ورقه ابن نوفل و وحی بر پیامبر(ص)
تبهای اولیه
آیا جریان ورقه ابن نوفل در مورد نزول قرآن واثبات نبوت پیامبر صحت دارد؟
ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی پسرعموی حضرت خدیجه سلام الله علیها بود.
وی از قبیلهی قریش و از دانایان و حکیمان دورهی جاهلیت بود. کتابهای ادیان مختلف را خوانده بود و میتوانست زبان عربی را با حروف عبرانی بنویسد. قبل از اسلام از بتها دوری میکرد و گوشت حیواناتی که برای بتها ذبح میشد نمیخورد.
در یکی از اعیاد قریش مردم به دور بتی جمع شده در برابر آن تعظیم میکردند. ورقه و سه نفر که به علم و دانش معروف بودند، در گوشهای جمع شدند و از بتپرستی آنها انتقاد کردند.
در اواخر عمر پس از خواندن انجیل و تحقیق دربارهی دین مسیحیت، به آیین مسیحیان گروید. وی بر اساس این کتاب و کتب دیگر درباره آینده و نیز پیامبر آخرالزمان پیشگویی میکرد؛ از جمله مکرر میگفت: مردی از میان قریش از طرف خدا برای هدایت مردم برانگیخته میشود و با یکی از ثروتمندترین زنان قریش ازدواج میکند. از این لحاظ گاهی به خدیجه میگفت: روزی فرا رسد که تو با شریفترین مرد روی زمین وصلت کنی! هر گاه از پیامبران و خدا سخن به میان میآورد، با خشم ابوسفیان مواجه میشد که از بتها دفاع میکرد و میگفت که احتیاجی به چنین خدا و پیامبرانی نداریم.
در جریان ازدواج پیامبر با خدیجه، پس از این که ابوطالب عموی پیامبر خطبه خواند و از فضایل محمد سخن گفت، ورقه از سوی خدیجه به پا خواست و ضمن خطبهای گفت: کسی از قریش منکر فضل شما نیست. ما از صمیم دل میخواهیم دست به ریسمان شرافت شما بزنیم.
میگویند پس از رسالت، پیامبر را درک نکرد.
منابع :
اعلام زرکلی، ج 30، ص 1134؛ فروغ ابدیت، 197 و 197
در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به كوه «حرا» رفته بود جبرئيل آمد و گفت: اى محمّد بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من قرائت كننده نيستم.
جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار ديگر گفت: بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همان جواب را تكرار كرد، بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد، و همان جواب را شنيد، و در سومين بار گفت: (اقرأ باسم ربك الذى خلق ...) (تا آخر آيات پنج گانه).
اين سخن را گفت و از ديده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پنهان شد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه با دريافت نخستين اشعه وحى سخت خسته شده بود به سراغ خديجه آمده، و فرمود: «زمّلونى و دثّرونى مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم».
«طبرسى» در «مجمع البيان» نيز نقل مى كند كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به خديجه فرمود: هنگامى كه تنها مى شوم ندائى مى شنوم (و نگرانم!).
خديجه عرض كرد: خداوند جز خير در باره تو كارى نخواهد كرد، چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مى كنى، صله رحم به جا مى آورى، در سخن گفتن راستگو هستى.
«خديجه» مى گويد: بعد از اين ماجرا ما به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتيم (او از آگاهان عرب و عمو زاده خديجه بود) رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آنچه را ديده بود براى «ورقه» بيان كرد، ورقه گفت: هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل كن.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مىگويد: اى محمّد بگو: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين- تا- و لا الضّالّين، و بگو: لا اله الّا اللّه، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد.
«ورقه» گفت: بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم» بشارت داده است! و تو شريعتى همچون «موسى» دارى تو پيامبر مرسلى، و به زودى بعد از اين روز مأمور به جهاد مىشوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد! هنگامى كه «ورقه» از دنيا رفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم در حالى كه لباس حرير بر تن داشت، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد». البته در بعضى از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب ناموزونى در باره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به چشم مى خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسرائيليات است.
به نظر مى رسد اين گونه روايات ضعيف و ركيك، ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است كه خواسته اند هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را.( تفسیر نمونه)
موفق باشید:Gol:
آیا جریان ورقه ابن نوفل در مورد نزول قرآن واثبات نبوت پیامبر صحت دارد؟
با سلام
آیه الله معرفت در تاریخ قرآن می نویسد:
ورقة بن نوفل از عموزادگان خديجه و فردى باسواد اندك و كم و بيش از تاريخ انبياى سلف با خبر بود. در وصف او گفتهاند: «و كان قارئا للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الاوثان»
گويند: هم او بود كه پيامبر اسلام (ص) را از نگرانى- كه در آغاز بعثت برايش رخ داده بود- نجات داد. بخارى، مسلم، ابن هشام و طبرى شرح واقعه را چنين گفتهاند:
آنگاه كه محمّد (ص) در غار حراء با خداى خود خلوت كرده بود، ناگهان ندايى به گوشش رسيد كه او را مىخواند. سر بلند كرد تا بداند كيست؛ با موجودى هولناك مواجه گرديد. وحشتزده به هر طرف مىنگريست همان صورت وحشتناك را مىديد كه آسمان را پر كرده بود. از شدت وحشت و دهشت از خود بيخود شد و در اين حال مدتها ماند. خديجه كه از تأخير او نگران شده بود، كسى را به دنبال او فرستاد، ولى او را نيافت تا آنكه پيامبر (ص) به هوش آمد و به خانه رفت، ولى با حالتى هراسناك و خود باخته.
خديجه پرسيد: تو را چه مىشود؟ گفت: از آنچه مىترسيدم بر سرم آمد. پيوسته در بيم آن بودم كه مبادا ديوانه شوم، اكنون دچار آن شدهام! خديجه گفت: هرگز گمان بد به خود راه مده. تو مرد خدا هستى و خداوند تو را رها نمىكند. حتما نويد آينده روشنى است ....
سپس براى رفع نگرانى كامل پيغمبر (ص)، او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت. ورقه پرسشهايى از پيغمبر (ص) كرد، در پايان به وى گفت: نگران نباش، اين همان پيك حق است كه بر موسى كليم نازل شده و اكنون بر تو نازل گرديده است و نبوّت تو را نويد مىدهد. گويند اينجا بود كه پيغمبر اكرم (ص) احساس آرامش كرد و فرمود: اكنون دانستم كه پيامبرم. «فعند ذلك اطمأنّ باله و ذهبت روعته و ايقن انّه نبىّ».
اين داستان يكى از دهها داستان ساخته شده كينه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفى نموده، با ساختن اينگونه حكايتهاى افسانهآميز، ضمن سرگرم كردن عامّه، در عقايد خاصّه ايجاد خلل مىكردند و تيشه به ريشه اسلام مىزدند.
در سالهاى اخير نيز دشمنان اسلام اين داستان و داستانهاى مشابه را- از جمله داستان آيات شيطانى- دستاويز خود قرار داده، بر سستى پايههاى اوليّه اسلام شاهد گرفتهاند.
چگونه پيغمبرى كه مدارج كمال را صعود نموده، از مدتها پيش نويد نبوّت را در خود احساس كرده، حقايق بر وى آشكار نشده است در حالى كه بالاترين و والاترين عقول را در خود يافته است:
«انّ اللّه وجد قلب محمد (ص) افضل القلوب و اوعاها، فاختاره لنبوّته».
چگونه انسانى كه چنين تكامل يافته است، در آن موقع حساس، نگران مىشود و به خود شك مىبرد، سپس با تجربه يك زن و پرسش يك مرد كه اندك سوادى دارد اين نگرانى از وى رفع مىشود، آنگاه اطمينان حاصل مىكند كه پيغمبر است؟!
اين داستان، علاوه بر آنكه با مقام شامخ نبوّت منافات دارد، با ظواهر آيات و روايات صادره از اهل بيت (ع) نيز مخالف است.
افسانه ورقة بن نوفل
خلاصه این داستان که در کتابهای علوم قرآن به خصوص اهل سنت راه پیدا کرده، این است که وقتی اولین تجلی ملکوتی وحی در جبلالنور در غار حرا به رسولالله (ص) آشکار شد، حضرت از بالای کوه پایین آمدند، حالتهایی که به او دست داده بود و سخنانی که میشنید نمیدانست چه کسی با او سخن میگوید و حالت خود را تشخیص نمیداد، وقتی به خانه بازگشت همسرش خدیجه، حال مضطرب و لرزان او را مشاهده کرد و از خصوصیات او پرسید. در نهایت نه حضرت و نه خدیجه نتوانستند موقعیت پیامبر را تشخیص دهند! و چون ورقه بن نوفل یک عالم مسیحی و پسرعموی خدیجه بود، به پیش او رفته و شرح حال حضرت را بازگو نمودند ورقه هم از ویژگیهای او جویا شد که اگر این چنین باشد القاء شیطانی، اگر آن چنان باشد نبوت رحمانی است. آنگاه وقتی قراین و شواهدی که ورقه گفته بود به عنوان نشانههای نبوت در رسولالله (ص) مشاهده شد، مطمئن شدند که به مقام رسالت مبعوث شده است!!
(صحیح بخاری، ج 1، ص 3، صحیح مسلم، ج 1، ص 97، سیره ابن هشام، ج 2، ص 73، التمهید، ج 1، ص 78)
ابن هشام در سیره خود ورقه را یکی از 4 نفری می داند که به مخالفت با بت پرستی برخاستند :
اين چهار نفر در يكى از اعياد رسمى قريش كه هر ساله مىگرفتند و در آن روز كنار يكى از بتها جمع مىشدند و براى آن قربانيها مىكردند و به رقص و پايكوبى آن روز را بسر مىبردند،از مردم كناره گرفته و درباره رفتار و اعمال آن روز كه از آنها ديده بودند به گفتگو پرداخته و پس از آنكه با يكديگر قرار گذاردند تا سخنان آن جلسه پنهان بماند يكى از آنها چنين گفت:به خدا اين اعمالى كه اينها امروز انجام دادند اعمالى نادرست و مخالف آيين پدرشان ابراهيم خليل بوده!و به دنبال اين سخنان ادامه داد و گفت:آخر!اين چه كارى است كه ما به دور سنگى كه نه مىشنود و نه مىبيند و نه سود و زيانى دارد گرد آييم و بچرخيم و اين حركات را انجام دهيم،بياييد هر كدام به سويى رويم و دين صحيحى براى خود انتخاب كنيم،زيرا اين كه اكنون بدان پايبند هستيم دين نيست،و به دنبال همين گفتار هر يك براى پيدا كردن دين حق به سويى رفت و از بت پرستى دست كشيدند.
ورقة بن نوفل به دين مسيحيت درآمد و اعتقاد محكمى بدان پيدا كرد و درباره دين مزبور اطلاعات و علوم بسيارى هم كسب كرد.
ر.ج سيره ابن هشام،ج 1،ص 202،سيرة المصطفى،ص .100
امین الاسلام طبرسی نیز بیان می کند که برای آنکه پیامبر بتواند دیگران را باوحی هدایت نماید ، خود باید از هر گونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد .
لذا در تفسیر سوره مدثر می گوید : « ان الله لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیرة و الآیات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من الله تعالی فلا یحتاج الی شی ء سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق(3)
به درستی که خداوند وحی نمی کند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آنچه بر او وحی می شود ، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد . هرگز ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد
1 - قاضی عیاض از بزرگان و دانشمندان اندلس بود . ابن خلکان گوید : « کان امام وقته فی الحدیث و علومه والنحو و اللغة و کلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة ( وفیات الاعیان ، ج 3 ، ص 483 . شماره 511 ) . 2 - انعام 6 : 115 . ر . ک : رسالة الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، ج 2 ، ص 112 . شرح ملا علی القاری ، ج 2 ، ص 563 . 3 - ابوالفضل طبرسی ، مجمع البیان ( تفسیر طبرسی ) ، ج 10 ، ص 384 .