علی ابن مهزیار

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علی ابن مهزیار

علی ابن مهزیار کیست؟جریان تشرفش به محضر امام زمان(عج) چگونه است؟

با سلام خدمت محمد عزیز

در مورد زندکانی و فوت علی بن مهزیار تاریخ دقیقی در دست نیست ولی انچه مسلم است و در تاریخ هم ذکر شده زیارت فردی به نام علی ابن مهزیار با امام زمان (عج) است که:

ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی، از محدّثان بزرگ شیعه و وکیل امامان رضا، جواد و هادی علیهم السلام . ولادت او معلوم نیست،

اما از آنجا که وی حیات امام رضا (ع) را درک کرده و روایت هایی از آن حضرت نقل کرده است،

چنین گمان می رود که ولادت او چندین سال پس از تولد آن حضرت (تولد: 148 ق) بوده و هنگامی که آن حضرت به مقام امامت (امامت: 183 ق) رسیده، وی دوران جوانی خود را سپری می کرده است.

درباره وفات او نیز اختلاف است. زرکلی در الاعلام، وفات او را سال 250 هجری تعیین کرده است.

اما آنچه مسلّم است اینکه وی در زمان امام هادی (شهادت: 254 ق) زندگی می کرده و از آن حضرت روایات متعددی نقل نموده است.

از این رو، می توان حدس زد که وفات او دست کم پس از وفات امام هادی در سال 254 ه رخ داده است؛ زیرا برخی از اصحاب تراجم، دیدار وی با امام حسن عسکری (شهادت: 260 ق) و ملاقات او با امام عصر(عج) را بعید ندانسته اند

(در اعیان الشیعه، ج 4، ص 96، به ملاقات او تصریح می کند)؛ زیرا اولاً، برادر او ابراهیم بن مهزیار، که از نظر سنّی با او اختلاف چندانی نداشت، با امام عصر(عج) ملاقات داشته است.

ثانیا، وی کتابی به نام کتاب القائم نوشته که تألیف چنین کتابی می تواند استبعاد ملاقات وی با امام عصر را کمی کاهش دهد.

امروزه آرامگاه علی بن مهزیار در شهرستان «جارجم» از بلاد خوزستان واقع شده و دارای گنبد و بارگاه است.

گفتنی است برادرزاده او به نام علی بن ابراهیم بن مهزیار نیز با امام زمان(عج) ملاقات داشته که در روایات شیعه گاهی به نام «علی بن مهزیار» از او یاد می شود.

از این رو، نباید او را با علی ابن مهزیار یکی دانست یکی دانست.

به احتمال زیاد انچه که در تاریخ از دیدار علی ابن مهزیار با امام زمان(عج) نقل شده برادر زاده علی ابن مهزیار باشد که با ایشان هم اسم بوده

شرح مفصل دیدار در پست بعد

داستان تشرف ایشان را شیخ طوسی در کتاب الغیبة و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمة ـ باب 43 ـ و مرحوم محدث کبیر علامه سید هاشم بحرانی در کتاب تبصرة الولیّ فی من رأی القائم المهدی(ع)

در سه موضع از کتاب (دیدار 35 و 38 و 46) و نیز دلبری در کتاب دلائل الامامة (ص 298) با سندهای اسناد مختلف ذکر کرده‌اند

.
علی بن مهزیار نقل می‌کند:
من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(ع) بود،

ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم.

وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمی‌شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم

.
شبی در عالم خواب شنیدم کسی می‌گوید: ای علی بن ابراهیم، خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی

.
آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با امیدی مهیای سفر شدم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر عقیده‌ام چیزی نگفتم.

شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنکه موسم حج فرارسید و کارم را آماده کرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم.

چون به سرزمین مدینه رسیدم از بازماندگان امام حسن عسکری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم و خبری نگرفتم. در آنجا نیز پیوسته در این باره فکر می‌کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم

.
پس به سرزمین حجفه رسیدم و یک روز در آنجا ماندم. در مسجد جحفه نماز گزاردم، سپس صورت به خاک نهاده و برای تشرف خدمت اولاد امام یازدهم(ع) به درگاه خداوند متعال دعا و تضرع فراوان کردم

.
آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مکه رفتم و چند روزی در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتکاف در مسجدالحرام پرداختم.
پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها می‌نشستم و فکر می‌کردم. گاهی با خودم می‌گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده‌ام

.
شبی در مطاف، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم که به آرامی راه می‌رود و در اطراف خانه خدا طواف می‌کند.
دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من ‌شد، پرسید از مردم کجایی؟ گفتم: از اهل عراقم.

پرسید: کدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت.

گفت: خدا او را رحمت فرماید که شب‌ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می‌نالید و اشکش پیوسته جاری بود

.
آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ کند.
علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. گفت آن را بیرون آور.

پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوری‌که لباس‌هایش از سیلاب اشک تر شد.

آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می‌دهد، خداوند به تو اذن می‌دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید

.
من با خوشحالی فوق العاده‌ای به منزل رفتم، و وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده. که باید چند روزی به جایی بروم.

پس چون شب شد، شتر خود را پیش کشیدم و جهاز آن را محکم بستم و لوازم خود را بار کردم و سوار شدم و به سرعت راندم تا به شعب بنی عامر رسیدم.

دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می‌زند: ای ابوالحسن! نزد من بیا. وقتی نزدیک وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم.

سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حرکت نمودم تا آنکه قلّة کوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود

پرسید آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: آری تل‌ ریگی می‌بینم که خیمه‌ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است!

گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد

.
سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شو که در اینجا سرکشان ذلیل و جباران خاضع می‌گردند. گفتم شترها را چه بکنیم؟

گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. کسی جز افراد با ایمان بدین‌جا راه نمی‌یابد، و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی‌رود.

پس مهار شتر را رها کردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد

ادامه در پست بعد

ادامه پست قبلی

وقتی وارد شده چشمم به جمال آقا افتاد، سلام کرده با شتاب به سویش رفته و خود را به دست و پای ایشان انداختم و صورت و دست و پای آن حضرت را بوسیدم.

دیدم حضرت(ع) بر جایی نشسته‌اند، قدشان مانند چوبة درخت بان بود و پارچه‌ای بر روی لباس پوشیده که قسمتی از آن را روی دوش مبارک انداخته‌اند.

اندامشان در لطافت مانند گل بابوبه و رنگ مبارکشان گندمگون و در سرخی همچون گل ارغوانی است، ولی در عین حال چندان سرخ نبود.

قطراتی از عرق مثل شبنم بر آن نشسته بود، پاکیزه و پاک سرشت و نه بسیار بلندقد و نه چندان کوتاه بود.

بلکه متوسط القامة، سر مبارکشان گرد، پیشانی گشاده، ابروانش بلند و کمانی، بینی کشیده و میان برآمده، صورت کم گوشت، و بر گونه راستشان خالی مانند پاره مشکی بر روی عنبر کوبیده شده بود.

وقتی سلام کردم، جوابی از سلام خود بهتر شنیدم.
فرمودند: ای ابوالحسن، ما شب و روز منتظر ورودت بودیم، چرا این قدر دیر نزد ما آمدی؟

عرض کردم: آقای من! تاکنون کسی را نیافته بودم که دلیل و راهنمای من به سوی شما باشد

.
فرمودند: آیا کسی را نیافتی که تو را دلالت کند؟!! بعد انگشت مبارک را به روی زمین کشیده،

سپس فرمودند: نه لکن شماها اموالتان را فزونی بخشیدید، و بر بینوانان از مؤمنین سخت گرفته، آنان را سرگردان و بیچاره کردید،

و رابطة خویشاوندی را در بین خود بریدید (صله رحم انجام ندادید) دیگر شما چه عذری دارید؟

گفتم: توبه، توبه، عذر می‌خواهم. ببخشید، نادیده بگیرید.
سپس فرمودند: ای پسر مهزیار، اگر نبود که بعضی از شما برای بعضی دیگر استغفار می‌کنید،

تمام کسانی که بر روی زمین هستند، نابود می‌شدند به جز خواص شیعه؛ همان‌هایی که گفتارشان با رفتارشان یکی است

.
سپس مرا مخاطب ساختند و احوال مردم عراق را پرسیدند. عرض کردم: آقا چرا شما از ما دور و آمدنتان به طول انجامیده است؟

فرمودند: پسر مهزیار، پدرم ـ ابومحمد(ع) ـ از من پیمان گرفته... و به من امر فرموده که جز در کوه‌های سخت و بیابان‌های هموار نمانم.

به خدا قسم، مولای شما امام حسن عسکری(ع) خود رسم تقیه پیش گرفت و مرا نیز امر به تقیه فرمود.

و اکنون من در تقیه به سر می‌برم تا روزی که خداوند به من اجازه دهد و قیام کنم

.
عرض کردم: آقا چه وقت قیام می‌فرمایید؟ فرمودند: موقعی که راه حج را بر روی شما بستند و خورشید و ماه در یک جا جمع شدند و نجوم و ستارگان در اطراف آن به گردش درآمدند

.
عرض کردم: یابن رسول‌الله این کجا خواهد بود؟
فرمودند: در فلان سال، دابةالارض، در بین صفا و مروه قیام کند در حالی‌که عصای موسی و انگشتر سلیمان با او باشد و مردم را به سوی شرّ سوق دهد... به سوی کوفه می‌آیم

و مسجد آن را ویران می‌کنم و طبق ساختمان اول، آن را بنا می‌کنم و ساختمان‌هایی را که ستمگران ساخته‌اند خراب می‌نمایم.

و به همراه مردم حجّ اسلامی را انجام می‌دهم و به مدینه می‌روم، حجره (اطاق خاص حضرت رسول(ص)) را خراب کرده، آن دو تن را که در آنجا مدفون هستند،

بیرون می‌آورم و دستور می‌دهم آنها را با بدن‌های تازه به کنار بقیع بیاورند. به دو شاخة خشکیده امر می‌کنم آنها را به دار بیاویزند و مردم به وسیلة آن دو آزمایش می‌شوند،

امّا سخت‌تر از آزمایش اول. منادی از آسمان صدا می‌زند! ای آسمان! نابود کن. و ای زمین! بگیر. در آن روز بر روی زمین کسی باقی نمی‌ماند جز مؤمنی که قلبش خالص به ایمان باشد

.
عرض کردم: مولای من! بعد از آن چه می‌شود؟ فرمود: بازگشت، بازگشت، بعد این آیه را تلاوت فرمود:
ثمّ رددنا لکم الکرّة علیهم و أمددناکم بأموالٍ و بنینٍ و جعلناکم أکثر نفیراً1

پس (از چندی) دوباره شما را بر آنان چیره نمودیم و شما را با اموال و پسران یاری دادیم و [تعداد] نفرات شما را بیشتر کردیم

.
علی بن مهزیار گوید: چند روزی میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم، و استفاده از انوار و علومش می‌کردم! تا آنکه خواستم به وطن برگردم. مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم، خواستم به عنوان وجوهات تقدیم حضورش کنم

.
امام(ع) فرمودند: از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود.

پس خداحافظی کردم و به طرف اهواز به راه افتادم، و همیشه به یاد آن حضرت و محبت‌های ایشان هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم

پی نوشت:

[=&quot]1- سورة اسراء، آیة 6.[/]

با سلام

روايتي در بصائر الدرجات هست که نشانگر پيوند عميق ميان امام هادي عليه السلام و شيعيان اهواز به رياست علي بن مهزيار است

روایت یاد شده در باره امام هادی علیه السلام و درخواست آن حضرت از علی بن مهزیار برای آوردن یک ساعت شنی است.
این زمان علی بن مهزیار در اهواز می زیسته و امام در سامرا در گوشه از قصر سلطنتی تحت کنترل و نظارت بوده است.
راوی روایت یاد شده، ابراهیم بن مهزیار است که در این دیدار خود محضر امام را درک کرده است. نفر سوم در این دیدار، مسرور غلام علی بن مهزیار بوده است. البته از روایت روشن است که علی بن مهزیار نزد امام عزیز بوده و چند ساعت متوالی نزد آن حضرت مانده است.

روایت یاد شده در دو منبع کهن آمده است.
نخست بصائر الدرجات، ص 337 که آن روایت را به صورت مفصل از همین ابراهیم بن مهزیار نقل کرده است.
مجلسی روایت مزبور را در بحار: 50/131 آورده است.

دوم به صورت مختصر در مناقب ابن شهر آشوب: 4/332 (و از آنجا در بحار: ج 49، ص 89) که از علی بن مهران نقل شده و کوتاه شده روایت قبلی است.
طبعا علی بن مهران راوی این حدیث است و به احتمال نام راوی اصلی که ابراهیم بن مهزیار است و خود در این ملاقات حضور داشته، از آن افتاده است. به علاوه، قسمت آخر روایت در «مناقب» ابهام دارد.

اصل روایت:‌
حسن بن علی سرسونی از ابراهیم بن مهزیار روایت کرده است که گفت:
امام هادی علیه السلام نامه ای به علی بن مهزیار نوشت و از او خواست تا ابزاری که ساعات را تعیین کند ـ اصطلاحا در این روایت «مقدار» برای ایشان تهیه کند. ما این وسیله را تهیه کرده، در سال 228 برای ایشان بردیم.
وقتی به سیاله رسیدیم، ابن مهزیار نامه ای نوشته و خبر آمدن خود را به امام اطلاع داده، از ایشان اجازه گرفت تا نزد آن حضرت رفته و وقت ملاقات را تعیین کند. همین طور برای ابراهیم [بن مهزیار]‌ هم اجازه گرفت.

امام اجازه دادند بعد از ظهر خدمت آن حضرت برسیم.
رسیدن ما در یک روز تابستانی بسیار گرم بود. مسرور غلام علی بن مهزیار هم همراه ما بود.
وقتی به قصر نزدیک شدیم بلال، غلام امام، در انتظار بود. گفت: داخل شوید: وارد حجره شدیم، در حالی که دچار تشنگی شدیدی بودیم. نشستیم. یکی از غلامان در حالی که کوزه آب خنکی داشت، پیش آمد.
از آن آب خوردیم. امام علی بن مهزیار را خواست و تا بعد از عصر نزد آن حضرت بود. سپس مرا خواست.
سلام کردم و اجازه خواستم دست امام را ببوسم. حضرت دستش را داد، من بوسیدم. امام مرا دعا کرد و نشستم، آنگاه برخاسته و خداحافظی کردم. وقتی از در خانه بیرون آمدم، مرا صدا کردند و فرمودند: ای ابراهیم. عرض کردم: لبیک یا سیدی. فرمود: صبر کن.
من همچنان ایستاده بودم، در حالی که مسرور، غلام ما هم با من بود.
امام دستور داد مقدار [یعنی ساعت] را نصب کنند [بکار بیندازند]. حضرت آمد، تختی برای آن حضرت گذاشتند نشست. یک تخت هم برای علی بن مهزیار در سمت چپ امام گذاشتند که روی آن نشست. من در کنار ساعت بودم. یک سنگ افتاد. مسرور [به فارسی] گفت: «هشت».
امام فرمود: ثمانیه؟ گفتیم: بلی ای سرور ما. آنگاه ما بیرون آمدیم. امام به علی بن مهزیار فرمودند: فردا صبح مسرور را نزد من بفرست. ابن مهزیار او فرستاد. وقتی وارد شده بود، امام [به فارسی به وی]‌ فرموده بودند: «بار خدایا چون» ؟ مسرور گفته بود: «نیک یا سیدی» .
در این وقت [شخصی به نام] نصر [از آنجا] گذشت. امام [به فارسی] به مسرور فرمود: «در ببند» او در را بست.
آنگاه عبای خود را روی من انداخت تا مرا از نصر پنهان کند و سپس آنچه می خواست از من پرسید. بعد از آن امام با علی بن مهزیار دیدار کرده و فرمود: همه اینها از ترس نصر [که لابد یکی از مراقبان بوده] بود.
علی بن مهزیار گفت: ترس من بیشتر از عمرو بن قرح است.

از این روایت چند نکته روشن می شود
1. نخست این که ساعت شنی در این موقع وجود داشته و این که امام از یکی از یارانش در اهواز خواسته است که آن را برای ایشان بیاورد، روشن می شود که اهواز دست کم یکی از مراکزی بوده که با ساخت این نوع ساعت آشنا بوده است.
2. نکته دوم این است که مردم اهواز و دست کم جماعت علی بن مهزیار که اصل وی از هندیجان فارس بوده، به فارسی سخن می گفته اند.
3. فارسی دانی امام که در این روایت بسیار زیبا نقل شده است، به طوری که وقتی مسرور ساعت «هشت» را می گوید، امام تعبیر «ثمانیه» را بکار می برد. جمله بعدی فارسی گویی امام، احوال پرسی آن حضرت از مسرور است با عبارت: «بار خدایا چون» ؟
مسرور پاسخ می دهد «نیک یا سیدی». سومین مورد فارسی گویی این که وقتی صبح فردای آن روز باز مسرور خدمت امام می آید، حضرت به او می فرماید: در ببند. بدین ترتیب سه کلمه و جمله فارسی در عبارت بکار رفته است.

با سلام

دیدار با ابراهیم بن مهزیار ( صحابی امام هادی علیه السلام )

در سالروز شهادت جانسوز امام هادی ( علیه السلام ) با پای دل به محضر یکی از یاران نزدیک حضرتش شرفیاب می شویم تا بیش از پیش با این امام همام آشنا شویم.
در کوچه پس کوچه های شهر اهواز به دنبال خانه ای می گردیم که اهل آن مایه ی افتخار ما ایرانیان اند و در طی سال های متوالی مدال پرافتخار یاری اهل بیت ( علیهم السلام ) را بر سینه دارند.
آری ، خاندان مهزیار اهوازی از بزرگان و افتخارات تاریخ تشیع اند.
وابراهیم بن مهزیار که ما هم اکنون قصد دیدار با او را داریم، در بین آنان چونان نگینی می درخشد.
وی از اصحاب امام رضا ، امام جواد وامام هادی ( علیهم السلام ) می باشد و از فقها و محدثان

بزرگ شیعه و از وکلای امام در ایران بوده که اموال شیعیان را جمع آوری می کرده و نزد امام می فرستاده است. او از نویسندگان روزگار خویش بوده و دهها کتاب در زمینه ی معارف شیعی نگاشته است.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]- سلام علیکم جناب ابراهیم بن مهزیار - و علیکم السلام و رحمه الله وبرکاته
- شهادت سرورمان امام هادی ( علیه السلام ) را به محضر شما تسلیت عرض می کنیم و از شما خواهشمندیم عطش ما را در جهت معرفت آن امام بزرگواربا کلام خویش فرو نشانید.
من نیز شهادت جانگداز مولایم را نخست به محضر خلف صالح او ، حضرت بقیه الله ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) و سپس به حضور همه ی شیعیان آن حضرت و شما عزیزان تسلیت عرض می کنم. من کجا و سخن گفتن از مولایم کجا؟؟
با وجود کمی بضاعت وعدم قابلیت ، اگر سوالی داشته باشید تلاش می کنم پاسخگو باشم.
[/][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]نخست یادآوری می کنم که ایشان فرزند بزرگوار امام جواد( علیه السلام ) و همسر ایشان بانو سمانه هستند و با القاب ناصح ، مرتضی ، هادی و نقی شناخته می شوند. خوب به یاد دارم که امام جواد ( علیه السلام ) می فرمودند: من از دنیا می روم و امر امامت به فرزندم علی منتقل خواهد شد . او پس از من برشما همان حقی را دارد که من پس از پدرم بر شما داشتم.1
- از ویژگیهای اخلاقی حضرت بیشتر برایمان بگویید.
- امام هادی ( علیه السلام ) در علم و حلم و زهد و عبادت و مکارم اخلاقی و در سخاوت و احسان بی کران به فقرا و محرومان بی مانند بودند و با بداندیشان نیز با عفو و نیکی رفتار می کردند ایشان در نخلستان های مدینه کشاورزی می کردند و از کار و کوشش ابایی نداشتند. عظمت و جلالت علمی و معنوی حضرتش به حدی بود که با وجود سن کم ، کسی مدعی امامت آن حضرت نشد و ایشان تنها شخصی بودند که به اتفاق ، بزرگان شیعه پذیرای امامتشان شدند.
- اوضاع دستگاه خلافت در زمان امام چگونه بود ؟
- روزگار امام ، دوران فتنه و آشوب خلافت عباسی بود . دوران امامت ایشان همزمان با خلافت معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر، مستعین، معتز و محمد مهتدی بود که یکی پس از دیگری زمام امور مسلمین را به دست گرفتند و بی لیاقتی خویش را بر صفحه ی تاریخ ثبت کردند.در این دوران ، آشوب وستم ، فقر و محرومیت ، غارت ، بی نظمی ، ظلم واجحاف و اختناق و خشونت همه جا را فراگرفته بود.
از زمان متوکل و تحت فشار او امام ناگزیر شدند در سامرا سکونت کنند ایشان در این مدت به شدت تحت مراقبت بودند و به سختی با یارانشان ارتباط برقرار می کردند.
[/][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]- با توجه به اینکه امام شدیدا تحت کنترل بودند، چگونه در جهت ارشاد و هدایت شیعیان اقدام می فرمودند ؟
- حضرت در طول 34 سال امامت خود برای رهبری فکری و فرهنگی امت اسلام از هیچ کوششی دریغ نداشتند و با وجود مراقبت های ویژه از ایشان ، از طریق نامه به ارشاد و تربیت یاران خود می پرداختند. حضرت در مناظره های علمی شرکت می کردند و مسائل پیچیده و دشوار را حل می نمودند. شیعیان نیز مشکلات و سوالات خود را طی نامه هایی برای آن حضرت ارسال می کردند و پاسخشان را دریافت می کردند. امام مراقب جریانات انحرافی در میان شیعیان بودند و به شدت با جریاناتی مثل غلو برخورد می کردندو شیعیان را از زشتی رفتار و عقاید آنان آگاه می کردند. هم اکنون نیز حاصل این تلاشها به صورت روایات ، پاسخنامه ها ، مناظرات و رساله های علمی در منابع حدیثی شیعه موجود است.
زیارت جامعه کبیره یکی از ارزشمندترین یادگارهای ایشان است که در جهت بالا بردن میزان معرفت شیعه نسبت به ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از حضرت صادر شده است.

- اگر لطف کرده و یکی از خاطراتی را که در محضر امام داشته اید ، برایمان بازگو کنید ، بسیارسپاس گزاریم.
- در زمانی که متوکل عباسی حاکم بود و امام و شیعیانشان را شدیدا تحت فشار قرار می داد ، با مردی اصفهانی به نام عبدالرحمن ملاقات کردم که سخت دلداده ی مولایم بود. از اوپرسیدم چگونه به امامت امام هادی ( علیه السلام ) معتقد شدی ؟ پاسخ داد : من مرد فقیری بودم که زبان و جرات خوبی داشتم . اهل اصفهان مرا با جمع دیگری برای شکایت به دربار متوکل فرستادند. وقتی به آستانه ی دربار رسیدیم ، دستوری از جانب متوکل برای احضار علی بن محمد الرضا ( علیه السلام ) صادر شد. به یکی از حاضران گفتم : این مرد که دستور احضارش داده شده کیست ؟ گفت : او یکی از علویان است که رافضیان به امامتش معتقد هستند ، به نظر می رسد متوکل او را برای کشتن احضار کرده است.
لحظاتی بعد او سوار بر اسب آمد در حالی که مردم طرف راست و چپ او صف کشیده ، به او می نگریستند. همین که او را دیدم، محبتش در دلم افتاد و شروع کردم در دل برای او دعاکردن که خدا شر متوکل را از او دفع کند. او در میان مردم پیش می‌آمد در حالی که به یال اسبش نظر داشت وبه چپ و راست نگاه نمی کرد و من در دل به دعا در حق او مشغول بودم. همین که مقابل من رسید ، به من رو کرد و گفت : خداوند دعایت را مستجاب کند و عمرت را طولانی نماید و مال و فرزندت را زیاد سازد.
از هیبت او به خود لرزیدم ولی به همراهانم چیزی نگفتم . پس از این مجرا به اصفهان برگشتیم و خداوند به برکت دعای او راههای درآمدی را بر من گشود که در نتیجه ی آن ، امروز فقط دارایی های داخل منزلم یک میلیون درهم است ، غیر از دارایی هایی که در خارج از منزل دارم ، خداوند ده فرزند به من داد در حالی که از عمرم هفتاد و چند سال می گذرد. من معتقد به امامت کسی هستم که از آنچه در دلم بود ، خبر داشت و خدا دعای او را در حق من مستجاب فرمود.2
جناب ابراهیم بن مهزیار ، از اینکه اوقات شریفتان را در اختیار ما قرار دادید ، صمیمانه سپاس گذاریم و از شما التماس دعای خیر داریم.
[/][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

والسلام


1. الارشاد- جلد2-ص285
2.خرائج قطب راوندی- جلد1-ص392
[/]

موضوع قفل شده است