن خداوند را مساوی با دوئیت می دانند:

أول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الإخلاص له و كمال الإخلاص له نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف و شهادة كل موصوف أنه غير الصفة فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزأه و من جزأه فقد جهله‏، سر آغاز دين، خداشناسى است، و كمال شناخت خدا، باور داشتن، او، و كمال باور داشتن خدا، شهادت به يگانگى اوست؛ و كمال توحيد شهادت بر يگانگى خدا اخلاص، و كمال اخلاص، خدا را از صفات جدا كردن است، زيرا هر صفتى نشان مى‏دهد كه غير از موصوف است، و هر موصوفى گواهى مى‏دهد كه غير از صفت است، پس كسى كه خدا را با صفت تعريف كند او را به چيزى نزديك كرده، و با نزديك كردن خدا به چيزى، دو خدا مطرح شده؛ و با طرح شدن دو خدا، اجزايى براى او تصور نموده؛ و با تصور اجزا براى خدا، او را نشناخته است(1)

پس وقتی می گوئیم خدا عالم است اگر منظور تصور ذاتی به عنوان خدا و صفتی به نام علم باشد، این دوئیت پیش می آید، اقتضای صفت فرض کردن این است.

اما اگر خبر از ذات العلم بودن خدا دهیم، این دیگر توصیف نیست،‌ و کمال توحید است.

به عبارت دقیق تر در جمله "صفات عین ذات است" یک نوع تناقض وجود دارد و فقط از باب مسامحه در تعبیر پذیرفتنی است، زیرا ذاتی که حالت و چگونگی ندارد، متصف به هیچ صفتی نخواهد شد.

خلاصه اینکه خداوند ماهیت به معنای هویت و تعریف دارد،‌ اما صفت ندارد، هرچه دارد ذاتی است.

موفق باشید.
ــــــــــــــــ
1.نهج البلاغة (صبحی صالح با تصحیح فیض الاسلام) ص 39.



کنکاش;310654 نوشت:
لطفاً تفاوت میان صفت و ماهیت را توضیح دهید.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنظرانش

واگر بخواهیم موضوع را از دیدگاه فلسفی بنگریم انسان برای درک هر امری در عالم به دو مطلب متوجه میباشد :


1- چیستی یا ماهیت آن امر

2- هستی یا موجودیت آن امر

اما برای درک ارتباط میان چیستی وهستی هر امری از عوارضی به نام صفات بهره میگیرد .

در مورد خداوند متعال بر ماهیت وچیستی خداوند که وحدانیت و یگانگی است از طریق صفات که منشاءآنها را ذات خداوند می دانند کمک میگیرند تا موجودیت و هستی خداوند را اثبات نمایند .

حق یارتان :Gol:

صالح;311971 نوشت:
خلاصه اینکه خداوند ماهیت به معنای هویت و تعریف دارد،‌ اما صفت ندارد، هرچه دارد ذاتی است

با سلام.

احساس می کنم نسبت به برهان های وجودی که خداوند را وجود محض دانسته و برای او ماهیت قایل نیستند کاملا برعکس فرمودید.
ببخشید تفکر شما از کدام دسته است؟؟؟
-متکلمین
-وحدت شخصی وجود
-وحدت تشکیکی

یا شاید هم تفاوتی ندارد. من قانع نشدم. یک عده میگویند ماهیت حد وجود است و خدا وجود محض است.

لطفاً موارد گفته شده را به صورت فلسفی ثابت کنید.

فرض کنید تازه یک وجود به نام واجب الوجود برای من اثبات شده و نمی دانم که چرا میگویند این واجب الوجود حتماً خداست و فلان صفات را دارد. با آیه و روایت اثبات نکنید لطفاً.

ممنون از وقتی که می گذارید.

صدیق;10094 نوشت:

حكماى الهى پیشین مبحثى را تحت عنوان نفى ماهیت از واجب الوجود منعقد كرده و با چند دلیل آن را به اثبات رسانده‏اند و سپس در مسائل مختلف خداشناسى از آن سود جسته‏اند و ساده‏ترین دلیل آن این است كه حیثیت ماهیت، ‏حیثیت عدم اباء از وجود و عدم است یعنی هم امکان وجودی دارد هم عدمی؛ و چنین حیثیتى در ذات مقدس الهى راه ندارد به دیگر سخن ماهیت و امكان توامان هستند و همانگونه كه امكان به هیچ وجه در ذات الهى راه ندارد ماهیت هم راهى به ساحت قدس الهى نخواهد داشت.

ولى بر اساس اصول حكمت متعالیه این مطلب را مى‏توان بصورتى دیگر تبیین كرد كه نتایج مهمتر و درخشانترى بر آن مترتب مى‏شود و آن این است كه ماهیت، اساساً از حدود وجودهاى محدود انتزاع مى‏شود و چنانكه قبلا گفته شد قالبى است مفهومى كه بر موجودات محدود منطبق مى‏گردد و چون وجود خداى متعال از هر گونه محدودیتى منزه و مبرى است هیچ ماهیتى هم از آن انتزاع نمى‏شود.

به دیگر سخن عقل تنها مى‏تواند موجودات محدود را به دو حیثیت ماهیت و وجود تحلیل كند "كل ممكن زوج تركیبى مركب من ماهیه و وجود" یعنی هر موجود ممکنی مرکب از ماهیت و وجود است. اما وجود خداى متعال وجود صرف است و عقل نمى‏تواند هیچ ماهیتى را به آن نسبت دهد.

نتیجه اینکه چنانکه امکان در خداوند راه ندارد ماهیت نیز در خداوند راه ندارد. خداوند واجب الوجود، وجود صرف، نور مطلق و هستی بخش عالم است.

موفق باشید ...

منبع: بنقل از آموزش فلسفه، ج 2، استاد محمد تقی مصباح یزدی، با کمی تغییر.

مطلب فوق بیان یکی دیگر از کارشناسان سایت است.

سلام عليكم

فكر ميكنم دليل انكار ماهيت توسط "حكماي الهي " اي كه استاد صديق فرمودند عدم توانائي عقل از درك ماهيت الهي است كه منجر به انكار ماهيت ميشود.

و استاد صالح هم فرمودند كه اگر ..

ماهیت اگر به معنای هویت باشد، خداوند هویت دارد، هویت هر چیزی ذات همان چیز است،‌ و هویت خدا، ذات خداست، و اگر ماهیت به معنای تعریف باشد، خدا نیز به مانند همه چیز تعریفی دارد، پس خداوند تعریف و هویت خود را دارد.

به عقيده اين استدلال حكما عاري از خطا نيست چرا كه
عقل ميتواند ماهيت ممكن الوجود را درك كند
ولي
چون از درك ماهيت واجب الوجود ميماند پس نتيجه بايد گرفت كه براي خداوند ماهيت وجود ندارد.

چراكه مبني عقل ما نيست . نميشود آنچراكه عقل توانست تعريف كند بگويد هست و نتوانست بگويد نيست.

در ضمن اگر منظور از ماهيت همان باشد كه استاد صالح ذكر فرمودند اشكالي بر آن نيست كه كسي بگويد ماهيت حتي اگر عقل وجودش را تائيدنميكند داراي تعريف است.

البته حقير اصلا نميدانم چه نتايجي از استدلال عدم وجود ماهيت براي واجب الوجود حاصل شده.

ياحق

با سلام به شما دوست عزیز

کنکاش;311990 نوشت:
با آیه و روایت اثبات نکنید لطفاً

خدا را از طریق نهج البلاغه و از زبان بزرگ دانای بشریت بیان کردم، اشکالی هست بفرمائید.

سواد کم بنده در حد قرآن و حدیث است، و تا وقتی دسترسی به وحی و فرمایشات حاملان وحی ممکن است، چه نیازی به تفکرات زمینیان؟!

توصیه می کنم خدا را از زبان معرفی کنندگانش بشناسید، بهترین معرفی کنندگان خدا، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام هستند، حتی اگر کسی به نبوت و امامت اعتقادی نداشته باشد، باز بهترین استدلالها نزد پیامبر و اهل بیت علیهم السلام است.

موفق باشید.

صالح;312434 نوشت:
خدا را از طریق نهج البلاغه و از زبان بزرگ دانای بشریت بیان کردم، اشکالی هست بفرمائید. سواد کم بنده در حد قرآن و حدیث است، و تا وقتی دسترسی به وحی و فرمایشات حاملان وحی ممکن است، چه نیازی به تفکرات زمینیان؟! توصیه می کنم خدا را از زبان معرفی کنندگانش بشناسید، بهترین معرفی کنندگان خدا، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام هستند، حتی اگر کسی به نبوت و امامت اعتقادی نداشته باشد، باز بهترین استدلالها نزد پیامبر و اهل بیت علیهم السلام است. موفق باشید.

با سلام
از کارشناسان توقع نمی رود که با عصبانیت جواب بدهند. انتظار صبر و تحمل و حوصله بیشتری از آنان می رود.
نمی دانم چرا یادتان می رود که در فروم خداشناسی افرادی عمدتاً وارد می شوند که شبهه های عمیق به وجود خود خداوند دارند. شما به وحی و پیامبر اعتقاد دارید. شاید من نداشته باشم.
من نقل و قول یکی دیگر از کارشناسان سایت را هم اینجا اوردم که تناقضی که در بیان های شما دیده می شود رو سوال کنم.
به هر حال دوست داشتم منطقی بودید و از محضرتان استفاده می کردیم ولی ظاهراً خدا را از روی تقلید از آیات و روایات پذیرفته اید که همچین توحیدی باطل است. من می خواهم با عقل خودم به آن برسم.
تا ایمان به وحی نیاورده ام "عقل فوق وحی است." وقتی ایمان آوردم آنگاه "وحی فوق عقل می شود."

با تشکر.

••ostad••;311988 نوشت:
اما برای درک ارتباط میان چیستی وهستی هر امری از عوارضی به نام صفات بهره میگیرد . در مورد خداوند متعال بر ماهیت وچیستی خداوند که وحدانیت و یگانگی است از طریق صفات که منشاءآنها را ذات خداوند می دانند کمک میگیرند تا موجودیت و هستی خداوند را اثبات نمایند .

با سلام.

خیلی کلی گفتید نفهمیدم. لطفاً در باره یکی از اشیا پیرامون مثال بزنید و بگویید مثلا فلان ویژگی را صفت می نامیم و فلان ویژگی را ماهیت می نامیم.
چرا صفت از ذات است و ماهیت نیست؟!!!

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
بحث جالبی است و با تشکر از شروع کننده بحث و کارشناسان و اساتید گرامی
حقیر چند تا سوال مرتبط با موضوع دارم، برای بیان سوالاتم ناچارم برداشتم را از موضوعات بیان شده مطرح کنم، پس اگر برداشتم ناقص بود، لطفاً راهنمایی بفرمایید:
مشکلی که در تعریف ماهیت است، گاهی بیان شده که مثلاً رنگ پوست انسان از ماهیات انسان است، در صورتیکه هم پوست و هم رنگ(اگر منظورمان نور باشد) خودشان موجودی جداگانه هستند!
یعنی، بزرگوارن، آیا در موجودات مرکب یک موجود داریم؟ یا موجوداتی مرتبط با هم؟(هر چند یکی از آنها مانند نفس بر بقیه احاطه داشته باشد.) در مورد ماده(شامل ذره، موج، انرژی) چه می توانیم بگوییم که مرکبهای پیچیده‌ای هستند؟
در ادامه، حقیر از کلام امیرالمونین(ع) استفاده کردم که فرموده اند: تفاوت است میان محدود کننده و محدود شونده (خطبه 152) ... و این بخش از کلام حضرت برای ناباوران دینی هم منطقی است.
به نظرم رسید که موجوداتی که ما آنها را ادراک می کنیم، محدود هستند(و درست است)، اینکه محدود هستند، یعنی حد معین و انتهایی دارند، از چه نظر؟ از نظر صفات (زیبایی، علم، توانایی و ....)
حالا آیا می توان مقولاتی مثل: علم، زیبایی، توانایی و ....(که اگر بی نهایت باشند نهایتی ندارند) را صفات نامید و اندازه آنها را حد و ماهیت آنها تعریف کرد؟
ممنون از توجه تان

کنکاش;312761 نوشت:
با سلام.

خیلی کلی گفتید نفهمیدم. لطفاً در باره یکی از اشیا پیرامون مثال بزنید و بگویید مثلا فلان ویژگی را صفت می نامیم و فلان ویژگی را ماهیت می نامیم.
چرا صفت از ذات است و ماهیت نیست؟!!!

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بله بزرگوار بنده به طور کلی واجمالی مطلب را از دیدگاه اصول اولیه ی فلسفی بیان نمودم اما این هم یک تعریف اصولی وجزء جزء :

از دیدگاه منطق وفلسفه به تمامی ویژگی های «شیء»به طور عام صفت گفته میشود .

اگر دقت نمایید بنده به خصوص کلمه ی شیء را برجسته نمودم و دلیلش به خاطر این مطلب است که در منطق وفلسفه موضوع بر محوربنیادی سه امر قرار میگیرد که به آن مثلث فلسفی یا مثلث هستی میگویند که عبارت است از :

1- رأس مثلث که خدا وند است = با ماوراءالطبیعه
2- انسان =حد و ارتباط طبیعت با ما بعد الطبیعه
3- جهان = دنیا وامور مادی یا طبیعت

توضیح 1

واما بعد : صفت درمعنای خاص خود به دو بخش کلی تقسیم میگردد

صفات ذاتی وصفات عرضی
صفات ذاتی
ودر تعریف اینطور بیان میشوند : صفات ویزگی هایی ذاتی هستند که موجب فصل (جدا شدن)یک حقیقت از سایر حقایق میشوند و در منطق به طور کلی آن صفات را « فصل» که سازنده ی نوع وتقسیم کننده ی جنس است می دانند.

صفات عرضی
ویزگی هایی غیر ذاتی هستند که مخصوص افراد یک نوع از اجناس هستی میباشند .مثلا" صفت خندیدن که مخصوص نوع انسان از جنس حیوان میباشد

توضیح 2

بزرگوار اگر به نظرتان مفید است بحث را تا حصول نتیجه ادامه دهیم وگرنه که بضاعت علمی بنده فقط در این حدود است .

حق یارتان :Gol:

••ostad••;312785 نوشت:
بزرگوار اگر به نظرتان مفید است بحث را تا حصول نتیجه ادامه دهیم وگرنه که بضاعت علمی بنده فقط در این حدود است .

با سلام. لطف میکنید.

حتماً مفید است. و ادامه دهید. فقط قبل از هر چیز تفاوت دو کلمه "مابعد الطبیعه" و "ماورا الطبیعه" را اگر مرتبط با بحث هست بفرمایید.

ممنون

کنکاش;312790 نوشت:
فقط قبل از هر چیز تفاوت دو کلمه "مابعد الطبیعه" و "ماورا الطبیعه" را اگر مرتبط با بحث هست بفرمایید.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش
البته برای تکمیل مطلب اشنایی با تفاوت این دو واژه لازم میباشد .
حق این است که ماوراءالطبیعه بنا به اقتضای معنا به عوالم خارج ازطبیعت محض گفته شود یعنی عوالمی که موجودات درآن عالم ماده را نه درک کرده اند ونه اینکه عالم ماده ظرفیت پذیرش این موجودات را دارا میباشد. به عبارتی عالم ملکوت که اعلی درجه است از عالم طبیعت .

واما مابعدالطبیعه به اقتضای معنا به عوالمی گفته میشود که موجود طبیعی در سیر خود به سوی ماوراءالطبیعه باید به عنوان صافی از آن عبور کند یا به عبارتی عوالم چند گانه که موجود طبیعی برای رسیدن به عالم ملکوت باید از آنها عبور نماید واین عوالم بعد از طبیعت واقع شده اند . مثل عالم برزخ ویا صحنه ی قیامت .

برای تکمیل مطلب نظر شما را به مطلبی کوتاه ونزدیک به عرایضم که پاسخ نمایندگان دفتر ولی فقیه در دانشگاه به پرسمان دانشجویی است ، جلب مینمایم .


واژه ی عربی ماوراء الطبیعه معادل لفظ یونانی متافیزیک نیست. کلمه ی متافیزیک همسان با تعبیر عربی ما بعد الطبیعه به کار می رود ؛ که توضیح آن در ادامه خواهد آمد. ماوراء الطبیعه یعنی آنچه در ورای طبیعت است ؛ که مراد از طبیعت ، عالم مادّه و منظور از ماورای آن ، عوالم غیر مادّی (عالم مجرّدات) است. ماوراء الطبیعه را در متون اسلامی عالم غیب گفته اند که شامل عالم ملکوت و عالم جبروت است. بنا بر آنچه از متون دینی برداشت می شود و طبق بیانات حکما و عرفای اسلامی ، دین و کتب آسمانی در واقع حقایقی مجرّد ، غیبی و جبروتی و بلکه فوق مجرّد و فراجبروتی بوده از علم الهی نازل شده اند. لذا حقیقت و باطن دین و کتب آسمانی ــ نه ظاهر آنها ــ از سنخ موجودات ماوراء الطبیعی و بلکه بالاتر از آن ، از سنخ فرا ماوراء الطبیعه و فراجبروت(لاهوت) است ؛ که اشرف موجودات مجرّد و ماوراء الطبیعه (حضرت جبرئیل(ع)) آن را از علم الهی دریافت و بر قلب مبارک ختم الانبیاء حضرت محمّد مصطفی (ص) نازل می کند.

2. کلمه ی متافیزیک یا ما بعد الطبیعه ظاهراً از آنجا رواج پیدا نمود که ارسطو در یکی از کتابهایش بعد از طرح مباحث مربوط به علوم طبیعی (فیزیک) فصلی برای مباحث فلسفی باز کرد ؛ لکن اسمی برای این فصل انتخاب نکرد ؛ لذا از آن فصل با عنوان متافیزیک یا ما بعد الطبیعه یاد شد. یعنی بحثی که بعد از بحث علوم طبیعی واقع شده است. از اینرو واژه های متافیزیک و ما بعد الطبیعه به مرور زمان با واژه ی فلسفه معادل شدند.

منبع :http://maaref.porsemani.ir/node/3799

حق یارتان :Gol:

••ostad••;312785 نوشت:

صفات ذاتی
ودر تعریف اینطور بیان میشوند : صفات ویزگی هایی ذاتی هستند که موجب فصل (جدا شدن)یک حقیقت از سایر حقایق میشوند و در منطق به طور کلی آن صفات را « فصل» که سازنده ی نوع وتقسیم کننده ی جنس است می دانند.

صفات عرضی
ویزگی هایی غیر ذاتی هستند که مخصوص افراد یک نوع از اجناس هستی میباشند .مثلا" صفت خندیدن که مخصوص نوع انسان از جنس حیوان میباشد

با سلام
با توجه به توضیحات سرکار؛
آیا درست است که علم صفت ذاتی انسان، اما خنگی، باهوشی، تیزهوشی از صفات عرضی است؟
یا بهجت صفت ذاتی انسان است، اما غم، شادی، خنده از صفات عرضی است؟
یعنی اگر صفات ذاتی را یک محور بگیریم(مانند محور اعداد)، صفات عرضی(خود اعداد) نقاط روی همان محور هستند؟

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

salman14;313147 نوشت:
آیا درست است که علم صفت ذاتی انسان، اما خنگی، باهوشی، تیزهوشی از صفات عرضی است؟ یا بهجت صفت ذاتی انسان است، اما غم، شادی، خنده از صفات عرضی است؟ یعنی اگر صفات ذاتی را یک محور بگیریم(مانند محور اعداد)، صفات عرضی(خود اعداد) نقاط روی همان محور هستند؟

بزرگوار اجازه بدهید ابتدا عرض را تعریف کنیم تا درک بهتری از صفات عرضی حاصل شود .

عرض صفاتی است که در حقیقت اشیاء دخالت ندارند و اگر از چیزی گرفته شوند ، حقیقت آن عوض نمی شود مانند شور بودن آب که گرچه نمک به آب اضافه شده اما اصل وچیستی یا ماهیت هرکدام از آب ونمک محفوظ است وحقیقت آب ونمک به طور مجزا عوض نمیشود .
یا خنده برای انسان ! که گرچه یک صفت برای انسان است (انسان خندان ) اما اگر انسانی این صفت را نداشته باشد حقیقت انسان بودن او عوض نمیشود .

درمورد مثالهایی که شما زدیداینجا منظوراز «علم» یک صفت ذاتی انسانی است . یعنی انسان به واسطه ی عقل نسبت به موجودیت وهستی وامکانات آن و ... به آگاهی وشناخت میرسد .گرچه این آگاهی وشناخت درافراد متفاوت است اما یک ویژگی ذاتی ومنحصر برای انسان است که به واسطه ی عقل کسب میگردد .

اما خنگی وباهوشی وتیز هوشی نوسانات این علم ذاتی درانسان می باشند . و هر لحظه امکان عوض شدن وتغییر حالت دادن وتبدیل شدن را دارند بدون آن که به حقیقت خود «انسان» بودن صاحب خود صدمه ای بزنند مثل انسان خنگ ؛ انسان باهوش ؛ انسان تیز هوش!!! اما انسان بدون علم وآگاهی مثل «شخص به کما رفته که دچار مرگ مغزی شده یعنی علم وآگاهی خود را نسبت به پیرامونش را به گونه ای از از دست داده که ارتباط مغزش با محیط خارج قطع شده»را دیگر انسان به معنای واقعی نمی نامند بلکه می گویند دارای حیات گیاهی شده!!!وحتی اجازه میدهند که اعضای این انسان را به نیازمندان اهدا کنند .

یا بهجت نشاطی است که از صفای دل حاصل میگردد ویک حس درونی وذاتی است که ازقلب سلیم مختص انسان حاصل میگردد وعامل بیرونی نمیتواند آن را از انسان بگیرد .اما خنده وشادی را میتوانند به اشکال مختلف از انسان سلب کنند.

به نظر میرسد بر این مثال نقطه ومحور واعداد شما ایراداتی وارد باشد که محل بحث آن دراین متن نمیباشد .

البته واضح است که منظوراز علم در اینجا همان علم وآگاهی ذاتی است نه علم تخصصی اکتسابی.

حق یارتان :Gol:

با سلام و تشکر از جناب استاد

ادامه مطلب را عنوان نفرمودید. منتظر باقی فرمایشات حضرت عالی هستیم.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

با تشکر از جناب کنکاش جهت پیگیری موضوع بحث:Gol:

برای دنبال کردن بحث وحصول نتیجه ای روشن در این بخش میپردازیم به موضوع معرف وتعریف در منطق:

معرف یا شناساننده مجموع تصوراتی را میگویند که در ذهن انسان ذخیره شده واین تصورات خیالی نیستند ودو وجه عینی یا اعتباری دارند .

مثل اینکه زوج بودن عدد 2 یا سرد بودن یخ را بخواهیم به شخصی که تا به حال اطلاعی از این دو موضوع نداشته را بشناسانیم . مسلما" منطقی ترین راه این است که از دانسته های دیگر ی که در موارد مشابه در ذهن فرد وجود دارد بهره بگیریم .مثلا" برای شناساندن مفهوم « زوج » از شناسه ی تصوری قبلی جفت جفت بودن که در ذهن مخاطبمان موجود است کمک بگیریم. یا برای شناساندن مفهوم سرمای یخ از شناسه ی سبب لرزیدن در باد کمک بگیریم .این تصورات معلوم که در ذهن مخاطب ایجاد نموده ایم که باعث شناخته شدن زوجیت عدد 2 ویا سرمای یخ شده است اصطلاحا" تعریف نام دارند
تعریف ازدیدگاه منطقی عبارت است از:

برشمردن ویزگیهای ذاتی وغیر ذاتی شناخته شده در یک چیز و بیان آن چیز در یک جمله به قصد شناساندن آن به دیگران .

توضیح 3

از طرفی تعریف خود نیز به دو قسم تقسیم میگردد
1- حد = تعریف کامل
2- رسم = تعریف ناقص

همچنین تعریفهایی نیز وجود دارند که در بحث ما میتوانند دخیل باشند . مثل خاصه مرکبه که از ترکیب چند خصوصیت مختلف تشکیل میشود ویا شرح الاسم که تفسیر یک کلمه با کلمه یا کلمات دیگر که از آن آشنا تر ومأنوس تر باشد

ادامه دارد .....

حق یارتان :Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

••ostad••;311988 نوشت:
1- چیستی یا ماهیت آن امر 2- هستی یا موجودیت آن امر

سرکار، اگر ممکن است، کمی در مورد اختلاف چیستی و موجودیت اشیا توضیح بفرماید، اگرم جای بحث اینجا نیست، آدرس مبحث مناسب را لطف کنید اینجا بگذارید(گشتم، پیدا نکردم).

به نظر حقیر موجودات وجود دارند، می توانیم آنها را بر اساس مختلفی تقسیم بندی کنیم، یک اساس این است که موجودی که فرض کرده‌ایم، در چه فضایی قرار دارد(در ذهن، در خارج، در ماورای خارج و ...) سپس می پرسیم چه نوع موجودی است(تقسیم بندی بعدی). یعنی نوع موجود وابسته به فضایی است که در آن قرار دارد. حالا وقتی خود فضای مورد نظر را بررسی می‌کنیم می بینیم خودش هم به نوعی می‌تواند موجودی باشد، که در یک فضای دیگر قرار دارد.
مثلاً تصاویر در اذهان قرار دارند، استدلالات در منطق انسان قرار دارند و خود انسان هم در دنیای خارج قرار دارد. حالا خود دنیای خارج هم می تواند در فضایی‌ دیگر باشد.
آیا منظور از موجودیت اشیا همین فضای تعریف شده است و چیستی همان انواعی است که در فضا هستند؟
ممنون از توجه تان

با سلام

مدتیست که منتظریم و بحث ادامه پیدا نکرد.

همچنان منتظریم
با تشکر

salman14;315379 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سرکار، اگر ممکن است، کمی در مورد اختلاف چیستی و موجودیت اشیا توضیح بفرماید، اگرم جای بحث اینجا نیست، آدرس مبحث مناسب را لطف کنید اینجا بگذارید(گشتم، پیدا نکردم).

به نظر حقیر موجودات وجود دارند، می توانیم آنها را بر اساس مختلفی تقسیم بندی کنیم، یک اساس این است که موجودی که فرض کرده‌ایم، در چه فضایی قرار دارد(در ذهن، در خارج، در ماورای خارج و ...) سپس می پرسیم چه نوع موجودی است(تقسیم بندی بعدی). یعنی نوع موجود وابسته به فضایی است که در آن قرار دارد. حالا وقتی خود فضای مورد نظر را بررسی می‌کنیم می بینیم خودش هم به نوعی می‌تواند موجودی باشد، که در یک فضای دیگر قرار دارد.
مثلاً تصاویر در اذهان قرار دارند، استدلالات در منطق انسان قرار دارند و خود انسان هم در دنیای خارج قرار دارد. حالا خود دنیای خارج هم می تواند در فضایی‌ دیگر باشد.
آیا منظور از موجودیت اشیا همین فضای تعریف شده است و چیستی همان انواعی است که در فضا هستند؟
ممنون از توجه تان

در اينجا پيش از شروع به مطلب، نخست چند اصطلاح را تعريف مي كنيم: اصطلاح اول كلمه «وجود» در فلسفه اسلامي است، مفهوم «وجود» امري ذهني و نقطه مقابل مفهوم «عدم» است. و وجود خارجي همان عين و تحقق و حصول اشياء و اشخاص در خارج مي باشد.
«ماهيت» پاسخي است كه در برابر سؤال از حقيقت هر «چيز» داده بشود. تعريف درخت، بيان ماهيت آن است; بنابرين، هر شيء خارجي را مي توان داراي دو بخش دانست: يكي «هستي» آن، چون مي بينم كه حضور دارد و هست، ديگر ذات و خصوصيات آن (كه آنرا از ديگر اشياء متمايز مي سازد) و آنرا در تعريف آن و در پاسخ به سؤال «آن چيست؟» مي گويند و نام آن ماهيت است.
با وجود آنكه هر چيز داراي يك ماهيت و يك وجود است، اما مي دانيم كه هر چيز از لحاظ تحقق خارجي فقط يك چيز است و نمي تواند بيش از يك چيز باشد. مثلاً ما در برابر خود فقط درخت يا انسان يا قلم را مي بينيم نه وجود درخت و خود درخت يا وجود انسان و خود انسان... ; چون هر شيء خارجي ـ يعني شيء متحقق و موجود ـ فقط يك چيز است نه دو چيز، پس يا تحقق اشياء با ماهيات آنهاست، يا با وجود آنها. و يكي از آندو «اصالت» دارد و ديگري سايه آنست و ذهن فعال انسان آنرا از آن ديگري انتزاع مي كند.
اين طرح بظاهر ساده همان مسئله پيچيده اي است كه قرنها به آن پاسخ داده نشده بود و ملاصدرا به آن پاسخ داد.

شناخت وجود
وجود، تنها چيزي است كه نيازي به اثبات ندارد و هر كس آنرا بالفطره در ذات خود يا در تجربه و در عمل ادراك مي كند. واضحتر از وجود چيزي نيست و همه چيز تحقق خود را از وجود ميگيرد. غريزه هر «جاندار» داراي غريزه، حكم مي كند كه «هستي»، بر او و جهان اطراف او حاكم است، براي هستي تعريفي وجود ندارد و آنرا فقط با علم شهودي و احساس دروني و شخصي مي توان دريافت. اين همان «حقيقت وجود» است، كه جهان را پوشانيده است. البته ما گاهي «مفهوم وجود» را ـ ولي فقط در ذهن ـ مي يابيم ولي آنرا نبايد با حقيقت وجود خارجي اشتباه كرد، زيرا احكام ايندو با هم متفاوت است و انسان را گاهي به اشتباه مي اندازند.
گرچه وجود را مي توان «چيز» ناميد ولي درواقع، وجود، هستي بخش چيزهاست و هر چيز را «چيز» مي كند. بيسبب نيست كه وجود را به نور تشبيه كرده اند، زيرا نور بر هر چه بتابد آنرا متعيّن و مشخص و روشن ميكند.
وجود بخودي خود يك چيز بيشتر نيست اما ماهيتِ چيزها، در جهان بسيار متنوع است. جمادات و نباتات و حيوان و انسان با هم فرق دارند در هر يك حدود و مرزهاي متمايز كننده اي هست كه ذات و حقيقت موجودات را مي سازد. درواقع هر موجود داراي «قالب» خاصي است و الگوي مخصوص دارد، كه در فلسفه به آن «ماهيت» مي گويند.
به وجود از دو منظر مي توان نگريست از طرفي، ما از حضور اشياء يعني ماهيات خارجي موجود در جهان ـ ولو با هم متفاوت باشند ـ مفهوم وجود را انتزاع مي كنيم و مي گوييم اين اشياء يا آن اشياء، «موجود» يعني داراي وجود هستند.
ما وقتي با ديد عادي (غير فلسفي) به اشياء بنگريم گمان مي كنيم كه حقيقت اشياء همان ماهيت آنهاست نه وجود آنها، درنتيجه خواهيم گفت كه «وجود» را از حضور اشياء استخراج كرده ايم. وقتي ماهيت همان عينيت اشياء باشد پس بنظر مي رسد كه وجود واقعيت ندارد بلكه يك پديده ذهني است.
اما از طرف ديگر با بررسي دقيقتر، ملاحظه مي شود، كه بالعكس، اين ماهيت اشياء است كه پديده اي ذهني است و جايگاه و كارگاه آن همواره ذهن مي باشد و از وجود موجود خارجي انتزاع مي شود پس ماهيت همواره مستلزم وجود نيست و با آن تلازم ندارد و بعبارت معروف: ماهيت، بخودي خود نه موجود است و نه معدوم بلكه فقط ماهيت است.
يعني ـ بعنوان دليل فلسفي ـ كافي است به اين نكته توجه كنيم كه ماهيت، هميشه با موجوديت حقيقي و خارجي و آثار آن همراه نيست، زيرا حقيقت هر چيز آنستكه داراي اثر آن چيز باشد و اثر اشياء همواره از وجود آنها برمي خيزد. بسياري ماهيات كه در ذهن و نوشتار و گفتار ما ظاهر مي شوند مخلوق ذهن ما هستند و اثر موجود خارجي را ندارند پس، هنوز «تحقق» نيافته اند.
ملاصدرا استدلال ميكرد كه وقتي ماهيت با وجود، «تلازم دائمي» نداشته باشد، چگونه مي توان آنرا عامل هستي اصلي موجودات خارجي دانست اما عملاً، مي بينيم كه وجود حقايق خارجي، نه ذهني، بر روي پاي خود ايستاده و براي «موجوديت» و تحقق نياز به «وجود» ديگري ندارد، زيرا هستي براي او «عَرَض» نيست بلكه براي او يك «ذاتي» است و نمي شود از آن جدايي داشته باشد.
بعبارت ديگر: وجود، بخودي خود (بذاته) موجود است نه بچيز ديگر. اين ماهيات هستند كه براي «تحقق» خود بايستي از وجود استفاده كنند. در واقع وجود براي ماهيت عرض نيست، بلكه ماهيت است كه همچون قالبي ذهني و لباس زباني و عرفي بر روي «موجود» و «متحقق» خارجي پوشانده مي شود.

ملاصدرا دلايل متعددي براي اثبات اصالت وجود آورده از جمله آنكه در اثبات يك عرض يا صفت در يك گزاره براي يك موضوع و يا صدور يك حكم، بايستي همواره اتحاد وجودي بين موضوع و محمول موجود باشد، زيرا كه موضوع و محمول دو مفهوم متغايرند و آنچه اجازه حمل يا حكم را مي دهد اتحاد آندو در وجود مي باشد پس اصالت با وجود است.
حال اگر وجود را اصل ندانيم و ماهيت اشياء اصل و حقيقت ذات آنها باشد، ـ و مي دانيم كه ماهيات با هم تغاير وجودي و ذاتي دارند ـ حمل محمول به موضوع غير ممكن خواهد شد. ديگر نمي توان گفت «درخت، سبز است» چرا كه ماهيت درخت ذاتاً با ماهيت سبز متفاوت است و اگر فعل «استن ـ بودن» (كه نشانه دخالت و نقش وجود خارجي است) در ميان آندو نباشد هرگز اين دو مفهوم با هم متحد نخواهند شد، و هيج حمل و وحدتي در جهان محقق نخواهد شد.
ملاصدرا مي گويد وقتي «تحقق» هر شيء و هر ماهيت بآنستكه وجود را بر آن اضافه و بار كنيم، پس خود «وجود» به «تحقق» در خارج اوليتر و از چيزهاي ديگر به حصول نزديكتر است. مي توانيم براي اين استدلال مثالي بزنيم. وقتي شما براي رطوبت هر چيز بودن آب را در آن لازم بدانيد، اثبات رطوبت براي خود آب، ضروريتر و خود آب به مرطوب بودن اوليتر و نزديكتر است، و اساساً ثبوت «وجود» براي «وجود» دليل نمي خواهد، زيرا «وجود» ذاتي «وجود» است همانگونه كه رطوبت، ذاتي آب است.
خود وي به سفيدي در اشياء سفيدرنگ مثال مي زند و مي گويد وقتي شما به كاغذ ـ كه نه عين سفيدي بلكه معروض آنست ـ صحيح باشد كه بگوييد: سفيد است، خود سفيدي اوليتر از كاغذ به داشتن وصف «سفيدي» است (زيرا خود سفيدي است!).
با نگاهي ديگر به مسئله ماهيت و وجود، ملاصدرا مي گويد: ما گاهي ماهيتي را تصور مي كنيم منهاي وجود، يعني از وجود خارجي آن غفلت داريم (درحاليكه درباره وجود اينطور نيست)، يعني ماهيت بگونه اي نيست كه همواره با تحقق در خارج ملازم و همراه باشد; پس اين وجود است كه اصل در تحقق اشياء و موجودات مي باشد. و ذهن ما ماهيت را از آن موجود خارجي انتزاع مي كند و ماهيتها امور اعتباري هستند: «تعيّنها امور اعتباريست».

مسئله اصالت وجود از نظر تاريخي سابقه بسيار دراز دارد. از بررسي فلسفه اشراقي ايران باستان و حكماي پيش از زمان ارسطو چنين برمي آيد كه اين اصل بصورت نظريه خام معروف بوده و آنان وجود را اصل و داراي تحقق خارجي مي دانسته اند و از ماهيت سخني نبوده مگر بعنوان شيء يا ماده و عنصر جهان. اهميت طرح اين مسئله در فلسفه ملاصدرا عملي كردن آن و اثبات آن با دلايل فلسفي است كه مخصوص خود اوست و پاسخگويي به دلايلي كه مخالفان داشته اند.
اثبات فلسفي اصالت وجود، انقلابي در فلسفه بود و توانست آنرا در جايگاه واقعي خودش بنشاند و با آن قاعده، راه را براي حل مسائل دشوار و پيچيده فلسفه باز كند. فلسفه مشائي با محور قرار دادن «موجود» بجاي «وجود» قرنها فلسفه را در تنگنا و گمراهي قرار داده، همانگونه كه هيئت بطلميوسي ـ زمين مركزي دشواريهايي براي علم هيئت و نجوم فراهم ساخته بود.
اهميت نقش محوريت وجود بجاي موجود، همان كشفي بود كه هايدگر در غرب، چهار قرن پس از ملاصدرا بدان رسيد[1] و فلسفه خود را بر آن بنا نهاد، هر چند به گمشده خود بشكل كامل دست نيافت.

* * *


در دو قرن اخير مكاتبي در اروپا به شهرت رسيد كه به آنها اگزيستانسياليسم نام داده اند. بايد دانست كه (كلمه) اگزيستانس در اين مكاتب (جز در مكتب هايدگر) بكلي با «وجود» و اصالت وجود در فلسفه اسلامي و مكتب ملاصدرا فرق و فاصله بسيار دارد. و يكي از نقاط فرق آندو آنستكه آنان فقط به وجود انسان نظر دارند نه هستي كل و كل جهان هستي را.
اين مكاتب عليرغم تفاوتهاي مهمي كه با هم دارند در برخي خصوصيات مشترك هستند. اگزيستانسياليسم «وجود» را بر «ماهيت» مقدم ميداند اما مقصود آنها از وجود، همان هستي عاميانه و عرفي است كه همه كس آنرا بر زبان مي آورند و معني «تأخر ماهيت» در نظر آنها، آنستكه انسان بسبب اختيار و آزادي همواره و در طول زندگي به «ماهيت» خود شكل ميدهد و خود را مي سازد و با مرگ انسان ماهيت او شكل نهايي خود را مي يابد.
بنابراين اعتقاد، روشن ميشود كه مقصود آنها از ماهيت همان ماهيت فلسفي نيست بلكه مقصودشان «شخصيت» انسان است. عكس العملهاي انسان در برابر دو راهيهاي زندگي و اضطرابها و ترسها و غمها و رنجهاست كه هم وجود او را ثابت مي كند و هم شخصيت ـ و بتعبير آنها ماهيت ـ انسان را مي سازد.
در اين ميان سخنان هايدگر قدري آشناست ولي مي توان گفت كه وي در پي شناخت وجود نيست بلكه در پي يافتن گمشده اي هزار چهره است كه با وجود در عرفان و فلسفه اسلامي فرق دارد و در مقايسه با مكتب ملاصدرا و عرفا بسيار مقدماتي و ناقص ميباشد و اشكالات مهمي بر آن وارد است.


احكام وجود
ملاصدرا به اين موضوع مهم و اثبات اصالت در وجود و انتزاعي بودن وجود اكتفا نكرد بلكه كوشيد بياري فلسفه اشراقي و عرفان اسلامي احكامي براي آن جستجو و بزبان فلسفه آنرا اثبات كند. از اينرو كوشيد ثابت كند كه وجود مدرّج (مشكك), داراي سريان، وحدت، بساطت، قدرت و ... است.

به نام او

[="red"]با اجازه از عالمان بزرگ .
[/][="green"]انسان یک جسم دارد و یک جوهر .جسم ما که نیاز به توضیح ندارد و همه می دانیم چیست اما جوهر که ما به اصطلاح به آن روح هم می گوییم می توانید بر جسم های مختلف سوار شود و شکل های مختلف بر خود بگیرد و از این روی است که می گویند ما در آن دنیا به شکل آن چیزی که دوست داریم مهشور می شویم . خوب این بحث جوهر ما بود . حال ما جوهرمان قسمتی از جوهر خداست در حالی که تمام صفات خدا را در خود داریم ولی استفاده از آن دست خودمان است ولی مردمان معمولی قادر به استفاده از این صفات نیستند .[/]
[="royalblue"]حال این صحبت هایی که کردم درباره ی جوهر و ماده بود . به نظر من صفت بخشی از آن جوهر است و یکی از آن قسمت ها را که در ما می توان دید را بیان می کند مانند : رحمان ، رحیم ، غفور و ... ولی ماهیت این ها موقعی است که ما هم آن را در خود ببینیم و هم بتوانیم به آن عمل کنیم که ان موقع به ماهیت رسیده و در غالب ماده ی ما آمده و دیگران می توانند آن را احساس کنند .
[/]
یاحق

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

با تشکر از دوستان گرامی :Gol: و پوزش ازغیبت اجباری به علت کسالت :makhfi:

••ostad••;312785 نوشت:
از دیدگاه منطق وفلسفه به تمامی ویژگی های «شیء»به طور عام صفت گفته میشود . اگر دقت نمایید بنده به خصوص کلمه ی شیء را برجسته نمودم و دلیلش به خاطر این مطلب است که در منطق وفلسفه موضوع بر محوربنیادی سه امر قرار میگیرد که به آن مثلث فلسفی یا مثلث هستی میگویند که عبارت است از : 1- رأس مثلث که خدا وند است = با ماوراءالطبیعه 2- انسان =حد و ارتباط طبیعت با ما بعد الطبیعه 3- جهان = دنیا وامور مادی یا طبیعت توضیح 1

نتیجه 1- صفت از اموری است که درفلسفه بر امور حسی (جهان یا ماده ) وقوع پیدا میکند .یعنی صفت زمانی برای انسان قابل فهم است که در جهان مادی حس ویا تفسیر گردد . مثلا" اگر بگوییم فلانی حاتم طائی است = فلانی دارای صفت بخشندگی میباشد یا اگر بگوییم فلانی کریم است = فلانی دارای صفت کرامت وبزرگواری میباشد ویا اگر بگوییم فلانی شیطان است = فلانی دارای صفات رزیله میباشد .

این صفات در عالم حواس برای انسان قابل درک عینی هستند .یعنی ما باید وقوع فعل بخشندگی را از فرد با حواس خود درک کنیم (ببینیم - بشنویم - یا با جمیع حواس یا مجموع چند حس بخشندگی را درک کنیم ) یا وقوع اخلاق رزیله را و....

پس : صفت در واقع محصول وقوع فعل است که بر ذات ویا بر جسم شیء حاضر وقوع یافته وقابل درک میباشد .

••ostad••;312785 نوشت:
واما بعد : صفت درمعنای خاص خود به دو بخش کلی تقسیم میگردد صفات ذاتی وصفات عرضی صفات ذاتی ودر تعریف اینطور بیان میشوند : صفات ویزگی هایی ذاتی هستند که موجب فصل (جدا شدن)یک حقیقت از سایر حقایق میشوند و در منطق به طور کلی آن صفات را « فصل» که سازنده ی نوع وتقسیم کننده ی جنس است می دانند. صفات عرضی ویزگی هایی غیر ذاتی هستند که مخصوص افراد یک نوع از اجناس هستی میباشند .مثلا" صفت خندیدن که مخصوص نوع انسان از جنس حیوان میباشد توضیح 2

نتیجه 2-صفات ذاتی حقیقی هستند اما صفات عرضی واقعی هستند.
در مورد بحث واقعی بودن وحقیقی بودن امور جهان در فلسفه میان مکاتب مختلف نظرات مختلفی هم ارایه شده اما نظر قابل قبول تر تفاوت میان این دو واژه از نظرمعنایی است .

ریشه ی کلمه ی حقیقت از «حق» گرفته شده وریشه کلمه ی واقعیت از «وقوع» گرفته شده. در یک نگاه متوجه میشویم که ریشه ی صفات ذاتی باید حقیقت شیء باشد ؛ در صورتی که ریشه ی صفات عرضی باید واقعیت (تحول مادی) در شیء باشد .

پس: شیء صفت را در دو حالت میتواند به فعلیت برساند تا برای دیگران از جمله انسان قابل درک باشد یا اینکه بگوییم صفات اشیاء در دوحالت افعالیِ حقیقی و واقعی برای انسان قابل درک میباشد

••ostad••;314052 نوشت:
معرف یا شناساننده مجموع تصوراتی را میگویند که در ذهن انسان ذخیره شده واین تصورات خیالی نیستند ودو وجه عینی یا اعتباری دارند . مثل اینکه زوج بودن عدد 2 یا سرد بودن یخ را بخواهیم به شخصی که تا به حال اطلاعی از این دو موضوع نداشته را بشناسانیم . مسلما" منطقی ترین راه این است که از دانسته های دیگر ی که در موارد مشابه در ذهن فرد وجود دارد بهره بگیریم .مثلا" برای شناساندن مفهوم « زوج » از شناسه ی تصوری قبلی جفت جفت بودن که در ذهن مخاطبمان موجود است کمک بگیریم. یا برای شناساندن مفهوم سرمای یخ از شناسه ی سبب لرزیدن در باد کمک بگیریم .این تصورات معلوم که در ذهن مخاطب ایجاد نموده ایم که باعث شناخته شدن زوجیت عدد 2 ویا سرمای یخ شده است اصطلاحا" تعریف نام دارند تعریف ازدیدگاه منطقی عبارت است از: برشمردن ویزگیهای ذاتی وغیر ذاتی شناخته شده در یک چیز و بیان آن چیز در یک جمله به قصد شناساندن آن به دیگران توضیح 3 .

نتیجه 3- انسانی که باید این صفات را درک کندناچار است که از ذخایر ذهنی خود یعنی مجموع تصورا تش یا[ علم حصولی « همان تصویر وجود عینی» ] ویا [ علم حضوری «یا همان شبیه وجود اعتباری»] ونه خیالاتش و اوهامش !!!! برای رسیدن به این درک استفاده نماید .

پس:نقش مادیت یا جهان طبیعت برای رسیدن به درک صفات شیء با تمام اهمیتش جلوه میکند زیرا در درک صفات ، شناساننده ملزم به رسیدن بر تصورات واقعی (عینی) ویا حقیقی ( اعتباری ) است وتصورات وهمی یا خیالی به عنوان شناساننده یا معرف پذیرفته نمی باشد زیرا انسان را به درک صحیح نمی رساند .

ادامه دارد ان شاءالله......

حق یارتان :Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و تشکر از توجه شما و زحمات دیگر اساتید

گمنام;317757 نوشت:
با وجود آنكه هر چيز داراي يك ماهيت و يك وجود است، اما مي دانيم كه هر چيز از لحاظ تحقق خارجي فقط يك چيز است و نمي تواند بيش از يك چيز باشد.

این قسمت را متوجه نشدم، حقیر اینطوری با خودم تحلیل کردم:
آیا اشیاء پیش از خلقت در ظرف علم الهی، همه صفاتشان ثبت نبود؟
و با این حال آیا اینگونه نبود که خودشان در آن عرصه، وجود نداشتند؟
حالا اگر نتیجه بگیرم، ماهیت غیر از وجود است، آیا اشتباه نتیجه گرفته ام؟

و ببخشید، کمی بحث منحرف شد،
اما آیا علم خدا به موجودات پیش از خلق آنها ربطی به این جمله حضرت امیر(ع) دارد که: «آفریننده بود، پیش از آنکه آفریده‌ای باشد»، و یا منظور این است که خدا همیشه قادر بر آفرینش بوده، هست و خواهد بود و این قدرت برای او حاصل نشده بلکه از خودش است.

خیلی از دوستان معنی صفت و ماهیت یکی میدون اما خیلی فرق دارن
یکی از لحاظ زمان شاید دوستان موافق نباشن اما هرکسی نظری نداره
مثلا یک گل رو نظر بگیرم ماهیتش گل بودن و شکوفه باز کردن هست اما اینکه چر زنگی و تعداد شکوفه هاش صفت هست برای گل .....
یکی هم تغییر هست
ماهیت هیچ وقت تغییر نمیابد اما صفت تحت عواملی قابل تغییر هست
مثلا مثل هندونه ماهیتش مشخصه ولی از زودتر از موقعش چیده شود صفتش ازش گرفته میشه همون شیرین بود و رسیدنش هست

پرسش:
لطفاً تفاوت میان صفت و ماهیت را توضیح دهید. از آنجا که خداوند ماهیت ندارد، و از طرفی قرار است ویژگی هایی را به او نسبت دهیم گفته شده این ویژگی­ها صفات هستند، نه ماهیت. خواهشمند است تفاوت این دو را به صورت ملموسی توضیح دهید.


پاسخ:

ماهیت مرکب از ماده و صورت است(1) به همین خاطر از آنجا که در مقام تعریف هر چیزی ماده و صورت، یا جنس و فصل آن تبیین می­شود به آن چیزی که در جواب به سوال از چیستیِ شیء بیان می­شود «ماهیت» گفته می­شود(2) تعریف شیء، در حقیقت بیان همان «ماهیت» آن است.

بنابراین ماهیت یک چیز، در حقیقت تعریفی جامع افراد و مانع اغیار در خصوص آن چیز است، مثلا در تعریف انسان، ماهیت او به گونه ای بیان می شود و انسان به گونه ای تعریف میشود که هم همه افراد انسان را در بر بگیرد، و همه هر چه غیر از انسان است را خارج سازد؛ بنابراین ماهیت در حقیقت دارد یک محدوده ای را برای شیء ترسیم میکند و از محدودیت آن حکایت دارد.(3) و از آنج که خداوند محدود نیست، ماهیتی نیز ندارد.(4)

طبق آنچه گذشت روشن میشود که ماهیت برخلاف صفت، یک چیستیِ مجموعی است، مثل «اسب»، «درخت»، «سنگ»، «انسان» و مانند آن؛ در حالی که به هیچکدام از اینها نمی توان «وصف» اطلاق کرده و یا آنها را «صفت» نامید.

و همچنین باید توجه داشت که «صفت» تلازمی با «ماهیت» ندارد، اینطور نیست که هر موجودی که صفت داشته باشد، لزوما ماهیت هم داشته باشد، همان طور که خداوند صفات حسنه بیشماری دارد اما صفاتی که صفات وجودی بوده، و عین ذات او هستند.

پی نوشت ها:
1. ملاصدرا، اسفار، دار احياء التراث‏، بیروت، چاپ سوم، 1981م،س ج5، ص301.
2. سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، نشر ناب‏، تهران، چاپ اول، 1379ش، ج2، ص65.
3. اسفار، ج6، ص271؛ سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، مطبوعات دينى‏، قم، چاپ اول، 1383ش، ص109.
4. اسرارالحکم، ص110.

موضوع قفل شده است