تصور شما از خدا چیست ؟واز خدا چه تصوری دارید؟

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تصور شما از خدا چیست ؟واز خدا چه تصوری دارید؟

با سلام و خسته نباشیدخدمت دوستان عزیز:Gol:
در بحث قبلی گفتیم که همه انسانها فطرتا خدا جو هستند و در فطرت و در خلقت هر انسانی یک احساسی و یک تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل خود به خود انسان را به سوی خدا می کشد و نیز گفتیم که کسانی که منکر فطری بودن خدا شناسی هستند در اصل تصور صحیحی از خدا ندارندو در طرح مسئله توحید دچار مشکل هستند و در این بحث سوال این است که مسئله توحید را چگونه مطرح کنیم که به مشکل بر نخوریم به عبارت دیگر چه تصوری از وجود خداوند صحیح است؟:Gig:
لطفا تصور خود را بنويسيد‌.
موفق باشيد

باسلام :Gol:

جواب این سوال را از زبان استاد مطهری می شنویم.
ایشان می فرمایند: ممكن است شما بپرسيد كه اين مساله توحيد را مگر دو جور يا
بيشتر می‏شود طرح كرد ؟ و اگر چه جور طرح كنيم به اشتباه می‏افتيم و چه‏جور
طرح كنيم به اشتباه نمی‏افتيم ؟ اين را من با يك مثال توضيح می‏دهم .
ببينيد ، ما می‏خواهيم وجود خدا را اثبات كنيم ، ببينيم خدا هست يا
نيست . اشيائی را كه می‏خواهيم هستی و نيستی آنها را اثبات كنيم از اول‏
بايد بدانيم دوجورند .
1)يك وقت هست كه ما در مقام اثبات موجودی از موجودها به عنوان يك جزء از اجزای عالم هستيم مثلا درباره ستارگان می‏گوييم فلان ستاره را فلان‏كس‏ کشف کرده معنايش اين است كه در ميان اين موجودات عالم ، مثلا در منظومه شمسی قبلا خيال می‏كردند كه هفت تا يا هشت تا ستاره هست ، اخيرا يك ستاره ديگر هم در كنار اين ستاره‏ها كشف شد ، معلوم شد كه نه ، يك‏ ستاره نهمی هم در اين منظومه شمسی وجود دارد ، يعنی موضوعی كه ما به‏ دنبال آن هستيم و آن را جستجو می‏كنيم شيئی از اشياء عالم است در كنار ساير اشياء ، كه اشياء را ما می‏شماريم می‏گوييم فلان شی‏ء ، فلان شی‏ء ، فلان‏ شی‏ء ، يكی هم فلان شی‏ء ديگر . اين يكجوراست .
2)يك وقت هست كه ما وقتی درباره اثبات وجود يك چيزی بحث می‏كنيم ، آن چيز شيئی در كنار ساير اشياء نيست ، آن شی‏ء اگر باشد ، با همه اشياء و در همه اشياء هست‏ و اگر نباشد در هيچ جا وجود ندارد . چطور ؟ حال مثال عرض می‏كنم :
می‏دانيد كه يكی از مسائلی كه علما و فلاسفه از قديم الايام درباره آن‏
بحث كرده‏اند مساله زمان است كه آيا زمان وجود دارد يا وجود ندارد . عده‏
زيادی معتقد بودند كه اساسا زمان وجود ندارد ولی البته عقيده اكثر هميشه‏ اين بوده كه نه ، زمان وجود خارجی دارد . اگر كسی بخواهد اين‏جور در جستجوی زمان باشد كه همين طوری كه مثلا يك ستاره شناس دنبال اين است كه‏ يك ستاره را در عالم پيدا كند در كنار ستاره‏های ديگر ، يا يك طبيعی دان‏ دنبال اين است كه يك عنصری را در كنار عنصرهای ديگر پيدا كند ، به‏عنوان يك پديده از پديده‏های عالم جستجو كند ، بگويد برويم بگرديم ببينيم‏ يك چيزی به نام زمان در ميان موجودات عالم پيدا می‏كنيم يا پيدا نمی‏كنيم‏ اگر كسی اين جور در جستجوی زمان باشد ، او اگر نابغه‏ترين افراد بشر باشد و ميليونها سال دنبال زمان بگردد زمان را نمی‏تواند پيدا كند ، بگويد مثلا ببينيم ما در زير يك ذره‏بينی می‏توانيم زمان را پيدا كنيم ، در پشت‏
يك تلسكوپی می‏توانيم زمان را پيدا كنيم ، آدمی كه تصورش از زمان به عنوان‏
جزئی از اجزای طبيعت در كنار ساير اجزای طبيعت است ، تا ابد جستجو كند زمان را پيدا نمی‏كند . آخرش خسته می‏شود می‏گويد زمان وجود ندارد . اما اگر كسی‏ از اول تصورش درباره زمان به اين نحو نباشد كه بخواهد يك جزء از اجزای‏ عالم را پيدا كند ، بلكه بخواهد يك جنبه از جنبه‏های عالم را پيدا كند ( قضيه فرق می‏كند ) . " يك جنبه از جنبه‏های عالم " يعنی اين موجوداتی كه‏ ما الان داريم می‏بينيم ، اين موجودات سه بعدی كه دارای طول و عرض و عمق‏ هستند ، آيا هر موجودی در متن واقع دارای يك امتداد و يك كشش ديگری به نام " كشش‏ زمانی " هست يا نه ؟ يعنی او زمان را جدا از اشياء ديگر جستجو نمی‏كند ، زمان را در اشياء جستجو می‏كند اين‏جور اگر شخص بخواهد تصوری‏ از زمان داشته باشد ، ديگر زمان را به عنوان پديده‏ای در عرض ساير پديده‏ها جستجو نخواهد كرد ، بلكه می‏خواهد ببيند در پديده‏های طبيعت يك‏ جنبه‏ای كه بشود نام " زمان " روی آن گذاشت وجود دارد يا وجود ندارد .
پس ببينيد طرح يك مسأله چقدر تفاوت می‏كند .
در باب خدا البته اين مثالی كه عرض كرديم صد درصد مثال منطبق نيست‏
چون بالاخره زمان بعد است ، خدا بعد نيست ، ولی در اين جهتی كه منظور ما بود مثال ، مثال رسايی است . اگر كسی در جستجوی خدا باشد به عنوان اينكه‏ يك موجودی جدا از همه موجودات ديگر و در ميان موجودات ديگر به نام خدا بخواهد پيدا كند ، بگويد مثلا سنگ هست ، خاك هست ، هوا هست ، آب‏ هست ، گياه هست ، اينها يك موجوداتی هستند ، در ميان اين موجودات يك‏ موجود ديگری هم هست به نام خدا ، فرقش فقط اين است كه او به چشم ديده‏ نمی‏شود ، اينهای ديگری به چشم ديده می‏شوند ، اگر كسی اين‏جور مسأله را طرح‏ كند از اول اشتباه كرده ، يعنی اصلا خدا راخدا تصور نكرده . اگر خدايی در عالم وجود داشته باشد او نمی‏تواند يك چنين وجود محدودی باشد در كنار ساير موجودات . او يك موجودی بايد باشد كه به تعبير قرآن كريم : « و هو معكم اينما كنتم »" (حدید/4)هر كدام از شما هر جا كه هستيد او با شما هست .
« هو الاول و الاخر »"(حدید/3)اول موجودات اوست ، آخر موجودات هم اوست .
از اين ديگر تعبير رساتری درباره خدا نمی‏شود پيدا كرد . وقتی می‏گوييم‏
خدا يعنی اول موجودات ، يعنی آن كه موجودات از او پيدا شده‏اند ، و آخر
موجودات ( يعنی ) آن كه موجودات به او بازگشت می‏كنند.
ونیزآیه« ليس كمثله شی‏ء »" (شوری/11) را انسان در تصور اولش از خدا
بايد در نظر داشته باشد .
« ليس كمثله شی‏ء ».
هيچ چيزی مانند او نيست ، او مانند ندارد .
اين مفهومهای " سبحان الله " ، " " سبحان ربی العظيم " ، " سبحان‏
ربی الاعلی " ، " « سبحان ربك رب العزه عما يصفون » و (الله اكبر )، اين مفاهيم را انسان در تصور اولی كه می‏خواهد از خدا داشته باشد بايد در ذهنش داشته باشد . خدا منزه است از توصيفاتی كه‏ اينها می‏كنند ، خدای من ، پروردگار عظيم من منزه است از توصيفی كه خود من می‏كنم . اين خاصيت آن موجودی‏ است كه جزئی از اجزای عالم نیست و ذاتش بر همه چیز احاطه دارد و او با همه چیز هست.
پس منظور ما اين بود كه در مسأله توحيد ، اول ما جوری وارد مسأله‏ بشويم كه برای خودمان صحيح طرح كرده باشيم . ما می‏خواهيم اثبات وجود خدا بكنيم . خدا يعنی حقيقتی كه خالق و مبدأ و اول همه اشياء است ، حقيقتی‏ كه بازگشت همه اشياء به سوی اوست ، حقيقتی كه نامتناهی و نامحدود است‏ و هيچ محدوديت زمانی ، مكانی ، غيرزمانی و مكانی نمی‏پذيرد . ما در مقام‏ اثبات يك چنين مطلبی هستيم .پس تصوری از خدا درست است که خدا را در تمام موجودات عالم جستجو کند نه اینکه خدا را موجودی جدای از دیگر موجودات جستجو کند .
منبع :
کتاب توحید شهید مطهری.با تلخیص و تصرف.

موضوع قفل شده است