اظهار بندگی به محضر حضرت دوست در اینجا

تب‌های اولیه

68 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اظهار بندگی به محضر حضرت دوست در اینجا

سلام
به مثابه "ایاک نعبد" اینجا اظهار بندگی به محضر حضرت رب جلیل بفرمایید
معبودا الها چون تویی من چیم من کیم ؟

وهو الله المعبود الواحد القهار

برچسب: 

ما بنا من نعمه فمنک لا اله الا انت سبحانک
هر آنچه نعمت داریم از توست خدای جز تو نیست پاک و منزهی تو

[="Tahoma"][="Navy"]الهی أنت کما أحب وجعلنی کما تحب.

خدای من تو آنگونه ای که من دوست دارم،مرا چنان کن که تو دوست داری.آمین[/]

خدایا از قطرگی به دریایم برسان که حتی همان قطرگی هم نماند

الهی با کدام زبان بگم که انت نعم الرب و انا بئس العبد....

تو بهترین و عزیز ترین پرورش دهنده من بودی اما اما من بد ترین شاگرد کلاس تو بودم...

الهی و ربی و مولای ... العفو العفو

ایاک نعبد و ایاک نستعین ، ای کاش

خدایا تو همین شبای محرم حاجت همه ی همه ی حاجت مندا رو اجابت کن و همه ی مریضا رو شفا بده
امین یا رب العالمین:Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

دارم شک می کنم که خدا من رو دوست داشته باشه . دارم فکر می کنم من رو سر خود ول کرده . نمی دونم چی بگم خیلی دلم گرفته . دوسش دارم . نمازم اونطوری که بود نیست. حالم از خودم به هم می خوره نمی دونم چی کار کنم.
خدااااااااااااااااااا کمکم کن تور رو به جان حضرت زهرا (س) ادمم کن دستم رو بگیر. این طور ب ره می دونم انچه می شود که نباید بشود

خدایا در این دنیا غریبیم و تنها آشنای ما تویی

[="Tahoma"][="Black"]


مولای یا مولای انت العزیز وانا الحقیر وهل یرحم الحقیر الا العزیز؟

فایل تصویری :Sham:

[/]

الهی و ربی من لی غیرک

الهی عبدالله را از سه آفت نگاه دار :
از وسوسه های شیطانی
از خواهش های نفسانی
از غرور ونادانی(1)
پی نوشت:
1-خواجه عبد الله انصاری

الهى‏ از تو شرمنده‏ام كه بندگى‏ نكردم و از خودم شرمنده‏ام كه زندگى نكردم و از مردم شرمنده‏ام كه اثر وجوديم براى ايشان چه بود(1
پی نوشت:
1-حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله تعالی )الهی نامه

الهی انا عبدک ضعیف ذلیل الحقیر المسکین المستکین المستجیر

خدایا اگه تو دستمونو نگیری اگه فقط یه لحظه ، فقط یه لحظه ، ما رو به حال خودمون بذاری بیچاره میشیم

خدایا تو غنی مطلقی ولی ما فقر بذاتیم خدایا تنهامون نذار

الهی به حق اولیائت آمین

:geryeh::geryeh::geryeh::geryeh::geryeh:

الهی سوز عشقت بیشتر کن/دل ریشم ز دردت بیشتر کن
از این غم گر دمی فارغ نشینم/بجانم صد هزاران نیشتر کن(1
پی نوشت:
1-بابا طاهر عریان

الهی!
[=verdana]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif][/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif]زندگی همه با یاد تو...شادی همه با یافت تو...و جان آنست که درآن شناخت تو است...موجود نفسهای جوانمردانی...حاضر دلهای ذکر کنندگانی...از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی...از دور می پندارند و نزدیک تر از جانی...ندانم که در جانی یا خود جانی...آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی...[/]
[/]

[=verdana, arial, helvetica, sans-serif]الهی![/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] مران کسی را که خود خواندی...[/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] ظاهر مکن جرمی را که پوشاندی...[/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] کریما!میان ما و تو داور تویی...[/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] [/]
[=verdana, arial, helvetica, sans-serif] آن کن که سزاوار آنی نه آنچنان که سزاوار ماست...[/]

الهی!
ظاهری داریم شوریده..باطنی در خواب آلوده..سینه ای داریم پر آتش
دیده ای داریم پر آب.گاه در آتش سینه میسوزیم گاه از اب چشم غرقاب

الهی!


بر رخ از خجالت گَرد داریم...
و در دل از حسرت درد داریم...
و روی از شرم گناه زرد داریم...

الهی!

از تو می‌خواهم؛
مرا از ظلمت به سوی نور هدایت كنی،
تا چه وقت باید غرق گناه باشم،
از تو می‌خواهم كه سایة لطفت بر سر من باشد
تا كی نیازمند دیگران باشم.

إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ أَنَا أَنَا وَ كَيْفَ أَقْطَعُ رَجَائِي مِنْكَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِي إِذَا لَمْ

أَسْأَلْكَ فَتُعْطِيَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِي إِلَهِي إِذَا لَمْ أَدْعُكَ [أَدْعُوكَ‏]

فَتَسْتَجِيبَ لِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَدْعُوهُ فَيَسْتَجِيبُ لِي إِلَهِي إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَيْكَ

فَتَرْحَمَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ فَيَرْحَمُنِي إِلَهِي فَكَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَى

عَلَيْهِ السَّلامُ وَ نَجَّيْتَهُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّيَنِي مِمَّا أَنَا

فِيهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّي فَرَجا عَاجِلا غَيْرَ آجِلٍ بِفَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

خدايا چگونه تو را بخوانم و حال آنكه من منم،و چگونه اميدم را از تو قطع كنم‏ و حال آنكه تو تويى،خدايا!آنگاه كه از تو نخواهم كه به من عطا كنى پس كيست كه از او درخواست عطا كنم؟ خدايا!آنگاه كه تو را نخوانم تا مرا اجابت كنى،پس كيست كه او را بخوانم تا اجابتم كند؟،خدايا!آنگاه كه به‏ سوى تو زارى نكنم تا به من مهرآورى،پس كيست كه به جانب او زارى كنم تا به من مهر آورد،خدايا!چنان‏كه دريا را براى موس(درود خدا بر او)شكافتى و نجاتش دادى،از تو درخواست مى‏كنم بر محمّد و خاندانش درود فرستى و از آنچه در آن‏ گرفتارم مرا رهايى بخشى،و بر من گشايش دهى گشايشى فورى نه دير،به فضل و مهربانى‏ات،اى مهربان‏ترين مهربانان.

پروردگارا:


خود را تقديم تو ميدارم ، با من مهرباني كن و از من ساز آنچه خود اراده كني ، از اسارت نفس رهايم كن تا انجام اراده ات را بهتر توانم، مشكلاتم را بگير تا پيروزي بر آن ها شاهدي باشد براي كساني كه با قدرت تو ، عشق تو و راه تو ياريشان خواهم داد . باشد تا هميشه بر اراده ات گردن نهم .

آمين

ای آنکه در انجام حکمتت بزرگواری...

ای آنکه لطف و احسانت قدیم است...

ای آنکه به هرکس اراده و اشتیاق تو دارد، آگاهی...

ای خدایی که جز تو خدایی نیست...


به تو پناه آوردم... به تو پناه آوردم...

...ما را از آتش قهرت آزاد کن ای پروردگار من...

خدایـــــــــــم!

به درگاه تو دعا می کنم،

که در قلب منی،

در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،

راهــــــــــنمایم باش،

قلبم را به سوی تو می گیرم،

پس مرا به سوی خویشتن بخوان،

و راه لطف و رحمتت را نشانم ده

کوله باری از نگرانی را سالهاست بر شانه هایم به دوش میکشم،

معبودا!



آنان را از من بگیر و قلبم را از عشق و محبت خود سرشار گردان،

...آرامــــــــــــش را تنــــــــــها از تــــــــــــو آرامـــــــــبـخش

قــــــــلــــــبهـــــــــــــــا میخواهم...

[=Microsoft Sans Serif]خدایا!

به گناه آلوده ام

و تو پاک و مطهر هستی

خدایا!

تشنه رحمت توام

تا از دریای خطاهایم عبور کنم

خدایا!

بخشایش تو بیکران است

این خطاکار را از خاطر مبر...:Ghamgin:

خدایا !

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بربی‌ثمری لحظه‌ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی‌اش سوگوار نباشم…

خدایا چنین زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست…

خدایا


به علمای ما مسئولیت

و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی

و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم

و به فهمیدگان ما تعصب،
و به زنان ما شعور

و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی

و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده

و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به بیداران ما اراده
و به مبلغان ما حقیقت

و به دین داران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد

و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور

و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید

و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران گستاخی

و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان

و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه

و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قران

و به شیعیان ما علی (ع)
و به فرقه های ما وحدت

و به جهال ما شفاء
به خودبینان ما انصاف

و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدین ما صبر

و به مردم ما خودآگاهی
به همه ملت ما تصمیم و استعداد فداکاری

و شایستگی نجات و عزت بخش

خدایا ! به من قدرت تحمل عقیده ی مخالف ارزانی کن...
خدایا! رشد عقلی و عملی ، مرا از فضیلت ِ تعصب ، احساس و اشراق محروم نسازد.
خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.
خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند.

خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم.
خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان.
خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم.
خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم .

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان.
اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن ؛لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.
خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم.
خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن

خدایا !آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.
خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و «خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را با خود تطبیق دهم.
خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.
خدایا ! قناعت ، صبر و تحمل را از ملتم بازگیر و به من ارزانی دار.
خدایا ! این خردِ خورده بین ِ حسابگر ِ مصلحت پرست را که بر دو شاهبال ِ هجرت از« هست »و معراج به « باشد» م ، بند های بسیار می زند ، را در زیر گام های این کاروان شعله های بی قرار شوق، که در من شتابان می گذرد ، نابود کن

خدایا ! بر اراده، دانش ، عصیان ، بی نیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئی ام بیفزای.

خدایا ! رحمتی کن تا ایمان ، نان و نام برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند ، نه از آنان که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار می کنند....

خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز ، چگونه مردن را خود خواهم دانست.
خدایا مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است ، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده بیمار می نماید، مصون دار تا: به رعایت مصلحت ، حقیقت را ضبح شرعی نکنم.



آقاى من! پيشانى صدق و اخلاص در درگاه دوست نه، و از صميم قلب بگو آمدم. اگر گفتند اينجا چرا آمدى؟ بگو به كجا روم و به كدام در رو كنم؟

اين ره است و دگر دوم ره نيست‏


اين در است و دگر دوم در نيست‏




اگر گفتند به اذن چه كسى آمدى؟ بگو شنيدم:

بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست‏


در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته‏




اگر گفتند تا به حال كجا بودى؟ بگو راه گم كرده بودم.
اگر گفتند چه چيزى آورده‏اى؟ بگو: اوّلا دل شكسته كه از شما نقل است:

در كوى ما شكسته‏دلى مى‏خرند و بس‏


بازار خودفروشى از آن سوى ديگر است‏




و ثانيا:

من گدايم چه توانم ببرم در بر شاه‏


طمع بخششم از درگه سلطان من است‏




و ثالثا: الهى آفريدى رايگان، روزى دادى رايگان بيامرز رايگان تو خدايى نه بازرگان.
اگر گفتند: بيرونش كنيد، بگو:

نمى‏روم ز ديار شما به كشور ديگر


برون كنيد از اين در درآيم از در ديگر




اگر گفتند: اين جرئت را از كه آموختى؟ بگو از حلم شما.


اگر گفتند: قابليت استفاضه ندارى، بگو قابليت را هم شما افاضه مى‏فرماييد. باز اگر از تو اعراض كردند، بگو:

به واللّه به باللّه به تاللّه‏


به حق آيه نصر من اللّه‏

كه مو از دامنت دست بر نديرم‏

اگر كشته شوم الحكم للّه‏




اگر گفتند: مذنبى، بگو اوّلا شنيدم شما غفاريد، و ثانيا من ملك نيستم آدم‏زاده‏ام، و ثالثا:

ناكرده گنه در اين جهان كيست بگو


آن‏كس كه گنه نكرده و زيست بگو

من بد كنم‏ و تو بد مكافات دهى‏

پس فرق ميان من و تو چيست بگو




اگر گفتند اين حرفها را از كجا ياد گرفتى؟ بگو:

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود


اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش‏




اگر گفتند چه‏مى‏خواهى؟ بگو:

جز تو ما را هواى ديگر نيست‏


جز لقاى تو هيچ در سر نيست‏

خوشتر از گفته تو گفتارى‏

بهتر از دفتر تو دفتر نيست‏

دلگشاتر ز محضر قدست‏

محضر هيچ نيك محضر نيست‏

جانفزاتر ز نفحه انست‏

نفحه مشك و عود و عنبر نيست‏1)




پی نوشت:
1-نامه ها وبرنامه ها ص 161 حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله تعالی)


نمی دانم اینها که می گویم مناجات است یا درد دل ... اما می دانم که درد است ... درد است اینکه مناجات هایم با تو دیر می شود ... درد است اینکه به کلبه دلم با تو سر نمی زنم ... به تاریخ مناجات قبلی ام نگاه کردم ... انگار که سالهاست با تو سخن نگفته ام ... دلم تنگ توست . چه کنم از دست این منِ من ... که تا هوای مناجات می کنم ُ وسوسه ای در دلم می اندازد و هوایی ام می کند . چه کنم ... تو به دادم برس . کم کمک به سال می رسد دوری ام از کتابت ... که همنشینش شده بودم ... شاید از سال بگذرد مناجات خواندنم از صحیفه ات ... دلم را غبار گرفته ... فکرم راکد شده ... قلبم خاموش شده ... و نمی توانم حضور کودکی شیرین در زندگی ام را بهانه ای برای همه اینها کنم ... انگار که نفسم بهانه می خواست ... می اندیشیدم که حضورش رنگ تو را برایم پررنگ تر کند ... اما نفسم نمی گذارد ... گرچه کودکم پاک تر از همه پاکی هاست . گه گاه که برایش از تو و کناب و دوستانت می گویم ُ مانند فرشته ها به من گوش می دهد . آنچنان آرام که گویی لالایی آشنایی برایش می خوانم . پس او نیست سبب همه بی مهریم ... هرچه هست می دانم که تنها و تنها چاره اش پیش توست . کمکم کن مهربانم . راهی برایم بگشا . همتی در من بگمار تا بسی بهتر از گذشته با تو خلوت کنم ... بیچارگیم را تنها تو می دانی و تنها تویی که همیشه با من می مانی ... و دردم را تنها تو درمانی ... تو که مهربان ترین مهربانانی ....

دلم کشید به جای سر زدن به فیسبوکم برای تو بنویسم ... و کاش دلم بیشتر از این نقش ها می کشید و کاش کمتر یادم تو را فراموش می شد! دلم می خواست تا هر روز آنگاه که با پرتو شرقی خورشید از خواب برمی خیزم و هر شب که با جستجوی ستاره ای در دل آسمان لخت بی ستاره به خواب می روم نام تو را بر زبانم می بردم و با یاد تو روزم را آغاز و شبم را پایان می دادم ... دلم می خواست تا مثل آن روز که دلم برایت پر کشید و قلبم سرشار از سپاس شد ....هر لحظه دلم برایت پر می کشید و هر آن قلبم سرشار از سپاس می بود . دلم همه این لحظه های ناب را از تو طلب می کند . از تو که همه چیزی ... از تو که بی آنکه بگویم می دانی ... از تو که از شور نفسهایم کلمات دلم را می شنوی ... اما با همه اینها من هم دلم می خواهد بگویم . چون زیباست برای چون تویی گفتن ...

خدایا ، ما جاهلان تنها به نوری از تو راضی هستیم ... نوری که با آن ببینیم و جهلمان را بفهمیم ... این خود شروعی بزرگ است


خدای مهربانم ... کمکم کن که تو همه چیزم باشی ...همه آن چیزی که از بودن در این دنیا می خواهم ... کمکم کن آنچه را از تو می خواهم بفهمم ..

خدایا .حقیقت آنچه که می خواهم را به من بنما ...خدایا اگر اراده تو بر آن است که آنچه را که می خواهم از من بستانی تا چیزی بهتر از آن را نصیبم کنی من تسلیم خواست تو می گردم .. در این راه از تو می خواهم تا آرمش و صبر به من عطا کنی تا آرام بگیرم و آنچه را در راه رضایت تو کنار می گذارم با قلبی سالم و درونی بی تنش رها کنم و جای آن محبتی به من عطا کن که هرگز با چیزی جایگزینش نکنم ... خدایا بهترین طلب را بر زبانم جاری کن و آن را وسیله ساز برای نزدیکی بیشترم به تو که تویی مهربان ترین مهربانان

ای آن که یاد او برای یاد کنندگان، موجب شرافت است وای که طاعت او برای فرمان برداران، وسیله نجات است، ... دلهای ما را به یاد خود، از یاد هر چیزی و زبان های ما را به شکر خویش از هرگونه سپاسی و اعضای ما را به طاعت خود از هر طاعت دیگری مشغول فرما.
پس اگر برای ما فراغتی مقدر کرده ای، آن را بسلامتی [از آفات] قرار ده که در آن حال، گناهی ما را در نیابد و خستگی و ملالی به ما نرسد تا این که نویسندگان اعمال بد یا نامه سفید، از یاد بدی های ما برگردند و کاتبان کردارهای نیک، به آنچه از حسنات ما نوشته اند، شادمان گردند...

بار الها !

دلهای ما را به یاد خود، از یاد هر چیزی و زبان های ما را به شکر خویش از هرگونه سپاسی و اعضای ما را به طاعت خود از هر طاعت دیگری مشغول فرما

اینک ای خدای من،

این منم که پیشگاه عزتت همچون بنده تسلیم و خوار ایستاده و با شرم بسان نیازمندی عیالوار، از تو درخواست می نمایم...

خداوندا!
این دل شکسته را جز دستهای مهربانی تو درمانی نیست و این دست بسته را جز از ابر احسان تو بارانی، نه.
خدایا!
این قامت خمیده جز به دیدار تو راست نمی شود و این تنهای غریب جز در خانه تو هر آنچه خواست نمی شود .
خدایا!
این قلب هراسناک و لرزان جز در دستهای تو آرام نمی گیرد و این خود زبون و خفت کشیده، بی توجه عزیزانه تو سبقت از هر چه پخته و خام نمی گیرد.
خدای من!
این دانه به خاک نشسته را بی آب و آفتاب تو، کجا سر شکفتن هست و این غریب و خسته را بی ماهتاب لطف تو کی پای رفتن؟
خدایا!
این شکاف تنهایی را جز چشمه سار جاودان مهر تو پر نمی کند و غنچه حوائجم بی باغبانی تو شکفته نمی شود و غبار اندوه از چهره غمزده ام جز باران رحمت تو نمی شوید و سموم نفسم را جز تریاق رأفت تو درمان نمی کند

خدای من!

در این ناامنی و و انفسا، من تنها به ریسمان سخت تو چنگ زده ام و تنها به دستاویز امن تو آویخته ام. خدایا!
بر این بنده ذلیل و ناتوانت كه حتی زبان گفتن درد خویش با تو ندارد رحم كن.
بنده ای كه نه آن دارد كه به تو بنماید و نه زبان آنكه از تو عذر بخواهد.
بنده ای كه دستش تهی از طاعت و پشتش خسته از معصیت است

(مناجات الذاکرین)



اِلهى لَوْ لاَ الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِكَ لَنَزََّهْتُكَ مِنْ ذِكْرى اِیّاكَ عَلى اَنَّ ذِكْرى لَكَ بقَدْرى لا بقَدْرِكَ وَ ما عَسى اَنْ یَبْلُغَ مِقْدارى حَتّى اُُجْعَلَ مَحَلاًّ لِتَقْدیسِكَ وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنا جَرَیانُ ذِكْرِكَ عَلى الْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعاَّئِكَ وَ تَنْزیهِكَ وَ تَسْبیحِكَ...


خدای من!
اگر اطاعت امر تو نبود هرگز با کوره خاطر خویش بر ساحل دریای یاد تو گذر نمی کردم چرا که می دانم ظرف وجود من شایسته من است، نه بایسته تو.

و کاسه دل من به اندازه ظرفیت خویش از بحر تو آب ذکر بر می دارد، و نه به وسعت بی کرانگی تو.

و کجا پای ناتوان مرا قدرت نیل به شناختگاه مقام مقدس توست؟

خدایا!
هم یاد کردن ما تو را، لطف توست و هم یاد کردن تو، ما را.

خدایا!
همین که به اذن تو بر ذهن این ناپاک، یاد پاکی مطلق می گذرد مرا بزرگترین نعمت توست و همین که این آلوده را نام منزه تو بر زبان می رود مرا عظیم ترین لطف توست.

خدایا!
تو منزه تر از آنی که بر زبان ما به تنزیه بگذری.

و تسبیح تو برتر از آنست که تا اوج دلهای ما تنزل کند.

و تقدیس تو فراتر از آن که خود را به بالهای قلب ما بیالاید.

اِلهى فَاَلْهِمْنا ذِكْرَكَ فِى الْخَلاَّءِ وَالْمَلاَّءِ وَاللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَ الاِْعْلا نِ وَ الاِْسْر ارِ وَ فِى السَّرّاَّءِ وَ الضَّرّاَّءِ وَ آنِسْنا بِالذِّكْرِ الْخَفِىِّ وَ اسْتَعْمِلْنا بِالْعَمَلِ الزَّكِىِّ وَ السَّعْىِ الْمَرْضِىِّ وَ جازِنا بِالْمیزانِ الْوَفِىِّ...


اما خدای من!
ما را به خویش خوان در هویدا و نهان واز روشنای ذکرت بر ما بتابان، در صبح و شامگاهان.

و از زلال خاطره ات ما را بنوشان، در آشکار وپنهان.

و نسیم یادت را بر دلهای ما بوزان، در بهار وخزان.

خدای من!
میان ما و خویش الفتی نهانی ساز و پیوندی خفیه، و ما را توفیق تلاشی بی شائبه و صادقانه عنایت کن و کوششی که ما را تا بوستان رضایتت برساند و از میوه پاداش تو، به ما بچشاند.

الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی که بنده به چه محتاج است.

با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد

ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد

الهی گر زارم در تو زاریدن خوشست
ور نازم،بتو نازیدن خوشست(1
پی نوشت:
1-خواجه عبدالله انصاری

الهی دیگران مست شرابند و من مست ساقی ،مستی ایشان فانی است و ازمن باقی(1

1-خواجه عبدالله انصاری

الهی! به حقّ خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده .
الهی! ما همه بيچاره ايم و تنها تو چاره اي ، و ما همه هيچ كاره ايم و تنها تو كاره اي .
الهی! از پاي تا فرقم ، در نور تو غرقم . « يا نورَ السموات و الارض ، أنعمتَ فَزِدْ »
الهی! واي بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم .
الهی! چون تو حاضري چه جويم و چون تو ناظري چه گويم .
الهی! چگونه گويم نشناختمت كه شناختمت ، و چگونه گويم شناختمت كه نشناختمت .
الهی! چون عوامل طاحونه ، چشم بسته و تن خسته ام ؛ راه بسيار مي روم و مسافتي نمي پيمايم . وايِ من اگر دستم نگيري و رهايي ام ندهي .
الهی! خودت مي داني كه درياي دلم را جزر و مدّ است ؛ «يا باسط» بسطم ده ، و «يا قابض» قبضم كن.
الهی! ناتوانم و در راهم و گردنه هاي سخت در پيش است و رهزن هاي بسيار در كمين و بار گران بر دوش .
الهی! از روي آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام ، از انس و جان شرمنده ام ، حتّي از روي شيطان شرمنده ام ، كه همه در كار خود استوارند و اين سست عهد ، ناپايدار.
الهی! عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بايد كرد ؟
الهی! عارفان گويند « عرِّفني نفسَك » ، اين جاهل گويد «عرِّفني نفسي»
الهی! آزمودم تا شكم داير است ، دل باير است . «يا مَن يُحيي الارض الميته» دلِ دايرم ده.