نحوه اسلام آوردن عمر

تب‌های اولیه

78 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نحوه اسلام آوردن عمر

زماني كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در مكه مبعوث شده و دين اسلام را در ميان مردم به صورت علني اعلام فرمود ، با مخالفت قريش و به ويژه سران آن‌ها روبرو شدند . از آن جاي كه سران قريش قدرت گرفتن دين اسلام را با منافع خود در تضاد مي‌ديدند ، در برابر رشد روز افزون دين مبين اسلام وحشت كرده و جنگ همه جانبه‌اي را آغاز كردند ؛ تا جايي كه هر كسي را كه مسلمان مي‌شد ؛ به ويژه اگر از بردگان و كنيزان بود ، به شدت مورد آزار و اذيت قرارمي‌ دادند تا از دين اسلام دست بكشند . نمونه بارز آن كشته شدن ياسر و همسرش سميه ، پدر و مادر عمار بود كه تحت شكنجه مشركان قريش به شهادت رسيدند.

ايمان آوردن عمر ، از ديدگاه اهل تسنن :

عمر بن الخطاب نيز كه از سران قريش به شمار مي‌آمد ، طبق شهادت بزرگان اهل سنت ، از كساني بود كه در برابر دين اسلام و پيامبر گرانقدر اسلام مقاومت شديدي مي‌كرد و هر كسي را كه مسلمان مي‌شد آزار و شكنجه قرار مي داد ؛ تا آن جا كه بسياري از مشركين از ترس وي اسلام نمي‌آوردند و يا اسلام خود را مخفي مي‌كردند و اگر اسلام آنان علني مي شد توسط عمر بن خطاب شكنجه مي‌شد . ما در اين جا فقط به دو مورد اكتفا مي كنيم .

اذيت و آزار مسلمانان توسط عمر :

ذهبي در تاريخ الإسلام و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند :
عن عبد العزيز بن عبد الله بن عامر بن ربيعة عن أمه ليلى قالت : كان عمر من أشد الناس علينا في إسلامنا فلما تهيأنا للخروج إلى الحبشة جاءني عمر وأنا على بعير نريد أن نتوجه فقال : إلى أين يا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذيتمونا في ديننا فنذهب في أرض الله حيث لا نؤذى في عبادة الله فقال : صحبكم الله ثم ذهب فجاء زوجي عامر بن ربيعة فأخبرته بما رأيت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجين أن يسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا يسلم حتى يسلم حمار الخطاب . يعني من شدته على المسلمين . (تاريخ الإسلام ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص181 و الكامل في التاريخ ، ج2 ،‌ ص 84 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 3 ، ص 100 و المستدرك ، الحاكم النيسابوري ، ج 4 ، ص 58 – 59 و السيرة النبوية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 32 – 33 و سيرة النبي (ص ) ، ابن هشام الحميري ، ج 1 ، ص 229 و ... . )

عبد الله بن عامر بن ربيعه از مادرش ليلي نقل مي کند که گفت : عمر از سختگير ترين مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما مي شد ) ؛ وقتي که خواستيم به حبشه برويم عمر به نزد من آمد در حاليکع من بر شتري بودم و مي خواستم که به راه بيفتم ؛ پس گفت : اي أم عبد الله به کجا مي روي ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دينمان آزار داديد ؛ پس در زمين خدا به جايي مي رويم که به خاطر بندگي خدا آزار نشويم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربيعة به نزد من آمد و او را از آنچه که ديده بودم يعني آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آيا اميد داري که اسلام بياورد ؟ پاسخ دادم : آري ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمي آورد تا اينکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( يعني حتي اگر الاغ هم اسلام بياورد او اسلام نمي آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گير بود .

نحوه اسلام آوردن عمر :

بسياري از علماي اهل سنت و از جمله ذهبي در تاريخ الاسلام ، محمد بن سعد در الطبقات الكبري و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را اين گونه نقل كرده‌اند :

عن أنس بن مالك قال : خرج عمر رضي الله عنه متقلدا السيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له : أين تعمد يا عمر ؟ قال : أريد أن أقتل محمدا !

قال : وكيف تأمن في بني هاشم وبني زهرة وقد قتلت محمدا ؟

فقال : ما أراك إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلك على العجب إن ختنك وأختك قد صبآ وتركا دينك .

فمشى عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى في البيت فدخل فقال : ما هذه الهينمة ؟ وكانوا يقرءون طه قالا : ما عدا حديثا تحدثناه بيننا قال : فلعلكما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : يا عمر إن كان الحق في غير دينك ؟ فوثب عليه فوطئه وطئا شديدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمي وجهها فقالت وهي غضبى : وإن كان الحق في غير دينك إني أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله .

فقال عمر : أعطوني الكتاب الذي هو عندكم فأقراه وكان عمر يقرأ الكتاب فقالت أخته : إنك رجس وإنه لا يمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ ( طه ) حتى انتهى إلى : * ( إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني وأقم الصلاة لذكري ) *

فقال عمر : دلوني على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر يا عمر فإني أرجو أن تكون دعوة رسول الله صلى الله عليه وسلم لك ليلة الخميس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وكان رسول الله صلى الله عليه وسلم في أصل الدار التي في أصل الصفا .

فانطلق عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن يرد الله به خيرا يسلم وإن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هينا قال : والنبي صلى الله عليه وسلم داخل يوحى إليه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السيف فقال : ما أنت بمنته يا عمر حتى ينزل الله بك من الخزي والنكال ما أنزل بالوليد بن المغيرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله وأنك عبد الله ورسوله .

(تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 174 – 175 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج 2 ، ص 657 – 659 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 34 – 35 و الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 – 269 و... . )

از انس بن مالک روايت شده است که عمر در حاليکه شمشير به همراه داشت از خانه بيرون شد ؛ پس شخصي از بني زهره او را ديد وگفت : اي عمر ، قصد کجا داري؟

پاسخ داد : مي خواهم محمد را بکشم !!

گفت : اگر محمد را بکشي ، چگونه از بني هاشم وبني زهره در امان خواهي بود ؟

عمر پاسخ داد : به گمانم که تو نيز دست از دين خود برداشته اي ( و مسلمان شده اي )

آن شخص گفت : آيا مي خواهي تو را بر چيزي شگفت ، راهنمايي کنم ؟ داماد تو و خواهرت نيز از دين خويش بيرون شده اند !!!

پس عمر به راه افتاده و به نزد ايشان رفت ؛ خباب نيز در آنجا بود و وقتي که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : اين سر و صداها چيست ؟ - ايشان سوره طاها را تلاوت مي کردند – پاسخ دادند : چيزي جز سخناني که به هم مي گفتيم نبود ؛ عمر گفت : و شايد شما از دين بيرون شديد ؟

داماد عمر به او پاسخ داد : اي عمر ؛ اگر حق در غير دين تو باشد چه خواهي کرد ؟

عمر بر او جهيده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبيد که صورت او خونين شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانيت گفت : اگر حق در غير دين تو باشد پس من شهادت مي دهم که خدايي جز خداي يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست .

پس عمر گفت : کتابي را که در نزد شماست به من بدهيد – عمر خواندن مي دانست – پس خواهرش به او گفت : تو کثيف هستي و غير از پاکيزگان نبايد اين کتاب را لمس کنند ؛ برخيز و غسل بنما يا وضو بگير ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به اين جا رسيد که « انني انا الله لا اله الا انا فاعبدني وأقم الصلاة لذکري »

عمر گفت : من را به نزد محمد ببريد ؛ وقتي که خباب کلام عمر را شنيد گفت : بشارت بادت اي عمر ؛ اميدوارم که دعاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در شب پنجشنبه که گفتند : « خدايا اسلام را به وسيله عمر بن خطاب يا عمرو بن هشام عزيز بنما » در مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در اين هنگام رسول خدا در خانه خويش در پاي کوه صفا بودند .

پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده اي نيز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : اين شخص عمر است که اگر خدا در مورد او خير مقدر کرده باشد مسلمان مي شود ؛ و اگر غير اين را اراده کرده باشد کشتن او براي ما آسان است ؛ رسول خدا نيز در خانه بودند در حاليکه به ايشان وحي صورت مي گرفت ؛ پس از خانه بيرون آمدند و به کنار عمر رسيدند ، پس او دست به کمر بند و محل بستن شمشير برد ؛ پس حضرت فرمودند : اي عمر نمي خواهي بس کني ؟ تا اينکه خداوند همان ذلتي را که بر وليد بن مغيره وارد کرد ، بر تو نيز فرود آورد ؟ اين شخص عمر است ، خدايا اسلام را با عمر عزيز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت مي دهم که خدايي جز خداي يگانه نيست و اينکه تو بنده و فرستاده خدايي .

منبع: گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)

سوال از دوستان اهل سنت؟؟؟

آیا شما خلیفه دومتان را کافر میدانید؟؟

در قرآن آمده است:

إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً

یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى (از انبیاء) ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم. (10)

از طرفی شما میگویید :

عمر سعی کرد تا بین خدا و رسولش جدائی بیاندازد:

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در لحظات آخر عمرشان فرمودند:

قلم و کاغذ بیاورید تا وصیتنامه ای برای شما بنویسم که بعد ازمن هرگز گمراه نشوید.

ولی عمر بن خطاب گفت: ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله !!! (11) (این حدیث در اصح کتب اهل سنت موجود می باشد)

حال سوال اینجاست؟اگر شما عمر را کافر میدانید آیا پیروی از یک کافر جایز است؟؟

علی مع الحق;321225 نوشت:
قلم و کاغذ بیاورید تا وصیتنامه ای برای شما بنویسم که بعد ازمن هرگز گمراه نشوید. ولی عمر بن خطاب گفت: ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله

پیامبر می دانست که گمراه می شوید و خواست چیزی بنویسد اما خدا ندانست و در قرآن وحی نکرد و آیه ای با صراحت نیاورد که همیشگی باشد؟!!
که بعد از او به قول شما مرتد نشوند خداوند جزئیات تیمم را دو بار در قرآن آورد اما چیزی که به قول شما باعث ارتداد صحابه شد را نیاورد؟!!

سوال خیلی واضح بود تعجب میکنم شما چه جور استدلالی هستید که حتی صورت سوال را متوجه نشدید!

یک بار دیگه سعی کنید :Gol:

در نجاست و پلیدی این شخص ملعون همین بس که حتی شیطان را او گمراه کرده است و شیطان روزی تصمیم به توبه گرفته بود و میخواست توبه کند ولی او جلوی شیطان را گرفت

http://www.askdin.com/thread20110.html

علی مع الحق;321225 نوشت:
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در لحظات آخر عمرشان فرمودند: قلم و کاغذ بیاورید تا وصیتنامه ای برای شما بنویسم که بعد ازمن هرگز گمراه نشوید. ولی عمر بن خطاب گفت: ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله !!! (11) (این حدیث در اصح کتب اهل سنت موجود می باشد) حال سوال اینجاست؟اگر شما عمر را کافر میدانید آیا پیروی از یک کافر جایز است؟؟

برادر من جوابتان بسیار روشن است!

اصلا حدیث قرطاس را ما صحیح نمی دانید....

در حدیث پیامبر گفته است: کاغذ و قلمی بیاورید تا برایتان بنویسم...

مگر پیامبر سواد نوشتن داشته است؟؟؟ همه می دانیم که پیامبر سواد خواندن داشته است!!!
لطفا ثابت کنید ایشان سواد نوشتن داشته است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و باید می گفت قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزی را املاء کنم!!!

جالب اینجاست که ایشان 4 روز الی 5 روز بعد از این روایت ساختگی وفات می کنند.
چرا ایشان در این مدت سیاهه را ننوشتند؟؟؟
چرا روزی که به مسجد نرفتند وصیت را ایراد نفرمودند؟؟؟

آنجا هم حضرت عمر رض بودند و نزاشتند؟؟؟
کل این 5 روز حضرت عمر بالای سر ایشان بودند که وصیبت را ننوشتند؟؟؟

پس معلوم شد جواب سوالتان؟؟؟؟


کمتر از 1400 سال از آن زمان گذشته است، اما گویی همین دیروز بود که کمر بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان را شکست و بزرگ‌ترین حاکمیت روی زمین را مستقر کرد. نامش هنوز به مؤمنان و مجاهدان اسلام در مصاف با دشمن، نیرو می‌دهد و طنین فریاد الله اکبرش بر بلندای قدس که امروز زیر چکمه رژیمی اشغالگر و غاصب له شده است، شنیده می‌شود.
فاتح نخست قدس، گر چه در میهن ما که اسلامش را مدیون ورود سپاه صلح و انسانیت اوست، مظلوم واقع شده و گاه مورد طعن و لعن عده ای متعصب و نا آگاه قرار می‌گیرد، اما نزد اندیشمندان و متفکران مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی و نزد بیش از یک و نیم میلیارد انسان به عنوان شخصیتی نابغه و انسانی بزرگ شناخته می‌شود که جهان پس از او مانندش را سراغ ندارد. نامش کوتاه و روحش بزرگ است.

عظمت شخصیتش تا به امروز انسان را به حیرت وا می‌دارد. امروز بار دیگر مسلمانان دریافته‌اند که در سیرتش بیشتر مطالعه کنند، راه و رمز موفقیت‌ها و فتوحات بی نظیرش را در طی فقط 10 سال دریابند و با مطالعه راه و مرام او، از چالش‌های امروز جهان غرق در جنگ و خشونت و انسان کشی خارج شوند. این روزها و در بهار عربی همه جا سخن از زندگی و منش اوست، به جز در کشور ما، تقریباً همه جهان اسلام از زندگی و راه و رسم او سخن می‌گویند.

این روزها میلیون‌ها نفر که حتی عربی، ترکی و اندونزیایی نمی‌دانند پای سریالی نشستند که بخش کوچکی از زندگی پر معنا و زیبا و صادقانه او را به تصویر کشیده است و تحت تأثیر این مرد بزرگ قرار گرفتند و میلیون‌ها انسان بی‌صبرانه در انتظار پخش دوبله فارسی این سریال بزرگ تاریخی هستند. نام او بار دیگر زنده شده است تا به ما توانی دوباره برای احیای عزت و شکوهمان در جهان بدهد و او «عمر» است. عمر که پیامبر فاروقش خواند، زیرا که بین حق و باطل فرق قابل می‌شد، فرزند خطاب است، از قبیله بنی عدی و از بزرگان و اشراف قریش، که حتی پیش از آنکه اسلام آورد در خیر خواهی و اجرای عدالت و حق طلبی شهره بوده است. اشرافیت پدرش مانع از تن دادن او به سخت‌ترین و بردن شترهای خطّاب به چرا و جمع آوری هیزم خانه خود و خاله‌اش نمی‌شود.

او در بیابان در احوال ستارگان و آسمان به تعمق می‌پردازد و در جستجوی پاسخی برای ذهن پرسشگرش درباره آفریدگار جهان است. از معدود کسانی است که سواد خواندن و نوشتن دارند و در سن 20 تا 30 سالگی جزو نام‌آوران قریش و سفیر امور خارجه قریش و فرمانده لشکر آنان می‌شود.

با اندک مبلغی که برادرش زید در اختیارش قرار می‌دهد به شام می‌رود؛ سفر را تجربه می‌کند و در تجارت و مراوده با مردم خبره می‌شود. جنگاوری، عقل و دانش و هوش سرشارش او را به دیگر سران قریش برتری می‌دهد؛ بر خلاف دیگر اعراب جاهل زمانه خویش، نه تنها دخترش حفصه را زنده به گور نمی‌کند، بلکه با شهامت خود را «ابوحفص» می‌نامد و این کنیه را حتی پس از تولد پسرش حفظ می‌کند.

هنوز اسلام نیاورده، ادب و احترام را در برخورد با مخالفانش از دست نمی‌دهد؛ و آنگاه که شتابان و شمشیر به کف به سوی دارالارقم می‌رود تا افتخار تنها عربی را پیدا کند که پیامبر را به قتل رسانده و از اختلاف و تفرقه به زعم خود در میان عرب جلوگیری کند، به نُعیم عرب دلاوری که او را از اسلام خواهر و دامادش آگاه می‌کند بر می‌خورد، به خانه خواهرش می‌رود، با عصبانیت در را می‌کوبد و خواهر از ترس برادر صحیفه قرآن را پنهان می‌کند؛ خباب یکی از یاران اسلام پشت دیواری می‌ایستد تا از خشم عمر در امان بماند. عمر پس از کشمکش کوتاه و ضرب و شتم خواهر و دامادش دلش به رحم می‌آید؛ صحیفه را طلب می‌کند و می‌خواند: بسم الله الرحمن الرحیم: {طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی الا تذکرة لمن یخشی}؛ ما قرآن را بر تو نفرستاده ایم تا در رنج بیفتی جز تذکر کافی برای آنکه از خدا می‌ترسد، قرآن فرستاده کسی است که زمین و آسمان‌های بالا را آفریده است؛ آن خدای مهربان که بر تخت حاکمیت بر همه جهان‌ها تسلط یافته است و تمام آنچه در آسمان‌ها و زمین و در بین آن‌ها و زیر خاک است از آن خدای مهربان است. گویی خداوند است که مستقیم با او سخن می‌گوید، روح و قلبش منقلب می‌شود و به سوی خانه ارقم که پیامبر و یارانش در آنجا هستند می‌رود و ساعتی بعد فریاد – الله اکبر- است که برای اولین بار به صورت علنی فضای مکه را پر می‌کند. همه اهل مکه می‌دانند که اتفاقی مهم افتاده است. عمر بلافاصله پس از اسلام آوردنش به در خانه ابوجهل و عبدالشمس و پس به کعبه می‌رود و آشکارا مسلمان شدنش را اعلام می‌کند، بعدها همین جرئت و جسارت او را در هجرت آشکارش از مکه به مدینه و در جنگ‌ها و غزوات پیامبر و در سراسر زندگی‌اش می‌بینیم.

زمانی که پیامبر رحلت می‌کند از شدت غم و غصه وفات پیامبر را باور نمی‌کند تا آنگاه که ابوبکر یار دیرینه‌اش آیه ای از قرآن را به او یاد آور می‌شود؛ عمر گویی برای اولین بار است که این آیات را می‌شنود و باور می‌کند که پیامبر نیز بشری همچون پیامبران دیگر بوده است و روزی باید وفات کند. عمر از حال می‌رود؛ دل شکسته و غمگین بر زمین می‌نشیند و در غم فراق بهترین یار و راهنمایش می‌گرید.

بیم از بروز فتنه، عمر را بر آن می‌دارد که کاری کند و در سقیفه بنی ساعده دست ابوبکر را که نخستین مرد مسلمان و یار غار پیامبر و جانشین او در ادای نماز جماعت آخرین روزهای رسول الله صلی الله علیه و سلم است می‌گیرد و با او به عنوان خلیفه اسلام بیعت می‌کند. باز هم هوشمندی و ذکاوت عمر است که اسلام را از تفرقه و تشتت نجات می‌دهد، و تا زمانی که ابوبکر زنده است همچون برادری دلسوز در کنارش می‌ماند و مشاوره های اوست که راه‌گشای ابوبکر در حل مشکلات است.

هنگامی که ابوالحسن حضرت علی و دیگر یارانش او را از تصمیم غیابی خود و ابوبکر صدیق در باره خلافت پس از ابوبکر آگاه می‌کنند، بار سنگینی را بر دوشش احساس می‌کند. نه تنها شاد نمی‌شود بلکه غم و اندوه سنگینی بار خلافت تا روز شهادت در چشمان نافذ و تیزبینش دیده می‌شود. مردم که شدت عمل او را در زمان پیامبر و ابوبکر در برابر مسایل دیده‌اند، اندکی نگران می‌شوند و عمر این نگرانی را در می‌یابد، متواضعانه در میان آنان می‌گوید: من جز مردی مثل شما چیز دیگری نیستم و اگر رد فرمان جانشین رسول خدا صلی الله علیه و سلم بر من گران نمی‌بود، هرگز زمامداری شما را به گردن نمی‌گرفتم و به مردم اطمینان می‌دهد که هیچ کسی از دید انصاف و امانت داری او پوشیده نخواهد ماند.

در نخستین اقدام پس از خلافت، اسیران را آزاد می‌کند و قانون اسارت زنان و بچه‌ها را در میان عرب غیر قابل قبول می‌خواند. خود را بنده خدا و خدمتکار پیامبر و رئوف و دارای عطوفت نسبت به مؤمنین می‌خواند. می‌گوید در زمان پیامبر و ابوبکر، خشونت خود را با نرم خویی آنان آمیخته بود و اکنون سخت گیری‌اش جز در مقابل ستمگران نیست.

پس از تأمین امنیت داخلی، سپاه سی هزار نفری او فقط در مدت ده سال از سال 13 تا 23 هجری منظم‌ترین و مجهزترین ارتش‌های و بزرگ‌ترین امپراتوری‌های روم و ایران را متلاشی می‌کند و بر دو قاره آسیا و آفریقا استیلا می‌یابد.

زمانی که وارد قدس می‌شود و هنگام نماز فرا می‌رسد، اسقف از می‌خواهد تا در کلیسا نماز بگذارد و عمر از بیم آنکه مبادا پس از او مسلمانان آن را حقی برای خود تلقی کرده و کلیسا را از بین ببرند، از خواندن نماز در آن خود داری می‌کند و بر زمینی خشک و پر خس و خاشاک، اندکی دور تر از کلیسا نماز می‌گذارد. در دوران خلافتش ساده تر از همه مردم می‌پوشد، ساده از همه می‌خورد و شب‌ها را به تحقیق و تفحص در احوال مردمش به صبح می‌رساند.

زمانی که پسرش را به جرم شراب‌خواری حد می‌زند، گریه می‌کند؛ از او می‌پرسند چرا می‌زند و چرا گریه می‌کنی؟ می‌گوید: عمر قاضی می‌زند و عمر پدر می‌گرید.

چنان از خود حساب می‌کشد که سخت گیرترین قاضی از متهمش چنان حساب نمی‌پرسد و چنان از خدا می‌ترسد که لحظه ای نمی‌تواند از اندیشه کردن در احوال مردمانش خود داری کند. در عزل و نصب امیران جز خدمت آنان به خلق و عدالت چیز دیگری را در نظر نمی‌گیرد، پارتی بازی و تبعیض در مرام او جایی ندارند؛ حتی از ضایع کردن حقوق غیر مسلمان بیمناک است.

با آنکه امپراتور بزرگ‌ترین قلمرو جغرافیایی زمین و جانشین پیامبر، حتی حاضر نیست دل کودکی را بشکند و با کودکان بازی می‌کند؛ در میان مردم زندگی می‌کند و بر اوضاع و احوال آنان کاملاً آشناست. نه کاخی دارد و نه تشریفاتی و دَم و دستگاهی. جنگ‌های عمر نه برای کشور گشایی، که براز آزاد کردن مردمان رنج دیده از استبداد و استعمار کسری و قیصر و هرقل و سزار است.

اهالی هیچ سرزمینی را مجبور به پذیرفتن اسلام نمی‌کند و در برابر جزیه ای که از اهل کتاب می‌گیرد برایشان امنیت و عمران و آبادانی به ارمغان می‌آورد. تبعیضی هم نیست؛ اگر اهل کتاب باید جزیه بدهند، مسلمانان به جایش مالیات می‌دهند. یهودیان و مسیحیان پس از فتح کشورهایشان توسط عمر، از یوغ شکنجه و آزار مذهبی رها می‌شوند و دوش به دوش سپاه اسلام می‌جنگند. عمر بر نص صریح قران {لا اکراه فی الدین} تاکید می‌کند. عمر حکم به مصونیت اماکن متبرکه سایر ادیان و صلیب‌های مسیحیان از هر تجاوزی می‌دهد. شکست‌ها او را مرعوب نمی‌کنند و موجب اضطراب و دلهره او نمی‌شوند.

هرگاه سپاه اسلام شکست می‌خورد کسی را توبیخ نمی‌کند و به رخ کسی نمی‌کشد، بلکه با عزم راسخ سپاهش را بازسازی و پس از آسیب شناسی و بر طرف کردن علل شکست، بار دیگر عازم نبرد می‌شود. در هنگام ورود به مصر به همراه غلامش که نوبتی سوار بر شتر می‌شده‌اند، نوبت، نوبت غلام است و عمر امپراتور بزرگ جهان اسلام پیاده و در حالی که افسار شتر را به دست گرفته و غلام سوار شتر است بی هیچ جلال و جبروتی وارد مصر می‌شود و اشراف و مردم مصر به تصور آنکه خلیفه سوار شتر است، از غلامش استقبال می‌کنند.

از زنان در امور مربوط به آنان مشورت می‌گیرد؛ گاه تسلیم رأی و نظر آنان می‌شود و از اینکه یک زن مسایل فقهی و احکام را بهتر از او می‌داند، خدا را سپاس می‌گوید. زنان در زمانه او در کنار مردان در جبهه های جنگ حضور دارند. از رأی خود برای کم کردن مهریه‌ها صرف نظر می‌کند؛ در جایی حکمش را برای دادن حقوق به کودکان پس از گرفتن آن‌ها از شیر مادر لغو می‌کند و فرمان می‌دهد که مردان به خاطر همسرانشان نباید بیشتر از 4 ماه در جنگ باشند؛ بر تحریم صیغه به دلیل آنکه آن را مغایر شأن و کرامت زن می‌داند تاکید می‌کند.

هنگامی که در سال 18 هجری قحطی همه جا را فرا می‌گیرد و ناله و زاری کودکان و زنان را از فرط گرسنگی و بیماری می‌شنود، سوگند می‌خورد که تا روزی که آثار قحطی به طور کلی رفع نشده است، به گوشت و روغن و لبنیات لب نزند و حتی شکم سیری نان خشک هم نخورد؛ چهره‌اش بر اثر گرسنگی تیره و چروکیده می‌شود و عمر باز هم آرام و قرار ندارد؛ بلا درنگ ستادهای جیره بندی تشکیل می‌دهد و به تدارک غذا می‌پردازد؛ خود بر سر دیگ‌های بزرگ می‌ایستد و ظرف مردم را پر از غذا می‌کند. در همان حال به پسرش عبدالرحمان نهیب می‌زند که عقب‌تر از بقیه بایستد؛ و کاروان‌های آذوقه را از شام و جاهای دیگر فرا می‌خواند. عمر غذایی می‌خورد که هر فقیری به آن دسترسی دارد.

قضا و قدر را به معنای تسلیم نمی‌داند و هنگامی که از سفر به شهرهای طاعون زده امتناع می‌کند، در پاسخ به کسانی که خطاب به او می‌گویند: «مگر از قضا و قدر خدا می‌گریزی؟» پاسخ می‌دهد: «آری! من از تقدیر الهی به سوی تقدیر الهی می‌گریزم.» او تصمیم درست و عاقلانه را نیز تقدیر و قضا و قدر الهی می‌داند و به سوی آن می‌رود. جلوه های عدالت اجتماعی سیاسی و آزادی بیان را در جامعه تحقق عملی می‌بخشد. در حالی که خود در مسکنی فقیرانه زندگی می‌کند و لباسش از لباس پایین‌ترین طبقه جامعه است، دغدغه رفاه جامعه را دارد. در حکومت عمر، زندان معنا ندارد؛ شکنجه و آزار مخالفان ممنوع است.

برای نخستین بار عمر است که حکومتی مدرن و دموکراتیک را پایه می‌گذارد که اساس آن را شورا و رأی و نظر مردم تشکیل می‌دهد. آزادی مردم در انتقاد از امیرالمؤمنین عمر، حد و حصری ندارد. مهر و عطوفت او نسبت به فرزندان خود و دیگران چنان زیاد است که ابلاغ فرماندارش را برای آنکه می‌گوید هرگز فرزندانش را نبوسیده است، پاره می‌کند و او را شایسته فرمانروایی مردم نمی‌داند.

کسی که حاکم سرزمینی به گسترده افغانستان تا لیبی و شام تا یمن است، کوله باری سنگین از آرد و روغن را بر دوش خود گذاشته و پیچ و خم کوچه های تاریک و خلوت به منزل پیرزنی می‌برد که با چند بچه گرسنه به دور او حلقه زده‌اند، و آنگاه که در دمادم صبح در محراب مسجد به دست ابو لولو مجوسی زخمی می‌شود، به علی پدر همسرش و عبدالله بن عباس شاگرد صمیمی‌اش رو می‌کند و سپاس خدای را بر جای می‌گذارد از آنکه به دست مسلمانی به شهادت نرسیده است. گریه و زاری ام‌کلثوم دختر حضرت علی و فاطمه و همسر عمر، در حالی که او هنوز نیم نفسی در بدن دارد، صدای اعتراضش را بلند می‌کند که مگر نمی‌دانید طبق گفته پیامبر صلی الله علیه و سلم روح میت بر اثر گریه نزدیکانش در عذاب خواهد بود. وصیت می‌کند که خانواده‌اش قرضش را بپردازند.

امیرالمؤمنین که صاحب بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان است، قرض دارد؛ و به حضرت عایشه رضی الله عنها پیغام می‌دهد که اجازه دهد نزد پیامبر و ابوبکر صدیق دفن شود. بر سر مغیره که پیشنهاد می‌کند عبدالله فرزندش را به جانشینی انتخاب کند، نهیب می‌زند و رسم تعیین ولیعهد را باطل اعلام می‌کند. آخرین اقدام او تشکیل شورایی 6 نفره برای انتخاب جانشین است تا استبداد رأی نداشته باشد. آخرین وصیتش این است که در توصیف من اوصافی گفته نشود که من آن‌ها را ندارم.

فاروق سپس روی بر خاک می‌گذارد، همان گونه که تا پیش از این بر خاک می خفت شهادتین می‌گوید و در حالی به حضور خدا می‌شتابد که در دو قاره بزرگ، پرچم عدل و داد و آزادی را به اهتزاز در آورده است. امروز اما قدس تحت ستم اشغالگران است و حلب و دمشق زیرا آوار بمب‌ها و عراق و افغانستان و پاکستان در چنگال افراطی گری و اشغال و برادر کشی و افسوس که دیگر سرپرست یتیمان و فاتح قدس و دمشق و حلب و ایران در میان ما نیست تا یک‌بار دیگر با کلید عدالت و دموکراسی واقعی قفل بسته استبداد و جهل و بدبختی را باز کند. افسوس که حتی در روز قدس هم نامی از فاتح بزرگ قدس برده نمی‌شود!

علی شریعتی درباره‌اش می‌گوید: «عمر اسلام را به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل کرد و کمر قوی‌ترین امپراتوری‌های شرق و غرب را شکست؛ ادوارش پرشکوه‌ترین امپراتوری‌ها و سلطنت‌های زمین شد و همچون یک ژنده پوش فقیر می‌زیست؛ پیاده راه می‌رفت و بر خاک می خفت». امروز بر ماست که نام نیکش را زنده نگه داریم؛ کودکانمان را به نام زیبای او نام‌گذاری کنیم وبا شخصیت بزرگ و با عظمتش آشنا سازیم. جهان امروز ما به احیای الگوی زندگی و راه و منش او نیاز دارد تا بار دیگر مجد و عظمت یک دموکراسی واقعی را تجربه کند. عمر فاروق نامی است که هنوز هم مستبدان زمانه از هیبتش بر خود می‌لرزند و جهان نبود وجود با برکتش را احساس می‌کند.

روح بزرگ و با عظمتش شاد و راهش مستدام باد.

* مقاله ارائه شده توسط محمود براهویی نژاد در مراسم نماز عید فطر اهل سنت در زاهدان

خب شما اصل را زیر سوال بردید و فرمودید روایت را قبول ندارید

حال ببینیم آیا علمایتان هم روایت را قبول ندارند یا اینکه صحیح دانسته اند:

ما شا الله این روایت متواتر است شما فعلا به روایت صحیح بخاری جواب بدهید که کجایش ضعیف است اگر نیاز شد برویم سراغ مابقی اسناد:

در صحيح بخارى آمده است كه پس از درخواست رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى مهيا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبيّ غلب عليه الوجع!!، وعندكم القرآن، حسبنا كتاب الله; بيمارى بر پيامبر چيره شده است (كه چنين سخنانى مى گويد)، قرآن نزد شماست و كتاب خدا ما را كافى است!»
صحيح بخارى،كتاب المرضى،باب17 (باب قول المريض قوموا عنى)،ح1.

بخارى در جاى ديگر از كتابش نيز همين سخن را با اندكى تفاوت از عمر نقل كرده است; او مى نويسد:
ابن عباس مى گويد; وقتى كه بيمارى پيامبر شدت يافت، فرمود:
«ائتونى بكتاب اكتب لكم كتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ(صلى الله عليه وآله)غلبه الوجع، وعندنا كتاب الله حسبنا;
براى من كاغذى حاضر كنيد، تا براى شما نامه اى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد! عمر گفت: بيمارى بر پيامبر چيره شده و كتاب الهى كه ما را كافى است، نزد ماست».
همان مدرك، كتاب العلم، باب 39 (باب كتابة العلم)، ح 4 .

خوب منتظریم ضعف روایت را نشان دهید

علی مع الحق;321285 نوشت:
خب شما اصل را زیر سوال بردید و فرمودید روایت را قبول ندارید

جواب سوال آقای ohfreedom را ندادید که پیامبر سواد خواندن و نوشتن داشت؟ که بخواهد وصیت بنویسد و عمر نگذارد؟
وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لاتَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ

استدلال جان شما اول باید از نام کاربریتان دفاع کنید!! :Gol:

مرد مومن اگر صحیح بودن روایتی اثبات شود مابقی اشکالات فسانه است

این در استدلال شما نمیگنجد؟!

متن حدیث بصورت زیر روایت شده است: «حدثنا علی بن عبد الله قال حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهری عن عبد الله بن عبد الله بن عتبه عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وسلم و فی البیت رجال فقال النبی صلی الله علیه وسلم: هلموا اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده قال بعضهم: ان رسول الله قد اغلبه الوجع عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» (صحیح بخاری 2/638)

- مطلبی را که پیامبر صلی الله عليه و سلم قصد بیان آنرا داشته(خلافت به زعم شيعه) از دو حالت نمی توانسته بیرون بوده باشد، یا اینکه این مطلب جزء وحی و خود آیات قرآنی بوده و یا اینکه سخن خود نبی اکرم بوده است. بطور حتم مورد اول مد نظر هیچکس نیست، چون اگر آن مطلب خلافت حضرت علی بوده بنابراین آیه قرآنی نبوده است، چون قرآن نزد شیعه و سنی همین قرآن فعلی است که در آن بحثی نیست و البته آیه ای پیرامون جانشینی علی در آن نمی باشد. تنها می توان گفت آن مطلب(یعنی خلافت علی به زعم شيعه) سخن نبی اکرم بوده است، خوب آیا این نوعی اهانت به قرآن نیست؟ چطور سخن پیامبر می توانسته امت را از گمراهی نجات دهد ولی خود قرآن و کلام الهی نمی توانسته چنین کاری بکند؟! یعنی خلافت علی از این همه آیات مندرج در قرآن بیشتر هدایت بخش است؟!!

پس مطلب مورد نظر در حدیث قرطاس، خلافت علی نبوده است.(و اصولا نمی توان این سخن و مطلب مهم یعنی خلافت را براحتی جزء حدیث کنید. چون احادیث، ظنی الصدورند ولی قرآن قطعی است و در میان احادیث موارد جعل بسیارند ولی وعده حفظ قرآن در خود قرآن آمده و بنابراین مطلبی که جلوی گمراهی امت را می گیرد، باید در خود قرآن ذکر شود و البته آیه ای پیرامون خلافت حضرت علی در قرآن نیست)


- شیعه معتقد است دو ماه قبل از این جریان پیامبر صلي الله عليه وسلم در غدیر خم به دستور الهی حضرت علی عليه السلام را به خلافت برگزیده و حتی بیش از صد هزار نفر در آنجا با او بیعت کرده اند. خوب آیا اگر مردم بیعتی بدان مهمی را فراموش کرده اند پس چه اهمیتی به یک نوشته می داده اند؟!! تازه نوشته ای که جلوی عده ای خاص بیشتر نبوده و نه جلوی صد هزار نفر!!

  • - اگر این مطلب جزء دین بوده پس چطور پیامبر صلي الله عليه وسلم بخاطر سخن یک نفر آنرا بیان نکرده است؟!! مگر جانشینی یکی از اصحاب از شکستن بتها و موارد دیگر مهمتر بوده؟!! چطور پیامبر در مکه و در محاصره کفار و مشرکین نهراسید و سخنان الهی را بیان نمود؟! چطور از ابوجهل و ابولهب نترسید و همه سخنان خود را گفت ولی اینجا بخاطر سخن یک نفر سکوت کرده و امر الهی را نرسانده است؟!!!! این سخن مخالف با این آیه است: يَا أَيُّهَا الرَّ‌سُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّ‌بِّكَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِ‌سَالَتَهُ ۚ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (مائده 67) در این آیه آمده که مطلب را ابلاغ کن و تاکید شده که از گزند مردم حفظ می شوی، بنابراین چنانچه دستوری پیرامون خلافت علی بوده قطعا پیامبر صلي الله عليه وسلم آنرا بیان می کرده است، ولی رافضیان می گویند پیامبر بخاطر سخن عمر سکوت کرده و ابلاغ و دستور پیرامون خلافت الهی علی را مسکوت گذاشته و مکتوب نکرده است!!
- در این حدیث، پیامبر امی می فرماید: اکتب، یعنی برایتان بنویسم در صورتیکه باید می گفته املی، یعنی برایتان املاء کنم. بیان چنین مواردی، کل نبوت را زیر سوال خواهد برد چون اسلام ستیزان نیز همین عقیده را دارند که پیامبر اسلام نزد اهل کتاب و دیگران می رفته و این آیات الهی را از آنها آموخته است، یعنی در واقع امی نبوده است!! ( دقت کنید که حضرت علی پیامبر اسلام را افصح عرب می دانسته )



- پیامبر صلی الله عليه وسلم با لغت اهل حجاز صحبت می کردند و الفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و روش ایشان است زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال می کردند ولی در حدیث، صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است.

- پیامبر صلي الله عليه وسلم شخصی بوده که فرماندهی هشتاد غزوه و جنگ را بر عهده داشته و حتی نظر شخصی خود را نیز بیان می کرده چه برسد به دستورات الهی و امور مربوط به دین، پس چرا باید بترسد یا قهر کند و نگوید!

- آیا پیامبر صلی الله عليه وسلم فرموده می خواهم برایتان مطلبی بگویم ولی در انتها آن مطلب را نگفته؟! پس یعنی امت گمراه شده اند چون آن مطلب بیان نشده است و در واقع هم اکنون نیز اسلام گمراه هستیم!!!!

- ابن عباس راوی حدیث در آن زمان کم و بیش، حدود 10 سال داشته که وجود این طفل در آن اتاق و بین کبار صحابه و در محضر پیامبر که بیمار بوده و لحظات آخر زندگی خود را می گذرانده، غیر معقول است.

- حدیث قرطاس جزء اخبار واحد است و خبری واحد برای امری بدین مهمی قابل پذیرش نیست.

  • - شیعیانی که می گویند چرا اصحاب صدایشان را در محضر پیامبر صلي الله عليه وسلم بلند کردند؟ و چرا پیرامون این قضیه در مقابل پیامبر با یکدیگر مشاجره کردند؟ خوب در اینصورت حضرت علی و یارانش نیز در برابر پیامبر صلي الله عليه وسلم با اصحاب دیگر مشاجره کرده اند و بنابراین آنها نیز مقصر هستند و ایراد شما به خود شما بر می گردد.
  • - شیعیان به حضرت عمر اعتراض دارند که او متوجه مقصود پیامبر شده و فهمیده که ایشان می خواهند جانشینی و خلافت حضرت علی را کتابت کنند و به همین خاطر جلوی وقوع این امر را گرفته است!!! ما می گوییم حضرت عمر از کجا متوجه این موضوع شده؟!! مگر علم غیب داشته؟!! مگر از افکار و ضمیر انسانها آگاهی داشته است؟!!!!
- چرا حضرت علی و یا یکی از طرفدارانش قلم و دوات را نیاورده اند؟!! لابد همه از عمر می ترسیده اند؟!!!! شما که می گویید عمر ترسو بوده و در جنگها فرار می کرده، چرا اینجا آنهمه انسان شجاع از این انسان ترسو می ترسند؟!!!

- این مطلب مهم در انتها بیان نشده است، پس هیاهوی شما برای چیست؟! شاید اصلا خلافت حضرت ابوبکر مد نظر بوده و یا مطلبی دیگر بوده است. فراموش نکنید نمی توانید بگویید در کتب دیگری از شیعه آمده که پیامبر صلي الله عليه وسلم پس از بیرون کردن اصحاب آن مطلب را به حضرت علی و دوستان خاص خود گفته است، چون فعلا بحث پیرامون این حدیث(حدیث قرطاس) است که دائما مورد استناد شماست.

- خلافت و امامت موجود در تشیع از مهمترین اصولی است که حتی از نبوت هم بالاتر است، پس چنین اصل مهمی می بایست در قرآن بیان شود تا حجت بر همه تمام گردد نه اینکه در لحظات آخر عمر و در بستر بیماری باشد و تازه در انتها بیان نشود.

- در حدیث مورد استناد شما (در صحیح بخاری) آمده که: بعضی چنین گفتند (فقال: بعضهم)(فقالوا: أهجر رسول الله) و جاهایی که فقال عمر می باشد، چنین ذکر شده:(إنّ النّبى قد غلب عليه الوجع)(صحيح بخارى، كتاب المرضى، باب 17، ح 1) پس شما چگونه جمله هذیان گفتن را به حضرت عمر نسبت می دهید؟!! در ضمن ما کاری با محاسبات و معادلات شما نداریم که احادیث مختلف را کنار هم می چینید و سپس نتیجه گیری می کنید که حضرت عمر این جمله را گفته است، بلکه باید صریحا نام عمر و جمله مربوطه را بیاورید.

- اگر شما مخالفت صحابه را برای کتابت دلیل بر عدم ایمان ایشان می دانید پس حضرت علی هم در جریان صلح حدیبیه حاضر نشد به دستور پیامبر صلي الله عليه وسلم عمل نموده و نام ایشان را پاک کند.(ارشاد مفيد صفحه 60)(اعلام الوري صفحه 106)

  • خواننده گرامی توجه کند که مراجع و منتقدین شيعه می آیند و پاسخهای بی ربطی را ارائه می دهند، از جمله: در پاسخ به اینکه چرا حضرت علی که آنجا بودند کاری و حرکتی صورت ندادند، می گویند: این بخاطر حرمت پيشي گرفتن بر رسول خدا بوده و حضرت علی همواره تابع محض و دنباله‌رو رسول خدا بوده و هرگز نه در گفتار و نه در عمل بر پيامبر خدا پيشى نگرفته است و اگر حضرت علی جواب آن‌ها را مى‌داد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مى‌ورزيد، مجبور بود كه با آن‌ها به نزاع بپردازد و نزاع و درگيرى درحضور رسول خدا شايسته نبود.
در جواب به مراجع و منتقدین شيعه می گوییم: صحبت از اجرای دستور نبی اکرم است و مگر پیامبر نفرموده که برای من قلم و دوات بیاورید؟ خوب سوال ما نیز همین است که چرا حضرت علی اینکار را نکردند؟ و اما مذهب باطل شما همیشه گرفتار تناقضات خود می شود، چونکه در بند دیگر سوال ما از شما آمده:(که چطور حضرت علی و یارانش نیز در برابر پیامبر با اصحاب دیگر مشاجره کرده اند؟ و بنابراین آنها نیز مقصر هستند و این ایراد به خود شما باز می گردد.) آنوقت شما ناگهان در اینجا می گویید که ایشان مشاجره نکرده اند و حرمت رسول خدا را نگه داشته اند، خوب ما می پرسیم: پس مشاجره اصحاب با چه کسی بوده است؟ و طبق این سخن پس مشاجره ای در آنجا صورت نگرفته است. اگر هم بگویید یاران حضرت علی مشاجره کرده اند و نه خود ایشان!! باز می پرسیم که چرا حضرت علی دستور پیامبر را اجرا نکردند؟
و چرا آن یاران بجای مشاجره کردن، قلم و دوات را نیاوردند؟ و اینکه چرا حضرت علی، یاران خود را از مشاجره کردن بر حذر نداشته است؟(و مگر در زمان حیات رسول اکرم دو باند و دو جبهه وجود داشته: یاران علی و یاران پیامبر!!!)

  • و اما مراجع شيعه در پاسخ به سن کم ابن عباس(راوی این حدیث) می گویند:(اما گویا فراموش کرده‌اید که کتب روایی اهل تسنن بیش از 1600 حدیث از ابن عباسنقل کرده‌اند و اگر قرار باشد ما این روایت را به دلیل سن ایشان در زمانوفات حضرت رسول زیر سوال ببریم، باید تمام آن 1600 حدیث نقل شده توسطابن عباس در ابواب فقه، تاریخ و تفسیر که فقهای اهل سنت در گذر زمان بهآنها استناد کرده‌اند، را نیز رد کنیم! آیا علمای اهل تسنن حاضر به انجام چنین کاری هستند؟! آيا بعد از اين چيزي از فقه، تفسير و ... برای اهل سنت باقی می ماند.)
در پاسخ به مراجع شيعه می گوییم: شما خودتان را به خواب زده اید و متاسفانه بیدار نمی شوید، شما در اینجا دست به قیاسی نابجا و مسخره می زنید، چون موارد مربوط به فروع دین و احکام فقهی را با اصل امامت و جانشینی رسول الله صلي الله عليه و سلم مقایسه می کنید که نزد شما از اصول بسیار مهم و اساسی است که حتی آنرا از نبوت هم بالاتر می برید، پس نمی توان حدیث قرطاس و برداشت شما از آن را با سایر مسائل و احادیث قیاس کنید و سوال ما نیز از شما همین بوده: که وجود این طفل در آن اتاق و بین کبار صحابه و در محضر پیامبر که بیمار بوده و لحظات آخر زندگی خود را می گذرانده، غیر معقول است. یعنی در محضر رسول الله و هنگام بیان اصلی به این مهمی، این طفل آنجا در بین صحابه چه می کرده؟ و جالب که همین طفل نیز تنها راوی حدیثی به این مهمی شده است (و بقیه بزرگترها بعدها به این واقعه بسیار مهم کوچکترین اشاره ای نکرده اند در حالی که 110 نفر واقعه غدیر را بازگو کرده اند!!!) آنگاه شما این مسائل و پرسشها را رها کرده اید و رفته اید سراغ مواردی دیگر که اصلا ربطی به موضوع ما ندارند و در واقع خودتان را به خواب زده اید.

مراجع شيعه در پاسخ به اینکه:(چطور ممکن است که در طول کمتر از 70 روز از روز واقعه غدیر تا وفات پیامبر این تعداد انسانی که آنجا حضور داشتند این واقعه را فراموش کنند؟) می آیند و مطالب و بندهای مختلفی را عنوان می کنند که انسان از خواندن آنها به خنده می افتد، همچون: حب قدرت و رياست بسيارى از بزرگان مهاجرين و انصار!!(احتمالا این مراجع، آیات بسیاری را که در مدح این مهاجرین و انصار نازل شده است را ندیده اند و یا نخواسته اند که ببینند و چطور است که این اصحاب در ابتدا از جان و مال و خانه و کاشانه و خویشان خود گذشتند، ولی در اینجا ناگهان یک شبه، حب قدرت گرفتند؟!!) وجود نفاق و اختلاف در ميان بزرگان قوم!! وجود اختلاف و كينه‏ هايى از گذشته در بين مسلمانان، سست ايمانى تازه مسلمانان!!(لابد منظور مراجع رافضی از سست ایمانی،80 آیه ای است که در مدح مهاجرین و انصار و ایمان ایشان نازل شده) وجود كينه‏ ها و دشمنى‏ هاى برخى با حضرت على(ع)!!(احتمالا منظور مراجع رافضی، عمر است که علی دائم به او مشورت می داده و از رفتن به جنگ و کشته شدن او جلوگیری کرده و در مدینه جانشین او شده و دخترش را نیز به او داده و عمر نیز مرتب از او تعریف و تمجید می کرده و می گفته: اگر علی نبود عمر هلاک می شد و....، واقعا که عجب دشمنانی بوده اند؟!!)

نگرانى گروهى از اشراف از ادامه راه رسول اللّه به وسيله اميرالمؤمنين(ع) و عدالت وى، حيله‏ گرى و خدعه برخى از افراد و ايجاد جوّ متشنّج و آلوده بعد از پيامبر و...(ما می پرسیم: چگونه مردم بیعتی بدان مهمی را فراموش کرده اند؟ مراجع رافضی به حیله گری و خدعه برخی از افراد اشاره می کند!! دقت کنید تمام توهمات بدون سند و دلیل و مدرک است: فقط خواب و خیال و وهم!!!)ريشه كن نشدن رسوم قبيله‏ اى و عصبيت جاهلى!!(کسی نیست بگوید: پس چگونه توانستند اسلام نوپا را تا آن مرحله برسانند و با کفار و مشرکین مقابله و جهاد کنند، آنوقت در انتها بر سر مسئله ساده جانشینی، ناگهان جاهل شدند؟!!)

و اما در پاسخ به اینکه:(اگر شما مخالفت صحابه را برای کتابت دلیل بر عدم ایمان ایشان می دانید پس حضرت علی هم در جریان صلح حدیبیه حاضر نشد به دستور پیامبر عمل نموده و نام ایشان را پاک کند.) مراجع رافضی می گویند: (در جريان صلح حديبيه نيز ما موردي نداريم كه حضرت علي از پيامبر صلی الله عليه و سلم اطاعت نكرده باشد، بله وقتی مشركان قبول نكردند كه بعد از نام پيامبر عنوان و لقب(رسول الله) ذكر شود و خواستار پاك نمودن آن شدند و پيامبرنيز قبول كرد كه حذف گردد. حضرت علی كه نويسنده صلح نامه بودند عرض كرد: مرا يارای چنين جسارتی نيست كه رسالت و نبوت تو از پهلوی نام مباركت محو كنم.پيامبرصلي الله عليه وسلم از علی خواست كه انگشت ايشان را روی آن بگذارد تاشخصاً آن را پاك كند. حال اگر کسی ذره ای انصاف داشته باشد می گوید اين در واقع نشان دهنده كمالادب امام علي نسبت به ساحت پيامبر اكرم است نه مخالفت با آن حضرت!!)

  • در پاسخ به مراجع شيعه باید گفت: شما در مواردی که می خواهید به نفع خویش بهره برداری کنید(همچون همین حدیث قرطاس) می آیید و سخن رسول اکرم صلي الله عليه وسلم را دستوری الهی و صد در صد لازم الاجرا معرفی می کنید و می گویید پیامبر ما ینطق عن الهوی بوده و چرا از دستور ایشان سرپیچی شده است؟ ولی زمانیکه به صلح حدیبیه می رسید، می گویید حضرت علی از شدت احترام و علاقه دستور پیامبر را انجام نداده است!!!

    و در اینجا ناگهان همه قوانین و استدلالات قبلی خود را فراموش می کنید. باید گفت: ما کاری با نیت حضرت علی نداریم، سوال ما واضح و روشن است و می پرسیم که چرا حضرت علی از دستور نبی اکرم پیروی نکرده است؟ چطور در اینجا به آیات و قوانینی همچون اطیعوا الرسول و ماینطق عن الهوی اعتنا نمی کنید؟ چطور این آیات در اینجا صادق نیستند؟ لابد چون این دستورات در اینجا به ضرر شما تمام می شوند؟!! در ضمن چنانچه شما دلسوزی و احترام حضرت علی را پیش می کشید، خوب ما نیز همین پاسخ را به شما می دهیم که مخالفت در جریان حدیث قرطاس نیز جهت دلسوزی و بخاطر رعایت حال و بیماری پیامبرصلي الله عليه وسلم بوده است و به همین خاطر نیز حضرت عمر گفته: بيمارى بر پيامبر چيره شده(إنّ النّبى قد غلب عليه الوجع)

[="green"]بحث رو به حاشیه نبرید

سوال این است:

1- گوینده حسبنا کتاب الله عمر بوده

2-طبق کتاب الله گوینده این جمله کافر است

[/]

علی مع الحق;321297 نوشت:
مرد مومن اگر صحیح بودن روایتی اثبات شود مابقی اشکالات فسانه است

اما شما که از اهل بیت می گویید که گفته اند اگر حدیثی مخالف قرآن بود (فاضربوه علی الجدار)
طبق آیه قرآن پیامبر خواندن و نوشتن نمی دانست وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لاتَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ و چون خلاف قرآن است آن احادیث باطل است
متوجه نمی شی چی میگم؟؟؟؟ یا اینکه ...

برادر فری جان

خودت جواب این بنده خدا را بده من که دیگه از استدلالات سینوسی اش خسته شدم

این بابا متوجه نیست حدیث در قرآن دوم = صحیح بخاری آمده !!

علی مع الحق;321307 نوشت:
برادر فری جان خودت جواب این بنده خدا را بده من که دیگه از استدلالات سینوسی اش خسته شدم این بابا متوجه نیست حدیث در قرآن دوم = صحیح بخاری آمده !!

اولا هيج اهل سنتی صحیحین را قرآن دوم نمی دانند. زبانم لال.

دوما در صحیحن باشد، ما که عقل داریم؟؟؟
پیامبر بی سواد بوده چه طور می تونسته بنویسه؟؟؟
صلج حدیبیه رو کی نوشت؟؟؟ حضرت علی رض!!! در حضور پیامبر زیرا پیامبر سواد نداشت....

مگر ما شما هستیم که چون فلانی فلان چیز رو گفته بگیم به تو چه... مرجع تقلید گفته... چشم؟؟؟
کلیپش رو که دیدی؟؟؟

شما ثابت کن این حدیث صجیح است و ایرادات مارا رد کن بعدا ما جوابتان را بدهیم.
استدلال چان لطفا صبر کن ببینم در مورد ایراد سواد پیامبر و فعل های روایت در زبان اهل حجاز که من در پست قبل نوشته بودم را بدهند بعد جوابشان را بده

شما میفرمائید روایت صحیح بخاری اشتباه است؟؟!!

ohfreedom;321276 نوشت:

مگر پیامبر سواد نوشتن داشته است؟؟؟ همه می دانیم که پیامبر سواد خواندن داشته است!!!
لطفا ثابت کنید ایشان سواد نوشتن داشته است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام
يكي از شبهاتي كه اخيراً وهابي‌ها در پاسخ به روايتي كه جسارت عمر بن الخطاب را كه به پبامبر گفت :
ان الرجل ليهجر
مطرح مي‌كنند ، اين است كه پيامبر اسلام كه خواندن و نوشتن نمي‌دانستند ؛ چطور شد كه در آخرين لحظات عمر شريفش دستور دادند كه قلم و دوات بياورند تا چيزي را بنويسد كه مسلمانان هرگز گمراه نشوند ؟
در پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه پيامبر اسلام داراي علم الهي بوده است و قطعاً هم خواندن مي‌دانستند و هم نوشتن و حتي در طول عمر شريف‌شان بارها اتفاق افتاده است كه ايشان هم خوانده‌اند و هم نوشته‌اند .
اين مطلب هم از كتاب‌هاي شيعه و هم از كتاب‌هاي اهل سنت قابل اثبات است .
مرحوم شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه در معاني الأخبار مي‌نويسد :
عن جعفر بن محمد الصوفي قال : سألت أبا جعفر محمد بن علي الرضا عليهم السلام فقلت : يا ابن رسول الله لم سمي النبي صلى الله عليه وآله الأمي ؟ فقال : ما يقول الناس قلت : يزعمون أنه سمي الأمي لأنه لم يكتب . فقال عليه السلام : كذبوا ، عليهم لعنة الله ، أني ذلك والله عز وجل يقول في محكم كتابه : " هو الذي بعث في الأميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزيكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة " فكيف كان يعلمهم ما لا يحسن والله لقد كان رسول الله صلى الله عليه وآله يقرء ويكتب باثنين وسبعين - أو قال ، بثلاثة وسبعين - لسانا وإنما سمي الأمي لأنه كان من أهل مكة ومكة من أمهات القرى ، وذلك قول الله عز وجل " لتنذر أم القرى ومن حولها " .
معاني الأخبار - الشيخ الصدوق - ص 53 – 54 و بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 16 - ص 132 – 133 .
از امام جواد عليه السلام سؤال كردند :
اي فرزند رسول خدا ! چرا به پيامبر اسلام « امي » مي‌گفتند ؟ حضرت سؤال كرد : " مردم [مخالفين شيعه ] چه مي‌گويند ؟ گفتند : مردم فكر مي‌كنند كه آن حضرت به اين خاطر امي ناميده شده بود ؛ چون نمي‌توانست بنويسد . امام جواد در جواب فرمود :
دروغ مي‌گويند ! لعن بر آن‌ها باد . چطور نمي‌توانستند بنويسند ؛ در حالي كه خداوند در آيات محكم قرآنش مي‌فرمايد :
او خداي است كه رسولش را در ميان بي سوادان برانگيخت تا براي آن‌ها آيات خداوند را تلاوت و آن‌ها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت به آن‌ها بياموزد .
چطور كسي كه نمي‌تواند بنوسيد ، مي‌تواند كتاب را به ديگران بياموزد ؟ به خدا قسم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به هفتاد و دو يا هفتاد و سه زبان مي‌خواندند و مي‌نوشتند .
به اين دليل به آن حضرت «امي » مي‌گفتند ؛ چون او از اهل مكه بود و مكه در آن زمان « ام القري » محسوب مي‌شده است ؛ چنانچه خداوند در قرآّنش مي‌فرمايد :
ما تو را فرستاديم تا اهل «ام القري » [مكه ] را و كساني كه در اطراف آن زندگي مي‌كنند ، انذار كني .

باز نظير اين روايت را عبد الرحمن بن الحجاج از آقا امام صادق عليه السلام نقل مي‌كند : قال أبو عبد الله عليه السلام ان النبي صلى الله عليه وآله كان يقرأ ويكتب و يقرأ ما لم يكتب .
بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار - ص 247 .

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم هم مي‌خواندند و هم مي‌نوشتند و حتي چيزهايي را كه هنوز نوشته نشده بود ، مي‌خواندند .

با اين بيان امام جواد و امام صادق عليهما السلام شكي باقي نمي‌ماند كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم هم خواندن بلد بودند و هم مي‌نوشتند .

از علماي اهل سنت نيز ، عامر شعبي كه در نزد اهل سنت جايگاه ويژه‌اي دارد در اين باره مي‌نويسد :

انه قد قرأ صحيفة لعيينة واخبر بمعناها .

المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز - ابن عطية الأندلسي - ج 4 - ص 322 و تفسير القرطبي - القرطبي - ج 13 - ص 352 و تفسير البحر المحيط - أبي حيان الأندلسي - ج 7 - ص 151 و مكاتيب الرسول - الأحمدي الميانجي - ج 1 - ص 96 .

پيامبر اكرم نامة شخصي به نام عيينه را شخصاً مطالعه كرد و از آن‌چه در آّن نوشته شده بود ، خبر داد .

بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را نقل كرده‌اند :

رأيت ليلة أسرى بي على باب الجنة مكتوبا : الصدقة بعشر أمثالها . والقرض بثمانية عشر .

سنن ابن ماجة - محمد بن يزيد القزويني - ج 2 - ص 812 و المغني - عبد الله بن قدامه - ج 4 - ص 352 – 353 و الشرح الكبير - عبد الرحمن بن قدامه - ج 4 - ص 352 – 353 و كشاف القناع - البهوتي - ج 3 - ص 365 و مسند الشاميين - الطبراني - ج 2 - ص 419 و الجامع الصغير - جلال الدين السيوطي - ج 2 - ص 5 و كنز العمال - المتقي الهندي - ج 6 - ص 210 و تفسير القرطبي - القرطبي - ج 3 - ص 240 و تفسير الثعالبي - الثعالبي - ج 1 - ص 527 – 528 و الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 4 - ص 153 و الكامل - عبد الله بن عدي - ج 3 - ص 11 و تهذيب التهذيب - ابن حجر - ج 3 - ص 110 و السيرة الحلبية - الحلبي - ج 2 - ص 135 و ..

متبادر از اين « رأيت » اين است كه خود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرائت فرموده‌اند نه اين كه مضمونش را از طريق خداوند فهميده باشند .

آلوسي از علماي بزرگ اهل سنت در تفسيرش : ج 21 - ص 5 بعد از نقل اين حديث مي‌ نويسد :
والقدرة على القراءة فرع الكتابة... ويشهد للكتابة أحاديث في " صحيح البخاري " . وغيره كما ورد في صلح الحديبية فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم الكتاب وليس يحسن يكتب فكتب هذا ما قاضى عليه محمد بن عبد الله الحديث ،

قدرت بر خواندن ، فرع بر كتاب است ... رواياتي در صحيح بخاري و ... نيز تأييد مي‌كند كه رسول خدا مي‌توانستند بنويسند .:Cheshmak::Cheshmak::Cheshmak:

چنانچه در قضيۀ صلح حديبيه خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و نوشت : هذا ما قاضى عليه محمد بن عبد الله .
روايات ديگري نيز اين مطلب را تأييد مي‌كند ؛ از جمله :
الف : عن أبي هريرة قال : قال رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) : رأيت ليلة أسري بي إلى السماء على العرش مكتوبا : لا إله إلا أنا وحدي لا شريك لي ، ومحمد عبدي ورسولي أيدته بعلي . فذلك قوله : ( هو الذي أيدك بنصره وبالمؤمنين ) .
شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 1 - ص 292 و الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 3 - ص 199 و ... .
ب : عن أبي الحمراء خادم النبي صلى الله عليه وسلم قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لما أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فرأيت في ساق العرش مكتوبا لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلي ونصرته هلال السلمي الأسلمي .
المعجم الكبير - الطبراني - ج 22 - ص 200 و نظم درر السمطين - الزرندي الحنفي - ص 120 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 336 و تهذيب الكمال - المزي - ج 33 - ص 260 و الشفا بتعريف حقوق المصطفى - القاضي عياض - ج 1 - ص 174 و ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 2 - ص 160 و مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 249 – 250 و المناقب - الموفق الخوارزمي - ص 320 – 321 و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 121 و ... .
ج : وأخرج ابن عدي وابن عساكر عن أنس رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لما عرج بي رأيت على ساق العرش مكتوبا لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلي .
الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 4 - ص 153 و تاريخ بغداد - الخطيب البغدادي - ج 11 - ص 173 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 47 - ص 344 و شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 1 - ص 293 و ... .
د : عن جابر بن عبد الله قال : قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : مكتوب على باب الجنة قبل أن يخلق السماوات والأرض بألفي عام : لا إله إلا الله ، محمد رسول الله ، أيدته بعلي .
شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 1 - ص 295 – 296 و ... .
هـ : رأيت ليلة الاسراء مكتوبا على باب النار " أذل الله من أهان الاسلام ، أذل الله من أهان أهل بيت نبي الله ، أذل الله من أعان الظالمين على المظلومين " .
(ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 2 - ص 378 ) .

باز سيوطي نقل مي‌كند :
ما مات النبي صلى الله عليه وسلم حتى قرأ وكتب .
الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 3 - ص 131 .
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا نرفت ؛ مگر اين كه مي‌نوشت و مي‌خواند .
و محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت اعتراف مي‌كند كه رسول خدا در جريان صلح حديبيه كه ميان مسلمين و كفار قريش بر سر نوشتن كلمۀ « رسول الله » در عقد نامه اختلاف شده بود ، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و متن عقد نامه را نوشت :
فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم الكتاب فكتب هذا ما قاضي محمد بن عبد الله لا يدخل مكة سلاح الا في القراب .
صحيح البخاري - البخاري - ج 3 - ص 168 .
پيامبر اسلام عقد نامه را گرفت و نوشت : :Sham:
هذا ما قاضي محمد ...
با اين توضيحات ثابت مي‌شود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هم قدرت بر خواندن داشتند و هم در موارد متعددي نوشته‌اند .
حتي اگر فرض كنيم كه نعوذ بالله پيامبر اسلام نوشتن نمي‌دانست ، باز هم اهل سنت نمي‌توانند اين اهانت عمر بن الخطاب را توجيه كنند ؛ چرا كه در طول تاريخ رسم نبوده است كه خود حاكم ، پادشاه و يا امير يك مملكت خودش قلم بردارد و شروع كند به نوشتن نامه و ... ؛ بلكه هر حاكمي نفراتي داشته است كه آن‌ها نامه را مي‌نوشتند و در آخر خود حاكم آن را امضاء مي‌كرده است . و اگر از مردم بپرسند كه اين نامه را كي نوشته ، مي‌گويند فلان حاكم نه كاتب او ؛ يعني اين نامه به نام همان حاكم ثبت مي‌شود ؛ با اينكه خود او نامه را ننوشته ؛ بلكه كاتب او نوشته و او در آخر امضاء كرده است .
اين مطلب در مورد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز صادق است . همان‌طور كه در طول حكومت ده‌ سالۀ پيامبر در مدينه ، ده‌ها نامه ،‌ به پادشاهان و امراء كشورهاي ديگر نوشته بود ، اين نامه را مي‌نوشت . اگر آن‌ها را خودش نوشته باشد ، اين نامۀ آخري را هم مي‌توانست بنويسد . اگر آن‌ها را صحابه به دستور رسول خدا نوشته باشد ، اين نامه را نيز همان‌طور مي‌نوشتند و رسول خدا در آخر آن را مهر مي‌كرد .
پس هيچ راه فراري براي اهل سنت در اين باره باقي نمي‌ماند و آن‌ها نمي‌توانند اين جسارت به رسول خدا را توجيه كنند .
موفق باشيد

ohfreedom;321276 نوشت:
برادر من جوابتان بسیار روشن است!

اصلا حدیث قرطاس را ما صحیح نمی دانید....

سلام

این حدیث که بر عکس مدعای برخی افراد ، به اسناد مختلف در مدارک اهل تسنن آمده است ، یکی از قوی ترین دلایل بر فساد عقیده عمر بن خطاب و پیروان او میباشد . برای همین است که در چند دهه اخیر ، گروهی از علمای اهل تسنن و وهابیت درصدد رد این حدیث بر آمده اند با اینکه آن را بخاری و مسلم نقل کرده اند !!!

در این قسمت به عبارات گروهی از علما که تصریح بر آن دارند که عمر بن خطاب گوینده عبارت " پیامبر هذیان می گوید " می باشد ، اشاره می کنیم .

** قاضی عیاض در " الشفا" چنین می گوید :
و قال عليه السلام : أنا أمان لأصحابي . قيل : من البدع . و قيل : من الإختلاف والفتن
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند : " من امان اصحابم هستم ." گفته شده منظور از بدعت و یا از اختلاف و فتنه ها می باشد .
الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1 ص 47 ، اسم المؤلف: القاضي أبي الفضل عياض اليحصبي - مذيلا بالحاشية المسماة مزيل الخفاء عن ألفاظ الشفاء للعلامة أحمد بن محمد بن محمد الشمنى الوفاة: 544 ، دار النشر : دار الفكر الطباعة والنشر والتوزيع – بیروت – لبنان ، 1409 ه – 1988 م

*خفاجی حنفی در شرح این عبارات قاضی عیاض می گوید :
( و قیل من الاختلاف و الفتن ) المراد بالاختلاف ما یشتمل الخلاف و هو مخالفه العلماء و الفقهاء و الحکام و من غیر دلیل معمول به ، و ان کان ذلک مطلقا لم یقع فی حیاته لمعرفته حقیقه کل امر بالوحی . و اما اختلاف الذی وقع عنده کما ورد فی الاحادیث الصحیحه من ان النبی صلی الله علیه وسلم قال فی مرضه : ائتونی بدواه اکتب لکم کتابا لا تضلون به بعدی .
فقال عمر : ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله ، فلغط الناس . فقال : اخرجوا عنی لا ینبغی التنازع لدی .
فقال ابن عباس : الرزیه کل الرزیه ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه و سلم . و هذا مما یطعن به الرافضه علی عمر و قال صاحب الملل و النحل : هو اول اختلاف وقع فی الاسلام .
مراد از اختلاف شامل هر آنچه که خلاف باشد می شود ، یعنی مخالفت با علما و فقها و حکام بدون دلیلی که بدان عمل شود . اگرچه این امر مطلقا در زمان حیات نبی اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق نیفتاده است زیرا ایشان بواسطه وحی به حقیقت همه چیز معرفت داشته اند . اما اختلافی که در نزد ایشان اتفاق افتاد بر اساس آنچه که در احادیث صحیحه آمده است این می باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان بیماری خویش فرمودند : دوات – و کاغذی – بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بواسطه آن بعد از من گمراه نشوید .
عمر گفت : این مرد هذیان می گوید . کتاب الله برای ما کافی است . پس حاضرین سر و صدا کردند و پیامبر فرمودند : از نزد من بیرون روید که تنازع در نزد من شایسته نیست .
ابن عباس می گوید : به درستی که مصیبت ، همه مصیبت ، آن است که بخاطر اختلاف آنها و سر و صدای آنها ، بین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اینکه آن کتاب را برای ما بنویسند ، حائل و مانع شدند .
این همان مطلبی است که شیعیان به عنوان طعن بر عمر بیان می کنند و صاحب الملل و النحل ( شهرستانی ) گفت : این اولین اختلافی است که در اسلام به وقوع پیوست .


نسیم الریاض فی شرح الشفاء و بهامشه شرح الشفا لعلی القاری الحنفی ، ج 1 ص 262 ، اسم المؤلف: شهاب الدین احمد بن محمد الخفاجی المصری الحنفی الوفاة: 1069 ، دار النشر : دارالکتب العربی - بیروت - لبنان

این عالم حنفی به صراحت بیان می کند که بر اساس روایات صحیحه ، گوینده عبارت " ان الرجل لیهجر " کسی نبوده است مگر عمر بن خطاب !

این اعتراف وی و دیگر شواهد ( که برخی آمد و برخی در ادامه خواهد آمد ان شاء الله ) نشان می دهد که در تمامی احادیثی که به واژه هذیان گفتن اشاره شده است ، منظور از گوینده تنها و تنها عمر بوده است .

وی در ادامه به سخن ابن تیمیه اشاره کرده و چنین می گوید :

و قد اشتبه علی عمر قوله هذا هل كان من شدة المرض ام لا و الانبیاء علیهم الصلاه و السلام غیر معصومین عن اعراض المرض و لذا عبر بالرجل و قال اهجر ولم يجزم بأنه هجر و علم ان الکتاب لا یرفع الشک


این سخن پیامبر بر عمر مشتبه شد که آیا این سخن او از شدت مریضی است یا خیر ، و انبیاء از نشانه های بیماری معصوم نیستند و لذا از تعبیر " مرد " ( رَجُل ) استفاده کرد و گفت : هذیان می گوید ؟ و جزم نکرد بر اینکه حتما ایشان هذیان می گوید و می دانست که نوشته شک را رفع نمی کند .

البته عباراتی که در " منهاج السنه " چاپ فعلی وجود دارد ، چنین است :
وأما عمر فاشتبه عليه هل كان قول النبي صلي الله عليه وسلم من شدة المرض أو كان من أقواله المعروفة والمرض جائز على الأنبياء ولهذا قال ماله أهجر فشك في ذلك ولم يجزم بأنه هجر والشك جائز على عمر فإنه لا معصوم إلا النبي

اما عمر ، پس امر بر او مشتبه شد که آیا سخن نبی اکرم صلی الله علیه و آله از شدت بیماری می باشد و یا از حرفهای همیشگی اوست . و بیماری بر انبیا جایز است و لذا گفت : او را چه شده ؟ آیا هذیان می گوید ؟ پس در این امر شک داشت و جزم بر اینکه هذیان می گویند نداشت (!) و شک کردن برای عمر جایز است زیرا معصومی جز پیامبر نیست .


منهاج السنة النبوية ، ج 6 ص 24 ، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم


همچنان که مشخص است ، عبارت " و لذا عبر بالرجل " ( و لذا از تعبیر " مرد " استفاده کرد ) در منهاج السنه موجود نیست و چه بسا از آن حذف شده باشد. ... در ادامه – ان شاء الله – نشان خواهیم داد که برخی دیگر از علمای اهل تسنن نیز به روایاتی که تعبیر " الرجل " در آن آمده است اشاره کرده اند و این امر ، سخن خفاجی مبنی بر وارد شدن این عبارت در روایات صحیحه را تقویت می کند .

نکته : بر اساس همین سخن ابن تیمیه ، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معصوم است ، چگونه باز هم عمر بن خطاب به خود اجازه می دهد که به سخن پیامبر معصوم اعتراض کند ؟ اصلا به او چه ارتباط و دخلی داشته است که در مقابل سخن پیامبر معصوم ، اجتهاد نماید ؟ این اعتراض وی نشان می دهد که او اصلا قائل به عصمت پیامبر نبوده است !


** عز الدین ابن اثیر جزری – صاحب " الکامل فی التاریخ " و " جامع الاصول فی احادیث الرسول " در کتاب معروفش " النهایه " چنین می گوید :
ومنه حديث مرض النبي صلي الله عليه وسلم قالوا ما شأنه أهجر أي اختلف كلامه بسبب المرض على سبيل الاستفهام أي هل تغير كلامه واختلط لأجل ما به من المرض وهذا أحسن ما يقال فيه ولا يجعل إخبارا فيكون إما من الفحش أو الهذيان والقائل كان عمر ولا يظن به ذلك


و در حدیث بیماری نبی اکرم صلی الله علیه و آله است که گفتند : او را چه شده ! هذیان می گوید ! یعنی کلام ایشان به خاطر بیماری نامربوط شده و این بر سبیل استفهام است . یعنی آیا به خاطر بیماری کلام ایشان تغییر کرده و درهم و برهم شده است ؟ این بهترین تعبیری است که درباره عبارت " ما شأنه أهجر " شده است ، و نباید آن را به صورت خبری معنا کرد که در آن صورت به معنای فحش یا هذیان خواهد بود . زیرا گوینده این سخن عمر است و چنین تهمتی به او زده نمی شود .


النهاية في غريب الحديث والأثر ، ج 5 ص 245 ، اسم المؤلف: أبو السعادات المبارك بن محمد الجزري الوفاة: 606 ، دار النشر : المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م ، تحقيق : طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحي


این سخن ابن اثیر دقیقا به ما نشان می دهد که آن گوینده مجهول الهویه ای که در برخی احادیث از آوردن نامش خودداری کرده اند کسی نیست جز عمر بن خطاب !


بسیاری از علمای اهل تسنن نیز این سخن ابن اثیر را بیان کرده و آن را قبول نموده و بعنوان شرح این روایت ذکر کرده اند .


ابن منظور
وفي الحديث : قالوا ما شأنه أهجر أي اختلف كلامه بسبب المرض على سبيل الاستفهام ، أي هل تغير كلامه واختلط لأجل ما به من المرض . قال ابن الأثير : هذا أحسن ما يقال فيه ولا يجعل إخبارا فيكون إما من الفحش أو الهذيان ، قال : والقائل كان عمر ولا يظن به ذلك
لسان العرب ، ج 5 ص 254 ، اسم المؤلف: محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري الوفاة: 711 ، دار النشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى

احمد بن محمد الشمنی
وفى رواية أهجر بفتح الهمزة وضم الهاء قال ابن الأثير أي هل تغير كلامه واختلط لما به من المرض.
وهذا أحسن ما يقال فيه ولا يجعل إخبارا فيكون من الفحش والهذيان والقائل ان كان عمر لا يظن به ذلك انتهى

مزیل الخفا عن الفاظ الشفاء – نسخه مخطوط – ورق 112 ، اسم المولف : احمد بن محمد بن محمد بن الحسن الشمنی


الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 2 ص 192 ، اسم المؤلف: القاضي أبي الفضل عياض اليحصبي - مذيلا بالحاشية المسماة مزيل الخفاء عن ألفاظ الشفاء للعلامة أحمد بن محمد بن محمد الشمنى الوفاة: 544 ، دار النشر : دار الفكر الطباعة والنشر والتوزيع – بیروت – لبنان ، 1409 ه – 1988 م


ملا علی قاری
(و في رواية) كما في البخاري (هجر) أي أهجر قال ابن الأثير أي هل تغير كلامه و اختلط لأجل ما به من المرض مرامه و هذا أحسن ما قيل و لا يصحح أن يجعل أخبارا فيكون من الفحش و الهذيان و القائل كان عمر رضي اللّه تعالى عنه و لا يظن به ذلك انتهى‏
شرح الشفاء ، ج 5 ص 254 ، اسم المولف علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت – 1421 ه ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : مع التصحیح عبدالله محمد الخلیلی


نسیم الریاض فی شرح الشفاء و بهامشه شرح الشفا لعلی القاری الحنفی ، ج 2 ص 278، اسم المؤلف: شهاب الدین احمد بن محمد الخفاجی المصری الحنفی الوفاة: 1069 ، دار النشر : دارالکتب العربی - بیروت - لبنان


مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج 11 ص 115 ، اسم المؤلف: علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : جمال عيتان
این اعتراف ابن اثیر به انضمام سخنان قبلی ابن تیمیه – که بیان شد – نشان می دهد که تنها گوینده این سخن همانا عمر بن خطاب بوده است و بعد از این جسارت وی ، گروهی نیز همراه او شدند .

** شیخ احمد فاروقی سرهندی در " مکتوبات " چنین می گوید :
( فان قیل ) قد قال الفاروق فی ذلک الوقت اهجر استفهموه فما یکون المراد منه ؟
( اجیب ) لعل الفاروق فهم فی ذلک الوقت ان هذا الکلام انما صدر عنه صلی الله علیه وسلم بواسطه الوجع من غیر قصد و اختیار

( اگر گفته شود ) فاروق در آن وقت که گفت : هذیان می گوید از او بپرسید ، چه منظوری داشت ؟
( می گویم ) شاید فاروق در آن وقت چنین فهمیده باشد که این کلام به واسطه درد ، بی قصد و اختیار از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادر شده است .

مکتوبات ( الفارسیه ) معرب المکتوبات الموسوم بالدرر المکنونات النفیسه – مکتوب 36 ، ج 2 ص 88 ، اسم المؤلف: احمد بن عبدالاحد السهرندی الفاروقی الحنفی الوفاة: 1034 ه ، دار النشر : مکتبه الحقیقه/ استانبول - ترکیه – 1423 ه - 2002 م ، تحقيق : ترجمه للعربیه محمد مراد المنزلوی

آنچنان که از صراحت کلام این عالم اهل تسنن - که وی را " مجدد الف ثانی " می نامند - بر می آید ، این است که گوینده عبارت " اهجر ، استفهموه " که در برخی روایات نامش نیامده ( از جمله صحیح بخاری : فَقَالُوا: مَا لَهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ ؛ صحیح مسلم : وَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ ) کسی نیست مگر عمر بن خطاب !

این اعتراف عالم سنی به انضمام سخنان قبلی ابن تیمیه و ابن اثیر نشان می دهد که در این روایاتی که نام گوینده نیامده است و متن روایت شامل ( هجر ، اهجر ) می باشد ، برای حفظ آبروی خلیفه ثانی اهل تسنن ، نام او را حذف نموده و بیان نکرده اند !

نمونه ای از این حفظ آبروها در روایتی از ابوبکر جوهری موجود است :
قال أبو بكر و حدثنا الحسن بن الربيع عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن علي بن عبد الله بن العباس عن أبيه قال لما حضرت رسول الله ص الوفاة و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال رسول الله ص ائتوني بدواة و صحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلون بعدي فقال عمر كلمة معناها أن الوجع قد غلب على رسول الله ص ثم قال عندنا القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف من في البيت و اختصموا
ابوبکر جوهری به سند خود از ابن عباس نقل می کند : زمان وفات پیامبر صلی الله علیه و آله ، در خانه افرادی بودند که عمر بن خطاب در میان ایشان بود . پیامبر فرمودند : صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید . عمر سخنی گفت که معنایش این است که درد بر پیامبر غلبه کرده است (!) سپس گفت : قرآن نزد ما است ، کتاب خدا برای ما کافی است . پس میان کسانی که در خانه بودند اختلاف افتاد .

شرح نهج البلاغة ، ج 6 ص 33 ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري

بسیار مشخص است که کلام عمر بن خطاب متضمن مطلبی بوده که راوی از بیان آن ابا داشته و به زعم خود خواسته آبروی خلیفه را حفظ نماید !
برخی دیگر نیز پا را فراتر نهاده و صراحت به حذف برخی عبارات می کنند ، آن هم به بهانه ضعف برخی روات !
بزار در مسندش چنین می گوید :
حدثنا محمد بن المثنى قال : نا يحيى بن حماد ، قال : نا أبو عوانة عن الأعمش ، عن عبد الله بن عبد الله ، عن سعيد بن جبير ، عن ابن عباس - رضي الله عنهما - قال : لما كان يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثم بكى ابن عباس في مرض رسول الله - الذي قبض فيه قال : ' ائتوني بصحيفة ودواة حتى أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا ' .
وهذا الحديث قد روي نحوه عن ابن عباس من وجوه صحاح وزاد عبد الله بن عبد الله عليهم كلمة أنكرت عليه فصار الحديث منكرا من أجل الكلمة ، ولم نذكر الكلمة إجلالا لرسول الله

این حدیث به صورت صحیح از ابن عباس روایت شده است و عبدالله بن عبدالله به آن کلمه ای اضافه کرده که بخاطر آن ، روایت منکر می شود و ما آن را بخاطر اجلال مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بیان نمی کنیم .


البحر الزخار ، ج 11 ص 267 ، اسم المؤلف: أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار الوفاة: 292 ، دار النشر : مؤسسة علوم القرآن , مكتبة العلوم والحكم - بيروت , المدينة - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله


راوی ای که ابوبکر بزار به بهانه او از بیان متن کامل روایت خودداری کرده است ، " عبدالله بن عبدالله الرازى " می باشد که قاضى رى ، مولى بنى هاشم و دارای اصلیتی کوفی بوده است .
احمد حنبل ، نسائی ، ابن شاهين ، ابن حبان ، عجلی ، يعقوب بن سفيان ، و ابو معمر هذلی او را توثیق نموده اند و هیچ جرحی از سوی هیچ عالم رجالی بر وی وارد نشده است . وی از روات سنن ابی داوود ، ترمذی و ابن ماجه نیز هست .
ابن خزیمه هم حدیثی از وی در کتاب صحیحش آورده و می نویسد :
وقد حدثنا أيضا محمد بن يحيى ثنا محاضر الهمداني ثنا الأعمش عن عبد الله بن عبد الله - وهو الرازي - عن عبد الرحمن ابن أبي ليلى عن البراء بن عازب ...
قال أبو بكر : ولم نر خلافا بين علماء أهل الحديث أن هذا الخبر أيضا صحيح من جهة النقل لعدالة ناقليه
اختلافی بین علمای حدیث در این که این خبر نقلی صحیح است ندیده ایم ، به خاطر عدالت ناقلان آن .
صحيح ابن خزيمة ، ج 1 ص 21 ح 32 ، اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري الوفاة: 311 ، دار النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970 ، تحقيق : د. محمد مصطفى الأعظمي

از متاخرین هم ذهبی وی را ثقه ( الكاشف ج 1 ص 566 رقم 2809 تحقيق محمد عوامة ) و ابن حجر عسقلانی او را صدوق می خوانند . ( تقریب التهذیب ج 1 ص 506 رقم 3429 تحقیق مصطفى عبد القادر عطا )

به این ترتیب بزار نمی تواند اشکالی از ناحیه علم رجال بر وی وارد کرده باشد . بلکه تنها جرم این راوی آن بوده که عبارت توهین آمیز عمر بن خطاب را نقل کرده است .

بر اهل علم مشخص است که این عبارتی که ابوبکر بزار آن را حذف کرده چه می باشد یعنی همان عبارتی که در روایت ابوبکر جوهری به صورت نقل به معنا آمد ولی کسانی همچون ابن اثیر و ابن تیمیه و احمد فاروقی سرهندی و دیگران به گوینده آن صراحت مستقیم داشتند !!!!
ابن سعد نیز روایت مزبور را با همین سند بزار نقل کرده است :


أخبرنا يحيى بن حماد أخبرنا أبو عوانة عن سليمان يعني الأعمش عن عبد الله بن عبد الله عن سعيد بن جبير عن بن عباس قال اشتكى النبي صلى الله عليه وسلم يوم الخميس فجعل يعني بن عباس يبكي ويقول يوم الخميس وما يوم الخميس اشتد بالنبي صلى الله عليه وسلم وجعه فقال ائتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا قال فقال بعض من كان عنده إن نبي الله ليهجر قال فقيل له ألا نأتيك بما طلبت قال أو بعد ماذا قال فلم يدع به


الطبقات الكبرى ، ج 2 ص 242 ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر – بيروت


چنان که از این نقل معلوم می شود ، عمر بن خطاب صراحتاً گفته است : پیامبر خدا هذیان می گوید !
وجود دو کلمه " إن " و " لـ " بر سر فعل ، حتمیت و قطعیت را می رساند و تمام احتمالاتی که علمای اهل سنت برای تطهیر دامان عمر گفته اند را رد می کند . به عبارت دیگر عمر بن خطاب با قطع و یقین خبر از هذیان گوئی حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم داده است ، نه این که استفهام انکاری ای در کار باشد ! درست به همین دلیل است که بزار از آوردن این عبارت توهین آمیز خودداری نموده است .


** غزالی در کتاب " سر العالمین " چنین می گوید :
ولما مات رسول الله صلي الله عليه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدي . قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر وقيل يهدر


زمانی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنيا رفتند ، قبل از رحلت شان فرمودند : كاغذ و دواتی برای من بياوريد تا مشكل شما را در امر [ خلافت ] بعد از خودم حل و كسی را كه مستحق آن است ، برای شما ذكر نمايم .
اما عمر گفت : اين مرد را رها كنيد كه او هذيان می گويد ، یا سخن بیهوده می گوید .


سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ص 18 ، اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الوفاة: 505هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ 2003م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي

بحثی در مورد سخن غزالی نمی توان داشت چه اینکه او صراحت دارد بر اینکه گوینده " الرجل لیهجر " ( الرجل فانه لیهجر ) همانا عمر بن خطاب است .


سبط ابن جوزی حنفی نیز دقیقا همین مطلب را به نقل از غرالی آورده و آن را قبول کرده است :

و ذكر أبو حامد الغزالي في كتاب (سر العالمين) و كشف ما في الدارين الفاظا تشبه هذا فقال قال رسول اللّه (ص) لعلي (ع) يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فقال عمر بن الخطاب بخ بخ يا أبا الحسن أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة قال و هذا تسليم و رضاء و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى حبا للرياسة و عقد البنود و خفقان الرايات و ازدحام الخيول في فتح الامصار و أمر الخلافة و نهيها فحملهم على‏ الخلافة فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا فبئس ما يشترون، قال و لما مات رسول اللّه (ص) قال قبل وفاته بيسير ائتوني بدواة و بياض لأكتب لكم كتابا لا تختلفوا فيه بعدي فقال عمر دعوا الرجل فانه ليهجر.

تذكرة الخواص من الأمة في ذكر مناقب الأئمة، ص 65 ، اسم المؤلف: شمس الدين أبو المظفر يوسف بن فرغلي بن عبد اللّه البغدادي- سبط الحافظ أبي الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي - الحنفي‏ الوفاة: 654 ه ، دار النشر : منشورات الشريف الرضي‏ / قم – 1418 ه ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد صادق بحر العلوم

** ابوالبقاء عکبری در " شرح دیوان متنبی " چنین می گوید :
اانطق فیک هجرا بعد علمی *** بانک خیر من تحت السماء
آیا در حق تو توهین می کنم وقتی فهمیدم که تو بهترینی از همه در زیر آسمان

الهجر القبيح من الكلام والفحش وهجر إذا هذى وهو ما يقوله المحموم عند الحمى ومنه قول عمر بن الخطاب رضى الله عنه مرض رسول الله إن الرجل ليهجر على عادة العرب

هُجر یعنی کلام قبیح و فحش ، هَجَر وقتی هذیان می گوید و آن چیزی است که مریض در حالت تَب می گوید . همانند قول عمر بن خطاب در هنگام بیماری حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم که بر اساس عادت عرب گفت : این مرد هذیان می گوید !


ديوان المتنبي ، ج 1 ص 9 ، اسم المؤلف: أبو البقاء العكبري الوفاة: 616 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : مصطفى السقا/إبراهيم الأبياري/عبد الحفيظ شلبي

این سخن وی صراحت بر انتساب سخن " الرجل لیهجر " به عمر بن خطاب دارد . و البته این سخن عکبری در توجیه عملکرد مولایش صحیح نمی باشد .
اگر مراد او از عادت عرب در بیان این لفظ در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عادت اعراب کافر باشد ، پس این امر صحیح است ؛ اما آیا اهل تسنن قبول می کنند که عمر بن خطاب دارای عادات جاهلی بوده است ؟ !

و اگر مراد از عادت عرب در بیان این لفظ در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عادت اعراب مومن باشد ، و ایشان این چنین صریح به پیامبرشان توهین می کردند ، فهذا کذب صریح و بهت فضیح !


شاید مراد عکبری آن باشد که چون عوام الناس در برخورد با مرضای خود در حالت تب و بیماری سخنان آنها را هذیان تلقی می کنند ، پس این امر برای خاتم النبیین صلی الله علیه و آله وسلم نیز صادق است ! فساد این برداشت نیز کاملا آشکار است چرا که حجیت قول و فعل نبی اکرم صلی الله علیه و آله در همه حال بر ما مشخص است و این امر به حجّت عقل و نقل ثابت می شود و لذا قیاس عوام الناس با شان جلیل القدر پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله قیاسی مع الفارق و توهینی مستقیم به این بزرگوار می باشد .



از میان معاصرین نیز کسانی هستند که صراحت بر این سخن عمر دارند که ما به یکی از آنها اشاره می کنیم .

**عبدالوهاب عبداللطیف استاد دانشکده اصول الدین در دانشگاه الازهر در ضمن تحقیق کتاب " الصواعق المحرقه " در مقدمه کتاب تحت عنوان " الفرق الاسلامیه و الاختلاف بین الامه المحمدیه " چنین می گوید :

کان المسلمون عند وفاة النبی علی عقیده واحده و طریقه واحده الا من کان یبطن النفاق و یظهر الوفاق کما قال الآمدی و حکاه عنه السیّد فی شرح المواقف للعضدی قال : ثمّ نشاء الخلاف فیما بینهم اولا فی امور اجتهادیه لا توجب ایمانا و لا کفرا .
و کان غرضهم منها اقامه مراسم الدین و ادامه مناهج الشرع القویم .
و ذلک کاختلافهم عند قول النبی فی مرض موته : ایتونی بقرطاس و دواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی ، حتی قال عمر : ان النبی قد غلیه الوجع ( و لفظ : یهجر ) حسبنا کتاب الله و کثر اللغظ فی ذلک حتی قال النبی : قوموا عنی لا ینبغی عندی التنازع .


آنچنان که آمدی می گوید مسلمانان در زمان فوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر عقیده و طریقی واحد بودند مگر آنهایی که نفاق خویش را مخفی و وفاقشان را آشکار می کردند ، سیّد در شرح مواقف عضدی این چنین می گوید : سپس اختلاف در میان ایشان به وجود آمد در امور اجتهادی و نه در اموری که سبب ایمان و کفر شود .و هدف آنها اقامه مراسم دین و ادامه راههای شرع بود .
از جمله این اختلافها فوت نبی اکرم بود که فرمودند : کاغذ و دواتی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید تا اینکه عمر گفت : درد بر پیامبر غلبه کرده ( و در روایتی آمده : او هذیان می گوید ) کتاب خدا برای ما کافی است و سر و صدا زیاد شد تا جایی که پیامبر فرمودند : از نزد من بروید ، تنازع در نزد من شایسته نیست .


الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة - مقدمة الکتاب : الفرق الاسلامیه و الاختلاف بین الامه المحمدیه ، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، دار النشر : مکتبه القاهره - 1385هـ - 1965 م ، الطبعة : الثانیة ، تحقيق : عبدالوهاب عبداللطیف

آنچه بیان شد نام گروهی از علمای اهل تسنن بود که در مورد عبارات " الرجل لیهجر ؛ ما شانه اهجر " تصریح یا تلویح کرده اند که قائل آن عمر بن خطاب است .

العبد الاحقر - مقداد العلوی

ohfreedom;321298 نوشت:
متن حدیث بصورت زیر روایت شده است: «حدثنا علی بن عبد الله قال حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهری عن عبد الله بن عبد الله بن عتبه عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وسلم و فی البیت رجال فقال النبی صلی الله علیه وسلم: هلموا اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده قال بعضهم: ان رسول الله قد اغلبه الوجع عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» (صحیح بخاری 2/638)

- مطلبی را که پیامبر صلی الله عليه و سلم قصد بیان آنرا داشته(خلافت به زعم شيعه) از دو حالت نمی توانسته بیرون بوده باشد، یا اینکه این مطلب جزء وحی و خود آیات قرآنی بوده و یا اینکه سخن خود نبی اکرم بوده است. بطور حتم مورد اول مد نظر هیچکس نیست، چون اگر آن مطلب خلافت حضرت علی بوده بنابراین آیه قرآنی نبوده است، چون قرآن نزد شیعه و سنی همین قرآن فعلی است که در آن بحثی نیست و البته آیه ای پیرامون جانشینی علی در آن نمی باشد. تنها می توان گفت آن مطلب(یعنی خلافت علی به زعم شيعه) سخن نبی اکرم بوده است، خوب آیا این نوعی اهانت به قرآن نیست؟ چطور سخن پیامبر می توانسته امت را از گمراهی نجات دهد ولی خود قرآن و کلام الهی نمی توانسته چنین کاری بکند؟! یعنی خلافت علی از این همه آیات مندرج در قرآن بیشتر هدایت بخش است؟!!

پس مطلب مورد نظر در حدیث قرطاس، خلافت علی نبوده است.(و اصولا نمی توان این سخن و مطلب مهم یعنی خلافت را براحتی جزء حدیث کنید. چون احادیث، ظنی الصدورند ولی قرآن قطعی است و در میان احادیث موارد جعل بسیارند ولی وعده حفظ قرآن در خود قرآن آمده و بنابراین مطلبی که جلوی گمراهی امت را می گیرد، باید در خود قرآن ذکر شود و البته آیه ای پیرامون خلافت حضرت علی در قرآن نیست)

[=Century Gothic]با سلام


[=Century Gothic]عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!

[=Century Gothic]

برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا رو کلیک کنید

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا رو کلیک کنید
[=Century Gothic]ادرس حدیث صحیح بخاری :ج ۱ ص ۱۲۶و ۱۲۷ [=Century Gothic]حدیث ۱۱۴[=Century Gothic]چاپ بیروت دار الاحیا التراث العربی
[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا را کلیک کنید
[=Century Gothic] صحیح بخاری :ج ۱ ص ۳۶ [=Century Gothic]حدیث ۱۱۴
[=Century Gothic]ترجمه قسمت مشخص شده : بعد از اینکه پیامبر قلم وکاغذ خواست برای نوشتن وصیت نامه ی خویش عمر گفت : بدرستیکه درد و مرض ِ مرگ بر نبی فشار اورده است( هذیان میگه )کتاب خدا نزد ماست و همان برای ما کافی است.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا رو کلیک کنید
[=Century Gothic]ادرس حدیث: صحیح بخاری ج ۴ ص ۳۱ [=Century Gothic]حدیث ۳۰۵۳[=Century Gothic] کتاب الجهاد و السیر . ترجمه قسمت مشخص شده : [=Century Gothic]عمر و همراهانش گفتند : رسول الله هذیان میگوید !!!!

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا را کلیک کنید
[=Century Gothic]ادرس حدیث : صحیح بخاری ج۴ ص ۶۶ حدیث ۳۱۶۸
[=Century Gothic]ترجمه قسمت مشخص شده:[=Century Gothic]عمر و همراهانش گفتند :این مرد چه میگوید؟هذیان میگوید؟

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا را کلیک کنید
[=Century Gothic]ادرس حدیث : صحیح بخاری ج ۵ ص ۱۳۷ [=Century Gothic]حدیث ۴۴۳۱
[=Century Gothic]ترجمه قسمت مشخص شده : [=Century Gothic] این مرد هذیان میگوید ؟

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا را کلیک کنید
[=Century Gothic]ادرس حدیث : صحیح بخاری ج ۸ ص ۶۱ حدیث ۷۳۶۶
[=Century Gothic]ترجمه قسمت مشخص شده :درد و مرض ِ مرگ بر نبی فشار اورده است( هذیان میگه ) کتاب خدا نزد ماست و همان برای ما کافی است.

[=Century Gothic]

[=Century Gothic]برای دیدن تصویر در اندازه واقعی اینجا را کلیک کنید
[=Century Gothic]ادرس حدیث : تاریخ الطبری ج ۳ ص ۱۹۳
[=Century Gothic]ترجمه قسمت مشخص شده : عمر و همراهان گفتند : رسول الله هزیان میگوید .:geryeh: البته این واقعه در دیگر کتب اهل سنت نقل شده که من فقط به ذکر ادرس اونها اکتفا میکنم .
[=Century Gothic]صحیح مسلم ج ۵ ص ۷۵ حدیث ۴۱۲۴
[=Century Gothic]معجم اوسط طبرانی ج ۵ ص ۲۸۸
[=Century Gothic]معجم الزوائد الهیثمی ج ۹ ص ۳۴
[=Century Gothic]کنزل العمال متقی اهندی ج۵ ص ۶۴۴
[=Century Gothic]طبقات ابن سعد ج ۲ ص ۲۴۳
[=Century Gothic]مسند احمد ج ۳ ص ۲۴۳
[=Century Gothic]مسند احمد ص ۲۹۳
[=Century Gothic]کامل ابن اثیر ج ۲ ص ۳۲۰
[=Century Gothic]فتح الباری ابن حجر عسقلانی ج ۸ ص ۱۰۱ دار المعرفه للطابعه و النشر بیروت - لبنان
[=Century Gothic]کشف الغمه ج ۲ ص ۴۷ ابن ابی افتح الاربلی دار الاضواء بیروت لبنان


لمّا إشتدّ برسول الله وجعه وذلك قبل وفاته بثلاثة أيام طلب منهم أن ياتوه بالكتف والدّواة ليكتُب لهم كتاباً لا يضلّوا بعده أبداً، فقال عمر بن الخطاب أن رسول الله ليهجر وحسبُنا كتاب الله

صحيح البخاري باب مرض النبي و وفاته ج5 ص138

صحيح مسلم كتاب الوصيه ج2 ص16

مطلبی را از کتاب " سر العالمین و کشف ما فی الدارین " نوشته " ابو حامد الغزالی " از علمای به نام اهل سنت ، بیان می کنم .
این مطلب ( به روایت نشخه جدید مکتبه الشامله ) در ج 1 ص 4 ( باب فی ترتیب الخلافه و المملکه ) آمده است که :

"

ولما مات رسول الله صلى الله عليه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدي.

قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر ... "

مقریزی متوفی سنه 845 ه.ق در " امتاع الاسماع " ج 14 ص 449 از قول واقدی بیان می کند که :

" وقال الواقدي : قال ابن عباس : يوم الخميس ، وما يوم الخميس ؟ ثم بكى حتى بل دمعه الحصى ، قيل : وما يوم الخميس ؟ قال : اشتد برسول الله صلى الله عليه وسلم وجعه فقال : ائتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا فتنازعوا ولا ينبغي التنازع عند النبي صلى الله عليه وسلم فقال بعضهم : ما له ؟ أهجر ؟ فقال عمر بن الخطاب - رضي الله تبارك وتعالى عنه .

قال : دعوني فما أنا فيه خير مما تألونني ، فأوصاهم بثلاث : أخرجوا المشركين من جزيرة العرب ، وأجيزوا الوفد بنحو ما تروني أجيزهم ، وانفذوا جيش أسامة - رضي الله تبارك وتعالى عنه - قوموا . "

روایت فوق در صحیحین اهل سنت آمده است .
لذا بر سند آن نمی توان شک کرد زیرا در نزد آنان ، صحیحین بخاری و مسلم ، اصح الکتب بعد القرآن هستند و لذا اصل ماجرا ( که شما از آن به " داستان " تعبیر کردید ) قطعی می باشد .

از طرفی با جمع بین روایات صحیح و همچنین روایاتی که با حذف سند بیان شده است ( مانند کلام غزالی ) به صحت روایات با سند محذوف نیز می رسیم .

از طرفی در میان این روایات می بینیم که تنها کسی که در مقابل کلام پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) اعتراض کرد و مانع نوشتن وصیت شد ( چه با لفظ " ان الرجل لیهجر " و چه با لفظ " قد غلبه الوجع " ) کسی نبود به غیر از جناب عمر بن خطاب !!!!!

قطعا همه دوستان این آیه را بارها شنیده اند که :

" و ما اتاکم الرسول فخذوه و نهاکم عنه فانتهوا "

خداوند به صورت کاملا مطلق و بدون شرط و تبصره ، بیان کرده است که کسی حق تمرد از دستورات پیامبر را ندارد و همگان باید از امر و نهی پیامبر ، اطاعت کنند .

گویا جناب عمر در هنگام خواندن این آیات ، به فکر کار دیگر بودند !!!!!!

البته برخی علمای اهل سنت ، نام جناب عمر را آورده اند ( مانند غزالی و ... ) و برخی از متعصبین و معاندین اهل بیت نیز از آوردن نام جناب عمر ، خودداری کرده و فقط لفظ را آوردند ( هجر رسول الله ) ... و زمانی که نام جناب عمر می آید ، برای پنهان کردن عمل شنیع وی ، لفظ را تحریف کرده و می گویند : " قد غلبه الوجع " .!!!!!

البته هیچ شکی نیست که جناب عمر این کلمات قصار را بیاکرده اند .
زیرا اگر متن روایات را بررسی کنیم می بینیم که ، چه آنها که کلمه " الرجل لیهجر " را بیان کردن و چه انان که کلمه " غلبه الوجع " را گفتند ، اشاره می کنند که در آن لحظه صحابه و کسانی که در انجا بودند ، به 2 دسته تقسیم شدند :

1 - گروهی می گفتند که دستور پیامبر را اطاعت کنید (منهم من يقول قربوا يكتب لكم النبي صلى الله عليه وسلم كتابا لن تضلوا بعده )

2 - گروهی دیگر هم مخالفت کرده و می گقتند که کلام جناب عمر را اطاعت کنید ( ومنهم من يقول ما قال عمر )

پس می بینیم که تنها کسی که به خود جرات داد در مقابل کلام رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم ) ایستادگی کند ، جناب عمر بن خطاب بود .

البته فقط همین مرد هم بود که به همراه رفیقش ( ابی بکر ) به خانه وحی حمله کرد و درب خانه را آتش زد و .....

ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری " ج 8 ص 101 در مورد آن جمله که گفته است ( ان الرجل لیهجر یا قد غلبه الوجع ) می گوید :

" لأنه معصوم في صحته ومرضه لقوله تعالى وما ينطق عن الهوى ولقوله صلى الله عليه وسلم إني لا أقول في الغضب والرضا إلا حقا "

( پيامبر ، چه در سلامتي و چه در هنگام بيماري معصوم است و از روي هواي نفس سخن نمي*گويد ؛ زيرا آن حضرت فرموده*اند : « سخني غير از حق از زبان من خارج نمي*شود ؛ چه در ناراحتي و چه در رضا)

عینی در " عمده القاری " ج 18 ص 62 می گوید :

" قلت نسبة مثل هذا إلى النبي لا يجوز لأن وقوع مثل هذا الفعل عنه مستحيل لأنه معصوم في كل حالة في صحته ومرضه لقوله تعالى * ( وما ينطق عن الهوى ) * ولقوله " إني لا أقول في الغضب والرضا إلا حقا "

( چنين نسبتي به پيامبر جايز نيست ؛ زيرا انجام چنين چيزي از رسول خدا محال است ؛ چرا كه آن حضرت در حالي ؛ چه در سلامي و چه در بيماري معصوم هستند ؛ به دليل آيۀ « ما ينطق .... و به خاطر سخن آن حضرت كه فرمودند : " سخني غير از حق از زبان من خارج نمي*شود ؛ چه در ناراحتي و چه در رضا )

وی در همان کتاب ج 24 ص 81 نیز می گوید :

" ولم يكن ، يقول في الغضب والرضا إلا حقا ، قال الله تعالى : ( وما ينطق عن الهوى ) "

سخن جناب عمر ، از هر لحاظ غلط بوده و مردود است به طوری که خود علمای اهل سنت هم مجبور به رد کردن ان شده اند .

روایت فوق ( مبنی بر عدم اطاعت جناب عمر از امر پیامبر و اعتراض به پیامبر ) آنقدر مشهور و معروف است که ابن ابی الحدید شافعی در " شرح نهج البلاغه " ج 6 ص 51 می گوید :

" و اتفق المحدثون کافه علی روایته "

با تشکر از کارشناس محترم

سوال از دوستان اهل سنت؟؟ :Gol:

[="blue"]1[/]- خلیفه شما با گفتن حسبنا کتاب الله کفر خود را طبق آیات قران ثابت کرد؟؟ آیا میشود که کافر خلیفه مسلمین باشد؟؟

در قرآن آمده است:

[spoiler]إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً

یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى (از انبیاء) ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم. [/spoiler]

[="blue"]2[/]-اگر قلم و دوات خواستن پیامبر (ص) در زمان فوت ایشان از نظر آقای عمر هذیان گفتن میباشد ، چرا این مطلب که میگویید ایشان ابوبکر را پیشنماز کردند از نظر شما و عمر هذیان تلقی نمیشود؟؟

اگر عمر نبود و به ایران حمله نمی کرد و اسلام را گسترش نمی داد که شما الان داشتید مباحثه درباره پرستش آتش و اثبات دین مجوس در ایران انجام می دادید!!

استدلال;321663 نوشت:
اگر عمر نبود و به ایران حمله نمی کرد و اسلام را گسترش نمی داد که شما الان داشتید مباحثه درباره پرستش آتش و اثبات دین مجوس در ایران انجام می دادید!!
این حرف شما دقیقا یک بی استدلالی احمقانه است چراکه بقدرت الله تعالی باور ندارید که اگر خدا بخواهد کسی ایمان میاورد و کافر می شود نه عمر بن صحاک

[="Tahoma"]

ohfreedom;321298 نوشت:

- مطلبی را که پیامبر صلی الله عليه و سلم قصد بیان آنرا داشته(خلافت به زعم شيعه) از دو حالت نمی توانسته بیرون بوده باشد، یا اینکه این مطلب جزء وحی و خود آیات قرآنی بوده و یا اینکه سخن خود نبی اکرم بوده است. بطور حتم مورد اول مد نظر هیچکس نیست، چون اگر آن مطلب خلافت حضرت علی بوده بنابراین آیه قرآنی نبوده است، چون قرآن نزد شیعه و سنی همین قرآن فعلی است که در آن بحثی نیست و البته آیه ای پیرامون جانشینی علی در آن نمی باشد. تنها می توان گفت آن مطلب(یعنی خلافت علی به زعم شيعه) سخن نبی اکرم بوده است، خوب آیا این نوعی اهانت به قرآن نیست؟ چطور سخن پیامبر می توانسته امت را از گمراهی نجات دهد ولی خود قرآن و کلام الهی نمی توانسته چنین کاری بکند؟! یعنی خلافت علی از این همه آیات مندرج در قرآن بیشتر هدایت بخش است؟!!

جناب ohfreedom !! جهت اطلاع شما - هر چند شما هم این مطالب را می دانید،چون حداقل یکی دو بار بنده در تاپیک های مختلف این مطالب را خدمت شما بیان کردم- نظر شما را به دیدگاه علمای اهل سنت درباره آیه تبلیغ جلب می کنم:

خداوند در قرآن کریم می فرماید:
يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ(المائدة/67)
اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان! و اگر نکني، رسالت او را انجام نداده‌اي! خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم، نگاه مي‌دارد؛ و خداوند، جمعيت کافران (لجوج) را هدايت نمي‌کند.

جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاکيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب يا ايها الرسول که تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عدم تبليغ رسالت در صورت کوتاهى کردن که منحصرا در اين آيه از قرآن آمده است ، نشان ميدهد که سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است که عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت .

بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته که پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مخالفت آنها که ممکن بوده است مشکلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد، نگران بوده و به همين جهت خداوند به او تأمين ميدهد.

اکنون اين سؤ ال پيش مى آيد که با توجه به تاريخ نزول سوره که مسلماً در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده که خداوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با اين تأکيد مأمور ابلاغ آن ميکند.

[="Tahoma"]اهل سنت و آیه ابلاغ:

گرچه متاسفانه پيشداوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است که حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در کتابهاى مختلفى که دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادى ديده می شود که با صراحت مى گويد: آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شده است .

اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل کرده اند و گفته اند که آيه فوق درباره على (عليه السلام ) و داستان روز غدير نازل گرديد.

بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يک طريق .

و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق !

و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق !

و بعضى ديگر مانندحديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است .

دانشمندانى از اهل سنت که به اين احاديث در کتب خود تصريح کرده اند، عده کثيرى هستند که به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :

- حافظ ابو نعيم اصفهانى در کتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).

- ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.

- حافظ ابو سعيد سجستانى در کتاب الولايه (بنقل از کتاب طرائف ).

- ابن عساکر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)

- فخر رازى در تفسير کبير خود جلد 3 صفحه 636.

- ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .

- ابن صباغ مالکى در فصول المهمة صفحه 27.

- جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.

- قاضى شوکانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.

- شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.

- شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.

- بدر الدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.

- شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.

- حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در در المنثور)

و جمع کثيرى ديگر اين شاءن نزول را براى آيه فوق نقل کرده اند.

رواياتى که در اين زمينه در کتب معروف اهل تسنن - تا چه رسد به کتب شيعه - نقل شده ، بيش از آن است که بتوان آنها را انکار کرد، و يا به سادگى از آن گذشت

نمى دانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يک يا دو حديث قناعت مى شود اما درباره شان نزول اين آيه اينهمه روايت کافى نيست ، آيا اين آيه خصوصيتى دارد که در ساير آيات نيست ؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى ميتوان يافت ؟

موضوع ديگرى که در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است که رواياتى که در بالا ذکر کرديم تنها رواياتى بود که در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام ) وارد شده است (يعنى رواياتى مربوط به شاءن نزول آيه بود) و گرنه رواياتى که درباره جريان غدير خم خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا که نويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامى نقل کرده است که نشان مى دهد حديث مزبور يکى از قطعيترين روايات متواتر است و اگر کسى در تواتر اين روايت شک و ترديد کند بايد گفت که او هيچ روايت متواترى را نميتواند بپذيرد.{تفسیر نمونه،ج5ص2-7}.

بنابراین مشخص شده است که این فقط شیعیان نیستند که می گویند آیه ابلاغ (تبلیغ) درباره امام

علی(علیه السلام) و حادثه غدیر نازل شده است،بلکه بسیاری از علمای اهل سنت هم این نظر را دارند.

[="Tahoma"]

استدلال;321663 نوشت:
اگر عمر نبود و به ایران حمله نمی کرد و اسلام را گسترش نمی داد که شما الان داشتید مباحثه درباره پرستش آتش و اثبات دین مجوس در ایران انجام می دادید!!

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزیز

جناب استدلال! هر چند فتح ایران در زمان خلیفه دوم صورت گرفته است،اما این بدان معنا نیست که اگر خلیفه دوم نبود ایرانیان مسلمان می شدند،چرا که ایرانیان سالها قبل از حمله به ایران با اسلام آشنا شده و حتی عده زیادی از ایرانی ها هم مسلمان شده بودند.

بررسی منابع تاریخی این مطلب را ثابت می کند که ایرانیان قبل از حمله اعراب مسلمان به ایران با این دین آشنا شده بودند و تعداد زیادی از ایرانیان اسلام آورده بودند.
طبق گواهي تاريخ پيامبر اكرم(ص) در زمان حيات خودشان پس از چند سالي كه از هجرت گذشت نامه ‏هايي به سران كشورهاي جهان نوشتند و پيامبري خود را اعلام و آنها را به دين اسلام دعوت كردند، يكي از آن نامه ‏ها نامه ‏اي بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند.

خسرو پرويز تنها كسي بود كه نسبت به نامه آن حضرت اهانت كرد و آن را پاره كرد. اين خود نشانه فسادي بود كه در اخلاق دستگاه حكومتي ايران راه يافته بود، هيچ شخصيت ديگر از پادشاهان و حكام و امپراطوران چنين كاري نكرد، بعضي از آنها جواب نامه را با احترام و توأم با هدايايي فرستادند.

خسرو به پادشاه يمن كه دست نشانده حكومت ايران بود دستور داد كه درباره اين مرد مدعي پيامبري كه به خود جرأت داده كه به او نامه بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنويسد تحقيق كند و فوراً او را نزد خسرو بفرستد.

ولي از آنجا كه (يريدون ليطفئووا نور الله بافواهم و الله متم نوره);{1} هنوز فرستادگان پادشاه يمن در مدينه بودند كه خسرو سقوط كرد و شكمش به دست پسرش دريده شد. رسول اكرم(ص) قضيه را به فرستادگان پادشاه يمن اطلاع داد، آنها با حيرت تمام خبر را براي پادشاه يمن بردند و پس از چندي معلوم شد كه قضيه هم‏چنان بوده كه رسول(ص) خبر داده است.

خود پادشاه يمن و عده زيادي از يمني‏ها بعد از اين جريان، مسلمان شدند و همراه آنان گروه زيادي از ايرانيان مقيم يمن نيز اسلام اختيار كردند،{2} در آن زمان به واسطه يك جريان تاريخي كه در كتب تاريخي آمده است عده زيادي از ايرانيان در يمن زندگي مي‏كردند و حكومت يمن يك حكومت صددرصد دست نشانده ايراني بود. و نيز در زمان حيات پيامبر اكرم(ص) در اثر تبليغات اسلامي عده زيادي از مردم بحرين كه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود به آيين مسلماني در آمدند و حتي حاكم آنجا كه از طرف پادشاه ايران تعيين شده بود مسلمان شد، بنابراين نخستين اسلام گروهي ايرانيان در يمن و بحرين بوده است.

البته اگر از نظر فردي در نظر بگيريم شايد نخستين فرد مسلمان ايراني سلمان فارسي است و چنان‏كه مي‏دانيم اسلام اين ايراني جليل القدر آن قدر بالا گرفت كه به شرف «سلمان منّا اهل‏البيت» نايل شد، سلمان نه تنها در ميان شيعيان احترام زياد دارد بلكه در ميان اهل تسنن نيز در رديف صحابه درجه اول به شمار مي‏رود و كساني كه به مدينه مشرف شده‏اند مي‏دانند كه دور تا دور مسجد النبي اسمأ صحابه بزرگ و ائمه مذاهب اسلامي نوشته است يكي از بزرگان صحابه كه نامش در آنجا به عنوان يك صحابه بزرگ نقش بسته سلمان فارسي است.

همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان رسول اكرم(ص) كافي بود كه بسياري از آنان با حقايق اسلامي آشنا شوند طبعاً اين خود وسيله‏ اي بود براي اينكه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با اسلام آشنا شوند. خصوصاً با توجه به اينكه وضع ديني و حكومتي آن روز ايران طوري بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند در حقيقت در انتظار فرج به سر مي‏بردند و هر گونه خبري از اين نوع به سرعت برق در ميان مردم مي‏پيچيد و مردم طبعاً مي‏پرسيدند اين دين جديد اصولش چيست؟ فروعش چيست؟

تا آنكه زمان خلافت خليفه اول و خليفه دوم فرارسيد در اواخر دوره خلافت ابوبكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگ‏هايي كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد تقريباً تمام ممالك ايران به دست مسلمانان افتاد و ميليون‏ها نفر ايراني كه در اين سرزمين به سر مي‏بردند از نزديك با مسلمانان تماس گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.{3}
جهت اطلاع از خدمات ایرانیان مسلمان به اسلام قبل از حکله مسلمانان به ایران،به کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام وایران شهید مطهری ص73به بعد مراجعه کنید،چرا که در اینجا بنابر اختصار می باشد آوردن تمام این مطالب ممکن نمی باشد.

پی نوشت:
[1].سوره صف، آيه 8

[2].طبقات الكبري، ابن سعد، ج 1، ص 260، چاپ بيروت

[3].خدمت متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهري، ص 71، چاپ 31 ايران انتشارات صدرا.


شما جماعت عمریه اینقدر در گمراهی و تعصبات خود غرق شده اید که روایات خودتان را هم قبول ندارید به سیاق خودتان می گوییم نمی فهمید به سیاق قرآن می گوییم نمی فهمید آخر یا نفهمید یا خود را به نفهمی زده اید وگرنه این همه دلیل و برهان که خلیفه دوم (از آوردن اسمش حالم به هم می خوره) یک منافق و گمراه و بدعت گذار در دین است.
خدمتتون بگم مردم ایران از آغاز دعوت فراگیر پیامبر در دل ها ایمان آورده بودند وگرنه اعراب پا برهنه هرگز توان تسلط بر ایران را نداشتند یادتان باشد خراج گذار ما بودید
هر چند که بعد از اسلام تمامی منصب ها در اختیار ایرانیان بوده و فقط اسم حکومت عربی بوده است

چه بهتره بروید در تاریخ پاسخ یزدگرد رو به دومی بخونید جای بسی تامل دارد . یزدگرد آدم نسبتا خوبی بود ولی پاسخی که به دومی داد بسیار قابل تامل است
امیدوارم دومی در آن تابوت نازنینش در جهنم به همراه یازده تای دیگر که اولی هم آنجاست تا ابدالدهر عذاب بکشید

علی مع الحق;321300 نوشت:
1- گوینده حسبنا کتاب الله عمر بوده
2-طبق کتاب الله گوینده این جمله کافر است

لطفا بگویید در مطلب که طبق قرآن گوینده حسبنا کتاب الله کافر است از کدام آیه است؟
بنده چیزی پیدا نکردم.
بلکه بلعکس

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿آل عمران: ١٧٣﴾

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَ‌ضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ وَرَ‌سُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ سَيُؤْتِينَا اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَرَ‌سُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّـهِ رَ‌اغِبُونَ ﴿التوبة: ٥٩﴾

رضا;321469 نوشت:
بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را نقل كرده‌اند : رأيت ليلة أسرى بي على باب الجنة مكتوبا : الصدقة بعشر أمثالها . والقرض بثمانية عشر .

برادر من اولا این حدیث ضعیف است.
دوما اگر ادامه را می گذاشتی می دیدی که پیامبر دارد با جبرئیل صحبت می کند!!!

رقم الحديث: 2484
(حديث مرفوع) ثنا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْبَاغَنْدِيُّ ، ثنا هِشَامُ بْنُ خَالِدٍ ، ثنا خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ بْنِ أَبِي مَالِكٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَنَسٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : " رَأَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي مَكْتُوبًا عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ الصَّدَقَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا ، وَالْقَرْضُ بِثَمَانِيَةِ عَشَرَ " . قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : " قُلْتُ لِجِبْرِيلَ : مَا بَالُ الْقَرْضِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ ؟ قَالَ : إِنَّ السَّائِلَ يَسْأَلُ وَالْمُسْتَقْرِضَ لا يَسْتَقْرِضُ إِلا مِنْ حَاجَةٍ " . قال الشيخ : وهذا الحديث وأحرف من حديث المعراج ، وقد روى شيئا من حديث المعراج أطول من هذا عن يزيد بن أبي مالك عن أنس سعيد بن عبد العزيز التنوخي .

اما خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ بْنِ أَبِي مَالِكٍ که می توانید روی اسمش کلیک کنید متروک الحدیث است!!!
دیدگاه اکثر علما نسبت به ایشان:
[=Traditional Arabic]1 [=Traditional Arabic]أبو أحمد بن عدي الجرجاني [=Traditional Arabic]لم أر من أحاديثه إلا كل ما يحتمل في الرواية أو يرويه ضعيف عنه، فيكون البلاء من الضعيف لا منه [=Traditional Arabic]2 [=Traditional Arabic]أبو حاتم الرازي [=Traditional Arabic]يروي أحاديث مناكير [=Traditional Arabic]3 [=Traditional Arabic]أبو حاتم بن حبان البستي [=Traditional Arabic]صدوق في الرواية لكنه يخطئ كثير وفي حديثه مناكير لا يعجنبي الاحتجاج به إذا انفرد عن أبيه [=Traditional Arabic]4 [=Traditional Arabic]أبو دواد السجستاني [=Traditional Arabic]ضعيف، ومرة: متروك الحديث [=Traditional Arabic]5 [=Traditional Arabic]أبو زرعة الدمشقي [=Traditional Arabic]ثقة [=Traditional Arabic]6 [=Traditional Arabic]أبو زرعة الرازي [=Traditional Arabic]لا بأس به [=Traditional Arabic]7 [=Traditional Arabic]أحمد بن حنبل [=Traditional Arabic]ليس بشيء، لم يرض أن يكذب على أبيه حتى كذب على أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم [=Traditional Arabic]8 [=Traditional Arabic]أحمد بن شعيب النسائي [=Traditional Arabic]ليس بثقة [=Traditional Arabic]9 [=Traditional Arabic]أحمد بن صالح الجيلي [=Traditional Arabic]وثقه [=Traditional Arabic]10 [=Traditional Arabic]أحمد بن صالح المصري [=Traditional Arabic]ثقة [=Traditional Arabic]11 [=Traditional Arabic]ابن حجر العسقلاني [=Traditional Arabic]ضعيف مع كونه كان فقيها [=Traditional Arabic]12 [=Traditional Arabic]الدارقطني [=Traditional Arabic]ضعيف [=Traditional Arabic]13 [=Traditional Arabic]الذهبي [=Traditional Arabic]ضعفوه [=Traditional Arabic]14 [=Traditional Arabic]علي بن المديني [=Traditional Arabic]كان ضعيفا [=Traditional Arabic]15 [=Traditional Arabic]يحيى بن معين [=Traditional Arabic]من رواية العباس قال: ليس بشيء، ومرة: ضعيف، لم يرض أن يكذب على أبيه، فكذب على الصحابة، وكتابه الديات يجب أن يدفن [=Traditional Arabic]16 [=Traditional Arabic]يعقوب بن سفيان الفسوي [=Traditional Arabic]ضعيف

در ضمن چرا در صلح حدیبیه وقتی بحث شد بر سر پاک کردن جمله "محمد رسول الله" ص و حضرت علی رض قبول نکردند که "رسول الله" را پاک کننذ، پیامبر فرمودند: نشانم بنده تا خودم آن را پاک کنم؟؟؟

جناب فریدم ،

[="blue"]1[/]-حسبنا کتاب الله مخالف آیه زیر میباشد:

انَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً

یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم.

[="blue"]2[/]-و اما قسمت دوم گفته عمر (نسبت هذیان به پیامبر) که مخالف قرآن میباشد :

ما ينطق عن الهوى إن هو إلّا وحي يوحى

[="blue"]3[/]-همچنین عمر با دستور پیامبر (ص) مخالفت کرد که این عمل نیز مخالف کتاب الله میباشد:

ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا

[="blue"]4[/]- عمر در نزد نبی اکرم (ص) صدایش را بلند کرد که این نیز مخالف قرآن است:

يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون

علی مع الحق;321300 نوشت:
1- گوینده حسبنا کتاب الله عمر بوده
2-طبق کتاب الله گوینده این جمله کافر است

لطفا بگویید در مطلب که طبق قرآن گوینده حسبنا کتاب الله کافر است از کدام آیه است؟
بنده چیزی پیدا نکردم.
بلکه بلعکس

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿آل عمران: ١٧٣﴾

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَ‌ضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ وَرَ‌سُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ سَيُؤْتِينَا اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَرَ‌سُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّـهِ رَ‌اغِبُونَ ﴿التوبة: ٥٩﴾

رضا;321469 نوشت:
بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را نقل كرده‌اند : رأيت ليلة أسرى بي على باب الجنة مكتوبا : الصدقة بعشر أمثالها . والقرض بثمانية عشر .

برادر من اولا این حدیث ضعیف است.
دوما اگر ادامه را می گذاشتی می دیدی که پیامبر دارد با جبرئیل صحبت می کند!!!

رقم الحديث: 2484
(حديث مرفوع) ثنا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْبَاغَنْدِيُّ ، ثنا هِشَامُ بْنُ خَالِدٍ ، ثنا خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ بْنِ أَبِي مَالِكٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَنَسٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : " رَأَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي مَكْتُوبًا عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ الصَّدَقَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا ، وَالْقَرْضُ بِثَمَانِيَةِ عَشَرَ " . قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : " قُلْتُ لِجِبْرِيلَ : مَا بَالُ الْقَرْضِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ ؟ قَالَ : إِنَّ السَّائِلَ يَسْأَلُ وَالْمُسْتَقْرِضَ لا يَسْتَقْرِضُ إِلا مِنْ حَاجَةٍ " . قال الشيخ : وهذا الحديث وأحرف من حديث المعراج ، وقد روى شيئا من حديث المعراج أطول من هذا عن يزيد بن أبي مالك عن أنس سعيد بن عبد العزيز التنوخي .

اما خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ بْنِ أَبِي مَالِكٍ که می توانید روی اسمش کلیک کنید متروک الحدیث است!!!
دیدگاه اکثر علما نسبت به ایشان:
[=Traditional Arabic]1 [=Traditional Arabic]أبو أحمد بن عدي الجرجاني [=Traditional Arabic]لم أر من أحاديثه إلا كل ما يحتمل في الرواية أو يرويه ضعيف عنه، فيكون البلاء من الضعيف لا منه [=Traditional Arabic]2 [=Traditional Arabic]أبو حاتم الرازي [=Traditional Arabic]يروي أحاديث مناكير [=Traditional Arabic]3 [=Traditional Arabic]أبو حاتم بن حبان البستي [=Traditional Arabic]صدوق في الرواية لكنه يخطئ كثير وفي حديثه مناكير لا يعجنبي الاحتجاج به إذا انفرد عن أبيه [=Traditional Arabic]4 [=Traditional Arabic]أبو دواد السجستاني [=Traditional Arabic]ضعيف، ومرة: متروك الحديث [=Traditional Arabic]5 [=Traditional Arabic]أبو زرعة الدمشقي [=Traditional Arabic]ثقة [=Traditional Arabic]6 [=Traditional Arabic]أبو زرعة الرازي [=Traditional Arabic]لا بأس به [=Traditional Arabic]7 [=Traditional Arabic]أحمد بن حنبل [=Traditional Arabic]ليس بشيء، لم يرض أن يكذب على أبيه حتى كذب على أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم [=Traditional Arabic]8 [=Traditional Arabic]أحمد بن شعيب النسائي [=Traditional Arabic]ليس بثقة [=Traditional Arabic]9 [=Traditional Arabic]أحمد بن صالح الجيلي [=Traditional Arabic]وثقه [=Traditional Arabic]10 [=Traditional Arabic]أحمد بن صالح المصري [=Traditional Arabic]ثقة [=Traditional Arabic]11 [=Traditional Arabic]ابن حجر العسقلاني [=Traditional Arabic]ضعيف مع كونه كان فقيها [=Traditional Arabic]12 [=Traditional Arabic]الدارقطني [=Traditional Arabic]ضعيف [=Traditional Arabic]13 [=Traditional Arabic]الذهبي [=Traditional Arabic]ضعفوه [=Traditional Arabic]14 [=Traditional Arabic]علي بن المديني [=Traditional Arabic]كان ضعيفا [=Traditional Arabic]15 [=Traditional Arabic]يحيى بن معين [=Traditional Arabic]من رواية العباس قال: ليس بشيء، ومرة: ضعيف، لم يرض أن يكذب على أبيه، فكذب على الصحابة، وكتابه الديات يجب أن يدفن [=Traditional Arabic]16 [=Traditional Arabic]يعقوب بن سفيان الفسوي [=Traditional Arabic]ضعيف

در ضمن چرا در صلح حدیبیه وقتی بحث شد بر سر پاک کردن جمله "محمد رسول الله" ص و حضرت علی رض قبول نکردند که "رسول الله" را پاک کننذ، پیامبر فرمودند: نشانم بنده تا خودم آن را پاک کنم؟؟؟

رضا;321470 نوشت:
آلوسي از علماي بزرگ اهل سنت در تفسيرش : ج 21 - ص 5 بعد از نقل اين حديث مي‌ نويسد : والقدرة على القراءة فرع الكتابة... ويشهد للكتابة أحاديث في " صحيح البخاري " . وغيره كما ورد في صلح الحديبية فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم الكتاب وليس يحسن يكتب فكتب هذا ما قاضى عليه محمد بن عبد الله الحديث ، قدرت بر خواندن ، فرع بر كتاب است ...

معذرت می خواهم اما فکر کنم وليس يحسن يكتب یعنی به خوبی نمی توانست بنویسد که همان سواد نداشتن می شود!!!

رضا;321470 نوشت:
روايات ديگري نيز اين مطلب را تأييد مي‌كند ؛ از جمله : الف : عن أبي هريرة قال : قال رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) : رأيت ليلة أسري بي إلى السماء على العرش مكتوبا : لا إله إلا أنا وحدي لا شريك لي ، ومحمد عبدي ورسولي أيدته بعلي . فذلك قوله : ( هو الذي أيدك بنصره وبالمؤمنين ) .

نظیر این روایات زیاد است و با سند های گوناگون آمده است
حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَفَّانَ الصُّوفِيُّ ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُجِيبٍ الصَّائِغُ ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : " لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي رَأَيْتُ عَلَى الْعَرْشِ مَكْتُوبًا : لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ............

أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَفَّانَ الصُّوفِيُّ متهم به کذب است

[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]ابن حجر العسقلاني [=Traditional Arabic]متهم [=Traditional Arabic]2 [=Traditional Arabic]يحيى بن معين [=Traditional Arabic]كذبه، ومرة: كذاب مكذب رأيت له حديثا حدث به عن أبي إسحاق الفزاري كذبا
محمد بن مجيب الثقفي متروک الحدیث است
[=Traditional Arabic]1 [=Traditional Arabic]أبو أحمد بن عدي الجرجاني [=Traditional Arabic]ليس له كثير حديث ويحدث عن جعفر بن محمد بأشياء غير محفوظة [=Traditional Arabic]2 [=Traditional Arabic]أبو العباس بن عقدة الكوفي [=Traditional Arabic]منكر الحديث [=Traditional Arabic]3 [=Traditional Arabic]أبو الفتح الأزدي [=Traditional Arabic]مجهول [=Traditional Arabic]4 [=Traditional Arabic]أبو جعفر العقيلي [=Traditional Arabic]لا يتابع على حديثه [=Traditional Arabic]5 [=Traditional Arabic]أبو حاتم الرازي [=Traditional Arabic]شيخ بغدادي ذاهب الحديث [=Traditional Arabic]6 [=Traditional Arabic]ابن حجر العسقلاني [=Traditional Arabic]متروك [=Traditional Arabic]7 [=Traditional Arabic]المزي [=Traditional Arabic]من الضعفاء المتروكين [=Traditional Arabic]8 [=Traditional Arabic]يحيى بن معين [=Traditional Arabic]كذاب عدو لله

محمد بن مجيب الثقفي نیز متروک الحدیث است
[=Traditional Arabic]1 [=Traditional Arabic]أبو أحمد بن عدي الجرجاني [=Traditional Arabic]ليس له كثير حديث ويحدث عن جعفر بن محمد بأشياء غير محفوظة [=Traditional Arabic]2 [=Traditional Arabic]أبو العباس بن عقدة الكوفي [=Traditional Arabic]منكر الحديث [=Traditional Arabic]3 [=Traditional Arabic]أبو الفتح الأزدي [=Traditional Arabic]مجهول [=Traditional Arabic]4 [=Traditional Arabic]أبو جعفر العقيلي [=Traditional Arabic]لا يتابع على حديثه [=Traditional Arabic]5 [=Traditional Arabic]أبو حاتم الرازي [=Traditional Arabic]شيخ بغدادي ذاهب الحديث [=Traditional Arabic]6 [=Traditional Arabic]ابن حجر العسقلاني [=Traditional Arabic]متروك [=Traditional Arabic]7 [=Traditional Arabic]المزي [=Traditional Arabic]من الضعفاء المتروكين [=Traditional Arabic]8 [=Traditional Arabic]يحيى بن معين [=Traditional Arabic]كذاب عدو لله

رضا;321470 نوشت:
ما مات النبي صلى الله عليه وسلم حتى قرأ وكتب . الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 3 - ص 131 . پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا نرفت ؛ مگر اين كه مي‌نوشت و مي‌خواند .

رقم الحديث: 1049
(حديث مرفوع) أَخْبَرَنَا إِسْحَاقُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ ، أَخْبَرَنَا ابْنُ خَلِيلٍ ، أَخْبَرَنَا أَبُو الْمَكَارِمِ التَّيْمِيُّ ، أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْحَدَّادُ ، أَخْبَرَنَا أَبُو نُعَيْمٍ الْحَافِظُ ، حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ مَنْدَهْ ، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي النَّضْرِ ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ ، حَدَّثَنَا أَبُو عَقِيلٍ الثَّقَفِيُّ ، حَدَّثَنَا مُجَالِدٌ ، حَدَّثَنَا عَوْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : " مَا مَاتَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى قَرَأَ وَكَتَبَ " .

وجود مُجَالِدٌ در این حدیث این حدیث را ضعیف کرده است.
[=Traditional Arabic]1 [=Traditional Arabic]أبو أحمد بن عدي الجرجاني [=Traditional Arabic]له عن الشعبي عن جابر أحاديث صالحة، وعن غير جابر من الصحابة أحاديث صالحة، وعامة ما يرويه غير محفوظ [=Traditional Arabic]2 [=Traditional Arabic]أبو بكر البزار [=Traditional Arabic]تكلم فيه بعض أهل العلم [=Traditional Arabic]3 [=Traditional Arabic]أبو بكر البيهقي [=Traditional Arabic]غيره أثبت منه [=Traditional Arabic]4 [=Traditional Arabic]أبو حاتم الرازي [=Traditional Arabic]لا يحتج بحديثه، وليس بقوى الحديث [=Traditional Arabic]5 [=Traditional Arabic]أبو حاتم بن حبان البستي [=Traditional Arabic]كان رديء الحفظ يقلب الأسانيد ويرفع المراسيل لا يجوز الاحتجاج به [=Traditional Arabic]6 [=Traditional Arabic]أبو حفص عمر بن شاهين [=Traditional Arabic]يجب التوقف فيه [=Traditional Arabic]7 [=Traditional Arabic]أحمد بن حنبل [=Traditional Arabic]ليس بشيء يرفع حديثا كثيرا لا يرفعه الناس، وقد احتمله الناس، ومرة: حديثه عن أصحابه كأنه حلم، ومرة: ضعفه [=Traditional Arabic]8 [=Traditional Arabic]أحمد بن شعيب النسائي [=Traditional Arabic]ثقة، ومرة: ليس بالقوي، ومرة: كوفي ضعيف [=Traditional Arabic]9 [=Traditional Arabic]أحمد بن صالح الجيلي [=Traditional Arabic]جائز الحديث، حسن الحديث [=Traditional Arabic]10 [=Traditional Arabic]إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني [=Traditional Arabic]يضعف حديثه [=Traditional Arabic]11 [=Traditional Arabic]ابن حجر العسقلاني [=Traditional Arabic]ليس بالقوي، وقد تغير في آخر عمره، ضعيف [=Traditional Arabic]12 [=Traditional Arabic]الدارقطني [=Traditional Arabic]كوفي ليس بقوي، ومرة: ليس بثقة، ومرة: لا يعتبر به، ومرة: غيره أثبت منه [=Traditional Arabic]13 [=Traditional Arabic]جرير بن حازم الجهضمي [=Traditional Arabic]كاذب [=Traditional Arabic]14 [=Traditional Arabic]سفيان الثوري [=Traditional Arabic]أشعث بن سوار أثبت من مجالد [=Traditional Arabic]15 [=Traditional Arabic]عبد الرحمن بن مهدي [=Traditional Arabic]كان لا يروي عنه شيئا، ومرة: تغير حفظه في آخر عمره، ضعفه [=Traditional Arabic]16 [=Traditional Arabic]علي بن المديني [=Traditional Arabic]تكلم الناس فيه، وهو ثقة، ومرة: في نفسي فيه شيء [=Traditional Arabic]17 [=Traditional Arabic]محمد بن إدريس الشافعي [=Traditional Arabic]الحديث عن مجالد يجالد الحديث [=Traditional Arabic]18 [=Traditional Arabic]محمد بن إسماعيل البخاري [=Traditional Arabic]لا أكتب حديثه، ومرة: لا أشتغل بحديثه، ومرة: صدوق [=Traditional Arabic]19 [=Traditional Arabic]محمد بن المثني [=Traditional Arabic]يحتمل حديثه لصدقه [=Traditional Arabic]20 [=Traditional Arabic]محمد بن سعد كاتب الواقدي [=Traditional Arabic]ضعيف في الحديث [=Traditional Arabic]21 [=Traditional Arabic]نور الدين الهيثمي [=Traditional Arabic]فيه خلاف [=Traditional Arabic]22 [=Traditional Arabic]يحيى بن سعيد القطان [=Traditional Arabic]ضعفه، وقال: يلقن الحديث صالح الكتاب، ومرة: في نفسي منه شيء، لو أردت أن يرفع لي مجالد حديثه كله رفعه، ومرة قال: مجالد أحب إلي من ليث، وحجاج [=Traditional Arabic]23 [=Traditional Arabic]يحيى بن معين [=Traditional Arabic]لا يحتج بحديثه، ومرة: ضعيف واهي الحديث، ومرة: صالح، ومرة: ثقة [=Traditional Arabic]24 [=Traditional Arabic]يعقوب بن سفيان الفسوي [=Traditional Arabic]صدوق، ومرة: يكثر ويضطرب

در کتاب العلم ج 1 آمده است
رقم الحديث: 571
(حديث مرفوع) " مَا مَاتَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى قَرَأَ وَكَتَبَ " . مُنْكَرٌ .

در تنزيه الشريعة المرفوعة [=Geneva, Arial, Helvetica] » كتاب المناقب والمثالب [=Geneva, Arial, Helvetica] » باب فيما يتعلق بالنبي صلى الله عليه وسلم [=Geneva, Arial, Helvetica] » الفصل الثالث آمده است:


رقم الحديث: 543
(حديث مرفوع) حَدِيثُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ : مَا مَاتَ النَّبِيُّ , صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ , حَتَّى قَرَأَ وَكَتَبَ " ( طب ) من طريق مجالد ، وقال : هذا حديث منكر ومعارض لكتاب الله عز وجل ( قلت : ) قال الحافظ الذهبي في طبقات الحفاظ : ما المانع من جواز تعلم النبي صلى الله عليه وسلم الكتابة بعد أن كان أميا لا يدري ما الكتابة وأما قوله تعالى : وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ سورة العنكبوت آية 48 ......

رضا;321471 نوشت:
با اینکه آن را بخاری و مسلم نقل کرده اند !!!

مگر بخاری و مسلم وحی منزل است؟؟؟

فکر کنم پرونده سواد با این حساب کلا بسته شده چون هرچی زدید به سنگ خورده

rassol;321768 نوشت:
وگرنه اعراب پا برهنه هرگز توان تسلط بر ایران را نداشتند

برادر جان حالا نسبت به ما اهل سنت ادب نداری اشکال نداره
نسبت به اعراب حداقل حرف دهنت رو بفهم و دهنت رو آب بکش و بعد قد قد کن!!!
اعرب پا برهنه یعنی چی؟؟؟
حالا ما اهل سنت به کنار
پیامبر ص، حضرت علی رض، سیدنا حسن، سیدنا حسین و.... تا امام بازدهم شما که الله انشالله از همه ی آنان راضی باشد همگی عرب بودند...

شرم نمی کنید؟
دارید به همگی این بزرگواران توهین می کنید...

rassol;321779 نوشت:
امیدوارم دومی در آن تابوت نازنینش در جهنم به همراه یازده تای دیگر که اولی هم آنجاست تا ابدالدهر عذاب بکشید

شما این را بگو...
الله هم گفته:
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِ‌ينَ وَالْأَنصَارِ‌ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّ‌ضِيَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَرَ‌ضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِ‌ي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ‌ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿التوبة: ١٠٠﴾

خوب شاید الله از دید شما اشتباه کرده!!!

علی مع الحق;321943 نوشت:
انَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم.

حضرت عمر رض فرمودند حسبنا کتاب الله، و معیار را الله قرار دادند. الله در این باره می گوید:

۱. الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿آل عمران: ١٧٣﴾

۲. وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنزَلَ اللَّـهُ وَإِلَى الرَّ‌سُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ﴿المائدة: ١٠٤﴾

۳. وَلَوْ أَنَّهُمْ رَ‌ضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ وَرَ‌سُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ سَيُؤْتِينَا اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَرَ‌سُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّـهِ رَ‌اغِبُونَ ﴿التوبة: ٥٩﴾

ohfreedom;321953 نوشت:
۱. الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿آل عمران: ١٧٣﴾

معنی آیه: همانان که آن مردم ( مزدوران دشمن ) به ایشان گفتند: مشرکان براى پیکار با شما گرد آمده اند، از آنان بترسید. ولى این خبر آنان را ایمان بیفزود و گفتند: خدا ما را بس است و او نیکو کارگزارى است.

اولا:در اینجا آمده حسبنا الله نه حسبنا کتاب الله
بله خدا برای ما بس است اما این ارتباطی با سخن عمر که گفت کتاب خدا برای ما بس است ندارد

ثانیا:در اینجا مسلمانان در برابر مشرکان گفته اند الله برای ما کافیست
آیا عمر هم نعوذ به الله در برابر کافری بوده که گفت این شخص هذیان میگوید و کتاب الله کافیست؟؟

ohfreedom;321953 نوشت:
. وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنزَلَ اللَّـهُ وَإِلَى الرَّ‌سُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ﴿المائدة: ١٠٤﴾

معنی:و چون به آنان گفته شود: به سوى آنچه خدا فرو فرستاده و به سوى پیامبر بیایید، مى گویند: آنچه پدرانمان را بر آن یافته ایم ما را بس است. آیا در هر حال از راه و رسم پدرانشان پیروى مى کنند، هرچند پدرانشان خود چیزى نمى دانستند و از سوى کسى نیز هدایت نشده بودند ؟

این آیه شریفه چه ارتباطی با سخن عمر دارد؟؟؟

ohfreedom;321953 نوشت:
۳. وَلَوْ أَنَّهُمْ رَ‌ضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ وَرَ‌سُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّـهُ سَيُؤْتِينَا اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَرَ‌سُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّـهِ رَ‌اغِبُونَ ﴿التوبة: ٥٩﴾

اولا:با تشکر از شما این آیه نیز دلیل دیگری بر کفر عمر میباشد:

معنی آیه: اى کاش آنچه را خدا به آنان داد و پیامبرش به آنان پرداخت [="blue"]با رضایت مى گرفتند[/] و مى گفتند: خدا ما را بس است، ما امید آن داریم که خدا از فضل خود به ما دهد و پیامبرش نیز به فرمان او به ما عطا کند، چرا که ما به فضل خدا دل بسته ایم.

ثانیا:باز هم در این آیه آمده حسبنا الله که ارتباطی به گفته عمر ندارد.

ثالثا:در این آیه الله و رسول(ص) در کنار هم هستند مسئله اینجاست که عمر بین الله و رسول (ص) فاصله انداخته و این آیه خود دلیلی بر کفر آمیز بودن سخن عمر میباشد

در ضمن حالا که برای پاسخ دادن آمده اید همه موارد را پاسخ دهید:

علی مع الحق;321943 نوشت:
جناب فریدم ،

[="blue"]1[/]-حسبنا کتاب الله مخالف آیه زیر میباشد:

انَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً

یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم.

[="blue"]2[/]-و اما قسمت دوم گفته عمر (نسبت هذیان به پیامبر) که مخالف قرآن میباشد :

ما ينطق عن الهوى إن هو إلّا وحي يوحى

[="blue"]3[/]-همچنین عمر با دستور پیامبر (ص) مخالفت کرد که این عمل نیز مخالف کتاب الله میباشد:

ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا

[="blue"]4[/]- عمر در نزد نبی اکرم (ص) صدایش را بلند کرد که این نیز مخالف قرآن است:

يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون

علی مع الحق;321958 نوشت:
اولا:در اینجا آمده حسبنا الله نه حسبنا کتاب الله بله خدا برای ما بس است اما این ارتباطی با سخن عمر که گفت کتاب خدا برای ما بس است ندارد

آهان...
یعنی کتاب الله از غیر الله است؟؟؟
قوانین و باید و نباید های زندگی ما همگی یا عیتا یا سرچشمه گرفته شده از کتاب الله است.

علی مع الحق;321958 نوشت:
اولا:با تشکر از شما این آیه نیز دلیل دیگری بر کفر عمر میباشد: معنی آیه: اى کاش آنچه را خدا به آنان داد و پیامبرش به آنان پرداخت با رضایت مى گرفتند و مى گفتند: خدا ما را بس است، ما امید آن داریم که خدا از فضل خود به ما دهد و پیامبرش نیز به فرمان او به ما عطا کند، چرا که ما به فضل خدا دل بسته ایم.

اتفاقا این عین فرمایش امیرالمومنین عمر رض است!!!
علی مع الحق;321958 نوشت:
1-حسبنا کتاب الله مخالف آیه زیر میباشد: انَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم.

به روشنی پیداست که مخاطب کافرین هستند و نه پیشتازان انصار و مهاجر که بارها الله آنان را مورد رحمت و لطف و تمجید قرار داده است.
اما مگر حضرت عمر رض بین کتاب الله و سنت رسول ص جدایی انداخت؟؟؟
اگر انداخت پس چرا 2 روز بعد از این که پیامبر در مسجد حضور داشتند و آخرین حضور ایشان در مسجد بوده کلامی حرف نزدند؟؟؟
ترسی داشتند؟؟؟
یا اینکه برداشت شما اشتباه است؟؟؟

علی مع الحق;321958 نوشت:
2-و اما قسمت دوم گفته عمر (نسبت هذیان به پیامبر) که مخالف قرآن میباشد : ما ينطق عن الهوى إن هو إلّا وحي يوحى

ما که این حدیث را به دلایلی که گفتیم رد می کنیم، پس چرا باید جواب گوی آن باشیم؟ حتی کارشناسان سایت هم نتوانستند سواد نوشتاری پیامبر "نه سواد خواندنی" را ثابت کنند و دیدید که چه بر سر روایاتشان آوردیم؟؟؟

علی مع الحق;321958 نوشت:
3-همچنین عمر با دستور پیامبر (ص) مخالفت کرد که این عمل نیز مخالف کتاب الله میباشد: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا

فرض بگیریم حرف شما صحیح...
چرا حضرت علی رض دستور ایشان را اجابت نکردند و قلم و دوات نیاوردند؟؟؟

علی مع الحق;321958 نوشت:
عمر در نزد نبی اکرم (ص) صدایش را بلند کرد که این نیز مخالف قرآن است: يا أيّها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون

اولا که حدیث را رد کردیم.
دوما که در هیچ جای حدیث نگفته است حضرت عمر رض صدایشان را بلند کرده اند!!!
دومی را هم ثابت کنید باز هم با اصل حدیث مشکل دارید.

مقداد;321724 نوشت:
جناب استدلال! هر چند فتح ایران در زمان خلیفه دوم صورت گرفته است،اما این بدان معنا نیست که اگر خلیفه دوم نبود ایرانیان مسلمان می شدند،چرا که ایرانیان سالها قبل از حمله به ایران با اسلام آشنا شده و حتی عده زیادی از ایرانی ها هم مسلمان شده بودند.

برادر من عده ای مسلمان شدند و آشنا به اسلام شدند با برچیدن بساط کفر بسیار فرق دارد.
یزدگرد سوم آتش پرست بود و در واقع فتح الفتوح حضرت عمر رض نه تنها سیل کثیری را به اسلام هدایت نمود بلکه بساط کفر را برچید.
مقداد;321724 نوشت:
بررسی منابع تاریخی این مطلب را ثابت می کند که ایرانیان قبل از حمله اعراب مسلمان به ایران با این دین آشنا شده بودند و تعداد زیادی از ایرانیان اسلام آورده بودند. طبق گواهي تاريخ پيامبر اكرم(ص) در زمان حيات خودشان پس از چند سالي كه از هجرت گذشت نامه ‏هايي به سران كشورهاي جهان نوشتند و پيامبري خود را اعلام و آنها را به دين اسلام دعوت كردند، يكي از آن نامه ‏ها نامه ‏اي بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند. خسرو پرويز تنها كسي بود كه نسبت به نامه آن حضرت اهانت كرد و آن را پاره كرد. اين خود نشانه فسادي بود كه در اخلاق دستگاه حكومتي ايران راه يافته بود، هيچ شخصيت ديگر از پادشاهان و حكام و امپراطوران چنين كاري نكرد، بعضي از آنها جواب نامه را با احترام و توأم با هدايايي فرستادند. خسرو به پادشاه يمن كه دست نشانده حكومت ايران بود دستور داد كه درباره اين مرد مدعي پيامبري كه به خود جرأت داده كه به او نامه بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنويسد تحقيق كند و فوراً او را نزد خسرو بفرستد.

در وبسایت اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی رهبری ایران در دانشگاه ها چنین آمده است.

داستان وعده پيامبر در جنگ خندق مبني بر فتح ايران و روم و يمن چيست؟
در اثناي حفر خندق كه مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشي از خندق بودند روزي به قطعه سنگ سخت و بزرگي برخورد كردند كه هيچ كلنگي در آن اثر نميþكرد، خبر به پيامبر(ص) دادند پيامبر(ص) شخصاً وارد خندق شد، و در كنار سنگ قرار گرفت و كلنگي را به دست گرفت و نخستين ضربه محكم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتي از آن متلاشي شد و برق از آن جستن كرد، پيامبر(ص) تكبير پيروزي گفت، مسلمانان نيز همگي تكبير گفتند. بار دوم ضربه شديد ديگري بر سنگ فرو كوفت قسمت ديگري در هم شكست و برقي از آن جستن نمود پيامبر تكبير گفت و مسلمانان نيز تكبير گفتند. سرانجام پيامبر سومين ضربه را بر سنگ فرود آورد و برق جستن كرد، و باقيمانده سنگ متلاشي شد، حضرت(ع) باز تكبير گفت و مسلمانان نيز صدا به تكبير بلند كردند، سلمان از اين ماجرا سؤال كرد، پيامبر(ص) فرمود: در ميان برق اول سرزمين «حيره» و قصرهاي پادشاهان ايران را ديدم، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز ميþشوند! و در برق دوم قصرهاي سرخ فام «شام و روم» نمايان گشت، و جبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاي «صنعا و يمن» را ديدم و جبرئيل باز به من خبر داد كه امتم باز بر آنها پيروز خواهند شد، بشارت باد بر شما اي مسلمانان!. قصه هاي قرآن،

حضرت آيت الله مكارم شيرازي به نقل از سايت تبيان

لینک http://porseman.org/q/show.aspx?id=26909

خوب این نشانی از عملکرد صحیح حضرت عمر نیست؟؟؟
ایشان کاری کردند که پیامبر خشنود شدند!!!

ohfreedom;321974 نوشت:
یعنی کتاب الله از غیر الله است؟؟؟

مسئله این نیست که کتاب الله از الله است یا خیر ، مسئله این است که آیا طبق گفته عمر کتاب الله برای ما کافی است یا نیاز به سنت پیامبر نیز داریم؟؟

ohfreedom;321974 نوشت:
اتفاقا این عین فرمایش امیرالمومنین عمر رض است!!!

معنی آیه: اى کاش آنچه را خدا به آنان داد و پیامبرش به آنان پرداخت با رضایت مى گرفتند و مى گفتند: خدا ما را بس است، ما امید آن داریم که خدا از فضل خود به ما دهد و پیامبرش نیز به فرمان او به ما عطا کند، چرا که ما به فضل خدا دل بسته ایم.

آیا انچه خداوند مقدر کرده بود و نبی ایشان دستورش را داده بود عمر با رضایت گرفت؟؟ یا اینکه دست رد بر دستور پیامبر زد و گفت قرآن برای ما کافی است. ماورای قرآن را قبول نداریم. خب پیامبر فرمایشی فرمودند و فرمایش ایشان غیر قرآن محسوب می شود پس آن را کنار گذاشتیم؟؟

ohfreedom;321974 نوشت:
اما مگر حضرت عمر رض بین کتاب الله و سنت رسول ص جدایی انداخت؟؟؟

شما بفرمائید چه کار کرد؟!!!

ohfreedom;321974 نوشت:
چرا 2 روز بعد از این که پیامبر در مسجد حضور داشتند و آخرین حضور ایشان در مسجد بوده کلامی حرف نزدند؟؟؟
ترسی داشتند؟؟؟

برای اینکه در جریان باشید عرض میکنم که فتنه های اهل سقیفه یکی دو تا نبود
آخرین حضور پیامبر (ص) بر میگردد به زمانی که ابوبکر قصد داشت پیش نمازی مسلمین را بر عهده بگیرد و با این ترفند خودش را مورد اطمینان پیامبر نشان دهد ؛ زمانی که پیامبر در جریان قرار گرفت ناراحت شده و با اینکه دیگر رمقی در بدن نداشت برخواست ، و در حالى كه به على (عليه السلام ) و فضل بن عباس تيكه داده بود وارد مسجد شده ، ابابكر را كنار زد، و با همه درد و بيمارى كه داشت ، خود نماز جماعت را پايان برد تا تشنگان قدرت بهانه ای برای غصب خلافت نتراشند

ohfreedom;321974 نوشت:
چرا حضرت علی رض دستور ایشان را اجابت نکردند و قلم و دوات نیاوردند؟؟؟

اتفاقا در صحیح شما نوشته است که عده ای در مقابل عمر اعتراض کردند و باعث دودستگی در فتنه گران شدند

ohfreedom;321974 نوشت:
ما که این حدیث را به دلایلی که گفتیم رد می کنیم، پس چرا باید جواب گوی آن باشیم؟

با این حساب شما از جماعت خارج شدید! چون امامتان ابن تیمیه گفته است اجماع ما این است که هرچه در بخاری است صحیح و مورد اعتماد است
دوستان برای حفظ آبروی عمر از دین خود نیز میگذرند!

علی مع الحق;322053 نوشت:
مسئله این نیست که کتاب الله از الله است یا خیر ، مسئله این است که آیا طبق گفته عمر کتاب الله برای ما کافی است یا نیاز به سنت پیامبر نیز داریم؟؟

امیرالمومنین عمر رض خود پیرو سنت پیامبر بود و این حرف شما کاملا بی معنی است.
کتاب الله همان دستور الله است و سنت رسول مکرم اسلام ص نیز جز رضایت الله نیست.
پس در وافع حضرت عمر رض حرفشان کاملا صحیح است.

علی مع الحق;322053 نوشت:
یا اینکه دست رد بر دستور پیامبر زد و گفت قرآن برای ما کافی است.

اگر ادعای شما صحیح است، پس چرا امیرالمومنین علی رض بلند نشد و دستور پیامبر را اجرا نکرد و قلم و دوات نیاورد؟؟؟
آیا جز این است که ادعای شما باطل است؟؟؟

علی مع الحق;322053 نوشت:
برای اینکه در جریان باشید عرض میکنم که فتنه های اهل سقیفه یکی دو تا نبود آخرین حضور پیامبر (ص) بر میگردد به زمانی که ابوبکر قصد داشت پیش نمازی مسلمین را بر عهده بگیرد و با این ترفند خودش را مورد اطمینان پیامبر نشان دهد ؛ زمانی که پیامبر در جریان قرار گرفت ناراحت شده و با اینکه دیگر رمقی در بدن نداشت برخواست ، و در حالى كه به على (عليه السلام ) و فضل بن عباس تيكه داده بود وارد مسجد شده ، ابابكر را كنار زد، و با همه درد و بيمارى كه داشت ، خود نماز جماعت را پايان برد تا تشنگان قدرت بهانه ای برای غصب خلافت نتراشند

واقعا؟؟؟
پس چرا همانجا پیامبر ص خطبه ای ایراد نکردند و به قول شما اهل سقیفه را رسوا نساختند؟؟؟

شرم کنید به والله

علی مع الحق;322053 نوشت:
اتفاقا در صحیح شما نوشته است که عده ای در مقابل عمر اعتراض کردند و باعث دودستگی در فتنه گران شدند

اولا

نوشته شده:
پیامبر فرمودند: مرا به حال خود واگذارید که این برایم بهتر از بحث کردن شماست!!!

دوما:
ما که ثابت کردیم حدیث جعلی است.

علی مع الحق;322053 نوشت:
با این حساب شما از جماعت خارج شدید! چون امامتان ابن تیمیه گفته است اجماع ما این است که هرچه در بخاری است صحیح و مورد اعتماد است دوستان برای حفظ آبروی عمر از دین خود نیز میگذرند!

متاسفانه چون هیچ گونه اطلاعی از مسائل اهل سنت ندارید برای خودتان می برید و می دوزید.

شیخ الاسلام ابن تیمیه اگر فتوایی داده برای زمان خود داده و نه برای کل زمان و مکان و امور.

ما چون شما نیستیم که مجبور باشیم حرف مرجع تقلید رو بپذیریم و او هم به ما بگوید "به تو چه!!! مرجع تقلید میگه حرامه بگو چشم!!!!"
کلیپش رو که دیدی؟؟؟

در ضمن هیچ اهل سنتی محوریتش بر کتب نیست و تمام اهل سنت محوریتشان بر احادیث است.

پس بهتره اول کمی در مورد اهل سنت مطالعه کنید و بعد بیائید و حرف بزنید.

ohfreedom;322304 نوشت:
امیرالمومنین عمر رض خود پیرو سنت پیامبر بود و این حرف شما کاملا بی معنی است.
کتاب الله همان دستور الله است و سنت رسول مکرم اسلام ص نیز جز رضایت الله نیست.
پس در وافع حضرت عمر رض حرفشان کاملا صحیح است.

اگر ادعای شما صحیح است، پس چرا امیرالمومنین علی رض بلند نشد و دستور پیامبر را اجرا نکرد و قلم و دوات نیاورد؟؟؟
آیا جز این است که ادعای شما باطل است؟؟؟

واقعا؟؟؟
پس چرا همانجا پیامبر ص خطبه ای ایراد نکردند و به قول شما اهل سقیفه را رسوا نساختند؟؟؟

شرم کنید به والله

اولا

نوشته شده:
پیامبر فرمودند: مرا به حال خود واگذارید که این برایم بهتر از بحث کردن شماست!!!

دوما:
ما که ثابت کردیم حدیث جعلی است.

متاسفانه چون هیچ گونه اطلاعی از مسائل اهل سنت ندارید برای خودتان می برید و می دوزید.

شیخ الاسلام ابن تیمیه اگر فتوایی داده برای زمان خود داده و نه برای کل زمان و مکان و امور.

ما چون شما نیستیم که مجبور باشیم حرف مرجع تقلید رو بپذیریم و او هم به ما بگوید "به تو چه!!! مرجع تقلید میگه حرامه بگو چشم!!!!"
کلیپش رو که دیدی؟؟؟

در ضمن هیچ اهل سنتی محوریتش بر کتب نیست و تمام اهل سنت محوریتشان بر احادیث است.

پس بهتره اول کمی در مورد اهل سنت مطالعه کنید و بعد بیائید و حرف بزنید.

پرسیدید چرا زمانیکه پیامبر دوات خواستند تا جیزی بنویسند حضرت علی علیه السلام نرفتند و دوات نیاوردند؟!
پاسخ:
اینکه امیرالمومنین در این قضیه حضور داشتند قطعی است.شیخ مفید داستان این حدیث را اینگونه نقل میکند:هنگامی که حال رسول خدا کمی بهبود یافت نگاهی به مردم کرد و فرمودند:دوات و شانه گوسفندی حاضر کنید تا مطلبی را بنویسم که پس از آن برای همیشه گمراه نشوید.در همان حال رسول خدا از حال رفت.یکی از حاضران برخاست تا دستور حضرت را انجام دهد،عمر گفت:برگرد،زیرا او هذیان میگوید!
ان مرد منصرف شد.کسانیکه انجا حضور داشتند از اینکه در اجرای دستور رسول خدا کوتاهی شده بود ناراحت شدند و کلمه استرجاع رابر زبان جاری میساختند و از مخالفت با فرمان رسول خدا بیمناک بودند.هنگامیکه دوباره حال رسول خدا بهترشد برخی گفتند ایا اجازه میدهید دوات و شانه حاضرکنیم؟حضرت فرمودند:ایا بعد از این سخنی که گفتید!(منظور حضرت سخن جسارت امیزی بود که آن مرد بیان کرده بود.دوات وشانه نیاورید ولی شما را سفارش میکنم که با اهل بیتم به نیکی رفتار کنید.
پس روی خود را ازمردم برگرداند.مردم برخاستند وبه خانه هایشان رفتند.اما عباس،فضل ابن عباس و علی اب ابیطالب عله السلام باقی ماندند.
عباس عرض کرد ای پیامبر خدا!اگرخلافت بعدازشما به ما خواهد رسید ومیدانید که ما پیروز خواهیم شد پس به ما بشارت دهید.رسول خدا فرمودند:شما بعد از من درمانده و ناتوان خواهید شد.و سخن دیگری نفرمودند.این عده هم ازخدمت رسول خدامرخص شدند.
تحلیل:
هدف پیامبر از اوردن دوات و شانه گوسفندی برای مکتوب کردن فرمایش خودشان وجود یک سند مکتوب در بین امت خود بوده است تا هیچگاه انها با اطاعت از ان مطلب گمراه نشوند.حال میبینیم به محض ادستئر اوردن دوات وشانه،آن شخص جمله ی کفرامیز هذیان گویی را به پیامبر نسبت میدهد و عده ای در انجا سکوت میکنند.باوجود این مطلب میتوان نتیجه گرفت که شخصی که در حضور پیامبر به ایشان چنین جسارتی کرده بعد از مرگ ایشان میتواند نسبتهای ناروای بیشتر وبزرگتری را به آن حضرت نسبت بدهد واز این کار هیچ ترس و واهمه ای نداشته باشد.چرا که اگر بنا داشت ترس و واهمه ای داشته باشد در حضور ان حضرت اینگونه بود.
در پاسخ به این سوال که چرا حضرت علی در مقابل اهانت کنندگان سکوت کردند باید گفت که آن حضرت همواره تابع محض و دنباله رو رسول خدا بوده و هرگز نه در گفتار ونه در عمل بر پیامبر خدا پیشی نگرفته اند.

لذا اگرچه بعضی از صحابه بر اثر عدم ایمان به این ایه قران کریم (حجرات/2)در حضور ان حضرت صدا را به فریاد بلند کردند و جمله کفر امیز هذیان را برزبان راندند لکن حضرت امیرالمومنین حسب ایه شریفه و باایمانی که به ایات قران کریم،مخصوصا ایه فوق داشتند در حضور آن حضرت صدای خود رابلند نکرده تا بی احترامی به پیامبر نشود.
چرا که اگرچنین میشد به طورطبیعی در حضور پیامبر نزاع ودرگیری بین افراد صورت میگرفت که اینکار خلاف دستور قران میباشد
.
فلذا دانشمند اهل سنت ابوعبدالله محمدابن اسماعیل معروف به بخاری درکتاب خود بنام صحیح بخاری بر این مطلب صحه میگذارد که عده ای توجه به ایات قران نداشتند،دعواکردند،و سروصدا بلندشد وحضرت فرمودند ازنزد من برخیزید که نزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست.از اینرو امیر مومنان منتظر فرمان رسول خدا ماندند و از نزاع و درگیری با اهانت کنندگان در حضور رسول خدا خودداری نمودند.

با این حساب اطاعت از دستور مستقیم پیامبر واجب نیست؟؟
در حالی که در قرآن آمده است:

ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا
از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهى حضرت اجتناب نمایید

سوال اینجاست که چرا عمر از دستور مستقیم پیامبر اجتناب کرد؟؟

ohfreedom;322304 نوشت:
پس چرا همانجا پیامبر ص خطبه ای ایراد نکردند و به قول شما اهل سقیفه را رسوا نساختند؟؟؟

شما فکر میکنید پیامبر در روز های آخر حیاتش سر حال بوده است که ختبه ایراد کند؟ خیر ایشان بسیاری از ساعات در بیهوشی بودند و فقط برای از بین بردن فتنه ابوبکر به مسجد آمد در حالی که ابن عباس و علی (ع) او را همراهی و کمک میکردند .

ohfreedom;322304 نوشت:
شرم کنید به والله

شما فرض بفرمائید پیامبر میامد و دوباره قلم و دوات میخواست ، آیا چیزی در مورد عمل عمر تغییر میکرد؟؟ در مقابل توهین عمر چه جوابی وجود دارد؟

شما میگویید عمل عمر کاملا درست بوده است این درحالی است که اوا جمله حسبنا کتاب الله با آیه قرآن در تضاد است
[spoiler]انَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً

یعنی: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند: ما به برخى ایمان آورده و به پاره‏اى ایمان نیاوریم و خواهند كه میان كفر و ایمان راهى اختیار كنند به حقیقت كافر اینهایند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهیا ساخته‏ایم.[/spoiler]
ثانیا ایشان از دستور مستقیم پیامبر سرپیچی کرده است
در حالی که الله میگوید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول

ohfreedom;322304 نوشت:
بهتره اول کمی در مورد اهل سنت مطالعه کنید و بعد بیائید و حرف بزنید.

پیشنهاد میکنم شما این کار را بکنید تا هر جا جوابی ندارید مجبور نشوید صور مسئله را پاک کنید

1 - چلبي مي‏گويد: «کتاب‏هايي که در علم حديث تصنيف شده بيش از حدّ شمارش است، جز آن‏که سلف و خلف اتفاق کرده‏اند بر اين‏که صحيح‏ترين کتاب بعد از کتاب خداي سبحان و متعال صحيح بخاري و سپس صحيح مسلم است»[1] .
2 - محمّد بن يوسف شافعي مي‏گويد: «... کتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم صحيح‏ترين کتاب بعد از کتاب خداي عزيز است»[2] .
3 - ذهبي مي‏گويد: «و امّا جامع صحيح بخاري، جليل‏ترين کتاب و برترين کتابي است که بعد از کتاب خداوند عزّوجلّ نوشته شده است»[3].
4 - ابوعلي نيشابوري مي‏گويد: «در زير آسمان صحيح‏تر از کتاب «مسلم» نيست»[4].
5 - نووي مي‏نويسد: «همانا صحيح‏ترين کتاب بعد از قرآن صحيح بخاري و صحيح مسلم است، و کتاب بخاري صحيح‏تر و پرفايده‏تر است...»[5] .
او نيز در مقدمه شرح خود بر صحيح مسلم مي‏نويسد: «علما اتفاق کرده‏اند بر اين‏که صحيح‏ترين کتاب بعد از قرآن عزيز صحيح بخاري و صحيح مسلم است. و امت اين دو کتاب را تلقي به قبول کرده است»[6] .
6 - قسطلاني مي‏گويد: «امت اتفاق کرده بر اين‏که اين دو کتاب تلقّي به قبول شده است...»[7] .
7 - ابن حجر هيثمي مکّي مي‏نويسد: «صحيح بخاري و صحيح مسلم به اجماع بزرگان صحيح‏ترين کتاب بعد از قرآن است»[8]

[1] - کشف الظنون ، ج 1 ص 641 ، باب علم الحدیث

[2] - هدی الساری ، ص 8

[3] -ارشاد الساری ، ج 1 ص 29

[4] - تذکرة الحفاظ ، ج 2 ص 589

[5] -التقریب ،نووی ، ص 3

[6] - منهاج فی شرح صحیح مسلم ،ج 1 ص 14

[7] - ارشاد الساری ، ج 1 ص 20

[8] - الصواعق المحرقه ، ص 9

ohfreedom;322304 نوشت:
عمر رض حرفشان کاملا صحیح است.

سوال؟
اگر حسبنا کتاب الله درست است و پیروی از پیامبر و اهل بیت (ع) نیاز نمیباشد پس چرا اهل سنت خود را پيرو مذاهب مي‌دانند؟
مگر قرار نبود همه چيز در قرآن باشد؟؟ چرا شما 4 تا شدید در حالی که یک قرآن موجود است؟؟
شما در برابر ماتاکم الرسول و خذوه چه جوابی دارید؟

ohfreedom;322304 نوشت:
ما که ثابت کردیم حدیث جعلی است.

احادیث جعلی در صحیح ترین کتاب تان شما متواتر شده!

ابن عباس گوید: روز پنجشنبه! چه روز پنجشنبه ای! سپس اشک چشمانش شروع کرد به سرازیر شدن به گونه ای که چهره اش را از اشک چون گردنبند مروارید خیس دیدم . ابن عباس گفت: رسول الله گفت برای من لوح و دوات بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که از آن پس هیچگاه گمراه نگردید. پس گفتند رسول خدا هذیان می گوید.»

(صحیح مسلم/ج5/ح1637/ دار إحياء التراث العربي/ تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي)

ohfreedom;322304 نوشت:
اگر ادعای شما صحیح است، پس چرا امیرالمومنین علی رض بلند نشد و دستور پیامبر را اجرا نکرد و قلم و دوات نیاورد؟؟؟
آیا جز این است که ادعای شما باطل است؟؟؟

[="arial black"][="darkgreen"]
ohfreedom;322304 نوشت:
ما چون شما نیستیم که مجبور باشیم حرف مرجع تقلید رو بپذیریم و او هم به ما بگوید "به تو چه!!! مرجع تقلید میگه حرامه بگو چشم!!!!"
کلیپش رو که دیدی؟؟؟
[/]
[/]
[="arial black"][="darkgreen"]دوست عزیز برای اخرین بار بهت تذکز می دهم این قدر به مراجع ما توهین نکن .همه می ره از همین سایت های قبیح دانلود می کنی (منظورم سایت فیلتر است)همین یوتیوبی که به پیامبر توهین کرد و سایت های دیگر
[="red"]به والله الان قسم می خورم که اسنادی رو رو میکنم که شرم دارم رو بکنم ببخشید ها ببخشید ها (چون ده بار با احترام گفتم از این کارت دست بردار دست برنداشتی)[/][="blue"]اگر مردی یک بار دیگر توهین کن . طوری می کنم که اگر هم از سایت اخراج شدم زهرم رو می ریزم[/]
برای صدمین بار .
مثل سوره یاسین به گوش خر خواندن
شما اگر حرف می زنی حداقل سند بده .
[/]
[/]

«ما کنت تتلوا من قبله من کتاب ولا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون»

تو هرگز پيش از اين كتابى نمی خواندى، و با دست خود چيزى نمی نوشتى، مبادا كسانى كه در صدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند

در این آیه شریفه آمده است: "تو قبل از این نمینوشتی"

شما چطور از این آیه برداشت کرده اید که پیامبر تا لحظه وفاتش هم قدرت نوشتن پیدا نکرده است؟؟؟

ohfreedom;321950 نوشت:

مگر بخاری و مسلم وحی منزل است؟؟؟

فکر کنم پرونده سواد با این حساب کلا بسته شده چون هرچی زدید به سنگ خورده

با سلام
اخوی با پرش که به جائی نمیرسید


در بخاری و مسلم مواضعی آمده که اشاره به کتابت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم کرده است ! با توجه به این که شیخین بخاری و مسلم نزد اهل سنت خبره ترین افراد در تشخیص اخبار صحیح از غیر آن هستند ، جائی برای توجیه مطلب باقی نمی ماند .


بَاب دَعْوَةِ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى وَعَلَى ما يُقَاتَلُونَ عليه وما كَتَبَ النبي صلي الله عليه وسلم إلى كِسْرَى وَقَيْصَرَ وَالدَّعْوَةِ قبل الْقِتَالِ


الجامع الصحيح المختصر ، ج 3 ص 1074 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا


بَاب إذا قال والله لَا أَتَكَلَّمُ الْيَوْمَ فَصَلَّى أو قَرَأَ أو سَبَّحَ أو كَبَّرَ أو حَمِدَ أو هَلَّلَ فَهُوَ على نِيَّتِهِ وقال النبي صلي الله عليه وسلم أَفْضَلُ الْكَلَامِ أَرْبَعٌ سُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ ولا إِلَهَ إلا الله وَاللَّهُ أَكْبَرُ قال أبو سُفْيَانَ كَتَبَ النبي صلي الله عليه وسلم إلى هِرَقْلَ ( تَعَالَوْا إلى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ )


الجامع الصحيح المختصر ، ج 6 ص 2459 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا


وَأَبُو قِلاَبَةَ: أَنْ يَشْهَدَ عَلَى وَصِيَّةٍ حَتَّى يَعْلَمَ مَا فِيهَا، لِأَنَّهُ لاَ يَدْرِي لَعَلَّ فِيهَا جَوْرًا وَقَدْ كَتَبَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى أَهْلِ خَيْبَرَ: «إِمَّا أَنْ تَدُوا صَاحِبَكُمْ، وَإِمَّا أَنْ تُؤْذِنُوا بِحَرْبٍ»


الجامع الصحيح المختصر ، ج 6 ص 2618 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا


فَأَخَذَ النبي صلي الله عليه وسلم الْكِتَابَ وَلَيْسَ يُحْسِنُ ان يَكْتُبَ فَكَتَبَ مَكَانَ رسول اللَّهِ هذا ما قَاضَى عليه محمد بن عبد اللَّهِ


مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 4 ص 298 رقم 18658 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - مصر


الجامع الصحيح المختصر ، ج 2 ص 960 رقم 2552 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا


صحيح مسلم ، ج 3 ص 1410 رقم 1783 ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي


حال چگونه است که در مورد این روایات ، کسی دچار اشتباه نشده است ولی بحث " اکتب لکم کتابا " سبب مناقشه در صحت این حدیث و رد روایت شده است ؟!
البته علمای اهل تسنن برای این روایات توجیهاتی را نیز بیان کرده اند .


ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری " چنین می گوید :

وأطلق كتب بمعنى أمر بالكتابة وهو كثير كقوله كتب إلى قيصر وكتب إلى كسرى


اطلاق " کَتَب " ( نوشتن ) در این روایات به معنای امر به کتابت آنها بوده است و این مطلب زیاد بیان شده است همانند پیامبر به قیصر و کسری نامه نوشت ( یعنی امر به نگارش نامه کرد ) .


فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ص 504 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب


عینی در " عمده القاری " چنین می گوید :


قوله : ( اكتب لكم كتابا ) أي : آمر بالكتابة . نحو : كسى الخليفة الكعبة ، أي : أمر بالكسوة ، ويحتمل أن يكون على حقيقته ، وقد ثبت أن رسول الله ، عليه الصلاة والسلام ، كتب بيده . ولكن ورد في ( مسند أحمد ) من حديث علي ، رضي الله عنه ، أنه المأمور بذلك


عبارت " برای شما کتابی بنویسم " یعنی امر به کتابت نماید همانند این جمله که خلیفه ، کعبه را پوشاند یعنی امر به پوشاندن کرد و این احتمال نیز وجود دارد که - پیامبر - حقیقتا قصد نوشتن داشته اند زیرا ثابت می باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دست خودشان مطالبی نوشته اند . ولیکن در مسند احمد از حدیث علی علیه السلام آمده است که ایشان مامور به نگارش آن کتاب بوده اند .


عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، ج 2 ص 171 ، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت
فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 1 ص 208 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب

اما این که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حقیقتاً توان خواندن یا نوشتن نداشته اند ، امری است که در احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مردود شمرده شده و ایشان " امی بودن " را به اهل مکه بودن تفسیر کرده اند . اگرچه می توان در سخنان و نوشته های برخی از اهل سنت نیز مواردی در تائید این مطلب آورد .

از جمله مطلبی به راویان حدیث و مخصوصاً شعبی نسبت داده شده است :
حدثني عون بن عبد الله بن عتبة عن أبيه قال : ما مات النبي صلى الله عليه وسلم حتى قرأ وكتب فذكرت هذا الحديث للشعبي فقال : صدق سمعت أصحابنا يقولون ذلك



عون پسر عبد الله بن عتبه از پدرش نقل می کند که : پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله از دنیا نرفت تا این که خواند و نوشت . عون سپس می گوید : من این حدیث را برای شعبی ذکر کردم ، او گفت : راست گفته ، شنیدم که اصحاب ما چنین می گویند .


الدر المنثور ، ج 3 ص 574 ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين السيوطي الوفاة: 911 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1993
روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني ، ج 9 ص 79 ، اسم المؤلف: العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود الألوسي البغدادي الوفاة: 1270هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت


همچنین از قول شعبی نقل شده است که :

أنه عليه السلام قرأ صحيفة لعيينة بن حصن وأخبر بمعناها


پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نامه شخصي به نام عيينه را شخصاً مطالعه كرد و از آن‌چه در آّن نوشته شده بود ، خبر دادند .


المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ، ج 4 ص 322 ، اسم المؤلف: أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية الأندلسي الوفاة: 546هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان - 1413هـ- 1993م ، الطبعة : الاولى ، تحقيق : عبد السلام عبد الشافي محمد
الجامع لأحكام القرآن ، ج 13 ص 352 ، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي الوفاة: 671 ، دار النشر : دار الشعب - القاهرة
تفسير البحر المحيط ، ج 7 ص 151 ، اسم المؤلف: محمد بن يوسف الشهير بأبي حيان الأندلسي الوفاة: 745هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ -2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل

قرطبی نیز در تفسیرش در مورد آیه 48 عنکبوت ( ما کنت تتلو من قبله ... ) بیان می کند که برخی علما نوشتن نام پیامبر توسط خود ایشان در جریان صلح حدیبیه را در حالی که پیش از آن چیزی نخوانده یا ننوشته بودند ، در واقع معجزه ایشان می دانند .



بل رأوه زيادة في معجزاته واستظهارا على صدقه وصحة رسالته وذلك أنه كتب من غير تعلم لكتابه ولا تعاط لأسبابها


الجامع لأحكام القرآن ، ج 13 ص 352 ، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي الوفاة: 671 ، دار النشر : دار الشعب – القاهرة

بنابر این اشکال امی بودن عملاً مرتفع است .

العبد الاحقر – مقداد العلوی 

ohfreedom;321298 نوشت:

- آیا پیامبر صلی الله عليه وسلم فرموده می خواهم برایتان مطلبی بگویم ولی در انتها آن مطلب را نگفته؟! پس یعنی امت گمراه شده اند چون آن مطلب بیان نشده است و در واقع هم اکنون نیز اسلام گمراه هستیم!!!!

- ابن عباس راوی حدیث در آن زمان کم و بیش، حدود 10 سال داشته که وجود این طفل در آن اتاق و بین کبار صحابه و در محضر پیامبر که بیمار بوده و لحظات آخر زندگی خود را می گذرانده، غیر معقول است.



با سلام
که اینطور جالبه !
قابل ذکر است که شما دقت ندارید و دم خروس را نمیبینید

این شبهه خود حول 3 موضوع می باشد :
1 – ضعف سندی این روایت
2 – انحصار روایت این حدیث در ابن عباس
3 – سن و سال ابن عباس در زمان روایت این حدیث


اما پاسخ :


** 1- ضعف سندی روایت
آنچنان که در ابتدای مقاله بیان نمودیم ، این روایت از جمله روایاتی است که هم بخاری و هم مسلم آن را بیان کرده اند .
در نزد اهل تسنن ، روایاتی که متفق علیه است یعنی بخاری و مسلم در نقل آن مشترک هستند ، دارای بالاترین درجه صحت روایی می باشند .


قال الحاكم أبو عبد الله النيسابورى في كتابه المدخل إلى كتاب الاكليل الصحيح من الحديث عشرة أقسام .... فالاول من المتفق عليه اختيار البخارى ومسلم وهو الدرجة الاولى من الصحيح .


حاکم نیشابوری حدیث صحیح را به 10 قسمت تقسیم کرده است که اولین آنها روایاتی است که بخاری و مسلم متفق در اختیار آن هستند و این حالت درجه اول روایت صحیح می باشد .


صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 1 ص 27 ، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي الوفاة: 676 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانية


الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون ، ج 2 ص 107 ، اسم المؤلف: جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي الوفاة: 911هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1421هـ - 2000م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد اللطيف حسن عبد الرحمن

این روایت متفق علیه ، هم در سند ( برخی اسناد مسلم با بخاری مشترک می باشد ) و هم در متن ، مشترک میان بخاری و مسلم می باشد .
اللؤلؤ والمرجان فيما اتفق عليه الشيخان ، ج 2 ص 402 - 403 ، اسم المؤلف: محمد فؤاد عبد الباقي ، دار النشر : المطبعة العصرية - الكويت - 1397هـ- 1987م ، تحقيق : عبد الستار أبو غدة

حال چگونه است که علمای طراز اول و سلف اهل تسنن عملا بر صحت این روایت متفق علیه اجماع دارند ، ولی برخی از به اصطلاح علمای خلف آن ها در این روایت شبهه می کنند ؟ !
البته جواب این سخن روشن است و این علمای متاخر نیز متوجه شده اند که مدلول این روایات دقیقا بر علیه عقاید ایشان می باشد و به اعتقاد نگارنده اصل بیان این روایات توسط بخاری و مسلم هدفی ندارد به جز نشان دادن جرات و جسارت عمر بن خطاب در مقابل رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم . تدبر در روایات بخاری و مسلم و جسارتهای عمر بن خطاب به پیامبر و دیگر روایات از این دست و همچنین مطالعه سیره عمر بن خطاب ، خواننده منصف را به این مسیر سوق می دهد .
پس بحث مناقشه سندی در این روایت عملا امری مردود در نزد اهل علم از محدثین اهل تسنن می باشد .

** 2- انحصار روایت این حدیث در ابن عباس
ادعای انحصار نقل این روایت از ابن عباس سخن صحیحی نیست ، و مدعی این سخن یا تجاهل می کند و یا از دیگر منابع روایی این حدیث بی اطلاع است .
حدیث نوشتن وصیت به اسناد مختلف از دیگر صحابه نیز نقل شده است ، که در ذیل به برخی از آنها اشاره می کنیم .

1 – عمر بن خطاب
أخبرنا محمد بن عمر حدثني هشام بن سعد عن زيد بن أسلم عن أبيه عن عمر بن الخطاب قال كنا عند النبي صلي الله عليه وسلم وبيننا وبين النساء حجاب فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم اغسلوني بسبع قرب وأتوني بصحيفة ودواة أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا فقال النسوة ائتوا رسول الله صلي الله عليه وسلم بحاجته قال عمر فقلت اسكتهن فإنكن صواحبه إذا مرض عصرتن أعينكن وإذا صح أخذتن بعنقه فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم هن خير منكم .
عمر می گوید : در حضور پيامبر (ص) بوديم و ميان ما و زنان پرده‏اى بود. رسول خدا (ص) فرمود: مرا از هفت مشك آب غسل دهيد و صفحه‏اى با قلم و دوات بياوريد تا براى شما نامه‏اى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. گويد، زنان گفتند: خواسته پيامبر (ص) را بر آوريد. عمر گويد، گفتم: ساكت باشيد كه شما چنانيد كه چون بيمار مى‏شود اشك مى‏ريزيد و چون سلامت است، در گردنش مى‏آويزيد. و پيامبر (ص) فرمود: آن زنها از شما بهترند.



الطبقات الكبرى ، ج 2 ص 243 - 244 ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت

حدثنا محمد بن أحمد بن أبي خيثمة قال حدثنا محمد بن علي بن خلف العطار قال حدثنا موسى بن جعفر بن إبراهيم بن محمد بن علي بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب قال حدثنا هشام بن سعد عن زيد بن اسلم عن ابيه عن عمر بن الخطاب قال لما مرض النبي صلي الله عليه وسلم قال ادعوا لي بصحيفة ودواة اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده ابدا فكرهنا ذلك اشد الكراهة ثم قال ادعوا لي بصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا فقال النسوة من وراء الستر الا تسمعون ما يقول رسول الله صلي الله عليه وسلم فقلت انكن صواحبات يوسف اذا مرض رسول الله صلي الله عليه وسلم عصرتن اعينكن واذا صح ركبتن عنقه فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم دعوهن فانهن خير منكم .



عمر بن خطاب می گوید : وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مریض شدند فرمودند : برای من صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید . پس ما این کار را بسیار ناخوشایند دانستیم . سپس - دوباره - فرمودند : برای من صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید . زنان پیامبر از پشت حجاب گفتند : آیا نمی شنوید که رسول الله صلی الله علیه وآله چه می گوید ؟ پس من ( عمر ) گفتم : شما زنان همانند اطرافیان و دل باختگان یوسف علیه السلام هستید هر وقت پیامبر مریض میشود از چشمانتان اشک می ریزد و هر وقت سالم می شود بر گردنش سوار می شوید . پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند : آنها را رها کنید زیرا آنها از شما بهترند .


المعجم الأوسط ، ج 5 ص 287- 288، اسم المؤلف: أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني الوفاة: 360 ، دار النشر : دار الحرمين - القاهرة - 1415 ، تحقيق : طارق بن عوض الله بن محمد ,‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني


2 – جابر بن عبدالله انصاری
أخبرنا محمد بن عبد الله الأنصاري حدثني قرة بن خالد أخبرنا أبو الزبير أخبرنا جابر بن عبد الله الأنصاري قال لما كان في مرض رسول الله صلي الله عليه و سلم الذي توفي فيه دعا بصحيفة ليكتب فيها لأمته كتابا لا يضلون ولا يضلون قال فكان في البيت لغط وكلام وتكلم عمر بن الخطاب قال فرفضه النبي صلی الله علیه وسلم .



جابر بن عبد اللّه انصارى نقل مى‏كند: پيامبر (ص) در بيمارى رحلت خويش فرمود صحیفه ای بياورند تا از براى امت نوشته شود كه نه هرگز كسى را گمراه كنند و نه گمراه شوند . ولى در خانه ياوه‏ سراييهايى شد و عمر بن خطّاب سخنانی گفت. گويد: پيامبر (ص) آن را رها کرد .

السنن الكبرى ، ج 3 ص 435 ، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي الوفاة: 303 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411 - 1991 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د.عبد الغفار سليمان البنداري , سيد كسروي حسن

الطبقات الكبرى ، ج 2 ص 243 ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت


مسند أبي يعلى ، ج 3 ص 394 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن المثنى أبو يعلى الموصلي التميمي الوفاة: 307 ، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : حسين سليم أسد

أخبرنا محمد بن عمر حدثني إبراهيم بن يزيد عن أبي الزبير عن جابر قال دعا النبي صلي الله عليه وسلم عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لأمته لا يضلوا ولا يضلوا فلغطوا عنده حتى رفضها النبي .



جابر بن عبدالله می گوید : پيامبر (ص) هنگام مرگ صحیفه ای خواست تا نامه اى برای امتش بنویسد كه نه گمراه شوند و نه كسى را گمراه كنند ، ولى در حضور پيامبر (ص) به درشتى سخن گفتند و آن حضرت از آن كار خوددارى فرمود.


الطبقات الكبرى ، ج 2 ص 244 ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت

حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا موسى بن داود حدثنا بن لهيعة عن أبي الزبير عن جابر أن النبي صلى الله عليه وسلم دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لا يضلون بعده قال فخالف عليها عمر بن الخطاب حتى رفضها .



جابر بن عبدالله می گوید : پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در هنگام مرگ ، صحیفه ای خواستند که در آن کتابی بنویسند که مردم بعد از آن هرگز گمراه نشوند . عمر بن خطاب با ایشان مخالفت کرد تا اینکه پیامبر از آن خودداری فرمود.


مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 3 ص 346 رقم 14768 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - مصر

الحدیث یفسر بعضه بعضا ! بر اساس مدارک بیان شده مشخص می شود که لااقل 2 صحابی دیگر ( جابر بن عبدالله – عمر بن خطاب ) این روایت را با الفاظ مختلف بیان کرده اند و لذا داعیه ضعف سند و انحصار روایت آن در ابن عباس سخنی مردود و غیر صحیح می باشد.
ان شاء الله در ادامه پاسخ دهی به شبهات مستشکل ، به گروهی دیگر از روایات اشاره خواهیم کرد که اهل تسنن به مقابله با این حدیث وصایت بدان استناد می کنند و آنها را از قول امیرالمومنین علیه السلام و عایشه نقل می کنند .



** 3- سن و سال ابن عباس در زمان روایت این حدیث
ما این شبهه را از چند جهت پاسخ می دهیم :



جهت اول : سن ابن عباس در زمان وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، از نگاه بزرگان اهل تسنن بین 13 تا 15 سال بوده است و نه 10 سال .
احمد بن حنبل به صراحت این سخن که ابن عباس در زمان وفات نبی اکرم صلی الله علیه و آله ده ساله بوده است را رد می نماید و آن را " واه " و " ضعیف " می داند .


سمعت أبي يقول في حديث أبي بشر عن سعيد بن جبير عن بن عباس قبض النبي صلي الله عليه وسلم وأنا بن عشر سنين قد قرأت المحكم قال أبي هذا عندي حديث واه أظنه قال ضعيف .


العلل ومعرفة الرجال ، ج 2 ص 104 رقم 1711 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : المكتب الإسلامي , دار الخاني - بيروت , الرياض - 1408 - 1988 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : وصي الله بن محمد عباس




در عوض به سنّ دیگری برای ابن عباس قائل است :
قرأت على أبي فأقر به أبو سعيد مولى بني هاشم قال حدثنا شعبة قال حدثنا أبو إسحاق عن سعيد بن جبير قال توفي النبي صلي الله عليه وسلم وابن عباس بن خمس عشرة سنة


سعید بن جبیر می گوید : پیامبر وفات کردند در حالی که ابن عباس 15 سال داشت .


حدثني أبي قال حدثنا سليمان بن داود قال حدثنا شعبة عن أبي إسحاق قال سمعت سعيد بن جبير يحدث عن بن عباس قال توفى رسول الله صلي الله عليه وسلم وأنا بن خمس عشر سنة


سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که گفت : رسول الله صلی الله علیه و آله وفات کردند در حالی که من 15 سال داشتم .


العلل ومعرفة الرجال ، ج 2 ص 105 و 108 رقم 1714 و 1722 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : المكتب الإسلامي , دار الخاني - بيروت , الرياض - 1408 - 1988 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : وصي الله بن محمد عباس

ابن حبان در " الثقات " چنین می گوید :
عبد الله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف كنيته أبو العباس توفى النبي صلي الله عليه و سلم وهو بن أربع عشرة سنة ولد قبل هجرة النبي صلي الله عليه و سلم بأربع سنين



عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف ، کنیه اش ابوالعباس است و وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وفات نمودند وی 14 ساله بود . وی 4 سال قبل از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دنیا آمد .


الثقات ، ج 3 ص 207 رقم 702 ، اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي الوفاة: 354 ، دار النشر : دار الفكر - 1395 - 1975 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : السيد شرف الدين أحمد

ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری " ضمن رد سخنی در مورد 10 ساله بودن ابن عباس و لذا مضطرب بودن روایات او – یعنی دقیقا اشکال مستشکل – چنین می گوید :
واما ثانيا فدعوى الاضطراب مردودة مع إمكان الجمع أو الترجيح فإن المحفوظ الصحيح انه ولد بالشعب وذلك قبل الهجرة بثلاث سنين فيكون له عند الوفاة النبوية ثلاث عشرة سنة وبذلك قطع أهل السير وصححه بن عبد البر وأورد بسند صحيح عن بن عباس انه قال ولدت وبنو هاشم في الشعب وهذا لا ينافي قوله ناهزت الاحتلام أي قاربته ولا قوله وكانوا لا يختنون الرجل حتى يدرك لاحتمال ان يكون أدرك فختن قبل الوفاة النبوية وبعد حجة الوداع وأما قوله وانا بن عشر فمحمول على إلغاء الكسر وروى أحمد من طريق أخرى عن بن عباس انه كان حينئذ بن خمس عشرة ويمكن رده إلى رواية ثلاث عشرة بأن يكون بن ثلاث عشرة وشيء وولد في اثناء السنة فجبر الكسرين بان يكون ولد مثلا في شوال فله من السنة الأولى ثلاثة اشهر فأطلق عليها سنة وقبض النبي صلی الله علیه وسلم في ربيع فله من السنة الأخيرة ثلاثة أخرى واكمل بينهما ثلاث عشرة فمن قال ثلاث عشرة الغي الكسرين ومن قال خمس عشرة جرهما



و اما قول دوم مبنی بر اضطراب روایات ابن عباس مردود است زیرا امکان جمع یا ترجیح وجود دارد . آنچه که صحیح می باشد این است که ابن عباس در شعب ( ابی طالب ) به دنیا آمد و این امر 3 سال قبل از هجرت بوده است و لذا سن ابن عباس در زمان وفات پیامبر 13 سال می باشد و این مطلبی است که اهل سِیَر بر آن قطع دارند و ابن عبدالبر این امر را تصحیح کرده و به سند صحیح از ابن عباس آورده است که او وقتی به دنیا آمد ، بنی هاشم در شعب ابی طالب بودند . این سخن او با دیگر سخنش – ناهزت الاحتلام – یعنی به بلوغ نزدیک شدم تعارضی ندارد و همچنین با دیگر سخنش که مرد را ختنه نمی کردند تا اینکه بالغ شود زیرا این احتمال است که وی بالغ شده و قبل از وفات پیامبر و بعد از حجه الوداع ، او را ختنه کرده اند . و اما سخن ابن عباس در مورد اینکه من ده ساله بودم محمول بر الغاء کسر است و احمد بن حنبل از طریق دیگری از ابن عباس روایت کرده است که او در آن زمان – وفات نبی اکرم – 15 ساله بوده است و می توان این روایت را به روایت 13 سالگی او رد نمود یعنی او در میان سال به دنیا آمده است پس کاستی زمان آن جبران می شود مانند اینکه کسی در شوال به دنیا آمده پس او در سال اول 3 ماه دارد ولی بر او 1 ساله اطلاق می شود و پیامبر در ماه ربیع الاول از دنیا رفتند پس از آخر سال 3 ماه دیگر باقی می ماند و بین اینها 13 سال کامل می کند پس هر کس بگوید 13 سال 2 سری کسر ماه را نادیده گرفته و هر کس بگوید 15 سال ، آن 2 سری کسر ماهها را حساب کرده است .


فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 11 ص 90 - 91 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب

ابن حجر در دیگر کتابش " تهذیب التهذیب " چنین می گوید :
وروى سعيد بن جبير عنه قال قبض النبي صلي الله عليه وسلم وأنا بن ثلاث عشرة سنة وعنه قال وأنا ختين وعنه قال بن عشر سنين وعنه قال وأنا بن خمس عشرة وصوبه أحمد بن حنبل



سعید بن جبیر از ابن عباس روایت می کند که پیامبر وفات نمودند در حالی که من 13 ساله بودم و از ابن عباس نیز روایت شده که وی ختنه شده بوده و از او روایت شده که 10 سال بوده و از او روایت است که 15 ساله بوده و این قول را احمد بن حنبل پسندیده و انتخاب کرده است .


تهذيب التهذيب ، ج 5 ص 243 – 244 رقم 474 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى



جهت دوم : اهل سنت با ردّ این روایت به خاطر کمی سنّ ابن عباس ، باید تمام روایاتی را که او از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده رد کنند !
فرض کنیم که سن ابن عباس در زمان وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بسیار کم بوده ( به قول اشکال کننده 10 سال ) و لذا روایت وی مقبول نباشد . حال تکلیف دیگر روایات ابن عباس که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است چه می شود ؟!
ابن حزم در رساله " أسماء الصحابة الرواة وما لكل واحد من العدد " در مورد تعداد روایات ابن عباس از نبی اکرم صلی الله علیه و آله چنین می گوید :
أصحاب الألف وما زاد عنها: عبد الله بن العباس: ألف حديث وستمائة حديث وستون حديثاً



اصحابی که هزار یا بیشتر از هزار روایت – از نبی اکرم – بیان کرده اند : عبد الله بن عباس : 1660 حدیث .


جوامع السيرة وخمس رسائل أخرى لابن حزم - رساله أسماء الصحابة الرواة وما لكل واحد من العدد ، ص 276 ، اسم المؤلف: أبو محمد علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الأندلسي القرطبي الظاهري الوفاة: 456 ، دار النشر : دار المعارف – مصر ، 1900 م ، الطبعه : الاولی ، تحقيق : إحسان عباس


مشابه چنین قولی را شیخ عبدالحی کتابی در " الترتیب الاداریه " نیز دارد .
نظام الحكومة النبوية المسمى التراتيب الإدراية ، ج 2 ص 407 ، اسم المؤلف: الشيخ عبد الحي الكتاني الوفاة: 1382 ، دار النشر : دار الكتاب العربي - بيروت

اگر قرار باشد به بهانه صِغَر سن ابن عباس در زمان روایت کردن از نبی اکرم صلی الله علیه و آله ، روایات او را رد نماییم ، پس عملا باید 1660 روایت او را نیز رد نماییم ! علاوه بر آنکه رد کردن روایتی که ابن عباس از آخرین روزهای عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند ، به طریق اولی روایاتی را که او در سال های قبل از آن شنیده است باطل خواهد کرد ! آیا اهل تسنن حاضرند که چنین مطلبی را قبول نمایند ؟!
این در حالی است که اهل سنت تعریف و تمجیدهایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و برخی صحابه درباره ی ابن عباس نقل می کنند ، که از آن صحّت مطلق روایات او استنتاج می شود .
جالب است بدانید که عموم اهل تسنن که اشعری مذهب اند ، رویت الله توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در معراج را بر اساس روایت ابن عباس قبول داشته و روایت عایشه در رد این عقیده را قبول نمی کنند !!!!

ابن حجر در " تهذیب التهذیب " از قول خود ابن عباس نقل می کند :
انتهيت إلى رسول الله صلي الله عليه وسلم وعنده جبريل فقال له جبريل إنه كائن حبر هذه الأمة فاستوص به خيرا



به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله رفتم و نزد ایشان جبرئیل بود ، سپس جبرئیل به پیامبر فرمودند : او دانشمند این امت می باشد ، به نیکی او سفارش کن .


تهذيب التهذيب ، ج 5 ص 244 رقم 474 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى

ابن حجر در دیگر کتابش " فتح الباری " چنین می گوید :
وأخرج البغوي في معجم الصحابة من طريق زيد بن أسلم عن بن عمر كان عمر يدعو بن عباس ويقربه ويقول إني رأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم دعاك يوما فمسح رأسك وقال اللهم فقهه في الدين وعلمه التأويل



بغوی در معجم الصحابه از طریق زید بن اسلم از ابن عمر از عمر نقل می کند که عمر ، ابن عباس را می خواند و همواره او را در نزدیک خویش نگه می داشت و می گفت : دیدم که روزی رسول الله صلی الله علیه و آله تو را خواند و دست بر سَرت کشید و فرمود : خداوندا او را فقیه در دین بنما و تاویل قرآن به وی بیاموز .


فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 1 ص 170 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب

عمر بن خطاب نیز ابن عباس را قبول داشته و سخنان او را به منزله سخنان بیت نبوی می دانسته است .
عبدالحی کتابی در " التراتیب الاداریه " چنین می گوید :
اكثر الصحابة على الاطلاق فتوى فيما قاله الامام أحمد عبد الله بن عباس ... وقال ابن عمر هو اعلم من بقي بما أنزل على سيدنا محمد ... كان عمر بن الخطاب يحبه ويدنيه ويقربه ويشاوره مع اجلة الصحابة .... وكان عمر يعده للمعضلات مع اجتهاد عمر ... واخرج ابن سعد عن ابن عباس قال دخلت على عمر بن الخطاب يوما فسألنى عن مسئلة كتب اليه بها يعلى بن أمية من اليمن فاجبته فيها فقال عمر أشهد انك تنطق عن بيت نبوة .



بر اساس سخن احمد بن حنبل ، از میان صحابه ، عبدالله بن عباس دارای بیشترین فتوا می باشد و ابن عمر گفته است : ابن عباس ، عالم ترین کس است بر آنچه که بر آقای ما محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است و عمر بن خطاب ، ابن عباس را بسیار دوست می داشت و او را نزدیک خویش قرار می داد و با او مشورت می کرد و در معضلات و مشکلات ، از او کمک می گرفت با اینکه عمر خودش مجتهد بود . ابن سعد از قول ابن عباس می گوید : روزی بر عمر بن خطاب وارد شدم و سوالی را که یعلی بن امیه از یمن برای او فرستاده بود را از من پرسید و من نیز جوابش را دادم . سپس عمر بن خطاب گفت : شهادت می دهم که تو از بیت نبوت صلی الله علیه و آله سخن می گویی .


نظام الحكومة النبوية المسمى التراتيب الإدراية ، ج 2 ص 414 ، اسم المؤلف: الشيخ عبد الحي الكتاني الوفاة: 1382 ، دار النشر : دار الكتاب العربي - بيروت

حال اهل تسنن سخن عمر بن خطاب و شهادت وی در قبول سخنان ابن عباس و انتساب آنها به بیت نبوت را قبول می نمایند و یا شبهه اشکال کننده را ؟!




جهت سوم : در مصادر اهل تسنن بحث روایت از راویان خردسال و کودک و کم سن و سال نیز مطرح شده بلکه در صحیح ترین مصادر آنها نیز این روایات موجود می باشد .

مسلم در صحیح خود – کتاب فضائل الصحابه – باب من فضائل طلحه و الزبیر روایتی بیان می کند از عبدالله بن زبیر بدین مضمون :
عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ، يَوْمَ الْخَنْدَقِ مَعَ النِّسْوَةِ فِي أُطُمِ حَسَّانَ، فَكَانَ يُطَأْطِئُ لِي مَرَّةً فَأَنْظُرُ، وَأُطَأْطِئُ لَهُ مَرَّةً فَيَنْظُرُ، فَكُنْتُ أَعْرِفُ أَبِي إِذَا مَرَّ عَلَى فَرَسِهِ فِي السِّلَاحِ، إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ
صحيح مسلم ، ج 4 ص 1879 رقم 2416 ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي

مشابه این روایت را بخاری در کتاب اصحاب النبی – باب مناقب الزبیر بن العوام نیز آورده است .
الجامع الصحيح المختصر ، ج 3 ص 1362 رقم 3515 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا

در این روایت ، راوی اصلی عبدالله بن زبیر است که اهل علم می دانند که وی در آغاز هجرت به مدینه به دنیا آمد و لذا در زمان خندق باید کودک زیر 4 سال باشد .
نووی در " شرح مسلم "چنین می گوید :
وفي هذا الحديث دليل لحصول ضبط الصبي وتمييزه وهو بن اربع سنين فان بن الزبير ولد عام الهجرة في المدينة وكان الخندق سنة اربع من الهجرة على الصحيح فيكون له في وقت ضبطه لهذه القضية دون اربع سنين وفي هذا رد على ما قاله جمهور المحدثين انه لا يصح سماع الصبي حتى يبلغ خمس سنين والصواب صحته متى حصل التمييز وان كان بن اربع أو دونها وفيه منقبة



در این حدیث دلیلی بر رسیدن به شرایط ضبط روایت و شناخت آن برای کودک خردسال موجود می باشد ، زیرا ابن زبیر در سال هجرت در مدینه به دنیا آمد و بنابر قول صحیح جنگ خندق در سال 4 هجرت بوده است پس وی در زمان ضبط این واقعه کمتر از 4 سال داشته است . در این امر ردّی است بر آنچه که جمهور محدثین می گویند که سماع حدیث برای کودک صحیح نمی باشد تا اینکه به 5 سالگی برسد ؛ در حالی که صحیح آن است که این شرط زمانی که قدرت تمییز و تشخیص دادن برای کودک حاصل شود به وجود می آید ، حال چه 4 ساله باشد و چه کمتر از آن و این امر از منقبت و فضائل است .


صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 15 ص 189 ، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي الوفاة: 676 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانية



از سخنان نووی به چند نتیجه می توان رسید :
1 – جمهور محدثین اهل تسنن حداقل سن بیان روایت را 5 سال می دانند .
2 – سنّ راوی می تواند از 4 سال نیز کمتر باشد ، به شرطی که قدرت تمییز داشته باشد .

در دیگر مصادر اهل تسنن نیز اشاره شده است که می توان از کودک روایت نمود و برای آن نیز شرطهایی مشخص کرده اند .
خطیب بغدادی در " الکفایه " چنین می گوید :
سألت موسى بن هارون قلت : متى يسمع الصبي ؟ زاد المازني الحديث ثم اتفقا - قال : « إذا فرق بين الدابة والبقرة »


سألت موسى بن هارون الحمال : متى يسمع الصبي الحديث ؟ قال : « إذا فرق بين البقرة والحمار »


از موسی بن هارون سوال شد که کودک چه زمانی می تواند حدیث بشنود ؟ او جواب داد : هر وقت فرق میان اسب ( یا الاغ ) و گاو را فهمید .


الكفاية في علم الرواية ، ص 65 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن ثابت أبو بكر الخطيب البغدادي الوفاة: 463 ، دار النشر : المكتبة العلمية - المدينة المنورة ، تحقيق : أبو عبدالله السورقي , إبراهيم حمدي المدني

ملا علی قاری در شرح این عبارت می گوید :
فالمراد التفرقة بين حيوان وحيوان وهو أدنى مراتب التمييز



مراد از این سخن یعنی فرق بین دو حیوان و این امر پایین ترین مراتب تشخیص می باشد .


شرح نخبة الفكر في مصطلحات أهل الأثر ، ص 793 ، اسم المؤلف: نور الدين أبو الحسن على بن سلطان محمد القاري الهروي المعروف "بملا على القاري" الوفاة: 1014هـ ، دار النشر : دار الأرقم - لبنان / بيروت - بدون ، الطبعة : بدون ، تحقيق : قدم له: الشيخ عبد الفتح أبو غدة، حققه وعلق عليه: محمد نزار تميم وهيثم نزار تميم

بخاری در صحیح خود – کتاب العلم – باب متی یصح سماع الصغیر چنین روایت می کند :
عَنْ مَحْمُودِ بْنِ الرَّبِيعِ، قَالَ: «عَقَلْتُ مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَجَّةً مَجَّهَا فِي وَجْهِي وَأَنَا ابْنُ خَمْسِ سِنِينَ مِنْ دَلْوٍ»



محمود بن ربیع می گوید : من از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در خاطر دارم که آب دهان – که از آب سطلی بود - بر روی من افکند و من در آن زمان 5 سال داشتم .


الجامع الصحيح المختصر ، ج 1 ص 41 رقم 77 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا


همچنان که مشاهده می شود ، این روایت بخاری از یک پسر بچه 5 ساله می باشد . روایات این باب ( یک روایت از ابن عباس و یک روایت از محمود بن ربیع ) به ما نشان می دهد که حتی بخاری نیز روایت کردن از کودک را قبول داشته است و به این دو حدیث برای این امر استناد می کند .
حال وقتی بیان سنت نبوی – که ابن حجر علت بیان این روایت از محمود بن ربیع را بیان سنت می داند – توسط یک پسر بچه 5 ساله ممکن می باشد ، تکلیف روایتی که ابن عباس 14 – 15 ساله ( و به اعتراف مستشکل 10 ساله ) بیان کرده است بسیار روشن است ؛ علی الخصوص ابن عباسی که اهل تسنن آن همه روایت در شان و منقبت و علم او بیان کرده اند .

العبد الاحقر – مقداد العلوی 

ohfreedom;321298 نوشت:

- پیامبر صلی الله عليه وسلم با لغت اهل حجاز صحبت می کردند و الفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و روش ایشان است زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال می کردند ولی در حدیث، صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است.

با سلام

اگر قرار باشد که صرف بیان واژه " هلموا " سبب شود که روایتی را از اعتبار بیندازیم ، آیا اهل تسنن می توانند قبول نمایند که دیگر روایات صحیحی که این واژه در آنها آمده است را نیز بر اساس این قاعده ، رد کنند ؟!


مثالهای زیادی در میان روایات صحیح اهل تسنن وجود دارد که تصریح به قول " هلموا " از لسان نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شده است و لذا بر اساس این روایات صحیح ، عملا شبهه مستشکل باطل می شود .
برخی از آن ها از این قرارند :

قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً يَطُوفُونَ في الطُّرُقِ يَلْتَمِسُونَ أَهْلَ الذِّكْرِ فإذا وَجَدُوا قَوْمًا يَذْكُرُونَ اللَّهَ تَنَادَوْا هَلُمُّوا إلى حَاجَتِكُمْ



الجامع الصحيح المختصر ، ج 5 ص 2353 رقم 6045 ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا
بر اساس این روایت ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از قول ملائكه نقل می کنند که به افرادي كه در كوچه و بازار مشغول ذكر هستند ، مي‌گويند: بياييد به طرف حوائج‌تان .

عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلي الله عليه وسلم أَنَّهُ أتى الْمَقْبَرَةَ فَسَلَّمَ على الْمَقْبَرَةِ فقال السَّلَامُ عَلَيْكُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَإِنَّا إن شَاءَ الله تَعَالَى بِكُمْ لا حقون .... قال أنا فَرَطُكُمْ على الْحَوْضِ ثُمَّ قال لَيُذَادَنَّ رِجَالٌ عن حَوْضِي كما يُذَادُ الْبَعِيرُ الضَّالُّ فَأُنَادِيهِمْ ألا هَلُمُّوا فَيُقَالُ إِنَّهُمْ قد بَدَّلُوا بَعْدَكَ ولم يَزَالُوا يَرْجِعُونَ على أَعْقَابِهِمْ فَأَقُولُ ألا سُحْقًا سُحْقًا



سنن ابن ماجه ، ج 2 ص 1439 رقم 4306 ، اسم المؤلف: محمد بن يزيد أبو عبدالله القزويني الوفاة: 275 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - - ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي


بر اساس این روایت نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شرح حال برخی از صحابه در قیامت بیان می کنند که گروهی از ایشان نمی توانند به حوض کوثر و نزد پیامبر بیایند و پیامبر ، ایشان را صدا کرده و می فرمایند : هلموا ( بیایید ) ولی ندا می آید که این گروه – از صحابه – بعد از رحلت پیامبر بدعت نهاده و پیامبر نیز از ایشان بیزاری می جویند .


این روایت را البانی هم تصحیح نموده است .


حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ لِبَعْضِ مَخَارِجِهِ .... فَانْطَلَقَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَجَاءَ بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ يَسِيرٍ، فَأَخَذَهُ نَبِيُّ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَتَوَضَّأَ مِنْهُ، ثُمَّ مَدَّ أَصَابِعَهُ الْأَرْبَعَةَ عَلَى الْقَدَحِ، ثُمَّ قَالَ: " هَلُمُّوا فَتَوَضَّئُوا "


مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 3 ص 216 رقم 13289 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - مصر


بر اساس این روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با واژه " هلموا " صحابی را می خوانند بیایند و وضو بگیرند .

شعیب ارنووط این روایت را بر اساس شروط بخاری در صحت حدیث ، صحیح می داند .

حاکم در مستدرک از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند :



يا أيها الناس هلموا إلى ربكم


ای مردم بیاید به سوی خداوندتان .


المستدرك على الصحيحين ، ج 2 ص 482 رقم 3662 ، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا


حاکم بعد از نقل این روایت می گوید : هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه ( اسناد این حدیث صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را نیاورده اند )
ذهبی نیز در تلخیص مستدرک ، ذیل این حدیث می گوید : صحیح

شمس الائمه کرمانی نیز در " الکواکب الدراری " دقیقا در جواب این مستشکل چنین می گوید :



فان قلت ما المناسب لقوله لکم هلموا ؟
قلت : عند الحجازیین یستوی فیه الواحد و الجمع . قال تعالی « و القائلین لاخوانهم هلم الینا »


اگر بگویی : مناسب کلام این نیست که بگوید لکم هلموا !
می گویم : در نزد مردم و اهالی حجاز ، هم در مورد مفرد ( واحد ) و هم جمع بکار می رود ( یعنی واحد و جمع را می توان با آن خطاب کرد ) همانند این آیه الهی " و القائلین لاخوانهم هلم الینا "


الکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری ، ج 20 ص 196 ، اسم المؤلف: ابوعبدالله محمد بن يوسف بن علي بن محمد بن سعید الكرماني الشافعی الوفاة: 786 هـ ، دار النشر : دار احیاء التراث العربی - بيروت – 1401 ه – 1981 م ، الطبعة : الثانیه ، تحقيق : محمد محمد عبداللطیف

در آخر نیز می توان بیان داشت که روایات قلم و قرطاس به الفاظ دیگر نیز آمده است همانند " ائتوني بِكتفٍ أكتبْ لكم كتاباً لا تضلُّوا بعده أبداً " و لذا رد نمودن کل روایات به بهانه واژه " هلموا " دور از شأن بحث های علمی می باشد .


ohfreedom;321298 نوشت:

- در حدیث مورد استناد شما (در صحیح بخاری) آمده که: بعضی چنین گفتند (فقال: بعضهم)(فقالوا: أهجر رسول الله) و جاهایی که فقال عمر می باشد، چنین ذکر شده:(إنّ النّبى قد غلب عليه الوجع)(صحيح بخارى، كتاب المرضى، باب 17، ح 1) پس شما چگونه جمله هذیان گفتن را به حضرت عمر نسبت می دهید؟!! در ضمن ما کاری با محاسبات و معادلات شما نداریم که احادیث مختلف را کنار هم می چینید و سپس نتیجه گیری می کنید که حضرت عمر این جمله را گفته است، بلکه باید صریحا نام عمر و جمله مربوطه را بیاورید.


با سلام

گروهی از علما که تصریح بر آن دارند که عمر بن خطاب گوینده عبارت " پیامبر هذیان می گوید " می باشد ، اشاره می کنیم .

** قاضی عیاض در " الشفا" چنین می گوید :
و قال عليه السلام : أنا أمان لأصحابي . قيل : من البدع . و قيل : من الإختلاف والفتن
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند : " من امان اصحابم هستم ." گفته شده منظور از بدعت و یا از اختلاف و فتنه ها می باشد .
الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1 ص 47 ، اسم المؤلف: القاضي أبي الفضل عياض اليحصبي - مذيلا بالحاشية المسماة مزيل الخفاء عن ألفاظ الشفاء للعلامة أحمد بن محمد بن محمد الشمنى الوفاة: 544 ، دار النشر : دار الفكر الطباعة والنشر والتوزيع – بیروت – لبنان ، 1409 ه – 1988 م

*خفاجی حنفی در شرح این عبارات قاضی عیاض می گوید :
( و قیل من الاختلاف و الفتن ) المراد بالاختلاف ما یشتمل الخلاف و هو مخالفه العلماء و الفقهاء و الحکام و من غیر دلیل معمول به ، و ان کان ذلک مطلقا لم یقع فی حیاته لمعرفته حقیقه کل امر بالوحی . و اما اختلاف الذی وقع عنده کما ورد فی الاحادیث الصحیحه من ان النبی صلی الله علیه وسلم قال فی مرضه : ائتونی بدواه اکتب لکم کتابا لا تضلون به بعدی .
فقال عمر : ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله ، فلغط الناس . فقال : اخرجوا عنی لا ینبغی التنازع لدی .
فقال ابن عباس : الرزیه کل الرزیه ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه و سلم . و هذا مما یطعن به الرافضه علی عمر و قال صاحب الملل و النحل : هو اول اختلاف وقع فی الاسلام .
مراد از اختلاف شامل هر آنچه که خلاف باشد می شود ، یعنی مخالفت با علما و فقها و حکام بدون دلیلی که بدان عمل شود . اگرچه این امر مطلقا در زمان حیات نبی اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق نیفتاده است زیرا ایشان بواسطه وحی به حقیقت همه چیز معرفت داشته اند . اما اختلافی که در نزد ایشان اتفاق افتاد بر اساس آنچه که در احادیث صحیحه آمده است این می باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان بیماری خویش فرمودند : دوات – و کاغذی – بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بواسطه آن بعد از من گمراه نشوید .
عمر گفت : این مرد هذیان می گوید . کتاب الله برای ما کافی است . پس حاضرین سر و صدا کردند و پیامبر فرمودند : از نزد من بیرون روید که تنازع در نزد من شایسته نیست .
ابن عباس می گوید : به درستی که مصیبت ، همه مصیبت ، آن است که بخاطر اختلاف آنها و سر و صدای آنها ، بین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اینکه آن کتاب را برای ما بنویسند ، حائل و مانع شدند .
این همان مطلبی است که شیعیان به عنوان طعن بر عمر بیان می کنند و صاحب الملل و النحل ( شهرستانی ) گفت : این اولین اختلافی است که در اسلام به وقوع پیوست .


نسیم الریاض فی شرح الشفاء و بهامشه شرح الشفا لعلی القاری الحنفی ، ج 1 ص 262 ، اسم المؤلف: شهاب الدین احمد بن محمد الخفاجی المصری الحنفی الوفاة: 1069 ، دار النشر : دارالکتب العربی - بیروت - لبنان

این عالم حنفی به صراحت بیان می کند که بر اساس روایات صحیحه ، گوینده عبارت " ان الرجل لیهجر " کسی نبوده است مگر عمر بن خطاب !

این اعتراف وی و دیگر شواهد ( که برخی آمد و برخی در ادامه خواهد آمد ان شاء الله ) نشان می دهد که در تمامی احادیثی که به واژه هذیان گفتن اشاره شده است ، منظور از گوینده تنها و تنها عمر بوده است .

وی در ادامه به سخن ابن تیمیه اشاره کرده و چنین می گوید :

و قد اشتبه علی عمر قوله هذا هل كان من شدة المرض ام لا و الانبیاء علیهم الصلاه و السلام غیر معصومین عن اعراض المرض و لذا عبر بالرجل و قال اهجر ولم يجزم بأنه هجر و علم ان الکتاب لا یرفع الشک


این سخن پیامبر بر عمر مشتبه شد که آیا این سخن او از شدت مریضی است یا خیر ، و انبیاء از نشانه های بیماری معصوم نیستند و لذا از تعبیر " مرد " ( رَجُل ) استفاده کرد و گفت : هذیان می گوید ؟ و جزم نکرد بر اینکه حتما ایشان هذیان می گوید و می دانست که نوشته شک را رفع نمی کند .

البته عباراتی که در " منهاج السنه " چاپ فعلی وجود دارد ، چنین است :
وأما عمر فاشتبه عليه هل كان قول النبي صلي الله عليه وسلم من شدة المرض أو كان من أقواله المعروفة والمرض جائز على الأنبياء ولهذا قال ماله أهجر فشك في ذلك ولم يجزم بأنه هجر والشك جائز على عمر فإنه لا معصوم إلا النبي

اما عمر ، پس امر بر او مشتبه شد که آیا سخن نبی اکرم صلی الله علیه و آله از شدت بیماری می باشد و یا از حرفهای همیشگی اوست . و بیماری بر انبیا جایز است و لذا گفت : او را چه شده ؟ آیا هذیان می گوید ؟ پس در این امر شک داشت و جزم بر اینکه هذیان می گویند نداشت (!) و شک کردن برای عمر جایز است زیرا معصومی جز پیامبر نیست .


منهاج السنة النبوية ، ج 6 ص 24 ، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم


همچنان که مشخص است ، عبارت " و لذا عبر بالرجل " ( و لذا از تعبیر " مرد " استفاده کرد ) در منهاج السنه موجود نیست و چه بسا از آن حذف شده باشد. ... در ادامه – ان شاء الله – نشان خواهیم داد که برخی دیگر از علمای اهل تسنن نیز به روایاتی که تعبیر " الرجل " در آن آمده است اشاره کرده اند و این امر ، سخن خفاجی مبنی بر وارد شدن این عبارت در روایات صحیحه را تقویت می کند .


نکته : بر اساس همین سخن ابن تیمیه ، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معصوم است ، چگونه باز هم عمر بن خطاب به خود اجازه می دهد که به سخن پیامبر معصوم اعتراض کند ؟ اصلا به او چه ارتباط و دخلی داشته است که در مقابل سخن پیامبر معصوم ، اجتهاد نماید ؟ این اعتراض وی نشان می دهد که او اصلا قائل به عصمت پیامبر نبوده است !



** عز الدین ابن اثیر جزری – صاحب " الکامل فی التاریخ " و " جامع الاصول فی احادیث الرسول " در کتاب معروفش " النهایه " چنین می گوید :
ومنه حديث مرض النبي صلي الله عليه وسلم قالوا ما شأنه أهجر أي اختلف كلامه بسبب المرض على سبيل الاستفهام أي هل تغير كلامه واختلط لأجل ما به من المرض وهذا أحسن ما يقال فيه ولا يجعل إخبارا فيكون إما من الفحش أو الهذيان والقائل كان عمر ولا يظن به ذلك


و در حدیث بیماری نبی اکرم صلی الله علیه و آله است که گفتند : او را چه شده ! هذیان می گوید ! یعنی کلام ایشان به خاطر بیماری نامربوط شده و این بر سبیل استفهام است . یعنی آیا به خاطر بیماری کلام ایشان تغییر کرده و درهم و برهم شده است ؟ این بهترین تعبیری است که درباره عبارت " ما شأنه أهجر " شده است ، و نباید آن را به صورت خبری معنا کرد که در آن صورت به معنای فحش یا هذیان خواهد بود . زیرا گوینده این سخن عمر است و چنین تهمتی به او زده نمی شود .


النهاية في غريب الحديث والأثر ، ج 5 ص 245 ، اسم المؤلف: أبو السعادات المبارك بن محمد الجزري الوفاة: 606 ، دار النشر : المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م ، تحقيق : طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحي


این سخن ابن اثیر دقیقا به ما نشان می دهد که آن گوینده مجهول الهویه ای که در برخی احادیث از آوردن نامش خودداری کرده اند کسی نیست جز عمر بن خطاب !


بسیاری از علمای اهل تسنن نیز این سخن ابن اثیر را بیان کرده و آن را قبول نموده و بعنوان شرح این روایت ذکر کرده اند .


ابن منظور
وفي الحديث : قالوا ما شأنه أهجر أي اختلف كلامه بسبب المرض على سبيل الاستفهام ، أي هل تغير كلامه واختلط لأجل ما به من المرض . قال ابن الأثير : هذا أحسن ما يقال فيه ولا يجعل إخبارا فيكون إما من الفحش أو الهذيان ، قال : والقائل كان عمر ولا يظن به ذلك
لسان العرب ، ج 5 ص 254 ، اسم المؤلف: محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري الوفاة: 711 ، دار النشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى

احمد بن محمد الشمنی
وفى رواية أهجر بفتح الهمزة وضم الهاء قال ابن الأثير أي هل تغير كلامه واختلط لما به من المرض.
وهذا أحسن ما يقال فيه ولا يجعل إخبارا فيكون من الفحش والهذيان والقائل ان كان عمر لا يظن به ذلك انتهى

مزیل الخفا عن الفاظ الشفاء – نسخه مخطوط – ورق 112 ، اسم المولف : احمد بن محمد بن محمد بن الحسن الشمنی


الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 2 ص 192 ، اسم المؤلف: القاضي أبي الفضل عياض اليحصبي - مذيلا بالحاشية المسماة مزيل الخفاء عن ألفاظ الشفاء للعلامة أحمد بن محمد بن محمد الشمنى الوفاة: 544 ، دار النشر : دار الفكر الطباعة والنشر والتوزيع – بیروت – لبنان ، 1409 ه – 1988 م



ملا علی قاری
(و في رواية) كما في البخاري (هجر) أي أهجر قال ابن الأثير أي هل تغير كلامه و اختلط لأجل ما به من المرض مرامه و هذا أحسن ما قيل و لا يصحح أن يجعل أخبارا فيكون من الفحش و الهذيان و القائل كان عمر رضي اللّه تعالى عنه و لا يظن به ذلك انتهى‏
شرح الشفاء ، ج 5 ص 254 ، اسم المولف علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت – 1421 ه ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : مع التصحیح عبدالله محمد الخلیلی


نسیم الریاض فی شرح الشفاء و بهامشه شرح الشفا لعلی القاری الحنفی ، ج 2 ص 278، اسم المؤلف: شهاب الدین احمد بن محمد الخفاجی المصری الحنفی الوفاة: 1069 ، دار النشر : دارالکتب العربی - بیروت - لبنان


مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج 11 ص 115 ، اسم المؤلف: علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : جمال عيتان
این اعتراف ابن اثیر به انضمام سخنان قبلی ابن تیمیه – که بیان شد – نشان می دهد که تنها گوینده این سخن همانا عمر بن خطاب بوده است و بعد از این جسارت وی ، گروهی نیز همراه او شدند .

** شیخ احمد فاروقی سرهندی در " مکتوبات " چنین می گوید :
( فان قیل ) قد قال الفاروق فی ذلک الوقت اهجر استفهموه فما یکون المراد منه ؟
( اجیب ) لعل الفاروق فهم فی ذلک الوقت ان هذا الکلام انما صدر عنه صلی الله علیه وسلم بواسطه الوجع من غیر قصد و اختیار

( اگر گفته شود ) فاروق در آن وقت که گفت : هذیان می گوید از او بپرسید ، چه منظوری داشت ؟
( می گویم ) شاید فاروق در آن وقت چنین فهمیده باشد که این کلام به واسطه درد ، بی قصد و اختیار از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادر شده است .

مکتوبات ( الفارسیه ) معرب المکتوبات الموسوم بالدرر المکنونات النفیسه – مکتوب 36 ، ج 2 ص 88 ، اسم المؤلف: احمد بن عبدالاحد السهرندی الفاروقی الحنفی الوفاة: 1034 ه ، دار النشر : مکتبه الحقیقه/ استانبول - ترکیه – 1423 ه - 2002 م ، تحقيق : ترجمه للعربیه محمد مراد المنزلوی

آنچنان که از صراحت کلام این عالم اهل تسنن - که وی را " مجدد الف ثانی " می نامند - بر می آید ، این است که گوینده عبارت " اهجر ، استفهموه " که در برخی روایات نامش نیامده ( از جمله صحیح بخاری : فَقَالُوا: مَا لَهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ ؛ صحیح مسلم : وَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ ) کسی نیست مگر عمر بن خطاب !

این اعتراف عالم سنی به انضمام سخنان قبلی ابن تیمیه و ابن اثیر نشان می دهد که در این روایاتی که نام گوینده نیامده است و متن روایت شامل ( هجر ، اهجر ) می باشد ، برای حفظ آبروی خلیفه ثانی اهل تسنن ، نام او را حذف نموده و بیان نکرده اند !

نمونه ای از این حفظ آبروها در روایتی از ابوبکر جوهری موجود است :
قال أبو بكر و حدثنا الحسن بن الربيع عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن علي بن عبد الله بن العباس عن أبيه قال لما حضرت رسول الله ص الوفاة و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال رسول الله ص ائتوني بدواة و صحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلون بعدي فقال عمر كلمة معناها أن الوجع قد غلب على رسول الله ص ثم قال عندنا القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف من في البيت و اختصموا
ابوبکر جوهری به سند خود از ابن عباس نقل می کند : زمان وفات پیامبر صلی الله علیه و آله ، در خانه افرادی بودند که عمر بن خطاب در میان ایشان بود . پیامبر فرمودند : صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید . عمر سخنی گفت که معنایش این است که درد بر پیامبر غلبه کرده است (!) سپس گفت : قرآن نزد ما است ، کتاب خدا برای ما کافی است . پس میان کسانی که در خانه بودند اختلاف افتاد .

شرح نهج البلاغة ، ج 6 ص 33 ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري

بسیار مشخص است که کلام عمر بن خطاب متضمن مطلبی بوده که راوی از بیان آن ابا داشته و به زعم خود خواسته آبروی خلیفه را حفظ نماید !
برخی دیگر نیز پا را فراتر نهاده و صراحت به حذف برخی عبارات می کنند ، آن هم به بهانه ضعف برخی روات !
بزار در مسندش چنین می گوید :
حدثنا محمد بن المثنى قال : نا يحيى بن حماد ، قال : نا أبو عوانة عن الأعمش ، عن عبد الله بن عبد الله ، عن سعيد بن جبير ، عن ابن عباس - رضي الله عنهما - قال : لما كان يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثم بكى ابن عباس في مرض رسول الله - الذي قبض فيه قال : ' ائتوني بصحيفة ودواة حتى أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا ' .
وهذا الحديث قد روي نحوه عن ابن عباس من وجوه صحاح وزاد عبد الله بن عبد الله عليهم كلمة أنكرت عليه فصار الحديث منكرا من أجل الكلمة ، ولم نذكر الكلمة إجلالا لرسول الله

این حدیث به صورت صحیح از ابن عباس روایت شده است و عبدالله بن عبدالله به آن کلمه ای اضافه کرده که بخاطر آن ، روایت منکر می شود و ما آن را بخاطر اجلال مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بیان نمی کنیم .


البحر الزخار ، ج 11 ص 267 ، اسم المؤلف: أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار الوفاة: 292 ، دار النشر : مؤسسة علوم القرآن , مكتبة العلوم والحكم - بيروت , المدينة - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله

راوی ای که ابوبکر بزار به بهانه او از بیان متن کامل روایت خودداری کرده است ، " عبدالله بن عبدالله الرازى " می باشد که قاضى رى ، مولى بنى هاشم و دارای اصلیتی کوفی بوده است .
احمد حنبل ، نسائی ، ابن شاهين ، ابن حبان ، عجلی ، يعقوب بن سفيان ، و ابو معمر هذلی او را توثیق نموده اند و هیچ جرحی از سوی هیچ عالم رجالی بر وی وارد نشده است . وی از روات سنن ابی داوود ، ترمذی و ابن ماجه نیز هست .
ابن خزیمه هم حدیثی از وی در کتاب صحیحش آورده و می نویسد :
وقد حدثنا أيضا محمد بن يحيى ثنا محاضر الهمداني ثنا الأعمش عن عبد الله بن عبد الله - وهو الرازي - عن عبد الرحمن ابن أبي ليلى عن البراء بن عازب ...
قال أبو بكر : ولم نر خلافا بين علماء أهل الحديث أن هذا الخبر أيضا صحيح من جهة النقل لعدالة ناقليه
اختلافی بین علمای حدیث در این که این خبر نقلی صحیح است ندیده ایم ، به خاطر عدالت ناقلان آن .
صحيح ابن خزيمة ، ج 1 ص 21 ح 32 ، اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري الوفاة: 311 ، دار النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970 ، تحقيق : د. محمد مصطفى الأعظمي

از متاخرین هم ذهبی وی را ثقه ( الكاشف ج 1 ص 566 رقم 2809 تحقيق محمد عوامة ) و ابن حجر عسقلانی او را صدوق می خوانند . ( تقریب التهذیب ج 1 ص 506 رقم 3429 تحقیق مصطفى عبد القادر عطا )

به این ترتیب بزار نمی تواند اشکالی از ناحیه علم رجال بر وی وارد کرده باشد . بلکه تنها جرم این راوی آن بوده که عبارت توهین آمیز عمر بن خطاب را نقل کرده است .

بر اهل علم مشخص است که این عبارتی که ابوبکر بزار آن را حذف کرده چه می باشد یعنی همان عبارتی که در روایت ابوبکر جوهری به صورت نقل به معنا آمد ولی کسانی همچون ابن اثیر و ابن تیمیه و احمد فاروقی سرهندی و دیگران به گوینده آن صراحت مستقیم داشتند !!!!
ابن سعد نیز روایت مزبور را با همین سند بزار نقل کرده است :


أخبرنا يحيى بن حماد أخبرنا أبو عوانة عن سليمان يعني الأعمش عن عبد الله بن عبد الله عن سعيد بن جبير عن بن عباس قال اشتكى النبي صلى الله عليه وسلم يوم الخميس فجعل يعني بن عباس يبكي ويقول يوم الخميس وما يوم الخميس اشتد بالنبي صلى الله عليه وسلم وجعه فقال ائتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا قال فقال بعض من كان عنده إن نبي الله ليهجر قال فقيل له ألا نأتيك بما طلبت قال أو بعد ماذا قال فلم يدع به


الطبقات الكبرى ، ج 2 ص 242 ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر – بيروت


چنان که از این نقل معلوم می شود ، عمر بن خطاب صراحتاً گفته است : پیامبر خدا هذیان می گوید !
وجود دو کلمه " إن " و " لـ " بر سر فعل ، حتمیت و قطعیت را می رساند و تمام احتمالاتی که علمای اهل سنت برای تطهیر دامان عمر گفته اند را رد می کند . به عبارت دیگر عمر بن خطاب با قطع و یقین خبر از هذیان گوئی حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم داده است ، نه این که استفهام انکاری ای در کار باشد ! درست به همین دلیل است که بزار از آوردن این عبارت توهین آمیز خودداری نموده است .



** غزالی در کتاب " سر العالمین " چنین می گوید :
ولما مات رسول الله صلي الله عليه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبيضاء لأزيل لكم إشكال الأمر واذكر لكم من المستحق لها بعدي . قال عمر رضي الله عنه دعوا الرجل فإنه ليهجر وقيل يهدر


زمانی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنيا رفتند ، قبل از رحلت شان فرمودند : كاغذ و دواتی برای من بياوريد تا مشكل شما را در امر [ خلافت ] بعد از خودم حل و كسی را كه مستحق آن است ، برای شما ذكر نمايم .
اما عمر گفت : اين مرد را رها كنيد كه او هذيان می گويد ، یا سخن بیهوده می گوید .


سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ص 18 ، اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الوفاة: 505هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ 2003م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي

بحثی در مورد سخن غزالی نمی توان داشت چه اینکه او صراحت دارد بر اینکه گوینده " الرجل لیهجر " ( الرجل فانه لیهجر ) همانا عمر بن خطاب است .


سبط ابن جوزی حنفی نیز دقیقا همین مطلب را به نقل از غرالی آورده و آن را قبول کرده است :

و ذكر أبو حامد الغزالي في كتاب (سر العالمين) و كشف ما في الدارين الفاظا تشبه هذا فقال قال رسول اللّه (ص) لعلي (ع) يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فقال عمر بن الخطاب بخ بخ يا أبا الحسن أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة قال و هذا تسليم و رضاء و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى حبا للرياسة و عقد البنود و خفقان الرايات و ازدحام الخيول في فتح الامصار و أمر الخلافة و نهيها فحملهم على‏ الخلافة فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا فبئس ما يشترون، قال و لما مات رسول اللّه (ص) قال قبل وفاته بيسير ائتوني بدواة و بياض لأكتب لكم كتابا لا تختلفوا فيه بعدي فقال عمر دعوا الرجل فانه ليهجر.

تذكرة الخواص من الأمة في ذكر مناقب الأئمة، ص 65 ، اسم المؤلف: شمس الدين أبو المظفر يوسف بن فرغلي بن عبد اللّه البغدادي- سبط الحافظ أبي الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي - الحنفي‏ الوفاة: 654 ه ، دار النشر : منشورات الشريف الرضي‏ / قم – 1418 ه ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد صادق بحر العلوم

** ابوالبقاء عکبری در " شرح دیوان متنبی " چنین می گوید :
اانطق فیک هجرا بعد علمی *** بانک خیر من تحت السماء
آیا در حق تو توهین می کنم وقتی فهمیدم که تو بهترینی از همه در زیر آسمان

الهجر القبيح من الكلام والفحش وهجر إذا هذى وهو ما يقوله المحموم عند الحمى ومنه قول عمر بن الخطاب رضى الله عنه مرض رسول الله إن الرجل ليهجر على عادة العرب

هُجر یعنی کلام قبیح و فحش ، هَجَر وقتی هذیان می گوید و آن چیزی است که مریض در حالت تَب می گوید . همانند قول عمر بن خطاب در هنگام بیماری حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم که بر اساس عادت عرب گفت : این مرد هذیان می گوید !


ديوان المتنبي ، ج 1 ص 9 ، اسم المؤلف: أبو البقاء العكبري الوفاة: 616 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : مصطفى السقا/إبراهيم الأبياري/عبد الحفيظ شلبي

این سخن وی صراحت بر انتساب سخن " الرجل لیهجر " به عمر بن خطاب دارد . و البته این سخن عکبری در توجیه عملکرد مولایش صحیح نمی باشد .
اگر مراد او از عادت عرب در بیان این لفظ در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عادت اعراب کافر باشد ، پس این امر صحیح است ؛ اما آیا اهل تسنن قبول می کنند که عمر بن خطاب دارای عادات جاهلی بوده است ؟ !

و اگر مراد از عادت عرب در بیان این لفظ در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عادت اعراب مومن باشد ، و ایشان این چنین صریح به پیامبرشان توهین می کردند ، فهذا کذب صریح و بهت فضیح !


شاید مراد عکبری آن باشد که چون عوام الناس در برخورد با مرضای خود در حالت تب و بیماری سخنان آنها را هذیان تلقی می کنند ، پس این امر برای خاتم النبیین صلی الله علیه و آله وسلم نیز صادق است ! فساد این برداشت نیز کاملا آشکار است چرا که حجیت قول و فعل نبی اکرم صلی الله علیه و آله در همه حال بر ما مشخص است و این امر به حجّت عقل و نقل ثابت می شود و لذا قیاس عوام الناس با شان جلیل القدر پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله قیاسی مع الفارق و توهینی مستقیم به این بزرگوار می باشد .



از میان معاصرین نیز کسانی هستند که صراحت بر این سخن عمر دارند که ما به یکی از آنها اشاره می کنیم .

**عبدالوهاب عبداللطیف استاد دانشکده اصول الدین در دانشگاه الازهر در ضمن تحقیق کتاب " الصواعق المحرقه " در مقدمه کتاب تحت عنوان " الفرق الاسلامیه و الاختلاف بین الامه المحمدیه " چنین می گوید :

کان المسلمون عند وفاة النبی علی عقیده واحده و طریقه واحده الا من کان یبطن النفاق و یظهر الوفاق کما قال الآمدی و حکاه عنه السیّد فی شرح المواقف للعضدی قال : ثمّ نشاء الخلاف فیما بینهم اولا فی امور اجتهادیه لا توجب ایمانا و لا کفرا .
و کان غرضهم منها اقامه مراسم الدین و ادامه مناهج الشرع القویم .
و ذلک کاختلافهم عند قول النبی فی مرض موته : ایتونی بقرطاس و دواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی ، حتی قال عمر : ان النبی قد غلیه الوجع ( و لفظ : یهجر ) حسبنا کتاب الله و کثر اللغظ فی ذلک حتی قال النبی : قوموا عنی لا ینبغی عندی التنازع .


آنچنان که آمدی می گوید مسلمانان در زمان فوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر عقیده و طریقی واحد بودند مگر آنهایی که نفاق خویش را مخفی و وفاقشان را آشکار می کردند ، سیّد در شرح مواقف عضدی این چنین می گوید : سپس اختلاف در میان ایشان به وجود آمد در امور اجتهادی و نه در اموری که سبب ایمان و کفر شود .و هدف آنها اقامه مراسم دین و ادامه راههای شرع بود .
از جمله این اختلافها فوت نبی اکرم بود که فرمودند : کاغذ و دواتی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید تا اینکه عمر گفت : درد بر پیامبر غلبه کرده ( و در روایتی آمده : او هذیان می گوید ) کتاب خدا برای ما کافی است و سر و صدا زیاد شد تا جایی که پیامبر فرمودند : از نزد من بروید ، تنازع در نزد من شایسته نیست .


الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة - مقدمة الکتاب : الفرق الاسلامیه و الاختلاف بین الامه المحمدیه ، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي الوفاة: 973هـ ، دار النشر : مکتبه القاهره - 1385هـ - 1965 م ، الطبعة : الثانیة ، تحقيق : عبدالوهاب عبداللطیف

آنچه بیان شد نام گروهی از علمای اهل تسنن بود که در مورد عبارات " الرجل لیهجر ؛ ما شانه اهجر " تصریح یا تلویح کرده اند که قائل آن عمر بن خطاب است .

العبد الاحقر - مقداد العلوی

ohfreedom;321298 نوشت:

- اگر شما مخالفت صحابه را برای کتابت دلیل بر عدم ایمان ایشان می دانید پس حضرت علی هم در جریان صلح حدیبیه حاضر نشد به دستور پیامبر صلي الله عليه وسلم عمل نموده و نام ایشان را پاک کند.(ارشاد مفيد صفحه 60)(اعلام الوري صفحه 106)


با سلام

ما بر اساس قوانین اصولی اهل تسنن و همچنین قرائن موجود در روایات وصیت بر اساس منابع اهل تسنن ثابت کردیم که دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واجب الاتباع بوده است و برای همین است که مستشکل به دنبال بهانه ای در شریک کردن امیرالمومنین علیه السلام با عمر بن خطاب در مخالفت با رسول الله صلی الله علیه و آله می باشد .
مستشکل به صلح حدیبیه اشاره کرده است ! این جریان همان مخالفت عمر با رسول الله صلی الله علیه و آله می باشد که وی صراحت دارد که تا آن روز آنقدر شک به نبوت پیامبر نداشته است !!! و عبدالرزاق آن رذ نقل کرده ولی بخاری آن را تحریف شده بیان می نماید !!!


آیا مستشکل از این امور خبر دارد یا خیر ؟!


عملکرد امیرالمومنین علیه السلام در جریان حدیبیه بر اساس قرائن قویه ای بوده است که دلالت داشته سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایجایی نبوده است و این ابا و انکار نشان از کمال رسوخ در اعتقاد ایشان می باشد ( به اعتراف علمای اهل تسنن ) بر خلاف قضیه حدیث وصیت که هم قرائن نشان از ایجابی بودن سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله داشته و هم برخی از اهل تسنن نیز اعتراف به صحیح نبودن عملکرد عمر کرده اند ( سخن محمد فاخراله آبادی از کتاب " الدره التحقیق " قبلا بیان شد ).


قسطلانی در " ارشاد الساری " نیز می گوید :
(قال) أي علي (لا والله لا أمحوك أبدًا) لعلمه بالقرائن أن الأمر ليس للإيجاب


علی علیه السلام فرمود : به خدا قسم آن – نام پیامبر – را محو نمی کنم زیرا علم بدان داشت که امر و دستور پیامبر برای ایجاب نیست .


إرْشَادُ السَّارِي لِشرح صَحِيح البخَاري، ج 4 ص 423 ، اسم المؤلف : أبو العباس، شهاب الدين أحمد بن محمد بن أبى بكر بن عبد الملك القسطلاني القتيبي المصري الوفاة: 923 ه ، دار النشر : المطبعة الكبرى الأميرية، مصر ، 1323 ه ، الطبعه : السابعه



کرمانی نیز در مورد این امر چنین می گوید :
فان قلت: كيف جاز لعلي مخالفة أمر رسول الله صلي الله عليه وسلم؟ قلت: بالقرينة أنه ليس للإيجاب.

اگر بگويي: چگونه جايز است كه على عليه السلام با دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مخالفت كرده باشد؟ مى‌گويم: با قرينه فهميد كه آن دستور ايجابى نبوده است.

الکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری ، ج 12 ص 8 ، اسم المؤلف: ابوعبدالله محمد بن يوسف بن علي بن محمد بن سعید الكرماني الشافعی الوفاة: 786 هـ ، دار النشر : دار احیاء التراث العربی - بيروت – 1401 ه – 1981 م ، الطبعة : الثانیه ، تحقيق : محمد محمد عبداللطیف


ابن حجر عسقلانی نیز در " فتح الباری " چنین می گوید :
وكأن عليا فهم أن أمره له بذلك ليس متحتما فلذلك امتنع من امتثاله


برداشت على عليه السلام اين بود كه اين دستور حتمى نيست؛ پس به همين خاطر از امتثال دستور آن حضرت امتناع كرد.


فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ص 503 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب




عینی نیز در سخنی مشابه را بیان می کند :
وقول علي، رضي الله تعالى عنه : ما أنا بالذي أمحاه، ليس بمخالفة لأمر رسول الله، صلى الله عليه وسلم لأنه علم بالقرينة أن الأمر ليس للإيجاب.


اين سخن على عليه السلام كه "من كسى نيستم كه آن را محو كنم" مخالفت با دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله نيست؛ چرا كه ایشان با قرينه مى‌دانست كه اين دستور ايجابى نيست.

عمدة القاري شرح صحيح البخاري ، ج 13 ص 275 ، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي – بيروت


جالب است بدانید که برخی از علمای اهل تسنن ، این عمل امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان فضیلتی از ایشان معرفی کرده اند .
نووی در شرحش بر صحیح مسلم در مورد این جریان چنین می گوید :

وَهَذَا الَّذِي فَعَلَهُ عَلِيّ - رَضِيَ اللَّه عَنْهُ - مِنْ بَاب الْأَدَب الْمُسْتَحَبّ ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَفْهَم مِنْ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَحْتِيم مَحْو عَلِيّ بِنَفْسِهِ ، وَلِهَذَا لَمْ يُنْكِر وَلَوْ حَتَّمَ مَحْوه بِنَفْسِهِ لَمْ يَجُزْ لِعَلِيٍّ تَرْكه ، وَلَمَا أَقَرَّهُ النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الْمُخَالَفَة

این عملی که علی علیه السلام انجام دادند از باب ادب مستحب بوده زیرا ایشان از سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله متوجه نشدند که آیا ایشان بر علی علیه السلام حتم کرده اند ( که آن عبارت را پاک کنند ) و برای همین هم – پیامبر صلی الله علیه و آله – عمل علی علیه السلام را مورد انکار قرار ندادند و لذا اگر پاک کردن آن عبارت حتمی بود به علی علیه السلام اجازه ترک آن را نمی دادند و مخالفت او را تایید نمی کردند .


صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 12 ص 135 - 136 ، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي الوفاة: 676 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانية


این سخن نووی نشان میدهد که یکی از قرائن ایجایی نبودن سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، عدم اعتراض ایشان بر عملکرد امیرالمومنین علیه السلام بلکه تایید ایشان بوده است !ولی آیا عبارات " دعونی و ذرونی فالذی انا فیه خیر " نشان از رضایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از عملکرد مخالفان کتاب وصیت ( عمر و اتباع وی ) دارد ؟

قسطلانی در " المواهب اللدنیه " نیز چنین می گوید :
قال العلماء: وهذا الذى فعله على من باب الأدب المستحب، لأنه لم يفهم من النبى- صلى الله عليه وسلم- تحتم محو علىّ نفسه، ولهذا لم ينكر عليه، ولو حتم محوه لنفسه لم يجز لعلى تركه انتهى.

علما می گویند : این عمل علی بن ابی طالب علیه السلام از باب ادب مستحب بوده است زیرا ایشان از سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله متوجه نشدند که آیا ایشان بر علی علیه السلام حتم کرده اند ( که آن عبارت را پاک کنند ) و برای همین هم – پیامبر صلی الله علیه و آله – عمل علی علیه السلام را مورد انکار قرار ندادند و لذا اگر پاک کردن آن عبارت حتمی بود به علی علیه السلام اجازه ترک آن را نمی دادند .


المواهب اللدنية بالمنح المحمدية ، ج 1 ص 322 - 323 ، اسم المؤلف: أحمد بن محمد بن أبى بكر بن عبد الملك القسطلاني القتيبي المصري، أبو العباس، شهاب الدين الوفاة: 923 هـ ، دار النشر : المكتبة التوفيقية، القاهرة- مصر


مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج 7 ص 562 ، اسم المؤلف: علي بن سلطان محمد القاري الوفاة: 1014هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1422هـ - 2001م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : جمال عيتاني




شیخ عبدالحق دهلوی در کتاب " مدارج النبوه " نیز چنین می گوید :
و این امتناع علی رضی الله عنه از محو لفظ " رسول الله " صلی الله علیه وسلم نه از باب ترک امتثال است – که مستلزم ترک ادب است – بلکه عین امتثال و ادب و ناشی از غایت عشق و محبت است .
مدارج النبوه ، ج 2 ص 286 ، اسم المؤلف: عبدالحق بن سیف بن الدین الدهلوی البخاری الوفاة : 1052 هـ


ابن بطال نیز در شرحش بر صحیح بخاری چنین می گوید :
وإباءة علىّ من محو رسول الله صلى الله عليه وسلم أدب منه وإيمان وليس بعصيان فيما أمره به، والعصيان هاهنا أبر من الطاعة له وأجمل فى التأدب والإكرام.


خوددارى على عليه السلام از محو جمله " رسول الله " نشانه ادب و ايمان او است، نه اين كه عصيان و سرپيچى از دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله باشد. سرپيچى در اين جا، بهتر از اطاعت، و از جهت ادب و احترام، زيباتر بوده است.


شرح صحيح البخاري ، ج 8 ص 88 ، اسم المؤلف: أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك بن بطال البكري القرطبي الوفاة: 449هـ ، دار النشر : مكتبة الرشد - السعودية / الرياض - 1423هـ - 2003م ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : أبو تميم ياسر بن إبراهيم


این اقوال علمای اهل تسنن نشان از اوج ادب امیرالمومنین علیه السلام در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارد و لذا قول مستشکل بر این امر و شبهه در آن مردود است .


گذشته از این امور ، برخی از علمای اهل تسنن نیز مدعی هستند که درخواست کننده پاک کردن عبارت " رسول الله " اصلا پیامبر نبودند بلکه فرد دیگری بوده است .
نسایی چنین گزارش می کند :
أَخْبَرَنِي مُعَاوِيَةُ بْنُ صَالِحٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ صَالِحٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ هَاشِمٍ الْجَنْبِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ كَعْبٍ الْقُرَظِيِّ، عَنْ عَلْقَمَةَ بْنَ قَيْسٍ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيٍّ: " تَجْعَلُ بَيْنَكَ وَبَيْنَ ابْنِ أُكْلَةَ الأَكْبَادَ حَكَمًا؟ قَالَ: إِنِّي كُنْتُ كَاتِبَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، فَكَتَبَ: هَذَا مَا صَالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَسُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو، فَقَالَ سُهَيْلٌ: لَوْ عَلِمْنَا أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ مَا قَاتَلْنَاهُ، امْحُهَا، فَقُلْتُ: هُوَ وَاللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ، وَإِنْ رَغِمَ أَنْفُكَ، لا وَاللَّهِ، لا أَمْحُهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم أَرِنِي مَكَانَهَا، فَأَرَيْتُهُ فَمَحَاهَا.


از علقمة بن قيس نقل شده است كه به على عليه السلام گفتم: آيا بين خود و بين فرزند جگر خوار، حَكَم (داور) قرار مى‌دهي؟ فرمود: من در روز حديبيه كاتب رسول خدا صلى الله عليه وآله بودم پس نوشت (م): اين صلح‌نامه‌اى است بين محمد رسول الله و سهيل بن عمرو. پس سهيل گفت: اگر ما مى‌دانستيم كه او رسول خدا است، با او نمى‌جنگيديم، آن را پاك كن. من گفتم: به خدا سوگند كه او رسول خدا است، اگر چه بر خلاف ميل تو باشد، به خدا سوگند آن را پاك نمى‌كنم. پس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: جاى آن را به من نشان بده، پس نشان دادم و آن حضرت آن را محو كرد.


السنن الكبرى ، ج 5 ص 167 رقم 8576 ، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن النسائي الوفاة: 303 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411 - 1991 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د.عبد الغفار سليمان البنداري , سيد كسروي حسن
خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ص 201 – 202 رقم 191 و 192 ، اسم المؤلف: أحمد بن شعيب النسائي أبو عبد الرحمن الوفاة: 303 ، دار النشر : مكتبة المعلا - الكويت - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي

بر اساس این روایت ، گوینده سخن " آن را پاک کن " اصلا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده است و لذا عملکرد امیرالمومنین علیه السلام اصلا ردی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده است بلکه اوج ایمان ایشان را نشان می دهد .

ابن حجر نیز به این روایت اشاره می کند :
وللنسائي من طريق علقمة بن قيس عن علي قال كنت كاتب النبي صلى الله عليه وسلم يوم الحديبية فكتبت هذا ما صالح عليه محمد رسول الله فقال سهيل لو علمنا أنه رسول الله ما قاتلناه امحها فقلت هو والله رسول الله صلى الله عليه وسلم وإن رغم أنفك لا والله لا أمحوها.
فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ص 503 ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت ، تحقيق : محب الدين الخطيب


در ضمن قیاس میان این دو جریان نیز مع الفارق است ؟

** فرق است میان ادب کلام امیرالمومنین علیه السلام :
مَا أَنَا بِالَّذِي أَمْحَاهُ
من توانائى چنين كارى را ندارم
و اعتراف علمای اهل تسنن بر نشانه ادب بودن این کلام و این سخن عمر بن خطاب :
الرجل لیهجر
این مرد هذیان می گوید !!!

** فرق است میان عدم اعتراض پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عملکرد امیرالمومنین علیه السلام ( به اعتراف علمای اهل تسنن ) و این اعتراض پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر مخالفان کتابت وصیت :
دعونی فالذی انا فیه خیر مما تدعوننی الیه
رهایم کنید ، بگذارید مرا ! آنچه که من در آنم بهتر است از آنچه که شما مرا بدان می خوانید

** فرق است میان ناراحت نشدن پیامیر اکرم صلی الله علیه وآله در صلح حدیبیه و ناراحت و غضبناک شدن پیامبر در جریان حدیث وصیت
فلما أكثروا اللغط والاختلاف وغمّ رسول الله صلى الله عليه وسلم
وقتى اختلاف و سر و صدا زياد شد، رسول خدا (ص) غمگين شدند
مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج 1 ص 324 رقم 2992 ، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة – مصر

** فرق است میان این عبارت که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در دور کردن و راندن مخالفان :
فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ. قَالَ: «قُومُوا عَنِّي»
پس وقتى صحابه اختلاف و سر و صدا كردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: از پيش من بيرون برويد

و این عبارت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام در جریان صلح حدیبیه :
ثم تبسم إلي وقال : يا علي ، أما إنك ستسام مثلها فتعطي
( بعد از محو نام پیامبر به دست خودشان ) ایشان به من ( علی علیه السلام ) تبسمی کردند و فرمودند : ای علی ! به زودی به چنین امری دعوت می شود و تن به انجام آن می دهی .
شرح نهج البلاغة ، ج 2 ص 161 ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد المدائني الوفاة: 655 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : محمد عبد الكريم النمري
الاستقصا لأخبار دول المغرب الأقصى ، ج 1 ص 106 ، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن خالد بن محمد الناصري الوفاة: 1315 ، دار النشر : دار الكتاب - الدار البيضاء - 1418هـ/ 1997م ، تحقيق : جعفر الناصري/ محمد الناصري

این تبسم نشان از بزرگ داشتن امیرالمومنین علیه السلام دارد بر خلاف جریان کتابت وصیت که پیامبر ، مخالفان را از خود راندند .
پس این شبهه نیز مردود است .



العبد الاحقر - مقداد العلوی

موضوع قفل شده است