خودت را چقدر می شناسی ؟ مراتب شناخت خود

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خودت را چقدر می شناسی ؟ مراتب شناخت خود

سلام:Gol::Gol::Gol:
این سوال را در سطوح مختلف می توان پاسخ داد مثلا :
1- من ...... فرزند ... اهل و ساکن ....
2- من از خانواده .... هستم ویژگیهای اخلاقی و رسوم این خانواده ..... می باشد
3- من مرد دارای قدر ... وزن ... خوش قیافه ...
4- من تحصیلاتم را تا سطح ... و دارای مدرک از دانشگاه ... هستم و هم اکنون بعنوان .... در شرکت .... مشغول به کار هستم
5- من اهل ... کشورم مردم این کشور دارای سابقه تاریخی ....
6- من به حسب تعریف اهل منطق یک فرد از افراد نوع انسانم که آنرا حیوان ناطق می شمارند
7- من یک موجود زنده الهی هستم
این شناختها برخی شناخت انسان به اوصاف خارج از ذاتش و برخی ناظر به ذات او هستند
آنچه که در حوزه معرفت نفس قرار دارد غیر از آن شناختهای عادی است که افراد از خود دارند
ادامه ...
والله الموفق

شناختی که اشخاص دیگر از انسان دارند هم گاهی به شناخت ما از خودمان کمک بسیاری میکند از آن جاییکه ما همیشه از درون و نزدیک خودمان را میبینیم درحالیکه دیگران از بیرون و با نگاهی بازتر به ما نگاه میکنند.

چند بار شده که در موقعیت های حساس ,رفتاری کردم که فکرشو نمیکردم... این جور وقت هاست که ادم میفهمه واقعا چه موجودیه و به دور از این نقاب ها,باورش به چیه و چقدر پاش وایمیسته
نه
من خودمو نمیشناسم!!!!

این نیز بگذرد;278065 نوشت:
شناختی که اشخاص دیگر از انسان دارند هم گاهی به شناخت ما از خودمان کمک بسیاری میکند از آن جاییکه ما همیشه از درون و نزدیک خودمان را میبینیم درحالیکه دیگران از بیرون و با نگاهی بازتر به ما نگاه میکنند.

سلام
شناخت دیگران از ما به کدام معنا ؟ به معنای شناخت آنچه که هستیم از ویژگیهای ظاهری و اخلاقی یا به معنای آنچه که می توانیم باشیم از کمالات انسانی ؟

فروتن;278073 نوشت:
چند بار شده که در موقعیت های حساس ,رفتاری کردم که فکرشو نمیکردم... این جور وقت هاست که ادم میفهمه واقعا چه موجودیه و به دور از این نقاب ها,باورش به چیه و چقدر پاش وایمیسته نه من خودمو نمیشناسم!!!!

این شناخت هم جلوه ای از شناخت کلی حقیقت انسانی است اما برای بیان آن حقیقت خیلی کم است
آن شناخت که ما از آن بعنوان خودشناسی ( معرفت نفس) یاد می کنیم چیزی شبیه شناخت زیست شناسان از ساختار بدن انسان است اما نه در بعد مادی تنها بلکه در تمام ابعاد مادی و معنوی انسان .
پس خیلی ساده این خودشناسی یعنی انسان شناسی
ادامه
والله الموفق

حامد;278155 نوشت:
سلام
شناخت دیگران از ما به کدام معنا ؟ به معنای شناخت آنچه که هستیم از ویژگیهای ظاهری و اخلاقی یا به معنای آنچه که می توانیم باشیم از کمالات انسانی ؟


سلام شناخت دیگران طیف وسیعی از شناختها رو شامل میشه.نگاهی که استاد به دانشجو یا معلم به شاگرد دارد-نگاهی که مادر به دختر یا پدر به پسرش دارد-نگاهی که یک دوست به دوستش دارد یا حتی نگاهی که دشمن به ما دارد و غیره هر کدام میتواند شناخت متفاوتی باشد.اگر انسان تنها و در محیطی کاملا بسته و به دور از هر نوع ارتباطی زندگی میکرد شاید آنگاه میفهمید که چقدر ناچیز خودش را میشناسد.ویژگیهای ظاهری را تا حدود زیادی میشود مشاهده کرد اما آنچه مهمتر است و به تنهایی قابل رویت نیست همین کمالات انسانیست.
شناختن خود منجر به شناخت خداوند میشود.

سلام :Gol:
همانطور که گفته شد خودشناسی یعنی انسان شناسی . شناخت ابعاد وجود انسان راهی است روشن بسوی خدا شناسی چه اینکه خدا در خلق جلوه کرده و هرکس خود را شناخت خدا را شناخته است .
اما این شناخت مراتبی دارد .
شناخت علمی : این شناخت منحصر در ویژگیهای مادی و جسمانی انسان است در عین حال بسیار ارزشمند است چه اینکه بدن انسان مرتبه نازله روح اوست لذا ابعاد وجودی روح در ویژگیهای جسمانی منعکس شده است .
بدن انسان پر از شگفتیهای است که غور در آنها انسان را به مقام حیرت نزدیک می کند . در عین حال شناخت بدن همراه با شناخت روابط اجزاءآن و همچنین رابطه اش با سایر موجودات هم هست لذا می توان از این رهگذر به شناخت عوامل سلامتی و بیماری بدن نیز دست یافت . به عبارت دیگر زیست شناسی به پزشکی می انجامد .
ادامه ...
والله الموفق

تا جناب حامد بزرگوار برگردند ومطالب خوبشون را ادامه بدهند خوندن این مطلب خالی از لطف نیست.

مطلبی که براتون بیان میکنم یه خلاصه ای هست ازکتاب اخلاق در قرآن حضرت آیه الله مکارم شیرازی در رابطه با شناخت.

در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده: «مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخالِقَ، و مَنَ عَرَفَ الرِّزْقَ عَرَفَ الرازِقَ، وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ؛

كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى ‏شناسد، و كسى كه رزق را بشناسد رازق را مى ‏شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى ‏شناسد.»

تفسيرهاى هفتگانه براى حديث مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ‏
براى اين حديث شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى‏ توان گفت، از جمله:
1- اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏ شود؛ زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى‏ تواند از غير مبدأ عالِم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد.
بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة اللَّه است.

2- ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى ‏بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش،وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتّكا به يك وجود مستقل و بى ‏نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاءِ او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيّه است كه در ضمن جمله به كار مى‏ روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميّه، مفهوم و معنى خود را بكلّى از دست مى ‏دهند؛ (مثلًا، هنگامى كه گفته مى ‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «به» بدون تكيه بر «خانه» و «مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميّه است كه به معانى حرفيّه مفهوم مى‏ بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.

3- حديث مى‏ تواند اشاره به «برهان علّت و معلول» باشد؛ براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقّت كند مى ‏فهمد كه روح و جسم او معلول علّت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علّت وجود خويش (فى المثل پدر و مادر) مى‏ رود باز آنها را معلول علّت ديگرى مى‏ بيند، و هنگامى كه سلسله اين علّت و معلول را پى‏ گيرى مى ‏كند، به اينجا مى ‏رسد كه آنها نمى ‏توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى ‏آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلّم است.
بنابراين، بايداين سلسله به ‏جايى ختم‏ شود كه‏ علّت نخستين و به‏ تعبير ديگر علّة العلل و واجب الوجوداست، هستى ‏اش ازدرون ذاتش ‏م ى‏جوشد و در هستى ‏خود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كه ‏انسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى ‏برد.

4- اين حديث مى ‏تواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى ‏شود، و از «معرفة النّفس» به «معرفة اللّه» مى رسد، بى آن كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.

5- اين حديث مى ‏تواند ناظر به «مسأله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس‏ خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد؛ از محدوديّت خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى ‏برد؛ چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى ‏برد، چه اگر او هم فانى مى ‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى ‏برد.

ادامه دارد...

6- مرحوم علّامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى ‏كند و حاصل آن اين است كه:
«روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت بر يگانگى و ربوبيّت خداوند مى ‏كند:
1- از آنجا كه روح مدبّر بدن است مى ‏دانيم كه جهان هستى مدبّرى دارد!
2- از آنجا كه يگانه است دلالت بر يگانگى خالق دارد!
3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليّت و ابديّت خداست!
7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به‏ كُنه ذات خدا امكان ندارد!
8- از آنجا كه انسان محلّى براى روح در بدن نمى ‏شناسد دليل بر اين است كه خدا محلّى ندارد!
9- از آنجا كه روح را نمى ‏توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!
10- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى‏ شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!»

7- تفسير ديگرى كه براى اين حديث به نظر مى ‏رسد اين كه جمله «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همان گونه كه انسان نمى ‏تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى ‏تواند حقيقتاً بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى‏ رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث شريف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است به خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى‏ شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است.

سینا;279049 نوشت:
از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!

سلام :Gol:
با تشکر از استاد سینا بخاطر مطالب ارزشمندی که نقل کردند
بنده قبل از ادامه مطالبم با توجه به مطلب بالا همین را عرض کنم که:
هرگاه انسان مانند خدای متعال بر تمام شوون وجودی خود مسلط شد خداگونه می شود و هرچه این سلطه قویتر باشد نورانیت روح افزونتر است .
همانطور که گفتیم یکی از مراتب انسان شناسی شناخت علمی اوست که به شناخت ابعاد جسمانی او بر می گردد .
متاسفانه نگاه اغلب مادیگرایانه کسانی که در این زمینه کار کرده اند و می کنند باعث نوعی سوء ظن اهل ایمان به این بخش مهم شده است بطوریکه دانسته های علمی مربوط به آن زنگار بیگانه انگاری می گیرد . اما اگر بتوانیم به آن نگاه مادیگرایانه توجه نکنیم در می یابیم که این دانسته ها بسیار ارزشمندند تا جایی که برخی از اهل معرفت خود را سپاسگزار مساعی دانشمندان این رشته می دانند .
وقتی انسان در شناخت بدن خود بجایی می رسد که آنرا معدن العجایب می یابد یک گام به شناخت هستی و پروردگار حکیم آن نزدیک می شود .
والله الموفق

سلام
پس خودشناسی علمی یک طریق مهم در شناخت خداوند قدیر علیم حکیم است .
بدن انسان عصاره ای از عظمتهای هستی است . آنقدر این وجود با عظمت است که برای هر دستگاه آن یک رشته علمی و هر رشته هم گرایشهای متفاوتی دارد و هیچکس در هیچیک از این رشته ها و گرایشها اعلام فارغ التحصیلی نکرده و نخواهد کرد .
آیا شناخت بعد مادی انسان کم ارزش است ؟
بعد مادی انسان یک معرفت کلی مهم هم به ما می دهد و آن اینستکه :
این بدن تا وقتی بدن انسان است و همه آن عظمتها را نشان می دهد که با روح در ارتباط باشد . همین که ارتباط بدن با روح قطع شد بدن به ماشینی خاموش و بی اثر تبدیل می شود که فقط ارزش خاک کردن دارد و دیگر هیچ .
پس کلیت عالم ماده هم تا وقتی ارزشمند است که با روح خودش در ارتباط باشد ....
از این نردبان که بالا برویم چیزهای زیبایی برای دیدن است
والله الموفق

یکی از بالاترین درجه خودشناسی که یکی از اساتیدم گفتن فکر کنم از کلام حضرت علی(ع) می باشد
که فرمودن:عفت در تنهایی
البته دو قسمت دیگه هم دارن که من یادم نیس
اگر می شه لطفا این حدیث رو کامل بنویسین اینجا خیلی لازممه
ممنون

با عرض سلام وادب خدمت همه دوستان و سروان گرانقدر
از جمله عجائب و غرائب آفرینش این است که خداوند مجموعه عوالم امکانی خود را به همراه تمامی اسماء الله کمالی خود در یک وجود جمع کرده است و توانسته است موجودی بیافریند که نه تنها همه کمالات عوالم امکانی را در خود جمع کند بلکه جامع تمامی اسماء الله باشدو آن انسان است. از همین روی خداوند به این حسن آفرینش خود تبارک گفته و آن را احسن الخالقین معرفی فرموده است.
به همین خاطر حکمای الهی در تبیین جایگاه انسان در عالم گفته اند:
انسان عالمی صغیر وعالم، انسانی کبیر است یعنی اگر همه اسرار و حقایقی که در وجود انسان است باز نمائیم وانتشار دهیم می شود مجموعه عالم مکانی و اگر همه آچه که در عالم است یک جا جمع نموده و در غالب یک موجودی مختصر نمائیم آن موجود، انسان خواهد بود.
لذا در اشعاری که امام علی علیه السلام است آمده است:
دوائُك فیك و ما تشعر
و دائك منك و ما تبصر
و تحسب أنّّك جرم صغیر
و فیك انطوی العالم الأكبر
و أنت الكتاب المبین الّذی
بأحرفه یظهر المضمر
فلا حاجه لك فی خارجٍ
یخبّر عنك بما سطّر
یعنی دوای تو در وجود خودت نهفته است و تو نمی فهمی
بیماریت نیز از خودت سرچشمه گرفته و تو نمی بینی.
و تو فكر می كنی كه موجود ضعیفی هستی
در صورتی كه جهانی بزرگ در وجود تو پیچیده شده است.
و تو آن كتاب درخشانی هستی
كه با حروف آن پنهان‎ها آشكار می گردد.
بنابراین تو نیازی نداری كه از بیرون دایره وجودت
از سرنوشتت چیزی بگویند.

سلام
بدن انسان محل نمایش روح اوست . اگر بدن چشم دارد و می بیند ، این نشانه ای است از قدرت بینایی روح ، اگر بدن گوش دارد و می شنود این نشانه ای است از شنوایی روح . اگر بدن قدرت دارد و فعلی انجام می دهد این یعنی، روح توانا و نیرومند است . به عبارت دیگر چشم بدن ابزار بینایی مادی روح است و گوشش ابزار شنوایی آن و ....
وقتی به بدن یک انسان نگاه می کنی و اورا با تمام ویژگیهایش می بینی در حقیقت فوران صفات روح را مشاهده می کنی .
لذاست که فرمودند انسان را از سخنانش می توان شناخت چون علم یک رکن از ارکان روح است و دانایی در کلام جلوه گر می شود .
والله الموفق

سلام و ادب
فرمودید:"
بدن انسان محل نمایش روح اوست . اگر بدن چشم دارد و می بیند ، این نشانه ای است از قدرت بینایی روح ، اگر بدن گوش دارد و می شنود این نشانه ای است از شنوایی روح"....وقتی به بدن یک انسان نگاه می کنی و اورا با تمام ویژگیهایش می بینی در حقیقت فوران صفات روح را مشاهده می کنی . "

عرض می کنم:اگر بدنی به علت نقصی چشم نداشت و ندید یعنی روح او توانایی دیدن ندارد؟؟! اگر بدن قدرت نداشت و فعلی را انجام نداد یعنی روح او توانایی انجام آن فعل را نداشته؟
همچنین عکس این موضوع را ما در آیات قرآن بسیار می بینیم که"
تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون"
یعنی چشمشون دید ولی روحشون ندید!(درسته؟)
البته بنده متوجه منظور جنابعالی شدم که این چشم و گوش و... ابزارهای به ظهور رسانیدن توانمندیهای نفس است واگر فعلی انجام می شود به نفس نسبت داده می شود.و بدنی که شما از آن نام می برید کالبد یک انسان بدون نقص است،اما جسارتا بنده به نظرم آمد بیان گویا نیست!( با چاشنی دروس معرفت النفس استاد اویس موضوع روشن می شود.)
ارجو لکم التوفیق

besharat;280350 نوشت:
عرض می کنم:اگر بدنی به علت نقصی چشم نداشت و ندید یعنی روح او توانایی دیدن ندارد؟؟! اگر بدن قدرت نداشت و فعلی را انجام نداد یعنی روح او توانایی انجام آن فعل را نداشته؟ همچنین عکس این موضوع را ما در آیات قرآن بسیار می بینیم که"تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون" یعنی چشمشون دید ولی روحشون ندید!(درسته؟) البته بنده متوجه منظور جنابعالی شدم که این چشم و گوش و... ابزارهای به ظهور رسانیدن توانمندیهای نفس است واگر فعلی انجام می شود به نفس نسبت داده می شود.و بدنی که شما از آن نام می برید کالبد یک انسان بدون نقص است،اما جسارتا بنده به نظرم آمد بیان گویا نیست!( با چاشنی دروس معرفت النفس استاد اویس موضوع روشن می شود.) ارجو لکم التوفیق

سلام :Gol:
با تشکر از تذکر این نکته
عرض می شود که چون بدن مرتبه نازله نفس است پس نمایشگاه روح است اما این به معنای نقص روح درصورت وجود نقص در بدن نیست . چه اینکه ابزار ادراکی و تحریکی بدن در عین تکثر به یک حقیقت باز می گردد به عبارت دیگر :
هر چند دیدن و شنیدن در انسان دو نوع ادراک متفاوت است اما آن نوری که ادراک را در این دو موجب می شود واحد است پس کافی است که انسان یک وسیله ادراکی بالفعل در بدن داشته باشد تا آن نور در او متجلی شود و کافی است انسان قادر بر انجام یک فعل با یک عضو خود باشد تا همانجا محل ظهور قوه تحریکی روح گردد . به عبارت دیگر روح به کلیت خود می بیند و می شنود و می بوید وووو و همچنین به کلیت خود فعل انجام می دهد لذا انتفاء یک یا چند ابزار ادراکی و تحریکی به معنای انتفاء کل ادراک و تحریک در روح نیست .
از جمله اشاراتی که به این حقیقت در شرع مقدس شده احادیثی اند که می فرمایند غذاهای بهشتی موجب ایجاد تمام لذتها می شوند . چرا ؟ چون مقام روح مقام جمعی است .
والله الموفق

سلام
معترضه
روح و نفس قضای وجود انسان و بدنش قدر او هستند لذا پس از تحقق این قضا از آن قدر ( به حسب جسمانیه الحدوث بودن نفس ) قضا بر قدر حاکم می گردد .
روح نسبت به وقوع وقایع کلی در حوزه بدن اقتضاء دارند لذا می تواند انحاء مختلفی از وقوع آنرا پذیرا باشند . مثلا روح اقتضای برخورداری از علم ریاضی است اما انحاء دریافت آن قابل انتخاب است .
و اینگونه است که انسان مکلف می شود هر کمالی را از طریق حقش دریافت کند نه باطل .
والله الموفق

باسلام و عرض ادب
متاسفانه کلمات و جملاتی که به کار می برید برای بنده نسبتا سنگین است و گاهی چندین بار می خوانم و در ذهنم مرور می کنم تا ارتباط منطقی بین آنها کشف کنم!(البته شاید به این دلیل است که حوزه تحصیلی بنده علوم انسانی نیست.)
اما در این پست متوجه نشدم که :

حامد;281631 نوشت:

...
و اینگونه است که انسان مکلف می شود هر کمالی را از طریق حقش دریافت کند نه باطل .

چگونه؟ فقط صحبت از این بود که راههای گوناگونی برای کسب آنچه روح اختیار می کند وجود دارد اما برهانی مبنی بر انتخاب راه حق ارائه ندادید؟! راه حق در کسب علم مثلا همان ریاضی چیست؟
"ومن الله التوفیق"

besharat;281655 نوشت:
چگونه؟ فقط صحبت از این بود که راههای گوناگونی برای کسب آنچه روح اختیار می کند وجود دارد اما برهانی مبنی بر انتخاب راه حق ارائه ندادید؟! راه حق در کسب علم مثلا همان ریاضی چیست؟

سلام
با تشکر از توجه شما
عرض شد که کمال در مقام روح به نحو کلی مستقر است لذا در تحقق خارجی اش در مقام بدن انحاء مختلفی را می پذیرد مثل سعی شما برای گفتن یک جمله محب آمیز به مادرتان که عنوان کلی محبت آمیز بودن را دارد اما جملاتی که شما را به این مقصود می رسانند زیاد هستند . در مورد انسان هم همین امر صدق می کند مثلا برخورداری از از یک رزق مادی برای شما قطعیت دارد اما نحوه کسب آن به شما بستگی دارد شما می توانید این رزق خاص را (مثلا یک اتومبیل) از راه حلال یا خدای ناکرده حرام بدست آورید . چون چنین رابطه ای بین روح و جسم ، ظاهر و باطن وجود دارد انسان مکلف شد تا تابع دین و حق باشد و همیشه از این مجرا ظهور نماید .
والله الموفق
موضوع قفل شده است