عکس هایی از شهید اوینی
تبهای اولیه
سلام
این پست اگه تکراریه به بزرگواری خودتون ببخشید من نمیدونم چرا اما نمیتونم سرچ کنم
یعنی نمیشه :Ghamgin:
خب میریم سراغ عکس :ok:
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود.
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند.
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید.
ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".
سید شهیدان اهل قلم ، شهید سید مرتضی آوینی
عرض سلام و ادب
تشکر از سپید79 گرامی.اجرتون با شهدا
تاپیک های مرتبط:
:: سید شهیدان اهل قلم:::یادمان شهید سید مرتضی آوینی ✔
آلبوم دست نوشته های شهید سید مرتضی آوینی
حاج عبدالله ضابط» را. برایم تعریف میکرد خیلی دلم میخواست سیدمرتضی آوینی راببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سیدمرتضی را ببینیم، خلاصه نشد. بالاخره آقا سیدمرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت وبه آسمونها پر کشید.تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دلهایم را بااوکردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیایم وببینمت، اما توفیق نشد. سیدبه من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سرپل کرخه منتظرت هستم". صبح از خواب بیدارشدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهیدشده است. گفتم حالا بروم ببینم چه میشه. بلند شدم و سر قراری رفتم که بامن گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰. دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکیها درحال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، بایکی از رفقا قرار داشتیم. گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم اینجوری است. گفت: رفیقت آمد اینجاتا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه میآید اینجا، به او بگو آقا مرتضی آمد و خیلی منتظرت شد،نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان رفتم ودیدم خود آقا مرتضی نوشته " آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی."