قربون زخمای صورتت مامان قهرمانم...

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قربون زخمای صورتت مامان قهرمانم...

قربون زخمای صورتت مامان قهرمانم...

مطلب زیر قصه نیست .بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم.ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟باور کنید خودم با شنیدن این خاطره لحظاتی نشستم و بر حال خودم گریه کردم.چقدر گرفتار مادیات شده ایم.؟..کجا می رویم؟...




سلام مامان قهرمانم :

میدونی ..حالا که روزتوست من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم ارایش بخریم..میگفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه..می گفت : زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره...میگفت: شاگردهاش می فهمند شوهرش...

میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری...آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...بابا هم که تو رو کتک میزنه...فحش می ده...حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم...فقط می بینیم و گریه می کنیم.





من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه.. بعد می ری تا بابا کتکت بزنه و موهای قشنگتو بکشه... من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .اخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه ... دست خودش نیست...تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ... به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی...از ترکش های توی بدنش...از موجی شدنش...از... ما می فهمیم که وقتی بابا اروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه...وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه...دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...من و ابجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.

مامان جون:مامان خوب و قهرمانم: پس سهم ما چی می شه؟ما هم می خوایم مثل تو وبابا قهرمان باشیم...می خوایم تو این روز پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری ...فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...


سلام
آیا با همین جمله (مادر روزت مبارک)که متأسفانه بعضی ها همین رو هم دریغ می کنند.جواب زحمات مادر داده می شود و حق مطلب ادا می شود.
آنگونه رفتار کنیم که در محضر مادر همه ی شیعیان عالم حضرت فاطمه ای زهرا (سلام الله علیها) شرمسار نباشیم.

یا حق التماس دعا:Gol:

[="Tahoma"][="Black"]یا الله*

سلیلة الزهراء;26962 نوشت:
قربون زخمای صورتت مامان قهرمانم...

مطلب زیر قصه نیست .بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم.ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟باور کنید خودم با شنیدن این خاطره لحظاتی نشستم و بر حال خودم گریه کردم.چقدر گرفتار مادیات شده ایم.؟..کجا می رویم؟...




سلام مامان قهرمانم :

میدونی ..حالا که روزتوست من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم ارایش بخریم..میگفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه..می گفت : زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره...میگفت: شاگردهاش می فهمند شوهرش...

میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری...آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...بابا هم که تو رو کتک میزنه...فحش می ده...حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم...فقط می بینیم و گریه می کنیم.





من و آبجی خوب می فهمیم که
وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه.. بعد می ری تا بابا کتکت بزنه و موهای قشنگتو بکشه... من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .اخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه ... دست خودش نیست...تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ... به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی...از ترکش های توی بدنش...از موجی شدنش...از... ما می فهمیم که وقتی بابا اروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه...وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه...دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...من و ابجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.

مامان جون:مامان خوب و قهرمانم: پس سهم ما چی می شه؟ما هم می خوایم مثل تو وبابا قهرمان باشیم...می خوایم تو این روز پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری ...فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...



:geristan::geristan::geristan:

ما داریم چکار می کنیم؟؟

داریم چی به سر خودمون و کشورمون میاریم؟؟

واقعا ما خودمونو زدیم به خواب و داریم به کجا میریم؟؟

مادرای خودمون به کنار!! جواب این مادرا رو چطور باید بدیم؟؟؟؟[/]

نقل قول:
میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری...آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...بابا هم که تو رو کتک میزنه...فحش می ده...حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم...فقط می بینیم و گریه می کنیم.

سلام
پدر منم موجی هست البته نه در این خد ولی کنترلی نیست مثلا »

یه روز تابستون ما رفته بودیم باغمون گوجه بچینیم هوا هم خیلی گرم بود نفس ادم بالا نمی اومد
همین موقع یه نیسانی درست اومد زیر درخت انجیل ما پارک کرد پیرهن شو در اورد و روی ماشینش دراز کشید که یکم خنک بشه!

ما که خیلی تعجب کرده بودیم گفتیم های عمو از اینحا برو قلمرو ما هستا!

مرده برگشت گفت :جاده رو هم مگه خریدین شما؟!!

پدرم که از این بی کله های موج خورده بود سیمش دوباره قاطی شد و گفت:
چی شییییییییییییییی!؟!!!!
بعدم یه چوب گرفت با سرعت دوید به طرفش و دنبالش کرد !
مرده تا دید پدرم داره به طرفش میدوئه از ترس هول شد و از بالای تاجی نیسان پرید پایین و فراررررررررررررر!!

آی خندیدیم ای خندیدیم اون روز
البته هنوز فک کنم پدرم داره دنبالش میکنه...نمی دونم!!!