علم لاينفع

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علم لاينفع

منظور از علم لاينفع كه در بعضی از دعها از آن به خدا پناه مى‏بريم، چيست؟
برخى از دانسته‏ها نه براى دين انسان فايده‏اى دارد و نه براى دنياى او. بنابراين شخص خردمند در علم‏آموزى بايد اولويت‏هايى را مشخص كند تا بتواند از عمر خود بهره كامل را ببرد و فرصت‏ها را بدون استفاده از دست ندهد.
درياى علم بى‏نهايت است و همه آنها نيز براى انسان مفيد نيست. پس بايستى با تيزبينى، علم مفيد را از غير آن باز شناخت و به دنبال مفيد آن حركت كرد. از سوى ديگر گاه بنا به دلايلى آدمى از علم خود نمى‏تواند بهره ببرد يا بدين صورت كه ممكن است كسى كوه علم باشد ولى نه خود بهره‏اى از آن مى‏برد و نه به ديگران بهره‏اى مى‏رساند. اين نيز از مصاديق «علم لاينفع» است.

سلام

علم چيست؟ ( يك مقاله ي كامل و جالب در 3 قسمت ) علم چيست؟ (بخش اول)
علم (science) از واژه لاتين «scientia» به معناى آگاهى و معرفت (knowledge) مشتق شده است. شناخت و معرفت، توصيف ها، فرضيه ها، مفاهيم، نظريه ها، اصول و دستور العمل هايى نزديك به قطعيت هستند كه يا درست و يا مفيدند. البته شناخت و معرفت محدود به اين موارد نمى شود و خود بحث مفصلى در فلسفه است. به طور كلى، دانش و معرفت، اعم از علم است و علم (science) در معناى اصطلاحى، تحصيل نظام مند دانش جديد درباره طبيعت است كه با روش هاى معين به دست مى آيد و هدف آن برقرار كردن رابطه ثابت بين پديدار ها (phenomens) است. برخى فيلسوفان بين واقعيت بالفعل چيز ها در جهان و درك انسان ها از آنها تفاوت قائل مى شوند.«كانت»، فيلسوف آلمانى، از دو واژه «فنومن» (phenomen) يعنى آنچه كه از راه تجربه و حس قابل درك است و «نومن» (noumen) يعنى آنچه كه از راه تجربه قابل درك نيست براى اين منظور استفاده مى كند. كانت و پيروانش، معتقد بودند كه ذهن فقط مى تواند، ظواهر و پديده ها (فنومن) را بشناسد و از شناخت نومن ها، ناتوان است. البته از ديدگاه كانت، شناخت نومن ها از طر يق عقل ممكن نيست، اما از طريق اخلاق، امكان پذير است.برخى دانشمندان بر اين ادعايند كه فهميدن و تبيين دقيق جهان با استفاده از روش علمى، ممكن است و روش علمى يعنى مشاهده دقيق و آزمون نظريه ها توسط تجربه. البته آنها اين ادعا را ندارند كه هر چيزى را در معناى مطلق، اثبات مى كنند، بلكه تاكيد دارند كه براساس تجربيات و مشاهدات رايج، هر چيزى را مى توان با درجه خوبى از قطعيت، تبيين كرد.

تا زمان عصر روشنگرى در اروپا، واژه علم به معناى هر دانش منتظم به كار مى رفت. علم معناى بسيار وسيعى داشت و گاهى معادل با «فلسفه» استفاده مى شد. در آن زمان بين «علم طبيعى» (Natural Science) و «علم اخلاقى» (Moral Science) تفاوت قائل مى شدند. علم اخلاقى شامل آن چيزى مى شد كه امروزه به نام فلسفه مى شناسيم. علم در حال حاضر كاربردش محدود شده است و به معناى علم طبيعى يعنى آنچه كه از راه تجربه و مشاهده به دست مى آيد، به كار مى رود. علم طبيعى به «علم سخت» (hard science) و علم سبك (soft science) تقسيم مى شود. فيزيك، شيمى، زيست شناسى، زمين شناسى، انواع علوم سخت هستند و انسان شناسى، تاريخ، روان شناسى و جامعه شناسى به عنوان علوم سبك خوانده مى شوند. موافقين اين تقسيم بندى، استدلال مى كنند كه علوم سبك از روش علمى يعنى آزمايش و تجربه (تجربه يعنى مجموع اعمال و مداخلاتى كه انسان در واقعيت مى كند)، استفاده نمى كنند بلكه از شواهد روايتى و تاريخى سود مى جويند و جمع آورى اطلاعات در آنها از دقت بالايى برخوردار نيست.

البته مخالفين نيز ادعا دارند، علوم اجتماعى از مطالعات آمارى نظام مندى در محيط هاى كنترل شده دقيق استفاده مى كنند.برخى نيز اعتقاد دارند، رياضى، علم است. البته رياضى به طور دقيق به منطق مربوط است و علم به معناى استفاده از دانش تجربى نيست. اما رياضى زبان جهانى تمام علوم است. واژه «علم» گاهى براى حوزه هاى بين رشته اى كه حداقل در بخش هايى از روش علمى استفاده مى كنند مانند «كامپيوتر»، «كتابدارى» و... به كار مى رود.اصطلاحات «فرضيه» (hypothesis)، «مدل» (model)، «نظريه» (Theory)، «قانون» (Law)، معناى متفاوتى در علم با گفت وگو هاى روزمره ما دارند. دانشمندان از واژه «مدل» چيزى را مدنظر دارند كه مى تواند پيش بينى كند و مى توان آن را با آزمايش يا مشاهده آزمود.«فرضيه» ادعايى است كه توسط آزمايش و تجربه نه به تاييد كامل مى رسد و نه كاملاً رد مى شود. يك «قانون طبيعى» (Law of nature)، يك تعميم و نتيجه گيرى كلى بر مبناى مشاهدات تجربى است.غيردانشمندان، از آنچه دانشمندان، آن را «نظريه» مى نامند، معناى درستى ندارند. معمولاً استفاده عمومى واژه «نظريه» براى ارجاع به عقيده هايى است كه دليل محكمى براى آنها نيست. اما دانشمندان، اين واژه را براى ارجاع به عقيده هايى به كار مى برند كه در آزمون هاى مكرر، سربلند بوده اند.وقتى دانشمندان از نظريه هاى «تكامل»، «الكترومغناطيس» و «نسبيت» صحبت مى كنند، ايده هايى است كه در آزمون هاى تجربى دقيق و موفقيت آميز بوده اند. البته استثنائاتى هم وجود دارد مانند «نظريه» (string theory) كه مدلى با آينده اى روشن به نظر مى آيد اما شواهد تجربى كافى براى برترى آن بر مدل رقيب وجود ندارد.

نظريه هاى مفيد و سودمند خاصى كه در طول زمان از آزمون ها، موفق بيرون آمده اند و قدرت پيش بينى و توصيف محدوده بسيار وسيعى از پديده ها را دارا هستند، به عنوان «قانون طبيعى» شناخته مى شوند. مانند «آب در 100 درجه سانتى گراد جوش مى آيد». البته اكثر دانشمندان بر اين باورند كه توصيفات ما از «قوانين طبيعى» موقتى و گذرا هستند و اگر شواهد جديدى مخالف با آنها پيدا شوند، «نظريه هاى» قابل تجديد نظر هستند.چون دانشمندان، ادعاى معرفت مطلق ندارند و حتى در مورد نظريه هاى بنيانى و پايه اى اگر داده ها و مشاهدات جديد با آنها متناقض باشند، بايد كنار گذاشته شوند. قانون گرانش نيوتنى، مثال بارزى از آن است.

اين قانون توسط آزمايش هايى كه در رابطه با حركت در سرعت هاى بالا انجام شد، نقض شد. البته خارج از اين شرايط، قوانين نيوتن، توصيف بسيار عالى از حركت و جاذبه دارند اما نسبيت عام اينشتين نه تنها، تبيين تمام پديده ها يى را كه توسط قوانين نيوتن توضيح داده مى شود، دربرمى گيرد، بلكه اين موارد خاص را هم به خوبى تبيين مى كند.

آيا رياضيات علم است؟

برخى از متفكرين، رياضيدان ها را دانشمند مى دانند، چون برهان هاى رياضى را معادل با آزمايش هاى تجربى مى گيرند، اما برخى ديگر رياضى را «علم» نمى شناسند. آنها استدلال مى كنند كه نظريه ها و فرضيه هاى رياضى قابل آزمون تجربى نيست. چه رياضى را «علم» بدانيم يا ندانيم، نكته مهم اين است كه رياضى براى «علم» ضرورى است. مشاهدات جمع آورى شده در علوم تجربى و سنجش آنها نيازمند استفاده از رياضيات است. حساب احتمالات و آمار و حساب ديفرانسيل و انتگرال، شاخه هايى از رياضيات هستند كه در علوم تجربى از آنها استفاده مى شود. رياضيات در واقع ابزارى مفيد براى توصيف و شناخت جهان است.

در حال حاضر دو نوع تفكر در «علم» بسيار برجسته است:

مكتب واقع گرايى (Realism) و مكتب ابزارگرايى (Instrumentalism).

رئاليست ها معتقدند موجوديت هايى چون الكترون و ژن در عالم خارج وجود دارند و هوياتى حقيقى در اين جهان هستند. رئاليسم علمى بر اين ادعا است كه مى توان نظريه هاى علمى را به طرز معقولى تعبير كرد، آن گونه كه معرفتى درباره فرآيندها، نيروها و موجوديت هاى مشاهده ناپذير فراهم آورد و البته پيشرفت علم را مستلزم اين مى داند كه چنين كارى انجام شود. از سوى ديگر «ابزارگرايان» بر اين ادعا هستند كه نظريه هاى علمى چيزى بيش از ابزارهاى استنتاج نيستند و موجوديت هايى چون الكترون و ژن در عالم خارج وجود ندارند بلكه ابزارهايى براى تبيين نظريه ها هستند. «ابزارگرايان»، عقلانى بودن تعبيرها و فرضيه هاى علمى را براى ارجاع به هويات مشاهده ناپذير واقعى، انكار مى كنند. آنها معتقدند نظريه هاى علمى، به دانشمندان اين اجازه را مى دهد كه درباره يك سرى از متغيرهاى مشاهده پذير بر مبناى شناخت مجموعه ديگرى از متغيرهاى مشاهده پذير، پيش بينى كنند. برخى از دانشمندان بر اين اعتقادند كه اصول علمى، اصول مستحكم ثابت شده اى هستند و كاملاً درستند و برخى ديگر به كاستى هاى آن معترفند. بيشتر دانشمندان، تلقى شك آميزى نسبت به برخى ادعاهاى جديد دارند كه با وضعيت رايج معرفت علمى، منافات دارد. اين احتياط بدين معنا است كه بايد در آزمون هاى مكرر اين ادعاها، ثابت شوند تا پذيرفته شوند.

برخى ديگر از دانشمندان معتقدند، اصول علمى و حتى خود «علم» ايمان و عقيده و يك دين است (علم به مثابه يك دين). اين گونه دانشمندان، يك عقيده دگم و جزمى دارند و هيچ منطق يا استدلالى را نمى پذيرند. علم يا روش علمى، نمى تواند به عنوان ايمان يا عقيده اى به مانند يك عقيده دينى، نگريسته شود. همه حقايق و تبيين هاى علمى، قابل آزمون هستند. گاهى فرضيه ها و نظريه هايى كه بهترين، انگاشته مى شوند توسط شواهد جديد ابطال مى شوند. در واقع هر تدبير اجتماعى، مذهبى و سياسى بر مبناى ايمان علمى، كاملاً مردود و زيان آور است. نمونه آن همان دادگاه تفتيش عقايد كليساى كاتوليك ايتاليا بود كه بر ضد كشفيات غيرارسطويى گاليله درباره رفتار سياره ها و گردش زمين به دور خورشيد، صورت گرفت.

به رغم تاثيرات و نتايج قابل توجه علم، هدف علم، پاسخ به هر سئوالى نيست. علم تنها مى تواند آنچه را كه متعلق به حوزه واقعيت هاى فيزيكى (آزمون هاى تجربى قابل سنجش) است، پاسخگو باشد. علم نمى تواند در مورد احكام ارزشى كه متعلق به حوزه اخلاق و پيامدهاى يك عمل است، نظرى ابراز دارد. علم نمى تواند درباره پيامدهاى آرزوها و اميال ما و اين كه كدام يك از آنها بهتر است، سخن بگويد. حقيقت اين است كه علم از چگونگى امور سئوال مى كند، مثلاً فلان شى چگونه پديد آمده و در چه اوضاع و احوالى به ظهور رسيده است. سئوال از چرايى امور مثلاً «هدف و غايت فلان شى چيست» كار علم نيست.

علم نمى تواند حقيقت مطلق و غيرقابل سئوال به وجود بياورد. توجيهات و تكذيبات علمى در واقع ادعاهايى بيش نيستند و علم شناختى نسبى يا متغير است چون هستى و جهان، پيوسته در حال تحول است، بنابراين واقعيت ها كه موضوع شناخت انسان هستند و خود انسان نيز پيوسته در تغيير است، در نتيجه شناخت علمى نيز امرى متغير و نسبى خواهد بود. نكته مهم اين است كه اين نسبيت، دليلى بر نادرستى علم نيست. بلكه علم پيوسته، در حال كامل تر شدن است. مثلاً نظريه «اتميك» اشاره بر اين داشت كه اشيا از ذره هاى «تجزيه ناپذيرى» تشكيل يافته اند، اما امروزه اتم هم تجزيه شده است و اين تجزيه نه تنها دليلى بر نادرستى نظريه پيشين نيست، بلكه تكامل آن را نشان مى دهد.امروز آموختن علم به خاطر خود علم نيست، بلكه براى استفاده آن در عمل است. به تعبير «آگوست كنت»،«علم موجب پيش بينى مى شود و پيش بينى، موجب عمل مى شود، علمى كه برآورنده نيازهاى انسان است.»

منطق عملى يا شناخت روش هاى علوم در مقابل منطق قياسى يا صورى به كار گرفته مى شود. در منطق قياسى كه به نام منطق ارسطويى، صورى و نظرى هم خوانده مى شود، از صورت «فكر» بحث مى شود و توجهى به مطابقت فكر با عالم خارج ندارد اما منطق عملى برخلاف منطق قياسى، علم مطابقت فكر با عالم خارج است.

«فرانسيس بيكن» فيلسوف انگليسى براى اولين بار در كتاب خود با نام «ارگانون جديد»، كه نام آن برگرفته از كتاب ارسطو با نام «ارگانون» يا ارغنون است، روش هاى تحقيق را مورد بررسى قرار داد و «جان استوارت ميل» نيز به دنبال او در كتاب منطق خود بحث درباره شيوه هاى تجربى را بسط داد. البته برخى بر اين باورند كه سخن از «استقرا» (induction) و منطق عملى را اولين بار «روگر بيكن»، (در قرن سيزدهم ميلادى) به كار برد. منطق عملى، مطالعه روش هاى مختلفى است كه محققين آنها را در تحقيقات علمى به كار مى برند و «روش» (Method)،مجموع وسايل و راه هايى است كه رسيدن به هدفى را هموار مى سازد. هر دانشى براى خود موضوع، ابزار و روشى دارد. اگر علم به معناى اصطلاحى آن را در نظر بگيريم، موضوعش، طبيعت بى جان و شناخت خواص طبيعت جاندار است و ابزار آن، عمدتاً حواس ظاهرى و روش آن، بررسى و مطالعه از طريق مشاهده و آزمايش است.

«روش علمى» (Scientific method)؛ به توالى يا مجموعه اى از مراحل و فرايندها گفته مى شود كه به كار گرفتن آنها، محقق را به شناخت علمى مى رساند. برخى بر اين ادعا هستند كه روش علمى، متمايزكننده علم از ديگر دانش هاى عقلانى چون فلسفه و الهيات است و تحصيل و فراگيرى معرفت علمى با آن امكانپذير است. برخى نيز معتقدند كه هيچ روش مشخصه اى براى علم، وجود ندارد و حتى احتمال معلوم كردن رويكردهاى موثر و قابل اعتماد را در علم منتفى مى دانند. در صورتى كه روشى براى علم قائل باشيم، اجماعى براى چگونگى آن وجود ندارد و اختلافات شديدى، بين فيلسوفان، تاريخدان ها، جامعه شناسان و حتى دانشمندان، مبنى بر اين كه چه فرايندهايى واقعاً علم را مشخص مى كنند، وجود دارد. آنچه مشخص است، چگونگى عمل دانشمندان يعنى طراحى آزمايش ها و پيشنهاد نظريه و انتخاب يكى از آنها از يك انتظام علمى مثلاً زيست شناسى به انتظام علمى ديگرى مثلاً فيزيك و از يك دانشمند به دانشمند ديگر و حتى از يك بررسى علمى به تحقيق ديگرى توسط همان دانشمند، متفاوت است. سئوال چگونگى عملكرد علم و عالمان، سئوال مهمى است و چگونگى شناخت علم از غير علم با تمام تلاش هاى انجام شده كماكان لاينحل است.

برخى از متفكرين يك روش علمى آرمانى را براى علم معرفى كرده اند كه به بحث و بررسى آن مى پردازيم. اجزاى ضرورى روش علمى به صورت سنتى و آرمانى شامل «مشاهده»، «طرح فرضيه»، «آزمون فرضيه»، «نتيجه گيرى»، «صورتبندى يك فرضيه جديد»، «تكرار» و در نهايت كشف قانون و تنظيم نظريه است. البته اعمال توصيف شده فوق همه آنچه كه دانشمندان انجام مى دهند نيست و دقيقاً همه دانشمندان بر اين اسلوب عمل نمى كنند. روش ساده شده علمى بدين صورت، اغلب براى آموزش و تدريس به كار مى رود. علم يك فعاليت اجتماعى است يعنى نظريه اى را كه يك دانشمند پيشنهاد مى كند نمى تواند مورد قبول واقع شود مگر آنكه نظريه اش از طريق انتشار مقاله يا كتاب، براى ديگران شناسانده شود و به طور جدى نقد شود تا در نهايت به وسيله جامعه علمى پذيرفته شود.

معمولاً، اكثر متفكرين شروع روش علمى را با تجربه مقدماتى و مشاهده مى دانند. وقتى مسئله اى مورد توجه پژوهش گرى قرار گرفت، در زمينه آن به مطالعه و پژوهش مى پردازد. در نهايت، مشاهدات انجام شده و تجربه هاى به دست آمده منجر به ابداع فرضيه مى شود. اين منظر تجربه گرايى در علم است، از اين ديدگاه فرآيند علمى با مشاهده آغاز مى شود. مثلاً دانشمندى با مشاهده چندين بار جوشيدن آب در 100 درجه سانتى گراد اين نتيجه كلى را مى گيرد كه «آب در 100 درجه سانتى گراد به جوش مى آيد»، اين كار يعنى رسيدن از مشاهدات جزيى به يك «قانون طبيعى»، از لحاظ منطقى پذيرفتنى نيست. چون استبعادى ندارد كه مشاهده بعدى ثابت كند، اين قانون غلط است. «مشكل استقرا» از زمان «هيوم» تا امروز همواره مايه تشويش تجربه گرايان بوده است. «استقرا» رسيدن از بررسى هاى جزيى به نتيجه كلى است. فيلسوفان تجربه گرا بر اين ادعايند كه دانشمندان از لحاظ منطقى نمى توانند دريابند كه جهان واقعاً چگونه است. آنها هدف تلاش هاى علمى را تثبيت «قوانين طبيعت» مى دانند كه به كمك آنها مى توان وقايع آينده را پيش بينى كرد. اما به دليل «مشكل استقرا» (problem of induction)، اين پيش بينى ها هيچ گاه از قطعيت برخوردار نيستند. از سوى ديگر پيش بينى وقايع آينده كه مبتنى بر تجارب گذشته است، اين اصل را مسلم دانسته است كه آينده همانند گذشته است. اما موافقين تجربه گرايى به هيچ وجه نمى توانند اعتقاد به اين اصل را توجيه كنند. درست از آب درآمدن پيش بينى هايمان در گذشته به اين نتيجه نمى رسد كه در آينده هم چنين خواهد بود چون اين نتيجه همان اصل را پيش فرض گرفته است كه مى خواهيم آن را ثابت كنيم. «كارل پوپر» نيز اين ادعا را كه علم از طريق مشاهده به سوى نظريه پيش مى رود مورد حمله قرار داد، از نظر او چيزى به عنوان مشاهده محض كه مستقل از نظريه باشد، وجود ندارد. «پوپر» در كتاب حدس ها و ابطال ها مى نويسد: «اين عقيده باطلى است كه ما مى توانيم صرفاً از مشاهده محض و فارغ از هر گونه نظريه آغاز كنيم. اين كار وصف الحال آن مردى است كه زندگى خود را وقف علوم طبيعى كرد. او از هر چه كه مى توانست مشاهده كند يادداشت برداشت و مجموعه مشاهدات بى ارزش خود را براى انجمن سلطنتى به ميراث گذاشت تا از آن به عنوان شواهد و قراين استقرايى استفاده كنند.» از نظر پوپر، مشاهده هميشه انتخابى است و به يك عين خاص احتياج دارد مثلاً به وظيفه اى مشخص يا به يك تعلق خاطر و يا به يك مسئله. از ديدگاه او، نخستين گام در فرآيند علمى مشاهده نيست، بلكه ابداع فرضيه اى است كه شايد بعداً به كمك مشاهدات و تجربيات نقادانه، آن را به آزمون گذاشت.

علم چيست؟ (بخش دوم)
استنتاج استقرايى از زمان «بيكن» تا امروز به عنوان نظريه روش علمى شناخته شده، اما قرن بيستم بيشتر نقد استقراگرايى بوده است تا پذيرش و بسط آن. همان گونه كه بيان شد، انديشه اصلى استقراگرايى بر اين مبناست كه علم از مشاهده آغاز مى شود و مشاهدات به تعميم ها و پيش بينى ها مى رسد. مثلاً با حرارت دادن فلزات گوناگون، اين نتيجه كلى، به دست مى آيد كه «هر فلزى در اثر حرارت منبسط مى شود». حال اگر يك مورد پيدا شود كه در اثر حرارت انبساط نيابد، گزاره فوق باطل مى شود. تفسير استقراگرايان از اين ابطال اين است كه استنتاجات علمى، هيچ گاه به يقين منتهى نمى شوند اما آنها بر اين باورند كه اينگونه استنتاجات مى توانند درجه بالايى از احتمال را به بار آورند. دو ناقد اصلى استقراگرايى «كارل پوپر» و «دوئم» (Duhem)، بوده اند.

پوپر مدعى است كه بدون پس زمينه نظرى، نمى شود مشاهده اى صورت داد. برخى ديگر از دانشمندان علاوه بر اينكه نظر پوپر را مى پذيرند، اما معتقدند برخى مشاهدات در علوم نظريه بارند. مثلاً، داستان كشف پنى سيلين توسط «فلمينگ» نشان مى دهد كه مشاهده، يقيناً پيش از فرضيه سازى صورت گرفته بود. فلمينگ به همراه همكارش «پرايس» تصميم گرفت درباره تغيير رنگ باكترى «استافيلوكوك» در اثر ماندن به مدت چند روز در حرارت اتاق، تحقيق تجربى كند. رنگ باكترى استافيلوكوك مى تواند نشانه اى از قدرت بيمارى زايى آن باشد پس تغيير رنگ آن براى فلمينگ، جالب توجه بود.آنها، استافيلوكوك ها را در ظروفى كشت دادند (ظروف مخصوص كشت ميكروب، ظروف پترى همراه با ماده ژلاتينى به نام آگار است) و آن گاه ظرف را در حرارت مناسب قرار دادند تا ميكروب ها تكثير يابند. پس از آنكه فلمينگ از تعطيلات بازگشت، ظروفى را كه بنا بر دلايلى از دور خارج شده بودند در تشت حاوى ماده ضدعفونى كننده، گذاشت. اين تشت براى آن بود كه باكترى ها، كشته شوند تا ظرف ها براى استفاده مجدد، آماده شوند. فلمينگ يكى از ظروف را به همكارش نشان داد، براساس خاطرات بعدى «پرايس»، فلمينگ مدتى به ظرف نگاه كرد و سپس گفت: «خنده دار است»، ظرف مذكور، همان ظرف پنى سيلين مشهور بود. ظروف كشت پنى سيلين به طور اتفاقى با قارچ «پنى سيليوم» آلوده شده بودند و در نتيجه، باكترى هاى استافيلوكوك از بين رفته بودند. فلمينگ، از مشاهده اين ظرف استنتاج كرد كه قارچ آلوده كننده، ماده اى توليد مى كند كه توانايى از بين بردن باكترى ها را دارد.

فلمينگ فرضيه خود را مكرر آزمايش كرد تا آن را تقويت كند. اين مورد، نمونه اى است از موارد بى شمار كه نشان مى دهد مشاهده نظريه بار است. اما «پوپر» نخستين گام در فرآيند علمى را مشاهده نمى داند بلكه ابداع «فرضيه اى» (Hypothes) مى داند كه مى توان آن را به كمك مشاهده و تجربه هاى نقادانه به آزمون گذاشت. «پوپر» توضيحى در باب اينكه حد س هاى علمى چگونه شكل مى گيرند، نمى دهد و آن را موضوع تحقيق روانشناسى تجربى مى شمارد. شايد بتوان فرضيه را تبيين هاى احتمالى يا حدس هاى نظام مند براى پديده هاى مورد مطالعه ناميد. فرضيه ممكن است درست يا نادرست باشد. با تحقيقات بعدى درستى يا نادرستى فرضيه روشن مى شود. البته پوپر ادعاى مهمى نيز مى كند، مبنى بر اينكه هدف كوشش هاى دانشمند اثبات فرضيه اوليه نيست بلكه «ابطال» (Falsification) آن است، پوپر بر اين ادعاست يك فرضيه علمى بايد توانايى ابطال شدن را داشته باشد. او نظر خود را از «پيرس» (peirce) وام گرفته است، از ديدگاه «پوپر»، از لحاظ منطقى ممكن نيست درستى يك قانون كلى علمى را با مشاهدات مكرر اثبات كرد اما اصولاً ممكن است چنين قانونى، تنها با يك مشاهده، ابطال شود. مثلاً قانون كلى «همه فلزات در اثر حرارت انبساط مى يابند»، با هر تعداد مشاهده ثابت نمى شود اما يك مورد نقض (فلزى در اثر حرارت انبساط نيابد)، آن را باطل مى كند. پوپر بيان مى كند دانشمند بايد خلاق باشد، بايد بتواند فرضيه هاى بديع ارائه بدهد و سپس تلاش كند تا با آزمايش هاى نقادانه، آنها را باطل كند، او اين شيوه را چيزى بيش از يك روش علمى صحيح مى داند، اين رويه يك شيوه زندگى است. از نظر او، معقول ترين شيوه، روش آزمون و خطاست، يعنى روش حدس و ابطال (conjecture and re futation)، طرح جسورانه نظريه ها و تلاش جدى براى آنكه خطا هاى اين نظريه ها را نشان بدهيم و درصورت ناموفق بودن، اين نظريه ها را به نحو مشروط و موقت بپذيريم. «پوپر» معيار «ابطال پذيرى» خود را براى افتراق ميان نظريه هاى علمى و نظريه هاى شبه علمى، استفاده مى كند. سئوالى كه كماكان باقى است اين است كه آيا امكان تلفيق استقراگرايى (همان شيوه كشف پنى سيلين) و ابطال گرايى وجود دارد؟ و آيا معيار ابطال پذيرى پوپر را در عمل مى توان به كار گرفت؟

برخى متفكران، نخستين گام در فرآيند علمى را مشاهده مى دانند و برخى ديگر چون «پوپر» نخستين گام را ابداع فرضيه اى مى دانند كه مى توان بعداً آن را به كمك مشاهدات به آزمون گذاشت. «پوپر» با طرح نظريه «ابطال پذيرى» (Falsification)، ادعا مى كند كه مشكل استقرا را حل كرده است. از ديدگاه او، درستى يك قانون علمى را مثلاً قانون دوم نيوتن (در برابر هر عمل، يك عكس العمل وجود دارد)، نمى توان توسط مشاهدات مكرر اثبات كرد اما اصولاً ممكن است، چنين قانونى را تنها با يك مشاهده ابطال كرد. او در كتاب «حدس ها و ابطال ها» مى گويد: «معرفت علمى، متكى به گمان ها، راه حل هاى موقتى براى مسائلمان و حدس ها است» .

نقادى يعنى تلاشى براى ابطال، كه مشتمل است بر آزمون هاى نقدى سخت، تا اين حدس ها را مهار كند. ممكن است كه آن حدس ها از اين آزمون ها، جان به در برند، اما هيچ گاه نمى شود آنها را توجيه ايجابى (Positive) كرد، يعنى نه مى شود اثبات كرد كه يقيناً درست اند و نه حتى اينكه محتمل اند.» البته پوپر در اينجا، حساب احتمالات «بيزگرايى» را نيز كه اشاره دارد، حدس هاى علمى را مى توان محتمل ساخت، رد مى كند. اما در اينجا، سخن ما بر سر «ابطال گرايى» پوپر است. اگرچه معيار او ساده است، و از لحاظ منطقى قابل چون و چرا نيست، اما در عمل به راحتى نمى توان آن را به كار گرفت. چون «پوپر» اذعان دارد كه مشاهده محض و بى طرف وجود ندارد، بنابراين دانشمندى كه نظريه اى را با انجام آزمايش، رد مى كند، نمى تواند مطمئن شود كه آيا نظريه، ابطال شده است يا مشاهده و يا ترتيب آزمايش او اشتباه بوده است. در نتيجه، دانشمند، به جاى آنكه از نظريه اش دست بكشد، مشاهده را تكرار مى كند يا شرايط آن را تغيير مى دهد.

همچنين، در برخى از حوزه هاى علم، مانند زيست شناسى و پزشكى، دانشمندان با گزاره هاى مطلق مانند قانون دوم نيوتن (در برابر هر عمل، عكس العمل معادل با آن وجود دارد) سروكار ندارند، بلكه با گزاره هاى نسبى مانند (بيماران مبتلا به زخم معده، نسبت به افراد سالم به طور متوسط، اسيد بيشترى توليد مى كنند)، سروكار دارند. در نتيجه، مجبورند، مشاهدات خود را به دست تحليل آمارى بسپارند و راى و نتيجه نهايى، صرفاً به خود مشاهدات وابسته نيست بلكه به نوع آزمون آمارى انتخاب شده، بستگى دارد. يعنى، دقيقاً برخلاف نظر پوپر عمل مى كنند كه حتى حساب احتمالات را هم رد مى كند.

«پوپر» در واقع مسئله استقرا را دور زده است، بدون آنكه آن را حل كند. بدون شك در بسيارى موارد، دانشمندان مى كوشند تا فرضيات را ابطال كنند، اما در موارد ديگرى هم، به صورت استقرايى، استدلال مى كنند. در واقع، برخى پيشرفت هاى مشهور علمى، با مدل استقرايى بسيار همخوان تر است تا مدل ابطال گرايانه پوپر. كشف بيضوى بودن مدار سيارات به دست «كپلر» در قرن هفدهم و كشف دارو هاى سولفوناميدى (كوتريموكسازول) در قرن بيستم، نمونه اى از آنها است. در كشف دارو هاى سولفوناميدى توسط شركت آلمانى «آى جى فاربن» (I G Farben)، شيميدانان آن شركت، صدها ماده مركب شيميايى را آزمودند، تا اين كه بالاخره و تا حدى تصادفى، ماده اى را يافتند كه موش هايى را كه با باكترى هاى «استرپتوكوك»، آلوده شده بودند، درمان مى كرد.

اين نمونه با مدل استقرايى آن هم نوع «بيكنى» آن، بيشتر همخوانى دارد تا مدل حدس ها و ابطال هاى پوپرى. «فايرابند» كه يكى از فيلسوفان علم پر سر و صدا بود در كتابش، (بر ضد روش)، بر ضد اين روش استدلال مى كند و مثال هايى از نظريه هاى علمى ابطال شده مى آورد كه با اين وجود، نقشى حياتى در پيشرفت علمى داشته است.ميچل (Mitchel)، اما براى اين منظور، نوعى تلفيق استقرا گرايى و ابطال گرايى را پيشنهاد داده است. وى مى گويد: «هر چند... فرآيند استقرا ممكن است با گام هاى كوچك و ظاهراً غير چشمگير پيش رود، اما اين گام ها به شكل حدس و گمان هستند و فرآيند نظريه سازى در علم، غير قياسى و اساساً حدس است، به معنايى كه پوپر وصف كرده است.»1در واقع، گاهى حدس ها با استقرا از مشاهدات پديد مى آيند، و اين همان است كه «ميچل» به دنبال آن است يعنى «استقراى حدسى» (Conjectural induction) اين نظر به خوبى با جزئيات كشف پنى سيلين توسط «فلمينگ» كه توضيح داده شد، وفق مى يابد.

اما استقرا و ابطال پذيرى هر دو تلاشى براى توجيه گزاره هاى علمى به وسيله ارجاع به گزاره هاى علمى ديگرى هستند و البته هر دو ديدگاه بايد از «مسئله معيار» (Problem Of Criterion) كه در آن هر توجيهى بايد به نوبه خود توجيه شود، دورى كنند چون منتج به يك تسلسل بى پايان مى شود. براى دورى از اين تسلسل، برخى به «گزاره هاى بنيادى» متوسل شده اند. هم استقرا گرايى و هم ابطال پذيرى قالب هايى از «بنياد گرايى» (Foundationallism) در علم هستند، يعنى آنها به يك سرى از گزاره هاى پايه اى، متكى هستند كه مستقيماً از مشاهده اخذ مى شود. «بنياد گرايى» در علم بر اين ادعاست كه برخى گزاره هاى پايه اى وجود دارد كه نيازمند توجيه نيستند. اما چنين پيشنهادى، مشكل را پيچيده تر مى كند؟ يا آن كه كار دانشمندان را آسان تر كرده است؟ استقرا و ابطال پذيرى، هر دو تلاشى، براى توجيه گزاره هاى علمى به وسيله ارجاع به گزاره هاى علمى ديگرى هستند و البته هر دو ديدگاه بايد از «مسئله معيار» (problem of criterion) دورى كنند. «مسئله معيار»، بيان مى كند، هر استدلالى كه براى توجيه عقيده يا گزاره اى علمى آورده مى شود، بايد استدلال ديگرى براى توجيه آن استدلال آورده شود، سپس استدلال ديگرى براى توجيه بعدى و همين طور الى آخر، آورده شود. كه در نتيجه به يك تسلسل مى رسد. اين مسئله را «استدلال تسلسل» (Regress argument) نيز مى گويند. سه احتمال برخورد با اين فرآيند چالش آميز وجود دارد:

1 - رضايت دادن به مجموعه اى از تسلسل بى پايان كه غير عقلانى است.

2 _ مجموعه استدلال ها در نهايت شكل يك حلقه را به خود بگيرد به گونه اى كه گزاره اولى در نهايت باعث توجيه خودش شود.

3 _ نهايتاً به يك سرى از گزاره هاى پايه اى برسيم، كه نيازمند توجيه نيستند. ديدگاه سوم، منظر «بنيادگرايى» در علم است كه بر اين ادعاست، برخى گزاره هاى پايه اى در علم وجود دارد كه نيازمند توجيه نيستند. هم استقرا و هم ابطال پذيرى، اشكالى از بنيادگرايى در علم هستند، يعنى به يكسرى از گزاره هاى پايه اى متكى هستند كه مستقيماً از مشاهده اخذ مى شود. اما «مشاهده» يك علم شناختى است، يعنى به مجموعه اى از باورهاى ما متكى است، مثلاً مشاهده يك نمونه بافت «كبد» در زير ميكروسكوپ، نيازمند يكسرى از معلومات كمكى ديگر از قبيل نوع عدسى ميكروسكوپ، درجه تنظيمى آن و فهمى از آسيب شناسى و بافت شناسى «كبد» است.

به طور اوليه، مشاهده نمى تواند خود به صورت يك پايه اى، مدنظر قرار گيرد. «انسجام گرايى» (Coherentism)، كه ديدگاه مخالف «بنياد گرايى» در علم است، ادعا دارد كه گزاره هاى علمى مى توانند به وسيله قرار داشتن در يك نظام هماهنگ توجيه شوند. «انسجام گرايى»، اعتبار «استدلال تسلسل» را انكار مى كند و توجيه يك فرآيند علمى را «كل گرايانه» (Holistic)، مى داند. مثلاً مشاهده نمونه بافت كبد، به وسيله هماهنگى باورها و معلومات ما درباره نوع ميكروسكوپ، چگونگى تنظيم آن و علم آسيب شناسى و بافت شناسى، توجيه مى شود. «كواين» از سردمداران اين نظريه است. تز «كل گرايانه»، در مورد فرضيه خاصى درست است، اگر آن فرضيه را وقتى كه به تنهايى در نظر گرفته مى شود، نتوان با مشاهده و آزمايش ابطال كرد، ولى وقتى آن فرضيه پاره اى از يك گروه نظرى باشد، بتوان اين كار را كرد.

انسجام گرايى بر اين ادعا است كه سازگارى در يك نظام (يا نظريه اى علمى)، با آنچه در جهان خارج واقعاً روى مى دهد، متناظر است. مثلاً مكانيك نيوتنى، با آزمايشات خاصى، مانند آزمايش «ميچلسون _ مورلى» (Michelson _Morley) ناسازگار است. در نتيجه بين نظام مكانيك نيوتنى با واقعيت، تناظر واضحى وجود ندارد. اين نبود تطابق، منجر به ارائه نظريه «نسبيت» اينشتين شد. «انسجام گرا» توضيح مى دهد، چون آزمايش «ميچلسون- مورلى» خود، بخشى از يك نظام را تشكيل مى دهد، عدم تطابق، نشان دهنده ناسازگارى در نظام خود آزمايش است كه با مكانيك نيوتنى سازگار بود. از ديدگاه «انسجام گرايى»، عدم تناظر در يك بخشى از نظام مشاهده اى ما نشان دهنده فقدان سازگارى است كه باعث تغيير و اصلاح آن نظام براى برطرف كردن ناسازگارى مى شود.اما به لحاظ منطقى اين امكان وجود دارد كه يك نظريه كامل و بى عيب، بين اجزايش سازگارى وجود داشته باشد اما متناظر با واقعيت نباشد. «انسجام گرايان»، چنين فرضى را غيرممكن مى دانند و دليل آن را تنوع و گسترش وسيع باورها و عقايد در نظام كلى مى دانند. اما سئوالى كه مطرح مى شود، اين است كه در چنين نظامى با اين گستره وسيع، چگونه مى توانيم عدم تناظر را دريابيم؟

مسئله ديگرى كه در روش علمى مورد بحث قرار مى گيرد، موفقيت «پيش بينى» (prediction) فرضيه هاى علمى است. هر فرضيه علمى بايد خاصيت پيش بينى كنندگى داشته باشد، اين پيش بينى ها بايد با سنجش هاى ملموس و عينى قابل آزمايش باشند. اگر نتايج برخلاف پيش بينى ها بود، فرضيه تحت آزمون اشتباه است (يا بايد در آن تجديد نظر شود يا كنار گذاشته شود.) اما اگر نتايج به دست آمده با پيش بينى هاى فرضيه سازگار باشد، فرضيه، ممكن است درست باشد اما نيازمند آزمون هاى بيشترى است.

از ديدگاه «پوپر»، هر فرضيه اى كه پيش بينى هاى آزمون پذير، ايجاد نمى كند، غير علمى است هرچند كه مفيد و ارزشمند باشد. مثلاً نظريه نسبيت عام اينشتين، درباره ساختار مشاهده پذير زمان- مكان، پيش بينى هاى دقيق و معينى دارد. اين نظريه پيش بينى مى كند كه «نور» در يك ميدان گرانشى، كج و منحرف مى شود و مقدار اين انحراف، به شدت ميدان جاذبه بستگى دارد. بررسى هايى كه در كسوف سال 1919 انجام شد، اين فرضيه را در برابر فرضيه هاى ديگرى كه نتايج متفاوتى پيش بينى مى كردند، تائيد كرد كه باعث ابطال نظريه هايى شد كه چيزى، غير از اين را پيش بينى مى كردند.

موضوع قفل شده است