چگونه این تبعیض را می شود با عدالت جمع کرد ؟

تب‌های اولیه

27 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه این تبعیض را می شود با عدالت جمع کرد ؟

خداوند انسانها رو آفرید به اونها تمام مشخصه ها و ممیزاتشون از بقیه رو داد.یکی عقل بیشتری داره یکی عقل کمتری داره یکی معلولیت جسمی داره و یکی نداره و....ما دقیقا اون چیزی هستیم که خدا ساخته اگه بدیم خدا قوه هایی که ما رو به طرف بدی میکشونن در ما قویتر ساخته و اگه خوبیم چون قوه های خوبی در ما قویتر هستند.به نظر من انسان هیچ اختیاری نداره و هیچ چیز نیست.همونجور هست که خدا ساخته و میخواد. به پیامبرها و ایمه قوه عصمت داد و سعادت اونها تضمین شد اما انسانهای دیگه باید توی تاریکی پیش برن نمیدونن راهشون درسته یا غلط.نیروهای گمراه کننده به اونها غلبه میکنه و در نتیجه عده کمی راه درست رو میرن و اکثر انسانهای معمولی به جهنم میرن.
گناه من چی بود که باید اینهمه در خوف باشم و احتمال رفتنم به جهنم اینمه بالا باشه.به پیامبران در همون ابتدا برتری داده شده و من این رو عدالت نمیدونم.قبل از خلق شدن همه مساوی بودند پس چرا یکی بشه پیامبر و یکی بشه یک انسان معمولی.البته روایاتی هست که از قبل اصلا 5 نور آسمانی وجود داشتند. پس از قبل از آفرینش انسان هم این برتری به ائمه و پیامبر داده شده بود.این یک تبعیض بزرگه چطور میشه این رو با عدالت جمع کرد؟

کارشناس بحث : شعیب

برچسب: 

با سلام خدمت شما دوست گرامی
سوال شما در بر دارنده چند سوال است که برای نیل به جواب باید آنها را از هم تفکیک کرد:
سوال اول:
خداوند انسانها رو آفرید به اونها تمام مشخصه ها و ممیزاتشون از بقیه رو داد.یکی عقل بیشتری داره یکی عقل کمتری داره یکی معلولیت جسمی داره و یکی نداره و....ما دقیقا اون چیزی هستیم که خدا ساخته اگه بدیم خدا قوه هایی که ما رو به طرف بدی میکشونن در ما قویتر ساخته و اگه خوبیم چون قوه های خوبی در ما قویتر هستند.به نظر من انسان هیچ اختیاری نداره و هیچ چیز نیست.همونجور هست که خدا ساخته و میخواد.

جواب کوتاه:درست است که خدا در بدو خلقت خیلی از مشخصات را به ما داده و ما را در خانواده و محیط خاصی قرار داده است اما در کنار همه این ها به انسان اختیار داده است و هیچ گاه این مشخصات اراده و اختیار انسان را سلب نمی کند
درست است که این شرایط محیطی و جسمی بر اراده انسان تاثیر می گذارد اما هیچ گاه اختیار انسان را به کلی سلب نمی کند.
از طرفی خدا به اندازه ای که به انسان ها امکانات داده است از آن ها تکلیف می خواهد . " لا یکلف الله نفسا الا وسعها"(1)

جواب تفصیلی:
درباره آنچه که از استعداد و محیط و نواقص جسمی که در افراد می بینیم و به خدا نسبت می دهیم دانستن مقدمات زیر ضروری به نظر می رسد:
1ـ عالم مادّه ، دار تزاحمات و علّت و معلول.
شکی نیست که قانون علیّت یک قانون جهان شمول است ؛ و هیچ مخلوقی از حکم این قانون خارج نیست ؛ لذا موجودات و فعل و انفعالات مادّی هم ، دارای علل خاصّ خودند ؛ به قول معروف همواره « گندم از گندم بروید جو ز جو » و « از کوزه همان برون تراود که در اوست.» بر این اساس از زمین خوب و حاصلخیز گیاه خوب می روید و در زمین نامرغوب گیاه نامرغوب رشد می کند. « وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدا : سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد؛ امّا سرزمينهاى بد طينت ، جز گياه ناچيز و بى‏ارزش، از آن نمى‏رويد. » (2)اگر دو درخت مثل هم ، در دو زمین متفاوت از نظر مرغوبیت خاک کاشته شود ، یقینا دو نتیجه ی متفاوت خواهیم داشت ؛ همچنین اگر دو درخت مثل هم ، در دو زمین مثل هم کاشته شده ولی با دو آب متفاوت ــ مثلا یکی با آب شور و دیگری با آب شیرین ــ آبیاری شود باز دو نتیجه ی متفاوت مشاهده خواهیم نمود. یعنی در این عالم ، هر علّتی ، معلول مخصوص به خود را دارد و محال است از یک علّت خاصّ ، غیر معلول خودش پدیدار شود کما اینکه هر معلولی نیز علّت ویژه ی خود را دارد و محال است یک معلول خاصّ از علّتی غیر از علّت خاصّ خود به وجود آید. این همان قانون کلّی علیّت است که عالم بر اساس آن سامان یافته و اساساً همین قانون است که عالم هستی را عالم کرده است. لذا اگر قانون علیّت در هستی حاکم نبود اساساً چیزی به نام عالم خلقت نیز وجود نداشت ؛ چون عالم بودن عالم نتیجه ی تفاوت موجودات آن است و تفاوتها نتیجه ی قانون علیّت هستند.
پس آنچه که ما در عالم از اختلاف ها می بینیم اثر همین عالم است که از هر علتی معلول خاصی صادر می شود مثلا اگر پدر و مادری رعایت مسایل پزشکی و دینی را نکنند بچه آنها ناقص الخلقه خواهد بود و همچنین فرزندی که در محیط سالم فکری بزرگ شده باشد حتما با کسی که در یک محیط ناسالم رشد کرده باشد متفاوت اند و این اثر علی و معلولی بودن جهان است
2.معنای عدل الهی این نیست که خداوند هر نعمتی به موجودی عطا فرمود، به سایر مخلوقات هم همان را عطا فرماید، که چنین رفتاری خود با علم و حکمت و نظام خلقت منافات دارد!
رایچ‌ترین مفهوم عدل «وَضْعُ کلِّ شَيْءٍ في مَوْضِعِهِ» - یعنی «قرار دادن هر چیزی در جای خودش» می‌باشد.
خداوند متعال به هر موجودی به اندازه ای که قابلیت گرفتن فیض را داشته باشد عطا می کند و این را در جهان با نظام علی و معلولی اجرا می کند و این عین عدالت خداست یعنی "«وَضْعُ کلِّ شَيْءٍ في مَوْضِعِهِ»
3.خداوند تبارک و تعالی در قرآن نمونه هایی را به عنوان الگو و عبرت برای انسانها مثال زده است که نشان می دهد که محیط و داشته های اولیه انسان در راه هدایت همه چیز نیست بلکه آنچه که سرنوشت انسان را می سازد انتخاب های او و اختیار و اراده او به در گرایش به خوبی ها و بدی هاست
در این که بشر از شرائط محیطی خویش تأثیر می پذیرد شکّی نیست ولی این بدان معنا نیست که انسان در متن شرائط محیطی خوب یا بد بی اختیار می شود یا تشخیص خود را از دست می دهد. خداوند متعال با مثالهای متعدّدی که در قرآن کریم ذکر نموده به این پندار پاسخ گفته و نشان داده که کسانی در بدّترین محیطها راه هدایت را پیش گرفته اند و عدّه ای نیز در بهترین محیطها گرفتار شقاوت شده اند. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين‏ ـ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ : خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان(در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند!» ـ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است ، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» (3)
زن حضرت نوح و حضرت لوط (ع) و همچنین پسر نوح (ع) با اینکه در بهترین محیط هدایتی بودند ولی به اختیار سوء خود کافر شده اهل جهنّم گشتند ولی آسیه ، زن فرعون و همچنین اصحاب کهف و نیز مومن آل فرعون با اینکه در بدّترین ، کفرآمیزترین و وسوسه انگیزترین محیطها زندگی می کردند و از نعمات مادّی و قدرت فراوان برخوردار بودند راه هدایت را پیش گرفتند. لذا حضور در محیط آلوده برای کسانی که قدرت تحقیق و حقیقت یابی دارند عذر موجّهی نیست و آنکه توان تحقیق و حقیقت یابی دارد و در سایه ی عقل و اندیشه می تواند حقّ را از باطل تشخیص دهد عقلاً مؤظّف است که تحقیق نماید. بلی افرادی هستند که مستضعف فکری بوده توان حقیقت یابی ندارند ؛ وضعیّت اخروی اینها طبق آیات و روایات اهل بیت (ع) به خداوند متعال واگذار می شود تا طبق علم مطلق خود و با توجّه میزان توانایی آنها در باره ی آنها قضاوت نماید ؛ لذا ما حقّ نداریم آنها را به صرف مسلمان نبودن اهل جهنّم بدانیم.
نمونه دیگر که در تاریخ بدان برمی خوریم جعفر کذاب است او با این که فرزند امام هادی و برادر امام حسن عسکری و عموی امام زمان بودند و در محیطی کاملا دینی بزرگ شده بودند از نظر اخلاقی و عقیدتی .. دچار مشکل هایی بود(برخی او را شراب خوار و اهل قمار می دانند) تا جایی که در زمان شهادت امام حسن عسکری به دروغ خود را جا نشین امام معرفی کرد و در مقابل امام عصر به مخالفت برخواست.
از طرفی علم و نبوغ فکری هیچ گاه نتوانسته موجب سعادت افراد شود.نمونه آن مامون است تاریخ شهادت می دهد که مامون در زمان خود از نبوغ بالایی برخوردار بود تا جایی که بعد از معصوم از نظر علم و دانش کسی به پای او نمی رسید.
او بارها و بارها در خدمت امام رضا به حقانیت امام اذعان کرد ولی در پایان به خاطر حب دنیا امام را به شهادت رساند و خسر الدنیا و الآخره شد
اینها همه و همه نشان از این دارد که نقش اصلی در سعادت یا شقاوت انسان را انتخاب های او بازی می کنند.
4.مهم در زندگی انسانها جهت گیری آنهاست نه داشته های آنها
قرآن می فرماید:"لیس للانسان الا ما سعی"(4) انسان آنقدر که سعی می کند مالک می شود نه آنقدر که به او اعطا شده است. مهم این است که انسان با داشته های خود چه جهتی در زندگی خویش می گیرد برخی با داشته کم خویش جهت مثبت می گیرند به اندازه همان جهت گیری خویش پاداش در یافت می کنند نه به اندازه راهی که طی می کنند . اگر کسی که در محیط نامناسب دینی زندگی می کند یک قدم به سوی خدا حرکت کند شاید ارزشش بیش از فرسنگ ها راهی است که کسی در محیط ایده آل دینی حرکت می کند. مهم حرکت است و جهت آن .
5.خداوند در همه انسانها(بجز مجانین که هیچ تکلیفی ازآنها خواسته نشده است)از سالم ، معلول ،نابغه ،کند ذهن ، در محیط خوب ، در محیط بد، امام ، غیر امام...همه و همه فطرتی قرار داده که آنها را به سوی خوبی ها سوق داده و از بدی ها باز می دارد"فالهمها فجورها و تقویها"(5) و در این میان هیچ تفاوتی بین افراد نمی باشد حال اگر کسی در هر حالی عمل بدی انجام دهد مشخص است که خود آن را انتخاب کرده است پس باید برای سوء انتخابش عقاب شود
6.درباره پاداش و عذاب در روز قیامت هم خدا از روی عدل خود رفتار کرده و به اندازه ای که وسع و امکانات به کسی داده است بازخواست خواهد کرد "لا یکلف الله نفسا الا وسع ها"(6)
نتیجه:جهانی که ما درآن زندگی می کنیم بر طبق قانون علت و معلول دارای اختلافاتی بین افرادش می باشد اما با همه این اختلافات انسان دارای اختیار و اراده بوده و محیط نمی تواند او را در اعمالش بدان مجبور سازد.
منابع:
1. 39نجم
2.الأعراف/58
3. التحريم :10 و11
4. 39نجم
5. شمس8
6.بقره286
برای مطالعه بیشتر: کتاب عدل الهی شهید مطهری

ادامه دارد.....

سوال دوم

ناشناخته;284438 نوشت:
به پیامبرها و ایمه قوه عصمت داد و سعادت اونها تضمین شد اما انسانهای دیگه باید توی تاریکی پیش برن نمیدونن راهشون درسته یا غلط.نیروهای گمراه کننده به اونها غلبه میکنه و در نتیجه عده کمی راه درست رو میرن و اکثر انسانهای معمولی به جهنم میرن. گناه من چی بود که باید اینهمه در خوف باشم و احتمال رفتنم به جهنم اینمه بالا باشه.به پیامبران در همون ابتدا برتری داده شده و من این رو عدالت نمیدونم.قبل از خلق شدن همه مساوی بودند پس چرا یکی بشه پیامبر و یکی بشه یک انسان معمولی.البته روایاتی هست که از قبل اصلا 5 نور آسمانی وجود داشتند. پس از قبل از آفرینش انسان هم این برتری به ائمه و پیامبر داده شده بود.این یک تبعیض بزرگه چطور میشه این رو با عدالت جمع کرد؟

جواب:
در باره عصمت پیامبران و ائمه توجه شما را به نکات زیر جلب می کنم:
يكم. پيامبران و امامان‏عليهم السلام داراى اراده بشرى‏اند؛ مانند ديگر مردم زندگى مى‏كنند؛ براى تحصيل هر چه بيشتر مقامات معنوى مى‏كوشند و اهل صبر، جهاد، زهد و تقوا هستند.
دوم. خداوند متعال به قابليت ممتاز پيامبران و امامان، براى تحصيل مقامات معنوى و شايستگى آنان براى بر عهده گرفتن مسئوليت هدايت جامعه علم دارد. در حقيقت همان قابليت و شايستگى آنان - كه بخش عمده‏اش ناشى از افعال اختيارى ايشان است - از قبل نزد خداوند معلوم است و همين قابليت مبتنى بر اختيار موجب گزينش آنان مى‏شود. آيات و روايات فراوانى بر اين دو واقعيت گواهى مى‏دهد: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ»؛ سجده (32)، آيه 24.؛ «و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما[ مردم را ]هدايت مى‏كردند» و «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛ انعام (6)، آيه 124.؛ «خداوند بهتر مى‏داند رسالتش را كجا قرار دهد».
سوم. سپردن هر مسئوليتى با دادن امكانات لازم همراه است. امامت جامعه از اين قاعده مستثنا نيست. از اين رو، خداوند آنان را از علم لازم، براى بر عهده گرفتن مسئوليت امامت بهره‏مند مى‏گرداند. اين ويژگى هنگام عهده دارى مسئوليت براى امامان‏عليهم السلام محسوس مى‏شود؛ چنان كه درباره امام هادى‏عليه السلام آمده است: «يكى از ياران ايشان به نام «هارون بن فضيل» در كنارشان بود كه ناگاه امام فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» ؛ ابى جعفر (امام جوادعليه السلام) در گذشت. به حضرت عرض شد: از كجا دانستيد؟ فرمود: در برابر خدا فروتنى و خضوعى در دلم افتاد كه برايم سابقه نداشت.اصول كافى، ج 2، ص 218.
در اوايل دعاى ندبه به مجموع اين سه واقعيت نورانى اشاره شده است: «وَ لا اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِى دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ»؛ «[ آنان را برگزيدى‏] ... و اين بعد از آن بود كه بر ايشان شرط كردى نسبت به دنيا و زينت زيورهاى آن زهد بورزند. آنان نيز اين شرط را پذيرفتند و دانستى كه آنان به آن شرط وفا دارند. پس آنها را پذيرفتى و به خود نزديك ساختى و ياد بلند و ستايش ارجمند را براى ايشان پيش فرستادى و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادى و به وحى خود، آنان را گرامى داشتى و آنان را به بخشش علم خود، ميهمان كردى ...» .
البته اين امتياز (علم و عصمت موهبتى)، پايه و شرط اوليه امامت است و معصومان با اراده خويش و تلاش و عبادت، به مقامات عالى‏ترى از علم و عصمت دست مى‏يابند؛ چنان كه در قرآن مجيد از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خوانيم: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً»؛ طه (20)، آيه 114.؛ «و بگو: پروردگارا! بر دانشم بيفزاى».
همين عبادت‏ها و صبر و جهادهاى بيشتر - كه با اختيار و اراده انجام مى‏شود - موجب برترى برخى از پيامبران، بر برخى ديگر مى‏گردد: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»؛ بقره (2)، آيه 253.؛ «برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم ...» .
چهارم. دسترسى به مقام «عصمت» و راه‏يابى به مقامات «علمى و معنوى»، به پيامبران و امامان اختصاص ندارد و براى همگان ميسر است؛ چنان كه حضرت زينب‏عليها السلام تا مرز عصمت پيش رفت و حضرت ابوالفضل العباس‏عليه السلام به مقامات عالى معنوى دست يافت. بسيارى از علما و اوليا «تالى تلو معصوم» (نزديكان به مرز عصمت) خوانده مى‏شوند. اينكه مسئله عصمت عمدتاً در مورد پيامبران و امامان مطرح مى‏شود، به لحاظ لزوم عصمت در آنان است. به عبارت ديگر شرط امامت و نبوت، عصمت است و خداوند فاقدان اين ويژگى را براى اين دو منصب بر نمى‏گزيند. بنابراين هيچ غير معصومى، به نبوت و امامت نمى‏رسد، ولى اين به معناى آن نيست كه هر كس امام يا نبى نباشد، از هيچ درجه‏اى از عصمت بهره‏مند نخواهد بود.
پنجم. فياضيت مطلقه الهى، ايجاب مى‏كند كه هر كس قابليت و استعداد كمالى را دارد، همه شرايط لازم براى به فعليت رسيدن آن كمال، در اختيار او قرار داده شود. به عبارت ديگر از ناحيه خداوند، هيچ گونه قصور و بخلى در اين باره نيست. بنابراين اگر واقعاً ما قابليت دريافت علم لدنى را دارا بوده و با داشتن آن حقيقتاً از عصمت برخوردار مى‏شديم، خداوند آن علم را به ما عطا مى‏كرد. اما اگر اندكى دقت كنيم؛ اين ادعا كه اگر ما هم علم معصومان را داشتيم، معصوم مى‏شديم، ادعايى بيش نيست. دليل بر اين مطلب آن است كه، در بسيارى از موارد ما بر خلاف علم و آگاهى خود عمل مى‏كنيم. در روايتى نيز آمده است: «من عمل بما علم علّمه اللَّه علم مالا يعلم»
( الطباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، (قم: مؤسسة النشر الاسلامى)، ج 7، ص 339.؛ )
«هر كس به آنچه [از حقايق‏] مى‏داند عمل كند؛ خداوند دانش آنچه را كه نمى‏داند به او خواهد آموخت».
نتيجه آنكه عصمت در عين موهبتى بودن، با لياقت‏ها و شايستگى‏هاى اكتسابى و افعال اختيارى انسان ارتباط دارد و اگر خداوند علم موجب عصمت را به پيامبران و امامان افاضه فرموده، براساس قوانين عام و اصول كلى است؛ نه از روى گزاف و دلبخواهى. از اين رو هر كس لياقت و شايستگى لازم را دارا باشد، چنين موهبتى، به تناسب ميزان شايستگى‏اش، به او افاضه خواهد شد.
نکته ای که در پایان ذکر آن می تواند راهگشا باشد اینکه؛عصمت انبیاء و ائمه از آنها سلب اختیار نکرده تا آنها نتوانند گناه کنند و مجبور به انجام کارهای خوب شوند بلکه همان گونه که بیان شد عصمت از سنخ علم است و ائمه با دانستن ضرر های کناه به سمت آن نرفته و بر کارهای خوب همت دارند و این به معنای اجبار نیست و چه بسا که انسانهایی را سراغ داریم که با علم به ضرر یک کاری باز آن را انجام می دهند مثلا سیگاری می داند که سیگار برای او ضرر ارد و حتی روی بسته سیگارش عواقب سیگار کشیدن را نوشته و او می خواند و بازمی کشد.
در قرآن بارها به پیامبر اخطارمی دهد که از کافران و خواسته های آنها پی روی نکن و این نشان از اختیار پیامبر در پیروی از آنها دارد.
از طرفی کسانی که دارای مقام عصمت شده اند دارای تکالیف بسیار سخت تری می باشند مثلا خواندن نماز شب برای پیامبر واجب بوده و ترک آن برای او عقوبت به همراه می آورد و همچنین ترک مستحبات و انجام مکروهات و حتی ترک اولی برای آنها دردسرهایی را به همراه داشته است (مانند داستان یعقوب نبی ) در حالی که ما فقط به امور واجب و حرام ملزم شده ایم .
والسلام

شعیب;285464 نوشت:
جواب کوتاه:درست است که خدا در بدو خلقت خیلی از مشخصات را به ما داده و ما را در خانواده و محیط خاصی قرار داده است اما در کنار همه این ها به انسان اختیار داده است و هیچ گاه این مشخصات اراده و اختیار انسان را سلب نمی کند درست است که این شرایط محیطی و جسمی بر اراده انسان تاثیر می گذارد اما هیچ گاه اختیار انسان را به کلی سلب نمی کند.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

باتشکر از کارشناس بزرگوار

این درست بودن را لطفا" باسند ذکر بفرمایید !!!

یعنی خداوند مشخصاتی مثل خلق وخوی تند ویا مثلا" معلولیت را برای یک مخلوق خواسته وسلامتی و قدرت وزیبایی را هم برای یک مخلوق دیگر خواسته ؟؟؟

اگر اینطور باشد که این بیانات عین بی عدالتی خداوند را نعوذا" بالله میرساند

هرگز اینطور نیست که خداوند بنده ای را بیمار ویا علیل بیافریند وبنده ی دیگری را زیبا وشاداب و سلامت بیافریند . این از عدل وذات خداوندی به دوراست !!!
اراده ی الهی که عین عدل وعلم وحکمت اوست این امر را از ذات خداوند سلب میکند .

حق یارتان :Gol:

شعیب;285469 نوشت:
. در حقيقت همان قابليت و شايستگى آنان - كه بخش عمده‏اش ناشى از افعال اختيارى ايشان است - از قبل نزد خداوند معلوم است و همين قابليت مبتنى بر اختيار موجب گزينش آنان مى‏شود.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار اینجا یک سؤال اساسی پیش می آید وآن هم این است که همین خداوند از شقاوت یزید هم از قبل آگاه بوده وهمچنین بر سرنوشت وافعال همه ی بندگان خود آگاه است واین علم خداوند اختصاص به پیامبر (ص) ندارد . پس عدل خداوند باید درقالب این تعریف جهان شمول عینی باشد .
همچنین این اختیار در پیامبر (ص)یک اختیار وابسته به مطلق به شخص ایشان نمیباشد یعنی عوامل رشد و مرتبه ی اختیار در نزد این بزرگوار نیز با تدبیر ومدیریت و ربوبیت الهی صورت گرفته اگر آن طور که شما مرقوم نموده اید خداوند ایشان را در این خانواده قرار داده باشد و مشخصاتی چون امین بودن ویا راستگو بودن ویا .... را به ایشان داده باشد . پس اختیار ایشان کجای این آفرینش تعریف میشود ؟؟؟

حق یارتان :Gol:


اینکه اختیار نداریم و جبر است درسته چون ذاتمون از خودمون نیست!

اما عرفا میگویند خداوند عاشق و لا اُبالی است و کارهایش هم بی علت! پس نه اختیار و نه جبر است عشق است! و تا ما عاشق خدا (بمعنای عرفانی اش) نشیم نمیتونیم سر از کارهاش در بیاریم! مثلا شیطان با وجود آنهمه عبادت رانده شد اما آدم با وجود ارتکاب گناه، بخشیده شد! یا مثل داستان حضرت موسی و خضر !

عرفا میگویند آفرینش این عالم از عشق بوده و در اثر تقابل جلال و جمال الهی، این عالم بوجود آمده!

و خداوند در حال عشقبازی با خود است! و داستان همه انسانها در داستان اصلی است که همین داستان عشق بازی خداست!

خداوندی که این صفات رحمان و رحیم و ودود و... رو داره! و تازه لطفش بر قهرش سبقت داره چطور ممکنه عادل نباشه؟

تازه بقول یکی از عرفا همه انسانها از یک وجود آفریده شده اند پس رنج و راحتی آن هم به یک اندازه اما بشکلهای مختلف است!

در روایتی از امام سجاد فکر کنم هست که جهنم محلی برای آماده کردن اهل جهنم برای ورود به بهشت است!


کدامین اختیار ای مرد عاقل؟
کسی را کو بود بالذات باطل

هر آن کس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرمود کو مانند گبر (کافر) است

نبودی تو که فعلت آفریدند
تو را از بهر کاری برگزیدند

به قدرت بی‌سبب دانای بر حق
به علم خویش حکمی کرده مطلق

مقدر گشته پیش از جان و از تن
برای هر یکی کاری معین

یکی(شیطان) هفتصد هزاران ساله طاعت
به جای آورد و کردش طوق لعنت

دگر از معصیت نور و صفا دید
چو توبه کرد نور «اصطفی» دید

عجب‌تر آنکه این از ترک مامور
شد از الطاف حق مرحوم و مغفور

مر آن دیگر ز منهی گشته ملعون
زهی فعل تو بی چند و چه و چون

جناب کبریایی لااُبالی است
منزه از قیاسات خیالی است


چه بود اندر ازل ای مرد نااهل
که این یک شد محمد و آن ابوجهل


کسی کو با خدا چون و چرا گفت
چو مشرک حضرتش را ناسزا گفت


ورا زیبد که پرسد از چه و چون
نباشد اعتراض از بنده موزون


خداوندی همه در کبریایی است
نه علت لایق فعل خدایی است


سزاوار خدایی لطف و قهر است

ولیکن بندگی در جبر و فقر است

کرامت آدمی را اضطرار است
نه زان کو را نصیبی ز اختیار است


نبوده هیچ چیزش هرگز از خود
پس آنگه پرسدش از نیک و از بد


ندارد اختیار و گشته مامور
زهی مسکین که شد مختار مجبور


نه ظلم است این که عین علم و عدل است
نه جور است این که محض لطف و فضل است


به شرعت زان سبب تکلیف کردند
که از ذات خودت تعریف کردند


چو از تکلیف حق عاجز شوی تو
به یک بار از میان بیرون روی تو


به کلیت رهایی یابی از خویش
غنی گردی به حق ای مرد درویش


برو جان پدر تن در قضا ده

به تقدیرات یزدانی رضا ده

••ostad••;285551 نوشت:
این درست بودن را لطفا" باسند ذکر بفرمایید !!! یعنی خداوند مشخصاتی مثل خلق وخوی تند ویا مثلا" معلولیت را برای یک مخلوق خواسته وسلامتی و قدرت وزیبایی را هم برای یک مخلوق دیگر خواسته ؟؟؟ اگر اینطور باشد که این بیانات عین بی عدالتی خداوند را نعوذا" بالله میرساند هرگز اینطور نیست که خداوند بنده ای را بیمار ویا علیل بیافریند وبنده ی دیگری را زیبا وشاداب و سلامت بیافریند . این از عدل وذات خداوندی به دوراست !!! اراده ی الهی که عین عدل وعلم وحکمت اوست این امر را از ذات خداوند سلب میکند

با سلام خدمت شما دوست گرامی
خواست خدا و اراده او عین فعل اوست و از آنجا که تمامی افعال در عالم به خدا نسبت داده می شود -چه مستقیم وچه غیر مستقیم -(تو حید فاعلی) ما این اعطای اولیه را به خدا منسوب کردیم اما اگر با نگاهی دقیق تر بخواهیم به این موضوع بپردازیم باید بگوییم:

خداوند متعال وجود محض است و از وجود محض جز وجود صادر نمی شود ؛ لذا خدا تنها و تنها وجود دهنده است و بس. پس چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و سپس خصوصیّاتی مثل معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد. خداوند متعال صرفاً فیض وجود را گسترانده و وجود در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛ و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛ بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.
پس کار خداوند متعال این است که بساط وجود را می گستراند ؛ لکن وجود در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛ برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است. به عبارت دیگر ، از نگاه حکیمان الهی ، وجود ، یک حقیقت دارای مراتب است که ما از مراتب گوناگون آن ماهیّات گوناگونی چون انسان و گیاه و حیوان و جماد ، و امثال این امور را انتزاع می کنیم. با این بیان اجمالی ، که تفصیل آن با عنوان « تشکیک وجود » در کتب فلسفی بیان شده ، معلوم می شود که در هر مرتبه از وجود ، تنها و تنها یک فرد می باشد ؛ چون طبق براهین حکما ، که اینجا جای ذکر آنها نیست ، تشخّص (شخص بودن هر موجودی ) به مرتبه ی وجود آن است نه به ویژگیهای او مثل قدّ و رنگ و شکل و زمان و مکان و ... . بلکه خود این ویژگیها نیز از لوازم تشخّص یک موجود بوده ، حکایت از رتبه ی وجودی او می کنند. (ر.ک: بدایةالحکمة ، علّامه طباطبایی ، مرحله پنجم ، فصل هشتم )
شاید این حقیقت متعالی را بتوان با مثالی آشنا روشنتر ساخت. اگر مراتب وجود را ـ به تسامح ـ مثل مراتب اعداد در نظر بگیریم ، آنگاه خواهیم دید که هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را به خود اختصاص داده و به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ، صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛ و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد. برای مثال ، عدد سه محال است فرد نبوده زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛ کما اینکه محال است عدد چهار هم زوج نبوده فرد باشد ؛ یا محال است عدد چهار ، عدد اوِّل باشد کما اینکه محال است عدد هفت ، عدد اوّل نباشد. همچنین محال است عدد سه در عین اینکه خودش خودش می باشد در جایگاه وجودی عدد چهار قرار گیرد ؛ ــ توجّه: بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها که در هر زبانی متفاوت می شود. ــ
به همین ترتیب در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛ در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ، همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و نظام ریاضی پدیدار نمی شد. تمام قوانین علم حساب و جبر ، با آن همه گستردگی و نظم شگفت ، ریشه در همین مراتب داشتن عدد و انحصار هر عدد به یک مرتبه ی خاصّ دارد و بس.
پس نتیجه می گیریم که پدید آمدن عالم خلقت و درست شدن نظام هستی به این است که هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ، که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند. و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند. از همین جا روشن می شود که نه تنها میان انسانهای عادی و انبیاء و ائمه (ع) تفاوت مرتبه وجود دارد ، بلکه بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛ تا آنجا که حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند . لکن این تفاوت مراتب تنها زمانی قابل درک می شود که فاصله ی بین موجودات زیاد باشد. برای مثال وقتی ائمه (ع) نسبت به یکدیگر سنجیده می شوند یا انبیاء با هم مقایسه می شوند یا انسانهای عادی با هم مورد قیاس قرار می گیرند یا برخی حیوانات شبیه به هم ، در قیاس با یکدیگر واقع می شوند ، تشخیص تفاوت رتبه ی وجودی آنها مشکل می شود ؛ ولی اگر انبیاء و ائمه را با افراد عادی ، یا انسان عادی را با افراد عقب مانده ی ذهنی ، یا افراد عقب مانده ی ذهنی را با حیوانات ، یا حیوانی مثل میمون را با پروانه یا حیوانی مثل پروانه را با گیاه یا گیاه را با جماد مقایسه کنیم ، تفاوت مراتب به وضوح و با کمک حسّ فهمیده می شود. البته این حقیقت متعالی براهین عقلی خاصّ خود را هم در فلسفه ی اسلامی دارد که این مقال را مجال بیان آن نیست ؛ در این باب فقط به همین جمله بسنده می شود ، که طبق اصالت وجود ، تشخّص موجودات به وجود آنهاست نه به ماهیّات جوهری یا عرضی آنها.

شعیب;285598 نوشت:
پس کار خداوند متعال این است که بساط وجود را می گستراند ؛ لکن وجود در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛ برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است. به عبارت دیگر ، از نگاه حکیمان الهی ، وجود ، یک حقیقت دارای مراتب است که ما از مراتب گوناگون آن ماهیّات گوناگونی چون انسان و گیاه و حیوان و جماد ، و امثال این امور را انتزاع می کنیم. با این بیان اجمالی ، که تفصیل آن با عنوان « تشکیک وجود » در کتب فلسفی بیان شده ، معلوم می شود که در هر مرتبه از وجود ، تنها و تنها یک فرد می باشد ؛ چون طبق براهین حکما ، که اینجا جای ذکر آنها نیست ، تشخّص (شخص بودن هر موجودی ) به مرتبه ی وجود آن است نه به ویژگیهای او مثل قدّ و رنگ و شکل و زمان و مکان و ... . بلکه خود این ویژگیها نیز از لوازم تشخّص یک موجود بوده ، حکایت از رتبه ی وجودی او می کنند. (ر.ک: بدایةالحکمة ، علّامه طباطبایی ، مرحله پنجم ، فصل هشتم )

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

با تشکر از کارشناس محترم

بزرگوار به نظر میرسد کمی از موضوع دور شدید . زیرا مرتبه ی وجودی با درجات واقع در یک مرتبه متفاوت است .مرتبه ی وجودی خبر از کیفیت وجود دارد ودرجه ی وجودی حبر از کمیت موجود دراین وجود میدهد .

مقدار تفاوتهای(درجه ی تفاوتهای) موجود در یک مرتبه موضوع بحث این تاپیک میباشد . مثلا" چرا مقدار هوش یک نفر نسبت به هوش دیگری کمتر است یا بیشتر ویا مقدار سلامتی یک نفر با دیگری تفاوت دارد ویا چرا درجه ی ایمان دریک نفر ظرفیت به عصمت رسیدن را دارد و در دیگری این درجه ی ایمان حتی ظرفیتی برای خود نمی یابد !!!!

حق یارتان :Gol:

سلام
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزی
به جای خویش نیکوست

[="Arial"][="RoyalBlue"]بنام او

ناشناخته;284438 نوشت:
خداوند انسانها رو آفرید به اونها تمام مشخصه ها و ممیزاتشون از بقیه رو داد.یکی عقل بیشتری داره یکی عقل کمتری داره یکی معلولیت جسمی داره و یکی نداره و....ما دقیقا اون چیزی هستیم که خدا ساخته اگه بدیم خدا قوه هایی که ما رو به طرف بدی میکشونن در ما قویتر ساخته و اگه خوبیم چون قوه های خوبی در ما قویتر هستند.به نظر من انسان هیچ اختیاری نداره و هیچ چیز نیست.همونجور هست که خدا ساخته و میخواد. به پیامبرها و ایمه قوه عصمت داد و سعادت اونها تضمین شد اما انسانهای دیگه باید توی تاریکی پیش برن نمیدونن راهشون درسته یا غلط.نیروهای گمراه کننده به اونها غلبه میکنه و در نتیجه عده کمی راه درست رو میرن و اکثر انسانهای معمولی به جهنم میرن.
گناه من چی بود که باید اینهمه در خوف باشم و احتمال رفتنم به جهنم اینمه بالا باشه.به پیامبران در همون ابتدا برتری داده شده و من این رو عدالت نمیدونم.قبل از خلق شدن همه مساوی بودند پس چرا یکی بشه پیامبر و یکی بشه یک انسان معمولی.البته روایاتی هست که از قبل اصلا 5 نور آسمانی وجود داشتند. پس از قبل از آفرینش انسان هم این برتری به ائمه و پیامبر داده شده بود.این یک تبعیض بزرگه چطور میشه این رو با عدالت جمع کرد؟

باعرض سلام و عرض ادب خدمت اساتيد محترم و جناب ناشناخته گرامي..

جناب ناشناخته گرامي اگر واقعا بدنبال عدالت ذات پاك و مقدس او و پاسخ سوالات برحق خود ميباشيد و اگر ميخواهيد بدانيد كه اين علتها از كجا منشاء گرفته كه بازهم ميگيرند ، شايد بد نباشد اين توصيه دوستانه و برادرانه را بشما و حتي ديگرا دوستان علاقمند بنمايم كه برويد و يكبار ديگر و حتي صد بار ديگر داستان خلقت انسان را از آدم مطالعه بفرماييد كه پاسخ همه اين سوالات را خودتان پيدا خواهيد نمود و نه بلكه اين سوالات در مورد فقط عدالت او كه بسياري سوالات ديگر از جمله انسانهاي اوليه و ازجمله علت تعدد نژادها و زبانها و اديان و مذاهب واز جمله برحق بودن شيعه را با دليل و علم و منطق و حتي تناقض پنجاه درصدي در نظريه داروين را هم شايد بتوانيد در اين داستان بخوبي پيدانماييد..
واما براي يك پاسخ كوتاه و جدا از پاسخ هاي اساتيد گرامي بايد بگويم كه ما انسانها فقط گمان داريم كه همه تقصيرها بگردن اوست حال آنكه با شناخت بهتر او .. هيچ گناهي نميتواند متوجه ذات پاك و مقدس او باشد..

جناب ناشناخته دراين دنياي ناشناخته اي كه ما زندگي مينماييم همه چيز براساس يك سلسله مراتب بسيار منظم خلق يا بنا گرديده و براساس حتي يك سلسله مراتب منظم ديگر نيز جلو آمده و بازهم به پيش خواهدرفت و در اين دوراني كه ما زندگي مينماييم بايد گفت كه اراده خداوند بر اساس حكمتش مانند سابق نميباشد و اين تنها نظر شخصي من ميباشد كه دريافته ام و يا حداقل احتمال ميدهم حمايت او و هدايت او مانند صدها سال پيش و به آنصورت كه بلافاصله معجزه و بلا نازل مينمود وجود نخواهدداشت بلكه طي همين سلسله مراتب چنين فهميده ام كه خداوند ابتدا انسان را بدبخت و زبون ديد {خلق نمود} { و منظور ابتدا وفقط آدم بود } و او را مورد لطف و محبت خود قرارداد و از او حمايت نمود ازاينرو حوا را خلق نمود و بهمين شكل و طي هزاران سال اين حمايت خداوند از هردوي آنان يا نسلهاي بوجود آمده از آنان كه تنها انسانهاي خلق شده نيز بودند ادامه داشت تا آنكه انسان از آن {حمايت پروردگار} بهره لازم وكافي را برد و اين حمايت با آمدن محبتي ديگر از جانب او و رفته رفته به پايان عمرخود نزديك شده و بعبارتي پايان پذيرفت و درنهايت .. جاي حمايت به هدايت داده شد .. چرا كه انسان به مرحله اي از فهم و كمال و شعور دست يافته بود كه ميتوانست معناي هدايت را بفهمد و معناي خوب و خوبتر و بد و بدتر را .. ازاينرو حمايت خداوند طي سلسله مراتب برنامه هايي بسيار دقيق و بي نقص به كناري رفت تا طي مرحله بعدي انسان را مورد هدايت خود قرار دهد و از اينرو اديان و مذاهب را با ارسال رسلها از جانب خودش براي انسانها عطا فرمود و قبل از و ابتدا ماوراء پرستي را به انسان آموخت تا انسان بداند و قبول نمايد كه موجودي فراتراز خودش و نيرو و توان ضعيف خودش وجود دارد كه بايد به او ايمان داشته باشد و اين محبت نيز تداوم داشت تا اينكه بعد از آخرين رسول و پيام آور خود محمد مصطفي{ص} و كتاب جامع و كامل و بي نقصي بنام قرآن و مفسريني چون ائمه هدي {ع} .. اين هدايت نيز به پايان و انتهاي راه پر فراز و نشيب عشق به انسان رسيد و اينك وقت آن فرارسيده بود تا انسان اين موجود مورد علاقه خداوند و آفريدگار جهان .. امتحاناتش را پس دهد {شعورهمگاني} و اصل پاسخ به عشق او در اين مرحله يعني مرحله سوم ميباشد كه..؟؟

ادامه خواهدداشت..

باسپاس..[/]

شعیب;285464 نوشت:
[=arial]با سلام خدمت شما دوست گرامی
[=arial][=arial]سوال شما در بر دارنده چند سوال است که برای نیل به جواب باید آنها را از هم تفکیک کرد:
[=arial]سوال اول:
خداوند انسانها رو آفرید به اونها تمام مشخصه ها و ممیزاتشون از بقیه رو داد.یکی عقل بیشتری داره یکی عقل کمتری داره یکی معلولیت جسمی داره و یکی نداره و....ما دقیقا اون چیزی هستیم که خدا ساخته اگه بدیم خدا قوه هایی که ما رو به طرف بدی میکشونن در ما قویتر ساخته و اگه خوبیم چون قوه های خوبی در ما قویتر هستند.به نظر من انسان هیچ اختیاری نداره و هیچ چیز نیست.همونجور هست که خدا ساخته و میخواد.

[=arial]جواب کوتاه:درست است که خدا در بدو خلقت خیلی از مشخصات را به ما داده و ما را در خانواده و محیط خاصی قرار داده است اما در کنار همه این ها به انسان اختیار داده است و هیچ گاه این مشخصات اراده و اختیار انسان را سلب نمی کند
[=arial]درست است که این شرایط محیطی و جسمی بر اراده انسان تاثیر می گذارد اما هیچ گاه اختیار انسان را به کلی سلب نمی کند.
[=arial]از طرفی خدا به اندازه ای که به انسان ها امکانات داده است از آن ها تکلیف می خواهد . " لا یکلف الله نفسا الا وسعها"(1)

با سلام و احترام
استاد عزیز من میگم انسان حتی وجودش رو خدا تعیین کرده که چطور باشه و کی باشه,شما میفرمایید اختیار داده بهش؟ اتفاقا بحث من بر سر همین اختیار هست. جواب شما دقیقا این هست که می پرسم از کجا میگویید که اختیار موجود است؟ شما در جواب میفرمایید :چون اختیار موجود است!!!!!!!:Gig:
در مورد سلب کلی یا جزئی اختیار بحثی نداریم.چون اصل موضوع هنوز اثبات نشده.
در مورد لا یکلف الله نفسا الا وسعها. این وسع رو در نفس در ابتدا چه کسی بنا نهاده؟

شعیب;285464 نوشت:

[=arial]جواب تفصیلی:
[=arial]درباره آنچه که از استعداد و محیط و نواقص جسمی که در افراد می بینیم و به خدا نسبت می دهیم دانستن مقدمات زیر ضروری به نظر می رسد:
[=arial]1ـ عالم مادّه ، دار تزاحمات و علّت و معلول.
[=arial]شکی نیست که قانون علیّت یک قانون جهان شمول است ؛ و هیچ مخلوقی از حکم این قانون خارج نیست ؛ لذا موجودات و فعل و انفعالات مادّی هم ، دارای علل خاصّ خودند ؛ به قول معروف همواره « گندم از گندم بروید جو ز جو » و « از کوزه همان برون تراود که در اوست.» بر این اساس از زمین خوب و حاصلخیز گیاه خوب می روید و در زمین نامرغوب گیاه نامرغوب رشد می کند. « وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدا : سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد؛ امّا سرزمينهاى بد طينت ، جز گياه ناچيز و بى‏ارزش، از آن نمى‏رويد. » (2)اگر دو درخت مثل هم ، در دو زمین متفاوت از نظر مرغوبیت خاک کاشته شود ، یقینا دو نتیجه ی متفاوت خواهیم داشت ؛ همچنین اگر دو درخت مثل هم ، در دو زمین مثل هم کاشته شده ولی با دو آب متفاوت ــ مثلا یکی با آب شور و دیگری با آب شیرین ــ آبیاری شود باز دو نتیجه ی متفاوت مشاهده خواهیم نمود. یعنی در این عالم ، هر علّتی ، معلول مخصوص به خود را دارد و محال است از یک علّت خاصّ ، غیر معلول خودش پدیدار شود کما اینکه هر معلولی نیز علّت ویژه ی خود را دارد و محال است یک معلول خاصّ از علّتی غیر از علّت خاصّ خود به وجود آید. این همان قانون کلّی علیّت است که عالم بر اساس آن سامان یافته و اساساً همین قانون است که عالم هستی را عالم کرده است. لذا اگر قانون علیّت در هستی حاکم نبود اساساً چیزی به نام عالم خلقت نیز وجود نداشت ؛ چون عالم بودن عالم نتیجه ی تفاوت موجودات آن است و تفاوتها نتیجه ی قانون علیّت هستند.
[=arial]پس آنچه که ما در عالم از اختلاف ها می بینیم اثر همین عالم است که از هر علتی معلول خاصی صادر می شود مثلا اگر پدر و مادری رعایت مسایل پزشکی و دینی را نکنند بچه آنها ناقص الخلقه خواهد بود و همچنین فرزندی که در محیط سالم فکری بزرگ شده باشد حتما با کسی که در یک محیط ناسالم رشد کرده باشد متفاوت اند و این اثر علی و معلولی بودن جهان است

قانون علیت یک قانون جهان شمول است .بر طبق همان قانون علیت خداوند این جهان را خلق کرد و معلولهایی که خود علت معلولهای دیگر بودند به وجود آمد و همینطور پس علت اصلی خدا هست.
شما پدر و مادر را مسئول میکنید و باز میفرمایید اختیار داشته اند:ok: بحث من بر سر همین اختیار است. خداوند را مسئول نمیدانید چون اختیار برای انسان قائل هستید. و بحث دیگه اینکه میفرمایید خداوند عالم را خلق کرد و لازمه اون ایجاد اختلافها بود.درسته نمیشه همه در عین اینکه چندتا هستند یکی هم باشند.اما اگه دقیقا به یک اندازه عقل,هوش یا هر قوه دیگه ای که علت سعادتشون هست بهشون داده شده باشه همه به یک شکل عمل میکنند.و اینکه یکی درست و یکی غلط عمل میکنه در نهایت معلول اختلافی هست که خدا به وجود آورده.و این اختلافات باعث هدایت یا گمراهیشون میشه

شعیب;285464 نوشت:

[=arial]2.معنای عدل الهی این نیست که خداوند هر نعمتی به موجودی عطا فرمود، به سایر مخلوقات هم همان را عطا فرماید، که چنین رفتاری خود با علم و حکمت و نظام خلقت منافات دارد!
[=arial]رایچ‌ترین مفهوم عدل «وَضْعُ کلِّ شَيْءٍ في مَوْضِعِهِ» - یعنی «قرار دادن هر چیزی در جای خودش» می‌باشد.
[=arial]خداوند متعال به هر موجودی به اندازه ای که قابلیت گرفتن فیض را داشته باشد عطا می کند و این را در جهان با نظام علی و معلولی اجرا می کند و این عین عدالت خداست یعنی "«وَضْعُ کلِّ شَيْءٍ في مَوْضِعِهِ»

استاد عزیز خود خدا موجود رو اونجور خلق کرده !!!!!!!!اونوقت شما میگید به اندازه ظرفیتش بهش میده؟!!!! اون موجود اصلا کاره ای نبوده!!!!! خوب داری جلو میای. احسنت:ok: پس خدا خودش آفرید خودش ظرفیت وجودی داد و خودش هم نعمت داد به اندازه اون ظرفیت!!!! بیچاره موجود مورد نظر نه خلقتش دست خودش بوده نه ظرفیت وجودیش و نه نعمتش که چه مقدار باشه:Gig:

شعیب;285464 نوشت:

3.خداوند تبارک و تعالی در قرآن نمونه هایی را به عنوان الگو و عبرت برای انسانها مثال زده است که نشان می دهد که محیط و داشته های اولیه انسان در راه هدایت همه چیز نیست بلکه آنچه که سرنوشت انسان را می سازد انتخاب های او و اختیار و اراده او به در گرایش به خوبی ها و بدی هاست
در این که بشر از شرائط محیطی خویش تأثیر می پذیرد شکّی نیست ولی این بدان معنا نیست که انسان در متن شرائط محیطی خوب یا بد بی اختیار می شود یا تشخیص خود را از دست می دهد. خداوند متعال با مثالهای متعدّدی که در قرآن کریم ذکر نموده به این پندار پاسخ گفته و نشان داده که کسانی در بدّترین محیطها راه هدایت را پیش گرفته اند و عدّه ای نیز در بهترین محیطها گرفتار شقاوت شده اند. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين‏ ـ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ : خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان(در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند!» ـ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است ، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» (3)
زن حضرت نوح و حضرت لوط (ع) و همچنین پسر نوح (ع) با اینکه در بهترین محیط هدایتی بودند ولی به اختیار سوء خود کافر شده اهل جهنّم گشتند ولی آسیه ، زن فرعون و همچنین اصحاب کهف و نیز مومن آل فرعون با اینکه در بدّترین ، کفرآمیزترین و وسوسه انگیزترین محیطها زندگی می کردند و از نعمات مادّی و قدرت فراوان برخوردار بودند راه هدایت را پیش گرفتند. لذا حضور در محیط آلوده برای کسانی که قدرت تحقیق و حقیقت یابی دارند عذر موجّهی نیست و آنکه توان تحقیق و حقیقت یابی دارد و در سایه ی عقل و اندیشه می تواند حقّ را از باطل تشخیص دهد عقلاً مؤظّف است که تحقیق نماید. بلی افرادی هستند که مستضعف فکری بوده توان حقیقت یابی ندارند ؛ وضعیّت اخروی اینها طبق آیات و روایات اهل بیت (ع) به خداوند متعال واگذار می شود تا طبق علم مطلق خود و با توجّه میزان توانایی آنها در باره ی آنها قضاوت نماید ؛ لذا ما حقّ نداریم آنها را به صرف مسلمان نبودن اهل جهنّم بدانیم.
نمونه دیگر که در تاریخ بدان برمی خوریم جعفر کذاب است او با این که فرزند امام هادی و برادر امام حسن عسکری و عموی امام زمان بودند و در محیطی کاملا دینی بزرگ شده بودند از نظر اخلاقی و عقیدتی .. دچار مشکل هایی بود(برخی او را شراب خوار و اهل قمار می دانند) تا جایی که در زمان شهادت امام حسن عسکری به دروغ خود را جا نشین امام معرفی کرد و در مقابل امام عصر به مخالفت برخواست.
از طرفی علم و نبوغ فکری هیچ گاه نتوانسته موجب سعادت افراد شود.نمونه آن مامون است تاریخ شهادت می دهد که مامون در زمان خود از نبوغ بالایی برخوردار بود تا جایی که بعد از معصوم از نظر علم و دانش کسی به پای او نمی رسید.
او بارها و بارها در خدمت امام رضا به حقانیت امام اذعان کرد ولی در پایان به خاطر حب دنیا امام را به شهادت رساند و خسر الدنیا و الآخره شد
اینها همه و همه نشان از این دارد که نقش اصلی در سعادت یا شقاوت انسان را انتخاب های او بازی می کنند.

شما میفرمایید انسان اختیار دارد چون میتونست که این کارها را انجام بده و میتونست انجام نده. دقیقا تعریف اختیار رو جلوی خودش آوردین(دقت کنین)!!!باز هم یک دور
بله! مشکل بر سر همین هست که من میگم اون انسان اختیاری نداشته.و علتهایی که باعث انجام عملی در فردی میشن در حقیقت به خاطر اختلافات در عالم بوده . خوب یک نفر هم احمق خلق شده و میاد جنایت میکنه. اگر طرف به اندازه یک فرد عاقل عقل داشت.این کار رو انجام نمیداد.

شعیب;285464 نوشت:

[=arial]4.مهم در زندگی انسانها جهت گیری آنهاست نه داشته های آنها
[=arial]قرآن می فرماید:"لیس للانسان الا ما سعی"(4) انسان آنقدر که سعی می کند مالک می شود نه آنقدر که به او اعطا شده است. مهم این است که انسان با داشته های خود چه جهتی در زندگی خویش می گیرد برخی با داشته کم خویش جهت مثبت می گیرند به اندازه همان جهت گیری خویش پاداش در یافت می کنند نه به اندازه راهی که طی می کنند . اگر کسی که در محیط نامناسب دینی زندگی می کند یک قدم به سوی خدا حرکت کند شاید ارزشش بیش از فرسنگ ها راهی است که کسی در محیط ایده آل دینی حرکت می کند. مهم حرکت است و جهت آن .

اصل اختیار ثابت نشده که راجب داشته ای اولیه یا اکتسابی نظر بدیم و بگیم کدوم مهمه و کدوم مهم نیست.اما شما فرمودید داشته های اولیه مهم نیست. مهم داشته هایی است که انسان با تلاش بدست میآورد. جای تعجب داره.اگر داشته های اولیه مهم نیست پس انسان اصلا چی هست؟!!!!!!! شما انسان رو چی فرض کردید؟:Labkhand: انسان از همون داشته های ابتدایی تشکیل میشه. عقل یکی از داشته هاش هست.جسم سالم یا ناقص یکی از داشته هاش هست و......... انسان در حقیقت چیزی جز داشته هاش نیست.شما فرض کردید انسان یک چیز هست و داشته هاش یک چیز دیگه؟ انسان رو هرچی که فرض کردید حداقل میزان بهره عقلی اون فوق العاده در زندگیش تاثیر گذار هست. طبق حرف شما فردی که کم عقل آفریده شده از فردی که عاقله بیشتر پاداش میگیره اگه کار درست انجام بده. خب باز علت اینکه مثلا فرد عاقل تنبلی میکنه چیه؟ گرچه من معتقدم فردی که واقعا عاقل هست بیشتر تلاش میکنه.اما بر فرض که فرد عاقل تنبلی کنه باز یکسری داشته ها نسبت به فرد دیگر کم داشته.داشته های اولیه فوقالعاده مهم هستند و به گفته خودتون اصلا معلول همسنخ علت خودش هست وقتی انسانی عاقل خلق شد کار درست انجام میده وقتی بی عقل خلق شد کار اشتباه انجام میده.شما با این حرفاتون دارید میگید حتی انسانی که عاقله باز ممکنه کار اشتباه انجام بده. خوب جواب این هست که اونوقت معلوم میشه اون انسان واقعا عاقل نبوده:Cheshmak:

شعیب;285464 نوشت:

[=arial]5.خداوند در همه انسانها(بجز مجانین که هیچ تکلیفی ازآنها خواسته نشده است)از سالم ، معلول ،نابغه ،کند ذهن ، در محیط خوب ، در محیط بد، امام ، غیر امام...همه و همه فطرتی قرار داده که آنها را به سوی خوبی ها سوق داده و از بدی ها باز می دارد"فالهمها فجورها و تقویها"(5) و در این میان هیچ تفاوتی بین افراد نمی باشد حال اگر کسی در هر حالی عمل بدی انجام دهد مشخص است که خود آن را انتخاب کرده است پس باید برای سوء انتخابش عقاب شود

:Kaf:شما میفرمایید اگر کسی کاری انجام داد مشخصه که خودش انتخاب کرده.پس اختیار داشته. استدلال شما مثل اینه که من بگم اگر کسی کاری انجام داد مشخصه که خودش انتخاب نکرده.پس اختیار نداره!!! این دیگه چجور دلیلیه؟:Gig:
خودش کیه؟ خودش اونیه که خدا آفریده. در ضمن اصلا معلوم نیست که خودش انتخاب کرده باشه.در ضمن اونقدرا هم ساده نیست که شما میگید. ما فطرتا خوبی یا بدی خیلی چیزها رو تشخیص نمیدیم. مثلا شراب نجس هست.خوردنش حرامه. فطرتا اینارو میدونستیم؟!!!!
همچین میگین فطرت که انگار انسان همه اعمال خوب و بدش رو میدونه.در ضمن خوب و بد تعاریف نسبی هستند.(نسبت به خدا ,من,تو,...........) بگذریم.

شعیب;285469 نوشت:
سوال دوم

جواب:
در باره عصمت پیامبران و ائمه توجه شما را به نکات زیر جلب می کنم:
يكم. پيامبران و امامان‏عليهم السلام داراى اراده بشرى‏اند؛ مانند ديگر مردم زندگى مى‏كنند؛ براى تحصيل هر چه بيشتر مقامات معنوى مى‏كوشند و اهل صبر، جهاد، زهد و تقوا هستند.
دوم. خداوند متعال به قابليت ممتاز پيامبران و امامان، براى تحصيل مقامات معنوى و شايستگى آنان براى بر عهده گرفتن مسئوليت هدايت جامعه علم دارد. در حقيقت همان قابليت و شايستگى آنان - كه بخش عمده‏اش ناشى از افعال اختيارى ايشان است - از قبل نزد خداوند معلوم است و همين قابليت مبتنى بر اختيار موجب گزينش آنان مى‏شود. آيات و روايات فراوانى بر اين دو واقعيت گواهى مى‏دهد: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ»؛ سجده (32)، آيه 24.؛ «و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما[ مردم را ]هدايت مى‏كردند» و «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛ انعام (6)، آيه 124.؛ «خداوند بهتر مى‏داند رسالتش را كجا قرار دهد».
سوم. سپردن هر مسئوليتى با دادن امكانات لازم همراه است. امامت جامعه از اين قاعده مستثنا نيست. از اين رو، خداوند آنان را از علم لازم، براى بر عهده گرفتن مسئوليت امامت بهره‏مند مى‏گرداند. اين ويژگى هنگام عهده دارى مسئوليت براى امامان‏عليهم السلام محسوس مى‏شود؛ چنان كه درباره امام هادى‏عليه السلام آمده است: «يكى از ياران ايشان به نام «هارون بن فضيل» در كنارشان بود كه ناگاه امام فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» ؛ ابى جعفر (امام جوادعليه السلام) در گذشت. به حضرت عرض شد: از كجا دانستيد؟ فرمود: در برابر خدا فروتنى و خضوعى در دلم افتاد كه برايم سابقه نداشت.اصول كافى، ج 2، ص 218.
در اوايل دعاى ندبه به مجموع اين سه واقعيت نورانى اشاره شده است: «وَ لا اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِى دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ»؛ «[ آنان را برگزيدى‏] ... و اين بعد از آن بود كه بر ايشان شرط كردى نسبت به دنيا و زينت زيورهاى آن زهد بورزند. آنان نيز اين شرط را پذيرفتند و دانستى كه آنان به آن شرط وفا دارند. پس آنها را پذيرفتى و به خود نزديك ساختى و ياد بلند و ستايش ارجمند را براى ايشان پيش فرستادى و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادى و به وحى خود، آنان را گرامى داشتى و آنان را به بخشش علم خود، ميهمان كردى ...» .
البته اين امتياز (علم و عصمت موهبتى)، پايه و شرط اوليه امامت است و معصومان با اراده خويش و تلاش و عبادت، به مقامات عالى‏ترى از علم و عصمت دست مى‏يابند؛ چنان كه در قرآن مجيد از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خوانيم: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً»؛ طه (20)، آيه 114.؛ «و بگو: پروردگارا! بر دانشم بيفزاى».
همين عبادت‏ها و صبر و جهادهاى بيشتر - كه با اختيار و اراده انجام مى‏شود - موجب برترى برخى از پيامبران، بر برخى ديگر مى‏گردد: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»؛ بقره (2)، آيه 253.؛ «برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم ...» .
چهارم. دسترسى به مقام «عصمت» و راه‏يابى به مقامات «علمى و معنوى»، به پيامبران و امامان اختصاص ندارد و براى همگان ميسر است؛ چنان كه حضرت زينب‏عليها السلام تا مرز عصمت پيش رفت و حضرت ابوالفضل العباس‏عليه السلام به مقامات عالى معنوى دست يافت. بسيارى از علما و اوليا «تالى تلو معصوم» (نزديكان به مرز عصمت) خوانده مى‏شوند. اينكه مسئله عصمت عمدتاً در مورد پيامبران و امامان مطرح مى‏شود، به لحاظ لزوم عصمت در آنان است. به عبارت ديگر شرط امامت و نبوت، عصمت است و خداوند فاقدان اين ويژگى را براى اين دو منصب بر نمى‏گزيند. بنابراين هيچ غير معصومى، به نبوت و امامت نمى‏رسد، ولى اين به معناى آن نيست كه هر كس امام يا نبى نباشد، از هيچ درجه‏اى از عصمت بهره‏مند نخواهد بود.
پنجم. فياضيت مطلقه الهى، ايجاب مى‏كند كه هر كس قابليت و استعداد كمالى را دارد، همه شرايط لازم براى به فعليت رسيدن آن كمال، در اختيار او قرار داده شود. به عبارت ديگر از ناحيه خداوند، هيچ گونه قصور و بخلى در اين باره نيست. بنابراين اگر واقعاً ما قابليت دريافت علم لدنى را دارا بوده و با داشتن آن حقيقتاً از عصمت برخوردار مى‏شديم، خداوند آن علم را به ما عطا مى‏كرد. اما اگر اندكى دقت كنيم؛ اين ادعا كه اگر ما هم علم معصومان را داشتيم، معصوم مى‏شديم، ادعايى بيش نيست. دليل بر اين مطلب آن است كه، در بسيارى از موارد ما بر خلاف علم و آگاهى خود عمل مى‏كنيم. در روايتى نيز آمده است: «من عمل بما علم علّمه اللَّه علم مالا يعلم»
( الطباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، (قم: مؤسسة النشر الاسلامى)، ج 7، ص 339.؛ )
«هر كس به آنچه [از حقايق‏] مى‏داند عمل كند؛ خداوند دانش آنچه را كه نمى‏داند به او خواهد آموخت».
نتيجه آنكه عصمت در عين موهبتى بودن، با لياقت‏ها و شايستگى‏هاى اكتسابى و افعال اختيارى انسان ارتباط دارد و اگر خداوند علم موجب عصمت را به پيامبران و امامان افاضه فرموده، براساس قوانين عام و اصول كلى است؛ نه از روى گزاف و دلبخواهى. از اين رو هر كس لياقت و شايستگى لازم را دارا باشد، چنين موهبتى، به تناسب ميزان شايستگى‏اش، به او افاضه خواهد شد.
نکته ای که در پایان ذکر آن می تواند راهگشا باشد اینکه؛عصمت انبیاء و ائمه از آنها سلب اختیار نکرده تا آنها نتوانند گناه کنند و مجبور به انجام کارهای خوب شوند بلکه همان گونه که بیان شد عصمت از سنخ علم است و ائمه با دانستن ضرر های کناه به سمت آن نرفته و بر کارهای خوب همت دارند و این به معنای اجبار نیست و چه بسا که انسانهایی را سراغ داریم که با علم به ضرر یک کاری باز آن را انجام می دهند مثلا سیگاری می داند که سیگار برای او ضرر ارد و حتی روی بسته سیگارش عواقب سیگار کشیدن را نوشته و او می خواند و بازمی کشد.
در قرآن بارها به پیامبر اخطارمی دهد که از کافران و خواسته های آنها پی روی نکن و این نشان از اختیار پیامبر در پیروی از آنها دارد.
از طرفی کسانی که دارای مقام عصمت شده اند دارای تکالیف بسیار سخت تری می باشند مثلا خواندن نماز شب برای پیامبر واجب بوده و ترک آن برای او عقوبت به همراه می آورد و همچنین ترک مستحبات و انجام مکروهات و حتی ترک اولی برای آنها دردسرهایی را به همراه داشته است (مانند داستان یعقوب نبی ) در حالی که ما فقط به امور واجب و حرام ملزم شده ایم .
والسلام


1 من هم نگفتم اهل زهد و تقوی نیستند.بلکه گفتم به واسطه برتری که داده شده به اونها تلاش بیشتری میکنند و را روشنی دارند.
اصلا پاسخ 1 ربطی به صحبتهای بنده نداشت.
شما چرا برای سوالها اینهمه مقدمه مینویسید؟اونهم مقدماتی که همه به سادگی قابل رد هستند. شما مقابل استدلال بنده جواب بیارید.چرا اینهمه بحث رو پیچ و تاب میدید؟
جواب دو, باز هم خالی از منطق هست.مگر ائمه قبل از خلقت چه شایستگی از خود نشان داده بودند که خدا به آنها توجه کرد؟ و مورد دیگر اینکه این شایستگی که نشان دادند رو چرا نشون دادند؟ این نشون میده چیزی داشته اند که دیگران نداشته اند. و اگر آن چیز به خاطر لازمه اختلاف عالم به آنها رسیده باشد پس کلا دنیا شانس هست!!!! کاش اون علم یا هر چی هست شانسکی میفتاد روی ما
بقیه موارد رد هستند. کلا
ببینید:شما برای انسان قبل از اینکه ثابت کنید, وجودی مستقل با فکر و دیدگاه مستقل که میتواند انتخاب کند قائل هستید.
شما اصلا به حرفهای بنده توجه کردید؟ بنده عرض کردم اصلا انسان اون چیزی هست که خدا خلق کرده!!!و همه انتخابهاش دلیل داره. و انتخابهاش رو طبق هرچی که انجام میده خدا بهش داده.مطمئنا دلیلهای خوب برای فردی که کار خوب انجام میدهد بیشتر بوده که کار خوب انجام داده است یا برعکس.پس انسان فکر میکنه که کارهاش انتخابی هست اما در حقیقت اون کاری رو انجام میده که به نظرش به نفعشه و دقیقا داره همون کاری رو داره انجام میده که خدا میخواد.و انسان یک عروسک کوک شده ای هست که از قبل مقدار کوکش معلوم شده و توی مسیری که گذاشته شده به جای خاصی میرسه. اگه تلاش کنه اجبار بوده و اگه تلاش نکنه باز اجبار بوده. ولی یکی از این دو رو فقط میتونه انجام بده و محکوم میشه به اینکه اختیار داره و خودش خواسته. در صورتی که این خود معنایی نداره. یعنی اون هیچ بوده و حالا هرچی داره خدا بهش داده همه وجود و همه داشته هاش رو

••ostad••;285551 نوشت:
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

باتشکر از کارشناس بزرگوار

این درست بودن را لطفا" باسند ذکر بفرمایید !!!

یعنی خداوند مشخصاتی مثل خلق وخوی تند ویا مثلا" معلولیت را برای یک مخلوق خواسته وسلامتی و قدرت وزیبایی را هم برای یک مخلوق دیگر خواسته ؟؟؟

اگر اینطور باشد که این بیانات عین بی عدالتی خداوند را نعوذا" بالله میرساند

هرگز اینطور نیست که خداوند بنده ای را بیمار ویا علیل بیافریند وبنده ی دیگری را زیبا وشاداب و سلامت بیافریند . این از عدل وذات خداوندی به دوراست !!!
اراده ی الهی که عین عدل وعلم وحکمت اوست این امر را از ذات خداوند سلب میکند .

حق یارتان :Gol:


بله دقیقا بنده با عدل خداوند مشکل داشتم که این سوال رو پرسیدم:god:
و استدلال من هم همین بود.
ببخشید به نوشته قرمز رنگ بالا دقت کنید . پس یا سالمها بنده نیستند یا مریضها بنده نیستند؟ یا علیلها را خدا خلق نکرده یا سالمها را؟ پس ما خالقی جز خدا هم داریم که شما میفرمایید خدا افراد را اینطور خلق نمیکند؟ من که آدم شل دیدم آدم سالم هم دیدم.فکر کنم مخلوقات خدا هستند:Gig:

از کارشناس عزیز استدعا دارم فقط سوالها رو جواب بدهند و موضوعاتی که اصلا بر سر اونها بحثی نیست یا مربوط به موضوع نیستند مطرح نکنند.:Gol:
همه پاسخهایی که داده شد نوعی مغلطه بود. شما وجود انسان رو مستقل در نظر گرفتید.در صورتی که اشکال من دقیقا همین هست

ناشناخته;287376 نوشت:
از کارشناس عزیز استدعا دارم فقط سوالها رو جواب بدهند و موضوعاتی که اصلا بر سر اونها بحثی نیست یا مربوط به موضوع نیستند مطرح نکنند. همه پاسخهایی که داده شد نوعی مغلطه بود. شما وجود انسان رو مستقل در نظر گرفتید.در صورتی که اشکال من دقیقا همین هست

سلام
تاپیک خوبیست. می خواستم پس از به نتیجه رسیدن در تاپیکی که هم اکنون مشغول آن هستم و بحث تعارض قاعده علیت با اختیار در آن جاریست مطلب مورد سوال این تاپیم را مطرح کنم که شما شروع کرده اید. پس شما اینجا ادامه دهید و من انجا.
من از جهان مادی شروع کرده و با قاعده ی علیت ثابت می کنم که اختیار به معنای معروف محال است. شما از طرف خدا شروع کنید برسید به عالم ماده. نتیجه یکیست.
کارشناس محترم مغالته نکرده اند. صرفاً جواب ها را از یک کتاب یا یک سایت پاسخ و پرسش کپی پیست کرده اند که با مطالعه ی عمیق پاسخ های ایشان من چیزی جز مهر تایید به حرف های شما در ان ندیدم.

بیشتر سعی کرده اند خواسته یا ناخواسته قبول کنند که سرانجام هر کس از پیش تعیین شده است بعد به شما بفهمانند که حقتان همین بوده !!!! یا بهتر بگویم نمیشده بهتر از این از آب در بیاد. یا بهتر بگویم اگر قرار بر خلقت باشد خود به خود تفاوتها ظاهر می شود. اگر تفاوتی نباشد و همه همه ی کمالات را دارا باشند آنگاه :
(یکی بود. یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.:Sham:) این جمله زیربنای همه ی اعتقادات من هست ولی نمیتونم اینجا بازش کنم خطرناک میشه. خودتون دقت کنید معنیش رو میفهمین.

aminjet;287400 نوشت:
سلام
تاپیک خوبیست. می خواستم پس از به نتیجه رسیدن در تاپیکی که هم اکنون مشغول آن هستم و بحث تعارض قاعده علیت با اختیار در آن جاریست مطلب مورد سوال این تاپیم را مطرح کنم که شما شروع کرده اید. پس شما اینجا ادامه دهید و من انجا.
من از جهان مادی شروع کرده و با قاعده ی علیت ثابت می کنم که اختیار به معنای معروف محال است. شما از طرف خدا شروع کنید برسید به عالم ماده. نتیجه یکیست.
کارشناس محترم مغالته نکرده اند. صرفاً جواب ها را از یک کتاب یا یک سایت پاسخ و پرسش کپی پیست کرده اند که با مطالعه ی عمیق پاسخ های ایشان من چیزی جز مهر تایید به حرف های شما در ان ندیدم.

بیشتر سعی کرده اند خواسته یا ناخواسته قبول کنند که سرانجام هر کس از پیش تعیین شده است بعد به شما بفهمانند که حقتان همین بوده !!!! یا بهتر بگویم نمیشده بهتر از این از آب در بیاد. یا بهتر بگویم اگر قرار بر خلقت باشد خود به خود تفاوتها ظاهر می شود. اگر تفاوتی نباشد و همه همه ی کمالات را دارا باشند آنگاه :
(یکی بود. یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.:Sham:) این جمله زیربنای همه ی اعتقادات من هست ولی نمیتونم اینجا بازش کنم خطرناک میشه. خودتون دقت کنید معنیش رو میفهمین.


منظورتو میفهمم امین جان:Cheshmak: اما دوست من کلا اینجا اگر با عقاید ما هم موافق باشند نمیتونند حرفمون رو تایید کنند. خب.اصلا این بحثهای ما جاش اینجا نیست.باید رفت پی پیر طریقت.فکر میکنم نتایج تو هم آخر به عرفان برسه.

از اساتید و کارشناسها و دوستان عزیز ممنونم و عذرخواهی من رو به خاطر تند رفتنم بپذیرید. به بنده حق بدید سالها این سوالات ذهن من رو درگیر کرده و باعث شده عصبی بشم.
بیشتر از این وقت گرانبهاتون رو نمیگیرم. موفق و پیروز باشید:Gol:

ناشناخته;287346 نوشت:
با سلام و احترام استاد عزیز من میگم انسان حتی وجودش رو خدا تعیین کرده که چطور باشه و کی باشه,شما میفرمایید اختیار داده بهش؟ اتفاقا بحث من بر سر همین اختیار هست. جواب شما دقیقا این هست که می پرسم از کجا میگویید که اختیار موجود است؟ شما در جواب میفرمایید :چون اختیار موجود است!!!!!!! در مورد سلب کلی یا جزئی اختیار بحثی نداریم.چون اصل موضوع هنوز اثبات نشده. در مورد لا یکلف الله نفسا الا وسعها. این وسع رو در نفس در ابتدا چه کسی بنا نهاده؟

با سلام و درود خدمت ناشناخته گرامی
انسان وجداناً احساس می كند كه در هر حالتی و تحت هر شرایطی در انتخاب فعل یا ترك آزاد است. انسان بالوجدان احساس می كند كه قدرت مقاومت در مقابل عوامل مادی به خاطر حفظ فضیلت اخلاقی و غیره در وی موجود است. انسان وجدانا احساس می كند كه استعداد پذیرفتن تكلیف و قانون و مسؤولیت را دارد و از این لحاظ با جمادات و نباتات و حیوانات فرق دارد «اگر انسان خود را فطرتاً مختار نمی دانست هیچگاه با فكر و تروّی، فعلی را انجام نمی داد و یا ترك نمی كرد و هرگز اجتماعی را كه دارای شؤون مختلفه ی امر و نهی و پاداش و تربیت و سایر توابع است بر پا نمی كرد» . انكار این مطلب انكار یك امر بدیهی و وجدانی است و یك نوع سفسطه به شمار می رود.

مولوی می گوید:

در خرد جبر از قدر رسواتر است
زانكه جبری حس خود را منكر است
منكر حس نیست آن مرد قدر
فعل حق حسی نباشد ای پسر
درك وجدانی به جای حس بود
هر دو در یك جدول ای عم می رود
اینكه گویی این كنم یا آن كنم
این دلیل اختیار است ای صنم

این گونه سفسطه ها و انكار بدیهی ها به طور كلی دو علت عمده دارد:
به هم خوردن تعادل فكری، اغراض فاسد اجتماعی. برخی در اثر ضعف نیروی تعقل و برخورد با استدلالهای پر پیچ و خم، تعادل فكر خود را از دست داده و علی رغم وجدان فطری خود اظهار نظر می كنند
و برخی دیگر اغراض فاسد اجتماعی محرك آنها واقع شده كه برای آنكه خود برای خود عذری بتراشند متوسل به سفسطه می شوند.

راه معالجه ی دسته ی اول تمرین و ممارست منطق و استدلال و تقویت قوه ی تعقل آن
اراده، اختیار و انتخاب كرده و با موافقت بقیه ی اجزاء علل مادی و صوری و شرایط زمانی و مكانی ایجاد می نماید و علت فوق انسان برای ایجاد فعل انسانی، اراده ی
است ولی برای دسته ی دوم این راه را نباید پیشنهاد كرد.

ابن سینا در شفا در مورد دسته ی دوم می گوید:

«آخرین پاسخ شفا بخشی كه باید به آنها داده شود این است كه از طریق عمل وارد شوند و در گفتار، همان منطق خود او را پیش بگیرند، مثلاً او را بزنند و بگویند زدن و نزدن هر دو یكی است، یا در آتش بیندازند و بگویند آتش و غیر آتش یكی است؛ در این وقت است كه فطرت واقع بینی وی او را به سخن می آورد و به حقیقت اعتراف خواهد كرد. »
مولوی این مطلب را در مورد «جبری» كه خود را علی رغم وجدان و فطرت خود مسلوب الاختیار فرض می كند به نظم آورده است:

آن یكی بر رفت بالای درخت
می فشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
از خدا شرمیت كو، چه می كنی
گفت از باغ خدا بنده ی خدا
می خورد خرما كه حق كردش عطا
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
می زدش بر پشت و پهلو چوب، سخت
گفت آخر از خدا شرمی بدار
می كشی این بی گنه را زار زار
گفت كز چوب خدا این بنده اش
می زند بر پشت دیگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه كردم از جبر ای عیار
اختیار است اختیار است اختیار

در دنیای غرب اکثر فلاسفه دین انسان را مختار میدانند
از نظر كانت انسان به حكم وجدانش- نه به حكم دلیلهای فلسفی- یک موجود مختار و آزاد است.
می گوید: اگر ما بخواهیم از راه عقل نظری (یعنی همان كه امروز ما به آن فلسفه می گوییم) اثبات كنیم كه انسان مختار و آزاد است، نمی توانیم. عقل نظری آخرش به جایی می رسد كه آدم بگوید انسان اختیار ندارد و یك موجود مجبور است. ولی از راه حس اخلاقی كه امری است درونی و وجدانی و انسان با علم حضوری آن را كشف می كند، به اینجا می رسیم كه انسان آزاد و مختار است [1]. می گوید: اگر ما از راه فلسفه وارد بشویم آخرش می رسیم به اینجا كه انسان یك موجود مجبور است، ولی وقتی به حس اخلاقی و وجدان خودمان مراجعه می كنیم، در وجدان خودمان انسان را آزاد و مختار می یابیم. آزادی و اختیار را با حس درونی و با ضمیر اثبات می كند.
این هم حرف تازه ای نیست. خیلی افراد دیگر هم اختیار را از راه حس درونی اثبات می کند

تمام سیستمهای اخلاقی با همه ی اختلافاتی كه از لحاظ هدف و وسیله با یكدیگر دارند یك مطلب را به عنوان اصل مسلّم پذیرفته اند و آن اینكه سجایا و ملكات انتخاب كننده ی فعل را در انسان ایجاد می كند، پس انسان فعل را با اراده انتخاب می كند

در بیولوژی ثابت شده كه هر چند صفات و ملكات اخلاقی نیز تا حدی مانند مشخصات نوعی، از نسلی به نسلی منتقل می شود ولی این صفات و سجایا آن ثبات و استحكامی را كه در مشخصات نوعی موجود است واجد نیستند و با عوامل تربیتی و اخلاقی، قابل تغییر و تبدیل و كاهش و افزایش اند. بعلاوه ما حساً و وجداناً اثر تربیت را در افراد و امم مشاهده می كنیم. امروز مهمترین چیزی كه نظر علمای اجتماع را جلب كرده تجهیزات تربیتی و اخلاقی ملل و اقوام است.
مساله اختیار در انسان را می توان از دو منظر بررسی کرد
1.کلامی
2.اخلاقی ، روانشناختی.
هنگامی كه از جنبه ی كلامی این مسأله را مورد مطالعه قرار می دهیم می بینیم نه این است كه افعال انسان صرفاً مستند به اراده ی ذات باری است و انسان منعزل است از تأثیر، و نه این است كه صرفاً مستند به خود انسان است و رابطه ی فعل با ذات باری منقطع است، بلكه امری است بین امرین و در عین اینكه فعل مستند به خود انسان است مستند به اراده ی ذات باری نیز هست منتها در طول یكدیگر (نه در عرض و به طور شركت) ، و هنگامی كه از جنبه ی اخلاقی مطالعه می كنیم باز می بینیم نه این است كه سرشتهای موروثی، ثابت و غیر قابل تغییر باشد، و نه این است كه موضوع سرشت و طینت و اخلاق موروثی به كلی دروغ باشد، بلكه امری است بین امرین یعنی در عین اینكه پاره ای از اخلاق با عوامل وراثت از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شود با عوامل تربیتی قابل تغییر و تبدیل و كاهش و افزایش است.
منبع:
(مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 510)

••ostad••;285563 نوشت:
بزرگوار اینجا یک سؤال اساسی پیش می آید وآن هم این است که همین خداوند از شقاوت یزید هم از قبل آگاه بوده وهمچنین بر سرنوشت وافعال همه ی بندگان خود آگاه است واین علم خداوند اختصاص به پیامبر (ص) ندارد . پس عدل خداوند باید درقالب این تعریف جهان شمول عینی باشد .

با سلام
بله دوست گرامی علم خدا قبل از آفرینش به تمام جزئیات عالم نیز می باشد و در علم کلام ثابت شده است(1)که در این باره در جای خود(تاپیکی جدا) باید به بحث پرداخت
اما این که علم الهی با عدل الهی چگونه می سازد ؟ اینکه خداوند علم دارد که افراد در دنیا چگونه رفتار خواهند کرد و علم منافاتی با اختیار افراد نخواهد داشت مثلا معلمی اول سال می داند که فلان دانش آموز آخر سال شاگرد اول می شود یا فلانی مردود خواهد شد و این بدان معنی نیست که او را مجبور به درس خواندن و نخواندن بکند بلکه از قراین و شواهد می داند که ان گونه خواهد شد و هیچ کس حق ندارد که به استاد اعتراض کند و بگوید تو از ابتدا می دانستی این دانش آموز بدی است پس حال که بد شده است تقصیر توست (دقت کنید)(2)

منابع:

1.ایضاح المراد فی شرح کشف المراد (استاد ربانی گلپایگانی) بخش اوصاف الهی،بخش علم الهی
2.عدل الهی شهید مطهری

شعیب;289634 نوشت:

با سلام و درود خدمت ناشناخته گرامی
انسان وجداناً احساس می كند كه در هر حالتی و تحت هر شرایطی در انتخاب فعل یا ترك آزاد است. انسان بالوجدان احساس می كند كه قدرت مقاومت در مقابل عوامل مادی به خاطر حفظ فضیلت اخلاقی و غیره در وی موجود است. انسان وجدانا احساس می كند كه استعداد پذیرفتن تكلیف و قانون و مسؤولیت را دارد و از این لحاظ با جمادات و نباتات و حیوانات فرق دارد «اگر انسان خود را فطرتاً مختار نمی دانست هیچگاه با فكر و تروّی، فعلی را انجام نمی داد و یا ترك نمی كرد و هرگز اجتماعی را كه دارای شؤون مختلفه ی امر و نهی و پاداش و تربیت و سایر توابع است بر پا نمی كرد» . انكار این مطلب انكار یك امر بدیهی و وجدانی است و یك نوع سفسطه به شمار می رود.


1-در هر حالت و طبق هر شرایط؟! شما یک پای خودت رو بالا بگیر و بعد طبق همون شرایط بدون اینکه روی زمین بیفتی پای دیگه خودت رو بالا بگیر. از آپارتمان پایین بپر و انتخاب کن که هیچیت نشه.دستت رو توی آتش بگیر و انتخاب کن که نسوزی. خب!؟ شرایط تاپیر گذار هستند یا نه؟
2- من دقیقا همین رو میگم با اختلاف خیلی واضح و بالاتر .یعنی خدا حتی وجود و عقل ما رو بهمون داده.این من بودن رو خدا خلق کرده و من با اون عقلی که خدا داده فکر میکنم. عقل داده که بفهمم اون کار به نفعم نیست پس انجام ندم و جایی هم عقلم نداده و نمیفهمم. پس اشتباه میکنم. در هر 2 صورت فاعل کار من بوده و من چیزی جز خلقت خدا نیستم. چون این نبودم و خدا من رو اینجور خلق کرد.
3-انسان فکر میکند چون خدا به او فکر داده اگر نداده بود باز هم فکر میکرد؟ خدا به انسان فکر داده و هرکس فکر کند و راه درست انتخاب کند موفقتر میشود پس همه بر طبق حس کمالجویی که خدا در انسانها گذاشته به دنبال پیشرفت هستند. اگر خدا به اونها عقل داده باشه موفق میشن و اگه عقل نداده باشه به هلاکت میکشند خودشون رو. فکر کردن انسان دلیل جبر هست نه اختیار. شما وقتی عقل داری فکر میکنی.میتونی تصور کنی بیدار باشی و فکر نکنی؟یعنی اصلا چشمات باز باشه اما نبینی؟(نه اینکه توجه نکنی.بلکه کلا چشمات باز باشه و نابینا هم نباشی اما نبینی!) خب.لازمه عقل فکر کردنه.هیچ اختیاری در فکر کردن نیست

شعیب;289634 نوشت:

«آخرین پاسخ شفا بخشی كه باید به آنها داده شود این است كه از طریق عمل وارد شوند و در گفتار، همان منطق خود او را پیش بگیرند، مثلاً او را بزنند و بگویند زدن و نزدن هر دو یكی است، یا در آتش بیندازند و بگویند آتش و غیر آتش یكی است؛ در این وقت است كه فطرت واقع بینی وی او را به سخن می آورد و به حقیقت اعتراف خواهد كرد. »
مولوی این مطلب را در مورد «جبری» كه خود را علی رغم وجدان و فطرت خود مسلوب الاختیار فرض می كند به نظم آورده است:

آن یكی بر رفت بالای درخت
می فشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
از خدا شرمیت كو، چه می كنی
گفت از باغ خدا بنده ی خدا
می خورد خرما كه حق كردش عطا
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
می زدش بر پشت و پهلو چوب، سخت
گفت آخر از خدا شرمی بدار
می كشی این بی گنه را زار زار
گفت كز چوب خدا این بنده اش
می زند بر پشت دیگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه كردم از جبر ای عیار
اختیار است اختیار است اختیار


واقعیت هم همین است!! یعنی اون شخصی که من رو میزنه خدا بهش عقل داده که بفهمه من میوه درختش رو دزدیدم و بعد قدرتی داده که من رو بزنه و ......همه اینها رو خدا بهش داده.شاید هم بخششی بهش داده که نزنه. بهرحال اینکه من رو تهدید کنید کاری رو درست نمیکنه:Khandidan!: وقتی دردم بیاد میگم اختیار داری.
یک جواب خیلی باحال به سبک خودتون : من کسی رو به درخت میبندم میزنم. بهش بگم شما اختیار داری دردت بیاد یا نیاد. اونوقته که بر حسب وجدان لب به اعتراف میگشاید و میفرماید من مجبورم و اینطور خلق شدم.در مورد چیدن سیب هم با سلسله مراحل زیادی باز به این میرسیم که اون شخص به واسطه عقل کمی که خدا بهش داده بود رفته و سیب چیده و در حقیقت مجبور بوده چون فکر میکرده به نفعشه.شاید هم قوای بدش بر عقلش چیره شده. بهرحال همه این نیروها از جانب خدا در وجود اون شخص هستند.
برای ابو علی سینا باید تعریف کرد این رو:Cheshmak:

با سلام مجدد خدمت تمام اساتید محترم
با گذشت مدت زیادی از ارسال آخرین پست بنده هنوز جوابی دریافت نکردم.لطفا اگر جوابی هست ارسال کنید تا بنده هم بتونم عده زیادی که این سوالها توی ذهنشون هست رو از سردرگمی نجات بدم.این سوال خیلی مهمه,مطمئن هستم شما اهمیت اون رو کاملا درک میکنید.
با تشکر:Mohabbat:

موضوع قفل شده است