جمع بندی چگونگی ایجاد ارتباط با افراد غیر مذهبی

تب‌های اولیه

85 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونگی ایجاد ارتباط با افراد غیر مذهبی

سلام
اصول و روشهای ایجاد ارتباط با افراد غیر مذهبی برای گفتگو و جذب او چیست ؟

کارشناس بحث : بصیر

[="Tahoma"][="Navy"]

حامد;308112 نوشت:
اصول و روشهای ایجاد ارتباط با افراد غیر مذهبی برای گفتگو و جذب او چیست ؟

باسلام و عرض ادب
به علت این که مطلب، طولانی نشود، فقط به ذکر اصول و روشها بسنده می کنم و از ذکر آیات و روایات آن، فعلاً خوداری نموده، تا در صورت نیاز به توضیح آنها پرداخته شود، البته کابران محترم نیز می توانند نکات زیبای خود را در ذیل این مطالب بگنجانند.
1. اصل تذکر
در این اصل، با استفاده ازروشهایی چون، موعظه، بیان قصه و یادآوری نعمتها، می توانیم اشخاصی که اهل دین نبوده یا کمتر مطالبی از دین شنیده اند، به سمت دین متمایل نماییم.
2. اصل تعقل
در این اصل با روشهایی چون پرسش و پاسخ، گفتگو، ذکر مثل، ارزش دادن به علم و علم آموزی می توانیم مخاطب خود را به تعقل وادار کنیم.
3. نظم و انضباط
در این اصل هم می توانیم با روشی چون تقسیم ساعات شبانه روز، طبق احادیثی که داریم، به نظم و انضباط در برنامه زندگی مخاطبِ خود کمک کنیم.
4. اصل عزّت
در اصل عزت با استفاده از روشهایی چون تغافل و عفو می توانیم، مخاطب خود را به مذهب، جذب نماییم.
5. اصل زیبایی
در این اصل نیز با استفاده از روشهایی چون آراستن ظاهر، فصاحت ظاهر و کلام در جذب مخاطب غیر مذهبی به دین، کوشش کرده باشیم.
6. اصل محبت
در این اصل نیز با استفاده از روشهایی چون محبت به همگان، بستگان، دوستان و فرزندان، عشق و محبت به دین را در ذهن مخاطب غیر مذهبی جای دهیم.
7. اصل پرهیز از خشونت
در این اصل با استفاده از روشهایی چون نهی از رفتار تند متدینین می توانیم موجبات جذب را فراهم آوریم
8. اصل رفق و مدارا
در این اصل نیز شایسته است که با روشهایی چون مرحله ای نمودن تکالیف و صعه صدر در مقابل مخالفان، به جذب آنها به سمت دین کمک کنیم.
9. اصل عدم تکلف
با استفاده از این اصل و به کار گیری روشهایی چون آسان گیری، در تمایل مخاطبین به دین آنها را کمک می کنیم.
10. اصل استقامت
در این اصل با استفاده از روشهایی چون صبر در مصیبت، صبر در معصیت و صبر در طاعت، می توانیم در متمایل کردن فرد غیر مذهبی به دین کمک کرده باشیم.
11. اصل عدالت
روشهای اجرای این اصل، برابرند با:برابری افراد در برابر قانون و تکلیف به قدر وسع می باشند.
12. اصل تکلیف و مسئولیت
لازم است که برای اجرای این اصل و جذب مخطاب غیر مذهبی به دین از روشهای چون ابتلاء، دلسوزی در مدیریت، او را جذب به دین یاری رسانیم.
13. اصل اخوت
روشهای این اصل عبارتند از: همدردی با مردم، خدمت به خلق، همکاری در امور روز مره.[/]

بصیر;308253 نوشت:
باسلام و عرض ادب به علت این که مطلب، طولانی نشود، فقط به ذکر اصول و روشها بسنده می کنم و از ذکر آیات و روایات آن، فعلاً خوداری نموده، تا در صورت نیاز به توضیح آنها پرداخته شود، البته کابران محترم نیز می توانند نکات زیبای خود را در ذیل این مطالب بگنجانند. 1. اصل تذکر در این اصل، با استفاده ازروشهایی چون، موعظه، بیان قصه و یادآوری نعمتها، می توانیم اشخاصی که اهل دین نبوده یا کمتر مطالبی از دین شنیده اند، به سمت دین متمایل نماییم. 2. اصل تعقل در این اصل با روشهایی چون پرسش و پاسخ، گفتگو، ذکر مثل، ارزش دادن به علم و علم آموزی می توانیم مخاطب خود را به تعقل وادار کنیم.

سلام
و با تشکر از استاد محترم جناب بصیر
با توجه به اهمیت این موضوع در صورت امکان اصول را بطور جداگانه شرح و بسط دهید تا موضوعات فرعی یا احیانا مشکلات در ضمن بحث طرح و حل شود
والله الموفق

[="Tahoma"][="Navy"]

بصیر;308253 نوشت:
1. اصل تذکر در این اصل، با استفاده ازروشهایی چون، موعظه، بیان قصه و یادآوری نعمتها، می توانیم اشخاصی که اهل دین نبوده یا کمتر مطالبی از دین شنیده اند، به سمت دین متمایل نماییم.

یکی از اصول بسیار مهم در جذب مخاطبین غیر مذهبی و ایجاد ارتباط با آنها، اصل تذکر و یادآوری است. قشر متدین از این اصل، خیلی غافلند و فکر می کنند که تذکر فایده ای ندارد اما اگر روشهای تذکر را اجرا کنیم به ثمره آن پی خواهیم برد. مثلا همانطور که عرض شد یکی از روشهای ایجاد تذکر، روش بیان قصه است، قصه می تواند در قالب یک فیلم، کارتون، سریال، یا نکته ای تذکر آمیز در قالب یک بلوتوث باشد. خیلی از افراد غیر مذهبی، وقتی دچار خطایی می شوند به خاطر این نیست که با دین لجاجت داشته باشند بلکه به خاطر این است که غافل شده اند و کسی نبوده که به آنها تذکر بدهد و یادآوری کند و الا ضمیر و باطن مردم به سمتِ دین متمایل است.[/]

بصیر;308594 نوشت:
کی از اصول بسیار مهم در جذب مخاطبین غیر مذهبی و ایجاد ارتباط با آنها، اصل تذکر و یادآوری است. قشر متدین از این اصل، خیلی غافلند و فکر می کنند که تذکر فایده ای ندارد اما اگر روشهای تذکر را اجرا کنیم به ثمره آن پی خواهیم برد

سلام
اصل تذکر قابل خدشه نیست اما مهم روش انجام آن است
من فکر می کنم این ایجاد ارتباط نحوه آغاز کلام و نوع بیان خیلی مهم است
در این مورد هم توضیح دهید البته اگر دوستان مثل استاد حامی هم بودند خوب می شد
والله الموفق

[="Tahoma"][="Navy"]

حامد;308622 نوشت:
اصل تذکر قابل خدشه نیست اما مهم روش انجام آن است

باسلام
روش تذکر هم قابل خدشه نیست. آن چه که شما می خواهید ظاهراً شیوه برخورد باشد. اصل و روش همان بود که عرض کردم. بحث خوبی است چون سوال شما در ابتدا کلی بود و دنبال اصول و روش بودید، بنده کلی عرض کردم، ولی فکر می کنم اگر بخواهیم به مصادیق این اصول روش بپردازیم به اندازه یک کتاب، مطلب می خواهد. ولی اگر سوال را موردی مطرح کنید و بر سر روش و شیوه آن بحث کنیم شاید بحث نتیجه داری بشود.
یاعلی[/]

بصیر;308638 نوشت:
باسلام روش تذکر هم قابل خدشه نیست. آن چه که شما می خواهید ظاهراً شیوه برخورد باشد. اصل و روش همان بود که عرض کردم. بحث خوبی است چون سوال شما در ابتدا کلی بود و دنبال اصول و روش بودید، بنده کلی عرض کردم، ولی فکر می کنم اگر بخواهیم به مصادیق این اصول روش بپردازیم به اندازه یک کتاب، مطلب می خواهد. ولی اگر سوال را موردی مطرح کنید و بر سر روش و شیوه آن بحث کنیم شاید بحث نتیجه داری بشود. یاعلی

سلام
مطالبی که شما بزرگوار روی آن تاکید فرموده اید بیشتر جنبه موضوع گفتگو و هدف دارد در حالی که ما بیشتر به شیوه برقراری ارتباط نظر داریم یعنی اینکه ما چطور با یک فرد غیر مذهبی ارتباطی را با هدف رساندن یک پیام مذهبی آغاز کنیم ؟ این مساله به شیوه های ارتباط با دیگران نظر دارد که می تواند مباحثی عام در آن ذکر شود آنوقت با گرایش رساندن پیام دینی هم تخصصی شود
والله الموفق

[="Tahoma"][="Navy"]

حامد;308673 نوشت:
مطالبی که شما بزرگوار روی آن تاکید فرموده اید بیشتر جنبه موضوع گفتگو و هدف دارد در حالی که ما بیشتر به شیوه برقراری ارتباط نظر داریم یعنی اینکه ما چطور با یک فرد غیر مذهبی ارتباطی را با هدف رساندن یک پیام مذهبی آغاز کنیم ؟ این مساله به شیوه های ارتباط با دیگران نظر دارد که می تواند مباحثی عام در آن ذکر شود آنوقت با گرایش رساندن پیام دینی هم تخصصی شود

باسلام
شما مثال بزنید، بحث را پیگیری کنیم، در خدمت هستیم
یاعلی.[/]

بصیر;308773 نوشت:
باسلام شما مثال بزنید، بحث را پیگیری کنیم، در خدمت هستیم یاعلی.

سلام
مطمئنا هر ارتباطی در راستای هدفش باید طراحی شود مثلا جایی که می خواهیم تذکر دهیم با جایی که صرفا می خواهیم ایجاد رابطه اولیه برای گفتگو ، کنیم فرق می کند حتی شرایط هم همینطور مثلا مدت زمانی که در اختیار داریم
در این موارد توضیح بفرمایید

والله الموفق

[="Tahoma"][="Navy"]

حامد;309035 نوشت:
مثلا جایی که می خواهیم تذکر دهیم با جایی که صرفا می خواهیم ایجاد رابطه اولیه برای گفتگو ، کنیم فرق می کند حتی شرایط هم همینطور مثلا مدت زمانی که در اختیار داریم در این موارد توضیح بفرمایید

باسلام و عرض ادب
همه ی اصول و روشهایی که ذکر شد، هر کدام با شرایطِ خودش، می تواند در برخورد اولیه ای که مثال زده اید قابل اجرا باشد، مثلا برای استفاده از اصل تذکر در برخورد اولیه که با روش های موعظه و بیان قصه و داستان همراه است، می توانیم پس از آشنایی با شخصِ مخاطب، با زبان نرم و لیّن و به دور از حسّ برتری جویی، بلکه با محبت و حسّ دگر خواهی و پس از ایجاد رفاقت، در مورد خطایی که او کرده تذکر دهیم و او را موعظه کنیم. حتی برای او داستانی درباره خطای او، نقل کنیم که به طور غیر مستقیم به مشکل ایشان ربط داشته باشد. البته این نوع روش، بیشتر برای افرادی پسندیده است که سنِّ آنها خیلی کمتر از ما باشد، و یا سنِّ ما خیلی بزرگتر او باشد، دراین مواقع، این شیوه خیلی خوب جواب می دهد.[/]

بصیر;309283 نوشت:
مستقیم به مشکل ایشان ربط داشته باشد. البته این نوع روش، بیشتر برای افرادی پسندیده است که سنِّ آنها خیلی کمتر از ما باشد، و یا سنِّ ما خیلی بزرگتر او باشد، دراین مواقع، این شیوه خیلی خوب جواب می دهد.

سلام
به نظر می رسد که استفاده از روش کنایه هم بسیار مناسب باشد . در این روش ما باید ابتدا با طرح موضوعی که مورد علاقه طرف مقابل است اورا از اصل مطلبی که می خواهیم بگوییم منصرف سازیم . پس از ایجاد رابطه و گفتگو در میان کلام خود به نحوی که فرد متوجه شود به مطلب مد نظر اشاره کنیم . البته این روش در مورد افرادی استفاده می شود که توانایی درک کنایه را بخوبی داشته باشند
شاید بتوان گفت :
اصل آنستکه که به نحوی خوب بودن خوبی و بد بودن بدی را به مخاطب برسانیم
والله الموفق

سلام
مثال : جوان کم سن و سالی را می بینم که کنار خیابان ایستاده و در حال نگاه به دختران در حال گذر است به او نزدیک می شوم
در مجموع وضعیت او دقیق می شوم تا بهانه ای برای آغاز سخن در آن بیابم .
دقت که میکنم میبینم بدن خوش فرمی دارد ظاهرا اهل ورزش پرورش اندام باشد . این بهانه خوبی است
نوعی نشاط مصنوعی در خودم ایجاد می کنم و به او نزدیکتر می شوم
وقتی به او میرسم می گویم
سلام داداش
به من نگاه می کند و چون وضعیت من متفاوت است جواب با حالی نمی دهد
میگم :
این دور و برا یک کلوپ پرورش اندام خوب سراغ نداری
میگه
چطور مگه
میگم
میبینم خودت این کاره ای بدن خوش فرمی داری حتما تو یک باشگاه خوب عضو هستی
از اینجا کمی نرمش در کلامش شروع میشه
آره آره من تو فلان کلوپ عضو هستم
خوب چطوره
از این به بعد از جزئیاتی میپرسم که هرچه بیشتر باعث ارتباط کلامی ما بشه و در این میان هم از تعریف و تمجید او کم نمی ذارم تا حسابی باهام اخت بشه
رابطه که درست شد ازش میپرسم
خوب حالا اینجا داری چیکار میکنی
میگه هیچی منتظر یکی از دوستام هستم
میگم خوب مواظب این خواهرا هم باش کسی بهشون نیگاه چپ نکنه ها
یکوقتی لوتی هایی مثل تو ، تو محله ها پاسبان ناموس مردم بودن
اون هم کمی از حرف من منفعل میشه اما تا اندازه ای مطلب رو میگیره
شاید برای او کافی باشه اما باز هم جاش هست چند جمله دیگه بگیم
البته اگه دوست داشتیم
والله الموفق

با سلام

اینی که شما می فرمایید بیشتر برای برخورد با یک رهگذر مناسب است. درباره فردی که سالهاست در گمراهی است و هرچند انسان خوبیست و مشخص است به دلیل عدم تحقیق به این راه خود ادامه داده و اکنون با ما در حال معاشرت هست باید از کجا شروع کرد.
مثلا شخصی که در حد کتاب های بینش اسلامی دبیرستان سواد علوم دینی داشته و متاسفانه با شبهه های عمیقی مواجه شده و باز هم متاسفانه تمام مطالعاتش را برای مدت طولانی در همین راستا ادامه داده و کاملا هم متقاعد شده که خداپرستان جاهلند یا ساده اند و .... از کجا باید شروع کرد؟
شخص مد نظر من گاهاً در مشکلات شدید به خدا التماس می کند ولی بعداً به خودش می خندد که این کار را کرده. ضمناً با روشهای فلسفی کاملا قانع می شود ولی میگوید همش فکر می کنم یه جایی اشکال دارد و نمیتونم بپذیرم. با خدا قهرم. کلی تناقض در قرآن هست و .......
یا مثلا میگوید من با خدا کاری ندارم باشد یا نباشد که چه؟؟؟؟ یا در زمان دبیرستان از جهنم و بهشت میترسیدم الان که یادم می آید به خودم می خندم.
ضمناً اعتراف میکند که اگر مدتی با من باشد به قول خودش دوباره به جهالت اولیه اش که پذیرش خدا باشد بازخواهد گشت.البته با شوخی میگوید نه بصورت توهین آمیز. همچنین میگوید همانطور که خودم به نبودنش رسیده ام باید خودم به بودنش برسم تو نمیتوانی کاری بکنی و ....
احساس میکنم قابل هدایت است ولی چطوریش رو بلد نیستم.

aminjet;309409 نوشت:
اینی که شما می فرمایید بیشتر برای برخورد با یک رهگذر مناسب است. درباره فردی که سالهاست در گمراهی است و هرچند انسان خوبیست و مشخص است به دلیل عدم تحقیق به این راه خود ادامه داده و اکنون با ما در حال معاشرت هست باید از کجا شروع کرد. مثلا شخصی که در حد کتاب های بینش اسلامی دبیرستان سواد علوم دینی داشته و متاسفانه با شبهه های عمیقی مواجه شده و باز هم متاسفانه تمام مطالعاتش را برای مدت طولانی در همین راستا ادامه داده و کاملا هم متقاعد شده که خداپرستان جاهلند یا ساده اند و .... از کجا باید شروع کرد؟ شخص مد نظر من گاهاً در مشکلات شدید به خدا التماس می کند ولی بعداً به خودش می خندد که این کار را کرده. ضمناً با روشهای فلسفی کاملا قانع می شود ولی میگوید همش فکر می کنم یه جایی اشکال دارد و نمیتونم بپذیرم. با خدا قهرم. کلی تناقض در قرآن هست و ....... یا مثلا میگوید من با خدا کاری ندارم باشد یا نباشد که چه؟؟؟؟ یا در زمان دبیرستان از جهنم و بهشت میترسیدم الان که یادم می آید به خودم می خندم. ضمناً اعتراف میکند که اگر مدتی با من باشد به قول خودش دوباره به جهالت اولیه اش که پذیرش خدا باشد بازخواهد گشت.البته با شوخی میگوید نه بصورت توهین آمیز. همچنین میگوید همانطور که خودم به نبودنش رسیده ام باید خودم به بودنش برسم تو نمیتوانی کاری بکنی و .... احساس میکنم قابل هدایت است ولی چطوریش رو بلد نیستم.

سلام
بحث ما در حوزه ایجاد ارتباط است در حالیکه شما از بعد ارتباط سخن گفته اید
البته با افرادی که شما مثال زدید باید افراد متخصص ارتباط برقرار کنند و به گفتگو بپردازند
والله الموفق

حامد;309413 نوشت:
سلام بحث ما در حوزه ایجاد ارتباط است در حالیکه شما از بعد ارتباط سخن گفته اید البته با افرادی که شما مثال زدید باید افراد متخصص ارتباط برقرار کنند و به گفتگو بپردازند والله الموفق

سلام ممنون
یکی از دوستان هستند و در جامعه با ایشان ارتباط داریم. در حالت عادی راغب به رفتن پیش کارشناس نیستند و به هر کسی هم نمیگویند که اعتقاد قلبیشان چیست. فقط دوستان نزدیک خبر دارند.
ضمنا خدایی را که قبول ندارند همان خدای مصیحیت یا متکلمین است. به نظر میرسد خدای وحدت وجودیان را بتوان به انها قبولاند. (البته عمده بیخدایان، خدای متکلمین را قبول ندارند و با خدای عرفا و فلاسفه بیگانه اند.)

ببخشید اگر مربوط به بحث نبود.
تاپیک بهتری پیدا نکرده بودم.

aminjet;309604 نوشت:
سلام ممنون یکی از دوستان هستند و در جامعه با ایشان ارتباط داریم. در حالت عادی راغب به رفتن پیش کارشناس نیستند و به هر کسی هم نمیگویند که اعتقاد قلبیشان چیست. فقط دوستان نزدیک خبر دارند. ضمنا خدایی را که قبول ندارند همان خدای مصیحیت یا متکلمین است. به نظر میرسد خدای وحدت وجودیان را بتوان به انها قبولاند. (البته عمده بیخدایان، خدای متکلمین را قبول ندارند و با خدای عرفا و فلاسفه بیگانه اند.) ببخشید اگر مربوط به بحث نبود. تاپیک بهتری پیدا نکرده بودم.

سلام
دلیل عدم قبول بیشتر این افراد مربوط به بینششان نیست بلکه مربوط به گرایش ایشان است یعنی تمایلات قلبی و عادات رفتاری مانع بزرگی برای آنهاست
این افراد را باید با روشهای دقیق روانشناسانه هدایت کرد و پیش از بینش گرایش آنها را اصلاح نمود
والله الموفق

حامد;309662 نوشت:
سلام دلیل عدم قبول بیشتر این افراد مربوط به بینششان نیست بلکه مربوط به گرایش ایشان است یعنی تمایلات قلبی و عادات رفتاری مانع بزرگی برای آنهاست این افراد را باید با روشهای دقیق روانشناسانه هدایت کرد و پیش از بینش گرایش آنها را اصلاح نمود والله الموفق

من ادرس این سایت را به ایشان دادم. فقط یک بار سر زدند. گفتند بسیار سخت و پیچیده بود و سر در نیاوردم. مشکل اینجاست که شبهات بسیار عوام فهم هستند ولی پاسخ ها بسیار تخصصی و عمده افرادی که با این شبهات گمراه می شوند تمایلی به پیگیری جواب شبهات به دلیل پیچیدگی را ندارند. ولی روش قضیه x را که دوستمان بینام برای ساقط کردن استدلالات علوم تجربی از ماوراطبیعه ابداع نموده اند به نظر بسیار کارآمد باشد. هنوز از این حربه استفاده نکرده ام.
پیشنهاد شما چیست؟

aminjet;309675 نوشت:
ولی روش قضیه x را که دوستمان بینام برای ساقط کردن استدلالات علوم تجربی از ماوراطبیعه ابداع نموده اند به نظر بسیار کارآمد باشد. هنوز از این حربه استفاده نکرده ام. پیشنهاد شما چیست؟

سلام
کتابهای مناسب و متناسب با سطح فکری شان به ایشان پیشنهاد دهید
قضیه ایکس را نمی شناسم توضیح بفرمایید
والله الموفق

حامد;309684 نوشت:
سلام کتابهای مناسب و متناسب با سطح فکری شان به ایشان پیشنهاد دهید

راستش را بخواهید خودم می خواهم حتما به خداوند معتقد شود. فرض کنید اگر معتقد نشود ازدواجی فسخ میشود به دلیل ارتداد. یا ازدواجی صورت نمیگیرد. مسئله بازگشت او به دین حیاتی تر از این حرفهاست که چند کتاب معرفی شود.
پیشنهادتان مبنی بر استفاده از راههای روانشناسانه جهت متمایل کردن او به اعتقادات را انجام داده ام و تا حدی مشتاق است مثلاً همین که دوست داشت فیلم راز را ببیند و اجرا کند نشان از تمایل اون به سمت ماوراطبیعه است که متاسفانه به انحراف رفته است.

حامد;309684 نوشت:
قضیه ایکس را نمی شناسم توضیح بفرمایید

http://www.askdin.com/post90448-1.html

با سلام

از نظر بنده لازم نیست با اونها ارتباط مستقیم برقرار کنید! شما فقط وظیفه خودتون را انجام بدید و وظیفه شما این هست که فقط (غیر مذهبی های اطراف خودتون) رو تغییر بدید... منظورم این هست که در اطراف محل زندگی شما و در میان فامیلهای خانوادگی شما و در محل کار شما بسیار هستند از این افراد... شما خودتون رو آدم کنید دیگران هم از روی شما نگاه می کنند و با تبعیت از اخلاق پسندیده شما اونها هم تغییر خواهند کرد. شما مسئول تغییر دادن اونهایی که نمی خوان تغییر کنند نیستید و این خداست که با هدایت کردن اونها به ایمان، اونها رو هدایت می کنه... اگر خدا نخواد... اگر خدا باهاشون قهر باشه... هرگز هدایت نخواهند شد حتی اگر ده هزار تا منطق و برهان براشون بیارید... و در نهایت باز اونها مثل قوم بنی اسرائیل یک بهانه پیدا می کنند و به سادگی تمام زحمات شما رو به هدر می دن... شما بجای اینکارها سعی کنید در زندگی محمد (ص) تحقیق (درست) کنید و خودتون رو همانند محمد (ص) کنید... فکر کردید همانند محمد (ص) شدن به این سادگیه؟ نه عزیزم... برداشتی که اکثر غیر مذهبی ها از روحانیون و مسلمانان دارند یک کلمه هست: آدمهای خشک و بی اعصاب و درگیر مغذی... شاید تا حدودی راست بگن... تو نمازهات رو سر وقت می خونی... و دعا می کنی و گناه نمی کنی... ولی با ده من عسل هم نمیشه خوردت... برو ببین محمد (ص) کی بود و تو کی هستی... وقتی محمد (ص) شدی... فقط کافیه از کنار اون هیکل بدن سازی شده (که حامد جان در پست قبل گفته بودند) رد بشی و فقط کافیه نسیم بدنت بهش بخوره تا اون تغییر کنه... من این چیزهایی رو که می گم خودم هم تست کردم... پس حرفهای من روزه نیست... بلکه یک واقعیته... شما خودت رو به کمال برسون و دیگران هم به مرور زمان با دیدن رفتار شما خود به خود به سمت شما جذب می شن... این رو به aminjet هم می گم... شما اول خودت رو درست کن (منظورم این نیست که فقط برو نماز بخون یا قرآن بخون و ... منظورم رو در بالا گفتم) و بعد از اون اطرافیانت نا خود آگاه به مرور زمان به شما نزدیک می شن... aminjet اگر کسی که می خوای مسلمانش کنی امکان این رو نداره که در کنارت باشه تا تو رو ببینه و کارهات رو ببینه پس یک کار دیگه کن... شاید این راه جواب بده ولی باید این راه رو به نیت دوستت انجام بدی نه به نیت خودت:

این پست زیر رو به نیت دوستت انجام بده و سپس همون کارهایی رو که میگی رو براش مجددا تکرار کن:

http://www.askdin.com/post308740-79.html

سلام.

خیلی ممنونم.

تاپیک خوبیست لطفا حتما ادامه بدید.

التماس دعا
تشکر

aminjet;309736 نوشت:
راستش را بخواهید خودم می خواهم حتما به خداوند معتقد شود. فرض کنید اگر معتقد نشود ازدواجی فسخ میشود به دلیل ارتداد. یا ازدواجی صورت نمیگیرد. مسئله بازگشت او به دین حیاتی تر از این حرفهاست که چند کتاب معرفی شود. پیشنهادتان مبنی بر استفاده از راههای روانشناسانه جهت متمایل کردن او به اعتقادات را انجام داده ام و تا حدی مشتاق است مثلاً همین که دوست داشت فیلم راز را ببیند و اجرا کند نشان از تمایل اون به سمت ماوراطبیعه است که متاسفانه به انحراف رفته است.

سلام
اگر به سینما علاقه دارند فیلمهای ماورایی به ایشان پیشنهاد کنید البته بدون تصریح به قصد و غرضتان . چندتا فیلم که دیدند به ایشان پیشنهاد دهید مستند "مرگ تقریبی" را هم ببینند . من شخصا از این مستند خیلی روحیه می گیرم . کلیپهای این مستند را از بخش فیلم سایت تبیان می توانید دانلود نمایید . سروش سیما هم بسته کاملش را دارد
والله الموفق

ماه نورد;309761 نوشت:
از نظر بنده لازم نیست با اونها ارتباط مستقیم برقرار کنید! شما فقط وظیفه خودتون را انجام بدید و وظیفه شما این هست که فقط (غیر مذهبی های اطراف خودتون) رو تغییر بدید.

سلام
این هم یک نگاه حداقلی است و مناسب افرادی که می خواهند آسه برن آسه بیان
والله الموفق

سلام
ادبیات نو
شاید خیلی تلخ باشد که بگوییم ادبیات متدینین ما مورد پسند بسیاری نیست حتی برخی از خود متدینین از این نوع خاص صحبت کردن خیلی خوششان نمی آید
بکارگیری ادبیات جدید در ایجاد ارتباط با افراد غیر مذهبی کمک خوبی است . ادبیاتی که در آن الفاظ معمول متدینین در آن نباشد اما در عین حال الفاظ خوب دیگری بار معنایی آن الفاظ را در ضمن ارائه یک سیستم فکری نو به دوش بکشد
بنده به جد معتقدم مشکل اساسی ما در عدم ابداع زبان دینی نو است . زبانی که با شرایط زمانه سازگارتر باشد . زبانی که حقایق دین را مطابق با مصلحت جلب و جذب افراد باز آفرینی نماید .
ای کاش انجمنی برای این کار راه اندازی می شد
والله الموفق

سلام
این زبان نو :
در اتوبوس کنار یک فرد ظاهرا غیر مذهبی می نشینم
منه طلبه کنار چه کسی نشسته ام !!
در برخورد اول یک سلام و یک خنده به او تحویل داده ام و فقط یک جواب سلام خشک پسم داده
تصمیم گرفتم حالشو بگیرم
شروع میکنه به گوش کردن موسیقی
احتمالا انتظار داره امر به معروف و نهی از منکرش کنم یا میخواد لج منو در بیاره
از تو کیفم یک شکلات خوشمزه درمیارم و بهش تعارف میکنم
میگه نمی خوام نمیگه ممنون نوش جان خودم
چند لحظه بعد کتابی رو باز می کنم
کتابی که میخونم جالبه ! یعنی برای اون جالبه
کتاب رکوردهای گینس
نگاههای گاهی وقتیش به کتاب نشون دهنده تعجبشه
تظاهر میکنم در خوندن کتاب مشکل دارم
بهش میگم ببخشید این کلمه انگلیسی رو میتونید بخونید
با بی حالی می خوندش میگم ممنون راستی ترجمش چی میشه میگه فلان
میگم ممنون هنوز فضا نیم بند محفوظه خودمو بهش کمی نزدیک می کنم و میپرسم
ببخشید شما مهندسید
میگه بله میگم مهندس چی
میگه مهندس شیمی
میگم برای من جای خوشوقتیه که در کنار یک فرد باسوادی مثل شما نشستم
منم از شیمی خیلی خوشم میومد
میگه پس چرا آخوند شدی؟
میگم من آدم کنجکاوی هستم از درسهایی مثل شیمی فیزیک و بینش خوشم میاد
میگه شیمی و فیزیک چه ربطی به بینش داره میگم
همشون میخوان جهان را به ما بشناسونن اما هریک از منظر خودشون
بعد از چند مساله شیمی چیزایی ازش میپرسم
و بعد هم ازش میخوام هر مطلب جالب علمی از شیمی که بلده بگه
او هم نکاتی میگه
بهش میگم صبر کن میخوام بنویسم
خوشش میاد ، مردم کیف میکنن ببینن اونا رو ادم حسابی حساب کردی
مثل سخنرانها مطالبو میگه و من هم می نویسم
حالا که بهش نزدیک شدم میگم
من درباره موسیقی چیزایی شنیدم که از لحاظ علمی مضره شما هم تایید میکنید
و این باب یک گفتگوی دینی با زرورق علمی است
توفیق من در این بحث بستگی به میزان دانایی های من داره
ولی کلا طوری حرف نمیزنم که احساس کنه میخوام چیزی رو بهش تحمیل کنم
یعنی اصل گفتگو را حفظ میکنم
چه اینکه با تمام وجودم باور دارم : انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر
اگر از این ارتباط همین اندازه نتیجه گرفته باشم که فکر نکنه آخوندها آدمهای خشک و تک بعدی هستن برام کافیه
والله الموفق

با سلام

روش هایی که جناب حامد پبشنهاد می فرمایند در اصطلاح روانشناسی یا تکنیک های روابط اجتماعی به nlp معروف است. Nlp مخفف یک اصطلاح است که معنای فارسی آن "برنامه ریزی عصبی و کلامی" نام دارد. اساس این تکنیک بر روی یک اصل استوار است:
"تو را دوست دارم، چون شبیه من هستی."
به همه دوستان پیشنهاد می کنم کتابهایی که در این راستا در بازار موجود است را بخوانند. بحث در جزئیات آن اندکی برای من وقت گیر است ولی ظاهراً جناب حامد دارند همین اصول را تشریح میکنند.
این روش میگوید هرگاه اعضای یک مجموعه با هم یک سیستم منظم تشکیل دهند پس از مدتی اگر یکی از اعضا اندک تغییری درخود ایجاد کند دیگر اعضا هم در خود تغییری ایجاد می کنند که سیستم باز به تعادل مجدد برسد. این تغییر نباید محسوس باشد و باید به گونه ای هنرمندانه انتخاب شود که سایر اعضا آن را در ضمیر ناخودآگاه خویش حس کنند وگرنه اصل "تو را دوستا دارم چون شبیه من هستی" رعایت نشده و فورا موضع میگیرند.
در این روش شما ابتدا خود را با گفتار، تن صدا، احساسات، نظریات، حتی وضعیت نشستن، ... او هماهنگ می کنید. اگر اندکی تن صدا یا وضعیت نشستن خود را تغییر دادید و او هم بلافاصله ناخوداگاه تغییر حالت داد معلوم میشود که وقتش شده که حرف اصلی خود را بزنید وگرنه باز به مرحله هماهنگ سازی برمیگردید.
بسیار تمرین میخواهد به این سادگی ها نیست.

aminjet;309931 نوشت:
"تو را دوست دارم، چون شبیه من هستی."

سلام
این اصل آیا مبنای دینی دارد ؟
آیا انسان مومن می تواند نوعی ارتباط عاطفی حال به هر انگیزه قابل قبولی با فرد غیر مومن داشته باشد؟ آیا وجه اشتراکی بین خود و دیگران می یابیم ؟
شاید در فضای فکری داخل که فکر می کنم تا حدی متکبرانه شده پاسخ این سوال سخت به نظر می رسد اما اگر در لس آنجلس یا پاریس بعنوان یک مسلمان متعهد زندگی می کردیم راحت تر جواب می دادیم
خوب است ببینیم پیام اور این دین در این خصوص چگونه بوده است
[سوره التوبة (9): آيات 128 تا 129]
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (129)
ترجمه:
128- رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.
129- اگر آنها روى (از حق) بگردانند (نگران مباش) بگو خداوند مرا كفايت مى‏كند هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
طه (1) ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ (2)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- طه.
2- ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى
فکر می کنم این آیات به اندازه کافی گویا باشد
ما بایدبرای هدایت و تعالی انسانها دلسوز باشیم و خود را به رنج بیفکنیم چون انها هم مثل ما دارای گوهر انسانی هستند و می توانند به کمالات انسانی تعالی پیدا کنند
مشکل ما دوچیز است :
1- نمی دانیم و نمی بینیم که دنیا و مادیگرایی ( فکری یا عملیش ) چاه است
2- نمی دانیم انسانها در این چاه سوزان استعدادشان از بین می رود
وگرنه مانند انبیاء و اولیاء برای نجاتشان خود را به رنج می انداختیم همچنانکه برای نجات کسی که در چاه اینجایی افتاد به تکاپو می افتیم
والله الموفق

حامد;309934 نوشت:
سلام این اصل آیا مبنای دینی دارد ؟

این اصل یک اصل روانشناسی است که انسان ها آن را مبنای پاسخ مثبت دادن یا منفی داد به درخواست ها قرار می دهند. اگر کسی این اصل را به کار برد می تواند جواب مثبت را از طرف مقابل بگیرد. استفاده مادی و ابزاری از این اصل در تبلیغات برای فروش کالاهای مرغوب و نامرغوب به مشتری و ایجاد اشتیاق در مشتری برای خرید کالا زیاد می شود.
از هر وسیله هم میتوان استفاده مثبت کرد و هم منفی. با شناخت این اصل روانشناسی در انسان و به کارگیری صحیح ان می توان نظر شخص را به سمت موضوع مورد نظر جلب کرد. البته باز هم می گویم استفاده از این شیوه تمرین می خواهد.
پیشنهاد میشود کارگاه های روابط اجتماعی برگذارشود که شرکت کنندگان به مدت یک هفته کامل در اردو به صورت اجرای تئاترهایی که بازیگرانشان خودشان هستند تکنیک های این شیوه را تمرین کنند. کارگاه هایی برای استفاده از این شیوه در موارد دیگر موجود است ولی در زمینه علوم دینی باید برای همین علوم بروزرسانی شود. بعد از تمرین خلاقیت خود فرد به حدی می رسد که برای هر موضوع جدید به طور انی بهترین تکنیک را در همان لحظه ابداع کرده و به کار می برد.

با سلام خدمت دوستان:Gol:
من فکر می کنم در مورد افراد غیرمذهبی بهتره که اول نسبت به خویشاوندان و ارحام غیرمذهبی خودمان ارتباط موثر برقرار کنیم و از طریق محبت و همدلی خودمان را به آنها نزدیک کنیم تا بعد بتونیم تاثیر مثبت عقیدتی روی آنها داشته باشیم
چون این ارتباط عاطفی خیلی زودتر به وجود میاد و با توجه به پیشینه مشترک و شناخت بیشتر از روحیات طرف مقابل و احترام متقابل، درک بیشتری هم حاصل میشه و به نتیجه مطلوب می رسیم.
من فکر می کنم در مورد اقوام ارتباط موثر میتونه استمرار بیشتری هم داشته باشه و به همین دلیل درصد موفقیت این نوع روابط بالاست.
ببخشید که صحبتم از موضوع تاپیک منحرف شد فقط می خواستم به دوستانی که می گن باید توی جامعه افراد غیر مذهبی را پیدا کنیم و خودمان را به آنها نزدیک کنیم بگم که این روش به نظر من خیلی جوابگو نیست و تغییر خاصی را نمی شه با حداقل ارتباط توی مثلا مترو یا اتوبوس یا کوچه و خیابان ایجاد کرد. و بیشتر حالت نمایشی پیدا می کنه و همچنین حس بدی به طرف مقابل دست می ده و احتمال میده که شما می خواهید تحمیل عقیده بکنید! و به همین خاطر ممکنه که حتی بهتون بی احترامی بشه.
به نظرم بهتره توی جامعه فقط یک برخورد مناسب و شایسته با افراد غیرمذهبی داشته باشیم و کسی را از خودمان پست تر نبینیم و ووو تا لااقل باعث دین زدگی افراد نباشیم. فکر نمی کنم بیشتر از این تو اماکن عمومی بشه کار خاصی انجام داد.

با سلام مجدد
من بیشتر با حنانه موافقم ولی فکر کنم هدف اصلی حامد این باشه که: وقتی در دنیای امروز ما غربی ها اطاقهای فکر می زارند و تفکر می کنند که چطور و با چه ترفندهایی همه را مثل خودشون کنند. پس ما هم چاره ای نداریم جز آنکه با ترفندهای اونها مقابله کنیم... و ما هم با اسلحه ای مثل اسلحه اونها با همون قدرت به میدان بریم... اگر در برخورد با یک شخص غریبه و تازه آشنا غرور و همینطور ترس رو کاملا کنار بگذاریم فکر کنم خیلی از مشکلات حل بشه... من یک روز داشتم در خیابان راه می رفتم... در تهران تقاطع خیابان پیروزی و بلوار ابوذر تاکسی ها منتظر مسافر هستند... یک دفعه یک روحانی داخل یکی از تاکسی ها شد... چند ثانیه بعد راننده تاکسی بصورتی خیلی خشمگین از تاکسی پیاده شد و اومد کنار در تاکسی ای که روحانی سوار شده بود و در رو باز کرد و داد زد گفت: "گمشو برو بیرون" منو می گی؟ شکه شدم که چرا اینکار رو کرد؟! خب مشخصه دل خیلی هاشون از اینها پُره و اطلاعاتشون هم کمه و کسی نیست راهنماییشون کنه... بعد این روحانی از تاکسی سریع اومد بیرون... و سپس راننده اون تاکسی از عصبانیت با ماشین خالی رفت... حالا در این حین اون روحانی خودکار و قلم برداشت که شماره اون ماشین رو یادداشت کنه!!! اون راننده هم در آینه دید و دنده عقب زد و برگشت و اومد بیرون و گفت: "چیه می خوای یادداشت کنی، هر غلطی که دلت می خواد بکن و ... " و بعد دوباره رفت...

حالا که با خودم فکر می کنم می بینم اگر اون روحانی ایمانش به خداوند کمی قویتر بود و غرورش در حد صفر بود و ترسش در حد صفر بود... اینکار رو باید می کرد: از اتومبیل اون فرد پیاده نمی شد و با اصرار می گفت: مشکل شما با روحانیون چیه؟ و تا زمانی که من این مشکل رو نفهمم و جواب شما رو ندم از این اتومبیل بیرون نمیام و شما هرکاری دلت می خواد میتونی انجام بدی... یا اون راننده می رفت در ماشین می نشست و شکایت هاشو تحویل اون روحانی می داد و اون روحانی هم با منطق جوابشو درست می داد و قانع می شد و یا اینکه اون راننده با طرز وحشیانه ای اون روحانی رو پرت می کرد توی خیابون و همون پرت شدن هم دلیلی بر مظلومیت اون روحانی نزد بینندگان و اون راننده می شد و اون راننده تا ابد عذاب می کشید و یک روزی سعی می کرد بره و در مورد شکایتش تحقیق کنه و مشکلش با روحانیون و اسلام حل بشه...

ماه نورد;310168 نوشت:
چند ثانیه بعد راننده تاکسی بصورتی خیلی خشمگین از تاکسی پیاده شد و اومد کنار در تاکسی ای که روحانی سوار شده بود و در رو باز کرد و داد زد گفت: "گمشو برو بیرون" منو می گی؟

سلام
بنده فکر میکنم بین راننده و آن روحانی بحثی پیش اومده و راننده اون رفتار رو باهاش کرده . ظاهرا روحانی در بدو ورودش به تاکسی جمله یا کلمه ای گفته که راننده به خودش گرفته و عصبانی شده . لذا مساله برخورد بی مقدمه فردی با روحانی نبوده است
والله الموفق

حامد;310193 نوشت:
سلام
بنده فکر میکنم بین راننده و آن روحانی بحثی پیش اومده و راننده اون رفتار رو باهاش کرده . ظاهرا روحانی در بدو ورودش به تاکسی جمله یا کلمه ای گفته که راننده به خودش گرفته و عصبانی شده . لذا مساله برخورد بی مقدمه فردی با روحانی نبوده است
والله الموفق

با سلام

من بخاطر مشکلی خیلی حافظم ضعیف هست. این قضیه مربوط هست به حدود ده سال پیش یا بیشتر... ولی تا اونجایی که یادم هست فکر کنم راننده هنوز وارد اتومبیل نشده بود و این مسافر اولین مسافر این راننده بود و کسی در اتومبیل نبود... فکر کنم فقط با دیدن قیافه ایشون اینکار رو کرد... نمیدونم زیاد یادم نیست ولی شاید هم همون حالتی که شما حدس می زنین باشه... دقیقا یادم نیست... ولی کلن منظور بنده این بود که اون چیزهایی که قرمز کردم به نظر من در ایجاد ارتباط اولیه با یک غیر مسلمان غریبه خیلی مهمه... با این روش دیگه لازم نیست که از تکنیکهای روانشناسی استفاده کنیم... {فقط کافیه که یک مسلمان کامل باشیم} همین که غرورمون رو میشکنیم و مظلومیت زیادمون و همینطور جرأت زیادمون (که ناشی از ایمان بالای مسلمانهای واقعی هست) رو به نمایش می گزاریم. میشه در کمتر از 5 دقیقه اعتماد مخاطب رو جلب کرد...

خداوند در قرآن کریم می فرمایند: ما در هر سختی ای آسانی قرار دادیم (جاش رو در قران نمی دونم کجا بود، منظور اینکه برو به آغوش سختی و خداوند سپس آسانی رو بهت هدیه خواهد داد...

در مورد مطلبی که ماه نورد نوشتن من هم با برخورد بدون ترس و بدون غرور موافقم البته در مورد مثالی که زدید مصداق داره یعنی وقتی که برخوردی پیش میاد کاملا قبول دارم که بهتر هست که به گونه ای که گفتین عمل بشه ولی منظور اینجانب بیشتر افراد گنه کار جامعه که به طور عموم باهاشون برخورد روزمره داریم هست که نمیشه آنها را با یک برخورد که از جانب خود ما هم صورت گرفته هدایت کرد چون بیشتر حالت تحمیلی پیدا می کنه حتی اگه با محبت و همدلی یا شوخی و ووو باشه. فقط باید باهاشون یک برخورد درست و شایسته شخصیت یک انسان رخ بده که دین زدگی ایجاد نشه و جذابیتی ایجاد بشه تا خود این افراد کم کم نظرشون نسبت به قشر مذهبی و دین مدار تغییر کنه تا زمینه ای فراهم بشه که این افراد خودشان جذب دین بشن و تازه اونجاست که مسئولیت افراد مذهبی آغاز میشه به طور مثال ایجاد موسسات مختلف فرهنگی و غیره و کارهایی که نیاز به اتاق فکر دارن و البته سرمایه گذاری افراد مومن و خیر در این زمینه تا بشه گامهای موثر فرهنگی در این زمینه برداشت

حنانه م;310211 نوشت:
در مورد مطلبی که ماه نورد نوشتن من هم با برخورد بدون ترس و بدون غرور موافقم البته در مورد مثالی که زدید مصداق داره یعنی وقتی که برخوردی پیش میاد کاملا قبول دارم که بهتر هست که به گونه ای که گفتین عمل بشه ولی منظور اینجانب بیشتر افراد گنه کار جامعه که به طور عموم باهاشون برخورد روزمره داریم هست که نمیشه آنها را با یک برخورد که از جانب خود ما هم صورت گرفته هدایت کرد چون بیشتر حالت تحمیلی پیدا می کنه حتی اگه با محبت و همدلی یا شوخی و ووو باشه. فقط باید باهاشون یک برخورد درست و شایسته شخصیت یک انسان رخ بده که دین زدگی ایجاد نشه و جذابیتی ایجاد بشه تا خود این افراد کم کم نظرشون نسبت به قشر مذهبی و دین مدار تغییر کنه تا زمینه ای فراهم بشه که این افراد خودشان جذب دین بشن و تازه اونجاست که مسئولیت افراد مذهبی آغاز میشه به طور مثال ایجاد موسسات مختلف فرهنگی و غیره و کارهایی که نیاز به اتاق فکر دارن و البته سرمایه گذاری افراد مومن و خیر در این زمینه تا بشه گامهای موثر فرهنگی در این زمینه برداشت

با سلام
بله درسته در این موردی که شما فرمودید هم بنده در صفحه اول این بحث توضیح داده بودم که در لینک زیر می تونید بخونید:

http://www.askdin.com/post309761-20.html

نقل قول:
سلام
مثال : جوان کم سن و سالی را می بینم که کنار خیابان ایستاده و در حال نگاه به دختران در حال گذر است به او نزدیک می شوم
در مجموع وضعیت او دقیق می شوم تا بهانه ای برای آغاز سخن در آن بیابم .
دقت که میکنم میبینم بدن خوش فرمی دارد ظاهرا اهل ورزش پرورش اندام باشد . این بهانه خوبی است
نوعی نشاط مصنوعی در خودم ایجاد می کنم و به او نزدیکتر می شوم
وقتی به او میرسم می گویم
سلام داداش
به من نگاه می کند و چون وضعیت من متفاوت است جواب با حالی نمی دهد
میگم :
این دور و برا یک کلوپ پرورش اندام خوب سراغ نداری
میگه
چطور مگه
میگم
میبینم خودت این کاره ای بدن خوش فرمی داری حتما تو یک باشگاه خوب عضو هستی
از اینجا کمی نرمش در کلامش شروع میشه
آره آره من تو فلان کلوپ عضو هستم
خوب چطوره
از این به بعد از جزئیاتی میپرسم که هرچه بیشتر باعث ارتباط کلامی ما بشه و در این میان هم از تعریف و تمجید او کم نمی ذارم تا حسابی باهام اخت بشه
رابطه که درست شد ازش میپرسم
خوب حالا اینجا داری چیکار میکنی
میگه هیچی منتظر یکی از دوستام هستم
میگم خوب مواظب این خواهرا هم باش کسی بهشون نیگاه چپ نکنه ها
یکوقتی لوتی هایی مثل تو ، تو محله ها پاسبان ناموس مردم بودن
اون هم کمی از حرف من منفعل میشه اما تا اندازه ای مطلب رو میگیره
شاید برای او کافی باشه اما باز هم جاش هست چند جمله دیگه بگیم
البته اگه دوست داشتیم
والله الموفق

در مورد لینک ماه نورد مطلبتون درسته فقط در مورد جریانی که ضمیمه کردم و جناب حامد اشاره داشتند به نظرم در ظاهر رابطه در ابتدا ممکنه صمیمیتی به وجود بیاد که مثلا در همون حد ایجاد یک ارتباط اجتماعی مثبت با افراد غیر مذهبی میتونه موثر باشه ولی به نظرم فقط میشه در این رابطه آدرس آن باشگاه پرورش اندام را از آن جوان بگیرید و ممکنه اون جوان هم با توجه به چهره مذهبی شما براش جالب باشه که اشخاصی مانند شما هم میتونن جذاب باشن و تا همین جا به نظر اینجانب ماموریت شما برای هدایت ایشان پایان یافته چون اگر در رابطه با لوتی گری و مراقبت از ناموس حرف پیش بیارید ممکنه اون جوان گنهکار خیلی راحت برگرده و به شما بگه هیچ ارتباطی به شما نداره که مثلا من چی کار می کنم(تازه این بهترین حالتشه ممکنه وضعیت از این بدتر هم بشه مثلا برخورد فیزیکی ) و اون صمیمیتی هم که در ابتدای رابطه با زحمت ایجاد شده به راحتی تبدیل به نفرت بشه چون به نظر آن فرد شما نمایشی را بازی کردید برای اینکه حرف خودتون را به کرسی بنشونید و دارید تحمیل عقیده می کنید. البته جسارت نشه که من اینطور نوشتم فکر می کنم باید با توجه به زمانه ای که در آن قرار داریم عملکرد مناسبی داشته باشیم که مورد اهانت افراد هم واقع نشیم.:ok:

با سلام

یکی دیگه از روشها هم این هست که شما سعی کنید اگر اطرافیانتون خوب هستند شما بهتر باشید... تا مخاطبت تون در آینده و در قضاوتهاش به یاد کارهای شما بیوفته و با خودش بگه "کدوم آدمی همچین کاری می کرد؟!" پس احتمالا اینها دینشون و راه شون حقه که اینقدر مهربون و کامل هستند...

یک مثال براتون می زنم: مثلا: حامد روز تولدش هست... همه در روز تولدش بهش تبریک می گن ولی شما مثل همه نباشید شما خودتون رو جوری تربیت کنید که بهترین باشید خیلی بهتر از همه... چطوری؟ اینطوری: دقت کنید که روز تولد حامد دقیقا چه زمانی هست... و یادتون باشه که یک ماه قبل از روز تولد حامد بهشون تولدشون رو تبریک بگید و براشون کادویی بخرید که واقعا به اون نیاز دارن و واقعا با اون شاد میشن... یا مثلا: خیلی از افراد دوست دارن که شنیده بشن... یعنی بهشون توجه بشه... سعی کنید در مورد شنونده بودن در حد کمال باشید... وقتی کسی داره باهاتون حرف میزنه در و دیوار رو نگاه نکنید و به گوینده دقت کنید و با لبخندی ملایم (از اونها که باعث برق چشم میشه) حرفشون رو تائید کنید (البته اگر با عقایت شما مخالف نیست) این کمال توجه و محبتی که در شما می بینه در هیچ کس ندیده... این آدم اگر سنگ هم باشه یک روزی به یاد شما می افته و بطرف راه شما کشیده میشه و وقتی کشیده شد دیگه خودش بصورت خودکار میره و تحقیق رو شروع می کنه و سپس خودش به حقانیت عقیده شما ایمان پیدا می کنه و لازم نیست عقیده خودتون رو به زور بهش تحمیل کنید...

در هر کاری حد کمال اونو انتخاب کنید اونوقت ببینید چه فاجعه ای میشه...

با سلام

یا مثلا موقع نماز که میشه می بینه همکارش یا همکلاسیش که خیلی مهربونه... هر روز دقیقا سر الله اکبر می پره بیرون... تا مدتی مسخره می کنه که بابا این خیلی باهاله دقیقا سر الله اکبر می پره بیرون مثل روبات انگار دستشویی داره... ولی بعد از مدتی می بینین که اون هم سر الله اکبر به یک بهانه ای میاد بیرون که شما رو نگاه کنه... و بعد از مدتی هم...... :hamdel:

با سلام

خیلی مواقع امر به معروف و نهی از منکر بهتره که سکوت باشه...

مثل جعبه ای که به کسی نشون نمیدی ولی اون تحریک میشه که ببینه توش چیه...

امروزه خیلی ها به ریا حساس هستند...

دیدید اونهایی رو که یک نماز می خوان بخونن تا ده تا کوچه اونطرف تر هم می فهمند؟ شاید نیتشون خیره ولی شاید امروز اینکار کاربردی نداشته باشه... یعنی به زور چیزی رو به کسی تحمیل کردن...

شاید امروز بهتر باشه کاری کنید که نفهمند، تا این تلاش شما در جهت پنهان کردن اینکار باعث بشه اونها تحریک بشن که ببینن چیکار می کنین... و پس از مدتی نا خود آگاه متوجه میشن که شما اینکار رو فقط برای خدا انجام می دید نه برای نمایش به این و اون و به این موضوع پی می برن که در دین اسلام همه هم اونطور که اینها می بینن نیستند و هر کسی با فرد دیگه فرق داره و نباید گناه فردی رو به گردن دیگری بندازن...

آقا فرض می کنیم فلان آیت الله کافر شد... مگر این آیت الله اسلام رو خریده؟ یعنی اگر ایشون کافر شد ما باید اسلام رو ببوسیم بزاریم کنار؟!

اینجور کارهایی که بنده بهتون یاد دادم به مخاطب یاد می ده که همه هم در اسلام اونجور که اون فکر می کنه بد نیستند و یک پاذزهری بهش تزریق می کنید که پایه اون رو در اسلام تضمین می کنه...

حامد;309934 نوشت:
مشکل ما دوچیز است : 1- نمی دانیم و نمی بینیم که دنیا و مادیگرایی ( فکری یا عملیش ) چاه است 2- نمی دانیم انسانها در این چاه سوزان استعدادشان از بین می رود وگرنه مانند انبیاء و اولیاء برای نجاتشان خود را به رنج می انداختیم همچنانکه برای نجات کسی که در چاه اینجایی افتاد به تکاپو می افتیم
همه ی اینا درست ولی اخه اکثر این ادما اصلا نمیخوان عوض شن بعدم تا یه چیز بهشون میگی بهشون بر میخوره!
مثلا من یکی از دوستام هست که همه ی کارهای دینیش رو انجام میده ولی حجابش داغونه!(روز به روزم بهتر از دیروز!!!!) با کلی ترس و لرز که مبادا بهش بر نخوره و کلی فکر کردن به جمله بندی هام و (یه کم هم توکل) شروع کردم باهاش حرف زدن!
جدا از اینکه دیدم دیدش به حجاب (به خاطر شیوه ی بسیار غلط تبلیغاتی که به نفع حجاب میشه!!!!-مثلا!-) خیلی خرابه ته تهش گفت میخواد تا جوونه جوونی کنه!!!!.....
خب من به این ادم چی بگم اخه!!!

(البته جواب داشتم براش که تو پیری توبه سخته و از کجا معلوم به پیری برسی و....ولی گفتم ، انقدر دیدش رو این جور حرفا به حجاب خراب کرده بود که دیدم نمیشه ادامه داد!!البته خیلی تو جواب اینام میگن خدا بیکار نیست مارو عذاب کنه خیلی مهربونه!!!!!!!-دیگه از اون حرفاست!)
تو دوستام اینطوری زیاده!!!
خیلی ام دلم براشون میسوزه ولی....(ولی تنها کاری که میتونم براشون بکنم انگار فقط دعاست!!!یا بهتر بگم روش دیگه ای غیر اونی که توضیح دادم بلد نیستم!):Ghamgin:

hoorshid;310230 نوشت:
همه ی اینا درست ولی اخه اکثر این ادما اصلا نمیخوان عوض شن بعدم تا یه چیز بهشون میگی بهشون بر میخوره!
مثلا من یکی از دوستام هست که همه ی کارهای دینیش رو انجام میده ولی حجابش داغونه!(روز به روزم بهتر از دیروز!!!!) با کلی ترس و لرز که مبادا بهش بر نخوره و کلی فکر کردن به جمله بندی هام و (یه کم هم توکل) شروع کردم باهاش حرف زدن!
جدا از اینکه دیدم دیدش به حجاب (به خاطر شیوه ی بسیار غلط تبلیغاتی که به نفع حجاب میشه!!!!-مثلا!-) خیلی خرابه ته تهش گفت میخواد تا جوونه جوونی کنه!!!!.....
خب من به این ادم چی بگم اخه!!!

(البته جواب داشتم براش که تو پیری توبه سخته و از کجا معلوم به پیری برسی و....ولی گفتم ، انقدر دیدش رو این جور حرفا به حجاب خراب کرده بود که دیدم نمیشه ادامه داد!!البته خیلی تو جواب اینام میگن خا بیکار نیست مارو عذاب کنه خیلی مهربونه!!!!!!!-دیگه از اون حرفاست!)
تو دوستام اینطوری زیاده!!!
خیلی ام دلم براشون میسوزه ولی....(ولی تنها کاری که میتونم براشون بکنم انگار فقط دعاست!!!یا بهتر بگم روش دیگه ای غیر اونی که توضیح دادم بلد نیستم!):Ghamgin:

با سلام

به نظر بنده اگر شما هم خودتون خانم تشریف دارید...

(1) حجابتون رو جلوی ایشون درست کنین تا ببینن حجاب درست یعنی چه (منظورم این نیست که شورش رو در بیارید... منظورم این هست که حجابتون رو همونطوری کنید که در قرآن {اسلام شیعه} گفته... نه کم و نه بیش)

(2) سپس تلاش کنین تا تمام پستهای من (در بالا) و زیر پستهاش رو بخونین و اجرا کنید تا هم خودتون لذت ببرید هم اونها رو به فکر فرو ببرین...

(3) در مرحله سوم هم وقتی دیدین به اندازه کافی عاشقتون شد، یک مقاله ای که از نظر منطقی و علمی ثابت می کنه که حجاب باید حتما در زندگی یک فرد باشه رو بصورت غیر مستقیم بهش بخونانین :khandeh!:

hoorshid;310230 نوشت:
همه ی اینا درست ولی اخه اکثر این ادما اصلا نمیخوان عوض شن بعدم تا یه چیز بهشون میگی بهشون بر میخوره! مثلا من یکی از دوستام هست که همه ی کارهای دینیش رو انجام میده ولی حجابش داغونه!(روز به روزم بهتر از دیروز!!!!) با کلی ترس و لرز که مبادا بهش بر نخوره و کلی فکر کردن به جمله بندی هام و (یه کم هم توکل) شروع کردم باهاش حرف زدن! جدا از اینکه دیدم دیدش به حجاب (به خاطر شیوه ی بسیار غلط تبلیغاتی که به نفع حجاب میشه!!!!-مثلا!-) خیلی خرابه ته تهش گفت میخواد تا جوونه جوونی کنه!!!!..... خب من به این ادم چی بگم اخه!!! (البته جواب داشتم براش که تو پیری توبه سخته و از کجا معلوم به پیری برسی و....ولی گفتم ، انقدر دیدش رو این جور حرفا به حجاب خراب کرده بود که دیدم نمیشه ادامه داد!!البته خیلی تو جواب اینام میگن خا بیکار نیست مارو عذاب کنه خیلی مهربونه!!!!!!!-دیگه از اون حرفاست!) تو دوستام اینطوری زیاده!!! خیلی ام دلم براشون میسوزه ولی....(ولی تنها کاری که میتونم براشون بکنم انگار فقط دعاست!!!یا بهتر بگم روش دیگه ای غیر اونی که توضیح دادم بلد نیستم!)

سلام
حساسیت زایی
یکی از روشهایی قرآنی در جذب افراد و ترغیب آنها به امور دینی حساسیت زایی است . یعنی برای فرد یک حساسیتی ایجاد کنیم یک سوزی یک دغدغه ای
روش قرآن کریم در این خصوص بیشتر مبتنی بر یادآوری معاد و عواقب اعمال است
این کار باعث ایجاد دغدغه در مورد رفتارها و اعمال می شود
اما ممکن است ما نتوانیم از همان ابتدا برای فرد از این روش استفاده کنیم لذا باید اورا از راه دوره ببریم .
ما باید ببینیم علاقه مندیهای مذهبی فرد چیست . روی این علاقمندیها فکر کنیم و ببینیم طرح چه مباحثی در این خصوص باعث رغبت فرد به پیگیری و مطالعه می شود .
این کار در حقیقت ایجاد یک نوع بیداری مذهبی و رفع غفلت و شاید ایجاد نشاط معنوی است . وقتی فرد تا اندازه ای در این فضا گرم شد میتوان نان اهداف اصلی را چسباند .
ممکن است یک فرد غافل به یک زیارتگاهی علاقه داشته باشد . از او بخواهید با هم به آنجا بروید . زمینه ها را فراهم کنید تا این زیارت واقعا تاثیر گذار بشود . در همان لحظات حزن و اندوه یا حال معنوی طرف باید با بیانی نرم و مهربان اورا به یاد آن ضعف عملیش انداخت . نتیجه حاصله هر اندازه که باشد خوب است .
والله الموفق

حنانه م;310214 نوشت:
در مورد لینک ماه نورد مطلبتون درسته فقط در مورد جریانی که ضمیمه کردم و جناب حامد اشاره داشتند به نظرم در ظاهر رابطه در ابتدا ممکنه صمیمیتی به وجود بیاد که مثلا در همون حد ایجاد یک ارتباط اجتماعی مثبت با افراد غیر مذهبی میتونه موثر باشه ولی به نظرم فقط میشه در این رابطه آدرس آن باشگاه پرورش اندام را از آن جوان بگیرید و ممکنه اون جوان هم با توجه به چهره مذهبی شما براش جالب باشه که اشخاصی مانند شما هم میتونن جذاب باشن و تا همین جا به نظر اینجانب ماموریت شما برای هدایت ایشان پایان یافته چون اگر در رابطه با لوتی گری و مراقبت از ناموس حرف پیش بیارید ممکنه اون جوان گنهکار خیلی راحت برگرده و به شما بگه هیچ ارتباطی به شما نداره که مثلا من چی کار می کنم(تازه این بهترین حالتشه ممکنه وضعیت از این بدتر هم بشه مثلا برخورد فیزیکی ) و اون صمیمیتی هم که در ابتدای رابطه با زحمت ایجاد شده به راحتی تبدیل به نفرت بشه چون به نظر آن فرد شما نمایشی را بازی کردید برای اینکه حرف خودتون را به کرسی بنشونید و دارید تحمیل عقیده می کنید. البته جسارت نشه که من اینطور نوشتم فکر می کنم باید با توجه به زمانه ای که در آن قرار داریم عملکرد مناسبی داشته باشیم که مورد اهانت افراد هم واقع نشیم

سلام
مطلب شما درسته ممکنه تشخیص بدیم همین اندازه ارتباط کافیه یا تشخیص بدیم خیلی جلوتر هم میتونیم بریم
والله الموفق

می خواستم به ماه نورد عزیز بگم همه مثالها درست اما در مورد نماز می شه ریا نکرد ولی زیبایی نماز را به نمایش گذاشت همانطور که توصیه شده با بهترین لباس و عطر و برای خانمها زیورآلات هم که مستحبه و نظافت و آراستگی به هنگام حضور در مساجد که در قرآن هم به آن اشاره شده در آیه ای قریب به این مضمون که زینتهایتان را با خودتان به مساجد ببرید که خودش نوعی تبلیغ به حساب میاد . به نظرم ریا بیشتر باید بین افراد مذهبی رعایت بشه . چون لازم نیست انجا خوبیهای خودمان را به رخ خوبها بکشیم. ولی بعضی اوقات لازم هست زیباییهای نماز و همچنین جماعت را با هنر خودمان آمیخته کنیم مثلا آراستگی ، یا صوت زیبا البته نه به صورت تصنعی یعنی واقعا برای خدا و برای هدایت فرد تارک الصلاه ( به طور مثال با صورت آراسته و لباس تمیز و خوشبو و برای خانمها با چادر زیبایی که جذابیتش را بیشتر می کنه میشه تو جمع خانمها ظاهر شد و در جایی که اهل نماز نیستند با زیبایی بگید که من با اجازتون نماز می خونم و خدمتتون می رسم.)
و در مورد هورشید عزیز هم به نظرم تو هیچ شرایطی اشاره مستقیم به حجاب نداشته باشید در قبال دوستان یا اقوامتون . باید با محبت نظر آنها را نسبت به دین جلب کرد. نسبت به نکاتی از دین که اون هم معتقده و علاقمنده باهاش صحبت کنید و سعی کنید تو مشکلاتی که براش پیش میاد بهش کمک کنید . کمک فکری یا مالی . خودتون را باهاش همتراز کنید که احساس نکنه می خواهید نظرتون را بهش تحمیل کنید . بعد با کمی صبر و به مرور زمان و صد البته به لطف خدا اون خودش به شما جذب میشه و به علت صمیمیتی که بینتون بیشتر بوجود اومده مثلا علت حجاب شما را می پرسه مثلا میگه چرا خودت را محصور کردی و زیبایی خودت را پنهان کردی خدا انقدر هم سخت نمی گیره بعد شما وقتش رسیده که بگی که مثلا حجاب هم مثل بقیه دستورات دینی در قرآن بهش اشاره شده و من به عشق خدا و به عشق حضرت زهرا و برای راضی نگهداشتن قلب آقا امام زمان این کار را می کنم . مطمئنم که شما هم عاشقی ...:Mohabbat::Kaf:

سلام
آنچه همه دوستان شرکت کننده در این بحث قبول دارند اینه که :
در قبال دور شدن افرد و شکاف اجتماعی و از دست رفتن جوانها نباید دست روی دست گذاشت و نشست و نظاره گر شد حتی اگر نظاره گر اشکباری هم که باشیم فایده چندانی ندارد باید به میدان آمد
والله الموفق

سلام

یکی از ویژگیهای بسیار موثر در ایجاد ارتباط فروتنی و تواضع است . تواضع همانطور که روایت هم فرموده خصلتی محبوب در نزد همگان است . همه فرد متواضع را دوست دارند .
خدای تعالی در فرمان به موسی ع و هارون ع برای رفتن به نزد فرعون می فرماید :
و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی
با او به نرمی سخن گویید شاید متذکر شود یا ترسی بر جانش بنشیند
برعکس روش عادی که خیلی از ما در ارتباط با افراد متخلف بکار می بریم باید بیان و رفتار نرم و متواضعانه باشد . این کار از آسیبهای احتمالی هم جلوگیری می کند چه اینکه برخورد فیزیکی متخلف وقتی است که آمر به معروف بصورت تهاجمی با او مواجه می شود
والله الموفق

سلام
یک داستان کوتاه که نوشته ذهن کند بنده است به دوستان تقدیم می کنم که حاوی پیامهای قبلی حقیر است
زینب دختر متین و با وقاری بود . او این خصیصه را از پدرش به ارث برده بود . پدرش آهنگری داشت اما بخاطر کهولت سن دیگر قادر نبود خودش کار کند . شاگردی داشت که شریکش شده بود لذا عایدات او کم بود . این اواخر مادر زینب نیز بیمار شده و هزینه های سنگینی را به خانواده سه نفره آنان تحمیل می کرد . زینب تنها فرزند این خانواده بود . پدرش می گفت ما بچه دار نمی شدیم تا اینکه به عتبات رفتیم روزی جلوی حرم امیرا لمومنین دلم شکست . گفتم آقاجان اگر به دعای شما خدا به من فرزندی بدهد اورا به نام فرزندان شما می نامم . و چیزی نگذشت که نیره حامله شد و خدا دختری به ما داد ما هم اورا به نام دختر باعظمت حضرت امیر مومنان زینب نامیدیم . زینب در حال گذراندن دوره پرستاری بود . او گرچه در محیط دانشگاه فعالیت چندانی نداشت اما هیچگاه تحت تاثیر بعضی افکار و جریانات نیز قرار نگرفته بود . درس زینب خوب بود چهره اش هم همینطور . این دو ویژگی بهانه خیلی ها برای نزدیک شدن به او بود اما او به کسی راه نمی داد . لذا پسرها زینب را دژ تسخیرناپذیر می نامیدند . متانت او کمی فراتر از متانت یک زن بود در چهره او ابهتی نهفته بود که نمی گذاشت کسی به او با نیت بد نزدیک شود .
هزینه های دانشگاه بعلاوه هزینه های درمان مادر ، زینب را به جستجوی یک کار پاره وقت واداشت . یکی از دوستان دانشگاهی به زینب خبر داد که یک خانواده ، نیازمند به یک پرستار جوان هستند . زینب هم خیلی زود آدرس را از او گرفت و به آنجا مراجعه کرد . آدرس محل در شمال شهربود جایی که خانه های ویلایی بزرگ خودنمایی می کردند . وقتی زینب به در خانه رسید از درونش تردیدی آشکار شد . می خواست برگردد اما ندایی از درون اورا به ادامه کار تشویق می کرد . وقتی زنگ را بصدا درآورد تقریبا نمی دانست چگونه این کار را کرده است مثل اینکه کسی دست اورا روی دکمه زنگ فشرد .
اکنون زینب روی یک صندلی در یک سالن بزرگ پذیرایی مجلل نشسته بود و انتظار آمدن فردی را می کشید که معلوم نبود چه کسی است . هرچند حس زنانه زینب اورا به دیدن زیبایی های سالن متمایل می ساخت اما آن خصلت متانت و وقار او از این کار مانع می شد . چند دقیقه بعد یک زن میانسال بلند قد وارد سالن شد و بدون اینکه سلام کند و تنها با یک لبخند خشک روی صندلی جلو زینب نشست و بی مقدمه گفت : خانوم جوان ما یک دختر به سن و سال خود شما داریم اما تفاوتش با شما اینستکه در عین برخورداری از همه امکانات متاسفانه بر اثر سانحه ای قطع نخاع شده و من و پدرش دوست داریم تا جایی که ممکن است فضایی نشاط آور برایش مهیا کنیم به همین خاطر از ابتدا پرستارهای جوانی مسوولیت نگهداری از ایشان را بر عهده داشته اند شما باید توجه داشته باشید که ایشان یک دختر حساس و با شخصیت است و نباید کوچکترین ناراحتی از شما پیدا کنند . زینب هم خیلی مصمم گفت : به ما یاد داده اند با همه کسانی که مسوولیت پرستاری از آنها را برعهده داریم با احترام و دقت نگهداری کنیم . زن گفت : خیلی خوب است حالا بیا برویم تورا با سارا آشنا کنم .
مادر سارا پس از معرفی زینب رفته بود و الان زینب روی یک صندلی جلو تخت سارا نشسته و به او نگاه می کرد اما سارا همچنان داشت به مطالعه کتاب خود ادامه می داد و توجهی او به نمی کرد . زینب کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت : ساراجون اگر بامن کاری ندارید بروم و انشاء الله از فردا میام و کارم را شروع می کنم . سارا هم با بی اعتنایی گفت : نه . زینب بلند شد که برود اما صدای سارا اورا نگه داشت . سارا گفت : از این به بعداز کلمات سنتی مثل انشاءالله استفاده نکن ، خوشم نمی یاد . زینب بدون اینکه برگردد یا چیزی بگوید اتاق را ترک کرد .
زینب هرروز عصر می آمد و تا پاسی از شب از سارا مراقبت می کرد . زینب خیلی از سارا خوشش نمی آمد چون او دختری متکبر بود اما در عین حال خودش را متعهد می دید که به وظایف پرستاریش بدون توجه به حالات قلبی خود عمل کند. سارا هم چندان از زینب خوشش نمی آمد چون سرووضع زینب کاملا با او متفاوت بود . با اینکه در ساعات کار زینب در خانه آنها هیچ مردی نبود اما هیچوقت یک لباس آزاد و راحت نمی پوشید و همیشه با مانتو و مقنعه بود . وقتی که می رفت هم چادر سرش می کرد . از نظر سارا این یعنی عقب ماندگی در عین حال اخلاق خوش زینب که هیچگاه حتی در بدترین وضعیت تغییر نمی کرد محبتی نهان از او در دل سارا قرارداده بود . تاثیر گذارترین حالات زینب در سارا حالت نماز او بود . وقتی موعد نماز می رسید می رفت و وضو می گرفت و یک چادر گل گلی سفیدرنگ زیبا روی سرش می انداخت و به نماز می ایستاد . نمازی که نماز نبود بلکه همه محبت ورزی و حال بود . لبخندی عجیب صورتش را زیبا می ساخت و اشکی روان جویباری از سوزدرونش را به نمایش می گذاشت . وقتی سارا برای اولین بار و بطور اتفاقی این حالات را در زینب مشاهده کرد در حالیکه می خواست تمایل خودش را پنهان کند به زینب گفت : اگر دوست داشته باشی می توانی نمازت را توی اتاق من بخوانی از نظر من اشکالی ندارد اتفاقا به من نزدیکتر باشی بهتر است . زینب هم از آن به بعد داخل اتاق او نماز می خواند . پس از مدتی نماز زینب برای سارا مثل یک قرص مسکن بود . روزهای اول سارا خود را مشغول به مطالعه نشان می داد اما تمام توجهش به نماز زینب بود اما پس از مدتی دیگر تاب نیاورد و مطالعه نمایشی کتاب را کنار گذاشت و با توجه تمام به نماز او چشم می دوخت و به صدای لرزانش گوش فرا می داد . این مسکن قوی معنوی به همراه همدردی و همدلی زینب چنان در روحیه او اثرگذاشت که پدر و مادر سارا نیز به خوبی آنرا احساس می کردند لذا نحوه برخورد آنها نیز با زینب تغییر کرد و از یک برخورد خشک رسمی به یک برخورد محترمانه دوستانه مبدل گشت .
اکنون زینب و سارا خیلی به هم نزدیک شده بودند . این رابطه نزدیک زینب را برآن داشت تا از سارا بخواهد او هم نماز بخواند . سارا از پیشنهاد زینب کمی تعجب کرد و لذا پاسخ خود را به وقت دیگری موکول کرد . سارا گفت حالا من یک پیشنهاد برای تو دارم پسر عموی من هر سال از آلمان به ایران می آید و چند روزی پیش ما می ماند در این چند روز همه دوستان و نزدیکان در خانه ما دور هم جمع می شوند و خوش می گذرانند تو هم شبها بمان و در این مجالس شرکت کن . زینب گفت اگر تو پیشنهاد مرا قبول کنی من هم قول می دهم یک شب در مهمانی شما شرکت کنم . سارا کمی فکر کرد و بعد با نگاهش پاسخ مثبت داد . بعد گفت کدام شب می آیی ؟ زینب گفت : شب اول . سارا هم گفت : من هم از همان روز نماز می خوانم . هفته بعد داریوش پسر عموی سارا به ایران آمد و قرار شد از فرداشب مجالس مهمانی برقرار شود . روزی که داریوش از آلمان آمد زینب بخاطر امتحان دانشگاه نتوانست به خانه سارا برود لذا آندو همدیگر را ندیدند .
شب اول مهمانی شب تازه شدن دیدارها بود لذا خیلی مجلس شلوغ بود و مهمانان چند نفر چندنفر در کنار هم ایستاده و احوالپرسی و تعارفات معمول را انجام می دادند . سارا از عصر منتظر زینب بود اما او دیر کرده بود . با اینکه همه نزدیکان و دوستان بعد از مدتها به دیدار سارا آمده بودند اما دل سارا زینب را صدا می زد . حدود یک ساعت پس از آغاز مهمانی سرو کله زینب پیدا شد او خیلی بی سر و صدا واردشد و به اتاق خودش رفت کیف و وسایلش را گذاشت و بدون اینکه در وضع ظاهری اش تغییری بدهد وارد مجلس شد و رفت کنار سارا وقتی به او رسید اورا بوسید و ازاینکه بخاطر ترافیک دیر کرده عذرخواهی کرد بعد هم کنار او ایستاد . زینب در ابتدای ورود به وضع مجلس چندان توجهی نکرده بود اما الان که با دقت به آن می نگریست دلش گرفت . وضع ناشایست زنان و دختران برایش ناخوشایند بود . اما تنها بخاطر قولی که به سارا داده بود صبر کرد .برای دور شدن از فضای مجلس به آن حالت خاص خود توجه کرد حالتی که همه ظواهر امور جلو چشمش رنگ می باختند و از میان همه این رنگ و لعاب ها یک رنگ واحد و یک حقیقت ساری و جاری خود را به او نشان می داد و زینب با توجه به آن ، آرام می گرفت . زینب دراین حالت خود غرق بود که سارا با صدایی نسبتا بلند توجه همه را به خود جلب کرد . سارا گفت : دوستان و عزیزان ازاینکه به مجلس ما آمده اید خیلی خوشوقتم الان می خواهم یک دوست تازه و در عین حال بسیار عزیزم را به همه معرفی کنم . مجلس ساکت شد . مهمانان از وسط سالن به گوشه رفتند و هریک جایی برای نشستن یا ایستادن پیدا کردند . وقتی همه سر جای خود ثابت شدند سارا در حالیکه با دست راستش ساعد دست چپ زینب را گرفته بود گفت : دوست بسیار عزیز من زینب . همه به زینب نگاه کردند آنها با خود فکر کردنداین دختر محجبه که خیلی مطمئن و با وقار کنار سارا ایستاده کی آمدو چطور توانسته دوست سارا بشود . سارا که اصلا چنین تمایلاتی نداشته .
داریوش که جوانی جسور و بی مبالات بود با حالتی شبیه رقص خود را به وسط سالن رساند و قهقهه ای بلند سر داد . بعد ایستاد و پشت به سارا و رو به مهمانها با لحنی که سعی در خندان دیگران داشت گفت : دختر عموی ما پیشرفت کرده دوستان جدید اما با رنگ و لعابی قدیمی پیدا کرده . پدر سارا که می دانست اگر سخنان داریوش ادامه پیدا کند کار بجای بدی می کشد به او نزدیک شد و دستش را روی دوش او گذاشت و سخنانش را قطع کرد گفت : خانوم زینب سالاری پرستار جدید و دوست سارای عزیز ماست من خواهش می کنم دوستان به گپ و گفت خود ادامه دهند . اما داریوش باز با یک حرکت توجه همه را به خود جلب کرد . او رو به عموی خود و با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت : عموجان چی می شد این چند شب ایشان را از کار مرخص می کردید تا ما در حال و هوای خود باشیم و چیزی خاطر ما را مکدر نکند . سارا که تا بحال حرفها را گوش می داد تحملش تمام شدو با لحنی که خشم را نشان می داد رو به داریوش گفت : پسر عمو شمامهمان ما هستید خواهش می کنم احترام دوستان مرا نگه دارید من ایشان را با اصرار به این مهمانی دعوت کرده ام و با عذرخواهی از همه دوستان اعلام می کنم امشب عزیزترین مهمان من زینب است . داریوش از حرفهای سارا تعجب کرد چون او هیچگاه به این اموروقعی نمی گذاشت و الان تجسمی از آنرا اینگونه عزیز می داشت . او با صدای تمسخر آمیزی سارا را مخاطب ساخت و گفت : دختر عموی عزیز می توانم بپرسم چطور یک تازه از را رسیده با این سر و وضع عزیزترین عزیزان توشده ، همه این پرنسسهای محترم خوش آب و رنگ ، سالهاست که با شما آشنایی دارند . سارا روحیه قوی نداشت و نمی توانست این جسارتهای مکرر را تحمل کند لذا اشک از گوشه چشمهایش جاری شد و در حالیکه صدایش می لرزید گفت : شما شما سال به سال از من یادی نمی کنید و تنها سالی یک بار آن هم برای خوش گذرانی پیش ما می آیید اما زینب مرا زنده کرد به من امید و معنویت داد او هر روز همنشین و مانوس من است . داریوش باز هم به جسارتهای خود ادامه داد و گفت : ولی او پرستار توست بابت آمدنش پول می گیرد کافیه یک روزبه او پول ندهید تا ببینید آیا باز هم می آید ؟ حرف داریوش تمام نشده بود که لرزشی مهیب تمام سالن و ساختمان را به لرزه درآورد . زمین لرزه ای سنگین بود . همه دست پاچه و هراسان به سمت در سالن دویدند و سعی داشتند هرچه زودتر و قبل از دیگران از سالن خارج شوند . بعضی با هم برخورد کردند وبه زمین خوردند . افتادن قاب عکسها و خرد شدن شیشه ها بر ترس جمع می افزود و انگیزه نجات جان رادر آنها به اوج می رساند . بالاخره همه خودرا به حیاط ویلا رساندند و با ترس ولرز کنار هم جمع شدند بچه ها به آغوش پدر و مادر خود پناه آورده و زنان در آغوش همسرانشان آرامش را جستجو می کردند . در این میان پدر سارا مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد فریاد زد : دخترم سارا ، سارا کجاست ، اورا فراموش کردیم و خواست به سمت ساختمان ویلا بدود که افتادن یک سر ستون اورا از رفتن بازداشت مادر سارا نیزخود را به او رساند و دستش را گرفت و کشید . لذا هردو روی زمین افتادند و همانطور که روی زمین افتاده بودند سارا را صدا می زدند در حالیکه می دانستند سارا بدون کمک دیگران نمی تواند از جای خودش حرکت کند وجانش را نجات دهد .
لرزش زلزله پس از چند ثانیه تمام شده بود اما ترس و هراس افراد هنوز فروکش نکرده بود . در همین هنگام و در حالیکه همه به ساختمان نگاه می کردند و ضمن سرزنش خود می خواستند از سرنوشت سارا باخبر شوند ، از میان گردو غبار و نوری که از در سالن به فضای تاریک حیاط می تابید قامت خمیده ای که کسی را بر دوش گرفته بود و آهسته به سمت حیاط می آمد نمایان شد . هنوز به سرپله ها نرسیده بود که به زانو نشست و کسی را که بر دوش می کشید آهسته بر زمین گذاشت و صدا زد : ساراجون ساراجون می شنوی من زینبم من زینبم عزیزم . همگان از دیدن این صحنه حیرت زده شده بودند . مخصوصا داریوش که اصلا نمی توانست این صحنه را درک و باور کند . او نمی دانست چطور ممکن است در این لحظات سخت کسی به فکر دیگری باشد . زینب کیست ؟ او چگونه انسانی است ؟ چقدر سارا را دوست داشته که بخاطر او جانش را به خطر انداخته است .
[=&quot]چند روز بعد زینب کنار تخت سارا در حال نماز خواندن بود اما تخت سارا برگردانده شده بود تا سر او به سمت پنجره و صورتش به سمت غروبگاه خورشید باشد . سارا نیز با زینب نماز می خواند اما روی تخت خود و با حرکات سرش . او نیز صدایی لرزان داشت و اشک از گونه هایش جاری بود یک نظر به مغرب خورشید و یک نظر به زینب سوزی غریب بر دلش می گذاشت و می گریست گریه ای که سالها دلش آنرا می طلبید و گونه ای که مدتها جویبار اشک را می خواست .

والله الموفق[/]

حامد;310254 نوشت:
سلام
یک داستان کوتاه که نوشته ذهن کند بنده است به دوستان تقدیم می کنم که حاوی پیامهای قبلی حقیر است
زینب دختر متین و با وقاری بود . او این خصیصه را از پدرش به ارث برده بود . پدرش آهنگری داشت اما بخاطر کهولت سن دیگر قادر نبود خودش کار کند . شاگردی داشت که شریکش شده بود لذا عایدات او کم بود . این اواخر مادر زینب نیز بیمار شده و هزینه های سنگینی را به خانواده سه نفره آنان تحمیل می کرد . زینب تنها فرزند این خانواده بود . پدرش می گفت ما بچه دار نمی شدیم تا اینکه به عتبات رفتیم روزی جلوی حرم امیرا لمومنین دلم شکست . گفتم آقاجان اگر به دعای شما خدا به من فرزندی بدهد اورا به نام فرزندان شما می نامم . و چیزی نگذشت که نیره حامله شد و خدا دختری به ما داد ما هم اورا به نام دختر باعظمت حضرت امیر مومنان زینب نامیدیم . زینب در حال گذراندن دوره پرستاری بود . او گرچه در محیط دانشگاه فعالیت چندانی نداشت اما هیچگاه تحت تاثیر بعضی افکار و جریانات نیز قرار نگرفته بود . درس زینب خوب بود چهره اش هم همینطور . این دو ویژگی بهانه خیلی ها برای نزدیک شدن به او بود اما او به کسی راه نمی داد . لذا پسرها زینب را دژ تسخیرناپذیر می نامیدند . متانت او کمی فراتر از متانت یک زن بود در چهره او ابهتی نهفته بود که نمی گذاشت کسی به او با نیت بد نزدیک شود .
هزینه های دانشگاه بعلاوه هزینه های درمان مادر ، زینب را به جستجوی یک کار پاره وقت واداشت . یکی از دوستان دانشگاهی به زینب خبر داد که یک خانواده ، نیازمند به یک پرستار جوان هستند . زینب هم خیلی زود آدرس را از او گرفت و به آنجا مراجعه کرد . آدرس محل در شمال شهربود جایی که خانه های ویلایی بزرگ خودنمایی می کردند . وقتی زینب به در خانه رسید از درونش تردیدی آشکار شد . می خواست برگردد اما ندایی از درون اورا به ادامه کار تشویق می کرد . وقتی زنگ را بصدا درآورد تقریبا نمی دانست چگونه این کار را کرده است مثل اینکه کسی دست اورا روی دکمه زنگ فشرد .
اکنون زینب روی یک صندلی در یک سالن بزرگ پذیرایی مجلل نشسته بود و انتظار آمدن فردی را می کشید که معلوم نبود چه کسی است . هرچند حس زنانه زینب اورا به دیدن زیبایی های سالن متمایل می ساخت اما آن خصلت متانت و وقار او از این کار مانع می شد . چند دقیقه بعد یک زن میانسال بلند قد وارد سالن شد و بدون اینکه سلام کند و تنها با یک لبخند خشک روی صندلی جلو زینب نشست و بی مقدمه گفت : خانوم جوان ما یک دختر به سن و سال خود شما داریم اما تفاوتش با شما اینستکه در عین برخورداری از همه امکانات متاسفانه بر اثر سانحه ای قطع نخاع شده و من و پدرش دوست داریم تا جایی که ممکن است فضایی نشاط آور برایش مهیا کنیم به همین خاطر از ابتدا پرستارهای جوانی مسوولیت نگهداری از ایشان را بر عهده داشته اند شما باید توجه داشته باشید که ایشان یک دختر حساس و با شخصیت است و نباید کوچکترین ناراحتی از شما پیدا کنند . زینب هم خیلی مصمم گفت : به ما یاد داده اند با همه کسانی که مسوولیت پرستاری از آنها را برعهده داریم با احترام و دقت نگهداری کنیم . زن گفت : خیلی خوب است حالا بیا برویم تورا با سارا آشنا کنم .
مادر سارا پس از معرفی زینب رفته بود و الان زینب روی یک صندلی جلو تخت سارا نشسته و به او نگاه می کرد اما سارا همچنان داشت به مطالعه کتاب خود ادامه می داد و توجهی او به نمی کرد . زینب کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت : ساراجون اگر بامن کاری ندارید بروم و انشاء الله از فردا میام و کارم را شروع می کنم . سارا هم با بی اعتنایی گفت : نه . زینب بلند شد که برود اما صدای سارا اورا نگه داشت . سارا گفت : از این به بعداز کلمات سنتی مثل انشاءالله استفاده نکن ، خوشم نمی یاد . زینب بدون اینکه برگردد یا چیزی بگوید اتاق را ترک کرد .
زینب هرروز عصر می آمد و تا پاسی از شب از سارا مراقبت می کرد . زینب خیلی از سارا خوشش نمی آمد چون او دختری متکبر بود اما در عین حال خودش را متعهد می دید که به وظایف پرستاریش بدون توجه به حالات قلبی خود عمل کند. سارا هم چندان از زینب خوشش نمی آمد چون سرووضع زینب کاملا با او متفاوت بود . با اینکه در ساعات کار زینب در خانه آنها هیچ مردی نبود اما هیچوقت یک لباس آزاد و راحت نمی پوشید و همیشه با مانتو و مقنعه بود . وقتی که می رفت هم چادر سرش می کرد . از نظر سارا این یعنی عقب ماندگی در عین حال اخلاق خوش زینب که هیچگاه حتی در بدترین وضعیت تغییر نمی کرد محبتی نهان از او در دل سارا قرارداده بود . تاثیر گذارترین حالات زینب در سارا حالت نماز او بود . وقتی موعد نماز می رسید می رفت و وضو می گرفت و یک چادر گل گلی سفیدرنگ زیبا روی سرش می انداخت و به نماز می ایستاد . نمازی که نماز نبود بلکه همه محبت ورزی و حال بود . لبخندی عجیب صورتش را زیبا می ساخت و اشکی روان جویباری از سوزدرونش را به نمایش می گذاشت . وقتی سارا برای اولین بار و بطور اتفاقی این حالات را در زینب مشاهده کرد در حالیکه می خواست تمایل خودش را پنهان کند به زینب گفت : اگر دوست داشته باشی می توانی نمازت را توی اتاق من بخوانی از نظر من اشکالی ندارد اتفاقا به من نزدیکتر باشی بهتر است . زینب هم از آن به بعد داخل اتاق او نماز می خواند . پس از مدتی نماز زینب برای سارا مثل یک قرص مسکن بود . روزهای اول سارا خود را مشغول به مطالعه نشان می داد اما تمام توجهش به نماز زینب بود اما پس از مدتی دیگر تاب نیاورد و مطالعه نمایشی کتاب را کنار گذاشت و با توجه تمام به نماز او چشم می دوخت و به صدای لرزانش گوش فرا می داد . این مسکن قوی معنوی به همراه همدردی و همدلی زینب چنان در روحیه او اثرگذاشت که پدر و مادر سارا نیز به خوبی آنرا احساس می کردند لذا نحوه برخورد آنها نیز با زینب تغییر کرد و از یک برخورد خشک رسمی به یک برخورد محترمانه دوستانه مبدل گشت .
اکنون زینب و سارا خیلی به هم نزدیک شده بودند . این رابطه نزدیک زینب را برآن داشت تا از سارا بخواهد او هم نماز بخواند . سارا از پیشنهاد زینب کمی تعجب کرد و لذا پاسخ خود را به وقت دیگری موکول کرد . سارا گفت حالا من یک پیشنهاد برای تو دارم پسر عموی من هر سال از آلمان به ایران می آید و چند روزی پیش ما می ماند در این چند روز همه دوستان و نزدیکان در خانه ما دور هم جمع می شوند و خوش می گذرانند تو هم شبها بمان و در این مجالس شرکت کن . زینب گفت اگر تو پیشنهاد مرا قبول کنی من هم قول می دهم یک شب در مهمانی شما شرکت کنم . سارا کمی فکر کرد و بعد با نگاهش پاسخ مثبت داد . بعد گفت کدام شب می آیی ؟ زینب گفت : شب اول . سارا هم گفت : من هم از همان روز نماز می خوانم . هفته بعد داریوش پسر عموی سارا به ایران آمد و قرار شد از فرداشب مجالس مهمانی برقرار شود . روزی که داریوش از آلمان آمد زینب بخاطر امتحان دانشگاه نتوانست به خانه سارا برود لذا آندو همدیگر را ندیدند .
شب اول مهمانی شب تازه شدن دیدارها بود لذا خیلی مجلس شلوغ بود و مهمانان چند نفر چندنفر در کنار هم ایستاده و احوالپرسی و تعارفات معمول را انجام می دادند . سارا از عصر منتظر زینب بود اما او دیر کرده بود . با اینکه همه نزدیکان و دوستان بعد از مدتها به دیدار سارا آمده بودند اما دل سارا زینب را صدا می زد . حدود یک ساعت پس از آغاز مهمانی سرو کله زینب پیدا شد او خیلی بی سر و صدا واردشد و به اتاق خودش رفت کیف و وسایلش را گذاشت و بدون اینکه در وضع ظاهری اش تغییری بدهد وارد مجلس شد و رفت کنار سارا وقتی به او رسید اورا بوسید و ازاینکه بخاطر ترافیک دیر کرده عذرخواهی کرد بعد هم کنار او ایستاد . زینب در ابتدای ورود به وضع مجلس چندان توجهی نکرده بود اما الان که با دقت به آن می نگریست دلش گرفت . وضع ناشایست زنان و دختران برایش ناخوشایند بود . اما تنها بخاطر قولی که به سارا داده بود صبر کرد .برای دور شدن از فضای مجلس به آن حالت خاص خود توجه کرد حالتی که همه ظواهر امور جلو چشمش رنگ می باختند و از میان همه این رنگ و لعاب ها یک رنگ واحد و یک حقیقت ساری و جاری خود را به او نشان می داد و زینب با توجه به آن ، آرام می گرفت . زینب دراین حالت خود غرق بود که سارا با صدایی نسبتا بلند توجه همه را به خود جلب کرد . سارا گفت : دوستان و عزیزان ازاینکه به مجلس ما آمده اید خیلی خوشوقتم الان می خواهم یک دوست تازه و در عین حال بسیار عزیزم را به همه معرفی کنم . مجلس ساکت شد . مهمانان از وسط سالن به گوشه رفتند و هریک جایی برای نشستن یا ایستادن پیدا کردند . وقتی همه سر جای خود ثابت شدند سارا در حالیکه با دست راستش ساعد دست چپ زینب را گرفته بود گفت : دوست بسیار عزیز من زینب . همه به زینب نگاه کردند آنها با خود فکر کردنداین دختر محجبه که خیلی مطمئن و با وقار کنار سارا ایستاده کی آمدو چطور توانسته دوست سارا بشود . سارا که اصلا چنین تمایلاتی نداشته .
داریوش که جوانی جسور و بی مبالات بود با حالتی شبیه رقص خود را به وسط سالن رساند و قهقهه ای بلند سر داد . بعد ایستاد و پشت به سارا و رو به مهمانها با لحنی که سعی در خندان دیگران داشت گفت : دختر عموی ما پیشرفت کرده دوستان جدید اما با رنگ و لعابی قدیمی پیدا کرده . پدر سارا که می دانست اگر سخنان داریوش ادامه پیدا کند کار بجای بدی می کشد به او نزدیک شد و دستش را روی دوش او گذاشت و سخنانش را قطع کرد گفت : خانوم زینب سالاری پرستار جدید و دوست سارای عزیز ماست من خواهش می کنم دوستان به گپ و گفت خود ادامه دهند . اما داریوش باز با یک حرکت توجه همه را به خود جلب کرد . او رو به عموی خود و با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت : عموجان چی می شد این چند شب ایشان را از کار مرخص می کردید تا ما در حال و هوای خود باشیم و چیزی خاطر ما را مکدر نکند . سارا که تا بحال حرفها را گوش می داد تحملش تمام شدو با لحنی که خشم را نشان می داد رو به داریوش گفت : پسر عمو شمامهمان ما هستید خواهش می کنم احترام دوستان مرا نگه دارید من ایشان را با اصرار به این مهمانی دعوت کرده ام و با عذرخواهی از همه دوستان اعلام می کنم امشب عزیزترین مهمان من زینب است . داریوش از حرفهای سارا تعجب کرد چون او هیچگاه به این اموروقعی نمی گذاشت و الان تجسمی از آنرا اینگونه عزیز می داشت . او با صدای تمسخر آمیزی سارا را مخاطب ساخت و گفت : دختر عموی عزیز می توانم بپرسم چطور یک تازه از را رسیده با این سر و وضع عزیزترین عزیزان توشده ، همه این پرنسسهای محترم خوش آب و رنگ ، سالهاست که با شما آشنایی دارند . سارا روحیه قوی نداشت و نمی توانست این جسارتهای مکرر را تحمل کند لذا اشک از گوشه چشمهایش جاری شد و در حالیکه صدایش می لرزید گفت : شما شما سال به سال از من یادی نمی کنید و تنها سالی یک بار آن هم برای خوش گذرانی پیش ما می آیید اما زینب مرا زنده کرد به من امید و معنویت داد او هر روز همنشین و مانوس من است . داریوش باز هم به جسارتهای خود ادامه داد و گفت : ولی او پرستار توست بابت آمدنش پول می گیرد کافیه یک روزبه او پول ندهید تا ببینید آیا باز هم می آید ؟ حرف داریوش تمام نشده بود که لرزشی مهیب تمام سالن و ساختمان را به لرزه درآورد . زمین لرزه ای سنگین بود . همه دست پاچه و هراسان به سمت در سالن دویدند و سعی داشتند هرچه زودتر و قبل از دیگران از سالن خارج شوند . بعضی با هم برخورد کردند وبه زمین خوردند . افتادن قاب عکسها و خرد شدن شیشه ها بر ترس جمع می افزود و انگیزه نجات جان رادر آنها به اوج می رساند . بالاخره همه خودرا به حیاط ویلا رساندند و با ترس ولرز کنار هم جمع شدند بچه ها به آغوش پدر و مادر خود پناه آورده و زنان در آغوش همسرانشان آرامش را جستجو می کردند . در این میان پدر سارا مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد فریاد زد : دخترم سارا ، سارا کجاست ، اورا فراموش کردیم و خواست به سمت ساختمان ویلا بدود که افتادن یک سر ستون اورا از رفتن بازداشت مادر سارا نیزخود را به او رساند و دستش را گرفت و کشید . لذا هردو روی زمین افتادند و همانطور که روی زمین افتاده بودند سارا را صدا می زدند در حالیکه می دانستند سارا بدون کمک دیگران نمی تواند از جای خودش حرکت کند وجانش را نجات دهد .
لرزش زلزله پس از چند ثانیه تمام شده بود اما ترس و هراس افراد هنوز فروکش نکرده بود . در همین هنگام و در حالیکه همه به ساختمان نگاه می کردند و ضمن سرزنش خود می خواستند از سرنوشت سارا باخبر شوند ، از میان گردو غبار و نوری که از در سالن به فضای تاریک حیاط می تابید قامت خمیده ای که کسی را بر دوش گرفته بود و آهسته به سمت حیاط می آمد نمایان شد . هنوز به سرپله ها نرسیده بود که به زانو نشست و کسی را که بر دوش می کشید آهسته بر زمین گذاشت و صدا زد : ساراجون ساراجون می شنوی من زینبم من زینبم عزیزم . همگان از دیدن این صحنه حیرت زده شده بودند . مخصوصا داریوش که اصلا نمی توانست این صحنه را درک و باور کند . او نمی دانست چطور ممکن است در این لحظات سخت کسی به فکر دیگری باشد . زینب کیست ؟ او چگونه انسانی است ؟ چقدر سارا را دوست داشته که بخاطر او جانش را به خطر انداخته است .
[=&quot]چند روز بعد زینب کنار تخت سارا در حال نماز خواندن بود اما تخت سارا برگردانده شده بود تا سر او به سمت پنجره و صورتش به سمت غروبگاه خورشید باشد . سارا نیز با زینب نماز می خواند اما روی تخت خود و با حرکات سرش . او نیز صدایی لرزان داشت و اشک از گونه هایش جاری بود یک نظر به مغرب خورشید و یک نظر به زینب سوزی غریب بر دلش می گذاشت و می گریست گریه ای که سالها دلش آنرا می طلبید و گونه ای که مدتها جویبار اشک را می خواست .

والله الموفق

با سلام

اَ............. این چقدر طول و دراز شد...

من پرینت می گیرم حتما امشب می خونم...

مثلا همین جملهء بالای من که به حامد زدم کلی به طرف انرژی میده... که یعنی درسته که وقت ندارم که نوشته طولانی شما رو بخونم ولی به نوشته شما احترام میزارم...

این کار هم می تونه خیلی فرد رو با شما دوست کنه... ما هم که کلک نمی زنیم... خودمون رو مهربون می کنیم هم خدا بیشتر دوستمون داره و هم موفق میشیم دیگران رو تغییر بدیم... کیه که آدم مهربون رو دوست نداشته باشه :ok: :hamdel:

با سلام

یک راه دیگه اینه که یک دستگاه mp3 رو با خودت اینور اونور ببری جوری که گوشی نداشته باشه و مجبور باشی بلند گوش بدی... سوره بقره رو بصورت قرائت ترتیل... (10 تا 20 آیه اولش رو تکرار کنه بهتره) مخصوصا ترتیل استاد پرهیزگار رو به حوای اینکه خودت می خوای گوش بدی... و جوری که اون اذیت نشه هی بزاری گوش بدی... فقط عربیشو... (یا مثلا اون رو صدای زنگ گوشیت کنی و از قسط گوشی رو دیر برداری) بعد از صدها بار که این طرف شما گوشش از تکرار سوره بقره دیگه سوت کشید :khaneh: اونوقت فقط کافیه شما بری و دیگه شما رو نبینه... به احتمال زیاد دیوانه میشه... و میره در به در دنبال این فایله میگرده در اینترنت...

می دونید که یکی از رازهای سوره بقره این هست... سوره بقره جادو می کنه... بزرگان میگن اگر سعی کنی که هر سه روز یکبار سوره بقره رو بخونی (یا به نظر من گوش بدی) به هیچ وجه شیطان نمی تونه در تو نفوذ کنه... اون آدمی که از همه جا بریده و حتی نصیحت و نماز و روزه و... هم کاری از پیش نبرده آخرین راه نجاتش خوندن سوره بقره هست هر سه روز یکبار... یکی اون هست یکی نماز شب... با نماز شب می فهمی که چقدر روحت کثیفه و خودت بی خبری... مشاالله همه از خودشون رازی هستند... ولی با نماز شب می فهمی که چقدر خدا از تو ناراضی بوده و تو بی خبر بودی... با نماز شب می فهمی که شیطان واقعا وجود داره... بقیشون میزارم به عهده خودتون چون گفتنی نیست...

ماه نورد;310281 نوشت:
سوره بقره رو بصورت قرائت ترتیل... (10 تا 20 آیه اولش رو تکرار کنه بهتره) مخصوصا ترتیل استاد پرهیزگار رو به حوای اینکه خودت می خوای گوش بدی... و جوری که اون اذیت نشه هی بزاری گوش بدی...

سلام
متاسفانه کارساز نیست. بیشتر باعث تنفر از شما می شه. حتی افراد معتقدی را میشناسم که متاسفانه صدای قرآن را بدشگون می دانند. تا تلویزیون پخش میکنه سریع کانال رو عوض میکنن.البته گفتم بدشگون میدونن منظورم اینه بدشگون احساس میکنن. بدشون میاد. براشون یک موسیقی گوشنواز نیست. یاد مردن میافتن و یاد چیزی که ازش متنفرن.
با عرض معذرت من خودم تا 7 -8 ماه پیش همینطور بودم. قرآن اعصابم رو خورد می کرد. الان هم فقط ترتیل برام لذت بخشه. کلا موسیقی رابطه زیادی با عادت فرد داره.

ماه نورد;310281 نوشت:
ک راه دیگه اینه که یک دستگاه mp3 رو با خودت اینور اونور ببری جوری که گوشی نداشته باشه و مجبور باشی بلند گوش بدی... سوره بقره رو بصورت قرائت ترتیل... (10 تا 20 آیه اولش رو تکرار کنه بهتره) مخصوصا ترتیل استاد پرهیزگار رو به حوای اینکه خودت می خوای گوش بدی... و جوری که اون اذیت نشه هی بزاری گوش بدی... فقط عربیشو... (یا مثلا اون رو صدای زنگ گوشیت کنی و از قسط گوشی رو دیر برداری) بعد از صدها بار که این طرف شما گوشش از تکرار سوره بقره دیگه سوت کشید اونوقت فقط کافیه شما بری و دیگه شما رو نبینه... به احتمال زیاد دیوانه میشه... و میره در به در دنبال این فایله میگرده در اینترنت... [/quote
سلام
بنده هم فکر میکنم این روش روی افراد غیر مذهبی تاثیری نداره چون یک بدبینی هایی نسبت به صوت قرآن حتی در افراد مذهبی پیش اومده که مانع تاثر گذاری اونه
والله الموفق

aminjet;310414 نوشت:

سلام متاسفانه کارساز نیست. بیشتر باعث تنفر از شما می شه. حتی افراد معتقدی را میشناسم که متاسفانه صدای قرآن را بدشگون می دانند. تا تلویزیون پخش میکنه سریع کانال رو عوض میکنن.البته گفتم بدشگون میدونن منظورم اینه بدشگون احساس میکنن. بدشون میاد. براشون یک موسیقی گوشنواز نیست. یاد مردن میافتن و یاد چیزی که ازش متنفرن.
با عرض معذرت من خودم تا 7 -8 ماه پیش همینطور بودم. قرآن اعصابم رو خورد می کرد. الان هم فقط ترتیل برام لذت بخشه. کلا موسیقی رابطه زیادی با عادت فرد داره.

حامد;310417 نوشت:

سلام
بنده هم فکر میکنم این روش روی افراد غیر مذهبی تاثیری نداره چون یک بدبینی هایی نسبت به صوت قرآن حتی در افراد مذهبی پیش اومده که مانع تاثر گذاری اونه
والله الموفق

با سلام


شما هم وقتی دوستتون روی زنگ موبایلش صدای وحشتناک یکی از خوانندگان غربی رو گذاشته خوشتون نمیاد. ولی نمی تونین این مورد رو بهشون گوشزد کنین بدلیل اینکه موبایل شخصیشه و زنگ موبایلش جزء حریم خصوصیش هست و به خودش مربوطه ولی ناخودآگاه می شنوید... و مجبورید بشنوید... چون کنارتون نشسته... ولی خیلی ها بودن که اصلا عربی بلد نبودن ولی فقط گوش دادن به قرآن اونها رو منقلب کرده... این یکی از معجزات قرآن هست... بله دارو اولش تلخه ولی خداوند از اینکار هدفی داره...

اگر اول ازتون پرسید چرا روی زنگتون این رو گذاشتید، اونجاست که کلی از این فرصت می تونید استفاده کنید و حامد هم خوب به هدفش میرسه... مثلا می تونید بگید: "یکی از دوستان بنده زندگیش فقط با شنیدن عربی آیه های قرآن (مخصوصا ابتدای سوره بقره) تغییر کرد و الان تبدیل شده به کسی که خودش هم باورش نمیشه... و چیزهایی رو می فهمه و درک می کنه که کمتر کسی قادر به درک اونها هست... (دروغ هم نگفتید چون واقعیت هست) و بهش بگید شما هم دارید تست می کنید تا ببینید اینی که میگه روی شما هم تاثیر میزاره یا نه... بگید اینهمه توی زندگیمون دیوونه بازی در میاریم برای هدف های بی معنی... یکبار هم بزار این نوع از دیوونه بازی رو در بیاریم ببینیم نتیجش چی میشه... ببینیم سر به راه میشیم یا نه... شاید رازی در اون باشه..."

دانلود همان زنگ موبایل اینجا

موضوع قفل شده است